با توجه بهباورهای نژادپرستانه و شوونیستی در درون طبقهی کارگر، مارکس اظهار میدارد که «این رازی است که طبقهی سرمایهدار از طریق آن قدرت خود را حفظ میکند». در واقع چه در انگلستان 1870 و چه در آمریکای 2020، نژادپرستی اساساً یک تاکتیک برای ایجاد شکاف و بقای حاکمیت رؤسا بوده است. بنابراین، زمانی که سرمایهداران از عوامل مرتجع خود میشنوند که «گوش کارگران سفیدپوست را از باورهای شوونیستی پر میکنند و بهآنها میگویند که باید هویت خود را با رئیس و دولت بازبشناسند».
هفت نکته دربارهی مینیاپولیس،
وحشیگری پلیس و مبارزهی طبقاتی
ترجمه: پویان فرد
منبع: https://libcom.org/blog/minneapolis-police-brutality-class-struggle-31052020
چند نکته از سایت رفاقت کارگری
1ـ در مقابل این سؤال که آیا رکود اقتصادی کنونی و رکود احتمالاً بسیار سختی که بعد از بحران کروناویروس میآید، رکود مبارزهی طبقاتی و وضعیت نسبتاً ساکن مبارزات کارگریِ تودهای را در جهان بهپایان میرساند، قبل از هر سخنی باید امیدوار بود. باید امیدوار بود که مبارزهی بیوقفهی کار برعلیه سرمایه شدت بگیرد، توازون قوای بین اردوی کار و اردوی سرمایه بهنفع طبقهی کارگر چرخش مثبت داشته باشد، و همانطور که نکتهی انتهایی این مقالهْ بهطور ضمنی و آرزومندانه توصیف میکند، تدارکاتی در راستای تشکیل «حزب طبقاتی، بینالمللی و انقلابی» پرولتاریا صورت بگیرد که «نهتنها بهسوی ازهمدریدن دولت نژادپرستانهی» ایالات متحده گام بردارد، «بلکه ایجاد قدرت کارگری و کمونیسم» در سراسر جهان را نیز «نشانه بگیرد». بدینسان، ضروری استکه در راستای گذر از زندگی رنجبار، توأم با شکنجه و همچنین قتلعامهای متعددی که توسط سرمایهسالاران در قالب نژادی و غیر نژادی صورت میگیرد، در فرارفتهای مبارزاتی در عرصهی ملی، چنان گسترش داشته باشیم که مبارزهی طبقاتیِ منطقهای و انترناسیونالیستی را نیز در نظر و عمل تدارک ببینیم.
2ـ این درست است که تودههای رنج و سرکوب و کار (در آمریکا ویا هرجای دیگر) بههنگام عصیانِ برحق خویش در موارد بسیار نادری دست بهغارت بعضی از فروشگاهها و مراکزی میزنند که ورود فرودستان بهآن ممنوع است؛ از سوی دیگر، این نیز درست است که مدیای بورژوایی با بزرگنمایی چند ده میلیونی «خسارت»های ناشی از این غارتهای برخاسته از سرخوردگی اقتصادی و سیاسی، نظام ذاتاً غارتگر بورژوایی و خسارتهایی را که صدها میلون انسان را بهقربانگاه خود میکشد، توجیه میکنند؛ اما تأیید اینگونه غارتهای بسیار نادر تحت عنوان «شاپینگ سوسیالیستی» نه تنها دردی از فرودستان دوا نمیکند، بلکه عصیان بردگان را بهدوبارهسازی نظام بردگی بهنفع خویش نیز دعوت میکند.
3ـ نخستین، عاجلترین و درعینحال سادهترین گام در جهت تدارک انترناسیونالیستی مبارزهی طبقاتی در ایران، ایجاد محافل مبارزاتی و رفیقانه با کارگران افغانیتبار است که توسط صاحبان سرمایه ایرانیتبار هم بهطور مضاعف مورد استثمار قرار میگیرند و هم بهطور مضاعف متحمل ستم میشوند.
4ـ گرچه اعتراضاتی که پس از بهقتل رساندن جورج فلوید توسط پلیس، در آمریکا و اروپا و دیگر کشورها (مانند ژاپن، استرالیا، کره، تونس و غیره) بهلحاظ تشدید مبارزهی دمکراتیک با رویکرد همبستگی بینالمللی امیدبخش است؛ اما آن نجواهایی که بهدنبال «رویداهای عظیم» میگردند و در پس هرکنش و واکنش سیاسی یا طبقاتی جرقهیهای انقلاب جهانی را تبلیغ میکنند، نه تنها نمونهوارْ پاسیفیسمِ برخاسته از باوری جبرگرایانه را قدردانی میکنند، بلکه راستای فعلیتشان نیز اساساً بورژوایی است. چراکه بدون کنشوبرهمکنشهای پراتیک و تبادلات مبارزاتیِ نقشهمند و چشم در چشم با فروشندگان نیرویکار که درعینحال قابل نقد و بررسی نیز هستند، در کنار اقیانوس رنج و کار نشستهاند و نقش اقتدار خودرا رؤیا میکنند تا در قالب شعارهای کمونیستی ـعملاًـ انفعال و جبرباوری را بهنفع ایدئولوگهای مزدور بورژوازی تدارک بینند.
5ـ همچنانکه حقیقت مبارزاتی و انقلابیِ زمانهی کنونیْ تکامل طبقاتی تودههای پراکندهی کار و زحمت را (بهویژه در ایران) بدون ارتباط ملموس، رفیقانه و مبارزاتی با گروههایی از همین تودهی پراکنده، «پاسیفیسم روشنفکرانهی بورژوایی» توصیف میکند؛ «تعقل انقلابی» و آنچه تحت عنوان دریافت و ادراک مادی هستی از نام برده میشود، بدون آزمونوخطا و فرارفتهای مبارزاتی در ارتباط با همین فروشندگان پراکندهی نیرویکار، علیرغم جلوههای زیباگونه و جذابیتهای نظریاش، اما در عمل چیزی جز تعقل اسکولاستیک نخواهد بود.
6ـ واقعیت مبارزات کارگری و تودهای طی چند دههی گذشته حاکی از این واقعیت بوده است که کارگران، زحمتکشان و بهطورکلی فرودستان هرجامعهای هرازچندگاهی، متناسب با ویژگیهای همان جامعه، و در اثر تراکم و انباشت فشار ناشی از استثمار و سرکوب، انفجارآسا بهخیابان میریزند، کشته و زخمی و زندانی برجای میگذارند، و گاه با دستآوردهای بسیار ناچیز ـاما خسته و فرسودهـ بههمان وضعیتی بازمیگردند که موجبات عصیان خشمآگین و انفجارآسای آنها را فراهم کرده بود. این فراز و فرودهای عصیانی، خشمآگین و انفجارآسا را باید بهشبکهای از مناسباتی فرارویاند که فراتر از تهاجم و عقبنشینیهای الزامیاش، اما حرکتی مجموعاً روبهتکامل داشته باشد.
7ـ چارهی این فراز و فرودهای عصیانی و فرساینده چیست؟ جز ایجاد رابطهی رفیقانهی توأم با همدردی و بهدور از سلحشوری و قهرمانگرایی با مردمی که در بسیاری از زمینهها خطا کردهاند، چه پاسخی میتوان داد؟ رابطهای که اگر در نقش معلم و استاد شکل نمیبندد، اما تعلیم و فراگیری و آزمون را در عرصه مبارزهی متحدانه و سازمانیابندهی طبقاتی در حرف و در عمل ارج میگذارد و بهگسترش شبکهگونهی آن نیز همت میگمارد.
هفت نکته دربارهی مینیاپولیس،
وحشیگری پلیس و مبارزهی طبقاتی
1
شورشِ واتس در سال 1965، لسآنجلس در سال 1992 و فرگوسن در سال 2014
و قربانیهای مانند
رودنی کینگ، مایک براون، ساندرا بلاند، تمیر رایس[*]
وقایعِ مینیاپولیس نشانگر و تأکیدی بر معضلات تاریخی و سیستماتیک است. پرولتاریای سیاهپوست علاوه بر تحمل رنجِ ناشی از بیکاری که دو برابرِ میزان بیکاری در میان همتایان سفیدپوست آنهاست، (نسبت قابل توجهی که از دههی 50 همچنان ادامه دارد)؛ [اما] از طرف دیگر نیز بهطور بسیار نامتناسبی نسبت بهسفیدپوستان هدف خشونت پلیس قرار میگیرند؛ و بهنظر میرسد که هیچ نشانی هم از خاتمهی روندی که منجر بهمرگ آنها میشود، وجود ندارد. با اینحال، این طبقه دوباره بهخود نشان داد که در مواقعِ ترس و وحشتْ دست بهمبارزه [و طغیان] میزند. کارگران سیاهپوست آمریکا، همراه و همگام با باقیِ پرولتاریای آمریکا بهطور همبسته ایستادگی میکنند، راهیِ خیابانها میشوند و سرکوب دولتی را عقب میرانند. [با همهی این احوال] هیچ چیزی عوض نشده است. در سال 1965، دقیقاً مانند سال 2020 پلیس میکشد، و طبقهی کارگر با نظام کلاهبردار و شیادی که برای آن دست بهکشتار میزند، مبارزه میکند.
2
ظلم و ستمی که طبقهی کارگر سیاه متحمل آن است،
و اینکه بهطور نامتناسبی تحت تأثیر وحشیگری پلیس در ایالت متحده قرار میگیرد،
سرانجام ریشه در موقعیت طبقاتی آنها دارد.
جورج فلوید George Floyd اما تنها یکی از صدها سیاهپوستی است که هرسال توسط پلیس بهطرز وحشیانهای بهقتل میرسند. اگرچه خشونت نهادینه برعلیه سیاهپوستان با انگیزهی نژادی صورت میگیرد، اما اینکه وجود نیروی پلیس بهعنوان ابزاری از طرف دولت در دفاع از منافع بورژوازی عمل میکند، امری غیرقابل انکار است. درحالیکه برجستهسازیِ محرکهای نژادیِ موجود در زیرمجموعههای مختلف طبقهی کارگر، و همچنین مبارزاتِ منحصر بهفردی که هر گروه با آن روبروست اهمیت بسیاری دارد، اما بههمان اندازه [و چهبیا بیشتر] نیز بهرسمیت شناختن منافع مشترک ما [تودهی کارگران] بهعنوان انسانهایی که از سویِ طبقهی سرمایهداراستثمار میشویم، امر خطیری است. کارگران غیرسیاهپوست باید در همبستگی با کارگران سیاهپوست که در مینیاپولیس و سایر شهرهای سراسر ایالات متحده دست بهاعتراض زدهاند، ایستادگی کنند. کارگران از هرنژادی باید در امتداد خطوط طبقاتی و در راستای مبارزه برای آزادی، خود را سازماندهی کنند، چراکه حمله بهبخشی از طبقهی کارگر، حمله بهتمامی این طبقه است.
3
«این رازی است که طبقهی سرمایهدار از طریق آن قدرت خود را حفظ میکند»:
کارل مارکس، 1870
با توجه بهباورهای نژادپرستانه و شوونیستی در درون طبقهی کارگر، مارکس اظهار میدارد که «این رازی است که طبقهی سرمایهدار از طریق آن قدرت خود را حفظ میکند». در واقع چه در انگلستان 1870 و چه در آمریکای 2020، نژادپرستی اساساً یک تاکتیک برای ایجاد شکاف و بقای حاکمیت رؤسا بوده است. بنابراین، زمانی که سرمایهداران از عوامل مرتجع خود میشنوند که «گوش کارگران سفیدپوست را از باورهای شوونیستی پر میکنند و بهآنها میگویند که باید هویت خود را با رئیس و دولت بازبشناسند»، بسیار خوشنود میشوند. [کارگزاران نظام سرمایهداری] تحتِ مضمونِ «آنکه آخر استخدام شده، اول اخراج میشود»، طبقهی کارگر سیاهپوست را بهمنتهیالیه احساس و دریافت بیثباتی پیشراندهاند. در همین بستر استکه کارگران سفیدپوست در تلهی فریب رؤسا بهدام میافتند. و اکنون که بخشی از طبقهی آنها بهشدت مورد حمله قرار میگیرد، بهدنبال شغلهایی میگردند که سرمایهداران بهجز دستمزدها و شرایطِ کاریِ پست چیزی برای ارائه ندارند.
4
تجارت، تجارت است، چه کوچک و چه بزرگ
خردهبورژوازی در قرن گذشته از ایده و [شعار] «مادران و پدران، شما هم شرکت کنید» برای ایجاد نوعی حس تعلق اجتماعی استفاده میکرد؛ ایده و [شعاری] که بهویژه در دوران پریشانی اقتصادی لازمهی جذب حمایت بود. کسبوکارهای کوچک همواره در تلاش بودهاند که از شرکتهای بزرگ، و از جنبههای شراکت استثماری این شرکتها فاصله بگیرند، درحالیکه همزمان سخت مشتاق «آرمانهای» بورژوازی بودهاند. بهویژه کسبوکارهای متعلق بهاقلیتها، نمایندهی آرزوی رسیدن بهرؤیای آمریکایی است، و آمریکایی را بهنمایش میگذارند که مهاجران برای آغازی نو وارد آن میشوند. این روایتِ از «ژندهپوشی تا ثروتمند شدن» برای آنها، بهمثابهی سلاحی درجهت توجیه استثمار [هرچه شدیدتر و بیرحمانهتر] کارگران بهکار میرود. واکنش شدید صاحبان کسبوکارهای کوچک در جریان شورشهای مینیاپولیس، این واقعیت را روشن میکند که خردهبورژوازی همیشه در جهتِ دفاع از منافع طبقاتی خویش بهکارگران خیانت میکند. انتقاد آنها صرفاً از پلیس است، در حالی که تحتِ لوایِ همبستگی با مردم «رنگینپوست people of color ـ POC» برای جلب حمایت از کسبوکارهای متعلق بهاقلیتها فعالیت میکنند، و این تلاشی درجهت همکاری با دشمنِ [طبقاتی] و پنهان کردن جوهر استثمارگرایانهی نظام سرمایهداری است.
5
کارگران در مبارزات پیشین خود برعلیه طبقهی سرمایهدار و دولت آنها، اعتصابات خود را در همبستگی با جنبشهای بزرگتر همآهنگ میکردند
رانندگان اتوبوس در مینیاپولیس از کمک بهپلیس در جابهجایی معترضینِ دستگیر شده خودداری کردند. کارگران در سطح شهر مینیاپولیس از طریق امتناع از کار کردن، آغاز بهسازماندهی مقاومت برعلیه اقدامات خشونتآمیزی کردند که علیه معترضین بهکار میرود. اما این اقدام نباید در این مرحله متوقف شود. ما باید اختلال در کار را تحریک کرده، و در برابر تمامی تلاشهای دولت برای سرکوب شدید معترضان، نه تنها در مینیاپولیس بلکه در سراسر ایالات متحده مقاومت کنیم. کارگرانی که کارشان ضروری است، مانند کارگران آمازون Amazon و یا اینستاکارت Instacart میتوانند از طریق اعتصاب در همبستگی با اعتراضات اعمال فشار کنند. در دورانهایی که بحرانی شدید حاکم است، سازماندهی در سطوح تمامی صنایع و بخشهای مختلف، بهوضوح نشانگر این است که طبقه کارگری که قدرت دارد، میتواند جامعهی پیرامون خود را دگرگون کند.
6
وحشیگری پلیس تنها با الغای پلیس قابل حل است
زمانی که پلیس با گستاخی تمام مرتکب قتل میشود، غالباً خواستار اصلاحاتی برای جلوگیری از ادامهی قتلها میشویم. خواه این اصلاحات شامل دوربینهایی باشد که پلیس بهبدن خود میبندد، آموزشهای اضافه بر برنامه، و یا نظارت اجتماعی باشد. [بدینترتیب] هدف این است که پلیسی داشته باشیم که مردم را دچار ارعاب و وحشت نکرده و آنها را بهقتل نرساند، و همانطور که ادعا میکنند، از مردم «محافظت و بهآنها خدمت» کند. مشکل چنین رویکردی این است که پلیس تنها بهاین دلیل وجود دارد که مردم را درجهت منافع سرمایه بهقتل رسانده و بین آنها ارعاب ایجاد کند. تنها روش در راستای داشتن دنیایی که پلیس مردم را برای رنگِ سیاهِ پوستشان نکشد، دنیایی است که سرمایهداری [و بهدنبال آن پلیس نیز] در آن وجود نداشته باشد.
7
شورشهای شهری باید بهانقلاب جهانی تبدیل شود
در حالی که ما بهمشاهدهی مبارزهی بخشی از طبقهی کارگر ترغیب میشویم، اما گرایش این شورشها بهاین است که پس از حول و حوش یک هفته فروکش کرده، و نظم [اجتماعی] بهحالت عادی خود بازگشته و ساختارهای ستمگرانه بازسازی شود. آنچه برای بهچالش کشیدن و از بین بردن واقعی قدرت سرمایهداران و مزدورانِ آنها لازم است، یک حزب طبقاتی، بینالمللی و انقلابی است. چنین حزبی، ابزاری در دستان طبقهی کارگر خواهد بود که خود را سازماندهی کرده و پیکان خود را نهتنها بهسوی از همدریدن دولت نژادپرستانه، بلکه ایجاد قدرت کارگری و کمونیسم نشانه بگیرد.
