ریتمهای سیال و بالنده در سمفونیهای شوستاکویچ، عجین با سوگ و اندوه مردمی، بر تمامی واقعیتهای تاریخی موجود در روسیه تزاری و شوروی استوار است. سمفونیهای شوستاکویچ مبارزه برای برقراری جامعه سوسیالیستی را ترویج و تبلیغ میکنند. او گردهمآیی و اتحاد کارگران جهان و همچنین شورش انقلابی را بر سکون فورمالیستی/دولتی ترجیح میدهد.
شوستاکوویچ وجدان موسیقیاییِ
روسیه تزاری، اتحاد جماهیر شوروی و سوسیالیسم
نوشتهی: فریدون توکلی
یادداشت سایت رفاقت کارگری
آنچه در این مقاله مورد تأیید سایت رفاقت کارگری است، نه جزئیاتِ آماری (اعم از درستی یا نادرستی آنها)، بلکه روند کلیِ نگاه بهشوستاکوویج، تحولاتِ جانبدارانه و مناسبات او حول محور خلاقیت موسیقیایی و ربط این خلاقیت با سازوکارهای ناشی از مبارزهی طبقاتیِ بهطورکلی و بهویژه گرایش هنری/سوسیالیستی اوست.
*****
تقدیم بهرامین جوان و آنهایی که در مقطعی از زمان
خود را در کنار شوستاکویچ یافتهاند.
*****
آلبر کامو با تأکید بر شورش هنرمند علیه واقعیت، خاطرنشان میسازد که: «هیچ هنری نمیتواند مطلقاً واقعیت را رد کند. فورمالیسم میتواند خود را بیشتر و بیشتر از محتوای واقعی خالی کند، اما همیشه محدودیتی در انتظار آن است». فورمالیسمِ واقعی سکوت است؛ بههمین ترتیب استکه واقعگرایی بدون حداقل تفسیر و خودسری هم انجامپذیر است.
دیمیتری شوستاکویچ یکی از بزرگترین و مردمیترین آهنگسازان سدهی بیستم بود. او بهطور ریشهای و طبقاتی، قراردادهایِ رسمیِ اجتماعی، رنجها، شورشها و همچنین بسیاری از پیروزیهای خلقهای روسیه تزاری و نبرد زحمتکشان شوروی را در ساختههای خویش بهتصویر کشیده است. شوستاکویچ با ریتمهای بالنده و نوین خود، در سمفونیهای سترگش با طبلها، شیپورها و ناقوسها؛ رنجها و سوگهای زحمتکشان جهان را بهتصویری موسیقایی میکشد. او شدیدترین و درعینحال دردناکترین حوادث و جراحات روسیه تزاری و همچنین شوروی را بهگوش جهانیان میرساند. شوستاکویچ احساسات عمیق انسانگرایانهاش را (در سمفونی یازدهم)، سوگها و رنجهایش را (در سمفونی پنجم) و همچنین تلاشهای خستگیناپذیر درحین دفاع از شهر لنینگراد را (درسمفونی هفتم) بهریتمی بالنده درآورده است.
او میگفت: «موسیقی در من موج میزند و بهبیرون میریزد؛ از اینرو، نمیتوانم آن را نگهدارم.
شهر آستراخان در شوروی، آرمیده در کنار رودخانه ولگا: مارس خونینِ برهنگان ۱۹۱۹؛ اوایل ماه مارس، کارگران و شوراهای کارگری در کارگاههای بزرگ و کوچک و کارخانجات صنعتی بهاعتصابات گستردهای میپیوندند؛ شورش و طغیان سراسری توسط شوراهای انقلابی کارگران رهبری میشود، و کارگران میدانهای شهر را اشغال میکنند. این شورش توسط پلیس مخفی چکا و بلشویکهای تحت فرماندهی سرگِی کیرف بهخاک و خون کشیده میشود؛ همچون کمون پاریس، خون در خیابانها جاری است. هزاران کارگر قتلعام میشوند، صدها فعال کارگری توسط پلیس مخفی و بلشویکها دستگیر میشوند؛ بهدست و پاهای آنها سنگ میبندند و بهرودخانه ولگا میاندازند.
تعداد قربانیان را دو تا چهار هزار نفر برآورد کردهاند، زخمهای بیشمارند، برخی منابعْ تعداد آنها را بهبیش از چهار هزار نفر تخمین زدهاند. کشتار کارگرانِ شورشی ۱۹۱۹ در ۱۷ ماه مارس که در شهر آستراخان واقع گردید، اولین قتلعام کارگران در اتحاد جماهیر شوروی بود.
