یادداشت‌ها
08 فروردين 1399 | بازدید: 1370

اخلاق اجتماعی در پرتو کروناویروس

نوشته شده توسط کاوه

شیوع کروناویروس مسائلی را برجسته کرده و در مقابل چشم‌های ما قرارداده است که نمی‌دانم آیا قادر به‌دیدن آن‌ها هستیم یا نه؟ برای نمونه، یکی این‌که فرهنگ اجتماعی یا (هرعنوانی که به‌افکار و باورها و رفتارهای اجتماعی بدهیم) در میان ما بسیار سخیف به‌نظر می‌رسد؛ یعنی: فردمحور شده‌ایم و به‌نتایج اجتماعی رفتار و کردارمان توجهی نداریم.

جز موارد اندک (مثلاً کادر درمانی که بعضی از آن‌ها نیزاز ترس بی‌کار شدن وبا لطایف‌الحیل در محل کار خود حاضر می‌شوند) به‌شکل ابلهانه‌ای با هجوم به‌فروشگاه‌ها اقدام به‌جمع‌آوری لوازم و وسایل مختلف (ازجمله شوینده‌ها و مواد ضدعفونی‌کننده و مواد غذایی) برای خودمان کردیم، غافل از این‌که عدم دسترسی دیگران به‌اقلام  بهداشتی، مراقبتی و محافظتی منجر به‌تداوم اپیدمی می‌شود و نتایج آن به‌خود ما هم بازمی‌گردد. از طرف دیگر، بی‌توجهی به‌توصیه‌های مربوط به‌قطع زنجیره‌ی انتقال و از این دست مسائل که نیاز به‌بازگویی آن‌ها نیست، نه تنها سلامت فردی خودِ ما، بلکه سلامت تمامی جامعه را به‌خطر می‌اندازد و بیش‌ترین صدمه را به‌آن‌ مردمی می‌زند که جمعیت چند ده میلیونی فرودستان را تشکیل می‌دهند.

آن‌چه مورد نظر من (به‌عنوان نویسنده‌ی این یادداشت) است، تأکید روی ‌بازگشت به‌خودِ انسانیِ خویش و مقابله با این عقب‌گرد ارزشی و اجتماعی در مقایسه با رفتار و کردار مردم در سال‌های  56، 57 و دهه‌ی 60 به‌طورکلی است. در آن سال‌هایی که مردم با کمبود نفت مواجه بودند، ضمن این که مدت‌ها در صف‌های طولانی می‌ایستادند و فرسوده می‌شدند، اما این روحیه نیز وجود داشت که به‌افراد ناتوان و ضعیف‌تر کمک می‌کردند؛ و حتی در موارد نه چندان ناچیزی جای خودرا در صف به‌ضعیف‌ترها نیز می‌دادند.

اگر از عقب‌گرد اجتماعی و کاهش تبادل ارزش‌های انسانی، آن هم به‌شکل فجیع و سخیف آن حرف می‌زنم ـ‌در حقیقت‌ـ گزافه نگفته‌ام. گرچه عامل تعیین‌کننده‌ی سیاسی‌ـ‌اجتماعی این عقب‌گردْ اِعمال سیاست‌های سرمایه‌دارانه و به‌ویژه اِعمال سیاست‌های نئولیبرالیستی از طرف دولت جمهوری اسلامی است که سرکوب هرصدای دگرخواهانه جزءِ لاینفک و حتی شاخص وجودی آن است؛ اما نمی‌توان منکر عدم تأثیرِ حضور روشن‌فکران انقلابی و سوسیالیست در میان مردم (تأکید می‌کنم: عمدتاً در میان فرودستان جامعه) و تبادل آموزه‌های انسانی و انقلابی در بستری شد که عمده‌ترین شاخص آن هم‌دردی رفیقانه است.

به‌جرأت می‌توان گفت‌که آن‌چه حاصل این موقعیت مفروض (یعنی: حضور تبادلاتی روشن‌فکران انقلابی و سوسیالیست در میان مردم و خصوصاً در تبادل رفیقانه با فرودستان) می‌بود، تحقق نظریه خردمندانه و انقلابی مارکس (در مختصات کنونی جهان و در وضعیت فی‌الحال موجودِ جامعه‌ی ایران) ‌می‌بود: «تئوری زمانی قادر است توده‌ها را دریابد که به‌انسان بپردازد و زمانی به‌انسان می‌پردازد که رادیکال باشد. رادیکال بودن، یعنی دست به‌ریشه بردن؛ و ریشه‌ی انسان چیزی نیست جز خود انسان»... «همان‌گونه که فلسفه [به‌بیان زمانه‌ی حاضر: دانش مبارزه‌ی طبقاتی] در پرولتاریا [در جامعه‌ی کنونی ایران: توده‌های فرودست] سلاح مادی خویش را می‌یابد، پرولتاریا نیز در فلسفه سلاح معنوی خویش را خواهد یافت؛ و به‌محض آن‌که جرقه‌ی اندیشه بنیاداً در این بنیاد خام درگیرد، رهایی... [جامعه و تبدیل فرودستان] به‌انسان تحقق خواهد یافت». {مارکس: نقد فلسفه‌ی حق هگل ـ مقدمه، مترجم: رضا سلحشور}.

جنبه‌ی نظری سنت برخاسته از مبارزه‌ی طبقاتی نزد روشن‌فکران انقلابی و سوسیالیست چنین بود که در تبادل با فرودستان جامعه (مقدمتاً در ارتباط با کارگران و زحمت‌کشان)، ضمن این‌که آموزه‌های سازمان‌یابنده‌ی طبقاتی و انسانی را با آن‌ها به‌تبادل می‌گذاشتند، در عین‌حال خودرا نیز از روشن‌فکران برخاسته از اقشار میانی به‌روشن‌فکران انقلابی و سوسیالیست فرامی‌رویانند. اما تأسف در این است‌که روشن‌فکر امروزیِ برخاسته از طبقه‌ی به‌اصطلاح متوسط به‌جای تبادل اندیشه و ارزش‌های انسانی با فرودستان، نه تنها عملاً توجهی به‌این توده‌ی همه‌جانبه سرکوب شده ندارد، بلکه آن‌ها را که کوره‌پزخانه‌ها، کارخانجات و کارگاه‌ها کار می‌کنند و به‌همراه بخش تحتانی خرده‌بورژوازی در محله‌های فقیرنشین ویا حاشیه‌ی شهرها سکونت دارند، به‌تمسخر می‌گیرند و حتی در مواردی برخوردی عنادآمیز هم با آن‌ها دارند.

این عقب‌گرد اجتماعی که به‌نوعی عقب‌گرد تاریخی نیز به‌حساب می‌آید، و این تقلیل‌گرایی تمسخرآمیز، صرف‌نظر از بررسی چرایی اقتصادی ‌و ‌سیاسی‌ و ‌اجتماعی آن؛ اما در عمل چیزی جز فرافکنی عافیت‌طلبانه نیست و هر توجیهی در این رابطه، صرف‌نظر از بیان کلامی آن؛ معنای دیگری جز خودفریبیِ فرافکنانه، ماورائیت‌گرایانه و خداجویانه ندارد.

ما در محفل‌ها و سکت‌های خود می‌نشینیم و به‌هنگام نوشیدن قهوه و... آدم وعالم را نقد می‌کنیم و با نگاه عاقل اندرسفیه از عقب‌ماندگی جامعه و گسترش خرافه و هزاران ناهنجاری دیگر سخن می‌گوییم و درعین‌حال منکر نقش اساسی حاکمیت سرمایه و شیوه‌ی تولید منطبق بر منفعت شخصی در همه‌ی این موارد هم نیستیم که این نقطه‌ی بنیادین باورهای من (به‌عنوان نگاره‌ی این یادداشت) است. اما ما چه کردیم برای مادیت بخشیدن به‌دانش مبارزه طبقاتی؟ چه کرده و می‌کنیم برای گسترش مناسبات سوسیالیستی یا ربط ارگانیک با فرودستان جامعه؟

گسترش روابط اجتماعی مبتنی‌بر آموزه‌های مارکسیستی مانند ایجاد جبهه‌ای است که در مقابل هجوم ایدئولوژیک طبقه‌ی حاکم و گسترش خصایل و نگرش‌های خرده‌بورژوامنشانه در بستر جامعه شکل می‌بندد. ما برای ایجاد این جبهه چه کرده‌ایم، چه می‌کنیم و چه می‌خواهیم بکنیم؟ افشاگری؟ ترجمه‌ها و تألیفاتی که 450 نسحه چاپ می‌شوند و بخش اعظم آن‌ها نیز زینت‌بخش کتابخانه‌هایی است که در خانه‌ها صرفاً برای روشن‌فکرنمایی برپا شده‌اند؟

تحلیل اوضاع و خبررسانی می‌کنیم؟ بیانه می‌نویسم؟ و بالاخره همه‌ی آن کارهایی را می‌کنیم که اگر کلمه‌ی «کار» را در مورد آن‌ به‌کار می‌بریم، صرفاً جنبه‌ی فورمالیته دارد و به‌معنای آن‌گونه کاری نیست که آفریننده‌ی انسان است.

