بررسی نظری - سیاسی
29 مرداد 1395 | بازدید: 6404

تروریسم به‌اصطلاح نوین[!]

نوشته شده توسط لکس بوهلمایر - مترجم: آزاده ادیب

dealing-with-terrorism-1090x614

 در خدمت جنگ‌های امپرالیستی، برعلیه مبارزه‌ی طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان

  از این مقاله‌ی نسبتاً کوتاه می‌توان دو نتیجه گرفت که نویسنده نگرفته است. یکی از این دو نتیجه‌گیری عمدتاً تحلیلی و دیگری عمدتاً عملی است. نتیجه‌ی عمدتاً تحلیلی از این قرار است که: اولاً‌ـ تروریسم «نوین» یکی از شاخه‌های نسبتاً با اهمیتِ کسب و کار بورژوازی امروز است؛

و دوماً‌ـ این دریافت و باور که بورژوازی با نادیده گرفتن بسیاری از شواهد و به‌طورکلی به‌اشکال گوناگون تروریسم «نوین» را جان می‌بخشد، بی‌راه نیست. 

 

 

 

تروریسم به‌اصطلاح نوین[!]

نیرویی در خدمت جنگ‌های امپرالیستی ـ برعلیه مبارزه‌ی طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان

 

نویسنده: عاموس Amos

منبع:این‌جا

ترجمه: آزاده ادیب

 

یادداشت مترجم:

صرف‌نظر از امکان ویا عدم امکانِ شرح همه‌ی عواملی که تروریسمِ به‌اصلاح نوین را شکل داده و شکل می‌دهند، این هیولای ظاهراً آسمانی را در یک عبارت کوتاه و ترکیبی می‌توان چنین تعریف و تصویر و تبیین کرد: تروریسم «نوین» جای‌گزینِ مبارزه‌ی طبقاتی در شرایطی است‌که نظام سرمایه‌داری به‌منحط‌ترین درجه‌ی تاکنونی‌اش درغلطیده و هرچه عمیق‌تر در این لجنزار وارونه‌ی تاریخ فرومی‌رود[1].

اهمیت مقاله‌ی حاضر در این است‌که تروریسم «نوین» را زائده‌ی نظام سرمایه‌داری در کلیت آن و به‌زیان مبارزه‌ی طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان می‌فهمد؛ و مانند بسیاری از چپ‌های کمونیست‌نمای سابق (که امروزه در جانب‌داری از بورژوازی غربی و شرقی به‌گونه‌ی پوشیده‌ای باهم می‌ستیزند)، به‌فریب دمکراسی تن نمی‌دهد و ماهیت بورژوایی و طبعاً ضدکارگری آن را افشا می‌کند. انگیزه‌ی ترجمه‌ی این مقاله، صرف‌نظر از کمبودهایی که دارد، همین جهت‌گیری طبقاتی آن است که کم‌تر با چنینن صراحتی ‌بیان شده است.

از این مقاله‌ی نسبتاً کوتاه می‌توان دو نتیجه گرفت که نویسنده نگرفته است. یکی از این دو نتیجه‌گیری عمدتاً تحلیلی و دیگری عمدتاً عملی است. نتیجه‌ی عمدتاً تحلیلی از این قرار است که: اولاً‌ـ تروریسم «نوین» یکی از شاخه‌های نسبتاً با اهمیتِ کسب و کار بورژوازی امروز است؛ و دوماً‌ـ این دریافت و باور که بورژوازی با نادیده گرفتن بسیاری از شواهد و به‌طورکلی به‌اشکال گوناگون تروریسم «نوین» را جان می‌بخشد، بی‌راه نیست.

و اما نتیجه‌گیریِ عمدتاً عملی نمی‌تواند جز این باشد که مقابله با تروریسم به‌اصطلاح نوین از همان مسیری گذر می‌کند و با همان راه‌کارهایی همراه است که مبارزه با کلیت نظام سرمایه‌داری می‌طلبد: تدارک هرچه گستره‌تر سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کارگر و زحمت‌کش در هرگوشه‌ای از جهان که ممکن است[2].

*****

شاید حملات ترویستی اخیر در فرانسه و بلژیک بیان‌‌کننده‌ی مشکلاتی باشد که «دولت اسلامی» در عرصه‌ی جنگ عراق و سوریه با آن مواجه شده است، اما حمله‌های غیرمنتظره‌ی مرگ‌بار به‌مردم کشورهای مرکزی سرمایه‌داری به‌سرعت درحال تبدیل شدن به‌یکی از ‌واقعیت‌های روزمره‌ی زندگی است؛ درست همان‌گونه که کشورهای سوریه، عراق، پاکستان، افغانستان، ترکیه، لیبی، نیجریه، سومالی، سودان و بسیاری از دیگر کشورهاْسال‌‌ها درگیر جنگی بوده‌اند که امروزه درحال گسترش نیز می‌باشد. به‌طور خلاصه تروریست‌ها «جنگ را به‌خانه بازگردانده‌اند»، و حتی اگر داعش به‌لحاظ نظامی در منطقه‌ی «خلافتِ»‌ خود تضعیف شود، نشانه‌های زیادی دلالت براین دارند که نفوذ این گروه ویا گروه‌های مشابه آن در آفریقا و جاهای دیگر درحال ‌گسترش‌اند.علت این گسترشْ پختگی [و تراکمِ] بیش‌تر [مجموعه] شرایطی است‌که تروریسمِ کنونی را به‌وجود آورده‌اند.درست مانند القاعده‌ که با ظهور IS به‌عنوان «دشمن شماره‌ی یک» پس زده شد، باندهای جدیدی می‌توانند به‌وجود بیایند که لزوماً اسلام‌گرا نخواهند بود: به‌نظر می‌رسد دو جنایت اخیر در ترکیه توسط جناح انشعابیِ «حزب کارگران کردستان» انجام شده باشد[3].

ما در تمدن شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری به‌سر می‌بردیم؛ تمدنی که مدت‌هاست عاملی برای پیشرفت زندگی بشر به‌حساب نمی‌آید. بهترین ایده‌های این تمدن کاملاً منحط و فاسد شده‌اند. مارکس در اوائل سال 1871، به‌‌هنگام قیام کمون پاریس، ‌هم‌کاری رقبای بزرگ فرانسه و پروس در سرکوب قیام استثمارشوندگان را مورد ملاحظه قرار داد، و پیش‌بینی کرد که فراخوان به«جنگ ملی» در آینده ـ‌در هرصورت‌ـ چیزی ‌جز یک بهانه‌ی فریب‌آمیز برای خشونت و چپاول در مناطق [و کشورهای] پیشرفته‌ی سرمایه‌داری نخواهد بود.

روزا لوگزامبورگ در سال 1915، در جزوه‌ی جونیوس خود، تأکید داشت که از حالا به‌بعد، [یعنی:] در شرایطی که قدرت‌های بزرگ امپریالیستی بر سراسر کره‌ی زمین تسلط یافته‌اند، جنگ ملی در همه‌جا یک پوشش صرف برای ولع امپریالیستی است. جنگ‌های جهانی و درگیری‌های ابرقدرت‌ها در قرن بیستم نظر او را کاملاً ثابت کرد. پس از فروپاشی [شوروی سابق و] بلوک قدرت‌های بزرگ در پایان دهه‌ی 80، جنگ (این آشکارترین بیانِ رقابتِ سرمایه‌دارانه و بحران) بیش از همیشه نامعقول و درهم‌وبرهم شده است؛ وضعیتی‌که قتل‌عام در سوریه چهره‌ی بارز آن است، و آن‌جا را به‌واسطه‌ی دشمنیِ و جنگ دستجات مسلح غیرنظامی و نیروهای نظامی برعلیه یکدیگر و نیز جلب حمایت امپریالیست‌های لاشخوری مانند آمریکا، روسیه، فرانسه، بریتانیا، ایران، عربستان سعودی و دیگران که برفراز آن می‌چرخند، به‌ویرانه‌ای فروکاسته است.

ایدئولوژی غیرعقلانی «دولت اسلامی» محصول یک جنون گسترده‌ی [اجتماعی‌ـ‌اقتصادی‌ـ‌سیاسی] است. در دوره‌ی بلوک‌بندی‌های شرق و غربْ ضدیت با دولت‌های امپریالیستیِ مسلط بیش‌تر به‌این گرایش داشت که به‌شکل کلاسیک و در ایدئولوژی ناسیونالیستی و [جنبش] «آزادیبخش ملی» بیان شود؛ هدف این ضدیت و تبیینْ توسعه‌ی دولت‌های‌ ملی «مستقل»ی بود که اغلب با بعضی از لفاظی‌های «سوسیالیستی» همراه بود. این همراهی لفظیْ آن‌ها را در حمایت امپریالیستی روسیه یا چین قرار می‌داد.

در دوره‌ای ‌که نه تنها بلوک‌بندی‌های سابق، بلکه موجودیت‌های ملی نیز ازهم پاشیده‌ا‌ند، «دولت اسلامی» [با صورتک] شبه‌ ‌جهان‌شمول خویش، جاذبه‌ی گسترده‌ای دارد؛ اما بالاتر از این مسئله، [باید توجه داشت‌که] در دوره‌ای از تاریخ که به‌طور دائم تهدید به‌پایان تاریخ را دربردارد و زیر سنگینی جنگ و بحران اقتصادی و زیست‌محیطی مدام سقوط به‌بربریت را القا می‌کند، یک ایدئولوژی آخرت‌گرا، ایثارگرانه و شهادت‌طلبانه برای بیش‌تر کسانی که به‌حاشیه رانده شده‌ و مورد بی‌رحمی جامعه‌ی بورژوایی قرار گرفته‌اند، به‌یک وسوسه‌ی واقعی تبدیل می‌شود. این اتفاقی نیست که اکثر کسانی‌که برای حملات در فرانسه و بلژیک به‌خدمت گرفته شدند، از صفوف مجرمان خُردی بودند که مسیر خودکشی و قتل‌عام را پیش گرفتند.

 

تروریسم و جنگ امپریالیستی

تروریسم همواره سلاح ناامیدی و استیصال بوده است؛ مشخصه‌ی لایه‌هایی از اجتماع که از ستم جامعه‌ی سرمایه‌داری رنج می‌برند و هیچ آینده‌ای هم در چنین جامعه‌ای ندارند: «‌بورژوازی کوچک» که توسط سرمایه‌های کلان منهدم شده است. اما تروریسم قرن 19 معمولاً نشانه‌های رژیم قدیمی، شاهزادگان و دیگر سران دولت را هدف می‌گرفت و به‌ندرت مردم معمولی را مورد حمله قرار می‌داد. به‌نظر می‌رسد که تروریست‌های امروزی تلاش زیادی دارند که در بی‌رحمی از هم پیشی بگیرند. فرقه‌ی طالبان که در عید پاک به‌پارکی در شهر لاهور حمله کرد، ادعا داشت که ‌قصدش «هدف قرار دادن مسیحیان» بوده است. در واقع، هدف این حمله زمین بازیِ کودکان بود. آن‌ها نه مسیحیان، بلکه کودکان مسیحی را هدف قرار دادند. برای این رسولان شجاع فرقی نمی‌کرد که اغلبِ این قربانی‌ها مسلمان بودند. در اطلاعیه IS در رابطه با حمله به‌پاریس، مردمی که موسیقی راک، رقص و نوشیدن را دوست دارند، شایسته مرگ توصیف شده‌اند. اما این‌گونه توجیهات فاسد مذهبی نیز بُرد و پذیرش چندانی ندارد. هدف قرار دادن یک مترو ویا یک فرودگاه در درجه‌ی اول و مهم‌تر از هرچیز برای کشتن تعداد هرچه بیش‌تری از مردم است. این مهم‌ترین علت وجودی تروریسم امروزی است، نه بیان مظلومیت (گرچه غیرانقلابی) طبقه‌ای در مقابله با نظام سرمایه‌داری. تروریسمِ امروزْ ابزارِ جنگ امپریالیست‌هاست، ابزاری است برای رژیم‌های سرمایه‌داری که تا سرحد مرگ [بشریت] باهم مقابله کنند.

گاهی اوقات در توجیه حمله‌های انتحاری توسط فلسطینی‌ها در اسرائیل، برای مثال، چنین ادعا می‌شود که کمربند انتحاری برای مرد فقیر فلسطینیْ پهپاد و هواپیمای بمب‌افکنی است [که اسرائیل به‌فراوانی دراختیار دارد]. این درست است ـ یا حداقل از نظر اخلاقی درست است؛ [اما] درصورتی که تو تشخیص بدهی که این «مرد فقیر» جهت انجام وظیفه برای داعش یا حماس استخدام شده و نه برای جنگیدن در جهت فقراْ توجیه بالا فاقد اعتبار است؛ در این مورد فرقی نمی‌کند که مرد فقیر مذکور در خدمت پیشادولت‌های منطقه‌ای [مانند نمونه‌های آفریقایی آن] قرار داشته باشد یا برای قدرت‌های بزرگ‌تر امپریالیستی کار کند که این پیشادولت‌ها را مسلح می‌کنند و تحت پوشش دیپلماتیک و ایدئولوژیک قرار می‌دهند. هم‌چنین فرقی نمی‌کند که مرد فقیر [مفروض] توسط دولت نیمه مستقلی مثل گروه‌های داعشی به‌کار گرفته شده باشد یا مستقیماً توسط سرویس‌های امنیتی کشورهایی مانند ایران و سوریه (همان‌طور که تعدادی از حمله‌های دهه‌ی 1980 اروپایی‌ها را همین‌ افراد هدف می‌گرفتند)؛ [به‌هرروی،] امروزه تروریسم  در سیاست خارجی دولت‌ها یا جریان‌هایی که درتلاش تبدیل شدن به‌دولت‌ هستند، به‌یک عامل کمکی مفید برای ایجاد حاشیه‌ای مناسب در مناطق مختلف دنیا تبدیل شده است.

این بدین معنا نیست که عملیات تروریستی مورد استفاده‌ی کشورهایی قرار نمی‌گیرند که احترام بیش‌تری هم دارند: سرویس‌های امنیتی کشورهای دموکراتیک مانند ایالات متحده‌ی آمریکا و بریتانیا (البته نباید اسرائیل را از قلم انداخت) یک سنت طولانیِ قتل‌های هدفمند دارند که حتی در قالب پرچم آشکارا دروغین فرقه‌های تروریستی انجام می‌شود.

اما در بازگشت به‌مقایسه‌ی میان کمربند انتحاری و بمب‌افکن‌های پیچیده‌ی جنگی، [باید اذعان داشت‌که] این کاملاً درست است‌که مدل تروریست‌ها در برابر عملیات CIA ویا موساد ـ‌برای حذف این یا آن مزاحم‌ـ کم‌تر هوشمندانه است، و قدرت ترسناک توپ‌ها و هواپیماهای ارتش منظم و هم‌چنین سلاح‌هایی که می‌توانند همه‌ی شهرها را طی چند روز درهم بکوبد، بسیار مخرب‌تر است. منطق [یا به‌عبارت درست‌تر: خاصه‌ی] جنگ‌های امپریالیستی قتل‌عام سیتماتیکِ کل جمعیت است. این مسئله‌ طی صد سال اخیر به‌طور آشکاری تسریع شده است؛ [بدین‌ترتیب که] جنگ اول جهانی مقدمتاً در میان ارتش‌ها و در میدان‌های جنگ جاری بود، [بعد] به‌بمباران تعداد هرچه بیش‌تری از شهرها و نابودی انسان‌ها در اردگاه‌های مرگ در جنگ دوم جهانی منجر گردید و [بالاخره] امکان وقوع جنگ سوم جهانی را با تهدید به‌نابودی همه‌ی انسان‌ها (تهدیدی که در فاز جدید نظامی‌گری آشفته و نابه‌سامان [تروریستی] هم‌چنان به‌قوت خود باقی است) فراهم نموده است.

«ارتش شما کودکان ما را با هواپیماها می‌کشند؛ از این‌رو، ما [باید] طعم داروی‌ تجویز شده‌ی شما را به‌خودِ شما نشان بدهیم، پس ما کودکان شما را با بمب‌گذاری می‌کشیم». این توجیهی است که قبل یا بعد از عملیات ترسناک توسط تروریست‌ها، اغلب در ویدئوها شنیده می‌شود. [بدین‌ترتیب] یک بار دیگر نشان داده می‌شود که تروریست‌ها ایدئولوژی امپریالیسم را وفادارانه‌ دنبال می‌کنند.

[تروریست‌ها] به‌جای این‌که خشم خود را در مقابله با عاملین واقعی جنگ و بربریت (یعنی: طبقه‌ی کوچک استمارگران و سیستم‌های دولتی آن‌ها) به‌کار ببرند، نفرت خودرا به‌روی مردم همه‌‌جای دنیا هدف‌ می‌گیرند و کشتار این مردم را به‌اهدافی مشروع تبدیل می‌‌کنند؛ [بدین‌ترتیب است‌که]، آن‌ها سهم خود در وحدت کاذب بین استثمارگران و استثمارشوندگان را ایفا می‌کنند تا کل سیستم فاسد هم‌چنان بقا داشته باشد.

این نگرش که کل بخش‌های مختلف بشریت را اهریمن جلوه می‌دهد، به‌طور لاینفکی با ناانسانی کردن بخش‌های ویژه‌ای بستگی دارد که می‌توانند به‌موضوعی برای قتل‌عام و بمب‌گذاری تروریستی تبدیل شوند؛ و این قتل و بمب‌گذاری‌ها در مناطقی به‌اجرا درمی‌آید که بیش‌ترین عملیات در آن‌ انجام می‌شود: یعنی مناطقی که شیعی‌ها، مسیحیان، ایزدی‌ها، کردها و ترک‌ها در آن سکونت دارند.

این ایدئولوژیِ [یعنی: ایدئولوژیِ] انتقام و نفرت در گفتمان جناح راست دولت‌های اروپایی و آمریکایی نیز به‌وضوح تکرار می‌شود؛ جناحی که (ضمن کتمان عقیده‌‌ی سرزنش‌آمیزش درباره‌ی یهودیان به‌دلیل مشکلاتی که به‌زعم آن‌ها برای جهان ایجاد می‌کنند) تمایل امروزی‌اش این است‌که به‌همه‌ی مسلمان‌ها یا خودِ اسلام به‌عنوان تهدیدی واقعی برای صلح و امنیت نگاه کند، و هرشخصی را که از مناطق جنگ‌زده پناهنده می‌شود، به‌عنوان یک سلول بالقوه‌ی تروریست انگ بزند تا اقدامات بی‌رحمانه‌ی اخراج و سرکوب آن‌ها را توجیه کند.

این‌گونه مقصر جلوه دادن پناهدگان و سپر بلا ساختن از آن‌ها وسیله‌ای است برای پوشاندن تضادهای واقعی طبقاتی در جامعه؛ چراکه نظام سرمایه‌داری در یک بحران عمیق و حل ناشدنی اقتصادی قرار دارد، اما بدون تحقیق و بررسی در باره‌ی این‌که چگونه این نظام به‌نفع تعداد اندکی و بیچارگی تعداد بسیاری است، تمام تقصیرها به‌دوش بخش کثیر جامعه [یعنی: کارگران و زحمت‌کشان] انداخته می‌شود؛ و در نتیجه: در مقابل وحدت این بخش کثیر مانع ایجاد می‌‌شود. این یک ترفند بسیار قدیمی است، اما رونق پوپولیسم در اروپا و آمریکا به‌ما یادآور می‌شود که هرگز این ترفند را دستِ‌کم نگیریم.

 

دولت دمکراتیک دوست ما نیست

گسترش تروریسم، اسلام رادیکال، اسلام‌هراسی و تصاویر خیالی پوپولیستی نباید ما را از دیدن حقیقت خیلی مهمِ دیگری مانع شود: در کشورهای مرکزی سرمایه‌داری، دولت دمکراتیک مهم‌ترین قدرت حفاظت از سیستم است. و درست به‌عنوان دولت دمکراتیک هیچ ابایی در استفاده‌ی مستقیم یا غیرمستقیم از شیوه‌های تروریستی در سیاست خارجی ندارد؛ از این‌رو، شیوه‌ی تروریستی در رابطه با تقویت نیروها، کنترل اجتماعی و سرکوب سیاسی مورد استفاده قرار می‌گیرد. در بلژیک، در روزهای پس از حملات بروکسل اختیارات پلیس به‌طور چشم‌گیری افزایش یافت: قانون جدیدی به‌اجرا درآمد که به‌پلیس اختیارات بیش‌تری برای تهاجم و شنود تلفنی می‌داد و نیز شرایطی را برای پیگیری بیش‌ترِ پرونده‌های مالی «مشکوک» فراهم می‌آورد. مثل همیشه، پلیس و ارتش به‌طور آشکاری در خیابان‌ها [امکان] حضور پیدا کرده‌اند.

درس‌ها از حملات شارلی‌ابدو در پاریس آموحته شده بود که ابتدا ‌گردهم‌آیی خودبه‌خودی برای ابزار خشم و نفرت شکل گرفت، و [بعد] ‌درخواست تلاش بیش‌تر از مدیا و سیاستمداران را در پی‌ داشت که از آن‌ها می‌خواست مطئمن شوند که همه‌ی این‌گونه مسائل در چارچوب وحدت ملی باقی می‌ماند. آشکار بود که این بار پلیس از مردم می‌خواهد که در خانه بمانند.خلاصه این‌که [باید] به‌دولت دمکراتیک اعتماد کرد، [چراکه] تنها نیرویی است‌که می‌تواند ما را از این تهدید وحشتناک محافظت کند. رسانه‌ها نیز به‌طور هم‌زمان مردم را تشویق می‌کنند تا به‌فضای جدید ترس و وحشت عادت کنند. البته بحث‌های زیادی هم در مورد بی‌‌کفایتی آشکار سرویس‌های امنیتی بلژیک وجود دارد که شماری از سرِ نخ‌ها را قبل از وقوع حمله‌ها نادیده گرفته است. اما نتیجه‌ی ‌این تحقیقات در مورد این‌گونه بی‌کفایتی‌ها یافتن راه‌های بهترِ نظارت و کنترل کل جمعیت را درپی خواهد داشت.

افزایش قدرت پلیس دولتی ـ‌شاید‌ـ به‌این یا آن ‌طبقه‌ی حاکمه [در کشورهای گوناگون] و در جنگ مداوم بین فرقه‌های مختلف بورژوازی و ملت‌ها کمک کند، اما این افزایش قدرت هم‌چنین می‌تواند برعلیه مردم و به‌خصوص برعلیه طبقه‌ی کارگر در هرگونه انفجار اجتماعیِ آینده که در اثر بحران سیستم ایجاد می‌شود، مورد استفاده قرار بگیرد؛ درست ‌همان‌گونه که وضع قانون برعلیه گروه‌های تروریست که «دمکراسی را مورد اهانت قرار می‌دهند»، می‌تواند برعلیه گروه‌های سیاسیِ انقلابی اصیلی مورد استفاده قرار بگیرد که کلیت نظام سرمایه‌داری (و از جمله گارد آتشین و دفاعی دموکراسی‌اش) را زیر سؤال قرار می‌دهند.

اما بالاتر از همه‌ی این‌ها، ایدئولوژی اسلامی و ملیِ تروریست‌هاْدر خدمت دفن تضادهای واقعی طبقاتی در هرکشوری قرار می‌گیرد، هم‌چنان‌که فراخوان برای وحدت ملیِ پنهان در پسِ دولت دمکراتیک[4] نیز مانع از درک این [حقیقت] می‌شود که آینده‌ی مردم ستم‌دیده و استثمار شده در هرکشوری مشروط به‌هم‌بستگی آن‌ها با برادران و خواهران طبقاتی‌ خود در سراسر کره‌ی زمین و نیز مبارزه برعلیه نظم فاسد سرمایه‌داری است.

 

پانوشت‌های مترجم:

[1] به‌نظر من آن بخش‌هایی از مقاله‌ی جدلی و نقادانه‌ی «داعش، پیش‌شرط‌ها و انترناسیونالیسم» (به‌تاریخ 23 شهریور 1393) که روی شکل‌گیری جریاناتی همانند داعش متمرکز می‌شود، به‌درک چرایی و چگونگی این‌گونه جریانات و تروریسم به‌اصطلاح نوین کمک می‌کند. این بخش از تیتر «داعش شاهدی برای {خاورمیانه سوسیالیستی}!!» شروع می‌شود و با شروع تیتر «فعلیت شناخت امکان به‌مثابه‌ی درک ضرورت طبقاتی‌ـ‌کمونیسی‌ـ‌انقلابی» پایان می‌یابد.

[2] در این‌جا لازم می‌دانم که از دوست و رفیق گرامی‌، آقای محسن لاهوتی، برای ویرایش این ترجمه و مقدمه تشکر کنم.

[3] با توجه به‌این که اصل این مقاله در تاریخ 11 آوریل امسال منتشر شده، اشاره‌ی نویسنده به‌‌بمب‌گذاری‌ها در ترکیه، بمب‌گذاری‌های قبل از این تاریخ را شامل می‌شود که بعضاً به‌گروه انشعابی از پ‌کاکا منتسب  شدند. ظاهراً این گروه منشعب نیز این انتساب را پذیرفته و مسؤلیت یک یا دو بمب‌گذاری را پذیرفته است. با همه‌ی این احوال، لازم به‌توضیح است‌که من اطلاع دقیقی از درستی و نادرستی این‌گونه انتساب‌ها و پذیرش مسئولیت‌ها ندارم.

[4] شواهد متعددی نشان از این دارد که دولت به‌اصطلاح سوسیالیست فرانسه با استفاده از عملیات تروریستی چند ماه اخیر و پیش کشیدن بحث «وحدت ملی» توانست تااندازه‌ای درمقابل وحدت طبقاتی توده‌های کارگر و زحمت‌کش   فرانسه و گسترش اروپایی این وحدت مانع ایجاد کند. منهای این‌که این مانع تا چه اندازه مؤثر بوده است، نتیجه ـ‌اما‌ـ این است‌که عملیات تروریستی چند ماه اخیر به‌نفع دولت و طبقه‌ی صاحبان سرمایه در فرانسه بوده است.