چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلمودوم
ساواک برای پائین نگهداشتن آمار زندانی ها ما را به زندان عادی فرستاده بود. صلیب سرخ از طرقی پیگیر شده بود. برای همین دوباره مارا بزندان عمومی (شماره یک) برگرداند. در بار دوم بازدید صلیب سرخ در بند شش زندان شماره یک قصر بودم.
ساواک عده زیادی از محکومین و پرونده های «سبُک» را به قزلحصار برده بودند. برادر من را هم آنجا برده بودند. وقتی ساواک تصمیم گرفت که خانواده های را که بیش از یک زندانی دارند،زندانیان شان را در یکجا نگهدارند: برادرم را بزندان شماره چهار قصر بردند و همزمان به اشتباه مرا بزندان قزلحصار منتقل کردند. ساواک داشت این دستش به آن دستش میگفت «شکر» نخور! مثلا می خواستند اصلاحات بخرج بدهند و دو برادر را در یک زندان نگهدارند. در سه روزی که من در زندان قزلحصار بودم جلسات جمعی طولانی را با زندانیان داشتم و با هم گفتگوهایی داشتیم که بنظر موثر آمد. مادرم مانند سایر مادران زندانی ها به دو زندان برای ملاقات می رفت برای دیدن من باید به اوین می آمد و برای ملاقات برادرم که به زندان قزلحصار می رفت. سه روز بعد مرا برگرداند زندان شماره چهار قصر. اینجا که منتقل کردند و تا آذر سال پنجاه و هفت با برادرم در یک زندان بودیم. گر چه بعد همه را به شماره یک منتقل و یکجا جمع کردند.
****************************************
پایان زندانیان سیاسی «آزادی»
توسعه امکانات زندان:
برنامه ای که بعد از بهار سال 56 روی داد(آمدن صلیب سرخ) تغییراتی در وضعیت زندانها پدید آورد. برخی بر این باور بودند که فرصتی برای کنشهای تهاجمی در درون زندان پیش آمده که می توان بعنوان مبارزه با اختناق محمدرضاشاهی از آن بهره جست. این ها پیشنهاد می دادند که اعتصاباتی را در زندان بوجود بیاوریم و از این راه خواسته های «افزایشی» را مطرح نمائیم. صاحبان این دیدگاه در زندان شماره چهار قصر بودند. همان افرادی که بر دنبال شبیه سازی جریان «رد تئوری بقا» در زندان شیراز پیش عامل شده بودند و جملگی با شکستی خُرد کننده و تخریبی، عقب نشینی کرده بودند. دیدگاهی که بدنبال جبران مافات بود و بنظرش می آمد خوب است روحیه ای جدید را میان اعضاء و هوادارانش تقویت کنند. صاحبان این دیدگاه بیشتر از میان مذهبیون (چه مجاهدین-چه فالانژها) و همچنین «مدعیان» خط مشی چریکی بودند. این تفکر لازم می دید جریان ایجاد کند و درگیری با دستگاه اداری زندان را بدل به موضوعی تبلیغاتی در بیرون زندان قرار دهد. این نگرش با بندهای زندان شماره یک و بند زندان زنان سیاسی هم در میان گذاشته شده بود. با کلیت آن همۀ طرفداران آنزمان شان موافقت کرده بودند.
برای این اتفاق با نوشتن نامه و طرح درخواستهایی از اداره زندان ها پیگیری می شدند. فهرست خواسته های هر سه محل ( یعنی زندان شماره چهار، بندهای زندان شماره یک، و زندان زنان سیاسی) یکسان نبود. فهرست خواسته های بند چهار مطول تر و تعدد خواسته های بیشتری را در بر داشت. اما لیست خواسته های دو زندان دیگر در محدوده همان امکاناتی بود که در حال بسط از جانب زندانبان بود. مواردی که بیشتر رفاهی و امکاناتی بودند. اما خواسته های زندان شماره چهار از حدود خواسته های رفاهی بیرون میزد.
نقطه مقابل این دیدگاه، نظرگاهی بود که به فعالیت های «تبلیغات»ی چنین بهایی نمی داد و این گونه اقدامات را در راستای تقویت مستقیم جناح در حال رشد«مذهبی» می دید که با بسیاری از مراکز قدرت «لابی» کرده و در تقویت موقعیت خود ساخته از این تبلیغات بهره می برد. این دیدگاه بدنبال راه جویی هایی در تقویت و انسجام درونی و سازماندهی برای کاری دراز مدت و مبارزه مخفی با کل نظام «سرمایه داری» بود و نه یک قسمت از طبقه که شاه و دربار باشد. به طوری که برای این گونه طرح های تبلیغاتی ارزش استراتژیکی قائل نبود و می گفت مصالحه و سازشی در حال شکل گیری است و نهادهای مبارزاتی تخریب شده و بدون انسجام و سازماندهی قادر به هدایت و رهبری آتی قیام های عمومی و اعتصابات نخواهند بود. کوششی که کم اثر ماند. با این حال حرکت درون زندان به دوگروه بلحاظ جمعیتی نزدیک بهم تقسیم شده بود. گرچه موافقین اعتصاب غذا در زندان شماره چهار زیر چهل درصد آمار زندان بود ولی اقدام در این خصوص را بی توجه به مخالفت عمومی با شروع اعتصاب بی اثر کرد. خواسته ها نه با بندهای بالا (اصطلاحی که برای زندان شماره یک بکار می رفت) هماهنگ بود نه با بند زنان سیاسی. خط دهنده این رویداد ائتلاف سه گانه (حزب الهی های بعدی- مجاهدین - «مدعیان» مشی چریکی) بودند.
نزدیک بود که دوگانگی علنی در زندان بین موافقین و مخالفین اعتصاب آشکار شود و این دودستگی موجب سوء استفاده دستگاه های حکومتی قرار گیرد. برای جبران آن تلاش شد که شاید توافقی ایجاد شود. در نتیجه قرار شد غذای زندان تحویل گرفته نشود و ظاهراً اعتصاب همگانی نشان داده شود. افراد غیر اعتصابی هم در کمترین مصرف (تحت پوشش بیماران معده ای) با رعایت عیان نبودن و پنهان از دید پلیس کمی خوراکی بخورند. این اتفاق با مدیریت شدن و بدور از مشاهده مامورین زندان اتفاق افتاد. گر چه از دید آنتن ها و خبرچین های پنهان و آشکار زندان مخفی نبود.
به هرحال «خوش بحالِ» جریان اعتصاب ساز شد. زیرا نه لیست را تقلیل داد و نه از پشتیبانی عمومی بی بهره مانده بود. اعتصاب همان فضای مورد انتظار در تبلیغات را پیدا کرد؛ بشدت مورد توجه مطبوعات قرار گرفت گروه های مدیریت جریانات علنی (سازش و دمنده هیجان) هم بسیار بر آن دمیدند و چنان منعکس کردند که همه چیز در راستای جابجایی قدرت سیاسی شاه چیده شده و اذهان عمومی مردم را متقاعد کردند که زندانیان سیاسی از هر ایدئولوژی و هر خط مشی در پیروی از جریان عمومی و همسوی آن گام برمی دارد. جبهه ملی؛ نهضت آزادی؛ گروه هایی از ملایان طرفدار خمینی؛ جملگی بر ایجاد و تقویت این باور می کوشیدند.
اعتصاب بعد از چند روز (دقیقاً زمانش را به یاد نمیآورم) در «بند بالا» بر سر گرفتن امکاناتی به پایان رسید. روز بعد هم زندان زنان سیاسی به اعتصابش پایان داد. اما زندان شماره چهار هنوز موافقت خود را برای شکستن و پایان اعتصاب در پیش نداشت. حتی اصرار می کردند اگر این مقدارخواسته هم تامین شود باید برای خواسته ای بیشتر اقدام و به اعتصاب ادامه داده شود. این خط فکری بطور پنهان اما واقعا در این مرحله شکست خورد. بخصوص که خبر شکستن اعتصاب زندانیان سیاسی با گرفتن خواسته هایشان «رسانه ای» شده بود. و دیگر جایی برای توفیق تبلیغاتی در بین نبود.
با اتمام اعتصاب یک رویداد دیگری در زندان بروز کرد و آنهم اعلام حمایت و همبستگی با «آیت الله خمینی» بعنوان «رهبر انقلاب» بود. ابتدا افرادی که بعدا «مجاهدین انقلاب اسلامی» شدند و برخی از مجاهدین بریده ها و بعضی از چهره های نزدیک به بازرگان-طالقانی نامه ای به این مضمون نوشتند. اینان حتی از افراد «چپی» هم دعوت به همراهی و امضاء کردند. البته بدون همکاری خواستن از مجاهدین. گرچه مجاهدین هم بسرعت اقدامی مشابه و چند لایه را دنبال کردند. عملا مخالفین بگونه ای «منفعل» نمایانده می شدند چرا که تریبونی برای اعلام و تبلیغ نظرات شان نداشتند. یکی از رهبران پر آوای جریان «رهبر انقلاب» سازی که بعدا معاون رئیس جمهور و سایر مصادر حکومتی شد ، میگفت «لازم نیست هم ایدئولوژی با خمینی باشی، این اعلام بعدا بدرد میخورد». منظورش بطور واضح در سهم بری از غنائم بود.
*
در دنباله مصالحه سیاسی :
نمایشی مضحک با عنوان «سپاس آریا مهرا» اجرا شد. بدنبال بازدیدهای هیئت صلیب سرخ و گزارشات آنها به شاه، او بر آن شد که عده ای از زندانیان سیاسی را آزاد کند. در همین راستا ساواک را موظف کرد لیستی از زندانیان «مورد نظر» را برای آزادی تهیه کند. این لیست که «عفو» آنها مورد «توشیح ملوکانه» قرار می گرفت ؛ شامل هر دو دسته ی زندانیان مذهبی و غیر مذهبی می شود. در میان مذهبیون اعضاء «موتلفه» اسلامی مثل انواری، عراقی و گروهشان قرار داشتند. از پرونده کرامت دانشیان چندنفر که در گذشته مواضع ندامت داشتند مثل مقدم سلیمی و جمشیدی و چند نفر دیگر در لیست آورده شدند .
این لیست شامل عده ای از«ملی کش»ها هم می شد که محکومیت شان تمام شده و مدت زمانی (برخی بیشتراز پنج سال ملی کشی) بودند. آوردن اسامی این بخش از لیست بدون اینکه افرادش حتی به خواسته ساواک به دادن حتی به «تعهد عدم فعالیت سیاسی» تن داده باشند، در لیست قرار داده شده بود. این اقدام ساواک در مسیر سیاست های تخریب و بی ارزش جلوه دادن مبارزات در کل و تخریب اعتبار این افراد بطور اخص بود. چنانکه به خیال خام می پنداشتند این افراد را در مناسباتشان تخریب می کند و در فضای افکار عمومی تردید و بی اعتمادی را جو حاکم می سازند.
در یک برنامه تلویزیونی طراحی شده (آنطور که در روزنامه های آن دوران ضبط است 342 نفر) را بطور نشسته در یک سالنی به نمایش گذاشتند. یکنفر بیانیه ای را از روی کاغذی (چنانکه بیاد می آورم منوچهر مقدم سلیمی)خواند و اعلام «برائت» از گذشته و «سپاس از مراحم مولوکانه» در بخشودگی «جرایم» و پیشینه شان را اشاره کرد و در پایان یک صدای ضبط شده ای بروی تصویر می آمد که گویا این عده دارند میگویند «سپاس آریا مهرا».
در تصاویرِ افرادی که به دروبین نگاه میکردند یا حالتی خیلی خنثی داشتند، یا برخی بشدت عصبانی می نمودند و در زوم تصویر پرهیز از نگاه به دوربین زیاد دیده می شد. بعضی از افراد را اصلا بصورت مستقیم نشان ندادند. کارگردانی این فیلم یا خیلی زیرکانه بود، یا بطور فجیعی مفتضحانه انجام شد. حرکت دوربین، تصاویر افراد و متن قرائت شده و پیام یا شعار انتهایی ؛ همگی بسیار برعکس ظاهرا قصد این برنامه تبلیغاتی را نشان می داد. بخصوص که «ما» بینندگان مصاحبه از سالهای 48 به این سو چنین برنامه ای را بیاد نداشتیم. در زندان هنوز در مورد مقاصد و نتایج این برنامه و نتایج تبلیغی آن بحث می شد. دیدها به مواضع ناظر به تحلیل گروه سیاسی بود.
بعضی از آیت الله ها درمذاکرات بسیار طولانی باسران ساواک از سالهای 52 به اینسو در گفتگو و تبادل نظر بودند. ساواک از جریانات درون گروهی«مجاهدین»؛ تسویه ها و (تصفیه حساب ها) نظرات اینها را بطور مرتب دنبال می کرد. آنطور که از «نشت» خبر این گونه مذاکرات بدست می آمد یک هدف برجسته در نظر بود که مورد اشتراک ساواک و این افراد مذاکره کننده بود ؛ «نابودی کمونیسم»». چنین وحدتی در همسویی برای ضدیت با آرمانهایی که حکومت سلطنتی و حمایتگرهای «ایدئولوژیک» آن تدارک دیدند، در عمل بنفع سلطنت محمدرضا شاهی تمام نشد که هیچ ؛ به ضد او و دودمانش خاتمه یافت. بنا بر شواهد بنفع «ایدئولوگ»های آن دوران رقم خورد. در این میانه یک چیز هم آشکارا بود آنهم پوسیدگی دستگاه سرکوب(ساواک) را که در حال تلاشی بود عیان می ساخت. این رویداد تملق آمیز «عفو» که نوکران چابلوسِ سرکوبگر در دوران اضمحلال شان انجام میدادند از سلسلۀ آخرین اقدامات آنان بود.
*