آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
پردۀ نخست:
صحنه تئاتر با تزئینات «تروریستی» و هالیوودی «الجیهادولآکبار» تزئین شده است:
نمایش اینگونه شروع میشود که یک روزنامۀ آزاداندیش و «چپ» و مدافع آزادی بیان در پایتخت عاشق پیشگان (پاریس) برای دفاع از اصل آزادی بیان کاریکاتور «موهامد» (یعنی همان کسی که «جیهاد بازی» را به جان ما انسان های آزاداندیش انداخت) را در وضعیت خاصی با یک گوسفند به چاپ رسانده.
از آنجا که اصل بیست و سوم قانون آزادی بیان میگوید «همه پیغمبران اولوالعظم ترتیب گوسفندها را می دادند و بنابراین ریختن خون آنها در پای دیوار کاریکاتور مستحب است انشاالله!!» و با تاکید بر اینکه «موهامد» در چل سالگی یک زن 9 ساله داشته و بنابراین حتما «پدوفیل» هم هست؛ پس به جرم «پدوفیلی» دیگر باید به اشد مجازات کاریکاتوریک برسد.
تبصرۀ دوم اصل بیست و سوم می گوید که این اصل باید هر دو سال و نیم یکبار توسط یک روزنامۀ «آزاداندیش» تکرار شود تا جامعۀ بشری هرگز فراموش نکند که از نخستین مصادیق بارز آزادی بیان، ریدن به کتاب های مقدس و سایر چهره های پیامبران اولوالعظم و استفاده کردن از صفحات پاره شدۀ این کتابها به عنوان دستمال توالت است. بدین طریق مذهب از جامعه ریشه کن می شود! (آخر شد یک دفعه بپرسی: پس چرا ریشه کن نمی شود؟!)
هر انسان «آزاداندیش» در جامعه سرمایه داری نباید یادش برود که کاملاً آزاد است. یعنی اولاً آزاد است که دختران 8 ساله برزیلی را به «آزاداندیشان» آمریکائی و انگلیسی ساعتی 10 یورو بفروشد (با کمی آزادی بیشتر میشود 15 یورو) و این یعنی آزادی بیان و آزادی عمل به طور همزمان؛ و هم آزاد است که تصاویر پورنوگرافیک در حال عملیات آزاداندیشانه با هرگونه حیوان متصور (گوسفند، گاو، زرافه، سگ، دلفین) را در مجلات «آزادراه» و «آزادبوی» برای اطلاع عموم، به خصوص نوجوانان چاپ کند. پس چرا نباید همین تصاویر را با موهامد هم فتوشاپ کرد؟
وقتی پرده اول بسته می شود، رویش نوشته: «جامعۀ بشری تاکنون هرگز اینقدر آزادی به خودش ندیده است که شیوۀ تولید سرمایه داری برای وی به ارمغان آورده... نخستین و پایه ای ترین آزادی بشر، «آزادی استثمار» است که همه «آزادی»های دیگر از آن سرچشمه میگیرند... دومین آزادی اساسی اینست که نوجوانان آزادبوی بتوانند با خریدن سلاح و مهمات روی همکلاسی های خود آتش باز کرده و صد و شصت نوجوان آزاد دیگر را از قید حیات آزادتر کنند. البته اینکار را بدون هیچگونه کاریکاتور و آلاهوآکبار و غیره انجام می دهند.»
پردۀ دوم:
در گرماگرم هالیوودی این وقایع، چند تا جوان مراکشی و مصری در مسجد چارراه شامزه لیزه پای صحبت شیخ پشم الدین کشکولی نشسته اند. شیخ می فرماید: «این مجلۀ ژوکوند ک...ک.. کافر بالفطره به «موهامد» که حکم پسرخالۀ ناتنی مرا دارد توهین کرده؟! به قوزک پای حرزت عمر قسم، حکم جیهاد می دهم که پدرشان بسوزد! هر کسی این ک.. ک... ها را بکشد و خودش هم انشاالله به درک واصل شود، از نظر «جیهاد» حکم شهید دارد و خودم وساطت میکنم که در شامزه لیزۀ بهشت اینقدر دختر تپل و مپل و خوشگل و لخت توی بغلش بیاندازند که دو روزه تخم درد بگیرد، انشاالله!
