rss feed

22 بهمن 1403 | بازدید: 71

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وهفتم

نوشته شده توسط یک دوست

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وششم

در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی می­شود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومت­های ستایش انگیز بسیاری در بازجویی­ها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیل­های بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعف­های سازمان نیافتگی و خلع­های آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگین­تر و هرچقدر سرکوب­ها سبوئانه­تر باشد اهمیت سازمان­یافتگی دم افزون تر می­شود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظام­های سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ­ایم.

«چریکهای فدایی خلق» و «مجاهدین خلق» استمرار پذیرترین گروه­های سیاسی-نظامی(چریکی) جنبش بودند. که آسیب پذیری­های بعدی شان با تغییراتی از درک و فهم مسائل و بکارگیری آنها توانست بدوامشان کمک دهد. اما آنچه در زندانها از برجستگی اجتناب ناپذیری برخوردار بود مسئله­ی «مقاومت» در برابر سرکوب بود. صد البته بیراه هم نبود؛ بلکه قویاً ناکافی و در بسیاری موارد آسیب زننده به وجهه «انقلابی» جنبش بود. ضعفی که منجر شد تا جنبش چریکی و حواشی گسترده آن بیک «سازمان» رهبری کننده در قیام توده­ای منتهی نشود. در این میدان از فدائیان که از جنبه ایدئولوژیک خود را م. ل. می­دانستند بی­تردید انتظار می­رفت بتوانند به چنین جایگاهی ارتقاء اجتماعی بیابند، که نیافتند. البته این در ذات جنبش ریشه داشت. جنبش نتوانست از مرحله سوسیال­دموکراتیک به سوسیالیستی ارتقاء درونی پیدا کند. چندانکه بخشی از آن به سوسیال لیبرال­ها بدل شدند و بخشی نیز در ستیز عبور به این ارتقاء دچار موانع درونی باقی ماندند. در ادامه و جای خود به این مسئله می­پردازم.

****************************************

 بعد از شورش زندان عادل آباد

 جستجوگری انتقادی یا تعبد اعتقادی

من در جریان مبارزه آموخته ­ام؛ برای مبارزه سیاسی که وجهی از مبارزه طبقاتی است، یکی از اصول فراروندگی؛ جستجوگری است. جستجوگری بمعنی آنکه در برابر نارسای ­ها و ضعف ها از توجیه ­گری و کلاه ­شرعی درست کردن پرهیز کنی و در عوض بدون «تعبد»؛ باز و آزاد برای درک ناشناخته ها و فهم ناشی­گری ها مهیا باشی. آنچه «ما» بعنوان مردمانی از مناسبات طبقاتی مشخص، با عقب ماندگی های فرهنگی و انحرافات شناختی - تشخیصی با حضورمان در مبارزه اجتماعی بلافاصله منجر به­تحول آنی نمی توانستیم بشویم ؛ بهیچ روی دگرگونی بلافاصله در همه­ی عرصه ها لازم و ضروری را شکل نمی داد. این تحول نیازمند یک دوران نسبتاً طولانی پالایش بوده و هست. تا هم شناختن را مبتنی بر اصول علمی و منطقی اصلاح کند و شخصیت را در کوران عمل بپالاید. تنها در دیدگاه­های آئین باورانه است که اصول معرفتی ثابت و تغییر ناپذیر است وحقایق در پیوند با امر قدسی یقینی و قطعیند. در حالیکه در «شدن» لزوم تغییر و تغیُر از مبانی حرکت است. اما با توجه به اینکه خوداصلاحی که پدیده­­ای از خودآگاهی تاریخی-اجتماعی است، خود از گونه­ای «انتخاب اخص» برمی ­خیزد، تنها در صورتیکه افراد بخواهند در این انتخاب باشند و فرایندهای استعلایی آنرا بپیمایند به این توانمندی دست می بایند. به شرط آنکه مستبعد در شناختن نباشند. در واقع مبارزه انقلابی گونه ای انقلاب شناختی - شخصیتی را الزامی می کند. در این دوره چند ماهه (شاید بیش از شش ماه - تاجائیکه بیاد می آورم) سلول انفرادی این بازانگاری و خودکاوی در یک شوقِ ترو تازه ای روی می داد. خودم را رها از بند محدود کننده ها می دیدم و مشتاق و راغب فهم تازه ­تری از حقایق مبارزه و «انقلاب» بودم.

 سلولهای انفرادی و بند در بسته عمومی

بطورکلی تجربه زندان عادل­آباد شیراز در این فضاها اتفاق می افتاد: قبل از جریان شورش، بند عمومی (شماره چهار) که با آزادی ارتباطات داخلی بین زندانیان همراه بود. کتاب و کاغذ و قلم با محدودیت کمی در اختیارمان قرارداشت. سرویس ­های بهداشتی و دوش حمام در خود بند و آزاد برای استفاده تقریبا در همه ساعات آزاد بود. در اداره رفاهی زندان مشارکت موثر زندانیان اتفاق می افتاد (مثل اداره کتابخانه، سرویس های بهداری، پخت غذا در آشپزخانه، اداره و استفاده از باشگاه ورزشی زندان). هواخوری مرتب و هر روزه ای که وجود داشت. ملاقات تلفنی از پشت شیشه و با کنترل و شنود، برای عموم افراد موجود بود. در بین زندانیان سیاسی و پلیس زندانبان دیالوگ برای مسائل جاری بند وجود داشت. گرچه فقط منجر به امتیازات اندکی بنفع زندانیان می شد.

*

بعد از شورش دو فضای تنبیهی را ناگزیر  متحمل شدیم. یکی فضایی که برای بازجویی و شکنجه بود:  شامل یک اتاق بزرگ انبار­گونه بدون هر گونه وسیله­ای مثل وسیله خواب یا حتی زیر انداز یا پتو. دستشویی آن محل بیرون از این فضا بود. رفتن به مستراح فقط با اجازه و دلبخواه پاسبان مسئول هر شیفت ممکن بود. اینجا زندانی را بصورت دست و پا بسته و اغلب با چشم ­بند نگهداری می کردند. برای غذا خوردن یا توالت رفتن هم اغلب همان دست و پای بسته و چشم بند اعمال می شد. من اینجا را چندبار بعد از شورش زندان تجربه کردم. زندانی تنبیهی معمول بود که چوب و فلک «مدرن» را هم مزه کند. و بجای شلاق کابل اختراعی سازمان امنیت را بخورد. طبعاً هیچ امکان گرفتن مواد خوراکی یا تماسی با خانواده زندانی درمیان نبود.

فضای تنبیهی دیگر؛ سلول انفرادی بند یک بود. اینجا سه طبقه با سلول­های دیواره میله­های آهنی در دو سوی یک راهرو بود. سرویس بهداشتی در ابتدای بند بود و برای استفاده باید با اجازه پاسبان مامور استفاده می­شد. اول بازکردن درِ قفل شده بود و بعد بستگی به خواسته پاسبان مامور زمان استفاده از مستراح و یا دوش زمانش تعین می شد. ارتباط بین زندانیان تا فاصله دید هر یک از سلول های روبرویی هم ممکن (و ناگزیر) بود. و شنیدن صداها تا حدود تُن و بلندی صدا ممکن می بود. بطور طبیعی شنیدن هر گفتگویی در معرض شنود بیواسطه مامور بند در هر طبقه قرارداشت.

جالب اینکه یک جفت بلندگوی دوبله بسیار قوی در سقف بند نصب شده بود که برای زجر دادن با حداکثر صدا به پخش نوارهای مبتذل(موسیقی)می­ پرداخت. این اتفاق بعد از مدتی در اثر اعتراضات مکرر کم و کمتر شد. هواخوری ماه ها وجود نداشت و بعد از حوادث «خود زنی» بعضی افراد که از شیشه های پنجره های باریک بالای سلول استفاده کرده بودند؛ از طرف زندانبان شیشه ها را بازکرده  و برده بودند. و سلول در معرض گرما وسرما و باد وخاک زیاد بیرون فضای بند قرار داشت.

سلول با یک تخت یک نفره فلزی با تشک ابری و پتوی سربازی با کف موزائیک لخت و دیوارهای سیمانی زبر و چراغ سقفی جباب داری که عموماً روشن بود. البته بغیر از وقتی که کمبود برق باعث خاموشی های نوبتی می شد، برق اضطراری فقط راهروها را روشن می کرد. در این بند لباس زندانیان شامل زیرپوش های سربازی و بولیز و شلوار مثل لباس­کار ساده گشاد بود. هیچ کس هیچ وسیله شخصی نداشت. اصلاح سر وصورت هروقت که خود زندانبان می خواست در داخل سلول و بوسیله سلمانی زندان با فقط ماشین ته زنی و نه چیز دیگری انجام می شد.

در این بند ملاقات بهیچ صورتی با خانواده­ها وجود نداشت و وسایلی هم از ایشان گرفته نمی شد. تنها در اواخر دوره پس از ماه ­ها از برخی ملاقاتی ­ها مقدار محدودی پول گرفتند. که به زندانی اعلام می شد. بعد تر از همین پول چیزهای محدودی از فروشگاه زندان تهیه می شد. چنانکه بیاد دارم ؛ شیر پاستوریزه برای بیماران معده ای گرفته شده بود. یکی دو بارهم میوه(مرکبات) گرفتند.

ساعات بیداری و خاموشی با نظمی همیشگی اجباری بود. مثلا نمی توانستی در ساعات خاموشی بشینی یا داخل سلولت راه بروی و یا درخواست رفتن به دستشویی داشته باشی. یک حرکت احمقانه عجیب هم روزانه مدتی وجود داشت که برای ظاهرا چک کردن میله های جلوی سلول ها که احیانا بریده نشده باشند! مامورین با باتوم یا میله ای آهنی درحال حرکت بین میله­ها می­کشیدند که با ایجاد صدا مشخص می­شد که زندانی بدون هر وسیله ای میله را نبریده باشد!

*

مورد دیگر، بند عمومی دربسته بود که همان بند قبلی بود با همان فضای فیزیکی. با این تفاوت که برای قدم زدن در راهرو محدودیت وجود داشت و رفت و آمد به سرویس های بهداشتی هم نوبتی بود. درِ اتاقها بسته، اما قفل نبود. امکانات وسایل محدود خواب و چند پتوی اضافه برای فرش کف. پوشش هم لباس های زندان بود. با این تفاوت که وسایل ملاقاتی مثل میوه را می گرفتند و خرید از فروشگاه زندان در محدودیت  بسیار کم هم وجود داشت. هواخوری یکساعت در روز برای همه ی بند با هم داده می شد. البته فضای هواخوری زندان عادل­آباد یک صحن سیمانی حدود هفت-هشت متر طول وعرض و حصار سیم­خاردار به دور آن(مثل قفس) بود. بطوریکه فضای خاکی اطراف تا دیوارها و برج های نگهبانی هیچ چیزی جز خاک نبود. بهترین استفاده از این هواخوری اردوگاهی اسرا، آفتاب بود و باد که باخودش گردو خاک را گاهی که شدت داشت می آورد.

در این بند دربسته تدریجا کتاب و قلم وکاغذ و امکان مکاتبه با خانواده­ها درشکل محدود بوجود آمده بود. طول مدت بودن در این بند تا انتقال از شیراز به تهران را دقیق بخاطر ندارم. اما بنظرم چند ماهی بیشتر نشد.

