رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
توضیح در مورد انتشار مجدد: این نوشته برای اولینبار در 18 مارس 2011 (جمعه 27 اسفند 1389) در سایت امید منتشر شد و انتشار دوبارهی آن ضمن تأکید روی درستی مواضع و دریافتهای زمان انتشار نوشته، همچنین بهمنظور دسترسی آسانتر نیز انجام میشود. هنگام نوشتن این مقاله برنامه و یادداشتها از نوشتهای در 3 ویا حتی 4 قسمت حکایت میکردند، اما مشکلات گذران زندگی و مسائل عاجلتر مانع از نوشتن قسمت 3 و 4 شدند. آنچه قرار بود در قسمتهای سوم و چهارمِ نوشته نشده مورد بررسی قرار گیرد، چرایی و چگونگی یارانه، انواع آن و نیز الزامهای بورژوای ایران بهپرداخت یارانه بود که شاید بعداً بهآن بپردازیم.
(Iدیالکتیکِ وارونه برعلیه هیچبودگان
روشنفکران خردهبورژوا یا خردهبورژواهای روشنفکرنما بههنگام گفتگو از «دیالکتیک» و مقولاتی از این دست، گردن خودرا عقب میکشند، چشمهایشان را بهافق میدوزند و سرتکان میدهند تا بهشیوهی بازیگران تئاتر بگویند که بله: ما ضمن اینکه نخبهایم، با مسائل فوقالعاده پیچیده و خیلی مهمی نیز درگیر هستیم! اما همین «روشنفکران» خردهبورژوا در مواجهه با شور و شوقِ برخاسته از میان «هیچ بودگان» که بهواسطهی ویژگی طبقاتیشان میخواهند «حرفی برای گفتن» را در پروسهی آزمون و خطا بهگامهای عملی تبدیل کنند؛ اَبرو درهم میکشند، روی برمیگردانند و بازهم بهشیوهی بازیگران تئاتر با حرکات سر و دستشان میگویند که بله: شما در عرصهی اندیشه و چارهجوییهای طبقاتی̊ دست از آزمون (و بالنتیجه: دست از خطا) بکشید و بهجنبهی اجرایی همان مسائلی بپردازید که قبلاً برایتان ترسیم کردهایم!!
بنابراین، دیالکتیک̊ نزد روشنفکر خردهبورژوا [با روشنفکران انقلابی و کمونیست از صبغهی مارکس، لنین و غیره اشتباه نشود] تا آنجاکه آسمانی، وارونه و نخبهپرور است؛ در هالهای از تقدس و برتری پیچیده میشود و بهجامعه (و ازجمله بهفعالین کارگری) عرضه میشود تا برتری و فروتری ـبازهمـ استحکام بیشتری پیدا کند. اما همین دیالکتیک در آنجاییکه بهعرصهی آزمون و خطای کارگری وارد میشود تا جهش کند و بین دانش مبارزهی طبقاتی و طبقهکارگر بهتبادل نظریـعملی گذاشته شود و واقعاً زندگی را بیاغازد؛ کفر روشنفکر خردهبورژوا را درمیآورد، خشمگیناش میکند و او را بهکلمات میآویزاند تا حقیقتِ زندگی، اندیشه و مبارزهی طبقاتی را بهجای عرضه بهجامعه ـدر لوای تقدیم بهابلیسـ بهآن بخشی از بورژوازی اعطا کند که بهاپوزیسیون رانده شده است.
آری، منهای برخوردهای کمی محترمانهتر یا کمی گستاخانهتر، جوهرهی همهی نقدهاییکه روی مقالهی رضا رخشان بهنام «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» نوشته شده است، اعطای حقیقت زندگی در قالب کلمات بهشیطان است تا کارگران بیاموزند که گام برداشتن در پیچ و خمهای خودسازمانیابی بهغیر از تاوانهای دولتی و خطرات ناشی از القائات ایدئولوژیک بورژوازی، تاوان غیردولتی را هم درپیدارد.
(II تفاوت در نوع التقاطیگرایی است
گرچه مقالهی رضا رخشان [«یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی»] با نوشتههای «نقادانه»ی متعدد (و در واقع با برخوردهای سیاسی و گروهی متعددی) مواجه شد که حتی بعضی از آنها نکات نظری نسبتاً درستی را هم بیان کردهاند؛ اما اساسیترین مسئله (یعنی: دیدگاه التقاطی رضا رخشان بهعنوان موضوع قابل انتقاد و پیشنهادهای او بهمنزلهی راهگشای عملی جنبش کارگری در این برههی معین) مورد بررسی و ارزیابی رفیقانه قرار نگرفت تا شاید در رهایی او از دایرهی فرساینده و خطرناک التقاطیگرایی (که اساساً در مناسبات التقاطی و ناهمساز ریشه دارد) تأثیرات مثبتی برجای بگذارد و گامهای تازهای را در عرصهی مبارزهی طبقاتی زمینه بسازد.
اگر جنبههای سیاسی این عدم موضعگیری و برخورد با دیدگاه التقاطیگرایانهی رضا رخشان را کنار بگذاریم (که برای بسیاری این امکان را فراهم کرد که مستقیم یا غیرمستقیم یکی از رهبران جنبش کارگری ایران را زیر ضربِ آرزوها و فانتزیهای خود بگیرند)؛ مهمترین دلیل این امتناع بهویژگی معرفتشناسانهی چپِ خردهبورژوایی برمیگردد که طیفی از نگاههای التقاطیگرایانه، پُرمدعا و درحال نوسان را بهتبادل میگذارد که دارای جوهرهی مشترکی میباشند. اگر مقدمهی رفع و نفی التقاطیگرایی کارگری ایجاد و گسترش تشکلهای مستقل کارگری و تسلیح نظریـعملی تودههای کارگر بهدانش مبارزهی طبقاتی است؛ مقدمهی نفی التقاطیگرایی چپِ خردهبورژوایی̊ انحلال قدرت سیاسیـاجتماعیـاقتصادی سرمایه در همهی اشکال و اقسام آن است. چراکه التقاطیگرایی کارگری درپراکندگی و ناآگاهی طبقاتی، سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی و خودبیگانگی (از تولید، طبیعت، نوعیتِ انسانی و خویشتنِ خویش) ریشه دارد؛ درصورتی که التقاطیگرایی چپِ خردهبورژوایی علاوهبر پراکندگی و ناآگاهی و خودبیگانگی، از اشکال گوناگون جذب ارزش اضافی نیز ریشه میگیرد. بدینترتیب، التقاطیگرایی برای طبقهی کارگر یک آلودگی است؛ درصورتیکه همین آلودگی برای خردهبورژوازی چپ که چپِ خردهبورژوایی نمایندگیاش میکند، جزءِ لاینفک نگاهش بههستی و زندگی اجتماعی است. سرانجام اینکه التقاطیگرایی̊ اُس و اساس نگاه طبقات حاکم و بهگونهی ویژهای نگاه بورژوازی بههمهی ابعاد زندگی و هستی است؛ چراکه کتمان یا توجیه ذات طبقاتی دولت و ارائهی تصویر دروغین و ملی از این ارگان حاکمیت و استثمار و سرکوب، جوهرهی نظری و ناگزیر التقاطیگرایی بورژوایی است. بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفتکه بورژوازی بهجز نگاه التقاطیگرایانه، هیچگونه نگاه دیگری بهزندگی و هستی ندارد و نمیتواند داشته باشد.
اگر بپذیریم که شخصیت افرادِ گوناگون نتیجهی ترکیب امکانات اجتماعی موجود و آگاهی شخصی و طبقاتی آنهاست؛ و نیز نقش تعیینکنندهی آگاهی̊ انتخاب از میان امکانات گوناگون و حتی مختلفالجهت در راستای فرارفتهای ممکنالوقوع طبقاتیـاجتماعی است؛ بنابراین، میتوان چنین نیز نتیجه گرفتکه نگاه و کنش التقاطی نسبت بهزندگی و مبارزهی طبقاتی، همانند فعلیتی استکه هنوز تکلیف خودرا در انتخابِ بین فرارفتهای طبقاتیـتاریخی و ممکنالوقوع (از یکطرف) و جانبداری از وضعیت موجود (از طرف دیگر) که بههرصورت افسادی عمل میکند، روشن نکرده است. التقاط ـدر اندیشه، عمل یا حتی مناسباتـ ساختاری استکه پروسههای شاکلهاش ناهمساز و غیرقابل ترکیباند. بدینسان، التقاط̊ شبهدستگاه یا شبهساختاری از اندیشهها و کنشهای اجتماعی یا طبقاتی استکه از همان آغازِ ابراز وجود خویش̊ مُهر شکست و فروپاشی را برپیشانی خود کوبیده است. زیرا التقاط در آنجایی شکل میگیرد که افکار، راهکارها، شیوهها و حتی آدمها ـدر بیربطی و ناهمراستاییشان نسبت بههمـ چنان سیبزمینیگونه برهم تلنبار میشوند که علیرغم کنشهای گوناگون اجتماعی؛ (اما) تغییر، زایش، حرکتِ از ساده بهپیچیده و تکامل را بههیچشکلی برنمیتابند. این شبهسیستم، علیرغم هرعنوان و هرگونه اعتباری که داشته باشد، بهواسطهی سلطهی همهجانبهی سرمایه [اقتصادی و سیاسی اجتماعی] ناگزیر تحت سلطهی آن قرار میگیرد.
گرچه نگاه یا آنچه تحت عنوان اندیشهها و راهکارهای التقاطی از آن یاد میشود ـبهواسطهی ناهمسازیهای درونیاشـ فاقد دینامیزمِ زایش و فراروندگیهای انقلابیـعقلانی است و بههمین دلیل هم هیچگونه امکانی برای تحقق عینی و دگرگونهی اجتماعیـتاریخی ندارد؛ اما از آنجاکه نگاه التقاطی ـمنهای نازایی عقلانیاشـ بسیاری از خاصهها یا وجوه اندیشیدن را دارا میباشد و هرشکل و کیفیتی از اندیشه̊ ناگزیر بهفعلیتِ بیرونی است؛ از اینرو، میتوان چنین ابراز نظر کرد که عملکرد بیرونیِ نگاه یا «اندیشه»ی التقاطی در عرصهی مخاصمات طبقاتی همانند پاندولی با رفت و برگشتهای نامنظم بین سرمایه و کار عمل میکند که اگر پالوده و رفع نگردد، مبارزهی طبقاتی را تبدیل بهپلی برای سازش بین کار و سرمایه میکند که منهای استدلال نظری̊ تاریخ مبارزات کارگری بارها نشان داده است که نتیجهاش ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ هرچه باشد، بازهم استمرار بیشتر بردگی کار و طبقهی کارگر است. بدینترتیب، نگاه التقاطی در جریان مبارزهی طبقاتی، ضمن اینکه در اغلب موارد فاعل امر را بهنابهسامانی شخصی و اجتماعی میکشاند، سازمانیابی کارگری و طبقاتی را نیز بهمخاطره میاندازد. این مخاطرهآفرینی در بزنگاههای تاریخی حتی میتواند بهفاجعه هم منجر گردد.
نگاه و «اندیشه»ی التقاطی که عبارتِ ترکیبی شبهاندیشه یا اندیشهنما توصیفِ کلامی مناسبی برای آن است، همانند همهی کنشهای اجتماعی ـاساساًـ در سه وجه یا شکلِ بورژوایی، کارگری و خردهبورژوایی رخ مینماید. بدینترتیب، جوهره و محتوای التقاطیگرایی، که نهایتاً توجیه شدتیابی تضاد کار و سرمایه و نیز انکار امکان رهایی کار از قید مالکیت خصوصی معنی دارد، در همهی این اشکال بُروز همانند و همگوناند؛ اما شکل یا نحوهی بُروز و تبادل آنها ـدریک دستهبندی کلیـ بورژوایی، کارگری یا خردهبورژوایی است که بلافاصله متأثر از منافع آنیِ گروهی، قشری و بعضاً حتی طبقاتی است. بنابراین، طبیعی استکه التقاطیگرایی کارگری در مقایسه با التقاطیگرایی خردهبورژوایی یا بورژوایی، بهلحاظ طبقاتی دارای جنبههایِ استکه هم ظرفیتاش را در مورد جذب دریافتهای علمیـعقلانی افزایش میدهد و هم بهدلیل تقابل مداوم با سرمایه و تبعات آن از عینیتِ بیشتری نیز برخوردار است.
نقد شبهاندیشهها و کنشهای التقاطی ـخصوصاً آنجاکه پای نهادها و مناسبات و فعالین کارگری در میان استـ نه تنها یک وظیفهی طبقاتی و انقلابی برای کارگران کمونیست و سازماندهندگان سوسیالیست جنبش کارگری است، بلکه یکی از مهمترین شاخصها در این امر را نیز بهنمایش میگذارد. اما نقدِ شبهاندیشههای التقاطی که کنشهای بیرونیِ فراطبقاتی را در پیدارد و از مناسبات و آرزومندیهای الیتِ بورژواییـخردهبورژوایی نیز بهشدت تأثیر میگیرد، تنها در فضا و روابطی ممکن استکه وجه ارزشیـتبادلاتیِ مسلط آن̊ وحدت طبقاتی در تضاد با سرمایه و دولتِ پاسدار سرمایه باشد. نقدهاییکه روی نوشتهی رضا رخشان نوشته شدهاند، نه تنها چنین وجه مسلطی را ندارند، بلکه در بهترین شکل̊ فقط بهاین وحدت طبقاتی تظاهر میکنند. این تظاهر، یکی از زشتترین اشکال التقاطیگریهای ممکن است که نه تنها قادر بهنقد التقاطیگرایی کارگری نزد رضا رخشان نیست، بلکه بهواسطهی تزویر و سلطهطلبی نهفته در خویش ـحتیـ بهاینگونه التقاطیگراییها دامن هم میزند.
(IIIیک نکتهی مقدماتی
لازم بهتوضیح استکه از میان «انتقاد»هایی که روی مقالهی رضا رخشان نوشته شدهاند، من 5 مقاله را بهدلایل مختلف قابل برخورد دیدم. ازاینرو، مفاهیم نهفته در این مقالات را (نه الزاماً عین جملات یا همهی آنها را) ذیلاً مورد بررسی و احتمالاً نقد قرار خواهم داد. بدینترتیب که مقالهی مربوط بهکمیتهی هماهنگی را (بهنام «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند») پایه قرار میدهم تا بررسیِ دیگر «نقدها»یی که رضا رخشان را مورد بررسی قرار دادهاند، آسانتر گردد.
شاید بهجز آن مقالاتیکه در این نوشته مورد بررسی قرار میدهم، مقالات دیگری هم نوشتهی رضا رخشان را مورد بررسی قرار دادهاند که موفق بهدیدن آنها نشدهام. در این مورد کاری از من ساخته نیست. اما بعضی از نوشتههای بهاصطلاح نقادانه هم وجود دارند که بهتشخیص من یا اصلاً ارزش برخورد ندارد ویا برخورد با آنها نباید مفهومی باشد. چراکه اینگونه از «نقد»نویسیها بیش از هرچیز نیازهای شخصیتی نویسندگانشان را بهنمایش میگذارند. در این رابطه نیز کاری از من ساخته نیست.
بههرروی، مقالاتیکه در این نوشته مورد نقد و بررسی مفهومی (نه الزاماً کلامی) قرار میگیرند، عبارتاند از:
1ـ «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند»، نوشتهی کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری بهعنوان سند و نوشتهی پایه.
