دربارهی بازانتشار این مقاله: این نوشته برای اولین بار در 18 فوریه 2012 (شنبه 29 بهمن 1390) در سایت امید منتشر شد. علت انتشار مجدد آن، ضمن ایجاد آرشیوی قابل دسترستر، تأکید برمواضع کلی آن در زمان انتشار نخستین آن است.
*****
شایع استکه دامنهی تأثیرات متقابل چنان گسترده و پیچیده است که وسعت و چگونگی آن قابل تبیین و پیشبینی نیست! از همینروستکه آدمِ بنیبشر در جایزالخطاپیشگی نظری و عملی خویش ـگاهاًـ بهاین نتیجه میرسد که شاید نوشتهی منصور حکمت بهنام «از منظر اژدها» تحت تأثیر بازی بروسلی در فیلم «اژدها وارد میشود» قرار گرفته بود تا بهواسطهی تأثیرات متقابل همهچیز بر همهچیز بهیکی از شاهکارهای ادبی او تبدیل گردد و زمینهی پیدایش کاریکاتور خودرا در تاریخ هفتم فوریه 2012 با عنوان «از منظر اژدها شماره 2» فراهم آورد[1].
برای اینکه در ابهام نمانیم، باید بهیک اصل احتمالاً درست (شاید هم نادرست!؟) اشاره کنم: هررویدادی در جهان ـقطعاًـ دوبار تکرار میشود، که بار دومِ آن ـناگزیرـ کاریکاتورِ بار اول است. البته هنوز هیچکس بهاین سؤال جواب قطعی نداده استکه اگر یک واقعهی معین کاریکاتور واقعهی ماقبل خودش باشد، کاریکاتورِ آن چه نوع کاریکاتوری خواهد بود؟
اما از همهی این فلسفهبافیها گذشته، باید بهاین مصیبت خیره شویم که چقدر یک آدم بهاصطلاح کمونیست باید بیسواد باشد که در اژدهانامهی خود که تکراری از تکرار یک اژدهانامهی دیگر است، از منظر و با انگیزهی طایفهگرایانه بهاین نتیجه برسد که «از منظر اژدها»، «بیتردید یکی از شاهکارهای ادبی منصور حکمت است»!؟ اگر آدم چند رمان و شعر خوانده باشد و با نثرنویسی در زبان فارسی آشنایی مختصری داشته باشد، هیچوقت چنان کف بهدهان نمیآورد که یکی از زشتترین نثرهای سیاسی بهاین زبان را زیبا بنامد. زیبایی نه در نثر و آرایش کلمات، که اساساً در انتقال یک تصویر، احساس یا مفهوم انسانی و تکاملیابنده استکه معنی مییابد. «از منظر اژدها» ضمن اینکه بهلحظ بافت و آرایش کلمات زیر تأثیر یک ژورنالیسم ولنگار و روانپریش بهخفقان افتاده است، بهلحاظ تصویر و مفهوم و احساس نیز بیمایه و غیرانسانی است. کمونیستیکه برفراز «شاهزادگان» جویای نام، در نقش اژدهای افسانهای ظاهر میشود، اوج حقارت و بیمایگی خودرا بهنمایش گذاشته است؛ و آن کلهای که این هجونامه را زیبا میپندارد، بیش از اینکه براساس جایگاه مرکز دستگاه عصبی سازوکار داشته باشد، عصبیتی را بهنمایش گذاشته که ساز و کارش بههم ریخته است.
