خاورمیانه
27 مهر 1393 | بازدید: 5475

کوبانی در فراسوی نیک و بد

نوشته شده توسط بابک پایور

کوبانی در فراسوی نیک و بد

«از نظر ما نادرستی یک حکم به‌هیچ‌وجه موجب رد آن نمی‌شود؛ زبان تازۀ ما در این باب طنینی از همه شگفت‌تر دارد. مسئله این است که باید دید آن حکم تا کجا پیشبرندۀ زندگی و نگه‌دارندۀ زندگی و هستی نوع است و چه بسا پرورندۀ نوع؛ و گرایش اساسی ما به‌تصدیق این نکته است که نادرست‌ترین حکم‌ها (از جمله حکم‌های ترکیبی پیشین) برای هستی ما ضروری‌ترین چیزها هستند، زیرا انسان نمی‌تواند زندگی کند مگر با اعتبار دادن به‌افسانه‌های منطقی، با سنجش واقعیت با میزان جهانی یکسره ساختگی و مطلق و یکی با خود، با تحریف دائمی جهان به وسیلۀ اعداد؛ پس رد حکم‌های نادرست به‌معنای رد و نفی زندگی است.دروغ را شرط زندگی شمردن، بی‌گمان، ایستادن در برابر احساس‌های ارزشی رایج است به‌طرزی خطرناک؛ و فلسفه‌ای که چنین خطری کند، تنها از این راه است که خود را در فراسوی نیک و بد می‌نهد.» 
[نیچه – فراسوی نیک و بد]

 

به‌جای مقدمه،
نمونه‌هائی از حماسه‌پردازی‌ها دربارۀ کوبانی:

1- مقاومتِ تکین کوبانی در مقابل هجوم همه جانبه فاشیسم سیاه یادآورحماسه مقاومت رهایی بخش در تشكيل بريگاد بين المللي در دفاع ازنيروهاي آزاديخواه اسپانيا در مقابل فرانكو و نيزمقاومت استالينگراد در جنگ جهاني دوم است. آنچه نبرد كوباني را به نمادي از مقاومت تبديل نموده، گره خوردن اراده انسانهاي‌ست كه نظم ناعادلانه موجود را نپذيرفته و در برابر اين مثلت شوم نظام سلطه جهاني، ارتجاع و دست نشاندگان منطقه اي سرود مقاومت سر داده وعزم راستين و وفاداري خود به آرمان رهايي نوع بشررا ملاك سنجش حقيقت قرار داده اند.
[از بیانیه جمعی از نویسندگان، روشنفکران ایرانی در دفاع از مقاومت کوبانی و محکومیت توحش داعش]

2- واقعیت تلخ این است که نبرد در کوبانی، نبردی بر فراز "جامعه ی مدنی" و بر بلندای تضاد و تعارض دو "اردوی کار- سرمایه" است. بی شک بورژوازی کرد آن قدر عاقل بوده است که از دو سال پیش و متعاقب یورش داعش سرمایه و خانواده و کار و بار خود را به مکانی امن منتقل کند. آنان که در کانتون مانده اند و آنان که در حال گریز هستند و آنان که مسلح شده اند همه گی به اردوی زحمت و کار تعلق دارند بی شک. و بی شک داعش نیز نماد و نماینده ی بربریت دولت های سرمایه داری منطقه یی و جهانی است اما نبرد در کوبانی از بهره ی دیگری برخوردار است. در کوبانی از سوسول بازی های لفظی تحفه ها و تفاله های شبه "تروتسکیستی" خبری نیست. این نبرد می تواند تداعی گر جان فشانی های مردم استالین گراد باشد.
[محمد قراگوزلو - کوبانی شهری به وسعت هستی اجتماعی ما...]

3- مردم کوبانی جسارت بخرج داده، اسلحه بدست گرفته، در برابر نیروهای سیاه اسلامی قهرمانانه و با شجاعت می جنگند. مردمی که یکبار با شکست داعش و گوشمالی آن، ظاهرا، شکست ناپذیرترین نیروی اسلامی را به سخره گرفته، قدر قدرتی آنرا نقش بر آب کرده اند.در چنین شرایط دلسردکننده و بی افقی این یک واقعه عظیم و سرنوشت ساز است. و درست به همین خاطر است که نمونه کوبانی این پتانسیل را نیز در دل خود دارد که در صورت پیروزی مجدد بر نیروهای داعش بعنوان یک نمونه موفق از اعمال اراده توده ای و خود مدیریت توده ای، علیرغم همه کاستی هایش، مورد عمل توده های خاورمیانه قرار گیرد.
[سیامک ستوده - جنبش کوبانی، رهبری ناسیونالیستی و وظیفه ما]

4- اما صف دوستان كوبانى ميليونها انسانى هستند كه نه تنها در منطقه ، بلكه در سراسر جهان ، شب را با كابوس آوارگى ومرگ كودكان اين شهر مقاوم به روز مى رسانند . جبهه عظيم و ميليونى  اى كه حتى رسانه هاى قدرتهاى بزرگ هم قادر به إنكار آن نيستند. قلب بخش مهمى از بشريت آزاديخواه با كوبانى است . اين تنها اميد شعف انگيز جبهه دوستان اين مردم تحت محاصره است. اما متاسفانه از اين درياى همدردى و همبستگى فقط بخش كوچكى مى تواند به كمك مؤثر كوبانى بشتابد.
[همایون گدازگر - رياكارى دولتها ، دوست و دشمن در مقاومت كوبانى]

6- طبیعی ست که نیروها و انسان آزادی خواه و حق طلب و سوسیالیست نمی توانند بر حملات وحشیانه داعش به کردستان سوریه بی تفاوت باشند. از این رو، باید تلاش کرد از هر طریق ممکن و در دسترس به حمایت از مبارزات بر حق و عادلانه کردهای کردستان سوریه در مقابل گروه وحشی و آدم کش داعش و حامیان آن هم چون دولت ترکیه و غیره برخاست! بی تردید دفاع از مبارزات مردم کردستان سوریه، دفاع از انسانیت و حرمت انسانی و مقاومت در مقابل تهاجم ارتجاع مذهبی و حامیان جهانی و منطقه ای آن به آزادی های فردی و جمعی بشریت است!
[بهرام رحمانی - توافقات پنهانی دولت ترکیه و داعش و مقاومت کوبانی!]

7- کوبانی با کارگران و ستمبران اش ایستاده است؛ سر فراز، با دختران و زنان دلاورش. حتی اگر به خاکسترش نشانند، نام کوبانی در تاریخ به نیکی می ماند. دختران و پسران «آدونیس»، بار دیگر، ایستاده تا اگر مجال یابند، از کشتزارهای کار، زندگی برویانند. مردمان کار و ستم کشان این سرزمین، ایستاده به پیمان برای بازیابی هویت انسانی خویش؛ نان و قناسه و سنگر را اینک با هم به اشتراک برای ماندن و دفاع به  نبرد برآیند. ستمبران این دیار، در برابر تمامی ستمگران از برده داران تا اکنون، از هجوم سپاهیان اسلام صدر که با گریز محمد عبدالله از «شَعب ابی طالب» به مدینه تا در کمین کاروان ها ره گیرد، تا خلفای همیشه با همستیز محمد، تا پان ترکیست های عثمانی، و اکنون، تا داعش ناب محمدی، دست در دست نوعثمانیسم اردوغان/ داود اوغلو و روس پوتین و پوتین، رهبر الیگارش های استبداد در روس  و سپاهیان سفاک خلیفه در ایران اسلامی خمینیسم ووو از خاکستر و خون روییده اند... آنگونه که برای آدونیس های سوریه سرودم، «جویندگان زندگی، پیکارتان پیروز، بر دستهایتان بوسه و شراب، پروازتان بر فراز.»
[عباس منصوران -  کوبانی، قلب روژئاوا]

کوبانی، در همین‌ سوی نیک و بد

چپ خرده‌بورژوای پروآتلانتیک، تاکنون هرگز در مدیحه‌سرائی‌ها، آدونیس‌بازی‌های اروتیک، حماسه‌سرائی‌های رستم و سهراب در حومۀ استالینگراد خیالی‌اش و بوسۀ خیالی از دستان شراب‌آلودۀ زنان کرد روژ‌آوا؛ اینچنین در عمل به‌دست‌بوسی کماندوهای ناتو برای نجات «کارگران و ستمبران» کوبانی زانو نزده و به‌خاک نیافتاده بوده است.

چرخشی که از سکوت مرگبار اودسا آغاز شد، به سقوط مرگبار اودسا انجامید، اکنون به‌انزجارآورترین نحو به ضربات طبل جنگ‌طلبی پست‌مدرن مبدل شده است.  

گویا از رزا لوگزامبورگ دیگر جز پرتره‌ای کهنه و غبارگرفته چیزی باقی نمانده است، زنی که در برابر لشگر قلم‌بدستان جنگ طلب، از فاشیست‌ها تا سوسیال–دموکرات‌ها، با روشن‌بینی بی‌محابائی گفت: «این جنگ جنگ ما نیست. جنگ کنونی نه تنها یک کشتار عظیم جمعی برای طبقۀ کارگر اروپایی به نظر می‌آید؛ بلکه یک دیوانگی، یک دوزخ خونین است، سهام‌ها بالا می‌روند و پرولترها به‌خاک می‌افتند.» [علیه جنگ امپریالیستی 1914-1918]

اما نیچه! این دروغ‌گوی بزرگ تاریخ مبارزۀ طبقاتی! که دام «ابرانسان» خویش را به پهنۀ همان تاریخ در برابر چپ طبقۀ میانه پهن کرد تا چپ دل‌شیفته به «انسان واپسین» ترانس آتلانتیک، در برزخ میان عشق و نفرت، همچون صوفی ابن‌الوقت دم از عرفان زند و رهائی نوع بشر را در تکاپوی آن ابرانسانی بجوید که از بدشانسی روزگار، مارکس نام «کارگر» را برای وی تراشیده است.

رفتار نیچه با مغز ما، نه در «خواست حقیقت» نقصی دارد، نه در «پرورش نوعیت» و نه در تبیین «بنیان‌های متضاد» و نه در ستیز بی‌امانش با خزعبلات خداباورانه... او همچون شعبده‌بازی زبردست سلول‌های خاکستری خشک و سخت را نرم می‌کند، مانند موم با آنها بازی می‌کند، در رادیکالیسم دگراندیش خویشتن خویش غرقش می‌کند، و مستغرق در این دریای طوفانی همه‌چیزستیزی، ما را در برابر پاسخی قرار می‌دهد که از پیش (و با خواندن سیلی از آیات زرتشت) آمادگی آن‌را پیدا کرده‌ایم: اینکه «نوع بشر» از مرزهای انسان واپسین قدمی فراتر نخواهد رفت، مگر آنکه «ابر انسان» از دل تضادهای آدمی با خودش و سایه‌اش، زاده شود.

ابرانسان نیچه، زاده می‌شود؛ یعنی ابتدای به ساکن از دل «تضاد»های فراطبقاتی جهان خودبخودی زاده می‌شود. این موجود اصلاً حاصل ذره‌ای هم از کار، این جوهرۀ حیات انسان، نیست. «تضاد»هائی در جهان واقعند که گویا مانند «تضاد» میان بند ناف با مایع رحمی، در لحظۀ موعود باعث زاده‌شدن ابرانسان از دل پاره‌شدۀ هستی و فرودآمدن وی بر فرق سر شهرهای قیل و قال زدۀ انسان‌های واپسین می‌گردد. در میان دستنوشته‌های نیچه حلقۀ گمشده‌ای وجود دارد که او البته خوب بلد است در میان هیاهوی «رادیکالیسم» و آنتی مدرنیزم خودش، گم و گورشان کند و از این لحاظ، عنوان «پدر ناتنی» پست مدرنیسم بسیار برازندۀ اوست.

