انسان کنونی جامعهی ما نمیتواند خودرا بهسطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعادهی حیثیت خود، گرچه بهشکل غلط و عقبماندهی قبلی خود هم که باشد، توان برخاستن ندارد. در چنین جامعهای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کمارزش شده که نه تنها از حوصلهی نهادهای سیاسیـانقلابی، بلکه از حوصلهی جامعه هم درنمیگذرند. اکنون ارزانترین کالا انسان است و کمارزشترین طرفهای هرتبادلی کار انسانی است.
دربارهی [چیستی و چگونگی] ارزش
نوشتهای با مسئولیت عباس فرد
دربارهی چرایی انتشار این نوشتهی قدیمی:
نوشتهی حاضر در میان دیگر نوشتهها و یادداشتهایی که سالها پیش یکی از دوستان از ایران برایم آورد، بهشکل خطی در آرشیو پراکندهام وجود داشت؛ اما هیچوقت بهفکر انتشار آن نیافتاده بودم. اینکه اینک بهانتشار آن مبادرت میکنم، بیدلیل نیست. یکی از کارهایی که درگیر آن هستم، مطالعهی اشکال گوناگون اگزیستانسیالیسم و بهویژه بازخوانی بعضی از کتابهای نیچه و ازجمله چنین گفت زرتشت اوست. یکی از نظریهپردازیهای کلیدی نیچه در این کتاب و دیگر آثارش استفادهی مستقیم و غیرمستقیم از عبارت «ارزیابی دوبارهی همهی ارزشها» و «زیر.و.زبر» کردن آنهاست. تاآنجاکه من میدانم و برآورد کردهام، استقبال نسبی از نیچه و کتاب چنین گفت زرتشت، منهای توازن قوای سیاسی جامعهی تحت سلطهی جمهوری اسلامی و اشکال مختلف سرکوب دولتی و غیردولتی و همچنین مناسبات طبقاتی پذیرندگان این شاعرـفیلسوفی که از شعر و فلسفه ـهردوـ گریزان است، ابهامگوییهای او و نبود تعریف قابل نقد و بررسی از مفهوم «ارزش» بهطورکلی و حتی کلیتر و عامتر از مفهوم ارزش در نقد اقتصاد ساسی استکه توسط مارکس بهدرستی تحلیل و تدوین شده است.
بههرروی، انتشار این نوشته که برای اولین بار در اواخر سال 1366 توسط یک جریان سیاسی روشنفکریـکارگری [س. س] تدوین شد و بهطور محدودی منتشر گردید، بهمعنای پذیرش قطعی تحلیل اجتماعیـطبقاتی نهفته در آن نیست که وضعیت زمان انتشارش را بررسی میکند و قصد از این بررسی نیز اساساً وجه عملی آن بود.
با همهی این احوال، براین باورم که تعریفِ کلی ارزش و مفهوم ارزش در این نوشته فراتر از توجه و مثلاً یادگیری، جای بررسی نقادانهای را دارد که حقیقتاً دارای جوهرهی نقد باشد؛ و قصدش از نقد، نه انکار و ستیز، که دستیابی بهمفاهم و تعاریف جامعتر و کاربریتری باشد.
ازآنجا که این نوشته بنا بهخواست من منتشر میشود، نه تنها مسئولیت آن را میپذیرم، بلکه بررسی انتقادهای احتمالی را نیز (همانند نوشتهی خودم) بهعهده میگیرم.
*****
دربارهی [چیستی و چگونگی] ارزش
ارزش بههرجهت حقیقت ذاتی تبادل است و تأکیداً حقیقت ذاتی تبادلات انسانی است. هرجا و بههرنحوی که میان انسان طبیعی و طبیعت انسانی تبادلی روی دهد، حقیقت ذاتی آن تبادل چیزی جز ارزش نخواهد بود. این تبادل چه در زمینهی اقتصادی و چه در زمینههای اجتماعی، اخلاقی، عاطفی و حتی احساسی رخ دهد، بنابر حقیقت ذاتی خودْ سازای ارزش است و همین حقیقت ذاتی استکه ارزشمندی و ارزیابی هرطرف تبادل را سامان میدهد.
درست است که شیوههای تبادل ماهیتاً متفاوتاند و این تفاوت را از حد ماهوی خود مایه میگیرند و درضمن و مستقیماً در روابط تولیدی جامعه ریشه دارند، لکن حقیقت ذاتی تبادلات تاآنجاکه ذاتیاند و بهمثابهی ربطی بیواسطه مفهوم میگردند، یعنی در حد انتزاع عقلانیشان جنبهای مطلق و تمامشمول دارند و بهگسترهی تاریخ حیات انسان گستردهاند.
شیوههای تبادل که خود از ماهیت تبادل ناشی میگردد، نمیتواند مفهوم ارزش را از خود منفک کند ویا آن را از میان بردارد، بلکه صرفاً تعیینکنندهی ماهیت ارزش ویا تجلیگر حقیقت قطعی آن خواهد بود. بنابراین، حتی در جوامع بیطبقه (چه کمونهای اولیه و چه جهان آتی) نیز نمیتوان از مقولهی ارزش چشم پوشید. آنچه موضوع علم اخلاق و زیباییشناسی است و آنچه مَدِنظر عالمان علم اقتصاد است و آنچه از صفآرایی ارزشها در نسبتهای مختلف مطرح است، همگی مباحثی است در ماهیت تبادل و شیوههای آن، و نه حقیقت ذاتی آنْ که صرفاً انتزاعی عقلانی است، حتی افزونی و کاستی ارزش بهماهیت تبادلات انسانی نظر دارد، حال آنکه ارزش بهمثابه یک حقیقت ذاتی در هر تبادل انسانی تابع بیشی و کمی آن نخواهد بود.
نحوهی درآمد انسانی تبادلات بههرصورت که باشد، حقیقت ذاتی این تبادلات خدشه نمیپذیرد و دگرگون نمیشود. بنابراین، در هر تبادلی ـبههرجهتـ ارزشْ گویی نفس مطلقهی خودرا داراست که در نسبتهای ماهویاش عینیت یافته و بهزندگی و زایش خود تعیّن میبخشد. حتی هنگامی که انسان یکسوی تبادل را تشکیل میدهد، یعنی جایی که انسانِ طبیعی با طبیعت انسانی بهتبادل مشغول است، ارزش مصرف گرچه بهتوانهای ذاتی و عینی آن انسان در دیالکتیک انسانـطبیعتْ ماهیات و حدود مختلفی را میپذیرد، اما بههردلیلی درحقیقت ذاتیِ خود استکه ارزش است، نه بنابر ماهیتاش ویا ماهیت هرسوی تبادل، چراکه هرطرف تبادل فینفسه دارای ارزش نخواهد بود، مگر بهتحقق ربط بیواسطهی تبادل.
در شکل اجتماعی نیز ارزشهای اخلاقی تابع عمدهترین تبادل اجتماعی (یعنی: مبادلهی کار) است. هر مبادلهای در شکل اجتماعیاش هنگامی که بهدرستی ریشهیابی شود بهمبادلهی کار بهصورت اجتماعی آن مربوط میگردد، زیرا جامعه نیز همچون مجموعهای متقاطع هویت خودرا برمبنای عمدگی که ماهیت محوری تقاطع است قرار میدهد، پی میریزد و ماهیت عمدهی جامعه انسانی در تبادلاتاش چیزی جز تبادل کار با هر موضوع و هر عنوانی که بهخود بگیرد، نیست. در جامعهای که ارزش کار بههردلیلی تقلیل مییابد، ارزش آدمی نیز همراه با این تقلیل کاستی یافته و کم میشود. این دیگر نیاز بهاستدلال پیچیده نیست که ارزش آدمی در یک جامعه تابع مستقیم ارزش کار در همان جامعه است. با سقوط ارزش کار بهمثابهی جوهر انسانیْ سقوط انسان و درنتیجه سقوط ارزشهای اخلاقی نیز آغاز میگردد.
جامعه ما اکنون [= اواخر سال 1366] دچار چنین تقلیل و سقوطی است. سقوط ارزشِ کار در روند تولید اجتماعی همراه با خود سقوط ارزش انسان کنونی ایرانی و درنتیجه سقوط اخلاقی وی را بههمراه آورده است.
انسان کنونی جامعهی ما نمیتواند خودرا بهسطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعادهی حیثیت خود، گرچه بهشکل غلط و عقبماندهی قبلی خود هم که باشد، توان برخاستن ندارد. در چنین جامعهای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کمارزش شده که نه تنها از حوصلهی نهادهای سیاسیـانقلابی، بلکه از حوصلهی جامعه هم درنمیگذرند. اکنون ارزانترین کالا انسان است و کمارزشترین طرفهای هرتبادلی کار انسانی است.
هنگامیکه ارزشهای اخلاقی تقلیل یافتند باور انسان بهخود و درنتیجه بهنوع خود نیز از میان میرود. هنگامیکه آدمی خویشتن را کم ویا بیارزش دید نمیتواند برای انسانِ نوعی نیز ارزش قائل شود، و این سقوط ارزشی بهخودبیگانگیِ محصول جوامع طبقاتی هرچه بیشتر دامن میزند؛ سازوارهی نوعی که میبایست تجلیگاه انسان و خودِ انسانی و فراگیرندهی آن بهخرد ـخردِ سازوارهـ باشد، خود نیز در این تقلیل ارزش انسانْ مضمحل و بیاعتبار میشود، و با تقلیل ارزش که باید بهمثابهی حقیقت ذاتی میان فرد و نوع تحقق و تعالی پذیرد، بیاعتباری نوع و اضمحلال نگرش نوعی نیز آغاز میگردد. بهدیگر سخن، حقیقت انسان (چه بهمعنی شخصی آن و چه بهمعنای اجتماعیاش) بهکلی از میان میرود ویا حداقل تا حدِ حقیقتی ذهنی مخدوش میگردد. در پیآمد چنین خدشهای استکه هر فرد اجتماعی از هرجلوهی نوعی بهسایه فردیت خود میگریزد و این گریز خودرا چونان یک گرایش غلط اجتماعی بُروز میدهد. بدینترتیب، آنجاکه میبایست برای تحقق ضرورت بهسازمان و آزادی خود بهمثابه تبادل انسانی در سطح بالای ارزش نگریست، هر دیدهی روشنگری را کور میکند و بهصورت یک بیماری و عملکردی ضدانقلابی بهویرانگری انسان میانجامد.
