نزد مارکس، بالعکس، کمونیسم «مبتنی براندیشهها یا اصولی نیست که توسط این یا آن مدعی اصلاحطلب [یا مصلح اجتماعی] اختراع یا کشف شده باشد» (بیانیه کمونیست)؛ کمونیسم قصهی کودکانهای دربارهی باورهای مشترک نیست که جماعتی برابریطلب را بهوجود میآورد، که این دقیقاً همان «سوسیالیسم تخیلی» است که مارکس با «سوسیالیسم علمیاش» منتقد آن بود. بلکه مسئله این استکه «هستی پرولتاریا چیست، و آنچه پرولتاریا برطبق این هستی ـبهلحاظ تاریخیـ مجبور بهانجام آن است، چیست»؛ با این فرض که آنچه پرولتاریا انجام میدهد دربرگیرندهی «وضعیت زندگی خودش و نیز تمامی سازمان جامعهی بورژوائی امروز» است. این آن چیزی است که اندیشهی کمونیسم بنا بر نظرات مارکس و انگلس توضیح دهندهی آن است (خانوادهی مقدس).
نوشته: استفن تامینو ـ گروه ترجمه سایت امید ـ ویرایش: عباس فرد[**]
شبحی براروپا سایه افکنده است ـ شبح کمونیسم...، اکنون وقت آن رسیده استکه با قصهی کودکانهی شبح کمونیسم بههمراه بیانیه حزبش روبرو شویم. (بیانیه حزب کمونیست، نوشتهی کارل مارکس و فردریک انگلس، سال 1848)[***].
1ـ «شبح» کمونیسم
آنچه مجموعهی رسانههای «جریان عمده»ی جامعه از آن سخن میگویند، اشغال وال استریت ـنمایندهی شبح کمونیسمـ استکه از جهان مردگان برخاسته است.
از قول مفسرین جناح راست مانند گلن بک (Glenn Beck) تا اخبار جاافتادهی لیبرال مانند نیویورک تایمز، جنبش اشغال برچسب «کمونیستی» خورده است، زیرا مسئلهی نابرابری طبقاتی را در ایالات متحدهی آمریکا پیش کشیده است.
برای مثال بهنقلقولهایی از گلن بک [محافظه کار] مراجعه میکنیم (2:47 ـ 1:58):
«شما مردمی را در خیابانها دارید که خواهان انقلاباند... این انقلابی مارکسیستی است که ماهیتاً جهانی است... رهبران این جنبش میگویند ما برای اصلاحات اینجا نیامدهایم، ما میخواهیم نظام ساقط شود. ما برای اصلاح نظام اینجا نیستیم. آنها صراحتاً خواستار انقلاباند».
و محرک این انقلاب، بهقول بک، چیست؟
آنچه باید مورد سرزنش قرار بگیرد، در واقع، این واقعیت نیست که نابرابری روزافزون در این کشور وجود دارد، این واقعیت که دستمزدها در 40 سال گذشته افزایشی نداشته است، اینکه بنا بر دادههای ادارهی آمار نصف جمعیت ایالات متحده در فقر بهسرمیبرند، اینکه از هر 7 نفر یک نفر بهلحاظ غذایی در حاشیه ناامن قرار دارد، اینکه از هر 6 نفر یک نفر بیکار و فاقد بیمهی درمانی است، اینکه میلیونها نفر خانهی خودرا از دست میدهند، و انبوه بدهکاریهای دانشجوئی[1]. نه، آنچه در پشت این حرکت قرار دارد، استادان دانشگاهها هستند. ما «بهمؤسساتمان پول میدهیم، هزینهی آموزش عالی را میپردازیم تا مارکسیسم را بهکلهی بچههای ما فروکنند».
بازتاب واکنش بک نسبت بهاشغال وال استریت در نیویورک تایمزِ 7 نوامبر انتشار قطعهای در بخش آموزشی آن، دربارهی نود و چهارمین سالگرد انقلاب روسیه در سال 1917، است که حزب کمونیست را بهقدرت نشاند[2].
[نویسندگان نیورک تایمز] در این مقاله بهخوانندگان خود هشدار میدهند که جنبشهای اجتماعیـانقلابی که براساس «تمایز طبقاتی کارل مارکس بین "داراها" و "نادارها"» قرار داشته باشند، بهلحاظ تاریخی «بهاعدام و گرسنگی میلیونها نفر منجر میشوند».
ادامهی مقالهی [نیویورک] تایمز حاکی از این استکه اشغال وال استریت چنین جنبشی است؛ زیرا در وب سایت خود میگوید: «یک چیز که همگی در آن مشترک هستیم، این استکه 99% مردم دیگر نمیخواهند آزمندی و فساد 1% را تحمل کنند».
با قضاوت براساس واکنش هراسآمیزِ مجموعهی رسانههای متحد نسبت بهاشغال وال استریت، چنین بهنظر میرسد که ایالات متحده مدتها آنچنان درگیر جنگهای فرهنگی و سیاستهای هویتی بوده استکه هرگاه یک جنبش اجتماعی پدید میآید که صریحاً نابرابری طبقاتی روزافزون در این کشور را مورد خطاب قرار میدهد، آنها تصور میکنند که این جنبش باید «تروریسمِ» الهام گرفته از مارکسیسم باشد.
بههرروی، واکنش هراسناکشان پیشداورهای طبقاتی خودشان را افشا میکند. در شیوهی تفکر آنها، مسأله در بیعدالتی و نابرابری نظام نیستکه مشتی را بهبهای مشکلاتیکه بسیاری دچار آن هستند، ثروتمند میسازد؛ بلکه مردمی هستند که آشکارا نارضائی خودرا از نابرابری اجتماعی بیان میکنند، یعنی این مردم را بلاگردان یا قربانیان خطرناک و خشنی معرفی میکنند که قصد نابودی تمدن را دارند. مارکسیسم در تصور آنها بهعنوان «لولوئی» که همه را تهدید میکند، برای ترساندن کارگران است تا ببینند هرنوع مقاومتی در برابر سرمایهداری یک تهدید «خارجی» و «خشونتبار» نسبت بهشیوهی آمریکائی زندگی است.
2ـ «قصهی کودکانه»ی کمونیسم
اما شیوهی دیگری هم برای اینکه ما اشغال وال استریت را کمونیستی بدانیم وجود دارد. همچنانکه مقالهای در واقعهنگاری آموزش عالی (The Chronicle of Higher Education) توضیح میدهد، بسیاری از اندیشههائی که در پسِ جنبش اشغال وال استریت وجود دارد را میتوان در نوشتههای دانشگاهی جناح چپ ملاحظه کرد، بهویژه آن نوشتههائیکه توسط مایکل هارت ، آنتونیو نگری و اسلاوی ژیژک نوشته شدهاند که [هرسه] خودرا صریحاً کمونیست مینامند[3].
اما این [کمونیسم] چه نوع کمونیسمی است؟
ژیژک در قرارگاه اشغال وال استریت در نیویورک سیتی (6:36 ـ 4:37) اینطور توضیح میدهد:
«تنها مفهومی که کمونیست بودن ما در آن معنی پیدا میکند، این استکه ما بهعامهی مردم اهمیت میدهیم: بهمشترکات طبیعت؛ بهمشترکات آنچه توسط دارائی روشنفکری خصوصی شده است؛ بهمشترکات زیستیـژنتیکی. تنها بهاین دلیل استکه باید مبارزه کنیم».
«کمونیسم مطلقاً شکست خورده است. اما مسائل عامهی مردم همچنان در اینجاست. بهشما میگویند که ما که در اینجا هستیم، آمریکائی نیستیم. اما بنیادگرایان محافظهکاری که ادعا میکنند بهراستی آمریکائیهای واقعی هستند باید چیزی را بهیاد بیاورند. اینکه مسیحیت چیست؟ روحالقدس است؟ روحالقدس چیست؟ یک جماعت برابریطلب از مؤمنانیکه با عشق بهیکدیگر بههم پیوند داده شدهاند؛ و نیز تنها کسانیکه آزادی خودشان و مسؤلیت اجرای آن را دارند. بهاین اعتبار روحالقدس اکنون اینجاست. و درست همینجا آن پائین در وال استریت کافرانی هستند که بتهای کفرآمیز را نیایش میکنند».
اگر کمونیسم بهمعنی «قصهی کودکانه»ی ژیژک باشد، برای فائق آمدن برتفاوتهایمان از طریق قدرت عشق تا [بتوانیم] از منافع مشترکمان (یعنی، از منافع ملیمان) در برابر آزمندی مشتی چند که شخصاً خودرا بههزینهی دیگران ثروتمند میسازند، دفاع کنیم؛ آنگاه گلن بک چیزی برای نگرانی ندارد، زیرا آنچه او از آن میترسد، تنها یک شبح است ـ روح مسیح است، نه نظریه مارکس.
نزد مارکس، بالعکس، کمونیسم «مبتنی براندیشهها یا اصولی نیست که توسط این یا آن مدعی اصلاحطلب [یا مصلح اجتماعی] اختراع یا کشف شده باشد» (بیانیه کمونیست)؛ کمونیسم قصهی کودکانهای دربارهی باورهای مشترک نیست که جماعتی برابریطلب را بهوجود میآورد، که این دقیقاً همان «سوسیالیسم تخیلی» است که مارکس با «سوسیالیسم علمیاش» منتقد آن بود. بلکه مسئله این استکه «هستی پرولتاریا چیست، و آنچه پرولتاریا برطبق این هستی ـبهلحاظ تاریخیـ مجبور بهانجام آن است، چیست»؛ با این فرض که آنچه پرولتاریا انجام میدهد دربرگیرندهی «وضعیت زندگی خودش و نیز تمامی سازمان جامعهی بورژوائی امروز» است. این آن چیزی است که اندیشهی کمونیسم بنا بر نظرات مارکس و انگلس توضیح دهندهی آن است (خانوادهی مقدس).
اقتضای اندیشهی کمونیسم نزد مارکس فهم چگونگی دنیاست؛ و این نقطهی مقابل این باور استکه تنها بهشیوهای که دوست داریم دنیا آنگونه باشد، بهآن نگاه کنیم. این بدین معنی است که نگاه دقیقتری «بهمناسبات واقعی که از مبارزهی طبقاتی موجود برمیخیزد بیندازیم، و بهجنبش تاریخیای که درست در برابر چشمان ما جریان دارد»، دقیقتر نگاه کنیم (بیانیه کمونیست). طبق نظر مارکس کمونیستها «با دنیا بهشیوهای آموزهای و مکتبی (doctrinaire) و با یک اصل جدید برخورد نمیکنند تا بگویند حقیقت اینجاست، در برابرش زانو بزنیم؛ بلکه صرفاً نشان میدهند که دنیا واقعاً برای چه مبارزه میکند» (از نامهی مارکس بهروگه، سپتامبر 1834). بدینسان، کمونیسم در بیان مارکس «وضعیتی از امور نیست که باید استقرار یابد، [همچنین] آرمانی [نیز] نیستکه واقعیت باید خودرا با آن منطبق سازد؛ کمونیسم بلکه «یک جنبش واقعی استکه وضعیت کنونی امور را از میان برمیدارد» (ایدئولوژی آلمانی).
مثلاً طبقه را در نظر بگیرید.
طبقه، بهبیان مارکس صرفاً مسئلهی توزیع ناعادلانهی درآمد بین «داراها» و «نادارها» نیست که توسط مردمی که کمتر حریص یا بیشتر اخلاقی باشند، تغییر کند.
نزد مارکس، طبقه توضیح تقسیم جهانی کار بین صاحبان و ناظران بر وسائل تولید ثروت اجتماعی، و کسانی است که هیچ چیزی جز نیرویکار خود ندارند و باید آن را بهکارفرما بفروشند تا بتوانند زندگی کنند. بنابراین، نابرابری طبقاتی تنها هنگامی تغییر میکند که کارگران بهاستثمار اقتصادی توسط سرمایه پایان دهند، خود نظارت برتولید را بهعهده بگیرند، و جامعهای را مستقر سازند که قاعدهی آن «از هرکس بهاندازهی توانائیاش و بههرکس برحسب نیازش» باشد (مارکس، نقد برنامهی گوتا).
دریافت ژیژک از کمونیسم، همانند مفسرین جریان عمدهی اجتماعی، دفاع از اندیشهی جماعتی استکه تنها نابرابری را مخاطب قرار میدهند، گوئیکه مسئلهی [عمده] توزیع ناعادلانهی ثروت و قدرت است.
