کارل مارکس و فردریک انگلس
خطاب کمیتهی مرکزی بهاتحادیه کمونیستها (24 مارس 1850)
برادران!
اتحادیه [کمونیستها] در دو سالِ انقلابیِ 1848 و 1849 [حقانیت] خود را بهدو طریق بهاثبات رساند. نخست از این طریق که اعضای اتحادیه خودرا همهجا ـدر مطبوعات، در سنگربندیهای خیابانی و در میدانهای نبردـ بهطور جدی درگیر جنبش کردند و در خط مقدمِ تنها طبقهی قاطعانه انقلابی ـپرولتاریاـ ایستادند. علاوه براین، اتحادیه خودرا با درک خویش از جنبش که در بخشنامههای صادره از سوی کنگرهها و کمیتهی مرکزی سال 1847 و در مانیفست حزب کمونیست بیان شدهاند، بهاثبات رساند و نشان داد که تنها درک درست [در این مورد] بوده است و انتظارات بیان شده در این اسناد بهطور کامل برآورده شدهاند. این [ادراک و انتظارات] که قبلاً تنها توسط اتحادیه و بهطور مخفی ترویج میشد، اینک برزبان همه جاری است و در کوچه و بازار دربارهی آن حرف میزنند. معهذا، بهطور همزمان، سازمانِ قدرتمند پیشین اتحادیه بهطور قابل ملاحظهای ضعیف شده است. تعداد زیادی از اعضا که مستقیماً درگیر جنبش بودند فکر کردند که زمان مجامع مخفی بهپایان رسیده و تنها کنشهای علنی و عمومی کافی است. نواحی Gemeinden و انجمنهای جداگانه اجازه دادند تا رابطهشان با کمیتهی مرکزی ضعیف شود و بهتدریج بهانفعال برسد. بنابراین، هنگامی که حزب دموکرات ـحزب خردهبورژوازیـ در آلمان بیشتر و بیشتر سازمان مییافت، حزب کارگران تنها جای پای محکم خود را از دست داد، [و] در بهترین صورت تنها در نواحی جداگانه برای اهداف محلی سازمانیافته ماند و در نتیجه در درون جنبش عمومی، حزب کارگران کاملاً تحت سلطه و رهبری حزب دموکرات خردهبورژوا درآمد. بهاین وضعیت باید پایان داد؛ باید استقلال کارگران دوباره برقرار گردد. کمیتهی مرکزی این ضرورت را درک کرد و برهمین اساس در زمستان 49ـ1848 یک مأمور مخفی ـجوزف مولـ بهآلمان فرستاد تا اتحادیه را تجدیدسازمان کند. اما مأموریت مول، تا اندازهای بهاین دلیل که کارگران آلمانی در آن زمان تجربهی کافی نداشتند و بخشاً هم بهدلیل قیام ماه مه در سال گذشته، ادامه نیافت و موفق بهایجاد اثر ماندگاری نشد. [بههرروی]، مول تسلیم شرایط [برآمده از قیام] شد و شخصاً بهارتش بادِن-فالز (Baden-Palatinate - badisch-pfälzische) پیوست و در 29 ژوئن در نبرد رودخانهی مورگ کشته شد. اتحادیه با از دست دادن جوزف مول یکی از قدیمیترین، فعالترین و قابل اطمینانترین اعضای خود را از دست داد که در همهی کنگرهها و کمیتههای مرکزی درگیر بود و یک سری مأموریتهای مخفی را با موفقیت بسیار زیاد پشتِ سر گذاشته بود. بعد از شکست احزاب انقلابیِ آلمان و فرانسه در جولای 1849، تقریباً همهی اعضای کمیتهی مرکزی در لندن دوباره گردهم آمدهاند: آنها خودرا بهلحاظ تعداد اعضا با نیروهای انقلابی جدید بازسازی کردند و تجدیدسازمان اتحادیه را با شوق و شور نوینی آغاز نمودند.
این تجدیدسازمان فقط از طریق یک پیک مخفی عملی است، و کمیتهی مرکزی فرستادن این پیک را در لحظهی کنونی و در هنگامیکه یک انقلاب دیگر قریبالوقوع است، امر بسیار مهمی میداند؛ بهعبارت دیگر، هنگامیکه حزب کارگران باید با بیشترین حدِ سازمانیافتگی، وحدت و استقلال وارد نبرد شود، اگر که نخواهد بازهم همانند سال 1848 مورد سوءِ استفادهی بورژوازی قرار بگیرد و بهدنباله روی از آن کشیده شود.
برادران، ما پیش از این، در همان سال 1848، بهشما گفتیم که بورژوازی لیبرال در آلمان بهزودی بهقدرت میرسد و این قدرت تازه بهدست آمده را بلافاصله بهطرف کارگران برمیگرداند و برعلیه آنها بهکار خواهد گرفت. شما دیدید که این پیشبینی چگونه درست درآمد. در واقع، بورژوازی که در نتیجهی جنبش ماه مارس 1848 بهقدرت دولتی دست یافت، بلافاصله این قدرت را برعلیه کارگران ـمتحدین خود در نبردـ بهکار برد تا آنها را بهوضعیت تحت ستم قبلی بازگرداند. گرچه بورژوازی بدون اتحاد با حزب فئودال که در ماه مارس شکست خورد و سرانجام بدون واگذاری دوبارهی قدرت بهاین حزب مستبدِ فئودالی نمیتوانست کارگران را بهوضعیت قبلی بازگرداند؛ با این وجود، [در این واگذاری] شرایطی را برای خود تأمین کرد که در درازمدت ـدراثر ناتوانیهای مالی دولتـ سیادت را مجددا بهاو بازخواهد گرداند و همهی منافعاش را حفظ خواهد کرد؛ البته مشروط بهاینکه جنبش انقلابی همین الآن وارد یک دورهی بهاصطلاح تکامل صلحآمیز شود. بورژوازی برای تضمین قدرت خویش حتی نیازی بهاقدامات خشونتآمیزی نخواهد داشت که نفرت مردم را برمیانگیزانند، [چراکه] همهی اینگونه اقدامات پیش از این توسط ضدانقلاب فئودال انجام شده است. اما رویدادها تاب این دورهی صلحآمیز را ندارند. برعکس، انقلاب که سیر رویدادها را شتاب میبخشد، قریبالوقوع است؛ چه این انقلاب توسط خیزش مستقل پرولتاریای فرانسه یا حملهی اتحاد مقدس بهبابل انقلابی [کنایهای از فرانسهی انقلابی] آغاز گردد.
نقش خائنانهای که بورژوازی لیبرالِ آلمان در سال 1848 برعلیه مردم ایفا کرد، در انقلاب آتی توسط خردهبورژوازی دموکرات ایفا خواهد شد که اینک همان جایگاه را در اپوزیسیون بهخود اختصاص داده که بورژوازی قبل از 1848 داشت. این حزب دموکرات که برای کارگران بهمراتب خطرناکتر از لیبرالهای قبلی است، از سه عنصر تشکیل شده است:
1) مترقیترین عناصر بورژوازی بزرگ، که هدف سرنگونی بلافاصلهی فئودالیسم و استبداد را دنبال میکند. این فراکسیون توسط امضا کنندگان معاهده برلین (Berliner Vereinbarer)، مخالفان پرداخت مالیات، نمایندگی میشود.
2) خردهبورژوازی دموکراتیکِ مشروطهخواه که هدف اصلیاش در خلال جنبش تاکنونی تشکیل یک حکومت کمابیش فدرال بود؛ این آن چیزی استکه نمایندگان آن ـچپ در مجلس فرانکفورت و بعدها در پارلمان اشتوتگارتـ برای آن کار میکردند، [یعنی:] همان چیزی که خود آنها در کمپین قانون اساسی رایش به دنبالش بودند؛
3) خردهبورژوازی جمهوریخواه، که ایدهآلش یک جمهوری فدرال [در] آلمان ـشبیه سوئیسـ است و هماکنون خودرا «سرخ» و «سوسیال دمکرات» مینامد، زیرا که آرزوی مقدس الغای فشارِ سرمایه بزرگ بر سرمایه کوچک، [الغای فشار] بورژوازی بزرگ بر خردهبورژوازی را در سر میپروراند. نمایندگان این فراکسیون از اعضای کنگرهها و کمیتههای دموکراتیک، رهبران انجمنهای دموکراتیک و سردبیران روزنامههای دموکراتیک بودند.
اکنون پس از اینکه همهی این فراکسیونها شکست خوردند، ادعا میکنند که «جمهوریخواه» و «سرخ»اند، درست همانطور که هماینک خردهبورژواهای جمهوریخواه در فرانسه ادعا میکنند که «سوسیالیست»اند. این فرقهها هنوز هم در هرجایی ـمثل ورتمبرگ، بایرن و غیرهـ که شانس پیگیریِ اهداف خویش از طریق قانون اساسی را بهدست میآورند، بهاین فرصت چنگ میاندازند تا بهعبارات قدیمی خود برگردند و با اعمال خویش ثابت کنند که کمترین تغییری نکردهاند. بدیهی است که تغییرنام این حزب کوچکترین تغییری در نحوهی رابطهاش با کارگران ایجاد نمیکند، اما فقط این را ثابت میکند که میبایست برعلیه بورژوازی که با استبداد متحد شده است، موضع بگیرد، و [از ینرو] باید در جستجوی جلب حمایت پرولتاریا باشند.
در آلمان حزب دمکراتیکِ خردهبورژوازی بسیار قوی است. این حزب نه تنها اکثریت بزرگی از طبقهی متوسط شهری، بازرگانان کوچک صنعتی و استادکاران را دربرمیگیرد؛ همچنین پیروان آن شامل دهقانان و پرولتاریای روستایی نیز ـتاآنجاکه آنها هنوز حمایتکنندهای در [میان] پرولتاریای مستقل شهرها نیافتهاندـ میشود.
رابطهی حزب انقلابی کارگران با حزب دموکراتیکِ خردهبورژوازی از این قرار است: حزب انقلابی کارگران برعلیه آن حزبیکه حزب دموکراتیک خردهبورژوازی قصد سرنگونیاش را دارد، با این حزب همکاری میکند؛ [اما] در هرکجا که حزب دموکراتیک خردهبورژوازی بخواهد موقعیت خودرا حفظ و تثبیت کند، حزب انقلابی کارگران در مقابلش موضعگیری میکند.