بعد از سال ۱۹۲۴ و بخصوص در واپسین سالهای دههی ۲۰ میلادی، حزب کمونیست بهصورت سیستماتیک تمامی دموکراسی شورائی را زیرپا گذاشته بود، بوروکراتهای تازه بهقدرت رسیده، یقهسفیدها، کاریریستها[1]، ضدانقلاب و خدمتگزاران دست بهفرمان، مزدورانِ مطیعِ بوروکراسی حاکم و ضدسوسیالیسم در شوروی سالهای قبل نیز بهیاری استالین شتافته بودند. بوروکراتها و ضدانقلاب بعد از جنگ جهانی اول[2]، بسیاری از پستهای کلیدی را در دولت و حزب بهدست گرفته بودند؛ شکست و اخراج اپوزیسیون چپ در پانزدهمین کنگرهی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نقطه عطفی برای بوروکراسی استالینی بود؛ یعنی اینکه: استالین و جناح او سالها قبل چکمهها بهپا کرده بودند. ضدانقلاب میلیونها تن از دهقانان و دیگر اقشار زحمتکش را بهسوی مرگ سوق داده بود؛ اتحادیه آهنگسازان شوروی نیز توسط همین بوروکراتهای ضدانقلاب و ضدطبقه کارگر بهصورت کاملاً انحصاری کنترل و ارگانیزه میشد.
در همین راستا بود که ژدانف، معروف بهلات استالین، حملات وحشیانهی خود علیه آهنگسازان انقلابی (مانند شوستاکویچ، پروکوفیف، موسولف، توخاچفسکی و ماند آنها را) ادامه میداد. بسیاری از آهنگسازان انقلابی که دوستان نزدیک شوستاکویچ بودند، یا در میان قربانیان بودند و یا بهاردوگاه کارِ اجباری فرستاده شدند.
ریتمهای سیال و بالنده در سمفونیهای شوستاکویچ، عجین با سوگ و اندوه مردمی، بر تمامی واقعیتهای تاریخی موجود در روسیه تزاری و شوروی استوار است. سمفونیهای شوستاکویچ مبارزه برای برقراری جامعه سوسیالیستی را ترویج و تبلیغ میکنند. او گردهمآیی و اتحاد کارگران جهان و همچنین شورش انقلابی را بر سکون فورمالیستی/دولتی ترجیح میدهد. سمفونیهای شوستاکویچ جاودانیاند؛ چراکه او با رنج، اندوه، سوگ، مقاومت، شورش و نیز با مبارزی زحمتکشان جهان نه تنها همدردی میکند، بلکه سوسیالیسم را نیز بهآنها نوید میدهد. شوستاکویچ میگفت: «براین باورم که هر هنرمندی که میخواهد از جهان گوشهگیری کند محکوم است». آلن وودز بهمیگوئِل فرناندز مینویسد: «علیرغم این که شوستاکویچ در سیاست فعال نبود، همیشه از استبداد نفرت داشت». این نگرش که شوستاکویچ در سیاست فعال نبود، درکی سطحی از مبارات طبقاتی است. شوستاکویچ جنبشها، شورشها و رویدادهای تاریخی (یعنی: مبارزهی طبقاتی) را در سمفونیهای توانمند خود بهگوش زحمتکشان شوروی و جهان میرساند. او با رنجها و سوگهای قربانیان در روسیه تزاری، در آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، حتی در لهستان و شوروی و... نه تنها همدردی میکند، بلکه فعالانه با سمفونیهای انقلابی خود بهترویج و تبلیغ سوسیالیسم میپردازد.
آلن وودز تلاش میکند: «بیزاری شوستاکویچ را از استالین و بوروکراسی استالینی را نشان دهد». اینکه شوستاکویچ «همیشه از استبداد نفرت داشت»، «با رنجهای قربانیان همدردی میکرد» و «همین امر هزینهی سنگینی برایش در پی داشت»، و این امر که «شوستاکویچ در تمام زندگی خود بهآرمانهای سوسیالیستی و انقلاب اکتبر وفادار بود»، نکاتی است که پایینتر، بهآنها میپردازم.
اما نقطه قوت مطالب آلن وودز در این است که میگوید: «شوستاکویچ هنرمندی متعهد بود و بهیقین نمیخواست از مسائل اجتماعی جدا بماند». این مورد را شوستاکویچ با بیان روان و با زبان یک انقلابی فعال نقل میکند: «منِ آهنگساز، اهل شوروی هستم و دوران خود را دوران قهرمانی میدانم».
برای شناخت بیشترِ شوستاکویچ نه تنها باید سمفونیهای سترگ او را بهلحاظ تاریحی مورد بررسی قرار داد، بلکه نکات دیگری را هم باید مدنظر قرار داد که اشارهوار بهآنها میپردازم:
الف) باید رابطهی عمیق دوستی و همکاری شوستاکوویچ با آهنگسازان انقلابی شوروی مانند پروکوفیف، موسولف، توخاچفسکی و... (که از قربانیان بوروکراسی استالینی/ژدانفی بودند) را بیشتر آشکار کرد و روی آن تأکید نمود[3].
ب) این را نیز نباید فراموش کرد که او نه تنها بهخاطر سمفونیهایش در بین ملتها شناخته شده است، بلکه آشنایی با سمفونیها و اپراهای خلقهای دیگر نیز برای او ضرورتی غیرقابل انکار بود. برهمین اساس است که شوستاکوویچ میگوید: «من معتقدم آن هنرمندی که گوشهگیری از جهان را اختیار میکند، محکوم است». شوستاکوویچ در پیام خود بهاوزِایر حاجی بَیوف مینویسد: «او، آهنگساز مردمی آذربایجان است که با شناخت عمیق خود از وضع اجتماعی آذربایجان و شناخت مردمش اپراهای مردمی و جاودانی خلق کرده است». حاجی بَیوف 1885-1948، آهنگساز و اولین نویسندهی اپرا در آسیا بود و اپراهای لیلی و مجنون و همچنین کور اوغلو و... نیز از اوست. اوزِایر حاجی بَیوف شخصیت برجستهی عمومی، دانشمند و موسیقیدان آذربایجان، نویسنده سرودهای سِ سِ اِر آذربایجان بود. او همچنین آهنگساز سرود جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی نیز بود. حاجی بَیف بهقدری در دل زحمتکشان آذربایجان جاگرفته بود که مهاجرت برادر آهنگساز بهفرانسه نمیتوانست مشکلی برای او بهوجود بیاورد. این در صورتی استکه همیشه تهدید بهدستگیری او وجود داشت. درست در همین دوره بود که شوستاکویچ از حاجی بَیف سرسختانه دفاع میکرد. شوستاکوویچ یک آهنگساز انقلابی بود و نه یک کانفورمیست و یا یک فورمالیست. لازم بهیادآوری است که حاج بَیف در اوایل سالهای ۱۹۱۰ برای تحصیل در هنرستان موسیقی در سن پترزبورگ پذیرفته شده بود، و چون از نظر مالی در مضیقه بود، دوستش ماگامایف بهاو کمک مالی میکرد.
پ) خاچاتوریان نیز همدوره و رفیق چهل سالهی شوستاکوویچ بود. او یکی از موسیقیدانان مشهور ارمنستان بود. خاچاطوریان در ۱۹۰۳ در تفلیس (گرجستان) بهدنیا آمد و سه سال از شوستاکوویچ مسنتر بود. او استاد هنرستان مسکو و عضو شورای عالی شد. وضع مالی و معیشتی او بهمراتب بهتر از شوستاکوویچ بود. خُلق و خوی سخاوتمندانه و استعداد بینظیر و همچنین تلاش مداومش او را بهیکی از مشهورترین آهنگسازان جهان تبدیل کرد. او همچنین آهنگساز سرود جمهوری سوسیالیستی ارمنستانِ شوروی بود. خاچاطوریان تنظیمکننده و خالق آثار مشهور و جاودانهی بالهی «رقص شمشیر» و «اسپارتاکوس» بود. در سال ۱۹۴۸ خاچاطوریان نیز مانند شوساکوویچ، پروکوفییِف و استادشان مییاسکو ویسکی در کنسرواتوارْ توسط بوروکراسی استالینی متهم بهفورمالیست شد، و بهطور مداوم تحت کنترل قرار گرفت.
ت) شوستاکوویچ بهآرمانهای سوسیالیستی و انقلاب اکتبر عشق میورزید؛ و مرزبندهایش با بوروکراسی استالینی روز بهروز عرصه را برای او تنگ و تنگتر میکرد. درآمدش بهمرور کمتر میشد؛ و اتحادیههای آهنگسازان شوروی نیز بهطور انحصاری تحت کنترل بوروکراسی استالینی قرار داشت. بعد از جنگ آندری ژدانوف و خرننیکف دوباره شوستاکوویچ و یارانش را بهشکلگرائی محکوم کردند. قصد آنها این بود که زیباییشناسی شوستاکوویچ را کنار بگذارند و با مدل موسیقی مورد نظر استالین و وابستگانش مطابقت بیشتر پیدا کنند. این وقایع در زمانی رخ داد که عرصه برای امرار معاش شوستاکوویچ بهمراتب تنگتر شده بود. در چنین وضعیتی بود که خاچاطوریان او را از نظر مالی تأمین میکرد تا بتواند آپارتمانی مناسب برای زندگی پیدا کند. درست در این سال هاست که سبک زندگی خرننیکف (کاریریست) تغییر میکند. در سال ۱۹۴۸، ایدئولوژیست دفتر سیاسی، آندری ژدانوف، با تصمیم شخصی ژوزف استالین، خرننیکف را بهعنوان دبیر اتحادیه آهنگسازان شوروی منصوب میکند و دردناکتر اینکه او (این کاریریستِ مزدورِ قدرت، تشنهی سِمَت و مقام در شوروی) تا سال ۱۹۹۱ یعنی زمانی که اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید، یعنی بیش از نیم قرن مزدوری بهسمت خود ادامه داد؛ در صورتیکه شوستاکوویچ مانند بردگان نه نان، بلکه مزد ناچیزی دریافت میکرد تا بتواند نانآور خانوادهاش باشد[4].
پانوشتها:
1ـ قبل از دسامبر ۱۹۲۷ شور انقلابی و فرهنگ شورایی در شوروی کاملاً برچیده شده بود؛ بوروکراتها و کاریریستها بهراحتی اهرمهایِ بوروکراسی استالینی را هدایت میکردند. کاریریستها مردان و زنانیاند که فقط بهپیشرفت شغلی خود میاندیشند؛ آرمانهای سوسیالیستی، شورایی و اجتماعی برای آنها بیگانه است. اینگونه افراد بخصوص در جوامع سرمایهداری، بوروکراسی استالینی، در احزاب سیاسی، سندیکاها، مراکز تولیدی، فرهنگی و آموزشی بهراحتی دوستان و اقوام دور و نزدیک را درمقابلِ پُست و مقام بالاتر قربانی میکنند.
2ـ شکست انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۹ و کشتار رهبران جنبش کارگری در آلمان (مانند روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت) و بهدنبال فروکش افقِ انقلاب سوسیالیستی در اروپا و اخراج اپوزیسیون چپ در پانزدهمین کنگرهی کمیته مرکزی حزب کمونیست در شوروی (دسامبر ۱۹۲۷)، کشتار و حذف فیزیکی و پاکسازی در سالهای آینده را برای استالین و وابستگانش هموار کرد.
3ـ تأثیر رویدادهای ناگوارِ کودکی، نوجوانی و جوانیِ شوستاکوویچ بر واپسین سالهای عمر او بسیارند: پدربزرگش در قیام ناموفق ۱۸۶۳ بر ضد حکومت تزاری شرکت کرده بود و بهتبعید مادامالعمر در سیبری محکوم شد. اینگونه وقایع، اثرات ماندگارِ روحی بر نزدیکان و وابستگان میگذارد. یکی از عموهای شوستاکوویچ بهبلشویکها ملحق شده بود. شوستاکوویچ از همان اوان کودکی و نوجوانی از استبداد نفرت داشت. او در واقع، قربانی روسیه تزاری و بهمراتبِ بیشتری قربانی حکومت شوروی بود. زندگی او در پنج سال آخر عمرشْ اندوهگین بود و از وضعیت جسمانی و روحیِ بسیار وخیمی رنج میکشید. این وضعیت، مقاومت او در آن زمان را (۱۹۷۰) تضعیف کرد؛ اما روحیه انسانگرایانه و گرایش سوسیالیستی شوستاکوویچ کمنظیر بود. در سال ۱۹۷۰ شوستاکوویچ و خاچاطوریان تحت شکنجههای روحی و روانی مجبور بهامضای یک دادخواست رسمی در محکومیت آندره ساخارف (فیزیکدان هستهای) شدند. این اقدام انتقادات زیادی را برانگیخت. شوستاکوویچ چندین بار اعتراف کرد که هرگز خود را برای این تصمیم نخواهد بخشید.
4ـ ترجمه کتاب (نوشته) آلن وودز بهمیگوئل فرناندز بسیار روان است، منبع اصلی مطالب من ترجمهی آن توسط رامین جوان است. نقاط قوت زیادند، ترجمه خواننده را بهدنبال شوستاکوویچ روانه میکند. بهنقاط ضعف دیدگاههای آلن وودز نیز بهطور مختصر اشاره کردم.