rss feed

25 آبان 1394 | بازدید: 5750

رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانه‌ها (قسمت اول)

نوشته شده توسط عباس فرد

 

توضیح در مورد انتشار مجدد: این نوشته برای اولین‌بار در 10 فوریه 2011 (پنج‌شنبه 21 بهمن 1389) در سایت امید منتشر شد و انتشار دوباره‌ی آن ضمن  تأکید روی درستی مواضع و دریافت‌های زمان انتشار نوشته، هم‌چنین به‌منظور دسترسی آسان‌تر نیز انجام می‌شود. هنگام نوشتن این مقاله برنامه و یادداشت‌ها از نوشته‌ای در 3 ویا حتی 4 قسمت حکایت می‌کردند، اما مشکلات گذران زندگی و مسائل عاجل‌تر مانع از نوشتن قسمت 3 و 4 شدند. آن‌چه قرار بود در قسمت‌های سوم و چهارمِ نوشته نشده‌ مورد بررسی قرار گیرد، ‌چرایی و چگونگی یارانه، انواع آن و نیز الزام‌های بورژوای ایران به‌پرداخت یارانه بود که شاید بعداً به‌آن بپردازیم.

یک توضیح ضروری:

لازم به‌یادآوری است‌که از میان نوشته‌هایی‌که روی مقاله‌ی رضا رخشان نوشته شده‌اند، نوشته‌ی کمیته‌ی هماهنگی (به‌عنوان سندِ پایه برای نقد و بررسی) و نوشته‌های آقایان سیاوش دانشور، محمد ایرانی، کیوان سلطانی و امان کفا نیز به‌عنوان موارد جنبی‌تر مورد بررسی قرار گرفته‌اند که ‌قسمت دوم این نوشته تشکیل را می‌دهد. علت این‌که نوشته‌ی کمیته‌ی هماهنگی برای ایجاد... را به‌عنوان سندِ پایه نقد انتخاب کردم این است‌که به‌نظر من دیگر نوشته‌ها ـ‌به‌عبارتی‌ـ روایت‌های فرعی‌تر همان نوشته‌ی کمیته‌ی هماهنگی است. اثباتِ این می‌ماند برای قسمت دوم.

در رابطه با آمار، نمودارها و تحلیل‌های آماری، اصل را براین قرار دادم که خواننده‌‌ به‌لینک‌هایی که در پانوشت آمده، مراجعه خواهد کرد. الزامِ کوتاه‌نویسی باعث شد تا از آوردن نقل‌قول‌های طولانی از این منابع خودداری کنم. به‌هرروی، توصیه من این است‌که به‌‌منابعی که در پانوشت آمده، مراجعه شود.

مدخل

مقاله‌ی رضا رخشان (به‌نام «یارانه‌ها، تلاشی برای ارزیابی واقعی») با وجود ایرادهای متعدد و قابل نقدی که دارد، این جنبه‌ و زمینه‌ی فوق‌العاده و مثبت را ـ‌نیز‌ـ دارد که می‌تواند بحث یارانه‌ها و بالتبع بحث ساختار سرمایه‌داری در ایران و جهان، رابطه‌ی دولت و طبقه‌ی سرمایه‌دار، مسئله‌ی ابهام‌برانگیز کشمکش‌‌های درونی طبقه‌ی سرمایه‌دار، ارتباط این کشمکش‌های با قطب‌بندی‌های جهانی و نیز رابطه‌ی طبقه‌ی سرمایه‌دار با طبقه‌ی کارگر را از محدوده‌ی «الیت» جامعه و ازجمله از محدوده‌ی «الیت چپ» به‌‌عرصه‌ی نهادها، محافل و مناسبات کارگری گسترش دهد. این‌که گسترش این بحث اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌‌ـ‌‌طبقاتی تاکجا و چگونه تداوم و بازتولید خواهد داشت، به‌عوامل متعددی بستگی دارد که یکی از مهم‌ترین آن‌ها̊ نوع برخورد چپ به‌همین مقاله‌ی پُر اشکال و ایراد رضا رخشان است. اگر چپ در کلیت خویش (از منفرد گرفته تا به‌اصطلاح متشکل) ضمن نقد و بررسی مفاهیم، مواضع و مقولات رضا رخشان̊ چگونگی رابطه با طبقه‌ی کارگر و مسائل لازم برای اندیشه‌ی کارگری را صراحتاً از او بیاموزد و درصدد تدقیق آن برآید، می‌توان امید داشت‌که گام‌های مؤثری در راستای سازمان‌یابی طبقاتی کارگران برداشته شود؛ وگرنه چپ با خاستگاه، مقولات، مناسبات و نیازهای خرده‌بورژوایی‌اش ضمن تحرکات بعضاً مفید، در موارد بسیاری ـ‌همانند موارد پیشین‌‌ـ پارادوکس جنبش کارگری خواهد بود.

رضا رخشان در نوشته‌ی التقاطی و بعضاً متناقض ـ‌اما‌ـ در برخی موارد فوق‌العاده درخشانِ خود قبل از این‌که دغدغه‌ی «هدفمند کردن» یارانه‌ها، حذف آن یا آمیزه‌ی متغییری از این دو حالت را در توازن تازه‌ای از قوای طبقاتی داشته باشد (که دارد)، مترصد این است‌که در رابطه با مسئله‌ی یارانه‌ها «کارگران هم حرفی برای گفتن» داشته باشند. این ندایی از سوی «هیچ بودگان» است که می‌خواهند «هرچیز گردند»؛ اما هنوز به‌اندازه‌ی کافی منطق، متدولوژی و سازمان‌یابی «هرچیز شدن» را در آزمون و خطای مبارزاتی خویش نیاموخته‌اند. بنابراین، آن بررسی و نقدی که از زاویه ضرورت این فرارفت و درعین‌حال نیاز به‌آزمون و خطای نظری‌ـ‌عملی حرکت نکند، ناگزیر به‌پارادوکس «هیچ بودگان» تبدیل خواهد شد[1].

اما، رضا رخشان ـ‌بنا به‌‌مناسبات خویش‌‌ـ قبل از این‌که نظریه‌پرداز جنبش کارگری باشد و بخواهد ندای «هیچ بودگان» را تئوریزه کند، یکی از فعالین و رهبران عملی مبارزات کارگری است؛ از این‌رو، برای او «حرفی برای گفتن» در رابطه با یارانه‌ها، بدین‌معناست که کارگران باید در این رابطه کاری برای انجام داشته باشند. از همین‌روست که او در مقاله‌اش می‌نویسد: «باجدی ترشدن موضوع [یارانه‌ها] سه تشکل کارگری (سندیکای هفت‌تپه، اتحادیه آزاد [کارگران] ایران و انجمن صنفی برق و فلزکار کرمانشاه) تصمیم گرفتند که طی میزگردی به‌بررسی موضوع یارانه‌ها و تاثیر احتمالی [آن] برروی طبقه کارگر بپردازند. هرچند از لحاظ اینکه نفس برگذاری میزگرد ازطرف فعالین کارگری حرکتی چشمگیر و مثبت محسوب می‌گردد چراکه نشان می‌دهد که کارگران هم حرف[ی] برای گفتن دارند اما با اینهمه از لحاظ عملی و میزان تاثیرگذاری برروی طبقه کارگر بنظرم میزگرد موفق نبود که البته این خود می‌تواند به‌تجربه‌های فعالین کارگری دراجرای چنین میزگردهایی بیافزاید»[تأکیدها از من است].

از اشاره‌ی نقادانه‌ی رضا رخشان به‌‌برگزاری میزگردِ «بررسی موضوع یارانه‌ها» توسط «سندیکای هفت‌تپه، اتحادیه آزاد ایران و انجمن صنفی برق و فلزکار کرمانشاه» می‌توان چنین استنباط کرد که او در برگزاری همین میزگرد هم نقش برجسته‌ای داشته است. چرا؟ برای این‌که بقیه شرکت‌کنندگان در آن میزگرد، اصولاً به‌همان دست‌آوردهای میزِگرد محدود ماندند و ظاهراً به‌اهداف خود دست یافتند؛ اما رضا رخشان با ادامه‌ی کنکاش در امر یارانه‌ها و فراتر از این‌که باید «کارگران هم حرفی برای گفتن» داشته باشند، ضمن نقد رفیقانه‌ی میزِ گرد فوق‌الذکر، خطر کرد و گامی فراتر گذاشت تا به‌بهای پذیرش شلاق نقد براندیشه‌ی در حال رشد خویش، بحث یارانه‌ها را به‌درون روابط کارگری بکشاند؛ و به‌عنوان یک فعال مبارزات کارگری، در درون مناسبات کارگری نیز حرفی برای گفتن ـ‌و در عینِ‌حال‌ـ کاری برای انجام داشته باشد.

تاآن‌جاکه از رسانه‌ها و اخبار برمی‌آید، رضا رخشان تنها شخصی است‌که در رابطه با «هدفمند کردن» یارانه‌ها به‌جنبه‌ی ممکن، عملی و کارگری مسئله پرداخته و در همین رابطه پیش‌نهادهایی برای اجرا مطرح کرده است. بررسی، تدقیق و آزمون این پیش‌نهادها̊ هم برای جنبش کارگری و هم برای آن چپی‌که با اَدای عمل‌گرایی، پاسیفیزمِ خودرا پنهان می‌کند، مفید خواهد بود. نقدِ فرارونده و پراتیک̊ ضرورتاً می‌بایست از این زاویه حرکت کند؛ وگرنه در محاق خاستگاه نظرورزانه، خرده‌بورژوایی و بی‌اعتباری کنونی‌اش از حاشیه رویدادهای اجتماعی ـ‌بازهم‌ـ به‌عقب‌تر رانده خواهد شد.

بررسی پیش‌نهاد‌های رضا رخشان در رابطه با یارانه‌ها

قبل از این‌که به‌نقد بعضی نظرات التقاطی، متناقض و جانب‌دارانه‌ی رضا رخشان از دولت احمدی نژاد بپردازیم، بنا به‌‌روش تحقیق مارکسیستی لازم است‌که روی ‌پیش‌نهادات عملی او متمرکز شویم. چراکه گوهر واقعی افکار و نظرات افراد مختلف اساساً در پروسه‌ی عمل و پیش‌نهاده‌های عملی است‌که پوسته‌ی کلام را می‌درد و معنای حقیقی خویش را آشکار می‌کند. گرچه رضا رخشان «بدرستی نمی‌داند که اجرای این طرح چه تاثیر احتمالی[ای] برروی زندگی» مردم کارگر و زحمت‌کش می‌گذارد؛ اما از آن‌جاکه دغدغه‌ی زندگی کارگران و زحمت‌کشان مشغولیت اصلی او را تشکلی می‌دهد و از تنگ‌تر شدن روزگار مردم به‌دست خدایان سرمایه بیم‌ناک است؛ پیش‌نهادهایی را در مقابل نهادها، مناسبات و محافل کارگری قرار می‌دهد تا با نقد و بررسی ـ و سپس تبدیل نتایج حاصله به‌مطالبات طبقاتی، در مقابل خطر کاهش دستمزد و قدرت خرید مردم کارگر و زحمت‌کش یک سنگر دفاعی بسته شود.

این پیش‌نهادهای پنج‌گانه که ـ‌در واقع‌ـ حقیقت طبقاتی رضا رخشان را بیان می‌کنند و به‌طور مرموزی از طرف اغلب افراد و جریانات و نهادها (اعم از کارگری و غیره) مورد سکوت قرار گرفته، به‌‌قرار زیر است:

1- «حق ایجاد تشکلهای کارگری و حق اعتصاب. کارگران باید بتوانند با تشکلهای خود و همچنین با اعتصاب از حقوق خود دفاع کنند. کارگر در مذاکره با کارفرما از موضع ضعیف اقتصادی برخوردار است که سبب اجحاف کارفرمایان به‌کارگران می‌شود. از طرف دیگر کارفرما می‌تواند هر زمان که دلش خواست سرمایه‌اش را از تولید  بیرون بکشد و اعتصاب کند. کارگر نیز باید بدون ترس از زندان و مجارات از همان حق برخوردار باشد».

2- «عدم دخالت دولت در تعیین دستمزد. حال که دولت قصد آزادسازی قیمتها را دارد کارگران هم باید بتوانند دستمزد خود را توسط نمایندگان کارگری، از تشکلهای مستقل کارگران و در شرایط برابر با کارفرما تعیین نمایند البته دولت هم در موسسات دولتی می‌تواند کارفرما باشد آنهم بشرط عادلانه بودن و در فضای عاری از تهدید می‌توان دستمزدها را تعیین نمود».

3- «پرداخت بیمه بیکاری تا زمان اشتغال مجدد. درصورت اجرای این طرح ممکنست که تعدادی از کارخانجات ورشکسته گردند این از آن جهت مهم است که دراثر این رخداد تعدادی از کارگران بیکار می‌گردند لذا دولت باید به‌این کارگران بیمه بیکاری معادل با بالاترین سطح حقوقی‌شان  تا زمان بدست آوردن شغل دیگری پرداخت نماید».

4- «حضور نمایندگان تشکلهای کارگری در کمیسیون یارانه‌ها. مجلس شورای اسلامی توانسته است طرح یارانه‌ها را طوری تغییر دهد که میلیاردرها هم یارانه دریافت کنند. اما هدفمند کردن یارانه باید هدف حمایت از اقشار کم درآمد جامعه را داشته باشد. درحالی که نمایندگان کارفرمایان با تشکلهای خود و با لابی خود در مجلس هرقانونی را به‌هرشکلی که خود می‌خواهند تغییر می‌دهند، کارگران از کمترین امکان دخالت در روال امور برخوردارند. نمایندگان تشکلهای کارگری باید بتوانند با شرکت در کمیسیون یارانه‌ها در تصمیم گیری و نظارت براجرای آن حضور داشته باشند».

5- «افزایش دستمزدها به‌تناسب تورم. اجرای طرح هدفمند کردن یارانه‌ها افزایش تورم را به‌دنبال خواهد داشت. میزان این افزایش مورد اختلاف است. اما هیچ‌کس نمی‌تواند منکر شود که این افزایش تورم وضع زندگی کارگران را وخیم‌تر خواهد کرد. سیاست کنونی اعلام تورم سالانه جبران این خسارتها را نمی‌کند. دستمزدها باید هرسه ماه یک بار با سطح تورم افزایش یابند و در این موضوع نیز نمایندگان تشکلهای مستقل کارگری باید حضور داشته باشند و با کمک اقتصاددانان طرفدار کارگران در تعیین نرخ تورم دخالت کنند و  بانک مرکزی تنها مرجع اعلام نرخ تورم نباشد».

نوشته‌ها و موضع‌گیری‌های رضا رخشان حاکی از این است‌که او از چپ می‌گریزد. آیا این گریز از چپ، گریز از حقِ کارگری و متدولوژی دانش مبارزه‌ی کارگری هم هست؟ برای پیدا کردن پاسخ این سؤال به‌نوشته‌ی خودِ رضا رحشان مراجعه کنیم: «حال ببینیم که دیدگاه چپ (اعم از احزاب چپ و محافل چپ یا کلا چپ خورده بورژوا) در مورد یارانه چیست. این روزها در بعضی از محافل چپ، بحثهایی در مورد طرح هدفمندکردن یارانه‌ها و اجرای قریب‌الوقوع آن شدت یافته است. نکته مشترک در اغلب این بررسی‌ها این است که انگیزه‌های اجرای طرح هدفمند کردن یارانه‌ها در دولت جستجو می‌شود و میزان رشد مناسبات سرمایه‌داری در ایران و مرحله کنونی آن نادیده گرفته می‌شود»[تأکیدها از من است].

اگر رضا رخشان به‌جای عبارت «میزان رشد مناسبات سرمایه‌داری»، مثلاً از عبارت تحول اقتصادی و احتمالاً میزان رشد مناسبات سرمایه‌داری در ایران استفاده می‌کرد تا جایی هم برای تمایز و تحقیق بین تحول عام اقتصادی و «میزان رشد مناسبات سرمایه‌داری» به‌طور خاص گذاشته باشد؛ و به‌جای این‌که در انتهای مقاله نام خودش را بنویسد، می‌نوشت: نوشته‌ی پرفسور شادمانوفسکی، ترجمه‌ی رخشان رضایی؛ آن‌گاه نه تنها تحت عنوان «نقد» مورد هجوم قرار نمی‌گرفت، چه‌بساکه توسط بسیاری از همین نقادان شیرپاک خورده، مورد تقلید و سرقت ادبی هم قرار می‌گرفت. مهم‌ترین دلیلی‌که نوشته‌ی رضا رخشان را مورد هجوم بسیاری از چپ‌ها قرار داد، این بود ‌که کارگری از هفت‌تپه ـ‌بدون اخذ برگه‌ی ورود به‌جرگه‌ی نخبگان چپ‌ـ می‌نویسد که: اولاًـ این چپ̊ کلاً خرده‌بورژواست و من [رضا رخشان] به‌عنوان یک فعال جنبش کارگری اجازه‌ی ورود به‌درون مناسبات طبقاتی برایش صادر نمی‌کنم؛ و دوماًـ همین چپ̊ به‌جای این‌که تحولات درون دولت را در تحولات مناسبات سرمایه و هم‌چنین تحولات ناشی از مبارزه‌ی طبقاتی ببیند، در نقش حُکمای عهد دقیانوس̊ اصالت را نه به‌وقایع و رویدادها و مناسبات، بلکه به‌طرح‌ها و ایده‌ها و افکار می‌دهد. به‌هرروی، تنها در سایه دیدگاه‌های برخاسته از دسپوتیسم شرقی است‌که می‌توان دولت را برفراز طبقه‌ی سرمایه‌دار قرار داد و تحول در مناسبات تولید را به‌تصمیم دولتیان واسپرد. بنابراین، فاصله‌ی روبه‌افزایش بین رضا رخشان و چپِ فی‌الحال موجود را باید به‌پای رابطه‌ی کلیت طبقه‌ی کارگر و این چپ نوشت. چراکه این چپ̊ دیدگاه‌ها، آرزوها و مشغولیت‌هایی دارد که با دیدگاه‌ها، آرزوها و مشغولیت‌های کارگران ناهم‌ساز و بیگانه است. به‌نوشته‌ی رضا رخشان برگردیم تا ببنیم توقع او از چپی‌که خرده‌بورژوا نباشد، چیست؟

او می‌نویسد: «برای برخی از تحلیلگران چپ اجرای این طرح نتیجه دستورات بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول به‌حساب می‌آیند و برای برخی دیگر هم صرفاً نتیجه نقشه‌های ضدکارگری دولت فعلی است. نکته جالب اینکه آنها هم مانند کارشناسان دسته‌راستی از آنالیز دقیق این طرح از لحاظ میزان تاثیرپذیری برروی طبقه کارگر، دقیقا همتراز می‌باشند از این لحاظ راستیها که کلا کارگر را نمی‌بینند و در ارزیابی‌هایشان محاسبه نمی‌گردد و در مباحث چپ هم نتایج عملی طرح در زندگی کارگران مورد بررسی قرار می‌گیرد، اما بدون آنکه با ارائه راهکارهای عملی و پراتیک مانند اینکه کارگران در این اوضاع واحوال چه باید بکند؟ حال‌که این طرح به‌مرحله اجرا می‌رسد نقش عملی کارگر چیست را توضیح نمی‌دهند. در این زمینه شعار عمومی نوشته‌های آنها جلوگیری از اجرای طرح یارانه هاست».

بنابراین، توقع رضا رخشان از چپی‌که با کارگران ناهم‌ساز و بیگانه نباشد، این‌است‌که به‌جای بررسیِ وارونه‌ی مسئله‌ی «هدفمند» کردن یارانه‌ها و تقلیل این مسئله به‌صِرف «نقشه‌های ضدکارگری دولت فعلی»، از پسِ آنالیز مناسبات شاکله‌ی جامعه و «ارائه راهکارهای عملی و پراتیک» به‌کارگران بگوید که در «این اوضاع واحوال چه باید» بکنند. اما این چپ به‌جای این‌که در رابطه با مسئله‌ی یارانه‌ها به‌طور مستدل توصیح بدهد که «نقش عملی کارگر چیست»، «شعار عمومی...[اش] جلوگیری از اجرای طرح یارانه هاست»!

چگونه می‌توان از اجرای طرح یارانه‌ها جلوگیری کرد؟ استفاده از همان امکانات و روش‌هایی که لازمه‌ی یک انقلاب جدی است: شورش خیابانی، اعتصاب عمومی، ایجاد گاردهای مسلح و...! کلام آخر این‌که به‌باور چپ̊ کارگران باید از ابزار و امکانات انقلابی استفاده کنند تا فقط دولتی را براندازند و سرنگون کنند که منویات خودرا نه از تغییر و تحول مناسبات سرمایه، که از تغییر و تحول درونی خودش و از عزم رهبرانی می‌گیرد ‌که برفراز آن قرار گرفته‌اند. به‌بیان دیگر، کارگران باید بدون این‌که در پروسه‌ی سازمان‌یابی طبقاتی و سوسیالیستی قرار بگیرند و برای سرنگونی سوسیالیستی دولت تدارک ببینند، مقدمتاً باید همین دولت را سرنگون کنند تا بعد نوبت به‌گفتگو درباره‌ی ماهیت مناسبات جاری در جامعه برسد!؟ این خواسته (که معمولاً به‌صراحت هم بیان نمی‌شود) چیزی جز فصل دیگری از کتاب جنبش سبز نیست؛ و کارگرانی‌که به‌جنبش سبز نه گفتند، به‌منادیان فصل دیگر آن نیز نه می‌گویند. نتیجه این‌که رضا رخشان حق دارد که از این چپ بگریزد و آن را «کلا چپ خورده بورژوا» بنامد. چرا؟ برای این‌که این چپ با سکوت در مورد رابطه‌ی دولت و طبقه‌ی سرمایه‌دار فی‌الحال موجود (از یک‌طرف)، و زیر ضرب گرفتن دولت (از طرف دیگر)؛ ‌در واقع‌، روابط و مناسبات سرمایه را قابل ماندن و دولت کنونی را رفتنی اعلام می‌کند. از هرزاویه‌‌ای که بنگریم، این حکم براساس متدولوژی و شیوه‌ی نگرش مارکسی ـ‌آگاهانه یا به‌واسطه‌ی ندانستن‌ـ خرده‌بورژوایی است.

به‌هرروی، از نوشته‌ی رضا می‌توان دریافت که او بدین باور است‌که طرح هدفمند کردن یارانه‌ها، اولاًـ سرنوشتی محتوم و فرامناسباتی ندارد. چراکه می‌توان و باید متشکل شد و در مورد چیستی و چگونگی آن اِعمال اراده کرد. و دوماً‌ـ ناشی از ملزومات و مناسبات سرمایه به‌اصطلاح ایرانی است؛ و ربط قاطعی با قدرت‌های مالی یا سیاسی به‌اصطلاح بین‌المللی ندارد. اگر «دستورات بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول» چنان برُدی داشتند ‌که طرحی این‌چنین پُرمخاطره را به‌دولت ایران دیکته کنند، توقف غنی‌سازی اورانیوم را هم دیکته می‌کردند.

رضا رخشان بررسی خود را در رابطه با انفعالِ عملیِ چپ ـ‌به‌طورکلی‌‌ـ و مسئله‌ی یارانه‌ها ـ‌به‌‌طور خاص‌ـ چنین ادامه می‌دهد: «در مباحث چپ به‌غیر از این شعار عمومی [«جلوگیری از اجرای طرح یارانه»] هیچ حالت دیگری مورد بحث قرار نمی‌گیرد. درحالی‌که اجرای یارانه‌ها هر روز نزدیکتر می‌شود، لازم است که به‌این نیز فکر کرد که وظایف تشکلهای کارگری مقابل اجرای یارانه‌ها چیست. علت بی‌توجهی چپ به‌این موضوع به‌نظر من عدم اعتقاد به‌راهکارهای عملی در مقابل شرایط حاضر است که چپ این راهکارها را رفرمیستی و سازشکارانه می‌داند. بسیاری ازاین کارشناسان، بشدت از تجزیه تحلیل این طرح جهت رسیدن به‌راهکاری عملی ابا دارند تا مبادا انقلاب رویایی آنها به‌تاخیر بیافتاد گویا که در دل این طرح انقلابی نهفته است. نتیجه این امر انفعال در مقابل اجرای طرح است که باعث وخامت بیشتر زندگی کارگران خواهد شد. اگر آنها فکر می‌کنند که با وخیم‌تر شدن وضع کارگران آن‌ها انقلاب خواهند کرد، این اشتباهی است که در تمام سی سال گذشته هم مرتکب شده‌اند. اگر کارگران سی سال گذشته را طبق نظر و متد این چپ، منفعل میبودند، یعنی فقط باید زمان انقلاب جنبشی کرد و دیگر هیچ، این همه حرکت و اعتصاب جهت احقاق حق صورت نمی‌گرفت، سندیکای واحد و هفت‌تپه  تشکیل نمی‌شدند و وضع کارگران امروز بسیار بدتر بود»[تأکیدها از من است].

رئیس هیئت مدیره‌ی سندیکای هفت‌تپه در این پاراگراف (نقل شده) روی هیاهو‌گراییِ پاسیفیستی کلیت چپ (که می‌توان تحت عنوان پاسیفیسمِ فعال نیز از آن یاد کرد) انگشت می‌گذارد و بازهم این دغدغه را پیش می‌کشد که «وظایف تشکلهای کارگری [در] مقابل اجرای یارانه‌ها چیست»؟

حقیقتاً که دنیای موجود، دنیایِ وارونه‌ای است. یک کارگر ساده که از منطقه‌ا‌ی مانند شوش که فاقد سنت سازمان‌یابی کارگری و اندیشه‌های نشأت گرفته از دانش مبارزه‌ی طبقاتی است، به‌‌آدم‌های چپ و با سابقه‌ و تحصیل‌کرده‌ و ساکن در کشورهای به‌اصطلاح دموکراتیک اروپا و آمریکا می‌گوید: دوستان! «انقلاب» حاصل «وخیم‌تر شدن وضع کارگران» نیست؛ و توقف قانون «هدفمند» کردن یارانه‌ها ‌نیز‌ (برفرض این‌که عملی باشد)، به‌گامی در راستای سازمان‌یابی طبقاتی و تاریخی طبقه‌ی کارگر تبدیل نخواهد شد. به‌راستی چرا این چپ نمی‌خواهد از کارگرانی مانند رضا رخشان بیاموزد که صدها برنامه و طرح انقلابی جای یک گام واقعی و عملی را نمی‌گیرد؟ رضا رخشان ـ‌به‌درستی‌ـ براین باور است‌که این گام عملی و واقعی در مختصات کنونی بررسی هرچه دقیق‌تر چرایی و چگونگی «هدفمند» کردن یارانه‌ها و نیز نحوه‌ی دخالت‌گری کارگران در این رابطه است.

به‌هرروی، زندگی واقعی در عرصه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی نشان می‌دهد که چپ فقط رهنمود می‌دهد و فرمان انقلابی صادر می‌کند که به‌جز ابراز نخبگی و سروری هیچ «ارزشی» ندارد؛ درصورتی‌که جنبش پراکنده‌ی کارگری با همه‌ی فشارهای سیاسی و اقتصادی وارده برخویش، علاوه بر دست زدن به«این همه حرکت و اعتصاب جهت احقاق حق»‌ انسانی خویش، «انقلاب رویایی» را برای همیشه کنار می‌گذارد تا با «اعتقاد به‌راهکارهای عملی» گام‌هایی را بردارد که با وجود ورچسب‌ خوردن به‌عنوان گام‌های «رفرمیستی و سازشکارانه»، اما گام‌هایی سازمان‌‌گرانه و سازمان‌دهنده است‌که به‌سوی انقلاب هم راهسپار است.

بررسیِ مباحث نظریِ رضا رخشان

علی‌رغم نقدِ پراتیک و بسیار به‌جای رضا رخشان از کلیت چپ و علی‌رغم مقابله‌ی نظری‌ـ‌عملیِ‌ بسیار درخشان‌‌اش با ‌طرح «هدفمند» کردن یارانه‌ها (که اینک به‌قانون تبدیل شده و در حال اجراست)؛ اما در مواردی (خصوصاً در مورد افزایش دستمزد در دوره‌ی ریاست‌ جمهوری احمد‌ی‌نژاد) چنان راه اغراق می‌پیماید که او را به‌راست می‌‌راند و به‌دفاع از مالکیت خصوصی می‌کشاند. این تأسف‌آور است.

l رضا رخشان در همین رابطه می‌نویسد: «در ایران نیز... روندهای رو به‌رشد در دستمزدها نیز دیده شده است که در برخی از رشته‌ها حتی تصاعدی نیز بوده است»!!

فراتر از رجوع به‌واقعیتِ جامعه‌ی ایران که نشان می‌دهد دستمزدها هیچ‌گاه و در هیچ رشته‌ای «رشد... تصاعدی» نداشته‌ است و رضا رخشان هم در این مورد آمار، برآورد یا تحلیل قانع‌کننده‌ای ندارد؛ حقیقت این است‌که نفسِ وجودی دستمزد که به‌معنای فروش نیروی‌کار در استقرار نظام سرمایه‌داری است، با «رشد... تصاعدی» در یک یا «برخی از رشته‌ها» متناقض است. چراکه «رشد... تصاعدی» دستمزد ‌در برخی از رشته‌ها از یک دوره‌‌ی نسبتاً طولانیِ افزایش دستمزدها حکایت می‌کند که بنا به‌ذات سرمایه محتمل‌الوقوع نیست. اگر در رابطه‌ی متصوری با «رشد... تصاعدیِ» عنصر یا پارامتر خاصی مواجه باشیم، این رشد تنها به‌دو ‌شکل هندسی [2، 4، 8،...] یا عددی [2، 4، 6...] می‌تواند واقع شود که در هردو حالت‌ از تکرار چندباره‌ (و حداقل سه‌باره‌ی) سیکلِ رشد در درون یک رابطه‌ی معین حکایت می‌کند. از آن‌جاکه ‌سیکل‌های رونق‌ـ‌‌رکود‌ـ‌بحران در نظام سرمایه‌داری بین 5 تا 7 سال است، «رشد... تصاعدی» دستمزدها (اعم از این‌که هندسی باشد یا عددی) باید بین 15 تا 21 سال طول بکشد (یعنی، از 3 دوره‌ی بحرانی گذر کند) تا قابل توصیف به‌صفت «رشد... تصاعدی» باشد. این غیرممکن است. چرا؟ برای این‌که از اساس با سیکل رونق‌ـ‌‌رکود‌ـ‌بحران متناقض است.

بنابراین، کل بحث رضا رخشان در رابطه با افزایش دستمزدها (منهای این‌که تصویرپردازی‌ها و آمارگونه‌های او تا چه اندازه به‌واقعیت نزدیک‌تر‌ یا دورتر باشد)، به‌لحاظ منطقی پیش‌بودی است و بیش‌تر حاصل تصرفِ تمایلات ذهنی او برواقعیت است تا ناشی از تأثیر واقعیت برذهن او. از زاویه شناخت‌شناسی، بروز چنین حالتی‌ ـ‌به‌هردلیلی که واقع شده باشد‌ـ آغاز عدم درک پروسه‌های شاکله‌ی یک نسبت و به‌طور هم‌زمان آغاز توجیه تمایلات ذهن در رابطه با همان نسبت است. بدین‌ترتیب است‌که رضا رخشان برای اثبات این‌که دستمزدها در دروه‌ی احمدی‌نژاد «روند صعودی» داشته تا بافتن آسمان به‌ریسمان هم پیش می‌رود.

رضا رخشان در رابطه با افزایش دستمزدها می‌نویسد: «با روی کار آمدن دولت نهم هرچند که روند آزادسازی و خصوصی‌سازی بشدت جریان داشت که عموما برخلاف منافع کارگری بود با اینهمه از لحاظ مالی تنها دولت انبساطی جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. در دوران ایشان (که هنوز هم ادامه دارد) حقوق کارگران شاغل در شرکتها و موسسات دولتی و اداری و کشوری و لشکری بشدت افزایش یافت بطوریکه در همان سال اول ریاست جمهوری ایشان بطور مثال حقوق بازنشستگان بیش از پنجاه درصد و حقوق کارگران موقت و قراردادی نزدیک به‌چهل و پنج درصد افزایش یافت هرچند که در مورد افزایش حقوق کارگران موقت بعضی (که عموما از جریانات کارفرمایی ناشی میشد) از این کارگران شاغل در کارگاههای کوچک مثل نانواییها و غیره بخاطرعدم توانایی کارفرما درپرداخت حقوق اعلام شده اخراج شدند اما بدلیل انبوه بودن کارگران در بخش دولتی، اکثریت کارگران موقت از مواهب این افزایش دستمزد برخوردار شدند. با اینهمه در همان سال اول (85) حقوق کارگران رسمی 23 درصد افزایش پیداکرد و مجموعا این روند افزایش دستمزد در سالهای بعدهم تقریبا ادامه داشت بخصوص در دوران دولت نهم هرچند عده‌ای این افزایش دستمزد از طرف دولت را ناشی ازجهش بسیار زیاد قیمت نفت می‌دانستند. با این همه دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد شاهد بالا رفتن قدرت خرید کارگر و همچنین بالا رفتن سطح زندگی کارگر بوده ایم. در دیگرسطوح هم این روند افزایش دستمزد ادامه داشت مثلا هرچند روند افزایش دستمزد در موسسات خصوصی به‌اندازه دولتی نبود ولی با اینهمه درآنجا هم این روند صعودی ادامه داشت»[تأکیدها از من است]!

من برخلاف چپ هیاهوسالار و خرده‌بورژوا که ثانیه به‌ثانیه و قدم به‌قدم میزان فقر مردم کارگر و زحمت‌کش را، در کنار دیگر ناله‌‌ها و زاری‌ها، ناله و زاری می‌کند تا شاید الهه‌ی انقلاب از آسمان فقر زاده شود، بدین باورم که در دوره‌ی ریاست جمهوری احمدی‌‌نژاد (‌هم به‌دلایل سیاسی‌ـ‌ایدئولوژیک، هم به‌دلیل نیازهای توسعه‌ و بقای سرمایه، و هم به‌دلیل افزایش بی‌سابقه‌ی درآمدهای نفتی) مجموعاً قدرت خرید مردم کارگر و زحمت‌کش افرایش داشت و در موارد نه چندان نادری هم دستمزها به‌نسبت ‌دولت‌های قبلی افزایش بیش‌تری پیدا کرد. با این وجود، اگر قرار باشد که خودم (یعنی: عباس فرد) را به‌تصویرپردازی‌ها و آمارگونه‌‌های رضا رخشان وابسپارم، چاره‌ای جز این ندارم که برای مدتی هم که شده حول و حوش گرایش سوسیالیستی و کارگری احمدی‌نژاد تحقیق کنم تا شاید به‌جای سازمان‌یابی طبقاتی و تدارک انقلاب سوسیالیستی به‌دامن این آهنگرزاده‌ی بورژوامنشِ زیرک آویزان شوم!!!

از طنز و مطایبه‌ی دوستانه با رضا رخشان که بگذریم، حقیقت این است‌که این انسان ارزشمند، کارگر و دل سوخته‌ برای کارگران و مبارزات کارگری، در گریز از بیهودگی‌های چپِ فی‌الحال موجود به‌گروه‌ها و ‌اندیشه‌نمایی‌‌های دستِ‌راستی نگاه می‌کند تا شاید راه‌کاری برای تحرک عمومی طبقه‌ی کارگر پیدا کند؛ اما ازآن‌جا که در این‌سو نیز با حقیقت نظری یا راه‌کاری پراتیک مواجه نمی‌شود، به‌خویش و مناسبت پیرامونی‌اش پناه می‌برد تا در آفرینش اندیشه و راه‌کاری برعلیه پراکندگی، اصالت طبقاتی خودرا به‌عرصه‌ی تحقق عملی‌ـ‌نظری برساند. ولی حاصل همه‌ی این دویدن‌ها و سر به‌دیوار کوبیدن‌ها ـ‌در حوزه‌ی تحلیل و اندیشه‌ـ عمدتاً التقاطی نازا و سترون است. گرچه این دردناک است؛ معهذا می‌تواند به‌آستانه‌ی زایشی زاینده تبدیل شود.

به‌تجزیه و تحلیل نظریات رضا رخشان در رابطه با افزایش دستمزدها بازگردیم. او ضمن این‌که خصوصی‌سازی را «عموماً برخلاف منافع کارگری» می‌داند، ادعا می‌کند که «حقوق کارگران شاغل در شرکتها و موسسات دولتی و اداری و کشوری و لشکری بشدت افزایش یافت»؛ و برای این ادعای خود دلیلی می‌آورد که هیچ ربطی به‌موضوع ندارد: «بطوریکه در همان سال اول ریاست جمهوری ایشان بطور مثال حقوق بازنشستگان بیش از پنجاه درصد و حقوق کارگران موقت و قراردادی نزدیک به‌چهل و پنج درصد افزایش یافت»!! ادعای رضا رخشان این است‌که حقوق کارگران شرکت‌های دولتی افرایش داشته است. اما استدلال او افزایش حقوق بازنشستگان بیش از پنجاه درصد و حقوق کارگران موقت و قراردادی نزدیک به‌چهل و پنج درصد در همان سال اول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد است!! گذشته از این جابه‌جایی (یا در واقع نابه‌جایی) در استدلال، اما رضا رخشان برای اثبات ادعاهای خودش در رابطه با «روند صعودی» افزایش دستمزد نه تحلیل معینی ارائه می‌دهد و نه از آمار مشخصی کمک می‌گیرد. بنابراین، می‌توان چنین هم گمان کرد که رضا رخشان مشاهدات شخصی خودرا به‌غلط به‌همه‌ی طبقه‌ی کارگر تعمیم می‌دهد.

به‌هرروی، رضا رخشان بدون توجه به‌افزایش شکاف طبقاتی در سال 1385، روی افزایش دستمزدها در این سال و در عرصه‌های گوناگون تأکید می‌کند؛ اما فراموش می‌کند که به‌نرخ تورم 6/13 درصدی سال 85 که رسماً توسط بانک مرکزی اعلام شد[2]، نگاهی بیندازد. از طرف دیگر، با توجه به‌این‌که تورم در بهمن و اسفند 85 رسماً بین 18 تا 20 درصد و نرخ افزایش مسکن نیز (اعم از خرید یا اجاره) بین 18 تا 20 درصد اعلام گردید؛ و هم‌چنین با درنظرگرفتن این ادعا که «متوسط افزایش شاخص دستمزد کارگران ساختمانی در سال 85 نسبت به‌سال‌های قبل چندان بالا نبود و حتی از سال‌های 82 و 83 نیز کمتر [هم] بود»، می‌توان نتیجه گرفت که کلیت ادعای رضا رخشان بیش از اندازه اغراق‌آمیز و شخصی است.

پاره‌ای از بررسی‌ها نشان می‌دهد که درآمد افراد دو شغله در ایران ـ‌‌حتی در شغل اول هم‌ـ از افراد تک‌ شغل بیش‌تر است. این افراد که طی 20 سال گذشته بین 17 تا 19 درصد کارکنان جامعه را تشکیل می‌داده‌اند، با داشتن این امکان ویژه که در شغل اول کم‌تر کار کنند و نیروی خودرا برای شعل دو ذخیره نمایند، میانگین درآمد ماهانه‌شان در سال 1387، هفت‌صدو پنجاه هزار تومان بوده است. بنابراین، دستمزد 900 هزار تومانی (که رضا رخشان ادعای عمومیت آن را القا می‌کند) اگر وجود داشته باشد (که حتماً دارد) شامل کمیت محدوی ‌در حدود 5 درصد‌ کارکنان جامعه (اعم از کارگر و غیرکارگر) می‌شود که بخش کارگری آن را می‌توان جزو لایه و بدنه‌ی مرفه کارگری در ایران به‌حساب آورد.

رضا رخشان می‌نویسد: در دوره‌ی احمدی‌نژاد «روند آزادسازی و خصوصی‌سازی... که عموما برخلاف منافع کارگری» بود، «از لحاظ مالی تنها دولت انبساطی جمهوری اسلامی ایران» است. بدین‌ترتیب، خصوصی‌سازی می‌تواند در جهت منافع بخشی از فروشندگان نیروی‌کار هم باشد؟! گرچه در این زمینه اطلاعات مشخصی در دست نیست، اما غیرممکن هم به‌نظر نمی‌رسد ‌که بعضی از گروه‌بندی‌های کارگری برخلاف عموم کارگران از خصوصی‌سازی منتفع گردند؛ معهذا همه‌ی این مباحث (درست یا غلط) چه ربطی به‌عبارت ‌«عموما از جریانات کارفرمایی» دارد که «در کارگاههای کوچک مثل نانواییها و غیره» کارگران را از مواهب سیاست‌های انبساطی احمدی‌نژاد محروم می‌کنند؟

گرچه رضا رخشان به‌کارگران کارگاهی و فصلی اشاره می‌کند؛ اما اشاره‌ی او بیش از این‌‌که حقیقت خاصی را روشن کند، حقیقتِ دستمزدِ زیر قیمت واقعی در ایران را پنهان می‌کند: «منتهی اسف بارترین شرایط را از لحاظ حقوقی کارگران شاغل در بخش پیمانکاری و کارگران فصلی و یا مشغول به‌کارهای ساده دارند که متاسفانه بدون هیچگونه چتر حمایتی از طرف دولت، شدیدا توسط کارفرماها مورد استثمار واقع می‌شوند». اگر رضا رخشان لحظه‌ای به‌این مسئله فکر می‌کرد که بیش از 85 درصد فروشندگان نیروی‌کار در ایران در کارگاه‌های کوچک کار می‌کنند و این توده‌ی عظیم فقط به‌نانوایی‌ها و بخش پیمان‌کاری و کارگران فصلی ختم نمی‌شوند و بسیاری از قالب‌سازی‌ها و ماشین‌سازی و مانند آن را نیز دربرمی‌گیرد، به‌احتمال بسیار قوی در این مورد که «روند افزایش دستمزد در موسسات خصوصی به‌اندازه دولتی نبود ولی با اینهمه درآنجا هم این روند صعودی ادامه داشت» تجدید نظر می‌کرد؛ چراکه در غیراین‌صورت به‌جای جمهوری اسلامی ایران با بهشت ایرانی مواجه می‌شدیم که برحسب تصادف برای رضا به‌جهنم تبدیل شده است. این زندگی جهنمی را خودِ رضا رخشان در مقاله‌ی «حکم اعدام کارگر زمانی است که از کار اخراج شود» ترسیم می‌کند. به‌هرروی، اکثر کارگران کارگاهی به‌دلیل عدم تشکل سندیکایی و ناآگاهی حقوقی̊ اطلاع چندانی از قوانین کار و مصوبه‌های دولتی ندارند و ناگزیر تابع قانون عرضه و تقاضا هستند و علی‌رغم مصوبه‌های دولتی̊ چاره‌ای جز تابعیت از خریداران نیروی‌کار و بازار این کالا ندارند که دستمزد فردی (نه خانوادگی) آن‌ها را هرچه پایین‌تر از قیمت رسمی تعیین می‌کند.

گرچه هنوز این فرصت را پیدا نکرده‌ام تا به‌آمارهایی دست پیدا کنم که براساس آن بتوان میانگین دریافتی ماهانه‌ی کارگران در ایران را تحلیل یا محاسبه کرد و این کاری است‌که به‌هرصورت باید به‌آن پرداخت؛ اما بسیاری از کارگزاران خانه‌کارگر و نیز محققین دولتی بدین‌باورند که دریافتی ماهانه‌ی حدود 8 میلیون نفر از 10 میلیون کارگری که تحت پوشش بیمه‌ی تأمین اجتماعی قرار دارند، کم‌تر از حداقل دستمزدی است که سالانه دولت اعلام می‌کند. گرچه کارگران قانوناً دارای این حق هستند که جهت دریافت حداقل حقوق قانونی به‌هیئت‌های حل اختلاف شکایت کنند؛ اما مراجعات ثبت شده به‌‌این هیئت‌ها حاکی از این است‌که کارگران زمانی برعلیه کارفرمای خود اقامه‌ی شکایت می‌کنند که امیدی به‌تمدید قرارداد خود نداشته باشند. در جامعه‌ای که نرخ بیکاری آن بین 15 تا 20 درصد برآورد می‌شود و تاوان ایجاد تشکل کارگری اخراج و زندان و هزارتویِ وثیقه و دادگستری می‌باشد، طبیعی است‌که کارگر تا حد اسارت و مرگِ تدریجی به‌خواست کارفرما تن بدهد و کارفرما نیز تا نهایی‌ترین حدِ ممکن از دستمزد بکاهد.

به‌هرروی، با توجه به‌این‌که طی 20 سال گذشته کارگران باسابقه‌ به‌طور سیستماتیک اخراج یا بازخرید شده‌ و جای خودرا به‌کارگران جدید یا به‌لحاظ حقوقی بی‌سابقه داده‌اند و درنتیجه ضریب 2 یا 5/2 درصد سنوات به‌آن‌ها تعلق نمی‌گیرد، و باتوجه به‌این‌که براساس ‌مشاهده می‌توان برآورد کرد که نسبت کارگران ساده به‌متخصص و ماهر به‌نسبت 25 به 1 است؛ و نیز با درنظر گرفتن روند افزایش حداقل دستمزدها، می‌توان چنین برآورد کرد که میانگین دستمزد ماهانه‌ی کارگران در ایران به‌سختی به‌مبلغی حدود 400 هزار تومان می‌رسد؛ درصورتی ‌که خوش‌بینانه‌ترین برآوردها درآمد کم‌تر از 600 هزار تومان را زندگی زیر خط فقر تعریف می‌کنند.

به‌طورکلی، شاخص دیگری که سطح پایین دستمزد را به‌نسبت قیمت واقعی آن نشان می‌دهد، محاسبات و برآوردهای گوناگونی است‌که از چگونگی و میزان خط فقر به‌فراوانی در دسترس است. این محاسبات در رابطه با 2 نکته باهم مشترک‌اند: الف) درصد بسیار بالایی از آن‌ها از سوی ‌ارگان‌ها و نهادهایی منتشر شده‌اند که اگر به‌نوعی دولتی محسوب نشوند، به‌نهادها و ارگان‌هایی وابسته‌اند که مجموعاً بورژوایی به‌حساب می‌آیند و در هم‌سویی با دولت قرار دارند. ب) اغلب قریب به‌اتفاق محاسبات مربوط به‌خط فقر، جمعیت زیر خط فقر در ایران را ـ‌‌با چند درصد کم‌تر یا بیش‌تر‌ـ حول محور 40 درصد تحلیل می‌کنند؛ و مرز فقر را نیز ـ‌کمی بیش‌تر یا کم‌تر‌ـ یک میلیون تومان برآورد می‌کنند. برای نمونه می‌توان به‌نوشته‌ی «یک میلیون و 359 هزار تومان حداقل مزد هرکارگر در تهران» یا «کاهش همه ساله دستمزد واقعی»[3] مراجعه کرد.

نتیجه این‌که رضا رخشان آن‌جا‌که فقط فکر می‌کند، بعضاً در درون ذهن خویش به‌طرف دولت احمدی‌‌نژاد می‌چرخد؛ اما آن‌جاکه به‌عنوان یک فعال کارگری مسؤل ـ‌اساساً‌ـ به‌سوی طبقه‌ی کارگر می‌آید و در همین رابطه‌ هم زندانی می‌شود و اخراج می‌گردد، چشمه‌ی درک حقیقتِ طبقاتی را به‌سوی خویش می‌گشاید تا بازهم در هر دو زمینه پیش‌تر بتازد و گاه در ذهن خویش عقب‌گرد داشته باشد و به‌راست بچرخد! این یکی از دردناک‌ترین التقاط‌هایی است‌که به‌مناسبات انسانی تحمیل می‌شود. این التقاط در مورد رضا رخشان به‌جایی می‌رسد که او می‌نویسد: «در سال هفتاد کل حقوقم 9هزار تومان بود که همه آنرا برای خرید ضبط صوت کوچکی خرج کردم. در دوره دوم حقوقم با کسر کرایه خانه و سایر هزینه‌ها کفاف زندگی نبود بطوریکه ما بیش از یک سال توان خرید گوشت قرمز را نداشتیم و بندرت می‌توانستیم حقوقمان را به‌حقوق بعدی برسانیم. اما شرایط در دوره سوم (دولت نهم  و دهم) بسیار بهتر از گذشته می‌باشد بطوریکه در این دوره بسیاری از کارگران توان خرید خودرو پیدا کردند و سطح زندگی کارگران ارتقا پیدا کرد. البته این در هفت‌تپه و یا شرکت واحد نتیجه مبارزات خود کارگران هم بود اما در مجموع در مورد کارگران بخشهای متعددی صدق می‌کرد. بخاطرهمین بود که در زمان انتخابات سال گذشته (88) دولت احمدی نژاد بشدت از طرف طیف کارگر و بازنشستگان مورد اقبال قرار گرفت. قطعا نقش طبقه کارگر و بازنشتگان درانتخابات و پیروزی دولت دهم نقش مهم واساسی داشته است. و این نشان می‌دهد که حداقل بخشهای وسیعی از کارگران این دولت را را بر دولتهای نوع قبلی ترجیح می‌دادند»[تأکیدها از من است]!!

اگر «دولت نهم و دهم» میزان دستمزد را از عدم توانایی خرید سالانه‌ی گوشت قرمز «در مورد کارگران بخش‌های متعددی» به‌جایی رسانده است‌‌که «توان خرید خودرو پیدا» کرده‌اند، طرفداری انتخاباتیِ «طیف کارگر و بازنشستگان» از احمدی‌نژاد تا آنسوی تصور ناسپاسی بوده است؛ چراکه هیچ جامعه‌ای در تاریخ بشر به‌جر همین «دولت نهم و دهم»   پیدا نمی‌شود که طی 6 سال از مصرف سالی یکبار گوشت قرمز به‌خرید ماشین شخصی رسیده باشد و این تنها احمدی‌نژاد است‌که چنین معجزه‌ای را نه در بهشت، بلکه در همین ایرانِ اسلامی به‌منصه‌ی ظهور رسانده است!! بنابراین، «طیف کارگر و بازنشستگان» باید به‌جای حمایتِ انتخاباتی از احمدی‌نژاد به‌فدایی این معجزه‌گر تاریخ تبدیل می‌شدند و رضا رخشان هم در امر سازمان‌یابی طبقاتی کارگران به‌جای استفاده از دانش مبارزه‌ی طبقاتی از مکتب مشایی و احمدی‌نژاد می‌آموخت!!

به‌هرروی، حضور انتخاباتی روستائیان، بخشی از ساکنین شهرهای کوچک و بخش نه چندان وسیعی از کارگران به‌نفع احمدی‌نژاد را به«نقش طبقه کارگر... درانتخابات و پیروزی دولت دهم» تعمیم دادن و تعمیمِ دوباره‌ی همین تعمیم غلط به‌میزان افزایش دستمزدها و نهایتاً ‌«روند صعودی» دستمزدها را نتیجه گرفتن، علاوه براین‌که از یک التقاطِ خشن و طبیعتاً دردناک و هشدار دهنده حکایت می‌کند و به‌نوعی بیان‌گر ادعاهای دارودسته‌ی احمدی‌نژاد است؛ با پیش‌نهاده‌های پنج‌گانه‌ی خودِ رضا رخشان هم متناقض است. اگر وجود احمدی‌نژاد این‌چنین به‌نفع کارگران بوده است‌که «در این دوره بسیاری از کارگران توان خرید خودرو پیدا» کرده‌اند؛ پس، چه نیازی به‌تشکل کارگری هست که با اخراج و این‌همه تاوان رنگارنگ برای فعالین کارگری همراه بوده است؟

یکی از مشکلات گریبان‌گیر رضا رخشان در رابطه با مسائل مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی و سازمان‌یابی کارگری این است‌که او به‌طور ناگفته‌ای خودرا موظف می‌بیند که برای ‌همه‌ی موضوعات و معضلات اقتصادی، سیاسی و... (اعم از داخلی یا بین‌المللی) جوابی داشته باشد. از همین‌روست که او مجبور می‌شود تا به‌همه و هرگونه نوشته‌ای سَرَک بکشد و از همه‌ی این مقالات و نوشته‌ها خوشه‌‌ای بردارد تا توان پاسخ‌گویی به‌مسائلی را پیدا کند که در حالِ حاظر ربطِ روشن و عاجلی به‌سازمان‌یابی طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان ندارد. به‌عبارت دیگر، رضا رخشان تحت تأثیر جریانات چپِ فی‌الحال موجود ̊در نقش همه‌دان ظاهر می‌شود؛ و خود را ملزم به‌دانستن (و در واقع،‌ صدور حکم) در مورد همه‌چیز و همه‌ی موضوعات اجتماعی و تاریخی و جهانی می‌داند. از این‌رو، او به‌مباحثی وارد می‌شود که اطلاعات کافی در مورد آن‌ها ندارد و الزاماً خودرا به‌التقاطِ نکات و مطالبی وامی‌سپارد که از مقالات «چپ» و راست و میانه خوشه‌چینی کرده است.

برای مثال، او در همین مقاله‌‌ی «یارانه‌ها، تلاشی برای ارزیابی واقعی»» از یک‌طرف شوروی را منبع و منشاءِ مالکیت دولتی تصویر می‌کند که فروپاشید و به‌گورستان سپرده شد؛ و از طرف دیگر، تصویری از شوروی ارائه می‌دهد که منهای وجه کلامی‌اش، به‌لحاظ مفهومی کپی‌برداری از دستِ‌راستی‌ترین تبیین‌ها در رابطه با جنبش‌های کمونیستی و مبارزه‌ی این جنبش‌ها برعلیه تقدس مالکیت خصوصی در 100 سال گذشته است. تأسف‌بارتر از این‌گونه کپی‌برداری‌های والامنشانه‌ـ‌التقاطی، این است‌که رضا رخشان چنین تصویر می‌پردازد که جامعه‌ی ایران هم به‌همان بلایی دچار بود که گرفتاری اصلی شوروی سابق بود.

این چند قطعه از نوشته‌ی رضا رخشان را با هم بخوانیم: «شوروی و کلا بلوک شرق در جهان نماد دولت‌گرایی و دولت محوری و نفی مالکیت خصوصی برابزار تولید به‌شمار می‌آمد...»؛

«مهمترین دلیل شکست این بلوک وصف‌بندی جهانی را باید در اوضاع نابسامان اقتصادی آن جست. در پایان دهه هشتاد قرن گذشته همگی این کشورها از لحاظ اقتصادی اوضاع بسیار وخیمی پیدا کرده بودند. در این میان تلاشهای دولت شوروی برای درمان اقتصاد این کشور از اواسط دهه هشتاد میلادی با برنامه‌های اصلاح اقتصادی گورباچف موسوم به‌پرسترویکا آغاز شده بود که سرانجام ره به‌جایی نبرد. شکست اقتصادی شوروی شکست تمامی بلوک شرق محسوب می‌شد چراکه همگی این کشورها با حمایتهای اقتصادی و مالی شوروی توانایی ادامه حیات را می‌یافتند. بررسی دقیق‌تر علت و چگونگی شکست بلوک شرق فرصت دیگری می‌خواهد»[!!]؛

«در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، در مجمع تشخیص مصلحت نظام، متممی به‌اصل 44 قانون اساسی اضافه شد. هدف از این متمم کاستن از بخش دولتی اقتصاد و تقویت بخش خصوصی بود.... با تصویب این متمم ایران هم به‌سمت اقتصاد بازار آزاد و تلاش برای پیوستن به‌سازمان تجارت جهانی و فاصله گرفتن از دولت‌گرایی حرکت نمود. که این خود نشان از تغییر الگوی اقتصادی در ایران بود.... با تغییرات صورت گرفته،...مالکیت خصوصی و مالکیت بر ابزار تولید با تمامی جنبه‌هایش مورد حمایت قرار گرفت. درنتیجه بورس ایران راه اندازی شد»؛

«... البته دولت می‌تواند خطر تورم و رکود اقتصادی را با توجه به 3 ابزار اقتصادی که دردست خود دارد، در حد زیادی تقلیل دهد. الف...»[تأکیدها از من است].

اغلب این مقولاتی‌که رضا رخشان در این‌جا از آن‌ها نام می‌‌برد، ربطِ مستقیم و عاجلی به‌سازمان‌یابی کارگری و مسئله‌ی یارانه‌ها ندارند؛ و اشارات رضا رخشان هم نشان می‌دهد که او مطالعات چندانی در این موارد نداشته است. مهم‌تر این‌که: شایسته‌ی فعالین کارگری نیست که در جلد روشن‌فکرنمایی‌ها و نخبه‌گرایی‌های خرده‌بورژوایی ظاهر شوند و نقش آدم‌هایی را بازی کنند که دستی به‌همه‌ی هست و نیست جهان دارند! به‌باور من «بررسی دقیقتر علت و چگونگی شکست بلوک شرق» یک کار گروهی، نسبتاً طولانی و پرهزینه است‌که نمی‌توان آن را با چند حکم نسنجیده جایگزین کرد.

بحثی‌که رضا رخشان در مورد «دولت‌گرایی» و تقابل آن با «مالکیت خصوصی» التقاط (یا ـ‌در واقع‌ـ سرهم‌بندی) می‌کند؛ ناآگاهانه دولت را به‌عنوان نیرویی ماورای طبقات، قدرتی لاینفک از زندگی اجتماعی و موهبتی لازم برای بقای جامعه می‌پذیرد؛ و از این حقیقتِ طبقاتی و کارگری که دولت ̊تشکل طبقاتی سرمایه‌داران، اقتدار سرمایه و ابزار سرکوب کارگران است، فاصله می‌گیرد. او عین همین شیوه را در مورد «مالکیت خصوصی برابزار تولید» و تقابل آن با شکل مالکیت دولتی به‌کار می‌برد تا ضمن ایجاد خط فاصلی بین خود و چپِ فی‌الحال موجود، از جریانات راست هم به‌اندازه‌ی کافی فاصله گرفته باشد. فاصله گرفتن رضا رخشان از این چپ ̊نشان عِرق و هوشیاری طبقاتی اوست؛ اما او داسِ فاصله‌ساز از چپِ خرده‌بورژوایی را چنان عمیق فرود می‌آورد که مفاهیم طبقاتی را نیز به‌همراه واژگان دروغین این چپ از ریشه می‌کند. این نه تنها دموکراتیک نیست، بلکه به‌خاطر حذف مفاهیم برخاسته از دانش مبارزه‌ی طبقاتی می‌تواند به‌عاملی برای ادامه‌ی پراکندگی توده‌های کارگر و زحمت‌کش نیز تبدیل شود.

حرمتِ دولت، مالکیت خصوصی و به‌ویژه «سیستم اقتصاد آزاد» و «بازار آزاد» چنان افکار رضا رخشان را به‌تسخیر درآورده و او را محصور کرده که او بدون توجه به‌گسترس شدت‌یابنده و رشد غول‌آسای سپاه پاسداران در امور اقتصادی طی دولت‌های نهم و دهم، دولت احمدی‌نژاد را به‌دلیل «شدت بیش‌تر» در امر «خصوصی‌سازی» از جنبه‌ی اقتصادی «لیبرال‌ترین» دولت پس از انقلاب برآورد می‌کند! اگر رضا رخشان کمی بیش‌تر فکر می‌کرد و به‌سخنان اطرافیان احمدی‌نژاد (مثلاً مشایی) دقیق‌تر گوش می‌کرد، متوجه می‌شد که خودِ این جماعت به‌واسطه‌ی ادامه‌ی   جریان جنگ قدرت، ورچسب لیبرالیسم سیاسی را راحت‌تر از لیبرالیسم اقتصادی می‌پذیرند. عین عبارات رضا رخشان در رابطه با دولت لیبرالیسم چنین است: «بعداز روی کار آمدن دولت نهم روند خصوصی‌سازی با شدت بیشتری تسریع شد بطوریکه این دولت از لحاظ واگذاری شرکتها و کارخانه‌ها، لیبرال‌ترین (لیبرالیسم اقتصادی) دولت ایران پس از انقلاب به‌شمار می‌رود. حال که سیستم اقتصاد آزاد به‌آن درجه از رشد و تکامل رسیده است که مناسبات اقتصادی و قیمتها در بازار آزاد و جدا از عوامل بیرونی و غیراقتصادی تعیین گردد، دولت احمدی نژاد...»؛ «درشیوه دولت محوری گذشته وجود یارانه پدیده‌ای بود بدیهی و لازم. یعنی دولت با تحمیل برخی هزینه‌ها برخود، قیمت کمتری را بر عهده مردم می گذاشت».

دولت‌ها چقدر فداکاری می‌کردند که «با تحمیل برخی هزینه‌ها برخود»، «قیمت کمتری را بر عهده مردم می‌گذاشتند»!!

این عبارات را که از نوشته‌ی رضا رخشان باهم نگاه کنیم: «این قانون نظام سرمایه‌داری است که رونق اقتصادی به‌همراه خود افزایش دستمزد و درنتیجه موجب بالا رفتن سطح زندگی کارگران می‌گردد. بطورمثال، در چین که استثمار و ظلم و ستمی که به‌کارگران می‌شود تحت لوای نظام باصطلاح کمونیستی که داعیه حمایت از حقوق کارگران را دارد بطوریکه بسیاری از کارگران چینی درآمد روزانه کمتر از یک دلار دارند بمراتب از وضعیت کارگران در ایران بدتر است. بااین همه، رونق و شکوفایی اقتصادی منجر به‌افزایش دستمزدها که نتیجتا باعث بالا رفتن رفاه نسبی کارگران چینی شده است. کمااینکه در یک گزارش جدیدی که همین چندی پیش منتشرشده است نشان داد شده که بدلیل اینکه دستمزد کارگران در ویتنام و کامبوج پایینتر از چین است لذا سرمایه درحال انتقال از چین به‌این کشورها می‌باشد. در ایران نیز در همین سالها روندهای رو به‌رشد در دستمزدها نیز دیده شده است که در برخی از رشته‌ها حتی تصاعدی نیز بوده است»[تأکیدها از من است]. این نقل قول شاخص شیوه‌ی نظریه‌پردازی التقاطی و تناقض‌گویی‌های رضا رخشان است. بنابراین، با دقت بیش‌تر به‌بررسی آن بپردازیم:

الف) اگر «قانون نظام سرمایه‌داری» این است‌که «رونق اقتصادی به‌همراه خود افزایش دستمزد و درنتیجه موجب بالا رفتن سطح زندگی کارگران می‌گردد»؛ و اگر «رونق اقتصادی» در چین سرآمدِ همه‌ی جهان است و چین کارگاه جهان نامیده می‌شود؛ پس، چگونه ممکن است‌که وضعیت «بسیاری از کارگران چینی... بمراتب از وضعیت کارگران در ایران بدتر» باشد؟ لابد کارگران و زحمت‌کشان چینی قبل از رونق اقتصادیِ غول‌آسا و بی‌سابقه‌ی 20 سال گذشته که «باعث بالا رفتن رفاه نسبی کارگران چینی شده است»، فقط هوا می‌خوردند و هوا می‌پوشیدند و در خانه‌های هوایی زندگی می‌کردند که پس از این رونق هنوز هم وضعیت‌شان از وضعیت کارگران در ایران بدتر است؟!

ب) چنین به‌نظر می‌رسد که عبارت «در چین که استثمار و ظلم و ستمی که به‌کارگران می‌شود تحت لوای نظام باصطلاح کمونیستی که داعیه حمایت از حقوق کارگران را دارد...» از جایی (مثلاً روزنامه یا سایت اینترنتی) رونویسی شده است. چرا علی‌رغم کلمه‌ی «باصطلاح» که احتمالاً رضا رخشان برای تعدیل به‌آن اضافه کرده، هم‌چنان با همان لحن و عنادی همراه است‌که دستِ راستی‌ترین و ضدکمونیستی‌‌ترین فرقه‌های بورژوازی (نه روند عمومی سرمایه و نظریه‌پردازی‌هایش) قالب می‌زنند. اگر رضا رخشان برای کمونیسم حرمتی قائل بود، عطای خیر و شر نقل یا نگارش چنین جملاتی را به‌لقای آن می‌بخشید؛ از طرف دیگر، اگر واقعاً باورهای ضدکمونیستی داشت، کلمه‌ی «باصطلاح» را هم به‌این عبارت مونتاژ نمی‌کرد. بنابراین، چه نتیجه‌ای جز این می‌توان گرفت‌که رضا رخشان بین چپ و راست پل می‌زند. این پل ‌نه بیطرفی یا میانه‌داری، بلکه التقاطِ ناشی از گیج‌سری و بی‌اطلاعی است.

پ) کدام منبع نسبتاً معتبر و قابل اتکای خبری مسؤلیت این خبر نامعقول را می‌پذیرد که «کارگران چینی درآمد روزانه کمتر از یک دلار دارند»؟ در مقابل این خبر نادرست باید گفت که: اولاً‌ـ دستمزد در مناطق گوناگون چین  به‌نسبت رشد تکنولوژیک، قدرت بارآوری تولید، گستره و عمق تشکل‌های کارگری و عوامل کم اهمیت‌تری دیگر (همانند همه‌ی دیگر کشورها) متفاوت است. دوماً‌ـ اخبار و مقالات متعددی از این خبر می‌دهند که متوسط دستمزد ماهانه در چین از سال‌ها پیش بالای 100 دلار بوده است. سوماً‌ـ همان‌طورکه دستمزدها در چین (و هم‌چنین در هند) پایین‌تر از ایران است، قیمت کالاها هم پایین‌تر از ایران است. چهارماً‌ـ دولت چین به‌دلیل گسترش بازار مصرف داخلی که به‌غیر از جنبه‌ی اجتماعی، مهم‌ترین دلیل‌اش اقتصادی است، از افزایش کنترل شده‌ی دستمزدها حمایت می‌کند. این افزایش تاجایی است‌که در بعضی از مناطق بسیار پیش‌رفته‌تر ماهانه تا 400 دلار هم می‌رسد.

رضا رخشان سابقه‌ی تاریخی پرداخت یارانه‌ی دولتی در ایران را چنین تصویر می‌کند: «وجود یارانه‌ها در نظام اقتصادی ایران با تکامل سرمایه‌داری از بالا و با اصلاحات ارضی شاه به‌عنوان اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش وارد شده بود و بعداز انقلاب...». رضا رخشان در این‌‌جا نیز ضمن بیان این نکته‌ی درست و قابل دفاع که پرداخت یارانه‌ی دولتی در ایران به‌«تکامل سرمایه‌داری از بالا» برمی‌گردد، به‌غلط مسئله‌ی «اصلاحات ارضی» و استفاده‌ی شاه از پرداخت یارانه «به‌عنوان اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش» را پیش می‌کشد. این تبیین از ریشه‌ی یارانه در ایران یکی از پیش‌فرض‌های کمیته‌ی هماهنگی و آقای حکیمی است‌که رضا رخشان به‌عنوان چپِ خرده‌بورژوایی از آن‌ها نام می‌برد. تعجب در این است‌که چرا رضا رخشان پیش‌فرض‌های همان جریاناتی را التقاط می‌کند که در مقام نقاد آن‌ها ظاهر می‌شود؟ سرانجام این‌که این‌گونه تقلیدهای التقاطی در نوشته‌ها و گفته‌های رضا رخشان فقط به‌این مورد (یعنی: ‌سابقه‌ی تاریخی یارانه‌های دولتی) ختم نمی‌شود.

 مقاله‌ی رضا رخشان [«یارانه‌ها، تلاشی برای ارزیابی واقعی»] ضمن این‌که دارای نکات قوی، قابل انکشاف و آموزنده‌ای است؛ درعین‌حال نکات قابل نقدی را هم در خود گنجانده است که در بالا به‌پاره‌ای از مهم‌ترین آن‌ها اشاره کردم. اما آن‌چه ضعیف‌ترین حلقه‌ی این نوشته را تشکیل می‌دهد، عدم بررسی «هدفمند» کردن یارانه‌ها در رابطه با زیست و کار مردم شریف و زحمت‌کشی است‌که شناسنامه‌ی ایرانی ندارند و تحت عنوان افغانی و کارگر مهاجر غیرقانونی بیش‌ترین آسیب را از این قانون متحمل می‌شوند.

شایسته‌تر بود که رضا رخشان در پیش‌نهاده‌های پنج‌گانه‌اش، بند ششمی هم به‌حق و حقوق انسانی و کارگری کارگران موسوم به‌افغانستانی اضافه می‌‌نمود و برای آن‌ها هم یارانه‌ی نقدی مطالبه می‌کرد. بدین‌ترتیب، گامی در راستای رفعِ شکاف‌های طبقاتی در درون طبقه‌ی کارگر ایران برداشته بودیم. این‌که درچنین صورتی میلیون‌ها نفر از افغانستان به‌ایران مهاجرت می‌کردند، تنها یک بهانه‌ی خرده‌بورژوایی است. چرا هرانسانی ضمن داشتن یک دهان، از این موهبت طبیعی برخوردار است‌که دو دست و یک کله‌ی قادر به‌فکر کردن دارد. بنابراین، رضا رخشان به‌جای ابراز نگرانی از این‌که «گسترش وسیع کار ارزان کارگران مهاجر و همچنین کودکان کار شکافی عمیق در طبقه کارگر ایجاد کرده است که خود این مانعی بر سر راه افزایش بیشتر دستمزدها است»، لازم بود که: اولاًـ ممنوعیت کار کودکان را به‌همراه برخورداری از یک زندگی انسانی به‌پیش‌نهاده‌های خود می‌افزود؛ و دوماً‌ـ همان حقوقی را که شایسته‌ی کارگر ایرانی و کودک ایرانی می‌دانست، برای هم‌طبقه‌ای‌های افغانی مقیم در ایران نیز مطالبه می‌کرد.

*******

 قسمت بعدی این نوشته به‌نقد و بررسیِ نقادان رضا رخشان اختصاص دارد. بنابراین، در قسمت دوم به‌نظرات کمیته‌ی هماهنگی، آقایان سیاوش دانشور، محمد ایرانی، کیوان سلطانی و امان کفا می‌پردازم.

***

پانوشت‌ها:

[1] گرچه هریک از «نقد»هایی که روی مقاله‌ی رضا رخشان نوشته شده است، ‌کم‌وبیش‌ به‌نکات درستی نیز اشاره ‌کرده‌اند؛ اما در میان همه‌ی آن‌ها یک استثنا وجود دارد. یک «انقلابیِ» رادیکال و محترم به‌نام آقای امیر پیام از «سنگر»های تورنتو، در مورد کارگری‌ که منتخب کارگران هفت‌تپه و منتخب هیئت مدیره‌ی سندیکای این واحد تولیدی است، می‌نویسد: «اگر سیاست مورد نظر رضا رخشان سرسوزنی به نفع طبقه کارگر بود من اولین کسی بودم که ازهمان نفع اندک صریحا دفاع می کردم»[تأکید از من است].

آدمی را در نظر بگیریم که اگر سیاست فعالین کارگری در ایران سرسوزنی به‌نفع طبقه کارگر باشد، او «اولین کسی» خواهد بود که «صریحا» از آن سیاست «دفاع» خواهد کرد. آیا این همه فیس و افاده‌ و قمپز را در جای دیگری به‌جز نزد خرده‌بورژواهای تازه به‌دوران رسیده می‌توان پیدا کرد؟ حقیقتاً که پاسخ منفی است. چرا؟ برای این‌که فیس و افاده‌ و هم‌چنین قمپز ـ‌به‌جز یک استثنا‌ـ نزد همه‌ی گروهابندی‌هایی که در طول تاریخ جامعه‌ی طبقاتی از قِبَل کار و زندگی دیگران هویت سیاسی‌ـ‌اقتصادی گرفته‌ و زیسته‌اند، اساساً روشی برای بیان تمایزات طبقاتی بوده است. درصورتی‌که همین فیس و افاده و قمپز نزد آن خرده‌بورژواهایی‌که بافت‌های سرمایه را تشکیل می‌دهند و به‌واسطه‌ی وجودِ خویش، بنیان اجتماعی سرمایه را به‌یک ساختار مسلط برجامعه تبدیل می‌کنند، به‌شبکه‌‌ی مناسبات ژلاتین‌گونه‌ای تبدیل شده است که ـ‌علی‌رغم هرگونه ادا و اصول سیاسی یا اپوزیسیون‌نمایانه‌ـ ضربان قلب‌اش اساساً با ضربان قلب بنیان سرمایه (که تعیین‌کننده‌ی جناح‌بندی‌های درون طبقه‌ی سرمایه‌دار است) تعیین می‌شود. بدین‌ترتیب، آقای امیر پیام از جایگاه «چپِ» طرفدار موسوی‌ـ‌رفسنجانی به‌مقابله‌ی آن تلاش‌هایی می‌رود که تنها برداشتی‌که او می‌تواند از آن داشته باشد، چپِ احمدی‌نژادیستی است.

اما گذشته از پایگاه طبقاتی و بینش سیاسی آقای امیر پیام که باید به‌این فکر باشد که «اولین کسی» است‌که فلان کرده و بهمان می‌کند و پَشمان خواهد کرد؛ یکی از ویژگی‌هایی‌که در نوشته‌های او به‌چشم می‌خورد، سالوسی و ریاکاری مخصوص ساسیوس خرده‌بورژاسیوس‌هاست. چرا چنین ابراز نظر می‌کنم و چرا به‌این نتیجه رسیده‌ام؟ برای این‌که صرف‌نظر از هرگونه فاکت قابل ارائه‌ی دیگری، خودِ همین جناب امیر پیام چندی پیش مقاله‌ی «از این فرقه هم باید فاصله گرفت!» را به‌‌سندیکای کارگران هفت‌تپه تقدیم کرد که رضا رخشان ریاست آن را به‌عهده داشت و هم‌اکنون نیز دارد!

از آن روز که آقای پیام برای کارگران هفت‌تپه پیام فدایت شوم می‌فرستاد و آن‌ها را «عزیران» خطاب می‌کرد، به‌جز یک نوشته‌ی به‌لحاظ نظری قابل نقد و از جنبه‌ی مطالباتی‌ـ‌عملی فوق‌العاده درخشان̊ چه گناه کبیره‌ی دیگری از رضا رخشان یا سندیکای هفت‌تپه سر زده ‌که جناب آقای امیر پیام  «اولین کسی» است‌که از آن‌ها به‌عنوان یک خطِ جاافتاده‌ی «راست جدید» نام می‌برد و «اولین کسی» است‌که دستور «طرد» آن‌ها را می‌دهد و اولین کسی است که تابوشکنی می‌کند و در مورد یکی از فعالین منتخب جنبش کارگری چنین می‌نویسد: «گویی نویسنده نه یک فعال کارگری و حامل و مدافع منافع کارگران، که کاملا برعکس از کارگزاران و سیاست مداران نظام سرمایه داری است که برای کارگران نسخه چه باید کرد می پیچد»[!؟].

اگر خط فاصلِ چند روزه آن تقدیم‌نامه و عزیزان گفتن‌ها تا این‌گونه دُرافشانی‌ها و فرمان «طرد» صادر کردن‌ها را سالوسی و ریاکاری خرده‌بورژوایی پُر نمی‌کند؛ پس، این چرش 180 درجه‌ای با چه انگیزه‌ و محرک دیگری به‌پَرش درآمده است؟ آیا در کانادا آدم‌ها را به‌دلیل نظرات نامنسجم و قابل نقدشان «طرد» می‌کنند؟

اگر چنین نیست (که نباید باشد)، پس، این دو پاراگراف از دو نوشته‌ی آقای امیر پیام را با هم بخوانیم و با هم مقایسه کنیم: الف) «از آنجا که مسایل و موضوعات جنبش کارگری مربوط به کل جنبش ماست، مخاطبین مطلب حاضر نیز همه فعالین جنبش کارگری اند. اما همانطور که خواهیم دید بحث حاضر حول سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه رخ داد و من وظیفه خود دیدم که آنرا به این عزیزان تقدیم کنم»(به‌نقل از مقاله‌ی از این فرقه هم باید فاصله گرفت!)[تأکید از من است]. ب) «نقدهای تاکنونی به نوشته مورد بحث نکات بسیار متنوعی را بدرستی طرح نموده اند. آنچه اکنون لازم است ترسیم خطوط کلی این راست جدید است تا بتوان به مرزبندی روشن و قاطع جنبش مستقل کارگری با این خط  و طرد آن یاری رساند»(به‌نقل از مقاله‌ی جنبش مستقل کارگری و راست جدید) [تأکید از من است].

سراسر تاریخ جنبش‌های کارگری ـ‌در همه‌ی جهان‌ـ مملو از برخوردِ نظرات، دیدگاه‌ها، بینش‌ها و گرایشات گوناگون و حتی مختلف‌الجهت بوده است‌؛ اما هرجا که پای «طرد» آدم‌ها و اندیشه‌ها و گروهبندی‌های درون جنبش کارگری در میان بوده است و استدلال درستی و نادرستی اندیشه‌ها و راه‌کارها به‌دیگران سپرده شده‌اند، [دیگرانی که «نکات بسیار متنوعی را بدرستی طرخ نموده اند»]، برخوردهای وحدت‌شکنانه، توطئه‌گرانه و سالوسانه‌ی انگلیسی‌مآبی را مشاهده می‌کنیم که حزب توده با اتکا به‌قدرت‌های داخلی یا خارجی با آدم‌هایی امثال یوسف افتخاری داشت. بنابراین، سؤال نابه‌جایی نیست که بپرسیم: جناب آقای امیر پیام براساس کدام قدرت، نیرو یا حقیقتی̊ از کانادا حکم به«‌طرد» فعالین جنبش کارگری در ایران می‌دهد؟

از ویژگی‌ها محمود احمدی‌نژاد یکی هم کله‌خری‌های او در طرد هرچیزی است‌که به‌هردلیلی از آن خوشش نمی‌آید. اما او سپاه و ارتش و دولت را تحت کنترل و فرمان خود دارد که می‌تواند موقتاً یا به‌طور دائم به‌«طرد» بسیاری از افراد و نهادها و اندیشه‌ها فرمان بدهد؛ تکیه‌گاه فرمان بدون استدلال و ولایت‌گونه‌ی جناب امیر پیام برای طرد سندیکای هفت‌تپه یا رضا رخشان کیست و درکجای این عالَم وارونه قرار دارد؟ لابد از همان منبع نورانی و آسمانی‌ای ‌که قدرت احمدی‌نژاد از آن سرچشمه می‌گیرد!

شاید چنین باشد!؟ اما دراین‌صورت، باید جای واقعیتِ شئ را با تصویرکاریکاتوریک آن عوض کرد؛ و از مقایسه‌ی طرد موقت (یعنی: 6 ماهه‌ی) رضا رخشان از طرف احمدی‌نژاد با طرد دائم او از طرف امیر پیام به‌این نتیجه‌ی سوررئالیستی رسید که امیر پیام باید در نقشِ کاریکاتورِ کاریکاتور کله‌خری‌های احمدی‌نژاد ظاهر شده باشد که این‌چنین فرمان به‌طرد آدم‌ها و فعالین کارگری می‌دهد. گرچه چنین واقعه‌ای در ابتدا اندوه‌افزا جلوه می‌کند؛ معهذا فقط گذر چند لحظه‌‌ی کوتاه لازم است‌ تا خواننده به‌خود بیاید و از خنده روده‌بر شود!؟

اما حقیقت این است‌که دُرافشانی‌های آقای امیر پیام در رابطه با رضا رخشان و مقاله‌ی او به‌جز خوش خدمتی به‌جنش سبز (که «جنبش آزادیخواهانه مردم» نام‌گذاری شده تا از شائبه‌ی هرگونه برابرطلبی سوسیالیستی یا کارگری بری باشد)، حاوی انتقامی است‌که باید رضا رخشان به‌جرم امتناع طبقه‌ی کارگر ایران از تبدیل شدن به‌گوشت دِمِ توپِ جنگ جناح‌های بورژوازی و سهم‌خواهی خرده‌بورژازی تازه به‌دوران رسیده‌‌ی شهری از این جنگ، بپردازد: «در جریان جنبش آزادیخواهانه مردم در سال گذشته رضا رخشان همسو با آن سیاستی بود که جنبش آزادیخواهانه مردم را یکسره به کیسه ارتجاع سبز موسوی و کروبی ریخت و کل این جنبش و مبارزه برحق و شرافتمندانه و رهایی بخش میلیونها انسان تحت ستم سی ساله یکی از ارتجاعی ترین و ضد انسانی ترین و استبدادی ترین حکومت های سرمایه داری معاصر را ناحق و نامشروع و ارتجاعی  نامید و با همه قوا تلاش کرد تا  طبقه کارگر به  این مبارزات پشت کند...»[تأکیدها از من است]. پس جرم واقعی رضا رخشان نظرات و عمل‌کرد او در رابطه با جنبش دستِ راستی و ارتجاعی خرده‌بورژواها و مدرنیست‌های هالیودی است؛ و به‌همین دلیل هم باید طرد شود.

دنیای غریبی است. پوزیسیونِ حاکم̊ رضا رخشان را 6 ماه طرد می‌کند؛ اما «اپوزیسیونِ» سبز و خرده‌بورژواهایی امثال آقای امیر پیام می‌خواهند این حکم 6 ماهه را از کانادا به‌ابد افرایش بدهند. شاید خودِ این جماعت باورشان نشود؛ اما تاریخ نشان می‌دهد که امثال همین آدم‌های کاریکاتور اندر کاریکاتور، آن‌گاه که از سرِ حادثه به‌قدرت رسیدند، چه جنایت‌هایی که نکردند.

 [2] http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8602010575

 [3]http://www.jahannews.com/vdcdsx0foyt0kf6.2a2y.html

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top