فاشیسم از انتخابات و پارلمان استفاده می کند، اما درعینحال خارج از چارچوب دموکراسی پارلمانی عمل می کند: هم از نظر برپایی تظاهرات خیابانی و ـهمـ با تشکیل دستجات علنی و مخفی خشونتطلب و تروریستی، و درنهایت تلاش برای نابودی دموکراسی بورژوایی که مستلزم و نیازمند نابودی جنبش کارگری است. بههمین دلیل است که چپها بایستی رشد فاشیسم، حتی در مقیاس کوچک آن را بسیار جدی تلقی کنند. واقعیت قابل پیشبینی این استکه اگر این رشد ادامه پیدا کند، درنهایت موجودیت چپ جامعه در خطرقرار خواهد گرفت.
عربدهجویی دوبارهی
راست افراطی در اروپا
نوشتهی: رامین جوان
از جنگ جهانی دوم تاکنون، تهدیدی که راست افراطی جدید در ایستار مدافعین «انقلاب لمپن ناسیونالیستی» ایجاد کرده، حتی برای بورژواـدموکراسی نیز تا این سطح تهدیدآمیرنبوده است. علت این امر روشن است. از زمان بُروز بحران سرمایهداری در چهرهی ساختاریِ خود در سال 2008-2007، و آغاز دوران رکود درازدامن و اجرای شدیدتر سیاستهای ریاضتی سرمایهسالارانه در سیمای نئولیبرالیسمِ آنگلوساکسونی، و در آلمان در ایستار اوردنو-نئولیبرالیسم (یا نئولیبرالیسم نظامیافته)، شکاف اجتماعیـطبقاتی ژرفی در کف جوامع اروپایی پدیدارکرده است. بدینترتیب، طیف سیاسی احزابی که طیفگونه در میانهی این سیستم ودموکراسی نمایندگی اش قرار داشتند و دو سوی طیفْ چپِ رفرمیست و راست محافظهکارـلیبرال را نیز دربرمیگرفت، علیرغم حاکمیتی که از زمان جنگ دوم جهانی بر فضای سیاسی اروپا داشتند،هم بهلحاظ برنامهای دچار سردرگمی ژرفی گشتهاند و هم درپایههای اجتماعی خود دچار ریزش شدهاند.
میانه طیفِ سیاسی مرکز که جمهوری خواهان آمریکا (مانند نیکسون و ریگان و بوش)، حزب محافظهکار انگلستان (بهنمایندگی تاچر و میجر) و همچنین دموکرات مسیحیهای همچون هلمت کهل و سوسیال دمکراتها (مانند اولاف پالمه، ویلی برانت، برونوکرایسکی، فرانسوا میتران، هارولد ویلسون تونیبلر و گرهاردشورودر) را دربرمیگرفت، نزدیک بهشصت سال بهاشکال مختلف و تقریباً بدون هیچ خللی، کابینههای حکومتی در اروپای غربی و آمریکای شمالی و سایر بخشهای زمین (مانند استرالیا و نیوزیلند) را در دست داشتند. همچنین این گروهبندی سیاسی در بسیاری از کشورها کماکان نمایندهی پارلمانیِ اکثریت قابل توجهی بودند. (قبل از فروپاشی اتحاد شوروی نیز احزاب سیاس استالینیستـتودهایِ یوروکمونیست شده در کشورهایی مانند فرانسه، ایتالیا و اسپانیا کرسیهای پارلمانی قابل توجهی بهدست آورده بودند که البته پس از فروپاشی شورویْ سوسیال دموکراتیزه و غالباً (بهاستثنای حزب کمونیست یونان و...) سوسیال لیبرالیزه شدند و اقتدار نسبی اجتماعی خودرا از دست دادند).
گرچه مرکز طیف سیاسی سنتی بورژوازی همچنان در قدرت است، اما دربحرانِ نداشتن استراتژی روشن غوطهور است؛ البته بایستی مورد خاص ترامپ را نادیده گرفت، زیرا ترامپ متعلق بهمرکز طیف سیاسی نیست. بههرروی، بیشترین تلفات در طول این تغییر و تحولات افولِ قدرت (بهاستثنای حزب کارگر، البته قبل از ظهور کوربین)، در میان احزاب سوسیال دمکرات درسطح اروپا بوده است. ریزش هواداران مرکزِ طیف سیاسی و بهطور اخص چپ مرکزِ یا میانه را در دو نکته میتوان توضیح داد: 1ـ در حرکت سریع روبهجلوی نئولیبرالیسم که بهبحران 2007 منتهی شد، مرکزِ طیف سیاسی (چه در سیاست و چه در سبکِکار) از پایگاه اصلی خود که طبقهی شاغلین جامعه بود، جدا افتاد؛ و 2ـ این بخش از طیف سیاسی، پس از بحران 2007 بهصورت سیستماتیک سیاست ریاضت را دنبال کرد و در این میان نتوانست از پایگاه اجتماعی خود در برابر آسیبهای ریاضت اقتصادی ناشی از سیاستهای نئولیبرالی و از پایهها و نفوذ تودهای خود (علیرغم حضور در کابینههای حکومتی) محافظت کند. بدینترتیب، احزاب راستِ و چپِ مرکز بورژوازی شاهد کاهش هواداران خود بودند، اما این کاهش در میان احزاب راست مرکز یا میانه بهمراتب کمتر از آن چیزی است که در میان احزاب سوسیال دموکرات مشاهده میشود. یکی از دلایل این امر را میتوان اینطور بیان کرد که پایگاه رأیِ احزاب راستِ مرکز بهمثابهی کارگزاران جریان اصلی سیاستورزی بوارژویی در یک رابطه نسبتاً هارمونیک با پایه طبقاتیشان قرار دارد؛ اما این رابطه بین پایههای طبقاتی واجتماعی چپِ مرکز دچار آسیبی بسیار پرخطر تبدیل شده و رابطهی هارمونیک پیشین بهتضاد و تصادم بین رهبری، اعضا و پایه تودهای فروکاهیده است. چراکه پایههای کارگری متوجه شدهاند که احزاب چپِ میانه یا مرکز نه تنها از منافع آنها در نظام موجود دفاع نمیکنند و بهرأی آنها تعهدی ندارند، بلکه با وقاحت هرچه تمامتر بار سنگین هزینههای بحران سرمایهداری را نیز برشانههای آنها سوارکردهاند.
این تغییر و تحولاتْ فضایی را در عرصهی رقابتهای سیاسی و انتخاباتی ایجاد کرد که زمینهی پیدایش نیروها و گروهبندی سیاسی جدیدی را فراهم آورد. در بعضی از کشورها مانند ایرلند، اسپانیا، پرتغال و یونان (تا قبل از عقبنشینی سیریزا از وعدههایش)، این نیروهای چپ جامعه بودند که توانستند از بُروز شرایط اجتماعی جدید بیشترین استفاده را ببرند. در سایر کشورها (بالاخص آمریکا و انگلستان) شاهد تکثر راست و چپ ـباهمـ بودیم: ترامپ و سندرز (در آمریکا)، کوربین و حزب مستقل UKIP (در انگلستان)؛ اما در بسیاری از کشورهای دیگر ضعف و حاشیهای بودن چپها باعث شد که راست افراطی جدید بتواند ابتکار عمل را در دست بگیرد و خود را بهعنوان مدافع منافع مردم عادی در برابر چیزی که تهدید مسلمانان/مهاجران میخوانند، معرفی کند. این روند باعث تغییرات نگرانکنندهای شده است. در ادامه بهبعضی از این تغییرات اشاره میکنیم.
پیشروی راست افراطی جدید
انتخابات عمومی که اخیراً در مجارستان برگزار شد، با پیروزی ویکتور اوربان و کسب 49.8 درصد آرا، 133 کرسی و حذف فیدسز بهپایان رسید. اوربان یکی از نمایندههای چهرهنمای راست افراطی جدید در اروپاست که پیوسته و آشکارا نظرات نژادپرستانه و ضدمهاجرتی خود را همانند جاکشهای فاحشهخانههای «لوکس» عربده میکشد، و در کنار آنْ کمی هم ایدههای ضدیهودی را در لفافه خطاب بهجرج سوروس بهزبان میآورد. البته اینها باعث نشد که ویکتور اوربان نتواند دوست خوبی برای راست ارتجاعی حاکم در اسرائیل و بنیامین نتانیاهوی تبهکار باشد. مسئله تأملبرانگیزتر این است که حزب دوم در رقابتهای انتخاباتی مجارستان، یک حزب تمامعیار فاشیست و مدافع آشکار خشونت و ترور بهنام حزب یوبک است که 19 درصد آرا و 26 کرسی را نصیب خود کرده است. حزب قدیمی سوسیال دموکرات هم که غالباً از حزب کمونیست سابق برآمدهاند، با 11.9 درصد آرا و 20 کرسی بهجایگاه سوم رسید.
در اتریش، تاج افتخار انتخابات سال 2017 با 31.5 درصدِ آرا و 62 کرسی مجلس نصیب «حزب مردم اتریش» بهرهبری سباستین کوتز شد که یک حزب راست افراطی است. دومین جایگاه انتخاباتی نیز با 26.8 درصد آرا و 52 کرسیْ نصیب حزب سوسیال دموکرات شد که حزبی سنتدار و قدیمی است. و بالاخره «حزب آزادی» که یک حزب فاشیستی تمامعیار است، با فاصلهای اندک (یعنی: 26 درصد آرا و 51 کرسی) در جایگاه سوم قرار گرفت. در این انتخابات، جریانات موسوم بهچپ نتوانستند موفقیتی بهدست بیاورند. حزب «مردم» و «آزادی» با یکدیگر اعلام ائتلاف کردند، و درنتیجه در اتریش یک کابینهی حکومتی فاشیست برسر کار آمد.
اخیراً انتخابات عمومی در ایتالیا برگزار شد. برندهی این انتخابات یک حزب نیمه فاشیست بهنام لیگا نورد است که توسط ماتئو سالوینی رهبری میشود. این حزب 37 درصد آرا و 265 کرسی (یعنی، 130 کرسی بیشتر نسبت بهدور قبل) را بهخود اختصاص داده است. در جایگاه دوم «جریان پوپولیستِ پنج ستاره» ماوریک با 32 درصد آرا و 227 کرسی قرار دارد. «جریان پنج ستاره» بهعنوان یک کنش اعتراضی غیرحزبی شروع بهکار کرد، و در ابتدا افراد بسیاری آنها را بخشی از چپ میدانستند، اما مواضع ضدمهاجرت این جریانْ آن را در زمرهی راستها قرار داد و حالا با حزب راست افراطی جدید لیگا نورد اعلام اتحاد کرده است.
در آلمان نیز در سپتامبر 2017 انتخابات برگزار گردید. برندهی انتخابات خانم مرکل و «حزب دموکرات مسیحی» (CDU) با 32.9 درصد آرا و 246 کرسی بود. جایگاه دوم در این انتخابات با 20.5 درصد آرا و 152 کرسی نصیب سوسیال دموکراتها (SPD) شد. حزب تازه تأسیس دستِ راستی و افراطی «آلترناتیو برای آلمان» (AfD) با 12 درصد آرا و 93 کرسی در جایگاه سوم قرار گرفت. فعلاً جایگاه مرکز سیاسی حفظ شده است. اما آخرین نظرسنجیها در 6 آگوست نشان داد که «حزب دموکرات مسیحی»، 30 درصد و احزاب SPD و AfD، باهم 17 درصد محبوبیت انتخاباتی را از آنِ خود کردهاند. برای هرکسی که با تاریخ پس از جنگ آلمان آشنا باشد، جای تعجب بسیار دارد که حزبی مانند SPD که زمانی گل سرسبد سوسیال دموکراسی اروپا بهحساب میآمد، بهدلیل درپیش گرفتن سیاستهای ضداجتماعیِ نئولیبرالیستیْ امروزه با حزبی که تازه بهعرصهی سیاست وارد شده، در یک سطح قراگرفته است.
