بهجز اغلب دولتهای آفریقایی، تقریباً همهی دیگر دولتها در جهان، سوای بودجههای سالانهی خود، بودجههای ویژهای هم بهمقابله با کروناویروس و تأثیرات آن اختصاص دادهاند که براساس آنچه پس از بحران 2008 اتفاق افتاد، بهصراحت میتوان گفت که بخش اعظم این بودجه در اختیار صاحبان بنگاهها و سرمایهدارانی قرار میگیرد که سیاههی ضررهای خودرا علیرغم اخراج بیرویهی کارگران در شرایط کنونی با سیاهنمایی در مقابل دولتها قرار میدهند.
پارهای تأملات اقتصادی اجتماعی
درباره کووید19
نوشتهی: سعید یدالهی
چند نکتهی توضیحی از سایت رفاقت کارگری
1ـ این مقاله ضمن ارائهی تصویری رادیکال، بهلحاظ انقلابیـسوسیالیستیْ جانبدارانه و مبتنیبر تحقیق و مشاهده؛ اما درعینحال، از دو جنبه نیز قابل بازبینی و انکشاف است. یکی از اینجنبهها (که بهاحتمال بسیار قوی) نویسندهی نوشته هم با آن موافق است، بهمسائل و نکاتی برمیگردد که در مقایسه با کلیت نوشته فرعی محسوب میشوند؛ و دیگری، بررسی تأثیرات پساکرونایی بحران کروناویروس روی گذران زندگی و معشیت کارگران، زحمتکشان و فرودستان جوامع گوناگون، متناسب با ویژگی اقتصادیـاجتماعیـتاریخی هریک از آنهاست.
در نکاتی که در زیر میآید، ابتدا اشاراتی بهتأثیرات کروناویوروس روی گذران زندگی و معیشت تودههای مردم میاندازیم، و پس از آن بهسه نکتهی نظری اشاره خواهیم داشت که ضمن رفع بعضی جنبههای ابهامآفرینیشان، اما تأثیر چندانی روی تصویر درست این مقاله و نتیجهگیریهای آن ندارد.
2ـ بهجز اغلب دولتهای آفریقایی، تقریباً همهی دیگر دولتها در جهان، سوای بودجههای سالانهی خود، بودجههای ویژهای هم بهمقابله با کروناویروس و تأثیرات آن اختصاص دادهاند که براساس آنچه پس از بحران 2008 اتفاق افتاد، بهصراحت میتوان گفت که بخش اعظم این بودجه در اختیار صاحبان بنگاهها و سرمایهدارانی قرار میگیرد که سیاههی ضررهای خودرا علیرغم اخراج بیرویهی کارگران در شرایط کنونی با سیاهنمایی در مقابل دولتها قرار میدهند. ازآنجا که قریب بهمطلق دولتها تنها منبعی که برای این بودجههای بهاصطلاح فوقالعاده دراختیار دارند، قرض از بانکهای ملی ویا بانکهای منطقهای و جهانی است؛ پس، برفرض اینکه بساط کروناویروس (کمی دیرتر یا زودتر) با هراندازهای از خسارت جانی و روانی برچیده شود، تازه بساط بدهی دولتها پهن میشود که تنها منبع بازپرداخت آن سفرهی زندگی تودهی مردم است که باید در پناه تفسیر و توجیه و بهویژه از طریق انواع سرکوبها بهسرقت برده شود.
نتیجه اینکه، دنیای پس از کروناویروس با کروناویروسِ فرسایندهتر و خطرناکترِ بازپرداخت قرضهای دولتی مواجه میشود که برخلاف گریبانگیری مثلاً بدون تبعیض کروناویروس، بهطور مطلق گریبان تودههای کارگر و زحمتکش و فرودست را خواهد گرفت. بنابراین، در آیندهی نه چندان دور با جوامعی روبرو میشویم که از یک طرف قیمت نیرویکار را کاهش میدهند، و از طرف دیگر خدمات اجتماعی در آنها بهمراتب ناچیزتر از خدمات ناچیزی است که بهقول نویسندهی این مقاله توان مقابله با کروناویروس را نداشته است. بدینترتیب، برای مقابله با سونامی فقرِ پس از کروناویروس (که با بیکاری، سرخوردگی، خودکشی، فروپاشی بیش از پیشِ خانواده، افزایش تنفروشی، و مانند اینها همراه خواهد بود،) باید چارهای اندیشید. صرفنظر از انقلاب سوسیالیستی (که وقوع آن بدون سازمانیابی سوسیالیستی و مبارزهی هرچه رادیکالتر شوندهی مبارزات دمکراتیک کارگری بعید مینماید،) چنین بهنظر میرسد که تدارک سازمانیابی و کنشهای مبارزات دمکراتیک کارگری ضرورتی عاجل است. اما در واقعیت زندگی چه باید کرد؟ گرچه پاسخ نهایی بهاین سؤال جهانی است؛ اما گامهای آغازین آن الزاماً مُهر ویژگی اقتصادیـاجتماعیـتاریخی هرکشور خاص را برپیشانی دارد. بههرروی، در وضعیت امروز که مبارزهی طبقاتی بهواسطهی بُروز بحران کروناویروس فرعی مینماید و تااندازهای هم در واقعیت زندگی فرعی شده است، شاید بهصدا درآوردن هشدارِ سونامی قریبالوقوع فقر از طریق شبکههای اجتماعی، اینترنت و خصوصاً شبکهی مناسبات تودهای بهمثابهی اولین گامْ تااندازهای چارهساز باشد. با وجود همهی اینها، آنچه حقیقی بودن حقیقت را محک میزند و بهاثبات میرساند، درخت سبز و رویندهی پراتیک است.
