یادداشت‌ها
15 شهریور 1400 | بازدید: 929

شعری که شعر نیست!

نوشته: پویان فرد

می‌ترسم از این‌که شعرم توانمند نباشد؛

در حضور دیگران ارجمند نباشد؛

در بیان دردِ این توده‌ی عظیمِ فرودستانْ حقیقت‌مند نباشد؛

ترسم از آن است که،

قصه و غزل و قصیده و غیر، زندگانی را بیانی بارآور نباشد.

باری در این هیاهوی غریب رو‌به‌زوالِ انسانی،

ترسم از آن است که شعرم را

در کسی تقریرِ ایام خویش نباشد؛

یا در عیانِ تحلیلِ ناکسانْ بخت نباشد؛

ترسم از آن است که شعر را دگر

بر مؤلفین و گردآورندگانْ تحقیقیْ جامع نباشد؛

بیانی قاطع نباشد؛

سخنی فاتح نباشد.

ترسم از آن است که موضوع شعرم،

در پیچاپیچ سختِ روزگار، خودْ کاشف نباشد؛

یا اصولاً در این زمانه لازم نباشد.

 

بسیار مردمان‌اند که خود را شاعرپیشه انگاشته‌اند،

در بیان شعرِ خویش به‌مهملات بسیار پرداخته‌اند،

ترسم از آن است که اینان شعر را

حربه‌‌‌ی برتری خویش پنداشته‌اند.

 

نامردمانند که موضوع شعر را می و باده و مستی انگاشته‌اند

آهنگش را تلخ‌کامگی فردای دیگران ساخته‌اند

بر اجتماع ابلهانِ هم‌نوع خویش تاخته‌اند،

روزگاران را از پس روزگارانِ خویشْ ‌چنین پنداشته‌اند.

 

ترسم از آن است که اینان سخت

در پیچاپیچ امروزه روزِ زندگان، تاریخ خود باخته‌اند،

مرا نیز در تلاطم این غوغای نابه‌جا

از آن خود پنداشته‌اند.

 

پویان فرد ـ تابستان  2002