چهل سال زندگی خود را مشغول به‌اموری کرده‌ایم که صرف‌نظر از فواید آن برای هریک از کنش‌گرانش، اما به‌لحاظ تبادلات سوسیالیستی در راستای اعتلای انسانی و انقلابی توده‌های فرودست بیهوده بوده است. آری، چنین به‌نظر می‌رسد که ما به‌وظایف اجتماعی و نوعی‌ـ‌انسانی خود عمل می‌کنیم؛ اما باید بپرسیم که حاصل این عمل‌کردها چه بوده است؟ آیا حاصل این زندگی ظاهراً فعال چهل ساله همین جامعه‌ای است که غرق در افکار و کردار و امیال خرده‌بورژوامنشانه و لمپن‌گونه است؟ آری بدین‌ترتیب است که می‌توان گفت حاکمیت سرمایه در انجام مقاصد خود موفق بوده و ما هنوز هم درحال ترجمه و تالیف و.... هستیم!

حقیقت این است که ترجمه و تألیف به‌خودی خود امور مثبتی هستند، البته به‌شرط این‌که آموزه‌های صرفاً نظری و تبادل کافه‌ای و خنثایِ این آثار در ‌میان توده‌ها نیز گسترش یابند تا به‌لحاظ عملی پالوده شوند و از مشتی کلمه و کاغذ (که می‌توانند مضر و بازدارنده هم باشند) به‌اندیشه‌هایی تبدیل شوند که هم توده‌ها و هم مترجمین و مؤلفین را در راستای اعتلای انسانی و انقلابی درمی‌یابند. درغیراین‌صورت، ترجمه و تألیف چیزی جز مشتی ورق‌پاره نیست که در میان گعده‌ها و سکت‌های کافه‌نشین دست به‌دست می‌شوند تا از طریق واگویی برای یکدیگر وجهه‌ای بسازند و نسبت به‌تقسیم این وجهه‌ی روشن‌فکرانه و درعین‌حال ‌خرده‌بورژوایی، تحت عنوان مبارزه‌ی ایدئولوژیک ستیز برپا کنند. بی‌دلیل نیست که این روزها تب مترجم شدن شایع شده و هر کسی را که می‌بینیم، در پی انجام وظیفه‌ی اجتماعی خود، درصدد ترجمه فلان مطلب و بهمان مقاله است!؟

مارکس در سخت‌ترین شرایط زندگی که وصف‌ناپذیر و باورنکردنی است و قدرت آرمان‌گرایانه این انسان را به‌طور حیرت‌آوری بیان می‌کند، تدوین دانش مبارزه طبقاتی را ــدر ارتباط با کارگران‌ــ پی‌می‌گرفت تا با مادیت‌یابی و گسترش این دانش در میان فرودستانْ سازای سلاحی در مبارزه علیه وضع موجود باشد و مقابله با نفوذ ایدوئولوژیک نظام سرمایه‌داری را (که مملو از خرافات و انواع فرافکنی‌های دینی و غیردینی است)، به‌گونه‌ی اعتلایی سازمان بدهد. امروزه که این نفوذ ایدئولوژیک منحوس و تباه‌کننده در جای جای این جامعه مشاهده می‌شود، حقیقت را (متناسب با وضعیت موجود) باید به‌همان شیوه‌ای دریافت که مارکس در زمانه‌ی خویش درمی‌یافت.

ضروری است که پیشینیان جنبش‌های مبارزاتی و انقلابی را بازاندیشی کنیم. ضروری است‌که بسیار فراتر از تجلیل و تهنیت، به‌راه‌کارهای عملی زنان و مردانی بیندیشیم که شب و روز درپی مادیت بخشیدن به‌جوهره‌ی انقلابی و انسانی مارکسیسم بودند و با زندگی و ارتباط ارگانیک با فرودستان به‌اندازه‌ی بضاعت‌شان سرافرازی انسانی، انقلابی و تاریخی خلق کردند.

در پایان این یادداشتِ آرزومندانه باید اضافه کنم که من نه از منظر فردی منزه، بلکه به‌عنوان فردی در میان دیگران، این یادداشتم را نوشتم. چندی پیش رفیق نازنینی با اشاره به‌همراهان ایام گذشته که هجرت کردند، با غمی از عمق جان می‌گفت اگر این‌ها در میان ما بودند، حضورشان در زندگی روزمره و ارتباط‌شان با مردم (‌حتی در محله‌‌ها، کوچه و خیابان، صف‌های نانوایی و اتوبوس و مترو و مانند آن‌) مانعی بود در مقابل هجوم خرافاتی که حاکمیت سرمایه و گسترش عنان گسیخته‌ی تفکرات خرده‌بورژوایی و لمپن‌گونه را به‌کله‌ی فرودستان می‌کوبند. کم‌ترین اثر چنین حضوری این بود که سقوط ارزشی و نزول اخلاقی تا این اندازه که الآن شاهدیم، گسترده ‌نبود.