تا غبار فراموشی از زمین خیالبافیهای ناشی از سرخوردگی و جاهطلبیهای بیمارگونه برنخاسته و دیوار پرخاش و عصیان را هنوز بنا نکرده است، لازم بهیادآوری استکه بنا بهاعتقادات اژدهائیستی و اژدهاباورانهی خانم ثریا شهابی ردهبندی نوشتههای منصور حکمت همانند اوج اقتدار هخامنشیان استکه کوروش را برفراز شاهان متعدد مینشاند تا بهشاه شاهان (یعنی: چیزی شبیه همین ولایت فقیه) ترفیع مقام پیدا کند؛ وگرنه «از منظر اژدها» نه بهعنوان «یکی از شاهکارها...»، بلکه فقط بهعنوان «شاهکار...» مورد تمجید و چاپلوسی قرار میگرفت!؟ البته باید انصاف را در نظر گرفت و بهاین «احتمال» هم نگاه کرد که براساس اعتقادات اژدهائیستی کاملاً طبیعی استکه اژدهایی پیدا شود که بهواسطهی انتساب قدرت خدایی بهاو، همهی نوشتهها و گفتهها و اقدامات روزانهاش نیز شاهکار از آب دربیاید!!
شاید سرنوشت چنین رقم خورده است که روح سرگردان اژدها تا خروج از چرخهی «زایش» و رنج، و نیز دستیابی بهرهاییِ رهاننده، هربار باید درکالبد تازهای حلول کند تا زمین بدون حجت و اژدها باقی نماند. اگر حقیقتاً چنین مقدر شده باشد، شاهکار در این استکه شاهکارها متعدد تصویر شوند تا هیچ زایشی بدون شاهکار نماند!!
*****
فرض کنیم یک آدم معین با ادعای کمونیستی (یا در چرخهی بعدی «زایش» اژدها: چندین شاهزاده) جویای نام و هویتاند و بههمین دلیل یکی از رهبران بلامنازع جنبش کمونیستی کرهی زمین (یا بهبیان اژدهاباورانه: یکی از رهبران جنبش انقلابی در کهکشان راه شیری) را مورد حملهی نظری قرار میدهند تا شهرتی کسب کنند و تبدیل به«شخصیت» شوند و بهآن اعتبار و هویتی دست یابند که درست یا غلط در پی آن هستند. با توجه بهاینکه حرکت بهسوی «شخصیت» شدن باهرانگیزه و هدف و دستوری ـبهواسطهی بازتولید سلسلهمراتب طبقاتی بین شخصیتها (یعنی: نخبهگان) و غیرشخصیتها (یعنی: مردم کارگر و زحمتکش)ـ بورژوایی و ضدکمونیستی است؛ از اژدهاباوری گذشته، سیاست کارگری و کمونیستی در بُروز چنین وضعیت مفروضی ایجاب میکند که بهجای بازی در نقشِ غیرانسانیِ هیولا و اژدها، بهطور اثباتی و مثل همهی آدمهای کمونیست˚ نظرات آن آدم معین (و امروز این افرادی که ورچسب شاهزاده خوردهاند)، مورد نقد و بررسی قرار بگیرد تا بدنهی یک تشکیلات کمونیستی در ارتباط با شبکهی مناسبات کارگری و در مقابله با این ویروس مسری و خطرناک واکسینه گردد. اما ازآنجاکه منصور حکمت در سال 1999 بهعنوان مهمترین مروج این ویروسِ بورژوایی (یعنی: شخصیت شدن) در نقش شخصیتِ شخصیتها ظاهرا شده بود، هرکنش غیرخودی را بهعنوان آنتیویروس «کمونیستی» و «پرولتری» شناسایی میکرد؛ و در مقابل ادعاهای «مدعی» عطای بحث، تحقیق و بررسی را بهلقای بازی در نقش اژدها میبخشید و بهجای نگاه انسانی بهموضوع، و از منظر اژدها بهواقعیت نگاه میکرد تا همهی بچهاژدهای داوطلب شخصیت شدن را بهبیعت وادارد و آنها را بهسوی آن آدمی هدف بگیرد که درست یا غلط سرِ موضعِ کمونیستی و طبقاتی خویش ایستاده بود.