درحالیکه گلن بک فکر میکند هرگونه توزیع مجدد ثروت از ثروتمندان بهبینوایان موجب انقطاع خشونتباری در جامعهای میشود که درغیراینصورت [جامعه] صلح آمیز، منصفانه و عادلانه خواهد بود؛ ژیژک فکر میکند که توزیع مجدد ثروت از فقیران بهثروتمندان که هنجار جامعه از زمان ریاست جمهوری ریگان بوده است، امری سبع و ناعالانه است، و باید منصفانهتر شود.
کمونیسم نزد ژیژک، عبارت از توزیع منصفانهتر ثروت است که ما در آن خیر همگانی را، برای ثروتمند شدن مشتی از مردم، قربانی نمیکنیم.
اگر بهشیوهای که ژیژک استدلال میکند، اعتراض اشغالکنندگان وال استریت کمونیستی باشد، آنچه مورد اعتراض قرار میگیرد ـآنگونه که وب سایت اشغال وال استریت میگویدـ بههرحال، فقط اتحاد [یا تجمیع] «فساد و آزمندی» است. بدینترتیب، نابرابری که علت آن استثمار روزانهی کار توسط سرمایه در محل تولید است، مورد اعتراض قرار نمیگیرد؛ بلکه صرفاً تأثیرات طبقه بر فرهنگ است که مورد اعتراض است، چراکه اجازه داده منافع ویژهی اقلیتی ناچیز بدین شیوه برحیات سیاسی و اجتماعی مسلط شود.
اما با صِرف اعتراض بهآثار فرهنگی طبقه (یعنی، «آز و فساد»)، بهجای اعتراض بهعلت نابرابری شدیدی که مشاهده میکنیم، این باور غالب شکل میگیرد که سرمایهداری میتواند بهصورت «منصفانه» و «دمکراتیک» حفظ شود. تأثیر این باور این استکه گویا استثمار روزانهی طبقهی کارگر توسط طبقهی سرمایهدار بهنجار است و قابل قبول؛ این صرفاً شیوهی امور استکه اینچنین است؛ بنابراین، باید آنگونه که هست، باشد.
چنانچه مسئله را اینگونه نشان دهیم که گویا ریشههای نابرابری در آز و بیانصافی شخصی قرار دارد ـو نه در قانون سود که [ناگزیر] کار را استثمار میکندـ آنگاه فهم نابرابری طبقاتی، ریشهها و [نیز] امحای آن غیرممکن مینماید. آنچه ژیژک و دیگر نظریهپردازان بهاصطلاح چپ بهعنوان «کمونیسم» اشاعه میدهند، این تصور است که اگر نظامی ایجاد کنیم که فقط اندکی منصفانهتر باشد، و اندکی قاعدهمندتر از وال استریت، و اندکی هم بیشتر از کارگران حفاظت کند؛ در آنصورت، همانگونه که در بعضی اسطورههای گذشته آمده، همهچیز بهشیوهی معمول خود باز میگردد و دموکراسی [نیز] اعاده میشود.
بههرروی، بدون فهم پایهای از طبقه که ایدئولوژی مسلط را بهنقد میکشد؛ [یعنی] آن ایدئولوژیای را بهنقد میکشد که با معرفی سرمایهداری بهعنوان سیستمی باز برای «عادلانه» و «دمکراتیک» شدن، آن را تبدیل بهامری نرمال میکند؛ غیرممکن است که بتوان سیستم را تغییر داد، و [در نتیجه] سلطهی 1% بر حیات سیاسی و اجتماعی همچنان ادامه خواهد یافت.
اشخاصیکه بهجنبش اشغال علاقهمندند، گاهی نگراناند که این جنبش از سوی دمکراتها ربوده شود و از صورت جنبشی برضد نابرابری اجتماعی بهجنبشی صرفاً برای انتخاب مجدد اوباما تبدیل شود و بهاصلاحات جزئی [نیز] امیدوار گردد.
اما با فرض اینکه کانون «آز و فساد» قاعدهی [عام] و متحدی است، و [همچنین] با فرض اینکه فقدان نقد سرمایهداری که نابرابری طبقاتی پایهای را افشا میکند و توضیح میدهد که چرا تازمانیکه طبقات وجود دارد دموکراسی نمیتواند وجود داشته باشد؛ روشن استکه در سطح اندیشههای اشغال وال استریتْ این مسئله همچنان بهصورت حمایت ایدئولوژیکی از نظام طبقاتی موجود درآمده است. بهاین دلیل استکه حتی جمهوریخواهان میتوانند زبان اشغال را برای استراتژیهای انتخاباتی خود بهکار بگیرند؛ همچنانکه گینگریچ (Gingrich) و پری (Perry) با حمله بهشرکت «سرمایهداری لاشخورِ» رامنی (Romney) چنین کردند. این محدود کردن ایدئولوژیکی و پذیرش هنجارهای بورژوازی بهمعنی آن استکه اشغال وال استریت آنگونه که امروز وجود دارد، جنبشی رفرمیستی است و میکوشد سرمایهداری را در زمان بحران نجات دهد؛ نه اینکه جنبش کارگری اصیلی باشد که بخواهد جایگزین سرمایهداری شود که نظامی است با هدف ایجاد سود برای مشتی چند و از کارِ بسیاران ـ نه اینکه خواهان سوسیالیسم باشد که قصد اولیهاش ارضای نیازهای بسیاران و امحای استثمار نیرویکار توسط سرمایه است.
باوجود این، آنچه مردم را بهاعتراضات اشغال میراند ـ اعم از اینکه آنها این را تشخیص میدهند یا نهـ در نیویوک سیتی، اوکلاند، پیتسبورگ، دیترویت،
آستین، چالستون، فورد لوردیل و در سراسر ایالات متحده و سراسر جهانْ فساد دموکراسی توسط شرکتهای آزمند نیست، بلکه خودِ بحران نظام سرمایهداری است.
3ـ الفبای کمونیسم
ریچارد ولف (Richard Wolff) در سخنرانیاش در قرارگاه اشغال وال استریت، در نیویورک سیتی، اندیشهی کمونیسم مارکس را اینگونه ارائه کرده است (43:06 ـ 41:36):
«هنگامی که مارکس نقد خود از سرمایهداری را مینوشت، تصور او از پایان آنْ این نبود که از بیرون مورد تهاجم قرار خواهد گرفت، همانطورکه تصور او این نیز نبود که سرمایهداری در معرض خطرِ «تروریستها» قرار میگیرد. استدلال مارکس چنین بود که سرمایهداری فقط و تا زمانی باقی میماند که تضادهای درونیاش، چیزهائیکه در پیرامون آن وجود دارد و یکدیگر را تضعیف میکنند، آن را ساقط سازند و مردمی که در این سقوط زندگی میکنند اعلام دارند که نظام متفاوت و نوینی باید شروع شود. آنچه در اینجا پرتو افکنده استْ این است؛ و مارکس اگر امروز در اینجا بود با لبخندی از ته دل لب و با زبان آلمانی بسیار رسائی احتمالاً میگفت، «من که بهشما گفتم که چنین میشود».
هرگاه هدف سخنرانی ولف را که میخواست براساس دموکراسی در محل کار یک دیدگاه مسیحائی از جامعهای عالانهتر را رواج دهد، کنار بگذاریم؛ او یک مورد را درست میگوید: و آن اینکه خدمت اصلی مارکس بهاندیشهی کمونیسم این استکه کمونیسم جنبشی مادی و تاریخی است که با شکست سرمایهداری بهوجود میآید، نه با جهاد اخلاقی برای اصلاح آن.
امروز با این واقعیت روبرو هستیم که سرمایهداری، دقیقاً بههمان شیوهای که مارکس شکست ناگزیر آن را توضیح داد، شکست خورده است[4]. سرمایهداری «شدتیابی تضادهای طبقاتی را ساده» کرده است (مانیفست کمونیسم)؛ و با تمرکز ثروت و متمرکز ساختن قدرت در دستهای تعداد معدودی موفق شده تا تودههای مردم را از هرآنچه داشتهاند، بهجز نیرویکارشان، محروم کند. در نتیجه، همانطور که مانیفست کمونیست نتیجهگیری میکند، آشکار شده استکه طبقهی حاکم «برای حاکمیت نامناسب است»؛ «چراکه سرمایهداری ناتوان از تأمین هستی بردهاش در چارچوب [نظام] بردهداری خویش است، زیرا نمیتواند از این ممانعت کند که بردهاش در چنان وضعیتی فروغلطد که بهجای تغذیه از او، خود اجباراً او را تغذیه کند». بدینسان، بردگان مجبورند که بهاین جنگ پاسخ دهند.
سرمایهداریْ کمونیسم را ضروری میسازد؛ زیرا یک طبقهی کارگر بینالمللی بهوجود آورده که شرایط مشترک زندگی نه تنها نیاز، بلکه همچنین قدرت اقتصادیای بهآنها داده تا بتوانند جامعهای را مستقر سازند که در آن قاعده چنین باشد: «از هرکس بنابرتوانائیاش و بههرکس برحسب نیازش» (مارکس، نقد برنامهی گوتا).
تا زمانی و تنها درصورتیکه با این واقعیت روبرو هستیم که سرمایهداری یک بار دیگر جهان را بهنقطهای کشانده است که بهسود یا بهزیان نظام بهطورکلی جانبداری کند، بازهم کمونیسم همچنان لولو یا قصهای کودکانه خواهد ماند، بیشتر برای ترساندن و آرام کردن وجدان مالکان تا آنچه واقعاً هست ـ یعنی نظریهای ماتریالیستی که بهطور مطلق لازمهی رهائی ما از استثمار است و جامعهی نوینی که آزاد از این ضرورت باشد. همانطور که لنین گفت: «جنبش انقلابی بدون نظریه انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد» (چه باید کرد).
ما با بحرانی تاریخی و در ابعادی جهانی روبرو هستیم که از ما میطلبد تا مارکسیسم را، بهعنوان چیزی که لازم است مورد مطالعه قرار بگیرد و راهحل مسائل امروز را در آن بجوئیم، جدی بگیریم.
شاید دراینصورت حتی بتوانیم فهم کمونیسم را بهشیوهای که بیانیه کمونیسم آن را ارائه میدهد، بهمثابهی «جنبشی مستقل و خودآگاه از سوی اکثریت عظیم بهنفع اکثریت عظیم»، شروع کنیم و نابرابری را برای همیشه پایان بدهیم.
*****
[*] http://www.redcritique.org/WinterSpring2012/isoccupywallstreetcommunist.htm
[**] این نوشته برای اولین بار در سایت امید منتشر شد، مترجم آن «گروه ترجمه سایت» امید است، و من نیز ویرایشگر آن بودهام. منهای چیستی و چگونگی «گروه ترجمه امید»؛ اما ازآنجاکه من ویراشگر آن بودهام، این حق را بهخودم دادم که بهعنوان کاری که در آن سهیم بودهام، بهمثابهی کاری از خودم منتشرش کنم. لازم بهتوضیح استکه بهدلیل کمبودهایی که من در زبان انگلیسی دارم، وقتی مطلبی را ویرایش میکنم، این ویرایش را در تمام جزئیات (از کلیت مفهومی متن گرفته تا جملات و تک تک کلمات) بهجریان میاندازم. بهعبارتی، ویرایش برای من بهاندازه ترجمه نیرو و وقت میبرد؛ معهذا ویرایش برای من سادهتر از ترجمه است.
[***] توضیح سایت امید: ترجمهی مستقیم از آلمانی عبارت نقل شده از مانیفست، از این قرار است: «شبحی براروپا سایه افکنده است ـ شبح کمونیسم...، اکنون وقت آن رسیده استکه در برابر داستان شبح کمونیسم یک بیانیه خودِ این حزب را قرار دهیم».
[1] http://www.guardian.co.uk/news/datablog/video/2011/nov/16/99-v-1-occupy-data-animation?fb=native
[2] http://learning.blogs.nytimes.com/2011/11/07/nov-7-1917-russian-government-overthrown-in-bolshevik-revolution
[3] http://chronicle.com/article/Intellectual-Roots-of-Wall/129428
[4] http://online.wsj.com/video/nouriel-roubini-karl-marx-was-right/68EE8F89-EC24-42F8-9B9D-47B510E473B0.html