در میان همهمۀ تمام این حماسه‌پردازی‌ها؛ پس از انتشار مقالۀ «کوبانی، شرق اوکراین و استالینگراد؟!» نوشتۀ رفیق عباس فرد؛ نوشتۀ دیگری که در برابر این جنگ‌طلبی پروناتوی چپ خرده‌بورژوا با تمام قدرت ایستاد و بیان فراطبقاتی، نیچه‌ای، ضدمارکسیستی و پست‌مدرنیستی این خیل بشردوستان اطلسی را به‌تصویر کشید؛ مقالۀ «در انتظار گودو: کوبانی و نبرد برای خاورمیانه آینده، آن سوی نیک و بد» نوشتۀ بهمن شفیق است. عبارت «آن سوی نیک و بد» که بی‌شک اشاره‌ای به «فراسوی نیک و بد» نیچه دارد، به‌درستی نشان می‌دهد که نویسندۀ مقاله از زاویه دقیقی به مسئله تقرب کرده است. همین نقطۀ عزیمت، فارغ از نتیجه‌گیری‌های بعدی، نوشتۀ بهمن شفیق را شایسته بازبینی دقیق و نقدی رفیقانه می‌سازد.

پیش از هرچیز باید گفت که نقد خود نشانۀ همسوئی است. اما موقع و موضع چپ ترانس آتلانتیک، نه لایق همسوئی است و نه شایستۀ نقد. ما به‌همانگونه هیچ نقدی بر چپ آتلانتیست نداریم که آنگلامرکل و باراک‌اوباما را نیز نقد نمی‌کنیم. در برابر این چپ، ناامیدی عالی‌ترین شکل انتقاد است. هر کلمه‌ای دربارۀ این چپ می‌بایست بیان خاص افشاگری باشد. باید بیانی روشن برای طبقۀ کارگر ایران باشد که این چپ خرده‌بورژوا، چپ ما نیست؛ و هر گونه امید بستن به این چپ، نشان کودکی و خامی است.

اما نوشتۀ بهمن شفیق را البته باید نقد کرد؛ نقدی که اولاً به‌طور قاطع در این تصویرپردازی افشاگرانه با وی بیان عدم تقابل می‌کند و تا جائیکه حقیقتی پایمال نشود از نوشتۀ او دفاع می‌کند؛ اما در عین حال، گام به گام و در هر کجا که بهمن شفیق قالب و اجزای اندیشۀ نیچه‌ای را به‌تصویر کشیده است، اما جوهرۀ آن‌را (مانند طرح مبحث خاورمیانه سوسیالیستی؛ اما با پرشی ذهنی از گام‌های معین در شرایط مشخص؛ یعنی سازماندهی طبقاتی و آموزشی هسته‌ها و محفل‌ها و جمع‌های کارگری واقعی و در زمان و مکان معین و تحویل آنها به فردائی نامعین) در شکل و شمایلی کمونیستی، انقلابی و مارکسیستی بازسازی کرده‌است؛ نقدی باشد که در برابر این بازسازی، حتی اگر سهواً واقع افتاده، می‌ایستد و یا حداقل تلاش می‌کند تا سرعت این بازسازی را در امیدی به آینده، کاهش دهد.

بهمن شفیق می‌گوید: «نبرد کوبانی بیش از همۀ جنگها و تحولات خونین تاکنونی تصویری را به نمایش می گذاشت که می توانست به عنوان اهرمی برای چرخش ایدئولوژیک و سیاسی به کار گرفته شود. در هیچ یک از جنگهای تاکنونی نمای دو سوی نبرد اینچنین قابل تعبیر به نبرد "نیک و بد"، "خیر و شر"، "نور و تاریکی" نبود. در کوبانی این واقع شد. کوبانی مظهر نیکی، روشنائی، امید، آینده، سعادت و سرانجام زندگی قلمداد شد و داعش مظهر شر، تیرگی، پوچی، گذشته و مرگ. نبرد کوبانی به نبردی برای زندگی و حتی به نبردی برای بشریت ارتقاء یافت و در مقابل داعش تا حضیض نیروئی برای مرگ و بر علیه بشریت به قعر کشیده شد. این دوگانۀ نور و تاریکی، خیر و شر، نیک و بد بود که همه را بر علیه داعش به آغوش ناتو راند که اکنون و یکباره به تنها امید نجات نیکی، روشنائی، زندگی و بشریت بدل شده بود.»

و در جای دیگر: «از نقطه نظر کمونیستی، داعش مظهر شر نیست.»

با گذر از روشنی و قاطعیت پاراگراف اول، اما در میان ناروشنی و ابهام این عبارت آخر، دوسؤال مرتبط با هم به ذهن متبادر می‌شود: اول اینکه آیا اساساً از نقطه‌نظر کمونیستی موضوعی به‌نام شر و «مظهر شر» قابل تبیین است؟ یا به‌عبارت روشن‌تر آیا از نظر کمونیستی می‌توان از نبردی میان نیک و بد و میان زشتی و زیبائی سخن گفت؟ اگر پاسخ به‌این سؤال به‌زعم بهمن شفیق منفی است، یعنی اگر او باور دارد که از نقطه‌نظر کمونیستی نه‌تنها داعش مظهر شر نیست، بلکه اساساً هیچ مظهر دیگری نیز برای شر وجود ندارد؛ در این‌صورت وی چنین «نقطه‌نظر کمونیستی» را الی‌غیرالنهایه به «فراسوی نیک و بد» پرتاب کرده است و بدین واسطه، جوهرۀ اندیشۀ فراطبقاتی و فرازمینی نیچه را در شکل و شمایلی مارکسیستی بازسازی نموده است. اما اگر مقصود اینست که «نقطه‌نظر کمونیستی» مذکور هنوز بوی خاک زمین می‌دهد، در همینسوی نیک و بد زنده است و هنوز به فراسوی آن پرتاب نشده؛ یعنی چیزی به‌نام مظهر شر و بدی از نقطه‌نظر کمونیستی هنوز قابل تبیین است؛ ضمن اینکه بدین‌سان شادمانه از نیچه فاصله گرفته‌ایم، اما بلافاصله سؤال سخت‌تری پیش پایمان قرار می‌گیرد؛ اینکه اگر داعش مظهر شر نیست، پس مظهر شر در جهان امروز چیست؟

دانش‌آموز کلاس اول مارکسیسم، بی‌شک در اینجا انگشت‌ خود را بالا خواهد گرفت و خواهد گفت: «مظهر شر در این جهان، سرمایه است.» اما این پاسخ؛ ضمن اینکه ریشۀ پلیدی‌ها در جهان امروز را به‌درستی بیان می‌کند، اما هنوز ذره‌ای ما را به‌حقیقت نزدیک نکرده است. زیرا هر بیان صحت یک موضوع یا واقعه، الزاماً بیان همۀ حقیقت نیست و چه‌بسا بسی دروغ‌ها از میان گفتن نکاتی برخاسته است که صحت دارند.

حتی نقل‌قول تکراری و کسل‌کنندۀ این جملۀ مارکس که «سرمایه‌دار یک سرمایۀ شخصیت یافته است» (کمااینکه در چندین مدیحه‌سرائی دربارۀ کوبانی، این‌را هم شنیده‌ایم)؛ با حذف چرائی و چگونگی شخصیت‌یافتگی سرمایه، وی را به‌مانند روحی سرگردان قلمداد می‌کند که در تن سرمایه‌دار حلول کرده و وی را به‌همان ‌کراهت ماریتورنس، تحت سلیطگی خویش به‌بند آورده است. صحیح است که سرمایه‌دار در تعیین مسیر عمومی حرکت سرمایه فاقد اراده است (مگر اینکه همچون یک قلندر مادرزاد قید سرمایه‌دار بودنش را بزند و یا به به‌جمع فروشندگان نیروی کار بپیوندد و یا به‌جمع جوکیان و مرتاضان) اما حذف ارادۀ وی در انتخاب جرئیات مسیر و چگونگی‌های آن، از شخص وی حتی در صورت بروز هر جنایتی، سلب مسئولیت کرده‌است.

به‌عنوان نمونه به‌نوشتۀ زیر نگاه کنیم:

«معنای کلام اینان آن است که دولت های نخست با القاعده و خلافت اسلامی ابوبکرالبغدادی از یک جنس و یک قماش نیستند!! گویا تمامی این ها سرمایه شخصیت یافته در پوشش ها و با رخت و چوب های حکومتی جوراجور نمی باشند. «افشاء کنندگان» خود باید افشاء گردند، زیرا به کارگران دروغ می گویند، کل دولتهای دنیا، دولت های داعشی هستند، القاعده و کاخ سفید و کنگره امریکا و اتحادیه اروپا و جمهوری اسلامی و دولت های ترکیه و عرب منطقه و حکومت اقلیم کردستان هر کدام نقش خاص خود را در ارکستر هستی و قدرت سرمایه جهانی ایفاء می کنند، کشتار و بربریت و حمام خون های داعش از زمان پیدایش تا حال در قیاس با هولوکاست آفرینی های امریکا و اروپا در عراق و افغانستان و بالکان و ویتنام و سراسر دنیا، اسرائیل در غزه، دولت اسلامی ایران در اوین و عادل آباد و وکیل آباد و گوهردشت و کردستان و جنگ ارتجاعی اش با رژیم هار بعثی عراق، نقطه ناپیدائی است.»
[فعالین جنبش لغو کار مزدی - به حمایت از مقاومت کارگران کوبانی برخیزیم...]

باید به‌این خیل «افشاکنندگان» دوآتشه و مریدان سرمایه شخصیت‌یافته مارکس گفت که هیچ دروغی وقیح‌تر از این عبارات بالا به کارگران نیست، زیرا:

اولاً – کارگران را دربرابر عملی مطلقاً غیرممکن (یعنی برهم زدن یکباره «ارکستر هستی») قرار می‌دهد و روند مبارزه با چنین ارکستر مفروضی را از هرگونه امکان عمل معین، مقطعی، منطقه‌ای، کارخانه‌ای و یا شخصی مبرا می‌کند.

دوماً – با زدن جمهوری‌اسلامی، حکومت‌اقلیم کردستان، القاعده، دولت‌های عرب منطقه (مثلاً بخوانیم بشار اسد) و ارتش عظیم ناتو با یک چوب، در ظاهر امر «انصاف و عدالت» را رعایت می‌کند و اینچنین صوفیانه، هیچ تفاوتی هم میان این سرمایگان شخصیت‌یافته قائل نیست. دروغ‌بزرگ در اینجا است که در گرماگرم رعایت این «انصاف و عدالت»؛ هنوز قدرت از لولۀ تفنگ بیرون می‌آید و آنکسی برندۀ حقیقی بازی است که لشگرهای بزرگ‌تر زرهی، کماندوهای بیشتر، جنگنده‌های سریع‌تر و سلاح‌اتمی در دست دارد. و لابد وظیفۀ تاریخی طبقۀ کارگر هم اینست که همانند مجسمۀ برنزی بودا در برابر این تفاوت نجومی قدرت، بی‌تعلق و بی‌تفاوت باقی بماند تا ناتو با خیال راحت سایر این سرمایگان شخصیت‌یافته را بمباران لیزری کند و این «ارکستر هستی» با صدای موسیقی توپ‌ها و تانک‌ها مبدل به اپرای هسته‌ای شود. در همۀ تاریخ اسف‌بار چپ خرده‌بورژوا، هرگز تاکنون کلمات قصار مارکس اینچنین در پابوسی کماندوهای ناتو به‌عمل گرفته نشده است.

سوماً – با حذف اراده از انسان، و پرتاب «ارکستر هستی» به فراسوی نیک و بد؛ آب پاکی و توبه بر دستان هر چاقوبدست داعش می‌ریزد. یعنی به‌زعم این «مارکس باوران» سوپر انقلابی و ملغی کنندۀ کارمزدی در ارکستر هستی؛ میان شخص سرمایه‌داری که مثلاً به‌سبب ابتلای فرزند خویش به‌فلج اطفال، بخش معتنابهی از سود سرمایه خود را به‌مبارزه برای بیماری فلج اطفال اختصاص می‌دهد (و سایر جلوه‌های کمک‌های انسان‌دوستانه در جهان) و سرمایه‌داری که سرمایه‌اش را برای سود خالص بیشتر در بازار سیاه فروش اسلحه به داعش به‌کار انداخته است و خود نیز بدین‌واسطه چاقو به‌دست مشغول به‌سربریدن نوجوانان کرد و عراقی و سوری است، هیچ تفاوت «مارکسیستی» وجود ندارد و ایندو به‌یک درجه «سرمایه‌های شخصیت یافته» هستند. باید به‌این «مارکسیست‌«های آب‌نکشیده گفت آنچیزی که در اینجا بیان می‌کنید، تابع‌النعل‌ عین فرمایشات فاشیستی حضرت نیچه در «فراسوی نیک و بد» است.

خیر، این جهان فراسوی نیک و بد، این ارکستر هستی سرمایه‌های شخصیت‌یافته و فاقد ارادۀ انسانی، این انکار مظاهر شر و نیکی، این بی‌طرفی صوفیانه که بوی گند آن در حلب و موصل و کوبانی و بوی سوختگی اجساد آن در اودسا به‌مشام می‌رسد، نه‌تنها سنخیتی با روش تحقیق مارکسی ندارد، بلکه فقط برآمده از اذهان پست‌مدرنیست، همه‌چیزستیز و «رادیکال» چپ ترانس آتلانتیک است که همۀ جوهرۀ فکری‌اش را از پوزیتیویسم اروپائی و مالیخولیای حقیقت‌ستیز نیچه‌ای به‌عاریت گرفته است، تا در جهان ذهنی، در میان بیم از «سرمایه» و امید به‌ظهور «ابرانسان»، «سوشیانس» یا «امام‌زمان» را در دل بپروراند و عمل معین امروز طبقۀ کارگر را به‌فردائی نامعلوم با شرایطی بلاتعریف موکول کند؛ و در جهان واقعی دستان آدونیس‌های لشگر کماندوئی ناتو را برای نوازندگی سازهای این ارکستر هستی، غرق بوسه و شراب کند.

بهمن شفیق در گفتگوها و نوشته‌هایش عبارت دلنشینی را از مارکس نقل‌قول می‌کند، در این نوشته نیز چنین کرده است؛ مقصود این جمله است: «اگر همۀ چیزهائی که دیده می شوند همانی باشند که دیده می شوند، دیگر نیازی به علم نبود.»

این عبارت (منهای صحت نقل‌قول آن از مارکس یا هرکس دیگری) ضمن بیان این حقیقت که صرف دریافت حسی از واقعیت را نمی‌توان علم نامید، اما هنوز فقط یکسوی رابطۀ این دوگانۀ واحد را بیان کرده است. سوی دیگر حقیقت اینست که اگر پدیده‌ها در بیان مظهری خویش (به‌معنای محل ظهور خود) انگ خود را بر حسیت آدمی و دریافت‌های حسی وی نمی‌کوبیدند، انگیزه‌ای هم برای بررسی علمی آنها نبود. در غیراینصورت یا علم را در چهارچوبی ایده‌آلیستی و با پرشی صوفیانه به‌شهود محض که حسیت را در برابر تعقل شنیع و نازل می‌شمارد، فهمیده‌ایم و بلاواسطه علم را به‌فاصله‌ای نامعلوم از حسیت و دریافت‌های ملموس آدمی پرتاب کرده‌ایم؛ یا درست برعکس، در دستگاهی پوزیتیویستی که اصالت را به‌محسوسات و ملموسات می‌دهد؛ علم را از امکان انکشاف تعقل انقلابی تهی ساخته‌ایم.

اگر باسیل «یرسینیا پستیس»، در پلیدترین شکل بیان مظهری خویش یعنی طاعون، زندگی میلیون‌ها نفر از نوع انسان‌ را به‌جهنم روی زمین تبدیل نمی‌کرد و آنها را به‌بهشت برین نمی‌فرستاد، شاید هرگز موضوع اینهمه بررسی علمی نیز قرار نمی‌گرفت. در بدن آدمی بسیاری باکتری‌ها اصطلاحاً به‌نام «باکتری‌های بی‌ضرر» یا حتی «باکتری‌های خوب» وجود دارند که به‌دلیل بی‌ضرر (یا حتی مفید بودن) آنها، در مجموع تأثیر چندانی هم بر دریافت حسی بشر از سلامتی وارد نمی‌آورند و به‌همین دلیل (به‌جز در نزد عالمان بیکاری که حوصله‌شان سر رفته و می‌خواهند همه‌چیز جهان را بدون اولویت‌بندی به‌بررسی علمی بیاورند) زیاد مورد علاقه آزمایشگاه‌های باکتری‌شناسی نیستند؛ اگر هم باشند (مثلاً به‌دلیل قابلیت استفادۀ آنها در کرم‌های پوست و شامپوها) انگیزه‌ای که برای بررسی علمی ایجاد می‌کنند به‌هیچ‌وجه با آن مظهر پلیدی طبیعت یعنی باسیل طاعون، قابل مقایسه نیست.

هرچند که استفاده مستقیم از مثال‌هائی که از رابطۀ انسان و طبیعت برمی‌خیزند در توضیح جامعۀ انسانی به‌طور عموم صحیح نیست، ولی در اینجا می‌توانیم استثنا قائل شویم، زیرا در اینجا خود مسئلۀ شناخت را می‌توان به‌طور عام و شناخت‌شناسانه نیز بررسی کرد. اگر سرمایه، همانند مجموعه‌ای از باکتری‌های بی‌ضرر و یا حتی‌سودمند، در میان جامعۀ بشری به‌حیات خود ادامه می‌داد و اینچنین انگ مصیبت و بدبختی و نوع‌ستیزی و تخریب‌ بی‌بازگشت رابطۀ انسان و طبیعت را بر دریافت‌های حسی آدمی نمی‌کوبید، چه‌نیازی به‌اینهمه بررسی علمی آن بود؟

به‌همین‌سان، فروشندۀ نیروی کار، نه مبتدا به نظریات عام و با خواندن سرسری فصل اول کاپیتال؛ بلکه ابتدائاً با دریافت عملی از مصیبت و خفت و خواری و بدبختی رابطه‌اش با سرمایه است که انگیزۀ بررسی علمی آنرا پیدا می‌کند. این عمده‌ترین تفاوت وی با چپ خرده‌بورژوائی است که ابتدائاً در بررسی نظری، با سرمایه پدرکشتگی پیدا می‌کند و سپس در این جهان کله‌پا شده‌اش، به‌دنبال کارگری می‌گردد تا انتقام این نفرت‌های اندیشگی را از سرمایه بگیرد. چرا؟ زیرا این پدرکشتگی‌ها به این بدی‌ها هم که به‌نظر می‌آیند نیستند و این هیجانات نظری من‌حیث‌المجموع فاقد دریافت برابرایستای محسوس است.

اما فروشندۀ نیروی‌کار، ابتدائا با دریافتی عملی از مصیبت و بدبختی رابطۀ کار و سرمایه، که انگ خود را بر حسیت نیز می‌کوبد (یعنی برای شخص وی دردناک است)، شخصاً به‌مقابله (یا حتی سعی در فرار) از این رابطۀ بهره‌کشانه می‌پردازد و سپس گام به گام با اعتلای این دریافت و عمل شخصی به دریافت و عمل جمعی، اتحادیه‌ای و صنفی و تمامی آزمون و خطاها و شکست‌ها و پیروزی‌هایش در این پروسۀ نظری-عملی، ضمن تلاش برای به‌دست آوردن امکانات بهتر معیشتی، بنیان‌های بررسی علمی خویش از سرمایه را نیز بازمی‌سازد تا این دریافت علمی؛ یا روزی به دریافت حقیقت سرمایه و امید و تلاش فروشندۀ نیروی‌کار در براندازی مناسبات کارمزدی بیانجامد و یا در جائی در میان این راه متوقف شود. بدین‌واسطه، یک اعتصاب کارگری و تمامی آزمون و خطاهای آن، ضمن ایجاد امکان برای بهبود وضعیت معیشتی؛ درعین‌حال می‌تواند آغازگاه بررسی علمی و بالینی فروشندۀ نیروی کار از سرمایه هم باشد.

در حقیقت امر (حتی به تأیید شناخت‌شناسان «بی‌طرف و بی‌غرض» غربی) نخستین دانشمندی که در تاریخ این رابطۀ دوگانۀ واحد را به‌تبیین علمی در می‌آورد، ابوعلی‌سینا است. او در کتاب اول قانون در طب در فن اول «در توصیف علم‌طب و موضوعات آن در امور طبیعی»، می‌نویسد: «شاید کسانی باشند که گویند، طب دارای دو جنبۀ نظری و عملی است و من با اطلاق کلمۀ «دانش» بر آن، طب را فقط با مفهوم «نظری» معرفی کرده‌ام. در پاسخ آنان گوئیم: در همۀ حرفه‌ها هر دو جنبۀ نظری و عملی وجود دارد، در فلسفه نیز جنبه‌های نظری و عملی هست و به‌همین منوال در طب نیز شقوق نظری و عملی وجود دارد. لیکن غرض از اصطلاح «نظری» و «عملی» مفهوم خاصی است و من ملزم نیستم که در اینجا جز در زمینۀ طب، منظور واقعی «نظری» و «عملی» را بیان کنم. اگر گفته می‌شود که در طب هم «نظری» و هم «عملی» وجود دارد نباید مانند بسیاری از پژوهشگران پنداشت که منظور از آن یک بخش «آموزش» و بخش دیگری به‌عنوان «کاربرد عملی» است، اما لازم است بدانی که منظور، مفهوم دیگری است به‌جز آن، زیرا طب نظری و طب عملی هر دو یک علم است، یکی از آن دانش اصول طب است و آن دگر علم بر اسلوب به‌کار گرفتن آن؛ یعنی علمی است که برای دو جنبۀ آن دو لفظ به‌کار رفته است.»

این دوجنبۀ عام علم؛ یعنی دانش اصول و اسلوب به‌کار گرفتن آن، اینگونه در نوشتۀ بهمن‌ شفیق نادیده گرفته می‌شود:

«اما دورترین راهها نیز با یک گام اول آغاز می شوند و گام اول در این راه آغاز مباحثه ای است بین همۀ کمونیستهای منطقه.»

چنین «گام اول» که از همان ابتدا اسلوب به‌کار گرفتن علم را نادیده می‌گیرد (یعنی ما به ازای عملی آن در درون طبقۀ کارگر آشکار نیست) و دانش اصول را نیز نادیده می‌گیرد (یعنی صرفاً عبارت از «مباحثه و گفتگو» است) و در نهایت تعین و تشخص این گام اول را نیز به‌ناممکن‌ها معلق می‌کند (یعنی «مباحثه»ای است میان «همۀ» کمونیست‌های «منطقه» بدون اینکه تعریف کنیم این کمونیست‌ها درواقع چه‌کسانی هستند و از کجای این «منطقه» می‌آیند) شباهت بسیاری به گام‌های «ابرانسانی» نیچه‌ای دارد که از میان تضاد بین انسان و سایه‌اش در جهانی نامعلوم مملو از انسان واپسین؛ ناگهان «زاده» می‌شوند.

اگر ابن‌سینا می‌گوید «نباید مانند بسیاری از پژوهشگران پنداشت که منظور از آن یک بخش «آموزش» و بخش دیگری به‌عنوان «کاربرد عملی» است» و اگر ملزم باشیم که این روش تحقیق عام علمی را به‌طور خاص در دانش مبارزۀ طبقاتی بازتعریف کنیم، باید گفت: نباید مانند بسیاری از چپ‌خرده‌بورژوا پنداشت که منظور از دانش مبارزۀ طبقاتی، یک بخش «مباحثه کمونیست‌ها» و بخش دیگر «فعالیت‌ها و اعتصابات کارگری» است؛ زیرا دانش مبارزۀ طبقاتی در هر دو جنبۀ عملی و نظری آن یک علم است.

هرگونه پرتاب نیچه‌ای سرمایه و «نقطه‌نظرهای کمونیستی» به فراسوی نیک و بد، امکان این پژوهش علمی را در اسلوب دانش مبارزۀ طبقاتی از فروشندۀ نیروی کار می‌گیرد و وی را با تصویری از «ارکستر هستی» مواجه می‌سازد که شبح‌گونه فاقد هر امکان نظری-عملی دریافت علمی است.

به‌عبارت روشن‌تر، اگر تا قیام قیامت وقت خود را به‌بررسی «باکتری‌های خنثی» سرمایه (یعنی مثلاً آن شخص سرمایه‌دار مهربان که بخشی از سود خود را به‌مبارزه با فلج اطفال اختصاص می‌دهد) صرف کنیم و یا اینکه برعکس، بگوئیم که «داعش مظهر پلیدی نیست»، به‌جز یک بررسی اسکولاستیک که نهایتاً به خمیازه‌کشیدن منجر می‌شود، هیچ کاری نکرده‌ایم و به‌جز خاک پاشیدن به‌چشمان فروشندگان نیروی کار در میان این «ارکستر نامتعین هستی»، حتی ذره‌ای هم به ‌دریافت حقیقت سرمایه نزدیک نشده‌ایم. بدین‌واسطه، در همینسوی عالم خاک و در گرماگرم نبرد سهمگین نیک و بد است که انگیزۀ ما از بررسی سرمایه، در واقع با مشاهده پلیدترین مظاهر آن (یعنی طاعون‌زده‌ترین محل ظهور این پلیدی در برابر چشمان شگفت‌زده مشاهده‌گر اخبار سوریه و عراق) آغاز می‌شود.