2ـ «کارگران و مسئله حذف سوبسیدها ... نقدی بر دیدگاه رضا رخشان»، نوشتهی آقای سياوش دانشور.
3ـ نظری برمقاله یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی آقای رضا رخشان رییس سندیکای کارگران هفتتپه»، نوشتهی آقای محمد ایرانی، از دوستانِ آقای مهدی کوهستانینژاد بهعنوان یکی از صدرنشینان اتحادیههای کارگری در کانادا[1].
4ـ «چند نکته در مورد سخن ِ آخر یک رهبر کارگری»، نوشتهی آقای کیوان سلطانی.
5ـ « یارانه ها، رشد صنعتی، پوپولیسم و کمونیسم»، نوشتهی آقای امان کفا. در مورد امان کفا باید گفت که نمیتوان و درحقیقت نباید او را در شمار «نقادان» رضا رخشان بهحساب آورد. چراکه چنین بهنظر میرسد که او ایدهها و راهکارهایی را مطرح میکند که مثبتترین قسمتهای مقالهی رضا رخشان را تشکیل میدهند. کمی پایینتر (پس از بررسی مقالات «انتقادی») بهاین مسئله میپردازم.
(IVنقادان رضا رخشان
1ـ شادمانی کمیتهی هماهنگی از «نقد» خویش!
اولین نوشتهای که بهبهانهی «نقدِ» مقالهی رضا رخشان در بعضی از سایتهای اینترنتی ظاهر شد تا رضا رخشان را افشا کرده باشد، «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» نام داشت و مزین بهامضای «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» بود. عنوان این نوشته نشان میدهد که نویسندهاش [که بهاحتمال قوی آقای محسن حکیمی است] قبل از مطالعهی نوشتهی رضا رخشان̊ افشای او را در ذهن داشته و نوشتهی رضا رخشان این فرصت را برای او فراهم آورد تا باورهای ایدئولوژیک و ماورایی خودرا بهشکل یک نوشتهی «انتقادی» قالب بریزد.
در کجای مناسبات کارگری و سوسیالیستی یا در دنیای متمدن و بهاصطلاح دموکراتیک مرسوم استکه نوشتهی یک شخص را یک تشکل مورد نقد و بررسی قرار میدهد؟ آیا بهراستی نوشتهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» در جلسات کمیتهی هماهنگی بهبحث و رأیگیری گذاشته شده و بهاتفاق آرا بهتصویب رسیده است؟ آیا حقیقتاً افراد و اعضای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» تا این اندازه همرأی، همنظر، همسلیقه و در عینحال بیکارند که میتوانند با هم و بهطور متشکل برعلیه رضا رخشان «نقد» بنویسند؟
چنین بهنظر میرسد که افراد و اعضای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» در مناسبات و فضای خلسهآمیزی زندگی میکنند که فرد و فردیت و ارادهی فردی را بهابطال میکشانند! درغیراینصورت، میبایست توجه میکردند که نقدِ یک نوشته یا نظریه، کنش یا کاری تئوریک (و نه مستقیماً عملی و اجرایی) است؛ و کار تئوریک بهواسطهی ذاتِ عینیـانتزاعیاش حتی در همآهنگی و همسویی و همنواییِ مارکس و انگلس هم جنبهی شخصی خودرا از دست نمیدهد. ازاینرو، یک نوشتهی نقادانه و تئوریک را نباید با بیانیه، قطعنامه، مصوبهی اجرایی، قرار تشکیلاتی و مانند آن یکسان فرض کرد؛ چراکه این فرض ظاهراً ساده و بیزیان̊ تخمهی دسپوتیسمی را در درون خود میپروراند که درصورت بروز شرایط مساعد ـحتیـ میتواند بهفاجعه هم منجر گردد.
منهای استدلال نظری، تجربهی اجتماعی و تاریخی نیز نشان میدهد که «اندیشهی متشکل»، کُلکتیویستی و ـدر واقعـ ولایتگونه̊ حتی در مناسبات پساسرمایهدارانه نیز (همانند شوروی سابق) چیزی بیش از نوسان بین دسپوتیسمِ پیشاسرمایهدارانه و نخبهگرایی خردهبورژوایی نیست. چراکه چنین شیوهای از «اندیشه» (یا بهعبارت دقیقتر: چنین شیوهای از نمایش «اندیشه») از همان نخستین جلوهی بروز خویش، شخصیت و فردیتِ انسانی افراد را بهقربانگاه جمع و اهداف موهومی میبرد که همیشه بهافراد برگزیده و بتوارهای ختم میشود که ورای دانش و تجربهی تودههای کارگر و مولد گام برمیدارند و هیچ باکی هم از فاجعهآفرینی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ندارند.
گرچه بُرد تبادلاتیِ «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» آنقدر محدود، محفلی، مجازی و ناچیز استکه در مقایسه با گستردگی تودههای فروشندهی نیرویکار [با مقولهی ماوراییـاسکولاستیکِ «مزد و حقوقبگیران» اشتباه نشود] یا حتی در برابر دیگر مدعیان جنبش کارگری نیرویی بهحساب نمیآید؛ اما مسئلهی اساسی این استکه منهای تفاوت در منافع فردی و گروهی، بسیاری از گروههای موسوم بهچپ با همین شیوه و همین مقولاتی سرمیکنند که «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» بهطور زمختتر و خشنتری برفراز سرِ خود میچرخاند.
اما منهای نگاه و شیوهی عهدِ عتیقی و دسپوتیک «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» که اشاراتی بهآن داشتیم، سؤال اساسیتر این استکه بهراستی کدام هدف معین̊ نویسندهی «نقد» برعلیه رضا رخشان را مجبور کرده تا امضای خودش را پای نوشته نگذارد و این نوشته را در هالهای از تقدس و قدرت، با امضای یک «تشکل» منتشر کند؟
پاسخ بهاین سؤال را در همان اولین پاراگراف «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» میتوان دید: «آقای رضا رخشان یک بار دیگر - این بار در هیئت رئیس سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه - تمام قد به دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن برخاسته است. ایشان در پوشش «تلاشی برای یک ارزیابی واقعی از یارانه ها» این بار نیز به وظیفه سندیکالیستی خود عمل کرده و به عریانی تمام نشان داده است که سندیکالیسم هیچ نیست جز تلاش برای بزک کردن سرمایه و دفاع از آن در لوای عوام فریبانه مبارزه در راه منافع طبقه کارگر»[تأکیدها از من است].
بنابراین، براساس نظر نویسندهی «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...»، رضا رخشان قبلاً هم «تمام قد به دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن برخاسته» بود. بههرروی، بهجز استناج نظری، واقعیت هم نشان میدهد که این دعوا در گذشته و قبل از مقالهی رضا رخشان هم وجود داشت. اما مضمون واقعی این دعوا ـبهجز بهانهی «یارانه»هاـ چیست و چگونه میتوان بهآن پیبرد؟ این مضمون را میتوان از اتهامی که بهرضا رخشان وارد میشود، دریافت: «دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». در این عبارت، رضا رخشان در معرض دو اتهام قرار دارد: یکی «دفاع آشکار از سرمایه»؛ دیگری، «آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». بنابراین، اگر رضا رخشان از سرمایهای دفاع میکرد که «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایه نبود، بهنظر «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» جرم کمتری مرتکب شده بود. فهمِ این اتهام دو لایه و تشدید کنندهی جرم رضا رخشان پیشزمینهای دارد که پیگیری آن چندان هم مشکل نیست.
نوشتهی رضا رخشان [یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی] در دو یا سه عبارت̊ بیش از اندازه در مقابل مصیبتگوییهای چپهاییکه یکی از نمونهی بارز آن آقای حکیمی و «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» است، عکسالعمل نشان میدهد و بهطرف دولت فیالحال موجود خم میشود. این را من در قسمت اول این نوشته نقد کردم؛ اما حقیقت این است رضا رخشان مهمتر از برخوردهایی که در سال 87 با آقای حکیمی داشت، در مصاحبهای بهنام «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران» با سایت جنبش کارگری [سابق] در 14 اسفند 87، بهطور همهجانبهای در برابر جنبش سبز موضعگیری کرد. بنابراین، رضا رخشان (صرفنظر از درست یا غلط بودن آن) برعلیه جنبش سبز بوده است. در مقابلِ موضعگیری رضا رخشان، «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» و آقای محسن حکیمی (بهعنوان قائد اعظم این تشکل اطلاعیهنویس) با هویتی آنتیسندیکایی، برخوردهای تبخترآمیز بهکارگران و کمی هم مغازله با کلمات (البته در قالب ضدسرمایهدارانهاش)[!] برای طبقهی کارگر ایران نسخه نوشتند که خودرا بهجریان پرآشوب جنبش سبز- که از نظر آنها همان جنبش ضدسرمایهداری بود- بسپارند و ابایی از غرق شدن هم نداشته باشند!؟ چرا کارگران و زحمتکشان باید بهشیوهی همه باهم بهدنبال یکی از جناحهای بورژوازی ایران راه بیفتند؟ برای اینکه همه کارگرند و خیلیها هم حقوق میگیرند!
بنابراین، اساسیترین موضوعی که دعوای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی با رضا رخشان را توضیح میدهد، سوای سندیکاگرایی رضا رخشان و هیستری ضدسندیکایی طرفهای مقابل، مواضع آنها برسرِ حمایت یا عدم حمایت از جنبش سبز است. رضا رخشان جنبش سبز را از آنِ بورژواها و خردهبورژواهای شهرهای بزرگ میداند و طرفهای مقابل (آقای حکیمی و کمیته هماهنگی) با توجیه اینکه ارائهی هرگونهای از خدمات با پاداش پولی همراه است و حسابداری بورژوایی این پاداش را حقوق یا مزد مینامد، جنبش سبز را از آنِ حقوقبگیران میدانند و بهکارگران پیام میدهند که خودرا یکبار دیگر در درون این جنبش منحل کنند.
حال که مهمترین وجه دعوای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» بهزعامت آقای محسن حکیمی را با رضا رخشان یادآور شدیم، یکبار دیگر اتهام رضا رخشان را با هم بخوانیم: «دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». صفتِ عالیِ «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایهداری در عبارت فوق، این معنی نهفته و پنهان را در خویش دارد که در جامعهی ایران شکلی از سرمایهداری وجود دارد ویا میتواند وجود داشته باشد که کمتر گندیده و کمتر مستبد باشد. نمای این شکل از سرمایهداریِ کمتر استبدادی و کمتر گندیده چه چیزی جز جنبش پساانتخاباتی و سبز میتواند باشد؟
بنابراین، لااقل یکی از گناهانیکه رضا رخشان را روی صندلی «نقدِ» کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی مینشاند، سخنان رضا رخشان در مصاحبهاش با سایت جنبش کارگری است: «من در مورد آن چیزی که بعد از انتخابات دورهی دهم بهاسم جنبش سبز بهوجود آمد و در واقع از مسئله تقلب در انتخابات شروع شد، خیلی مطالعه و فکر کردهام و حتی شعارهای آن و همچنین انگیزههایی را هم که در پس این حرکت وجود داشته را با دقت مطالعه کردهام؛ اما قبل از بیان نظر و دریافتم از این جنبش، لازم بهتوضیح استکه من از خواست ایجاد دموکراسی، آزادی و عدالت از طرف تک تک مردم ایران مطرح میشود، حمایت میکنم و بهخونهایی که در راه آرمان آزادی و عدالت ریخته شد، احترام میگذارم؛ و حتی نمیتوانم غم و اندوهم را که در اثر تظاهراتهای خیابانی بهوجود آمد و خون ندا و سایر شهدا را برزمین ریحت، فراموش کنم. ولی چیزیکه در مورد همهی جنبشها و ازجمله جنبشی مثل جنبش سبز باید مورد ارزیابی قرار بگیرد، وضعیت رهبران این جنبش است. حالا ممکن است یکی بگوید که رهبران این جنبش خود مردم هستند؛ اما بهواقع مردم هیچگاه رهبران یک جنبش و ازجمله جنبش سبز نبودهاند. رهبران این جنبش کسانی هستند که رهبری سیاسی و خصوصاً رهبری معنوی این حرکت را در دست دارند. این را ما بالعینه میبینیم، هرچند که جنبش سبز یک رهبری غیرمتمرکز دارد؛ ولی بهواقع آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و مانند آنها رهبران سیاسی و معنوی این جنبش هستند. این آقایان در هیچ موقعی (چه در زمان انتخابات و چه بعد از مسائل انتخاباتی) هیچگونه سخن یا اشارهی متفاوتی بهمنافع و مطالبات سایر جنبشهای اجتماعی نداشتهاند. برای مثال در مورد جنبش زنان هیچگاه نگفتند که زنان باید حق برابر با مردان داشته باشند و خودشان باید در مورد نحوهی پوشش و لباسشان تصمیم بگیرند؛ یا قوانین جزایی باید تغییر کند و چند همسری باید جرم تلقی شود. طبیعی استکه وقتی در مورد حقوق اجتماعی زنان صحبت میشود، قوانین مجازات اسلامی باید تغییر کند. از طرف دیگر، وقتی کسی میخواهد در مورد جنبش کارگری حرف بزند، باید بگوید که تشکیل سندیکا و اتحادیههای کارگری، حق تشکیل کنفدراسیون کارگری، حق اعتصاب و مانند آن بهرسمیت شناخته میشود. اما بهطور مشخص من هیچگونه حرف شفاف، روشن و حتی شعاری از طرف جنبش سبز در حمایت از خواستههای جنبشهای اجتماعی ندیدهام. بهجای همهی اینها یک سری مسائل کلی و مبهم مطرح شده که بهنظر من در هردورهای ممکنه که پدید بیاد و بعدش هم فراموش بشه»[بهنقل «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران»].
حال که تا اندازهای با نظر رضا رخشان در مورد جنبش سبز آشنا شدیم؛ لازم استکه نگاهی هم بهنظر آقای حکیمی (بهعنوان قائد اعظم کمیتهی هماهنگی...) بیندازیم تا عمق و ریشهی اختلافات را بهتر ببینم: «جنبش جاری جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نیست. جنبشی است علیه آن چیزی که دیکتاتوری برای بقا و دوام آن اعمال می شود. به این معنا، البته ضددیکتاتوری هم هست. اما آنچه دیکتاتوری برای بقا و دوام اش اعمال می شود همان رابطه اجتماعی برخاسته از اعماق جامعه است که کمر اکثریت مطلق ساکنان جامعه زیر بار آن خم شده - اگر نگوییم شکسته است. این رابطه همان رابطه خرید و فروش نیروی کار یا سرمایه است. بنابراین، جنبش کنونی جنبشی است علیه این رابطه، جنبشی ضدسرمایه داری. اما این ضدیت فقط و فقط یک ضدیت خودانگیخته است. تا آنجا که به جنبه خودآگاهانه ضدیت با سرمایه داری مربوط می شود حتی یک مولکول ضدسرمایه داری هم در این جنبش نمی توان یافت. سهل است، این جنبش حتی شعارهای سرمایه دارانه هم بر زبان می آورد. اما این که این جنبش نه تنها ضدیت خود را با رابطه خرید و فروش نیروی کار بر زبان نمی آورد بلکه اتفاقا زیر پرچم بخشی از طرفداران و نگهبانان این رابطه رفته است و مستاصل و درمانده سخنان و شعارهای آنان را بر زبان می آورد سر سوزنی از واقعیت ضدسرمایه داری این جنبش نمی کاهد. علت ضدسرمایه داری بودن این جنبش نیز همانا سرمایه داری بودن جامعه ایران است. هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند»[تأکید از من است، بهنقل از پاسخ بهسؤالات مجله آرش ـ مارس 2010].
