چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
[ اکبر میکوشد تصویری از وجه برانگیزاننده حوادث را بازسازی کند. در مقام هوادار «گروه چریک فدایی» خود را شارح و مفسر دلبسته جریانات مینمایاند. اکبر از فعالیتهای خودش در گرایش بهمشی چریک(فدایی) تا برکشیدن نقشهای«رهبری»گونهی سیاسی در دهههای بعد بهصورت آمیزهای از حوادث، رؤیاها و آلام یک روشنفکر «خودساخته» صحبت بهمیان میآورد.]
****************************************
برخی سؤالات دوران بازنگری
ایدئولوژی م. ل.
آنچه در منابع تاریخ مبارزات ضد استعماری و ضد سرمایهداری در جاهای مختلف میخوانیم، بما میگویند در مقاطع مختلف فراز و فرود مبارزاتی، گرایشات رادیکال به سوگیریهایی نقدگونه از جنس «رد و قبول» و نه «ارتقاء و استعلا» متمایل شدهاند. برجستهترین این به اصطلاح «تجدیدنظر طلبی»ها گونههایی از «رد» ایدئولوژی «م. ل.» یا مقولهی ایدئولوژیی است. اساس این «رد ایدئولوژی»مبتنی است بر«رد»[مبارزه طبقاتی]. در این تجدید نظرطلبیها تصاویر «اصلاح طلبی» به کیفیتی است که میگوید؛«مبارزه طبقاتی»کارگران برعلیه نظام سرمایهداری غلط است. چنانکه بطور واضح نظرش در مورد«بودن در صف بندی مبارزات[و ایستادن برسر منافع تهیدستان و محرومان و اساساً بیچیزانی که برجستهترین قربانیان نظام طبقاتیاند] را«اشتباه» میداند؛ ودر مقابل قاطعانه راهکار جایگزین«سازش» طبقاتی را پیش میکشد.
در فهم من؛ اینکه بیرون رفت از مبارزه وسازش از جائیست که؛ نظام اجتماعی که بزرگترین جنایتش استثمار و بهره کشی های ذاتی اش است، جایی برای اصلاح ندارد. به جز راهیابی از طریق غیر«اصلاح طلبی». در این چالشهای عملی است که در تداوم مبارزه طبقاتی، اگر صحبت از نقش تاریخی طبقهی کارگر و ارجدهی تاریخی به آن میشود، برای محو مناسبات استثماری است.
باز به فهم من؛ مبارزه طبقاتی برجستهترین جوشش و انکار ناپذیرترین کنش ستیزه جویانه در همهتاریخ مدون بشری است. البته تمایلات«تجدید نظر طلبانه» پنهان نمیکند که منافع «خصوصی» بیحیا و شرمی را به منافع شخصی پروندگانش میآمیزد و گره میزند. درنهایت امر، برای باقی ماندن فعال در صفوف مبارزه طبقاتی ضرورتاً از بسیاری از فرصتها و حدود ممکنهای که در را بروی منافع شخصی(خصوصی) باز میکند با «نه»ای آشکار باید عبور و گذر کرد.
وقتی مبارزه میکنی با دستگاههای سرکوب مستقیم درگیری. چگونه میتوانی به روی شکنجههای مستقیم و غیر مستقیم چشم ببندی. در مسیر مبارزه نمیتوانی ستمهای گوناگون ناشی از نظام طبقاتی را ببینی و نسبت به آن بیتفاوت باشی، آنرا درک نکنی و با گرایشات «تجدیدنظرطلبانه» بر آن سرپوش بگذاری و «منافع شخصی» را در اولویت ببینی. این گونه است که گرایش مبارزه طبقاتی طبعا از یک «نوع دوستی» در زمینه فهم مسائل جامعه برخوردارد است، یک نوع«جمع گرایی» در درک و انتخاب ارزشهای عمومی را مدِ نظر دارد، یک نوع از«اندیشه تاریخی» از مبارزه طبقاتی، و «کلنگری فرایندهای بهم پیوسته اجتماعی» را در جهان بینی دارد. اموری که انگیزه بخش روحی هر مبارزی است. مبارزه کردن (بودن در ستیز طبقاتی) یک انتخابِ دم به دم آگاهانه است. و قوت وضعف مبارزه در آن محل آزمونی از ارتقاء یا وادادگی است. چنانکه جایی برای پس کشیدن و توجیه تراشی نمیگذارد. ناراستی در نگرش اصلاح طلبی را با پذیرشِ واقعیات انکار ناپذیر معنی و درک میکند.
زندان [دانشگاه]های شاهنشاهی در تجربه این ستیز میدان امتحان و فرصت رفتن به دورههای پیچیدهتر و با درک عمیقتر و تابآوری ؛ بیشتر احیای خود و جریان مبارزه برای عرصههای تازهای از تلاش، فهم و همدلی شرافتمندانه انسانی بود. ما یک دیگر را دوست داشتیم. ما مردممان را دوست داشتیم. ما برای دگرگونی کوششمان، پویشمان را راه درست زندگی میدیدیم. ما نیامده بودیم که در میانه راه، با دیدین ناملایمات و سختی ها راه کج کنیم و جانب جنایتکاران را بگیریم. مبارزه یک انتخاب آگاهانه و درست تاریخیمان بود. ایستادن در موضع مبارزه؛ ارزش بخود و ارزش به «مردم» خود و عمل به تعهد تاریخی-شخصیمان بود. تردید نمیشد کرد که ستم سیستماتیک سرکوب و شکنجه برای تداوم استثمار تنها یک پدید از بیشمار پدیدههای نگهدارنده این نظام ضد بشری است. برای فهم این اصل واقعی زیست مبارزاتی زحمت زیادی لازم نبود. کمی صداقت و کمی صبر و تحمل سختیهای راه، عبور را سهل و ممکن میکرد.
مبارزه چریکی
مبارزه چریکی در دههی پنجاه که به«مبارزه مسلحانه» مشهور شده بود؛ دارای ویژگی ها متعددی است. خصوصیاتی چند جانبه از ارزشهای مسلم مبارزاتی و جنبههایی از نارساییهای رویّههای ضعیف و خطا که آثار مشخصی بر نتایج مبارزات انقلابی میگذاشت. در واقع مبارزه چریکی بتنهایی یک شکل از مبارزه سیاسی نیست، بلکه یک سیستم نگرشی در تحلیل شرایط اقتصادی اجتماعی، گونهای سبک نگرش به زندگی جاری، نگرشی به شناخت مردم و ارزشهای نهفته در مقام تاریخی آنان است. درکی از شداید و رنجهای مردم و ترکیبی خاص از کنش پذیری و کنشزایی رفتار در مبارزه سیاسی با رژیم دیکتاتوری شاه است. خواص مبارزه چریکی و مبارزین راستین این عرصه را در یک گستره کیفی و زمانی طولانی تر از یک دهه تاریخچه رویدادهای پیدایی و بالیدن آن باید شناخت و مورد بررسی قرار داد. در مبارزه چریکی آنچه در مسیر سازمانپذیری و گسترش سازمانی از محافل اولیه، تا جایی که هسته(تیم)های عملیاتی پدید آمدند و به اقدامات تعریف شده پرداختند همگی جای فهمی همدلانه دارد. از گردهم آمدن افرادی با پیش زمینههای فعالیتهای فرهنگی-سیاسی تا باور با این سپهر معین مبارزاتی؛ درک و فهم خواستگاه اجتماعی و نیز شناختِ پروسههای شناختی و معرفتی این پیشقراولان راستین قهر و ستیز جنگجویانه است. کسانیکه که ملبس به قهرمانیها، ایستادگیها و جانفشانیهای پر از مهربانی با«مردم»بوده اند. چنانکه در یاری رسانیهای رفیقانه در جای جای این رودبار فدا شدن شاهد و ناظر عناصری هستیم که چون نگینی زمردین بر تارک حوادث میدرخشند و جملگی گوهرهای نوینی در اعتلای انسانی مبارزه حاضر و ناظر میشوند.
«چریکیزم» در عرصه سیاسی یک قدم در تحول واضح برای عبور از آنچه مبارزات سیاسی متعلق به سبک وسیاق «حزب تودهای» و همعصرانشان«ملیگرایان» از انواع ناسیونالیستها؛ تا فرقههای مذهبی اعم از ملاها و مکلاها بوده. سبک مبارزه«چریکی» همه را به نقدی مشخص کشید. آب پاکی را روی دست روشها و متدولوژی رفرمیستیشان ریخت. مبارزه چریکی آشکارا اعلام میکند که پارلمانتاریسم « نَه ». «مسالمت» جویی و جبهه بازی « نَه »؛ شروعی باشکوه از درک و فهم قهر انقلابی. قهری که الزام گذار انقلابی از مناسبات طبقاتی حاکم است.