داعش، مظهر پلیدی سرمایه
کوبانی، مظهر حماسه

دربارۀ درجه پلیدی داعش سخن بسیار رفته است و ما ملزم نیستیم که بار دیگر از شدت وقاحت و کراهت ذبح حلال آدمها سخن بگوئیم. بوی گند دستان خونین داعش، همۀ گوشه‌های سوپر مدیا را درنوردیده است و هر چه‌بیشتر از آن گفتن، ارزش آگاه‌سازی که هیچ، نه‌تنها دیگر ارزش خبررسانی ژورنالیستی هم ندارد؛ بلکه بیم آن می‌رود که با تکرار این تصاویر، ما نیز به‌زیر پرچم سوپرمدیائی بپیوندیم که با تصویرپردازی‌هایش از داعش، قبح وجود داعش در این دنیا را کم کم از میان برده است.

مظهر (به‌مفهوم بارزترین محل ظهور) نه دلالت بر حقیقت وجودی یک پدیده دارد و نه حتی بیانگر همۀ ابعاد ماهوی یک پدیده است. مظهر به نقطه‌ای معین و در زمانی مشخص دلالت می‌کند که یک پدیده به‌بارزترین شکل، جوهرۀ خویش را به‌نمایش می‌گذارد؛ اما صرفاً با بررسی این مظهر، نمی‌توان امید داشت که حتی به سطحی‌ترین شیوه، شناخت یک پدیده را خراش بدهیم. از سوی دیگر مشاهده و دریافت حسی این مظهر، الزاماً به‌معنی دریافت علمی دلایل وجودی آن هم نیست.

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. و از آنجا که این محصول کار در بیگانگی خویش با آفرینندۀ خود، همچون ناخلف‌ترین بندۀ عاصی در برابر خدا، بیگانگی را نه‌محدود به‌مرزهای نامرئی طبقۀ کارگر با بقیه جهان، بلکه به‌همۀ جهان گسترش می‌دهد و نه‌تنها پرولتاریا، که همۀ جامعۀ بشری را از معنای خودآگاهی تهی می‌کند. اما از آنجا که این محصول ناخلف، برای کارگر عذاب و شکنجه و برای دیگری متضمن لذت و شادمانی است؛ و از آنجا که همۀ جهان را از امکان خودآگاهی نوعی تهی کرده است؛ نه‌در برابر انسان منفرد، بلکه خود در برابر نوع‌آدمی بیگانه است و این بیگانگی در انفراد لذت و شادمانی، به‌هر بهائی محافظت می‌شود. از اینرو نوع‌ستیزی ذات سرمایه است.

اما نوع‌ستیزی سرمایه در هر جلوۀ متصور سرمایه قابل رؤیت نیست؛ و از نظر دریافت عملی و حسی در هر جلوه‌ای از سرمایه با شدت و ضعف نمایانگر است. اگر در صحنه‌ای که یک سرمایه‌دار منفرد، بخشی از سود سرمایۀ خود را به تحقیق دربارۀ بیماری فلج اطفال اختصاص می‌دهد؛ هرچند که این نوع‌ستیزی تااندازه‌ای پنهان‌تر از خود واقعیت و چه بسا مکار‌تر از عمل‌کرد واقعی سرمایه نمایانگر می‌شود، اما این ‌ناآشکاری ظاهری بیانگر عدم نوع‌ستیزی ذات سرمایه به‌طورعام نیست؛ بلکه صرفاً بیانگر اینست که سرمایه‌دار منفرد مذکور در اینجا حامل عنوان «مظهر» نوع‌ستیزی سرمایه نیست. همانگونه که هر موجود تک یا چند سلولی در خانواده باکتری‌های و باسیل‌ها مظهر پلیدی بیماری طاعون نیست. این ناآشکاری ظاهری و عدم مظهریت؛ نافی این حقیقت نیست که سرمایه در هرشکل ممکنی از بروز، ذاتاً نوع‌ستیز است. تفاوت تنها در این است‌که در یک‌جا امکان انباشت با روی‌کردهائی نمایانگر می‌شود که در ظاهر امر غیرنوع‌ستیز یا کمتر نوع‌ستیز خودمی‌نمایاند؛ و در جای دیگر همین الزام انباشت با خشن‌ترین رویکردهای حسی همراه می‌شود. از آنجا که اساس سرمایه، بهره‌کشی و بیگانه‌سازی انسان از خودش و از دیگران و از طبیعت و از محصول کار است؛ رویکرد «مظهری» آن در زمان و مکان مشخص؛ تنها وقتی می‌تواند در دریافتی ملموس بیانگر تصویری از ذات نوع‌ستیز سرمایه‌ باشد که این «مظهر» خود بلاواسطه دلالت به‌ذات سرمایه (نوع‌ستیزی) داشته باشد.

از نخستین لحظه‌ای که طالع نحس و حرامزادۀ سرمایه‌داری پا به عرصۀ حیات گذاشت؛ در هر مقطعی از تاریخ حیاتش؛ در تعادل و توازن و در برآیند همۀ نیروهائی که بقای آنرا تداوم بخشیدند؛ در نقطه‌ای معین و در زمانی مشخص؛ «مظهر»ی از ذات نوع‌ستیز خود را به‌نمایش چشمان شگفت‌زده انسان گذاشته‌است. کوره‌های آدمسوزی آلمان نازی و یا کوره‌های تبخیر آدم در هیروشیما و ناگازاکی، هر کدام در زمان خود، نقطۀ تلاقی منحط‌‌ترین اشکال وقوع و بارزترین محل ظهور (مظهر) نوع‌ستیزی سرمایه بودند.

درست است که خاستگاه طبقاتی‌ چپ پروآتلانتیک ایرانی به‌طور عام طبقۀ متوسط جامعۀ ایران و به‌طور خاص خرده‌بورژوازی است. البته دقت کنیم که حتی همین خاستگاه نیز در مورد چپ خارج از کشوری کاملاً تصوری و خیالی است، چرا که خاستگاه همۀ دیدگاه‌های چپ خارج از کشور «بی‌وطنی»‌ای ‌است که طبقۀ متوسط (و یا در عالی‌ترین و در عین حال نامحتمل‌ترین شکل وقوعش، طبقۀ کارگر ایران) را تخیل می‌کند. به‌همین دلیل هم هست که به‌طور مداوم مولکولیزه‌تر می‌شود و هرچه مولکولیزه‌تر می‌شود، به‌همان اندازه و شاید هم بیش‌تر در تابعیت نظری سرمایۀ ترانس آتلانتیک (که دارای توان جذب وسیعی به‌واسطۀ کثرت نظریه‌پردازان و حمایت مدیا نیز هست) قرار می‌گیرد. تابعیتی که بلافاصله پیامدهای عملی هم با خود به‌همراه می‌آورد که پاشیدن بوسه و شراب به‌دستان کماندوهای پیمان آتلانتیک شمالی از جمله آنهاست؛ اما بهمن شفیق با تلاش برای قرار گرفتن در موقعیت دگراندیش و آنتی تر در برابر این چپ ترانس آتلانتیک  می‌نویسد: «داعش سر می برد. درست است. اما فقط امروز و فقط پس از حمله به عراق نیست که مبارزان اسلام سر می برند. مجاهدین افغان در جریان جنگ افغانستان با سر سربازان روسی فوتبال بازی می کردند و در همین سوریه از نخستین روزهای جنگ داخلی بیرحمانه ترین تصاویر بریدن سر توسط همین جریانات به بیرون درز می کرد. نه در افغانستان و نه بویژه در سوریه اینها "تهدید بشریت" نبودند. اکنون که داعش پا از گلیم خود دراز تر نموده، بریدن سر به تهدید بشریت بدل شده است.

داعش سر می برد و اعدام دسته جمعی می کند. درست است. اما گردان آزوف در شرق اوکراین نیز سر می برد و قتل دسته جمعی انجام می دهد. با این تفاوت که آزوف سرهای بریده جنگجویان میلیشیای خلقی را در بسته های پستی برای مادرانشان می فرستد و داعش آنها را بر سر نیزه می گذارد. آزوف تهدید بشریت نیست، اما داعش هست؟» [تأکید از من است]

در پاسخ به این حکم کلی و سؤال بعدی‌اش باید گفت: 
اولاً – خیر، داعش پایش را از هیچ گلیمی درازتر نکرده است. پای داعش دقیقاً در محدودۀ همان گلیمی است که سرمایه آتلانتیک با تخریب زیرساختارهای مدنیت در عراق در جریان طوفان‌های صحرائی و نابودی بخش معتنابهی از این زیرساختارها در سوریه در جریان بهارهای عربی در زیر پای داعش پهن کرده بود. عبارت «داعش پایش را از گلیمش درازتر کرده» در خاورمیانه‌ای که تنها گلیم آن گلیم سرمایه و مسلط‌ترین گلیم‌آن گلیم سرمایۀ آتلانتیک است، اعتباری را به‌داعش القا می‌کند که فی‌نفسه (به‌مثابه یک مجموعۀ محیط و با دینامیزم درونی خود) فاقد آن است. این نه‌داعش، بلکه این مکانیزم تسریع‌کنندۀ مجموعۀ محاط (از جمله توانائی عظیم «حقیقت»پردازی‌های سوپر مدیا) است که تصویری از سربریدن‌های داعش را مبدل به «جان جهان» کرده است که در آن داعش به‌مقام عالی‌تری از آنچه که هست، یعنی داشتن توانائی «دراز کردن پای خود از گلیم» و یا «نفی کل مناسبات منطقه» مفتخر گردیده است.

دوماً – خیر، گردان آزوف و مجاهدین افغان «تهدید بشریت» نیستند اما داعش هست. در اینجا دو لفظ با هم ملتقط می‌شوند؛ که یکی از آنها «مظهر پلیدی» است و دیگری «تهدید بشریت» که لازم است ایندو را از یکدیگر تمیز دهیم. عبارات «تهدید بشریت» یا «جنایت علیه بشریت» که عباراتی حقوق‌بشری و ساخته و پرداختۀ دستگاه اندیشگی پوزیتیویستی-هالیوودی غربی است؛ نه‌تنها با «نوع‌ستیزی» که در جوامع امروز جز «نوع ستیزی سرمایه» معنای دیگر ندارد، معادل و مترادف نیست؛ بلکه درست بر عکس، این عبارات فراطبقاتی برای تعریف «آدم بدها» bad guys هائی که همیشه تهدیدی برای «آدم خوب‌ها»ی هالیوودی (یعنی همان بشریت) هستند، نمایانگر گلیمی فراطبقاتی است که دستگاه حقوق‌بشری غربی برای گریز از هر گونه تعریف نوع‌ستیزی طبقاتی بر روی اذهان تحت سلطۀ سوپرمدیا پهن کرده است. در نوشتۀ بهمن شفیق، التقاط این دو مفهوم، علی‌رغم اینکه شخص نویسنده را در موقعیت آنتی تزی و در تقابل کامل با چپ ترانس آتلانتیک قرار می‌دهد (و به‌همین دلیل آنرا شایستۀ نقد و همسوئی می‌سازد)؛ اما قوائد بازی را ذره‌ای در فرای دستگاه فکری چپ ترانس آتلانتیک نمی‌کشاند، مفهوم نوع‌ستیزی را در فرای «بشریت ستیزی» هالیوودی تعریف نمی‌کند، آنرا به‌تبع همین دستگاه مدیائی، به‌معنایی فراطبقاتی به‌کار می‌گیرد و بدین واسطه در خطر است که ضمن نقد قالب‌ها و محتوای این دستگاه، کل جهان ذهنی «فراسوی نیک و بد» را به شکلی کمونیستی و انقلابی بازسازی کند. 

علی‌رغم نکات القائی بسیار قوی در این نوشته که به‌طور قاطع در برابر چپ ترانس آتلانتیک ایستاده است؛ این مهمترین نقطۀ ضعفی است که از ابتدا تا انتها نویسنده را آزار می‌دهد. در برابر چپ ترانس آتلانتیک که می‌گوید «داعش مظهر پلیدی است» و بدین‌واسطه نوع‌ستیزی ذاتی سرمایه را در تعریف هالیوودی «تهدید بشریت» (آدم بدها) ملغی می‌کند؛ بهمن شفیق می‌خواهد ثابت کند که «داعش مظهر پلیدی نیست» و اینها هم آدم بدها نیستند زیرا آدم‌های بدتری هم در جهان وجود دارند (مثلاً گردان آزوف یا مجاهدین افغان). به‌همین‌سان وقتی چپ ترانس‌آتلانتیک با تصویرپردازی‌ها و حماسه‌سرائی‌های اسطوره‌ای و استالینگرادی‌اش القا می‌کند که «کوبانی مظهر نیکی است» و بدین واسطه تعریف طبقاتی «نیکی» را که در جهان امروز عملی جز به‌چالش کشیدن نظم سرمایه نیست در تعریف پوزیتیویستی و مدیائی «آدم خوب‌ها» ملغی می‌کند، بهمن شفیق باز هم در موقعیت آنتی‌تزی و دگراندیش قصد دارد ثابت کند (در تمامی بخش مربوط به روژ‌آوا) که کوبانی مظهر «آدم خوب»‌ها نیست، زیرا که آدم‌های خوبتری هم در جهان (مثلاً در شرق اوکراین و غیره) وجود دارند.

مشکل این نیست که این موقعیت تقابل، موقع خطائی است؛ مشکل اینجاست که مادامیکه در همین قوائد بازی، چپ ترانس آتلانتیک و به‌تبع آن چپ خرده‌بورژوای پروغربی ایران را به چالش کشیده‌ایم؛ اگر به‌گام‌های معین، عملی‌ـ‌نظری یا نظری‌ـ‌عملی دست نیابیم؛ یعنی: مسئله را در نخستین گام به‌مباحثه احاله کنیم و  به‌طور ملموس و معقول به‌سوی ارتباط ارگانیک با طبقۀ کارگر ایران (یا فرضاً ترکیه و مصر و جاهای دیگر) حرکت نکنیم، آنگاه برای به‌دست آوردن کوچکترین بارقه‌ای از پیروزی می‌بایست از توانائی قابل مقایسه با مدیائی غربی (یعنی یک سوپرمدیای آلترناتیو) برخوردار باشیم و از آنجا که طبقۀ‌کارگر ایران در لحظۀ حاضر به‌هیچ‌وجه توانائی ساخت و پردازش چنین سوپرمدیای آلترناتیوی را ندارد؛ تنها «چارۀ کار» استفاده از اهرم فشار مدیای آلترناتیوی است که هم‌اکنون در جهان موجود است، یعنی می‌توان از مدیای سرمایۀ شرقی (از خبرگزاری مدیای چهارم گرفته تا کانال آر.تی روسیه) بهره جوئیم.

اما برای تغییر چهرۀ «آدم بدها» و «آدم خوب‌ها» در این مدیای آلترناتیو (که چندین سایت فارسی‌زبان از جمله مجلۀ هفته نیز بخشی از آن هستند) باید بدانیم که استفاده از این مدیا نه‌تنها رایگان نیست، بلکه حتی ارزان هم نیست. «قیمت مصرف‌کننده»ای که طبقۀ کارگر ایران برای مقابله با چپ پروغربی و در پروسۀ استفادۀ مداوم از این مدیای آلترناتیو خواهد پرداخت، در هر صورت انفعال و انحلال اراده‌ای است‌که می‌بایست به‌‌طور طبقاتی و قطعاً مستقل از هرشکل و بروزی از سرمایه و طبیعاً در پیوند با طبقات کارگر در همۀ جهان (که مقدمتاً از طبقات کارگر در خاورمیانه شروع می‌شود) شکل بگیرد؛ و این به‌معنی ایجاد اعتبار اجتماعی روزافزون برای این مدیای چپ آلترناتیو (یا چپ پروشرقی) خواهد بود.

هرچند که در جهان امروز آن جناح جهانی سرمایه که کمر همت بسته است تا خاورمیانه و به‌تبع آن ایران را به‌خاک و خون بکشاند، سرمایه ترانس آتلانتیک است؛ اما طبقۀ کارگر ایران تنها بربستر مبارزۀ استراتژیک کار برعلیه سرمایه است‌که می‌تواند به‌چنان قدرتی دست یابد که بتواند وارد اتحادهای تاکتیکی با نیروهائی بشود که در یک لحظۀ مفروض و معین، هنوز تیزترین نوک شمشیرهایشان را به‌سوی او نشانه نگرفته‌اند. وگرنه بهای سنگین اعتبار چپ پروشرقی را نه فقط امروز، بلکه با شدت فزاینده‌ای در فردائی نیز خواهد پرداخت که سرمایه شرقی به‌عنوان یک آلترناتیو (با نوستالژی‌ها و حماسه‌سرائی‌های «سوسیالیستی»اش) در برابر وی قرار می‌گیرد. این‌که در چنین فردائی چه‌خواهد شد فعلاً موضوع بحث ما نیست و نیازمند نوشته‌ای جداگانه دربارۀ اعتباریابی چپ پروشرقی است.

طبقۀ کارگر ایران ملزم است که نه دیروز و نه فردا، بلکه همین امروز؛ فنون، اسلوب و توانائی به‌چالش کشیدن این دستگاه فکری و همۀ قوائد این بازی را در خود بپروراند وگرنه دیر یا زود در برابر سوپرمدیا و یا حتی این مدیای آلترناتیو خلع سلاح خواهد شد. در برابر این دستگاه مجزا با قطعات ظاهراً متنافر، یعنی «نبرد نیک و بد» میان داعش و کوبانی؛ به‌جای پرتاب ذهنی کارگران ایران به «فراسوی نیک و بد» و یا تلاش برای عوض کردن 180 درجه‌ای موقع و موضع نیکان و بدان؛ باید فنون، اسلوب و توانائی بررسی علمی تمامی این دستگاه را همینسوی نیک و بد فراهم کرد؛ تا چهرۀ حقیقی کل این مجموعه، یعنی مجموعۀ دوگانۀ واحد نیک و بد در خاورمیانه، که به‌عنوان یک مجموعۀ واحد، خود «مظهر» نوع‌ستیزی سرمایه است، آشکار شود.

بهمن شفیق می‌نویسد: «علاوه بر همۀ اینها، نه توحش داعش و نه کمکهای مالی و نظامی شیوخ مرتجع منطقه، هیچکدام نمی توانند عروج کنونی داعش را توضیح دهند. تمام این کمکها در اختیار دستجات اسلامی دیگر – از جبهه النصره تا احرار شام - نیز بوده اند. از میان این دستجات تنها داعش است که توانسته است به نیروی سیاسی مؤثری بر معادلات منطقه بدل شود. در این واقعه مکانیسمی نهفته است که توسل به کمکرسانی به عنوان "عامل اصلی رشد داعش" این مکانیسم را نادیده می گیرد. به درجه ای که نیروئی بتواند ظرفیت تبدیل شدن به عاملی مؤثر در معادلات را از خود نشان دهد، به همان درجه نیز قادر به جذب حمایت از جانب گروهبندیها و دولتهای دیگر نیز خواهد بود. مسألۀ اساسی این است که داعش توانسته است دقیقا همین ظرفیت را از خود به نمایش بگذارد. امری که دستجات اسلامی دیگر از آن ناتوان بوده اند.»

در اینجا با توسل به‌تعریف «ظرفیت» که تبیینی مکانیکی از داعش است (به‌جای بررسی داعش و کوبانی به‌عنوان یک مجموعۀ محیط و دوگانۀ واحد)؛ و سپس بررسی (باز هم مکانیکی) کمک‌های مالی و نظامی شیوخ منطقه به‌عنوان یک محصول و تابع از «ظرفیت تبدیل شدن به عاملی مؤثر» (به‌جای بررسی تأثیر تسریع کنندۀ این مجموعۀ محاط) بار دیگر دست و پای خود را در تبیین پوزیتیویستی از هستی به‌زنجیر انداخته‌ایم.

تأثیر تخریب کنندۀ مجموعۀ محاط (سرمایۀ ترانس آتلانتیک) بر مجموعۀ محیط (جوامع سوریه و مصر) به‌واسطۀ تخریب زیرساختارها و ساز و کار مدنی (به‌معنای مدنیت سرمایه) در این کشورها در جریان طوفان‌های صحرائی و بهارهای عربی؛ قابلیت رشد و انکشاف نیروهای تولیدی را از این زیرساختارهای مدنی این جوامع سلب نمودند، و به تبع آن در حرکتی چرخشی، گرداب‌وار و فرورونده و با تخریب قوائم مدنیت (از آموزش و پرورش؛ آبرسانی و ترانسپورت مواد غذائی گرفته تا تفکیک قوای سه‌گانه و سایر اتباع مدنیت سرمایه) جوامع سوریه و عراق (شهرهای تخریب شده) را به «شهر بی‌قانون» مبدل ساختند.

هرچند که داعش امروز هم به‌عنوان جلوه‌ای از دینامیزم درونی این مجموعۀ محیط و هم به‌عنوان بخشی از مکانیزم تخریب کنندۀ مجموعۀ محاط عمل می‌کند، اما باید مراقب بود که این‌دو باهم (یعنی: «جلوه‌ای از دینامیزم درونی» و «بخشی از مکانیزم تخریب کنندۀ مجموعۀ محاط» التقاط نشوند و از یکی از آنها برای ریختن آب پاکی بر دستان دیگری استفاده نشود.

بهمن شفیق در آنجا که در سخنرانی‌اش از «نفی مناسبات موجود» توسط داعش (به‌تعریفی فراطبقاتی) سخن می‌گوید (البته اگر فرض کنیم که به‌همین تعریف فراطبقاتی، نفس‌کشیدن آدم‌ها هم بخشی از مناسبات موجود است و بریدن سر آنها «نفی» آن است)؛ و در آنجا که به «جذب جوان‌ها» (باز هم به‌تعریفی فراطبقاتی؛ خاستگاه طبقاتی این «جوان‌ها» کجاست؟) اشاره می‌کند، در واقع به این جلوۀ معین از دینامیزم فی‌الحال جوامع سوریه و عراق اشاره کرده است؛ اما در آنجا که به «کمک‌های شیوخ عرب» اشاره می‌کند، در واقع به مکانیزم تخریب‌کنندۀ مجموعۀ محاط اشاره کرده است. مشکل اینجاست که نویسنده در نوعی الاکلنگ ذهنی و به‌طور متواتر و ریتمیک، بین این‌دو مفهوم «جامپ» می‌کند و هیچ تمایزی هم بین آنها قائل نیست. این التقاط ریتمیک (چه‌عمدی باشد و چه‌سهوی) حقایق بسیاری را از چشم پنهان می‌سازد:

اولاً – می‌توان به ضرس قاطع گفت که اگر مکانیزم تخریب کنندۀ مجموعۀ محاط در سونامی طوفان‌های صحرا و بهارهای عرب نبود؛ یعنی‌اگر ساز و کار مدنی (مدنیت سرمایه) در جوامع سوریه و عراق چنین مورد تاخت و تاز اف-16 ها و هلیکوپترهای آپاچی قرار نمی‌گرفت؛ شکل‌گیری داعش در همان تبیین دینامیزم درونی این جوامع یا کاملاً غیرممکن می‌بود و یا اگر واقع هم می‌شد، قطعاً به‌گونۀ دیگری بود. به‌همین دلیل است که مثلاً در جامعۀ ایران که از نظر «خشونت» اجتماعی هیچ دست‌کمی از سوریه و عراق در سال 1998 میلادی ندارد هیچگونه نسخه‌ای از «داعش» در حال شکل‌گیری نیست و حتی دواعش واقعاً موجود ایرانی (مانند مجاهدین خلق) در خود جامعۀ ایران توان عملیاتی بسیار اندک و قابل چشم‌پوشی دارند. دلیل آن اینست که دولت سرمایه ایرانی با تکیه بر زیرساختارهای مدنی سرمایه و حتی با گسترش آنها، هنوز تحت تخریب طوفان‌های صحرائی قرار نگرفته است و دینامیزم درونی جامعۀ ایران نه‌تنها هنوز توان انکشاف نیروهای تولیدی را دارا است، بلکه این توانائی‌ها در حال رشد نیز هستند. حال اگر به‌نحوست روزگار فردا، همۀ شهرهای بزرگ ایران در شرایط وخیم جنگی و در معرض بمباران اف-22های نیروهای «حافظ صلح» قرار بگیرند، دیر و یا زود نوعی از «اسلام سیاسی» نیز در ایران شکل خواهد گرفت که نه‌تنها بریدن دست‌جمعی سر آدم‌ها را معادل امر خدا بداند؛ بلکه برای فرد چاقو بدست چند ویلای مجلل در زعفرانیه و فرمانیۀ بهشت هم رزرو کند.

دوماً – اگر از داعش به‌عنوان جلوه‌ای از دینامیزم درونی جوامع عراق و سوریه سخن می‌گوئیم، ناگهان بدین معنی نیست که بگوئیم «خلایق هر چه لایق» و جوامع سوریه و عراق همین است که داعش هست و «جوان‌ها» هم به آن جذب می‌شوند! خیر، زیرا تخریب زیرساختارهای مدنی و تبدیل زندگی شهروندی و شهر بی‌قانون؛ علی‌رغم ایجاد امکان پیدایش گانگستریسم و راهزنی، خود فی‌النفسه نمی‌تواند باندهای گانگستری گسترده‌ و با چهرۀ هنری و نفیس بین‌المللی مانند داعش را یک‌شبه از آسمان نازل کند. گفتن این حرف بدین معنی است که یا ما گانگستر ندیده‌ایم یا حساب و کتاب سرمان نمی‌شود. گانگسترهای مدرن زندگی بسیار گرانی دارند، آنها باید پول کافی در بیاورند (یعنی یا آنرا از خارج از جامعه دریافت کنند و یا در خود جامعه «مالکیت خصوصی» صاحب پول را بر اموالش «نفی» کنند!)، باید دخترهای خوشگل و «شو مدل» را برای نکاح جهادی در اختیار داشته باشند، باید دوره‌های آموزشی پرهزینه استفاده از سلاح‌های مدرن را پشت‌سر گذاشته باشند و باید از خاستگاهی طبقاتی برآمده باشند که در آن نوع‌ستیزی انتگره است (به‌همین واسطه، فارغ از جوان یا پیر بودن آنها، پرولتاریا نمی‌تواند خاستگاه طبقاتی آنان باشد)

امروز در زمان جنگ ممسنی که زندگی نمی‌کنیم! گانگستر و راهزن سال 2014 میلادی راهزن بسیار مدرنی است. جوامع سوریه و عراق در پی‌تخریب مکانیکی زیرساختارهای مدنی در شق آخر شاید قادر بودند باندهای گانگستری مانند توابع القاعده یا جبهه‌النصره را به‌زور از خودشان در بیاورند. اما حتی تصور سازماندهی گانگسترهای سوپرمدرنی مانند نینجاهای داعش از دل جوامع سوریه و عراق، تصوری خام و کودکانه است. داعش چنین موجود تک‌وجهی‌ای نیست: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو گردن به کف آری و به‌رغبت ببری!

سوماً – داعش صرفاً به‌دلیل اینکه سر می‌برد «مظهر پلیدی» (نوع‌ستیزی) نیست. چرا جای دور برویم و مجاهدین افغان و گردان آزوف را مثال بزنیم؟ در هلند و آلمان و لوس‌آنجلس و تهران هم سر آدمها را می‌برند. همین کردهای خودمان که امروز چنین حماسی و قهرمانانه در کوبانی در برابر داعش ایستاده‌اند، مثل آب خوردن سر می‌برند. در دوران جنگ ایران و عراق پاسدارهائی که در کردستان کشیک شب می‌دادند، سرشان باسیم عین خیار بریده می‌شد. تاریخ سر بریدن تاریخ جدیدی نیست و به‌دوران پارینه‌سنگی و «کشف چاقو» باز می‌گردد.

داعش به‌صرف اینکه قتل‌عام می‌کند مظهر پلیدی نیست، آنچه اخبار می‌گوید اینست که داعش در بزرگترین اعدام دست‌جمعی (قتل‌عام) حدود 40 نفر را یکجا در یک خاکریز به‌گلوله بسته است. در مقابل آن «آندرس بهرینگ برویک» نروژی در سال 2011 در دو عملیات، یکی در اسلو و دیگری در جلسۀ جوانان حزب کارگر در جزیرۀ اوتویا، 77 نوجوان را در یکروز به گلوله بست و قتل‌عام کرد اما مبدل به «مظهر پلیدی» نشد، که هیچ، کلی هم تشویقش کردند و چند سال زندان (با امکانات رفاهی و اینترنت) سنگین‌ترین حکمی بود که برای وی صادر شد. در حالیکه رکورد شخصی او در آمار قتل‌عام در یکروز از رکورد داعش هم بالاتر است.

مسئله اینجاست که خیلی‌ها «راک اند رول» می‌خوانند ولی فقط الویس پریسلی «مظهر» راک اند رول است.

چهارماً – در برابر این جلوۀ دینامیزم درونی و این بخش مکانیزم تسریع‌کنندۀ بیرونی؛ بهمن شفیق تمامی تحلیل‌اش را به‌این عبارت تقلیل می‌دهد که: «داعش جریانی است که تضادهای دوران معاصر را بازتاب می دهد».

بدیهی است که هررویداد اجتماعی (حالا یک مقدار کم‌تر و یا یک مقدار بیش‌تر، بالاخره به‌نوعی) تضادهای دوران خودش (و نه دوران دیگری) را بازتاب می‌دهد. مگر اینکه به‌وجود ماشین‌زمان ژول‌ورن باور داشته‌باشیم و رویدادها را توسط فشار دادن یک دکمه به‌دوران دیگری به‌جز «دوران‌خودش» پرتاب کنیم تا در آنجا بتوانند تضادهای دوران دیگری را بازتاب دهند. بسیار خوب، اگر این حرف هم درست باشد که همۀ اشیاء و نسبت‌ها به‌نوعی تضادهائی را بازتاب می‌دهند که سازندۀ آن اشیاء و نسبت‌ها هستند؛ پس بیان این که «داعش جریانی است که تضادهای دوران معاصر را بازتاب می دهد» حرفی است که در کلی بودن و نداشتن هیچ‌گونه مابه‌ازای انضمامی، هیچ‌گونه معنای مشخصی هم ندارد و به‌بیان روشن‌تر یک عبارت‌پردازی بدون معنی است؛ و یا با کمی ارفاق، در بهترین حالت؛ فقط یک بدیهی‌گوئی غیر سودمند است.

پنجماً – پس‌از این ابراز ناتوانی در مشاهدۀ روند تکوین داعش به‌مثابه جلوه‌ای از دینامیزم درونی مجموعۀ محیط (جوامع سوریه و عراق) و بخشی از مکانیزم بیرونی مجموعۀ محاط (که در مورد زیرساختارهای مدنیت سرمایه تخریب کننده و در مورد روند تکوین داعش تسریع‌کننده است)؛ بهمن شفیق نه‌تنها تکوین داعش را صرفاً جلوه‌ای از دینامیزم درونی مجموعۀ محیط ارزیابی می‌کند؛ بلکه خود این دینامیزم را نیز از تحلیلی طبقاتی تهی می‌سازد، زیرا که می‌نویسد: «در اینجا فقط همینقدر کافی است تأکید کنیم که رشد داعش محصول شکست تاریخی انواع مختلف الگوهای توسعه و تکوین دولت مدرن در خاورمیانه است. بدون شکست ناسیونالیسم های لیبرال در کشورهای مختلف منطقه، بدون شکست الگوهای دولتگرائی عدالت خواهانه شبه سوسیالیستی، بدون شکست بعثیسم و ناصریسم و شیوعیسم در کشورهای عربی، پیدایش جریاناتی مثل داعش قابل تصور نبود. دولت ملی بورژوازی بیش از هر چیز بر بازار واحد تکیه دارد. بازاری که امکان انباشت سرمایه را برای بورژوازی متحد در این بازار و زیر چتر دولت فراهم می کند و هویت ملی را رقم می زند. شکست الگوهای مختلف توسعه در کشورهای خاورمیانه و شکلگیری تقسیم کار جدیدی در بازار جهانی در جریان لیبرالی شدن مناسبات جهانی در سه دهه اخیر، دولت ملی در خاورمیانه را به پدیده ای زائد بدل کرده است»

با خواندن این بند از حرف‌های بهمن شفیق به‌این نتیجه می‌رسیم که گویا خاورمیانه نه از وجود و شدت‌یابی تضادهای طبقاتی، نه از استثمار نیروی‌کار توسط سرمایه، و نه از سلطۀ مناسبات پیشاسرمایه‌دارانه برمناسباتی‌که می‌بایست به‌شیوۀ سرمایه‌دارانه بازتولید می‌شدند و حتی نه از انواع و اقسام یورش‌های امپریالیستی (اعم از اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی و غیره که بیانگر نقش کندکننده، تسریع‌کننده و یا تخریب‌کنندۀ مجموعۀ محاط است) بلکه فقط و فقط از شکست مدل‌های توسعه و عدم تکوین دولت ملی رنج برده است؛ و تراکم و تمرکز این «رنج» هم جای تراکم و تمرکز سرمایه را گرفته و به‌داعش استحاله یافته‌است. در این عبارت؛ تضادهای طبقاتی (درست مثل آغاز انقلاب 1848 در فرانسه) به‌خوابی شیرین فرو رفته‌اند؛ البته با این تفاوت که تضادهای طبقاتی در فرانسه موقتاً و برای مدت بسیار کوتاهی به‌خواب رفتند، اما خاورمیانه تضادهای طبقاتی توسط بهمن‌شفیق برای ابد به‌خواب فرستاده شده‌اند. در اینجا در مورد داعش هیچ حرفی از مبارزۀ طبقاتی (اعم از سلبی، ایجابی ویا هرشکل دیگری) در میان نیست و شاید هم به‌همین دلیل است ‌که زرتشت سوسیالیست خاورمیانه، مقولۀ «خاورمیانه سوسیالیستی» را از پس «شکست تاریخی انواع مختلف الگوهای توسعه و تکوین دولت مدرن» به ارمغان می‌آورد تا همانند «هرمزد» به جنگ «اهریمن» رود و روشنائی بیکران آن همانند فرۀ زرتشت به آتشگاه خاندان «فراهیم روان زویش» فرود آید و دختر آزادی را بزاید که نامش «دغدوا» است.

منهای فره فراطبقاتی و زیبائی هرمزدی دغدوا دختر آزادی؛ از چنین برجسته‌کردن مقولۀ تکوین دولت ملی که مسئلۀ اساسی مبارزۀ طبقاتی را به‌طورکلی کنار می‌زند، بوی مرحله‌بندی‌های منشویکی سال 1917 نیز به‌مشام می‌رسد. هرچند که اگر «روح بلشویسم» سال 1917 نیز امروز به‌جسم خاورمیانه حلول می‌کرد، شاید نتیجۀ دیگری به‌جز همین مرحله‌بندی‌ها به ارمغان نمی‌آورد و گفتن این آخری، البته از فواید (درواقع سؤاستفاده من!) از همان تحلیل فرضی بهمن شفیق در دستگاه ماشین زمان است.

پری‌رویان و سمن‌بویان کوبانی

دلیل تبدیل داعش به «اهریمن» و «مظهر پلیدی» در سوپرمدیای غربی ازجمله اینست که استعداد بی‌نظیر، هنرمندانه و هالیوودی داعش در این نمایشات پلیدی نه از دینامیزم درونی ناآشنا، آمیخته با فرهنگ عرب و اسلامی سرزمین‌های سوختۀ سوریه و عراق، بلکه از مکانیزم خارجی همین جامعۀ غرب برخاسته است. لباس سر تا پا سیاه، مدل «فشن» مو و ریش، پرچم سیاه دزدان دریائی (که هیچ سنخیتی با پرچم سبز اسلام ندارد)، نوشتن لااله‌الاالله با خط بسیار عجیب و باستانی‌گونه بر روی پرچم، حرکت هالیوودی گردانهای سیاه‌پوش پیاده در یک خط طولانی در زمان فتح شهرها، سخن گفتن به زبان عربی با لهجۀ البغدادی که به‌طرز عجیب و جادوگرانه‌ای آخر همۀ جملات را می‌کشد و آنرا از هر لهجۀ عربی موجود در تمام منطقه (از جمله لهجۀ بغدادی واقعی) متمایز می‌کند، پوشاندن صورت با نقاب سیاه که «نینجا»های هالیوودی را به‌ذهن متبادر می‌کند، گسترش شبح‌گونه در شهرها که حملات «زامبی»ها را یادآور می‌شود، تی‌شرت‌های داعش که در همه‌جا هست؛ همه و همه ساخته و پرداختۀ تصاویر هالیوودی است.