3ـ در متن این مقاله از عبارت «مارکسیسمـلنینیسم» استفاده شده است. ازآنجاکه در شوروی سابق مؤسسهای بهنام «انستیو مارکسیسمـلنینیسم» وجود داشت که مجموعاً تصویری دگم و آیهگونه از دیدگاههای مارکس و همچنین دستآوردهای انقلاب اکتبر و مبارزهی طبقاتی در دیگر کشورها ارائه میداد، ما (بهعنوان «سایت رفاقت کارگری») ترجیح میدهیم که بهجای عبارت «مارکسیسمـلنینیسم» از عبارت «دانش مبارزهی طبقاتی» استفاده کنیم که در وجه استراتژیک خویش «دانش رهایی نوع انسان» را نیز میرساند. لازم بهتوضیح استکه این نامگذاری که برگرفته از جوهرهی قابل انکشاف و تکامل اندیشههای مارکس، انگلس، لنین و تمامی دستآوردهای نظری و عملی ناشی از مبارزهی طبقاتی است ـدر عمل و نظرـ افراد و نهادهایی را مارکسیست و درعین حال لنینیست میداند که مطابق روح زمانهی دائماً در تغییر و حرکت، بهواسطهی برخورد نقادانه با دستآوردهای تاکنونی، گامی فراتر برداشته و بستر مبارزهی آگاهانه را متناسب با زمانه فراهمتر کنند.
4ـ نویسندهی این مقاله در تصویر درستی که از نقش اجتماعی و طبقاتی طبقهی کارگر میدهد، مینویسد: «کارگر کسی است که نیروی کار خود را میفروشد چه این نیروی کار فکری باشد چه بدنی فرقی در تعریف نمیکند». گرچه این تعریف تماماً غلط نیست، اما ازآنجا که عبارت «تولید ارزش اضافی» را بهدنبال تعریف خود نمیآورد، جای این شبهه را باز میگذارد که اشکال مختلفِ کارکنان خدماتی (یعنی: کارکنان خدمات سرمایه، کارکنان خدمات اجتماعی و کارکنان خدمات تولیدی) کارگر تلقی شوند. بنابراین، با توجه بهاینکه کار اساساً روندی است که در همآهنگی دست و مغز انجام میشود و کار صرفاً یدی و کار صرفاً فکری معنی ندارد، پس بهتر استکه در تعریف کارگر (بهمثابهی فروشندهی نیرویکار)، حتماً از عبارت «تولیدکنندهی ارزش اضافی» نیز استفاده شود. اگر کسی بهمطالعهی بیشتر در بارهی کار مولد و غیرمولد و همچنین اشکال مختلف خدمات و جایگاه طبقاتی آنها طالب مطالعه باشد، ازجمله میتواند بهاین سه مقاله هم مراجعه کند: تئوری «مزد و حقوقبگیران» - ترفندی برای انحلال ارادهی طبقهکارگر ؛ تفکیک کار مولد از کار غیرمولد گامی در راستای اتحاد طبقاتی کارگران و زحمتکشان ؛ بررسی مقالهای در مورد کار مولد و غیر مولد.