جوان های هیجان زده که مقدار هرمون تستوسترون خونشان به 15 میلیگرم در لیتر رسیده فریاد میزنند: «آلاهو آکبار، آلاهو آکبار!»
شیخ پشم الدین کشکولی می رود پشت محراب و به شخصی که در آنجا نشسته و لبخند بر لب دارد می گوید: آسالاموآلایکوم!
شخص پاکتی را به خدمت شیخ تقدیم میکند که «شیتیله» اش معادل 80 هزار یورو (امروز هر یورو 1.18 دلار است) در آن جاساز شده و روی پاکت هم نوشته شده:
آلایکومواسالام!
پردۀ سوم:
مادر خانه داری در سوریه دارد رخت بچه هایش را در حیاط می شوید و آوازی احساساتی و غمگین را به زبان عربی و به ملایمت و صدای زیبایش برای کودکان میخواند. دو پسر و یک دختر شش - هفت ساله دارند در حیاط با یک توپ پلاستیکی کهنه بازی می کنند.
پردۀ چهارم:
رئیس پلیس یکی از مناطق پاریس پس از نوشیدن قهوۀ صبحانه نامه اداری را میخواند و می فهمد که برای گماشتن مأمورهای مخفی و تفتیش چند کوچۀ خاص در پاریس، بودجه اش قطع شده است. او مأمور است و معذور و دلایل قطع و وصل بودجه را هم نمی خواهد بپرسد. چرا باید در سن 56 سالگی حقوق بازنشستگی اش را برای پرسیدن این سؤالات بودار به خطر بیاندازد؟ مگر مغز خر خورده؟ به مأمورها بیسیم میزند که آن کوچه ها را ول کنند و برگردند به ایستگاه پلیس. برای حفظ امنیت کار مجانی که نمی شود کرد. میشود؟ هر چیزی در این دنیا قیمتی دارد.
و در این جهان پر از مقادیرعددی «قیمت مصرف کننده» برای چیزها، نژادپرستی که تا دیروز در چهره «سیاه ستیزی» و «یهودی ستیزی» نمایانگر می شد، امروز در چهره «عرب ستیزی» و «روس ستیزی» خصلت نمائی می کند. وقتی که در رادیوهای اروپائی از هر 100 کلمه عربی که پخش می شود 99 تای آن «آلاهو آکبار» است؛ وقتی از هر 100 نام عربی که با ال-فلانی و ال-بهمانی شناخته می شود، 99 تای آن با کلمات «تروریسم» و «تروریست» در همان جمله همراه است؛ طوری که گویا همۀ افعال در دستورزبان عربی در مصدر «جیهاد» صرف می شوند! و یا وقتی از هر 100 کلمه روسی در رادیو و تلویزیون 99 کلمه اش اسامی اسلحه و مهمات و «راشن رولت» و سایر شیوه های آدمکشی است؛ «چپ» ما به دلایل «پتی بورژوازیک» ویژۀ خودش، هنوزنمی خواهد دوزاری اش بیافتد که تاریخاً فاشیسم و نژادپرستی هرگز با ضدیهود در اروپا و ضدسیاه در امریکا عهد ازدواج نبسته بود و ضد«ایسلام» و ضدعرب بودن هم به همان اندازه فاشیستی و نژادپرستانه است که ضدیهود بودن، و امروز حتی خیلی بدتر از آن هم هست؛ زیرا که فاشیسم ضدیهود و ضدسیاه در سال 2015 دیگر زیاد مدروز نیست و کمابیش منسوخ شده است. و همۀ اینها یعنی ایسلام و زبان آرابیک! و کلکسیون اطلاعیه ها و بیانیه های «چپ»ی که هربار کلمۀ «ایسلام» را استفاده میکند، در همان عبارت (یعنی قبل از نقطه سر خط) باید واژگان «جنایت»، «جنایتکار»، «عقب مانده»، «ارتجاعی»، «آدمکش»، «آدمخوار»، «فاشیست» و «انسان ستیز» را هم استفاده کند تا نفس راحتی بکشد و مطمئن بشود که اطلاعیه اش یک اطلاعیه «رادیکال» و «انقلابی» است و مو لای درز «مارکسیستی» آن نمی رود!
پردۀ پنجم:
یک برنامه رادیوئی «برکینگ نیوز» پخش می شود که امروز در پاریس آدمخواران «جیهادیست» به دفتر نشریه آزاداندیش و چپ و سوپرخوب ژوکوند حمله کرده و شونزده نفر و نصفی را به ضرب گلوله کالاشنیکوف (اسلحه باید حتما اسم روسی داشته باشد) سوراخ سوراخ کرده اند. در گزارش صوتی که «به طور کاملاً اتفاقی» توسط یک رهگذر و توسط آیفون (دم شرکت اپل گرم!) ضبط شده است، در میان صداهای «تق تق» و «توق توق» و «بوم بوم» ناگهان یکی از زامبی های جیهادیست با لهجۀ نیمه فرانسوی، نیمه آرابیک (باید بدانی که «آرابیک» همان زبان موهامد است) فریاد می زند: «آلاهو آکبار!، آلاهو آکبار!»
آلاهو... ببخشید، چی فرمودین؟! بله! «آلاهو آکبار» همان جمله ای است که کماندوهای نیروی زمینی جیهادیست وقتی میخواهند «آزادی بیان» را به گلوله ببندند و ما غربیان آزاداندیش را مظلومانه کشتار کنند، عربده می زنند. معنی آلاهو آکبار (بعله! فهمیدیم که این همان زبان جیهادیست موهامد است) اینست که همه آدمهای خوب را بکشید (Silence! I kill you!) و توصیه امنیتی به همۀ آدمهای خوب و گوگولی و «آزاداندیش» اینست که وقتی فریاد «آلاهو آکبار» را شنیدند، دو تا پا دارند دو تای دیگر هم قرض بگیرند و فلنگ را ببندند وگرنه توسط زامبی های جیهادیست تیکه تیکه خواهند شد.)
شونزده نفر و نصفی آدم بیچاره در دفتر نشریه ژوکوند به همین دلیل با کالاشنیکوف سوراخ سوراخ شدند. حالا هم لابد دارند در بهشت کاریکاتور جبرئیل را نقاشی میکنند.
پردۀ ششم:
امشب وقتشه! حالا دیگر زمان «انقلاب در افکار عمومی فرانسه» فرا رسیده است! انقلابی که با انقلاب کبیر فرانسه فقط سه کیلومتر، با کمون پاریس میلیونها سال نوری و با واقعه 11 سپتامبر فقط 14 سال فاصله دارد. کشور در خطر تروریسم حاد دارد می سوزد، جیهادیست ها پاریس را اشغال کرده اند و آژیرهای قرمز مدیائی دارند جیغ میکشند. در این انقلاب کبیر اندیشگی «مارکسیست های انقلابی» هم بیکار نیستند و گر و گر اطلاعیه «محکومیت جنایات اسلامی» را از خودشان در می کنند.
وقتی که این انقلاب کبیر مدیائی به ثمر رسید و همه ما فهمدیدیم که بدبختی هایمان توسط یکسری جانوران آدمخوار ایجاد شده است؛ یعنی جانورانی که «هیومن» نیستند و خیلی «خشن و بد» هستند و به زبان «آرابیک» (بله! یعنی همان زبان موهامد) حرف میزنند و اغلب هم عربده می کشند «آلاهو آکبار» و «کالاشنیکوف» شلیک می کنند. پس بهترین راه حل برای حل این مسئله خشکاندن ریشه آنها در همان جائی است که این غدۀ چرکین از آنجا سر باز کرده است. (به این میگویند استفاده از علم پزشکی در حل و فصل مسائل اجتماعی!)
حالا که به میمنت این انقلاب کبیر اندیشگی در فرانسه افکار عمومی هم یواش یواش نرم شده است، پس دیگر چرا صبر کنیم؟
پردۀ هفتم:
لوفتنانت کلنل جیمز باند، خلبان اف 23 در صحرا، که جداندرجد تکزاسی اش و در همۀ «فامیلی تری»اش جزو قبیلۀ آدم خوبها Good guys بوده (البته به جز پسرعموی پدربزرگش که با هفت تیر 286 سرخپوست و یک سفیدپوست را کشت و به خاطر کشتن همان یکنفر سفید پوست دارش زدند و ما هم باید حتما برای آن هفت تیر کابوی یک اسم روسی بتراشیم: ببینم، هفت تیروف چطور است؟ یا چطوره بگیم هفت تیرسکی ؟!!)
کلنل که سوار بر هواپیمای تیزبال دارد روی سوریه ویراژ می دهد (جدیداً به این آرتیست بازی ها میگویند مانور حافظ صلح) پیام دریافت میکند که برای ریشه کن کردن جیهادیسم در منطقه، باید برود و محلۀ الندانم در شهر الچهمیدانم سوریه را بمبارون کند.
وقتی در اسرع وقت دکمه شلیک فشار می دهد اصلا «آلاهو آکبار» نمیگوید، بلکه میگوید:
Yeah! Go Baby!Go
خانۀ بمبارون شده در دود و خون و خاک فرو میرود. زنی که آواز «آرابیک» غم انگیز میخواند (بله، همان زبان لعنتی موهامد، چند دفعه بگم؟)، حالا دیگر آواز نمی خواند. دست و پا و دل و رودۀ او به همراه قطعات کوچک بدن کودکانش روی در و دیوار خراب شده پخش شده اند. کسی در میان دود این قطعات گوشت مرده را جمع نمیکند، بگذارید همانجا بمانند و بپوسند. همۀ اینها «آرابیک» حرف میزنند و بالقوه همشان کماندوهای جیهادیست هستند. بمیرن همشون ایشالا تا ما انسان های «آزاداندیش» یک نفس راحتی بکشیم!
لوفتنانت کلنل پیام میگیرد که نوک مانور حافظ صلحش را به سمت یمن کج کند. بزن بریم.
پایان.
نتیجه گیری «مارکسیستی» و «انقلابی»:
چرا باید وقت عزیز خودمان را به خواندن متون کهنۀ سال 1867 یکنفر که خودش را «مارکس» معرفی میکرده تلف کنیم و بدان شکل کسل کننده و بی رغبت با مسائل بی اهمیتی مثل «شیوۀ تولید سرمایه داری» و «ارزش اضافه» و «تضاد کار و سرمایه» سر خودمان را درد بیاوریم؟! آنهم وقتی میتوانیم بدون اتلاف کوچکترین وقت و به طور فوری و تضمینی و رایگان «مارکسیست» بشویم (آنهم با مدرک رسمی احزاب و تشکلات سیاسی بااعتبار) و جهان را اینگونه واضح و آشکار میان تضاد بین «آزادی بیان» و «جیهادیست ها» بفهمیم؟! کار ما دیگر از این باحال تر نمی شود.
پاسخ مارکس به این «مارکسیسم» جدیدالتأسیس و عجیب الخلقه:
«اگر همۀ چیزها همانطور بودند که دیده می شوند، در آنصورت دیگر اصلاً نیازی به علم نبود!»
چند تا شعار برای خالی نبودن عریضۀ «مارکسیستی»:
- مرگ بر پولیتیکال ایسلام!
- ممنوعیت «آلاهو آکبار» حق مسلم ماست! آلاهوآکبارها را بمباران کنید!
- زنده باد آزادی مردوم از دست دیکتاتورها به دست خودشون (چه جوری؟ یعنی در اسرع وقت باکمک پیمان آزاداندیش و دموکرات آتلانتیک شمالی!)
- کارگران جهان ناتوئی شوید!
امضا:
جمع یکنفره «تشکل سراسری مارکسیست های انقلابی»!
- خوب، حالا که همۀ تضاد مضادهای دنیا رو فهمیدیم، یه عکس سلفی برای فیس بوک بگیرم؟!
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه