انقلاب روسیه را ـامروزهـ بهعنوان رویدادی نگاه میکنم که در مرکز راستین رویدادهای قرن بیستم قرار دارد؛ چراکه میلیونها نفر از مردم [کارگر و زحمتکش] را بهصحنهی تاریخ آورد تا بهگونهای بهدنبال تغییر شرایط زندگی خود باشند که پیش از این هیچ واقعهای قادر بهآن نبوده است. با وجود این، بهبسیاری از فرضیات ایدئولوژیکی که در اینجا نام بردم، و بهویژه فرضیاتِ بلشویکی را ـدیگرـ باور ندارم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نگاهی بهسال 1917 ـ پس از فروپاشی شوروی
نوشتهی:سیمون پیرانی
ترجمهی:پویان فرد
ویرایش:محسن لاهوتی
منبع:http://www.criticatac.ro/lefteast/looking-back-at-1917-from-the-post-soviet-period/
دربارهی نویسنده:
سیمون پیرانی نویسنده و مورخی سوسیالیست است. از جمله آثار وی میتوان به«بازگشت انقلاب روسیه بین سالهای 1920-1924: کارگران شوروی و نخبگان جدید کمونیست»، (انتشاراتی روتلج Routledge )، مسکو 2008، اشاره کرد. مقالهی حاضر براساس نوشتهای است که وی در کنفرانس «بیست و پنج سال پس از اتحاد جماهیر شوروی» در «مؤسسهی تاریخی آلمان»، مسکو، 2016، توزیع کرد.
مدخل:
برداشت بریتانیاییها از انقلاب روسیه و پیامدهای آن در دورهی پس از فروپاشی شوروی بهطور قابل توجهی تغییر کرده است. این مقاله با تمرکز روی جنبش کارگری و سوسیالیستی در انگلستان در وسیعترین مفهوم آن، سه سئوال مرتبط با هم را مورد بررسی قرار میدهد:
نخستین سئوال ، بررسی چگونگی تأثیر سقوط اتحاد جماهیر شوروی در تغییرِ برداشت از انقلاب روسیه.
دومین سئوال، بررسی چگونگی تغییر کارهای مورخان حرفهای دربارهی انقلاب روسیه و تأثیرات آن.
سومین سئوال، بررسی چگونگی تغییر دیدگاهها دربارهی انقلاب روسیه طی چند سال گذشته بهموازات وخیمتر شدن روابط بین دولتهای روسیه و غرباست.
چگونگی تاثیر سقوط اتحاد جماهیر شوروی در تغییر برداشتها در جنبش کارگری
وقتی اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، هنوز بسیاری از مردم و فعالین چپ جنبش کارگری انقلاب روسیه را نمونهای میدانستند که میتوان از آن پیروی کرد. با وجود اینکه حزب کمونیست بریتانیا از دیگر احزاب کمونیست اروپایی کوچکتر بود، اما این احساس و دریافت که انقلاب روسیه در مخالفت با نظام سرمایهداری مسیر آلترناتیوی را گشوده است، گسترشی فراتر از صفوف حزبی داشت. سمپاتی جناح چپ سوسیال دموکراسی، تروتسکیستها و دیگر جریانات چپ بهخیزش کارگران در مجارستان، چکسلواکی و لهستان در برابر قدرت شوروی، این باور آنها را که انقلاب 1917 پیشرفتی تاریخی بوده و دیگر «دولتهای کارگری» مضمونی ضدامپریالیستی داشتهاند، از بین نبرد.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مردم را مجبور بهتجدید نظر کرد. چهارچوب ایدئولوژیک مورد استفادهی آنها بهسختی آسیب دید. بهنظر من این اختلالِ ایدئولوژیک بهطور فوقالعادهای مثبت بود. بحث عام در مورد این موضوع بسیار دشوار است، بنابراین بهطور خاص بهتجربیات خودم ارجاع میدهم.
در سال 1990 بود که بهواسطهی فعالیتهایم در عرصهی جنبش کارگری بازدیدم از روسیه را آغاز کردم. من با اتحادیهی معدنچیان بریتانیا کار میکردم و ویراشگر روزنامهی آنها بودم. اعتصاب یکسالهی اتحادیه در 85-1984 برای جلوگیری از بستهشدن معادن مهمترین تقابل کارگران با نخبگان سیاسی بریتانیا در دوران پس از جنگ بود. معدنچیان روسیه نیز در سال 1989 در رابطه با حقوق کار وارد با مقامات شوروی نبردی شدند که از اهمیت مشابهی برخوردار بود. تلاش در ایجاد ارتباط بین این دو جنبش ایدهی خوبی بهنظر میرسید.
دومین و مهمترین دلیل برای بازدید از روسیه تروتسکیت بودن من بود.
من با چمدانی مملو از جزوههای تروتسکی که توسط برخی از رفقای اروپای شرقی تجدید چاپ شده بود، وارد فرودگاه شرمتیوو Sheremetyevo شدم. در ماه اوت 1990 بههمراه یکی از دوستان «انجمن یادبود» بهسازماندهی جلسهای در مسکو بهمناسبت پنجاهمین سالگرد ترور تروتسکی یاری رساندم.
تروتسکیسم دیدگاه من و بسیاری از مردم را در دههی هفتاد، در مورد انقلاب روسیه، شکل داد. دههای که ما در بحبوحهی بحرانهای اجتماعی کشورهای غربی تبدیل بهفعالین رادیکال سیاسی شدیم.
تروتسکیسم چارچوب ایدئولوژیکی را فراهم میکرد که بهواسطهی آن میتوانستیم انقلاب روسیه را بهعنوان [جریانی] پیشرو و انقلابی در اجتماعمان بررسی کنیم؛ این درحالی بود که دیکتاتوری [حاکم] در شوروی را رد میکردیم.
تظاهرات ضدجنگ در چهارم ژوئیهی 1917 در پتروگراد کنشهای طغیانیِ
اینچنین برعلیه وحشت و جنگ در مرکزیت درک ما از 1917 قرار داشت.
بخش عمدهی افکار ما روی [بررسی] تصرف قدرت در اکتبر و نقش بلشویکها در آن متمرکز بود ـ برای مثال، مخالفت با انقلاب فوریه ویا با جنگ داخلی. چنین دیدگاهی از بلشویسم انعکاس تحریفات بسیاری از مورخان محافظهکار بود. بهنظر این دسته از مورخان، بلشویکها کارگران و دهقانان را فریب داده بودند. اما بهباور ما بلشویکها کارگران و دهقانان را رهبری کرده بودند؛ وجه مشترک هردوی این دیدگاهها ثانوی بودن نقش کارگران و دهقانان بود.
جنبهی دومِ چارچوب ایدئولوژیک ما براین فرض استوار بود که برخورد بلشویکها با گسترهی جنبش کارگری و سایر احزاب سیاسی طبقهی کارگر براساس ضرورتی تاریخی تعیین شده بود.
بیش از نیم قرن پس از انقلاب اکتبر سرسختانه براین باور بودم که حوادثی مانند توقف مذاکرات مربوط بهائتلاف تمام دولتهای سوسیالیستی و یا انحلال مجلس موسسان نتیجهی ضروری مبارزه در رابطه با [تصرف] قدرت بود. من بههمان اندازه از جوهرهی ضدانقلابیِ شورش کرونشتات در سال 1921 مطمئن بودم که آنارشیستها این شورش را سومین انقلاب میدانستند.
سومین و مهمترین باور ما این بود که انقلاب اکتبر اولین گام بهسوی انقلاب بینالمللی است. نتیجهی منطقی این دیدگاه این بود که فاز بعدی انقلاب ـمثلاًـ در آلمان یا در بریتانیا (بههنگام اعتصاب عمومی سال 1926) واقع خواهد شد؛ [اما] سوسیال دمکراسی و استالینیستها بهاین نتیجهی منطقی خیانت کردند. این امر بهنوبهی خود در خدمت این باور اساسی قرار گرفت که جنبش کارگری با «بحران رهبری» روبروست، و راهحل آن ایجاد آلترناتیو در برابر خائنین است. نیروی کلیدی محرکهی تاریخ برای من و بسیاری از تروتسکیستهای دیگر ـبهمثابهی ایجادکنندگان آلترناتیو رهبریـ خودمان بودیم تا نیروهای وسیعتر اجتماعی.
انقلاب روسیه را ـامروزهـ بهعنوان رویدادی نگاه میکنم که در مرکز راستین رویدادهای قرن بیستم قرار دارد؛ چراکه میلیونها نفر از مردم [کارگر و زحمتکش] را بهصحنهی تاریخ آورد تا بهگونهای بهدنبال تغییر شرایط زندگی خود باشند که پیش از این هیچ واقعهای قادر بهآن نبوده است. با وجود این، بهبسیاری از فرضیات ایدئولوژیکی که در اینجا نام بردم، و بهویژه فرضیاتِ بلشویکی را ـدیگرـ باور ندارم. چنین برداشتهایی تنها از آنِ من نبود، بلکه در جنبش کارگری بهمثابهی یک کلیت بهطور گستردهای رواج داشت. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 احساسات دارندگان چنین برداشتهایی را واقعاً بهتحرک درآورد، و [همهی] ما را در اندیشیدن نسبت بهانقلاب روسیه و دولت بلشویکی بهروشهای جدیدی وادار کرد.
فروپاشی شوروی سابق برای تعدادی از استالینستهای جانسخت، درهر دو کشورِ بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی بهآسانی قابل توضیح بود: [قدرت] بهدست ضدانقلاب افتاده است. اما برای بخش بسیار وسیعتری از کسانی که درگیر این مسئله بودند، فروپاشی شوروی روایت پیچیدهتری داشت.
برای احتراز از کلیسازی، حرف [مشخص] من این استکه بحث در جنبشکارگریِ بریتانیا در رابطه با فروپاشی شوروی، تا حد زیادی حول محور پرسش دیگری میچرخید؛ این پرسش که: تودههای بیرون از [دستگاه] نخبگان سیاسی و اقتصادی (اعم از اینکه آنها را بهعنوان طبقهی کارگر، انبوه مردم، «جنبشهای اجتماعی» و یا هرچیز دیگری تعریف کنیم) تا چه میزانی نیروی کلیدیِ تغییرات اجتماعی و سیاسی بودند.
برای آن کسانی که انبوه مردم را بهعنوان ابزاری منفعل در تغییر میدیدند، اضمحلال دولت شوروی با سوگواری همراه بود. [زیرا] آن دولت ثابت کرده بود که نخبگان غیرسرمایهدار میتوانند زندگی بهتری را برای شهروندان خود مهیا کنند که بهلحاظ نابرابریها با نظام سرمایهداری قابل مقایسه باشد. این قلعهی محافظِ مخالفت با ایالات متحدهی آمریکا بود که دیکتاتورها نیز از آن پشتیبانی میکردند.
برای آن کسانی که انبوه مردم را بهعنوان نیروی محرکهی تاریخ بهحساب میآوردند، موضوع پیچیدهتر بود. براساس چنین دیدگاهی، [چون] کارکرد عمدهی دولت شوروی سرکوب ظرفیتهای مردم بود، [از اینرو] فروپاشی آن نیز میتوانست زمینهی جشن را فراهم کند. بدیهی است که لطمات وارده بهطبقهی کارگر در کشورهای سابق شوروی، پس از فروپاشی، وحشتناک بود- با این حال، فروپاشی شوروی این امکان را نیز برای طبقهی کارگر مهیا کرد که همانند معدنچیان، سازمانهای خود را مستقل از دولت برپا کند. پتانسیل سازمانیابی مستقل برای نسل جدید در کشورهای شوروی سابق که در عرض یک شب امکان دسترسیِ نسبتا آزاد بهادبیات و اطلاعاتی را بهدستآورده بودند که والدینشان حتی خواب آن را نمیدیدند، قابل توجه بهنظر میرسید.
من خودم را از دستهی دوم میدانم. و همچنین باید بگویم که نظرم دربارهی انقلاب روسیه هم تغییر کرد. در این تغییر، من تنها نبودم.
دریافت درحال تغییر مورخین حرفهای از انقلاب روسیه
بهنظر من تغییرِ سرنوشتساز در تاریخنگاری در بارهی انقلاب روسیه در دانشگاههای غربی، نه از سال 1991، بلکه دو دهه قبل از آن (یعنی: زمانی که تاریخ اجتماعی و کارگری بهشکوفایی رسیده بود) آغاز گردید،. این «تاریخ از پایین» که تمرکز خود را از نخبگان سیاسی بهوسعت جامعه تغییر داد، بدون قید و شرط سیاست رادیکال آن دوران شناخته میشد. مورخین اجتماعی، فعالیتهای مردم در انقلاب روسیه را با دقتی بیشتر و تحلیلیتر از پیش مورد بررسی قرار میدادند.
8 مارس 1917
زنان کارگر پتروگراد علیرغم مخالفت رهبران اتحادیههای خویش، دست بهاعتصاب زدند.
رهبری و هدایت این اعتصاب یکی از تحولات انقلابی مهم در تاریخ است...
سه روز بعد از این اعتصاب تزار استعفا داد.
در اواخر دههی 1990، هنگامی که تحقیق دربارهی تاریخ اجتماعیِ پس از انقلابِ مسکو را آغاز کردم، مورخان اجتماعی غرب رشتهی مطالعاتی خود را در همهی جهات گسترش داده بودند – بهلحاظ جغرافیایی (از سنتپترزبورگ بهحومهی شهر، روسیه بزرگ و دیگر نقاط امپراتوری روسیه) و از لحاظ اجتماعی ( فراتر از طبقهی کارگر که اولین توجه را بهآن داشتند، بهطرف دهقانان، بهنقشی که زنان ایفا کردند و بسیاری مسائل دیگر).
فروپاشی شوروی راههای جدیدی را گشود. [امکان] دسترسی بهآرشیوها گسترش یافتو محدودیتهایی که دانشمندان در کشورهای شوروی سابق داشتند، ناپدید گردید. مورخان اجتماعی روس این امکان را بهدست آوردند که در بحثهای بینالمللی بیشتر شرکت کنند. بهعنوان مثال، برای تحقیقاتم دربارهی سازمانهای کارگری در مسکو، کارهای اخیر سرگئی یاروفSergei Yarovدربارهی سنتپترزبورگ اهمیت بسیاری داشت.
آیا این پیشرفتها در تحقیقات تاریخی امکان تاثیرگذاری در خارج از محیط دانشگاهی ویا برجنبش کارگری بریتانیا را فراهم آورد؟ پاسخ بهاین سئوال دشوار است. تاریخ دیدگاه حال [بهگذشته] است، و زمینهی حالِ حاضر بریتانیا در دههی1990 عقبنشینی سیاستهای چپ و واکنش بهبسیاری از آن [افکاری] بود که در دانشگاهها رادیکال شده بود.
آن دسته از مورخان انقلاب روسیه که نظر خوانندگان غیردانشگاهی را جلب کرده بودند، با رویگرداندن از دخالتگری میلیونها نفر از مردم در فرایندهای دگرگونی اجتماعی، اقدامات نخبگان را مورد توجه قرار دادند. در کارهای ریچارد پایپْز Richard Pipes، آن میلیونها مردمی [که در انقلاب اکتبر حضور فعال داشتند] بهتودهای منکوب شده تقلیل یافتند که بهطور نیشخندآمیزی دستآویز بلشویکهای شرور قرار گرفته بودند. مردم برای اورلاندو فایجیز Orlando Figes، در «تراژدی مردمی»اش، [جمعیتی] ناهمگون و بهطور درخشانی رنگآمیزی شدهاند؛ اما همانطور که عنوان کتاب هم نشان میدهد، بهمثابهی قربانی تصویر میشوند.
دیمیتری فولکوگونف Dmitry Volkogonov بهعنوان معتبرترین مورخ تاریخ روسیه که کارهایش خوانندگان غیردانشگاهی را هم جلب کرده بود، مانند ریچارد پایپْز برای جنبشهای اجتماعی و پیچیدگیهای آن معنای اندکی قائل بود.
جلب کسانی که بهمطالعهی تحقیقات مورخین اجتماعی دربارهی انقلاب روسیه گرایش دارند، امری است همچنان روبهگسترش.
دربارهی این چند سال اخیر
سختتر شدن روابط بین روسیه و قدرتهای غربی در طول کشمکشهای نظامی در اوکراین و سوریه، بار دیگر بحثهایی را دربارهی نقش روسیه، و پیش از آنْ نقش اتحاد جماهیر شوروی، در جنبش کارگری بریتانیا بهراه انداخته است. اینگونه بحثها ـشایدـ ظرفیتهایی را بهما بدهد تا [بتوانیم] دوباره دربارهی تاریخ انقلاب روسیه بیندیشیم.
حمایت دولت روسیه از اقدامات نظامی جداییطلبان در اوکراین، برداشتهای درون جنبش کارگری بریتانیا [در این رابطه] را شدیداً تقسیمبندی کرده است. دیدگاه بسیاری از مردم در رابطه با درگیری نظامی این بود که این اقدامات بههیچوجه نمیتواند در راستای پیشبُردِ اقدامات جمعی، همبستگی و انترناسیونالیسم (که از اصول اساسی سوسیالیزم است) باشد؛ از دیدگاه این دسته از مردم، تنها پاسخ معنیدار، تلاش در راستای گسترش همبستگی در مجامع کارگری بود که در این درگیریها گرفتار شده بودند.
نگرش نسبتاً قویِ دیگری نیز در برخی اتحادیههای کارگری وجود داشت که بهطور سنتی تحت نفوذ حزب کمونیست و چپها قرار داشتند؛ این نگرش اوکراین را بهوساطت منشوری ژئوپولتیک نگاه میکرد. در این نگرش، مسئلهی عمده این نبود که چه خسارتهایی بهجمعگرایی طبقهی کارگر در اوکراین وارد میآمد، بلکه خطر عمده، گسترش قدرت نظامی و سیاسی آمریکا بود. [بدینترتیب] تا آنجایی که سیاستهای روسیه در قبال اوکراین خاری در چشم واشنگتن بود، از آن استقبال میشد.
بهباور من ریشهی این رویکرد تا حدودی بهشوروی سابق برمیگردد. آن زمان که اتحاد شوروی هنوز باقی بود، در برابر دولتهای سرمایهداری، بهآن همچون قطبی نگاه میکردند که از جاذبهی نیرومندی برخوردار بود؛ [البته] این جاذبه فراتر از جایگاه رسمی حزب کمونیست بود. [در آن زمان] این پنداشت که جهان دارای دو اردوگاه (یکی طرفدار آمریکا و دیگری ضدآمریکایی) است، گسترده بود. انقلاب روسیه بهطور تلویحی بیشتر از این منظر مهم بود که قطببندیِ نیرومندی در اردوگاه ضدآمریکایی بهوجود آورده بود، نه اینکه مظهر فعالیتهای سیاسیِ خلاقِ میلونها نفر از مردم باشد. بیستوپنج سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رگهی نیرومندی از این تفکر همچنان وجود دارد.
اظهارات اخیرِ رئیس جمهور پوتین پرتوِ ارزشمندی بر اینگونه مسائل افکند. پوتین در تابستان 2014 اظهار داشت که بلشویکها در دوران جنگ جهانی اول بهروسیه از «درون خیانت» کردند؛ او منتقدان سیاستهای خارجی فعلی روسیه را با بلشویکهای خائن در سال 1917 مقایسه کرد. وی نظر مشابهی را در همان سال دربارهی وقایع سیاسی استاوروپول Stavropol اظهار داشت؛ و دربارهی نقش منفی بلشویکها در «سقوط خطوط مقدم در جنگ جهانی اول» سخن گفت.
چنین تمرکزی روی جنبهی ضدمیلیتاریستی انقلاب اکتبر (یعنی: سرپیچی سربازان از خدمت که قلب این انقلاب محسوب میشود)، در تاریخ مدرن بیسابقه بوده و سزاوار توجه است.
آنهایی که در جنبش کارگریِ بریتانیا، روسیهی پوتین را بهعنوان دژ ضدامپریالیستی میبینند و از این لحاظ روسیه [کنونی] را بهنوعی ادامهی اتحاد جماهیر شوروی و انقلاب اکتبر میدانند، باید بهاظهارت شخص پوتین توجه کنند. او روی این تصور که روسیه امروز ادامهی انقلاب روسیه است، تأکید نمیکند، بلکه برعکس: او آسیبی را که در زمان جنگ بهدولت روسیه [تزاری] وارد آمد، یکی از ویژگیهای اساسی انقلاب سال 1917 میداند. این چهرهپردازی را باید انکار کرد.
پتروگراد (سنت پترزبورگ)، 4 جولای 1917 ـ تظاهرات خیابانی در نوسکی پروسپکت؛
اندکی پس از اینکه نیروهای دولت موقت به[سوی تظاهرات کنندگان] آتش گشودند.
بهنظر من همانطور که پوتین اذعان میکند، شورش در ارتش تزاری بهواقع بهدولت روسیه آسیب رساند. همین سربازان بودند که بههمان اندازهی بلشویکها سرنگونی دولت موقت را «رهبری» کردند ـ درست همانطور که زنان کارگر کارخانهها انقلاب فوریه را «رهبری» کردند. این امر چند ماه پیش را بهیاد میآورد؛ زمانی که با دانشجویان مقطع کارشناسی در مورد شورش سربازان در دوران انقلاب بحث میکردیم. دوباره سراغ کتاب آلن وایلدمِن Allan Wildman بهنام «پایان ارتش امپراطوری روسیه» رفتم.
این کتاب تصویر قابل توجهی از بحران در ارتش را ترسیم میکند که ماه بهماه از انقلاب فوریه تا صدور «فرمان شماره یک» توسط شورای پتروگراد[بهانتهای این نوشته مراجعه شود]، تا «بحران آوریل» نسبت بهسیاستهای جنگطلبانهی دولت موقت، و [سرانجام] تا شورش بسیار گستردهای که صدور فرمان حمله در ژوئن 1917 آن را برانگیحت، شدت مییافت. دهها هزار دهقان اونیفرمپوش با یکدیگر بهبحث پرداختند و بهطور جمعی تصمیم گرفتند که دستورات را نادیده بگیرند؛ در برخی موارد افسران خود را زجرکش کرده و در بسیاری موارد نیز خطوط مقدم جبهه راهمراه با سلاحهای خود ترک کردند. این ضربه وحشت را بهجان طبقات حاکم کشورهای در حال جنگ انداخت و مستقیماً بهسرنگونی دولت موقت انجامید.
باید اقداماتی همانند این شورش (که واسطهی ترس و بیزاری از جنگ بهراه افتاد)، در مرکز درک ما از [وقایع] سال 1917 قرار بگیرد. امیدوارم که در سال آینده (یعنی: در صدمین سالگرد یادبود انقلاب اکتبر) نه تنها مورخان اجتماعی، بلکه جنبش کارگری بینالمللی نیز بهنقشِ بازیگرانی که معمولاً نام آنها را نمیدانیم (یعنی: بهسربازان شورشی و زنان کارگرِ کارخانهها) بهاندازهی کافی توجه داشته باشند.
*****
فرمان شماره یک[1]
از شورای نمایندگان کارگران و سربازان پتروگراد بهپادگانهای پتروگراد
این فرمان که اجرای فوری و کامل آن الزامی است، برای اعضای گارد [سرخ]، ارتش، توپخانه، نیروی دریایی و نیز برای اطلاع کارگران پتروگراد صادر میشود [اینجا].
شورای نمایندگان کارگران و سربازان مقرر میدارد که:
1ـ در تمام گروهانها، گردانها، هنگها، واحدهای توپخانهها، واحدهای نیروهای دریایی، خدمات جداگانه از بخشهای مختلف نظامی و نیز کشتیهای نیروهای دریاییِ در حال انجام وظیفه، اعضای کمیتهها باید مستقیماً و فوری از میان سربازان همان واحد انتخاب شوند.
2ـ تمامی واحدهایی که هنوز نمایندگان خود را برای شرکت در شورای نمایندگان کارگران انتخاب نکردهاند، باید یک نماینده از هرواحد انتخاب کنند. تمامی نمایندگانی که کارتهای هویت معتبر بههمراه داشته باشند، میتوانند در تاریخ دوم مارس 1917، ساعت 10 صبح وارد ساختمان دومای دولتی شوند.
3ـ واحدها در تمامی فعالیتهای سیاسی خود تابعِ نمایندگان شورای کارگران و سربازان و کمیتههای آنها هستند.
4- تمامی دستورات صادره توسط «کمیتهی نظامی دومای دولتی»، بهاستثنای آنهایی که با فرمانهای «شوراهای نمایندگی کارگران و سربازان» مخالفاند، قابل اجرا هستند.
5- انواع سلاحها (یعنی تنفگ، مسلسل، خودروهای زرهی و غیره) باید در اختیار و تحت کنترل کمیتههای گروهان و گردان قرار بگیرد و بههیچوجه نباید در اختیار افسران قرار بگیرد، حتی اگر آنها در این کار اصرار بورزند.
6- سربازانْ چه در آرایش جنگی و چه در انجام وظیفهی خویش بهطور مؤکد باید انضباطِ نظامی را رعایت کنند؛ با اینحال، زمانی که در حال انجام وظیفه نبوده و در حالت آرایش جنگی قرار ندارند، باید در زندگی سیاسی، شهروندی و خصوصی خود از تمامی حقوق شهروندی برخوردار باشند.
بهویژه اخص خبردار ایستادن و سلام نظامی، زمانی در حال انجام وظیفه نباشند، باید لغو گردد.
7- بههمین ترتیب افسران باید بهجای حضرتآقا و عالیجناب، ژنرال و سرهنگ و غیره خوانده شوند.
خشونت در رفتار نسبت بهسربازان از تمامی ردهها و بهویژه مخطاب قرار دادن آنها با کلمهی توحینآمیز «تو» thou ممنوع است.
هرگونه تخلف از این قانون و یا هرگونه سوءتفاهم بین افسران و سربازان باید توسط سربازان بهکمیتهی گروهان گزارش شود.
این دستورات باید برای تمامی گروهانها، گردانها، هنگها و توسط تمام خدمهی کشتیها، یگانهای توپخانه و سایر بخشهای رزمی و غیررزمی خوانده شود.
نمایندگان شورای کارگران و سربازان پتروگراد
پانوشت:
[1] فرمان شمارهی یکِ «شورای نمایندگان کارگران و سربازان پتروگراد» جزیی از مقالهی سیمون پیرانی نیست و فقط بهاین منظور ترجمه شده است که خوانندهی این مقاله بتواند بهتصویری ملموستر از آن شرایط دست یابد. ضمناً تا آنجا که من [مترجم] جستجو کردهام، این فرمان بهفارسی ترجمه نشده است.