به فهم من، در شناخت اوضاع در مبارزه چریکی «منطق مبارزاتی» با «منطق تحلیل طبقاتی» برهم ننشست و همپوشانی پیدا نکرد. درک ضروتهای تاریخی با شناخت وضعیت و سبقههای وضعیت ساز ممزوج هم نشد. در متدولوژی (روش شناسی) «خلق»گرایی اصلیترین ضعف ماجرا بود! انقلابی ارزیابی کردن پدیدهای بنام«خرده بورژوازی» و ردیفبندیهای خلقی این پدیده و لحاظ نکردن ملاحظات طبقاتی این پدیده و فاصله گذاری نکردن مبارزات سوسیالیستی از مبارزات لیبرالی-دموکراسیِ بورژوایی همگی موجبات «ماورائیت»شناختی را باعث شد. در جاهای متنوعی گروهها و محفلهایی که مورد سرکوب شنیع دیکتاتوری شاهی میشدند، منتهی به «دلسوزی»سیاسی شد. و این احساس جایگزین منطق ارزیابی گردید.
تجارب اولیه گروهی ما از سالهای 48 تا 50 با شروعی همچون دیگر محفلهای سیاسی بود، چیزی که منجر به هستههای چریکی گشت. در اغلب (قریب به همه) گروهها اشتراکات و نظیرهمی را در سوابق دارند. در مبارزه سیاسی؛ ما یک مشی سیاسی برای کارآمدی و تسهیل ارتباط بین روشنفکران ونیروهای پیشرو با تودههای زحمتکشان و عناصر آگاه طبقه کارگر انتخاب کرده بودیم. و نام این مشی سیاسی با عناوین متفاوت درتیتر«مبارزه چریکی» خلاصه میشد. مبارزه چریکی یکی از متعدد روشهایی بود که طی دوران «معاصر» برای حرکات ضد استبدادی، و ضد استعماری بکارگرفته شده بود و نتایج مختلفی هم در مناطق مختلف بجا گذاشته بود.
در زمانیکه من پس از ماههای درگیری در سلول انفرادی بودم و با زندانبانها و سیستم سرکوب سازمان امنیت شاهنشاهی با نیروهای گارد ویژه(کتکزنهای حرفهای) گذرانده بودم به مسائلی درونی مبارزه میاندیشیدم. یرای همفکری تنها فرصت گفتگوی ممکن با سلول مجاور و آنهم در غیاب مامورین نگهبان را داشتم؛ میتوانستم بر پایه اعتماد و شناختی که از این هم رزمم داشتم به تبادل نظر با او بپردازم ،و سئوالها و مفروضاتی برای پاسخ به آن سئوالها را با او درمیان بگذارم. این یک اتفاق(گفتمانی)یک رخداد دو سویهی متقابل و دو طرفه بود. هم من سئوال داشتم هم همرزمِ زحمتکشم، که باهم اشتراکاتی در تجربه زیستی-اجتماعی داشتیم.
در این پرسشگری که بنظرمان ذاتی ایدئولوژیکمان بود و از جائیکه شناخت شرایط و درک منطقی از آن اقتضا داشت پویا و جستجوگر باشیم. جسارت داشته باشیم و نترسیم اگر متوجه شدیم که اشتباه کردیم، اذعان کنیم. و با درک اشتباهمان به تصحیح هرآنچه ضروری است بپردازیم. این بازنگری با حفظ پرنسیبها (اصول) از جمله ارزشهای مبارزاتی بود. ما «مبارزه طبقاتی» را یک ارزش تردید ناپذیر یافته بودیم. همینطور، «نوع دوستی» را، و بخصوص درک از ضرورتهای تاریخی را. اینها ارزشهایی در هم تنیده و ممزوج بودند. مبارزه طبقاتی، یک شعار زودگذر ومقطعی نبود. آنچه ما در هر بحرانی یا شکستی یا فطرتی در مییافتیم عزممان را بر مبارزه مصممتر و استوارتر میکرد.
البته حقیقتش این است که این «درک» زمانِ نگارش خاطرات من است؛ که به اینصورت فرموله میکنم. آنزمان ما عملمان بطور خود انگیخته ایستادگی در برابر سرکوبها ، حفظ همبستگی، و مقاومت بود. آنچه در باز بینیها صرفاً از جهتها ارتقاء آگاهیمان انجام میدادیم فهمی عمیقتر برای درک ژرفای بیشتر و کیفیتر مبارزه طبقاتی بود.