اینکه در سراسر جنبش بهنظر میآید که سازمان[ها] از دورن میپاشند، این مسئله بهتضادهای درون و بیرونِ سازمان ـهردوـ مربوط میشود. غلط خواهد بود که ریشههای این تلاشی را صرفاً در درون مطالعه کنیم، گرچه محور ماهوی آن در درون مجموعه آشکار میگردد، ولی لازم است که بهتضاد درون و بیرون و دیالکتیک ظریف آن توجه کنیم. در حل مسائل درونسازمانی با کمی دقت آشکار میگردد که بسیاری از آنها تابع مستقیم مسائل بیرونیاند که بهصورتهای درونسازمانی بازتابیدهاند. و همچنانکه گفتیم تقلیل ارزشها و اعتبارات درونسازمانی خودْ بهنحوی تابع سقوط ارزشهای اخلاقی جامعه و آن نیز تابع سقوط ارزش کار انسانی و خلاصه تابع سقوط انسان و جامعه اوست.
این خصوصاً در یک سازمان روشنفکریـکارگریـسوسیالیستی مشهودتر است، چراکه تقلیل ارزش کار، تقلیل ارزش طبقهی کارگر و سقوط ارزشهای انقلابی و پراتیک متناسب با آن را بههمراه دارد، که اینک جای خودرا با هر چیز (خصوصاً بیم اجتماعی و محافظهکاری) پُر میکند و در این جایگزینی است که استهلاک اعتبارات طبقاتی طبقهکارگر و بیمحتوایی شعارهای انقلابیاش هرچه بیش از پیش مشهود میگردد.
خلاصه آنکه در این مرحله، کار انقلابی که هرگز نمیتواند بیتأثیر از کارِ تولیدیـاجتماعی و اُفت و خیزهای آن باشد، خودْ دچار بیماری مُهلکِ ناباوری، جمعگریزی و سازمانناپذیری میگردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت نقادانهای از عباس فرد
بهنظر من لازم و حتی ضروری بود که پاراگراف زیر با تکیه بهارادهی طبقاتیـانقلابی بهگونهای معتدلتر و طبعاً عملیتر نوشته میشد:
«انسان کنونی جامعهی ما نمیتواند خودرا بهسطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعادهی حیثیت خود، گرچه بهشکل غلط و عقبماندهی قبلی خود هم که باشد، توان برخاستن ندارد. در چنین جامعهای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کمارزش شده که نه تنها از حوصلهی نهادهای سیاسیـانقلابی، بلکه از حوصلهی جامعه هم درنمیگذرند. اکنون ارزانترین کالا انسان است و کمارزشترین طرفهای هرتبادلی کار انسانی است».
این پاراگراف میبایست بهشکل زیر نوشته میشد:
«انسان کنونی جامعهی ما با سختی بسیار زیادی میتواند خودرا بهسطوح تبادلات انسانی بالاتر سوق دهد و در این رهگذر حتی برای اعادهی حیثیت خود، گرچه بهشکل غلط و عقبماندهی قبلی خود هم که باشد، توان چندانی برای برخاستن ندارد. در چنین جامعهای با چنین نقدِ ارزشی حتی جان و حیات انسان نیز در این میانه چنان کاستی یافته و چنان کمارزش شده که لازمهی بقای نهادهای سیاسیـانقلابیْ درایت، حوصله و مقاومت طبقاتیـانقلابی بسیاری است تا همانند شمعی کوچک و پوینده بهحیات خود ادامه دهند و مهیای بازآفرینی حوصلهی سازمانیابی جامعه بههنگام فورانهای عصیانگرانه باشد. گرچه اکنون ارزانترین کالا انسان است و کمارزشترین طرفهای هرتبادلی کار انسانی است؛ اما در همین دورههاست که باید رقصید و پایههای نهادهای طبقاتی و انقلابی را ـحتی از ساروج هم محکمترـ شکل داد. نظام سرمایهداری علیرغم خاصهی استبدادی و سرکوبگرانهاش، بهواسطهی بحرانهای نوسانآفرینشْ فرصتهای زیادی را برای سازمانیابی طبقاتی و انقلابی و حتی تجدیدسازمان در اختیار میگذارد. اما حقیقت این است این فرصتها بدون تدارک عملی و نسبتاً سازمانیافته دود میشوند و بههوا میروند».