5ـ مطلبی که در زیر نقل میشود، ضمن اینکه در کلیت عملیاش قابل قبول است؛ اما بهلحاظ نظری نیاز بهتوضیح دو نکته دارد که یکی بهاحتمال وقوع «یک رنسانس دیگر در مورد باورهای مذهبی» برمیگردد، و موضوع بعدی دربارهی «وظیفه روشنفکران طبقه کارگر و کادرهای کمونیست است که تا با همهگیر کردن نظریه و دانش مبارزه طبقاتی بساط خرافه را برای همیشه برچینند». در این بند بهمسئلهی «رنسانس... مذهبی» اشاره میکنیم و «وظیفه روشنفکران طبقه کارگر و...» را هم میگذاریم برای بند بعدی. ابتدا نقلقول را بهطور جامعتر باهم بخوانیم: «با توجه بهتعطیل شدن اجتماعات مذهبی بهویژه مکه و واتیکان میتوان انتظار یک رنسانس دیگر مورد باورهای مذهبی داشت تا جایی که علم فتوحات بیشتری را از آن خود کند، البته این مهم مشروط بهچند عامل است. در اینجا وظیفه روشنفکران طبقه کارگر و کادرهای کمونیست است که تا با همهگیر کردن نظریه و دانش مبارزه طبقاتی بساط خرافه را برای همیشه برچینند و همچنین مسیر علم را برای چیرگی بر طبیعت هموارتر کنند؛ و از سوی دیگر،...».
ریشهی مذهب نادانستگی و جهل نیست؛ و بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی همچنان مذهبی باقی میمانند. ریشهی مذهب خودبیگانگی انسان از انسان، از طبیعت، از تولید، از محصولات تولیدی و از تواناییها و ارزشهای فردی خویشتن است که همهی اینها از آن زمانی شکل گرفتند که محصول بهمولد بازنگشت. بهبیان دیگر، ریشهی مذهب جامعه و مناسبات طبقاتی است؛ و تنها در روند مبارزهی طبقاتی آگاهانه و تاریخی استکه میتوان بهباورهایی دست یافت که با عنوان ماتریالیستیـدیالکتیکی قابل توصیفاند. طبیعی است که در این راستا دانستههای علمی یاریدهنده و حتی راهگشا هستند؛ اما زمینهای که این راهگشایی را تحقق میبخشد، مبارزهی طبقاتیِ آگاهانه و سازمانیافتهی سوسیالیستی است که نویسندهی مقاله نیز بهآن اشاره کرده است.
مذهب تصویر باژگونهی جهان (یعنی: جامعهی طبقاتی) در برونافکنی و ماورائیت است، که دستگاه تفسیر و توجیه مناسبات مبتنیبر استثمار انسان از انسان را ـبهعنوان پارهی اساسیِ قدرت اجتماعیِ طبقات حاکمـ بر مولدین تحمیل میکند؛ و صاحبان وسائل تولید را بهآرامشی نخوتانگیز و سرکوبگرانه میکشاند. مذهب «عطرِ» فراموشیِ رنجهای واقعی است که در تناقض با حقیقت انسان، هرروز دردناکتر از روز پیش در مقابل مولدینِ استثمار شده و بیخبر از حقیقت نوعی خود قرار میگیرد. چراکه انسان «هستیِ خِرَد» است، که با دریافت فعلیتِ خودآگاهانهی نوعیت خویش، به«خِرَد هستی» ارتقاء مییابد. خردیکه در تعیین و تبیین موضع و موقع انسان بهسلاحی تبدیل میشودکه با هرگونهای از استثمار، تثبیتگری و جاودانهسازی میستیزد. بنابراین، مذهب ـبهعنوان ابزار و سیستمِ جاودانهسازیِ وضعیت موجودـ دیالکتیک «خِرَد» و «هستی» را بهگونهای معکوس بهتصویر درمیآورد و با قراردادن جهانِ رنج و استثمار برروی «سر»های منگ و گمگشتهی تودههای مولد (یعنی: کارگران و زحمتکشان در جامعهی سرمایهداری)، آنها را به«فراموشخانهی» بغرنج و جادوییِ خود میکشاند تا حقیقت انسانیشان را بهسرقت برده و خودبیگانیشان را جاودان سازد. پس، روی دیگرِ مبارزه در راستای خودآگاهیِ طبقاتی فروشندگان نیرویکار، مبارزه برعلیه باورهای خرافی است، که در آموزش و سازمانیابی سوسیالیستی متحقق میگردد.
مذهب تصویر باژگونه و غیرِ اینجهانیِ موجودِ ازخودبیگانهای است که هرتلاش و کوششاش از نظمی طبقاتی بهنظمی دیگر (که ناگزیر طبقاتی بوده) راه سپرده است. مذهب تصویر آرمانیِ و خلاق نیمه انسانی استکه خودْ خویشتن را به«انحلال» میکشاند تا عدم دستیابی به«حلِ» قطعیِ خودبیگانیگی را بهتوضیحی منفی و انکارگرایانه بکشاند. مذهب آفرینشی وارونه است که از فعلیت ذهن دردناک آدمی در تحقق ذات نوعیاش نشأت میگیرد و برونرفت از وضعیت موجود و طبقاتی را غیرممکن نمیانگارد؛ اما آن را ـدر بنبست حاضرـ بهآسمان و زمانهای دور (که در واقع زمانی لامکان است) وامیسپارد: «زمانی» که در ماوراءِ این جهانِ طبقاتی و پررنج «واقع» است و روزگاری کلیت جهان حاضر را در عدل و داد خویش متحقق و متحول خواهد کرد! ازاینرو، مذهب تریاک نشئهآفرین انسان گمگشتهی جامعه طبقاتی است که در انتظار و تدافع، با خویشتن نوعی خود بهستیز برمیخیزد تا بازهم همین مناسبات پلشت را بازسازی کند!
بنابراین، «نقد مذهب، انسان را از [بند] فریب میرهاند، تا بیندیشد، تا عمل کند، تا واقعیتاش را همانا چون انسانی بهخود آمده و خِرد بازیافته برنشاند؛ تا برگردِ خویش، و از آنرو، برگردِ خورشید راستین خویش بگردد. مادام که انسان برمحور خویش نمیگردد، مذهب تنها خورشید دروغین [یا پندارگونهای] است که برگردِ انسان میگردد». [مارکس، نقد فلسفه حق ـ مقدمه].
اما فراموش نکنیم که مفهوم نقد از نظر مارکس تبدیل نقد نظری بهانتقاد عملی است: «پس، وظیفهی تاریخ است که، آنگاه که آنجهانی [بودن] حقیقت ناپدید شده است، حقیقت این جهان را مستقر سازد. در نخستین گام، وظیفهی فلسفه، فلسفهای در خدمت تاریخْ این است که، آنگاه که پیکرهی مقدس خودـبیگانگی انسان عریان شده، خودبیگانگی را در پیکرهی نامقدسش برملا سازد. بدینترتیب، نقد آسمان بهنقد زمین، نقد مذهب بهنقد حقوق و نقد الهیات بهنقد سیاست بدل میشود».
6ـ نویسندهی مقاله مینویسد: «در اینجا [یعنی: جایی که اماکن مقدس بهواسطهی شیوع کروناویروس تعطیل شدهاند] وظیفه روشنفکران طبقه کارگر و کادرهای کمونیست است که تا با همهگیر کردن نظریه و دانش مبارزه طبقاتی بساط خرافه را برای همیشه برچینند و همچنین مسیر علم را برای چیرگی بر طبیعت هموارتر کنند؛...». ضمن بیان اینکه توضیحاتی که در زیر میآید نه نقد نویسندهی این سطور، بلکه توضیحی بهمنظور تبیین دقیقتر مسئله است؛ لازم بهبیان است که:
اولاًـ عبارت «روشنفکران طبقه کارگر» بهواسطه ناروشنی و تعریف نشدگیاش، میتواند برانگیزانندهی ابهامات سوسیال دمکراتیک نیز باشد. برای مثال، امروزه مترجمین و نویسندههای نه چندان نادری، ضمن اینکه در مناسبات اجتماعی و تولیدی خردهبورژوای غرق شدهاند و بهنوعی رانتخوار بهحساب میآیند، اما بهواسطهی چند نوشته و ترجمه داعیه پرولتاریایی دارند و عملاً خود را سکاندار کشتی رهایی بشریت میدانند، و بهواسطه همین ادعاها رانت اعتباری هم انباشت میکنند.
دوماًـ وجود «کادرهای کمونیست» مستلزم وجود سازمانی است که با بخشهایی از طبقهی کارگر ارتباط ارگانیکِ مبارزاتی داشته باشد. اما وجود چنین سازمانی بهنوبهی خود، مستلزم تشکل نسبیِ طبقاتی تودههای کارگری است که اینک در پراکندگی قابل توصیف بهمطلق بهسر میبرند. بنابراین، عبارت «کادرهای کمونیست» در ایران مابهازای مادی و حقیقی ندارد و هرچه هست، صرفاً ادعاهای سوسیال دمکراتیک است.
سوماًـ «همهگیر کردن نظریه و دانش مبارزه طبقاتی» ضمن اینکه آرزوی بسیار زیبایی است؛ اما نه تنها امکان تحقق آن در جامعهی سرمایهداری (صرفنظر از جنبهی محفلیـنظری آن) بعید بهنظر میرسد، بلکه تحقق نسبی چنین دانشی تنها درصورتی میتواند مادیت بگیرد که طبقهی کارگر در تشکل طبقاتی نسبی، درگیر مبارزهای باشد که بتوان تحت عنوان مبارزهی اعتلایی طبقاتی از آن نام برد.
بههرروی، نباید فراموش کرد که: «... وظیفهی تاریخ است که، آنگاه که آنجهانی [بودن] حقیقت ناپدید شده است، حقیقت این جهان را مستقر سازد. در نخستین گام، وظیفهی فلسفه، فلسفهای در خدمت تاریخ این است که، آنگاه که پیکرهی مقدس خودـبیگانگی انسان عریان شده، خودبیگانگی را در پیکرهی نامقدسش برملا سازد. بدینترتیب، نقد آسمان بهنقد زمین، نقد مذهب بهنقد حقوق و نقد الهیات بهنقد سیاست بدل میشود»؛ و نقد سیاست چیزی جز حضور رفیقانه، همدلانه، انقلابی و نقادانه در مناسبات مبارزاتی تودههای کارگر و زحمتکش نیست.
پارهای تأملات اقتصادی اجتماعی
درباره کووید19
خشمی از سوی طبیعت جهان سرمایه را دربرگرفته است و مادر طبیعت فرزندی دیگر را آبستن شده است فرزندی نه چندان نوباوه، اما با نشانگانی جدید. کووید19 نام بیماریای است که از ویروسی جدید از خانواده کروناویروس افراد را دچار میکند. این بیماری ابتدا در چین ظاهر شد و سپس در تمام و بخصوص در دنیای صنعتی سفر خود را آغاز کرد. اما چرا میگویم بخصوص دنیای صنعتی؟ در این باره بد نیست بهاینفوگرافی زیر که از خبرگزاری ایسنا دریافت شده است، نگاهی بیاندازید.
همانطور که مشاهده میشود کشورهایی که بیشترین ابتلا بهاین بیماری را دارند کشورهای شمال هستند. کشورهای ناحیه صنعتی و همین امر منجر شدهاست تا اصحاب رسانه بهاین بیماری توجه بسیاری زیادی داشته باشند.
پیش از آغاز این نوشته سه پرسش محوری را مطرح میکنم و در ادامه بهاین پرسشها پاسخ میدهم.
1- دلیل اساسی پیدایش چنین ویروسی چیست و آیا این ویروس بقای انسان را تهدید میکند؟
2- نحوه برخورد دولتها با این ویروس چگونه بوده است و آیا عزم جدی برای مبارزه با این پاندمی وجود دارد؟
3- این بیماری چه تأثیری بر مناسبات اجتماعی گذاشته و خواهد گذاشت؟
شکستهای انسان در مبارزه با طبیعت
درباره منشأ پیدایش کروناویروس جدید سخنان متفاوتی گفته شده است، یکی احتمال منشأ خفاشی این ویروس را مطرح کرده و در جایی نیز منشأ ویروس را به پنگولین (مورچهخوار پولکدار) نسبت دادهاند. این سخنان تا جایی پیش رفته است که منشأ ویروس را دستساز و نتیجهی آزمایشات ناامن در آزمایشگاههای میکروبیولوژیک دانسته و گاهی نیز دستمایه دولتمردان برای متهم کردن دیگری بهحمله بیولوژیک شده است.
منشأ این ویروس هرچه باشد، اما یک چیز در انتشار و دنیاگیری ویروس نقش مهم دارد و میتوان آن را عامل اصلی و اساسی این وضعیت بحرانی نامید. آنچه را منجر بهانتشار این ویروس شده است، میتوان بهصورت کلی بازندگی انسان در مبارزه با طبیعت نامید. بازنده بهاین معنا که نه آنچنان بر طبیعت احاطه و سلطه دارد که بتواند آن را کاملاً در خدمت خود درآورد و با فرارَوی از آن بر تمامی بلایای طبیعی فائق آمده و طبیعت را محیطی برای تحقق انسان سازد، و نه طبیعت با چیرگی کامل بر انسان جاهل و وحشی جامعه طبقاتی میتواند بهطور کامل جلوی نابودی خود را بگیرد. این بازندگی ناشی از تعدی غیرمسئولانه بشر بهطبیعت است. مادامی که مبارزهی انسان با طبیعت بیواسطه و برای رفع نیاز نباشد و بلکه باواسطه طبقات و برای کسب سود باشد، تخریب محیط زیست خود منجر بهایجاد چنین پاندمیهایی خواهد شد. تقابل بشر و طبیعت در جامعه طبقاتی منتج بهنابودی طبیعت و درنتیجه نابودی خود انسان میشود. نکته این است که در جهان سرمایهداری انسان که خود جزیی از طبیعت است با طبیعت رفتاری غیرعقلانی [و غیرانسانی] دارد و بر همین اساس است که منجر بهنابودی طبیعت خواهد شد و از آنجا که اصول تفکر جامعه بورژوایی مبتنیبر پوزیتیویسم و قواعد عقل سلیم است، انسان را جزیی از طبیعت نمیداند و آن را جدای از طبیعت محسوب میکند. با ندیدن این ربط ارگانیک میان انسان و طبیعت است که انسان در مبارزه غیرعقلانی خود با طبیعت منجر بهنابودی آن خواهد شد.
در این میان اما تفکر دیالکتیکی و آموزههای مارکسیسم-لنینسم [یا بهعبارت دقیقتر: آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی و همچنین رهایی نوع انسان] بهما میآموزد که انسان خود در پیوندی ارگانیک با طبیعت است و برای چیرگی بر طبیعت باید از مناسبات موجود فرارَوی کند و بهمرحلهای برسد که بتواند بدون واسطه با طبیعت مبارزه کند. این مهم جز با انقلاب سوسیالیستی و حل تضاد محوری [و عمدهی] کار و سرمایه میسر نمیشود. زیرا مادامی که طبقات وجود دارند و جامعه دارای ساخت طبقاتی است، مناسبات انسان با طبیعت با واسطه طبقات است و امکان چیرگی انسان بر طبیعت در چنین مناسباتی ممکن نیست، زیرا محدودیتهای جامعهی طبقاتی اجازهی چیرگی انسان بر طبیعت را نمیدهند و از سوی دیگر عدم عقلانیت جامعه بورژوایی منجر بهنابودی طبیعت و انسان خواهد شد.
مسئلهی دیگری که این روزها بهگوش میرسد، این است که برخی سادهلوحانه بر این باورند که این ویروس ممکن است که بقای نوع انسان را با تهدید مواجه کند. بهباور من [نویسندهی این نوشته]، این سخن بیشتر بهیک جوک یا روایتی از یک فیلم آخرالزمانی شبیه است تا سخنی معقول. نکتهی مهم این است که انسان نیز مانند باقی گونههای جانوری برای بقای خود تلاش میکند. البته این یک روی سکه است، روی دیگر سکه این است که خود ویروس -هرچند بسیاری از دانشمندان آن را موجود زیحیات و زنده نمیدانند- نیز رفتاری شبیه موجودات زنده دارد و لذا برای بقای خود تلاش میکند و بهعنوان نمونه میتوان بهآندمیک شدن بیماریها و یا جابهجا شدن بیماری در یک میزبان دیگر و یا بیخطر و کم خطر شدن ویروس اشاره کرد. بههمین روی است که بسیاری از ویروسها که زمانی پاندمیک شده بودند، امروزه بهصورت آندمی وجود دارند. از سوی دیگر، هرچند مناسبات بشر با طبیعت غیرعقلانی است، اما از آنجا که خود نیز یکی از گونههای جانوری و تنها گونه ذیشعور آن است، برای حفظ بقای خود هرگونه تلاشی را انجام میدهد و لذا برای رفع این پاندمی نیز تلاشهای لازم را انجام خواهد داد.
کروناویروس و واکنش دولتها
پرسش دیگری که مطرح شد این است که نحوهی برخورد دولتها با این ویروس چگونه بوده است و آیا عزم جدی برای مبارزه با این پاندمی وجود دارد؟ نکتهی مهم در پاسخ بهاین پرسش این است که برخورد دولتها با این ویروس عجیب و طبق معمول غیرعقلانی بوده است. ابتدا که وجود ویروس را نادیده انگاشتهاند و افرادی را که از این ویروس سخن گفتهاند، بازداشت کردهاند. برای نمونه میتوان بهبازداشت و توبیخ پزشک چینی که نخستینبار وجود این ویروس ناشناخته را اطلاع داد اشاره کرد، زمانی که دکتر لی و برخی از همکارانش موضوع شیوع کرونای جدید را از طریق فضای مجازی بهاطلاع عموم رساندند، پلیس منطقه آنها را توبیخ کرد که نباید با اینگونه شایعه پراکنیها باعث هراس عمومی شوند. همچنین است واکنش دولتمردان دیگر نقاط جهان که ابتدا سعی در کتمان بیماری داشتهاند، و سپس آن را همچون بیماری آنفلوانزا بیان کردهاند و در مضحکترین وضعیت مشاهده میشود که در برخی کشورها اقدامی برای جلوگیری از شیوع بیشتر نیست. در نمونه ایالات متحده، رییس جمهور این کشور با دادن اطلاعات نادرستِ دارویی منجر بهزیانها بسیاری شده است. بهنظر میرسد که عزم جدی برای مقابله با شیوع گسترده این ویروس بین دولتمردان وجود ندارد. در این میان [براساس دادههای منتشر شده و بدون راستیآزمایی بیطرفانه] رویکرد دولتهای مختلف متفاوت است. با نگاهی بهآمار سازمان بهداشت جهانی دربارهی این همهگیری میتوان چنین نتیجه گرفت که کشورهایی که زمانی تجربهی دولت موسوم بهسوسیالیستی داشتهاند، مانند جمهوریهای جدا شده از اتحاد شوروی یا کشورهای جدا شده از یوگسلاوی سابق یا کشورهایی که اکنون نیز تحت عنوان سوسیالیستی شناخته میشوند (هر چند سرمایهداری هستند) مانند ویتنام و کوبا تجربه موفقتری در کنترل و پیشگیری از بیماری کرونا داشتهاند. در این میان البته تجربه کوبا بینظیر است، چه اینکه علاوه بر کنترل بیماری در مرزهای خود اقدام بهفرستادن تیمهای پزشکی بهایتالیا [ونزوئلا، نیکارگوئه، سورینام، جامائیکا و گریندا بهطور رایگان] هم داشته است. در این میان البته چین بهدلیل تعدیهای بسیار زیاد اقتصاد آزاد بر مناسبات اجتماعی مردم چین و سبک زندگی خاص و جمعیت بالای این کشور مهار ویروس دشوارتر بوده است، اما در همین کشور نیز تلاشهایی برای کنترل بیماری شده است. ناگفته نماند که دیگر هیچ ردی از سوسیالیسم را در چین نمیتوان پیدا کرد.
از سوی دیگر، اما در کشورهای سرمایهداری گویی عزم جدی برای کنترل و مهار ویروس وجود ندارد، یکی از نکاتی که در این باره بهذهن میرسد این است که بیشتر قربانیان این ویروس را افراد بالای 60 سال شامل میشوند و بهنظر میرسد که دولتها چندان هم بیمیل نیستند تا این جمعیت بازنشسته که هزینهساز هستند از لیست هزینههای سرمایه حذف شوند. همانطور که در محاسبهی بیمه عمر برای افراد، حق بیمه افراد مسنتر بسیار بیشتر از افراد میانسال و جوانان است و نکتهی دیگر اینکه افرادی بالای 60 سال معمولاً توسط بیمهها بیمه نمیشوند.
مسئله این است که سرمایه، انسان را همچون دیگر ماشین آلات میبیند که پس از گذشت چند سال مستهلک میشود و دیگر تنها هزینهبر است و بهنظر میرسد بر همین اساس است که عزمی جدی برای کنترل این بیماری در میان کشورهای سرمایهداری وجود ندارد. میزان کشتههای کشورهای سرمایهداری خود گواهی بر این مدعاست. سخن اینجاست که اگر این پاندمی مانند آنفولانزا یا طاعون یا بیماریهای مشابه، نرخ مرگومیر بالاتری داشت و جمعیت جوان را نیز درگیر میکرد، آیا واکنش سرمایه در مقابل آن چنین بود؟ آیا دولتها عزمشان را برای مقابله با ویروسی که منشأ سودشان را دارد از بین میبرد جدیتر نمیکردند؟ بهنظر میرسد که پاسخ آری باشد. از سوی دیگر بخش عمدهی این میزان مرگومیر ناشی از کمبود امکانات درمانی و در دسترس همگان نبودن این امکانات است و این نیز خود از مشکلات اقتصادِ بازار و جامعه سرمایهداری است. نکتهی دیگری که در این باره گفتنش اهمیت دارد، نقش این بحران در حل مسئلهی اضافه تولید است که همانند حجامت که درمانی برای پرخونی است، عمل میکند. بحرانی که با شیوع بیماری کووید19 جهان سرمایهداری گریبانگیر شده است همچون دارویی تلخ برای بحران اضافه تولید در این دستگاه مینماید، چه اینکه از سویی در شاخههای تولیدی که دارای اضافه تولید هستند توقف تولید منجر بهجلوگیری از اتلاف سرمایه میشود و از سویی دیگر شاخههای تولیدی حوزهی بهداشت و سلامتْ سودهای سرشاری از این وضعیت بهجیب میزنند و در کل نیز مسئلهی مازاد تولید حل میشود. در واقع این بحران کاری را انجام میدهد که جنگهای امپریالیستی انجام میدهند.