تجربه من از نیروهای جنبش چریکی
من در مبارزه چریکی از یک نوع سوسیال-آنارشیسم با سه چهار نفره شروع کرده بودم. ارتباطاتی که که محدود به مطالعه؛ مباحثات نظری و اقدامات محدود پارتیزانی با رویکرد تبلیغاتی بود. شور و شوق مبارزه، همراه با بیتجربگی و «بیسوادی» سیاسی من بشدت در این انتخابها تعیین کننده بود. ما اصول کار و سازماندهی مخفی را بدرستی درک و رعایت نمیکردیم. مثلا حسین ر. که یکی از قهرمانان مبارزه چریکی بود و جانش را در این راه گذاشت، درحالیکه ما در تدارک عملیات نظامی بودیم که از دانشکده خودش به دانشکده دیگری میرود و در صف جلوی اعتصاب و اعتراضات علنی شرکت میکند. چیزی که باعث شناسایی او بعنوان «آشوبگر» میشود و او را دستگیر و بهسربازی در عجبشیر(به تبعید) میفرستند. اتفاقی که کل ارتباط محفل ما را از هم میپاشد.
ارتباط تعیین کننده دیگر من با احمد. م. بود. او بسرعت مرا در ارتباط با علی(موتوری) قرار میدهد. علی براستی یکی از چهرههای ماندگار و یکی از شخصیتهای بسیار تاثیرگذار بر جنبش س. د. و مبارزات آتی بود. احمد بعنوان مسئول بالا سری من در حالیکه من درجریان فراگیریهای اولیه بودم مسئولیتهای نظامی از سرِ اضطرار را به من میدهد. من هم با شور و شوق میپذیرم و تمام توانم را برای همراهی و انجام مسئولیتهای حرفهای پارتیزانی بکار میبندم. اما چون ما در مناسبات «سازماندهی»، اصل متقدم «سازمان پذیری» را رعایت نمیکنیم؛ همین باعث لو رفتن برخی و دستگیریهای سریالی میشود. گرچه مقاومت و ایستادگی در بازجوییها در کل بسیار برجسته و تحسین انگیز(به اصطلاح قهرمانانه) بوده اما تعدد دستگیریها از همهی سطوح کادرها، و هوادارها نشانگر ضعف انکارناپذیر «سازمان پذیری» ما بودند. از طرفی ما کار نظامی میکردیم و از طرف دیگر در نقیض آن؛ روابط محفلی داشتیم. من در بضاعت نوآموزی خودم به ضعفها توجه میدادم ولی بلد نبودم که چگونه به این خلعهای تخریبی مواجهۀ سازمانی داشته باشم. وقتی من دستگیر شدم با اینکه کوشیدم اطلاعاتم از افراد را حفظ کنم و موفق هم شدم، اما باقی ماندن افراد در بیرون منتهی به حفظ و تداوم آن سطح و شیوه انتخاب مبارزه «قهرآمیز» مسلحانه نشد.
*
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداختهایم.
«چریکهای فدایی خلق» و «مجاهدین خلق» استمرار پذیرترین گروههای سیاسی-نظامی(چریکی) جنبش بودند. که آسیب پذیریهای بعدی شان با تغییراتی از درک و فهم مسائل و بکارگیری آنها توانست بدوامشان کمک دهد. اما آنچه در زندانها از برجستگی اجتناب ناپذیری برخوردار بود مسئلهی «مقاومت» در برابر سرکوب بود. صد البته بیراه هم نبود؛ بلکه قویاً ناکافی و در بسیاری موارد آسیب زننده به وجهه «انقلابی» جنبش بود. ضعفی که منجر شد تا جنبش چریکی و حواشی گسترده آن بیک «سازمان» رهبری کننده در قیام تودهای منتهی نشود. در این میدان از فدائیان که از جنبه ایدئولوژیک خود را م. ل. میدانستند بیتردید انتظار میرفت بتوانند به چنین جایگاهی ارتقاء اجتماعی بیابند، که نیافتند. البته این در ذات جنبش ریشه داشت. جنبش نتوانست از مرحله سوسیالدموکراتیک به سوسیالیستی ارتقاء درونی پیدا کند. چندانکه بخشی از آن به سوسیال لیبرالها بدل شدند و بخشی نیز در ستیز عبور به این ارتقاء دچار موانع درونی باقی ماندند. در ادامه و جای خود به این مسئله میپردازم.
*