خاطرات یک دوست ـ قسمت هشتم
آخرین پاراگراف قسمت هفتم
.... او که بیسامان بود، جستجوی سامان عاطفی را در بستری دیگر انتظار داشت. اما چنین نشده بود. اینجا هم یک گریزگاهی بود که بر همه ناتوانی ها و سستی های او در انتخاب، سرپوش میگذاشت.
یکبار از او پرسیدم چرا با این خانوم ازدواج کردی؟ گفت: «آقاجون و مامانم رفتن خواستگاری، فامیل بود. میگفتن دختر با کمالاتیه». پرسیدم پس چی شد؟ جواب داد «آخه من اسیر عشقم بودم». او اسیر ضعف نفس خودش شده بود. یکجای خیلی مهمی نتونسته بود اراده کنه، ولی آدرس غلط را بهیاد سپرده بود.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
فرزندان «عمه» محترم و میزعباس به ترتیب علی، قدسی، افسر، افسون و محمود بودند. علی دوسالی از من جوانتر بود و خواهرانش دو، سه و چهار سال با هم فاصله داشتند تا پسر آخر که هفت سال از قبلی کوچکتر بود. (گوش های ازحکایت فرزند ارشد را در قسمت قبل دیدیم. اما سه دخترشان هریک حکایتی متفاوت داشتند. قدسی همسر یک افسر ستاد ارتش شاه شده بود که با تغییر رژیم سیاسی در همان مسیر ماند و با درجه امیری (تیمساری) بازنشسته شد. این افسر از منتقدین حکومت شاه بود. اما ملاحظه کار نسبت به اظهارنظر نسبت به حکومت خمینی (درجمع) بود. گرچه بطور خصوصی نظراتی انتقادی داشت. ارکان امنیتی و جاسوسی سیستم های نظامی را می شناخت، کارکردهای رکن دو وعقیدتی ها را هم. با اینکه زنش محجبه بود، سه تا دخترانش اصلاَ این چنین نشدند. خودش هم از نمایش متدین بودن مبرا بود. بیشتر یک مهندس بود تا یک نظامی. علاقه خاصی برای مراوده با خانواده ما در فامیل داشت. که البته هیچ علتی جز سوابق زندانی بودنمان در دو رژیم نداشت. خودش می گفت «اخلاق شما آدم را جذب می کنه» برادرم به او می گفت آقای حسنی اخلاق ما یا افکارمون؟ و او می خندید و می گفت «شما خوب نکته بینی می کنید». زنش اما از اینکه در فامیلش کسانی هستند که نه بهعلت داشتن مال ومنال یا موقعیت اجتماعی، بلکه بهعلت «اخلاق»یشان مورد توجه شوهرش هستند، خردسند بود. و همین باعث می شد که خیلی به مادر و عمه خانوم ما سربزنند.
جالب بود که هرچقدر میل به این رابطه با ما در این زن و شوهر زیاد بود، نسبت به سایر نزدیکانشان بعکس بود. زن همیشه می گفت «ذکر خیرتون در خونه ما هست». برادرم با حسنی دوستی از راه دور و گفتگوهای فراوانی را داشت. اما من چیزی برای ارتباط جز نگهداری احترام نمی یافتم. حسنی جسارت داشت و از اولین کسانی بود که بعد از آزادیم از زندان دوم به دیدنم آمد. و خیلی کنجکاو بود که بداند آیا من به خودزنی (توابی) در زندان مبتلا شده ام یا نه! و بعد از ردوبدل چند کلام، رو کرد به زنش و گفت «دیدی قدسی، گفتم...آقا یه مردِ و پای حرفش می مونه».
زنش درجواب می گفت «بیخودی براشون پرونده درست نکن ایشون رو بخاطر فقط سابقه اش گرفتن، وگرنه زبونم لال سرش رو بباد می داد».
از گستره و چیستیِ اطلاعات و نظرات این زن و شوهر هیچ نمی دانستم. مادرم خصوصی می گفت «همه فامیل وقتی شما رو بردن سر سنگین شدن. اما قدسی و شوهرش همیشه به ما سر می زدند و پا به خیر بودن.» نگران شدم؛ سال پنجاه در زندان قزل قلعه آیت الهی از «نمایندگان خمینی» که با او همبند بودیم به من گفت: از طرف «آقا» مأموریت دارد که از منابع وجوهات به خانواده زندانیان کمک مالی کند. این پیر مرد شیرازی که خیلی هم جایگاه بالایی در دمودستگاه خودشان داشت و یک جورهایی به سایر ملایان زندانی (مثل رفسنجانی) ارجحیت وسرکردگی داشت، انتظار داشت من با پذیرش این کمک به خانواده ام و اعلام قدرشناسی از او و «آقا» اعلام نظر کنم. درآن زمان اکثریت غریب باتفاق چپی ها از خمینی بهعنوان یک «مجاهد ضدامپریالیست» یاد می کردند و او را آدم مثبتی در مبارزات خلقی ازریابی می نمودند. رویدادها و زمینه های مفصلی این امر را دامن می زد. به هرحال بدون درنگ از آیت الله با سنگینی تشکر کرده و اعلام کردم که خانواده من نیازی به کمک ندارند.
وقتی بفاصله کوتاهی مادرم به ملاقات آمد با او در میان گذاشتم که مبادا کمکی از کسی قبول کند. مادرم گفت که چند بار از طرف های مختلف برایش کمک مالی برده اند و او همه را رد کرده.[چه افتخاری برای من.] مادر بدون اینکه قبلاً از من شنیده باشد، این کار را کرده بود. اینجا بود که «پا بخیر» بودن این فامیل مهربون در گوشم زنگ زد!
ازمادرم پرسیدم «یعنی چی پا به خیر بودند مادرجون»؟ گفت «ننه این بابا ارتشیه و اونجا همیشه اینا زیر زره بیننند. این پا بخیریه که بفکر باشن و بیان احوال مارو بپرسن»، بعد بیاد می آورد که «یادته اول شلوغیا چقدر فامیل خودشونو به ما که خانواده زندونی سیاسی بودیم نزدیک میکردن، یادته؟ بعداً که آخوندا به قدرت رسیدن هروقت که مارو میدیدن رو برمی گردوندن، ما نجس شده بودیم...»
*****
خواهر کوچکتر(افسرخانوم) اما شخصیتی بسیار آرام و درخود داشت، با استاد دانشکده خودش ازدواج کرد و به استرالیا مهاجرت نمود. در هنگامی که این معلم دانشکده به خواستگاری نوهی عمه فاطمهی من آمده بود؛ محترم خانم مرحوم شده بود. ولی میزعباس آقا بابای افسرخانوم به خانه ما (خانه عمه بتول) آمد و خطاب به من از ازدواج دخترش با این مرد مشورت خواست! برایم این رفتاری حیرتآور بود. آخه من خیلی کوچکتر از آن بودم که طرف مشورت مردی بزرگتر از پدرم باشم! از طرفی نیز این مرد خیلی در امور زندگی، خودش را بسیار صاحب رأی می دانست! و اصلاً در قاموسش نبود که از کسی مشورت بگیرد. در حالتی از کُندی درک کردم که چرا در چنین جایگاهی از طرف «عمومیزعباسآقا» قرار می گیرم. او مرا در زندگی بواسطه انتخاب های اجتماعیم قدر و ارج می نهاد، ولی من که چنین خودباوری نداشتم حس گنگی می گرفتم.
اتفاقا چقدر بجا انتخاب کرده بود این دختر و چه همراهی مناسبی می کرد پدر که از مدل سخیف شوهر دهی دخترانش بیرون آمده بود. امروز که به آن گذشته نگاه می کنم بنظرم میاید که تحولات بسیاری در اثر جنبش های اجتماعی در رفتار و باورهای عمیق مردم پدید خواهد آمد. هم پدر و هم دختر جداگانه از من نظر مشورتی خواستند. و این مرا وامیداشت که با همه جوانیم درجایگاه فردی با عقاید پیشرو اجتماعی سنجشگر و جهت دهنده مسیری از زندگی افرادی و خانواده هایی قرار بگیرم. امری که پس از آن رویداد مکرراً تکرار شد.
دختر آخری اما خودش با پسری که هم مرام سیاسیش بود تصمیم به ازدواج گرفت. و من تائید ناگزیر پدر را شنیدم که «بهش گفتم زندگی خودته بابا جون اگه آدم خوبیه و دوستت داره من حرفی ندارم». میزعباس با این اظهار چشم به من دوخت و منتظر تائید من بود. این دختر بهزعم پدرش «انقلابی» شده بود؛ به تظاهرات میرفت، کوهنورد بود. دوستان پسر داشت و از همه مهم تر خودش انتخاب همسر کرده بود.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه