هشت ساعت کار روزانه، افزایش دستمزدها، و مزایای اجتماعی قانون، به[اصل] سود دست نمیزنند؛ عدم تعادلهائی که اقدامات اتحادیهای در سنجش تنظیم سود مستقیماً بهارمغان میآورند، دوباره آرام میگیرند و در بازی رقابت آزاد برای کشورهائی در اقتصاد جهانی (مانند انگلستان و آلمان) و نیز در حمایت از تولیدات داخلی برای کشورهائی با اقتصاد محدودتر (مانند فرانسه و ایتالیا)جای تازهای برای خود پیدا میکنند.نظام سرمایهداری، افزایش هزینههای عمومی تولید را مستقیماً بهپای تودههای بیشکل ملی یا بهپای تودههای تحت استعمار مینویسد.
نویسنده: آنتونیو گرامشی، 25 اکتبر 1919، نشریه «نظم نوین»
مترجم: پویان فرد
ویراستار: محسن لاهوتی
منبع: http://www.marxists.org/archive/gramsci/1919/10/unions-dictatorship.htm
توضیح مترجم:
متأسفانه بهزبان فارسی منبع موثقی در مورد جمهوری شوروی مجارستان در دسترس نیست. جمهوری شوروی مجارستان اولین دولت کمونیستی در اروپاست که بعد از انقلاب اکتبر در روسیه بهوقوع پیوست. این جمهوری از 21 مارس 1919 تا 6 آگوست 1919 تحت رهبری بلاکون (Béla Kun) بود. پس از اینکه ارتش رومانی بوداپست را اشغال کرد، این جمهوری از هم گسیخت و جای آن را دولت پادشاهی گرفت.
سلطنت اتریش- مجارستان در سال 1918 سقوط کرد. پس از آن جمهوری دموکراتیک مجارستان تشکیل شد. اعلام رسمی این جمهوری در 16 نوامبر 1818 بهانجام رسید و رئيس جمهور آن مایلی کارلی (Mihály Károlyi) بود. کارلی تلاش برای ایجاد دولتی مقتدر و کنترل این کشور کرد.
هسته اولیه حزب کمونیست مجارستان در مسکو در 4 نوامبر سال 1918 تشکیل شد. گروهی از زندانیان جنگی مجارستان و دیگر طرفداران کمونیسم، کمیته مرکزی حزب کمونیست را تشکیل دادند، و اعضای این کمیته بهرهبری بلاکون بهمجارستان بازگشت و در 24 نوامبر همان سال حزب کمونیست مجارستان تشکیل شد. حزب کمونیست مجارستان بهسرعت رشد کرد و در فوریه سال 1919 حدود 30 تا 40 هزار نفر از بیکاران، سربازان سابق، روشنفکران جوان و اقلیتهای قومی را بهعضویت داشت.
کمونیستها در آن زمان تنها نیروی سازمانیافته در مجارستان بودند، آنها بهمردم وعده دادند که از مجارستان بدون خدمت اجباری دفاع خواهند کرد و از ارتش سرخ شوروی برای دفاع در برابر رومانیاییها، چکسلواکها و نیروهای یوگسلاوی، کمک خواهند گرفت.
حزب سوسیالیت مجارستان از سیاستها و راه کارهای لنین پیروی میکرد و برهمین اساس جمهوری شوروی مجارستان را پایهریزی کردند. رئیس جمهور مایلی کارلی از سمت رئیس جمهوری برکنار شد. این دولت در ابتدا یک ائتلاف سوسیالیست-کمونیست بهرهبری شاندور گاربای (Sándor Garbai) بود. بلاکون در این دولت سمت وزیر امور خارجه را بهعهده داشت. پس از تشکیل این دولت کمونیستی عناوین اشرافی و امتیازات کابینه قدیم لغو گردید و قوانینی ازجمله جدایی کلیسا و دولت، آزادی بیان، آموزش رایگان، زبان و حقوق فرهنگی اقلیتهای قومی وضع گردید؛ و صنایع بسیاری نیز ملی شدند، هرچند که بهدلیل کوتاه بودن عمر این دولت و این انقلاب، این امکان بهوجود نیامد که برخی از قوانین انقلابی بهاجرا گذاشته شود.
بهدلیل جنگی که از طرف ارتش سفید (نیروهای متحد بورژوازی) بر مجارستان تحمیل شد، کمونیستها در 6 آگوست 1919 شکست خوردند.
***
هرچند گرامشی در این مقاله اتحادیهها در مجارستان را نیروئی میداند که تااندازهای در جهت بهبود وضعیت طبقهی کارگر گام برمیدارند و مستقیماً هم رویاروی جنبش انقلابی پرولتاریا نمیایستند، اما براین باور نیز هست که اتحادیهها بهدلیل عدم نقد بنیادین سرمایه (یعنی: تلاش در راستای لغو مالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان) هیچگاه درجهت دگرگونی بنیادین سرمایه گام برنداشتند و در لحظات حساس تاریخی نیز مکانیزمی بازدارنده و ضدانقلابی در مبارزات طبقهی کارگر و انقلاب پرولتری بودند.
از این تجربه میتوان چنین نیز نتیجه گرفت که اگر سندیکاها تمام نیروی خود را روی اصلاحات نظم موجود متمرکز کنند، ویا حتی توهمی بهیکی از جناحها یا ارگانهای نظام سرمایهداری داشته باشند، در شرایط انقلاب پرولتری چهبسا ضدانقلابی عمل خواهند کرد. بنابراین، وظیفهی کمونیستها و حزب کمونیست پرولتاریائی استکه با ایجاد رابطهی ارگانیک با تشکلهای سندیکائی (یعنی: اقدام بهسازمانیابی کمونیستی و انترناسیونالیستی بهموازات و در ترکیب با سازمانیابی طبقاتی) از بروز چنین احتمالاتی جلوگیری کنند.
*****
اتحادیهها و دیکتاتوری پرولتاریا
مبارزهی طبقاتی بینالمللی در پیروزی کارگران و دهقانان در دو [بخش از] پرولتاریای بینالمللی بهاوج خود رسید. کارگران و دهقانان در روسیه و مجارستان دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار ساختند؛ این دیکتاتوری در روسیه و بههمان اندازه در مجارستان نیز بهاِعمال نبردی سخت مجبور گردید که نه تنها برعلیه طبقهی بورژوا، بلکه برعلیه اتحادیهها نیز بود: هرچند اتحادیهها هرگز تلاش آشکاری برای براندازی دیکتاتوری پرولتاریا نکردند، اما ازآنجاکه همواره بهعنوان نهادهای «شکاف» در انقلاب و ایجادکنندگان روزافزون نارضایتی و ترس در میان سربازان و کارگران عمل میکردند، [از اینرو، میتوان نتیجه گرفت که] تعارض بین دیکتاتوری پرولتاریا و اتحادیهها یکی از علل سقوط شورویِ مجارستان بود. حتی بررسی سریع و گذرای علل و شرایط پیدایش این تعارض نیز نشان میدهد که [وجود اینگونه تعارضات] برای آموزش انقلابی تودهها نمیتواند مفید باشد؛ چراکه در بُروز چنین شرایطی احتمالاً تودهها متقاعد میشوند که اتحادیهها مهمترین ارگانهای انقلاب کمونیستی هستند، چراکه انقلاب کمونیستی مستلزم اجتماعی کردن صنعت است، و میبایست شرایطی را بهوجود بیاورد که کسب و کار خصوصی از بین برود و دیگر قابل بازگشت نیز نباشد، چراکه میبایست شرایط عینی و روانشناسانهای را قبل از انقلاب بهوجود آورد که در بین نهادهای مختلفیکه باید نبرد پرولتاریا برعلیه بورژوازی را پیش ببرند، هیچگونه تقسیم قدرت و هیچگونه تعارضی ممکن نباشد.
مبارزه طبقاتی در تمام کشورهای اروپا و جهان سرشتی بهشدت انقلابی پیدا کرده است. براساس این ادراک که برآمده از انترناسیونال سوم است، مبارزه طبقاتی باید بهسوی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا حرکت کند؛ این ایدهای استکه در مقابل ایدئولوژی دموکراتیک دست بالا را پیدا کرده و بهطور مقاومت ناپذیری در میان تودهها گسترش مییابد. احزاب سوسیالیست یا بهانترناسیونال سوم پیوستند و یا حداقل مبانی بسط یافته در کنگرهی مسکو را پذیرفتند؛ از طرف دیگر، اتحادیهها به«دموکراسی واقعی» وفادار ماندند، و هیچ فرصتی را از دست ندادند تا این ایده را بهکارگران القا کنند ویا آنها را وادار سازند که دشمنی خود با دیکتاتوری پرولتاریا را اعلام کنند و از ابراز همبستگی با روسیه شوروی نیز امتناع ورزند. اما از هنگامیکه نهادهای اتحادیهای و صنعتی در روسیه بهموازات و تحت تأثیر شکلگیری شوراهای کارخانه با آهنگ سرعتیابندهای روبهتکامل نهادند، این موضعگیری اتحادیهها بهسرعت دگرگون گردید؛ این موضعگیری اتحادیهها در مجارستان ـبرخلاف روسیهـ پایههای قدرت پرولتاریائی را بهسایش کشاند، در آلمان کشتار بسیاری از کارگران کمونیست و تولد پدیدهای بهنام نوسکه را باعث شد، در فرانسه اعتصاب عمومی 21 و 22 ژوئیه را بهشکست کشاند و بهتثبیت رژیم کلمانسو منجر گردید، مداخلهی کارگران انگلیسی در مبارزهی سیاسی را مانع شد، و نیروهای پرولتری همهی کشورها را در تهدید پراکندگی عمیق و خطرناکی قرار داد.
[گرچه] احزاب سوسیالیست خاصهی انقلابی و انترناسیونالیستی خود را قاطعانه و بیش از همیشه نشان دادهاند؛ از سوی دیگر، اتحادیهها [اما] تمایل بهاین دارند که خودرا بهعنوان تجسم تئوری (!) و تاکتیک فرصتطلبیِ رفرمیستی نشان بدهند و بهنهادی صرفاً ملی تبدیل شوند. اینها فقط وضعیت ناپایداری از امور را بهوجود میآورند، وضعیت سردرگمی دائمی و ضعف مزمن برای طبقهی کارگر که عدم تعادل عمومی جامعه را بهنفع تخمهی تخمیر شکستِ اخلاقی و بربریسم افزایش میدهد. اتحادیهها کارگران را برمبنای قاعدهی عمومی مبارزه طبقاتی سازمان دادند و خودشان اولین شکل سازمانیافتهی مبارزهی طبقاتی بودند. سازماندهندگان همیشه گفتهاند که تنها مبارزهی طبقاتی میتواند موجب رهائی پرولتاریا شود، و هدف سازمان اتحادیهای دقیقاً الغای منفعت فردی (یعنی: مالکیت خصوصی) و استثمار انسان از انسان است؛ چراکه میخواهد سرمایهداری (و مالکیت خصوصی) را از فرایندهای صنعتی تولید از بین ببرد و بدینترتیب طبقات را نیز ملغی سازد. اما اتحادیهها نمیتوانند بلاواسطه بهاین هدف برسند و بههمین دلیل تمام نیروی خود را مستقیماً روی هدف بهبود شرایط زندگی پرولتاریا متمرکز میکنند؛ درخواست حقوق بالاتر، کاهش ساعت کار و مجموعهای از قوانین [حمایتگرانهی] اجتماعی. [بدینترتیب،] جنبش بهدنبال جنبش و اعتصاب بهدنبال اعتصاب میآید تا وضعیت زندگی کارگران تا اندازهای بهتر شود. اما تمامی نتایج، تمام پیروزیها و اقدامات اتحادیهای براساس بنیادهای قدیمی بنا شده است: اصل مالکیت خصوصی دستنخورده و قدرتمند باقی میماند، نظم تولید سرمایهداری و استثمار انسان از انسان دستنخورده و در نتیجه در شکلهای جدید و پیچیدهتری باقی میماند. هشت ساعت کار روزانه، افزایش دستمزدها، و مزایای اجتماعی قانون، به[اصل] سود دست نمیزنند؛ عدم تعادلهائی که اقدامات اتحادیهای در سنجش تنظیم سود مستقیماً بهارمغان میآورند، دوباره آرام میگیرند و در بازی رقابت آزاد برای کشورهائی در اقتصاد جهانی (مانند انگلستان و آلمان) و نیز در حمایت از تولیدات داخلی برای کشورهائی با اقتصاد محدودتر (مانند فرانسه و ایتالیا) جای تازهای برای خود پیدا میکنند. نظام سرمایهداری، افزایش هزینههای عمومی تولید را مستقیماً بهپای تودههای بیشکل ملی یا بهپای تودههای تحت استعمار مینویسد.
بدینترتیب، اقدام اتحادیهای بهخودی خود نشان میدهد که با روشهای مخصوص بهخودش نمیتواند برمسائل قلمرو خود فائق بیاید، جامعهی سرمایهدار [همچنین] نشان میدهد که از راهبری پرولتاریا برای رهائی خود عاجز است،... و از این نیز عاجز استکه پرولتاریا را برای دستیابی بهپایانی ارجمند و عالمگیر هدایت کند، پایانی که در ابتدا خودش تعیین کرده بود.
براساس آموزههای سندیکالیستی، اتحادیهها میبایست کارگران را برای مدیریت تولید آموزش بدهند. اینطور ادعا شده بود که ازآنجاکه اتحادیههای صنعتی بازتاب بنیادی صنایع خاصی شدهاند، [از اینرو] بهکادرهای توانمند کارگری برای مدیریت صنایع خاصی نیز تبدیل خواهند شد؛ [براین اساس] نقش اتحادیهها بهایجاد امکانِ انتخابِ بهترین کارگران ـاز میان کوشاترین، هوشمندترین و مناسبترین آنهاـ برای کنترل مکانیزم پیچیدهی تولید و مبادله [تغییر] میکند. [نتیجه اینکه] رهبران کارگریِ صنعت چرم در مدیریت این صنعت تواناترین خواهند بود، و بههمین ترتیب برای صنعت فلز، برای صنعت کتاب، و غیره.
توهمی عظیم. انتخاب رهبران اتحادیهها هرگز مطابق شاخص توانائی صنعتی نبود، بلکه صرفاً براساس خبرگیِ حقوقی، اداری یا [حتی بهمعنی] عوامفریبی نیز بوده است. و هرچقدر که این سازمانها بزرگتر میشدند، مداخلهی آنها در امر مبارزهی طبقاتی بیشتر میشد؛ و هرچه حوزهی عملکردشان گسترده و عمیقتر میشد، هرچه بیشتر بهسرپرستان اداری و حسابداری تبدیل میشدند؛ و [بدینترتیب] هرچه ظرفیتهای فنی و صنعتی آنها بیارزشتر میشد، در مقابل صلاحیتهای اداری و تجاری دست بالا را پیدا میکرد. درنتیجه یک کاست واقعی و خاص از کارمندان و روزنامهنگارانی شکل میگرفت که بههمراه هیئتی از روانشناسانی که مطلقاً در تقابل با روانشناسی کارگران قرار داشتند، با افاده و تبختر بههمان حالتی بهطرف تودههای کارگر حرکت میکردند که بوروکراسی حاکم بهطرف دولت پارلمانی حرکت میکند: این بوروکراسی استکه کنترل میکند و حکم میراند.
دیکتاتوری پرولتاریا قصد الغای نظام تولید سرمایهداری، و نیز قصد الغای مالکیت خصوصی را دارد؛ چراکه تنها با چنین ترتیبی استکه میتوان استثمار انسان از انسان را ملغی کرد. دیکتاتوری پرولتاریا قصد الغای نابرابری طبقاتی، و همچنین قصد الغای مبارزه طبقاتی را دارد؛ چراکه تنها با چنین ترتیبی استکه رهائی اجتماعی طبقه کارگر میتواند بهفرجام برسد. برای رسیدن بهچنین هدفی حزب کمونیست، پرولتاریا را برای سازمان دادن قدرت طبقاتی خویش آموزش میدهد؛ حزب کمونیست بهپرولتاریا آموزش میدهد که از سازمان طبقاتی خود همانند یک قدرت مسلح در راستای اعمال سلطه بر بورژوازی استفاده کند، و شرایطی برقرار سازد که طبقهی استثمارگر بهزیر کشیده شده و امکان بازگشت نیز نداشته باشد. بنابراین، وظیفهی حزب کمونیست در دیکتاتوری پرولتاریا بدین قرار است: سازماندهی قدرتمند و قطعی کارگران و دهقانان بهمثابهی طبقهی مسلط، کنترل تمام ارگانهای دولت نوین بهاین منظور که واقعاً انقلابی کار کرده و تکامل یابند، و [سرانجام] درهم شکستن حقوق باستانی و آن مناسباتی که مالکیت خصوصی را در ذات خویش بقا میبخشند.
اما عملِ درهمشکستن و کنترل بلافاصله باید با کار مثبتِ ایجاد شرایط [نوین] تولید همراه باشد. اگر این کار موفقیتآمیز نباشد، قدرت سیاسی بیهوده خواهد بود و دیکتاتوری پرولتاریا نمیتواند خود را حفظ کند: هیچ جامعهای نمیتواند بدون تولید باقی بماند، و این در مورد دیکتاتوری پرولتاریا حتی بیشتر هم صادق است، [چرا]که دیکتاتوری پرولتاریا خود را در شرایط اقتصادی فروپاشیدهای مستقر میسازد که بهواسطهی [مثلاً] پنج سال جنگ و ماههای متمادی تروریسم مسلح بورژوائی بهوضعیت بسیار وخیمی رسیده است، و از اینرو بهتولید بسیار شدیدی نیاز دارد.
و این وظیفهای عظیم و با شکوه است که باید با فعالیت اتحادیههای صنعتی آغاز شود. آنها باید اجتماعی کردن تولید را با دقت شروع کنند، آنها باید نظم نوینی از تولید را بهوجود بیاورند که سرمایهگذاری در آن براساس نیاز صاحبان سرمایه بهثروت [و سود بیشتر] نباشد، بلکه براساس منافع مشترک اجتماع باشد که هرشاخهای از صنعت را از بیشکلی عمومی [و صرفاً سودافزا] درمیآورد و با اتحادیه کارگران مربوطه بهیگانگی میرساند.
اتحادیهها در شورویِ مجارستان خود را از تمام کارهای خلاق حذف کردند. کارمندان اتحادیهها بهلحاظ سیاسی در مقابل دیکتاتوری پرولتاریا بهطور مداوم مانعتراشی کردند، و دولتی در درون دولت تشکیل دادند، و از نظر اقتصادی بیاثر باقی ماندند: کارخانهها در مقابله با خواست اتحادیهها بیش از یکبار مجبور بهسوسیالیزه کردن خود شدند. اما ـرهبرانـ سازمانهای [اتحادیهای] در مجارستان از لحاظ روحی و معنوی محدود[نگر] بودند، آنها روحیهای بوروکراتیکـرفورمیستی داشتند، و بهطور مداوم ترسِ از دست دادن قدرتی را داشتند که تا آن زمان بر کارگران اعمال میکردند. ازآنجاکه تا زمان وقوع دیکتاتوری پرولتاریا کارکردی که اتحادیهها برای آن شکل گرفته و گسترش یافته بودند ذاتاً تحت سلطهی طبقهی سرمایهدار قرار داشت، و ازآنجاکه کارکنان اتحادیهها فاقد ظرفیت فنی برای [مدیریت] صنعتی بودند؛ [از اینرو] آنها عدم بلوغ [سیاسی] طبقهی کارگر را مستقیماً در جهت مدیریت تولید بهکار میگرفتند و ابقا میکردند. آنها [ایدهی] دموکراسی «واقعی» را نیز تداوم میبخشیدند، و این بدینمعنی بود که آنها پوزیسیون بورژوازی در مقابل طبقهی کارگر را تقویت میکردند؛ آنها میخواستند دورهی توافقنامههائی مثل قرارداد کار و قوانین اجتماعی را همیشگی کرده و سختتر کنند تا بتوانند ظرفیتهای خود را ارزشمند نشان بدهند. آنها میخواستند انقلاب انترناسیونالیستی.... چشم بهراه بماند و انتظار بکشد؛ آنها قادر بهدرک این نبودند که انقلاب بینالمللی درست در مجارستان و با انقلاب مجارستان اتفاق افتاده بود؛ این اتفاق در روسیه نیز با انقلاب روسیه، در تمام اروپا با اعتصابهای عمومی، با فرمانهای نظامی، و با عواقب جنگ که شرایط زندگی را برای طبقهی کارگر غیرممکن ساخته بود، اتفاق افتاده بود.