rss feed

16 مهر 1396 | بازدید: 4597

«اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه

نوشته شده توسط عباس فرد

fraudulent eآگاهی که در فعلیت و اراده‌مندی اجتماعی خویش معذب می‌گردد؛ و چنان‌چه به‌واسطه عدم پیوند با مبارزات کارگری به‌خودستیزی و الگوسازی کشیده نشود، تنها مقدمه یا پیش‌نهاده‌‌ی خودآگاهی است. این پیش‌نهاده در ترکیب با ذات مبارزاتی کارگرانْ آغازگاه پروسه‌ی خودآگاهی انقلابی است که معمولاً با «آگاهی» یک‌سان فرض می‌شود. بنابراین، روشن‌فکر انقلابی به‌شخصی اطلاق می‌شود که در مقام «آموزگار» با کارگران بیامیزد تا با نفی موجودیت تک‌ساحتی‌اش، خویشتن را به‌عنوان انسانی نوعی بازبیافریند.

 

        ********************************************************************************************

 

درباره‌ی چیستی و چرایی این مقاله

 این مقاله قبل از مهرماه 1377 نوشته شد و در مهرماه همان سال در گاهنامه‌ی «کمون» شماره 15 منتشر شد. علت نگارش آن سروصدایی بود که توسط شخصی که خودرا «سید» می‌نامید، برپا شده بود. این شخص ضمن درخواست پناهندگی از سوئد، ادعا داشت که از سال 1376 در ارتباط با شبکه‌ای از کارگران کار می‌کرده و حاصل کارش «اتحادیه مستقل آزاد کارگران ایران» است که در تاریخ 11 اردیبهشت سال 1376 در ایران اعلام موجودیت کرده است. آشنایی من با نام «اتحادیه مستقل کارگران ایران» [که از این به‌بعد تحت عنوان «اتحادیه...» از آن نام می‌برم] توسط یکی از کسانی صورت گرفت که در آن زمان در گروهی به‌نام «شورای کار» با او هم‌کاری می‌کردم. این هم‌کارِ سیاسی سابق ضمن تماس تلفنی، از کمپینی صحبت کرد که حزب کمونیست ایران می‌خواست در دفاع و گردآوری کمک مالی برای «اتحادیه...» سازمان بدهد. بی‌درنگ به‌او گفتم که در ایران چیزی به‌نام و با کارکرد «اتحادیه...» وجود ندارد و اساس این داستان کشک است. اما «اتحادیه...» دروغین مورد توجه و حمایت گروه‌های دیگر هم قرار گرفت؛ این حمایت و هم‌گرایی تا آن‌جایی پیش رفته بود که یکی از گروه‌های سیاسی (به‌احتمال بسیار قوی گروهی که نشریه «کارگر سوسیالیست» را منتشر می‌کرد) در دفاع و حمایت مالی از «اتحادیه...» حساب بانکی هم اعلام نمود. «اتحادیه...» اسنادی هم مانند «بیانیه اعلام موجودیت»، «نامه سرگشاده به‌خاتمی» و «صدایمان را رساتر می‌کنیم» ارائه می‌کرد که در حال حاضر اصل آن‌ها را ندارم.

کسی که خودرا رهبر «اتحادیه...» می‌نامید، مدعی بود که نشریه‌ای هم در ایران منتشر می‌کنند که «تشکل» نام دارد؛ و یکی دو صفحه‌‌ی از آن را نیز به‌عنوان سند نشان می‌داد. این صفحات از روی کاغذ فاکس کپی شده بودند. از آن‌جاکه من از سن 13 سالگی در چاپ‌خانه‌های تهران کار کرده بودم و با جنبه‌ی فنی تولید مجله و کتاب به‌اندازه‌ی کافی آشنایی داشتم، با دیدن این به‌اصطلاح اسناد متوجه‌ی پروسه‌ی بسیار ساده «تولید» (و در واقع: جعل) آن‌ها شدم و اطمینانم به‌قلابی بودن «اتحادیه...» صددرصد شد.

از طرف دیگر، در گیرودارِ بحث درباره‌ی قلابی بودن «اتحادیه...» بودیم که زنده‌یاد یداله خسروشاهی با من تماس گرفت و درباره‌ی «اتحادیه...» و رهبرش با من صحبت کرد. نتیجه‌ی این صحبت این بود که من از هلند و یداله از انگلیس راهی سوئد و شهر یوتوبری شدیم. پس از یکی‌ـ‌دو روز گفتگو با یداله و افراد دیگری که «سید» (رهبر «اتحادیه...») را می‌شناختند، یداله به‌نمایندگی از یک جمع 5 یا 6 نفره (که اغلب او را از نزدیک می‌شناختند و می‌دانستند که در ارتباط با سازمان پیکار 6 سال زندان بوده و اسم مستعارش نیز اکبر بوده) به‌استکهلم رفت و از «سید» (یعنی: همان اکبر) خواست که بساط اتحادیه قلابی‌اش را جمع کند. گرچه او در گفتگو با یداله و فشار ناشی جمع که یداله نمایندگی آن را در این رابطه به‌عهده داشت، قبول کرد که فتیله‌ی «اتحادیه...» را کم‌کم پایین بکشد تا خاموش شود؛ اما به‌قولش وفا نکرد. نوشتن این مقاله نتیجه‌ی بدقولی «سید» رهبر «اتحادیه...» و اصرار بعضی از افراد و گروه‌ها در حمایت از این «اتحادیه...» قلابی بود.

و اما این‌که چرا پس از نزدیک به 20 این مقاله را دوباره منتشر می‌کنم؟ این کار دو علت دارد:

اولاً) ارائه‌ی تصویری از پتانسیل ارتباطات کارگریِ افراد و گروه‌های چپ در 20 سال پیش و ثبت آن برای کسانی که در آینده ـ‌احتمالاً‌ـ بخواهند نگاهی به‌تاریخ چپ خارج از کشور و پتانسیل کارگری آن بیندازند.

دوماً) بیان چیستی نشریه‌ای به‌نام «تشکل» که پاره‌ای از افراد براین تصورند (یا می‌خواهند چنین تصور کنند) که چنین نشریه‌ای حقیقتاً وجود داشته، درخارج چاپ و منتشر می‌شده، و به‌دروغ چنین ادعا می‌شده که در ایران چاپ و منتشر می‌شود!!

 

                                                                                                     *****

 

                                                                   «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه

 

در خارج از کشور، تعدادی از نشریات و جریانات «چپ» ایرانی خبر از تشکل و سازمان‌یابی داخلىِ «اتحاديه مستقل کارگران ایران» می‌دهند؛ و بعضی گروه‌های غیرایرانی که وجودشان بیش از هرچیز روی کاغذ مشهود است، از طریق اینترنت «سینه» می‌درانند که ارگان مبارزاتی طبقه کارگر ایران تشکیل شده است. بنابراین، تنها «پراتیک» ممکن و ضروری، اعلام هم‌بستگی با این ارگان «مستقل» کارگری است که آن هم با ارسال پیام‌های بدون مسئولیتِ عملی درحال انجام است.

این توهم‌آفرینی‌ها و گزافه‌گویی‌ها اگر برتابیده از دوری و بی‌خبری خارج‌نشینان نباشد؛ ناشی از زدوبندهای سوسیال دمکراتیک است که از این طریق مقدمات گدایی «قدرت» را تدارک می‌بیند. بنابراين، با خردمندی تمام می‌بایست فریاد برداشت که طبقه کارگر ایران موجودیت بادآورده و نوپایی نیست که سال‌ها خاموش و ساکت به‌گوشه‌ای بخزد تا «رهبر» کنونی «اتحاد [سراسری‌اش] از زندان رهايی» يابد. و اصولاً اگر طبقه کارگر به‌دنبال «رهبر» (حتی، نه گروه رهبریِ) گمشده‌اش بود، مگر دچار دیوانگی تاریخی شده بود که به«شعارهای» خاتمی در خاتمه دادن به‌عدم تشکل، بی‌اعتنا بماند!؟

به‌باور ما چنین اتحادیه‌ای در ایران نمی‌تواند مادیت بگیرد؛ چراکه تب و تاب مبارزاتی طبقه کارگر ایران و پتانسیل تبادلات درونی این طبقه در راستای سازمان‌دهی و سازمان‌پذیری اتحادیه سراسری نیست؛ و چنان‌چه چنین الگوهایی بعضی از کارگران را به‌خود مشغول سازد، وظیفه‌ی نیروها و جریاناتی که خودرا هم‌راستا با جنبش کارگری می‌پندارند، این است که از پس آنالیز معین از شرایط مشخص کُنه چنین دلمشغولی‌هایی را افشا کرده تا شرایط مناسب جهت سازمان‌دهی هسته‌های کارگری-سوسیالیستی فراهم شود.

 

درباره‌ی بعضی سیماهای اتحادیه‌‌های کارگری

۱)وجه مشترک، هم‌گون و مثبت همه‌ی اتحادیه‌های کارگری طی صدوپنجاه سال گذشته مبارزه در جهت بالا بردن دستمزدها و شرایط رفاهی کارگران عضو اتحادیه معینی بوده است. بدین‌معنی که عده‌ی کثیری کارگر (نه پیوستار طبقاتی کارگران) به‌واسطه‌ی هم‌سانی در «شکل» فروش نیروی‌کار و یا به‌دلیل داشتن کارفرمای مشترک با یکدیگر متحد می‌شوند تا از حداقل حقوق خود در برابر گرایش صاحبان سرمایه در افزایش نرخ ارزش اضافی به‌طور مشترک عکس‌العمل نشان بدھند. نکته‌ی برجسته در چنین اتحادی دریافت حسی از زندگی و عدم شناخت از قانون‌مندی‌های جامعه سرمایه‌داری و جای‌گاه طبقه کارگر در سوخت و ساز اجتماعی است. بنابراین ساختار اتحادیه کارگری نه تنها بیانگر وحدت و پیوستار طبقاتیکارگران در برابر نظام سرمایه‌داری نیست، که برعکس، وجود اتحادیه‌های جداگانه نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است که در بین کارگران یک جامعه‌ی معین (و طبعاً در سطح جهانی نیز) هنوز منافع متفاوتی وجود دارد که احتمال به‌تناقض کشاندن آن توسط طبقه صاحبان سرمایه و دولت چندان هم کم نیست.

2) اتحادیه کارگری در تمام جوامع سرمایه‌داری به‌دلیل مطالبات، هدفمندی و ساختار محدودش، فاقد خودآگاهی طبقاتی است. بنابراین، کلیت طبقه سرمایه‌دار و یا نظام سرمایه‌داری را به‌مبارزه نمی‌طلبد. بدین‌معنی که انقلابی عمل نمی‌کند؛ از پیوند با روشن‌فکران انقلابی می‌گریزد؛ انترناسیونالیسم و اتحاد جھانی کارگران برایش فاقد معنی است؛ و در مثبت‌ترین روی‌کرد خویش، در چارچوبه‌ی قوانین حاکم برجامعه سرمایه‌داری، مناسبات فروش نیروی‌کار و خود بیگانگی انسان را «دموکراتیزه» می‌کند.

3) اتحادیه کارگری که متشکل از چندین سندیکاست است، نه تنها ساختار ویا اصطلاحاً ظرف مبارزه‌ی کارگران علیه «قانونیت» فروش نیروی کار نیست، بلکه با اعتراض علیه میزان دستمزدها روی «قانونیت» سرمایه مُهر تأیید می‌زند، و ناخواسته جامعه سرمایه‌داری را آرمانی می‌کند؛ ازاین‌رو، به‌عنوان ارگانی صرفاً کارگریتا آن‌جا که در برابر جنبش سوسیالیستی از بقای مناسبات مبتنی‌بر فروش نیروی کار دفاع می‌کند، از حمایت «قانون» برخوردار است؛ و علی‌الاصول به‌طورعلنی، قانونی و غیرمخفی فعالیت می‌کند. از طرف دیگر، تلاش درجهت بهبود شرایط زیستی اعضای یک اتحادیه که دربرگیرنده‌ی هزاران کارگر با باورهای گوناگون است، روابط و مناسباتی را می‌طلبد که الزاماً آشکارا و علنی می‌تواند شکل بگیرد.

4) ازآن‌جا که اتحادیه‌های کارگری ـ‌علی‌العموم‌ـ ناخواسته علیه پدیده‌های منفرد مالکیت بورژوایی و کارفرماهای جداگانه به‌ستیز برمی‌خیزند، همواره درمعرض توطئه‌ها وتعرض‌های تخریب‌گرانه‌ی صاحبان سرمایه قرار می‌گیرند؛ اما ماهیت این توطئه‌ها معمولاً و به‌ویژه در کشورهای به‌اصطلاح پیشرفته‌ی سرمایه‌داری «شکل» حقوقی دارد، و در آستانه‌ی قرن بیش‌ویکم کم‌تر از طریق سرکوب‌های مستقیم پلیسی اعمال می‌شود؛ ازاین‌رو، اتحادیه‌های کارگری در مواجهه با حقه‌های صاحبان سرمایه الزاماً به‌حقوقدانان بورژوایی وابسته می‌مانند، و بدین‌طریق بر امکان انکشاف طبقاتی خود نیز خط بطلان می‌کشند.

۵) بورژواها همواره آمادگی دارند که بر سر «همه‌چیز» معامله کنند؛ و شایع‌ترین شکل سرکوبی که معمولاً اتحادیه‌های کارگری با آن مواجه می‌شوند، تطمیع «رهبران» آن‌ها و عمده کردن اختلافات کارگری است؛ و این در شرایطی که اعضای اتحادیه به‌گونه‌ای متشکل و دائم در جریان امور قرار نگیرند، سهل‌الوصول‌تر خواهد بود. و هرآن‌جا که اعضای یک اتحادیه کارگری به‌طور مداوم و گسترده در جریان و اتفاقات و اقدامات تشکل خود قرار نگیرند، آن اتحادیه هرچه بیش‌تر رنگ و آب بورژوایی می‌گیرد، و به‌دستگاه فریب و نیرنگ کارفرما تبدیل می‌شود؛ از این‌رو، ماهیت وجودی اتحادیه کارگری ـ‌در گستردگی و توده‌ای بودنش‌ـ با فعالیت مخفی ناسازگار و متناقض است.

۶) ازآن‌جاکه علت وجودی اتحادیه کارگری در جدی‌ترین صورت ممکن «دفاع» از نرخ معینی از ارزش اضافی در برابر توحش سیری‌ناپذیر سرمایه و صاحبان آن است، و ناگزیر در محدوده‌ی نارسایی‌های «زیستی»عمل می‌کند؛ از این‌رو، پتانسیل چندانی برای ترکیب با شور و شعور انقلابی ندارد. بنابراین، نباید ظرفیت فسادناپذیری آن را با تشکلات آرمان‌گرایانه و سوسیالیستی که مخفیانه سازمان‌دهی می‌شود، مقایسه نمود.

7) سندیکا و اتحادیه با همه‌ی محدویت‌هایش به‌لحاظ انكشاف وبلوغ تاريخیْ اولين، ساده‌ترين و عام‌ترین تجربه‌ی تشکیلاتیِ توده‌ای کارگران جهان بوده است. و ازآن‌جا که توسعه‌ی مناسبات مبتنی‌بر فروش نیروی‌کار در گستره‌ی جهان ذاتاً «ناموزون» و در بعضی موارد حتی ناهم‌راستاست؛ از این‌رو، همواره این امکان وجود دارد که در اطراف و اکناف جهان اتحادیه‌های جدیدی تشکیل گردد. دخالت‌گری انقلابی این وظیفه را درمقابل جنبش سوسیالیستی قرار می‌دهد که ضمن ترویج تشکل سندیکایی، در چارچوب آن باقی نماند؛ و در نقل محدودیت‌هایش، تدارک سازمان‌یابی هسته‌های کارگری‌ـ‌سوسیالیستی را در راستای جنبش شورایی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در دستور برنامه‌ای خود با قرار دهد.

 

نگاهی به‌منطق مفهومی «اتحادیه مستقل کارگران ایران»

ادعا می‌شود که «اتحادیه مستقل کارگران ایران» به‌تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۷۶ در داخل کشور با انتشار اطلاعیه «صدای‌مان را رساتر می‌کنیم» اعلام موجودیت کرده است. در این اطلاعیه چنین آمده:

ایجاد «اتحادیه مستقل کارگران ایران» به‌سال ۶۷ برمی‌گردد. آن زمانی بعد از رهائی رهبر کنونی «اتحادیه» از زندان و تماس با محافل کارگری نطفه‌های اتحاديه بسته شد. اما اعلام موجوديت صورت نگرفت. کار روی «اتحادیه» و ضرورت آن دربین کارگران از طرف «اتحاديه» به‌شکل خستگی‌ناپذیر، پی‌گیر و شبانه‌روزى و كاملا مخفی ادامه پیدا کرد تا 11 اردیبهشست 76 که ضرورت اعلام موجوديت درعمل احساس شد. قبل از اعلام موجودیت، فعالین «اتحادیه» در نشست‌های مختلف، رهبری و دیگر نهادهای «اتحادیه» را انتخاب و تعیین کردند و برمبنای ویژگی‌های جامعه خط و مشی «اتحادیه» تعیین گشت. و روز 11 اردیبهشت 76 «اتحادیه مستقل کارگران ایران» رسماً اعلام موجودیت نمود. بدون شک 11 اردیبهشت، مصادف با اول ماه مه رور جهانی کارگر سال 76 نقطه عطفی در مبارزات کارگران ایران خواهد بود.

■ ‌پس «اتحادیه...» در سال ۶۷ «بعد از رهائى رهبر کنونی‌اش از زندان» ‌تأسیس خودرا شروع کرد. از این عبارت چنین مستفاد می‌شود که: اولاً در رأس رهبری «اتحادیه...» یک شخص معین قرار دارد؛ ثانیاً این شخص طی 9 سال فعالیت کاملاً مخفی به‌طور ثابت در رهبری بوده، وگرنه «اتحادیه...»، بدون رهبر کنونی‌اش، می‌بایست نطفه‌های خود را می‌بست و رهبران تازه‌ای نیز تولید می‌کرد. ثانیاً نشست‌های مختلف «اتحادیه...» قبلاز اعلام موجودیت به تنها موضوعی که نپرداخته، انتخاب رهبری است؛ چراکه اتحادیه یک رهبر دارد که در تمام طول ۹ سال فعالیت مخفی در مقامخود ابقا شده است. بدین‌ترتیب، اتحادیه طی 9 سال فعالیت‌اش هنوز نتوانسته شخصی دیگری را به‌منظور تصدی پست ارهبری تربیت کند؛ پس نشست‌هاى اتحادیه جهت انتخاب «رهبر»(نه رهبری) فورمالیته بوده است.

