rss feed

20 فروردين 1404 | بازدید: 113

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل‌ودوم

نوشته شده توسط یک دوست

چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم

درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.

در همین زمان روسای داخلی و اصلی زندان اگر همراهش بودند نسبت به او عقب می ایستادند و دستوراتش را انجام می دادند. اگر خود ماموران زندان برای بازرسی می آمدند در حدود مسائل صنفی جواب می گفتند. مسئله ملاقات، طول زمان هواخوری، وسایل داخلی بند مثل تلویزیون، گرفتن پول و وسایل از ملاقاتی ها و کتاب و نشریات و اینجور چیزها به رسولی مربوط بود که عمدتاً دری وری جواب می داد. من هیچ وقت نه در مسئولیت های بند و در موقعیت شخصی نبودم که از او درخواستی داشته باشم. بنظر مکالمه با این دلقک یک جوری کراهت داشت.

یکبار گفت «نمیخوای دست از خریت ت برداری؟» البته خریتی را که این موجود می گفت به دست دراز کردن پیش امثال او حتماً ترجیح داده بودم. بِروُ بِر نگاهش کردم. گفت می خوای داداشت رو بفرستم پیشت؟ جوابم واضح بود « نه ! چیزی نخواستم» ! (یا یه چیزی مثل این) گفت «دیدی گفتم خری، از خر هم بد تر اقلا خر با کتک براه میاد» جز پوزخند یخ و ماسیده چه جوابی به این موجود می شد بدهم ؟ 

*

از زندان های مختلف و از قصر افرادی را که مدت محکومیت شان در حال اتمام بود به اوین می آوردند و با بستن پرونده شان آزاد می کردند. بعضی که حتی مدتی هم از اتمام محکومیت شان گذشته و به اصطلاح «ملی کشی» میکردند برای بررسی وضعیت و برخی را هم برای تهدید و تطمیع به این زندان می آوردند. این افراد اگر چه محکومیت هایی پائین(مثلا زیر پنج سال) داشتند ام به لحاظ تجربه و شناخت و حتی دیدگاههای مختلف (عرصه های فکری و تئوریک) از بسیاری از ما به اصطلاح حبس سنگین ها پربارتر و عمیق تر بودند. در تجربه ارتباطی من از افرادی با موقعیت های این چنین بسیار می آموختم. جوری که هم بسیاری از پرسش هایم را پاسخ می دادم و هم به پرسشهایی عمیق تر و همه جانبه تری راه می بردم.

****************************************

                      «صلیب سرخ جهانی»

 زندانهای قبل از آمدن صلیب سرخ

از روزنامه ها و برنامه اخبار تلویزیون می شد باخبر شد که انتخابات ریاست جمهوری در امریکا در جریان است. وعده های کاندید حزب دموکرات که بمرحله نهایی رسیده بود و شعارهای حقوق بشری و اجرای دموکراسی می داد توجه عده ای را جلب کرده بود. برخی از زندانیان همان بحث روزنامه ای «بازها وکبوترها»ی حکومت آمریکا را داشتند، و گویا خشنود می شدند اگر کارتر پیروز انتخابات می شد. عده ای نیز این بحث ها راحاشیه ای و بی اهمیت می دیدند، پس با این نگرش خیال نداشتند که دنبال امتیازاتی از این راه در اجرای برنامه های مبارزاتی شان باشند.

*

«جیمی کراسی» و زندانی سیاسی

بهر حال جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا شد و دولت و دربار شاه ایران که تلاش هایی در جهت توفیق رقیب او نیز کرده بودند بسرعت پیام های تبریک و امیدواری به همکاری و مناسبات نزدیک دادند. دولت کارتر چند رویکرد متنافر را از خودش بروز داد، در ابتدا با تاخیر و خیلی رسمی به تبریکات شاه ایران پاسخ داد. تا این که مدتی طولانی(غریب ششماه) بعد از بروی کار آمدن دولتش به ایران سفیر کبیر فرستاد. و با سفرهای شاه و سفر سال نوی کارتر به ایران ورق سیاست آمریکا برگشت و شاه شد «رهبر ثبات دهند به منطقه بی ثبات خاورمیانه»، «متحد دیرین آمریکا» و مایل به همکاری گسترده در سیاست های دولت کارتر سر تیتر روزنامه ها شد. قبل از شروع بازدیدهای هیئت (شاید شش نفره؛ چنان که بیادم می آید) صلیب سرخ بین المللی اتفاقات جدیدی پیش آمد. رئیس زندان اوین که سرهنگ وزیری بود جایش را به شخص دیگری داد (که نامش را بیاد نیاوردم). این شخص هم سرهنگی در خدمت ساواک بود ولی برعکس وزیری نقشی کاملا اداری (فرمانبر ساواک) را بازی می کرد. در این تغییرات وضع غذای بهبود پیدا کرد. بازدیدهای این رئیس جدید بیشتر شد. روزنامه های رسمی و برخی مجلات مجاز داده می شد. این «جناب سرهنگ» افتخارش این بود که به غذای زندان کتلت اضافه کرده بود. بارها هم درباره این «تغییر مهم» صحبت کرده بود، به همین دلیل هم بین زندانیان معروف شده بود به «سرهنگ کتلت»

در همین دوران تغییر سیاست ساواک بود که رئیس جدید زندان به خواسته های زندانیان گوش می داد و بجای تمسخر یا پرت وپلا گفتن به برخی از آنها پاسخ مثبت می داد. و بعضی را موکول به کسب اجازه می دانست. قلم کاغذ برای مکاتبه را مجاز کرد. هواخوری را بجای دوساعت به شش ساعت اضافه کرد. برخی از کتابهایی را که خانواده ها به خواسته زندانیان می آوردند تحویل می گرفت و به بند می فرستاد. تور والیبال و توپ برای بازی داد. که در ساعات هواخوری از نگهبانی می گرفتیم  و با پایان هواخوری باید تحویل نگهبانی می دادیم. سرشماری از حال اسم خواندن به شمارش یکباره همه ی بند تبدیل شد. و چنانکه بعدا متوجه شدیم برای شنیدن خواسته های خانواده ها هم فرصت داده شده بود. یکی از خواسته ها آنها انتقال افراد به محل زندگی خانواده شان بود. و اینکه اگر از یک خانواده چند نفر در زندانهای مختلف بودند به یک محل منتقل شوند.

*

اولین بازدیدهای صلیب سرخ:

چنانکه بیاد می آورم در اوایل بهار سال پنجاه و شش اولین بازدید اکیپ صلیب سرخ اتفاق افتاد. آنطور که بعد ها مطلع شدیم، صلیب سرخ برای بازدید زندانهای سیاسی و مصاحبه از شاه اجازه می گیرد که بازدید از زندانهای را انجام دهد و گزارش آنرا قبل از همه به خود شاه بدهد. حضور تیم صلیب سرخ بدون نظارت افراد ساواک و مامورین زندان اتفاق افتاد. در معرفی آنها یک کارمندی توضیح مختصری داد و زود هم بند را ترک کرد.

اهلیت این تیم سوئیسی بود و بزبانهای فرانسه و انگلیسی مصاحبه می کردند. اولین حضورشان در بند ما (که افراد چپ در آن بودند) روی داد. سه نفر به اتاق یک رفتند و سه نفر به اتاق دو آمدند. سوالات اولیه درباره محکومیت ها، دادگاه ها و بازجویی ها بود. اکثر افراد محکومیت زندانهای سنگین داشتند. در اینجا آنها می خواستند بدانند که به چه اتهام (جرمی) به افراد چنین محکومیتی را دادند؟ پاسخ همه واضح بود هیچ کس اقدامی که منتهی به قتل شده باشد نداشت. اکثریت افراد اتهامشان عضویت در گروه ها بود و بواسطه مواضع شان از مشی گروه شان محکومیت ابد گرفته بودند. و بسیاری حتی هیچ ارتباطی با کار مسلحانه مثل درگیری، اختفای سلاح، تدارک و از این دست نداشتند. افراد زیادی به گروههایی با مشی سیاسی و غیر مسلحانه عضویت داشتند اما چون «مارکسیست» بودند محکومیت سنگین گرفته بودند. باور این مسائل آشکارا برای مصاحبه کنندگان تعجب توام با حیرت را داشت. آنها می گفتند در اطلاعات اولیه شان گفته شده که «افراد با محکومیت های سنگین بعلت قتل و اقدامات شدید نظامی محکومیت گرفته اند». تناقضات آشکار واقعیت و مهملات ساخته ساواک بشکل مسخره ای مضحک بود. مثلا طرف جزوه و کتاب خوانده بود و یا اعلامیه  پخش کرده بود و ده سال زندان یا حتی ابد گرفته بود. وجود نقص عضو در برخی بواسطه شکنجه نیز مورد توجه و تمرکز افراد صلیب سرخ قرار گرفته بود. همه جزئیات را ثبت می کردند.

اغلب قریب به اتفاق زندانیان در دادگاههای غیر علنی محاکمه شده بودند. همه ی این محاکم نظامی و بدون هیئت منصفه بودند. و از همه مهم تر و بدون استثناء همه افراد زندانی شکنجه شده بودند و خیلی از آنها آثار شکنجه پس از سالها در بدنشان باقی بود. مثل گوشت اضافه ای شبیه سوختگی شدید را در پاها داشتند. (این اتفاق وقتی می افتد که روی پای زخم شده مقدار زیادی کابل بزنند.)

آنطور که بیاد دارم ثبت اطلاعات و اظهارات زندانیان بوسیله افراد صلیب سرخ بصورت یاداشت برداری بود و از ضبط صوت یا دوربین استفاده نمی کردند. علت آن هم کنترل شناسایی اظهار کنندگان بود که نباید هویت فردی آشکار می شد.

برایم این درجه از تبادل با این گروه(صلیب سرخ) به عنوان مرجع دادخواهی از طرف هم بندی هایم تعجب برانگیز بود. آنها وابسته و عضو سازمانهای تحت پوشش همان دولت ها(حکومت ها)یی بودند که ما با آنها مبارزه می کردیم. آنها نمایندگان«بورژوازی خوب» بودند و رفقای ما آنها را دوستان قابل اعتماد و حامی خواسته های خودشان ارزیابی می کردند. این موضع گیری ها در ادامه ی سئوالات آنها و جواب های هم بندی های ما که از «رهبران» سیاسی زندان، بلکه جنبش بودند بوضوح آشکار می شد : «علل گرایش شما به مبارزه با رژیم شاه چه بوده»؟ «آیا در صورت آزاد شدن براه خودتان ادامه میدهید»؟  «چه خواسته هایی دارید» ؟ پاسخ دوستان ما «فقط» مبارزه با اختناق و نبود دموکراسی برای اظهار نظر بود. و اعلام میکردند که در صورت آزادی و بودن فضای آشکار برای اعتراضات علتی برای مبارزه نمی بینند.

معلوم نبود این سطح از نگاه به مبارزه در کجای ستیزهای مبارزه طبقاتی و استقرار سوسیالیسم جای داشت. و اساس تضاد با امپریالیسم و حکومت دست نشانده آن در تحلیل چگونه در این میل به اصلاح طلبی می گنجد!

*

چیزی که خیلی واضح بود این که 《این یک مبارزه ....

در پاسخ چه باید می گفتیم ؛ چیزی که خیلی واضح بود که: «این مبارزه ای برای برابری انسانی است که تنها در رفع و لغو مناسبات طبقاتی بدست می آید» ؟ مگر هدف مبارزات ما متشکل کردن طبقات رنجبر به رهبری کارگران نبود؟ ما باید اینطور اعلام موضع می کردیم.

از این جنس پاسخ ها در میان نبود. بلکه صحبت از «نبود آزادی» برای اظهار نظر بدون سرکوب به  میان می آوردند. چنانکه گویا استبداد سلطنتی به دموکراسی مشروطه سلطنتی باید تبدیل می شد. خب، واضح بود در آن صورت زندانی عقیدتی و سیاسی وجود نداشت ولی آیا می توانست به شرایطی برای تشکل و سازماندهی سوسیالیستی برای بزیر کشیدن حکومت سرمایه داری منجر شود؟ آیا جوامع «دموکرات غربی» که شریک و حامی حکومت محمدرضا شاهی بودند می خواستند ایران را به سوئیس یا آمریکا تبدیل کنند؟ و اگر (بفرض محال) چنین می کردند، در آن صورت آیا مبارزین به خانه می رفتند و حکومت را برای استثمار زحمتکشان و بی چیزان به روش «دموکراتیک» آزاد می گذاشتند؟

حقیقت امر در کم و کیف مبارزین و انقلابیون نبود؛ بلکه یک نظام اجتماعی بوجود آمده و ترکیبندی و تضاد منافعی شکل گرفته بود که منجر به خواسته هایی از جنس«مشارکت طلبی سیاسی» برای این ترکیبندی طبقاتی پیش آورده بود و تنها پاسخ رژیم محمدرضا شاهی سرکوب و خفقان سیاسی بود. وگر نه از این میان یک درصد جمعیت کشور هم بطور جدی به بفکر سرنگونی نظام طبقاتی نبودند. مبارزین موی دماغ رژیم بودند ولی در اردوی برانداز رژیم نبودند. ساواک دستگاه قربالگری اجتماعی در میان مبارزین بود. آنها که از سرند مماشات با رژیم شاه رد نمی شدند بهر علتی از میان میبردند. ما که مانده بودیم اینک مورد قربالگری یک سیستم پیشرفته و مدرن و ظاهرالصلاح قرار میگرفتیم.

ساواک؛ این دکان پرسود برای واملش سود اندکی برای رژیم محمدرضاشاهی داشت. از سال چهل ونه تا پنجاه و شش که دوران ظهور و اوج گیری مبارزات تا حدی عمیقاً رادیکالیزه شده بود بعلل درونی  و بیرونی مهیای افول و دگردیسی نزولی شده بود. دیگر حنایش رنگی نداشت و مثل همه دستگاه های سرکوبگر درون انواع نظامهای توتالیتر تاریخ مصرفش تمام شده بود.

امروزه که به تاریخچه گروه های سیاسی زیر زمینی و گرایشات درون زندان سیاسی این دوران هفت-هشت ساله نظر می اندازیم و بدنبال آن پیامدهای دگرگونی هایی در حاکمیت سیاسی(از نظام شاهی به ولایت فقیهی) را واکاوی می کنیم بسیاری از ناروشنی ها برطرف شده و معلوم می گردد که حقیقتا جنبش سیاسی «سوسیالیستی» در لابلای تحرکات و مبارزات «سوسیال دموکراتیک» چقدر آسیب پذیر و شکننده بود. جای تاسف بسیار دارد که این آمیختگی هنوز هم بعد از گذشت بیش از پنجاه سال در ابهام و اختلاطی تخریبگر در میان صاحب نظران جناح های رادیکال و بعضا سوسیالیست دیده می شود.

چنانکه ارزیابی ها از نظامهای سیاسی قبل و بعد واقعه ی بهمن پنجاه و هفت نشان می دهد، نقش و وزن نیروهایی که به «چپ» و مارکسیست موصوف اند؛ در مبارزه کردن و سازشکاری با این دو رژیم سیاسی، ماهیت هر یک را آشکار می کند. شناخت عوامل جابجا کننده قدرت سیاسی و اساسا یک ترمینولوژی ناکارآمد تحلیل اوضاع بگونه ایست مغشوش و دو پهلو! چنانکه حقیقت تاریخی را می آلاید و صراحت وجوه طبقاتی را در نظر و عمل از فضای مبارزه انقلابی می گیرد. و تبدیل به همان «مشارکت خواهی» سیاسی میشود.

تاریخ را (از جهات مختلف) باید از نو نوشت؛ آنهم با بازبینی مفاهیمی که منطق سوسیالیستی کاملا آشکاری داشته باشد. بگونه ای که بتوان تاریخی از نو خلق کرد. در همین راستاست که می توان فهم کرد که چرا جنبش رادیکالی به انحطاطِ سازشکاری های رذیلانه در غلتیده در حالیکه هنوز باید از ایستادگی ها و جانبازی ها ادامه دارش نتایجی بالنده ای خلق می شد و جنبش امروزین را در مقام شایسته ای می ایستاند و با وجود نفوذ در میان «توده های» و عمل سیاسی خود در میان «جامعه» جانی دیگر و جایی دیگر می داشت.

*

عیان شدن تقلیل گرایی:

صلیب سرخ در زندانهای شاه چند ماهی چرخید و از این زندان به آن زندان بدنبال افرادی می گشت و در جستجوی گردآوری اطلاعات بیشتری برای شناخت وضعیت زندانیان سیاسی در ایران بود. البته امروزه براحتی می شود پرسید که خُب «این اطلاعات هرچند کامل و متکی به اسناد و شواهد مُتقن به چه کار می آمد؟» آیا این اطلاعات به «ارتقاء جنبش» به لحاظ کیفی کمک می کرد؟ آیا مفتضح شدن دستگاه تبلیغاتی سلطنت به نفع و سویه «انقلابی» راه می گرفت ؟ یا اینکه اسباب تغییرات برای بهره گیری در جابجایی حاکمیت سیاسی از پادشاهی به ولایت فقیهی شد؟ خاطرات سران آشتی و انحراف به این تقلای سازش «کودتا گونه» به عیان نشان می دهد که نهضت آزادی و بخشهایی از جبهه ی ملی و بعضی از گروه های با قدمت و یا گروه های بی ریشه«چپ»نما در دست بدست شدن قدرت چه بهره ها از اینگونه اطلاعات بردند.

بخش بزرگی از عناصر سوسیال دموکرات زندانی خودشان را تاحد اولیه ترین مطالبه گران لیبرال دموکراسی تقلیل دادند. در این میان بصورتی آشکار رهبری مجاهدین خلق با ارتباط گرفتن با وزیر دادگستری سابق آمریکا (رمزی کلارک) در زندان تحت عنوان مسائل حقوق بشر به طرح مراودات آتی با لابی های قدرت در ایالات متحده آمریکا آغاز کرد. (توضیح اینکه : رمزی کلارک به اتفاق حاجی مانیان و حاجی میناچی تحت عنوان دفتر«حقوق بشر»آمریکا در اواخر سال 57 بزندان شماره یک آمدند و با سرک کشیدنی ظاهری به ارتباط مستقیم و چند روزه با رجوی رهبر مجاهدین در اتاق در بسته زندان به گفتگو پرداختند.) لازم بیادآوری است که رمزی کلارک اقدامات تارخی دارد «برای دیدن خمینی به پاریس می رود» و حمایت های مالی(دلار های آمریکایی)را تقدیم می کند. هم او در ماجرای «تسخیر سفارت آمریکا» چند نقش آشکار بازی می کند.

زندانیان سیاسی عملا در شکل های مختلف «تقلیل گرایی» و علیرغم همه ی سروصداهای «شهید» دادن ها که به «مظلومیت»، سرکوب و شکنجه ختم می شد، جنبش سیاسی را به این مرحله ی رسانده بودند. اینجای تاریخ است که وضعیت می ماند تا عناصر منفردی بکوشند دوباره گرد بیایند و شاید از شکست عقیدتی و آرمانی خود طرحی تازه درافکنند که قصه ی آن مربوط به سالهای پنجاه و هفت و هشت می شود.

*

زندان«عادی» تجربه ای خاص

با آمدن صلیب سرخ و اولین بازدیدش از زندان اوین مرا به اتفاق چندنفر دیگر از بندهای چپی و مذهبی از زندان اوین به یکی از قرنطینه های بزرگ زندان قصر بردند. در این زندان محکومین جرایم عادی نگهداری می شدند. این محل زندانی خیلی کثیفی بود. بسیار شلوغ و با تراکم باور نکردی از انواع متخلفین و مجرمین محاکم دادگستری. در این زندان بتازگی مردمی که در شورش های اجتماعی تازه روی داده دستگیر شده بودند را زندانی کرده بودند. اتاق ما پنج-شش تخت سه طبقه داشت. در اتاق را قفل نکرده بودند اما ما اجازه نداشتیم در راهرو و حیاط تردد کنیم. ساعت هواخوری مان معین بود و ساعت و مخصوص رفتن به سرویس بهداشتی در سه وعده تعیین شده بود. در صورت اضطرار رفتن به دستشویی مجاز بود. زندانیان که در این بند بودند سه حالت و موضع را نسبت به ما داشتند. اول «آنتیپاتی» بود، این افراد در گروهای سرکرده های بند جا داشتند. «حق»بگیر و توزیع کننده مواد مخدر و لواط و امثال آن در زندان بودند. دوم گروهی که با تذکر پلیس و سرکرده های گروه یک؛ در حالتی از بی توجهی و بی اعتنا نسب بما بودند. و گروه سومی که بما حالت«سمپاتی»داشتند و علیرغم مخاطرات تنبیهی زندان در جهت ارتباط با ما (مثلا سیاسیون) خود را تا حدی به آب و آتش می زدند. در میان اینها چند نفری از کارگران و زحمتکشان«خاطی»که بلاتکلیف در زندان بودند دیده می شد.

