بررسی نظری - سیاسی
21 مرداد 1391 | بازدید: 4453

هم جان کوپر «می‌فهمد» و هم شما آقای مصداقی!! بررسی ماهیت و علت وجودیِ «ایران تریبونال» (قسمت اول)

نوشته شده توسط عباس فرد

 ـ بعدالتحریر، به‌جای مدخل:

همه‌ی یادداشت‌ها و بیش از نیمی از این مقاله نوشته شده بود که جمهوری اسلامی معارض‌طلبی آقای مصداقی را مطابق «قاعده‌ی کیفری بین‌المللی»[اینجا] جواب داد؛ و بدین‌ترتیب، ضربه‌ی سالوسانه‌ی خودرا از همان‌جایی وارد کرد که بارزترین چهره‌ی «ایران تریبونال» را به‌نمایش می‌گذارد: پنهان کردن سیاست و امور سیاسی درپسِ لفاظی‌های حقوقی (اعم از ایرانی یا بین‌المللی آن).

جواب من به‌عوامل حقوقی ‌جمهوری اسلامی عیناً همانی است‌که در مقابل احتجاجات آقای مصداقی نوشته‌ بودم و تغییری هم در آن نمی‌دهم: [«سیاست» در پسِ شعبده‌بازی‌های حقوقی] که اولین تیتر از 8 تیتر این نوشته است. آن‌چه جمهوری اسلامی با قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 و دیگر اعدام‌های فله‌ای به‌دنبال آن بود، ضمن فائق آمدن برهراس کارگزارانش، از بین بردن تخمه‌ی آرمان‌خواهی انقلابی بود. این عملی جنایت‌کارانه و سیاسی است که باید پاسخ سیاسی و انقلابی هم بگیرد. این پاسخ سیاسی همان‌طور که وحید صمدی پیش از خیلی‌ها نوشت، مقدمتاً دفاع از آرمان‌های آن اعدام‌شدگانی است که به‌هرصورت شیفته‌ی‌ توده‌ی مردم، چپ و برابری‌طلب بودند: «به‌نظرم اینک اعدامی‌ها و زندانیان دهه‌ی 60 بیش از آن‌که نیاز به‌دادگاهی حقیقت‌یاب داشته باشند، نیازمند دفاع از آرمان‌گرایی‌ها و ارزش‌هایشان هستند. ارزش‌هایی که گاه همان برگزار کنندگان تریبونال نمایشی و نمایندگان حقوق بشر و تامین‌کنندگان مالی آنان نیز در لگدمال کردنش سهیمند». طبیعی است که دفاع از آن آرمان‌ها و آن‌ آرمان‌گرایان تنها درصورتی معنی دارد و حقیقی است که عملی باشد؛ و دفاع‌کنندگان در پراتیکی روشن و طبقاتی، گام‌های معینی به‌سوی سازمان‌یابی سوسیالیستی توده‌های مردم کارگر و زحمت‌کشان و در راستای سرنگونی سوسیالیستی جمهوری اسلامی و نظام سرمایه‌داری ـ‌با هدف رهایی نوع انسان از بندهای استثمار و ستم‌ـ بردارند.

اگر جامعه‌ی ایران در اثر فقر و نابه‌سامانی ناشی از تحریم اقتصادی فروبپاشد یا در اثر تهاجم نظامی به‌ویرانه‌ای همانند عراق و لیبی و غیره تبدیل گردد، یکی از مقصران عمده‌ی این عمل جنایت‌کارانه جمهوری اسلامی است. کوبا با همه‌ی محدودیت‌های طبیعی‌اش بیش از نیم قرن است‌که در محاصره‌ی اقتصادی قرار دارد؛ اما دولت کوبا با وجود عدم دسترسی به‌منابعی که دولت جمهوری اسلامی در اختیار دارد، در هم‌سویی با مردم این سرزمین ضمن حفظ تعادل بین فقیر و ثروتمند، این کشور را در پاره‌ای از حوزه‌ها (مثلاً پزشکی) به‌سرآمد جهانی تبدیل کرده است. اما جمهوری اسلامی ـ‌ضمن چشم‌پوشیدن از شکاف افزایش‌یابنده‌ بین فقر و ثروت‌ـ صدای حق‌طلبانه‌ی کارگرانی را که خواهان تشکلی برای چانه‌زنی با کارفرمای خویش‌اند، به‌دار و درفش می‌کشد. این همان روندی است‌که سرمایه‌داری غربی و نمایندگان مستقیم و غیرمستقیم آن در داخل و خارج (و ازجمله امثال مصداقی‌ها) خواهان آن‌اند: تخریب همه‌ی جانبه‌ی جغرافیای سیاسی ایران و تقسیم احتمالی آن به‌چند پاره‌کشوری که امکان سازمان‌یابی طبقاتی و سوسیالیستی را به‌حداقل ممکن کاهش می‌دهد. این عملی جنایت‌کارانه و ضدانسانی است.

*****

1ـ «ایران» تریبونال چه می‌گوید؟

آقای ایرج مصداقی که یکی از زندانیانِ مشهور رژیم جمهوری اسلامی است و در زمینه‌ی جنایات این رژیم در درون زندا‌ن‌ها تألیفاتی هم دارد، در نوشته‌ای به‌نام «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید؛ پرسش‌هایی از سوی مخالفین ایران تریبونال» در مقام دفاع از واقعه‌ای برآمده است‌ که سرانجام «ایران تریبونال» نام‌گذاری گردید و قرار است‌که به‌عنوان یک دادگاه نمادینِ بین‌المللی همان نقشی را در شرایط امروز و در رابطه با جمهوری اسلامی و جنایت‌هایش در زندان‌ها ایفا کند که دادگاه راسل در 1967 در مقابل عمل‌کرد آمریکا در ویتنام ایفا نمود. موضوع نوشته‌ی آقای مصداقی [«چشم‌ها را باید...»] رد نظر آن افراد و گروه‌هایی است‌که «ایران تریبونال» را به‌انحای گوناگون زیر سؤال برده و برگزاری کنونی آن را به‌نفع آن‌چه مردم نامیده‌اند، نمی‌دانند.

از آن‌جا که من هم در نوشته‌ای تحت عنوان «تریبونال»، بازیگرانی که با غیبت درخشیدند و حقیقتی که برجای می‌ماند، «ایران تریبونال» را با الهام از نوشته‌ی رفیق ارزشمندم وحید صمدی به‌نام تریبونال برای کدام حقیقت؟ یک نمایش مضحک و سالوسانه‌ برآورد کردم و درخشش انقلابی در دفاع از آرمان‌های به‌خاک افتادگان 1367 را در بیرون از این تریبونال و در راستای ایجاد فردایی انسانی و کمونیستی ترویج کردم؛ و از آن‌جا که آقای مصداقی همه‌ی مخالفین «ایران تریبونال» را مجاهد‌گونه بازی‌گر در بساط رژیم جمهوری اسلامی[1] می‌نامد و «لطف» او شامل حال من نیز می‌شود؛ ازاین‌رو، علی‌رغم علاقه‌ی شخصی‌ام می‌بایست به‌نوشته‌ی آقای مصداقی برخورد کنم و روی جنبه‌ی آکسیوماتیک، تاتولوژیک، فتیشستی، بورژوایی، مجاهدینی و طبعاً ارتجاعی آن تأکیداتی داشته باشم.

آکسیوم‌ها یا «اصول موضوعه» و این‌همان‌هایی ‌که ایرج مصداقی اساس نوشته‌ی خودرا براساس آن‌ها بنا برکرده، بدون تقدم و تأحر به‌این ترتیب‌اند:

1ـ «بین‌المللی» شدن پرونده‌ی جنایات جمهوری اسلامی در زندان‌ها و به‌ویژه کشتار وسیع زندانیان سیاسی در سال 67 شمسی ـ‌در شرایط کنونی‌ـ عیناً همان نتایج و کنش‌هایی را دربردارد و هم‌چنین همان نیروهایی را به‌‌صحنه می‌آورد که بین‌المللی شدن مسئله جنگ و جنایت آمریکا در ویتنام در سال 1966 دربرداشت و به‌میدان آورد؛ چراکه مفاهیم، مناسبات و کنش‌های فی‌الحال موجود و فی‌الحال ممکنِ نهفته در پسِ کلمه‌ی «بین‌المللی» عیناً شامل همان مفهوم، مناسبات و کنش‌هایی است‌ که در دهه‌ی 70 میلادی در پسِ این کلمه‌ی نهفته بود!

2ـ کم و کیف جنگ و جنایت در ویتنام، لائوس و کامبوج با بیش از 3 میلیون قربانی از طرف مردم این 3 کشور و 50 هزار سرباز کشته شده‌ی آمریکایی در این جنگ ـ‌مجموعاً‌ـ همان کم و کیف از جنایتی را نشان می‌دهد ‌که رژیم جمهوری اسلامی در زندان‌ها مرتکب شده است!

3ـ ترکیب پیام اخوان، ایرج مصداقی، جان کوپر و دیگر حقوق‌دان‌های معتبر بین‌المللی ‌که به‌نوعی به«ایران تریبونال» مربوط می‌شوند، همان وزن و اعتبار و نفوذی را در سطح بین‌المللی (یعنی: در میان توده‌های مردم کشورهای اروپایی‌ـ‌آمریکایی) دارد که راسل و سارتر و دیگران در میان دانشجویان و کارگران کشورهای اروپایی‌ـ‌آمریکایی و غیره داشتند؛ و محکومیت اخلاقی[!؟] جمهوری اسلامی به‌همان اندازه و به‌همان شیوه‌ای برانگیزاننده است‌که دادگاه راسل بود!

4ـ مفهوم «حقوق بشر» در کلیت خویش، اعلامیه جهانی حقوق بشر و نیز دیگر کنوانسیون‌ها و دادگاه‌های «مردمی» و «بین‌المللی» به‌طور خاص، سند رهایی انسان کارگر و زحمت‌کش و مولد امروز است؛ و همه‌ی کشورهایی که از این موهبت برخوردار بوده‌اند، به‌سعادت و کرامت انسانی دست یافته‌ و خوشبخت محسوب می‌شوند!

5ـ جامعه‌ی ایران از دو عنصر متضادِ دولتِ جمهوری اسلامی و «مردم» (که شاکله‌ی عمده‌ی آن‌{زندانیان سیاسی سابق، [و] خانواده‌های قتل‌عام‌شدگان} است) تشکیل شده و هرآن‌چه برعلیه دولت جمهوری اسلامی شکل بگیرد، ناگزیر به‌نفع «مردم» است و گامی در راستای رهایی جامعه‌ی ایران؛ طبیعی است‌که عکس این رابطه نیز صادق است!

6ـ نتایجی که «ایران تریبونال» تاکنون داشته و منبعد نیز خواهد داشت، به‌این دلیل که از دولت‌ها و نهادهای دولتی پول دریافت نکرده و هزینه‌های آن تماماً از طریق «ریش گرو» گذاشتن، «وام بانکی» و دویدن فعالان آن «در سرما و گرما» تهیه شده است؛ به‌هرصورت «مردمی» است و به‌‌زیان دولت جمهوری اسلامی!

7ـ کار و وظیفه‌ی «ایران تریبونال» اساساً حقوقی است؛ اموراتِ حقوقی ـ‌به‌هرصورت‌ـ سیاسی یا اقتصادی نیستند؛ و قضات معتبر و بین‌المللی یا فاقد گرایش سیاسی هستند و یا گرایش خودرا در امر قضاوت دخالت نمی‌دهند!

*****

2ـ «سیاست» در پسِ شعبده‌بازی‌های حقوقی

بررسی نوشته‌ی آقای مصداقی را با نگاهی به‌همین آخرین آکسیوم که روی جنبه‌ی حقوقی تریبونال تأکید می‌کند تا جنبه‌ی سیاسی آن را بپوشاند، آغاز می‌کنیم. وی در این مورد اشارات و تذکراتی دارد که نه تنها مجموعه‌ی آن‌ها در متن و بطن نوشته، بلکه بعضی از عبارت‌ها به‌طور جداگانه نیز از این حکایت می‌کنند که خواسته و هدف تریبونال اساساً حقوقی است و ربطی به‌سیاست ندارد. این جمله را با هم بخوانیم: { پروفسور دانیل تورپ، ... می‌گوید: «... شرط پیوستن من به این پروژه، استقلال آن از دولت‌ها و احزاب سیاسی بوده است. من حاضر نیستم در دعواهای سیاسی، طرف یکی را علیه دیگری بگیرم»...}. بنابراین، «ایران تریبونال» بنا به‌ادعای مسؤلینش نه یک پروژه‌ی سیاسی ـ‌مثلاً‌ـ در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی، بلکه دادگاهی است‌که فراتر از جنبه‌ی نمادین و نمایشی‌ قوی آن و حتی فراتر از جنبه‌ی تبلیغاتی و مبارزه با فراموشی قتل‌عام زندانیان در زندان‌های جمهوری اسلامی، اساساً بار حقوقی دارد! [کلیه تأکیدها در این نوشته از من است].

برای اثبات ‌درستیِ این ادعا که «ایران تریبونال» اساس کار خود را حقوقی و دست‌یابی به‌عدالت از طریق قوانین بین‌المللی می‌داند (که در عمل سیاسی است)، به‌این عبارات با هم نگاه کنیم:

ـ {تأکید می‌کنم دادگاه نمادین و نمایشی نیست، اگر‌چه جنبه‌ی تبلیغاتی و مبارزه با فراموشی آن قوی است اما بار حقوقی هم دارد و می‌تواند به عنوان الگویی در سطح جهانی برای رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر مورد استفاده قرار گیرد}.

ـ {ما که اسیر جو‌سازی و شانتاژ این و آن نمی‌شویم. کار حقوقی خود را دنبال می‌کنیم. کارزار هدف خود را روشن و واضح و رسا چنین بیان داشته است:‌ «هدف این کارزار، تشکیل دادگاهی است برای رسیدگی به اعدام های دسته جمعی و گسترده سال های اولیه دهه ۶٠ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶٧. ما، جمعی از خانواده های جان باختگان و جان بدر بردگان از کشتارهای دهه ۶٠، این تلاش را آغاز کرده ایم. این کارزار تاریخی، تلاشی است برای دادخواهی و یک دست کردن مبارزات‌مان برای رسیدگی به قتل عزیزان مان»}.

ـ {ما دو کار می‌توانستیم بکنیم از آن‌جایی که امکان رسیدگی حقوقی در داخل کشور وجود ندارد و در سطح‌ بین‌المللی هم منافع قدرت‌های بزرگ و استانداردهای موجود در سطح جهانی اجازه‌ی برپایی چنین دادگاهی را نمی‌دهد سکوت کنیم و دست روی دست بگذاریم تا شرایط حاصل شود یا باید پا پیش می‌گذاشتیم و از مشکلات راه نمی‌هراسیدیم و پیام سرکوب‌شدگان و قتل‌عام شدگان و رنج‌دیدگان میهن‌مان را به دنیا و به جنایتکاران حاکم بر میهن‌مان می‌رساندیم که برای احقاق حقوق‌‌مان و برای اجرای عدالت آماده‌ایم}.

ـ {در همین‌جا اضافه کنم قاضی جفری رابرتسون یکی از پنج حقوقدان منتخب در سیستم قضایی داخلی سازمان ملل متحد که ریاست دادگاه ویژه سیرالئون را نیز به عهده داشت به عنوان یک حقوقدان و قاضی مستقل گزارش قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را با بودجه و تلاش‌های بنیاد برومند تهیه کرد که من و منیره برادران از همکاران او بودیم. گزارش بنیاد برومند به خاطر حضور پررنگ و یگانه‌ی جفری رابرتسون گزارش «دولتی» تلقی نمی‌شود بلکه به منزله‌ی اعتبار آن است. وی هنگام تهیه و انتشار گزارش پست حقوقی خود در سازمان ملل را هم داشت}.

ـ {پیام اخوان استاد دانشگاه مک گیل کانادا است. او به عنوان یک متخصص حقوقی در دادگاه میلوسوویچ و رواندا استخدام شده بود. وی هیچ‌گاه دارای پستی در سازمان ملل متحد هم نبوده است. از این گذشته پست مشاورت دائمی نیست و در محدوده‌ی خاصی عمل می‌کند. در حال حاضر پیام اخوان در دادگاه کیفری بین‌المللی، پرونده اوگاندا و لیبی را دنبال می‌کند}.

برخلاف ادعایِ پرُپیچ و تاب و تا اندازه‌ای القایی آقای مصداقی که وظیفه‌ی «ایران تریبونال» حقوقی است و ربطی به‌سیاست ندارد؛ اما «ایران تریبونال» هم سیاسی است، هم بورژوایی و هم پروغربی. اگر قرار است که «ایران تریبونال» موجبات {اجرای عدالت در مورد ناقضین حقوق بشر در میهن ‌ما در آینده} را  فراهم کند، اگر وظیفه‌ی «ایران تریبونال» رسیدگی {به موضوع «جنایت علیه بشریت» و اجرای عدالت در مورد ناقضین حقوق بشر و جنایتکاران میهن‌مان} است، و بالاخره اگر «ایران ‌تریبونال» می‌بایست {پیام سرکوب‌شدگان و قتل‌عام شدگان و رنج‌دیدگان میهن‌مان را به دنیا} از طریق رسانه‌های همگانی که ناگزیر تحت کنترل کارتل‌ها و تراست‌ها قرار دارند، برساند؛ پس، این پروژه، پروژه‌ای سیاسی، بورژوایی و پروغربی است. چراکه اولاً‌ـ لازمه‌ی تحقق چنین عدالتی سرنگونی جمهوری اسلامی به‌طورکلی، و بازداشت بسیاری از کارگزاران ریز و درشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و... نظام جمهوری اسلامی است؛ دوماً‌ـ مفهوم حقوق بشر (همان‌طور که در نوشته‌ای به‌نام «آزادی اندیشه و بیان - پیشینه، محدوده‌های زمانی‌ـ‌مکانی و جوهر طبقاتی آن» به‌طور مشروح و همه‌جانبه توضیح داده‌ام) از اساس و در کلیت‌اش بورژوایی است و در عمل‌کرد کنونی‌اش نیز از هرگونه ترقی‌خواهی تهی شده و تبادلی تماماً ضدکارگری، ضدکمونیستی و ارتجاعی دارد؛ و سوماً‌ـ امروزه روز دخالت به‌اصطلاح بشردوستانه (برای مثال: حمله‌ی نظامی به‌یوگوسلامی و لیبی) یکی از ابزارهای ایدئولوژیکِ بورژوازی غربی برای تغییر نقشه‌ی سیاسی خاورمیانه و دنیاست که در ضمن با بورژوازی شرقی (روسیه و چین) هم به‌سبک جنگ سردی می‌ستیزد.

به‌طورکلی، وقتی پروژه‌ا‌ی (مثلاً: «ایران تریبونال») ماهیت خودرا عمدتاً حقوقی اعلام می‌کند و از قراردادهای حقوقی و حقوق‌دان‌های ایرانی یا بین‌المللی اعتبار می‌گیرد؛ در واقع، در مقابل فروشندگان نیروی‌کار هویت و هدف خودرا، گرچه به‌زبان دیپلماتیک، اما بورژوایی اعلام داشته است. چرا چنین حکم سخت و قاطعی را باید قبول کرد؟ برای این‌که «حقوق» هم در بنیان‌های نظری‌‌ـ‌موضوعی و هم در نهادهای کاربردی‌اش پدیده‌ا‌ی طبقاتی است که همواره در مختصاتی معنی داشته که عمده‌ترین شاکله‌ی آن «سیاست» و طبعاً «مبارزه‌ی طبقاتی» بوده است. گرچه «حقوق» و طبعاً قراردادها و نهادهای گوناگون حقوقیْ بین افراد، گروه‌ها و حتی کشورهای مختلف قرار می‌گیرند و به‌قضاوت می‌نشینند تا نظم یا تعادل و توازن اجتماعیِ معینی مختل نشود و امکان بازتولید آن از بین نرود؛ اما این نظم‌ها الزاماً طبقاتی هستند، و عمده‌ترین کارکرد سیستم‌های حقوقی نیز تثبیت و حفاظت از نظم موجود است‌که بدون سرکوبِ طبقه‌ی تحت استثمار به‌طورکلی‌، و بدون سرکوب طبقه‌ی ‌کارگر در جامعه‌ی سرمایه‌داری تداوم نخواهد داشت.

گرچه دستگاه‌های حقوقیِ گوناگون در برخورد با کارگران و زحمت‌کشانْ احکام، رویه‌ها و ضوابط متفاوتی دارند که گاه در مقایسه باهم یک تناقض را به‌نمایش می‌گذارند؛ اما در جامعه‌ی سرمایه‌داری ـ‌فراتر از سطح برخورد و نمایانده‌ها‌ـ همه‌ی دستگاه‌های حقوقیِ رنگارنگ براساس استثمار نیروی‌کار بنا شده‌اند و بدون سرکوب و خودبیگانه‌سازی توانایی‌هایِ نوعی (یعنی: انسانی‌ـ‌‌طبیعیِ) توده‌ی عظیم انسان‌ها امکانِ ادامه‌ی حیات خویش را از دست می‌دهند. در این رابطه (یعنی: وجه ذاتیِ خرید و فروش نیروی‌کار و خودبیگانه‌سازیِ توانایی‌های نوعی) هیچ فرقی بین جمهوری اسلامی و ـ‌مثلاً‌ـ سوئیس وجود ندارد؛ و آن‌چه متفاوت می‌نماید، شیوه‌ی اعمال این وجه ذاتی است‌که به‌غیر از عامل تعیین‌کننده‌ی تاریخی‌ـ‌اجتماعیِ مبارزه‌‌ی طبقاتی، از مجموعه‌ی عواملی نشأت می‌گیرد که سازای بارآوری تولیداند و با هربحران و رکود و نوسانی در بازارهاْ شکل عوض می‌کنند.

به‌هرروی، «حقوق» همواره نگاهی ایجابی و تثبیت‌گرانه به‌زندگی، جامعه و انسان دارد؛ و اساساً بربنیاد آکسیوم‌ها یا اصول موضوعه‌ی حقوقی بنا شده‌ است‌که اعتباری (و نه حقیقی) هستند. این آکسیوم‌هاْ اعتبار خود را از بنیان‌های نظمِ موجود، و از همه‌ بنیادی‌تر: از قداست مالکیت خصوصی، نظم، خانواده و دولت می‌گیرند. بنابراین، مهم‌ترین عامل در تفاوتِ سیستم‌های حقوقیِ گوناگون (مثلاً: تفاوت بین حقوق شیعی‌ـاسلامی و حقوق رومی‌ـ‌ژرمنی) ریشه در اشکال گوناگونِ مالکیت خصوصی دارد و به‌تاریخی برمی‌گردد که جوامع معینی از سرگذرانده‌اند.

گذشته از همه‌ی این‌ها، همین‌که آقای مصداقی مخالفین «ایران تریبونال» را بازی‌گران در بساط رژیم جمهوری اسلامی ورچسب می‌زند و به‌سکوت رژیم برای تقویت این مخالفت‌ها استناد می‌کند، نشان‌گر این است‌که همه‌ی هست و نیست «ایران تریبونال» و آقای مصداقی هم سیاسی است و هم شباهت بسیار زیادی با یک سنت ارتجاعی در میان بازی‌گران سیاست در ایران دارد: سازمان مجاهدین خلق. اشتباه نشود! من با این استدلال ادعا نمی‌کنم که پشت «ایران تریبونال» سازمان مجاهدین ایستاده است؛ چراکه مناسبات این تشکیلات چنان پوشیده و مافیایی است‌که براساس اطلاعات نمی‌توان هیچ حکمی در مورد آن داد. اما شم طبقاتی، تحلیل علمی، شباهت‌ها، شُبهه‌ها و قرائن این ظنِ قوی را ایجاد می‌کنند که کاسه‌ی مجاهدین هم ـ‌به‌همراه از ما بهتران غربی و بعضی از افراد و گروه‌هایی که خود را کمونیست می‌نامند‌ـ زیر نیمه‌کاسه‌ی «ایران تریبونال» قرار گرفته است. زمان به‌مثابه‌ی ذات تغییر، کُنه حقیقت است!؟

حال که فراتر از اشارات نظری و تئوریک، با تکیه به‌عبارت‌های نقل شده از نوشته‌ی آقای ایرج مصداقی [چشم‌ها را باید شست، جور...] که جنبه‌ی به‌اصطلاح عملی هم دارند، نشان دادیم که «ایران تریبونال» در محتویْ سیاسی و ‌درشکل‌ْ حقوقی است؛ این سؤال پیش می‌آید که چرا جوهره‌ی سیاسی آن در پسِ شکل حقوقی‌اش کتمان می‌شود؟ در پاسخ به‌این پرسش، از میان جنبه‌ها و احتمالات و برآوردهای گوناگون، می‌بایست روی سه جنبه‌‌ی آشکار و بدون رمز و راز انگشت گذاشت که می‌تواند گویای واقعیت «ایران تریبونال» باشد.

یک) همان‌طور که وحید صمدی در نوشته‌اش به‌نام «تریبونال برای کدام حقیقت؟» و قبل از دیگر نقادان «ایران تریبونال» به‌زیبایی توضیح داده است، با دو نگاه می‌توان به‌جستجوی ‌حقیقت برخاست: «نگاه سطحی حقیقت را در این خلاصه می‌کند که چه کسانی دستور کشتارها را صادر کرده‌اند و چه کسانی از آنها مطلع بوده‌اند و غیره. در این نگاه، تنها عاملان این کشتارها هستند که باید به‌میز محاکمه کشیده شوند. اما حقیقتی فراتر از این نیز وجود دارد که در چنین نگاهی به‌فراموشی سپرده می‌شود و یا بهتر است بگوئیم می‌خواهند به‌فراموشی بسپارند. حقیقت تاریخی آن دهه چه بود؟ نه فقط چه کسانی مسبب جنایت بودند، بلکه چه چیزی باعث این جنایتها شد؟ در چنین نگاهی است که، هویت قربانیان این جنایات اهمیت پیدا می‌کند. قربانیان این جنایات چه کسانی بودند؟ به‌کدام جرم به‌قتل رسیدند؟ آرمانها و آرزوهایشان چه بود؟ به‌نظرم روشن شدن این حقیقت به‌مراتب با اهمیت‌تر از پیدا کردن عاملینی است که تقریبا همه آن‌ها نیز شناخته شده هستند».

خاصه‌ی مشترک یا اراده‌مندیِ سیاسی‌ـ‌طبقاتی‌ـتاریخیِ ‌اکثر قریب به‌اتفاق قربانیان تابستان 67 و اعدام‌های دستجمعی پس از خرداد 60 (اعم از این‌که مستقیماً کمونیست بودند یا از زاویه عدالت‌طلبی و آزادی‌خواهی ـ‌برخلاف سازمان مجاهدین‌ـ همان‌طور به‌انسان و هستی نگاه می‌کردند که کمونیست‌ها نگاه می‌کنند) آرمان‌خواهی انقلابی و برابری‌طلبی همه‌جانبه برای همه‌ی افراد و آحاد بشری و در همه‌ی جهان بود. بنابراین، اگر فعالین «ایران تریبونال» به‌راستی برای این جان‌باختگان ارزشی قائل‌اند و حقیقت آن‌ها را ارج می‌گذارند، قبل از هرچیز می‌بایست روی همین خاصه‌ی آرمان‌خواهی و برابری‌طلبی مشترک انگشت بگذارند و صراحتاً اعلام کنند که ارزش و حقیقتِ تاریخی‌ـ‌اجتماعی این عزیزان به‌خونِ خفته تنها در پروسه‌ای مادیت می‌گیرد که در عین‌حال افشاکننده‌ی وجه مشترک همه‌ی کشورهای سرمایه‌داری است: استثمار انسان از انسان، که امروزه روز ـ‌خصوصاً در عرصه‌ی بین‌المللی‌ـ هیچ تفاوتی با جنایت آشکار ندارد. بنابراین، «ایران تریبونال» باید بدون توسل به‌سفسطه‌گری‌ها و فریب‌کاری‌های به‌اصطلاح حقوقی ـ‌به‌جز محکوم کردن تحریم اقتصادی جامعه‌ی ایران‌ـ جنایت ناتو در یوگوسلاوی، عراق، افغانستان، لیبی و سوریه را نیز شدیداً محکوم کند تا از جنبه‌ی انسانی و سلبیِ کوبندگیِ حق، حق بررسی جنایات جمهوری اسلامی را به‌دست بیاورد.

وحید صمدی به‌عنوان یکی از جان به‌دربُردگان قتل‌عام سال 67 در این مورد و در رابطه با «ایران تریبونال» می‌نویسد: «ابتکاری که رشته آن دست افرادی مثل هدایت‌الله متین دفتری و حسن ماسالی باشد، روشن است که به‌دنبال یافتن کدام حقیقت و بایگانی کردن کدام حقیقت است. به‌مباحث این روزها نگاه کن. جان گرفتن مارهایی مثل پرویز ثابتی را بنگر. ...به‌نظر می‌رسد که جستجوی جنایتکاران شناخته شده جمهوری اسلامی در یک دادگاه نمایشی حربه‌ای است برای پنهان کردن حقیقتی بزرگتر. و آن حقیقت عبارت ازاین است که اصولاً علت کشتارها توسط جمهوری اسلامی و هویت و آرمان مبارزینی که توسط رژیم اسلامی به‌خاک افتادند، چه بود. حقیقتی که سکوت تاکنونی طرفداران دیالوگ انتقادی و تعلل و بی‌توجهی دیرینه سازمان‌ها و مجامع حقوق بشر را توضیح می‌دهد. اگر درست بعد از کشتار 67 و یا حتی در دهه 70 می‌شد از زوم کردن روی این مسئله ـبه‌این دلیل که حافظه تاریخی نسل انقلاب هنوز آن را به‌یاد داشت- صرفنظر کرد، اما امروز بدون پرداختن به‌این موضوع به‌تحریف حقیقت و انحراف افکار دست زده‌ایم. مقاومت، از خودگذشتگی و آرمان رفقای ما نباید به‌وجه‌المصالحه در دست کسانی تبدیل شود که خود برای سرکوب آن آرمان‌ها لحظه‌ای درنگ نکرده و نخواهند کرد. دادگاهی که ریاست آن را کسی بر عهده دارد که دادستانی دادگاه یوگسلاوی و روآندا جزء افتخارات اوست و امروز هم نمایندگی "مردم لیبی" را برای به‌محاکمه کشاندن پسر قذافی برعهده گرفته است، دادگاهی است برای تحکیم مبانی نظام مسلط بر مناسبات بین‌المللی. اینها قضات و وکلائی نیستند که بر علیه جنایات جنگی آریل شارون و جورج بوش اقامه دعوی کرده اند. چنین دادگاهی قطعا نه در دفاع از آرمانهای به خون خفتگان دهه سیاه شصت، بلکه برای تبدیل سرنوشت آن نسل به ابزاری برای تحکیم مناسبات غیر انسانی موجود حرکت خواهد کرد».

نتیجه این‌که پنهان کردن سرشت سیاسی «ایران تریبونال» در پسِ اصطلاحاتِ بازتولید شونده و بی‌انتهای حقوقی و تودرتویِ نهادهای حقوقِ بشری که انتهای همه‌ی آن‌ها به‌کاخ سفید و مراکز کنترل سرمایه‌های جهانی ختم می‌شود، بیش از هرچیز برای پنهان کردن خاصه‌ی آرمان‌گرایانه، برابری‌طلبانه و انقلابی جان‌باختگان تابستان 67 و کشتارهای پیش و پس از 30 خرداد 60 است. چراکه هیچ شعبده‌باز و جادوگری نمی‌تواند به‌زبان روشن سیاست حرف بزند و دوگانه‌ی واحدِ آزادی‌خواهی‌ـ‌برابری‌طلبی را از این جان‌باختگان تفکیک کند که بیان کنونی‌اش ـ‌مقدمتاً‌ـ محکوم کردن تحریم اقتصادی به‌هرشکل و نحوه‌ای است. بنابراین، ماسک حقوقیِ «ایران تریبونال» همان شعبده‌ و جادوی زشتی است که برای اجرای عدالت در مورد جان‌باختگان تابستان 67 و کشتارهای پیش و پس از 30 خرداد 60 باید افشا گردد. این دادخواهی نه در درون «ایران تریبونال» و نه فقط در بیرون «ایران تریبونال»، بلکه در مقابل آن است‌که از تبدیل خونِ به‌زمین ریخته‌ی جان‌باختگان به‌کسب و کار جنایی جلوگیری می‌کند.

دو) ایده‌ یا مفهومِ چیزی به‌نام تریبونال (برعلیه جنایات جمهوری اسلامی) با پسوندهای متفاوتی که هرازچندگاهی به‌د‌نبال کلمه‌ی تریبونال می‌آمد و معنیِ ظاهراً تازه‌ای به‌آن می‌‌داد، حدوداً به‌دو دهه پیش برمی‌گردد که به‌دلایل گوناگون [ازجمله‌ی به‌دلیل ناهم‌خوانی سیاسیِ جریانات و افراد گوناگون در رابطه با شکل و محتوی آن، پارادوکسی که تشکیلات مافیایی مجاهدین خلق در مقابل این ایده ایجاد می‌کرد و نیز به‌دلیل نبود امکانات مالی و مانند آن] در مراحل مقدماتی (یعنی: در مرحله‌ی بحث و بررسی) متوقف می‌ماند[2]. مهم‌ترین عاملِ شکل‌گیریِ «ایران تریبونالِ» فعلاً موجود (منهای چرخشِ بارز و آشکار در روابط، جهت‌گیری‌ها و مفاهیم بین‌المللی) این است‌که با هژمونی مسلط ِ مجاهدینی یا مجاهدین‌گونه، تفاوت نگاه‌های سیاسی در پسِ ظاهرِ حقوقی آن به‌انحلال کشیده شده است؛ و از سرِ «حادثه»، شرایط هم به‌گونه‌ای رقم خورده که ـ‌برخلاف گذشته‌ـ عده‌ای از خودگذشته‌ی مالی پیدا شده‌اند که هزینه‌های این «ایران تریبونال» را تا آخرین ریال از جیب خودشان می‌پردازند و نیازی به‌دریافت کمک مالی از نهادهای دولتی و حقوق بشری هم دربین نیست.

بدین‌ترتیب، «ایران تریبونال» کارکرد سیاسی خود را درپسِ عدالت‌طلبی انتزاعی [که در مورد جان‌باختان و جان به‌دربُردگان قتل‌عام 67، نوع پوشیده‌ و به‌اصطلاح مدرنی از انتقام و قصاص را نیز تداعی می‌کند] پنهان می‌کند تا عکس‌العملی در مورد ماهیت بورژوایی، ائتلافی، پروغربی، رژیم‌چنجی و ارتجاعی خود برنینگیزد. اگر روال تبادلات سیاسیِ بین‌المللی همین بماند که هم‌اکنون موجود است، برحسب سرعت تحولات ـ‌کمی دیرتر یا زودتر‌ـ زمان اعلام موجودیتِ سیاسی و علنی «ایران تریبونال» فراخواهد ‌رسید، که دراین‌صورت  «ایران تریبونال» امکان قبول وظایف بیش‌تر، جدی‌تر و خطیرتری را نیز پیدا خواهد کرد!؟ زمان به‌مثابه‌ی ذات تغییر، کُنه حقیقت است!؟

به‌بیان دیگر، منهای جنبه‌ی مالی (که در ادامه به‌آن می‌پردازم)، اما صورتکِ حقوقی به‌‌این قصد برای «ایران تریبونال» انتخاب شده تا ضمن برانگیختن عاطفیِ بستگان زندانیان جان‌باخته در زندان‌های جمهوری اسلامی، درعین‌حال شکل و محتویِ سیاسی، بورژوایی، ائتلافی، پروغربی و (از دیدگاه کمونیستی) ارتجاعیِ آنْ توسط همان نیروی بین‌المللی‌ای قابل تبیین و کنترل باشد که امروز به‌دلیل هژمونی پنهانش، از پسِ شخصیت‌سازی‌های به‌اصطلاح حقوقی، حتی آقای ایرج مصداقی را هم راهبری می‌کند تا پیام اخوان و امثالهم را «انقلابی» جابزند. این نیروی مرموز و ساکت و پُر«امکان»، فراتر از مجاهدین؛ آن‌هایی را تداعی می‌کند که مجاهدین را نیز در مشت دارند. بنابراین،  به‌احتمال نه چندان ناچیز گردانندگان مؤثرتر «ایران تریبونال» ازجمله روی این مسئله کار خواهند کرد که هژمونی مسلطِ مجاهدین‌گونه را به‌فرماندهی آشکار مجاهدین‌گونه تبدیل کنند و قبح هرگونه ارتباط مالی و غیرمالی با نهادهای بین‌المللیِ امپریالیستی‌ را بریزند و به‌عنوان قطعه‌ای از پازلِ پروژه‌ی رژیم‌چنج قابل خرید و فروش نیز باشند. در ادامه به‌این مسئله بازمی‌گردیم.

سه) سال‌هاست که دولت‌های غربی و هم‌چنین دولت اسرائیل روی ائتلافی از گروه‌بندی‌های اپوزیسیون ایرانی (اعم از سلطنت‌طلب و «کمونیست کارگری» و مجاهد و غیره) کار می‌کنند که بتواند نقش لویی جرگه‌ی افغانستان را در ایران بازی کند. اینلویی‌جرگه باید مشروعیت رژیم‌چنج را جابیندازد، پس از چنجِ احتمالی رژیمْ مخالفین رژیم‌چنج را به‌سرعت شناسایی کرده و موجبات نابودی آن‌ها را فراهم کند و بالاخره مُهر تأیید را روی مهره‌هایی بزند که مستقیماً مورد تأیید دولت‌هایی هستند که فرمان رژیم‌چنج را در دست داشته و رژیم را چنج کرده‌اند. «ایران تریبونال» به‌واسطه‌ی صورتکِ حقوقی، ابهامات سیاسی، تجارت با آرمان برابری‌طلبی و عدالت‌خواهیِ جان‌باختگان، بازی‌گرانِ پشتِ صحنه‌ی ضدکمونیست و مرتج‌اش و نیز دفاعیه آقای ایرج مصداقی می‌تواند به‌یکی از حجره‌های چنین لویی‌جرگه‌ای تبدیل شود؛ و منهای کمک‌کنندگان و بازی‌خوردگان به‌اصطلاح چپ در آن، از اساس به‌همین قصد هم تشکیل شده است. بنابراین، همان‌طورکه در بند بالا گفتم «ایران تریبونال»، درصورتی‌که زیر فشار تحلیلی و افشاگرانه‌ به‌محاق سکوت کشیده نشود و فرونریزد (که احتمال آن کم نیست)، تغییر و تحولاتی فراوانی را در پیش دارد و احتمال آن ‌که وظایف وسیع‌تر و متنوع‌تری را به‌عهده بگیرد، زیاد است. همه‌ی این‌ها مشروط به‌این است‌که تابوی به‌شدت ترک برداشته‌ی ارتباطات مالی و غیرمالی با دولت‌های اروپایی‌ـ‌آمریکایی و اسرائیل بشکند. این مهم‌ترین وظیفه‌ی کنونی «ایران تریبونال» است‌که مستقیماً توسط آقای ایرج مصداقی هدایت می‌شود. نوشته‌ی او [چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید...] نمونه‌ی بارزی از این تابوشکنیِ رژیم‌چنجی است. به‌هرروی، آقای ایرج مصداقی آن‌قدر ضدرژیمی، سیاست‌شناس و تابوشکن است‌که بنویسد: {من بطورکلی مدافع و حامی هر نوع فشار روی جمهوری اسلامی هستم. از تحریم گفتگو و سلام ‌و علیک ساده بگیرید تا تحریم‌های گسترده و هوشمند نفتی، بانکی، هوایی، دریایی و تسلیحاتی...}[اینجا]!

در یک نگاه سطحی چنین می‌نماید که کینه‌ای بسیار عمیق و سوزان چشم‌های آقای مصداقی و امثالهم را در برابر این واقعیتِ که فشارِ تحریم اقتصادی مستقیماً به‌مردم کارگر و زحمتکش وارد می‌شود، بسته است؛ اما حقیقت این است که کینه فقط بهانه‌ی خوش‌خدمتی به‌‌دولت‌های اروپایی‌ـ‌آمریکایی و آن باندهایی از جمهوری اسلامی است‌که رژیم‌چنج را درصورتی‌که نرم‌ باشد، می‌پذیرند. گذشته از ساده‌لوحیِ مفرط، که در تبادلات سیاسی جایی ندارد؛ اما دنائت غریبی لازم است‌که کسی به‌بهانه‌ی کینه به‌زندان‌بان (و در واقع، به‌منظور حضور دون‌پایه و چاکرمنشانه در قدرت) آب و نان را به‌روی زندان ببندد. آری مردمِ کارگر و زحمت‌کش ایران بیش از هرکس و هرنیروی دیگریْ زندانی جمهوری اسلامی‌اند؛ و تقاضا و زمینه‌‌چینی برای بستن شاهرگ‌های اقنصادی این زندان ـ‌‌با هرانگیزه و هدفی‌ـ بازی با جان و شرف زندانیانی است‌که در اثر گرسنگی دست به‌طغیان می‌زنند و با بدن‌های پاره پاره در اثر اصابت گلوله به‌زمین درمی‌غلطند.

3ـ بین‌المللی، همیشه «بین‌المللی» است!؟

حال که جایگاه «حقوق» و آن‌چه در جامعه‌ی طبقاتی و طبعاً در جامعه‌ی سرمایه‌داری «حقوقی» است را تصویر کردیم و به‌رابطه‌ی این لابیرنتِ بی‌انتهایِ کلامْ با «سیاست» نیز نگاهی انداختیم، می‌بایست به‌تفاوتِ ‌مفهومِ کلمه‌ی «بین‌المللی» در دهه‌ی 70 قرن گذشته (که یکی از شاخص‌هایش دادگاه راسل بود) با مفهومِ همین کلمه در نیمه‌ی اول دومین دهه‌ی قرن حاضر اشاره‌ای داشته باشیم. از زاویه نگاهِ تاتولوژیک‌ـ‌آکسیوماتیکِ آقای مصداقی [یعنی: صرف‌نظر از بررسی تأثیرات متقابل منافع و دیدگاه‌ها، از زاویه دیدگاهی‌که عملاً  کلام و مفهوم را هم‌سان می‌داند و مفهوم را در قالبِ کلام منحل می‌کند]، بین‌المللی، همیشه «بین‌المللی» است؛ و آن‌چه دیروز به‌لحاظ جنبه‌ و خاصه‌ی «بین‌المللی»‌اش ارزشمند بود، امروز هم به‌واسطه‌ی جنبه‌ی «بین‌المللی»‌اش دارای همان ارزش دیروز است. در این دیدگاه آن‌چه نادیده انگاشته می‌شود و عملاً منحل می‌گردد، تحولات و تغییرات گوناگونی است‌که بار مفهومی و معنایی کلمه‌ی «بین‌المللی» را دگرگون کرده و معنا و جهت‌گیری متفاوتی را جایگزین معنا و جهت‌گیری قبلی کرده است. به‌طورکلی، کلمات (و از جمله کلمه‌ی «بین‌المللی» نیز) بسته به‌این‌که در کدام مختصات زمانی‌ـ‌مکانی و در چه شبکه‌ای از تبادلات اجتماعی و ‌طبقاتی مورد استفاده قرار بگیرند، بار مفهومی‌ـ‌معنایی مختلفی می‌گیرند؛ که میزان این اختلاف معنایی گاه می‌تواند یک تناقض آشکار را به‌نمایش بگذارد و دو حرکت مختلف‌الجهت را نیز پیش‌نهاده داشته باشد.

در رابطه با «ایران تریبونال» واقعیت از این قرار است‌که آقای مصداقی کلمه‌ی «بین‌المللی» را [علی‌رغم تغییرات و تحولات بسیار عمیق و درعین‌حال آشکاری که طی 50 سال گذشته از سرگذرانده است] درست به‌همان معنا و با همان بار مفهومی‌ای به‌کار می‌برد که 50 سال پیش داشت. گذشته از ارائه‌ تصویری جامع از این تفاوت که به‌تحقیقی طولانی و کاری وسیع و همه‌جانبه نیاز دارد؛ اما مهم‌ترین شاخص این تفاوت ـ‌از زوایه آن‌چه درپاره‌ای اوقات با استفاده از مفهوم جامعه‌‌شناسی یا روان‌شناسی «عمومی» به‌تبادل‌ گذاشته می‌شود و به‌کرشمه‌ی فلسفی می‌توان تحت عنوان «روح زمانه»[3] از آن نام برد‌ـ به‌‌جهان‌بینی و مدل‌های  زیبایی‌شناسانه و ‌آرمانی‌ای برمی‌گردد که در دهه‌ی هفتاد قرن گذشته معنی زندگی و خوشبختی را در عبور از نظم موجود و عصیان برعلیه آن می‌فهمید و اینک در سازگاری و تابعیت از این نظم در‌می‌یابد.

دادگاه راسل (از سال‌ ‌ 1965 تا 1967) در شرایطی شکل گرفت و حقایق جنگ ویتنام را برای مردم دنیا افشا کرد که جهت حرکت وقایع در آن ـ‌با 180 درجه اختلاف‌ـ درست مقابل روند جهت حرکت وقایع در شرایط فی‌الحال موجود بود. به‌همین دلیل هم معنیِ آن‌چه در آن زمان از کلمه‌ی «بین‌المللی» مستفاد می‌شد با آن‌چه امروزه از این کلمه مستفاد می‌شود، از زمینِ حضور توده‌های مردم کارگر و زحمت‌کش در خیابان و در اعتصاب و مبارزه تا آسمان فریب‌کاری‌های پارلمانتاریستی‌ـ‌رسانه‌ای برخاسته از ستادهای سیاسی‌ـ‌نظامی‌ دولت‌ها و کنسرن‌های سرمایه‌داری و پذیرش آن توسط توده‌های بی‌سازمان و پراکنده و سرخورده‌ی کنونی تفاوت دارد.

زمانه‌‌ای که امکان ایجاد دادگاه راسل را به‌عنوان کنشی ترقی‌خواهانه زمینه ساخت و این امکان را فراهم آورد تا کلمه‌ی «بین‌المللی» تداعی‌کننده‌ی صدها میلیون انسانِ به‌سنگر نشسته باشد، تماماً به‌زیان نظام‌های سرمایه‌داری غربی بود؛ و با اهتزاز پرچم هژمونی چپ (در انواع و اقسام گرایش‌های سوسیالیستی‌اش) برفراز همه‌ی 5 قاره‌ی جهان مشخص می‌شد. اما اینک نیروهای راست و هژمونیِ ارتجاعی برخاسته از گندیده‌ترین اشکال سرمایه‌داری چنان برجهان و برتوده‌های میلیاردی سیطره دارد که جنبش‌هایی مانند جنبش «نان و آزادی» در خاورمیانه و شمال آفریقا یا حتی جنبش کارگری در ایالات متحده (مانند جنبش ویسکانسن و وال‌استریت) زیر فشار و توطئه‌ی رسانه‌ای‌ـ‌‌حقوق‌بشری‌ـ‌ناتویی به‌ضد خویش تبدیل می‌شوند و به‌بورژوازی جسارت تهاجماتی گسترده‌تر را نیز می‌دهند. ازهمین‌روست‌که امروزه کلمه‌ی «بین‌المللی» بیش از هرچیز و هرکنشیْ «خبر»سازی انحصاری رسانه‌ای، بمباران «هوشمندِ» ناتویی، {تحریم‌های گسترده و هوشمند نفتی، بانکی، هوایی، دریایی و تسلیحاتی...}[اینجا]، جنبش «رهایی‌بخشِ» سلفی‌ـ‌القاعده‌ای، دخالت نظامی «بشر»دوستانه و در یک کلام توطئه‌گری بورژوازی و به‌ویژه بورژوازی پروآمریکایی‌ـ‌اروپایی را برای کسب سود بیش‌تر و به‌قیمت کشتار میلیون‌ها انسان (از زن و کودک و مرد گرفته تا پیر و میان‌سال و جوان) را به‌ذهن متبادر می‌کند.

آن‌چه به‌دادگاه راسل در سال 1967 مشروعیت می‌بخشید و موجبات اعتبار و نفوذ آن را فراهم می‌نمود، به‌جز وجود شوروی (که به‌هرصورت، تقابل با دولت‌های سرمایه‌داری غربی را به‌ذهن متبادر می‌کرد)، و نیز به‌‌غیر از جمهوری خلق چین [نه سرمایه‌داری به‌سبک دسپوتیسم آسیایی در چینِ امروز] که امید نوینی را در عرصه‌ی نبردِ برابری‌طلبی و آزادی‌خواهی برانگیخته بود، و هم‌چنین منهای جنگ انقلابی در ویتنام و لائوس و کامبوج که داغ‌ترین کانون برابری‌طلبی و آزادی‌خواهی در جهان به‌حساب می‌آمد، جنبش‌های آزای‌بخش در بخش وسیعی از آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکا بود که «روح زمانه» را در جغرافیای سیاسی جهان همانند پرچمِ رهایی از اسارت و استثمار انسان از انسان جان می‌بخشید. اینک ـ‌اما‌ـ نه تنها آن پرچم در اهتزاز نیست و تلاش در راستای اهتراز مجدد و نوین آن یک ضرورت بی‌چون و چرای انسانی و انقلابی است، بلکه به‌جای آن پرچم، بیرق دروغین کاپیتالوپارلمانتاریسم و دموکراسی «انتخاباتیِ» بورژوایی برقرار است‌که از این قدرت فریبنده‌ی رسانه‌ای‌ـ‌جهانی برخوردار است‌که در طرفة‌العینی از هررجاله و دلقک و کثافتی یک قهرمان «ملی» جعل کند، این «قهرمان» را به‌‌کله‌ی توده‌های بی‌سازمان و پراکنده‌ی کارگر و زحمت‌کش بکوبد، و آن‌ها را در یک چشم‌بندیِ انتخاباتی چنان بفریبد که به‌همین رجاله‌ها و دلقک‌ها و کثافت‌ها «رأی» بدهند و آن‌ها را (همانند کرزای، چلبی، مرسی و مانند آن‌ها) به‌سرکوب‌کنندگانی تبدیل کنند که توسط خودِ مردم «انتخاب» شده‌اند. این فریبِ هرزه و جنایت‌بار به‌گونه‌ای است‌که گویی آزادی برای این مردم معنای دیگری جز «انتخاب» جلادان خویش ندارد!؟

درک این حقیقت که شبکه‌ی تبادلات اجتماعی در عرصه‌ی «بین‌المللی» و نیز معیارهای ارزش‌سنج این تبادلات از سال‌های 1960 و 1970 تا حال حاضر (یعنی: در عرصه‌ی «بین‌المللیِ» شرایط کنونی) عقب‌گردهای جهش‌گونه‌‌ی بسیار عظیمی داشته، نیاز چندانی به‌دانشی ویژه یا ‌اطلاعات وسیعی ندارد. مقایسه‌ی ساده‌ی رویداهای سیاسی در آن روزگار با وقایعی‌که سیاستِ «بین‌المللی» در روزگار کنونی را رقم می‌زنند و معنا می‌دهند، زمینه‌ی این درک را به‌سادگی برای هرکارگری که با کله‌ی طبقاتی و مستقل خود فکر کند، فراهم می‌کند.

منهای پیروزی انقلاب کوبا در سال 1959، انقلاب الجزایر با نزدیک به‌دو میلیون قربانی در سال 1962 و مقاومت قهرمانانه و طولانی جبهه‌ی آزادی‌بخش ویتنام (معروف به‌ویت‌مینه) برعلیه فرانسوی‌ها، ژاپنی‌ها و آمریکایی‌ها که سازمان‌یابی اولیه آن به‌قبل از جنگ دوم جهانی برمی‌گشت؛ هم‌چنین منهای مبارزات طولانی و گاهاً مسلحانه در آمریکای لاتین و نیز کشته شدن حماسی چه‌‌گوارا در 1967 در بولیوی که در آمریکای لاتین و دیگر کانون‌های متعدد مبارزاتی جهان شور و عصیان تازه‌ای برانگیخت؛ و نیز منهای پیش‌رفت‌های گام‌ به‌گامی که جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده داشت و در سال 1968 به‌سرانجامی انقلابی دست یافت؛ و سرانجام بدون محاسبه‌ی تأثیرات جنبش دانشجویی‌ـ‌کارگری فرانسه در مه 1968 و ‌محاصره‌ی پاریس توسط ارتش برآن‌چه اصطلاحاً «روح زمانه» نامیده می‌شود؛ اما برای درک چگونگی و پتانسیل تبادلات انقلابی در سال‌های 1960 و 1970 (یعنی: زمانه‌ و شرایطی که تشکیل دادگاه راسل را امکان‌پذیر کرد) کافی است‌ به‌حمایت جنبش انقلابیِ دانشجویان و روشنفکران آلمان از مبارزه‌ی دانشجویان ایرانیِ مقیمِ این کشور اشاره کنیم. حضور دانشجویان آلمانی در تظاهراتی‌که دانشجویان ایرانی در دوم ژوئن 1967 در اعتراض به‌دیدار شاه ایران از برلین غربی سازمان دادن بودند، چنان وسیع و فشرده بود که به‌کشته شدن یک دانشجوی آلمانی توسط یک افسر پلیس منجر شد. مرگ این دانشجو به‌نطفه‌ای تبدیل گردید که جنبش مسلحانه‌ی Red Army Faction یا RAF (با دریافتی ضدامپریالیستی و چپ) از آن زاده شد. این جنبش ضمن برخورداری از ارتباط ارگانیک و گسترده با دیگر جنبش‌های انقلابی و ضدامپریالیستی و ضد جنگ در جهان و ازجمله ارتباط ارگانیک با جنبش فلسطین، در اوج خویش مورد حمایت 7 میلیون آلمانی بود و تا اوائل دهه‌ی 90 نیز به‌بقای خود ادامه داد.

حال به‌زمانه‌ی حاضر برگردیم و آن شرایط یا تعادل و توازن بین‌المللی‌ای را مرور کنیم که «ایران تریبونال» بربستر آن سازمان یافته است: نبودِ شوروی و بلوک شرق که به‌هرصورت در تقابل با یکه‌تازی‌های ایالات متحده‌ی آمریکا و قدرت‌های اروپای قرار داشتند؛ استحاله‌ی چین از افسانه‌ی انقلاب توده‌ای به‌‌دسپوتیسمِ آسیایی و آشکارِ بورژوایی؛ تقلیل ویتنام، لائوس و کامبوج به‌عنوان داغ‌ترین کانون انقلابیِ روزگار تشکیل دادگاه راسل به‌منطقه‌ای که برای جلب سرمایه و تقدیم نیروی‌کار به‌ارزان‌ترین قیمتِ ممکن به‌آنْ دست از پا نمی‌شناسد؛ تسلیم اندیشه‌ها و کنش‌های برابری‌طلبانه و آزادی‌خواهانه در همه‌ی کشورهای جهان و ازجمله در کشورهای اروپایی و آمریکا به‌‌افکار و کنش‌هایی که «نظم نوین» جهانی را توجیه می‌کنند و در نهایتِ ترقی‌خواهی و انقلابی‌گریِ خویشْ فقط روایت نئولیبرال سرمایه را در ابعاد بسیار محدودی به‌مبارزه می‌طلبند. و از همه‌ی این‌ها قابل تأکید‌تر: چرخشِ فضا، مناسبات، ایده‌ها و تبادلات چپ‌گرایانه و رادیکال در ایرانِ آن روزگار (یعنی: سال‌های 1346 تا 1349 شمسی که دادگاه راسل تشکیل شد) به‌‌مناسبات، ایده‌ها و تبادلات ضدچپ‌گرایانه و دستِ راستی‌ای است که اینک اگر جای خودرا در میان طبقات و اقشار فرودست به‌تمکینِ خشم‌آگین از نظام موجود نداده باشد؛ اما در بین اقشار مرفه‌تر و متوسط به‌آرزومندی‌ انفعالیِ تغییر نظام تبدیل شده ‌که ابایی هم از دخالت نیروهای غربی ندارد و چه‌بسا در اثر استیصال بیش‌تر به‌‌لیبی‌زاسیون ایران هم تن بدهد. ناگفته نماند که مهم‌ترین هدفِ تحریم‌های روبه‌افزایش اقتصادی ایجاد و تعمیق همین استیصالی است که زمینه‌‌ی دخالت نظامی را فراهم می‌کند.

دریک کلام، برآیند کنونی نیروهای انقلاب و ضدانقلاب در همه‌ی عرصه‌ها و در همه‌ی کشورها به‌گونه‌ای است‌که به‌نظام سرمایه‌داری و خصوصاً سرمایه‌داری در کشورهای اروپایی‌ و آمریکا چنان مشروعیت، قدرت و نفوذی بحشیده است که می‌تواند ضمن بلعیدن جنبش انقلابی «نان و آزادی» در خاورمیانه و شمال آفریقا، جنایت‌آمیزترین زد و بندهای سیاسی و نظامی را به‌کمک دستجات اسلامی (که مخلوق و تحت کنترل اوست)، رسانه‌های همگانی و نیز تفسیر دخالت نظامی و «بشردوستانه» از مقوله‌ی حقوق بشر توجیه کرده، به‌اجرا بگذارد و مدافعینی همانند آقای مصداقی (زندانی سیاسی سابق) نیز پیدا کند. بنابراین، این‌همان دانستن شرایط بین‌المللی‌ای که زمینه‌ی تشکیل دادگاه راسل را فراهم آورد با شرایط کنونیْ ضمن این‌که به‌لحاظ متدولوژیک غلط و سفسطه‌آمیز است، از لحاظ سیاسی نیز مقدمه‌ای جنایت‌آمیز برعلیه نیروهای مترقی و انقلابی است‌که به‌زبان حقوقی می‌توان به‌جنایت برعلیه بشریت نیز تفسیرش کرد.

به‌هرروی، در شرایط مذکور در بالا (یعنی: در شرایطی‌که یک جنبش انقلابی و توده‌ای در داخل ایران در جریان نیست) نه تنها تشکیل آن‌چه تحت عنوان «ایران تریبونال» از آن نام برده می‌شود، نابه‌جا و بورژوایی و ارتجاعی است؛ بلکه حاصل تشکیل دادگاهی دقیقاً همانند دادگاه راسل نیز ـ‌بازهم‌ـ به‌‌نفع نظام سرمایه‌داری و خصوصاً سرمایه‌داری اروپایی و آمریکا تمام می‌شود. چرا؟ برای این‌که آن نیروهایی‌که در خیابان و کارخانه و دیگرجاها با مبارزه‌ی همه‌جانبه به‌دادگاه راسل مشروعیت می‌بخشیدند، امروز در مقابل خوراک تبلیغاتی و به‌اصطلاح فکریِ «اندیشمندان» و عمل‌کردهای سرمایه جهانی (و خصوصاً تبلیغات و کنش‌های سرمایه‌داری اروپایی و آمریکا)، در بهترین حالت، همانند خواب‌زده‌ها واکنش نشان می‌دهند و توان چندانی برای مقابله ندارند. بدین‌ترتیب است‌که دادگاه راسل هم در شرایط کنونی به‌ضد خویش تبدیل می‌شود و توسط مدعیان حاکمیت برجهان بلیعده خواهد شد.

4ـ «ایران تریبونال» در مقابل دادگاه راسل!

آقای ایرج مصداقی مدعی است‌که {ایران تریبونال یک نهاد مستقل و مردمی است، گزارشات و تصمیمات آن هم قبل از هر چیز افکار عمومی بین‌المللی و مردم را مخاطب خود قرار می‌دهد}. این حکم علی‌رغم ظاهر آراسته و استفاده‌ی پسندیده‌ای که از الگوی ‌داداگاه راسل می‌کند؛ اما در جریان مقایسه‌ی دو مختصات مختلف ـ‌در دو زمان و مکان متفاوت و نیز دستگاه ارزشی‌ای که در رابطه با «ایران تریبونال» به‌کار می‌برد‌ـ به‌ضد خویش تبدیل می‌شود و عملاً نهادهای برآمده از دولت‌ها (و نه برآمده از توده‌های {مردم}) را مورد خطاب قرار می‌دهد. گرچه آقای مصداقی مدعی است‌که فعالین «ایران تریبونال» به‌واسطه‌ی آشنایی بیش‌تر با {ترم‌های حقوقی} به{تفاوت‌های ایران تریبونال با دادگاه راسل} پی‌بردند و {روی وجه مردمی آن بیشتر تأکید} کردند؛ اما او ـ‌درعینِ‌حال‌ـ این واقعیت را نیز نادیده می‌گیرد که به‌لحاظ گستره‌ و پتانسیل اطلاع‌رسانیْ بخش اعظم رسانه‌هایی ‌که به‌نظر او این دادگاه {مردمی} را {پوشش دادند}، تحت کنترل کارتل‌های خبری‌ـ‌اطلاعاتی‌ـ‌تحلیلی هستند که هرواقعه و رویدادی را از آن زاویه‌ای منعکس می‌کنند که ضامن منافع صاحبان سرمایه و دولت‌های حافظ نظام سرمایه‌داری باشد و اصولاً هیچ ربطی به‌نهادهای برآمده از {مردم} ندارند.

این عبارات را باهم نگاه کنیم: {میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا از طریق بی بی سی ورد سرویس، الجزیره، العربیه، تلویزیون کانال دو سوئد، خبرگزاری سوئد و ده‌ها روزنامه سوئدی و بریتانیائی، چندین رادیو و سایت فعالان اجتماعی در آمریکا و شبکه‌های مختلف اطلاع رسانی در جریان دادگاه قرار گرفتند. میلیون‌ها نفر از هموطنان‌مان در داخل و خارج از ایران از طریق شبکه‌های تلویزیونی «من و تو»، بی بی سی فارسی، صدای آمریکا، و رادیو فرانسه، رادیو دویچه وله و ... در جریان این رویداد بزرگ قرار گرفتند و بسیاری از رادیو و تلویزیون‌های متعلق به سازمان‌ها و احزاب سیاسی ایرانی و چند روزنامه فارسی زبان، روند دادگاه را پوشش دادند}.

منهای {بسیاری از رادیو و تلویزیون‌های متعلق به‌سازمان‌ها و احزاب سیاسی ایرانی و چند روزنامه فارسی زبان} که حتی به‌شرط سلامت سیاسی ـ‌بازهم، در مجموع‌ـ بُردِ خبریِ شنیداری یا دیداریِ چندانی ندارند و در میان {مردم} کارگر و زحمت‌کش نیز پایگاهی ندارند؛ اما تنها در «جهان» اوهام یا در «دنیای» فریب‌‌کاری‌های بورژوایی است‌که رسانه‌های بورژوایی و تحت کنترل کنسرن‌ها و کارتل‌های خبری‌ـ‌اطلاعاتی‌ـ‌تحلیلی بدون فشار سازمان‌یافته از طرف کارگران و زحمت‌کشان و نیروهای ترقی‌خواه {پوشش گسترده‌ی خبری} خودرا {در سطح داخلی و بین‌المللی} به‌روی رویداها و وقایع {مردمی} و غیربورژوایی می‌گشایند!؟ منهای شکلِ بیان و فرمِ احتجاج، جوهره‌ی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی براساس همین ادعاهایی قرار دارد که از «جهان» اوهام و «دنیای» فریب‌‌کاری‌های بورژوایی مایه می‌گیرند.

نه آقای مصداقی، لطفاً سفسطه نکنید و ژستِ پُست‌مدرنیستی‌ـ‌اسلامی نگیرید! هنوز هم کار و طبیعت (به‌مثابه‌ی پدر و مادرِ تولید اجتماعی) سرچشمه‌ی همه‌ی امکانات، ثروت‌ها و دانسته‌هاست؛ بنابراین، کلمه‌ی {مردم} ـ‌اگر از «جهان» اوهام و «دنیای» فریب‌‌کاری‌های بورژوایی مایه نگرفته باشد‌ـ اساساً کارگران و زحمت‌کشان و نیز نیروهای ترقی‌خواه و انقلابی را به‌ذهن متبادر می‌کند. ازهمین‌روست‌که بورژوازی بدون فشار آگاهانه و سازمان‌یافته از پایینْ همه‌ی رویدادهای مثبتِ زندگی کارگران و زحمت‌‌کشان را ـ‌اگر‌ نادیده نگیرد‌ـ چنان منعکس‌ می‌کند که از همان نخستین بسته‌ی خبریْ پازل حاکمیت بورژوازی و «حقانیت» او را سرِهم کند. به‌هرروی، این حقیقتی غیرقابل کتمان است‌که موفقیت رسانه‌ای دادگاه راسل از همان فشاری ریشه و مایه می‌گرفت که در کف خیایان و کارخانه به‌طور آگاهانه و سازمان‌یافته جاری بود و ‌بورژوازی و رسانه‌های تحت کنترلش تاب مقاومت در برابر آن را نداشتند. این حقیقت ساده و روشن را وارونه دیدن و وارونه تبلیغ کردن ـ‌خواه ناخواه، یعنی: با پول یا بدون جیره و مواجب‌ـ کلاً بورژوایی، و در شرایط کنونی رژیم‌چنجی است؛ و بازی در بساط کلیت نظام سرمایه‌داری نام دارد که جمهوری اسلامی فقط جزءِ ناچیزی از آن است.

اما، چرا {دادگاه راسلِ فلسطین در زمینه‌ی پوشش خبری با شکست مواجه شد} و {پوشش گسترده‌ی خبری در سطح داخلی و بین‌المللی بزرگترین دستاورد و موفقیت ایران تریبونال تا کنون بوده است}؟ من اطلاعی از جزئیات دادگاه راسل فلسطین و شکست خبری آن ندارم؛ اما این واقعیت را می‌دانم که جهت حرکت دادگاه راسل فلسطین برعلیه دولت اسرائیل و برعلیه هم‌کاری کمپانی‌های غربی در مورد نقض یا عدم اجرای تعهدات بین‌المللی این دولت در مورد فلسطینی‌ها بود[اینجا و اینجا]؛ درصورتی‌که «ایران تریبونال» با داعیه ضدیت با رژیم [که در ادامه‌ی این نوشته به‌آن می‌پردازم]  درست در همان جهت و در همان مسیری حرکت می‌کند که {شبکه‌های تلویزیونی «من و تو»، بی بی سی فارسی، صدای آمریکا، و رادیو فرانسه، رادیو دویچه وله و ...} حرکت می‌کنند: چنج (یعنی: تعویضِ) رژیم جمهوری اسلامی با دولت دست‌نشانده‌ای همانند چلبی در عراق یا کرزای در افغانستان که پس از تخریب همه‌ی زیرساخت‌ها و نابودی انباشت صد ساله‌ی مدنیت در جغرافیای سیاسی ایرانْ به‌قدرت برسد؛ و ضمن انتقال روزافزون مواد‌ـ‌کالای خام و نیم‌ساخته و تماماً ‌ساخته شده به‌دنیای غرب، مجموعاً بتواند علاوه‌بر سرکوب موقعیتِ کنونی جنبش‌های کارگری‌ـ‌مردمی، موقعیت فردای چنین جنبش‌هایی را نیز (که احتمال خیزش آن چندان هم ناچیز نیست) سرکوب کند. همه‌ی این «وظایف» ـ‌با هم و به‌طور یک‌جا‌ـ علی‌رغم میل خیل وسیعی از کارگزاران ریز و درشت دولت جمهوری اسلامی، اما از توان و عهده‌ی این جرثومه‌ی سرکوب و استثمار و جنایت خارج است و «تحقق» این «مطالبات» مستلزم این است‌که جمهوری اسلامی  برود و دارودسته‌ی دیگری به‌قدرت برسد. از این‌رو، چنین به‌نظر می‌رسد که {پوشش گسترده‌ی خبری در سطح داخلی و بین‌المللی} به‌کارآیی و پتانسیل «ایران تریبونال» در رابطه با رفتن جمهوری اسلامی و خصوصاً تغییر نقشه‌ی خاورمیانه برمی‌گردد که دادگاه راسل فلسطین کارآیی چندانی در این زمینه (یعنی: در زمینه‌ی تغییر نقشه‌ی خارومیانه) نداشت و به‌همین دلیل هم مورد بی‌مهری رسانه‌های تحت کنترل کنسرن‌های بین‌المللی قرار گرفت.

سرانجام این‌که وقتی آقای مصداقی می‌نویسد: {بسیاری از هموطنان در اقصی نقاط کشور قادر به‌دیدن صحنه‌های دادگاه شده بودند و از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند}؛ فراموش می‌کند یادآوری کند که درصد بسیار بالایی از  خانوارهای حاشیه‌نشین [بین 5 تا 7 میلیون]، روستائی [بیش از 20 میلیون]، کارگریِ ساده و قرارداد موقت [حدود 85 درصد طبقه‌ی کارگر با جمعیتی بیش از 20 میلیون] و نیز ساکنین شهرستان‌های کوچک اساساً نمی‌توانند جزو آن {هموطنان}ی باشند که از {دیدن صحنه‌های دادگاه... از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند}. چرا؟ به‌این دلیل ساده که امکان دسترسی به‌ماهواره و اینترنت ندارند و نگاهشان به‌هستیِ سیاسی جهان ـ‌نه از روزنه‌ی مدیای پروغربی‌ـ که متأسفانه فقط از روزنه‌ی مدیای تحت کنترل جمهوری اسلامی است. ازاین‌رو، می‌توان چنین نیز گفت که به‌احتمال بسیار قوی این {هموطنان}ی که از {دیدن صحنه‌های دادگاه... از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدند}، همان‌ {هموطنان}ی هستند که در جنبش پساانتخاباتی سبز ابتدا به‌دنبال موسوی افتادند تا بعد از او عبور کنند و جنبش سبزِ پروغربیِ بدون موسوی و کروبی را به‌نمایش بگذارند. آری این حقیقت دارد که بخش قابل توجهی از خرده‌بورژوازی تازه به‌دوران رسیده و خرده‌رانت‌خوار ایرانی با برنامه‌ی رژیم‌چنج جمهوری اسلامی موافق است و از نمایشاتی مانند «ایران تریبونال» که رژیم‌چنج را زمینه می‌سازند و بشارت می‌دهند، خوشحال می‌شوند و {در پوست خود نمی‌گنجند}. البته همه‌ی این‌ها مشروط به‌این ‌است که ادعای آقای مصداقی در مورد {بسیاری از هموطنان در اقصی نقاط کشور} با استفاده از شیوه‌های تحلیلی‌ـ‌آماری و علمی قابل اثبات باشد!؟

سرانجام‌این‌که تشکیل دادگاه راسل برعلیه جنایات آمریکا در ویتنام، این دادگاه را به‌محلی برای اعتراض به‌هیستری ضدکمونیستی سردمداران آمریکا و حمایت از حق کمونیست‌ها برای دفاع از خود تبدیل  کرد و این چیزی جز یک موضع سیاسی و چیزی جز یک صف‌بندی سیاسی در آن زمان نبود. دادگاه راسل جای خود را در صف‌بندی سیاسی آن روزگار نشان داد؛ جای «ایران تریبونالِ» آقای مصداقی در جهان امروز در کدام صف است؟

*****

به‌منظور فرصت برای تمرکز بیش‌ترْ بخش‌های بعدی این نوشته را در ‌قسمت دوم به‌خواننده‌ی گرامی تقدیم می‌کنم که شامل مباحثی مانند [در عرصه‌ی نبرد یا در زندان؛ کدام جنایت‌کارانه‌تر ‌است!؟]، [اعتبار دولتی در پرده‌ی اعتبار حقیقی‌ـ‌مبارزاتی!؟]، [سلطه‌ی بت‌واره‌ی پول برفراز ارزیابی از «ایران تریبونال»!]، [هرتخالف و تقابلی با جمهوری اسلامی الزاماً مترقی یا انقلابی نیست!] و [نتیجه‌گیری] خواهد بود.

عباس فرد ـ لاهه ـ 14 آگوست 2012 (سه شنبه 24 مرداد 1391)

 

پانوشت‌ها:

[*] این نوشته برای اولین‌بار در 14 آگوست 2012 (سه شنبه 24 مرداد 1391) در سایت امید منتشر شد که من از مؤسسین آن بودم. بنابراین، منهای نقد «ایران تریبونال» که هم‌چنان به‌آن وفادارم و به‌قوت خود باقی است، بقیه مسائل (که در این نوشته جزئی به‌حساب می‌آیند) صبغه‌ی آن زمان و آن مناسبات را دارند که به‌عنوان خاطره‌ی گذشته‌ای که دیگر ماهیت ندارد، نمی‌توان و نباید در آن دست بُرد. شاید اینک بعضی از رفقای سابق را با آن القاب و تعاریفی که متعلق به‌آن زمان و آن مناسبات است، توصیف و تعریف نکنم؛ اما از خطاب آن روزگار نیز پشیمان نیستم. این گذشته هرچه باشد، به‌هرصورت جزئی از تاریخ زندگی من است. به‌هرروی، اگر فرصتی پیش بیاید، من نظرم را در باره‌ی قتل‌عام زندانیان سیاسی در جمهوری اسلامی و ارزش‌های انسانی و تاریخی این جان‌باختگان خواخم گفت.

[1] مصداقی در این مورد می‌نویسد: {در ارتباط با ایران تریبونال دولت جمهوری اسلامی، رسانه‌های گروهی وابسته به جناح‌های مختلف نظام در یک هماهنگی از پیش تعیین شده توسط دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی حتی از سر تمسخر هم به ایران‌ تریبونال که پوشش وسیعی لااقل در «بی بی سی»، «صدای آمریکا» و «من و تو» داشت و قطعاً میلیون‌ها هموطن در جریان برگزاری آن قرار گرفتند نمی‌پردازد تا دست تعدادی از فعالان «چپ» که در «بساط رژیم» بازی می‌کنند برای برخورد با آن باز باشد. متأسفانه برای اولین بار در تاریخ، عده‌ای که خود را مخالفان رژیم حاکم و جنایتکاران علیه بشریت می‌نامند وظیفه‌ی دولت مذکور را به عهده‌ گرفته و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند. ما نه تنها از بابت رژیمی که بر کشورمان حاکم است در دنیا نمونه‌ایم بلکه از بابت اپوزیسیون هم نمونه‌ و نوبریم}.

[2] من (احتمالاً با کمک دوستی از نسل جوان‌تر) در آوریل 1999 مقاله‌ای تحت عنوان «تریبون بین‌المللی برعلیه جمهوری اسلامی، محاکمه‌ی پوسته‌ی نظام استبدادی» نشریه شماره‌ی 16 «کمون» نوشتم که شاید بدون هرگونه توضیحی منشترش کنم.

[3] می‌توان «روح زمانه» را شبکه‌ی درهم تنیده‌ی تبادلات اقتصادی‌‌ـ‌‌اجتماعی‌ـ‌طبیعی برمحور تعادل و توازن برخاسته از مبارزه‌ی ‌طبقاتی تعریف کرد که برآیندگونه و به‌طور دینامیک، مفاهیم و معیارها و مدل‌های رایج زندگی [از دیدگاه‌های هستی‌شناسانه و زیبایی‌شناسانه گرفته تا مضمون نهادهای طبقاتی و الگوهای فرهنگی و شخصیتی و مانند آن] را در میان توده‌های مردم و بخش گسترده‌ای از اقشار میانی جامعه می‌سازد؛ ...