این یکی از دلایل متعددی است که القاعده و جبهه‌النصره علی‌رغم تشابهات ظاهری بسیار با داعش در شروع پیدایش آن، به دلیل ریشه داشتن در سنت‌ها و فرهنگ عربی-اسلامی همان جوامع (دینامیزم درونی)، به‌هیچ‌وجه قادر به چنین حرکت وضعی سوپرمدیا و یا ‌جذب اینهمه نیروی گانگستر غربی و داوطلبان «بلوند» برای پیوستن به‌ »دولت اسلامی» از مراکز نیویورک، پاریس، برلین، لاهه و بروکسل نمی‌شوند. داوطلبان انگلیسی، فرانسوی و آلمانی‌زبانی که نامهائی مانند «ابومحمد الامریکیه!» را با همان لذت و افتخاری می‌پذیرند که «آناکین اسکای واکر» در فیلم «جنگ ستاره‌ها» نام «دارت ویدر» را در هنگام پیوستن به «سوی تاریک نیرو» پذیرفت. داعش «سوی تاریک نیرو» است و یک نسل از جوامع غربی در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاهش آموزش دیده است که یا بدان بپیوندد و مبدل به جنگجوی «دارک فورس» شود و یا «سوی تاریک نیرو» را با تمام قوا و با فرستادن قوی‌ترین «شوالیه‌های جدای» (بخوانیم جنگنده‌های سوپرهورنت و بمب‌افکن‌های بی-2 اسپیریت و کماندوهای صحرا) ساقط کند؛ تا در آخر ماجرا و در جریان حمله‌ای نفس‌گیر و پرهیجان «ستارۀ مرگ» سوی تاریک نیرو را (بخوانیم جوامع سوریه و عراق و به‌تبع آن خاورمیانه) را نابود کند تا «آزادی و دموکراسی» دوباره به «ریپابلیک کهکشان» بازگردد.

بهمن شفیق با تقلیل داعش به صرف «دینامیزم درونی» جوامع سوریه و عراق و سپس تعریف حمایت‌های بین‌المللی (از جمله شیوخ عرب) از داعش به‌عنوان ماحصل این موفقیت تاکتیکی؛ یکسره استراتژی عظیم اجتماعی، سیاسی و نظامی‌ای را که در طی سی سال فرهنگ‌‌سازی در غرب پایه‌های اجتماعی‌ خود را نیز به‌خوبی یافته است؛ نادیده می‌گیرد؛ یعنی یک سرمایه‌گذاری در همۀ ابعاد اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی که می‌توان از آن به‌عنوان عظیم‌ترین سرمایه‌گذاری استراتژیک تاریخ بشر نیز نام برد.

فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، خود مملو از شگفت‌آورترین آرایه‌ها در تحسین زیبائی و تقبیح زشتی به‌طور عام و فراطبقاتی است. در میان دست‌نوشته‌هایش، ممدآقای شوخ طبع شیرازی در تحسین زیبائی چنین می‌آورد:
سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند
به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند
به‌عمری یک نفس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند!

در این مجموعۀ دوگانۀ واحد؛ در نبرد سهمگین و فراطبقاتی نیک و بد میان داعش و کوبانی؛ روشن است که آنسوی نبرد که نه‌الزاماً دربرابر ذات نوع‌ستیز سرمایه، بلکه در برابر «مظهر» پلیدی و نوع‌ستیزی سرمایه قرار می‌گیرد، به‌خودی‌خود به «مظهر روشنی و زیبائی» مفتخر خواهد شد؛ این طبیعت این نبرد است و هنگامی که حماسه‌سرایان چپ پروآتلانتیک دست و پا می‌زنند تا با گفتن اینکه « آنان که در کانتون مانده اند و آنان که در حال گریز هستند و آنان که مسلح شده اند همه گی به اردوی زحمت و کار تعلق دارند بی شک» نوعی جلوۀ طبقاتی از «اردوی زحمت و کار» از مبارزات کوبانی بتراشند و این نبرد نیک و بد را به مارکسیسم هم «آلوده» کنند، و یا در یک نوستالژی اشکبار از دلتنگی‌شان برای رفیق استالین، نبرد نیک و بد کوبانی را به «استالینگراد» بچسبانند؛ باید به آنان گفت که چنین خاطر میازارید، چرا که کوبانی در سپیدی و زیبائی نبردش به‌هیچ‌وجه نیازمند «مارکسیسم» نوستالژیک شما نیست.

سمن‌بویان کوبانی؛ فارغ از اینکه زن یا مرد باشند یا چهرۀ آنان زشت یا زیبا باشد؛ صرفاً به‌دلیل اینکه در این روزگار شوم، قرعۀ تقابل فراطبقاتی با «مظهر پلیدی» به‌نامشان افتاده است؛ حتی اگر تا دیروز وکیل شیطان هم می‌بودند؛ امروز «مظهر نیکی و زیبائی» هستند؛ و دیگر سرنوشت آنها در این «قرعه» تاریخ قابل بازگشت هم نیست.
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند!

و به‌این نوابغ «مارکسیسم» ناتوئی که می‌گویند «...آنان که مسلح شده اند همه گی به اردوی زحمت و کار تعلق دارند بی شک» باید گفت که بیائید و همۀ اطلاعات تاریخی خود را از کتابخانه‌های خاک‌گرفته‌تان جمع‌آوری کنید و یک جنگ (فقط یک جنگ) امپریالیستی نام ببرید که در آنها «اردوگاه زحمت و کار» در خط مقدم جبهه، گوشت دم توپ نبوده باشد. آیا وقتی رزا لوگزامبورگ در لحظه‌ای که می‌گوید «این جنگ جنگ ما نیست...سهام‌ها بالاتر می‌روند و پرولترها به خاک می‌افتند» براستی نمی‌دانسته‌است که این «اردوی زحمت و کار» است که در جنگ مبدل به گوشت دم توپ شده است؟ آری، در سال 1914 نیز همۀ آنهائی که در «کانتون» مانده بودند و همۀ آنهائی که در حال گریز بودند، به «اردوی زحمت و کار» تعلق داشتند و از آنجا که ساکنین «اردوی لذت و حال» هم همیشه دارای فرصت کافی و نیز دارای پول کافی هستند که علی‌المجادله خود و بستگانشان را از «کانتون» آتش‌بارها نجات بدهند، عدم حضور فیزیکی آنها در خط مقدم بدین معنی نیست که جنگ امپریالیستی ناگهان به‌مثابه یک «جنگ پرولتری» تغییر ماهیت داده است. مسئله رزا لوکزامبورگ در آنجا و مسئلۀ ما در اینجا اینست که یک میدان جنگ را فقط وقتی می‌توان «استالینگراد» نامید که در آن پرولترها در همۀ ابعاد اجتماعی، نظامی و سیاسی؛ هژمونی خردمندانه خویش را بر یکسوی طرفین درگیر گسترده باشند و مادامیکه در کانتون‌ها چنین نیست که نیست؛ فارغ از تعداد سربازان منفرد آن که خواه به اردوی کار و زحمت تعلق داشته باشند یا خیر؛ خواه موجد زیباترین صحنه‌های حماسی باشند یا نه؛ این جنگ یک جنگ پرولتری نیست.

اما کردهای سوریه، شبکه‌ای مسطح و سازواره‌ای و فارغ از تضادها و ستیزهای طبقاتی هم نیستند؛ و ازآن‌جاکه تضادها و ستیزهای طبقاتی در مورد کردهای سوریه (نه نزد بهمن شفیق، نه نزد مدیای ترانس‌آتلانتیک و نه نزد چپ پروغربی) فاقد هرگونه تبارز و تجلی‌ است؛ از این‌رو، یک حقیقت قطعی (یعنی: ماهیت بورژوائی خودگردانی در کوبانی و دیگر کانتون‌های کردی‌ـ‌سوری) در بحث همۀ کسانی‌که به‌کوبانی و قهرمانی‌هایش پرداخته‌اند، و بهمن‌شفیق که در موقعیت آنتی‌تزی آنها قرار گرفته‌است، پنهان نگاه‌داشته شده است. در اینجا باید به‌صراحت روی ماهیت بورژوائی کوبانی که به‌خودی‌خود نمی‌تواند خاصۀ انقلابی داشته باشد، انگشت گذاشت و تأکید کرد:

اگر کردهای سوریه با سرپیچی از هژمونی بورژوازی کرد، سه سال پیش در تقابل با مکانیزم تخریب‌کنندۀ مجموعۀ محاط (یعنی تخریب زیرساختارهای مدنیت سوری توسط سرمایه ترانس آتلانتیک) به‌جای سکون و یا طرفداری از نیروهای ضد اسد؛ با گروه‌های پیشاداعش و خود داعشی‌ها درگیر می‌شدند؛ در مختصات کنونی جهان که بسوی یک جهان دوقطبی و جنگی جهان‌سوز حرکت می‌کند، حداقل طرف قطبی را گرفته بودند که برای هم‌اکنون (یعنی صرفاً وضعیت فی‌الحال) کم‌تر خطرناک است و بدین‌ترتیب ـ ‌شاید ‌ـ عناصری از ترقی‌خواهی را به‌خود ضمیمه کرده بودند، و چنین نکردند. به‌هرروی، تأکید بر این مسئله، فراتر از لازم، ضروری است‌ که در مختصات فی‌الحال موجود جهان، تنها پرولتاریا و نیروهائی‌که در اتئلاف با هژمونی او قرار می‌گیرند، می‌توانند انقلابی عمل کنند؛ و در نبود تشکل پرولتاریائی، تنها نیروهائی‌که در راستای سازمان‌یابی پرولتاریائی گام‌های عملی‌ـ‌نظری برمی‌دارند، دارای خاصۀ انقلابی هستند.

اما بهمن شفیق به‌جای تحلیل (یا حداقل تصویر) قاطع از این دوگانۀ واحد «اهریمن» و «هرمزد»؛ بالاخره طاقت نمی‌آورد و از «مظهر نیکی و زیبائی» دلبری میکند و می‌گوید: «با این حال خطاهای استراتژیک رهبری روژآوا آشکارتر از آنند که بتوان به همین سطح از تحلیل پایه ای بسنده کرد.»

در اینجا ملزم هستیم که یادآور شویم مقولۀ «اشتباه استراتژیک» در مورد رهبری روژآوا، یک مقولۀ جعلی است و دلبری کردن از رهبریتی است که استراتژی وی از همان ابتدا استراتژی سرمایۀ آتلانتیک بوده است، و هیچ اشتباهی هم در این زمینه مرتکب نشده است. در اینجا فقط می‌توان از اشتباه تاکتیکی صحبت کرد که خطر لاینفک در حیات هرگونه رهبری است.

مقولۀ «خطاهای استراتژیک» هندوانه‌ای است‌که بهمن شفیق زیر بغل کردهای سوریه می‌گذارد تا از چپ ترانس‌آتلانتیک هم تااندازه‌ای دلبری کرده باشد. چراکه اصلاً چنین خطائی نمی‌تواند وجود خارج از ذهن داشته باشد. وقتی صحبت از استراتژی به‌میان می‌آید، صحبت از انتخابی اراده‌مندانه و آگاهانه است. و آن نیروئی‌که ارادۀ خودرا به‌خطا انتخاب می‌کند، اگر دیوانۀ زنجیری نباشد، اصلاً وجود خارجی ندارد. به‌هر تقدیر، هرنیروئی با انتخاب استراتژیک‌اش ـ‌در واقع‌ـ خودش را انتخاب می‌کند و این‌چنین انتخابی هرگز نمی‌تواند خطا باشد. چراکه موجودیت یک نسبت خود آن نسبت است و خودی‌که به‌اشتباه انتخاب شود، فاقد مادیتی متعلق به‌نوع بشر است.

این جملۀ بهمن‌شفیق را نیز باهم بخوانیم تا بتوانیم در مورد آن حرف بزنیم: «تأکید بر تجارب با ارزش خودگردانی در مناطق روژآوا در اینجا جائی ندارد. کافی است همینقدر اشاره شود که همین دوران تاکنونی تجارب خودگردانی در روژآوا را از جمله تجارب ارزنده مبارزات اجتماعی در خاورمیانه باید به شمار آورد که حاوی درسهای بسیار برای هر جنبش انقلابی دیگری در خاورمیانه است. رمز قدرت روژآوا و ایستادگی تاکنونی آن در مقابل قدرتهای به مراتب نیرومندتر ارتجاع منطقه را باید در همین خودگردانی جست. مسأله اما نه یافتن عوامل قدرت، بلکه جستجوی آن عواملی است که به پاشنه آشیل روژآوا بدل شده و به وضعیت امروز کوبانی منجر شده‌اند».

حالا سؤال این است‌که «مبارزات اجتماعی» در جائی‌که حرفی از مبارزۀ طبقاتی نیست، چه معنا و مفهومی دارد؟ بیان نیمی از یک حقیقت یک دروغ کامل است. مبارزۀ طبقاتی دارای سه بعد لایتفک است‌که بنا به‌مقتضای زمان و مکان ـ‌معمولاً‌ـ یکی از این ابعاد عمدگی پیدا می‌کند. خلاصه این‌که «مبارزات اجتماعی» به‌تنهائی و توصیفاتی مانند «تأکید بر تجارب با ارزش خودگردانی در مناطق روژآوا» مدال طلائی است‌که به‌وساطت روژآوا به‌سوی بخشی از چپ ترانس‌آتلانتیک پرت می‌شود تا شاید بتوان از میان آن‌ها نیز عضوگیری کرد. نتیجه این‌که بنیان دعوای کردهای سوریه با دولت بشار اسد، منهای حقوق شهروندی برای مردم تهی‌دست و فقیر کرد، اساساً سهم‌خواهی بورژوازی ناتوان کرد از قدرت سیاسی و جذب ارزش‌های اضافی از طبقۀ فعلاً درهم پاشیدۀ سوریه است‌. بنابراین، بسیاری از کسانی‌که در سنگرهای کوبانی می‌جنگند، اگر از این مخمصۀ جنایت‌بار رها شوند، چاره‌ای جز فروش نیروی‌کار خود به‌رهبرانی ندارند که هم‌اکنون (یعنی از چند روز پیش - اینجا) مذاکرۀ علنی با مدافعان حقوق بشر( یعنی: ناتو و دولت آمریکا) را آغاز کرده‌اند.

نهایت این‌که چرا ما نباید به‌رزمندگان سنگرهای کوبانی که حقیقتاً به «اردوی زحمت و کار» تعلق دارند بگوئیم که سنگرها را رها کنید و به‌ترکیه بگریزید؟ چراکه ناخواسته در مختصات دوگانه‌ای قرار گرفته‌اید که به‌واسطۀ ‌وحدتی که مدیای غرب به‌آن می‌بخشد، عملاً تصویر شر داعش را در مقابل تصویر خیر ناتو و ارتش آمریکا قرار می‌دهید؟ تا از پس بازسازی مشروعیت از دست رفتۀ خویش در اوکراین، دوباره سربلند کند و حوزۀ جنگ را تا به‌آن‌جا بگستراند که همۀ جهان را فرابگیرد؟ چرا باید «اردوی زحمت و کار» در میان کردهای سوریه به‌خاک و خون بیافتد تا سرمایۀ ترانس آتلانتیک از خاک بحران انباشت سرمایه دوباره برخیزد؟

فاجعۀ تاریخی که امروز نوشته می‌شود اینست که چنین توصیه‌ای نیز، هم غیرممکن و هم غیرانسانی است. اگر روزی رزا لوکزامبورگ می‌توانست در تعادل و توازن نسبی قوای طرفین بگوید که این جنگ جنگ ما نیست، امروز در جولانگاه بی‌رقیب سرمایۀ ترانس آتلانتیک در خاورمیانه؛ حتی برای گفتن این حرف نیز بسیار دیر شده است. امروز جنگ بین کوبانی و داعش حقیقتاً به‌قربانگاهی برای مردم کرد سوریه و خیزش‌گاهی برای سرمایه‌ ترانس آتلانتیک مبدل شده است. اگر کوبانی نجنگد و فرار کند، از پشت به‌گلوله بسته می‌شود؛ و اگر بایستد و بجنگد بازهم ضمن ایجاد اعتبار انسانی برای ارتش آمریکا، به‌همان شدت لت و پار می‌شود. بنابراین، نمی‌توان به کوبانی‌ها توصیه کرد که فرار کنند، اما می‌توان به‌آن‌ها گفت که خودگردانی بدون کنترل تولید و برابری اقتصادی فقط برای این علم شده است‌که دست همین سرآمدانی را که از مناسبات عشیره‌ای هم‌ اقتدار می‌گیرند به‌بورژواهای سیاسی و اقتصادی بین‌المللی نیز برساند.

وضعیت کنونی میان داعش و کوبانی چنان ساز شده است که نه تحت عنوان یک «اشتباه استراتژیک»، بلکه فقط تحت عنوان یک فاجعۀ تمام‌عیار انسانی و کاملاً آگاهانه (یعنی: یک توطئۀ بسیار کثیف ناتوئی) می‌توان از آن نام برد. امروز زمان آن است که به‌جای هلهله و پایکوبی حماسه‌سرایانه و آدونیسی دربارۀ کوبانی؛ این حقیقت را افشا کنیم که هم‌پیمانان آتلانتیک شمالی با هرگلولۀ داعشی‌شان که قربانی دیگری در کوبانی را به‌خاک می‌اندازد، مدال افتخار دیگری بر سینه‌های سر خود می‌آویزند و با هر ترقه‌ای که بر سر داعش فرود می‌آورند تا فاجعۀ کوبانی بیشتر و بیشتر ادامه پیدا کند؛ خود را بیشتر به‌طرفداری از «روشنی و انسانیت و نیکی» مفتخر می‌کنند. این اعتبار بین‌المللی که در اودسا به‌کثافت کشیده شد و هم‌پیمانان آتلانتیک شمالی را به قعر حمایت آشکار از فاشیسم کشانید، امروز با هر قطرۀ خون کوبانی، آنها را به قلۀ افتخار «نجات بشریت» در ائتلاف مبارزۀ اف-16های «روشن‌ضمیر» با «اهریمن سیاه» نزدیک‌تر می‌کند.

امروز، در همین سوی نیک و بد، باید در برابر این حماسه‌سرائی‌های انزجارآور با تمام قدرت ایستاد، آنرا به «فراسوی نیک و بد» پرتاب نکرد و هیچ‌گونه دلبری را هم از چپ ترانس آتلانتیک جایز ندانست؛ زیرا امروز همین چپ نیز (بیش از پیش) مبدل به‌بخشی از مکانیزم تخریب‌کنندۀ مجموعۀ محاط در خاورمیانه، یعنی سرمایۀ ترانس آتلانتیک شده‌ و دستانش بی‌واسطه به‌خون تک تک قربانیان کوبانی هم آلوده است. او که دیروز در برابر آدمسوزی اودسا سکوت کرد و فاشیسم اوکراینی را به سلاح سنگین مجهز نمود، امروز در برابر این فاجعۀ انسانی، سکوت را می‌شکند، چنین حماسه‌سرائی می‌کند و برای دستان بیجان و قربانی‌شده در این جنگ غم‌انگیز، بوسه و شراب پستی ارسال می‌کند.

***

بهرتقدیر این قاصدک آغاز نبرد میان «نیروهای تاریک و روشن» (که در فرهنگ غرب عملاً به معنای بمباران لیزری وهسته‌ای نیروهای تاریک است) و بازیافتن آنها در چهرۀ داعش و کوبانی، از طرح‌ریزی برای فردائی بسیار شوم‌تر (نه‌تنها در منطقه بلکه در همۀ جهان) خبر می‌آورد که در نوشته‌های بعدی به آن خواهیم پرداخت.

در برابر احتمال وقوع این فردای شوم، قبل از آنکه بشود از موضوعی به‌نام خاورمیانه سوسیالیستی سخن گفت، باید از یک انترناسیونال سوسیالیستی صحبت کرد که در منطقۀ خاورمیانه به‌سطح فعالیتی متمرکز و در جهت کسب قدرت سیاسی در کشورهای منطقه ارتقا یافته است. قبل از اینکه (و حداقل هم‌زمان با اینکه) از چنین انترناسیونال قدرتمندی صحبت کنیم، نیاز است که طبقۀ کارگر در سطح ملی، در سازمانی طبقاتی، خود را به‌عنوان طبقه بازشناخته و با گذر از سطح ملی به گشودن مرزهای خاورمیانه در زمینه‌های فعالیت بین‌الملل خویش ارتقا یافته باشد، یعنی در یک حزب پرولتری در همۀ کشورهای منطقه سازمان یافته باشد. قبل از تشکیل یک حزب پرولتری باید طبقه کارگر ضمن بازشناختن خویش به‌مثابه طبقه، از سازمان‌گریزی و ناباوری رهائی یافته و قدرت تشکیل سازمان طبقاتی را پیدا کرده باشد. قبل از این سازماندهی طبقاتی، اقشار متفاوت کارگران کشورهای خاورمیانه باید از طریق مبارزات منطقه‌ای و کشوری تجربه و دانش لازم برای یک سازماندهی طبقاتی را کسب کرده باشند. قبل از این مبارزات منطقه‌ای و کشوری، کارگران باید حقیقت برخورد طبقاتی با یک دولت بورژوازی را که کارگران را به‌واسطه برخورد قانونی منفرد و مجزا مورد سرکوب قرار می‌دهد را کشف کنند. قبل از چنین اکتشافی، در حین اعتصابات و مبارزات تشکل‌های مستقل کارگری، کارگران باید تمامی شیوه‌های ممکن مبارزۀ انفرادی را آزمون کرده و ناکارائی آنرا دریافته باشند. قبل از پیدایش این تشکلات مستقل کارگری، باید در مبارزات نامنظم و برنامه‌ریزی نشده، پراکنده و ناآزموده، کارگران در سطح کارخانه باید با اصل مبارزۀ جمعی در برابر یک سرکوب انفرادی، بیگانگی نداشته باشند. قبل از رهائی از این بیگانگی، کارگران منفرد باید با یکدیگر ارتباطی شخصی و رفیقانه داشته باشند که انگیزۀ لازم برای مبارزه‌ای جمعی را فراهم بیاورد. قبل از پیدایش این ارتباط رفیقانه، گروهی از کارگران باید به این امید دست یافته باشند که سر یکدیگر را کلاه نمی‌گذارند و می‌توانند با اعتماد به‌یکدیگر پول قرض بدهند، در اسباب‌کشی منزل به‌هم کمک کنند و در بیماری و بیکاری یکدیگر را تنها نگذارند. قبل از ایجاد این رفاقت ساده و صمیمی، نصف بیشتر فرهنگ، شعر، ادبیات، تفکر و تعقل منحط دلالی و مسلط طبقۀ متوسط بر کارگران (از جمله سلطۀ انفراد و نبرد فراطبقاتی نیک و بد) باید از میان آنها رخت برکند. چیزی در «فراسوی نیک و بد» نیست. اما دقیقاً همین نیک و بد است که باید بازتعریف طبقاتی شوند. و این آخری البته از همه‌شان سخت‌تر است و از بد روزگار، نقطۀ عزیمت و محل آغاز کار هم هست.

اما برای هر گام‌ عملی‌ـ‌نظری یا نظری‌ـ‌عملی پیاپی باید که دست رفاقت کارگر ایرانی را فشرد تا بتوان به‌تعقلی دست یافت که یک گام عملی جهان را به‌تغییر این نظام شوم نزدیک‌تر می‌کند. اگر جز این کنیم، طبقه کارگر ایران را در دو توانائی عمده‌اش دست کم گرفته‌ایم: توانائی وی را در شگفت‌زده شدن از مشاهدۀ قدرت خویش برای رسیدن به فنون و اسلوب دانش مبارزۀ طبقاتی؛ و پس از این آگاهی، توانائی وی را در شگفتی آفریدن!

27 مهرماه 1393
بابک پایور