برفرض که چنین اتحادیه‌ای موجودیت داشته باشد، و تمامی طبقه کارگر را دربربگیرد، سؤال این است که با این بینش و منطق درونی کدامین دست‌آورد اعتلابخشنده و انسانی را به‌جامعه‌ی ایران اعطا خواهد کرد؟ آیا منطق درونی بیانیه «اعلام موجودیت» یادآور نظام مطلقه‌ی ولایت‌فقیه نیست؟ آیا این ادعای پیامبرگونه که اعلام موجودیت «اتحادیه...»را در ۱۱ اردیبهشت ۷۶ «نقطه‌ی عطفی در مبارزات کارگران ایران»می‌داند، نشان‌دهنده‌ی تکبری خودستایانه و نگرش ضدشورایی و ضد حزبی نیست؟ آیا چنین شبکه‌ای از مفاهیم می‌تواند سازمان‌‌گرانه و در راستای انقلاب سوسیالیستی عمل کند؟

■ «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از خوش‌شانسی بسیار زیادی برخوردار بوده است؛ چون‌که طی ۹ سال فعالیت «خستگی ناپذیر، پی‌گير و شبانه‌روزی كاملاً مخفی» از دست وزارت اطلاعات و شکنجه‌گران جنایت‌کار رژی اسلامی جان سالم به‌دربرده و متحمل ضربه‌ی فرساینده‌ی پلیسی نشده است؟! معهذا به‌یاد داشته باشیم که هنوز جمهوری اسلامی با همان ارگان‌های اطلاعاتی و سرکوب‌گرش در ایران حکومت می‌کند؛ و رهبران یا تنها رهبر «اتحادیه مستقل کارگران ایران» نیز به‌این واقعیت خشن وضدانسانی واقف‌ است. بنابراین، کدام ضرورت باعث شد که «موجودیت» این تشکل «به‌گوش جھانیان» ہرسد و ارگان‌های رنگارنگ پلیسی رژیمضدبشری جمهوری اسلامی را برخود متمرکز کند؟ آیا گوش جهانیان در برابر انصار حزب‌الله آن‌قدر دخالت‌گر است که فعالین فرضی اتحادیه را از شکنجه‌گاه‌های اوین و گوهردشت بیرون بکشد؟ شاید به‌این دلیل که «"اتحادیه..." اعلام می‌دارد که هرنوع کمک بلاعوض و بدون چشم‌داشت را که در راستای تحکیم اتحادیه بوده وبه‌استقلال اتحادیه کوچک‌ترین خدشه‌ای وارد نکند از هرجریانی می‌پذیرد»؟

«هرنوع کمک» و «از هرجریانی» چه معنائی دارد؟ آیا «اتحادیه...» از اکثریتی‌ها، توده‌ای‌ها وهزار جک‌وجانور دیگری که کاسه‌لیسی رژیم را می‌کنند؛ «هرنوع کمک بالاعوضی» را می‌پذیرد؟ در این صورت چگونه معلوم می‌شود که «استقلال اتحادیه» خدشه‌دار نشده است؟ و یا اصولاً «هرنوع کمک بلاعوض» چه معنائی دارد؟ آیا این به‌معنای دراز کردن کاسه‌ی گدایی در مقابل هر جریان رجاله‌صفتِ متمولی نیست؟ اگر «"اتحادیه..." به‌هیچ‌یک از جناح‌های درون حاکمیت و نهادهای آن و هم‌چنین به‌هیچ‌یک از سازمان‌ها و احزاب اېوریسيون وابستگی ندارد و كاملاً مستقل ومتکی به‌بازوان توانمند خود کارگران ایران است»؛ پس چرا «هرنوع کمک بلاعوضی»را می‌پذیرد؟ آیا در دنیای خودبیگانه و بغرنجی که انسان را تبدیل به‌گرگ انسان می‌کند، قابل تصور است که «کمک بلاعوض» وجود داشته باشد؟

■ این چگونه منطقی است که فریاد استقلال برمی‌دارد و «جناح‌های درون حاکمیت» را با افزودن واژه‌ی «هم‌چنین» با سازمان‌ها و احزاب اپوزیسیوندر یک ردیف قرار می‌دھد؟ از طرف دیگر، چرا «اتحادیهمتکی به‌بازوان خود کارگران است؟ مگر کارگران ایرانی مغز و اندیشه ندارند که بتوان به‌آن تکیه کرد؟ آیا نتیجه‌ی ۹ سال کار «شبانه‌روزی» همین عبارت‌پردازی‌های بی‌معنی بوده است؟ آیا استنتاج ما که «اتحادیه...» یک رهبرمادام‌العمر دارد، درست نيست؟ به‌هر‌روی، منطق درونی «اطلاعیه اعلام موجودیت» به‌لحاظ اندیشه‌ی طبقاتی و انقلابیْ عقب‌افتاده و فناتیک است. چنین منطقی در جامعه‌ای که داغ شکست خونین جنبش را برگرده می‌کشد؛ تاوان یکی از کثیف‌ترین جنگ‌ھای صد سال گذشته را پس می‌دهد و تخریب آگاهانه‌ی تولید اجتماعی، تبادلات انسانی و ارزش آدم بودن را در برابر ارزش کالا به‌نابودی می‌کشاند، سازمان‌گرانه و تعالی‌بخشنده عمل نمی‌کند.

 

«اتحادیه مستقل کارگران ایران» یا حزب فراگیر

بعضاً ابراز نظر می‌شود که شاید «اتحادیه مستقل کارگران ایران» یکی از جریانات محفلی در داخل کشور است که در خارج به‌طور اغراق‌آمیزی مورد بزرگ‌نمایی قرار گرفته است. شاید چنین باشد؛ اما گرد و خاکی که «اتحادیه...» در خارج به‌راه انداخته کمر هرتشکل قدرت‌مندی را در داخل می‌شکند؛ چراکه متأسفانه هنوز در ایران دستگاه دار و درفش برقرار است، و هوشیارانه‌تر و ددمنشانه‌تر از سال ۶۰ به‌دنبال طعمه می‌گردد. به‌هرروی، این فرضیه با آمار و ارقامی که «اتحادیه...» در نامه‌ی سرگشاده‌اش به‌ریاست جمهوری ارائه می‌دهد، متناقض است. نامه سرگشاده در تاریخ 9/12/76 ادعا می‌کند که «اتحادیه...» پس از حدود 10 ماه از اعلام موجودیت علنی‌اش «۳۶ مورد اعتراضات کارگری را در نقاط مختلف کشور و در اشکال راهپیمایی، اعتصاب، جلوگیری از خروج کالا به‌هنگام تولید و تحصن سازمان داده است. و در این رابطه تا آن‌جاکه اتحادیه مطلع است حدود ۹۴۰ نفر از کارگران دلیرمان در نقاط مختلف کشور دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند که حدود 430 نفر پس از چندین روز بازداشت و بازجویی آزاد گشته و بقیه هنوز در زندان‌اند که از سرنوشت 180 نفر از زندانيان كارگر هيچ اطلاعی نداريم، چراکه به‌خانواده‌های آن‌ها چه در تهران و چه در شهرستان‌ها، تاکنون ملاقات داده نشده و خانواده‌ها را با جوابی مبهم سرمی‌دوانند».

■ با توجه به‌این واقعیت که کارخانه‌ها و مراکز تولیدی در ایران به‌لحاظ جغرافیایی، ساختار درونی هرواحد، ارتباطات تکنولوژیک، بارآوری تولید و میزان توسعه‌یافتگی بسیار پراکنده و ناموزون‌اند؛ و در حقیقت نسبت به‌یکدیگر نامربوط محسوب می‌شوند؛ اطلاعات مندرج در نامه‌ی سرگشاده رابطه‌ای گسترده، ارگانیک و همه‌گیر را القا می‌کند که از عهده‌ی یک تشکل ساده‌ی محفلی و یا روابطی نوپا برنمی‌آید. البته ۹ سال کار مخفی تصویر یک تشکل سراسری، قدرتمند و طبقاتی را القا می‌کند. بنابراین، «اتحادیه...» علی‌رغم نام کم‌اهمیتش از توانایی یک «حزب» و یا حداقل یک «سازمان» فراگیر برخوردار است؟!!

‌■ ادعاهای «اتحادیه...» تخیل محض است. پی‌بردن به‌این مسئله اندکی تجربه در امر سازمان‌دهی، کمی آشنایی با وضعیت طبقه کارگر و یکی‌ـ‌دو سال فعالیت و کار مخفی در ایران را (پس از سال ۶۰) به‌عنوان پیش‌زمینه می‌طلبد. فعالیت گسترده‌ای که «اتحادیه...» در نامه‌ی سرگشاده‌اش القا می‌کند، به‌روابط وسیعی نیازمند است که در یک لحظه و در خلاء سازمان نمی‌پذیرد. این روابط تنها از پس پراتیک طبقاتی معین، نتایج مشخص اجتماعی و تاوان‌های سنگین تشکیلاتی به‌دست می‌آید و همه‌ی این‌ها بدون تبادل گسترده‌ی اندیشه‌ی انقلابی یاوه محض است. بنابراین، هرجريان نسبتاً جدی به‌درستی متوقع است که هرچه زودتر با ادبیات و نظرگاه‌های حزبی که از سر تواضع خود را «اتحادیه...» می‌نامد، آشنا شود و از آن به‌فراوانی بیاموزد. اما چنین ادبیات و نظرگاه‌هایی وجود ندارد؛ چراکه در «اتحادیه...» رهبری مادام‌العمر است، و فعالین و کادرھایش نیز به‌واسطه‌ی کار شبانه‌روزی هنوز فرصت تبیین و تحلیل خودرا نيافته‌اند!!!

■ ظاهراً همه‌ی اشخاص و جریاناتی که خود را با جنبش کارگری هم‌راستا می‌دانند، طی ۱۰ سال گذشته به‌خواب جادو فرورفته بودند که از پروسه‌ی بالنده، شتاب‌ناک و متشکل مبارزات کارگران ایران بی‌خبر مانده‌اند. مبارزاتی که در اعتلا و بالندگی خویش، تشکل پرقدرتی هم‌چون «اتحادیه...» را از سینه‌ی خود بیرون داده است. بنابراین، یکی از وظایف رهبر کنونی «اتحادیه...» این است که گزارش تحلیلی روشنی از این پروسه‌ی نامشهود ارائه نماید؛ زیرا تشکل کارگری شرکت سهامی نیست که پس از ثبت در روزنامه‌های کثیرالانتشار، اعلام موجوديت كند.

■ در نامه‌ی سرگشاده، در داخل پرانتز عبارت «کم‌تر کسی است [که] اعلام موجودیت... را نشنیده باشد»، عمدتاً به‌این می‌پردازد که نگارنده و دیگر آدم‌هایی که در خارج از کشور اخبار و رویدادهای داخلی را چشم‌بسته نمی‌‌پذیرند، کلاهشان پس معرکه است؛ چون کم‌تر کسانی هستند که این مسئله‌ی عمومی را نشنیده‌ باشند. بنابراین، عدم پذیرش«اتحادیه...» نشان ناباوری و گرایش ضدکارگری آن‌هاست که خودشان باید تاوان آن را بدهند؛ در عیراین‌صورت، چرا این عبارت به‌طور مؤکد در داخل پرانتز نوشته شده است؟ آیا خاتمی به‌عنوان رئیس جمهور یکی از اعضای «كمیته‌ی امنيت ملیِ» دولت جمهوری اسلامی نیست؟ آیا «اعلام موجودیت» یک تشکل کارگری و هم‌آوردطلبی‌های آن دائماً به‌او گزارش نمی‌شود؟

■ اطلاعیه‌های «اتحادیه...» به‌لحاظ خبری فاقد اشاره به‌وقایع و رویدادهای درونی واحدهایی است که از آن‌ها گزارش می‌دهد؛ و بیش‌تر به‌اخباری می‌ماند که رادیوهای خارج از کشور می‌پراکنند؛ یعنی چنین به‌نظر می‌رسد که گزارش‌گرِ «خبر» با رویدادها ارتباط حضوری ندارد. در این‌جا سخن از رابطه‌ی ارگانیک در میان نیست، و صرف حضور فیزیکی دست دوم یک ناظر منفعل برای اشاره به‌کنش‌ها و برهم‌کنش‌های درونی هر واحدی کافی است. یک اعتصاب کارگری از آسمان نازل نمی‌شود؛ زمزمه‌ها، غرولندها، بعضی پرخاش‌ها، اِبراز هم‌دردی‌ها و عکس‌العمل توقف کار در یکی دو بخش را مقدمتاً می‌طلبد؛ که عدم انتقال آن در یک «اطلاعیه» نشان‌دهنده‌ی بی‌ارتباطی «نویسنده» با وقایعی است‌که آن را گزارش می‌دهد. به‌هرروی، گزارش یک اعتصاب کارگری به‌لحاظ پیوند و تسلسل وقایع درونی، آموزه‌ای است که عدم توجه به‌آن حاکی از سازمان‌نایافتگی، شتاب‌زدگی و خودرویی محض است.

■ یکی از فعالیت‌های «اتحادیه ...» سازمان‌دهی کم‌کاری بوده است! کافی است که هرآدم ره‌گذری یکی‌ـ‌دو بازدید ساده از یکی‌ـ‌دو واحد تولیدی نسبتاً بزرگ داشته باشد تا بفهمد که در ایران نیازی به‌سازمان‌دهی کم‌کاری نیست؛ چراکه این مسئله تم لاینفک زندگی کارگری است. در واقع «کم‌کاری» عکس‌العمل طبیعی طبقه کارگر در برابر تخریب تولید و بی‌کارسازی‌های روزافزون بوده است، و این مسئله که برای صاحبان سرمایه‌های غیردولتی تحمل‌ناپذیرتر از واحدهای دولتی است، آن‌ها را به‌اپوزیسیون دولتی‌ـ‌بورژواییمی‌کشاند! به‌هرروی، این جماعت بیش از هرچیز از خاتمی توقع دارند که ماده‌ی ۳۳ قانون کار سابق را احیا کند، و ساعات کار هفتگی را قانوناً به ۴۸ ساعت در هفته افزایش دهد.

 

«اتحادیه...» بر بستر کدام «امکان اجتماعی» روئیده است؟

ایجاد یک نهاد اجتماعی (اعم از اقتصادی یا سیاسی؛ باپتانسیل انقلابی، مترقی ویا ارتجاعی) امری نیست که صرفاً به‌اراده‌ی اشخاص مشروط باشد؛ و اصولاَ «اراده» در نامشروط بودن خویش به‌شرایط معین اجتماعی، چیزی جز انفعال و رؤیاپردازی نیست. سازمان‌دهی هر نهاد طبقاتیْ متناسب با جای‌گاه اجتماعی خود پیش‌شرط‌ها و پیش‌نهاده‌های مرتبط و پيوسته‌ای را می‌طلبد که ریشه در مناسبات، امکانات و نیازهای بازتولید شونده‌ای داشته باشد که «انگیزه»آفرین باشند. در مورد «اتحادیه...» این سؤال مطرح است که آیا از سال ۶۷ تاکنون انگیزه و امکان اجتماعی چنین تشکلی وجود داشته است ؟ به باورما نه! چراکه:

با پایان گرفتن جنگ، جامعه‌ی ایران در انتظار پیامدهای مثبت احتمالی آن به‌سر می‌برد؛ این انتظار توأم با خوشبینی که حدود ۲ سال طول کشید، زمینه‌ی مناسبی برای سازمان‌دهی و نطفه‌ بستن یک نهاد مبارزاتی-‌کارگری نبود، خصوصاً این‌که دستگاه‌های تبلیغاتی رژیم سروصدای زیادی بر سر «سازندگی» به‌راه انداختند؛ و موج گسترده‌ای از ترور دولتی جامعه را در تمام ابعاد درهم می‌فشرد.

تا سال ۷۶ هیچ‌گونه «شوک» اجتماعی از داخل و یا خارج که نشان‌دهنده‌ی تحولی در اقتدار همه‌جانبه‌ی دولت باشد، درحال وقوع و یا قابل پیش‌بینی نبود. عصیان‌گری‌هایی که در قزوین، مشهد، اراک، شیراز، اسلام‌شهر و کرمانشاه به‌وقوع پیوست، هیچ‌یک چهره‌ی بارز کارگری که با عناصری از تشکل همراه باشد، نداشت و تماماً سرکوب شدند.

از سال ۶۰ تا حال حاضر اپوزیسیون «چپ» در راستای ارتباط با مردم و طبقه کارگر گام مؤثری برنداشته است؛ و خلفای حاکم علی‌رغم روزشماری‌های جریانات خارج‌نشین، جامعه و خصوصاً بحش قابل توجهی از خرده‌بورژوازی را «قانع» کرده‌اند که اگر قرار است اتفاقی بیافتد باید به‌تحولات درون حاکمیت امید ببندند و این راز آرای چندین میلیونی به‌خاتمی است.

از بدو استقرار جمهوری اسلامیْ تولید اجتماعی به‌طور مداوم و با برنامه تخریب شده و بسیاری از کارگران و دیگر مولدین با از دست دادن شغل‌شانْ به‌دلالی، واسطه‌گی و یا «خدمات اجتماعی» روی آورده‌اند؛ و بعضاً به‌نان و نوایی نیز رسیده‌اند. سیستم کوپنی، ارز با قیمت‌های متفاوت و احتکار تجار نوکیسهْ زمینه‌ی مناسبی برای این‌گونه درآمدها فراهم می‌کند. بنابراین، «کار» به‌مثابه ذات ارزش‌آفرین انسان در برابر «کالا» که پیکر ارزشی محسوب می‌شود، به‌طور مداوم ارزش خود را از دست می‌دهد. در چنین شرایطی امکان ایجاد نهادهای فراگیر و گسترده (همانند «اتحادیه...») وجود ندارد. چراکه با وارد شدن مکانیزم تخریب‌کننده ہر«مناسبات تولید اجتماعی»، از یک طرف مرز بین طبقه کارگر و خرده‌بورژوازی مخدوش می‌گردد؛ و از طرف دیگر، بخش‌های تجارت‌پیشه‌ی خرده‌بورژوازی بیش از پیش با تجار بزرگ و بخش‌هایی از دولت مستبد هم‌سو می‌شوند.

تخریب تولید، بی‌کارسازی مداوم، کاهش غیرمستقیم دستمزد در شکل تورم روزافزون و خطر از دست دادن اشتغال؛ «احتیاط» ویژه‌ای را در میان کارگران دامن می‌زند که به‌عنوان نیروی دافعه با جاذبه‌هایتشکل طبقاتی و مستقل و فراگیر متناقض است. این حقیقتاً برای هر شخص دست‌اندرکاری که صادقانه به‌انقلاب اجتماعی می‌اندیشد، دست یافتنی است. در چنین شرایطی اکثر کارگران جهت جبران دستمزدهای ناچیز خویش به‌منبع دیگری می اندیشند که معنای روشن آن «فرار از طبقه» و «پراکندگی» بیش‌تر است.

برآیند موارد فوق به‌همراه سرکوب هربرآمد اجتماعی، ناباوری و سازمان‌ناپذیری را در شکل خویشتن‌ستیزی در ابعاد وسیع و گسترش‌یابنده به‌جامعه تحمیل می‌کند. در چنین وضعیتی پیدایش یک تشکل مبارزاتی بیش از هر چیز به‌معجزه شباهت دارد.

در ایران قسمت اعظم سرمایه‌های اساسی تحت کنترل و مالکیت دولت است. بنابراین، اکثر تحرکات کارگری مستقیماً با مدیران و بورکراسی دولت که در واحدهای صنعتی مستقرند، مواجه می‌شود. این واقعیت به‌نهادهای کارگری خصلتی عمدتاً سياسی و ضددولتی می‌بخشند که بدون اهداف استراتژیک، برنامه، سبک‌ کار معین، تحلیل از موقعیت طبقه کارگر، سیستم آموزشی و اعتبار رهبری؛ در «دومین» نشست فرومی‌پاشد. ازاین‌رو، ۹ سال فعالیت مخفی «اتحادیه...» و سپس اعلام موجودیت علنی آن در ۱۱ اردیبهشت ۷۶ (درست ۲۱ روز قبل از انتخابات دوم خرداد) بیش‌تر از معجزه به‌شعبده‌بازی شباهت دارد.

واحدهای صنعتی در ایران به‌عنوان یک کشور درحال توسعه یا «پیرامونی»بیش‌تر از این‌که با یکدیگر پیوند داشته باشند، و به‌یکدیگر خدمات فنی بدهند، و یا در مقابل رقبای خارجی از یکدیگر حمایت کنند؛ در خدمت واحدهای «مرکز» قرار دارند و به‌آن‌ها وابسته‌اند. از این‌رو، توقف تولید در یکی از کارخانه‌هایی ایران به‌دلیل اعتصاب کارگری، نبود مواد اولیه ویا امتناع صاحبان سرمایه از ادامه‌ی تولید؛ تأثیر چندانی بروضعیت واحدهای هم‌جوار ندارد؛ و فشار اقتصادی ناشی از توقف تولید به‌فشار سیاسی تبدیل نمی‌شود، مگر این‌که قبل از اعتصاب از طریق ارتباطات سیاسی و باورهای طبقاتی یک هم‌آهنگی عمومی صورت گرفته باشد. بنابراین، تحرکات اقتصادی-اتحادیه‌ای در ایران نسبت به‌کشورهای «مرکز» از پتانسیل سیاسی بیش‌تری برخوردار است؛ و عموماً تحت هژمونی یک نهاد سیاسی یا انقلابی «جوشش» می‌گیرند؛ و ازآن‌جاکه اطلاعیه‌های «اتحادیه...» فاقد هرگونه جهت‌گیری سیاسی وانقلابى است؛ و ضمناً دارای هویت صنفی، صنعتى ویا منقطه‌ای نیز نمی‌باشد؛ چنین به‌نظر می‌رسد که یا اصولاً «اتحادیه...» وجود خارجی نداشته باشد ویا تحت این «عنوان» کلاه بزرگی برای سر کارگر ایران درحال دوخته شدن است.

 

«اتحادیه مستقل کارگران ایران» و جنبش شورایی

«دولت مستبد» به‌مثابه قدرت بلامنازع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی؛ هرگونه تحرک «آزادی‌خواهانه» و مبارزه‌ی دمکراتیک کارگری را از طریق دستگاه عریض و طویل اداری‌-‌پلیسی‌اش با آن‌چنان سرکوب و قهری پاسخ می‌دهد که دیگربار یارای از جابرخاستن نداشته باشد. تحت سلطه‌ی چنین دولتی «دمکراتیسم»، فراطبقاتی عمل می‌کند و ناگزیر ماهیت استبدادی پیدا می‌کند؛ مگر این‌که پیوندی عمیق و آفریننده با طبقه کارگر و سوسیالیسم داشته باشد. اما طی صد سال گذشته «دمکرات‌ها» تنها خود را برفراز طبقه کارگر قرار دادند، و تنها با الگوهای سوسیالیستی آمیختند. این آمیختگی راز سوسیال دمکراسی «رادیکال» ایرانی است که طی صد سال گذشته به‌دفعات در برابر استبداد پرچم عصیان برافراشته و با قربانی کردن صادق‌ترین فرزندانش به‌هنگام شدت‌یابی سرکوب فرار را بر قرار ترجیح داده است. از طرف دیگر، مبارزه خودانگیخته و اقتصادی کارگران که گاه الزاماً روی‌کردی دمکراتیک از مبارزه‌ی طبقاتی است، بدون ترکیب با «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» (که در هسته‌های کارگری‌ـسوسیالیستی و گسترش جنبش حزبی‌ـ‌شورایی متحقق می‌گردد) یک ناکجاآباد دست‌نیافتنی است که در نهایت و در صورت «پیروزی»سهم دارودسته‌ی هوادار خاتمی را در جذب سرمایه‌های نفتی کم و زیاد می‌کند. بنابراین، شعار بی‌خاصیت«زنده‌باد اتحاد سراسری کارگرال ایران»، بدون این‌که با آموزه‌ها و تشک سوسیالیستی همراه باشد، پرچم دروغینی است که در برابر «دیکتاتوری پرولتاریا» و انقلاب سوسیالیستی برافراشته می‌شود، و همانند شلیک هوایی و بدون هدف، هرآن برگردن طبقه کارگر فرود خواهد آمد.

هر نامه یا نوشته‌ای به‌این دلیل «سرگشاده» نوشته می‌شود که حامل پیام و یا اطلاعاتی افشاگرانه برای عموم است. «نامه سرگشاده» نیز ضمن این‌که خاتمی را مورد خطاب قرار می‌دهد، روی اصلی سخنش با کارگران ایرانی است. افشاگری‌هایی که این «نامه» در برابر طبقه کارگر می‌گشاید، از میانگین دانسته‌های کارگرانِ هرکارخانه‌ی عقب‌افتاده‌ای عقب‌افتاده‌تر است. تقریباً هیچ‌وقت کارگران پیشروی ایرانی این‌گونه با تضرع، درماندگی و به‌شیوه‌ی «صحرای کربلا» از خود سخن نگفته‌اند. این نه تنها زبان و ادبیات کارگری نیست، که کاملاً برعکس؛ زبان و ادبیات سوسیال دمکراتی است که نزد خود می‌پندارد لابد کارگران نباید غیر از این به‌گونه‌ی دیگری سخن بگویند. نگاهی اجمالی به‌روضه‌خوانی‌های «نامه‌ی سرگشاده» حکایت‌گر این مدعاست: «این صاحبان زور و زر هستند که برای کودکان معصوم‌مان تصمیم می‌گیرند که چه نوع لباسی بپوشند، چه مقدار تغذیه بکنند یا نکنند، چه مقدار از رفاه و آسایش بهره‌مند باشند یا نباشند، چه میزان تحصیل بکنند یا نکنند، در کجا و کدام منطقه زندگی بکنند، سرپناهی داشته باشند یا نداشته باشند. این صاحبان قدرت و سرمایه هستند که حتی در زندگی شخصی ما و خانوادهای ما نیز دخالت و اخلال می‌کنند. کتک خوردن کودک معصوم از پدر به‌خاطر فقر، جدایی زن و شوهر...».

در جامعه‌ای که بیش از ۸۰ درصد سرمایه‌هایش به‌طور مستقیم و غیرمستقیم در کنترل دولت است و خاتمی مظلوم‌نمایانه ریاست جمهوری آن را به‌عهده دارد و تحت عنوان طرح «تعدیل اقتصادی» ده‌ها هزار کارگر را به‌خیابان می‌ریزند، خاتمی نماینده‌ی چه‌کسانی جز همین جماعت صاحبان زر و زور است؟ در چنین جامعه‌ای با این‌همه باندهای چپاول‌گر از جناح‌های مختلف که ثروت‌های حاصل از فروش نفت و دیگر کانی‌ها را در ارقام میلیاردی به‌سرقت می‌برند، سندیکا و اتحادیه با مشخصات «اتحادیه...» چه دردی را دوا می‌کند؟

در جامعه‌ای که طبقه کارگرش، یک‌بار شوراهای کارگری را در مقابل «صاحبان زر و زور» تااندازه‌ای تجربه کرده است، و هرازچند گاهی در جریان یک اعتصاب آرام، وکیل و وزیر و دولت را به‌مؤاخذه می‌کشاند، اتحاديه‌ای با خواص «اتحادیه مستقل کارگران ایران» چه معنایی دارد؟ آیا این تلاشی ضد حزبی‌ـ‌شورایی و برخلاف حرکت تاریخ نیست؟

در جامعه‌ای که هر روز توسط یکی از باندهای حکومتی‌اش، حزب تازه‌ای برپا می‌شود، چه تضمینی وجود دارد که یک نهاد خیالی بی‌خاصیت و غیرضروری مانند «اتحادیه...» در بزنگاه تشکیل «حزب کار» یا «حزب کارگران» با آن اعلام هم‌بستگی نکند؟ و تبدیل به‌هویت کارگری خاتمی و خاتمیسم که مستقیماً سیاست‌های صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را به‌اجرا در می‌آورند، نشود؟

در جامعه‌ای که بنا به‌ضرورت رهایی از نظام بردگی سرمایه باید ده‌ها هسته و پیش هسته‌ی سوسیالیستی، صدها محفل کارگری و هزاران کارگر آگاه و جستجوگر با تب و تابی حزبی‌ـشورایی در امور مربوط به‌طبقه‌ی فروشنده‌ی نیروی‌کار دخالت‌گری ‌کنند، و این مستلزم صدها هزاران ساعت کار تاریخاً ضروری است؛ این روضه‌خوانی‌ها چیست که به‌طور غیرمستقیم تمامی طبقه کارگر را مخاطب قرار می‌دهد؟ آیا چنین تصویر تقلیل‌گرایانه‌ای بدین منظور ترسیم نمی‌گردد که پتانسیل ضرورت کار حزبی، شورایی و انقلابی را در بین کارگران فنی و ماهر به‌سادگی‌های روزمره‌ای بکشاند که با نیازهای سرمایه منطبق است[1]؟

«اتحادیه...» در اطلاعیه «صدایمان را رساتر می‌کنیم» و هم‌چنین در «نامه سرگشاده» تأکید می‌کند که: «به‌هیچ‌یک از جناح‌های درونی حاکمیت و نهادهای آن و هم‌چنین به‌هیچ‌یک از سازمان‌ها و احزاب اپوریسیون وابستگی ندارد و کاملاً مستقل و متکی به‌بازوان توانمند خود کارگران ایران است». این تأکید چندباره به‌استقلال از جناح‌های حکومتی و ترجیع‌بند استقلال از سازمان‌ها و احزاب اپورېسيون و اصرار برمتکى بودن به‌بازوان توانمند خود کارگران، علی‌رغم ظاهر فریبنده‌اش (که ظاهراً فرارفت از چپ خرده‌بورژوایی می‌نماید)، در واقع طبقه کارگر را به‌غیرسیاسی بودن دعوت می‌کند. و از آن‌جاکه ضرب‌آهنگ مبارزات کارگری در ایران سیاسی است؛ از این‌رو، کارگران را که به‌لحاظ کیفی عمده‌ترین نیروی اجتماعی هستند، از روشن‌فکران انقلابی و اندیشیدن به‌قدرت سیاسی پرهیز می‌دھد!

به‌هرروی، هنوز گمانی براین نیست که «اتحادیه...» زائیده‌ی زدوبندهای سیاسی و دولتی باشد، اما بیم این می‌رود که چنین بینشی سرانجام به‌دُردی‌کشِ میخانه‌ی خاتمی استحاله یابد؛ چراکه هم‌اکنوان با برافراشتن پرچم سندیکالیسم (مطابق نمونه‌ی «اتحادیه...»)، خواسته و ناخواسته در مقابل ضرورت سازمان‌دهی محافل و هسته‌های کارگری-سوسیالیستی در راستای گسترش جنبش حزبی‌ـ‌شورایی آب به‌آسیاب دولت مستبد و سرمایه‌داری دولتی می‌ریزد.

 

«اتحادیه مستقل کارگران ایران» و عکس‌العمل جریانات «چپ»

جدا از بررسی‌های نظری و تحلیل‌های تئوریک، و نیز تحقیقات و پرس‌وجوهایی که از داخل کشور به‌عمل آمده، حاکی از این واقعیت است كه «اتحاديه مستقل کارگران ایران» وجود خارجی ندارد؛ معهذا برخورد اکثر جریانات «چپ» خارج از کشور با این نهاد ظاهراً کارگری و مجعول به‌دو شکل رخ نمود. برخی از جریانات از هول حلیم يک‌سره خود را به‌داخل دیگ خالی پرتاب کردند و برایش حساب بانکی افتتاح نمودند؛ و بخشی دیگر میانه را گرفتند و کژدارومریز منتظر فرصت نشستند.

در این گیرودار چند نفر از کارگرانی که با تب مبارزات کارگری در ایران ناآشنا نبودند، با شخصی که خود را نماینده «اتحادیه...» معرفی می‌کند، تماس گرفتند و خطرات احتمالی چنین حرکتی را برایش توضیح دادند و محترمانه از او تقاضا کردند که به‌این مسئله خاتمه بدهد. وی ضمن شاخ و برگ تراشیدن از «زوایای دیگر»، تلویحاً قول مساعد داد. اما این مسئله هم‌چنان ادامه پیدا کرد. بنابراین چاره‌ای جز بررسی و افشای «اتحادیه...» باقی نماند.

به‌راستی در «عصر ارتباطات» و اینترنت چگونه گروه‌ها و جریانات «چپ» خارج از کشور بدون اندیشیدن، حتی اگر قدرت تحقیق ندارند، وارد این قضيه می‌شوند؟ چگونه است که «اتحادیه...» موهوم عده‌ای را به‌سکوت می‌کشاند؛ گروهی را به‌چاپ اطلاعیه‌هایش وامی‌دارد؛ و بعضی‌ها را با خود هم‌دست می‌کند؟

پاسخ ساده و روشن است. جریانات «اپوزیسیون»خارج از کشور هیچ‌گونه رابطه‌ی قابل تعبیر به‌ارگانیک، زاینده و تأثیرگذار با کارگران در ایران ندارند؛ و بیش از هرچیز به‌محدوده‌ی تشکیلاتی خود می‌اندیشند، و به‌لحاظ سبک كار و باورهای ایدئولوژیک نیز در این راستا گامی از گام برنداشته و نخواهند داشت. برای آن‌ها «مبارزه‌ی طبقاتی»، «انقلاب» و «طبقات اجتماعی» به‌واژه‌هایی میان‌تهی تبدیل شده که تنها کاربردشان سرگرمی هواداران و آپارات‌های «خودی» است. و گرنه در برابر جار و جنجال «اتحادیه...» سکوت اختیار نمی‌کردند.

فهم این مسئله که در ایران اتحادیه‌ای با خاصه‌های منعکس در اطلاعیه‌ها نمی‌تواند شکل گرفته باشد، به‌روابط گسترده و دانش عمیقی نیاز ندارد. فرض کنیم تعدادی کارگر به‌طور مخفیانه و مستمر از همه‌ی روزمره‌گی‌ها فاصله گرفته باشند تا در راستای رسالت تاریخی طبقه کارگر گام بردارند. علی‌الاصول چنین کارگرانی از بینش و دیدگاه خاصی برخوردارند که در جامعه‌ی ایران ناگزیر سیاسی است؛ چراکه این کارگران مفروض با نگاه ساده‌ای به‌اطراف خود دولت را به‌عنوان بزرگ‌ترین کارفرما تشخيص خواهند داد. بنابراین در بند 11 مطالبات مندرج در «نامه سرگشاده» بدون هرامکانی از قدرت‌نمایی دست گدایی به‌سوی خاتمی دراز نمی‌کردند و از «اصلاح اساسی قانون کار و به‌اجرا درآوردن جای آن در عرصه‌های مختلف» سخن نمی‌گفتند. زیرا هر قانون کاری چیزی جز قانون سرمایه و قانونیت خرید و فروش نیروی کار نیست.

ويا در بند 6 «نامه سرگشاده»در تاریخ 9/12/76 درازای تقاضای 50 درصد اضافه دستمزد تا قبل از عید، الکی نمی‌نوشتند که: «آقای رئيس جمهور! صریحاً اعلام می‌کنیم. اگر به‌تشکل ما «اتحادیه...» و خواست‌های برحق آن باز بی‌اعتنایی کنید و آن را نادیده بگیرید، با اعتراضات پی‌درپی و خيزش سراسری ما كارگران كه در اشکال مختلف صورت خواهد گرفت روبرو خواهید شد و ایکاش این را تهدید قلمداد نکنید که بحث مرگ و زندگى» است. لابد خاتمی و دارودسته‌ی انصار حزب‌الله هنوز منتظر ادامه‌ی «بحث» مرگ و زندگی به‌سر می‌برند!؟

نه؛ «اتحادیه... » دارای هیچ‌گونه اندیشه، رابطه و عِرق مادی و کارگری نیست. وگرنه این‌چنین پرچم پُرصلابت طبقه کارگر را در تهدیدهای احمقانه ملوث و چرکین نمی‌کرد، نه؛ جریانات «چپ» خارج از کشور در برابر ترفندھا و سیاست‌های سرمایه جهانی که خاتمی را به‌جلوی صحنه رانده است، نیرویی به‌حساب نمی‌آیند؛ وگرنه در سکوت و فریاد به‌»اتحادیه...» دل نمی‌بستند. بنابراین، طبقه کارگر ایران از این جماعت طَرفی برنخواهد بست.

پاسیفیزم پُرمدعا، خصوصا در خارج از کشور، همواره به‌شایعه و جنجال می‌آویزد. برای مثال، آماری که قبل از قیام بهمن توسط «کنفدراسیون» در مورد تعداد زندانیان سیاسی ارائه می‌شد، در پائین‌ترین رقم ۴۰۰۰۰ نفر بود. در صورتی که رقم واقعی در اوج ملی‌کشی‌ها و بگیروببندهای سال ۵۵ از ۳۸۵۰ نفر تجاوز نمی‌کرد، بنابراین در مورد تعداد زندانیان سیاسی ۱۲۵۰ درصد اغراق می‌شد.

«کنفدراسیون» جریانی نسبتاً متشکل و پرتحرک بود که داغ شکست، جنگ، تخریب تولید و از همه مهم‌تر ناباوریِ امروزی را بر پیشانی نداشت. دانشجویان بسیاری به‌ایران رفت و آمد می‌کردند؛ بعضاً پیک‌هایی از طرف جریانات سیاسی به‌ایران می‌رفتند و نسبتاً در جریان امور داخلی قرار می‌گرفتند؛ این‌همه حقه‌بازی سیاسی متداول نبود؛ و ارتباطاتی روبه‌افزایش بین جریانات داخل و خارج وجود داشت؛ و مهم‌تر از همه این‌که دانشجویان متشکل در کنفدراسیون به‌سرنگونی شاه باور داشتند، و در این راستا واقعاً فعال بودند.

به‌هرروی، وضعیت کنونی جریانات خارج از کشور از هیچ زاویه‌ای با «کنفدراسیون دانشجویان...» قابل مقایسه نیست؛ مگر این‌که ضریب اغراق 1250 درصد «کنفدراسیون » را در عدد 10 که رقم ثابت انفعال امروز نسبت به 20 سال پیش است، ضرب کنیم. بنابراین منطقی است که اخباری که توسط جریالات سیاسی از داخلی می‌رسد، ابتدا بر رقم ثابت ۱۲۵ تقسیم کنیم و سپس حسابی برای آن‌ها باز کرده و به‌تحلیل‌شان بپردازیم. البته نباید فراموش کرد که گاه سیر رویدادها عکس این رابطه را می‌طلبد که هنوز نشان‌های از آن به‌چشم نمی‌خورد. این رابطه‌ی معکوس خصوصاً به‌موقعیتی اشاره دارد که جنبشی کارگری رو به‌اعتلا باشد؛ لیکن در وضعيت حاضر مصداق ندارد.

برای مثال، حدود یک سال پیش بسیاری از جریالات «اپوزیسیون»از داخلی خبر دادند که زندانیان سیاسی در تمام شهرهای ایران دست به‌اعتصاب غذا زده‌اند. جالب این‌که بعضی گروه‌ها [ازجمله راه‌کارگر] از هوادران خود که در جریان اعتصاب غذا «شهید» شده بودند، نیز نام بردند. پس از تحقیقات و کنکاش‌های لازم معلوم شد که در این مورد نیز بیش از 125 برابر بزرگ‌نمایی شده است. در واقع هيچ‌گونه اعتصاب غذای سراسری دربين نبوده و یکی دو نفر آدم خودبزرگ بین و ابله به‌واسطه ایجاد علم‌شنگه و اعتبار بخشیدن به‌کانون دونفره‌ی خویش به‌جعل خبر اقدام نموده بودند.

 

درباره‌ی دفاع از مبارزات «خودانگیخته» و جنبش شورایی

در خارج از کشور هرازچندگاهی در کنار انواع کانون‌های دفاعی، بعضاً «کمیته»هایی نیز در دفاع از «مبارزات کارگری» تشکیل می‌گردد. انگیزه‌ی تشکیل این تجمعات بیش از این‌که تلاش در راستای اعتلای انقلابی طبقه گارگر باشد، در بازار رقابت گروه‌ها با یکدیگر، برگزاری آکسیون‌های نمایشی است؛ چون‌که پس از فروکش کردن سروصدا در داخل کشور یا قانع کردن «ھواداران»، که «ما» از همه بیش‌تریم، این کمیته‌ها نیز به‌انتقاد جونده‌ی موش‌ها سپرده می‌شوند. پروسه‌ی تشکیل «اتحادیه...» نیز همین سبک کار و شیوه‌ی تبادلات خارج از کشوری است که به‌واسطه‌ی اشتراکات وجودی به‌اصطلاح «گل» هم می‌کند.

دفاع از جنبش کارگری، جنبش اتحادیه‌ای و حمایت از مبارزات طبقه کارگر در صادقانه‌ترین استدلال‌ها و شورانگیزترین بیانات عمیقاً سوسیال دمکراتیک است؛ و ربطی به‌سازمان‌دھی طبقاتی و سوسیالیستی در درون طبقه کارگر ندارد. این آکسیون‌ها پراتیک مهاجرینی است که در رؤیا سوسیالیست‌اند؛ و در واقعیت زندگی به‌کم‌رنگ‌ترین واکنش‌های «دمکراتیک» آویزان می‌شوند تا خلاءِ شخصی خودرا پرکنند. این آقایان و خانم‌های محترم در عمق ذهن خود تصور می‌کنند که طبقه کارگر موجودیتی فانتزی است. بنابراین، منت سر او می‌گذارند تا در تبادلات فرضی ارزش خود را بالا برند و زمین خدا را از بی‌ھوایتی نجات دھند. این «پراتیک» والامنشانه مصداق بارز انقلاب در فنجان خالی است که گاه از بد حادثه به‌نیروی «مادی» نیز تبدیل می‌شود. در این‌جاست که احتمالا در نبود شوروی سروکله‌ی دیگر قدرت‌های جهانی پیدا می‌شود!!

«جنبش» اتحادیه‌ای بدون حضور سوسیال دمکراسی شکل نخواهد گرفت؛ چراکه تاکنون چنین بوده و به‌گمان قوی این‌چنین نیز خواهد بود. اگر قرار بود که سوسیال دمکرات‌ها از تعدادی کم‌وبیش اعتصاب کارگری دست و پای خود را گم نکنند و به‌چگونگی تداوم گسترش یابنده‌ی آن بیاندیشند، و از این فرصت‌ها بدون گرد و خاک گروه‌مدارانه درجهـت باروری سوسياليستی طبقه کارگر و جامعه استفاده کنند، دیگر سوسیال دمکرات نبودند و به‌سوسياليست‌های درست و حسابی تبدیل می‌شدند. این «تبدیل» هم از عجایب روزگار است که بیش‌تر به‌معجزه شباهت دارد تا واقعیت. به‌هرروی، «جنبش» اتحادیه‌ای (به‌مثابه‌ جنبشی مستقل) در درون خود این پتانسیل نهفته را دارد که در مقابل جنبش سوسیالیستی مقاومت کند و بعضاً با تحریک‌ھای «درونی» و «بیرونی»در مقابل آن به‌ایستد.

*****

تحرکات خودبه‌خودی طبقه حتی در شکل سندیکاییِ سراسریْ فاقد چنان باروری تاریخی‌ای است که بتوان به‌صفت جنبشی با بار تاریخی متصف‌اش نمود؛ چراکه در ترمینولوژی «دانش مبارزه طبقائی» جنبش به‌تحرکاتی اطلاق می‌شود که به‌گونه‌ای سنتتیک در راستای حل تضاد عمه‌ی مجموعه‌های اجتماعی، پویشی پیوسته داشته باشد. برای مثال، «سوسیالیسم» جنبشی اجتماعی و تاریخی است که در درون و بیرون خود تخمه‌ی نفی موجودیت جامعه کنونی را در اثبات شبکه‌ی متکامل‌تری از تبادلات انسانی دارا می‌باشد. این شبکه‌ی تبادلات یا مناسبات نوینْ الزاماً وساطتی را می‌طلبد که می‌بایست مقدمتاً و به‌طور نسبی در رابطه انسان‌-طبیعت متحقق شده باشد. در صورتی که مبارزات خودانگیخته کارگری که ویژگی بارز و « وجودی» این طبقه‌ی اجتماعی است، به‌دليل ایجاد ارزش اضافی و بازتولید مناسبات مبتنی‌بر فروش نیروی کار، دارای توان تاریخی‌-‌اجتماعیِ گذر از نظام سرمایه‌داری نیست. کارگران ضمن مبادرت الزامی به‌جدی ترین مبارزات و تحمل شدیدترین سرکوب‌ھا از طرف حاکمانِ مدافع مالکیت خصوصی و بهره‌کشی از نیروی کار به‌این دلیل که مبارزه‌ی آن‌ها -حتی در اشکال غیرقانونی- عمدتاً قانون دستمزدها را هدف می‌گیرد، از محدوده‌ی «نظام مبتنی‌بر خرید نیروی کار» فراتر نمی‌روند؛ مگر این‌که این طبقه با تکیه به‌خودآگاهی طبقاتی، علاوه‌بر قانون دستمزدها، قانونیت «سرمایه» را نیز مورد سؤال و مبارزه قرار دهد. این‌که خودآگاهی طبقاتی حاصل کدام پروسه‌های هم‌راستاست و اصولاً درونی یا بیرونی است، دراین استدلال خاص تغییری ایجاد نمی‌کند؛ این‌که آموزگاران جنبش سوسیالیستی بعضاً از جنبشی خودبه‌خودی، سندیکالی و مانند آن نام برده‌اند، بیش از هرچیز ناظر براین حقیقت عینی است که مبارزات کارگری ذاتاً ترکیب‌پذیر و خودآگاه شونده است. معهذا نبايد «حقوق ذهن» را به‌جای «عینیت کوبنده‌ی حقیقت» نشاند، و بر جنبش خودبه‌خودی ویا سندیکایی بیش از حد لازم تأکید نمود.

یادآوری این نکته ضروری است که تکیه یک‌سويه بر«درونیت» ويا «بيرونیت» نگرشی ارسطویی است که ناگزیر با دیدگاه‌های مبتنی‌بر ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی به‌تناقض می‌رسد. بدین‌معنی که در دنیای واقعی همواره «درون»و«بیرون» در رابطه‌ی متقابل و در هم‌راستایی و وحدتِ متضاد واقع می‌شوند، و به‌همین سیاق نیز معنی و مفهوم داشته‌اند؛ و به‌ظن قریب به‌یقین در آینده نیز چنین خواهند بود.

به‌‌طورکلی، خودآگاهی طبقه کارگر نه درونی است، و نه بیرونی. این حرکت پیچیده به‌لحاظ تاریخی-اجتماعی، پیوستارِ محدوده‌های جغرافیایی، خصلت جهانی سرمایه، تداوم مبارزات کارگری، و دریافت‌های روشن‌فکران انقلابی از زندگیْ همواره دیالکتیکی و «درونی‌ـ‌بیرونی» بوده است. گرچه مجموعه‌ی کارگران در برابر صاحبان سرمایه هویت طبقاتی پیدا می‌کنند؛ و این مجموعه به‌دلیل فروش خودبیگانه‌کننده‌ی نیروی‌کار، ضمن مبارزه‌‌‌ی دائم، امکان بازآفرینی خویش را به‌عنوان انسان نوعی از دست می‌دهد؛ اما با تقسیم روزافزون و انکشاف‌یاینده‌ی کار، آگاهی از قانون‌مندی‌های جامعه و طبیعت ضمن افزایش و پیچیدگی مداوم، در ‌گروه‌هایی از مولدین تبلور می‌یابد که به‌واسطه‌ی شرایط ویژه‌ی و پیچیده‌ی تولیدی‌ـ‌اجتماعی‌شان وجه افسادی و تخریب‌گر نظام موجود را دریافته، به‌آگاهی معذب دچار می‌شوند و تحت تأثیر مبارزه‌ی شدت‌یابنده‌ی کار برعلیه سرمایه، از خودستیزی و توجیه نظام سرمایه‌داری درمی‌گذرند تا در پیوند با مبارزات کارگری به‌سرمایه‌ستیزی سوسیالیستی روی ‌آورند. بدین‌ترتیب، وحدت متضاد، قانون‌مند و مادی جهانْ در هستی اجتماعی (که نقطه‌ی بارز آن مبارزه‌ی طبقاتی است)، بازتاب می‌گیرد؛ و آگاهی به‌عذابِ اجتماعی‌ـ‌طبقاتی تبدیل می‌شود.

تا زمانی که جامعه‌ی بشری به‌طبقات تقسیم می‌شود و انسان مولد در برابر استثمار خویش به‌مبارزه برخیزد؛ آگاهی از قانون‌مندی‌های جهان مادی «دردآفرين» خواهد، به‌آگاهی معذاب تکامل می‌یابد، و آگاهی در بالندگی و رفع تعذب خویشْ ناگزیر به‌جای‌گاه انسان در هستی بی‌کرانه می‌اندیشد و دست رفاقت به‌سوی مبارزان طبقاتی (که کارگران و طبقه کارگر باشد) می‌گشاید.

آگاهی سوسیالیستی هنگامی از حالت جنینی به‌نیروی مادی اثرگذار و تاریخی تبدیل می‌گردد که در درون طبقه کارگر پرورش یافته و بازتولید شود؛ یعنی برجدایی کار (به‌مثابه ذات وحدت‌آفرین انسان) از «نیروی‌کار» (به‌عنوان عاملی خودبیگانه‌ساز کارگر و نوع بشر) فائق آمده باشد؛ چراکه برخلاف تصورات رایج بین سوسیال دمکرات‌های ایرانی، خاستگاه خودآگاهی سوسیالیستی (یا به‌عبارت دقیق‌تر: خودآگاهی انقلابی) نه روشن‌فکران انقلابی، که طبقه کارگر است.

آگاهی که در فعلیت و اراده‌مندی اجتماعی خویش معذب می‌گردد؛ و چنان‌چه به‌واسطه عدم پیوند با مبارزات کارگری به‌خودستیزی و الگوسازی کشیده نشود، تنها مقدمه یا پیش‌نهاده‌‌ی خودآگاهی است. این پیش‌نهاده در ترکیب با ذات مبارزاتی کارگرانْ آغازگاه پروسه‌ی خودآگاهی انقلابی است که معمولاً با «آگاهی» یک‌سان فرض می‌شود.

بنابراین، روشن‌فکر انقلابی به‌شخصی اطلاق می‌شود که در مقام «آموزگار» با کارگران بیامیزد تا با نفی موجودیت تک‌ساحتی‌اش، خویشتن را به‌عنوان انسانی نوعی بازبیافریند. این آفرینش انسانی و انقلابی بدون تربیت روشن‌فکران پرولتری از میان کارگرانی که به‌لحاظ شخصیتی برآیند پیوسته و خصلت‌نمای طبقه کارگر باشند، هرگز متحقق نخواهد شد. از این‌رو، خودآگاهی انقلابی‌ـ‌سوسیالیستی هنگامی متصور است‌که آگاهی در درون طبقه کارگر ریشه و زایش داشته باشد. در چنین حالتی طبقه کارگر می‌تواند «قانونیت» سرمایه را مورد سؤال قرار داده و در سازمان‌دهی خویش مقولات بورکراتیسم، فرماندهی، الگوبرداری، آنارکوسندیکالیسم راست و مانند آن پایان دهد. و جنبش حزبی‌ـ‌شورایی مبارزه‌ای آگاهانه و سازمان‌‌یابنده در راستای خودآگاهی طبقه کارگر است که همه پیش‌نهاده‌های تعذب و آگاهی را از نفیِ ناظر اثباتْ به‌نفی ناظر به‌نفیْ در درون طبقه کارگر به‌اثبات برساند.

ترکیب آگاهی معذب و مبارزات خودانگیخته‌ی‌ کارگران در گستره‌ی جهانْ پیشینه‌ای صدوپنجاه ساله دارد، و دست‌آوردهای قابل توجهی از آن به‌جا مانده است. طبقه کارگر ایران به‌دلیل بقای دولت مستبد، حاكميت سرمایه‌داری عمدتاً دولتی و الگوبرداری‌های «روشن‌فکرانه» از این دست‌آوردها محروم بودہ و اجباراً همان پیچ و خم‌هایی را طی می‌کند که می‌توان در مکتب دیگران آموخت. دیالکتیک برآمدهای کارگری در جامعه‌ی استبدادزده‌ی ایران و شکل‌گیری باورهای سوسیالیستی از صد سال پیش تا کنون به‌گونه‌ای بوده است که پس از شکست قیام بهمن کمیت رو به‌افزایشی از «پیش‌قراولان» مبارزات کارگری به‌این نتیجه‌ی غلط رسیده‌اند که می‌بایست دست رفاقتِ آگاهی معذب را رد کنند. خطر چنین بینشی کم‌تر از الگوبرداری نیست، بنابراین ضروری است که به‌طور موازی و هم‌زمان با الگوبرداریِ «روشن‌فکرانه» و «انکارآموزش برخاسته از آگاهی معذب» مبارزه کرد؛ مشروط براین‌که چنین آموزشی اساساً وجود داشته باشد.

 

پانوشت:

[1] در پاراگرافی که با شماره‌ی [1] تمام می‌شود، دو نکته را تصحیح کرده‌ام: یکی، تصویر اغراق‌آمیزی که از وجود هسته‌های کارگری‌ـ‌سوسیالیستی در آن زمان ارائه شده بود؛ و دیگری تأکید بیش اندازه‌ای روی سازمان‌یابی شورایی که بیش‌تر ناشی از ابراز سمپاتی جریانات چپ به‌اتحادیه قلابی بود.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top