بررسی نظری - سیاسی
13 تیر 1394 | بازدید: 3893

درباره‌ی ماهیت ارتجاعی‌ـ‌ایدئولوژیک «موج سبز» پاسخی به‌پاسخ امین قضایی

نوشته: عباس فرد

توضیح چند نکته برای درک بهتر این نوشته:
این مقاله برای اولین بار در 21 آگوست 2009 (30 مرداد 1388) تدوین و در سایت امید که من یکی از فعالین آن بودم، منتشر شد. انتشار مجدد این نوشته ضمن تأیید درستی آن، به‌منظور ایجاد آرشیو مستقل و به‌سادگی قابل دسترس انجام می‌شود. لازم به‌توضیح است‌که اگر این امکان وجود داشت که زمان را به‌عقب بازگرداند، من حتماً این کار را می‌کردم و خودم را به‌مرداد 1388 برمی‌گرداندم. یکی از کارهایی که در مرداد 88 به‌طور قطع انجام می‌دادم، نقد جنبش سبز و طبعاً مقابله با همه‌ی آن کسانی است که با استفاده از عبارت «اعتصاب عمومی» در مقابل توده‌ی پراکنده‌ی کارگران دست به‌اغواگری می‌زنند تا برای بورژوازی غربی خوش رقصی کنند. اما آن‌چه نمی‌کردم، نقد نوشته‌ی نویسنده‌ای است که این نوشته پاسخی به‌پاسخ او به‌نوشته‌ی «اعتصاب عمومی ـ در کدام راستا، با کدام هژمونی و با رهبری کدام نهاد؟» است.
در سال 88 این فرصت استثنایی پیش آمد که تخمه‌ی تشکل‌یابی در اشکال و ابعاد گوناگون در درون طبقه‌ی کارگر کاشته شود؛ اما نه تنها امین قضایی، بلکه بخش بسیار گسترده و قریب به‌مطلقی از چپ‌ها و فعالین موسوم به‌کارگری ـ‌آشکار یا پنهان‌ـ به‌نوعی دنبال جنش سبز دویدند. این نشان‌دهنده عمق حضور ایدئولوژیک و فرهنگی خرده‌بورژوازی در درون طبقه‌ی کارگر است. مبارزه با این حضورِ جهت‌دهنده وظیفه‌ای جدی، نسبتاً طولانی و نظری‌ـ‌عملی است. به‌هرروی، همان‌طور که در سال 88 هم نوشتم، خردمندی طبقاتی و کمونیستی چنین حکم می‌کند که «ایجاد انواع تشکل‌ها و نهادهای کارگریِ علنی، نیمه‌علنی یا ‌مخفی» را باید متناسب با امکان و پیش‌زمینه‌ها در دستور کار قرار دهیم که می‌توانند در اشکال «کمیته‌های کارخانه‌ی مخفی، شوراها (اعم از کارخانه‌ای و محلی و منطقه‌ای)، سندیکاها، تعاونی‌های خودیار، هسته‌های کمونیستی‌ـ‌کارگریِ مخفی، محافل مطالعاتی و کلوپ‌های فرهنگیِ نیمه‌مخفی» مادیت بگیرند.
ناگفته نماند که یکی از دلایل پس‌رفت کنونی جنبش کارگری نسبت به‌قبل از سال 88 عدم استفاده از فرصت‌های پیش آمده و به‌ویژه فرار گله‌وار افرادی است‌که خودرا فعال جنبش کارگری می‌نامیدند. حضور این افراد در خارج از ایران ضربه‌ی مضاعفی به‌جنبش کارگری بود. این فرار که در خارج از کشور به‌انواع «فعالیت»های حزبی و حمایتی و حقوق‌»بشری» تبدیل شده است، ضمن این‌که «راه‌کار» فرار بر«قرار» را در مقابل توده‌های کارگری می‌گذارد، درعین‌حال حاوی این پیام است‌که رهایی طبقاتی را باید از خارج وارد کرد؛ و لازمه‌ی حضور در خارج نیز پول و پارتی است!!؟ بدین‌ترتیب، شعاری که این «فراریانِ بدون گفتگو» در مقابل طبقه‌ی کارگر قرار داده‌اند، این‌چنین است: پرولتاریای ایران، پولدار شوید تا استثمار نشوید!!!
*****

امین قضایی ـ‌دوست جوان و محترمی‌‌که او را تنها درعرصه‌ی اینترنت و از میان {بعضی از} نوشته‌هایش می‌شناسم‌ـ چند روز پس از انتخابات دوره‌ی دهم ریاست جمهوری در ایران مقاله‌ی کوتاهی در مورد «اعتصاب عمومی» و با همین عنوان نوشت که من در مقاله‌ای به‌نام «اعتصاب عمومی در کدام راستا، با کدام هژمونی و با رهبری کدام نهاد؟» به‌نقد و بررسی آن پرداختم.
‌توقع من از امین قضایی (البته با تصوری‌که از او داشتم) این بود که اگر به‌این نتیجه رسید که نوشته‌ام ارزش نقد و پاسخ‌گویی دارد؛ پاسخ‌اش جامع، جدلی و حقیقت‌جویانه باشد. اما آن‌طور که من می‌بینم، پاسخ‌ امین بیش از این‌که حقیقت‌جویانه باشد، اعتباری و تدافعی است. گرچه امین از همان آغاز نوشته‌اش بنا را برتهاجمی طنزآلوده می‌گذارد و می‌نویسد: «آنچه در ذیل می‌آید، پاسخ به‌نقد مطول رفیق عباس فرد در مقاله‌ای است که.... [1]»؛ ولی جوهره و کُنه این تهاجم، تدافعی و اعتباری است. زیرا با نوشتن این عبارت ‌که «البته این را متذکر شوم که مقاله‌ی مذکور طولانی بوده و من به‌تمامی جوانب آن نمی‌پردازم»، در مورد مهم‌ترین محور مقاله‌ی «اعتصاب عمومی در کدام راستا، با کدام هژمونی و با رهبری کدام نهاد؟»[2]، که به‌سلطه‌ و خطر ایدئولوژیک خیزش سبزها می‌پردازد، سکوت می‌کند.
گذشته از این، امین در پاسخ خویش عبارت‌ها و مفاهیمی را به‌من نسبت داده که نه تنها از آن من نیستند؛ بلکه با بعضی از آن‌ها مرزبندی هم دارم. چه خوب بود که امین به‌عنوان واعظِ متعظ همان شیوه‌ای را به‌کار می‌برد که در کامنت‌هایش به‌دیگران توصیه می‌کند: «در مورد مسائل سیاسی باید دقت نظر داشت و نباید تفسیرهای کیلویی از متن و نظرگاه سیاسی دیگران کرد. یاد گرفتن این نکته شاید از محتوای بحث مهمتر باشد»[3].
*****
حال به‌بعضی از ‌‌نکاتی می‌پردازم که یا در نوشته‌ها‌ی خودِ امین به‌دو گونه‌ی متنافر بیان شده‌اند؛ ویا با واقعیت‌های اجتماعی‌ـ‌طبقاتی هم‌خوان نیستند و در تناقض قرار دارند.
1ـ امین در پاسخ به‌عباس فرد می‌نویسد: «آن مقاله اعتصاب عمومی را به‌عنوان راه‌کاری برای جداسازی انگیزه‌های اعتراضی مردم از انگیزه‌های جناح اصلاح‌طلب پیشنهاد کرده بود، البته مقاله‌ی من بسیار کوتاه است و تعمدا قصد یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع را نداشت. حوادث بعدی حداقل به‌خود من نشان داد که تصور ابتدایی من از جنبش اخیر و راهکار اعتصاب عمومی، تا چه حد صحیح بود»[همه‌ی تأکیدها از من است].
الف) این ادعا درحالی است‌که امین قضایی در مقاله‌ی «اعتصاب عمومی» حتی از کلمه‌ی «انگیزه» هم استفاده نمی‌کند تا چه برسد به‌«جداسازی انگیزه‌های اعتراضی مردم از انگیزه‌های جناح اصلاح‌طلب». در واقع، امین برخلاف ادعایش در «پاسخ به‌عباس فرد»، در مقاله‌ی «اعتصاب عمومی» چنین نوشته بود: «ما بهترین راه حل برای کانالیزه کردن این حرکت خودانگیخته و تبدیل آن به‌یک جنبش سازمان یافته توده‌ای را در اعتصاب عمومی می‌یابیم... چراکه این حرکت، قدرت و ابتکار عمل را به‌طبقه‌ی کارگر واگذار می‌کند و همزمان عرصه‌ای خواهد بود برای پیگیری مطالبات صنفی و رادیکال در تمامی محیط‌های کار و زندگی»!؟
ب) گذشته از این تنافرگویی و هم‌چنین صرف‌نظر از این‌که امین در همان مقاله‌ی «اعتصاب عمومی» هم به‌جای جنبش سازمان‌یافته‌ی طبقاتی از عبارت «جنبش سازمان‌یافته‌ی توده‌ای» استفاده می‌کند؛ می‌بایست از امین سؤال کرد که «جداسازی انگیزه‌ها» در عرصه‌ی مبارزه‌ی سیاسی (که ناگزیر طبقاتی است)، چه معنا و مفهومی دارد؟
اگر اساسی‌ترین شاکله‌ی «انگیزه»‌هاْ دوگانگی ـ‌و درعین‌حال وحدتِ‌ـ رابطه‌ی تولیدی‌ـ‌اجتماعی و مناسبات اجتماعی‌ـ‌طبقاتی افراد است [که قطعاً چنین است]، «جداسازی انگیزه‌ها» در عرصه‌ی مبارزه‌ی سیاسی تنها می‌تواند به‌معنای جدا کردن صف کارگران و زحمت‌کشان از صف نیروی‌های هم‌سو با بورژوازی باشد. هرتازه واردی به‌عرصه‌ی واژگان علم سیاست هم می‌داند که اگر توده‌‌های کارگر و زحمت‌کش ـ‌بدون جداسازی نسبی انگیزه‌ها، صف‌بندی نسبتاً مستقل طبقاتی و مطالبات معین‌ـ دست به‌‌یک اعتصاب عمومی بزنند تا «این حرکت، قدرت و ابتکار عمل را به‌طبقه‌ی» آن‌ها واگذار کند و «مطالبات صنفی و رادیکال [خویش را] در تمامی محیط‌های کار و زندگی» پی‌گیری نمایند؛ در واقع، به‌‌شبکه‌ی هژمونیک و نتیجتاً رهبری‌ای تن سپرده‌اند که نه تنها راه‌گشای مبارزه‌ی آن‌ها نیست، بلکه به‌این دلیل که این رهبریِ هژمونیکْ همانند روحی فراتر از سازوکارهای مادی، در ورایِ سازوکارهای مبارزاتی و مطالبات آن‌ها قرار می‌گیرد ـ‌درست به‌همان‌گونه که جامعه‌ی طبقاتیْ ذات زمینی را در وارونگیِ ذات آسمانی به‌انحلال می‌کشاندـ در این دستگاه هژمونیک و رهبریِ ماورایی‌اش منحل می‌شوند و برای مدت‌‌های مدید ـ‌حتی‌ـ امکان صف‌بندی مستقل طبقاتی و هم‌چنین طرح مطالبات معین خویش را هم از دست می‌دهند. چراکه حاکمیت مناسبات سرمایه‌دارانه دوگانگیِ‌ عمده و تعیین‌کننده‌ای را به‌جامعه تحمیل می‌کند که از یک‌سو سلطه‌گر، تثبیت‌خواه، استثمارگر و سرمایه‌دار است؛ و از دیگرسو تحت سلطه، تغییرطلب، استثمارشونده و کارگر.
بدین‌ترتیب، گذشته از وجه بارز و آشکار جنگِ بلوک‌بندی‌های کنونیِ قدرت در ایران، که در هردو بلوک‌بندی ارتجاعی است؛ هرگاه که کارگران و زحمت‌کشان ـ‌به‌هردلیلی‌ـ به‌نیرویی ورای سازوکارها، مطالبات، رهبری و توان هژمونیک خویش تن بسپارند، خویشتن طبقاتی‌ و ‌تاریخی خودرا به‌انحلال و اضمحلالی خُردکننده و پس‌رونده کشانده‌اند. چنین وضعیت مفروضی به‌معنای این است‌که کارگران و زحمت‌کشان نه تنها ـ‌هم‌‌اکنون‌ـ دست‌های خودرا به‌علامت تسلیم به‌بردگی بالا برده‌ و خواهان حذف شأن انسانی خود شده‌اند، بلکه چنین نیز معنی می‌دهد که آن‌ها مقدمات بردگی بیش‌تر و سخت‌تر فردای فرزندان خودرا هم فراهم ساخته‌اند.
گرچه کاربرد منطق دیالکتیکی اندیشه‌ی مارکس (یعنی: فعلیتِ عملی، سازمان‌یافته و هژمونیکِ سوژه‌ی انقلابی در رابطه‌ی درونی‌ـ‌بیرونی مبارزات کارگری)، از تصویرپردازی‌های خطی‌ و دترمینیستی [یعنی: این باور رفرمیستی که مبارزه‌ی کارگران ـ‌‌الزاماً‌ـ با «مطالبات صنفی»، اقتصادی و رفاهی در «محیط‌های کار و زندگی» آغاز می‌شود] اساساً فراتر می‌رود؛ و «پیگیری [هم‌زمان] مطالبات صنفی و رادیکال در تمامی محیط‌های کار و زندگی» را بربستر شرایط انقلابی یا پیشاانقلابی می‌پذیرد؛ و حتی برآمدِ اعتصاب عمومی در چنین شرایطی را توصیه می‌کند؛ اما آن‌چه از جنبه‌ی معرفت‌شناسی امین و بسیاری از جریانات چپ را در وضعیت کنونی به‌‌‌صدور فراخوان فاجعه‌‌برانگیز ‌اعتصاب عمومی کشانده است، دریافت طبقاتی و آرزومندانه‌ی آن‌ها از خیزشِ ارتجاعی سبزها به‌مثابه‌ی یک موقعیت انقلابی یا پیشاانقلابی است. در واقع، امین و نمونه‌های مسن‌تر و به‌اصطلاح استخوان خردکرده‌تر از او ـ‌به‌عمد یا شاید هم سهواً‌ـ فراموش کرده‌اند که «اعتصاب عمومی» ـ‌همواره‌ـ تابعی از آن موقعیت هژمونیک خاصی است‌که این اعتصاب بر بستر آن واقع می‌شود. بدین‌ترتیب‌که اگر تبادلات انقلابی در رابطه‌ی درونی‌ـ‌بیرونی توده‌های کارگر به‌موقعیت هژمونیک و نسبتاً سراسری و ساختارمند رسیده باشد، احتمالاً می‌تواند به‌سلاح بُرنده‌ی طبقاتی تبدیل شود و توده‌های پراکنده‌ی کارگر را به‌طبقه‌ای با خودآگاهیِ نسبی طبقاتی فرابرویاند؛ و برعکس، اگر چنین اعتصابی در عمومیت خویش ـ‌برفرض وقوع‌ـ تحت سلطه‌ی یک هژمونی ارتجاعی (مانند سلطه‌ی ارتجاعی سبزها در شرایط کنونی) مادیت بگیرد، به‌مثابه‌ی ابزاری در جنگِ قدرت بورژواهاْ کارکرد خواهد داشت که پایه‌های سازمان‌پذیری طبقاتی توده‌های پراکنده‌ی کارگر را از «درون» می‌‌جَوَد تا پس از فروکش جنگ قدرت، صرف‌نظر از شکل و چگونگیِ آن، همان توده‌ی پراکنده‌ ـ‌اما اینک مأیوس و سرخورده‌‌ـ را در «بیرون» (یعنی: بازار فروش نیروی‌کار) به‌‌قیمت ارزان‌تر در اختیار سرمایه اجتماعی بگذارد و بیش‌از پیش به‌دار و درفش دولتِ پاسدار این‌گونه از اجتماعیت بسپارد.
از مقایسه‌ی این تصویر با تصویری که امین قضایی از پروسه‌ی رشد و گسترش مبارزات کارگری می‌پردازد[«ما بهترین راه حل برای کانالیزه کردن این حرکت خودانگیخته و تبدیل آن به‌یک جنبش سازمان یافته توده‌ای را در اعتصاب عمومی می‌یابیم»]، می‌توان به‌این نتیجه رسید که رابطه‌ی «ابژه» و «سوژه» نزد امین قضایی بیش از این‌که جنبه‌ی عام و متدولوژیک داشته باشد و بتوان به‌مثابه‌ی سلاح در نبرد طبقاتی از آن استفاده کرد، به‌مثابه‌ی ابزار، تابع آن وضعیت خاصی است‌که او را ـ‌به‌هردلیلی‌ـ‌ برمی‌انگیزاند. گرچه امین در کوتاه‌نوشته‌های شاعرانه‌ـ‌فلسفی‌اش گاه از تقدم سوژه بر ابژه، گاه از یگانگی این‌دو، در پاره‌ای اوقات از رابطه‌ای چرخشی و فعالانه و تغییردهنده‌ی آن‌ها، در بعضی موارد از «تغییر بر روی ابژه» گفتگو می‌کند، و حتی بعضاً به‌واسطه‌ی ایماژهای اسطوره‌ایْ تصویر گنگی از این رابطه[ابژه و سوژه] ترسیم می‌نماید؛ اما در فراخوان به‌اعتصاب عمومی ـ‌شاید ناخواسته‌ـ یک‌بار سوژه (یعنی: آگاهی و اراده‌ی عملی گروه‌بندی‌های پراکنده‌ی کارگری) را در ابژه (یعنی: شبکه‌ی ساختارمند و هژمونیک «خیزش سبزها») منحل می‌کند تا به‌نتیجه‌ی دل‌خواه خویش (یعنی: حمایت همه‌جانبه از «موج سبز») برخیزد. اما حقیقت این است‌که آن‌چه به‌لحاظ متدلوژیک بین مارکس و فوئرباخ (از یک طرف) و بین مارکس و هگل (از طرف دیگر) دره‌ی بسیار عمیقی ایجاد می‌کند، همین تبیین رابطه‌ی سوژه و ابژه به‌مثابه‌ی یک مجموعه‌ی دوگانه‌ی واحد از طرف مارکس است.
گرچه در ادامه‌ی نوشته به‌این نکته‌ی کلیدی بازمی‌گردم؛ اما مقدمتاً لازم به‌توضیح است‌که تبیین ذهنی و دل‌خواسته از جنبش‌کارگری و خیزش سبزها، با توجه به‌‌توان ساختاری این خیزش، به‌مثابه‌ی رابطه‌ی سوژه و ابژه شگردِ القایی فریبنده‌ای است. این شگرد القایی ـ‌عملاً‌ـ «فصلِ» بین این دو «جنس» را به‌رابطه دو جنبش هم‌ارز تقلیل می‌دهد که مثلاً یکی ضعیف‌تر و دیگری قوی‌تر است. درصورتی‌که صرف‌نظر از تفاوتِ ظرفیت‌ها و امکاناتِ تاریخی جنبش‌کارگری در مقابلِ جنبه‌ی ارتجاعی و ضدتاریخی خیزش سبزها، حتی بی‌ساختاری و عدم تشکل یکی (به‌مثابه‌ی طبقه‌کارگر) و ساختارمندی و تشکل نیرومندِ دیگری (به‌مثابه بخشی از طبقه‌ی سرمایه‌دار) عملاً «فصلِ» کیفتاً متفاوتی را نشان می‌دهد که می‌تواند هرگونه کنش‌ عمومی و سراسریِ کارگرانِ بی‌ساختار و پراکنده را به‌جیب آن بخشی از بورژوازی بریزد که ضمنِ برتری مطلق ساختاری و تشکیلاتی، در «اپوزیسیون»[!] هم قرار گرفته است.
حقیقت این است‌که تعادل و توازنِ کنونیِ کلیه نیروهای درگیر در ‌سیاست‌های‌ کلان و مملکتی، به‌‌هیچ بخش یا قسمتی از توده‌های عظیم ـ‌اما‌ـ پراکنده‌ی کارگری این امکان و فرصت را نمی‌دهد که در این عرصه حضوری مستقل و درعین‌حالْ مستقیم داشته باشند. چراکه در این وضعیت خاص هرگونه کنش توده‌ایِ مستقیم در عرصه‌ی سیاست‌های کلان (اعم از سراسری یا منطقه‌ای)، به‌دلیل پراکندگی ـ‌عملاً‌ـ با استقلال طبقاتی کارگران به‌تناقض می‌رسد و نتایج حاصله به‌جیب یکی از طرفین این جنگ کثیف قدرت ریخته می‌شود. بنابراین، در تعادل و توازن قوایِ فی‌الحال موجود طبقاتی، تنها پراتیک و تلاشی که توده‌های میلیونی کارگر می‌توانند داشته باشند، همان مبارزه‌ای است که هم‌اکنون در قالب صدها اعتصاب و تحصن و غیره ـ‌با مطالبات معین‌ـ در جریان است. آن‌چه این جنبشِ به‌لحاظِ سیاست‌های کلان و مملکتیْ ناتوان را می‌تواند یک گام درست و واقعی به‌پیش ببرد، تدارکِ نظری و به‌ویژه حمایت عملی از ایجاد انواع تشکل‌های کارگری و طبقاتی است. ازاین‌رو، همه‌ی آن تشکل‌ها یا افرادی‌که کارگران را به‌نحوی به‌عرصه‌ی سیاست‌های کلان و دولتی دعوت می‌کنند و به‌نوعی فراخوان به‌اعتصاب عمومی می‌دهند، در روی‌کرد پاسیویستی و تقدیرگرایانه‌ی خویش، هژمونی یکی از بلوک‌بندی‌های جنگ قدرت را به‌نوعی پذیرفته‌اند و صرف‌نظر ار توجیهات نظری ـ‌عملاً‌ـ در راستای منافع یکی از بلوک‌بندی‌های جنگ قدرت (یعنی: سبزها) فعالیت می‌کنند. به‌هرروی، فراخواندن کارگران و زحمت‌کشان به‌اعتصاب عمومی ـ‌حتی اگر بربستر یک جنبش انقلابی ویا به‌واسطه‌ی مساعدت شرایط پیش‌بینی نشده و ویژه‌ای صورت بگیرد‌ـ متضمن کارِ تدارکاتی سنگین، نقشه‌مند، انقلابی و ضرورتاً تاریخی است که پَرش از آن معنایی جز تسلیم‌طلبی و تقدیرگرایی در مقابل وضعیت به‌غایت پیچیده‌ی جنگ بلوک‌بندی‌های سرمایه و هم‌چنین مبارزه‌ی طبقاتی در ایران ندارد. نمونه‌ی بارز این پَرشِ تقدیرگرایانه مقایسه‌ی اعتصابات دهه‌ی 60 میلادی در اروپا (که در بستری پیشاانقلابی مادیت گرفت) با خیزش سبزهاست‌که وجوداً ضدکمونیستی، خرده‌بورژوایی، ضدکارگری، الله‌اکبری و ارتجاعی است.
گرچه مارکس (به‌‌عنوان اولین تئوریسین دانش مبارزه‌ی طبقاتی) در تئوری و خصوصاً در پراتیک خویش چنین ملحوظ می‌دارد که جنبه‌ی عام متدولوژی باید در برابر هررابطه‌ی خاصی دوباره پیکرتراشی شود و با قبول مُهر ویژگی آن نسبت، از آن گذر کرده و عامیت خودرا دوباره بازیابد؛ و این به‌معنیِ تغییرپذیری روش تحقیق و هم‌سازی آن با موضوع خاص تحقیق است؛ اما نه مارکس و نه دانش مبارزه‌ی طبقاتی در کلیت تاریخیِ خویش ـ‌هرگزـ روش تحقیق را تابع موضوع تحقیق نمی‌کنند. چراکه، دراین‌صورت، به‌جای ذات هم‌راستا و مونیستیکِ هستی، به‌دنیای متکثر و فاقد رابطه‌ای می‌رسیم که اگر هم دگرگون‌شونده باشد، دگرگونی‌اش ورای اراده‌ی تاریخی انسان است. این همان نقطه‌ای است‌که فوئرباخ و هگل را (علی‌رغم همه‌ی تفاوت‌های‌شان) به‌هم می‌آمیزد تا در نهایت (که از همان آغاز، مقدمات آن را می‌چینند) به‌توجیه وضعیت موجود بروند. شایسته‌ی یادآوری است‌که تمامیِ دستگاه‌سازی‌های مارکسیسمِ دانشگاهی و ژورنالیست، منهای بعضی آرایه‌های به‌اصطلاح دیالکتیکی و رادیکالی‌که به‌خود می‌بندند، ‌در مقدمه و نتیجه‌، ‌کاریکاتوری از آن «نقطه»‌ای هستندکه فوئرباخ و هگل را (به‌مثابه‌ اوج اندیشه‌ی ماقبل مارکسی) به‌هم می‌آمیزد.
به‌بیان دیگر، تفاوت بین پراگماتیزم کاسب‌کارانه و خرده‌بورژوایی با مارکسیسم انقلابی، تاریخی‌ و ‌کارگری در این است‌که مارکسیسم به‌وحدت مونیستی تاریخ باور دارد و این باور را از پسِ روش تحقیق ماتریالیستی‌ـ‌دیالکتیکی‌اش به‌عرصه تبادل اندیشه و عمل وارد می‌کند؛ درصورتی‌که پراگماتیزم کاسب‌کارانه و خرده‌بورژوایی با تکیه به‌تَحَصُل و ‌منطقِ پوزیتویستی‌اش (که نهایتاً برگردان ریاضی‌گونه‌ای از همان منطق ایستا و ارسطویی است)، متدولوژی را تابع موضوع تحقیق می‌کند؛ و به‌بهانه‌ی حذف ماورایی‌گرایی و پیش‌نهاده‌ی «مطالبات آزادی‌خواهانه»‌ی کلیِ راهسپار به‌سوی جامعه‌ی باز و به‌اصطلاح دموکراتیک، روندهای آرمان‌گرایانه‌ـ‌تاریخی و هم‌چنین دموکراتیزمِ ویژه‌ی برخاسته از موقعیت و مبارزات طبقه‌کارگر را به‌پای دوستان جامعه‌ی باز (که همان دشمنان هژمونی کمونیستیِ برخاسته از جنبش کارگری است) قربانی می‌کند. براساس همین شیوه‌ی تحقیق است که می‌توان بربستر جنگ بلوک‌بندی‌های قدرت به‌سفسطه روی آورد و این سؤال را مطرح کرد که: «چرا باید مطالبات آزادی‌خواهانه را ملک طلق طبقه‌ی متوسط یا بورژوازی بدانیم»؟
کدام ابله، شیاد یا جنایت‌کاری چنین توصیه و تبلیغ می‌کند که «باید مطالبات آزادی‌خواهانه را ملک طلق طبقه‌ی متوسط یا بورژوازی بدانیم»؟ مگر در سلطه‌ی بی‌چون و چرای روابط و مناسبات سرمایه‌دارانه‌ی امروز [که فراتر از گسترش جهانی‌اش در اعماق ده‌کوره‌های آفریقا، از درون هم فردیت افراد را تحت سلطه و کنترل دارد و به‌ساز خویش می‌رقصاند]، حقیقتاً به‌جز طبقه‌کارگر هم نیروی دموکرات و آزادی‌خواه دیگری وجود دارد که کسی به‌این نتیجه برسد که «باید مطالبات آزادی‌خواهانه را ملک طلق طبقه‌ی متوسط یا بورژوازی بدانیم»؟ مگر مطالبات 15 ماده‌ای تشکل‌های کارگری در اول ماه مه[4] که به‌بازداشت و گروگان‌گیری بیش از 200 نفر از فعالین کارگری منجر گردید، دموکراتیک و آزادی‌خواهانه نبود؟ اگر چنین بود [که قطعاً بود]، پس چرا «دموکرات‌ها» و «آزادی‌خواهان» سینه‌چاک بلوک‌بندی موسوی و موج سبز از این رادیکال‌ترین شکل بروز دموکراتیزم و آزادی‌خواهی ممکن حمایت نکردند؟ گذشته از این، چرا همین امروز آقای موسوی، کروبی و صدها تن از منادیان و پیشوایان موج سبز یا حتی همین امثال امین قضایی‌ها [که جنبش در خیابان را مقوله‌ای متمایز از بلوک‌بندی‌های قدرت و موج سبز می‌دانند] همان مطالبات 15 ماده‌ای را به‌رسمیت نمی‌شناسند و فراخوان نمی‌دهند که دموکرات‌ها و آزادی‌خواهان به‌خیابان بیایند و خواستار آزادی منصور اسانلو و به‌رسمیت شناختن سندیکای کارگران واحد بشوند؟ مگر هم‌اکنون مطالبه‌ی دستمزد معوقه‌ی کارگران هفت‌تپه و لاستیک البرز و هزاران واحد تولیدی‌ـ‌خدماتیِ دیگر امری ضددموکراتیک و مغایر با آزادی‌خواهی است‌که موج سبز حتی نیم‌نگاهی هم به‌آن نمی‌کند تا از کارگران و زحمت‌کشان ـ‌فقط‌ـ دلبری کرده باشد؟ مگر فاصله‌ی بین خط فقر و دستمزدِ پایه کارگران، همان 500 تا 700 هزار تومنِ ماهیانه‌ای نیست که خانواده‌های کارگری را به‌ضددموکراتیک شکل ممکن به‌بردگی می‌کشاند و از اساسی‌ترین مواهب زیست و زندگی محروم‌شان می‌کند؛ پس چرا هیچ‌یک از رهبران، منادیان و نیروهای اجرایی و خیابانیِ موج سبز در این مورد اساسی آزادی‌خواه و دموکرات نیستند؟
پ) امین ادعا می‌کند که مقاله‌‌اش [یعنی: مقاله‌ی «اعتصاب عمومی»] بسیار کوتاه بوده و «تعمدا قصد یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع را» نداشته است. گرچه یکی از مشخصات بسیاری از نوشته‌های امین قضایی در «کوتاه» بودن آن‌هاست و از کنایه‌ها و گلایه‌های او در «پاسخ به‌عباس فرد» چنین برمی‌آید که نسبت به‌نوشته‌های بیش‌تر از یکی‌دو صفحه هم حساسیت دارد؛ اما واقعیت این است‌که عدم ارائه‌ی «یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع» ـ‌به‌ویژه در اوضاعی‌که به‌زعم امین یک اعتصاب عمومی را می‌طلبد‌ـ هیچ‌گونه ربطی به‌«کوتاه» یا بلند بودن یک نوشته ندارد. پس، راز عدم ارائه‌ی «یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع» و هم‌چنین فراخوان به‌اعتصاب عمومی را باید در جای دیگری جستجو کرد.
اما حقیقتاً چگونه متصور است‌که یک فعال دانشجویی یا سیاسی (برای مثال: امین قضایی) مارکسیسم را دانش مبارزه‌ی طبقاتی بداند و بدون ارائه‌ی «یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع»، همگان (و ازجمله کارگران و زحمت‌کشان) را به‌اعتصاب عمومی فرابخواند؟ تنها جوابی که به‌این پرسش می‌توان داد، این است‌که اگر مارکسیسم برای این شخص آرایه‌ای به‌اصطلاح روشن‌فکرانه نباشد که هرآن بتواند از آن فاصله بگیرد؛ لابد او، خودش را «پیامبری هوشمند»[5] می‌داند که موضوع کار و فراخوان‌اش «یابوهای بهت‌زده»‌ای هستند که باید برانگیخته گردند و به‌راه راست هدایت شوند. گرچه این دو روی‌کرد به‌جنبش‌کارگری در کُنه و جوهره یکی است و آمیخته‌ای از آن‌ها هم قابل تصور و ترسیم است؛ اما مشخص‌تر از کرشمه‌گویی نظری (یعنی: در آن‌جا که پای داد و ستدهای معمول و هم‌چنین پای قانون و حقوق در میان است)، اگر یک پزشک بدون بررسیِ علمیِ بیمار و بیماریْ دستورالعمل یا نسخه‌ تجویز کند، مرتکب جُرم شده و باید تاوان این جرم را بپردازد. ناگفته پیداست‌که این تاوان‌پردازی برای کسی که پزشک نیست و به‌هردلیلی در نقش و جلد پزشک ظاهر می‌شود، به‌مراتب سنگین‌تر و جدی‌تر است.
حال یک‌بار دیگر به‌این حکم امین برگردیم که در مقاله‌ی اعتصاب عمومی، «تعمدا قصد یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع را» نداشته است. چرا او چنین می‌گوید؟
آیا مارکسیسم دانش مبارزه‌ی طبقاتی نیست؟ آیا فراخوان یا دعوت به‌اعتصاب عمومی ـ‌از طرف هرکس و با هرانگیزه‌ای‌ـ امری سیاسی، طبقاتی و آگاهانه نیست؟ اگر پاسخ این دو سؤال مثبت باشد [که قطعاً چنین است]، قصد واقعی امین از این‌که هم کارگران را به‌اعتصاب عمومی فرامی‌خواند و هم می‌گوید «تعمدا قصد یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع را» نداشته است، چیست؟ آیا این یک تناقض صرفاً نظری است یا بنابه‌وحدتِ متضادِ سوژه‌ـ‌ابژه به‌دیدگاه، خاستگاه و پایگاه طبقاتی امین هم برمی‌گردد؟
ت) امین در نوشته‌ی «درباره‌ی ماهیت جنبش/در پاسخ به‌عباس فرد» می‌نویسد: «حوادث بعدی حداقل به‌خود من نشان داد که تصور ابتدایی من از جنبش اخیر و راهکار اعتصاب عمومی، تا چه حد صحیح بود». هرکس که اخبار مربوط به‌وقایع جاری در ‌ایران را دنبال ‌کند، می‌داند که هنوز یک «اعتصاب عمومی» در ایران شکل نگرفته است؛ پس، چرا امین ادعا می‌کند که «راهکار اعتصاب عمومی، تا چه حد صحیح بود»؟ پاسخ معقول و ساده این است‌که امین از یک طرف شایعه‌ی کم‌کاری پاره‌ای از کارکنان سبزپوش دستگاه‌های دولتی را به‌شیوه‌ی القایی و موج سبزی، اعتصاب عمومی قلمداد می‌کند؛ و از طرف دیگر هندوانه زیر بغل کارگران و کمونیست‌ها می‌گذارد که: «چرا باید مطالبات آزادی‌خواهانه را ملک طلق طبقه‌ی متوسط یا بورژوازی بدانیم وتصور کنیم طبقه‌ی کارگر در خیابان‌ها حضور ندارد و مطالبات دموکراتیک هرگز جزو مطالبات کارگران نیست و نمی‌تواند باشد»؟
بنابراین، امین قضایی «تعمدا» از «یک تحلیل مارکسیستی از اوضاع» طفره می‌رود و بنا به‌پایگاه طبقاتی و گرایش سیاسی‌اش نمی‌تواند ببیند که «مطالبات آزادی‌خواهانه... و دموکراتیک» در رابطه با کارگران، «طبقه‌ی متوسط» و «بورژوازی» ـ‌منهای اشتراک در واژگان‌ـ از زمین تا آسمان یا به‌عبارت روشن‌تر از زمینِ فروش نیروی‌کار تا آسمان خرید این کالای مولدِ ارزشْ تفاوت دارد. درحقیقت، آن نکته یا مسئله‌ای که امین در رابطه با «مطالبات آزادی‌خواهانه... و دموکراتیک» به‌فراموشی می‌سپارد، وجودِ روابط و مناسباتی است‌که ‌از سکونِ ذهنی واژگان درمی‌گذرد تا جامه‌ی عینیتِ مفهوم را بر‌این اندام‌های شَبه‌آسا بپوشانند. براین اساس می‌توان گفت‌: آری! آزادی، آزادی‌خواهی و دموکراتیسم (همانند بسیاری از دیگر واژگان مربوط به‌عرصه‌ی اقتصاد، سیاست، جامعه و غیره) در رابطه با کارگران و زحمت‌کشان مفاهیمی را می‌رسانند که نزد بورژوازی و خرده‌بورژوازی یک نابهنجاری تمام‌عیار است. برای مثال: آزادی نزد صاحبان ریز و درشت سرمایه در عام‌ترین معنای خویش: آزادیِ خرید نیروی‌کار از اشخاصی است‌که از هرگونه مالکیتی برابزارها و ادوات تولید آزاد شده باشند. برهمین سیاق است‌که آزادی در عام‌ترین معنای سرمایه‌دارانه‌اش، بردگی عام برای کارگران است.
اگر کارگران از طریق فروش نیروی‌کارِ خود و پیامد ناگزیر آن (یعنی: تولید ارزش اضافی) گذران معاش می‌کنند و از همه‌ی امکانات زندگی انسانی محروم می‌شوند؛ اگر بورژوازی از طریق خرید نیروی‌کارِ کارگران و پیامد ناگزیر آن (یعنی: سود، انباشت سرمایه و مصرف خارج از چرخه‌ی تولید) زیست اشرافی‌اش را برپا می‌سازد و کارگران را از همه‌ی امکانات زندگی انسانی محروم می‌کند؛ و در این میانه، اگر طبقه‌ی به‌اصطلاح متوسط (یا به‌بیان دقیق کلام: خرده‌بورژوازی) در همه‌ی ابعاد اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ـ‌همانند تجسدی از دوآلیسم‌ـ بین کارگران و سرمایه‌داران می‌‌ایستد تا در تواتری از طنازی و رقص مرگ، سهم بیش‌تری از ارزش‌های اضافیِ تولید شده توسط کارگران را به‌جیب بزند و ضمن لیسیدن چکمه‌ی جناحی از بورژوازی، به‌همین تولید‌کنندگان ارزش‌های اضافی افاده بفروشد؛ پس، چرا امین قضایی با این شگرد که «مطالبات آزادی‌خواهانه... ملک طلق طبقه‌ی متوسط یا بورژوازی» نیست، کارگران را به‌پی‌گیری ‌همان مطالبه‌ای دعوت می‌کند که دقیقاً بخشی از بورژواها و خیل قابل توجهی از خرده‌بورژواها طالب آن هستند؟
گرچه بعید نیست که پاره‌ی بسیار محدودی از کارگران ـ‌به‌طور پراکنده‌ـ به‌موج سبز دل‌ بسته باشند و در تظاهرات خیابانی حاضر شده باشند؛ اما گفتگو از «حضور طبقه‌کارگر در خیابان‌ها» بیش‌تر به‌یک بلوف سیاسی می‌ماند تا تصویرِ حقیقت‌جویانه‌‌ای از رویدادهای پس از اعلام نتایج انتخابات.
اگر امین و امثالهم از جنبه‌ی عمومی زبان و سکونِ واژگان گامی به‌جلوتر برمی‌داشتند، به‌سادگی می‌فهمیدند که «مطالبات آزادی‌خواهانه... و دموکراتیک» برای کارگران (به‌ویژه در شرایط کنونی) عمدتاً ـ‌نه مطلقاً‌ـ بیان اقتصادی‌ـ‌تشکیلاتی دارد و مسائل محوری‌ آن عبارتند از: تأمین امنیت شغلی، پرداخت دستمزدهای معوقه، حذف قراردادهای موقت، گسترش انواع بیمه‌ها (از بیمه‌ی درمانی‌ـ‌تأمینی گرفته تا بیمه‌ی بیکاری و ازکارافتادگی و غیره)، پرداخت واقعی دستمزد، برابری دستمزد زنان و مردان کارگر، توقف کارِ کودکان، آزادی کلیه زندانیان سیاسی (ازجمله آزادی فعالین کارگری)، برپایی انواع تشکل‌های کارگری (بدون دخالت‌های آشکار و پنهان دولت)، به‌رسمیت شناختن روز جهانی کارگر و حمایت از مطالبات دیگر نیروهای هم‌سو با طبقه‌کارگر. درصورتی‌که «مطالبات آزادی‌خواهانه... و دموکراتیک» برای آن مجموعه‌ی هم‌گون‌ـ‌ناهم‌گونی که خیزش سبزها را می‌سازند، در گویش‌های متفاوت‌ ـ‌اما‌ـ جوهره‌‌ی ایدئولوژیک‌ِ اجتماعاً هم‌جهت‌اش، حول محور مسئله‌ی ریاست جمهوری، بازتقسیم قدرت در همین جامعه، ابقای همین روابط و مناسبات تولیدی‌ـ‌اجتماعی و در اوج آرزومندانه‌ و رؤیایی‌اش برای بخش بسیار ناچیزی از چپ‌های موسوم به‌رادیکال، بود و نبود جمهوری اسلامی (نه بود و نبود نظام سرمایه‌داری) است.
گرچه مطالبات دموکراتیک کارگری در لحظه‌ی حاضر رأساً توجهی به‌جابه‌جایی طبقات، اقشار یا بلوک‌بندی‌‌های در قدرت ندارد؛ و به‌‌طورکلی فاقد بارِ سیاسی آشکار در این زمینه‌ی خاص است؛ اما رابطه‌ی این مطالبات با چرخه‌ی تولید سرمایه‌دارانه و وضعیت عمومی کارگران و زحمت‌کشان در ایران به‌گونه‌ای است‌که درصورت تداوم (حتی با افت و خیزهای ناشی از سرکوب‌های دولتی) سازای دینامیزمی است که بارزترین نشانه‌اش گسترش تشکل‌پذیری و سازمان‌یابی در میان نیروی‌های پراکنده‌ی کارگری است. عمل‌کرد و نتیجه‌ی ناگزیر این دینامیزم، «مطالبات آزادی‌خواهانه... و دموکراتیک» کارگری را نه تنها به‌‌طور فزاینده‌ای به‌عمل در حوزه‌ی ‌سیاست و چگونگی آن می‌کشاند، بلکه با گذر آگاهانه از کشمکش‌های سیاسی در میان بلوک‌‌بندی‌های طبقه‌ی حاکم، به‌راه‌کارها و ‌تبادلات سوسیالیستی و انقلابی هم می‌رسد.
گرچه می‌توان پیش‌بینی کرد ‌که احتمالِ به‌قدرت رسیدن خیزش سبزها اندکی از صفر بیش‌تر است؛ با وجود این، اگر پتانسیل هژمونیک این خیزش (به‌هرصورت متصوری، با سرکردگی موسوی یا بدون دارودسته‌ی او) ‌گسترش بیش‌تری بگیرد و سلطه‌ی ایدئولوژیک خویش را (حتی برای یک دوره‌ی 5 ساله) برفراز «مطالبات آزادی‌خواهانه... و دموکراتیک» خرده‌بورژوازی متوسط و پاره‌ای از بورژواها ـ‌تماماً‌ـ به‌اهتزاز درآورد؛ دراین‌صورت مفروض «مطالبات آزادی‌خواهانه... و دموکراتیکِ» کارگری با چنان مکانیزم‌ تخریب‌کننده‌‌ای مواجه خواهد شد که می‌توان گفت: شدت بازدارندگی آن حتی از سرکوب‌گری‌های چهار سال گذشته‌ هم (اعم از دولتی و غیردولتی‌اش) بازدارنده‌تر خواهد بود. چراکه در ‌صورت تحقق چنین احتمالی ـ‌یعنی، گسترش هژمونیک موج سبز‌ـ کلیت نظام سرمایه‌داری به‌مثابه اجتماعیت سرمایه در مقابله با مطالبات دموکراتیک کارگری (فراتر از سرکوب‌های پوزیسیون دولتی‌که عمدتاً از بیرون اعمال می‌شود)، به‌ابزارِ آرمانی‌ـ‌‌ایدئولوژیک‌ و ‌درونی‌ای نیز مسلح می‌گردد که هم در «اپوزیسیون» است و هم خیل وسیعی از نظریه‌پردازان و شهیدان را (به‌مثابه قلب تاریخ) در چنته دارد. این مشروعیت آرمانی‌ـ‌ایدئولوژیک‌ از طرف «اپوزیسیون» بورژوایی و ارتجاعی، در توازن با آن بخشی از بورژوازی که در وضعیت پوزیسیون قرار دارد، ابتدا عمق ‌روح و جان فعالین کارگری و کمونیست را از درون و بیرون می‌کوبد تا سپس بتواند هرگونه تصوری از بیمه، حداقل دستمزد، حمایت قانونی از کارگر، قانون کار، تأمین شغلی و تشکل کارگری را از رابطه‌ی خرید و فروش نیروی‌کار کنار بگذارد. این تعرضی است‌که همین الآن هم اولین نتایج عملی خود را داده است. تشکیل شورای اسلامی‌کار از طرف دارودسته‌های موج سبزیِ خانه‌کارگر، به‌موازات سندیکای مستقلِ کارگری در هفت‌تپه، عملاً نشان‌دهنده‌ی این است‌که این جانیانِ پاسداران سرمایه کدام سرنوشت را برای جنبش‌کارگری و همه‌ی فعالین صدیق آن رقم خواهند زد[6].
این بازدارندگی به‌گونه‌ا‌ی دیگر و با احتمال بیش‌تری هم می‌تواند واقع شود.
اگر بلوک‌بندی خامنه‌ای‌ـ‌احمدی‌نژاد [یعنی: داروسته‌هایی‌که علی‌رغم همه‌ی تنافرهای درونی و بیرونی‌‌شان با اسم رمز اصول‌گرایی دور هم جمع شده‌اند و برتمام ارکان زندگی و حتی وجدان جامعه فرمان می‌رانند] بخواهند ویا بتوانند بساط بگیر و ببند و بِکُش دهه‌ی 60 را در برابر جوان‌هایی بگسترانند که با توسل به‌انتخابات و موسوی به‌خیابان ریختند تا فردیت تحقیر شده‌ی اجتماعی خویش را بازبسازند؛ آن‌گاه، جامعه چنان سیلیِ محکمی خواهد خورد و چنان درهم رفته و با سقوط تبادلات و ارزش‌های انسانی مواجه خواهد شد که رذالت، شقاوت، چپاول و در یک کلام قحبگی در همه‌ی ابعاد اجتماعی به‌عالی‌ترین معیار زندگی همگان (اعم از کارگر و روشن‌فکر و بورژوا و غیره) تبدیل خواهد شد. سرکوب سازمان‌یافته‌ی دولتی، در سایه چنین وضعیت نابهنجار و اسفناکی، دمار از جنبش و نهادهای کارگری درمی‌آورد و نَفَسِ قریب به‌مطلق فعالین کارگری و کمونیست را خواهد گرفت.
ازاین‌رو، معقول‌ترین، دموکراتیک‌ترین و انقلابی‌ترین چاره‌ی مقابله با این دو وضعیت محتمل یا ترکیبی از آن‌ها، این است‌که کارگران و زحمت‌کشان (اعم از زن و مرد و پیر و جوان) با استفاده‌ی خردمندانه و فعال از فرصت موجود، همه‌ی نیروی خودرا برمحور ایجاد انواع تشکل‌ها و نهادهای کارگریِ علنی، نیمه‌علنی یا ‌مخفی متمرکز کنند. کمیته‌های کارخانه‌ی مخفی، شوراها (اعم از کارخانه‌ای و محلی و منطقه‌ای)، سندیکاها، تعاونی‌های خودیار، هسته‌های کمونیستی‌ـ‌کارگریِ مخفی، محافل مطالعاتی و کلوپ‌های فرهنگیِ نیمه‌مخفی نمونه‌های شناخته شده‌ی این نهادها و تشکل‌هاست.
وضعیت کنونی جامعه‌ی ایران به‌گونه‌ای است که هرگام کوچکی در راستای تشکل طبقاتی و کارگری (یعنی: گذر از پراکندگیِ موجود)، درعین‌حال سازنده‌ی خیز بلندی است به‌سوی دموکراتیزاسیون کلیت جامعه و آزادی‌خواهی واقعی و قابل انکشاف. تا آن هنگام که بورژوازی بتواند (به‌هرشکل، بهانه یا ترفندی) خیل وسیعی از آحاد نامتشکل را ـ‌گله‌گونه‌ـ به‌این‌سو و آن‌سو بکشاند و درپی منافع و بقای خویش بِدوانَد، سخن از دموکراتیزم و آزادی‌خواهی بیش‌تر به‌یک فریب می‌ماند تا آرزویی برخاسته از وادادگی و خام‌طبعی.
اگر ابژه‌ی بدون سوژه به‌واسطه‌ی درخویش بودگی‌اش هرگز ابژه نیست؛ اگر سوژه بدون ابژه منشاءِ آسمانی و لاوجود دارد؛ اگر بین ابژه و سوژه رابطه‌ای متقابل، هم‌ساز و هم‌راستا وجود دارد؛ و اگر مسئله نه ابژه یا سوژه، بلکه ابژه‌ـ‌سوژه‌ای است‌که به‌مثابه‌ی دوگانه‌ی واحد از یکدیگر تفکیک‌ناپذیراند؛ پس، سخن از مطالبات دموکراتیک و آزادی‌خواهانه‌ای که سازمان طبقاتی و مشخصه‌ی ‌اقتصادی معین برای کارگران و زحمت‌کشان نداشته باشد و یک افق بالنده‌ی تاریخی را به‌تصویر نکشد، بازی با کلماتی است‌که علی‌رغم ظاهر دلبرانه‌اش، برای فروشندگان نیروی‌کار دام‌ می‌گستراند.
2ـ امین قضایی در دومین پاراگراف نوشته‌‌ی دفاعی‌اش، این‌چنین دست به‌حمله می‌زند: «اولین ایرادگیری آقای عباس فرد، به‌جمله‌ی ساده‌ای است که من در آن اشاره می‌کنم که تقلب، حقانیت طرفداران تحریم را نشان داد، اما عباس فرد ایراد می‌گیرد من برخطا هستم چون تحریم به‌سبب ماهیت جمهوری اسلامی دارای حقانیت است. خوب آیا من خودم از ابتدا از ماهیت جمهوری اسلامی آگاه نبودم؟! این ایراد ناشی از سطحی نگریستن به‌متن و ماندن در بین کلمات است. مشخصا منظور من این است که تقلب گسترده، حقانیت تحریم را به‌کسانی نشان داد که در انتخابات شرکت کرده بودند و آنها را از کرده‌ی خود پشیمان ساخت!! این یک نمونه از مجموعه ایرادات ملانقطی (و نه البته نقد) است که من دیگر در اینجا به‌آنها اشاره نمی‌کنم اما در مقاله‌ی آقای عباس فرد به‌وفور دیده می‌شود».
الف) من بازهم براین باورم که حقانیت تحریم انتخابات را باید از ماهیت ارتجاعی کلیت نظام سرمایه‌داری جمهوری اسلامی و نه سازوکار یک بلوک‌بندی‌اش نتیجه گرفت و ثابت کرد. چراکه آن به‌اصطلاح حقانیتی که پس از اعلام نتیجه‌ی انتخاباتی و توسط یک بلوک‌بندی به‌اثبات می‌رسد، درعین‌حال حاکی از این است‌که بلوک‌بندی دیگر مظلوم واقع شده، قابل حمایت است و حقانیت دارد. بنابراین، در پاسخ به‌سؤال امین که «آیا من خودم از ابتدا از ماهیت جمهوری اسلامی آگاه نبودم؟!»، باید جواب داد که نه تنها از ابتدا از ماهیت جمهوری اسلامی آگاه نبوده‌اید، بلکه هم‌اکنون هم که می‌نویسید: «تقلب، حقانیت طرفداران تحریم را نشان داد»، بازهم نسبت به«ماهیت جمهوری اسلامی آگاه» نیستید. چراکه به‌بیان ماتریالیستی‌ـ‌دیالکتیکی، آگاهی از ماهیت یک مجموعه، به‌معنی شناخت دو بنیان‌ـ‌نهادِ عمده‌ی آن مجموعه، بررسی امکانات سنتزی‌اش و دریافت ممکن‌ترین راه‌کارها در راستای تحقق آلترناتیو تاریخی آن است. این آلترناتیو: تکامل و اعتلای جنبش کارگری ایران است‌که زمینه‌ی پَرش‌های شتاب‌گیرنده‌ای هم دارد. درصورتی‌که انتخابات به‌اصطلاح پارلمانی در جهان سرمایه‌داری امروز (در عادلانه‌ترین و صادقانه‌ترین شکل ممکن و متصورش) تنها یکی از ابزارهایی است که ضمن به‌بازی گرفتن کارگران و زحمت‌کشان، سهم ناچیزی از قدرت سیاسی را به‌بخش میانی و متوسط جامعه وامی‌سپارد تا ‌جابه‌جایی اهرم‌های اساسی‌تر قدرت در درون طبقه‌ی سرمایه‌دار و در بین بلکوبندی‌های سرمایه را مشروعیت بخشیده و کلیت جامعه را به‌زیر سلطه‌ی هژمونی سرمایه و دولت بکشاند. این واقعیت حتی از طرف حامیان پروپاقرص کروبی و روزنامه‌ی اعتماد ملی هم مورد اذعان قرار می‌گیرد[7].
به‌هرروی، آن‌چه موجب بروز وقایع اخیر شد، به‌گفته‌ی کلیت موج سبز (اعم از رهبری یا تظاهرات‌کنندگان خیابانی‌اش) «تقلب» در این قاعده‌ی فریب‌آمیز بورژوایی است. بنابراین، آن افرادی که از پسِ «تقلب، حقانیت طرفداران تحریم را» به‌طور اخص در جمهوری اسلامی دریافتند، بدون این‌که دریافتی از ماهیت سرمایه‌دارانه، اسلامی و ضدانسانی این نظام داشته باشند (که به‌هرصورت، ناگزیر به‌فریب‌ و تقلب است)، نهایتاً تنها به‌جرزنیِ بلوک‌بندی اصول‌گرایان در امر انتخابات پی‌برده‌اند؛ و به‌همین دلیل هم وزنه‌ی خودرا به‌پشت بلوک‌بندی رقیب انداخته‌اند تا بدین‌طریق ضمن مخالفت با تحمیل انقباض فرهنگی دارودسته‌ی حاکم، حول و حوش آن قدرتی نیز بچرخند که از اساس و ریشه‌اش بربنیاد استثمارِ نیروی‌کار، فریب و تقلب استوار است. به‌قول قدیمی‌ترها: فرق است میان آن‌که یارش در بر ـ با آن‌که دوچشم انتظارش بر در.
گذشته از همه‌ی این‌ها، اگر امین قضایی درک روشنی از تاریخ و ماهیت سراپا ارتجاعی بورژوازی در ایران یا شناخت نسبتاً درستی از موجودیت جمهوری اسلامی در همه‌ی ابعاد و اجزا و جوانب آن داشت، دارودسته‌ی موسوی‌ـ‌رفسنجانی‌ـ‌خاتمی را «بورژوازی لیبرال» برآورد نمی‌کرد. به‌این عبارت نگاه کنیم تا همانند امین به‌تفسیر حرف‌های طرف مقابل نرفته باشیم: «باید میان بورژوازی لیبرال و یک فاشیسم وحشی تفاوت قائل شد و اولی را نسبت به‌دومی مترقی‌تر دانست و در عین حال نباید سرباز بورژوازی لیبرال شد، بی شک نبرد ادامه دارد». بدین‌ترتیب، امین با لیبرال خواندن آن گروه‌بندی‌هایی که در پس و پیش «موج سبز» روان‌اند، نشان می‌دهد که نه تنها شناختی از عناصر تشکیل دهنده‌ی جمهوری اسلامی ندارد، بلکه تصورش از لیبرالیسم و بورژوازی لیبرال هم غلط است.
ب) گرچه هنور بسیاری از داده‌ها و ارقام ارائه شده‌ی انتخاباتی (ازجمله شرکت 85 درصدی و 40 میلیون نفری یا «تقلب گسترده») ادعای جمهوری اسلامی یا یکی از بلوک‌بندی‌های آن است؛ اما فرض کنیم که «... تقلب گسترده، حقانیت تحریم را به‌کسانی نشان داد که در انتخابات شرکت کرده بودند و آنها را از کرده‌ی خود پشیمان ساخت». در این‌صورت و براساس واکنش ناشی از «پشیمانی»، شرکت‌کنندگان در انتخابات می‌بایست درحالتی از افسردگی به‌خانه‌های خود بازمی‌گشتند؛ اما آن‌ها به‌جای «پشیمانی» و بازگشت به‌خانه، به‌خیابان آمدند و به‌قول امین قضایی «قیام اخیر» را که «یک مبارزه‌ی طبقاتی [هم] نیست»، برپاداشتند! ازاین‌رو، اگر نتیجه بگیریم که مسئله‌ی اساسی این به‌اصطلاح «قیام» ربط چندان زیادی هم به‌انتخابات و «پشیمانی» نداشته است، پُر بی‌راه نرفته‌ایم.
پ) آن‌چه سیمای اساسی موج سبز را ویژگی می‌بخشد؛ ازیک‌سو، جنگ قدرت بلوک‌بندی‌ جناح‌های اقتصادی‌ـ‌سیاسی در جمهوری اسلامی است که در همه‌ی ابعاد و جناح‌ها و بلوک‌بندی‌هایش سرمایه‌دارانه و استبدادی و اسلامی است؛ و از دیگرسو، کسب هویت اجتماعی و مطالبه‌ی رسمیت فرهنگی ازطرف آن بخش‌هایی از جمعیت شهرنشین است‌که طی 30 سال گذشته بربستر وجودی همین نظام سرمایه‌‌دارانه‌ـ‌اسلامی توان اقتصادی پیدا کرده و به‌نان و نوای نسبتاً چربی دست یافته‌اند. گرچه کسب هویت اجتماعی و اکتساب رسمیت فرهنگی، در کلیت خویش، مطالبه‌ای دموکراتیک محسوب می‌شود و شایسته‌ی حمایت است؛ اما گره خوردن سیاسی‌ـ‌ایدئولوژیک این نیروی اجتماعی با بلوک‌های قدرت حاکم (که سرمایه‌دارانه، ارتجاعی و اسلامی هستند) به‌گونه‌ای واقع گردیده که خواسته یا ناخواسته به‌پارازیت سازمان‌یابی مبارزات پراکنده‌ی کارگری تبدیل شده است. بنابراین، می‌توان چنین ابراز نظر کرد که موج سبز در کُنه و جوهره‌اش ارتجاعی و ضدکارگری است؛ و اگر بنا به‌فرض، بخش‌هایی از ‌کارگران به‌آن گره بخورند، نه تنها از بارِ ارتجاعی آن کاسته نخواهد شد، بلکه با ارتجاعی «رادیکال»تر و منسجم‌تر نیز مواجه خواهیم بود.
3ـ امین قضایی می‌نویسد: «قیام اخیر یک مبارزه‌ی طبقاتی نیست بلکه مبارزه‌ای است بعضا برای براندازی ساختار جمهوری اسلامی و بعضا عقب‌نشینی جناح اصول‌گرا».
الف) منهای جنبه‌ی شاعرانه‌ی این عبارات، باید از امین سؤال کرد که اگر در گوشه‌ای از این جهان سراسر طبقاتیْ قیامی صورت بگیرد که «یک مبارزه‌ی طبقاتی» نباشد، «بلکه مبارزه‌ای» باشد «بعضا برای براندازی ساختار جمهوری اسلامی و بعضا عقب‌نشینی [یا عقب نشاندن] جناح اصول‌گرا»؛ بالاخره نتیجه‌ی همه‌ی این مفروضات چیست و قرار است که این «قیام» به‌کدام مطالبه‌ی روشن و اثباتی‌ای دست یابد؟ به‌عبارت دیگر، در این فضای ابهام‌آلوده‌ی غیرطبقاتی که با توسل به‌بعضاً اندر بعضاً توصیف می‌شود، با استفاده از کدام ابزارها و امکاناتی می‌توان به‌حقیقت امر پی‌برد؟ اگر نخواهیم ریشه‌ی این رویدادها را به‌اراده‌ و ‌برکات الهی یا مقوله‌ی تصادف بچسبانیم، آیا چاره‌ای جز این هم داریم که به‌بررسی شعارها، منشورها، مناظره‌ها، سخن‌رانی‌ها و مقالاتی بپردازیم که در رابطه با این به‌اصطلاح قیام شکل گرفته‌اند و موضوع ‌تبادل آدم‌هایی بوده‌اند که به‌هرصورت خاستگاه و پایگاه طبقاتی مشخص و معینی دارند؟ با چشم‌پوشی از تأکیدهای مکرر در مکرر موسوی برقانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی، آیا در هیچ‌یک از این مواردی که برشمردیم، طرح آلترناتیوگونه‌ای هم وجود دارد که بتوانیم مطالبه‌ی اثباتی خیزش‌گران سبز را دریابیم؟ آیا آن‌جایی‌که مطالبه‌ی اثباتیِ روشنی مطرح نیست، مسئله به‌بداهت و موجودیت کنونی واگذار نشده است؟ آیا بداهت و موجودیت جهان طبقاتی امروز و روند تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعیِ آن به‌زیان کارگران، زحمت‌کشان و تهی‌دستان نیست؟ آیا آن گروه‌بندی‌های طبقاتی‌ای که از زیان کارگران و زحمت‌کشان و تهی‌دستان به‌نان نوایی می‌رسند، چکمه‌لیستی سرمایه را نمی‌کنند؟ آیا این چکمه‌لیسی، دموکراتیک و آزادی‌خواهانه است؟ اگر پاسخ به‌سؤال‌های فوق منفی نیست [که نیست]؛ پس، چرا سیاست‌بازانه این سؤال مطرح می‌شود که: «چرا... مطالبات دموکراتیک هرگز جزو مطالبات کارگران نیست و نمی‌تواند باشد»؟
ب) با توجه به‌نکات بند بالا می‌توان چنین ابراز نظر کرد که اگر کارگران (نه تعداد بسیار معدوی از آن‌ها که طبیعت آمیختگی‌های طبقاتی است) به‌دنبال موج سبز روان شده باشند، قطعاً باید یک نیروی مافوق مادی مغز خر به‌آن‌ها خورانده باشد. اما ازآن‌جاکه چنین نیروی مافوق مادی‌ای وجود ندارد، هنوز کارگران به‌این جهانِ اوهامِ جادویی وارد نشده و به‌اندازه‌ی این‌همه کارگر هم مغز خر پیدا نمی‌شود؛ لابد پاره‌ای از افراد که لباس مارکسیستی و کارگری به‌تن کرده‌اند، به‌واسطه‌ی نگرش، تمایل و خاستگاه طبقاتی‌شان مسؤلیت این آشپزی عظیم و زشت را به‌عهده گرفته‌اند[8]!؟
4ـ امین قضایی در پاسخ‌گویی‌اش به‌عباس فرد تا آن‌جا از دنیای واقعی فاصله می‌گیرد که می‌نویسد: «یا اینکه بنا به‌تصور کاملا فاجعه‌بار عباس فرد تصور کنیم طبقه‌ی کارگر غالبا به‌احمدی نژاد رای داده است. در تصورات نوعیِ عباس فرد، طبقه‌ی کارگر، قشر حاشیه‌نشین و نیمه‌روستایی و بسیار فرودست است که امکان ندارد با لباس‌های تمیز در محلاتی مانند هفتِ تیر و ولی‌عصر یا ونک تظاهرات کند! این مانند همان تصور اشتباه باکونین در بین‌الملل اول بود که پرولتاریا را با لمپن پرولتاریا اشتباه می‌گرفت و تمامی جنبش‌ها و تشکیلات کارگری را تحت رهبری آریستوکراسی کارگری می‌دید».
الف) عبارت «یا اینکه بنا به‌تصور کاملا فاجعه‌بار عباس فرد تصور کنیم طبقه‌ی کارگر غالبا به‌احمدی نژاد رای داده است»، دروغی است که امین از سرِ ناچاری به‌من نسبت می‌دهد. در مقاله‌ی «اعتصاب عمومی در کدام راستا...» چنین آمده است: «از آن‌جاکه اکثر قریب به‌اتفاق بررسی‌ها، تحلیل‌ها و حتی بعضی از گزارش‌های طرفداران «موج سبز» حاکی از این است که بخش‌هایی از تهی‌دستان شهری و روستایی (صرف‌نظر از میزان، کمیت و وضعیت طبقاتی آن‌ها) به‌احمدی‌نژاد رأی داده‌اند؛ ازاین‌رو، در این لحظه‌ی خاص گفتگو از اعتصابی‌که عموم مردم در آن شرکت‌کنند، منتفی است». شاید در لغت‌نامه‌ای که امین از آن استفاده می‌کند، عبارت «بخش‌هایی از تهی‌دستان شهری و روستایی (صرف‌نظر از میزان، کمیت و وضعیت طبقاتی آن‌ها) به‌احمدی‌نژاد رأی داده‌اند» همان‌ معنایی را دارد که عبارت «طبقه‌ی کارگر غالبا به‌احمدی نژاد رای داده است»!!؟
ب) بحث شرکت یا عدم شرکت توده‌‌های وسیع کارگر در انتخابات دهمین دوره‌ی ریاست جمهوری قبل از هرکنش و واکنشی، اساساً از این زاویه اهمیت دارد که چگونه و با کدام شیوه‌های سازمان‌دهنده می‌توانیم در راستای تبدیل صف مستقل طبقاتی کارگران به‌یک واقعیت اثرگذار و تعیین‌کننده‌ی اجتماعی حرکت کنیم؛ وگرنه از زاویه مشروعیت یا عدم مشروعیت هریک از بلوک‌بندی‌های متخاصم، چه اهمیتی دارد که چه تعداد و کمیتی از کارگران فریب کدام‌یک از این بلوک‌بندی‌ها را خورده و به‌جانب‌داری از آن‌ها به‌طرف صندوق‌‌های رأی رفته باشند. به‌عبارت دیگر، این هردو بلوک‌بندی (به‌مثابه‌ی پاره‌های فی‌الحال موجود یک جنگ ارتجاعی قدرت که جنبش کارگری را به‌سایه کشانده‌اند و می‌توانند کلیت جامعه را هم به‌فاجعه بکشند)، در تمام ابعاد و زوایای متصور ارتجاعی و از زاویه منافع طبقه‌کارگر و رهایی فردیت انسانی، ضددموکراتیک عمل می‌کنند. تفاوت تنها در این است‌که ببینیم واکنش (یا به‌عبارت دقیق‌تر: موضعِ) کارگران نسبت به‌این جنگ چگونه است تا متناسب با این موضع بتوانیم روی تاکتیک‌های درست به‌بحث و تبادل‌نظر بپردازیم. به‌هرروی، برآورد من این است‌ و شواهد متعدد نیز صحت آن را تأیید می‌کند که منهای تبلیعات مدیای جهانی که تحت کنترل سرمایه‌های کلان قرار دارند و توده‌های کارگر را جانب‌دار دارودسته‌ی موسوی‌ـ‌رفسنجانی‌ـ‌خاتمی به‌تصویر می‌‌کشند‌؛ و هم‌چنین منهای القائات مسلم فرض شده‌ی دارودسته‌ی احمدی‌نژاد‌ـ‌خامنه‌ای که طبقه‌کارگر را در جیبب خویش می‌پندارند؛ کمیت نزدیک به‌مطلق توده‌های طبقه‌کارگر به‌علاوه‌ی آگاه‌ترین و متشکل‌ترین بخش‌های آن از پسِ 30 سال سرکوب همه‌جانبه توسط همه‌ی جناح‌ها و قدرت‌های متشکله‌ی جمهوری اسلامی به‌این خردمندی غرورآفرین دست یافته‌اند که نسبت به‌وقایعِ پس از انتخابات (یعنی: ‌این جنگ و جدال ارتجاعی و فاجعه‌آفرین) موضع بی‌طرف اختیار کنند. گرچه فراتر از آرزومندی‌های چپ خرده‌بورژوایی و تبلیعات مدیای جهانی بخشی از تهی‌دست‌ترینِ کارگران و زحمت‌کشان فریب ادا و اطوارهای «عدالت‌خواهانه‌ی» احمدی‌نژاد را خوردند و به‌او رأی دادند؛ اما همین بخش هم پس از انتخابات و آشکار شدن جنگ بلوک‌بندی‌‌هاْ خودرا کنار کشید و در مقام نظاره‌گر خردمند به‌این می‌اندیشد که جای حقیقی او کجاست؟ ازاین‌رو، تحلیل درست و منطبق با واقعیتِ رویدادهای انتخاباتی می‌تواند در راستای استقلال طبقاتی این بخش به‌گام مؤثری تبدیل شود.
پ) تحلیل و واکنش جانب‌دارانه‌ی چپ‌های خرده‌بورژوا از خیزش سبزها نشان داد که چرا این جماعت به‌طور روزافزونی از عبارات مجعولی مانند «مزد و حقوق‌بگیران» استفاده می‌کنند. مهم‌ترین خاصیت این‌گونه عبارت‌پردازی‌‌های شِبه‌مارکسیستی ایجاد فضای همه باهم بودگی، جایگزینیِ پدیدارشناسیِ انتزاعی با مجموعه‌شناسی برخاسته از رابطه‌ی دوگانه‌های واحد و واقعی، عمدگی بخشیدن به‌مطالبات خرده‌بورژوازی نوکیسه و سرانجام انحلال تدریجی سازوکارهای مستقل طبقاتی یا ارائه‌ی تصویر مخدوش از عمدگی و تعیین‌کنندگی طبقاتی‌ـ‌تاریخی طبقه‌کارگر در مبارزات اجتماعی (‌به‌منظور استفاده‌ی ابزاری از توان اجرایی کارگران، به‌مثابه‌ی گوشت دَمِ توپ‌) است. بنابراین، یکی از مبرم‌ترین وظایف فعالین کمونیست جنبش‌کارگری این است‌که با تکیه به‌‌دست‌آوردهای بسیار غنی و روشن مارکسیسم انقلابی و با تعریف جامع، دقیق و روشن‌گرانه‌ی عباراتی مانند «کارگر»، «طبقه‌کارگر» و هم‌چنین زیرمجموعه‌های این مباحث، به‌مقابله با ترهاتاتی برخیزند که با تکیه به‌شکلِ حقوقیِ دریافت‌های ماهیانه یا هفتگی، ماهیتِ کارِ دستمزدی و فروش نیروی‌کار در تولید اجتماعی را به‌کاریکاتور تبدیل می‌کنند. این وظیفه‌ای است‌که من به‌سهم خویش باید به‌آن بپردازم. اما از آن‌جاکه این بررسی و تعریفْ نوشته‌ی جامع‌تری را می‌طلبد و امین قضایی هم به‌غیر از عادت کوتاه‌نویسی‌اش، حوصله‌ی مطالعه‌ی نوشته‌های طولانی را نیز ندارد و این‌گونه نوشته‌ها را با ‌کلمه‌ی «مطول» توصیف می‌کند؛ از این‌رو، فعلاً از این ضرورت درمی‌گذرم تا بلافاصله پس از این نوشته، به‌طور مستقل به‌آن بپردازم. بدین‌ترتیب، هم امین را به‌دردسرِ «مطول»خوانی نینداخته‌ام و هم در فضای پراتیک‌‌تری به‌این مقوله‌‌ی ضروری و اساساً عملی می‌پردازم.
ت) اما اشاره به‌چند نکته درباره مطلبی که از امین نقل کردم.
ـ طبق داده‌های پراکنده‌ی دولتی: جغرافیای سیاسی ایران 5/7 میلیون حاشیه‌نشین دارد که ضمن از دست دادن زندگی، مناسبات و تولید روستایی، از امکانات معمول شهرنشینی هم محروم‌ شده‌اند؛ و عملاً یکی از ابزارهای انباشت سرمایه در دست آقازاده‌ها و مصرف امکاناتی هستند که ساکنین ونک به‌بالا به‌وفور از آن استفاده می‌کنند. ناگفته پیداست‌که بخش قابل توجهی از کارگران ساختمانی و به‌طورکلی کسانی ‌که فقط برای چند روز کار پیدا می‌کنند، در همین حاشیه‌های وسیعِ فقر و نکبت بیتوته می‌کنند و به‌جز برای کار رغبتی به‌حضور در حوالی ونک ندارند. این توده‌ی به‌ویرانی کشیده شده، خانه‌خراب، شریف و عظیم را «قشر حاشیه‌نشین» نامیدن و با استفاده‌ از کرشمه‌ی خطاهای باکونین، عبارت «لمپن پرولتاریا» را در مورد آن‌ها به‌کار بردن، از همان پاره فرهنگ و دماغ‌ سربالا گرفتن‌هایی ناشی می‌شود که یکی از مشخصات همین خرده‌بورژوازی تازه به‌دوران رسیده و به‌اصطلاح در صحنه است.
ـ طبق داده‌های ارگان‌های حول و حوش دولت: دستمزد بیش از 50 درصد از کارگران در ایران ماهیانه 265 هزار تومان است. گرچه داده‌های غیررسمی این رقم را تا 70 درصد هم برآورد می‌کنند؛ و بسیاری از کارگران (خصوصاً از میان زنان کارگر) حتی کم‌تر از این مبلغ دریافتی دارند؛ اما در خوش‌‌بینانه‌ترین صورت، حدود 60 درصد فروشندگان نیروی‌کار در ایرانْ همان حداقل حقوقی را دریافت می‌کنند که توسط باندهای دولتی، کارفرمایی و وابسته به‌دولت تعیین می‌شود. این مبلغ برای امسال 265 هزار تومان در ماه تعیین شده است. این درصورتی است‌که کرایه متوسط دوتا اطاق زیرپله‌ای در فاصله‌ی یک قدمی جاهایی که در همه‌ی کلان‌شهرهای ایرانْ «حاشیه» محسوب می‌شوند، ‌ماهیانه بیش از 265 هزار تومان هزینه دارد. به‌هرروی، این توده‌ی عظیم ـ‌نیز‌ـ تنها می‌تواند به‌رتق و فتق سرپناهی بپردازد تا در آن بیتوته کند و نان بخور و نمیری به‌دست بیاورد تا از گرسنگی نمیرد. درنتیجه، این بخش عظیم از جمعیت غیرحاشیه‌نشین هم نه تنها فاقد آن امکانی است‌که امین با عنوان «با لباس‌های تمیز» توصیف می‌کند‌ و ما در عکس‌ها و فیلم‌های تظاهرات شاهد آن بوده‌ایم، بلکه به‌دلیل برخورد تبخترآمیز ساکنین «محلاتی مانند هفتِ تیر و ولی‌عصر یا ونک» رغبت چندانی هم برای حضور غیراجباری در این محلات را ندارند.
ـ صرف‌نظر از جنبه‌ی اخلاقی و تحقیرآمیز استفاده‌ی روزمره از واژه‌ی «لمپن»، که یکی از نمودهای همان سانتی‌مانتالیزمِ سوسول‌مآبِ پاره‌فرهنگِ دماغ‌های روبه‌آسمان گرفته‌ی خرده‌بورژواهای «دانشمند» و نوکیسه است؛ اگر پایه وجودیِ لمپنیزم را آن‌ شکلی از مصرف تعریف کنیم که هیچ‌گونه بازگشتی به‌چرخه‌ی اجتماعی‌ـ‌تاریخی تولید ندارد و «لمپن‌ها» را آن گروه‌‌بندی‌های ناپایدار اجتماعی‌ای بدانیم که ضمن عدم حضور در روابط و مناسبات تولید اجتماعی، کمابیش مصرف‌کننده‌ی محصولات تولید اجتماعی هستند؛ آن‌گاه در ساختار ویژه اجتماعی‌‌ـ‌اقتصادی ایران بیش از این‌که با «لمپن پرولتاریا» روبرو باشیم، با لمپن بورژوا و از آن بیش‌تر با لمپن خرده‌بورژواها برخورد خواهیم داشت. حال سؤال این است‌که چرا امین قضایی از میان این خیل وسیع لمپن‌بورژوا و لمپن‌خرده‌بورژوا تنها به‌«لمپن پرولتاریا» می‌چسبد که از اساس و به‌لحاظ تاریخی عبارت متناقضی است؟ به‌هرروی، آن کسی‌که در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده، پشت‌اش به‌کتاب‌خانه‌ای است‌که بسیاری از مجموعه‌های ادبی را درخود جای داده، و ضمن گوش‌کردن به‌موسیقی کلاسیک یا مدرن، با استفاده از اینترنت مشغول فروختن ده‌ها هزار قوطی شیرخشکی است که قیمت‌اش به‌واسطه‌ی احتکار و دلال‌بازی به‌چندین برابر رسیده است؛ هزار برابر بیش‌تر از آن فردی لمپن است‌که به‌دلیل «بی‌سوادی»، «بیکارگی» یا «تنبلی» از خانه‌ی همان اشخاص تحصیل‌کرده‌ و دلالِ شیرخشک دزدی می‌کند تا گذران زیست روزمره کرده باشد و مصرف روزانه یا هفتگی هروئین‌اش را تأمین کند.
ـ پرولتاریا به‌مثابه‌ی خودآگاهی تاریخی و سازمان‌یافته‌ی طبقه‌کارگر (یعنی: مادیت ناشی از تئوریِ توده‌گیر شده‌ی انقلابی و کمونیستی)، نفیِ هویت برخاسته از فروشندگی نیروی‌کار است و وجوداً همان مناسباتی است‌که تئوری را توده‌گیر می‌کند. این شبکه‌ی مناسبات انقلابی و نوعی که خاستگاه کارگری دارد، نه فقط با هویت و وجود لمپن‌ها متناقض است، بلکه بنا به‌خاصه‌ی تولیدی‌اش (که تولید مناسبات تولید نوین و انقلابی است)، ناگزیر است‌که لمپن‌های گرداگرد و عارض برطبقه‌کارگر را نیز پرولتریزه کند تا در کسبِ نفی‌شونده‌ی قدرت سیاسیْ پرولتاریزاسیون همه‌جانبه‌ی کلیت جامعه را به‌یک برنامه‌ی عملی ارتقا دهد. این روی‌کرد انسانی، سازمان‌دهنده و انقلابی را (گرچه در حالت نطفه‌گی‌اش) در رابطه‌ی منصور اسانلو و هم‌چنین بخش گسترده‌ای از فعالین سندیکای کارگران شرکت واحد با محیط پیرامونی‌شان می‌توان مشاهده کرد.
5ـ امین قضایی در ادامه‌ی پاسخ‌اش به‌عباس فرد می‌نویسد: «... وقتی می‌گوییم صف‌بندی طبقاتی ندارد به‌این معنا نیست‌که این جنبش ارتباطی به‌کمونیست‌ها ندارد و کمونیست‌ها تنها کارشان سازماندهی کارگران است. این تصوری زمخت است که کمونیست‌ها باید خودشان را به‌محیط کارخانه و کارگری محدود کنند، با چند فعال کارگری سرگرم شوند و فقط از حقوق و مطالبات کارگران دفاع کنند و نه تمامی مردم».
الف) گرچه امین به‌درستی می‌گوید که «این تصوری زمخت است که کمونیست‌ها باید خودشان را به‌محیط کارخانه و کارگری محدود کنند»، اما او فراموش می‌کند که تاریخ پیدایش کمونیزم [هم به‌مثابه یک جنبش اجتماعی برخاسته از استثمار نیروی‌کار توسط سرمایه و هم به‌منزله‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» و «علمِ رهایی نوع انسان»] به‌مبارزات کارگری و به‌ویژه به‌مبارزه کارگران فرانسوی و آلمانی در اوائل قرن 19 میلادی برمی‌گردد؛ و مارکس و انگلس به‌عنوان اولین تدوین‌کنندگان این دانش در مجموعه‌ی عظیمی‌که از خود به‌جای گذاشته‌اند، به‌طور همه‌جانبه‌ای ثابت کرده‌اند که بدون رهایی نیروی‌کار و طبقه‌ی کارگر، رهایی نوع انسان از استثمار و هم‌چنین از سلطه‌ی طبیعت غیرممکن است. بنابراین، علی‌رغم این‌که حوزه‌ی فعالیت کمونیست‌ها فقط طبقه‌کارگر نیست؛ اما عمده‌ترینِ آن، به‌مبارزه‌ی کارگران و زحمت‌کشان برمی‌گردد و راستای آن هم اعتلای تاریخی همین مبارزات تا آزادی نوع انسان از جامعه‌ی طبقاتی و سلطه‌ی طبیعت است. بدین‌ترتیب، رابطه با جنبش کارگری و آن فعالیت مستمر و پی‌گیری که با سربلندی از ساده‌ترین کنش‌های کارگری می‌آغازد تا در پروسه‌ی مبارزاتی و تبادلِ نظری‌ـ‌عملیْ بستر هژمونیک مبارزات ‌کارگری را به‌همه‌ی ابعاد جامعه بگستراند و به‌آموزش و تربیت شبکه‌ی مدیران و رهبران آتی جامعه دست یابد، بارزترین نشانه‌ای است‌که کمونیست‌ها می‌توانند به‌واسطه آن ادعا کنند که کمونیست هستند. به‌عبارت دیگر، آن جریانات، گروه‌ها و افرادی‌که با پَرِش از چنین پروسه‌‌ای، مدال کمونیستی برسینه می‌آویزند، اگر خودفریب و احیاناً شیدا نباشند، در گذرِ نمادین از سنت‌گرایی به‌مدرنیسم، صله‌ی اَرحامِ اسلامی‌ـ‌شیعی‌ـ‌خرده‌بورژوایی را به‌‌جای جنبش کمونیستی کارگران و زحمت‌کشان اشتباه گرفته‌اند. این اشتباه خطرناکی است‌. چراکه از ‌هم‌سوییِ ساده‌انگارانه با بورژوازی درمی‌گذرد، به‌مقابله‌ی آشکار یا پنهان با کنش‌ها و چالش‌های کارگری درمی‌غلطد و به‌ضدکمونیزم ناب تبدیل می‌شود.
گرچه این‌ها نکات بسیار ساده‌ای ‌است‌که حتماً امین قضایی هم که خودرا مارکسیست می‌داند، از آن اطلاع دارد؛ اما همان‌طور ‌که هم دانش مبارزه‌ی طبقاتی و هم زندگی بسیاری از کمونیست‌ها نشان‌گر آن است، مسئله‌ی اساسی جنبش کمونیستی اطلاع داشتن یا دانستنِ یک یا چند مقوله‌ی انتزاعی نیست. در این رابطه علاوه‌بر اطلاع و آگاهیِ نظریِ کافی، می‌بایست در آن شبکه‌ای از روابط و مناسبات اجتماعی‌ـ‌تولیدی فعلیت داشت که زمینه‌سازِ تبدیلِ گام به‌گامِ «دانستن» به‌«باور» انقلابی و کمونیستی است. این شبکه‌ی روابط و مناسبات، ضمن این‌که عمدتاً کارگری و همواره نظری‌ـ‌عملی است؛ به‌لحاظ زمان و ‌مکان نیز دارای ویژگی‌ِ مخصوص به‌خود است. بنابراین، بسته به‌این‌که در کدام تناسب و ترکیبی از زمان و مکان قرار داشته باشیم، گاه «چند فعال کارگری» و بعضاً ده‌ها هزار کارگر، نقش آوانگارد کارگری و طبقاتی را به‌عهده می‌گیرند و امر سازمان‌یابی طبقاتی و اعتلای جنبش‌کارگری را در راستای رهایی نوع انسان پی‌گیر می‌شوند. به‌طورکلی، تا آن‌جا که به‌رابطه‌ی اجتماعی، طبقاتی و طبیعی انسان‌ها برمی‌گردد و پای نیروهای غیرقابل شناخت در میان نیست، نقطه‌ی مرکزی شبکه‌ی مناسبات و روابطی‌که به‌کمونیست‌ها فعلیت انقلابی می‌‌بخشد ـ‌فراتر از جنبه‌ی صرفاً کمی‌اش‌ـ ‌همواره مبارزات کارگری در یک زمان و مکان معین است؛ و نتیجتاً مُهرِ امکانات کمی‌ـ‌کیفی آن زمان و مکان را نیز برپیشانی دارد. به‌هرروی، در این رابطه (یعنی: آوانگارد طبقاتی و کارگری) کمیت در درجه‌ی دوم قرار دارد و عمدگی بخشیدن به‌آن تخطئه‌ی جنبش کارگری براساس حسیتِ گریزان از تعقلی است‌که بیش از هرنیرویی از مناسبات خرده‌بورژوازیی مایه می‌گیرد.
با همه‌ی این اوصاف، باید از امین قضایی سؤال کرد که قصد او از عبارت «با چند فعال کارگری سرگرم شوند» چیست؛ و کدام آدم‌های نابکاری به‌واسطه‌ی این‌که «با چند فعال کارگری سرگرم» شده‌اند، خودرا کمونیست نامیده‌اند؟ این «چند فعال کارگری» که کمونیست‌ها با آن‌ها سرگرم شده‌اند، چه‌کسانی هستند؟ در شرایط و زمینه‌ای‌که کمیت چندده‌هزار نفره‌ی «موج سبز» به‌طرفداری از یکی از طرفین این جنگ ارتجاعی قدرت به‌خیابان‌ می‌آیند و کتک می‌خورند و دستگیر می‌شوند و شهید می‌دهند، چرا امین قضایی این‌چنین لودگی می‌کند و تصویر کاریکاتورگونه‌ای از کمونیست‌ها و فعالین جنبش کارگری می‌پردازد؟ و سرانجام این‌که اگر عباس فرد به‌عنوان یکی از فعالین کمونیستِ جنبش کارگری به‌این نتیجه برسد که این تصویرپردازی امین قضایی، منهای جنبه‌ی معرفت‌شناسانه‌اش (که در بند بعدی به‌آن می‌پردازم)، حاکی از نوعی عناد و تحقیر بطئی و ضمنی به‌کمونیست‌ها و فعالین صدیق جنبش‌کارگری است، بیش از حد بی‌انصافی کرده‌ است؟
اگر چنین نیست و عباس فرد بیش از حد بی‌انصافی می‌کند، پس چرا امین قضایی از هزاران کمونیست تیرباران شده (که صدها نفرشان از فعالین جنبش کارگری بودند) در همین نظام جمهوری اسلامی و به‌سرکردگی همین موسوی و رفسنجانی (که امین با صفت «لیبرال» توصیف‌شان می‌کند) حرفی نمی‌‌زند و به‌یاد نمی‌آورد که همین سید به‌اصطلاح خندان با تصویب ده‌ها قوانین به‌غایت ضدکارگری‌ اشک میلیون‌ها کارگر را درآورد و هزاران اعتصاب کارگری را با همه‌ی وسایل ممکن و ازجمله با رگبار مسلسل و هلی‌کوپتر توپدار و گروگان‌گیری‌های حقوقی سرکوب کرد؟
به‌باور من امین قضایی هم به‌لحاظ معرفت‌شناسی و هم از جنبه‌ی طبقاتی تنش نیرومندشونده‌ای را در درون خویش پرورش می‌دهد. اگر این تنش توسط خود امین کنترل نشود و خودش چاره‌ای برای آن نجوید، به‌عامل خطرناکی تبدیل می‌شود که او را با همه‌ی استعدادهایش می‌بلعد. این تأسف‌انگیز خواهد بود.
ب‌) امین در ارتباط با ابژه و سوژه، اعتنایی به‌رابطه‌ی دوگانه‌ی واحد ندارد؛ و به‌جای این‌که به‌رابطه‌ی وجودِ اجتماعی و شعور اجتماعی یا تناسب طبقاتی‌ـ‌تاریخی و فرارونده‌ی این رابطه نگاه کند، بیش‌تر اراده‌گرا و ایده‌آلیست است. زیرا از یک‌طرف شارح این نظریه نیمه اراده‌گرایانه است‌که «در واقع شناختْ محصول تحمیل پیش انگاره‌ها بر ابژه و طرح افکنی پدیده‌ای جدید است و سپس وضعیت جدید پیش انگاره‌هایی در سوژه ایجاد می‌کند که به‌نوبه‌ی خود دوباره بر ابژه تحمیل می‌شود. در نتیجه گذشته به‌جای اینکه از حال به‌ما بگوید ساخته‌ی زمان حال است»[9]! و ازطرف دیگر می‌نویسد: «باید این مردم را با همین سطح و همین شعور سیاسی قبول کرد و خودمان را با تصویر خیالی از مردمی آگاه اما در انتظار رهبری چپ گول» نزنیم[10]. بدین‌ترتیب، امین می‌گوید که:
اولاً‌ـ همیشه و همواره این پیش‌انگاره‌‌ها هستند ‌که اولویت و تقدم دارد؛
دوماً‌ـ این پیش‌انگاره‌ها باید به‌ابژه (‌یعنی: امکان واقعی‌) تحمیل شوند؛
سوماً‌‌ـ به‌همین واسطه ماهیت نفی شده و اصطلاحاً مرده‌ی «گذشته» به‌جای این‌که در موقعیت کنونیِ ذهن (‌به‌مثابه‌ی ماهیت مفهوم) بازسازی‌ شود، عیناً و ماهیتاً «ساخته‌ی زمان حال» تلقی می‌شود؛
چهارماً‌ـ بازسازی یک رویداد یا واقعه در فعلیت کنونیِ ذهن، همان ساختنِ ماهوی آن رویداد و واقعه در «حالِ» حاضر است؛
پنجماً‌ـ ماهیت مفهوم نه تنها عیناً همان ماهیت برابرایستاست، بلکه ذهن علاوه‌بر فعلیت، تقدم هم دارد؛
ششماً‌ـ همه‌ی بحثِ «تحمیل پیش انگاره‌ها بر ابژه» کشک است و باید ابژه را در «همین سطح و همین شعور سیاسی قبول کرد و خودمان را با تصویر خیالی از مردمی آگاه...» فریب ندهیم!!؟
پ‌) برخورد امین قضایی با وضعیت کنونی جنبش کارگری و فعالین کمونیست آن تحقیرآمیز و دماغ سربالاست و این تحقیر را با عبارت «با چند فعال کارگری سرگرم شوند و فقط از حقوق و مطالبات کارگران دفاع کنند»، نشان می‌دهد. در واقع، امین با شوری برگرفته از خیزش سبزها، «سازماندهی کارگران» را با این تصویر زمخت که کمونیست‌ها «با چند فعال کارگری سرگرم» شده‌اند، بی‌ارزش جلوه می‌دهد تا طبقه‌ی کارگر و تشکل‌های موجود آن را که حرکت قیام‌گونه‌ی 11 اردیبهشت امسال و سال‌های قبل را فراخوان دادند و اجرا کردند، در عبارت فریب‌آمیز «مردم» منحل کند.
پ) این دوست کوتاه‌نویس فلسفی‌مشرب فراموش کرده است‌که همین عباسِ فردِ متهم به‌سرگرمی با چند فعال کارگری، پس از وقایع 13 آذر سال گذشته ده‌ها صفحه مطلب در دفاع از دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب نوشت و همه‌ی توانش را به‌کار برد تا جنبش دانشجویی از طرف دولت و هم‌چنین عنادورزان غیردولتی (‌یعنی: بورژواهای خزیده به‌دامن چپ خرده‌بورژوایی که امروز با امین در یک سنگر نشسته‌اند)[11] کم‌تر آسیب ببینند. مسلم است‌که عباس فرد تنها کسی نبود که به‌دفاع از دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب برخاست. افراد بسیار دیگری هم بودند که بنا به‌ویژگی‌شان همان راهی را رفتند که عباس فرد در این رابطه رفت.
6ـ امین می‌نویسد: «این مبارزه‌ای است‌که هم بورژوازی مطرود از حاکمیت در آن شرکت دارد و هم مردمی که توسط ماشین سرکوب جمهوری اسلامی له شده‌اند. یک پارادوکس در روش اعتراض بورژوازی مخالف با خواسته‌های اکثریت مردم وجود دارد. راه‌کار آن‌ها یعنی شرکت در انتخابات و اعتراض مسالمت‌آمیز برای همیشه از بین رفته است. بنابراین با توجه به‌این تضاد، مبارزین کمونیست باید از این تضاد استفاده کنند و نسبت به‌خیانت‌ها و سازشکاری‌های قریب‌الوقوع هشدار بدهند و بدین‌ترتیب با ارائه‌ی راه‌کار (و تاکید می‌کنم نه با رهبری‌های خیالی مانند رفتار کمونیسم کارگری) هوشمندانه تلاش کنند، مجرای مبارزه را از کانال‌های امن و کنترل شده‌ی جناح اصلاح‌طلب دور نگاه دارند. راه‌کار اعتصاب عمومی با این هدف عنوان شد».
الف) شیوه‌ی استدلال و روش تحقیق امین ـ‌حداقل در این قسمت‌ـ کاملاً پُست‌مدرنیستی (یعنی: دل‌خواسته) و تابع موضوع تحقیق است. زیرا ضمن این‌که به‌‌«تضادی» اشاره می‌کند که منشاءِ مادی یا دوگانگیِ واحدِ آن معلوم نیست؛ آسمان و ریسمان را به‌هم می‌بافد که خون و جان کارگران را در آستان عروج «بورژوازی مطرود از حاکمیت» به‌زیر چکمه‌ی دارودسته‌ی احمدی‌نژاد‌ـ‌خامنه‌ای و «ماشین سرکوب جمهوری اسلامی» بکشاند تا اجتماعیت سرمایه بیش از این به‌تثبیت برسد. به‌هرروی، آیا این رابطه‌ی متضادی‌که به‌نظر امین «مبارزین کمونیست باید» از آن «استفاده کنند»، بین «بورژوازی مطرود از حاکمیت» و «مردمی‌که توسط ماشین سرکوب جمهوری اسلامی له شده‌اند» برقرار است؛ یا به‌«پارادوکس در روش اعتراض بورژوازی مخالف با خواسته‌های اکثریت مردم» برمی‌گردد؟ به‌بیان دیگر، آیا «مردم» هم مانند «بورژوازی مطرود از حاکمیت»، بخش مطرودی از یک طبقه‌ی اجتماعی هستند که بتوان از رابطه‌ی متضاد طبقاتی بین آن‌ها حرف زد؟ اگر چنین است (که قطعاً نیست)؛ پس، تعریف و مختصات طبقه‌ای به‌نام «مردم» چیست و چگونگی اقتصادی‌ـ‌اجتماعی‌ـ‌سیاسی آن کدام است؟
گذشته از همه‌ی این‌ها، اگر رابطه و تضاد طبقاتی بین دو طبقه‌ی اجتماعی بدین‌معنی است‌که یکی از این دو طبقه بردیگری سلطه‌ی همه‌جانبه، استثمارگرانه و تثبیت‌‌طلبانه دارد؛ و این‌ چیزی جز تبلور و تجسد همه‌ی اشکال متصور و ممکنِ «خیانت» نیست؛ پس، چگونه می‌توان بدون تحلیل ماهیت بورژوایی و دنباله‌ی خرده‌بورژواییِ ارتجاعی و خیانت‌پیشه‌اش، «نسبت به‌خیانت‌ها»ی قریب‌الوقوعِ همین طبقه‌ی استثمارگر و ذاتاً خائن هشدار داد؟
ب) گرچه کلمه‌ی «مردم» در نوشته‌ی امین همانند شبحی است که هم به‌جای مادیت طبقاتی می‌نشیند و هم همانند عقلی ظاهر می‌شود که ماوراءِ رابطه و ورای طبقات قرار می‌گیرد‌ و به‌سه‌پایه «مردم»‌ـ‌«بورژوازی مطرود از حاکمیت»‌ـ«ماشین سرکوب جمهوری اسلامی» شکل می‌دهد؛ اما خودِ او هم حس می‌کند که همه‌ی این مقوله‌سازی‌ها و عبارت‌پردازی‌ها فقط توجیهی در جهت استفاده‌ از بازوی اجرایی کارگران در جنگ میان دو بلوک‌بندی قدرت است که امین یکی از آن‌ها را دوست دارد و «لیبرال» می‌نامد. به‌عبارت دیگر، امین حس می‌کند که اگر بخش‌هایی از خرده‌بورژوازی به‌خروش درمی‌آیند و در حالتی رزم‌جویانه جانب یکی از بلوک‌بندی‌های قدرت را می‌گیرند؛ سرانجام بنا به‌ماهیت طبقاتی خویش، چاره‌ای جز این ندارند که از طریق «شرکت در انتخابات و اعتراض مسالمت‌آمیز» سهم بیش‌تری از هویت و رسمیت را طلب کنند. به‌همین دلیل، هم امین و هم کلیت چپ خرده‌بورژوایی با اسمِ رمز اعتصاب عمومی، کارگران را به‌اعتصاب فرامی‌خوانند تا ضمن این‌که در این جنگ قدرتْ جایگزینِ خرده‌بورژواها می‌شوند و هژمونی بورژوازی را می‌پذیرند، این فرصت را هم برای یکی از بلوک‌بندی‌های بورژوازی و هم برای بخش‌هایی از خرده‌بورژوازی فراهم کنند که سهم بیش‌تری را از غنائم احتمالی و حاصل از این جنگ را طلب کنند. بنابراین، می‌توان گفت: آری! «راه‌کار اعتصاب عمومی با این هدفِ [پنهان] عنوان» شده است!؟
7ـ امین قضایی درست مثل بسیاری از فعالین جریانات و گروه‌های چپ در نوشتن نقد نظری ـ‌بدون این‌که نظرات مورد نقد و بررسی‌اش را مستند کند‌ـ برخوردی توجیهی‌ـ‌تفسیری با کسانی دارد که موضوع نقد او واقع می‌شوند. برای مثال او می‌نویسد: «یا اینکه بنا به‌تصور کاملا فاجعه‌بار عباس فرد تصور کنیم طبقه‌ی کارگر غالبا به‌احمدی نژاد رای داده است». این تفسیر به‌غایت نادرست از حرف‌های من است. من در مقاله‌ی «اعتصاب عمومی در کدام راستا،...» چنین نوشته بودم:
"گرچه امین از خیزش اخیر، «افشای چهره‌ی عریان فاشیسم و روح نظامی‌گری آن برای تمامی مردم» را نتیجه می‌گیرد و بدین‌طریق از مقابله‌ی «مردم» (البته در حذف ‌هویت طبقاتی مردم) و «کلیت رژیم استبدادی» (این‌جا هم در بی‌هویتی طبقاتی مستبدین) گفتگو می‌کند؛ اما با تأکید بر‌مسئله‌ی ‌«تقلب آشکار... در انتخابات» و تکرار آن با عبارت «تقلب گسترده‌ی» انتخاباتی، به‌همان ربط در سکوت فرو رفته‌ای اذعان می‌کند که در پاراگراف بالا به‌آن اشاره کردم. گرچه این ربط در مورد نحوه، ‌میزان و چگونگی «تقلب آشکار... در انتخابات» تحلیل یا حتی یک تصویر ساده‌ای هم ارائه نمی‌کند؛ اما خواه‌ـ‌ناخواه و به‌طور ضمنی می‌پذیرد که تعداد آرای احمدی‌نژاد به‌آن ‌اندازه‌ای بوده است‌که با «تقلب آشکار» و «‌انتصاب یک‌جانبه از سوی رهبری»، رئیس جمهور دوره‌ی نهم را به‌عنوان برنده‌ی «انتخاب درون‌جناحی» از صندوق‌های دوره‌ی دهم انتخابات بیرون بیاورد و به‌عنوان رئیس جمهور منتخب «انتصاب» کند. بنابراین، علی‌رغم اندازه و نحوه‌ی تقلب در انتخابات، ‌به‌هرصورت تعدادی از رأی‌دهندگان به‌احمدی‌نژاد رأی داده‌اند و بدین‌طریق (گرچه به‌واسطه‌ی اغوا، فریب، توهم یا وابستگی) از او حمایت ‌کرده‌اند و به‌احتمال بسیار قوی نه تنها در «اعتصاب عمومی» شرکت نخواهند کرد، بلکه بیم آن می‌رود که به‌مقابله با آن نیز برخیزند"[تأکید در متن اصلی نیست].
8ـ امین در بخش انتهایی نوشته‌اش چندین حکم می‌آورد که ضمن رد بعضی از حکم‌های قبلی‌اش در مورد عباس فرد و هم‌چنین ناسازگاری این احکام با هم، این را نیز نشان‌ می‌دهد که او تا چه اندازه بی‌حوصله، نیندیشیده و شلخته قلم به‌دست می‌گیرد تا درباره‌ی رویدادها و افراد بنویسد. این احکام را باهم بخوانیم: «عباس فرد این استدلال عجیب را می‌آورد که چون عده‌ای هرچند در اقلیت و خصوصا کارگران! به‌احمدی نژاد رای داده‌اند پس اعتصاب عمومی نتیجه نخواهد داد! من نمی‌دانم چطور ایشان تصور کرده‌اند اعتصاب عمومی، یعنی شرکت همه‌ی مردم در اعتصاب بدون هیچ استثنایی. در یکی از بزرگترین اعتصاب‌های عمومی تاریخ، یعنی اعتصاب عمومی در ماه های می 68 ، ده میلیون نفر شرکت داشتند و نه کل جمعیت فرانسه یا حتی یک سوم آن. مسلما اعتصاب عمومی تا وقتی به‌کسب قدرت ختم نشود ثمری نخواهد داشت و مطمئنا هیچ‌کس اعتصاب عمومی را راهکار نهایی نمی‌داند. عباس فرد ای‌کاش حداقل این نقد را ذکر می‌کرد که اعتصاب عمومی اصولا نتیجه‌ی فعالیت های صنفی است و سطحی از پختگی و تجربه‌ی قبلی برای آنرا لازم دارد. باید بگویم که من اعتصاب عمومی را به‌عنوان راهکاری برای تداوم مبارزه و انتقال اختیار عمل به‌کارگران مطرح کردم و همچنین اعتصاب عمومی را با تداوم حضور در محلات و خیابان‌ها موثر دانستم».
الف) اگر عباس فرد «این استدلال عجیب را می‌آورد که چون عده‌ای هرچند در اقلیت و خصوصا کارگران! به‌احمدی نژاد رای داده‌اند پس اعتصاب عمومی نتیجه نخواهد داد!»، پس او چگونه می‌تواند به‌این «‌تصور کاملا فاجعه‌بار» رسیده باشد که «طبقه‌ی کارگر غالبا به‌احمدی نژاد رای داده است»!!؟ آیا عبارت «عده‌ای هرچند در اقلیت و خصوصاً کارگران» همان معنایی را دارد که عبارت «طبقه‌ی کارگر غالبا به‌احمدی نژاد رای داده است» را دارد؟ این را هم اضافه ‌کنم که اگر کارگران ـ‌غالباً‌ـ به‌احمدی‌نژادی رأی داده بودند، بحث تقلب در انتخابات از همان آغاز شکست می‌خورد و اساساً «موج سبز» مجال بروز و خیزش نمی‌داشت. به‌این دلیل ساده که تعداد آرای احمدی‌نژاد به‌آن اندازه می‌بود که اصلاً امکان طرح و مقوله‌ی تقلب در انتخابات نمی‌توانست وجود داشته باشد. گرچه بررسی این مسئله نوشته را طولانی‌تر می‌کند، اما به‌دلیل جنبه‌ی روشن‌گرانه‌اش گریزی از آن نیست:
ـ اگر قیدِ «غالباً» را در یک مجموعه‌ی عددی، 75 درصد آن مجموعه فرض کنیم؛ و برآوردمان از تعداد کارگران در ایران (به‌جای رقم اغراق‌آمیز 19 میلیون که در بسیاری از داده‌های تحلیلی آورده می‌شود) فقط 12 میلیون باشد؛ و ضریب رأی‌دهندگان خانواده‌های کارگری را در محتاطانه‌ترین صورت ممکن، 2 در نظر بگیریم؛ آن‌گاه تعداد کارگرانی که به‌احمدی‌نژاد رأی می‌دادند، بالغ بر 18 میلیون می‌شد. طبیعی است که اگر شخص مفروضی (مثلاً احمدی نژاد) می‌توانست 18 میلیون رأی از طرف کارگران کسب کند، به‌سادگی این امکان و فرصت را هم به‌دست می‌آورد که آرای بخش قابل توجهی از شهرستان‌ها، روستاییان و پرسنل ارگان‌های چندگانه‌ی نظامی‌ـ‌پلیسی‌ـ‌اداری را به‌خود اختصاص دهد. بدین‌ترتیبِ مفروض، حتی اگر آرای احتمالی بخشی از ساکنین کلان‌شهرها را هم نادیده بگیریم، تعداد آرای مفروضِ احمدی‌نژاد بیش‌از آن مقداری می‌شد که هم‌اکنون به‌دنبال شائبه‌ی تقلب ادعا می‌کند. بنابراین، انتصاب این «‌تصور کاملا فاجعه‌بار» به‌عباس فرد که «طبقه‌ی کارگر غالبا به‌احمدی نژاد رای داده است»؛ نه تنها دروغی آشکار در مورد نظرات ‌عباس فرد و احتمالات قابل تصور است، بلکه درعین‌حال پردازش تصویری به‌غایت توهین‌آمیز از او نیز می‌باشد!؟ چراکه هیچ‌کس (حتی دارودسته‌ی احمدی‌نژاد هم) چنین ادعا نکرده و نمی‌تواند ادعا کند ‌که «طبقه‌ی کارگرغالبا به‌احمدی نژاد رای» داده است.
اما به‌راستی چرا امین چنین تصویر غریب و غیرممکنی را از زبان عباس فرد ترسیم می‌کند؟ آیا اگر چنین نتیجه بگیریم که وی با این تصویرپردازی‌های مظلوم‌نمایانه می‌کوشد تا سمپاتیِ عاطفی خواننده‌ی احتمالی را جلب کند، به‌اشتباه نتیجه گرفته‌ایم؟
ب) اگر بپذیریم که «اعتصاب عمومی تا وقتی به‌کسب قدرت ختم نشود ثمری نخواهد داشت»؛ پس، می‌توان چنین نتیجه گرفت که قصد امین قضایی از فراخوان به‌اعتصاب عمومی «کسب قدرت» است. با توجه به‌این‌که ستون فقرات یک اعتصاب عمومی کارگران و زحمت‌کشان هستند، حال سؤال این است‌که اگر کارگران و زحمت‌کشان به‌اعتصاب عمومی برخاستند و قدرت موجود را به‌زیر کشیدند، جای این قدرت به‌زیر کشیده شده را کدام نیرویی می‌گیرد؟ کارگران که فاقد تشکل سراسری و مدیریت متمرکز هستند، روستاییان و ساکنین شهرستان‌ها هم که وجوداً با «کسب قدرت» ناهم‌سازند؛ پس تنها نیرویی‌که می‌تواند به‌پشتوانه‌ی بخش‌های میانی و متوسط کلان‌شهرهاْ قدرت را کسب کند، جبهه‌ی مشترک اصطلاح‌طلبان به‌سرکردگی دارودسته‌ی موسوی است. بنابراین، امین قضایی ـ‌عملاً‌ـ به‌کارگران و زحمت‌کشان فراخوان می‌دهد که هم‌چنان که در محیط تولید و خدماتْ مثل اسب به‌دنبال کارفرما می‌دوند، در عرصه‌ی مبارزه‌ی سیاسی و طبقاتی هم در نقش قاطر آن بخشی از بورژوازی ظاهر شوند که به‌زعم او لیبرال تشریف دارند!؟
تازه این همه‌ی ماجرا نیست؛ چراکه «بی‌شک نبرد ادامه دارد» و امین قضایی «اعتصاب عمومی را به‌عنوان راهکاری برای تداوم مبارزه» مطرح کرده و این عمل را «با تداوم حضور در محلات و خیابان‌ها موثر» می‌داند. بنابراین، کارگران و زحمت‌کشان می‌بایست به‌خیابان بیایند و به‌قیام برخیزند تا در خلاءِ تشکل‌های کارگری و سوسیالیستی، یکی از بلوک‌بندی‌های بورژوازی را به‌قدرت برسانند و درعین‌حال مواظب باشند که به‌«سرباز بورژوازی لیبرال» تبدیل نشوند و «اختیار عمل» را هم به‌خودشان منتقل کنند!!؟ حال پیدا کنیم پرتغال فروشی را که قورباغه‌ی رنگ کرده را به‌جای قناری به‌کارگران می‌فروشد!!؟
از طنز و مطایبه که بگذریم، جوهره‌ی همه‌ی صغری‌ و ‌کبری‌هایی‌که امین به‌هم می‌بافد، در یک کلام بورژوایی و ارتجاعی است؛ و نتیجه‌ی نظری و عملی آن اغوای کارگران به‌تبدیل شدن به‌گوشت دم توپ برای به‌قدرت رسیدن یکی از بلوک‌بندهای بورژوازیِ سراپا ارتجاعی در ایران است.
9ـ امین قضایی چنین ادعا می‌کند که نوشته‌ی عباس فرد «سطحی» است؛ وی «در بین کلمات» می‌ماند؛ و به‌‌جای برخورد نقادانه به‌«ایرادات ملانقطی» روی می‌آورد.
الف) استفاده‌ی ترمینولوژیک از واژگان را به‌«ایرادات ملانقطی» تقلیل دادنْ روشی‌ عامیانه‌گرایانه، توجیهی‌ـ‌تفسیری و سفسطه‌گرانه است که از پسِ آن به‌هیچ حقیقتی نمی‌توان دست یافت. اگر جامعه یک واقعیت مادی، قابل شناخت و نتیجتاً قانون‌مند و تغییرپذیر است؛ و اگر قرار است که این تغییر توسط آن گروه‌‌های هم‌راستا و مرتبطِ انسانی‌ای صورت بگیرد که امکان این تغییر را دارند و خواهان آن هم هستند؛ پس، چاره‌ای جز این نیست که رابطه‌ی شیء‌ِ (یا برابرایستا)، واژه و ‌مفهوم را فراتر از دریافت‌ها و تأویل‌های شخصی، برمبنای ‌حدود ذاتی‌ـ‌ماهوی اشیاء و رویدادهایی بیان کنیم که موضوع کار و تحقیق و تغییر قرار می‌گیرند. بدین‌ترتیب، با تعینی هم‌راستا از روابط درونی‌ـ‌بیرونی یک شیء یا نسبت این امکان به‌وجود می‌آید که گروه‌های همراستا و مرتبط انسانی بنا به‌پایگاه و خاستگاه اجتماعی‌ـ‌طبقاتی‌شانْ شی‌ء یا نسبت معینی را به‌عنوان موضوع کار و تغییر انتخاب کنند، هم‌راستا بیندیشند، هم‌سو عمل‌ کنند، و به‌نتایج قابل پیش‌بینی دست یابند.
برفرض که تلاش عباس فرد برای تبیین ترمینولوژیک واژه‌ـ‌مفهوم‌ها ناموفق یا غلط بوده باشد؛ اما کلیت این تلاش را با عنوان «ایرادات ملانقطی» به‌کناری افکندن، نه تنها شیوه‌ای به‌دور از تبادلات سوسیالیستی و انقلابی است، بلکه با سازوکارهای آکادمیک و حتی لیبرالیسم کلاسیک هم ناسازگار است.
واقعاً با شیوه‌ی شگفت‌انگیز و متناقضی روبرو هستیم! ده‌هزارها نفر (و از جمله افرادی مانند امین قضایی) با هزارویک مصیبت به‌دانشگاه می‌روند تا به‌واسطه‌ی فراگرفتن پیوستاری از مفاهیم ترمینولوژیک، نهایتاً بتوانند به‌واسطه‌ی جستجو و تحقیق، ژرفا و گستره‌ و تعداد این مفاهیم را افزایش دهند تا اگر با سود سرمایه متناقض نباشد، این امکان ناچیز فراهم شود که با نوشتن رساله‌های چندصد صفحه‌ای حوزه‌ی فعلیت و فعالیت انسانی را نیز گسترش بدهند؛ اما همین آدم‌ها وقتی به‌مسائل اجتماعی و طبقاتی می‌رسند و پای وجود و منافع کارگران و زحمت‌کشان به‌میان می‌آید، اغلب تأویل‌گرا می‌شوند و تلاش‌های غیرآکادمیک (اما علمی) را با ورچسب مطول‌نویسی و ‌«ایرادات ملانقطی» به‌دیوار می‌کوبند و طرفدار ساده‌گویی و ساده‌سازی و مفاهیم عامه‌پسند می‌شوند! چطور فیزیک، مکانیک، ستاره‌شناسی و غیره ـ‌همه‌ـ تخصصی و ترمینولوژیک‌ و طولانی‌اند؛ اما «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» و مسائل مربوط به‌جنبش کارگریْ تأویل‌گرا، غیرتحصصی، من‌درآوردی و الزاماً کوتاه؟
ب) از امین قضایی‌که بگذریم، حقیقت این است‌که بدون پیوستاری از آموزه‌های ترمینولوژیک، تلاش در راستای تولید این آموزه‌ها و هم‌چنین شبکه‌ای از روابط و مناسبات کارگری و پراتیک، مارکسیسم از هستیِ انقلابی، اندیشمندانه و تاریخی‌ـطبقاتی‌ـ‌کارگری‌اش تهی می‌شود و آن‌چه از آن باقی‌ می‌ماند چیزی جز تفاله‌ی ژورنالیستی و حقیری نیست که علی‌رغم گفتگو از تغییر و تحول ویا احیاناً مبارزه‌ی طبقاتی، اما اساس را ـ‌ناگزیر‌ـ بربقا یا دیرپایی روابط و مناسبات موجود می‌گذارد؛ و در میان همین خرده‌بورژواهای معترض و نهایتاً چندصدهزار نفری به‌دنبال فردایی می‌گردد که هم‌اینک به‌طور کم‌رنگ‌تری موجودیت دارد. این ژورنالیزم فریبنده را باید دور ریخت.
همین ژورنالیزم سطحی، موجودیت‌گرا و کمیت‌باور است‌که با تخطئه‌ی پیوستاری از تعریف‌ها و تبیین‌های ترمینولوژیک و مستدل، تفاوت بین «مناسبات» اجتماعی یا تولیدی را با «رابطه‌ی تولید» مخدوش می‌‌کند تا مناسبات سنی‌ـ‌جنسی را به‌مقابله با وجه کیفیتاً و از ریشه متفاوتِ روابط تولیدی‌ـ‌اجتماعی بنشاند؛ مطالبات دموکراتیک را بین طبقات و اقشار متفاوت و متنافر و متخاصم به‌اشتراک می‌گذارد تا از بازوی کارگران در عرصه‌ی تحولات سیاسی استفاده نماید؛ و بقایای استبداد پیشاسرمایه‌داری را به‌استبداد مذهبی تقلیل می‌دهد تا استبداد ذاتی سرمایه را (به‌‌مثابه‌ی برپا نگهدارنده‌ی هرگونه‌ی متصوری از بروز استبداد در جامعه‌ی سرمایه‌داری) ماست‌مالی کند؛ و سرانجام برای آن گروه‌‌بندی‌هایی از جامعه اشک می‌ریزد و زاری می‌کند که گرچه «تحمل ستم‌ها و اجحافات سیاسی و اجتماعی‌» را پشت سر داشته‌اند، اما با این همه‌ی ستم‌هایی که بر آن‌ها روا شده است، «در ساحل دریای فقر و فلاکت توده‌های کارگر و زحمت‌کشْ به‌ثروت‌های بی‌کران و تجملات افسانه‌ای [‌هم‌] دست یافته‌اند»!! ای‌کاش عین همین ستم‌ها به‌کارگران نیز وارد می‌شد؛ و همه‌ی کارگران و زحمت‌کشان هم موقعیت همین بورژواهای مظلوم و مادر مرده را داشتند!!!
اگر این شکل از ژورنالیزم سیاسی و منحط [که اشک نویسنده و خواننده را هم درمی‌آورد!] از آسمان نازل نشده باشد، پس باید در همان گروه‌هایی از جامعه ریشه داشته باشد که ضمن تحمل ستم‌ها و اجحافات سیاسی و اجتماعی‌، در ساحل دریای فقر و فلاکت توده‌های کارگر و زحمت‌کشْ به‌ثروت‌های بی‌کران و تجملات افسانه‌ای دست یافته‌اند.
پ) این نوشته را که تا اندازه‌ای هم طولانی شد، با تعریف دو مفهومِ «استبداد» و «استبداد مضاعف» به‌پایان می‌رسانم تا منهای درستی یا نادرستی‌ این تبیین‌ها، نمونه‌ی کوششی باشد در راستای تعریف ترمینولوژیک مفاهیمِ مربوط به‌دانش مبارزه‌ی طبقاتی[12]. به‌هرروی، چنین به‌نظر می‌رسد که من دِین خودرا نسبت به‌نوشته‌ی امین قضایی انجام داده‌ام. ازاین‌رو، تنها درصورتی به‌این‌گونه نوشتن‌ها و بازنوشتن بازمی‌گردم که در رابطه با وی حرفی در راستای جنبش کارگری بشنوم.
پیشانی امین قضایی را ـ‌به‌نشانه‌ی احترام‌ـ می‌بوسم.
1) استبداد
ازآن‌جاکه هرگونه سلسه‌مراتبِ تثبیت‌شونده‌ی اجتماعی تنها می‌تواند براساس استثمار انسان از انسان شکل بگیرد و تثبیت شود؛ ازاین‌رو، می‌توان چنین نتیجه گرفت که چنین سلسه‌مراتبی [سلسه‌مراتبِ تثبیت‌شونده‌ی اجتماعی] ماهیتاًاستبدادی است؛ چراکه «استبداد» چیزی جز «ساختار» برپانگهدارنده‌ی مناسباتی نیست‌که وجه ذاتی‌اش [یعنی: ربط بی‌واسطه‌ی نهادین آن] همان استثمار انسان از انسان است. اما ازآن‌جاکه استثمار انسان از انسان متناسب با ویژگی‌های تاریخی‌ـ‌اجتماعیِ خویش، به‌گونه‌ها و اشکال متفاوتی رخ می‌نماید؛ و هرشکل و گونه‌ای از آن، زمینه و پیوستار مخصوص به‌خود را دارد؛ ازاین‌رو، می‌توان چنین نتیجه گرفت که بروز و استقرار «استبداد» در جوامع مختلف، علی‌رغم اشتراک و هم‌گونگیِ ذاتی (نه یکسانی) آن‌ها، ماهیتاً [یعنی: عمدگی تضاد در یک مجموعه] متفاوت رخ می‌نمایند. بنابراین، نیروهایی‌که با «استبداد» مبارزه می‌کنند، می‌بایست دقت کنند که به‌سوی شیوه‌هایی از اندیشه، تبادل و سازمان‌یابی کشیده نشوند که اشکال ناشناخته‌تر استبداد را جایگزین شکل خاص و شناخته شده‌ای از آن می‌کند. به‌هرصورت، نباید فراموش کرد که هرشکلی از استبداد در عمیق‌ترین وجه وجودی‌اش براساس مناسباتی که انسان مولد را به‌استثمار می‌کشد، بنا شده است. ازاین‌رو، نفی و رفع هرشکل و گونه‌ای از استبداد [در جامعه‌ی سرمایه‌داری]، مشروط به‌نفی و رفع استثمار انسان از انسان است.
2) استبداد مضاعف
گرچه «ذاتِ» مناسبات سرمایه‌دارانه در همه‌ی کشورهای جهان (علی‌رغم بعضی جلوه‌های «دموکراتیکِ» آن در تعادل و توازن بخشیدن به‌شکل مالکیت و منازعات اقشار صاحب سرمایه) در مقابله با فروشندگان نیروی‌کار همواره استبدادی ـ‌یعنی مبتنی‌بر استثمار کار توسط سرمایه‌ـ بوده است؛ بااین وجود، حاکمیت و «دولت» جمهوری اسلامی در ایران به‌گونه‌ای است‌که می‌توان تحت عنوان «استبداد مضاعف» از آن نام برد. چراکه حاکمیت کنونی در ایران (همانند سلفِ سرنگون شده‌ی شاهنشاهی‌اش) علاوه‌ براین‌که برساختارِ استبدادی «سرمایه» استوار است؛ بقایای مناسبات پیشاسرمایه‌دارانه‌ی دولتِ بوروکراتیک و کهن «ایرانی» را نیز به‌میراث دارد که به‌واسطه‌ی مالکیت نفت و دیگر کانی‌ها، حاوی بعضی گرایش‌های فراطبقاتی نیز می‌باشد. بنابراین، در امر مبارزه با استبدادِ اسلامی و حاکم برایران نباید «استبداد ذاتی سرمایه» را به‌فراموشی سپرد؛ چراکه بقای استبداد اسلامی مشروط به‌تداوم استبداد سرمایه ـ‌یعنی استثمار کار توسط سرمایه‌ـ می‌باشد. ازاین‌رو، رادیکال‌ترین شکل مبارزه برعلیه استبداد، تدارک سازمان‌یابی طبقاتی و سوسیالیستی فروشندگان نیروی‌کار است، که در برآمدهای عمومی‌اش تبارزی شوراگرایانه دارد و با هرگونه سلسله‌مراتب و استبداد می‌‌ستیزد.

پانوشت‌ها:
[1] «مطول»، در مقام اسم مفعول، از مصدر عربی تطویل، به‌معنیِ «طول داده شده» است؛ و در رابطه با نوشته و متنْ کنایه‌ای از کم‌معنایی در مقایسه با حجم یک نوشته‌ی است.
[2] منظور آن بخشی از مقاله است‌که پس از ستاره[*****]، با این پاراگراف شروع می‌شود: "برفرض‌که تحلیل و برآورد امین از «رأی سلبی به‌فاشیسم»، «طغیانی خودانگیخته»، «سازشکاری‌های قریب‌الوقوع جریان اصلاح‌طلب» و این‌که «هیچ کس رهبری آنرا [یعنی: این طغیان خودانگیخته را] برعهده ندارد» درست باشد؛ و «بهترین راه‌حل برای کانالیزه کردن این حرکت خودانگیخته و تبدیل آن به‌یک جنبش سازمان‌یافته توده‌ای... در اعتصاب عمومی» است. در این‌صورت نکته‌ای که باید پاسخ نسبتاً روشنی برای آن داشت، این است‌که «کانالیزه کردن» در ‌کدام راستا، باکدام هژمونی اجتماعی یا طبقاتی و با رهبری کدام تشکل‌ها، سازمان‌ها یا نهادهایی؟".
[3] به‌نقل از کامنتی که امین قضایی در وب‌لاگ «گورو»، زیر مقاله‌ی «درباره‌ی ماهیت جنبش/در پاسخ به‌عباس فرد» گذاشته و پاسخ فردی را می‌دهد که خود را با اسم «کارگر انقلابی»[!؟] معرفی می‌کند. مشخصات این کامنت بدین‌قرار است: ‌کامنت شماره 12، دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت: 1:43.
[4] این مطالبات در سایت «اتحادیه آزاد کارگران ایران» مندرج بود که اینک حذف شده است.
[5] «برانگیختن مردم، بی‌آن‌که هیچ دلیل استوار و سنجیده‌ای برای فعالیت‌هایشان به‌آن‌ها داده شده باشد، فقط به‌معنی فریفتن آن‌هاست... فراخوان کارگران بدون داشتن نظراتی منسجم و علمی ویا آموزه‌هایی سازنده... معادل بازی ناجوانمردانه‌ و موعظه‌ای است که ازیک‌سو پیامبری هوشمند و ازدیگرسو یابوهایی بهت‌زده را مفروض قرار می‌دهد»[مارکس].
[6] دراین رابطه به‌خبرگزاری ‌ایلنا، از جانب‌داران موج‌سبز مراجعه شود: لینک حذف شده است.
[7] آقای داریوش سجادی در قسمت سوم از مقاله‌ی چهار قسمتیِ «تغارِ شکسته‌ی تهران» می‌نویسد:
«... دوم پذیرش این واقعیت تلخ و اجتناب ناپذیر که قاعده دمکراسی مبتنی بر عوام فریبی است و هر نامزدی که از توان بیشتر و بالاتری در فریفتن عوام برخوردار باشد، کامرواتر در مبارزات دمکراتیک است.
«این واقعیت ربطی به دمکراسی ایرانی ندارد و در جمیع دمکراسی های جهان موضوعیت و طریقیت داشته و دارد.
«تلخ یا شیرین احمدی نژاد نشان داده از آن درجه از هوش برخوردار است که منبع قدرتمند دمکراسی را شناسائی و بر روی آن خیمه زده. این منبع چیزی نیست جز توده های عوام و فقیری که در عین اکثریت عددی، قبل از آنکه توان فهم زوایای پنهان و تخصصی عالم سیاست را داشته باشند، در مقابل خود مردی را می بینند که بیانش هر چند مطنطن و فرهیخته نیست اما عوام فهم است. احمدی نژاد با همین گویش عوامانه و منش محروم نوازانه و فقیرسالارانه توانسته از توده های محروم دلربائی کند».
[8] این چند جمله را باهم نگاه کنیم تا بیش‌تر با افکاری آشنا شویم که در پوشش مارکسیسم و حمایت از زندانیان سیاسی ـ‌سبزتر از موج سبز‌ـ آسمان خدا را به‌ریسمان موسوی و کروبی و رفسنجانی می‌دوزند تا با خلق جهانی وارونه و ایجاد اوهام جادویی، کارگزاریِ موج سبز و خیزش ارتجاعی جاری را به‌عهده بگیرد و به‌طور فریب آمیز به‌کارگران بگوید که این خیزش ماهیتاً ارتجاعی، از اساس و ریشه جنبش شما بوده است:
«آنچه که امروز شاهد آن هستیم از یک روند مبارزاتی که با حرکت سندیکای کارگران شرکت واحد، سرکوب شدید آن و دستگیری تعدادی از اعضاء این سندیکا شروع شد و سپس با اعتصابات کارگران در لاستبک سازیهای البرز و کیان، خودروسازی و هفت تپه که همه نوید تداوم واعتلاء مبارزاتی را نشان میدادند ادامه پیدا کرد.
«در ادامه حرکتهای پراکنده کارگران در واحدهای تولیدی و صنعتی برای مطالبات اقتصادی و سیاسی، اعتصاب و حرکت سراسری معلمان باز هم مژده اعتلاء مبارزات را به ما میداد. در کنار آن و همزمان جنبش زنان و حرکتهای اعتراضی مداوم آنها که "برابری طلبی" را در مقابل قوانین ارتجاعی و تبعیض آمیز اسلامی قرارمیداد باز هم نشانه های امید بخش روند رو به اعتلاء مبارزات را مشخص میکرد.
«حرکتها و اعتراضات دائمی دانشجویان این نسل همیشه بیدار در سراسر کشور و حرکت اخیر آنها در ١٣ آذر سال ٨٦ همه حاکی از استمرار مبارزه طبقاتی و آزادیخواهانه است که ما امروز شاهد بر آمد آن هستیم»!!!
[9] برگرفته از یادداشت امین قضایی، به‌نام «دیالکتیسین‌ها برعلیه پست‌ مدرن‌ها»، مندرج در وب‌لاگ گورو.
[10] به‌نقل از کامنت امین قضایی در بلاگ گورو، زیر مقاله‌‌ای که به‌عباس فرد پاسخ می‌دهد؛ 12 مرداد، ساعت 43/1 دقیقه.
[11] چنین به‌نظر می‌رسد که دنیای سیاست و مبارزه‌ی طبقاتی شگفتی‌های ویژه‌ای هم دارد. همین چندی پیش بود که عنادآمیزترین و زشت‌ترین برخوردهای فوق پلیسی از سوی دارودسته‌ی آذرین‌ـ‌مقدم با دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب، تقریبِ به‌مطلقِ اپوزیسیون خارج از کشور را به‌واکنشِ تقبح‌کننده واداشت و این جماعت را به‌کنج سکوت و سرافکندگی خویش کشاند؛ اما امروز که پاپوش‌دوزان جنبش کارگری و دانشجویی ـ‌پس‌از شدت‌یابی نزاع جناح‌بندی‌های سرمایه‌ـ از لانه‌ی سکوت خود بیرون خزیده‌اند، همین امین قضایی که یکی از فعالین دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب بود، در کنار همان‌هایی قرار گرفته است‌که او را ماجراجو و بریده می‌نامیدند. این شگفتی را چگونه باید توضیح داد؟ شاید راز آن در هم‌سویی برآوردها، تحلیل‌ها و خصوصاً روابط و مناسباتی باشد که افراد را به‌واژه‌های مارکسی می‌چسباند تا وضعیت موجود و ملموس کنونی را در بی‌خردیِ انقلابی خویش، با جلوه‌ای خردمندانه و به‌اصطلاح معقول توجیه و تفسیر کنند؟!
وارونه‌گویی‌ها و وارونه‌کاری‌های متدولوژیک امین قضایی را با یکی از ساده‌لوحانه‌ترین وارونه‌گویی‌ها مقایسه کنیم تا صندوقچه‌ای که شگفتی می‌نماید، گشوده گردد:
1ـ «... اما یادآوری این نکته مهم است‌که شکل اعتصاب، بویژه اعتصاب عمومی، بخودی خود ایجاد تشکل‌های کارگری را در واحدهای صنعتی در یک سطح سراسری را در دستور می‌گذارد، و روشن است‌که نفس تشکل‌یابی کارگران، مستقل از اینکه تا چه حد این تشکل‌ها فوراً در راستای سیاسیت‌های سوسیالیستی باشند، جنبش توده‌ای جاری را ده‌ها گام به‌جلو سوق می‌دهد»[بیانیه اتحاد سوسیالیستی کارگری، تیر 1388].
2ـ وضعیت استثایی‌ای در ایران ـ‌بین دولت جمهوری اسلامی و طبقه‌ی سرمایه‌دار‌ـ وجود دارد که بعضی‌ها آن‌ را بناپارتیزم می‌نامند و 30 سال هم طول کشیده است؛
3ـ در توصیف همین وضعیت استثنایی: در ایران صاحبان سرمایه‌ای وجود دارند که پس از 30 سال مالکیتِ برسرمایه هنوز بورژوا نشده‌اند[نقل به‌معنی، از گفتار آقای ایرج آذرین، سایت آزادی بیان]!!
[12] این دو تعریف به‌نقل از مقاله‌ای با نام «تبیین ترمینولوژیک چند مفهوم در رابطه با استبداد»، از گاهنامه‌ی شماره 21 کمون (خرداد 1380)، نوشته‌ی همین نگارنده آورده می‌شود. لازم به‌توضیح است‌که همکاری من با گاهنامه‌ی کمون از شماره‌ی 11 شروع و با انتشار شماره 22 خاتمه یافت؛ و به‌غیر از مسئولیت ویرایش‌ـ‌بازنویسی اکثر مقالات رسیده و هم‌چنین صفحه‌بندی 12 شماره از آن (البته با کمک شخصی به‌نام ا. ا.)، مقالات متعددی هم در این 12 شماره می‌نوشتم که بعضاً با نام مستعار ناصرآذرپو و بیش‌تر بدون نام نویسنده منتشر می‌شدند. به‌هرروی، اگر فرصتی پیدا کنم بخشی از این مقالات را (گرچه با تغییراتی لازم) دوباره منتشر خواهم کرد.