*

 با کلیه وسایل زیر هشت

یکروز پنج نفر را با «کلیه وسایل» صدا زدند. این حالت معنای انتقال را داشت. اما به کجا معلوم نبود. عباس سورکی، عزیز سرمدی، (از پرونده معروف به «گروه جزنی») ممی شالگونی (از پرونده فلسطین) احمد معینی عراقی (برادر اسماعیل از اعدامی های سیاهکل و عضو یک گروه چریکی) و من (از گروه ستاره سرخ). زندانبان فرصتی برای خدا حافظی عمومی نداد. این افراد انتقالی همگی روحیه خوبی داشتند. روش انتقال همان سیستم قبلی انتقال از زندان قصر تهران به زندان عادل­آباد شیراز بود. بنظر می­آمد این پنج نفر بوسیله پلیس و ساواک شیراز با عنوان «سرکردگان» وقایع شورش زندان گزارش شده اند و انتقالشان به تهران بمنظور آخرین تنبیهی است که در برنامه ساواک شیراز قرار دارد. در بین راه هیچ فرصتی برای فرار نبود. با احمد و عزیز که امکان «پچ پچ» داشتم این احتمال را سنجیدیم. با توجه به اینکه سورکی مشکل شدید دیسک کمر داشت و در مسیر تا تهران را هم با تحمل درد گذراند. اتوبوس حامل ما یک اتوبوس مسافربری با مسافرین مردم عادی بود. ما پنج نفر بوسیله هفت-هشت نفر ژاندارم مسلح بطریقی که یک بیک با ماموری دستبند بودیم. برنامه زمانی هم اینطور ریخته شده بود که در شب انتقال می یافتیم. دوجا برای رفتن به سرویس بهداشتی تک به تک به سرویس انتقال داده شدیم. تمام سعی درحفظ فاصله و جدایی ما از مسافرین اجرا شده بود. نمی دانم چرا آنها هم نگاه و رفتارشان کاملا با فاصله و سرد بود. هیچ کنجکاوی و همدلی را نمی شد در رفتار و حالاتشان دید. شاید قبلا ترسانده شده بودند.

با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.

بعد همگی را به بند یک و هفت­ و هشت که یکجور قرنطینه بود بردند. استقبال بدون مجوز زندان خیلی گرم و پر مهر بود. من تمام دو-سه شبی را که آنجا گذراندم با تعداد زیادی از بچه­ها (دو  به دو) صحبت کردیم چون اجازه تجمع داده نمی شد. از وقایع زندان آنجا و سرکوب پلیس و نحوه انتقاد آمیز برخوردها بسیار شنیدم. و بسیاری از پرسش هایی که بنظر می ­آمد بی پایان هستند را در حد ممکن پاسخ گفتم. همه­ ی کسانی که در این چند روز باب صحبت را گشودند از شکست اعتصاب با انتقاد یاد کردند و بخصوص درباره ابهام تحقیر آمیز ندامت «رهبران»زندان بهت و گنگی آشکاری داشتند.

*

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وششم

در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی می­شود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومت­های ستایش انگیز بسیاری در بازجویی­ها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیل­های بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعف­های سازمان نیافتگی و خلع­های آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگین­تر و هرچقدر سرکوب­ها سبوئانه­تر باشد اهمیت سازمان­یافتگی دم افزون تر می­شود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظام­های سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ­ایم.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وششم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وپنجم

[به«نظرم» عموئی یک توده­ای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمان­های»پایه­ای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» به‌قوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان می­کند. در نتیجه آن‌چه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن به‌همان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها به‌وقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره می­کنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریان‌سازی، توده­ای  بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وپنجم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وچهارم

یکی از سرگرمی­ها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندی­ها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیت­های مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسنده­ای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابی­ای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسنده­ی داستان سرمست از موفقیت­های حرفه­ایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازه­گی منتشر کرده می­باشد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top