در مقایسهی بین دیدگاههای آقای حکیمی و رضا رخشان ـفراتر از استدلال نظریـ تحولات جاری زندگی نیز نشان میدهد که این دیدگاهها تا چه اندازه با حقیقتِ زندگی و مبارزات کارگری همراستا بوده یا نبودهاند. سندیکای هفتتپه با قامتی بلندتر و جانی خردمندانهتر از پیش، جنبش سبز را پشتِ سر گذاشت؛ درصورتیکه کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... با موضعگیریهایش در مورد جنبش سبز عملاً درهم پاشیده است. امضای «نقد»ی برعلیه نوشتهی یک فعال هوشیار و سرزندهی کارگری با هویتیکه بههرصورت یک «تشکل» را تداعی میکند، یکی از نشانههای همین فروپاشی است.
«نقدِ» کمیتهی هماهنگی برعلیه رضا رخشان̊ گفتهها، نوشتهها و زندگی او را کنار میگذارد تا با سوءِ استفاده از تفکر روبهرشد (اما هنوز التقاطی و در نوسان) یکی از رهبران جنبش کارگری ایران ثابت کند که کارگران نباید بهشکل سندیکایی متشکل شوند. گرچه دستگاه دولت فیالحال مستفر هم از طریق اخراج، بازداشت، وثیقه و سرکوب عیناً همین حرف را بهکارگران میزند و آنها را از تشکلِ سندیکایی برحذر میدارد؛ اما کمیتهی هماهنگی و آقای حکیمی ترجیح میدهند بهجای این «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایهداری̊ از جنبش سبز دفاع کنند که شاید کمتر استبدادی و کمتر گندیده باشد!
اگر انگیزهی کمیتهی هماهنگی از «نقدِ» رضا رخشان صرفاً جنبهی تبلیغاتی و گروهی و ستیزهگرانه نداشت، در رابطه با اشتباهات مقالهی او تنها بهتذکر انتقادی و توضیحی بسنده میکرد و آنگاه بهجنبهی مثبت نظرات وی میپرداخت. اما «نقدِ» کمیتهی هماهنگی با سیبل قراردادن بعضی از عبارات قابل انتقاد مقالهی رضا رخشان، اسب عناد و خیال را تا آنجایی میتازاند که بهاین نتیجه میرسد که: «حتی خود سرمایه داری با همه ید بیضا و یال و کوپال رسانه ایش نمی تواند به این خوبی دنیای سرمایه داری را وارونه نشان دهد».
فرض کنیم که رضا رخشان (نه بهعنوان یکی از رهبران جنبش کارگری در ایران، بلکه صرفاً بهعنوان یکی از نمایندگان کارگران هفتتپه) بههردلیلی «دنیای سرمایهداری» را از «یال و کوپال رسانهای»«خودِ سرمایهداری» وارونهتر نشان داده است. دراینصورت مفروض، رضا رخشان برای جنبش کارگری از خطر عوامل و ایادی و مأموران سرمایهداری که بهجز حقوقهای کلان، از انواع و اقسام مزایای آنچنانی نیز برخوردارند، خطرناکتر است! بهبیان دیگر، اگر این امکان وجود داشته باشد که از درون مناسبات کارگری و در درون طبقهی کارگر افرادی بوجود بیایند که بدون هرگونه آموزش و مزایا و روابط خاصی̊ دنیای سرمایه را وارونهتر از یال و کوپال رسانهای خودِ سرمایهداری بهتصویر بکشند، آنگاه میتوان حکم کرد که نظام سرمایهداری بهطور جاودان باقی خواهد ماند.
اینکه افراد کارگر بهطور فردی از مناسبات طبقاتی و کارگری فرار کنند و آویزان بورژوازی شوند، طبیعی است. اینکه بعضی از فعالین و رهبران کارگری بهواسطهی منافع فردی و گروهی خود در همسویی با سرمایه قرار بگیرند و مسیر مبارزات کارگری را بهانحراف بکشانند، با احتمال نه چندان زیاد قابل تصور است. اینکه بعضی از کارگران در دام پلیس بیفتند و بهآدمفروشی روبیاورند، بعید نمینماید. اما تصور اینکه کارگرانی پیدا شوند که با گذران کارگری، بدون منافع و وابستگی و نیز بدون آموزشهای ویژه بتوانند «دنیای سرمایهداری» را از «یال و کوپال رسانهای»«خودِ سرمایهداری» وارونهتر نشان بدهند، نشانگر عنادی استکه مرز تعقل و استدلال را پشتِ سر گذاشته و بهوادی بیعقلی و فحاشی وارد شده است.
اما نظر رضا رخشان در رابطه با مسئلهی یارانهها (درست یا غلط) از جمله این استکه: «طرح هدفمند کردن یارانهها که دولت آقای احمدینژاد قصد اجرای آن را دارد، بیشترین فشار را بهطبقهکارگر در ایران وارد میکند. کارفرماها و صاحبان سرمایه از هرگونه خسرانی مصون هستند، چون میتوانند با استفاده از همین فرصت، با کاهش هزینهها و بهویژه کاهش دستمزدها، حتی سود بیشتری هم ببرند؛ اما کارگران و بهطورکلی اقشار کمدرآمد جامعه زیر فشار این طرح له خواهند شد. از طرف دیگر، بسیاری از کارخانههایی که بهدلایل گوناگون (ازجمله فرسودگی ماشینآلات، مدیریت غلط و خصوصاً زد و بندهای پشت پرده) قصد تعطیلی دارند، بهبهانهی این طرح میتوانند اعلام ورشکستگی کرده و با بالا کشیدن سابقهی کار کارگران، آنها را بیکار کرده و هستی و زندگیشان را نابود کنند.... آیا جز این استکه در اثر اجرای این طرح سفرهی خالی و ویرانهی کارگران بازهم خالیتر و ویرانهتر میشود؟ بهنظر من اجرای این طرح باعث میشود که بسیاری از کارخانههای ضعیفتر از نفس بیافتند و اعلام ورشکستگی کنند؛ و آنها هم که میتوانند بهکارشان ادامه دهند، بهتعدیل نیروی انسانی روی میآورند که تماماً بهمعنی بیکاری و ویرانگی بیشتر برای کارگران و اقشار کمدرآمد است.... اگر دولت واقعاً قصد کمک بهطبقه کارگر و اقشار کمدرآمد را دارد، میتواند بدون حذف یا کاهش یارانهها که «هدفمند کردن یارانهها» نامگذاری شده، از طریق افزایش مالیات بهسود سرمایهداران و کاهش هزینههای غیرلازم دولتی و غیره بودجه آن را تأمین کند»[بهنقل از « درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران»؛ تأکید از من است].
جانمایه و منطق نوشتهها، گفتهها و مواضع عملی رضا رخشان از این حکایت میکند که او ضمن داشتن عِرق و شورِ طبقاتی، هیچ باور و امیدی بهراهکارها، دیدگاهها و منطق چپ موجود ندارد و موجودیت کنونیِ کلیت این چپ را ـبهدرستیـ بیربط بهمسائل و مبارزات کارگری میداند. بهعبارت دیگر، رضا رخشان ضمن اینکه عطای چپ موجود را بهلقایش بخشیده است؛ اما نزد طرف مقابل هم [«اپوزیسیونِ» راست] آن دستگاهی از اندیشه و تحلیل را که پاسخگوی عِرق طبقاتی، و نیز ویژگیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی او باشد، پیدا نکرده است. بههمین دلیل استکه رضا رخشان بهبسیاری از مقالات و جزوات و حتی بعضی از کتابها دستی میکشد تا لایه نازکی از دادههای آنها را بهمخزن ذهن خویش بسپارد و در جستجوی حقیقت و سیستمی از اندیشهی کارساز، ناخواسته بهدام التقاط میافتد. بههمین دلیل هم هستکه او نتوانسته دستگاه فکریای را برای خودش بسازد که هم شور طبقاتیاش را پاسخگو باشد و هم بهاو کمک کند تا بتواند وحدت جامعه را بهعنوان یک مجموعهی متضاد و روبهتکامل درک کند.
گرچه اندیشه و اندیشیدن نزد رضا رخشان التقاطی است و یکی از پایههای این التقاطیگرایی شبکهی مناسبات ناهمراستایی است که او در پیرامون خویش گسترانده است؛ اما تفاوت التقاطیگرایی رضا رخشان (بهعنوان یکی از ارزشمندترین فعالین کارگری در درون محیط کار) با آنگونه از التقاطگرایی پاسفیستی که چپ فیالحال موجود زیر عنوان مارکسیسم پنهانش میکند، در این استکه واقعیت جاری و سرسخت مبارزهی طبقاتی آدمهایی امثال رخشان را از تاریکخانهی التقاط بیرون میکشد تا در مورد مسائل معینیکه در مقابلاش قرار میگیرند (برای مثال، یارانهها) تدبیر کنند؛ اما چپ̊ بهواسطهی ویژگی طبقاتی و وجودِ نخبهگرایانهاش در معرض چنین محرکهای برانگیزانندهای قرار نمیگیرد و نیازی هم بهچنین انگیزشهایی ندارد. نتیجه اینکه خطِ فاصل عبور رضا رخشان از این پُل التقاطی بهآن پُل التقاطی را گام و راهکارهایی پر میکند که در زمین واقعیت زندگی و پراتیک مبارزهی طبقاتی ریشه دارد؛ درصورتیکه تحولات تفکر التقاطی در چپ̊ بهواسطهی جنبهی نخبهگرایانهـپاسیفیستیاش خاصهی توجیهیـتفسیری دارد و میتواند همهی وقایع و رویدادها را در درون معدهی بیانتهای توجیه̊ بهطور موزونتری بهنمایش بگذارد. نتیجه اینکه التقاط در اندیشهی آدمهایی امثال رضا رخشان بهدلیل گامهای عملیشان حرکتی از ساده بهپیچیده و تکاملی دارد که درصورت تدوام بهتفکر سیستماتیک و تاریخی دست خواهد یافت؛ اما التقاط نزد چپ̊ بهدلیل خاصهی پاسیفیستی و توجیهگرانهاش̊ ضمن آراستگی بیشتر ـاماـ بهطور روزافزونی التقاطیتر میشود و در معدهی جناحبندیهای بورژوازی هضم میگردد.
اینکه آیا رضا رخشان بهسیستمی از اندیشهی طبقاتی دست خواهد یافت که ضمن تبیین هستی در ابعاد مختلف و بیکرانهاش، بیانکنندهی رویدادهای طبقاتی باشد و بهمثابهی راهنمای عمل̊ در امر سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان کارایی داشته باشد، بهعوامل بسیاری بستگی دارد که مهمترین آنها ارادهی خود رضا رخشان است. اما هرارادهای بههراندازههم کم قوی و با انگیزه باشد، در لای سندان «نقد» خردهبورژواییـالتقاطی و چکش زندان و اخراج دولتی، اگر تماماً درهم نشکند، قطعاً ضعیف میشود.
«نقد» کمیتهی هماهنگی یکی از این چکشهایی استکه جهت تضعیف یا خردکردن ارادهی رضا رخشان بهکار افتاده است. این بهاصطلاح نقد ـ توهین و تحقیر را از همان اولین پارارافاش شروع میکند: {ببینیم «ارزیابی واقعی» آقای رخشان از یارانهها و قانون «هدفمند کردن یارانهها» از چه قماشی است}. حتی اگر همهی گفتههای رضا رخشان یا هرفعال کارگری دیگری تماماً غلط و بهاصطلاح انحرافی و هزار کوفت و زهرمار دیگر باشد، تاآنجاکه او فعال کارگری است، در امر مبارزهی طبقاتی میدَوَد و منتخب کارگران است، ارزیابیاش یک ارزیابی درست یا غلط است، نه «قماش»؟! کمیتهی هماهنگی قبل از اینکه بهتصویرپردازیهای دور و دراز در این مورد بدیهی بپردازد که آنچه دولت تحت عنوان یارانه بهمردم یا کارگران میپردازد، عمدتاً [از نظر لغو کارِ مزدیها: مطلقاً(!)] حاصل تولید خودِ کارگران است، مینویسد: {به این ترتیب، از نظر رضا رخشان، یارانه عبارت است از کمک دولت به «قشر کم بضاعت». او در جایی دیگر از نوشته خویش یارانه را «چتر حمایتی دولت» می نامد. نه تنها رضا رخشان، چه بسا عموم کارگران یارانه را این گونه تعریف کنند. اما این تعریف، بیان وارونه و قلب واقعیت شده یارانه است}[تأکید از من است].
بدینترتیب، کمیتهی هماهنگی با همان احساس حقبهجانب و برتریای که با رضا رخشان برخورد میکند با «عموم کارگران» هم مواجه میشود. برخورد برتریطلبانه، درجایگاه آموزگاری والامرتبه و از سرشت ویژه با رضا رخشان را میتوان با عَلَم کردن لغزشهای نظری و نادیده گرفتن پیشنهادهای عملی او ماستمالی کرد؛ اما این برخورد با «عموم کارگران» ـحتیـ ماستمالیپذیر هم نیست. 6 سال انتظار در پشتِ درِ محیطهای کار «برای ایجاد تشکلهای کارگری» که چیزی نیست، تا زمانی که دریافت کنونی «عموم کارگران̊» اینچنین بهرُخشان کشیده میشود و موجبات تحقیرشان را فراهم میآورد، 1000 سال انتظار هم حاصلی جز انتظارِ بیشتر نخواهد داشت. حقیقت این استکه آنچه رضا رخشان را در مقابل این چپ (که نمونهی بارز و خشناش کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی است) بهعصیان میکشد؛ همین برخوردهای از بالا، نجبهگرایانه و خردهبورژوایی است. این برخوردها از همان سرشتی برمیخیزند که در خیابانها فریاد میزدند: «دولت سیب زمینی» و «هرچی جواد مواده...»!؟ بههرروی، چنین بهنظر میرسد که بین برخوردهای والامنشانه با «عموم کارگران»، فریادهای تحقیرکنندهی «هرچی جواد مواده» و چُسنالههای «انسانم آرزوست» از طرف رهبر معنوی جنبش سبز (که همین کمیتهی هماهنگیها و قریب بهمطلق چپها برایش آغوش گشودند و مورد پسندش قرار نگرفتند) چندان هم بیربط (نه الزاماً در رابطه) نباشد.
کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی در رابطه با علت وجودی یارانه مینویسند: «... دولت سرمایه داری توسل به پرداخت یارانه را راهبرد مقابله با عروج جنبش کارگری و مطالبه دستمزد بیشتر و بیشتر کارگران می سازد. اما درجه کارایی و میزان اثرگذاری این عامل تحت تاثیر پاره ای عوامل دیگر به ویژه موقعیت مبارزاتی و چگونگی آرایش قوای طبقه کارگر قرار می گیرد»[تأکیدها از من است]. براساس این بینش، کارگران (درصورتیکه بهلحاظ «موقعیت مبارزاتی» و تشکل طبقاتی در حدِ بسیار بالایی قرار داشته باشند) باید در مقابل دولتی که برآنها حاکم است و بهآنها یارانه میپردازد، صفآرایی کنند که نه ما یارانه نمیخواهیم؛ چراکه میخواهیم دستمزد واقعی خودرا فقط از کارفرما دریافت کنیم! اگر از این کارگران سؤال کنیم که چرا دریافت سوبسید را رد میکنید؟ احتمالاً جواب خواهند: برای اینکه آقای حکیمی میگوید: «در تمامی جوامع موجود دولت ها در چهارچوب برنامه ریزی سراسری برای بقای نظام بردگی مزدی هر سال اندکی از کوه عظیم اضافه ارزش هایی را که به تصرف خود در آورده اند، به بخش هایی از طبقه متبوع خود اهدا می کنند تا آن ها این اضافه ارزش ها را به کوهساران اضافه ارزش ها و سرمایه های دیگر خود اضافه کنند. بدین سان، هدف دولت سرمایه داری از توزیع یارانه در جامعه این است که کالاهای مصرفی ارزان تر به دست کارگران برسد و از این رهگذر ارزانی بهای نیروی کار یعنی کاهش دستمزد کارگران تضمین شود تا کارگران از مبارزه برای افزایش دستمزد بازداشته شوند...»[تأکید از من است]. اگر بهاین کارگران فرضی که حرفهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی را قبول کرده و تکرار میکنند، بگوییم که پاسخ شما یک مهملگویی دورینگی است و دارای هیچ گزارهی معین و راهکار عملیای نیست؛ آنگاه ـاحتمالاًـ بهاین نتیجه میرسند که باید بهحرفهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی بیشتر فکر کنند تا بیجهت نیروی مبارزاتی خود را بههرز نبرند.
حقیقت از این قرار استکه دولتها با پرداخت سوبسید بهمردم کارگر و زحمتکش، ضمن اینکه این توهم را ایجاد میکنند که برفراز جامعه و ماورای طبقات قرار گرفتهاند، بخشی از هزینههای بازتولید نیرویکار را نیز از درآمدهای عمومی میپردازند تا در قالب کمک بهمستمندان ـدرواقعـ بهصاحبان سرمایه کمک کرده و سود بیشتری بهآنها برسانند. بدینترتیب، کارفرما که باید تمامی دستمزد کارگران یا قیمت نیرویکار آنها را بپردازد تا بتوانند متناسب با استاندارهای جامعه زندگی کرده و نیروی خودرا بازتولید کنند، فقط بخشی از آن را میپردازد و پرداخت بخش دیگرش را بهدولت وامیسپارد. صرف نظر از اینکه کارگران عمدهترین نیرو در تولید ثروتهای اجتماعی هستند؛ این شیوهی دوگانه و توهمآفرینِ پرداخت دستمزد، کارگران را بهجای اینکه از گذرگاه طرح مطالبات اقتصادیـسیاسی، مبارزه با نهادهای دولتی و نیز موضعگیری برعلیه قوانین موجود̊ بهطرف سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی راهبر گرداند، در لابیرنتی گیر میاندارد که مقصدش جرح و تعدیل ساختار دولت و تجدید آرایش قوانین همین نظام موجود است.
بنابراین، اگر در رابطه با نظرات رضا رخشان پای عناد خردهبورژوایی و ضدیت با اندیشههای کارگری در میان نباشد؛ اولاًـ باید دریافت او از مسئلهی یارانهها را بهموضوعی برای بحث و گفتگو در درون مناسبات کارگری تبدیل کرد{«... از بین بردن یارانهها چتر حمایتی دولت را از سر کارگران برمی دارد و آنها را در برابر سرمایهداران بیپناه برجا میگذارد. اما این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست. اگر تشکلهای کارگری جای این چتر حمایتی دولتی را بگیرند، طبقه کارگر خیلی بهتر خواهد توانست از زندگی خود دفاع کند»[تأکید از من است]}. دوماًـ باید بهواسطهی ترویج دانش مبارزهی طبقاتی دامِ جرح و تعدیل دولت و قوانین موجود را بهگذرگاهی گشوده بهسوی سازمانیابی سوسیالیستی تبدیل ساخت. سوماًـ باید از رضا رخشان آموخت که در مقابل جریانهای چپ که بهدامن جنبش سبز آویختند، بهجایگزینیِ «چتر حمایتی دولت» با «تشکلهای کارگری» میاندیشد. چهارماًـ بهجای تمرکز تبلیغاتی و عنادآمیز روی توصیف نادقیق و مبهم «یارانهها چتر حمایتی دولت را از سر کارگران برمیدارد»، باید روی این عبارت خردمندانه که «این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست»، متمرکز شد و بهبسط آن پرداخت. پنجماًـ باید از کمیتهی هماهنگی پرسید که چه تفاوتی بین حکمِ توصیفی شما که «دولت سرمایهداری برای اجتناب از... طغیان موج اعتراض کارگران علیه سرمایه در کنار تمامی راه های دیگر، سیاست پرداخت یارانه را نیز اینجا و آنجا درپیش می گیرد» و حکم رضا رخشان که «این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست»، وجود دارد؟ ششماًـ باید وسواسگونه از برخورد تحقیرآمیز با کارگران، فعالین جنبش کارگری و تلاش اندیشهورزانهی آنها پرهیز نمود.
کمیتهی هماهنگی در نقد نظریات رضا رخشان و ارزیابی خویش از مسئلهی یارانهها مینویسد: «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه برای پایین نگه داشتن بهای نیروی کار یا همان دستمزدهای کارگران به همه راه های ممکن متوسل می شوند.... پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای .... برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدین سان هرچه سنگین تر کردن کفه ارزش اضافی به سود صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری است»[تأکید از من است]. بنابراین، بهنظر کمیتهی هماهنگی پرداخت یارانه از طرف دولتهای سرمایهداری (یعنی، همهی دولتهای جهان) راهبردی معین و «برنامهریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقهی کارگر» است و کاهش قیمت نیرویکار هم راهبرد معینی برای «هرچه سنگینتر کردن کفه ارزش اضافی بهسود صاحبان سرمایه و دولت» است. گرچه ظاهر شعارگونه و کلامی این حکم̊ «ضدسرمایهدارانه»، رادیکال و طبقاتی مینماید؛ اما در کُنه مفهومی و خصوصاً از جنبهی عملیاش نه تنها غلط، بلکه پاسیفیستی و بورژوایی است. چرا؟ برای اینکه بهطور ضمنی بهکارگران میگوید: هیچگونه مقاومت و واکنشی در مقابل طرح «هدفمند کردن» یارانهها که میتواند بهحذف یارانهها تبدیل شود، لازم نیست؛ زیرا «پرداخت یارانه دولتی... بهرغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای.... کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدینسان هرچه سنگینتر کردن کفه ارزش اضافی بهسود صاحبان سرمایه و دولت سرمایهداری است»! بنابراین، باید در مقابل کاهش قطعی و احتمال نه چندان ضعیف حذف یارانهها که ـدر واقعـ بخش فریبندهی دستمزد کارگر و بههرحال امکانی برای زندگی بخور و نمیر اوست، منفعل ماند تا کارگران «بهحکم جبر زندگی و در تلاش برای زنده ماندن بر شدت مبارزات جاری خود علیه سرمایه و نظام سرمایهداری» بیفزاید و نظام کارِ مزدی را لغو کنند و فانتزیهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... را بهمنصهی ظهور عینی برسانند!
صرف نظر از اینکه عبارت «بهحکم جبر زندگی» فینفسه متناقض است، چونکه حکمِ «زندگی» همیشه آگاهی و اختیار بوده است؛ و منهای اینکه تبدیلِ «تلاش برای زنده ماندن» بهمبارزه «علیه سرمایه و نظام سرمایهداری» بیشتر بهفریب شباهت دارد تا راهکاری برای مبارزهی طبقاتی؛ باید بهکمیتهی هماهنگی گفت که عالیجنابان: اگر رضا رخشان کارگری استکه هنوز در موارد معدودی با معیارها و باورهای بورژوایی بهجهان نگاه میکند و پیشنهادهای عملیاش طبقاتی است، شما عملاً از بقای همین نظامی که اینچنین گرفتار لعن و نفرینتان است، دفاع میکنید. کدام سادهلوحی پیشنهادات عملی، سازماندهنده، انتقالی و غیرسوسیالیستی رضا رخشان را کنار میگذارد و بهتُرهات پاسیویستی، بورژوایی و سوسیالیستنمای شما گوش میدهد؟ در دنیایی که زیر فشار ارزشهای بورژوایی مفهوم سازمان و سازمانیابی جای خودرا بهفرقه و فرقهبازی داده است، هرآدم خودشیفتهای میتواند دوـسهتا آدم خوش خیال را بهگِرد خویش جمع کند تا حرفهای او را گوش کنند؛ اما تفاوت میان سازمان بلشویکی تشکل طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی با این فرقههاییکه در مقابل حمله بهسفرهی کارگران و زحمتکشان انفعال را تبلیغ میکنند، از زمین تا آسمان است.
در اینجا میبایست بهیک نکتهی «روششناسانه» اشاره کنم تا بیشتر بهحقیقت نزدیک شویم: از ویژگیهای مقالهنویسان «لغو کار مزدی» (و علیالخصوص از ویژگیهای نوشتههای آقای حکیمی که بهاحتمال نه چندان ضعیف تحت عنوان کمیتهی هماهنگی دست بهقلم گرفته) یکی هم این است که با طرح یک مسئله یا مقوله، بهطور متواتر وارد توصیفات سوزناک و مصیبتگونه میشوند تا احساسات را بهجای تعقل و استدلال بنشانند؛ ذهن خواننده را با وساطت توصیفهای مکرر از این آکسیوم بهآن آکسیوم بکشانند و او را در میان توصیفات سانتیمانتال گیج کرده و سرانجام بهدام همان نتیجهای بیندازند که میبایست از طریق استدلال عقلانی استنتاج میشد. همین «متدولوژی» در رابطه با مسئلهی یارانه، در مقالهای که مسؤلیت آن را کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... قبول کرده، نیز دیده میشود.
این قسمت را بهعنوان نمونهی توصیف متواتر با هم بخوانیم: «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه برای پایین نگه داشتن بهای نیروی کار یا همان دستمزدهای کارگران به همه راه های ممکن متوسل می شوند. تمامی دستاوردهای کار طبقه کارگر را که در روند تکامل و توسعه دانش های بشری و گسترش دامنه اختراعات و اکتشافات جدید علمی به دست آمده است برای افزایش بهره وری کار اجتماعی و تولید حداکثر محصولات یا انجام حداکثر کارها با حداقل نیروی کار و بدین سان افزایش بیش از پیش سود و سرمایه به خدمت می گیرند. آن ها از این طریق بهای واقعی نیروی کار را تا حد ممکن کاهش می دهند. زمان کار روزانه را تا هر کجا که بتوانند طولانی تر می کنند تا سطح دستمزدها و بهای نیروی کار را پایین تر آورند. فشار کار را بیشتر و بیشتر می کنند تا بازهم دستمزدها و بهای نیروی کار را کاهش دهند. شدت کار و سرعت کار را تا مرز مرگ کارگر به اوج می برند تا بازهم بهای نیروی کار را تقلیل دهند. تضمین اشتغال و فروش مستمر نیروی کار را از بین می برند تا کارگران را به تشدید هرچه وحشیانه تر استثمارخویش و فروش هر چه ارزان تر و شبه رایگان تر نیروی کار راضی کنند. تیغ اخراج و بیکارسازی را مدام و بی وقفه بالای سر کارگران نگه می دارند تا رعب و وحشت از گرسنگی و مرگ ناشی از گرسنگی را عامل تمکین کارگران به نازل ترین دستمزدها کنند. سرمایه داران و دولت سرمایه داری به تمامی این اعمال دست می زنند تا بهای نیروی کار را تا آخرین حد ممکن کاهش و درمقابل سود و سرمایه خود را بیش از پیش افزایش دهند. آنان سرکوب و درهم کوبیدن هر حرکت اعتراضی کارگران را نیز به همه این اعمال می افزایند تا تلاش سراسری خویش برای کاهش دستمزدها را تکمیل کنند و به اوج برسانند. این ها همه کارکردها و برنامه ریزی های ذاتی سرمایه است، زیرا فشار هرچه بیشتر بر بهای نیروی کار توده های کارگر یک اهرم اساسی افزایش هرچه بیشتر حجم و میزان ارزش اضافی است. پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای همه اعمال بالا و بر همین اساس برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدین سان هرچه سنگین تر کردن کفه ارزش اضافی به سود صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری است».
آیا حقیقتاً «تکامل و توسعه دانش های بشری و گسترش دامنه اختراعات و اکتشافات جدید علمی» از دستآوردهای کارگری است؟ شاید جواب آقای حکیمی با تز ضدمارکسیستی و خردهبورژواییِ «مزد و حقوقبگیران» بهاین سؤال مثبت باشد؛ اما هم تجزیه و تحلیل علمی و هم کنشهای طبقاتی جواب این سؤال را منفی اعلام میکند.
آیا روال عمومی سرمایه در جهان کنونی این استکه «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه... شدت کار و سرعت کار را تا مرز مرگ کارگر بهاوج» ببرند؟ بهراستی «مرز مرگ کارگر» در اثر شدت کار را بهعنوان امری دائمالوقوع چگونه باید تعریف کرد؟
آیا «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه» در عمل «بهای نیروی کار را تا آخرین حد ممکن کاهش» میدهند؟ اگر چنین است؛ این «آخرین حد» کجاست، چه تعریفی دارد و چرا مبارزهی سازمانیافتهی کارگران برای ممانعت از کاهش دستمزد (مثلاً همین کارگران و سندیکای هفتتپه) با عناد کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... مواجه میشود؟
آیا در همهجا و همیشه «پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای همه اعمال بالا و بر همین اساس برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر» است؟ با شواهد فراوان میتوان نشان داد که نه تنها چنین نیست، بلکه در موارد بسیاری کم و کیف یارانهی دولتی (نه اساس وجودی آن) از پسِ افت و خیزهای ناشی از مبارزهی طبقاتی شکل گرفته است.
تلاش کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... در جهت ترسیم تصویرهای قهرمانانه، فاقد زمان، سوپر حماسی و ذاتاً انقلابی از طبقهی کارگر در مقابل بورژوازی که روزگارش بدون جنایت و آدمخواری و حماقت نمیگذرد، ضمن این روندِ معکوس فیلمهای اَکشِن و جنگ سردیِ هالیود را بهذهن متبادر میکند؛ این ایراد اساسی را نیز دارد که تقدیرگرایی شیعیِ در حاکمیت را بهطور وارونه در قالب تقدیرگرایی «طبقاتی» بازمیسازد تا بتواند در مقام یک جریان سیاسی ظاهر شود و با مقولهسازی و جعل تاریخ در بارهی «لغو کار مزدی» بههمه و هرچیز نه بگوید و سرانجام بهجای ترویج دانش مبارزهی طبقاتی، ترویج خرافات را در دستور کار خود بگذارد. این جملات را باهم بخوانیم: «مهم تر از این، جنبش کارگری بهویژه از سال 1353 در سطحی بسیار گسترده وارد عرصه مبارزه شد. موج اعتصابات طولانی مدت 2 هفته و 3 هفتهای با مشارکت چندین هزار کارگر از کارخانهای بهکارخانه دیگر سرایت کرد. افزایش دستمزد و گرفتن پارهای مطالبات اقتصادی بهمحور اصلی جنگ و ستیز کارگران علیه سرمایه تبدیل شد»[تأکید از من است]. این تصویر کمیتهی هماهنگی... یک دروغ محض و خرافی است که نه تنها حاوی هیچگونه آگاهی طبقاتی و سازمانگرانه و انقلابیای نیست؛ بلکه با ارائه فاکتورهای تاریخی دروغین، ترویج خرافات و تقدیرگرایی را بهکارگران «آموزش» میدهد. بههرروی، از سال 1332 تا 1357 هیچ دورهای را نمیتوان پیدا کرد که با عبارت «موج اعتصابات طولانی مدت 2 هفته و 3 هفتهای با مشارکت چندین هزار کارگر از کارخانهای بهکارخانه دیگر سرایت کرد» قابل توصیف باشد. اگر طبقهی کارگر در ایران از 4 سال قبل از قیام بهمن تجربهای فراتر از چندین اعتصاب پراکنده و محدود [مانند اعتصاب 40 روزه کارگران نفت آبادان و اعتصاب کارگران پالایشگاه تهران در1353؛ اعتصاب کارگران ایران ناسیونال در1354؛ اعتصاب در صنایع نساجی، ذغال سنگ و نفت در 1355] داشت، یقیناً نقش متفاوت و قدرتمندتری را در قیام بهمن بهعهده میگرفت و امروز اینچنین پراکنده و بیسازمان نبود که در معرض بگیروببند دستگاههای دولتی باشد و از آن حداقل آرایش لازم طبقاتی برخوردار بود تا نیازی بهامثال کمیته هماهنگی نداشته باشد که در مقام ایجادکنندهی تشکل در برابرش ظاهر شدهاند.
مقالهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» بدون اینکه صراحتاً تعریفی از علت وجودی پرداخت یارانه داشته باشد، با قرار دادن هندوانه زیر بغل کارگران و تاریخنگاری دروغین̊ زمینهی تئوری توطئه و انکار تحلیل تاریخی و طبقاتی را در رابطه با مسئلهی یارانهها گسترش میدهد. این جماعت ـدر واقعـ فقط و فقط بهدر و دیوار میکوبند که بگویند نه تنها آقای محسن حکیمی بهتر و کارگریتر از رضا رخشان است، بلکه کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... هم از سندیکای هفتتپه بهتر و رادیکالتر و کارگریتر است. اما مهمترین مسئلهای که نوشتهی رضا رخشان را از اساس با نوشتههایی که امثال آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... و غیره مینویسند، متمایز میکند، این استکه رضا رخشان نظراتش را از دخمههای جهان پیشبودی بیرون نمیکشد و با توجه بهبضاعت و امکاناتش، با ذهنی التقاطگرا ـاماـ بربستر مبارزات کارگری بهتحقیق و تفحص تن میسپارد و برای اثبات نظراتش بهآمار و ارقام ـگرچه در مواردی با اغراقهای زمختـ تکیه میزند و سعی میکند که دلیل بیاورد؛ در صورتیکه دیگران (یعنی: کلیت چپِ ورشکستهی خردهبورژوایی که در مقابل امثال رضا رخشان مواضع آتشین میگیرند و بهاو تهمت دفاع از احمدینژاد میزنند) فقط ولایتگونه حکم صادر میکنند که علیرغم بیربطیاش بهواقعیت جاری، الزاماً باید پذیرفته شود. چرا این احکام باید پذیرفته شوند؟ زیرا دنیای بستهایکه با همهی وجودش فقط و فقط برعلیه ولایتفقیه موضع میگیرد و نظام سرمایهداری را بهاَمان هرکس که جای این ولیفقیه را بگیرد، رها میکند؛ نمیتواند سروکاری با استدلال و آمار و اقناع داشته باشد. بههرروی، منطق ضداستبدادگرایان محض، ناگزیر استبدادی و متعالی و شاهانه است؛ همچنانکه قصهی «لغو کار مزدی» هم عنوانی برای فراطبقاتیگرایی خردهبورژوایی است.
شاید در یک نگاه سطحی چنین بهنظر برسد که بیانصافی را در این مورد از حد گذراندهایم؛ پس، این جمله را دوباره با هم بخوانیم: «هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند». آری، همانطور که «لغو کار مزدی» پوششِ فراطبقاتیگراییِ خردهبورژوایی است؛ «جنبش اعتراضی جاری» هم اسم رمز جنبش دستراستی و ارتجاعی سبز است.
این دو عبارت را باهم مقایسه کنیم: الفـ «هدف دولت سرمایهداری از توزیع یارانه در جامعه این است که کالاهای مصرفی ارزانتر بهدست کارگران برسد و از این رهگذر ارزانی بهای نیرویکار یعنی کاهش دستمزد کارگران تضمین شود تا کارگران از مبارزه برای افزایش دستمزد بازداشته شوند»؛ پس، پرداخت یارانه بهزیان کارگر و طبقهی کارگر است. بـ «بقای سرمایه یعنی تامین روند انباشت آن در ایران جز با تشدید استثمار کارگران و غارت ته مانده سفره آنان از طریق اجرای طرحهایی چون هدفمند کردن یارانهها میسر نیست»؛ پس، قطع پرداخت یارانه که بهزیان کارگران بوده است، بهنفع کارگر و طبقهی کارگر است!
در مقابل مصیبتگوییهای ناهمساز و متناقض از سوی چپِ خردهبورژوایی که کمیتهی هماهنگی و آقای حکیمی از نمونههای بدویتر و برجستهتر آن میباشند، رضا رخشان اولین فعال کارگری و اولین اندیشمندی است که میگوید: «طرحی بنام طرح هدفمند کردن یارانهها ناشی از تکامل نظام سرمایهداری در تعیین مناسبات اقتصادی درایران است». او در بارهی منشأ پرداخت یارانه نیز مینویسد: «وجود یارانهها در نظام اقتصادی ایران با تکامل سرمایهداری از بالا و با اصلاحات ارضی شاه بهعنوان اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش وارد شده بود و بعداز انقلاب... حتی دراقتصاد دوران جنگ نیز گسترش یافته بود. اکنون دیگر... مانعی است بر سر راه اقتصاد رقابتی که باید از میان برداشته شود». بنابراین، رضا رخشان استدلال میکند که هم پرداخت یارانهها و هم هدفمندکردن آن حاصل تحولات سرمایه است، در رابطه با مبارزات کارگری نهایتاً پیشگیرانه بوده و ربط مستقیمی بهمبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و دولت نداشته است. گرچه رضا رخشان در مورد شروع پرداخت یارانه به«اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش» اشاره میکند و زمان شروع آن را به«تکامل سرمایهداری از بالا» و «اصلاحات ارضی شاه» برمیگرداند؛ اما ازآنجا که دولت شاه هیچ ابایی از سرکوب هرشکلی از اعتراض اجتماعی نداشت و اصولاً از سال 1339 تا 1341 جنبش وسیعی هم که دولت را بههراسان بیفکند و بهچارهاندیشی بیندازد، وجود نداشت؛ بنابراین، اساس پرداخت یارانه در ایران از ابتدا نه همانند کشورهای اروپای غربی و شمالی فشار یا سازش طبقاتی، که اساساً و بهطور یکسویهای از ملزومات سرمایه و تکامل نظام و دولت سرمایهداری از بالا بوده است. فراموش نکنیم که یکی از ویژگیهای سرمایهداری در آلمان هم تکامل آن بهواسطهی سیاستگذاریهای بیسمارک «از بالا» بود.
گرچه نکات، مفاهیم، مقولات و حتی متدولوژی کمیتهی هماهنگی در مقالهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» نقدی وسیعتر و عمیقتر را میپذیرد؛ اما بهمنظور کوتاه کردن این نوشته، ادامهی بررسی منتقدین مقالهی رضا رخشان بهنام «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» را در مقالات نقدگونهای دنبال میکنیم که بهلحاظ دیدگاه و متدولوژی فرق چندان زیادی با کمیتهی همآهنگی ندارند. لازم بهتوضیح استکه بازهم بهمنظور کوتاه کردن این نوشته، فقط نکاتی از این مقالات مورد بررسی قرار میدهیم که در برابر امکان سازمانیابی طبقهکارگر مخربتر و بازدارندهترند؛ وگرنه وزن مثنوی چپ خردهبورژوایی ـشایدـ بهچند کیلو هم برسد.
2ـ آقای سیاوش دانشور در مقام پرولتاریا!
الف) آقای سیاوش دانشور در مقالهی «کارگران و مسئله حذف سوبسیدها... نقدی بر دیدگاه رضا رخشان» با مضمون ظاهراً استفهامی مینویسد: «آیا رضا رخشان برای نوشتن این مطلب از سوی نهادهای امنیتی حکومت تحت فشار بوده و یا واقعا نظر سیاسی او در این بحث مشخص است»؟ شأن نزول این حکمِ پوشیده در قالب سؤال چیست؟ آیا جز این معنی دارد که حرفهای رضا رخشان دیکتهی وزارت اطلاعات رژیم هم میتواند باشد؟ اگر حقیقتاً چنین شکی وجود داشته باشد، چارهی کار سکوت یا نقدِ بدون ملاحظه است. اما آقای سیاوش دانشور «با این تردید» مینویسد که شاید هم حرفهای رضا رخشان دیکته شده از طرف وزارت اطلاعات است. این شک و تردیدهای دیپلماتیک هیچ معنایی جز ایجاد یک کمپین تبلیغاتی برعلیه رضا رخشان ندارد که جدا از چپِ خردهبورژوایی فریاد میزند. گرچه آقای دانشور در جملههای بعدیاش دموکراتنمایی بسیار میکند؛ اما همین کمپین زیرجلکی نشان دهندهی روحیه، منش و خاصهی دسپوتیکِ تشکیلات اوست. یکی از مهمترین دلایلی که افرادی امثال رضا رخشان قید این چپ را بهدرستی از بیخ زدهاند، همین روحیه و منش دسپوتیک در قالب دموکراتنمایی است.
آقای دانشور مدعی استکه «پرنسیپ همیشگی کمونیسم کارگری را نقض نمیکند» و «از آزادی عمل و تلاش فعالین کارگری برای ایجاد سازمانهای مستقل کارگران -مستقل از هر اختلاف سیاسی- دفاع» میکند. این اداعا بهدو دلیل دروغ است. اول اینکه ایجاد «تردید» در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بهرضا رخشان، مقابله با اثرات اندیشهبرانگیز حرفهای اوست که بههرصورت از وزن این تأثیرگذاری مثبت میکاهد؛ دوم بهاین دلیل که بخش گستردهای از خانوادهی کمونیسم کارگری تا توانستند با سندیکای واحد و هفتتپه جنگیدند و همین ایجاد تردیدهای دیپلماتیک هم ادامهی همان جنگ است. این جماعت اگر ذرهای عِرق طبقاتی و کارگری داشتند و کارگر را بهعنوان طبقهای که رهاییاش در خودرهایی اوست، میپذیرفتند، سفید روی سیاه مینوشتند که معنی الاکلنگِ «نقد سیاسی بهخط مشی سندیکالیستی -و نه سندیکا بعنوان یک تشکل کارگریـ» چیست. مگر وظیفهی سندیکا (حتی پس از انقلاب سوسیالیستی اکتبر، هم) دفاع از منافع اقتصادی کارگران نبوده است و دخالتگری سیاسی سندیکاها هم از همین زاویه ضروری نبوده است؟ اگر چنین است (که هست)، پس ایجاد تردید در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بهرضا رخشان چه معنایی جز یک بازی زشت و دیپلماتیک دارد؟ گرچه بسیاری از تکهاندیشههای رضا رخشان قابل نقد است و من هم رؤس این تکهاندیشههای التقاطی را نقد کردهام؛ اما راهکارهای عملی او و دریافتاش از مسئلهی یارانهها هزار برابر پیچیدهتر از پرفسورنماییهای امثال آقای دانشور است. بههرروی، «تردید» در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بدینمعنی استکه قلم رضا رخشان (مثلاً بهدلیل فشار سیاسی و پلیسی) بیانکننده نظرات وزارت اطلاعات است. این «تردید»سازیها با این حکم که «نحوه انتقاد بهرضا رخشان نقدی در چهارچوب گرایشات درون جنبش کارگری است» تناقضی است که تنها میتواند تزویر خردهبورژوایی را کنار بزند.
حقیقتاً که دنیای کلهپایی است. گروههایی که مثل همین گروه «اتحاد کمونیسم کارگری» ـبا یک تغییر نام الکیـ بهدنبالچهی جنبش دستِ راستی سبز تبدیل شدند و پس از بالاآمدن گند قضیه از همین رضا رخشان که نقاد جنبش سبز بود، معذرت هم نخواستند، نادانی خود از مختصات اقتصادیـسیاسیـاجتماعی جامعهی ایران (و بهویژه منطقهی شوش و هفتتپه) را با ظن فشار «از سوی نهادهای امنیتی حکومت» لاپوشانی میکنند تا همچنان بر برج خیال خام بنشینند و قصههای خردهبورژوایی برای پرولتاریا بسرایند!
ب) اینکه «کارگران نیازی ندارند در برخورد بهمسائل اجتماعی در زمین فرمولهای علم اقتصاد بورژوائی بازی کنند و با "جبههگیری سیاسی" بین طرفداران سیاست انبساطی و انقباظی نیرویشان را پشت جناحی از سرمایهداری قرار دهند»، فقط در قالب نصیحت بزرگمنشانه بهرضا رخشان کارآیی دارد، اما آنجاکه جناب دانشور و بخش اعظم چپِ خردهبورژوایی پُشتِ جنبش سبز قرار گرفتند و سرنگونی فلهای رژیم را دقیقهشماری کردند، لابد «"جبهه گیری سیاسی" بین طرفداران» جناحهای بورژوازی ـدر قالب دفاع از جنبش سبز (البته با انکار موسوی و نیز اللهاکبر و یاحسین گفتنها)ـ نیاز کارگران بود!؟ ترجیح رضا رخشان بهاجرای سیاستهای انبساطی توسط دولت بهجای اعمال سیاستهای انقباظی، ترجیح حداقلی و منطقی یک فعال سندیکایی جنبش کارگری است. این حکم که کارگران نیازی بهطرفداری از سیاستهای انبساطی یا انقباضی ندارند، تنها در صورتی درست استکه هیچ فرقی بین کینزیانیسم و نئولیبرالیسم وجود نداشته باشد. آیا بهراستی آقای دانشور بدین باور استکه درچارچوبهی نظام سرمایهداری هیچ فرقی بین کینزیانیسم و نئولیبرالیسم وجود ندارد؟
پ) این دیگر جنبهی کمیک سیاست است که یک نفر از کمیتهی مرکزی گروهی بهنام «حزب اتحاد کمونیسم کارگری» بدون ارائهی هرگونه آماری ـدر هرموردیـ بهاین نتیجه میرسد که «جمهوری اسلامی و اقتصاد ایران نه در مسیر تکامل که در مسیر یک فروپاشی تمام عیار است»؛ اما در مقابل فعالین کارگریای که در داخل کشور زندگی میکنند و با هزار مشکل آشکار و پنهان مواجهاند، مینویسد: «خوب است اگر رضا رخشان آمار و اعدادی فراتر از گزارشات بانک مرکزی و نهادهای دولتی و یا حتی گزارش نهادهای اقتصادی جهانی در مورد دوره های رونق اقتصاد ایران و رشد اقتصادی دارد در اختیار علاقه مندان بگذارد». آیا همین کمونیستهای دوآتشه و تنوری (شاید هم جزغاله!) بههمان آمارهای دولتی و بینالملی نگاهی میاندازند؟ گذشته از این، مگر مارکس و لنین برای تحلیل پایهایترین کارکردهای نظام سرمایهداری آمارهایی بهجز «آمار و اعدادی فراتر از گزارشات... نهادهای دولتی ... و گزارش نهادهای اقتصادی جهانی» در اختیار داشتند؟ حقیقت این استکه از چپِ خردهبورژوایی که بگذریم، کمونیستها و فعالین جنبش کارگری همیشه براساس حداقل آمارها، بیشترین تعقل را برای دریافت حقیقت بهکار بردهاند. این برای خردهبورژواهای برج عاج نشین قابل فهم نیست.
ت) آقای سیاوش دانشور در مورد رضا رخشان مینویسد: «رضا رخشان علیرغم هر حسن نیت و تحلیلی فردی که دارد عملا دارد شاخکهای حسی کارگران در اعتراض به این تهاجم وسیع به زندگی شان را تحت عنوان ملزومات رشد سرمایه داری رقابت آزاد بی حس میکند. این سیاست بسیار خطرناکی برای جنبش کارگری است و عواقب بسیار خطرناک تری برای موجودیت اجتماعی طبقه کارگر در بر دارد». کسی که پیشنهاهای پنجگانه و عملی رضا رخشان در رابطه با یارانهها را نادیده میگیرد و در مورد او چنین کمپینی بهراه میاندازد، اگر گول نباشد، مشغول کلاهبرداری سیاسی است. بُروز چنین برخوردهایی از چپِ خردهبورژوایی طبیعی است. نباید فراموش کنیم که نیش عقرب نه از ره کین است، که اقتضای طبیعتاش این است. گرچه رضا رخشان در هیچیک از نوشتهها و گفتههایش بهکارگران نگفته استکه آنها باید (یا حتی نباید) تاوان «ملزومات رشد سرمایه داری» را بپردازند؛ اما پیشنهادههای عملی او بهطور قاطعی بدینمعناستکه کارگران نباید تاوان «ملزومات رشد سرمایه داری» را بپردازند؛ و مسیر زندگی کارگر و سرمایهدار بهطور فاحش و قاطعی از هم جداست. مشکل رضا رخشان این استکه ضمن عدم باور بهچپِ خردهبورژوایی، از این نیز ناتوان استکه ایجاد یک چپِ کارگری را (که میتواند بهچپِ پرولتری فرابروید) در دستور کار و عمل خود قرار دهد. تا زمانیکه رضا رخشان از «آن» رنج میکشد و از «این» میهراسد، چارهای هم جز این ندارد که همانند پاندول بین همه و هرگونه امکانی در نوسان باشد. این نوسان ضمن اینکه نیروهای او را بهفرسایش میکشاند، میتواند بهعاملی در مقال سازمانیابی طبقاتی کارگران نیز تبدیل گردد.
ث) جناب دانشور با آوردن یک نقل قول از رضا رخشان («"انگیزه اجرای این طرح [یعنی: طرح «هدفمند کردن» یارانهها] در دولت جستجو میشود و میزان رشد مناسبات سرمایه داری در ایران و مرحله کنونی آن نادیده گرفته میشود"»)، در مورد او مینویسد: «سیاستهائی که رضا رخشان پیشنهاد میکند، چپ خرده بورژوا [که] سهل است، از سندیکالیسم هم عقب تر است و بیشتر به شورای اسلامی کار شبیه است. تا زمانی که علی نجاتی دبیر سندیکای نیشکر هفت تپه بود، تلاشها و مواضع... در سندیکای واحد هم شاهد بودیم که با دستگیری بخشی از رهبران سندیکا گرایش نوع میرزائی سکان را بدست گرفت که نامه عجز و لابه به خامنه ای نوشت.»[تأکیدها از من است. ضمناً نقل قول داخل پرانتز (...) از رضا رخشان استکه توسط آقای دانشور نقل شده است].
آقای دانشور در اینجا دو خاصهی بسیار زشتِ چپِ خردهبورژوایی را بهنمایش میگذارد: 1ـ بیسوادی و درعینِ حال، پُرمدعایی؛ 2ـ تفرقهافکنی در درون و بیرون آن تشکلهای کارگریای که بهچپِ خردهبورژوایی کولی نمیدهند.
چرا «سیاستهائی که رضا رخشان پیشنهاد میکند»، بهسیاستهای «شورای اسلامی کار شبیه است»؟ برای این که رضا رخشان بهاین نتیجهی علمی و داهیانه رسیده استکه انگیزهی طرح هدفمند کردن یارانهها را ـبهجای محدوده یا چارچوبهی دولتـ باید در «رشد مناسبات سرمایهداری در ایران و مرحله کنونی آن» مورد بررسی قرار داد. چرا این سخن علمی (و بهطور ناخواستهای مارکسیستی) کفر آقای دانشور را درآورده است؟ برای اینکه میتواند در برابر باورهای خرافی آقای دانشور قرار بگیرد که برپایه تز خردهبورژوایی دولت نامتعارف شکل گرفتهاند. آری، اگر خردهبورژوازی وضعیت خودرا در خطر ببیند، خون شیطان را خدایی و ذات الهی را شیطانی اعلام میکند!؟
اما چرا آقای دانشور بههنگام نقد نظرات و راهکارهای رضا رخشان پای علی نجاتی را بهمیان میآورد؟ شاید بهاین علت که رضا رخشان یادداشت «ما یک خانواده هستیم » را در پاسخ بههمین تفرقهافکنیهای انگلیسیمآبانه نوشت و منتشر کرد و دادستان هم بههمین بهانه راهی زندانش کرد!؟
ج) آقای سیاوش دانشور در مورد پیشنهادههای عملی رضا رخشان در مقابله با طرح «هدفمند» کردن یارانهها میفرمایند: «حق ایجاد تشکلهای کارگری و حق اعتصاب، تعیین حداقل دستمزدها توسط نمایندگان تشکلهای مستقل کارگری، پرداخت بیمه بیکاری تا زمان اشتغال مجدد، و افزایش دستمزدها به تناسب تورم را طرح میکند که هیچکدام جدید نیستند و دستکم بیست سال است که این خواستها توسط کمونیستها و کارگران پیشرو طرح شده و طرح آن ربط خاصی با بحث یارانه ها ندارد». در مقابل اظهارات این «استاد عَذَل» باید گفت که فرقِ مفهوم کلی (که بنا بهفعلیت ذهن حرکتی از انضمامِ حسی بهکلیت انتزاع مفهومی ـاماـ هنوز منفعل را طی کرده است) با مفهوم انضمامی (که ارادهی ناظر برفعلیت در رابطهای خاص است) همین پیشنهادههای رضا رخشان با آن چیزهایی است که شما «دستکم بیست سال است که» روی هوا پرت کردهاید تا کمونیستنمایی کرده باشید. بنابراین، اگر میخواهید در تناقض با جنبش کمونیستی کارگران قرار نداشته باشید، آموختن را از آموزههای همین رضا رخشان آغاز کنید.
3ـ آقای محمد ایرانی (از دوستان و همفکران آقای مهدی کوهستانی)
الف) از میان «نقد»هایی که روی مقاله رضا رخشان نوشته شدهاند و من نیز آنها را دیدهام، نقد آقای محمد ایرانی (از دوستان آقای مهدی کوهستانی نژاد که خودِ او از مقامات جنبش کارگری ایران، کانادا[1] و نهادهای بینالمللی است؛ و با همین آقای ایرانی مقالهی مشترک هم مینویسد!)[2] از همه سرگرم کنندهتر است. اگر آقای سیاوش دانشور شایستهی لقب استاد «عَذَل» بود، این استاد جدیدالورود بهخیل رنگارنگ فعالین جنبش کارگری، استادِ «اَدَب» بهسبک زعفرانیه و بالاتر از تجریش است. ایشان که بهطور مؤدبانهای «مدرن»، امروزی و ضدکمونیست تشریف دارند، بهطور مستمری از رضا رخشان تعریف و تمجید میکند و دائماً هم بهطور مؤدبانهای بهاو یادآور میشود که عزیز جون شما اشتباه میفرمایید و این استاد بینالمللی ما درست میفرمایند!
در پاراگراف بالا نوشتم: آقای محمد ایرانی ضدکمونیست است. دراینجا باید اضافه کنم که آقای ایرانی بهتصور اینکه چپِ خردهبورژوایی عینیت جنبش کمونیستی کارگران است، علیرغم اشتراکات فراوانی که با این چپ دارد، برعلیه آن موضعگیری میکند تا در کنار کارگران برعلیه امکانات جنبش کمونیستی کارگران بجنگد. بهبیانات خودِ ایشان توجه کنیم: «اگر از انتقاد تند آقای رخشان نسبت بهچپ بگذریم هرچند واقعا بدلیل عملکرد ضعیف چپ محق بوده و بسیاری از گروههای سیاسی چپ (و بعضی از گروههای دیگر) اعتقاد دارند که فقر بیش ازحد منجر به انقلاب میشود و برای همین از تحریم اقتصادی و جنگ پشتیبانی میکنند، ولی بهرحال انچه مردم و کارگران باید با ان مبارزه کنند دولت و حکومت اسلامی حاکم میباشد و جمله اخیر ایشان جوهر واقعی مبارزه را نشان میدهد که چگونه زیر سرکوب وحشتناک رژیم به تاسیس دو سندیکای مستقل کارگری موفق شده و بسیاری از کارگران زندانی پرورش یافته همین دو سندیکا میباشند»[تأکید از من است].
بدینترتیب، آقای محمد ایرانی (همانند چپ خردهبورژوایی) مبارزه با کارفرما و صاحبان سرمایه را (از اعم دولتی یا غیردولتی) کنار میگذارد تا بگوید: «انچه مردم و کارگران باید با ان مبارزه کنند دولت و حکومت اسلامی حاکم میباشد»! از طرف دیگر، همین آقا زیر بغل رضا رخشان هندوانه میگذارد که او را بیشتر برعلیه چپی که بهزعم او کمونیست است، بشوراند و از آب گلآلود ماهی که چه عرض کنم، شاید که قورباغههای ضدکمونیستی بگیرد. گرچه آقای ایرانی اشتباه میکند که بدون توجه بهوجوه مشترک خودش با این چپ̊ برعلیه آن دام میچیند؛ اما تا زمانیکه این چپ (بههرصورت) با کمونیسم تداعی میشود، باید در برابر آدمهایی مثل آقای ایرانی از آن حمایت کرد. چراکه این چپ علیرغم وجه مسلط خردهبورژواییاش، هنوز هم در موارد نه چندان زیادی ارزشهایی میآفریند که راستها کمر بهنابوی آن بستهاند.
ب) بهتشابه بین نظریات آقای محمد ایرانی و چپِ خردهبورژوایی اشاره کردم. برای اثبات این امر از میان موارد بسیار فقط 4 نقل قول (از آقایان محسن حکیمی، محمد ایرانی، کمیتهی هماهنگی و کیوان سلطانی) بسنده میکنم.
آقای محسن حکیمی: «جنبش جاری جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نیست. جنبشی است علیه آن چیزی که دیکتاتوری برای بقا و دوام آن اعمال می شود. به این معنا، البته ضددیکتاتوری هم هست. اما آنچه دیکتاتوری برای بقا و دوام اش اعمال می شود همان رابطه اجتماعی برخاسته از اعماق جامعه است که کمر اکثریت مطلق ساکنان جامعه زیر بار آن خم شده - اگر نگوییم شکسته است. این رابطه همان رابطه خرید و فروش نیروی کار یا سرمایه است. بنابراین، جنبش کنونی جنبشی است علیه این رابطه، جنبشی ضدسرمایه داری. اما...».
کمیته هماهنگی: «افزایش حقوق این بازنشستگان نیز فقط و فقط تحت فشار مبارزه خود آنان بود و دولت احمدی نژاد مجبور شد به این افزایش حقوق تن دردهد، تازه آن هم با سوء استفاده توهین آمیز دولت در آستانه انتخابات دور دهم ریاست جمهوری و با هدف جمع آوری رای بازنشستگان برای احمدی نژاد صورت گرفت. همین که خر دولت احمدی نژاد...».
آقای محمد ایرانی: «ایشان فراموش میکند که وعده های قبل ازانتخابات دولت درسال ۸۴ موجب حمایت اقشار ناگاه ، قشر حاشیهنشین شهرها و بازنشستگان گردید، ولی زمانیکه در۴ سال دولتمداری! گرانی وحشتناک و واگذاری پروژه ها و صنایع مادر و بزرگ به سپاه ، واردات بی رویه ازچین که موجب ورشکستگی تعدادی کارخانه وبیکاری کارگران که با تحریم بیشترنیزهمراه گردید فقرروزافزون مردم وکارگران راباوجودافزایش بیشترحقوق که ازتوافق سران نظام ونه فقط دولت تصویب شد، ببارآورد. دیگرحمایت از رییس دروغگو در انتخابات سال ۸۸ انجام نگردید که جنبش سبز تبلوران بود، گرچه پول بحساب ریخته شده ای که بیشتر شوی تبلیغاتی بود پس ازموفقیت در انتخابات از حساب بازنشستگان کسر گردید».
آقای کیوان سلطانی: «معلوم نیست چرا آقای رخشان سنگ صحت انتخابات احمدی نژاد را بهسینه میزند، که کوس رسوائی آن بر هر بام و برزن کارگری و غیرکارگری زده شده است؟ و اصولا مستندات این ارزیابیها کجاست»؟
پ) نقل قول زیر، علیرغم طولانی بودناش، تصویری مناسبی از نگاه و برخورد «مؤدبانه»ی آقای ایرانی نسبت بهمقالهی رضا رخشان ارائه میکند؛ پس، آن را با هم بخوانیم: «بنظرمیرسد آقای رخشان از تحولات انجام شده در انچه بعنوان خصوصی کردن صنایع اتفاق افتاد بیخبر میباشد که از کارگر آگاهی چون ایشان انتظار بیشتری میرود، درحالیکه با گذشت بیش از هجده سال از برقراری نظام ولایتی و سالها بعداز جنگ که این متمم اضافه شد، نه تنها هیچکدام از صنایع مادر خصوصی نگردید، بلکه بیشتر کارخانه ها و شرکتهای بزرگی که در رژیم سابق با تولید و کیفیت بالا کار میکردند توسط مدیران نالایق دولتی و بنیادهای ریز و درشتی که توسط روحانیون تصرف شده بودند با تولید و کیفیت کمتر کار میکردند بطوریکه صاحبان قبلی حاضر به تحویل گرفتن نبوده و بخشی از انها نیز به سرمایه داران جدید وابسته به حکومت (جایگزین اشراف و دربار سابق) واگذار گردیدند ، تنها بعضی از صنایع اتومبیل سازی و صوتی و تصویری با کیفیت نازلتر بتولید بیشتر پرداختند. هرچند ایشان در دنباله مقاله اشاره میکند که دولت اجازه آزادی رقابت را نداد و واگذاری درحد حرف باقی ماند، ولی شگفت اینکه ایشان با اشتباهی وحشتناک روند خصوصی سازی را در دولت نهم با روند بیشتر بعنوان لیبرالیسم اقتصادی باور میکند، زمانیکه حتی روزنامه های داخلی سپردن همه پروژه های نفتی ، دولتی و ساختمانی را به سپاه توسط دولت انتشار داده و خرید صنایع بزرگ مخابرات ، کشتی سازی ، صنایع پتروشیمی و صدها طرح بزرگ و متوسط توسط سپاه با استفاده از رانت و فشار را تایید نموده اند و این چه نوع خصوصی سازی و رقابت آزاد میباشد که دوست کارگر و مبارزمان درک نموده است»[تأکید از من است]؟ بههرروی، نظر آقای محمد ایرانی تا آنجا که بهرشد غولآسای سپاه اشاره میکند، درست است؛ اما آنجا که این رشد را صرفاً ناشی از رانت دولتی میداند و افزایش توان تکنولوژیک سپاه را نمیبیند، از زاویه جنبش سبز، بخشی از بورژوازی آشکارا نئولیبرال و دولتیهاییکه مدافع سبزها بودند، بهمسئله نگاه میکند. این وجه کموبیش مشترک همهی نقادان رضا رخشان است.
ت) آخرین نکتهای که از آقای محمد ایرانی باید نقل کنم، بهسابقهی تشکلهای کارگری برمیگردد، او در این مورد مینویسد: «درجائیکه کارگران شرکتهای زیرپوشش وزارت نفت و سایر کارگران پیشرو مکانیک و فلزکار و غیره که از سابقه مبارزاتی سالیان دراز برخوردارند ولی درحال حاضر از کمبود یک سندیکا یا تشکیلات کارگری مستقل بیبهره هستند، ارزش این دوسندیکا که مانند گوهری درآسمان کارگری ایران میدرخشند، میباید سمبلی برای ایجاد سندیکای مستقل بشمار آیند». گرچه سندیکای فلزکار و مکانیک سابقهی سیاسی درخشانی دارد؛ و برای مثال اسکندر صادقینژاد و جلیل انفرادی و دیگران، ضمن اینکه از اعضا و فعالین این سندیکا بودهاند، در مبارزهی ضدسلطنتی هم (بهعنوان چریک فدایی خلق) نقش بسیار با ارزشی بازی کردند و در همین راستا هم جان باختند؛ اما هم از جنبهی تاریخی و هم بهلحاظ اثرگذاری بر روند مباراتی طبقهی کارگر، سندیکای کارگران چاپ (یا صنعت چاپ) نقش بسیار با اهمیتتری بازی کرده است. حال سؤال این استکه چرا آقای محمد ایرانی بهنقش سندیکای فلزکار و مکانیک در گذشته اشاره میکند، اما سندیکای کارگران چاپ را از قلم میاندازد؟ اگر آقای ایرانی گرایش چپ داشت و سمپاتیزان چریکهای فدایی خلق بود، پاسخِ سؤال در خودِ جواب نهفته بود؛ اما آقای ایرانی با همهی وجودش فریاد میزند که بهدموکراسی غربی و انتخاباتسالاری بورژوایی باور دارد. بنابراین، اگر بهاین نتیجه نرسیم که سمپاتی او بههیئت «مؤسس [یک نفرهی] سندیکای فلزکار مکانیک» انگیزهی این اشارهی بیمورد بوده است، مجبوریم که پای شیاطین را بهمیان بکشیم که رفتار و سکناتشان قانونمند نبوده و نخواهد بود. دفاع دوفاکتوی این هیئت مؤسس یک نفره که در وبلاگاش خودرا سندیکای فلزکار مکانیک معرفی میکند، از پارهای مسائل با بیانات و شیوهی استدلال و نگاه آقای ایرانی همخوانیهای فراوانی دارد.
[یک نکتهی توضیحی در مورد نوشتهی آقای ایرانی: نقلقولهایی که از این ایشان آوردم، بهلحاظ فاصلهگذاری، همه بههم چسبیده بود. مثل اینکه این آقای نقاد همانند استاد خویش هنوز بلد نیستکه فارسی بنویسد و از دیگران خواهش میکند که برایش بنویسند].
4ـ آقای کیوان سلطانی (و عبور از خط قرمز رژیم)
الف) آقای سلطانی فقط آرزو میکند که «شاید این حرف های آقای رخشان نیز مانند همان حرف هایی که به آقای اسانلو از زندان در آستانه ی انتخابات خرداد 88 نسبت دادند، و گفته می شد که آن حرفهای بازجویانش بوده است، از آن خود او نباشد». بدینترتیب، آقای سلطانی نیز همانند آقای سیاوش دانشور با کشیدن پردهی ابهام دولتیـپلیسی روی سخنان رضا رخشان، خاستگاه کارگری مقالهی و نظرات او را از خودِ این نظرات جدا میکند تا خواننده نه با حرفهای یکی از فعالین مؤثر جنبش کارگری، بلکه با حرفهای احتمالاً دولتیـپلیسی برخورد داشته باشد. این شیوهی برخورد هرچه باشد، دموکراتیک نیست. چراکه رضا رخشان بههنگام انتشار مقاله در زندان نبوده و خودش مستقیماً مسؤلیت مقالهاش را پذیرفته است. ازجمله عیبهای غیردموکراتیکِ این شیوهی برخورد، این استکه هرکسی با تکیه بهآن میتواند نظر دیگرانی را که مورد پسند او نیست، بهدولت و پلیس منتسب کند و بهنظریهپردازی بیمعارض تبدیل شود!؟ بههرروی، قصد آقای سلطانی از طرح اینگونه ابهامها [همچنانکه قصد او از طرح اینکه «در این مطلب که بر من خواننده معلوم نیست آیا نظر سندیکاست ویا صرفا نظر نویسنده است»] این استکه شخص رضا رخشان را ـنه نقطه نظرات او راـ مورد حمله قرار دهد. این روش نه تنها دموکراتیک نیست، بلکه بهطور خشنی هم دسپوتیک است.
ب) «اگر هم حرف های ایشان موجه باشند و "اکثریت کارگران" به احمدی نژاد و دولت نظامی اش رأی داده باشند، ابطال این نظریه ی خام است که گویا کارگران بالفطره انقلابی اند. کارگر ِ نا آگاه نیز مثل هر قشر دیگری می تواند تحت تاثیر فاکتور های محاط بر حیات اجتماعی اش اغوا گردد و برعلیه منافع طبقه ای خودش اقدام اجتماعی کند، چنان که بخشی از طبقه ی کارگر در آلمان سال های 1930، تحت تأثیر ِ ایده های سوسیال شونیستی هیتلر به حزب سوسیال ناسیونال (نازی) رأی داد». این نقل قول را از آقای کیوان سلطانی آوردم تا نشان داده باشم که اولاًـ نوشتهی وی کُرکُری خواندن است و ربطِ نقادانهای بهمقالهی رضا رخشان ندارد. چراکه رضا رخشان حرفی در مورد «بالفطره انقلابی» بودن کارگران نزده است و ظاهراً با مقولهی انقلاب هم (اعم از بالفطره و غیربالفطرهاش) سرِ ناسازگاری دارد. و دوماًـ نشان بدهم که جملههای نوشتهی آقای سلطانی نه تنها ربطی بهمقالهی رضا رخشان ندارد، بلکه این جملهها با یکدیگر ـنیزـ بیربط اند. از خواننده خواهش میکنم جملهای را که ریز آن خط کشیدهام را با جملهای که حروف آن ایرانیک است، مقایسه کند.
از ربط نوشتهی آقای سلطانی با مقالهی رضا رخشان که صرف نظر کنیم، میتوان حدس زد که احتمالاً منظور وی این است که «"اکثریت کارگران"» بهدلیل عدم آگاهی میتوانند به«ایدههای سوسیال شونیستی هیتلر» هم رأی بدهند. چراکه کارگران آلمان در سالهای 1930 همانند یک «قشر» بازی سوسیال شونیستهای هیتلری را نخوردند، بلکه با چنان کمیتی بهاین بازی زشت و غیرانسانی وارد شدند که حتی بهغلط حضور کیفی یک طبقه را القا میکند. بههرروی، این نظریه که اشتباهاً بهرضا رخشان نسبت داده شده است، با تعمیم وضعیت ویژهی 1933 در جهان، از یکطرف ذهن را مقدم برروابط و مناسبات تولیدیـاجتماعی میداند؛ و از طرف دیگر الیتگرایانه و نخبهستایانه است. از همهی اینها مهمتر اینکه: این حکم که «بخشی از طبقه ی کارگر در آلمان سال های 1930، تحت تأثیر ِ ایده های سوسیال شونیستی هیتلر به حزب سوسیال ناسیونال (نازی) رأی داد» نیز غلط، مندرآوردی و بورژوازیی است.
پ) بهحملات «نقادانه»ی آقای سلطانی نگاه کنیم تا علیرغم شیوهی شلختهی نگارش او، سفسطه و مغلطه را با هم ببینیم: «نویسنده با طمانینه از هزینه های فعالیت های کارگری سخن می گوید، اما شاکر است که اوضاع به آن سیاهی هم که فکر کنید نیست. و سپس با لحنی مألوف به مخاطبین اش که هم می توانند کارگران فعال باشند و هم امنیتی های که عن قریب در نقش بازجو یا دادستان و یا زندانبان ایشان را به خاطر سرپیچی از "خط قرمز های نظام" مورد مؤاخذه قرار دهند، می نویسد. لحنی که در تمام این نوشته مستتر است، می گوید که کار خودتان را بکنید! به سایر جنبش های اجتماعی کاری نداشته باشید! و بار آن ها را به گردن خود نیاندازیم که انحراف است. می گوید که خوش بختانه هنوز در ایران جان هیچ فعال کارگری در خطر مرگ و ترور نیست! و به آن ها می گوید که به شما ربطی ندارد که دانش جویان زیر خطر اعدام به سر می برند، شما در خاک ریز های نظام قدم بر دارید کسی کاریتان ندارد! به شما چه که قریب سی نفر در زیر خطر اعدام قرار دارند، فرزاد کمانگر فعال کارگری و کرد اعدام شد، رژیم جمهوری اسلامی او را قصاص ترور کردند، شیرین علم هولی را ترور ِ قصاص کردند، اما این مسئاله ربطی به کارگران ندارد، "سیاه نمائی" نکنیم!»[تأکیدها از من است].
با توجه بهاینکه از اخبار و قرائن و شواهد چنین برمیآید که فرزاد کمانگر انسانی شریف و شیفتهی مردم فقیر و تهیدست بود و زندگیاش را تا آخرین نفس صرف همین آرمان والا و ارزشمند کرد؛ اما ضمن تأکید براینکه او در رابطه با سازمانیابی مبارزات کارگران و ایجاد تشکلهای مستقل کارگری دستگیر و اعدام نشد، باید بهطور مؤکدتر گفت که ایجاد پارادوکس بین این انسان شریف و انسان شریف دیگری بهنام رضا رخشان نه تنها مورد قبول فرزاد کمانگر نیست، بلکه او برعلیه همین شیوهها هم بود که بهپیشواز مرگ رفت. بههرروی، پیکر جنبش کارگری در ایران چنان درهم فشرده و کم توان استکه نه تنها نمیتواند بارِ جنبشها دیگر را بهدوش بکشد، بلکه با تن دادن بهکشیدن چنین باری بهغیر از تاوانهای سنگین و کمرشکن که گریباناش را میگیرد، اساساً استقلال طبقاتی خودرا نیز از دست میدهد. چراکه دیگر جنبشها (تاآنجاکه جنبش محسوب میشوند و نه افرادی که خودرا جنبش جا میزنند) در همراستایی با جنبش کارگری گامهای مستمر و رشدیابنده و مؤثری برنداشتهاند؛ و نزدیک شدنشان بهجنبش کارگری نه ایجاد همگامی و همیاری با این جنبش، که عمدتاً بهخاطر استفادهی ابزاری از بازوان اجرایی کارگران بوده است. برای مثال، بههمین جنبش سبز نگاه کنیم که جنبش دانشجویی و زنان را نیز بلعید و تاوان و هزینهی مبارزهی کارگری را تا بیش از 10 برابر افزایش داد.
سرانجام اینکه برداشت من از حرف درست و خردمندانهی رضا رخشان این استکه جنبش کارگری ربطی بهسلطنتطلب و مجاهد و چپِ خردهبورژوایی ندارد؛ و باید بهچنان استحکام و نیرویی دست یابد تا بتواند جنبش زنان و دانشجویان و غیره را با هژمونی خویش و در همراستایی با ذات تاریخی خودش سازمان بدهد. برای رسیدن بهاین نقطهی تعیینکننده نباید حتی یک تار موی هیچیک از فعالین جنبش کارگری را بهریسک گذاشت.
حقیقت این استکه در شرایط پراکندگی کنونی بدون ارتباط مستمر و طولانی با مردم کارگر و زحمتکش نمیتوان در همراهی با آنها کوچکترین گامی در راستای سازمانیابی طبقاتی برداشت. از طرف دیگر، همین پراکندگی̊ مردم کارگر و زحمتکش را بهجایی رسانده که از 6 ماه زندان هم میهراسند و عطای تشکل طبقاتی را بهلقای پراکندگی تحمیلی میبخشند. بنابراین، وارد مناسباتی شدن که فعال کارگری را به 20 سال زندان محکوم میکند، نهایتاً بهزیان جنبش کم توان کنونی تمام میشود. منطق مارکسیستی و تجارب مکرر مبارزات جهانی طبقهی کارگر حاکی از این استکه آنجایی که تودههای طبقهی کارگر در صحنهی آشکار مبارزهی سیاسی نیستند «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» منطق ویژهای دارد و خرد خاصی را میطلبد که نادیده گرفتن آن چیزی جز ماجراجویی خردهبورژوایی نیست. رضا رخشان بهدرستی برعلیه این ماجراجویی موضعگیری میکند.
یک نکتهی دیگر در نوشتهی رضا رخشان این استکه: «در سالهای گذشته ابتدا سندیکای واحد و سپس سه سال بعد سندیکای هفت تپه توسط کارگران بوجود آمدند. این کار امروز هم هزینه دارد. بااینهمه راهی به جز پرداخت این هزینهها نیست و هرچه تعداد تشکلهای کارگری بیشتر شود، این هزینهها نیز کمتر خواهند شد. ما درسندیکای هفت تپه این هزینهها را پرداخت کرده ایم. با اینکه تعدادی از دوستانم به زندان رفتند و خود من هم با پرونده سازیهای متعددی روبرو شدم و سپس اخراج شدم و به زودی راهی زندان خواهم شد، با اینهمه شرایط را برای فعالیت کارگری مناسب می بینم. همبستگی کارگران با همدیگر میتواند این هزینهها را قابل تحمل کند. البته بشرط اینکه این فعالیتها لزوما کارگری باشد نه اینکه به انحراف رود ویا بار سایرجنبشهای اجتماعی را به گردن نحیف خود بیندازیم. ویا وظیفه اپوزیسیون را برای تشکلهای کارگری قائل شویم». بنا بهبرداشت من حرف رضا رخشان در اینجا توضیح دهندهی این استکه فراریانِ پس از جنبش سبز علیرغم گرد و خاکی که بهنام جنبش کارگری میکنند و کِیسهای پناهندگی کارگری که دارند، فرارشان ربطی بهجنبش کارگری نداشته است. حرف دیگر رضا رخشان این استکه اگر افرادی پیدا شوند که مثلاً تحت عنوان کمیتهی فلان و تشکل بهمان «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» را در برنامهی خود بگذارند و بعد از یکیـدو سال فِلِنگ را ببندند و بهسوئد و سوئیس و غیره پناهنده شوند، عملاً بهکارگران و فعالین عملی کارگری گفتهاند: پرولتاریای ایران بهکشورهای مرفهتر پناهنده شوید!