پانوشتها [*]:
رودنی کینگ، رانندهی تاکسی بود. در سوم مارچ 1991 بهدلیل تخلف رانندگی در لوسآنجلس، چندین پلیس او را بهزور از ماشین بیرون کشیده و مورد ضرب و شتم قرار دادند. تمام این وقایع فیلمبرداری شد و بهطور گستردهای بین مردم پخش شد. انگیزهی این کار پلیس اساساً نژادپرستانه بود و پلیسهایی که از آنها شکایت شده بود، تبرئه شدند. و همین امر باعث شورشی در لوسآنجلس شد که در جریان آن 50 نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. رادنی کینگ در آن زمان تبدیل بهسبملی در مبارزه با نژادپرستی شد. جسد وی در سال 2012 و در سن 47 سالگی در استخر خانهی وی پیدا شد که نهایتاً از طرف مقامات رسمی، مرگ طبیعی خوانده شد.
مایکل بروان، پسر سیاهپوست 18 سالهای که در نهم آگوستِ 2014 توسط پلیسی سفیدوست بهنام دارن ویلسون در شهر میسوری بهقتل رسید. این پلیس 6 گلوله بهاو شلیک کرد. او در حال قدم زدن با دوست خود بود که پلیس بهاو حمله کرده و او را بهقتل میرساند. پلیس مشکوک بوده که او در سرقتی دست داشته، که این موضوع بعدها تکذیب میشود، این مأمور پلیس در 25 آگوست همان سال از طرف دادگاه بیگناه خوانده شده و آزاد میشود.
ساندرا بلاند، زن 28 سالهی آفریقایی/آمریکاییتباری که در سیزدهم ژانویه 2015 در تگزاس، یعنی سهروز پس از دستگیری که علت آن تخلف رانندگی یعنی استفاده نکردن از راهنمای ماشین بود، در سلول خود درحالی که بهدار آویخته شده بود، پیدا شد. مرگ وی خودکشی اعلام شد. بهدنبال این دستگیری و بهدار آویخته شدن ساندرا ش.رشی در شهر برپا شد.
تمیر رایس، پسر آفریقایی/آمریکاییتبار 12 سالهای بود که در 22 نوامبر 2014 بهدستِ مأمور پلیسی بهنام تیموتی لوتمن در اوهایو بهقتل رسید. تامیر رایس در حالی بهضرب گلوله کشته شد که داشت با تفنگِ اسباببازی خود بازی میکرد. مأموران پلیس تقریباً بلافاصله بعد از رسیدن بهمحلْ او را مورد اصابت گلوله قرار دادند و بهقتل رساندند. بهدو تن از مأموران پلیس یعنی تامیر رایسِ 46 ساله و فرانکگارمبک گذارش شده بود که کودکی خُردسال اسلحهی خود را بهسوی مردم نشانه میرود. و فردی که بهپلیس زنگ زده بود، ضمناً بهاین که تفنگ کودک احتمالاً یک اسباببازی است نیز اشاره کرده بود. زمانی که دو مأمور پلیس بهمحل رسیدند، از ماشین خود با بلنگو فریاد زدند که دستان خود را بالا ببر، اما تامیر رایسِ 12 ساله دستان و اسلحهی مصنوعیِ خود را همزمان بالا برد، و مأمور پلیس دوبار بر سینهی او آتش گشود. تامیر رایس 12 ساعت بعد از اصابت گلوله در بیمارستان جان باخت. تیموتی لوتمن پلیسی که رایس را بهقتل رسانده بود، بعد از 5 ماه تعلیق، از سوی دادگاه تبرئه شد و در مارس 2015 بهکار خود در بخش دیگری بازگشت. در پیِ بهقتل رسیدن تامیر رایس اعتراضات عمومی در اوهایو آغاز گردید. این اعتراضات بسیار محدود بود؛ و در 25 نوامبر 2014 یعنی سهروز بعد از کشته شدن تیموتی حدود 200 نفر برای یادبود آن راهپیمایی کردند.