صرف نظر از مقایسهی بین این شخصیتهایی که اینک ورچسب شاهزاده خوردهاند و آن کمونیستیکه بحثهایی را ـغلط یا درستـ مطرح میکرد تا در راستای سازمانیابی کارگری و کمونیستی حرکت کند؛ اما باید بین منصور حکمت و خانم ثریا شهابی (بهعنوان «شخصیتی» پرخاشگر و جنجالبرانگیز) دست بهمقایسه زد. گرچه منصور حکمت تئوریسین پذیرش شکست زیر قبای شکست نخوردگان و استحالهی زندگی مسلحانه در کردستان بهگرداب زندگی روزمره و بورژوایی در اروپا و آمریکا بود، و گرچه بازی او در نقش اژدها مُهر تقلید از بروسلی در فیلم «اژدها وارد میشود» را برپیشانی دارد؛ با این وجود، منصور حکمت هرچه بود و نبود (و علیرغم همهی ضدارزشهایی که تحت عنوان جنبش کمونیستی بهخورد آدمهایی مثل همین خانم شهابی داد)، توانست ایماژهای یک فیلم اَکشن را بهعرصهی سیاستِ دنبالهروی از بورژوازی بهاصطلاح مدرن منتقل کند و بههمین دلیل بازیاش در نقش اژدها ضمن حفظِ جنبهی کمیکاش، اندوهزا نیز بود. اما اژدهابازی خانم ثریا شهابی بیشتر بهادا و اطوار فرزندان اناثِ اربابان ورشکسته میماند که در نقش مادربزرگهای خود ظاهر میشوند تا در تخیل هم که شده، طعم ارباب بودن را بچشند. اینگونه صحنههای کمیک پس از یک دقت چند ثانیهای، انفجار خنده را در پی دارد و آدم را از خنده رودهبر میکند.
با همهی این احوال چنین بهنظر میرسد که اغلب قریب بهمطلق کسانیکه بهنوعی در مدار منصور حکمت قرار داشتند، از پسِ اژدهاباوری و اعتقادات اژدهائیستی خود و مناسباتشان بهاژدهاباز تبدیل شدهاند؛ و ازآنجا که بازار بهشدت از کمبود اژدها رنج میبرد، اغلب حیواناتِ کوچکتر و واقعیتر را رنگ میکنند و بهجای اژدها جامیزنند. برای مثال: آقای حمید تقوایی از پارهی سبزتر حزب بهاصطلاح کمونیست کارگری در سخنرانیاش در محلیکه روی پردهاش نوشته شده بود «انجمن مارکس»، میگوید که بهاو ورچسب میزنند که استالین است!! واقعاً که این بیماری خوداژدهابینی هم کار دست این خردهبورژواهای نسبتاً محترم داده است. شدت این بیماری (یعنی: خوداژدهابینی) تا جایی پیشرفت کرده که همین آقای تقوایی در کمال سادگی و صداقت̊ موجود درونی خویش را با افعی مقایسه میکند تا کمبود اژدهایی خونش را که اساساً احساسی است، جبران کند.
اگر دست جمهوری اسلامی در کار نبود، دکترها و شرکتهای داروسازی طی اینهمه سال، داروی ضد خوداژدهابینی را کشف کرده بودند و این آقای تقوایی بامزه را از عذاب کماژدهایی رهاساخته بودند.
استالین (با همهی استبدادمنشی و خشونت شونیستیاش) فرماندهی جنگی را در عرصهی جهانی بهعهده داشتکه 20 میلیون قربانی بهجا گذاشت و بهلحاظ نظامی بهپیروزی رسید. چرا باید آقای تقوایی را وادر کرد که علیرغم اینهمه نازکدلی در برابر تیر و تفنگ، خودش را با استالین مقایسه کند و از حقیقتِ موجود درونی خویش دست بکشد و در نقش اژدها ظاهر شود؟
*****
گرچه منصور حکمت و «حزب کمونیست کارگری» ـدر همهی تحولاتیکه از سرگذراندند و با همهی انشعاباتی که داشتهاندـ هیچوقت و بههیچوجه ربطی بهمبارزات مردم کارگر و زحمتکش در ایران نداشتهاند؛ اما نوشتن «از منظر اژدها» خیانت بههمهی آنهایی بود که بهمنصور حکمت باور داشتند. چرا؟ برای اینکه «از منظر اژدها» اساس احترام بهانسان و پرنسیپهای کمونیستی و انقلابی را بهقتلگاه سبک و سیاقی بُرد که بیش از هرچیز بهبیعت اسلامی (یعنی: توبهی پیشگیرانه) شباهت داشت. بهبیان دیگر، منصور حکمت با نوشتن این بهاصطلاح شاهکار، بههمهی کادرهای حزب خویش فراخوان داد تا بهجای بحث، تحقیق، تعقل و نیز استدلالِ محترمانه و رفیقانه ـچشمبستهـ دهان هرمخالفی را (صرفنظر از اینکه محق است یا نابرحق) درهم بکوبند و از مخالفت بیندازند. نتیجهی اینگونه فراخوانها این استکه جای احتمال بُروز تبادلات اندیشمندانه و رفیقانه و مستدل را پراگماتیسم نفعپرستانهای میگیرد که گذرگاه هرتغییر و تحول کوچکی را ـبهطور نانوشتهـ ستیزهگری و انشعاب میداند و جریان انشعاب هم تبدیل بهتولید ادبیاتی میشود که فقط با عنوان شرمآور میتوان از آن نام بُرد.
تهاجم چشمبسته بهبهمن شفیق که چیزی جز رقابت در بیعت یا توبهی پیشگیرانه نبود، نمونهای استکه بعدها بارها و بارها توسط همهی احزاب موسوم بهکمونیسم کارگری برعلیه مخالفین و بهویژه برعلیه همهی «رفقای سابق» تکرار شد. چرا راه دور برویم؟ بههمین دعوای درون حزب حکمتیست که در بعضی از افراد و در بعضی از زمینهها تفاوتهایی هم با پارههای دیگر «حزب کمونیست کارگری» سابق دارد، نگاه کنیم!
اژدهاـباوری در امر تحزب کمونیستی ـعملاًـ چنین میپندارد که عنصر تعیینکننده و اساسی در حزبیت و سازمانیابی حزبیـکمونیستی «ایدهی» تحزب (یا در «ماتریالیستی»ترین تصور ممکن) ژن حزبیت است. تنها براساس چنین تصوری از حزبیت استکه میتوان پارههای باقیمانده و متنافر از یک حزب را بازهم حزب نامید و در توضحیح هریک از آنها همان عبارتی را بهکار برد که در رابطه با حزبِ هنوز تقسیم نشده مورد استفاده قرار میگرفت: «حزب کمونیسم کارگری»؟
بههرروی، آنچه تقسیم یک حزب را بهسه حزب رسمی، چند حزب غیررسمی و دهها حزب یک نفره میتواند توضیح بدهد، همین جنبهی «ایده»ای یا ژنتیکی تحزب است؛ و براساس همین دریافت از حزبیت استکه حزب حکمتیست بهدو حزب حکمتیست تقسیم خواهد شد. اگر تصور براین بود که آنچه یک تشکل سیاسی را بهیک حزب کمونیست فرامیرویانَد، ربطی بهعناصر و ایدههای پبشبودی نمیداشت و بهساختار، مناسبات، تحلیلهای منطبق با واقعیت و پراتیک آن در امر سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان برمیگشت؛ آنگاه با این تعداد روبهافزایشِ احزاب و اتحادیهها و شیوخ «کمونیست» و «سوسیالیست کارگری» مواجه نمیشدیم که اساس «پراتیک»شان بُردن گوی پیروزی از رقیب کنونی و رفیق سابق است. در دنیای واقعی (یعنی: آنجایی آدمها نقش خویش را بازی میکنند و بهتراژدیـکمیک اژدهاـباروی آلوده نشدهاند) هیچکس تکهپارههای یک تلویزیون شکسته را تلویزیون نمینامد!؟
گرچه انشعاب یکی از احتمالات لاینفک سازمانیابی حزبی است؛ اما انشعابِ مداوم در امر سازمانیابی کمونیستی نشانهی اژدهاـباوری است و اژدهاـباوری نیز بهنوبهی خود عنصر تعیینکنندهی تحزب را «ایده»ای یا ژنتیک میداند. خداسازی در قالب شخصیتها، شخصیتِ شخصیتها و سلسلهمراتبی از شخصیتها تنها براساس اینگونه باورهای سادهلوحانه و ایدهآلیستی ممکن است. برهمین اساس استکه میتوان چنین پیشبینی کرد که درآینده با احزاب «کمونیست کارگری» بیشتر و بیشتری روبرو خواهیم بود.
گرچه افزایش احزب «کمونیست کارگری» برای بسیاری از بازیگران آن سرگرمکننده و معنیبخش است، اما این افزایش انحلالگرانه برای جنبش کارگری و کمونیستی همانند یک مکانیزم تخربکننده عمل میکند که سود ناشی از آن مستقیماً بهجیب بورژوازی ریخته میشود. بنابراین، چارهای باید اندیشید. این چارهاندیشی منهای شکل و فرمالیتهاش، میبایست برجوهرهی تعقل، تحقیق، استدلال و رفاقت استوار باشد.
شاید از راههای متعدد و بهشیوههای گوناگون بتوان بهسوی تعقل و رفاقت چرخید؛ اما سادهترین و درعینحال رفیقانهترین شکل آن بازگشت مستدل بهنوشتههای بهمن شفیق (بهتأیید یا تکذیب) است. این بازگشت تنها درصورتی حامل جوهرهی رفاقت و تعقل خواهد بود که روش برخورد بهبهمن شفیق و نوشتهی «از منظر اژدها» بهعنوان یک روش و یک سند اپورتونیستی محکوم گردد.
توسل بهجوهرهی تعقل، تحقیق، استدلال و رفاقت ـبسیار فراتر از بهمن شفیق یا هرشخص دیگریـ این امکان را فراهم میکند که با تصویر دروغینیکه جریان «کمونیسم کارگری» و «چپ» بهطورکلی در رقابتهای گروهی و فرقهای خود از ایران ترسیم میکند، مبارزه کرد؛ و بهواقعیتهایی بازگشت که لازمهی دخالتگری انقلابی و کمونیستی است. اگر افراد و گروهها با پروژهی رژیمچنج بورژوازی غرب مخالفاند، این مخالفت را باید در عمل نشان بدهند. اولین گامِ این پراتیکِ پیچیده و سترگ، عبور از تصویرپردازیهایی استکه بیش از هرچیز با ذائقهی کارگزاران ریز و درشت برنامهریزان رژیمچنج ترسیم شدهاند.
اما اژدهاـباوری و بازی در نقش اژدها (که ناگزیر در مقابل نقشِ و کارکردهای انسانی، انقلابی و کمونیستی قرار میگیرد) بافتهای سرطانی خودرا تا آنجا گسترانده استکه همهی اعضا و کادرهای «احزاب»، گروهها و منفردین منتسب به«کمونیسم کارگری» را بهگرداب خویش کشانده است.
این بیماری خطرناک در بروز تناقض و ستیزهگری در درون حزب حکمتیست تاآنجا پیش رفته است که یک طرف درگیری ـبا تمام قواـ درحال ساختن اژدهای دوم و سوم خویش است و «سایه» اژدهای اول امروز و اژدهای چندم دیروز را کادرساز و آدمپرور توصیف میکند؛ و طرف مقابل هم متقابلاً مدعی استکه اژدهای اول شما اینقدرها هم اژدها نبوده است که سایهاش اژدهای اول و دوم و... ما را پوشش داده باشد. یک طرف کوروش مدرسی را بهعنوان اژدهایی که سایهاش کادرساز و آدمپرور است، منحل میکند؛ و طرف مقابل چانه میزند که نه، این سایه تا این اندازه هم که شما ادعا میکنید، وسیع و فراگیر نبوده است و ما خودمان بهاندازهی کافی اژدها داشتهایم تا زیر سایهاش بیاساییم و «رشد» کنیم!؟
گرچه تصویر نسبتاً جامعی از خاصههای اژدهاـباوری و ضایعات ناشی از توسل بهمناظری که «اژدها» (نه، انسان) میبیند، داستانی بسیار طولانی و پیچیده استکه قطعاً باید مورد بررسی و تحقیق قرار بگیرد؛ اما جنبههای فتیشیستیـپروپاگاندیستی این توسل (بهمثابهی جزءِ لاینفکی از سیستم اژدهاـباوری یا فشارِ بهاصطلاح کمونیستی) آشکارتر از آن است که اثبات آن نیازی بهبحث کشاف داشته باشد: از الصاق عکس منصور حکمت در کنار عکس مارکس (بهجای گامهای همسو، محققانه، علمی و رفیقانه با او) در نشستهای سازمانی و تشکیلاتی گرفته تا دفن منصور حکمت در مقابل قبر مارکس و برگزاری هفتهی حکمت و غیره ـهمهـ به اندازه کافی گویاست. هیچ بعید نیست که در آینده با پیتزا، سنجاقسر، گلسینه و خودکارِ حکمت هم مواجه شویم!؟ در این رابطه اشارات گذرایی بهیکیـدو نمونه میتواند مفید باشد.
الصاق تصویر مارکس در نشستهای کمونیستی و کارگری بهمثابهی اولین تئوریزهکنندهی «دانش مبارزهی طبقاتی» و بهمنظور ارائهی یک سمبل عاطفی (نه معقول و محققانه) برای مردم کارگر و زحمتکش امری استکه نادرستی آن هنوز بهاثبات نرسیده و مجموعاً پذیرفتنی است. الصاق عکس لنین نیز بهمثابهی یکی از برجستهترین تدوینکنندگان «دانش مبارزهی طبقاتی» که وجه بارز نظراتش˚ پراتیک انقلابی اوست، بهواسطهی بیان حرمتِ عمل انقلابیْ تصویر عاطفی مارکس را خاصهای عمدتاً پراتیک میبخشد و تاریخاً تقویت میکند؛ اما تصاویریکه در کنار این دو رفیقِ ـحقیقتاً همراستا و همسو در امر انقلاب سوسیالیستیـ بهنمایش گذاشته شدهاند، فقط و فقط جنبهی سیاسی و فرقهای داشتهاند؛ و بهقربانگاه حقیقت زندگی و اندیشههای مارکس و لنین تبدیل شدهاند. این تصویرپردازیها منهای اینکه با عکس استالین، مائو، تروتسکی، انورخوجه، هوشیمین، برژنف یا هرکس دیگری تزیین شده باشند، بههرصورت فتیشستی، پروپاگاندیستی، خودبیگانهکننده و امامزادهای است.
این نوع از خودبیگانهکنندگی بهویژه در جایی فعلیت بیشتر و شدیدتری پیدا میکند و جنبهی اژدهاـباروی بهخود میگیرد که با عکس منصور حکمت (بهمثابهی برجستهترین تحمیقکننده و تجدیدنظرطلب ایرانی در تئوری مارکسیستی سازمانیابی انقلابی و کمونیستی) بهنمایش درمیآید. نتیجه اینکه نمایش عکس منصور حکمت در کنار عکس مارکس تنها میتواند نشانگر نگاه فتیشیستی (یعنی: اژدهاـباورنه) بهزندگی، مبارزهی طبقاتی و هستی باشد، که بههرصورت در تقابل با اندیشه و عمل مارکس قرار دارد. این همنشینی عکسها و تقابل اندیشهها یکی از بارزترین کنشهای خردهبورژوازی برای تسخیر قلب و روح پرولتاریاست که باید با آن مبارزه کرد.
این کنش خردهبورژواییْ «فرصت» را از دست نمیدهد و با قراردادن قبر منصور حکمت در مقابل قبر مارکس، ضمن اینکه مقابلهی اندیشهی او با مارکس را در دنیای مردگان هم ادامه میدهد[!؟]، درعینحال از فتیشیسم ویژهی خویش بهامامزادهگرایی «مدرن» نیز گذر میکند. اگر خلاقیت، نوآوری، تاریخیاندیشی و انقلابی بودن ـبهزعم منصور حکمت و حزب اوـ در این بوده استکه از مدونا و بحثهاییکه پیامد آن است، مقولهی سیاسی و مبارزاتی بسازند؛ و هر چرند، مزخرف و زائدهای را با توصیف بهصفت «مدرن» بهخورد پرولتاریا و زحمتکشان بدهند تا تابعیت آنها در برابر خردهبورژوازی را تضمین کرده باشند، قبر منصور حکمت هم بهمثابهی امامزاده میتواند «مدرن» و «انقلابی» توصیف شود و زائرانِ بیراههی رهایی از رهایی را بهدیدار خویش فراخوان بدهد.
توضیح اشارهوار فتیشیسم شخصیتسازانه و ویژه منصور حکمت و نیز «حزب کمونیست کارگری» او را با یک نقل قول از مکاتبات مارکس (که ازسایت امید برداشتهام) میبندم:
«هیچ کدام از ما [مارکس و انگلس] ذرهای بهمعروفیت توجه نداریم. اثبات این [نکته در] آن است که بهعنوان مثال بهدلیل بیزاریام از هرگونه کیش شخصیت هیچگاه اجازه ندادهام ابراز تشکرهای متعدد از کشورهای مختلف در دوره موجودیت انترناسیونال که مرا بهستوه آورده بودند، بهدست افکار عمومی برسد و هیچگاه بدانها پاسخ ندادهام.
«بهجز در مواقع نادر که بهمنظور ملامت آنها این کار را کردهام. هنگامی که انگلس و من برای اولینبار بهانجمن مخفی کمونیست پیوستیم، این شرط را گذاشتیم که هرچیزی که موجب تشویق اعتقاد خرافی بهاتوریته شود باید از اساسنامهها برداشته شود. (بعداً لاسال نفوذ خود را در جهت خلاف آن اعمال کرد)»[از نامه مارکس بهدبلیو براس، مورخ 10 نوامبر 1877].
*****
اگر برای لحظهای از دعوای خانوادگی «حزب حکمتیست»، دیگر احزاب موسوم به«کمونیست کارگری» و موضوع آن که تعیین سهم از ارثیه باقیمانده از منصور حکمت است، فاصله بگیریم و بهاین بیندیشیم که فراتر از مقولات «اژدها» و «سایه» چه چیزی مهمترین نقش را در سازمانیابی این جریان داشته است، بلافاصله بهاین نتیجه میرسیم که: میخ!! آری، نباید نقش میخ در «تاریخ» را دستِکم گرفت؛ و بههمان اشتباهی غلطید که لنین بهآن دچار شد و مورد غضب «کمونیست کارگری»ها قرار گرفت.
اگر یکی از جهشهای «حزب کمونیست کارگری» کوبیدن میخ این حزب وسط میدان انقلاب است تا طبقهی کارگر بداند که کجا و بر محور چه چیزی باید جمع شود، و اگر که دیگر آحاد غیرکارگری باید برگردِ طبقهی کارگر بهمثابهی میخ جمع شوند تا میخ انقلاب سوسیالیستی را در ایران بکوبیم و آمادهی کوبیدن این میخ در سراسر جهان شویم؛ چرا از آدمهایی با بضاعت متوسط روشنفکرانه میخ نسازیم تا اعضا، هواداران و کادرهایی که درجریان دعوای درونی حزب حکمتیست سرگردان شدهاند، دور آن جمع نشوند؟
اگر قرار استکه «تاریخ را کسانی بهنمایندگی طبقات متخاصم رقم [بزنند] که بهاهداف، منافع و راه پیروزی طبقه خود واقف»اند[2] و اگر این امکان (یا در واقع: این تصور) وجود دارد که کادرهای یک «حزب کمونیست» زیر سایه یکی از کادرهای همان حزب زندگی کردهاند؛ چرا اژدهاگونه چنان میخی نسازیم تا با کوبیدناش برمنظومهی شمسی، سایه خدایگانی «خود» را برفراز همهی هستی بیکرانه بگسترانیم؟
اما تأسف در این استکه جوهرهی همهی این اژدهاـباوریها، خداآفرینیها و میخسازیها چیزی جز جستجوی مائدهای زمینی یا آسمانی نیست که بتواند سرخوردگیهای ناشی وادادگی در مقابل شکست را جبران کند. بههمین دلیل است که پیشاپیش میتوان هشدار داد که این سبک و سیاق (یعنی: سبک و سیاق مبتنی برسایهگستری، خداسازی و اژدهاـباوری) میتواند بهبرخوردهای بسیار خونین نیز تبدیل شود. پس، بهامید اینکه هیچیک از بازیگران این نمایش زشت دستشان بهقدرت دولتی بند نشود.
لنین در سال 1909 از طریق مبارزهی ایدئولوژیک و نظری با جریانات اپورتونیستیِ همذات (مانند نئوکانتیها، ماخیستها، امپریوکریتیسیستها و«خداسازان») حزب بلشویک را یک گام اساسی بهانقلاب اکتبر نزدیکتر ساخت. اما «نقادان» خداسازی در درون حزب حکمتیست، نه تنها این حزب، بلکه کلیتِ «چپ» را چند گام اساسی از انقلاب سوسیالیستی دورتر میکنند. چراکه در آنجا (یعنی: در روسیه) خداسازی تماماً در شکل و شمایل مفاهیم و ایدهها جریان داشت و نقد آنْ نقدِ مفهومی بود؛ اما در اینجا (یعنی: در اپوزیسیون خارج از کشورِ ایرانی) «خداسازی» در قالب آدمهایی شکل میگیرد که باید نقش ولایتِ کمونیستی فقیه را ایفا نمایند. تفاوت دیگر ـنیزـ در این استکه در آنجا (یعنی: در روسیه 1909) لنین همهی خدایانِ مفهومی و خداسازان را در حزب بلشویک منحل کرد تا از بعضی از آنها رهبران آتی حزب و انقلاب را بسازد؛ اما در اینجا (یعنی: در دعوای درونِ حزب حکمتیست) خداسازان در مقابل خداسازان قرار گرفتهاند؛ و اژدهاـباوران در مقابل اژدهاـباوران. اینگونه خداسازی و اژدهاـباوری و اینگونه مقابله با خداسازان و اژدهاـباوران ـاگرـ بهصوفیگری و مثنویگرایی نرسد، یا در جریان شدتیابندهی پروژهی رژیمچنجی ـابتداـ منحل و ـسپسـ جذب آن نگردد، چهبسا بهانواع و اقسام دستجات سیاسی فروبکاهد که نمونههای خشن و غیرخشن (اما دستِ راستی) آن را بسیار دیده و شنیدهایم. این فاجعهبار است و باید بهمقابله با آن برخاست.
بازگشت بهمباحثی که بهمن شفیق طرح کرد و نیز بحث مستدل در مورد درست یا غلط بودن آنها یا بیان کمبودهای آنْ سادهترین شیوه و مسیری بهنظر میرسد که از احتمال بروز این فاجعه میکاهد. هیچ نیازی بهعذرخواهی نیست؛ میتوان این مباحث را بدون نام بهمن شفیق هم پیش کشید و روی آن بهبحث و جدل مستدل پرداخت.
پانوشتها
[1] در تاریخ هفتم فوریه 2012 نوشتهی خانم ثریا شهابی تحت عنوان «از منظر اژدها شماره 2» در سایت حکمتیستها (لینک زیر) منتشر شد:
http://www.hekmatist.com/farsi-index.html