بنابراین، همانند اسانلو و مددی و شهابی و رخشان و... با زندانهای 6 ماه تا 6 سال باید بهگونهای گام برداشت که بتوان آهسته و پیوسته در حرکت بود. گرچه این پیوستگی تا زمانیکه جنبش کارگری اینگونه پراکنده است، عمدتاً بار و فضای شخصی دارد و با عقبگردهای فردی نیز همراه است؛ اما از سال 1367 تا کنون خبری از این نبوده استکه کسی را بهجرم سازماندهی و ایجاد تشکل مستقل کارگری ترور یا اعدام کردهاند. اگر باور این حکم برای عدهای سخت است، میتوانند بهقهرمان مبارزات کارگری در کردستان ـمحمود صالحیـ نگاه کنند که با همهی رادیکالیسمی بهاو نسبت داده میشود و علیرغم «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» و تماس با آقای گای رایدر در هتل لالهی تهران فقط یک سال زندان کشید و هنوز هم در ایران زندگی میکند و هنوز هم اعدام یا ترور نشده است.
5ـ امان کفا، بدون کپیرایت
الف) از میان مقالاتیکه در مورد یارانهها نوشته شده، نوشتهی امان کفا بهنام «یارانهها، رشد صنعتی، پوپولیسم و کمونیسم» بیش از همهی دیگر مقالات در این زمینه توجه من را بهخود جلب میکند. علت این جلب توجه این استکه منهای اختلاف در نحوهی بیان، نظرات امان کفا شباهتهای بسیار زیادی بهنظرات رضا رخشان در مقالهی « یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» دارد. برای مثال آقای کفا در رابطه با علت طرح و قانون یارانهها مینویسد: «سالهاست که کوتاه کردن دست دولت و برداشتن سوبسیدها، رشد و امکانات حاصله برای سرمایه خصوصی، از اهداف استراتژیک بورژوازی در ایران بوده است. و امروز که امکان اجرای آن توسط دولت احمدی نژاد میسر گشته است٬ آنقدر تقدسی و مورد حمایت تمامی اقشار و جناح های سرمایه است که تمامی هم و غمشان حول رفع موانع وهموار ساختن راهی است که امکان اجرای چنین طرحی را بی دردسرترو کاملتر می سازد»[همهی تأکیدها در این قسمت از من است]. رضا رخشان هم با شیوهی استدلال ویژهی خودش همین نظرات را بیان میکند و تأکید میکند که: ریشهی طرح یارانهها را باید در «تکامل نظام سرمایهداری در تعیین مناسبات اقتصادی در ایران» جستجو کرد. تفاوت در این استکه رضا رخشان بهعنوان یک فعال کارگری و براساس تحلیل تاریخی نتیجهگیری میکند؛ درصورتیکه امان کفا بهعنوان یک کمونیست و بهزبان چپِ موجود.
ب) امان کفا مینویسد: «سالهاست که سرمایه و سرمایه داری دولتی و آنچه که با نام دولت هایی رشد و رفاه نامیده می شد ، سپری شده است. سالیان است که عدم توانایی این مدل در دنیا جای خود را به مدل اقتصاد بازار آزاد داده است. امری که فروپاشی دیوار برلین نقطه پایانی آن بود. با عدم توانایی رقابتی که سرمایه با رشد اقتصادی مبتنی بر اساس مدل "شرقی" دنبال می شد، سرمایه جهانی شیفت خود را به مدل بازار داد. این دوره سپری شده است». همین مسئله را رضا نیز زیر عنوان دولتگرایی مطرح میکندکه تکرار آن در اینجا، بازهم بهطول نوشته میافزاید.
پ) رضا رخشان احمدینژاد را از جنبهی اقتصادی «لیبرالترین» دولت در حیات جمهوری اسلامی و نیز «بخش خصوصی» را مشتاق توسعهی سرمایه در عرصهی جهان میداند. امان کفا بدین باور استکه «سهم خواهی سرمایه در ایران، و مشخصأ بخش خصوصی و خواستش درداشتن جایگاهی در بازار جهانی، گرچه از یکطرف به شدت مدیون جمهوری اسلامی سرمایه و مشخصأ دولت احمدی نژاد است، از طرفی دیگر نیز مدیون تغییر و تحولی است که در سطح بین المللی...».
ت) اگر این نقل طولانی از امان کفا را با پیشنهادهی پنجگانهی رضا رخشان با هم مقایسه کنیم، بهسادگی میتوان گفتکه منهای بیان و کلمات، ماهیتاً یکسان هستند: «سهم خواهی کارگران از کل تولیدات خود در جامعه، اما، ممکن و امروز قابل دستیابی است. اینکه سوبسید می دهند یا نمی دهند، قیمت بالا می رود و یا به چه میزان، اینکه دولت امروز سرمایه موفق به پیشبرد این امر می شود و یا تا چه حد می شود، همگی از جمله مسائلی است که کمونیست ها هم باید به آن بپردازند، ولیکن سؤال در مقابل ما کماکان پابرجاست. کارگر کمونیست چه کار باید دراین جا انجام دهد. آن پرایتک انقلابی کدام است؟ بقول مارکس "اوضاع دقیقأ به دست آدمیان تغییر مییابد و این خود مربی است که نیاز به تربیت دارد". راه مبارزه با تغییرات و فشارهایی که سرمایه در ایران با برداشتن سوبسید ها دنبال می کند را نمی شود در "جلوگیری از اجرای" چنین طرحی خلاصه کرد، به هر حال این سرمایه است که قیمت گزاری می کند، تورم از اجزا این نظام است و راه مبارزه با آن همانا پراتیک انقلابی است. تاکتیک امروز کمونیستی، مسلمأ خواست افزایش حداقل دستمزد متناسب با تورم، و تعیین آن توسط نمایندگان کارگران است. این امری است که در ایران امروز کاملأ ممکن است. دستیابی به این خواست مترادف با سقوط دولت نیست.... طبقه کارگر در ایران امروز می تواند خواست افزایش حقوق متناسب با تورم را متحقق کنند. این امکان به این اندازه در مثلآ خرداد ۶۰ میسر نبود. در اسفند ماه امسال سرمایه داران و دولتشان نباید اجازه یابند که از قدرت خرید کارگران بکاهند. تضمین این امر، و یا حداقل آسان ترین راه برچنین تضمینی، همانا تشکل کارگری است. خواست آزادی بی چون و چرای حق تشکل به همین اندازه اهمیت چند برابر در این دوره دارد. بایستی قبول کرد که جنبش کارگری ایران در حال حاضر این توانایی را دارد که برای تحقق این خواست ها دست بکار شود. سازمان دهی این امر و متشکل شدن برای کارگران وظیفه عاجل امروز است». پیشنهادههای پنجگانهی رضا رخشان عبارتند از: «1- حق ایجاد تشکلهای کارگری و حق اعتصاب. 2- عدم دخالت دولت در تعیین دستمزد. 3- پرداخت بیمه بیکاری تا زمان اشتغال مجدد. 4- حضور نمایندگان تشکلهای کارگری در کمیسیون یارانهها. 5- افزایش دستمزدها به تناسب تورم».
ج) ازآنجاکه رضا رخشان (مثبت یا منفی) نزد گروهها و افراد چپ و نیروهایی که خودرا جانبدار کارگران و زحمتکشان معرفی میکنند، آدم شناخته شدهای است؛ و از آنجاکه مقالهی رضا رخشان حدود 40 روز قبل از مقالهی امان کفا وسیعاً منتشر شده بود؛ از اینرو، بعید بهنظر میرسد که امان کفا مقالهی رضا رخشان را ـحتی پیش از نوشتن مقالهی خودشـ ندیده باشد و از آن (خصوصاً در رابطه با پیشنهادههای عملی) تأثیر نگرفته باشد. اگر این فرضیه درست باشد (که بهاحتمال بسیار قوی درست است)، شایسته بود که آقای کفا نوشتهاش را با ارجاع بهنوشته رضا رخشان مینوشت. بدینترتیب، ضمن ابراز نظر تئوریک گامی هم در راستای سازمانیابی طبقاتی کارگران برداشته میشد.
******
قسمت دوم مقالهی «رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها» را در اینجا بهپایان میبرم تا در قسمت سوم بیشتر روی مسائل مربوط بهچرایی و چگونگی یارانه، انواع آن و الزامهای بورژوای ایران در این رابطه متمرکز شویم. بنابراین، همهی آن نکات مورد نقد و بررسی قرار نگرفتهی مقالات فوقالذکر را بهنکاتی ارجاع میدهم که در قسمت بعدی و بیشتر بهطور اثباتی مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
پانوشتها:
[1] برای آشنایی با خاصههای اتحادیههای کارگری در کانادا، از جمله میتوان بهلینک زیر مراجعه کرد: «فساد در اتحادیههای کارگری کانادا».
[2] چندی استکه فعالین جنبش سبز در داخل و خارج بهتشکلیابی خود روآورده و در راستای «سازمان»یابی کارگران نیز بهتکاپو افتادهاند. از همینروستکه سایتهای اینترنتی متعددی (ازجمله سایت «جمعیت مبارزه با تبعیض اقتصادی») آشکار و پنهان کارگران را مخاطب قرار میدهند؛ رادیوهای خارجی (ازجمله رادیو آمریکا[!!!]) به«جانبداری» از طبقهی کارگر ایران برخاستهاند[!!؟]؛ مقالات و نوشتههای متعددی (ازجمله مصاحبهی شروین نکویی با محمد مالجو بهنام «چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری») در ضرورت اتحاد طبقهی کارگر و جنبش سبز نوشته میشود؛ و فعالین جدیدالظهوری نیز (ازجمله همین آقای محمد ایرانی) مدال «فعال کارگری» را ـگرچه بهطور ضمنیـ بهگردن میاندازند تا زمینههای لازم را برای این اتحادِ مرگآور فراهم کنند. بههرروی، آقای محمد ایرانی علاوه براینکه بهنقد رضا رخشان نشسته است، این امتیاز ویژه را هم دارد که با همکاری آقای مهدی کوهستانی مقالهی کارگری [مروری کوتاه برمعادن ایران و کارگران معدن]مینویسند. برای شناخت بهتر این فضای تازه شکل گرفته در اطراف و اکناف طبقهی کارگر 3 پاراگراف از مقالهی «چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری» از مصاحبهی شروین نکویی با دکتر محمد مالجو و چند دقیقه از مصاحبهی آقای مهدی کوهستانی با رادیو آمریکا را ذیلاً میآورم تا نمونهای از خروارها را نشان داده باشم:
چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری[مصاحبه با مالجو]:
یک) «به بیانی کوتاهتر، بر طبق تحلیل استراتژیک چپ دموکرات، سه مولفه ی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانهای در واقع کمبودهایی است که برطرفسازیشان میتواند نیروهای کارگری را به عامل تعیینکننده در جابجایی قدرت سیاسی بدل سازد».
دو) «جنبش کارگری و جنبش سبز در دوره ی پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچ وجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفتهاند. به دلیل نیازهای دوطرفهای که اقتضای وضعیت سیاسی کنونی است، یگانه نامزد رفع کمبودهای ارتقای سطح جنبش کارگری و تبدیل کردن محل کار در بخشهای کلیدی اقتصاد به محل منازعه و به این وسیله از قوه به فعل رساندن اثربخشی سیاسی نیروهای کارگری برای جابجایی قدرت عبارت است از بخش پرطنین جنبش سبز که غالباً به بورژوازی شانزده ساله ی پس از جنگ و طبقه ی متوسط تعلق دارند. ائتلاف سیاسی میان جنبش سبز و جنبش کارگری مشخصاً به این معناست که بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین جنبش سبز سه مولفه ی اصلی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانهای را برای اعتراضات کارگری میان بخش غیرمتشکل نیروی کار در بخشهای کلیدی اقتصاد فراهم بیاورد، آن هم با پنج هدف مشخص: اول، کاهش ریسک اقتصادی پیشگامی فعالان کارگری در اعتراضات کارگری؛ دوم، یکپارچهسازی اعتراضات کارگری پراکنده؛ سوم، بسیج کردن افکار عمومی در زمینه ی همدلی با خواستههای تدافعی و حداقلی کارگران؛ چهارم، بالا بردن هزینه ی سرکوب اعتراضات در محل کار؛ و پنجم، ارتقای مخاطب اعتراضات کارگری از سطح کارفرمای بلاواسطه به سطوح وزارتخانههای مسئول و دولت».
سه) «بدون برخورداری از حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش رسانهای از جانب بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین طبقه ی فرادست اقتصادی معترض، امکانات عملی فعالان کارگری برای یارگیری و هویتسازی و سازماندهی طبقه ی کارگر در شرایط سیاسی پس از بیست و دوم خرداد چندان امیدبخش نیست. چشمانداز شکلگیری ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری بستگی به این نیز دارد که فعالان کارگری تا چه حد به چنین درکی رسیده باشند، چندان که پذیرای ائتلافی ولو میانمدت با طبقهای شوند که بیشترین صدمهها را از همان خوردهاند. بسته به فاعلیت نخبگان اصلی جنبش سبز و جنبش کارگری میتوان گفت تحقق ائتلاف میان این دو جنبش هم بسیار دور است و هم بسیار نزدیک».
اینک بخشی از سخنان آقای مهدی کوهستانی (از مقامات اتحادیههای کارگری در کانادا) با رادیو آمریکا، که کروبی و موسوی را همردیف با کارگران میآورد تا هردو را مظلوم یک ظالم نشان دهد:
«... این رژیم اگه برای موندگاری خودشون، نگاه کنید، حتی از بچههای خودشون چه جوری باهاشون برخورد میکنن، نگاه کنید بهآقای کروبی و موسوی چهکار میکنن؛ کسانیکه باهاشون بودن، تمام این سالها، امروز باهاشون چگونه برخورد میکنند، شما فکر میکنین کارگری که توی ایران بیکاره...»!
در اینجا باید بهآقای محمد ایرانی گفت که از همکار نظریاش آقای مهدی کوهستانی بپرسد که چرا از رویدادهای کارگری در ویسکانسین آمریکا با رادیو آمریکا حرف نمیزند؛ یا چرا بهجای ایجاد شبههی مظلومیت برای موسوی و کروبی آشکارا بهآن کارگرانی اشاره نمیکند که بههنگام قدرتمداری همین آقایانِ ظاهراً مظلوم بهجوخهی اعدام سپرده شدند و سالهای سال در زندانها ماندند. بههرروی، تمامی کنش و واکنشهای عوامل آشکار و پنهان جنبش سبز از نقشهی گستردهای خبر میدهد که سبزها برای استفاده از بازوی اجرایی کارگران ریختهاند. شاید کارگران بهطور متشکل بتوانند بین جناحهای دولت بازی کنند و امتیازاتی بگیرند که تسهیلکنندهی سازمانیابی تودههای پراکندهی کارگر باشد؛ اما اتحاد با بورژوازی و دلسوزی برای موسوی و کروبی از تخمهی همان فسادی حکایت میکند که پانوشت [1] بهآن ارجاع داده است.
برای شنیدن حرفهای آقای کوهستانی میتوان بهلینک زیر مراجعه کرد:
http://www.youtube.com/watch?v=yHY7aXbLVxg&feature=player_embedded#at=58
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوپنجم
روزی یک سرباز یا مأمور جوانی با کیسه ای از لوازم اصلاح (ماشین و شانه و...) به سلول ها می رفت، به سلول ما که رسید، خواستم که سرم را از ته بتراشد. چند جای زخم در سرم، هنوز خوب نشده بود. همین زخم ها برای تراشیدن مو مشکل ایجاد می کرد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه