تاریخ جنبش کارگری
11 آبان 1395 | بازدید: 4232

مبارزه‌ی طبقاتی در آفریقای جنوبی - از جنگ جهانی دوم تا اوسط دهه‌ی 1970

نوشته شده توسط پویان فرد

Africa Part 2همان‌طور که تجارب گوناگون نشان داده است، طبقه‌ی کارگر به‌سادگی می‌تواند از مبارزه‌ی اقتصادی به‌مبارزه سیاسی و بالعکس تغییر مسیر دهد. اما مقدم بر ‌هرچیز نباید فراموش کنیم که این اعتصابات نیز سیاسی بودند. درواقع، از پس خواسته‌های اقتصادی طبقه کارگر آفریقای جنوبی، آگاهی سیاسی آن‌ها نیز رشد کرد... 

 

 

مبارزه‌ی طبقاتی در آفریقای جنوبی

از جنگ جهانی دوم تا اوسط  دهه‌ی 1970

منبع: [این‌جا]

مترجم: پویان فرد

ویراستار: محسن لاهوتی

یادداشت مترجم:

تجربه و هم‌چنین تجزیه و تحلیل مبارزه‌ی کارگری و سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی در سرزمین‌های گوناگون حاکی از این است‌که خردمندترین فعالین مبارزات و نیز جنبش‌های کارگری آن افراد و گروه‌هایی هستند که می‌توانند در مکتب مبارزاتی کارگران دیگر کشورها بیاموزند. به‌عبارت دیگر، آموختن در مکتب مبازراتی کارگران دیگر کشورها ضمن این‌که نخستین گام در تبادلات انترناسیونالیستی است، درعین‌حال گامی است که در سرزمین مادری‌ـ‌پدری به‌سوی طبقه‌ی کارگرِ جهانی برداشته می‌شود. ازآن‌جاکه فعالین مبارزات کارگری در ایران دسترسی چندانی به‌تجارب مبارزاتی طبقه‌ی تاریخی‌ـ‌جهانی کارگر ندارند؛ براین تصمیم شدم تا بخشی از وقتِ فعال طبقاتی خودرا صرف ‌این امر مهم کنم. امیدوارم که این گام‌های ناچیز و ناتوان، در هم‌گامی دیگر فعالین جنبش کارگری و سازمان‌یابی کمونیستی چنان پُربار شود که بتوان به‌عنوان بستری برای گسترش‌های انترناسیونالیستی از آن نام برد.

مهم‌ترین علت ترجمه‌ی مقالاتی در مورد مبارزات کارگری در آفریقای جنوبی، منهای نبود چنین منابعی به‌زبان فارسی، پیچیدگی مبارزه‌ی کارگری در آفریقای جنوبی است: مبارزه برعلیه سرمایه و درعین‌حال مبارزه برعلیه آپارتاید که شکل ویژه‌ی آن در آفریقای جنوبی بوده و هنوز هم هست.

وقتی تفاوت‌های نژادی (که تعبیر طبیعی هم دارد)، نمی‌تواند و نباید مانع وحدت طبقاتی فروشندگان نیروی‌کار در آفقریقای جنوبی باشد؛ قطعی است‌که تفاوت‌های قومی و زبانی و غیره در جغرافیای سیاسی ایران نمی‌تواند و نباید مانعی دربرابر وحدت طبقه‌ی فروشندگان نیروی‌کار در برابر طبقه‌ی صاحبان سرمایه باشد.

*****

ما در مقاله‌ی قبلی به‌عنوان «تاریخ مختصرِ مبارزه طبقاتی در آفریقای جنوبی ـ قسمت اول» به‌مسائلی هم‌چون پیدایش سرمایه‌داری، تولد طبقه‌ی کارگر، نظام آپارتاید و اولین جنبش‌های کارگری در آفریقای جنوبی پرداختیم. و مقاله را با این نتیجه‌گیری به‌پایان رساندیم که جنبش کارگری در سال‌های‌ 1920 متحمل شکست شد، و بورژوازی (که در آن زمان توسط حزب کارگر و حزب ملی آفریقایی نمایندگی می‌شد)، موفق به‌سرکوبِ تمام کنش‌گری‌های مبارزه‌ی طبقاتی پرولتاریا گردید، و این سرکوب‌ها تا آن‌جایی مؤثر واقع گردید که طبقه‌ی کارگر [پس از گذشت سال‌ها] در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم بود که از خوابی عمیق برخاست. واضح است که پس از درهم کوبیدن و به‌خاک و خون‌ کشیدن قیام و اعتصاب‌‌های 1922 تا 1930 طبقه‌ی کارگر آفریقای جنوبی به‌لحاظ کنش‌های طبقاتی فلج شد و صحنه‌ی مبارزه را به‌گروه‌ها و احزاب ناسیونالیست سفید و سیاه واگذاشت.

این مقاله نکات برجسته‌ای را در مورد تأثیرات سیستم آپارتاید بر مبارزه‌ی طبقاتی با ترکیبی از عمل‌کرد‌های اتحادیه‌های کارگری و احزاب بورژوازی تا سال‌های 1960 نشان می‌دهد، یعنی سال‌هایی که بورژوازی با شدت‌یابی بی‌سابقه‌ای از مبارزه‌ی طبقاتی روبرو شد و مجبور به«مدرنیزه» کردن یا [در واقع] وصله‌ـ‌پینه‌ی دستگاه سیاسی خود گردید. به‌بیان دیگر تقابل بورژوازی با پرولتاریای آفریقای جنوبی امری اجتناب ناپذیر بود؛ پرولتاریایی که بالاخره موفق به‌گنجاندن مبارزات عظیم خود در صف موجی از مبارزات جهانی گردید که در پایان سال‌های 1960 و اوایل سال‌های 1970 آغاز شده بود.

ما برای بازآفرینیِ این دوره‌ی مبارزاتی طبقه‌ی کارگر اساساٌ به‌تحقیقات برجیت لِه‌ چاترا[1] Brigitte La chartre عضو مرکز «تحقیقاتِ اطلاعات و اقدامات در آفریقا» CRIAA تکیه می‌کنیم. (به‌باور ما) این مرکزِ تنها نهادی است که خود را وقف مبارزات اجتماعی در آفریقای جنوبی کرده است.

احیای زودگذر مبارزه‌ی طبقاتی در طول کشتار جنگ دوم جهانی 39-45

تمهیدات جنگی در اروپا و تأثیراتش بر آفریقای جنوبی به‌معنای شتابی غیرمنتظره در صنعتی شدن آن بود. منبع اصلی حمایت اقتصادی از آفریقای جنوبی اکثر کشورهای صنعتی بودند. «(...) مشخصه‌ی دوره‌ی بین 1945-1937 شتاب‌زدگیِ بسیار شدیدی در روند صنعتی شدن بود. در آن زمان توقف رشد اقتصادی اروپا و صادرات جهانی آن در اثر جنگ، توسعه‌‌‌ی صنعتی را به‌‌آفریقای جنوبی تحمیل کرد»[2]‌.

این توسعه‌ی صنعتی منجر به‌استخدام گسترده‌ی کارگران و افزایش نرخ تولید گردید. طبقه‌ی کارگر در برابر این افزایش نرخ تولید و درعین‌حال تنزل شرایط زندگی، ناگهان از خواب بیدار شد و به‌مبارزه روی‌آورد:

«این مرحله از تشدید صنعتی شدن برای توده‌‌های آفریقایی به‌معنای افزایش سرعتِ پرولتریزه شدن آن‌ها بود. این افزایش با تکیه براین واقعیت نیز تشدید می‌شد که یک‌چهارم از نیروی کار سفید‌پوست مجبور به‌ثبت‌نام داوطلبانه‌ی خدمت سربازی در ارتش متفقین شده بودند. مبارزات و اعتصابات کارگری در این دوره به‌افزایش چشم‌گیر دست‌مزد (یعنی: 13 درصد بین سال‌های 1941 و 1944) و تجدید حیات جنبش سندیکایی در آفریقا منجر گردید(...). بین سال‌های 1934 و 1945، 304 اعتصاب به‌وقوع پیوست که 58 هزار آفریقایی، رنگین‌پوست و هندی، به‌علاوه‌ی 6 هزار کارگر سفید‌پوست در آن شرکت کردند. اتحادیه کارگران معدن آفریقا که از نظر قانونی به‌رسمیت شناخته نشده بود، در سال 1946 موج پراهمیتی از اعتصابات را در سراسر کشور به‌راه‌انداخت که با سرکوب خونین مواجه گردید. با وجود این، اتحادیه مزبور توانست 74 هزار کارگر سیاه‌پوست را بسیج کند[3].

همان‌طور که رژیم آفریقای مجبور به‌توسعه‌ی صنایع خود گردید، هم‌چنان ناگزیر بود که بخش بسیار وسیعی از نیروی‌کارش را به‌سوی ‌کشتارگاه‌های امپریالیستی بسیج کند.این بدان معنی است که آفریقای جنوبی در آن زمان به‌سطح معینی از توسعه‌ی فن‌آوری دست ‌یافته بود و همین امر امکان رهایی (موقت) آفریقای جنوبی را از متصدیان اروپایی فراهم می‌آورد؛ وضعیتی که در قاره‌ی آفریقا منحصر به‌فرد به‌شمار می‌رفت.

طبقه‌ی کارگر نیز به‌نوبه‌ی خود و به‌طور غیرمنتظره‌ای قادر به‌تجدید حیاتِ مبارزات گسترده‌ی خود در واکنش به‌استثمار شدیدی شد که ناشی از بالا رفتن شدت و نرخ بهره‌وری کار بود شد. در شرایطی که جنگ جریان داشت و حکومت نظامی نیز برقرار شده بود، امکان بازپس گرفتن و [در واقع] افزایش دست‌مزدها به‌واسطه‌ی جنبش حماسی طبقه‌ی کارگر، و بدون قتل‌عام و به‌راه انداختن حمام خون فراهم گردید. اما، این مبارزه‌ی دفاعی برای تأثیر‌گذاری مثبت بر پویایی مبارزه‌ی طبقاتی بسیار ناکافی بود، چراکه هم‌چنان از طرف دولت بورژوازی به‌طور گسترده‌ای در محاصره قرار داشت. در واقع، دولت لحظه‌ای در بهره‌برداری از شرایط جنگی برای تقویت دستگاه سرکوب غفلت نکرده بود و در نهایت موفق شد تا شکستی سنگین را برکلیت طبقه‌ی کارگر آفریقای جنوبی تحمیل کند. این شکست (مانند تجربه‌ی شکست‌های قبلی)، ضربه‌ی روانی سنگینی به‌کارگران وارد آورد و طبقه‌ی کارگر را برای مدتی طولانی در خود فرو بُرد. درخودفرورفتگی طبقه‌ی کارگر به‌بورژوازی آفریقای جنوبی اجازه داد تا پیروزی خودرا در سطح سیاسی و به‌ویژه  در رابطه با رسمیت بخشیدن به‌آپارتاید تحکیم کند. دولت آفریقای جنوبی که پس از پیروزی انتخاباتی آفریکانرهای در سال 1948 توسط آن‌ها اداره می‌شد، تصمیم گرفت تمامی قوانین و اقدامات[4] سرکوب‌گرانه‌ی سابق را برعلیه‌ کلیت توده‌های کارگر شدت بیش‌تری ببخشد. بدین‌ترتیب، آپارتاید به‌سیستم رسمی حکومتی تبدیل گردید؛ سیستمی که اقدامات بی‌رحمانه‌ی خود برعلیه طبقه‌ی کارگر را در گروه‌های مختلف قومی و به‌ویژه در برابر آفریقایی‌ها توجیه‌ می‌کرد. این اقدمات از آزار و اذیت‌های «کوچک» تا نکبت‌بارترین اقدامات را دربرمی‌گرفت: توالت جداگانه، آشپزخانه‌ی جداگانه، مناطق زندگی جداگانه، نیمکت عمومی جداگانه، اتوبوس یا تاکسیِ جداگانه، مدارس جداگانه، بیمارستان جداگانه، [چه‌بسا جهنم جداگانه!!] و غیره. و همه‌ی این‌ها با قوانین هیولاواری همراه بود که نقض‌کنندگانِ جدایی‌ها را به‌مجازات‌های قانونی و زندان تهدید می‌کرد. و در واقع، هرسال بیش از 300 هزار نفر به‌دلیل نقض این قوانین شنیع دستگیر می‌شدند. به‌هرروی، این احتمال برای کارگری با ریشه‌ی اروپایی وجود داشت‌که به‌دلیل نوشیدن مشروب با یک فرد سیاه و یا رنگین‌پوست زندانی شود. در چنین شرایطی تجسم بحث سیاسی بین کارگرانی که ریشه‌های قومی‌ـ‌نژادی متفاوتی داشتند، غیرممکن بود و درصورت تخطی خطر زندان را به‌همراه داشت [5].

این وضعیت به‌طور وحشتناکی روی توانایی مبارزاتی کلیت طبقه‌ی کارگر سنگینی می‌کرد. این سنگینی و فشار تا آن‌جایی بود که کارگران را مانند سال‌های بعد از 1920 در «خوابِ»[انفعال] فرو برد؛ خوابی که از سال 1950 تا اوایل 1970 به‌طول انجامید. مبارزه‌ی طبقاتی در این دوره عمدتاً توسط حامیان مبارزه برای «آزادی ملی» منحرف می‌شد، یعنی طرف‌داران «کنگره‌ی ملی آفریقا» و «حزب کمونیست» کهرهبری کارگران آفریقای جنوبی را در پشت ‌صحنه و تا پایان دوران آپارتاید در دست داشتند.

احزاب و اتحادیه‌ها مبارزات کارگری را به‌عرصه‌ی ناسیونالیستی منحرف می‌کنند

احزاب و اتحادیه‌ها نقش اصلی را در منحرف کردن سیستماتیک مبارزات کارگری و کشاندن آن به‌عرصه‌ی ناسیونالسیم سفید و سیاه ایفا می‌کنند. در این‌جا لزومی به‌توصیف و تفصیل نقشی که «حزب کارگر» برعلیه طبقه‌ی کارگر ایفا کرد، نیست؛ این نقش در مشارکت فعال این حزب در سلاخیِ جهانی 1918-1914 و استفاده این حزب از قدرت خود در حملاتی خشونت‌آمیز برعلیه پرولتاریا به‌روشنی آشکار است. علاوه براین، از همان زمان بود که ادعای رسمی عضویت در «جنبش کارگری» نیز متوقف شد، که البته این موضوع مانع ارتباط این حزب با اتحادیه‌های خودی مانند TUCSA «اتحادیه کنفدراسیون آفریقای جنوبی» نگردید. این را نیز باید اضافه کرد که این حزب از سال‌ 1914 تا پایان آپارتاید، یعنی قبل از این‌که آپارتاید [به‌طور رسمی] درهم شکسته شود، مانند هرحزب «کلاسیک» بورژواییِ دیگری از دولت به‌اپوزسیون و از اپوزیسیون به‌دولت در نوسان بود.

خواننده برای اطلاعات بیش‌تر در مورد «کنگره‌ی ملی آفریقا» باید به‌مقالات قبلی که در این رشته مقالات نوشته شده مراجعه کند[(این‌جا)، (این‌جا) و (این‌جا)]. اگر ما در این‌جا به‌این موضوع اشاره کردیم عمدتاً به‌دلیل روشن کردن اتحادِ «کنگره‌ی ملی آفریقا» با «حزب کمونیست» و اتحادیه‌های کارگری است که به‌کنگره‌ی ملی اجازه می‌داد تا نقشی دوگانه، به‌عنوان کنترل کننده و ستم‌گر را در قبال طبقه‌ی کارگر ایفا کند.

در رابطه با «حزب کمونیست» نیز به‌‌آن مسیری توجه می‌کنیم که این حزب را در جهت‌گیری‌اش به‌‌طرف ناسیونالیسمِ سیاه‌ و به‌واسطه‌ی استفاده از دستورالعمل‌های استالین و [دنباله‌روی از] بین‌الملل سومِ روبه‌انحاط، از اپوزیسیون واقعاً کارگری جدا کرد. مطمئناً اطلاعاتی که ما در دست داریم، دلالت عددی [و آماری] ندارد و اهمیت سیاسی اپوزسیون پرولتری در مقابل «حزب کمونیست» آفریقای جنوبی را نشان نمی‌دهد؛ اما این اپوزسیون تا آن اندازه نیرومند بود که توجه‌ی لئون تروتسکی را که از آن‌ها ‌حمایت می‌کرد، جلب کند.

 

نقش ضدانقلابی «حزب کمونیست آفریقای جنوبی» تحت رهبری استالین

«حزب کمونیست آفریقای جنوبی» به‌عنوان «حزبی استالینیزه»، نقشی زیان‌آور و ضدانقلابی در برابر مبارزات کارگران در سال‌های 1930 ایفا کرد‌؛ این درست زمانی بود که این حزبِ قبلاً انترناسیونالیستی عمیقاً به‌فرایند انحطاط گرایش پیدا کرده بود. «حزب کمونیست آفریقای جنوبی» که در آغاز شکل‌گیری‌اش در سال‌ 1920 در راستای انقلاب پرولتری مبارزه می‌کرد، به‌سرعت تحت تأثیر رژیم استالینی قرار گرفت و از سال 1928 به‌بعد از دستورات ضدانقلابی آن اطاعت می‌کرد؛ اتحاد با بورژوازیِ سیاه‌پوست از جمله‌ی این دستورات بود. تئوری استالینیستیِ «سوسیالیسم در یک کشور» با این ایده همراه بود که کشورهای توسعه نیافته، الزاماً باید «انقلاب بورژوایی» را از سر بگذرانند؛ در این دیدگاه، پرولتاریا هم‌چنان می‌تواند در برابر ستم استعماری مبارزه کند، اما به‌هیچ‌وجه نباید مبارزه‌ی خود را تا حد مبارزه برای سرنگونی سرمایه‌داری و ایجاد قدرت پرولتری در مستعمرات توسعه دهد. معنای کُنکرت این سیاست برای «حزب کمونیست آفریقای جنوبی» در پایان دهه‌ی 1920 چیزی جز «هم‌کاری طبقاتی» نبود؛ به‌این‌ترتیب که قبل از هم‌کاری قطعی و فعالش با کنگره‌ی ملی (که تا همین امروز هم ادامه دارد)، کفالتِ دنباله‌روی پرولتاریا از سیاست‌های ناسیونالیستی کنگره‌ی ملی آفریقا را به‌عهده گرفت. این هم‌کاری را می‌توان از سخنان ناراحت‌کننده [و درعین‌حال قاطع] دبیرکل حزب کمونیست رو به‌ماندلا دریافت: «نلسون (...) ما در مقابل دشمنی واحد می‌جنگیم (...) ما در عرصه‌ی ناسیونالیسم آفریقایی عمل می‌کنیم»[6].

 

یک اقلیت انترناسیونالیست در مقابل جهت‌گیری ناسیونالیستی حزب کمونیست آفریقای جنوبی

سیاست‌های حزب کمونیست آفریقای جنوبی توسط اقلیتی به‌چالش کشیده شد که کوشش آن‌ها جلب حمایت شخصی تروتسکی، اما متأسفانه به‌شیوه‌ای نادرست بود. به‌جای مبارزه‌ی قاطعانه در برابر جهت‌گیری ناسیونالیستی و ضدانقلابیِ  استالینیستی، لئون تروتسکی در سال 1935 شیوه‌ای را که مبارزین انقلابی باید برعلیه «کنگره‌ی ملی آفریقا» به‌کار ببرند، به‌طور خلاصه این‌چنین جمع‌بندی می‌کند:

1ـ در تمام مواردی که کنگره‌ی [ملی آفریقا] توسط سرکوب‌گران سفید‌پوست و هم‌چنین عوامل شونیست آن‌ها در صفوف سازمان‌های کارگری مورد حمله  قرار می‌گیرد، بلشویک-لنینیست‌ها باید از گنگره ‌دفاع کنند.

2ـ بلشویک-لنینیست‌ها باید گرایشات مترقی را جای‌گزین گرایشات ارتجاعی در برنامه‌ی کنگره ‌کنند.

3ـ بلشویک-لنینیست‌ها باید ناتوانی کنگره در تحقق خواست‌های ‌خودش را که ناشی از بی‌مایگی و سیاست آشتی‌جویانه‌ی آن‌ است، در مقابل توده‌های بومی افشا کنند؛ و در مقابلْ برنامه‌ی مبارزه‌ی طبقاتیِ انقلابی را ترویج و تبلیغ نمایند.

۴ـ درصورتی که شرایط به‌آن‌ها [یعنی: کنگره] تحمیل شود، توافق‌های دوره‌ای و جداگانه با کنگره تنها در چهارچوب وظایف عملیِ به‌دقت تعریف شده، حفظ استقلال کامل سازمان‌های خودی و آزادی انتقاد سیاسی قابل قبول است[7].

فهم این مسئله گیج‌کننده است. باوجود این‌که تمامی شواهد و مدارک نشان‌گر سرشت ضدانقلابی و جهت‌گیری استالینیستی حزب کمونیست آفریقای جنوبی در جهت کنگره‌ی ملی آفریقا است، تروتسکی هنوز در جستجوی این است‌که با استفاده از تاکتیک‌های انحرافی خودرا با کنگره‌ی ملی هم‌ساز کند.

او از یک طرف می‌گوید: «بلشویک-لنینیست‌ها باید از کنگره‌ی ملی دفاع کنند»؛ و از طرف دیگر می‌گوید: «بلشویک-لنینیست‌ها باید ناتوانی کنگره در تحقق خواست‌های ‌خودش را... در مقابل توده‌های بومی افشا کنند».

این چیزی جز بیان سیاست سازش و آشتی با بخشی از بورژوازی نیست؛ چراکه در آن زمان هیچ‌ زمینه‌ای وجود نداشت تا بتوان امکان تحول سیاسی «کنگره‌ ملی آفریقا» به‌سمت موقعیت طبقاتی پرولتاریا را پیش‌بینی کرد. اما مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، تروتسکی قادر به‌دیدن دوره‌ی پس‌رفتِ مبارزه‌ی طبقاتی و سلطه‌ی ضدانقلاب نبود که پیروزی استالینیسم آن را بیان می‌کرد.

شنیدن این‌که گروه تروتسکیستی لوتوق‌وییه Lutte Ouvrière (پس از 80 سال) در تلاش است که سرِشت نادرست جهت‌گیری تروتسکی را توجیه کند، به‌هیچ‌وجه تعجب‌آور نیست. این گروه با استفاده از پیچ و خم‌های توجیه‌گرانه و تیپیک تروتسکیستی، از یک‌سو می‌گوید: «سیاست تروتسکی نفوذ قاطعی بر اوضاع نداشت، ولی باید آن را مورد توجه قرار داد». همین لوتوق‌وییه از دیگرسو، براین است‌که حزب کمونیست آفریقای جنوبی «کاملاً در خدمت کنگره‌ی آفریقای جنوبی قرار گرفته بود و به‌طور پیوسته‌ای می‌کوشید تا سرشت بورژوایی خویش را پنهان کند».

گروه‌ لوتوق‌وییه به‌جای آن‌که به‌سیاست‌های اشتباه تروتسکی در این مورد مشخص اعتراف کرده و بگوید که حزب کمونیست آفریقای جنوبی همانند کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی به‌حزبی بورژوائی تبدیل شده بود، با هدف پوشاندن ماهیت این حزبِ استالینیستی خودرا درگیر بندبازی‌های ریاکارنه‌ می‌کند.‌ لوتوق‌وییه با این کار‌ها سعی می‌کند خصلت بورژوایی و روابط عاطفی خود با استالینیسم را پنهان کند.

 

نقش خرابکارانه‌ی اتحادیه‌ها در مبارزه‌ی طبقاتی و تلاش‌های «سندیکالیسم انقلابی»

قبل از هرچیز باید به‌این موضوع اشاره کرد که اتحادیه‌ها به‌واسطه‌ی نقش طبیعی خود به‌عنوان «مذاکره کنندگان حرفه‌ای» و «صلح‌جویان» در مناقشاتِ بین پرولتاریا و بورژوازی حقیقتاً نمی‌توانند به‌عنوان ارگان مبارزاتیِ انقلاب پرولتری وارد عمل شوند، به‌ویژه در دوران انحطاط سرمایه‌داری و همان‌طور که تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی از سال 1914 نشان می‌دهد.

به‌هرحال، باید براین واقعیت تأکید کنیم که علی‌رغم کشتار سا‌ل‌های 1918-1914، کارگرانِ مدافعِ انترناسیونالیسم پرولتری در جهت ایجاد اتحادیه‌های انقلابی (مانند اتحادیه IWA «کارگران صنعتی آفریقا») تلاش کردند؛ اتحادیه‌ای که براساس مدل اتحادیه IWW «کارگران صنعتی آمریکا» و ICU «اتحادیه‌ی کارگران صنعتی و تجاری» پایه‌ریزی شده بود[8]:

«(...) در سال 1917 پوستری بر دیوارهای ژوهانسبورگ ظاهر شد که برگزاری جلسه‌ای را در 19 جولای اعلام می‌کرد؛ در این پستر آمده بود: "بیایید تا مسایل مورد علاقه‌ و مشترک بین کارگران سفید و کارگران بومی را به‌بحث بگذاریم". متن این پوستر توسط ISL«مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» که یک سازمان سندیکالیستِ انقلابی بود، منتشر شد. این سازمان تحت تأثیر بخش آمریکایی IWW«کارگران صنعتی جهان» قرار داشت (...) و در سال 1915 در مخالفت با جنگ جهانی اول و سیاست‌های نژادپرستانه ومحافظه‌کارانه‌‌‌ی «حزب کارگر» آفریقای جنوبی و اتحادیه‌های صنایع دستی تشکیل شده بود. فعالینِ «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» در آغاز عمدتاً شامل سفید‌پوست‌ها بودند؛ اما به‌سرعت به‌طرف کارگران سیاه‌پوست شتافتند و در نشریه هفتگی خود ـ‌»انترناسیونال»ـ خواهان "برپایی اتحادیه‌ی جدیدی ‌شدند که بتواند برمحدودیت‌ اتحادیه‌ها، عدم حضور رنگین‌پوستان در آن، و نیز محدودیت‌های نژادی و جنسی فائق آمد؛ و برای نابودی [نظام] سرمایه‌داری از طریق محاصره‌ی طبقه‌ی سرمایه‌دار اقدام نمود"»[9].

همان‌طور که این نقل‌قول نشان می‌دهد، اقلیتی انقلابی‌ حقیقتاً در جهت ایجاد اتحادیه‌های «انقلابی» و نیز در راستای برانداختن [نظام] سرمایه‌داری و طبقه‌ی حاکم تلاش می‌کردند. باید به‌این موضوع نیز اشاره کنیم که «اتحادیه‌ی کارگران صنعتی و تجاری» در سال 1919 ایجاد شد و با گرویدن به«کارگران صنعتی آفریقا» به‌سرعت رشد کرد. اما متأسفانه این اتحادیه به‌سرعت عرصه‌ی انترناسیونالیسم پرولتری را رها کرد:

«این اتحادیه از سال 1924 به‌طور فوق‌العاده‌ای رشد کرد، اعضای آن در سال 1927 به‌ 100 هزار نفر رسید، و در دهه‌ی1950 پس از «کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی» بزرگ‌ترین سازمان در آفریقای جنوبی به‌شمار می‌رفت. «اتحادیه‌ی کارگران صنعتی و تجاری» در سال 1930( یعنی قبل از این‌که به‌تدریج روبه‌اضمحلال برود)، شعباتی هم در نامیبیا، زامبیا و زیمبابوه تأسیس کرد. ICU رسماً سازمانی سندیکالیست و انقلابی نبود. این اتحادیه بیش‌ از این‌که ضدسرمایه‌داری باشد، تحت تاثیر ایدئولوژی سنت‌گرا و ناسیونالیستی قرار داشت؛ و [به‌همین دلیل] ‌شکل خاصی از بوروکراسی را [در روابط درونی و بیرونی خود] ایجاد کرد»[10].

همان‌طورکه می‌توان مشاهده کرد، اتحادیه‌گرایی «انقلابی» در آفریقای جنوبی چنان طولانی (که هوادارانش ادعا می‌کنند)، رونق  نداشت. مطمئناً ICU اتحادیه‌ای «رادیکال» و مبارز بود، و در ابتدای کار خود از وحدت طبقه‌ی کارگر دفاع می‌کرد. [اما] حتی قبل از پایان دهه‌ی 1920 به‌این بهانه‌ی که اتحادیه‌های (سفید) از کارگران بومی دفاع نمی‌کنند، به‌طور انحصاری از «مسایل مربوط به‌سیاه‌پوست‌ها‌» دفاع می‌کرد. علاوه براین، کلمتس کادلی[11] Clements Kadalie یکی از با نفوذ‌ترین رهبران ICU به‌طور قاطعی باور به«مبارزه‌ی طبقاتی» را رد می‌کرد و ادغام کارگران سفید‌پوست (ازجمله اعضای حزب کمونیست آفریقای جنوبی) در اتحادیه را متوقف ساخت. بالاخره ICU در اوایل 1930تحت تأثیر قدرت حاکم و تضادهای درونی خود از بین رفت. به‌هرحال، تعدادی از رهبران این اتحادیه فعالیت‌های اتحادیه‌ایِ خود را در گروه‌های دیگری که به‌نام اتحادیه‌ی ناسیونالسیستی آفریقا شناخته می‌شدند، دنبال کردند؛ این درحالی بود که عناصر دیگر این اتحادیه که به‌انترناسیونالیسم امید بسته بودند، به‌حاشیه رانده و پراکنده شدند.

 

اتحادیه‌ها براساس قوانین رژیم آپارتاید طراحی شده بودند

رژیم آپارتاید مانند همه‌ی دولت‌های دیگر در مواجهه با طبقه‌ی کارگر نیاز به‌وجود اتحادیه‌ها را احساس می‌کرد؛ اما در این مورد مشخص آن‌ها باید اتحادیه‌ای را طراحی می‌کردند که از اصول نظام جدایی‌گرایانه تبعیت کند:

«جمعیتِ متشکل در اتحادیه‌ها در آفریقای جنوبی اعضای خود را براساس نژاد تقسیم‌بندی کرده بودند. اولین تقسیم‌بندیِ رسماً تحمیل شده به‌اتحادیه‌ها، تفاوتِ بین اتحادیه‌های مورد تأیید دولت (یعنی: اتحادیه‌های ثبت شده در وزارت کار) و آن اتحادیه‌هایی بود که به‌دلیل عدم تأیید وزارت کار از مزایای اتحادیه‌های مورد تأیید دولت برخوردار نبودند. نتیجه‌‌ی اصلی این تقسیم‌بندی، اولاً‌ـ به‌قانون ‌حل و فصل منازعات کار در بانتو  Bantuمربوط می‌شد که وجود اتحادیه را برای آفریقایی‌های بدون مقام «کارمندی» به‌رسمیت نمی‌شناخت؛ و دوماًـ به‌قانون تلفیق در صنایع (...) ارتباط داشت که به‌سفید‌پوست‌ها، رنگین‌پوست‌ها و هندی‌ها حق عضویت در اتحادیه را می‌‌داد، اما ایجاد اتحادیه‌های [به‌لحاظ نژادی] مخلوط را ممنوع می‌کرد»[12].

در این‌جا هرکس با اولین نگاه می‌تواند تصور به‌شدت بدبینانه و راسیستیِ بسیار ابتدایی دولت آفریقای جنوبی از مفهوم سندیکا را مشاهده کند. اما در واقع، هدف ناگفته‌ی دولت این بود که از [ایجاد و تبادل] آگاهی در میان کارگران (علی‌رغم همه‌ی نژادها و پیش‌زمینه‌ها) و به‌هرقیمتی، و هم‌چنین از مبارزه و مقاومت طبقه‌ی کارگر جلوگیری کند؛ مبارزه‌ای که اساس تقابل پرولتاریا و بورژوازی (یعنی: دوطبقه‌‌ی حقیقتاً متخاصم در جامعه‌ی سرمایه‌داری) است. در این زمینه بهترین ابزار برای این سیاست بورژوازی چیست؟ بدیهی است که این ابزار اتحادیه‌گرایی است. بنابراین، تمام قوانین و مقررات اتحادیه‌های کارگری در آن زمان توسط دولت و به‌منظور بهبود استحکامات ضدپرولتری‌اش وضع می‌گردید. این واقعیت هم‌چنان برجای خود باقی است که پرولتاریای آفریقای جنوبی هدف اصلی این رژیم سرگوب‌گر بود؛ و از این‌رو بود که برخورد بورژوازی نسب به‌پرولتاریا کینه‌توزانه بود:

«اتحادیه‌های کارگری آفریقا از سال 1950 در سایه‌ی تهدید قوانینی به‌سر می‌بردند که برای ممانعت [از ترویج و تبادلات] کمونیستی وضع شده بودند. این قوانین به‌دولت این اختیار را می‌داد که هرنوع سازمان، ازجمله اتحادیه‌‌ی آفریقایی‌ها (اما نه دیگر اتحادیه‌ها) را به‌عنوان سازمان‌هایی که درگیر فعالیت‌ و ترویج اهداف کمونیستی‌اند، «غیرقانونی» اعلام کند. (...) تعریف کمونیسم (به‌غیر از انواع فعالیت‌ها) ازجمله شامل فعالینی می‌شد که هدف‌شان "دامن‌زدن به‌تغییرات صنعتی، اجتماعی و اقتصادی" بود. بنابراین، اعتصاب و یا هرگونه اقدامی که توسط اتحادیه‌های‌ کارگری برای پایان دادن به‌سیستم ذخیره‌ی شغل و یا افزایش دست‌مزد و شرایط کار بهتر سازمان داده می‌شد، می‌توانست به‌عنوان فعالیت کمونیستی تعرف شده و به‌همین بهانه اتحادیه مربوطه غیرقانونی اعلام شود»[13]

دولت آفریقای جنوبی درپسِ مبارزات کارگری شبحی را می‌دید که کلیت نظام را زیر سؤال می‌برد؛ و این شبح را به‌عنوان ‌مبارزه برای کمونیسم شناسایی می‌کرد. می‌دانیم که چنین چشم‌اندازی بسیار دور از امکانات آن دوره‌ی ضدانقلابی بود؛ دوره‌ای که طبقه‌ی کارگر [حتی نمی‌توانست] در بستر طبقاتی خودش مبارزه کند. [به‌بیان روشن‌تر:] هرجا که مبارزه برای کمونیسم در جریان بود، معنای دیگری جز تلاش برای تثبیت رژیم‌های استالینیستی نداشت. اما همه‌‌ی این‌ها مانعی بازدارنده در برابر این واقعیت نیست که هرگونه رژیمی، حتی در چنین شرایطی هم، نیاز به‌این دارد که با مبارزات خودبه‌خودی کارگران در دفاع از شرایط کار و زندگی‌شان مقابله کند. سیستم آپارتاید به‌این موضوع پی‌برده بود که اتحادیه‌ها بهترین ابزار در راستای این مقابله هستند و هراتحادیه‌ای که مطیع چنین قوانینی نمی‌شد در خطر غیرقانونی شدن قرار می‌گرفت.

 

مهم‌ترین اتحادیه‌های موجود تا سال 1970  

این اتحادیه‌ها به‌شرح زیر بودند:

اتحادیه‌هایی که ریشه‌ی اروپایی داشتند: این نوع  اتحادیه‌ها همیشه دنبال جهت‌گیری قدرت استعماری را می‌گرفتند، و به‌ویژه از اقدامات جنگی در سال‌های 1918-1914 و 1945-1939 حمایت می‌کردند. آن‌ها تا پایان نظام آپارتاید و حتی بعد از آن نیز به‌همین‌ صورت باقی ماندند و علی‌رغم حضور کارگران رنگین‌پوست در صفوف‌ آن‌ها، بازهم از منافع ویژه‌‌ی کارگران سفید پوست «دفاع» می‌کردند. از یک طرف «کنفدراسیون کار آفریقای جنوبی» برقرار بود که به‌رژیم آپارتاید نزدیک بود و به‌عنوان نژادپرستانه‌ترین و محافظه‌کارترین تشکل کارگری شناخته می‌شد؛ و از طرف دیگر «کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری آفریقای جنوبی» فعالیت می‌کرد که هم‌دست قدیمی و جفت و جور «حزب کارگر» بود.

اکثر کارگران رنگین‌پوست (که در تعریف رژیم به‌هندی و «رنگین‌پوست»، و نه به‌سیاه‌پوست و سفید‌پوست تقسیم می‌شدند)، به‌سهم خود، گاهی در اتحادیه‌های مختلط (یعنی: اتحادیه‌هایی با تعداد اندکی رنگین‌پوست، اما اکثراً سفید‌پوست) و گاهی اوقات نیز در اتحادیه‌های مخصوص «رنگین‌پوست‌ها» عضویت داشتند.

اتحادیه‌های کارگری آفریقایی‌ها: این اتحادیه‌ها گاه کم‌تر و گاه بیش‌تر، اما به‌طور جدی به«حزب کمونیست» و «کنگره‌ی ملی آفریقا» گره‌ خورده بودند، و خود را مدافع کارگران آفریقایی و آزادی ملی می‌دانستند. از جمله‌ی این اتحادیه‌ها می‌توان از «کنگره اتحادیه‌های کارگری آفریقای جنوبی» SACTU، «فدراسیون اتحادیه‌ی آزاد آفریقای جنوبی» و «اتحادیه‌ی ملی معدن‌کاران» NUM نام برد.

در سال 1974 اتحادیه‌ها 1.673.000[*1] عضو داشتند که (از یک‌سو) در 85 اتحادیه‌ منحصراً سفیدپوست، و (از سوی دیگر) در 41 اتحادیه‌ مختلط و رنگین‌پوست متشکل شده بودند که در مجموع 45.188 نفر عضو سفیدپوست و 130.350 نفر از رنگین‌پوستان را شامل می‌شد. علی‌رغم این‌که تعداد اعضای رنگین‌پوست این اتحادیه‌های بیش‌تر بود، اما اعضای سفیدپوست از مزایای بیش‌تری برخوردار بودند و خود را برتر از اعضای رنگین‌پوست درنظر می‌گرفتند:

«(...) کارگران اتحادیه‌های سفید‌پوست در آن بخش‌هایی از اقتصاد متمرکز بودند که برای مدت‌های مدید توسط دولت محافظت می‌شدند. این‌ها به‌عنوان نیروی‌کار برتر (یعنی: سفیدپوست‌های آفریقای جنوبی) تحت محافظت قرار می‌گرفتند و پایگاه انتخاباتی حزب حاکم نیز به‌شمار می‌رفتند. شش اتحادیه‌ سفیدپوست که به‌لحاظ تعداد اعضا پراهمیت‌ترین محصوب می‌شدند، (...) عبارت بودند از: اتحادیه‌ی خدمات عمومی و شهری، آهن و صنعت فولاد، صنعت خودرو و مهندسی مکانیک، راه آهن و خدمات بندری»[14].

با نگاه به‌چنین ‌اتحادیه‌هایی، مشکلات طبقه‌ی کارگر سفید‌پوست و تشخیص هویت اتحادیه‌های خواهر (یعنی: اتحادیه‌های سیاه‌پوست‌ها، رنگین‌پوست‌ها و هندی‌ها) بهتر فهم می‌شود. از زمانی که موانع غیرقابل عبور توسط طرف‌داران جدایی نژادی ایجاد گردید، تقریباً تصور انجام عمل مشترک در میان پرولترها در مقابل استثمارگران مشترک‌شان غیر‌ممکن به‌نظر می‌رسید.

در سال 1974 اتحادیه‌ها 1.015.000[*1]نفر عضو داشتند که در درجه‌ی نخست در اتحادیه‌های منحصراً رنگین‌پوست، و در درجه دوم در اتحادیه‌های مخلوط (یعنی: تمامی اعضای این اتحادیه‌ها، به‌جز سیاه‌پوستان) متشکل شده بودند. «اتحادیه‌های سفید از نظر نژادی هم‌گون بودند، درحالی‌که اتحادیه‌های رنگین‌پوست‌ها و آسیایی‌ها باید در مقابل فشار و تهدید دولت ناسیونالیست مطیع می‌بودند»[15].

در همان سال (1974) سیاه‌پوستان آفریقا 70 درصد از توده‌های کارگر را نمایندگی می‌کردند و با وجود این‌که آن‌ها حق سازمان‌دهی خودرا نداشتند، حدود 6.300.000 نفر سیاه‌پوست وابسته به‌اتحادیه‌هایی بودند که از نظر قانونی به‌رسمیت شناخته نشده بودند. در این‌جا دوباره شاهد نابه‌جایی سیستم آپارتاید با بوروکراسی[قرض گرفته]اش از دوره‌های پیشین هستیم که به‌دولت و ‌کارفرمایان اجازه‌ی استخدام افراد را می‌دهد، اما کارگر بودن‌شان را انکار می‌کند و [در عین‌حال] به‌آن‌ها اجازه‌ی ایجاد اتحادیه می‌دهد [اما همان اتحادیه را به‌رسمیت نمی‌شناسد]. هدف رژیم در چنین وضعیتی از این‌گونه مانورها چیست؟

روشن است که انعطاف‌پذیری سازمان‌های ‌اتحادیه‌ایِ کارگران آفریقایی درمقابل رژیم، به‌هیچ‌وجه با هدف این رژیم (که کنترل و تقسیم‌بندی طبقه‌ی کارگر در خطوط قومی و ملی بود)، تناقضی نداشت. واقعیت این است‌که مهارِ اعتصاب کنترل‌شده توسط  اتحادیه‌‌های «مسئولیت‌پذیر» (حتی اگر به‌رسمیت هم شناخته نشده باشد) آسان‌تر از مقابله با «اعتصاب وحشی» [و خودانگیخته‌ای] است که رهبرانش شناخته شده نیستند. وانگهی، رژیم آفریقای جنوبی در این زمینه همان «دستورالعملی» را دنبال می‌کرد که تمام کشورهایی دنبال می‌کنند که با مبارزه‌جویی پرولتاریا مواجه شده‌اند.

 

مبارزه برای آزادی ملی در برابر مبارزه‌ی طبقاتی      

در واکنش به‌برقراری رسمی آپارتاید در سال 1948 که منجر به‌منع قانونی سازمان‌های آفریقایی شد، «حزب کمونیست» و «کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی» نیروهای رزمنده و ازجمله اتحادیه‌ها را در جهت مبارزه‌ی مسلحانه بسیج کردند. زمانی‌که طرفین به‌ترور متوسل شدند، طبقه‌ی کارگر نتوانست از عواقب آن (یعنی: خدمت سربازی برای یکی از طرفین) کنار بماند. واضح است که طبقه‌ی کارگر به‌عنوان یک کل از همه‌ی جهات توسط ناسیونالیست‌ها به‌گروگانِ‌ گرفته شده بود.

«بین سال‌های 1956 و 1964 رهبران اصلی «کنگره‌ی ملی آفریقا»، PAC [کنگره‌ی پان آفریقا، که انشعابی از کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی بود] و «حزب کمونیست» دستگیر شدند. محاکمات بی‌پایانی صورت گرفت که درنهایت به‌حبس ابد و یا تمدید تبعید رهبران اصلی و تاریخی [آفریقای جنوبی] مانند (نلسون ماندلا، والتر سیسولو W. Sisulu و اِر فیچر R. Fischer) انجامید، و این در حالی بود که احکام بسیار سنگین زندان نیز ‌همه‌ی شبه‌نظامیان را شامل گردید. کسانی که می‌توانستند از این سرکوب بگریزند به‌لسوتو، غنا، زامبیا، تانزانیا، بوتسوانا پناه بردند. (...) علاوه براین، پناهندگان ویا «مبارزان آزادی» در کشورهای همسایه آفریقای جنوبی اردوگاه‌های نظامی برپا کردند، تعلیمات نظامی دیدند و خود را آماده‌ی مداخله‌ی نظامی می‌کردند. در دهه‌ی 1970-1960 داخل کشور دچار خفقان حاکم بود: سرکوبْ اپوزیسیون را به‌سکوت کشانده بود و تنها سازمان‌های مذهبی و دانشجویی دست به‌اعتراض می‌زدند. درحالی که کارگران سیاه‌‌پوست سر فرود آورده بودند، اعتصابات به‌تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌رسید، و رهبران سیاه‌پوستِ دست‌نشانده که از طرف ناسیونالیست‌ها منصوب شده بودند، در سیاست تقسیم کشور به‌سیاه‌پوست و سفیدپوست هم‌کاری می‌کردند»[16].

از کلیه‌ی این مسائل معلوم می‌شود که پرولتاریای آفریقای جنوبی به‌زنجیر کشیده شده، و بین سرکوب قدرت حاکم و تنگنای مبارزه‌ی مسلحانه از طرف ناسیونالیست‌های آفریقایی، به‌دام افتاده بود. این وضعیت، انفعال بیش از حد طبقه‌ی کارگر در دوره‌ای طولانی (یعنی: بین دهه‌ی 1940 تا دهه‌ی 1970ـ به‌غیر از مبارزات زودگذر در طول کشتار جنگ دوم جهانی) را به‌طور کامل توضیح می‌دهد.

 اما این وضعیت بیش از هرچیز فرصتی بود برای احزب و اتحادیه‌ها که عرصه‌ی ایدئولوژیک را در راستای مسموم کردن آگاهی طبقاتی تصرف کنند؛ فضای مسمومی که با تلاش سیستماتیکْ هرگونه مبارزه از سوی طبقه‌ی کارگر را به‌مبارزه برای «آزادی ملی» (برای یک طرف) و (از طرف دیگر) به‌دفاع از منافع «کارگران سفیدپوست» کاهش می‌داد. بدیهی است که تمامی این‌ها فقط می‌توانست مایه‌ی تأمین اهداف دشمن طبقه‌ی کارگر، یعنی سرمایه‌های ملی در آفریقای جنوبی باشد.

 

بهبود مبارزه‌ی طبقاتی: موج اعتصاب‌ها بین سال‌های 1972 و 1975

طبقه‌ی کارگر پس از یک دوره‌ی طولانی از بی‌تفاوتی که به‌دست دولت آپارتاید و حامیان مبارزات آزادی به‌راه افتاده بود و کنترل می‌گردید، مبارزات خود را در نامیبیا (که در آن زمان مستعمره‌‌ی آفریقای جنوبی بود) از سر گرفت و خود را در فهرست موج مبارزات جهانی در سال‌های 1960 و 1970 جای داد[17].

نمونه‌ی نامیبیا

طبقه‌ی کارگرِ نامیبیا، همانند طبقه‌ی کارگرِ آفریقای جنوبی (از یک‌سو) گرفتارِ چنگال خونین رژیم پلیسی آفریقای جنوبی بود؛ و (از سوی دیگر) تحت سلطه‌ی [ایدئولوژیک] حامیان مبارزه آزادی‌بخش ملی (SWAPO)[«سازمان خلقِ آفریقای جنوبی غربی][18] قرار داشت. [اما] زمانی که طبقه‌ی کارگر نامیبیا در سال 1970 به‌‌عرصه‌ی مبارزه وارد شد، برخلاف طبقه‌ی کارگر در آفریقای جنوبی که در امر مبارزه از تجربه‌ای طولانی برخوردار بود، (تا آن‌جا که ما از آن آگاهیم) از هیچ‌گونه تجربه‌ی واقعی بهره نبرده بود:

«یازده سال از آخرین جنبش‌های توده‌ای در آفریقا گذشته بود. رژیم [متشکل از] سفید‌پوست‌ها از این مهلت برای تحکیم و توسعه‌ی برنامه‌ی  تقسیم [جامعه] استفاده کرده بود. این رژیم در سراسر جهان می‌توانست صلح و ثبات در عرصه‌ی اجتماعی را جار بزند. اما دو رویداد به‌هم پیوسته، «صلحِ سفیدپوستان» در آفریقای جنوبی را برهم زد و این ثبات اجتماعی را دچار پریشانی کرد: این نا‌آرامی‌ها برای اولین‌بار در نامیبیا و در اواخر سال 1971 آغاز گردید؛ یک قلمرو [جغرافیایی] که از سال 1965 توسط مبارزان سواپو و برعلیه دولت مرکزی پروتوریا به‌آشوب کشیده شده بود، به‌طور غیرقانونی توسط آفریقای جنوبی اشغال شد. دومین رویداد در آفریقای جنوبی و در سال 1972 اعتصابات شکوهمندی بود که توسط کنترل‌چی‌های قطار در ژوهانسبورگ به‌راه افتاد. این دو موج از ناآرامی‌ها به‌طورکلی چاشنی وقایع روز‌های اول ژانویه‌ی 1973 به‌شمار می‌روند»[19].

اولین اعتصاب در ویندهوک Windhoek(پایتختِ) نامیبیا و حومه‌ی آن آغاز شد. 6 هزار کارگر در منطقه‌ی کاتوتورا Katutura تصمیم به‌مبارزه برعلیه ستم سیاسی و اقتصادی رژیم آفریقای جنوبی گرفتند. و 12 هزار کارگر دیگر نیز که در چندین مرکز صنعتی شاعل بودند، به‌زودی همانند رفقای خود به‌اعتصاب پیوستند. بنابراین، براساس برآوردها یک سوم از 50 هزار نیروی کار (یعنی: حدود 18 هزار کارگر) پس از چند روز از آغاز جنبش دست به‌اعتصاب زدند. و با وجود تهدیدِ سرکوب دولتی و باج‌خواهی‌های خشونت‌آمیز کارفرماها، هیچ صدمه‌ای به‌روحیه مبارزه‌طلبانه‌ی کارگران وارد نیامد:  

«دوهفته پس از آغاز اعتصابات تقریباً تمام کارگران اعتصابی به‌حاشیه‌‌ شهرها townships [گتوهای مختص سیاه‌پوست‌ها] فرستاده شدند. کارفرماها اعلام کردند که اُوامبوها (نام قبیله‌ای ‌که اعتصابیون به‌آن تعلق داشتند) را که تنبیه شده‌اند، دوباره استخدام خواهند کرد؛ اما اگر اعتصابیون شرایط را نپذیرند، نیروی‌کار را از مکان‌های دیگر تأمین خواهند کرد. کارفرمایان با مشاهده‌ی ایستادگی کارگران، کمپینی گسترده‌ در دیگر نقاط کشور و نیز در لسوتو و آفریقای جنوبی به‌منظور استخدام کارگران جدید راه انداختند: اما تنها موفق به‌استخدام 1000 نفر شدند و به‌دلیل همین شکست نیز عقب‌نشینی کرده و با اُوامبوها سر میز مذاکره نشستند»[20].

کارفرماها با مشاهده‌ی روح مبارزه‌طلبانه‌ی کارگران، مانور دیگری را در جهت ایجاد تفرقه بین آ‌ن‌ها آغاز کردند، اما این بار نیز مجبور به‌عقب‌نشینی شدند:

«در قراردادهای کاری که علت سازمان‌یابی اعتصابات بود، تغییراتی ایجاد شد. آژانس استخدامی (SWANLA) [انجمن محلی کارگران آفریقای غربی] برچیده شد و وظایف آن به‌مقامات بانتو با تعهد به‌ایجاد دفاتر استخدام در هربانتوستانی [مناطقی که در زمان آپارتاید برای سیاه‌پوست‌ها راه‌اندازی شده بود] محول گردید و اصطلاح «کارگر» و «کارفرما» نیز جای‌گزین اصطلاحات «ارباب» و «بنده» شد[21].

براساس آن‌چه در زرادخانه‌‌ی آپارتاید در جهانِ کار باقی ماند، به‌روشنی می‌توان گفت که پیروزی اعتصابیون تعیین کننده نبود. با وجود این، این پیروزی در عرصه‌ی جنبش اعتصابی‌ بسیار نمادین و امیدوار کننده بود:

«ابعاد اعتصاب، اتخاذِ سبکِ سنتیِ اقدامات تنبیهی را برای دولت غیرممکن ساخته بود»[22].       

این اعتصاب نشان دهنده‌ی تغییر توازن قوا به‌نفع طبقه‌ی کارگر بود که توانست روحیه‌ی مبارزه‌جویانه و شجاعانه‌ی خود را در برابر رژیمی سرکوب‌گر به‌نمایش بگذارد. به‌علاوه، این نمونه‌ای از تجربه‌ی مبارزاتی کارگران نامیبیا بود که [نه تنها] شکست نخورد، بلکه در مقیاسی گسترده‌تر به‌آفریقای جنوبی نیز سرایت کرد.

 

 

اعتصابات و شورش بین سال‌های 1972 و 1975 در آفریقای جنوبی

اعتصاب سال 1972، پس از نامیبیا، در آفریقای جنوبی ادامه پیدا کرد. در این اعتصاب 300 راننده‌ در ژوهانسبورگ، 350 نفر در پرتوریا، 2000 کارگر بارانداز در دوربان و 2000 نفر نیز در کیپ‌تاون شرکت کردند. مطالبات تمامی این اعتصابات، افزایش دست‌مزد و شرایط کاری بهتر بود. اهمیت این اعتصابات را می‌توان در واکنش توأم با اضطراب بورژوازی مشاهده کرد که به‌سرعت منابع عظیمی را در جهت به‌شکست کشاندن این جنبش‌ها به‌کار گرفت:

«واکنش دولت و کافرماها به‌اعتصاباتْ سریع و بی‌رحمانه بود. [همه‌ی] 300 نفری که در اعتصاب ژوهانسبورگ حضور داشتند، دستگیر شدند. در دوربان 15 تن از اعتصابیون اخراج شدند. برخی از کارگران در بخش‌های دیگر (مانند صنایع لاستیک و پلاستیک فِررو) به‌دلیل توقف غیرقانونی کار به 100 رَند جریمه‌ی نقدی و یا 50 روز زندان محکوم شدند. در کلگیت پالمولیو Colgate-Palmolive واقع در بوکسبورگ Boksburg تمام کارکنان آفریقایی اخراج شدند. معدن‌چیان اعتصابی در یک معدن الماس به 80 روز زندان محکوم شده، قرادادهای‌شان لغو گردید و به‌تاون‌شیپ فرستاده شدند»[23].

واکنش وحشیانه نسبت به‌اعتصاب، نگرانی ملموس طبقه‌ی حاکم را به‌طور وا‌‌ضحی بیان می‌کرد. به‌هرروی، این واکنش بی‌رحمانه‌ با بعضی کنش‌های واقع‌گرایانه نیز همراه بود؛ چراکه بخش‌ قابل توجهی از کارگران از افزایش دست‌مزد و چشم‌انداز بازگشت به‌کار بهره‌مند شدند. و همان‌طور که برژیت لاچارته Brigitte Lachartr می‌گوید:

«پیروزی نصفه‌کاره و شکست نصفه‌کاره‌ی اعتصابات 1972 بیش‌تر از هرچیز مقامات را غافل‌گیر کرد؛ [اما] آن‌ها به‌سرعت کنترل شرایط را در دست ‌گرفتند؛ از مذاکره با کارگران سیاه‌پوست امتناع کردند، پلیس را به‌حالت آماده‌باش درآوردند، و اعتصابیون را اخراج کردند. برخی از مقیاس‌های آماری به‌ما کمک می‌کند تا حوادثی را مشاهده کنیم که در سال‌های پس از این اعتصابْ کشور را به‌لرزه در آوردند: این آمار‌ها از منابع مختلفی گرفته شده‌اند، و چندان دقیق نیستند، و [عمدتاً] برآورهای کم‌تر از وقعیت‌اند. طبق گزارش وزارت کار 246 اعتصاب در سال 1973 انجام شد که 75,843 کارگر سیاه‌پوست در آن شرکت داشتند. اداره‌ی  پلیس نیز به‌نوبه‌ی خود در همان سال اعلام کرد که نیروهای پلیس با 261 اعتصاب درگیر شده‌اند. ضمناً فعالان اتحادیه در دوربان تخمین‌ زده‌اند که 100 هزار کارگر سیاه‌پوست در 3 ماه اول سال 1973 در ناتال به‌اعتصاب پیوستند. آمار اعتصابات  درسال 1974، 374 اعتصاب است ‌که تنها در بخش‌های صنعتی واقع شده و 57,656 اعتصابی در آن‌ها شرکت داشتند. تنها در استان ناتال از ماه ژوئن 1972 تا ژوئن 1974 رسماً 222 توقف‌کار ثبت شده که 78,216 کارگر در آن شرکت داشتند. در اواسط ژوئن 1974، 39 اعتصاب در فلز‌کاری، 30 اعتصاب در صنایع نساجی، 18 اعتصاب در ساختمان‌سازی و 15 اعتصاب در بخش بازرگانی و توزیع ثبت شده است. (...) اعتصابات غیر‌قانونی نیز افزایش پیدا کردند. 30 هزار اعتصابی در اواسط فوریه‌ی 1973 در این اعتصابات شرکت داشتند و این جنبش به‌تمام کشور در حال گسترش بود»[24].

همان‌طور که می‌توان مشاهده کرد، آفریقای جنوبی از اواخر دهه‌ی 1960 کاملاً به‌طرف موج پیوسته‌ای از اعتصابات کشیده شد؛ موجی از اعتصابات که نمایان‌گر شدت‌یابی مبارزات طبقاتی در سرار جهان بود. بسیاری از این اعتصابات با سرکوبِ خشن دولت و شبه‌نظامیان وابسته به‌صاحبان سرمایه روبرو شد و صدها کشته و زخمی به‌جای گذاشت. تهاجم و خشم نیروهای سرمایه‌داری در مقابل اعتصابیونی قرار گرفته بود که فقط خواستار شرایط زندگی بهتر و شایسته‌ای بودند.

بنابراین، باید روی ‌شجاعت و روحیه مبارزه‌طلبانه‌ی کارگران آفریقای جنوبی (و به‌طور اخص کارگران سیاه‌پوست) که در مبارزه عموماً به‌هم‌بستگی و آگاهی خود تکیه می‌کردند، انگشت تأکید بگذاریم. ‌تصویری که در مثال زیر می‌آید، [نمونه‌ای از این عمومیت را نشان می‌دهد].

«اولین ابراز خشم در یک کارخانه‌ی تجهیزات ساختمانی (آجر و کاشی) خود را نمایان کرد: «شرکت تاج آجر و کاشی»، واقع در منطقه‌ی صنعتی دوربان. 2000 هزار نیروی‌کار کارخانه، تماماً سیا‌پوست، صبح روز 9 ژانویه‌ی 1973 دست به‌اعتصاب زدند. آن‌ها خواستار دوبرابر شدن دست‌مزد خود بودند (که بعداً به 9 رَند در هفته بالغ شد) و بعد از آن ـ‌حتی‌ـ خواستار سه برابر شدن دست‌مزدی خود شدند. وعده‌ی افزایش دست‌مزد به‌آن‌ها داده شده بود؛ اما هنوز به‌اجرا در نیامده بود».

«کارگران کارخانه‌ی اول، چگونگی آغاز اعتصاب را این‌گونه شرح دادند: گروهی از رفقا حدود ساعت 3 صبح ما را از خواب بیدار کرده و گفتند به‌جای آغاز به‌کار در ساعت مقرر، همگی در زمین فوتبال گرد هم می‌آییم. بعد از آن نماینده‌هایی از همه‌ی گروه‌های مختلف به‌طرف انبارهای واقع در منطقه‌ی آوُکا Avoca به‌راه افتاده و از کارگران آن‌جا خواستند که در استادیوم به‌‌بقیه کارگران بپیوندند. اعتصاب در وهله‌‌ی نخست با روحیه‌ی خوبی گسترش یافت و از شعارها نیز به‌گرمی استقبال شد. هیچ‌کس مخالفتی نداشت. کارگران آوُکا بدون هیچ‌گونه نگرانی از ترافیکِ سنگین خیابان‌های شهر در آن ساعت ویا مقرراتی‌که شکسته می‌شدند، در دوستون به‌طرف استادیوم راه افتادند. هنگام عبور از دروازه‌های استادیوم همه یک صدا می‌خواندند: Filumuntu ufesadikiza (یعنی مَرد مُرده است، اما روحش به‌زندگی ادامه می‌دهد»[25].

در این‌جا شاهد آن هستیم که طبقه‌ی کارگر ‌فرم بسیار متفاوتی از مبارزه را به‌کار می‌گیرد؛ یعنی: به‌دست گرفتن امور مربوط به‌اعتصاب توسط خودِ کارگران، بدون مشورت با اتحادیه‌ها ویا دیگر «واسطه‌های اجتماعی». این پیشرفت بیش از هرچیز کارفرماها را سردرگم می‌کرد. همان‌طور که انتظار می‌رفت، مدیر عامل شرکت‌ْ گفتگو با کارگران اعتصابی در استادیوم فوتبال را نپذیرفت؛ و اعلام کرد که فقط با «نمایندگان» گفتگو خواهد کرد. اما از آن‌جا که کمیته‌ی شرکت وجود داشت، کارگران خواسته‌ی کارفرما مبنی‌بر تشکیل هیئت انتخابی را قاطعانه رد کردند و خواسته‌ی خود را به‌روشنی و با آواز دستجمعی چنین بیان کردند: «ما خواستار هفته‌ای 30 رَند هستیم و کمیته نمی‌خواهیم». بنابراین، دولت آفریقای جنوبی با فرستادن مقامات زولو (که دست‌نشانده‌ی دولت بودند)، مانور خود را آغاز کرد؛ و این در حالی بود که پلیس مسلح، آماده‌‌ی به‌گلوله بستن کارگران بود. در آخر، اعتصابیون تحت فشار مرکبی از نیروهای مختلف مجبور به‌بازگشت به‌کار شدند؛ و افزایش دست‌مزد 2.077 رَندی را به‌جای افزایش 1.50 رندی که قبلاً رد کرده بودند، پذیرفتند. با وجود این، کارگران به‌دلیل پایین بودن افزایش دست‌مزد با نارضایتی عمیقی به‌کار بازگشتند. اما انتشار اخبار این جنبش توسط مطبوعات بلافاصله موجب پیدایش انگیزه‌ی تازه‌ای در بخش‌های دیگر در ادامه‌ی مبارزه شد.

«دو روز بعد 150 نفر از کارگرانِ یک شرکت کوچک بسته‌بندی چای به‌نام تی‌وی بِکِت TW Beckett با خواست افزایش دست‌مزد 3 رَند در هفته دست از کار کشیدند. مدیریت در واکنش به‌این اعتصابْ پلیس را فراخواند و خواستار به‌گلوله بستن کارگرانی شد که از بازگشت به‌کار امتناع می‌کردند. هیچ مذاکره‌ای در بین نبود. یکی از کارگران این‌طور شرح می‌دهد که: «‌به‌ما تنها 10 دقیقه فرصت تغییر موضع داده شد». صد نفر از کارگران از بازگشت به‌کار امتناع ورزیدند. چند روز بعد مدیریت به‌اطلاع کارگران رساند که اخراجی‌ها را، البته با همان دست‌مزد قبلی، دوباره استخدام خواهد کرد. تقریباً هیچ‌ کارگری به‌کار بازنگشت. شرکت تنها پس از گذشت 3 هفته از اعتصاب با افزایش دست‌مزد 3 رَندی برای همه‌ی کارگران موافقت کرد. تقریباً تمامی کارگران دوباره استخدام شدند. (...). هم‌زمان با اعتصاب در این کارخانه، کارگرانآفریقاییِ چندین شرکت‌ خدمات و تعمیرات قایق به‌نام‌های (جی‌اچ اسکیت و شرکت جیمز براون و هامر) نیز کار را متوقف کردند. اعتصاب چند روزی ادامه‌ پیدا کرد و در نهایت با افزایش حقوق هفته‌ای 2 تا 3 رَند موافقت شد»[26].

پدیده‌ی جدیدی واقع شده بود: یک سری از اعتصابات با پیروزی واقعی به‌پایان رسیده بودند و دلیل آن فشاری بود که از طرف کارگران اعتصابی وارد می‌شد؛ کارفرماها (در شرکت‌های دولتی) در مقابل خواست افزایش‌ دست‌مزد مجبور به‌تسلیم بودند. گویاترین نمونه در این سری از اعتصابات، اعتصاب در شرکت بسته‌بندی چای بِکِت بود که دست‌مزدها هفته‌ای 3 رَند افزایش یافت؛ یعنی همان همان مبلغی که کارگران مطالبه کرده بودند. در همان زمان کارفرماها مجبور شدند تقریباً همه‌ی کارگرانی را به‌کار برگردانند که در معرض اخراج قرار داشتند. یکی از واقعیت‌های شایان توجه‌ی دیگر، در این دوره از مبارزه‌، هم‌بستگی آگاهانه بین کارگران از گروه‌های قومی مختلف بود. کارگران آفریقایی و هندی نمونه‌ی بارز این هم‌بستگی بودند. با وجود اختلافات گوناگونی که توسط بورژوازی آفریقای جنوبی در درون طبقه‌ی کارگر [کاشته شده و] رسمیت پیدا کرده بود، و اتحادیه‌های کارگری و احزاب ناسیونالیست نیز آگاهانه از این اختلافات چشم‌پوشیده و به‌اجرای آن‌‌ نیز همت گماشته بودند؛ [اما] این حرکت حیرت‌انگیز، توانایی طبقه‌ی کارگر در ایجاد اتحاد برای مبارزه را نشان داد [به‌طوری که هنوز هم می‌توان از آن درس گرفت]. بدین‌ترتیب، در نهایت می‌توانیم از پیروزی باشکوه کارگران در مقابل نیروهای سرمایه صحبت کنیم. در واقع، این پیروزی از طرف کارگران مورد تقدیر قرار گرفت و به‌طور مثال بخش‌های دیگری مانند بخش خدمات را تشویق به‌اعتصاب نمود:

«در پنجم فوریه، اقدامات تماشایی و هم‌چنین پرتنشی به‌وقوع پیوست: 3 هزار نفر از کارگران شهرداری دوربان (از بخش‌های جاده‌سازی، فاضلاب، برق و کشتارگاه) دست به‌اعتصاب زدند. دست‌مزد این کارگران در آن زمان هفته‌ای 13 رَند بود؛ و آن‌ها درخواست دوبرابر شدن آن را داشتند. این اعتراضات چنان تأثیری گذاشت که به‌زودی 16 هزار کارگر از پذیرش 2 رَند اضافه حقوق که ازطرف شورای شهرداری پیش‌نهاد شده بود، امتناع کردند. شایان توجه است که کارگران آفریقایی و هندی در بیش‌تر مواقع با یکدیگر هم‌بستگی داشتند؛ و این درحالی بود که شهرداری تعداد زیادی از کارگران هندی را اخراج کرده بود. گفته می‌شد که آن‌ها [یعنی: کارگران هندی] از طرف [شهرداری] مورد تعرض قرار نگرفته بودند، [چون] آفریقایی‌ها آن‌ها را مجبور به‌اعتصاب کرده بودند. اگر این حقیقت داشته باشد که دست‌مزد آفریقایی‌ و هندی‌ها متفاوت بود، [باید گفت] شکاف ناشی از تفاوت دست‌مزد بین آن‌ها اهمیت چندانی نداشت؛ [زیرا] این تفاوت  بین ناکافی (یعنی: کم) و خیلی ناکافی (یعنی: خیلی کم) معنی داشت. از طرف دیگر، اگر هندی‌ها حق اعتصاب داشتند و آفریقایی‌ها نداشتند، این حق تنها به‌بخش‌های خاصی تعلق داشت و در شرایط خاصی هم قابل اجرا بود. به‌هرحال، در بخش خدمات عمومی که به‌عنوان «خدمات ضروری» در نظر گرفته می‌شد، اعتصاب برای همه و به‌طور یک‌سان ممنوع بود»[27].

همان‌‌طور‌که مبارزه‌ی هم‌زمان در بخش‌های خصوصی و بخش‌های دولتی را در این اعتصاب می‌بینم، [درعین‌حال] شاهد عناصری هستیم که  سطح بالایی از مبارزه‌جویی و آگاهی طبقاتی پرولتاریای آفریقای جنوبی در اوایل 1970 را بیان می‌کنند. این عناصر به‌ویژه از این زاویه اهمیت داشتند که در همان زمینه‌‌ی همیشگیِ سرکوب خونین رژیم آفریقای جنوبی واقع گردیدند؛ یعنی: همان سرکوب خونینی که واکنش اتوماتیک این رژیم در مقابل اعتصاباتی است‌که «غیرقانونی» نامیده می‌شوند. اما پرولتاریا، علی‌رغم همه‌ی این سرکوب‌ها، نه تنها مبارزه‌جویی خودرا حفظ نمود، بلکه در این زمینه رشد هم کرد.

«وضعیت هم‌چنان پرتنش باقی‌مانده بود: کارگران شهرداری افزایش دست‌مزد 15 درصدی را رد کردند و تعداد کارخانه‌هایی که به‌دلیل اعتصاب دچار خسارت شده‌ بودند، افزایش می‌یافت؛ و اکثر کارگران نساجی از بازگشت به‌کار امتناع می‌ورزیدند. کارگران اعتصابیْ یکی از مقامات شهرداری را هو کردند؛ [زیرا] او کارگران را به‌دلیل غیرقانونی بودن اعتصاب‌شان به‌تنبه فیزکی تهدید کرده بود. (...) جمعیت او را به‌تمسخر گرفت و از او خواست که محل [تجمع آن‌ها] را ترک کند. او سعی داشت توضیح بدهد که شورای شهرداری افزایش حقوق 15 درصدی را پذیرفته است؛ اما کارگران دوباره سخن او را قطع کردند و فریاد برآوردند که دست‌مزدها باید 10 رَند بیش‌تر افزایش یابد. (...) فضای جلسات بانشاط به‌نظر می‌رسید و نظرات اعتصابیون بیش‌تر شوخ‌طعبانه بود تا خشمگین. چنین می‌نمود که کارگران وزنه‌ای را که مدت‌های مدید عامل سرکوب خود می‌دانستند، به‌دور انداخته‌اند. (...) همان‌طور که کارگران برای مطالبات خود ‌‌تظاهرات می‌کردند، هم‌چنین به‌نظر می‌رسید که تقاضای اضافه دست‌مزد نیز که گاهی اوقات به 50 تا 100 درصد می‌رسید (یعنی: بیش از مقداری که قابل اجرا باشد) با هیجان و سرخوشی همراه بود».

در این‌جا می‌توان از طبقه‌ی کارگری نام بُرد که آگاهی طبقاتی خود را بازیافته و افزایش دست‌مزد، دیگر مایه‌ی خوشنودی وی نیست و بیش‌تر به‌دنبال کسب احترام و عزت طبقاتی است.

از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، اعتماد به‌نفسی است که کارگران به‌دست آورده‌ بودند. همان‌طور که در مثال بالا دیدیم، [این اعتماد به‌نفس] کارگران بود که در مشاجره‌ی لفظی با سخن‌گوی نیروهای نظم و قانون، موجبات تمسخر او را فراهم آورد. خلاصه این‌که: براساس ‌کلمات نویسنده این نقل قول می‌توان نتیجه گرفت که کارگران سرخوش بودند و اِعمالِ سرکوب از طرف پلیس و دولت را بیش‌تر به‌تمسخره می‌گرفتند تا از آن دچار هراس شوند. در شرایطی که پرولتاریای آفریقای جنوبی اعتماد به‌نفس [تازه کسب شده‌ی] خودرا به‌نمایش می‌گذاشت، آگاهی [طبقاتی ناشی از این اعتماد به‌نفس] موجبات ایجاد سردرگمی و هراس در درون طبقه‌ی حاکم را فراهم می‌آورد.

 

واکنش بورژوازی در مقابل اعتصابات کارگری سردرگمی آن‌ها را نشان می‌داد

واضح است‌که طبقه‌ی حاکم که با موجی از مبارزات کارگری با چنان قدرتی مواجه شده بود، نمی‌توانست دست روی دست بگذارد و ساکت بنشیند. اما رهبران کشور به‌واسطه‌ی گستره‌ی رزمنده‌جویی و اراده‌ی مصمم اعتصابیون به‌طور قابل مشاهده‌ای شگفت‌زده شده بودند؛ ازاین‌رو، نمایندگان بورژوازی در واکنش به‌اعتصابیون انسجام خود را از دست داده و دچار تفرقه بودند.

اظهارات زیر عدم انسجام و تفرقه [بین دولتی‌ها] را نشان می‌دهد:  

رئیس جمهوری: «سازمان‌های خراب‌کار در تلاش برای تحریک بخش‌هایی از جمعیت پافشاری می‌کنند. مراقبت‌های مداوم پلیس به‌طور قاطعی در مقابل تحریکات‌ آن‌ها می‌ایستد. مطابق [گزارشِ] نشریات معینی (یعنی: نشریات «حزب کمونیست») این تحرکات یا سازمان‌دهی شده‌اند ویا توسط نهادهای خراب‌کار حمایت معنوی می‌شوند؛ اما هنوز نتایج کافی نداشته‌اند».

وزیر کار: «اعتصابیون در ناتال با رفتارشان نشان می‌دهند که مسئله‌ی آن‌ها دست‌مزد نیست. (...) همه‌چیز نشان از این دارد که تمامی اقداماتْ سازمان‌دهی شده است و اعتصابیون به‌دنبال چیزی بیش از افزایش دست‌مزد ساده هستند. اقدامات کارگران و عدم تمایل آن‌ها برای مذاکره آشکارا نشان از آن دارد که آشوب‌انگیزی آن‌ها برای حقوق اتحادیه‌ای تنها سرپوشی برای پنهان کردن موضوع دیگری است...».

یکی از نمایندگان کارفرماها: «من نمی‌دانم که چه کسی برای اولین‌بار ایده‌ی جای‌گزینیِ اعتصابیون با زندانیان را داده است، اما این ایده‌ سزاوار بررسی است. استخدام سفید‌پوستان می‌تواند جای‌گزین این شیوه باشد، اما آن‌ها از دستگاه‌های رنگ‌پاش استفاده می‌کنند؛ و این در شرایطی که هوا بادخیز است ، واستفاده از این دستگاه کارآمدی چندانی ندارد. در مورد زندانیان، ما قطعاً می‌توانیم از آن‌ها برای تمیز کردن بندر و اطراف آن استفاده کنیم».      

یک شخص ناظر، نگرش اتحادیه‌ها به‌اعتصاب را این‌طور تصویر می‌کند: «یکی از دیگر جنبه‌های پراهمیتِ وضعیت اجتماعی در کشور، به‌طور اخص در دوره‌های اعتصاب است که برجسته می‌شود: یعنی عدم نفوذ کافیِ اتحادیه‌های رسمی [در اعتصابات]. گرچه برخی از اعضای این اتحادیه‌ها خود درگیر اعتصاب‌ بودند، اما اکثر سازمان‌های اتحادیه‌ای از این موضوع اطلاع داشتند که ابتکارعمل تماماً در دست کارگران غیراتحادیه‌ای بود و هیچ چشم‌اندازی برای مداخله‌ی آن‌ها وجود نداشت».   

این‌گونه واکنش‌ها به‌وضوح احساس وحشت را در تمام سطوح دولت آفریقای جنوبی نشان می‌دهد، و به‌خصوص این پدیده بورژوازی را نگران کرده بود که راه‌اندازی و کنترل اعتصاب‌ها به‌دست خود کارگران بود و اتحادیه‌ها هیچ‌گونه دخالتی در آن نداشتند. تلاش کارگران برای کنترل مبارزات خود، تا اندازه‌ی زیادی توضیح‌دهنده‌ی شکاف بین صاحبان قدرت و آن ابزارهایی است که می‌بایست پویایی طبقه‌ی کارگر را خنثی کنند. نقل‌قول زیر این شکاف را [به‌درستی] تصویر می‌کند:

«بخش‌های انگلیسی‌زبان و بین‌المللی [صاحبان] سرمایه‌، به‌لحاظ دل‌بستگی‌ به‌آموزه‌های نژادپرستانه و محافظه‌کارانه، همانی نبودند که مدیران دولتی [در آفریقای جنوبی] بودند. برای این بخش‌ها ـ‌‌حداقل در سطح حرف و گفتگو‌ـ بهره‌وری و سودآوری بیش از ایدئولوژی رسمی و مانع‌تراشی‌های قانونی برای رنگین‌پوستان در اولویت قرار داشت. (...)».

«مترقی‌ترین سخن‌گوی کارفرماها، به‌مثابه‌‌ی صدای رهبری آن‌ها، هری اوپنهایمر Harry Oppenheimer (رئیس یک شرکت انگلوآمریکن) بود. او خواهان ادغام تدریجی نیروی‌کار آفریقایی در ‌کارهایی با مهارت بیش‌تر و دست‌مزد بالاتر بود تا زندگی و شرایط کارگران سیاه‌پوست و کارگران معدن بهبود پیدا کند. وی برای کنترل اجرای مرحله به‌مرحله‌ی این طرح، اتحادیه‌های کارگری آفریقایی را پیش‌نهاد می‌داد»[28].

رئیسِ بزرگِ یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های الماس (اوپنهایمر) که از مبارزات کارگری درس خود را آموخته بود، خواهان قانونی کردن اتحادیه‌های آفریقایی‌های برای کنترل بهتر طبقه‌ی کارگر بود. در این مورد مشخص، یکی از سخن‌گویان «حزب مترقی» خواستار همان چیزی است که رئیس بزرگ (اوپنهایمر) در نقل‌قول  بالا گفته بود: «اتحادیه‌ها نقش مهمی در جلوگیری از اختلال سیاسی دارند، (...) و همان‌طور که تاریخ نیز نشان داده است، این اختلالاتْ اغلب از خواست‌های اقتصادی نشأت می‌گیرند. اگر ما از طریق اتحایه‌گرایی بتوانیم در مورد شرایط‌ کار و دست‌مزد مذاکره کرده و از اختلالات جلوگیری کنیم، هم‌چنین قادر به‌کاهش خطر اختلالات سیاسی نیز خواهیم بود. و [بالاخره] این اتحادیه‌گرایی نیست که خطر اختلال در وضعیت کنونی ایجاد می‌کند».

 این سخن‌گوی بورژوازی (که ما می‌توانیم وی را به‌عنوان «روشن‌فکر» توصیف کنیم) برخلاف طرف‌داران «سفت و سخت» آپارتاید، به‌خوبی شاهد اهمیت نقش اتحادیه‌های کارگری برای طبقه‌ی حاکم و به‌عنوان نیرویی برای کنترل طبقه‌ی کارگر و جلوگیری از «خطرات» و «اختلالات سیاسی» است.

مبارزه‌جویی کارگران، بورژوازی را مجبور به‌ایجاد تغییر در سیستم قانون‌گذاری کرد

 واکنش («روشن‌فکران») بورژوازی آفریقای جنوبی در مقابل درس‌‌هایی که از موج گسترده‌ی مبارزاتِ اوایل دهه‌ی 1970‌گرفت، قابل پیش‌بینی بود. این مبارزات که همه‌ی کشور را به‌لرزه درآورده بود، («روشن‌فکران») بورژوازی را مجبور به‌پذیرش یک سری اقداماتی نمود که می‌بایست جلوی افزایش مبارزه‌جویی طبقه‌ای را می‌گرفت که هرچه‌بیش‌تر و بیش‌تر نسبت به‌قدرت و استحکام خود اطمینان حاصل می‌کرد.

«اعتصابات 1973 زمانی گسترش یافت که نمایندگان مجلس در کیپ‌تان جلسه‌ را آغاز کرده بودند. همان‌طور که یک اتحادیه‌ کارگری در دوربان گزارش داده است، نمایندگانِ نهادهای کارفرمایی و اتاق‌های بازرگانی با وزیر کار ملاقات داشتند تا اولین دیوار را در مقابل ناآرامی‌های کارگری برپاکنند. با توجه به‌وضعیت [کشور در آن زمان]، نمایندگان کارفرماهای دولتی بیش‌تر بود و از نفوذ بیش‌تری نیز برخودار بودند؛ [حرف آن‌ها این بود که] اشتباهات گذشته تکرار نخواهد شد»[29].

در واقع، پس از یک سری مشاوره بین دولت، نمایندگان مجلس و کارفرمایان تصمیم گرفته شد تا در برخی از اقدامات سرکوب‌گرانه «وقفه» ایجاد کنند، به‌اتحادیه‌های کارگری آفریقایی فضای بیش‌تری بدهند تا آن‌ها بتوانند کنترل کارگران را در دست بگیرند و از «اعتصابات غیرقانونی» ممانعت به‌عمل آورند. بورژوازی آفریقای جنوبی با چنین تصمیمی  «معقول»تر عمل کرد، البته با توجه به‌تغییر توازن‌قوا به‌نفع طبقه‌ی کارگر که با مبارزات عظیم خود، آن را اعمال کرده بود.    

برای نتیجه‌گیری موقت در مورد امواج بزرگ این اعتصابات، نظرات برژیت لاچارته Brigitte Lachartre و گروه محققان دوربان را در رابطه با این جنبش‌ها ارائه می‌کنیم؛ زیرا روی‌هم‌رفته چنین به‌نظر می‌رسد که ارزیابی آن‌ها در پرتو تحولات کیفی در این جنبش شکل گرفته‌ است: «پیشرفت هم‌بستگی درمیان کارگران سیاه‌پوست در جریان مبارزه و نیز افزایش آگاهی آن‌ها در امر اتحاد طبقاتی، توسط بسیاری از ناظران مورد تأکید قرار گرفته است. این دست‌آوردِ مبارزاتیِ به‌لحاظ کمّی غیرقابل سنجش [و اساساً کیفی]، به‌مثابه‌ی مثبت‌ترین [عنصر] برای تداوم سازمانیِ جنبشِ کارگران سیاه‌پوست توسط خودِ آن‌ها فهم شده بود»[30].

و با توجه به‌تجزیه و تحلیل گروهی از محققان[31] که از طرف برژیت لاچارته نقل شده است:

«به‌علاوه، خودانگیختگی این اعتصابات عمده‌ترین دلیل موفقیت آن‌ بود؛ به‌ویژه وقتی‌که این موفقیت را با شکست نسبی‌ِ کنش‌های توده‌ایِ آفریقایی‌ها در دهه‌ی 50 (یعنی: در دورانی که فعالیت‌های سیاسی شدیدتر بود) مقایسه می‌کنیم. کافی بود که این اعتصابات به‌روشنی سازمان‌دهی شده باشند(...) تا پلیس بتواند مسئولان آن را به‌سرعت توقیف کند. در آن صورت (یعنی: درصورتی‌که اعتصابات سازمان‌دهی شده بود)، قدرت سفیدپوستان را بیش‌تر تهدید می‌کرد؛ و خواسته‌های اعتصابیون نیز قابل اغماض نبود، و از نقطه‌نظر سفیدپوستانْ استفاده از خشونت تنها راه حل ممکن ‌بود».   

«اما خودانگیختگی این اعتصابات به‌معنای محدود شدن خواسته‌های اعتصاب در چارچوب صرفاً اقتصادی نبود. این اعتصابات سیاسی نیز بودند: این واقعیت که کارگران اعتصابی خواستار دوبرابر شدن حقوق‌شان بودند، به‌معنای ساده‌لوحی و حماقت آفریقایی‌ها نبود. این موضوع بیش‌تر بیان‌کننده‌ی عدم پذیرش وضعیت موجود و تمایل آن‌ها به‌جامعه‌ای کاملا متفاوت بود. کارگران با پیروزی نسبتاً نه چندان زیادی به‌کار خود بازگشتند، اما راضی‌تر از قبل از اعتصابات نبودند...».

ما به‌طور اخص با بند آخر این نقل‌قول که از تجزیه و تحلیلِ کلیت این مبارزات نتیجه‌گیریِ منسجمی می‌کند، موافقیم. همان‌طور که تجارب گوناگون نشان داده است، طبقه‌ی کارگر به‌سادگی می‌تواند از مبارزه‌ی اقتصادی به‌مبارزه سیاسی و بالعکس تغییر مسیر دهد. اما مقدم بر ‌هرچیز نباید فراموش کنیم که این اعتصابات نیز سیاسی بودند. درواقع، از پس خواسته‌های اقتصادی طبقه کارگر آفریقای جنوبی، آگاهی سیاسی آن‌ها نیز رشد کرد و همین موضوع منبعی برای نگرانی بورژوازی آفریقای جنوبی بود. به‌بیان دیگر، ویژگی سیاسی امواج اعتصابِ سال‌های 1975-1972 بالاخره سبب بُروز شکاف‌های جدی در سیستم آپارتاید شد و نهادهای سیاسی و صنعتی سرمایه را به‌بازبینی دستگاهی مجبور کرد که می‌بایست بر [مبارزه‌جویی ذاتی] طبقه‌ی کارگر نظارت می‌کرد. [فشار همین اعتصابات بود که] بحث گسترده‌ای را در ارکان بالای دولت آفریقای جنوبی، در مورد تخفیفِ اقدامات سرکوب‌گرانه و به‌طورکلی دموکراتیزه کردن زندگی اجتماعی (و به‌ویژه قانونی کردن اتحادیه‌های کارگری سیاه‌پوستان) را برانگیخت.

و در واقع، بعد از 1973 (یعنی: سال جنبش‌های اعتصابیِ نیرومند) بود که 17 اتحادیه‌ی کارگریِ جدید، مخصوص کارگران سیاه‌پوست تأسیس شد و 13 اتحادیه‌ی دیگر نیز که از پیش موجود بودند، قانونی اعلام گردیدند. به‌بیان دیگر، این مباحث نتیجه‌ی مبارزات کارگری بود که به‌فرایند تدریجی از بین بردن سیستم آپارتاید انجامید، اما [نباید فراموش کرد که] این مباحثات همیشه زیر فشار مبارزات کارگری ‌جریان داشت. واضح است که بورژوازی با ایجاد و تقویت نیروهای‌ اتحادیه‌ای تصمیم به‌ایجاد «سوپاپی اجتماعی» برای مهار کردن شعله‌های آتش مبارزات کارگری داشت.

به‌طور مثال، در حالی که بورژوازی از ابزار‌های مرسومِ منحرف کننده‌ی جنبش‌های اجتماعی (مانند: ناسیونالیسم، نژادپرستی و کورپراتیسم[*2]) حفاظت [و استفاده] می‌کرد، در عین‌حال مؤلفه‌‌ی جدید «دموکراتیک» را با اعطا و یا گسترش «حقوق سیاسی» (یعنی: حقوق نظارت انجمن‌ها) در اختیار ‌جمعیت سیاه‌پوست قرار داد. ادامه‌ی همین پروسه بود که به«کنگره ملی آفریقا» اجازه داد تا به‌قدرت برسد. با وجود این، همان‌طور که بعد‌ها دیدیم، دولت آفریقای جنوبی هرگز از نهادها و اقدامات سنتیِ سرکوب‌گرانه‌ی خود علیه‌ی طبقه‌ی کارگر (یعنی: استفاده از پلیس و نیروهای نظامی) دست برنداشت. ما در مقاله‌ی بعدی به‌خصوص با نگاه به‌مقیاس بزرگ مبارزات سووتو Soweto در سال 1976 این موضوع را نشان خواهیم داد.  

 

پانوشت‌های نویسنده‌ی مقاله:

[1] «کارگران و مبارزات آزادی‌خواهانه در آفریقای جنوبی»، انتشارات Syros ، 1977. ما توجه خواننده را به‌این واقعیت جلب می‌کنیم که خواندن ساده‌ی کتاب برای شناختن نویسنده و مشخصات وی به‌معنای [کنش‌ها و] تاثیرات دقیق سیاسی او کافی نیست. با وجود این، به‌نظر می‌رسد که وی (در زمان انتشار کتاب) به‌محیط فکری چپ فرانسه (یا چپ افراطی) نزدیک بود، همان‌طور که عبارات او در مقدمه‌ی کتاب چنین اشاراتی دارند:

 «(...) به‌‌فرد علاقه‌مند و مطلع از ‌بازی‌های جاری در آفریقای جنوبی (به‌فعالین سیاسی، به‌فعالین اتحادیه‌ها و به‌دانشجویان) چه می‌توان گفت؟ به‌آن‌ها از مبارزاتی بگوییم که بدون شک منجر به‌آن چیزی شده است که خود آن‌ها انتظارش را می‌کشیدند[؟]. این نیز راهی برای جلب توجه آن‌ها خواهد بود: نشان دادن این‌که این مبارزات چقدر به‌‌آن‌ها نزدیک‌ هستند و آینده‌ی جامعه‌ای که او به‌آن تعلق دارد، به‌نتیجه‌ی این مبارزات بستگی دارد. انتخابی که در این‌جا شده، چنین است: گفتگو در باره‌ی مبارزات پرولتاریای سیاه‌پوست در سال‌های اخیر. نه این‌که دیگران چنین کاری را در سطوح مختلف انجام نداد‌ه‌اند؛ تأسف‌انگیز خواهد بود، اگر از این کارها با سکوت بگذریم، ([منظورم کارهایی است‌که] توسط روشن‌فکران همه‌ی نژادها، مسیحیان مترقی و غیره [انجام داده‌اند])».

چنین می‌نماید که از میان نویسندگان (و سایر پژوهش‌گرانی) که در رابطه با تحقیق در باره‌ی تاریخ جنبش کارگری در آفریقای جنوبی با آن‌ها مواجه شده‌ایم، برجیت لِه‌ چاترا تنها کسی است که قصد تمرکز روی مبارزات کارگران در این منطقه را دارد و می‌خواهد پیش‌رفت‌های آن‌ها را با اعتقادی راسخ و تجزیه و تحلیلی دقیق شرح دهد. در نهایت، به‌همین دلیل است‌که از این اثر به‌عنوان منبع اصلی استفاده می‌کنیم. طبیعی است‌که  در صورت لزوم، حق مخالفت با این و یا عنصر از دیدگاه نویسنده را برای خود محفوظ می‌داریم.

[2] همان‌جا.

[3] همان‌جا.

[4] در سال 1924 این قانون توسط حزب ‌کارگری‌ها و آفریکانرها به‌تصویب رسید.

[5] در موردمشکلات «خاص» طبقه‌ی کارگر سفیدپوست به‌اینترانسیونال رویو شماره‌ی 154، «آپارتاید برعلیه مبارزات طبقاتی» و «مبارزه‌ی آزادی بخش ملی برعلیه مبارزه‌ی طبقاتی» مراجعه شود.

[6] به‌انتراناسیونال رویو شماره‌ی 154 مراجعه شود.

[7]   https://www.marxists.org/archive/trotsky/1935/04/wpsa.htm

[8] لوسین فان دِر والت Lucien van der Walt. https://zabalaza.net

[9] به‌اولین مقاله در این سری از مقالات در اینترانسیونال رویو شماره‌ی 154 مراجعه شود.

[10] لوسین فان دِر والت Lucien van der Walt. همان‌جا.

[11] https://en.wikipedia.org/wiki/Clements_Kadalie

[12] لاچارته Lachartre. همان‌جا.

[13] «کارگران در آپاتاید» Les travailleurs livrés à l’apartheid، آ. هاپل A. Hepple، نقل شده توسط Lachartre، همان‌جا.

[14] لاچارته Lachartre. همان‌جا.

[15] همان‌جا.

[16] لاچارته Lachartre. همان‌جا.

[17] به همان‌جا مراجعه شود.

[18] (SWAPO) «سازمان خلق آفریقای جنوبِ غربی». که نامیبیا در آن زمان به‌این اسم (آفریقای جنوبِ غربی) نامیده می‌شد. به https://en.wikipedia.org/wiki/SWAPOمراجعه شود.

[19] لاچارته Lachartre. همان‌جا.

[20] همان‌جا.

[21] همان‌جا.

[22] همان‌جا.

[23] همان‌جا.

[24] همان‌جا.

[25] اعتصابات دوربان در سال 197؛ ‌نقل‌قول از برژیت لاچارته، همان‌جا.

[26] همان‌جا.

[27] لاچارته Lachartre. همان‌جا.

[28] همان‌جا.

[29] همان‌جا.

[30]- در همان‌جا.

[31]- نویسندگان «اعتصابات دوربان»The Durban Strikes ـ1973.

پانوشت‌های مترجم:

[*1] در دو پاراگرافی که با علامت [*1] مشخص شده‌اند، آماری از اعضای اتحادیه‌های آفریقای جنوبی در سال 1974 وجود دارد که ظاهراً هم‌خوان نیستند. (یک‌جا 1.673.000 و دو پاراگراف بعد 1.015.000). این‌که آیا مسئله به‌انشای غلط یا نارسا مربوط است، ویا واقعاً اشتباهی در بیان آمار و ارقام صورت گرفته است، برای ما روشن نیست و منبعی هم برای تحقیق در این زمینه پیدا نکردیم. بنابراین، سپاس‌گذار خواننده‌ای خواهیم بود که در زمینه‌ی روشن شدن این ابهام به‌ما کمک کند.

[*2] کورپراتیسم Corporatism: سازمان‌ سیاسی‌ـ‌اجتماعی در جامعه‌ی سرمایه‌داری است که توسط گروه‌های به‌اصطلاح ذینفع یا مشترک‌المنافع و براساس مناسبات صنفی، قومی، نژادی، نظامی، عقیدتی و مانند آن شکل می‌گیرد؛ و دارای پنانسیل بالای کنش‌های ناسیونالیستیِ افراطی، فاشیستی و به‌طورکلی ضدکارگری است. گرچه کورپراتیسم روی‌کردهای اقتصادی هم دارد؛ اما بیش‌تر یک نظریه سیاسی است که جامعه را همانند یک ارگان آلی (مانند بدون یک موجود زنده) می‌پندارد. پس، وظیفه‌ی افراد و گروه‌های مختلف اجتماعی قبل از هرچیز مراقبت از این ارگان آلیِ است که تنی واحد را القا می‌کند. بنابراین، کنش‌های مبارزاتی و طبقاتی از طرف کارگران و مردم زخمت‌کش تا آن‌جایی قابل قبول است‌که در خدمت این تن واحد (یعنی: جامعه‌ای با سرکردگی صاحبان سرمایه) قرار داشته باشد.

ویکی‌پدیای فارسی درباره‌ی کورپراتیسم ازجمله می‌نویسد: این ایدئولوژی در دولت‌های فاشیستی و اقتدارطلبپرتغال و اسپانیا، پیش از دوران دموکراسی در آن کشورها معمول بود، و هم‌چنین در برخی دموکراسی‌های امروز مثل سوئد و اتریش نیز معمول است؛ و در واقع، نوعی نمایندگی اصناف و گروه‌های سازمان‌یافته در سطح دولتاست که در کنار نهادهای نمایندگی مرسوم (یعنی: پارلمان و احزاب)جریان دارد.