کووید19 و مناسبات اجتماعی
آخرین پرسش ما مبتنی بر تأثیر این بیماری بر مناسبات اجتماعی افراد در حال و آینده است. برای پاسخ گفتن بهاین پرسش بد نیست بهفروشگاههای زنجیرهای در تمام جهان سرمایهداری نگاه کنید، بد نیست بهرفتار برخی از مبتلایان نگاه کنید؟ شایعاتی که منتشر میشود؟ داغ ننگی که بهبیمار مبتلا بهکووید19 خورده میشود و همچنین بهاماکن مذهبی نگاه کنید؟ بهنظر میرسد این ویروس تمام کثافات جامعه بورژوایی را نمایان کرده است، البته همچنان چشمهای بسیاری از دیدن این کثافات امتناع میکنند. گمان نکنید که منظورم چشمهای سرمایهداران و بورژوازی است، هرگز انتظاری از سرمایهداران برای دیدن این کثافات نیست که بقای ایشان در همین وضع موجود ممکن است. منظورم بخشی از طبقه کارگر و بهویژه افرادی است که در اقشار بالایی طبقه کارگر قرار دارند. همان افرادی که گمان میکنند غارت فروشگاههای زنجیرهای تنها توسط خردهبورژوازی و طبقات میانی صورت میگیرد، در حالی که خیر، اتفاقاً بخش زیادی از طبقه کارگر نیز چنین رفتاری را دارند. تنها آنان که درک نادرستی از طبقه کارگر دارند، گمان میکنند کارگر کسی است که لباسی مندرس دارد و درآمدی بخور و نمیر و فقط در کارخانه پیدا میشود. بگذارید تکلیف را مشخص کنیم، کارگر کسی است که نیروی کار خود را میفروشد چه این نیروی کار فکری باشد چه بدنی فرقی در تعریف نمیکند. غارت فروشگاههای زنجیرهای همچون آیینهای است که رفتار انسان با طبیعت را نمایان میکند. این رفتار که مبتنی بر فردیت و خودخواهی است و هستی نوعی برایش اهمیتی ندارد، ناشی از تعدیهای اندیشه و فرهنگ فردگرایانه و خردهبورژوایی در میان بخش بزرگی از طبقه کارگر است. از سوی دیگر، داغ ننگی که بهبیماران کرونایی خورده میشود، نیز خودْ ناشی از چنین تفکری است که برایش بیمار و مجرم تفاوتی ندارند. همان تفکری که در آلمان نازی معلولان را حذف میکرد، امروزه بهبیماران داغ ننگ میزند. این بیماری همچین بازار شایعات را داغ کرده است و در این میان بازار شبه علم و خرافات بیش از پیش داغتر میشود؛ سخن از وضعیت آخرالزمانی، پیشگوییهای فلان کتاب و ارجاع بهموجودات ماوراییْ چیزی جز داغ شدن بازار خرافه نیستند که ناشی از جولان دادن باقی ماندههای تفکرات متافیزیکی و ماورایی کهنه در این زمان است و نشان دهندهی این است که خرافات بیشتر از علم در میان بخش بزرگی از مردم (خرده بورژوازی و بخش بزرگی از طبقه کارگر) نفوذ دارد. در عین حال اما این پاندمی میتواند تأثیری بر باورهای مذهبی افراد نیز داشته باشد. با توجه بهتعطیل شدن اجتماعات مذهبی بهویژه مکه و واتیکان میتوان انتظار یک رنسانس دیگر در مورد باورهای مذهبی داشت تا جایی که علم فتوحات بیشتری را از آن خود کند، البته این مهم مشروط بهچند عامل است. در اینجا وظیفه روشنفکران طبقه کارگر و کادرهای کمونیست است که تا با همهگیر کردن نظریه و دانش مبارزه طبقاتی بساط خرافه را برای همیشه برچینند و همچنین مسیر علم را برای چیرگی بر طبیعت هموارتر کنند؛ و از سوی دیگر، با حرکت پیشرونده بهسوی حل تضاد محوری [و عمده] یعنی تضاد کار و سرمایه و برپایی انقلاب پرولتری نخستین گام را برای تحقق انسان و تسلط او بر طبیعت بردارند. اگر بهاین مهم از سوی نیروی پیشرو و کمونیست توجه نشود و این نیروها نظریه و دانش مبارزه طبقاتی و اندیشه نوعی و جمعی را در میان تودهها نبرند، پس از این بحران مناسبات بشری خسرانهای بیشماری را خواهد برداشت؛ تمایل به زندگی فردی و گوشهگیری بیش از پیش خواهد شد، عدم اعتماد بههمنوع رواج خواهد یافت، و در مجموع انسانها بیش از پیش از یکدیگر فاصله میگیرند: فاصلههایی بهمراتب بیشتر و مناسباتی بهمراتب شکننده و پاره پارهتر است. بههمین روی، باید اذعان داشت که مسئولیت نیروهای پیشرو و کمونیست بسیار بیشتر از گذشته است و مبارزه طبقاتی بسیار دشوارتر، اما ابزارها و امکانات مبارزه طبقاتی نیز نسبت بهگذشته پیشرفتهتر و بیشتر شدهاند.