ـ بچهها شما رو ماهی جون صدا میکنن؛ لطفاً خودتان را بیشتر معرفی کنید!
«من» یک زن هفتاد و سه سالهام، در دانشگاه مردمشناسی درس میدَم. یک دختر و دو نوه هم دارم... (خنده...)!!
ـ خب، اصلاً اهل کجا هستید؟
ـ ما اصلاً بختیاری هستیم، از ایلات هفتلنگ؛ اما از حدود 200 سال پیش سکنانشین بودیم و اجدادمان در اصفهان ساکن بودهاند.
ـ شما خان زادهاید؟
ـ نه! اما کلانتر زادهام که دو رتبه زیر رئیس ایلخانی است. این سِمَت از زمان سکناگزینی ما یواش یواش دیگه برطرف شده و مزایای خانی از خودش باقی نگذاشته است. ما از میراث جدمان چند صندوق (که بهش یخدون میگفتن) بهجا مونده، داریم که پُر از کاغذها و کتابها و کتابچههاست. چند تا چوخای لری هم هست و یک فامیلی.
ـ از همسر زندهیادتون بگید.
ـ اسماعیل دوستِ برادر بزرگتر من بود. با هم توی دانشگاه تهران دوست شده بودند. بهخانه ما رفتوآمد داشت، و با ما کتاب میخواند. سواد سیاسیاش خیلی از ما بیشتر بود. یه جورهایی معلم ما بهحساب میآمد. البته در سالهای 8-47 برای سکونت ما در تهران خانه گرفته بودند. اسماعیل هم زیاد پیش ما میآمد. با یکی از دوستانش خانه دانشجویی داشتند، اما اسماعیل با بهروزِ ما خیلی وقت میگذاشت. هفتهای دوـسه ساعتی هم با ما کتاب میخواند. سال 49 درسش تمام شد و از قبلش هم کار میکرد. با هم قرار ازدواج گذاشتیم و راسماً ازدواج کردیم. خانوادهی من خیلی دوستش داشتن. این شد که تهران ساکن شدیم و کارمان باهم، بیشتر و نزدیکتر شد. بهروز با یکی از همکلاسیهاش ازدواج کرد و مدتی هم با ما زندگی میکردند.
ـ از ایشون و کارهای انقلابیاش بیشتر بگید.
اسماعیل از من چهار سالی بزرگتر بود، و از بهروز هم یک سالی. با اکثر سیاسیون اون دوره آشنایی داشت. و اکثرشون را از نزدیک دیده بود، و باهاشون کار کرده بود. مثلاً با محمد از رهبرای مجاهد و بیژن و حسن از قدیمترها ارتباطهایی داشت. با حسن ضیا خونه هم میآمدند و یک جورهایی با هم نزدیک بودند.
ـ اما معروف است که با مصطفی خیلی نزدیک و همکار بود؟
ـ درسته یاروقار مصطفی بود. از لحاظ عاطفی خیلی بهمصطفی تعلق خاطر داشت. اما اسماعیل بهاصطلاح اون روزها، سمپات کسی نبود. یعنی اینکه برخی میگویند طرفدار فلانی و بهمانی بوده، درست نیست. اون خودش دارای یک سپهر عملیـنظری سیاسی مستقل بود. بسیاری از جریانات بعدی هم متأثر از او بودند.
ـ پس از غولهای جریانات بوده؟
ـ این اصطلاح حتی بهطور سهوی هم درست نیست. کسی غول نبود؛ چه قبل و چه بعد از آن سالها. جنبش یک سِری افراد پیشرویی را میپروراند که بهغیر از دیدگاه نظری، اشتیاقهای پراتیک خودشون رو هم داشتند. همین امر باعث میشد مسئولیتهای عمیقتر و گستردهتری را بهعهده بگیرند، و درصدد عملی کردن باورها و ایدههای خودشون بربیایند. این نگاه که آنها غولهای مبارز و انقلابی بودند، نه تنها توصیف نادرست و ناروایی دربارهی آنهاست، بلکه با بدآموزیهای همراه است که میتواند مخرب هم باشد. هر جامعهای بهواسطهی دینامیزم مبارزهی طبقاتی ویژهی خودش، ظرفیتهایی را میپروراند که در طیفی از جریانهای سیاسی، با نظریهها و کنشهای عملی متفاوت، شکل میبندند. البته باید تأکید کنم که همین جریانها نیز بهنوبهی خود روی ظرفیتهای مبارزاتی جامعه تأثیر میگذارند و چهبسا برای دورهای بهعنوان شاخص ظرفیتهای مبارزاتی جامعه نمایان شوند. دیالکتیکِ «برهمکنش»ها را اصل تأثیروتأثر متقابل میتونه در کلیتاش تبیین کنه و توضیح بدهد.
ـ دربارهی سالهای قبل از 1350 بیشتر بگویید!
ـ سالهای منتهی بهسال 1350 که فعالیتهای نظامی تبارز پیدا کرد و حتی شکل هژمونیک بهخود گرفت، با گرایشی قهرمانگرایانهـسلحشوانه نمایان میشد که پیامی اینگونه دربرداشت: ابرمردـابرزنانی هستند که همه دیوارهای ناشدنی استبداد حاکمه را درهم میریزند و با قدرتنمایی مسلحانهی خویش عرصهی مبارزه را برای تودههای میلیونی میگشایند. این باور نیز وجود داشت که این مبارزین مسلح حتی با مرگ خود هم، قهرمانانی را جایگزین سلحشوران جان باخته میکنند؛ و این روند تاجایی پیش میرود که رژیم سرنگون شود.
ـ ...