نگاهی بهسوئد بیندازیم؛ کشوری که چهرهنمای سوسیال دموکراسی لیبرال بود. یک نظرسنجی در اول آگوست 2017 نشان داد که یک حزب نژادپرست و متعلق بهراست افراطی جدید بهنام «دموکراتهای سوئدی» بیشترین امتیاز انتحاباتی را (با 25.5 درصد محبوبیت) از آن خود کرده است. نکته قابل توجه اینکه این حزب تازه وارد بهعرصهی سیاست انتخاباتی، 4 امتیاز بیشتر از حزب سوسیال دموکراتی بهدست آورده که از سنت و سابقهای طولانی برخوردار است.
در انتخاب هلند در سال 2017 که هیچ حزبی نتوانست اکثریت را بهدست آورد، حزب راست افراطی جدید «آزادی» بهرهبری خیْرت ویلدرز Geert Wilders با 13.1 درصد آرا در جایگاه دوم قرار گرفته است.
در دانمارک نیز حزب راست افراطی «مردم دانمارک» 21.1 درصد آرا را بهدست آورد.
اما در انگلستان، شرایط کمی متفاوت است؛ بهطوری که حزب «محافظهکار» و «کارگر» هر دو 38 درصد آرا، لیبرال دموکراتها 10 درصد و UKIP، 6 درصد آرا را در اختیار دارند. لازم بهتوضیح است که UKIP زمانی تا مرز نابودی پیش رفت، اما امروز 6 درصد آرا را بهدست آورده است. درحال حاضر شاهد بسیج مردم حول محور شخصی بهنام تامی رابینسون در لندن و بلفاست هستیم. بههرروی، حظور 15000 نفر در بزرگترین تظاهرات فاشیستها در لندن در حافظهی تاریخی بریتانیاییها باقی خواهد ماند.
آژیر خطر
شکی نیست که این تغییرات بهشدت نگرانکننده هستند؛ اما برای رسیدن بهارزیابی دقیق از اوضاع و احوال سیاسی اروپا بایستی بهبعضی از تمایزهای این گرایشات توجه کنیم.
نخستین وجه تمایز، تفاوت بین احزاب جریان اصلی و راستهای افراطی جدید (مانند اوربان و فیدس یا UKIP بهنمایندگی فراگ) است. درحالیکه تمامی احزاب جریان اصلی (ازجمله سوسیال دموکراتها) از سیاستهای نژادپرستانه نسبت بهمهاجران و پناهندگان و نمایش دیدگاههای نژادپرستانه ــبهعنوان مثال، بوریس جانسونــ حمایت میکنند؛ اما نژادپرستیِ ضدمهاجرتیْ کالای اصلی عرضه شده از سوی آنها در انتخابات نیست. این درصورتی استکه پوپولیستهای نژادپرست، نژادپرستی ضدمهاجران را بهعنوان هدف اصلی خود معرفی میکنند.
وجه تمایز دوم، تفاوت بین پوپولیستهای نژادپرست و احزاب فاشیست (مانند Golden Dawn یا Jobbik) است. هر دو گروه بهشدت واپسگرا، نژادپرست، ناسیونال شوونیست، یهودستیز و ضد طبقهی کارگر، آنتیکمونیست و همچنین زنستیز و ضدهمجنسیتگرا هستند. پوپولیستهای نژادپرست تلاش میکنند که کماکان در حیطه پارلمانتاریسم بورژواـلیبرالیِ موجود باقی بمانند و مانور سیاسی بدهند. آنها خواهان برچیده شدن انتخابات، سندیکاهایهای کارگری و مطبوعات نیستند، و اگرچه مانند تاچر، ریگان، می، ماکرون و آنگلا مرکل بهحقوق کارگران و سندیکاها حمله میکنند، اما تلاش نمیکنند که سندیکاهای کارگری یا جنبش کارگری را از اساس سرکوب کنند و بهنابودی بکشانند. در مقابل، فاشیسمْ یک حرکت ظاهراً انقلابی است که با کمی دقت بهذات ضدانقلابی آن پی میبریم.
فاشیسم از انتخابات و پارلمان استفاده میکند، اما درعینحال خارج از چارچوب دموکراسی پارلمانی عمل میکند: هم از نظر برپایی تظاهرات خیابانی و ـهمـ با تشکیل دستجات علنی و مخفی خشونتطلب و تروریستی، و درنهایت تلاش برای نابودی دموکراسی بورژوایی که مستلزم و نیازمند نابودی جنبش کارگری است. بههمین دلیل است که چپها بایستی رشد فاشیسم، حتی در مقیاس کوچک آن را بسیار جدی تلقی کنند. واقعیت قابل پیشبینی این استکه اگر این رشد ادامه پیدا کند، درنهایت موجودیت چپ جامعه در خطرقرار خواهد گرفت.
البته هنوز بهمرحلهی سال 1933 و شروع بهقدرت رسیدن نازیها وارد نشدهایم. گرچه بحران اقتصادی سیستمْ مزمن است، اما کماکان با دههی 30 سدهی گذشته فاصله دارد؛ چراکه طبقهی حاکم همانند آن زمان هنوز نگران جنبش کارگری نیست و از این زاویه چنان در وحشت بهسرنمیبرد که برای قلعوقمع طبقهی کارگر و نیروهای چپِ جامعه خطرِ فاشیسم را بهجان بخرد. افزون براین، فاشیستها هنوز از چنان قدرت و محبوبیتی برخوردار نشدهاند که بتوانند چنان خدماتی ارائه دهند که نیای جنایتکارش ارائه میداد.
اما این سخن بدان معنا نیست که برای چپِ جامعه فرصتی باقیمانده تا دست بهمقابلهی همهجانبه بزند و تهاجم بهراستِ افراطی جدید و فاشیستها را با تمام توان شروع کند؛ درعینحال اگرچه تمایز بین پوپولیسم راست و فاشیسم هنوز چشمگیر است، اما مرز بین این دو پدیدهی سرمایهدارانه ثابت نیست و نمیتواند ثابت بماند. بهبیان روشنتر، این امکان وجود دارد که احزاب پوپولیست راست بهفاشیستهای تمامعیار تبدیل شوند. این استحاله و تبدیل را هماکنون در مورد AFD، Nord Lig،Front Nation و... بهوضوح میتوان مشاهده کرد.
علاوه براین، هرگونه گسترش راستِ تندرو و رشد تحرکات فاشیستی، حتی پیش از آنکه اینگونه احزاب بهقدرت سیاسی دست یابند، تهدیدها و عواقب مخرب بسیاری را بههمراه دارند. تهدید هماکنون موجود، فعال و فیزیکی این احزاب متوجهی تمام آن گروهبندیهای اجتماعی است که میتوان تحت عنوان افراد و گروههای آسیبپذیر و سرکوب شدهی اجتماعی (مانند رنگینپوستان، اقلیتهای مهاجر، مسلمانان، یهودیان، پناهندگان، افراد دارای گرایشات جنسی متفاوت، بیخانمانها و غیره) از آنها نام برد. ذهنیت فاشیستیِ فاشیستهای امروزی، در کنار سایر مسائل، بهویژه ذهنیتی اقتدارگرا، سکسیست، نژادپرستانه وعمیقاً آنتیکمونیستی است. بههمین دلیل استکه هرگاه که فرصتی بهدست بیاورند، منهای اِبراز خشونتهای بهاصطلاح عادی، نه تنها از ترور خارجیها، فعالین آنتیفاشیست و حمله بهدفاتر و کتابفروشیهای چپ (در آلمان، ایتالیا، مجارستان و...) ابایی ندارند، بلکه از چنین اقدامات وحشیانهای بهلذت و شور سادیستی هم میرسند.
راست افراطی جدید در کنار فاشیستها تلاش میکند که تمامی حیات سیاسی و فرهنگی جامعه را بهسمت راست سوق بدهد. واکنش نیروها و احزاب موسوم به«مرکز» نسبت بهرشد جریانات راست، تحت این عنوان که «باید بهنگرانیهای مردم گوش کنیم»، بیشتر راضی کردن و تقلید از فاشیستها بوده است؛ و معنای حقیقی گوش کردن بهنگرانیهای مردم، چیزی جز ایجاد محدودیتهای نژادپرستانهی بیشتر در رابطه با مهاجرت و مهاجران، دیپورتِ بیشتر و ابراز بیمسئولیتی آشکارتر نسبت بهغرق شدن افراد هرچه بیشتر در دریای مدیترانه نبوده است. این دقیقاً همان چیزی است که در رفتار اتحادیه اروپا دیده میشود. تقویت مرزها و ایجاد کمپهای اسکان در شمال آفریقا و سایر قوانین نژادپرستانه نمونههایی از چنین رویکردی است.
چه باید کرد؟
اولین نکتهی بسیار مهم این است که مقاومت (چه در عرصهی تبادلات ایدئولوژیکـآرمانی و چه در عرصهی مبارزات خیابانی) ضرورتی غیرقابل عدول است. با نژادپرستی میبایست در گسترهی سیاستهای مقاومتیِ شهری روبرو شد و هیچجا نباید در برابر تهاجم آنها کوتاه آمد؛ ازجمله در برابر این ایده که «مهاجران مشکل ماهستند» یا اینکه «اول باید بهمشکلات شهرواندن خودی بپردازیم»!؟ بایستی بر این نکته نیز پای فشرد و آن را بهگستردگی ترویج کرد که منابع برای تأمین مسکن، بهداشت، و ایجاد شغل برای همگان موجود است؛ مشکلْ نه مهاجرینِ اردویکار و پناهندگان، بلکه نظام سودمحور و ضدانسانی سرمایهداری است.
هربار که راست افراطیِ جدید تلاش میکند که تحرکات نژادپرستانه را در سطح سیاست/شهر دامن بزند، باید تمامقد درمقابل آن ایستاد؛ همانطورکه گروههای آنتی فاشیست با شعارهای چون «مردم مقدم بر سودند» و «متحد برعلیه نژادپرستی» در برخی شهرهای غرب اروپا بهمقابله مستقیم با فاشیستها برآمدند. درضمن نبایستی احتجاج آنها مبنیبر آزادی بیان را پذیرفت. شعار ما بهمثابهی چپ رادیکال سوسیالیست، پرولتاریایی وانترناسیونالیست باید این باشد: نباید هیچ فضایی برای فاشیسم و نژادپرستی آشکار و پنهان وجود داشته باشد. رویارویی با فاشیستها یک بحث دانشگاهی نیست، بلکه یک امر سیاسی و مبارزاتی جدی و بسیار خطیراست.
براساس تجربیات تاریخیـجهانیِ پرولتاریایی بهترین راه مقابله با راست افراطی جدید ساختن جبههی متحد کارگری در محیط کار و محیط زیست کارگران و زحمتکشان است. این امر ایجاد یک بلوک طبقاتی و اجتماعی از تمامی چپها، سندیکاهای کارگری، تشکلها و انجمنهای زنان، مهاجرین و آنتیفاشیستها را بهمثابهی جبههای ضدفاشیستی بهضرورتی تبدیل میکند که دربرگیرندهی تمامی چپها و بالاخص سندیکاهای کارگری است.
مقاومت و مقابلهی میدانی در خیابانها میبایست در کنار مقاومت سیاسی-فرهنگی صورت گیرد. موسیقی میتواند تأثیر خاصی در این راه داشته باشد؛ اما بهکارگیری سایر اشکال هنری و فرهنگی و بهویژه برپایی تئاترهای خیابانی نیز میتواند مؤثر باشند.
نکتهی آخر اینکه، برای از میان بردن تهدیدی که فاشیستها ایجاد کردهاند، بایسته است که انقلابیون سوسیالیست یک جایگزین جدی در برابر سوءاستفادهی مستقیم از سیستم و نظام سرمایهداری بهصورت یک کلیت ملیـانترناسیونالیستی ارائه دهند. اگر سختی زندگی مردم عادی، طبقهی کارگر و طبقهی متوسطِ روبهپایین از سوی چپ نمایندگی نشود، این گروه از مردم توسط راستهای افراطی جدید مورد بهرهبرداری قرار میگیرند تا بهمسلمانان، یهودیان، پناهندگان، اقلیتهای مهاجر، زنان واقلیتهای جنسی برابرخواه، بهعنوان عوامل ایجاد شرایط سخت زندگی حمله کنند. نتیجه اینکه نبرد برای سوسیالیسم درعرصهی ملی و درعینحال در عرصهی جهانی از نبرد علیه ناسیونالیسم عظمتطلبانه، نژادپرستی و فاشیسم در اشکل مختلف آن جدا نیست.