یکی از اینها جوانی دارای معلولیت جسمی بود، یک پایش کوتاه تر از پای دیگرش بود. جرمش تخریب بولدوزر شهرداری بود که خانه های بدون مجوز(زورآبادی)را تخریب کرده بود. او کارگر نقاش در یک تعمیرگاه صاحب برند بود. او علاقمند به ارتباط با بود و می خواست با ما مصاحبت داشته باشد. سراغ چند نفری رفته بود ولی تحویلش نگرفته بودند. یک از سران(مهدی.الف) از مجاهدین آن موقع و بعدترها حادثه سازی بنام بود او را از اتاق مان بیرون کرده بود. یکی دیگر از صاحب عِله های«چپ»بود او هم از پشت این اقای مجاهد درآمده بود که:«با پاهای کبره بسته اش اتاق را آلوده می­کنه». من وقتی متوجه شدم که دیدم این فرد (حشمت نام) دارد توی هواخوری پاهایش را بروی سمنت زیر شیر آب میسابد. بحدی که پوستش رفته و خون آلود شده بود. علت را پرسیدم ماجرا را گفت(البته او دست و پاهایش پینه داشت نه کبره)بسراغ آن دونفر رفتم و حسابی مورد شماتت قرارشان دادم .

بعدها برای استهزاء من باو می گفتند «حشمتِ روشن» فامیلی مرا روی او گذاشته بودند و او را منصوب من می خواندند. این واقعه جزو اولین مراتبی بود که از هم پیمانی با چنین افرادی «شَرم» داشتم. حشمت مردی زحمت کش بودو برای خانواده اش همچون بسیاری سرپناهی بدون مجوز ساخته بودند. دست و پایش پینه بسته بود. آگاهیش تا حد شوریدن بر بی عدالتی نظام به عمل درآمده بود(بولدوزر شهرداری را  آتش زده بود). او مشتاق «سیاسی» شدن و دوستی با ما بود. ولی در بین ما اینها «مجاهد خلق» و «چپی پر مدعا» ما با او به تحقیر و توهین رفتار می کردند و در برابر دفاع من از او مرا هم مسخره می کردند. در مدتی که ما در این زندان بودیم در ساعات هواخوری با او صحبت می کردم و در پاسخ تمسخر«مهدی.الف» شرمساری خودم را از هم جبهه بودن با امثال او اظهار کردم.

*

ساواک برای پائین نگهداشتن آمار زندانی ها ما را به زندان عادی فرستاده بود. صلیب سرخ از طرقی پیگیر شده بود. برای همین دوباره مارا بزندان عمومی (شماره یک) برگرداند. در بار دوم بازدید صلیب سرخ در بند شش زندان شماره یک قصر بودم.

ساواک عده زیادی از محکومین و پرونده های «سبُک» را به قزلحصار برده بودند. برادر من را هم آنجا برده بودند. وقتی ساواک تصمیم گرفت که خانواده های را که بیش از یک زندانی دارند،زندانیان شان  را در یکجا نگهدارند: برادرم را بزندان شماره چهار قصر بردند و همزمان به اشتباه مرا بزندان قزلحصار منتقل کردند. ساواک داشت این دستش به آن دستش میگفت «شکر» نخور! مثلا می خواستند اصلاحات بخرج بدهند و دو برادر را در یک زندان نگهدارند. در سه روزی که من در زندان قزلحصار بودم جلسات جمعی طولانی را با زندانیان داشتم و با هم گفتگوهایی داشتیم که بنظر موثر آمد. مادرم مانند سایر مادران زندانی ها به دو زندان برای ملاقات می رفت برای دیدن من باید به اوین می آمد و برای ملاقات برادرم که به زندان قزلحصار می رفت. سه روز بعد مرا برگرداند زندان شماره چهار قصر. اینجا که منتقل کردند و تا آذر سال پنجاه و هفت با برادرم در یک زندان بودیم. گر چه بعد همه را به شماره یک منتقل و یکجا  جمع کردند. 

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم‌ودوم

ساواک برای پائین نگهداشتن آمار زندانی ها ما را به زندان عادی فرستاده بود. صلیب سرخ از طرقی پیگیر شده بود. برای همین دوباره مارا بزندان عمومی (شماره یک) برگرداند. در بار دوم بازدید صلیب سرخ در بند شش زندان شماره یک قصر بودم.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم

درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم

نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ونهم

زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وهشتم

در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنج­و شش تا زمانیکه یکی­دو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و می­شد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top