مقدمه مترجم: شاید تصویر عمومی در افزایش فقر در جامعه سرمایه داری، فقر سراسری و همگانی جامعه باشد که خود را به شکل ملموستری در خانواده های کارگری نشان می دهد. به این ترتیب که رکود اقتصادی در جامعه سرمایه داری گریبانگیر تمام جامعه است و خانواده های کارگری به واسطه موقعیت طبقاتی و اقتصادی خود این فقر را بیشتر لمس می کنند. اما این دروغی بیش نیست، چرا که ثروت های تولید شده و آن ثروت هایی که بازهم تولید می شوند در دوره های رکود اقتصادی دود نمی شوند و به هوا نیز نمی روند.
در واقع آن چه در دوران رکود و بحران در جامعه سرمایه داری شاهد آن هستیم، ایجاد فاصله بیش تر و شکاف عمیق تر طبقاتی است. یعنی خانواده های کارگری به واسطه جایگاه شان در تولید و اجبارشان به فروش نیروی کار ارزان تر فقیرتر می شوند و ثروتمندان و صاحبان سرمایه نیز به واسطه خرید ارزان تر نیروی کار، ثروتمند بیش تری می اندوزند و سلطه بیش تری هم پیدا می کنند. و اگر بحران به جنگ برای فتح بازاها بینجامد، بازهم این کارگران و زحمت کشان هستند که تاوان آن را با نیروی کار ارزان تر و بدن های پاره پاره شان باید بپردازند.
به طور مثال، با وجود اینکه هنوز جنگ وسیعی در میان نیست، ثروتمند ترین خانوارهای آمریکا که یک درصد این جامعه را تشکیل می دهند، 33.8 درصد از سرمایه های خصوصی این کشور را در اختیار دارند. مجموعه طبقه سرمایه دار در آمریکا که یک درصد این جامعه را تشکیل می دهد (یعنی: مدیران سطح بالا، مشاهیر، سیاستمداران، مزرعه داران و مالکان بزرگ صنایع و غیره) سالانه حداقل 500 هزار دلار درآمد دارند؛ در صورتی که طبقه متوسط رو به پایین، طبقه کارگر و بقیه زحمت کشان که 84 درصد جامعه را تشکیل می دهند، (بدون احتساب بی خامان ها و آن توده ی چند میلیونی فاقد درآمد)، به طور میانگین سالانه 40 هزار دلار درآمد دارند. این آمار و ارقام بعد از بحران اقتصادی 2009 بیشتر و تیزتر شده و خیل بی درآمدها هم افزایش شدیدتری داشته است
در برخی شهرهای ایالات متحده آمریکا، متوسط درآمد پنج درصد بالای جامعه که ثروتمندترین ها هستند، گاه تا ۵۰ برابر متوسط درآمد ۲۰ درصد پایین جامعه است. البته قابل ذکر است که مشکل افزایش اختلاف طبقاتی تنها منحصر به آمریکا نیست. در جمع کلی، یک درصد از جمعیت جهان دارای 46 درصد از کل ثروت دنیا هستند. البته به گزارش هافینگتون پست، باز هم بیشترین درصد از دومیلیون انسانی که در دو سال اخیر (نیمه 2012 تا نیمه 2014 میلادی) به این گروه اضافه شدهاند، به کشور آمریکا تعلق دارند.
نویسنده: جاس سَنبرن (Josh Sanburn)
مترجم: پویان فرد
ویراستار: محسن لاهوتی
منبع: http://time.com/3060122/poverty-america-suburbs-brookings
شهر کلرادو اسپرینگز بهلطف 250 روز هوای آفتابی در سال، حضور همیشگی در اسکیِ جهانی و قیمت خانههای نسبتاً بالایش، اغلب در لیست بهترین مکانها برای زندگی در آمریکا قرار میگیرد؛ اما حومهی این شهر در دههی گذشته توجه کمتری را [بهخود] جلب کرده است: [چراکه] ساکنین حومهی این شهر یکی از بالاترین نرخهای فقر [در آمریکا] را تجربه کردهاند.
براساس گزارشی که توسط «مؤسسه بروکینگز»بهتاریخ 31 جولای 2014 منتشر شد، بررسی آماری در هفت منطقه از حومهی کلرادو اسپرینگز نشان از این دارد که بیش از 20% ساکنان اطراف این شهر در فقر زندگی میکنند، درصورتی که این آمار در سال 2000 صفر بود. در حال حاضر 35% از ساکنان این محلات زیر خط فقر زندگی میکنند. این آمار براساس یک خانواده 4 نفری که در سال 2012 درآمدی حدود 23.492 هزار دلار یا کمتر داشته، محاسبه شده است.
کتی آندرهیل از مؤسسهی «فقر را از کلرودا بزداید» که سازمانی برضد گرسنگی در سطح ایالت است، با اشاره بهرشد فقر در حومهی این شهر میگوید؛ «ما این [گسترش فقر] را در سطح تمام ایالت میبینیم». او در ادامه میگوید: «فکر میکنم که مردم آمریکا بهتدریج این را درمییابند که فقر بهطور آهستهای از شهر بهحومه منتقل میشود».
براساس گزارش بروکینگز فقر در ایالات متحده در محلاتی که فقیر محسوب میشوند، بدتر شده است؛ اما هماکنون درمیان حومهنشینان کشور شایع تر شده است.
الیزابت نیبون از مؤسسه بروکینگز، همکار گزارشگر این گزارش،میگوید: «فقر بیشتر گسترهی منطقهای بهخود گرفته است. اما در آنِ واحد تمرکز بیشتری یافته و بسیاری از پیشرفتهایی را از بین برده که ما در دههی 90 بهآن رسیده بودیم».
براساس آمار، فقر در دههی گذشته در مناطقی که «فقرزده» محسوب میشدند، از 40% به 72% افزایش یافته است. [آمارها از این حکایت میکنند که] نسبت افراد فقیری که در این محلات زندگی میکنند، حتی نرخ رشد سریعتری (یعنی: 78%) نیز داشته و تعداد آنها از 3 به 5.3 میلیون نفر رسیده است. نسبت افراد فقیری که در سال 2000 در محلههایی بهلحاظ اقتصادی فقرزده زندگی میکردند 9.1% بود، [اما این نسبت] امروز به 12.2% افزایش یافته است.
آن مناطقیکه بهواسطه ساکنین فقیرش بهآن طرفی رانده میشوند که نیبون با عبارت «متحمل رنجی دوچندان» از آنها نام میبرد، بازهم بهخاطر درآمدهای پایین، فقدان مدارس مناسب، نبود سیستم بهداشت و درمان، و نیز نرخ بالای جرم و جنایت فقیرتر میشوند. و هرچه اینگونه مناطق بیشتر بهحومهی شهرها منتقل میشوند، مردم کمدرآمد آمریکایی از انواع شبکههای امنیت اجتماعی که اغلب در مراکز شهرها وجود دارد، محروم میشوند.
سرعت رشد حومهنشینان فقیر در مقایسه با رشد فقیران در مناطق شهری بیشتر است. در سال 2012 حومهنشینان آمریکایی که زیر خط فقر زندگی میکردند، 16.5 میلیون نفر بودند، در صورتی که تعداد فقرای شهری به 13.5 میلیون نفر میرسید. تعداد حومهنشینان فقیری که در محلههای فقرزده زندگی میکنند، از سال 2000 [تا زمان نگارش این گزارش] رشدی 135 درصدی داشته، در صورتی که این رشد در شهرها تنها پرشی 50 درصدی را شاهد بوده است. بهطورکلی، تعداد افراد فقیری که در حومهها زندگی میکنند در 14 سال گذشته تا 65 درصد افزایش یافته است، این دو برابر رشد فقرا در شهرهاست.
وصل کردن رشد فقرِ متمرکز در حومهی شهرها بهرکود اقتصادی کار سادهای است، اما گسترش فقر در سراسر ایالات متحده توضیحی گستردهتر و متنوعتری لازم دارد. تعداد حومهنشینان فقیر بهواسطهی افزایش ساکنینِ با درآمد پایین برجسته میشود که احتمالاً زمانی در هستههای مرکزی شهرها زندگی میکردند؛ اما در جریان نوسازی شهرها و تبدیل محلههای قدیمی بهمحلههایی برای طبقهی متوسط، قیمت خانه افزایش یافت و آنها نیز بهطرف مسکنهای مقرون بهصرفه و متداولتر در حومهی شهرها نقل مکان کردند.
مناطق حومهنشین همچنین گرایش بهاین دارند که بهدور صنایعی (مانند تولید و ساختمان) متمرکز شوند که بیشترین صدمه را از رکود اقتصادی خوردهاند، و کارهای معمولاً با دستمزد پایین (مثل خرده فروشی و کارهای خدماتی) جای کارهای صنعتی را گرفتهاند.
همچنین تعداد اندکی برنامهی اجتماعی تدوین شده تا بهحومهنشینان فقیر کمک کند که از نردبان اقتصادی بالا بروند و بهوضعیت اقتصادی بهتری دست یابند. برای مثال، در شهرستانهای اطراف منطقهی دِنور و کلرادو اسپرینگز بسیاری از سازمانهای خیریهای و نیز برنامههای ضدفقر در هستهی مرکزی شهرها متمرکز شدهاند که متوجهی تغییرات جمعیتشناسی [و جابهجاییها] نشدهاند.
نهادی بهنام «رهایی کلرادو از گرسنگی» (Underhill of Hunger Free Colorado) میگوید: «شالوده و اساس مؤسسات خیریهای در چند دههی گذشته روی وجه درونی شهر[ها] متمرکز شده است. آنها بهطور سنتی عادت بهکمک رسانیهای جدی و اساسی ندارند و خدماتی که ارائه میدهند، با آنچه مورد نیاز است، متناسب نیست».
گزارش بروکینگز روی برخی از حومهها (مانند حومهی اطراف ال پاسو، تگزاس، باتون روژ، لا، جکسون و میسیسیپی) که فقر در آنها کاهش یافته، تاکید میکند. اما اینها مناطق دورافتادهای هستند. سه منطقهی حومهنشین در کارولینای شمالی (وینستون سالیم، گرینزبورو-های پوینت و شارلوت-ساو)افزایش قابل توجهی از فقر را، هم بهلحاظ محلههاییکه از نظر اقتصادی فقرزده محسوب میشوند و هم از جنبهی افزایش درصد فقر، شاهد بوده است. آتلانتا هماکنون دارای 197 منطقه با نرخ فقر بالای 20% است که 32% نسبت بهسال 2000 افزایش داشته است.
کن جانسون، متخصص آمارگیری از دانشگاه نیوهمپشایر میگوید: «دیگر، حومهی شهرها مکانِ سکونت طبقه متوسط و خانوادههای پُردرآمد نیست. البته حومههای فقیرنشین همیشه وجود داشتند؛ اما بیشترین انتقال جمعیت از درون شهرها بهحومهها، تاریخاً بهطبقهی متوسط و پُردرآمد تعلق داشت. در حال حاضر این مسئله کمتر واقعی است».
نیبون [از موسسهی بروکینگز] این را میپذیرد که [حتی قبل از جابهجاییهای چند سال گذشته نیز] درکِ مناطق حومهنشین بهعنوان لنگرگاه طبقهی متوسط «کمی بیش از حد سادهانگارانه بوده است».
نیبون میگوید: فقر نه تنها موضوعی نیست که پایان یافته باشد، بلکه درحال گسترش بهگونههای مختلفی از گروهبندیهای اجتماعی است».