خردهبورژواهای دمکرات بسیار دورتر از آنکه بخواهند کلیت جامعه را براساس منافع پرولتاریای انقلابی تغییر دهند، فقط تا آنجایی مشتاق تغییر شرایط اجتماعی هستند که جامعهی کنونی را برای خودشان قابل تحملتر و راحتتر میسازد. بنابراین، خواستهی آنها قبل از هرچیز دیگری کاهش هزینههای دولت از طریق محدود کردن بوروکراسی و انتقال بار عمدهی مالیاتی بهعهدهی زمینداران بزرگ و بورژوازی است. علاوه براین، آنها خواهان حذف اِعمال فشار سرمایههای بزرگ بر سرمایههای کوچک از طریق تأسیس مؤسسات اعتباری عمومی و تصویب قانون برعلیه ربا هستند، که این امکان را برای آنها و دهقانان بهوجود میآورد تا بهجای دریافت اعتبار از سرمایهداران، از دولت و با شرایط مطلوب وام بگیرند؛ آنها همچنین خواهان ایجاد روابط مالکیت سرمایهدارانه در مورد زمین از طریق لغو کامل نظام فئودالی هستند. برای دستیابی بههمهی این خواستهاْ آنها بهیک حکومت دمکراتیک ـبا یک قانون اساسی مشروطه یا جمهوریخواهانهـ نیاز دارند که اکثریت را بهآنها و متحدین دهقانیشان اعطا کند؛ آنها همچنین بهیک نظامنامهی دموکراتیک دولت محلی Gemeindeverfassungنیاز دارند که کنترل مستقیم داراییهای عمومی Gemeindeeigentum و [نیز] یک سری از مسئولیتهای اداری را که اینک در دست بوروکراتهاست، در اختیار آنها بگذارد.
علاوه بر اینها باید با سیادت سرمایه و سرعت انباشت آن مقابله شود، بخشی از طریق ایجاد محدودیت در حق وراثت و بخشی هم بهواسطهی واگذاریِ حتیالامکانِ کارها بهدولت. تاآنجاکه بهکارگران مربوط میشود، قبل از همه یک چیز قطعی است: کارگران میبایست همانند گذشته مزدبگیر باقی بمانند. خردهبورژواهای دموکرات فقط خواهان دستمزد و امنیت بهتر برای کارگران هستند، و امیدوارند که این مطالبه بخشاً از طریق گسترش اشتغال دولتی و بخشاً با اقدامات رفاهی بهانجام برسد؛ بهطور خلاصه، آنها بهاین امید بستهاند که کارگران را با صدقههای کمابیش پنهان تطمیع کنند و قدرت انقلابیشان را بهواسطهی اعطای موقت شرایطی قابل تحملْ درهم بشکنند. مطالباتی که در اینجا خلاصه گردید، خواستههای همهی بخشهای دموکراسی خردهبورژوایی را بهطور همزمان بیان نمیکنند و در کلیت خویش فقط برای تعداد محدودی از پیروان آن ـبهعنوان یک هدف سیاسی مشخصـ روشن هستند. هرچه این افراد و یا فراکسیونها [در طرح این خواستها] جلوتر بروند بههمان نسبت بخش بیشتری از خواستهای فوقالذکر را از آن خود میکنند، و آن معدود افرادی که در این خواستها برنامهی خویش را میبینند، گمان خواهند کرد که بهاین ترتیب حداکثر مطالباتی را که از انقلاب میتوان انتظار داشت طرح کردهاند. با این وجود، این مطالبات بههیچوجه حزب پرولتاریا را خشنود نمیکند. در حالی که خرده بورژواهای دمکرات میخواهند انقلاب را هرچه زودتر و حداکثر با انجام اهداف مورد اشاره بهپایان برسانند، این منفعت و وظیفهی ما است که انقلاب را تا هنگامی تداوم ببخشیم که تمام طبقات کمابیش دارا از سیادت برکنار شده باشند ، تا هنگامی که پرولتاریا قدرت دولتی را فتح کند و تا هنگامی که پیوستگی پرولتاریا ـنه تنها در یک کشور، بلکه در همهی کشورهای پیشرفتهی جهانـ بهآن اندازه پیشرفت کرده باشد که رقابت بین پرولتاریای این کشورها را متوقف کند و لااقل نیروهای عمدهی تولید در دستهای پرولتاریا[ی همبسته] متمرکز شده باشد. امر ما نمیتواند ایجاد تغییر در [نحوهی] مالکیت خصوصی باشد، بلکه نابودی آن؛ نه لاپوشانیِ آنتاگونیسم [و شدتیابی تضادهای] طبقاتی، بلکه رفع آن؛ نه ایجاد بهبود در جامعهی موجود، بلکه بنای جامعهای نوین. در اینکه دمکراسی خردهبورژوایی در جریان انکشاف آتی انقلاب در مدت کوتاهی بیشترین نفوذ را در آلمان بهدست خواهد آورد، شکی نیست. بنابراین، سؤال این است که موضع پرولتاریا و بهطور ویژه موضع اتحادیه در مقابل این نفوذ کوتاه مدت چگونه خواهد بود. [این موضع در سه حالت قابل بررسی است]:
1) تا هنگامیکه شرایط فعلاً موجود که خرده بورژواهای دمکرات نیز تحت ستم قرار دارند، ادامه داشته باشد؛
2) در مبارزهی انقلابیِ آتی که آنها را در وضعیت مسلط قرار خواهد داد؛
3) پس از این مبارزه، در خلال دورهای که خردهبورژوازی دمکرات برطبقات سرنگون شده و بر پرولتاریا [نیز] برتری پیدا میکند.
1ـدر حال حاضر، درحالیکه خردهبورژواهای دموکرات همهجا زیر فشار قرار دارند، وحدت و آشتی عمومی را برای پرولتاریا موعظه میکنند؛ آنها دست دوستی بهطرف پرولتاریا دراز میکنند و درصدد ایجاد یک حزب اپوزیسیون وسیع هستند تا دربرگیرندهی همهگونه عقاید دموکراتیک [با همهی سایهروشنهای آن] باشد؛ بدینمعنیکه آنها تلاش میکنند کارگران را در [بندهای] تشکیلاتِ حزبی درگیر کنند که تحت تسلط عبارتپردازیهای کلیِ سوسیال دمکراتیکی قرار دارد که منافع ویژهشان پشت آن پنهان شده است، و بهخاطر محافظت از صلح در این حزب، مطالبات خاص پرولتاریا نباید مطرح گردند. چنین اتحادی فقط بهنفع خردهبورژوازی دموکرات و تماماً بهزیان پرولتاریاست. [بدینترتیب،] پرولتاریا آن جایگاه مستقلی را که بهسختی بهدستآورده است، تماماً از دست میدهد و یک بار دیگر بهزائدهی رسمی دمکراسیِ بورژوایی تقلیل مییابد. بنابراین، باید در مقابل این اتحاد بهقاطعترین شیوهی ممکن مقاومت کرد. بهجای تقلیل دوبارهی خود بهدستهی همسرایانی که برای دمکراتهای بورژوا کف میزنند، کارگران ـو مهمتر از این اتحادیهـ باید بهموازات دمکراتهای رسمی برای تشکیل یک سازمان مستقل حزبیِ کارگری کار کند که هردو بخش علنی و مخفی را دربربگیرد؛ اتحادیه باید هرشهر و ناحیهای Gemeinde را بهمرکز و هستهی انجمنهای کارگری تبدیل کند که در آنها منافع و جایگاه پرولتاریا ـبهدور از نفوذ بورژوازیـ مورد بحث و تبادل نظر قرار بگیرد. اینکه اتحاد با پرولتاریایی که از موضع برابر و با حقوقی برابر در مقابل دمکراتهای بورژوا ظاهر میشود، چقدر برای این دمکراتها بیارزش است، بهطور مثال، از کمپین آتشینی معلوم میشود که آنها در ارگانشان بهنام نویه ادر-تسایتونگ (Neue Oder Zeitung) برعلیه کارگران مستقلی راه میاندازند که بهآنها ورچسب سوسیالیست میچسبانند. برای مبارزه برعلیه یک دشمن مشترک نیازی بهیک اتحاد ویژه نیست. بهمحض اینکه قرار باشد با چنین دشمن [مفروضی] مقابلهی مستقیم صورت بگیرد، منافع هردو حزب [پرولتاریا و خردهبورژوازی دموکرات] در یک لحظه با هم تطابق پیدا میکنند؛ و در آینده نیز، همچنان که تاکنون چنین بوده است، اینگونه ارتباط لحظهای و گذرا بهطور خودبهخود شکل خواهد گرفت. بدیهی است که در درگیریهای خونین قریبالوقوع آینده نیز ـهمانند همهی مواردِ گذشتهـ این کارگران خواهند بود که با جسارت، عزم و ازخودگذشتگیشان بار عمدهی دستیابی بهپیروزی را بر دوش خواهند کشید. همچنانکه در گذشته، در مبارزهی آینده نیز، خردهبورژوازی تا آنجاکه امکان دارد ـتا آخرین نفرـ درنگ میکند، و ترسان و مردد و منفعل برجای میماند تا بعداً هنگامیکه پیروزی قطعی شد، آن را برای خود مصادره کند، کارگران را بهآرامش فرابخواند، و از آنها بخواهد که بهکار بازگردند و دست از بهاصطلاح زیادهروی بردارند، و [سرانجام] پرولتاریا را از میوهی پیروزی محروم کند. این در توان کارگران نیست که دمکراتهای خردهبورژوا را از انجام اینچنین اَعمالی بازدارند؛ اما این در توان کارگران هست که چنان عرصه را برای خردهبورژوازی تنگ کنند که او نتواند از قدرت خود برعلیه پرولتاریای مسلح استفاده کند، و چنان شرایطی را بهآنها دیکته کنند که حاکمیت بورژوازی دمکرات ـاز همان وهلهی نخستـ بذر نابودی را در [درون] خود حمل کند و جایگزینیِ آیندهی آن با سیادت پرولتاریا بهطور چشمگیری آسانتر شود. مهمتر از همهی اینها، کارگران ـتا آنجاکه امکان داردـ باید در خلال نبرد و پس از آن در مقابل کوششهای بورژوازی برای مسالمتجویی مقاومت کنند و دموکراتها را زیر فشار بگذارند تا عبارتپردازیهای تروریستی کنونی خود را عملی کنند. آنها باید تلاش کنند که شور و هیجان بیواسطهی انقلابی بلافاصله پس از پیروزی دوباره فرونشانده نشود. برعکس، این شور و هیجان باید تا جایی که امکان دارد زنده نگه داشته شود. حزب کارگران بههیچوجه نباید بهاین فکر کند که از بهاصطلاح افراطکاریها (نمونههایی از قبیل انتقامجویی عمومی از افراد نفرتانگیز یا حمله بهساختمانهایی که با خاطرات منفور گره خوردهاند) جلوگیری کند، بلکه علاوهبر تحمل اینگونه واکنشها، باید رهبری آنها را نیز در دست بگیرد. کارگران باید در جریان نبرد و بعد از آن، در هرفرصتی مطالبات خودرا در کنار مطالبات بورژوازی دموکرات پیش بکشند. آنها باید برای کارگران خواهان تضمین برای موقعی باشند که بورژوازی دموکرات بهحکومت میرسد. حزب کارگران باید در صورت لزوم این تضمینها را با زور بهدست بیاورد، و ترتیبی بدهد که حاکمان جدید خودرا متعهد بههمه امتیازات و قول و قرارها بدانند ـ مطمئنترین وسیله برای پوکاندن درونی آنها. حزب کارگران باید از سرمستی پیروزی و رضامندی از موقعیت جدیدی که پس از هرنبرد خیابانیِ موفقیتآمیز بهدست میآید، بههرطریقی ـبا آرامش و تحلیل خونسردانهی شرایط و بیاعتمادی آشکار نسبت بهدولت جدیدـ تا جایی که ممکن است، خودداری کند. کارگران باید بهطور همزمان و در کنار دولت رسمی جدیدْ دولت انقلابی خودشان را ـچه بهشکل کمیتههای اجرایی یا شوراهای محلی (Gemeindevorständen, Gemeinderäten)، یا از طریق ایجاد کمیتهها و کلوپهای کارگریـ برپا کنند، بهگونهای که دولت بورژوا دموکراتیک نه تنها بهیکباره حمایت کارگران را از دست بدهد، بلکه از همان آغازِ ابراز وجودْ خودرا تحت نظارت و تهدید [نهادها و] مأمورانی ببیند که تمام تودههای کارگر از آنها پشتیبانی میکنند. در یک کلام، بیاعتمادی کارگران باید از همان نخستین لحظهی پیروزی بهسوی متحدین قبلی خود ـو نه حزب مرتجع شکست خوردهـ جهتگیری کند، برعلیه آن حزبیکه میخواهد پیروزی مشترک را تماماً برای خود مورد بهرهبرداری قرار دهد.
2ـ برای مقابلهی مؤثر و تهدیدآمیز با این حزب که خیانت برعلیه کارگران را از همان اولین ساعت پیروزی آغاز میکند، کارگران باید سازمانیافته و مسلح باشند. تسلیح همهی پرولتاریا با شمخال، تفنگ، توپ و مهمات باید بلافاصله آغاز شده و با احیای میلیشیا از شهروندان بهسبک قدیم ـکه برعلیه کارگران نشانه میرودـ مقابله شود. هرجا که امکان جلوگیری از تشکیل این میلیشیا نباشد، کارگران باید بکوشند تا خودرا بهطور مستقل و بهعنوان گارد پرولتاریایی ـبا رهبران و ستاد ارتش انتخابی خودشانـ سازمان بدهند؛ آنها باید بکوشند بهجای این که تحت فرمان و اقتدار دولتی قرار بگیرند، دستورات شوراهای انقلابیای شهری Gemeinderäte را دنبال کنند که توسط خودشان برپا میشود. آنجایی که کارگران توسط دولت استخدام میشوند، باید سازمان و تسلیح خودرا در رستههای مخصوص و با رهبران انتخابی یا بهعنوان یک بخش از گارد پرولتاریایی تحمیل کنند. تحت هیچ بهانه و دستآویزی سلاح و مهمات نباید تسلیم شود؛ هرتلاشی بهمنظور خلع سلاح کارگران باید ـدرصورت لزوم با استفاده از زورـ خنثی شود. انهدام نفوذِ بورژوا دمکراتها روی کارگران، سازماندهی و تسلیح فوری کارگران و تحمیل شرایطی که نهایت دشواری و عجز را برای حکومت در حال حاضر اجتناب ناپذیر بورژوا دمکراسی همراه داشته باشد ـ اینها نکات عمدهای استکه پرولتاریا و از همینرو اتحادیه [کمونیستها] بههنگام و پس از آن قیام آتی باید در نظر داشته باشند.
3ـ بهمحض اینکه دولتهای جدید خودرا تا اندازهای تثبیت کنند، نبرد برعلیه کارگران را آغاز میکنند. برای اینکه کارگران بتوانند با استفاده از زور بهمقابله با خردهبورژواهای دمکرات برخیزند، مهمتر از هرچیز این امر برای آنها ضروری استکه بهطور مستقل سازمان بیایند و در کلوپها متمرکز شوند. پس از سرنگونی دولتهای کنونی کمیتهی مرکزی در سریعترین زمان ممکن بهآلمان میآید و بالافاصله یک کنگره برگزار میکند تا پیشنهادهای ضروری برای تمرکز کلوپهای کارگری زیر نظر یک هیئت مدیرهی مستقر در مرکز عملیات جنبش را بهآن ارائه دهد. سازماندهی سریع حداقل یک رابطهی منطقهای بین کلوپهای کارگری یکی از مهمترین الزامات اولیه برای تقویت و توسعهی حزب کارگران است؛ نتیجهی بعدی سرنگونی حکومتهای موجود انتخاب یک مجلس نمایندگی در سطح ملی خواهد بود. پرولتاریا در این رابطه باید مراقب باشد:
1) که با هیچ شیوهای از اقدامات ایذائی مقامات محلی و کمیساریاهای دولتی و تحت هیچ بهانهای بخشهایی از کارگران [از انتخابِ نماینده] محروم شوند؛
2) که کاندیداهای کارگران در همهجا در تقابل با کاندیداهای بورژوا دمکراتیک معرفی شوند و حتیالامکان از اعضای اتحادیه باشند و انتخاب آنها باید با استفاده از همهی امکانات دنبال گردد. حتی در آنجاییکه هیچ چشماندازی برای انتخاب نمایندهی کارگران موجود نیست، آنها باید کاندیداهای خودرا معرفی کنند تا استقلالشان حفظ شود، توانایی خودرا بسنجند و موقعیت انقلابی خود و [نیز] نقطهنظرات حزبی خود را در معرض توجه عموم قرار بدهند. آنها نباید توسط عبارتهای توخالی دمکراتها گمراه شوند که مثلاً ادعا میکنند بهاین وسیله در حزب دمکراتیک شکاف ایجاد شده و احتمال پیروزیِ مرتجعین افزایش مییابد. همهی این حرفها، در تحلیل نهایی، بدینمعنی استکه پرولتاریا باید فریب بخورد. پیشرفتی که حزب پرولتاریایی از طریق اینگونه حضور مستقل بهدست میآورد، بهمراتب مهمتر از زیانهای ناشی از حضور احتمالی چند نفر مرتجع بهعنوان نماینده در انتحابات است. اگر نیروهای دموکراسی پیشاپیش قاطع و بهشیوهای تروریستی برعلیه ارتجاع ظاهر شوند، نفوذ آنها [ارتجاع] در انتخابات از همان آغاز ازبین میرود.
اولین موضوعیکه اختلاف در مورد آن دمکراتهای بورژوا را بهمناقشه با کارگران میکشاند، الغای فئودالیسم خواهد بود؛ بههمانگونهای که در اولین انقلاب فرانسه صورت گرفت، خردهبورژوازی اعطای زمینهای فئودالی بهدهقانان را بهمثابهی اموال رایگان تقاضا خواهد نمود؛ بدینمعنیکه خردهبورژوازی سعی میکند تا پرولتاریای موجودِ روستایی را دست نخورده بگذارد و یک طبقهی خردهبورژوایِ کشاورز شکل بدهد که گرفتار همان چرخهی بدهی و فقری خواهد بود که هنوز دهقان فرانسوی را آزار میدهد. کارگرانْ هم بهخاطر منافع پرولتاریای روستایی و هم بهخاطر منافع خودشان باید با این طرح مخالفت کنند. آنها باید خواهان این باشند که اموال مصادره شدهی فئودالها مایملک دولتی باقی بمانند و بهکلنیهای کارگریای تبدیل شوند که توسط پرولتاریای مجتمع روستایی و با تمام مزایای کشاورزی در مقیاس بزرگ بهطور جمعی زیر کشت بروند، و آنگاه اصلِ مالکیت اشتراکی در قلب لرزان مالکیت بورژوایی مستقیماً بهیک بنیان مستحکم منجر خواهد شد. درست همانطور که دموکراتها خود را با دهقانان متحد میکنند، کارگران باید خود را با پرولتاریای روستایی متحد کنند.
دموکراتها یا مستقیماً برای یک جمهوری فدرال تلاش میکنند یا اگر نتوانند از پذیرش یک جمهوری واحد و غیرقابل تفکیک طفره بروند، حداقل میکوشند با اعطای بیشترین خودمختاری و استقلال به شهرداریها Gemeinden و استانها دولت مرکزی را از تحرک بازبدارند. در مخالفت با این طرح، کارگران نه تنها باید برای یک آلمان جمهوری و غیرقابل تفکیک تلاش کنند، بلکه همچنین باید ـدر محدودهی این جمهوریـ برای تمرکز بیشترین قدرت در دست دولت مرکزی بکوشند. آنها نباید اجازه بدهند تا با حرفهای توخالی دربارهی آزادیِ امورِ مربوط بهشهرداریها Gemeinden، خودـحکومتی و مانند آن بهگمراهی کشیده شوند. در کشوری همانند آلمان، جاییکه باقیماندههای قرون وسطایی بسیار زیادی هنوز باید ازبین بروند، جاییکه موانع محلی و استانی بسیار فراوانی باید درهم شکسته شوند، تحت هیچ شرایط و وضعیتی نمیتوان تحمل کرد که هر روستا و شهرستان و استانی موانع جدیدی در مسیر فعالیتهای انقلابی ایجاد کند، فعالیتهایی که فقط با بهرهبرداری از تمرکز کافی در مرکز میتوانند پیشرفت کنند. تجدید حیات وضعیت موجود نباید تحمل شود، [چرا] که آلمانیها را مجبور میکند تا برای هر پیشرفت واحدی در هرشهر و استانی بهمبارزهای جداگانه مبادرت کنند. از همه کمتر، بهسیستم بهاصطلاح منفصل از دولتهای محلی میتوان اجازهی تداوم داد که شکلی از مالکیت بسیار عقبماندهتری از مالکیت خصوصی مدرن است که همهجا و بهطور اجتنابناپذیری بهمالکیت خصوصی تغییرشکل خواهد داد؛ منظور مالکیت جماعتی Gemeindeeigentum با کشمکشهای متعاقب آنْ بین جوامع فقیر و ثروتمند است. نمیتوان بهاین سیستم بهاصطلاح حکومت محلی با قانون شهروندی جماعتی موجودش که جهتگیری ضوابط تند و تیز آن برعلیه کارگران است، پهلو بهپهلویِ قانون شهروندی دولتی اجازه داد که تحت عنوان بهاصطلاح قانون آزاد ایالتی بهوضعیتی دائمی تبدیل شود. این وظیفهی یک حزب واقعاً انقلابی در آلمان است که همانند فرانسهی 1793 جدیترین تمرکز را بهاجرا بگذارد. {امروز میبایست یادآوری کرد که این نکته براساس یک سوءِ تفاهم شکل گرفته است. در آن زمان [یعنی: مارس 1850] ـبهلطف وجود بناپارتیستها و لیبرالهای تحریفکنندهی تاریخـ اینطور درنظرگرفته میشد که دستگاه اداری متمرکز در فرانسه بهوساطت «انقلاب کبیر» ایجاد شده بود و بهویژه توسط «کنوانسیون» ـبهعنوان یک سلاح غیرقابل اجتناب و قطعی برای شکستِ ارتجاع سلطنتطلبانه، فدرالیستی و دشمن خارجیـ مورد استفاده قرار میگرفت. بههرروی، اینک این یک واقعیت شناخته شده استکه در سراسر انقلاب فرانسه تا کودتای هیجدهم برومر تمام دستگاه اداریِ حوزهها، مناطق و کمونها Gemeinden توسط رأی دهندگان مربوطه انتخاب میشدند و در محدودهی قوانین عمومی دولت آزادانه عمل میکردند؛ که دقیقاً این خودحکومتیِ استانی و محلی، همانند موردِ آمریکا، بهاهرم بسیار نیرومندی برای انقلاب تبدیل گردید، و در واقع این اهرم تا بهآن حد گسترش داشت که ناپلئون بلافاصله پس از کودتای هیجدهم برومر شتاب داشت تا این خودـحکومتی استانی و محلی را با سیستم اداری هنوز موجود ـبههمراه فرماندهها و افسرانشـ جایگرین کند، که نتیجتاً از همان آغاز ابزاری برای ارتجاع بود. بههمان اندازه که خودـحکومتی استانی و محلی بههیچوجه در تناقض با تمرکز سیاسی و ملی نیست، بههمان اندازه نیز ضرورتاً باخودـگراییِ کوتهبینانهی اشتراکی و کانتونیِ رایج در سوئیس بیربط است که بهطور شدیداً نفرتانگیزی در مقابل ما ظاهر میشود و جمهوریخواهان فدرال در جنوب آلمانِ سال 1849 قصد تبدیل آن بهیک قاعدهی رایج را داشتند. ـ یادداشت انگلس بر ویرایش سال 1885}.
دیدیم که قیام انقلابی بعدی چگونه دموکراتها را بهقدرت میرساند و دیدیم که چگونه آنها مجبور میشوند اقدامات کمابیش سوسیالیستی را پیشنهاد کنند. این سؤال مطرح میشود که کارگران برای مقابله با این اقدامات چه پیشنهاداتی را بهمیان خواهند کشید. بدیهی است که کارگران نمیتوانند در آغاز جنبش اقدامات کمونیستی را مستقیماً پیش بکشند. اما آنها میتوانند:
1) دموکراتها را وادار کنند تا در بیشترین جوانب نظم اجتماعی موجود دست ببرند، بهگونهای که عملکرد عادی آنها را مختل شود و خودشان زمینهی اضمحلال خودشان را فراهم کنند؛ علاوهی براین، کارگران میتوانند فشار بیاورند تا آنجاکه امکان دارد ابزارهای تولیدی ـمانند وسائل حمل و نقل، کارخانهها، راهآهن و غیرهـ در دست دولت متمرکز شود.
2) کارگران باید طرحهای پیشنهادی دموکراتها را بهسوی نهایت منطقی آن برانند (دموکراتها بههرصورت بهشیوهی رفورمیستی ـونه انقلابیـ عمل خواهند کرد) و این طرحها را بهحملهی مستقیم بهمالکیت خصوصی بدل کنند. برای مثال، اگر خردهبورژواها پیشنهاد خرید راهآهن و کارخانجات را طرح کردند، کارگران باید مصادرهی دولتی این اموال را بدون پرداخت غرامت بهمالکین مرتجع آن مطالبه کنند. اگر دموکراتها مالیات تناسبی [مالیاتیکه هرفرد بدون توجه بهمقدار اموالش میپردازد] را مطرح کردند، آنگاه کارگران باید مالیات تصاعدی [متناسب با اموال افراد] را مطالبه کنند؛ اگر دموکراتها خودشان پیشنهاد مالیات تصاعدی با یک نرخ ملایم را مطرح کردند، آنگاه کارگران باید روی مالیاتی پافشاری کنند که نرخ آن چنان بهسرعت افزایش یابد که سرمایههای بزرگ بهواسطهی آن روبهنابوی میگذارند. اگر دمکراتها تنظیم و تعدیل بدهیهای دولتی را مطالبه کردند، کارگران پس از آن باید ورشکستگی دولتی را طلب کنند. بدینسان، مطالبات کارگران الزاماً براساس اقدامات و امتیازات دموکراتها [و در مقابل آنها] تنظیم خواهد شد.
گرچه کارگران آلمانی بدون گذر از یک توسعهی طولانی انقلابی نمیتوانند بهقدرت دست یابند و منافع طبقاتی خودرا متحقق کنند، اما اینک حداقل میتوانند مطمئن باشند که نخستین گامهایشان در راه دستیابی بهقدرت با پیروزی مستقیم طبقهی آنها در فرانسه همزمان خواهد بود و نتیجه اینکه این نخستین گامها تسریعکنندهی آن پیروزی است.
اما آنها خود باید بیشترین نقش را در پیروزی نهایی خود از این طریق ایفا کنند: با آگاهی بخشیدن خویش از منافع طبقاتی خود، با ایجاد و ادامهی استقلال موقعیت سیاسی خود در سریعترین زمان ممکن، و با اجازه ندادن بهاینکه بهواسطهی عبارتپردازیهای ریاکارانهی خردهبورژواهای دموکرات گمراه شوند و حتی برای یک دقیقه هم در مورد ضرورت سازمانیابی مستقل حزب پرولتاریا شک کنند. شعار آنها در نبرد باید این باشد: انقلاب مداوم.
*****
(*)دو نکتهی توضیحی ضروری:
1ـ انگیزهی ترجمهی این خطابیه بهضرورتِ ترویج، تبلیغ و تبادل طبقاتیِ مارکس و مارکسیسمی برمیگردد که نه تنها زیر آوار دریافتهای خردهبورژوایی و لیبرالی بهضد خود تبدیل نشده، بلکه اِعمال قدرتِ طبقاتی کارگران (یعنی: روند شکلگیری قطعی، نهایی و نفیشوندهی دیکتاتوری پرولتاریا) را راهگشای حل معضلات سیاسی و طبقاتی جامعهی سرمایهداری میداند. این مارکس ـدرست برخلاف تصویر رایجی که از «مارکس» ارائه میشودـ نه فقط هیچ همسویی و سنخیتی با کاپیتوپارلمانتاریسم ندارد، بلکه توصیهاش بهکارگران مقابلهی مستقیم با دموکراسی بورژوایی و افشای عملی عبارتپردازیهای پنهان در پسِ این شیوهی حاکمیت سرمایهدارانه است. همین انگیزه بود که من را علیرغم توان متوسطم در زبان انگلیسی بهترجمهی اثر مارکس واداشت.
بههرروی، من براساس این خطابیه (و در نوشتهای جداگانه) روی مارکسی انگشت میگذارم که حقیقتاً انقلابی و طبقاتی است و بههیجوجه نمیتوان در پشت واژهها دهان پرکن «مردمی» و «انسانی» پنهانش کرد.
ترجمهی این خطابیه بدینترتیب بود که ابتدا متن انگلیسی مندرج در Marxists.org را بهفارسی برگردانم و بهمنظور دقت بیشتر و وفاداری بهنگاه مارکس بهمبارزهی طبقاتی در جامعهی سرمایهداری از بهمن شفیق، رفیق عزیزم، خواستم که آن را با متن آلمانی مقایسه کند. مقایسهی بهمن نشان داد که اولاًـ بین متن انگلیسی و آلمانی تفاوتهایی وجود دارد که در موارد متعدد با روح نوشتهی مارکس ناهمخوان است؛ و دوماًـ من نیز در ترجمهی چندین جمله را اشتباه ترجمه کرده بودم. بنابراین، متن ترجمه شده را (پس از مقایسه با آلمانی) یکبار دیگر با متن انگلیسی مندرج در جلد دهم (صفحهی 272) مجموعهی آثار مارکس و انگلس (انتشارات پروگرس) مطابقت کردم. این مقایسه نشان دادکه ضمن اینکه متن انگلیسیِ پروگرس بهمتن آلمانی نزدیکتر است؛ اما بدون مقایسه و ویرایش بهمن براساس متن آلمانی مارکسی را بهتصویر درمیآوردم که با مارکس واقعی تفاوتهای متعددی داشت. بههرروی، ضمن تشکر از بهمن شفیق، این توضیح نیز لازم استکه اگر در این ترجمه اشتباهی وجود داشته باشد، مسؤل آن من هستم و نه هیچکس دیگری. بنابراین، از خوانندهی مفروض خواهش میکنم که اگر با خطایی مواجه شد، بهاصلاح آن یاری برساند[عباس فرد].
2ـ در نوشته حاضر مارکس در موارد متعددی واژه Gemeinde را در ترکیبات مختلف به کار برده است. این واژه را شاید بتوان به معادل فارسی «شهر»، «شهرستان»، «ولایت» یا حتی «ناحیه» ترجمه کرد. اما هیچ معادل دقیقی که بتواند معنای واقعی این واژه در ادبیات آلمانی را تداعی کند، در زبان فارسی وجود ندارد و یا شاید هم ما نمی شناسیم. واژۀ Gemeinde در زبان آلمانی معنایی فراتر از یک واحد جغرافیائی و یا حتی شهری دارد. ساختار ملوک الطوایفی جامعۀ آلمان قرن نوزدهم و سنتهای مالکیت جمعی ژرمن ها به شکلگیری واحدهای شهری و یا ناحیه ای منجر شده بود که با واژه Gemeinde توصیف می شدند. در خود این واژه نیز Gemein به معنای "مشترک" بر بار «جماعتی» این واژه دلالت دارد. Gemeinde اما چیزی متفاوت از شهر یا شهرستان بود و تنها به جنبه جغرافیائی ای که با واژه های شهر و یا شهرستان و یا ناحیه تداعی می شود مربوط نمی شد. Gemeinde حتی بار حقوقی نیز داشت و مالکیت عمومی Gemeinde و حتی حق شهروندی وابسته به Gemeinde آشکارا معنای آن را متفاوت از شهر یا شهرستان و یا هر عبارت مشابه دیگر به زبان فارسی می کند. در آلمان هنوز هم عبارت Gemeinde برای توصیف شهرستان به کار می رود و هنوز هم بقایای نظام مبتنی بر Gemeinde وجود دارد. با این همه از نیمه دوم دهه شصت قرن نوزدهم و در راستای تغییرات سیاسی در جهت ایجاد دولت مرکزی مقتدر، Gemeinde نقش و جایگاه پیشین خود را از دست داد. تنها در سوئیس هنوز کانتونها کم یا بیش همان نقشی را ایفا می کنند که Gemeinde ها داشتند. در ترجمه این واژه و ترکیبات متفاوت آن، بسته به مورد و بار مورد تأکید در هر مورد، ما عبارات متفاوتی را به کار گرفته ایم و در همه جا اصل واژۀ متن آلمانی را نیز قید کرده ایم[بهمن شفیق].
عباس فرد ـ لاهه ـ نهم سپتامبر (یکشنبه 19 شهریور 1391)