rss feed

27 بهمن 1398 | بازدید: 3920

ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول

نوشته شده توسط اسماعیل روشن

دو وجه به‌هم تنیده «سوسیالیستی» و «دموکراتیک» در تاریخ اندیشه‌ی «چپ» ایران منشائی دوگانه دارد. یک‌سوی این دوگانگی در بیرون از ایران ـ‌از «مارکسیسم»‌، از مهاجرت‌های تحصیلی و کاری‌ـ و از اروپا و سپس از روسیه ریشه می‌گیرد؛ و سوی دیگر، در مناسبات طبقاتیِ برخاسته از عقب‌ماندگی رشد و مناسبات تولید ریشه دارد که صدالبته تعیین‌کننده‌ی مناسبات اقتصادی و اجتماعی داخلی نیز هست. ه‌ی جامعه‌ی ایران را باید بیش‌تر مورد تحقیق و مطالعه قرار داد.

 

ما و سوسیال دمکراسی

قسمت اول

 نوشته‌ی: اسماعیل روشن‌

  1ـ چرا این نوشته؟

گرچه این نوشته به‌قصد نگاه گذرایی به «‌موضع و موقع» جریان چپ ایران در جریان آبان به‌نگارش درآمده است؛ اما در حقیقت طرح‌واره‌ای کلی از آن‌ کنش و برهم‌کنش‌هایی است‌که در بیان انتزاعی، بدون تمایزِ عملی، فراطبقاتی و به‌طورکلی، «چپ» نامیده شده است. این نوشته با روی‌کردی متفاوت از برتری جویی‌های گروهی‌ـ‌نظریِ رایج و معمول به‌نگارش درآمده، و نگرشی را در بطن خود نهفته دارد که خاستگاه‌اش بیش از 50 سال آرزومندی جستجوگرانه برای درک سازنده از حقیقت تاریخی مردم این مرزبوم بوده است. 50 سالی که بیش از ده سال زندان در دهه­ های پنجاه و شصت، خاستگاه طبقاتی کارگری (اما پایگاه اجتماعی روشن‌فکری «چپِ» مارکسیست)، تجاربی در میان مبارزین رهایی «خلق» و نیز ابعاد مختلفِ زندگی در میان مردم زحمت­کش و تهی­ دست ـ‌ازجمله‌ـ پشتوانه‌ها‌ی آن است.

طبعاً از جانب‌داران هستم. جانب­دار نسبت به‌ارزش‌های نهفته‌ای که در صورت تبادل گسترده‌ی مردمیْ رهایی آن‌ها را به‌امر خود‌شان و امر کلیت جامعه فرامی‌رویاند و ریل تحرکات اساساً سیاسی و سوسیال دمکراتیک را به‌ریلی منتقل می‌کند که ذاتاً سوسیالیستی و انقلابی است.

در این نگارش به‌صراحت قصد آشکارسازی (نه افشاگری سیاسی) دارم که بیان جامع آن در زمان و مکان مناسب چیزی بسیار فراتر از این نوشته خواهد بود!

 2ـ «ما» که هستیم؟

منظورم از «ما»، روشن‌فکران «چپ» است. پاسخ «ما» که هستیم، صریح است: سوسیال دموکراتیم! چرا می‌گویم سوسیال دموکرات (که تعریفی نه­ چندان معمول است؛ و اگر در اروپا کسی این حرف را بزند، می­ گویند «طرف، عضو یا هوادار حزب سوسیال­ دموکراتی است که رسمیت چند ده ساله دارد»)؟ این­ گونه احزاب ـ‌امروزه‌ـ مربوط به‌جناح­ های خاصی از سرمایه­ داران بزرگ‌اند که روی‌کردی مثلاً رفاهی و دموکراتیک دارند؛ و یا متناسب با نظریه‌های پذیرفته شده‌ی جاری و باب طبع بورژوازیْ نئولیبرال عمل می‌کنند. تاریخ‌چه‌ی این احزاب را همه می­ دانند.

حقیقت این است‌که از زمانی که انگلس و سال‌ها بعد لنین در مواضع سیاسی از ایشان تبری جستند، لقب و عنوان سوسیال­ دموکرات به‌یک ناسزای سیاسی تبدیل شده است. ناسزایی که معنی درون‌نهفته‌ی آن «بورژوا» بود. البته که بورژوا یا سرمایه­ دار برای اهلش خیلی هم اعتبار و به‌زبان خودشان کِرِدیت به‌حساب می آید. اما در ادبیات رادیکالیزم سیاسی عنوانی بوده که به‌جای دروغ‌گو، متقلب، سازش‌کار، خودفروش و خائن به‌مردم مورد استفاده قرار گرفته است.

پس چرا در این‌جا چنین ادعای خشن و بیرحمانه‌ای را در طرح هویت («ما» که هستیم) به‌کار می‌بریم. این کاربردْ چند دلیل دارد. به‌طورکلی، این مفهوم در ایران دارای سابقه‌ی تاریخی مثبتی است که به‌اعتبار آنْ وجوهی از ارزش‌های انسانی و نیز ضدارزش‌هایی را حمل کرده است. امروزه «ما» در نقطه‌ی عزیمت از ماهیت «چپی» قرار داریم که در بخش‌هایی به‌گونه‌ای ایستا، با تمام شأن انفعالی و مخرب و ضدمردمی‌اش درحال دگردیسی ا­ست؛ و در بخش‌هایی که ظرفیت پویایی برای ‌سوگیری و مؤلفه با کارگران و توده­های زحمت‌کش را دارد، در حال وسعت و عمق یابی­ست، «خامشی می‌آورد در کار» تا درگیرد آتش از نهفت، آن‌گه زبان در شعله آراید.

به‌فرآیند این تحول و زایش پُر درد و رنج تاریخْ نظری گذرا و طرح‌واره بیاندازیم:

همه می‌دانیم که اولین حوزه‌ی تفکر روشن‌فکری و روشن‌گرانه‌ی ما ایرانی­ ها درپی اعزام دانشجو به‌اروپا با عقاید دموکراتیک از جنس و نوع بورژوائیش به‌وجود آمد. و این همه‌ی آن‌چیزی است که مبداء اولیه گرایشات سوسیال دموکراسی در ایران را شکل می‌دهد! اگرچه به‌قضاوت تاریخ مدونْ مشروطه را بیش ­از «دموکرات­»های آن زمانْ سوسیال ­دموکرات­ ها پی­ گرفتند و به‌ثمر رساندند. در این کارزار حیدرخان عمواوغلو سرآمد شخصیت­های سوسیال­ دموکرات در قبل و بعد از مشروطه بود. او به‌صراحت عضو مرکزیت و تشکیل دهنده‌ی حزب سوسیال ­دموکرات باکو بود.

(وی به‌اتفاق کراسین که از انقلابیون معروف بود، ایستگاه برقی برپا کرد، سپس در کارخانه متقال بافی، ماشینیست برق شد و سرانجام به‌سِمَت سرمکانیک در صنایع نفتی تقی­اف به‌کار مشغول شد. در این هنگام حزب اجتماعیون به‌رهبری نریمان نریمانف در باکو تشکیل شد و حیدرخان به‌عضویت کمیته مرکزی این تشکیلات انتخاب شد). [نگاه کنید به‌آبراهامیان، «ایران بین دو انقلاب»، 77 تهران - «نشر نی». هم‌چنین: «تاریخ اجتماعی ایران»، ژانت آفاری، پژوهش‌گر و استاد تاریخ دانشگاه سنتا باربرا و  Encyclopedia Iranical].

با انقلاب اکتبر و در جریان به‌قدرت رسیدن بلشویک ­ها و با پایان یافتن عصر انقلاب­های بورژوا دموکراتیک و نیز تغییراتی که در گرایشات احزاب سوسیال دموکرات پدید آمد و به‌خصوص با مبارزه بی ­امانی که لنین و هوادارانش در پیش گرفتند، «وقت آن رسید که لباس چرکینی را که به‌نام سوسیال دموکراسی به‌تن» ایشان کرده بودند، به‌دور بیندازند. استعاره‌ای که منتهی به‌فاصله گرفتن لنینیست­ ها از احزاب متمایل به‌اصلاحات و فرضیه‌پراکنی در باب گذار مسالمت­ آمیز از دوران نکبت‌بار سرمایه­ داری به‌دوران آرمانی سوسیالیزم شد. این فاصله گرفتن، فاصله گرفتنی پُر تنش و نیز به‌لحاظ تاریخی دگرگونی ساز بود!

با ورود نظریات سوسیال ­دموکراتیک به‌ایران، نهاد آن نیز به‌طور موازی پدید آمد: «حزب اجتمایون عامیون»؛ و با چرخش نظری به‌سمت جریان بلشویکی و به‌ویژه برمبنای پیروی غیرانتقادی از حزب بلشویک که به‌حزب کمونیست تغییر نام داده بود، در ایران نیز به‌جای حزب سوسیالیست و یا حزب سوسیال ­دموکرات، «حزب کمونیست ایران» تأسیس شد.

بدین‌ترتیب، و باتوجه به‌الزامات سیاسی آن زمان که پیروی از حزب «برادر بزرگ» ارزشِ پذیرفته شده‌ای به‌حساب می‌آمد، حزب کمونیست ایران نیز به‌پیروی از این ارزش، فراتر از نامِ خودْ در ارتباطاتی واضح و هم‌سو، اجرای سیاست­ های حزب «برادر بزرگ»  را ‌عهده‌دار شد.

با پایان گرفتن عصر انقلابات و حتی کنش‌های ترقی‌خواهانه‌ی بورژوایی، هواداری از منافع کارگران و زحمت‌کشان توسط سوسیال دموکرات­ ها در استقرار دولت شوراها تماماً به‌منصه‌ی ظهور  رسید؛ و این تصور شکل گرفت که تحقق ملی و جهانی این منافع به‌وساطت دولت شوراها قابلیت عملی پیدا می‌کرد. از این برهه‌ی زمانی به‌بعد، دیگر کسی خود را سوسیال موکرات نمی­ خواند، مگر این‌که صراحتاً از نظام اجتماعی «بورژوایی» ­طرف‌داری می‌کرد.

در ایران، با سرکوب و درعین‌حال تلاشی حزب کمونیست و به‌دنبال آن ماجرای دستگیری «گروه 53 نفر» و دکتر تقی­ ارانی، و نهایتاً با تشکیل «حزب توده» سوسیال دموکراسی (همانند نطفه‌‌ای خارج از رَحِم) یک‌بار دیگر «تجدید حیات» پیدا کرد. عاملیت و شاکله‌ی اساسی این حزب که فرمان‌بری از حزب­ کمونیست‌ـ‌بلشویک حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی «سوسیالیستی» بود، ماهیت اصلاح‌طلبیِ مشروط و بورژوایی این حزب را تا مدتی پوشیده نگه داشت؛ و اگر هم افشاگری­ هایی می‌شد، جای‌گزینیِ لیبرالیستی (و نه رادیکال و سوسیالیستی) داشت.

منهای شبهه‌ی ناشی از وابستگی حزب توده به‌حکومت شوروی، ترکیب عناصر اجتماعی این حزب در سطوح میانی (که خاستگاه خرده‌بورژوایی داشتند) و به‌ویژه در رده‌‌های پائینی حزب (که از میان کارگران و زحمت‌کشان برخاسته بودند)، آن‌چنان نمایی از ‌این حزب ترسیم می‌کرد که دریافت ماهیت آن به‌شبهه کشانده می‌شد. با همه‌ی این احوال، نباید فراموش کرد که مناسبات نشأت گرفته از مبارزه‌ی طبقاتی در آن روزگار ـ‌نیز‌ـ فاقد چنان پتانسیل، سازمان‌یافتگی و نیرویی بود که بتواند با اِعمال فشارِ از پایینْ بعضی تحولاتِ مثبت طبقاتی و تاریخی را زمینه‌ساز باشد.

اما، آن‌چه کم‌تر مورد بحث و بررسی قرار گرفته متدولوژی، سبک‌کار ­و «اندیشه‌ی توده‌ای» است که فراتر از موجودیتِ خودِ حزب توده، به‌مثابه‌ی سبک‌وسیاقی تقریباً همه‌گیر ـ‌به‌شکل التقاطی و  محتال‌ـ میراث سبک‌کار «توده‌ایستی» را به‌جا گذاشته که مبارزه‌ی طبقاتی و گرایشات سیاسی‌ـ‌سوسیالیستی را کم‌وبیش (یعنی: در جایی کم‌تر و درجایی بیش‌تر) سوسیال دمکراتیزه می‌کند. به‌هرروی، گرایش مسلط در ‌کارعلنی، تأکید بارز روی تبلیغات، روش‌ تحلیل ژورنالیستی، تهییج توده ها، عمدگی بخشیدن به‌عوامل تأثیرگذارِ بیرون از مجموعه، و بالاخره موج‌سواری سیاسی (به‌مثابه‌ی جنبه‌های مختلف میراث حزب توده) چنان سخت‌جان و نافذ بوده‌اند که حتی با انشعاباتی مانند «سازمان انقلابی ­حزب توده»، «سازمان توفان» و دیگر تشکل‌هایی که به‌نوعی (و حتی به‌شکل عصیانی) این میراث را از آن خود کرده‌اند، به‌تحولی کیفیتاً متفاوت در اندیشه، نگرش و متدولوژی دست نیافته و در محاق سوسیال دموکراتیسمِ خرده‌بورژوایی اسیر مانده‌اند.

طی این ­دورانِ قابل توصیف به‌دوران نازاییِ انقلابی و تاریخی، به‌موازات سوسیال دمکراتیزه شدن مبارزه‌ی طبقاتی، و حتی تا حالِ حاضر، با پیدایش و گسترش جریانات مختلفِ «ملی­گرایی» مواجهه هستیم که خودرا گرایش و اپوزیسیون «دموکراتیک» و ضداستعماری تعریف می‌کنند، و کم‌وبیش الگوی مناسبات اجتماعی‌ـ‌سیاسی حاکم در کشورهای شمالیِ کره‌ی زمین را آرمانی کرده و با گرایش کم‌وبیش غرب‌گرایانه به‌عرصه‌ی سیاسی وارد می‌شوند.

پیدایش و گسترش گرایش «دموکراتیک»، ضداستعماری و ‌مصدقی تا سال 57 چنان اوج گرفته بود که نه تنها جای‌گاه ویژه‌ای در تبادلات و ستیزهای سیاسی پیدا کرد، بلکه بسیاری از اعضای نه چندان نام‌دار و مشهور حزب ­توده را نیز به‌درون خود کشید.

بدین‌ترتیب، تلفیق اصلاح‌طلبیِ مشروطِ توده­ای و ملی­ گرایی عمدتاً ‌مصدقی‌ـ«‌دمکراتیک» (به‌عنوان مقتدای ملی­ گرایی) نه تنها جریانات جدیدی از جنش مذهبی را پدید آورد، بلکه گروهی از مارکسیست­ های جوان را نیز جذب بدنه‌ی خود کرد. جبهه ملی دوم نهاد چنین گرایشی بود. این رویداد پس از سرکوب همه‌ی نیروهای سیاسی در پی کودتای سال 32 و نزدیک به‌یک دهه دوره اختناق و سرکوب اتفاق افتاد. چیزی که باز هم «منطق و گرایش» سوسیال ­دموکراتیک را با قوت و گستره‌ی بیش‌تری احیاء کرد.

دو وجه به‌هم تنیده «سوسیالیستی» و «دموکراتیک» در تاریخ اندیشه‌ی «چپ» ایران منشائی دوگانه دارد. یک‌سوی این دوگانگی در بیرون از ایران ـ‌از «مارکسیسم»‌، از مهاجرت‌های تحصیلی و کاری‌ـ و از اروپا و سپس از روسیه ریشه می‌گیرد؛ و سوی دیگر، در مناسبات طبقاتیِ برخاسته از عقب‌ماندگی رشد و مناسبات تولید ریشه دارد که صدالبته تعیین‌کننده‌ی مناسبات اقتصادی و اجتماعی داخلی نیز هست. این‌که مناسبات تولیدی و اقتصادی ـ‌به‌طورکلی‌ـ چیست، و چرا در نهایت تعیین‌کننده‌ی کنش و برهم‌کنش‌های اجتماعی هستند، امری ساده و قابل فهم است. اما چیستی و هم‌چنین چگونگی نقش‌آفرینی احتمالاً تعیین‌کننده‌ی مناسبات تولیدی و اقتصادی ویژه‌ی جامعه‌ی ایران را باید بیش‌تر مورد تحقیق و مطالعه قرار داد.

دهه‌ی چهل سرآغازی برای بازنگری اندیشه­ هایی بود که  همه‌ی آن را می­توان تحت عنوان «چپ» یک‌جا دید. در این میان نگاه کنیم به‌دو سوی گرایش «دموکراتیک» و «سوسیالیستی»! شاید بتوان با عنوان دو بُنِ «چپِ سوسیال­ دموکرات» از آن نام برد. هریک از این دو بُن دارای منشاء و ایضاً سرشت ذاتی مناسبات اقتصادی‌اند. آزادی‌خواهی با تمنیاتی هم‌چون: حقوق بشر، آزادی بیان، گردش آزاد اطلاعات، دسترسی عموم آحاد جامعه به‌امکانات تحصیلی و درمانی، حق رأی در انتخابات و ده‌ها مورد دیگر از این دست خواسته­ های «دموکراتیک»اند که حتی برخی از سران حکومت‌های بعداز مشروطه نیز خواهان وجود و اجرای آن بوده‌اند. اما در این میان طبقه‌ی «متوسط» به‌معنای گسترده‌ی آن بیش‌ترین مطالبه را در زمینه‌ی این‌گونه مطالبات داشته است. از کاسب و بازاری تا کارمند و معلم و پزشک و مهندس و تکنیسین این یا آن رشته، دانشجو و مترجم و نویسنده و هنرمند و سایر گروه‌بندی‌هایی از این دست، به‌مثابه نقش‌آفرینان و شاکله‌ی «مناسبات» همین نظام اجتماعی ـ‌جملگی‌ـ خواسته‌های دموکراتیک دارند. اما هیچ‌یک از این مطالبات مقصد سوسیالیستی یا «کمونیستی» نداشته، بلکه جملگی بورژوایی هستند. این‌که نظام سیاسی پادشاهی گذشته و ولاییِ فی‌الحال موجود ـ‌هردو‌ـ به‌سیاق خودْ ‌این‌گونه مطالبات را براندازنده نامیده و دارودرفش و زندان را در مقابل تحقق آن قرار داده‌اند، ارزشی بیش از خواسته­ های «دموکراتیکِ» بورژوایی به‌این مطالبات نمی‌دهد.

نکته‌ی جالب توجه و درعین‌حال تفکربرانگیز این است که کمیتِ قریب به‌اتفاقِ روشن‌فکران طبقه‌ی متوسط (بدون این‌که الزاماً لائیک یا آتئیست باشند، بدون این‌که در مشرب سیاسی در مورد ‌جدایی دین از سیاست اصرار ویژه‌ای داشته باشند؛ ویا برعکس، بدون این‌که حکومت را با منظر مداخله‌ی دین در قدرت و سیاست تئوریزه کنند)، ‌فی­ال جمله،‌ متقاضی همین وجه «دموکراتیک» و تحول‌خواهی­ در همین زمینه بوده، و هنوز هم (اعم از لائیک و غیرلائیک) عمدتاً در پی مطالبات «دمکراتیک»‌اند.

به‌طورکلی، «چپ» یا «سوسیال ­دموکراسی» ایرانی در دهه‌ی پنجاه نیز، حتی زمانی که اقدام نظامی را پیش گرفت، بازهم نتوانست خود را از وجه «دموکراتیکِ» سوسیال دموکراسی خلاص کند و فراتر از شعارهای صرفاً نظری، عملاً به‌خواسته‌ها و کنش‌های سوسیالیستی اقبال نماید. برای مثال، در زندان‌های زمان شاه وقتی اصطلاح جیمی­ کراسی باب شد و فضا نیز جیمی‌کراتیزه[!] شد، خواسته‌ی اکثریت قریب به‌اتفاق زندانیان «چپِ» غیرمذهبی همان موارد «دموکراتیک» بود.

پس از قیام بهمن 57 خواسته­ های دموکراتیک بر سر «چپ» هوار شد و علنی‌کاری به‌ارتجاع پیغام «عسس مرا بگیر» را داد. چیزی که در زندان‌های حکومت جدید باعث کشتار اولین گروه از زندانیان شد. این تنها علنی‌کاری نبود که جان و بُنیه را از «چپ» گرفت، بلکه برای او اولویت اقدامات یا به‌قولی الویت پراتیک ـ‌‌همواره‌ـ تشکیلاتی بود. البته امروزه در توجیه این عمل‌کردها احتجاج می ­شود که اگر چنین نمی­ کردیم، چه و چه نمی ­شد! بحث در محتوای تثبیت شده و نگاه منجمد و متمرکز روی امر دموکراتیک و از دست دادن زمینه تدارکاتیِ آینده‌ساز سوسیالیستی است؛ نه توجیهاتی که برفرض پذیرش بازهم چیزی جز رؤیای دمکراتیسم بورژوایی نتیجه نخواهد داشت.

در خصوص حرکت­های دموکراتیک کارگران هم‌چون سندیکاها، اتحادیه­ ها، شوراها و اعتصابات با خواسته صنفی و رفاهی جدای از این طرح‌واره‌ی مکتوبْ مفصل و مستقل باید نوشت!

 3ـ ما چه می­ خواهیم؟

ما سوسیال­ دموکرات‌ها خواهان تغییر رژیم سیاسی به‌نفع خودمان هستیم، و نه الزاماً انقلاب با مضمون آن ­چیزی که به‌نفی و رفع قطعیِ مناسبات مالکیت خصوصی بی انجامد. چرا چنین مدعایی را باور دارم؟ پاسخ واضح است؛ آیا در عمل کاری می­ کنیم که نشان خواست حقیقی ما برای نفی جامعه­ ی طبقاتی باشد! به‌خاستگاه اجتماعی­ اکثریت­ مان نگاه کنیم. چه در دهه­ های قبل از 57 و چه اکنون. هم‌چنین به‌وضعیت معاش و زندگی مادی­مان توجه کنیم؛ مگر در میان و در هم‌آهنگی با طبقه‌ی متوسطِ (عموماً رانت­خوار) زندگی نمی­ کنیم. مگر چهل سال در پشت این نقاب برازنده و به‌اصطلاح رادیکال، لیبرال دموکرات‌هایی با اِهنُ تولوپ نبوده­ ایم.

آن‌چه به‌ما وجاهت می­ بخشد نه زندگی «انقلابی» خودمان، بلکه درنده­ خویی حاکمان و نظام اجتماعی موجود ا­ست. سرکوب‌گری نظام که اغلب با آن دعوا داریم را به‌­یک‌سو بگذاریم تا روش‌های علیق­ دهی متکثر همین مناسبات موجود را پنهان نکنیم. چگونه است که سهمیه­ ها، وام‌ها، مجوزهای رنگ­ و وارنگ، حقوق­ ها و مزایای بوروکراتیک را به‌همراه پسرخاله‌بازی و فامیل‌بازی و هم‌شهری بازی‌ها، و خانواده شهید و جان‌باز و آزاده بودن را کنار می‌گذاریم و به‌عنوان عواملی که ما را این‌چنین ساخته‌اند که هستیم، نمی‌بینیم؟ این‌ها مثل کرم از درون ماهیت «سوسیالیستی» ما را خورده و از درون فاصدمان کرده‌ اند؛ و پیوندمان را با زحمت‌کشان و تهی‌دستان قطع کرده‌اند. ما عموماً طبقه حاکم را تغذیه کرده­ ایم، در حالی‌که خودمان را تافته‌ی جدا بافته‌ای می­ دانستیم و هنوز هم می­ دانیم.

 4ـ ما چه می کنیم؟

هنگامی­ که تغییرات کودتاگونه و رژیم‌چنجی در قدرت سیاسی اتفاق افتاد، جملگی آن را انقلاب نامیدیم. ادبیات سیاسی را به‌نفع گروهی محدود چنان رقم زدیم که از ابتدا بدهکارش شدیم. در هنگام سرکوب‌مان «ضد انقلاب» نامیده شدیم و به‌همان منوال ضدانقلابی مورد سرکوب قرار گرفتیم.

بسیاری از رویه­ های پیش‌گرفته­ مان دسته­ جمعی به‌مسلخ­ مان بُرد. و در آن میان یک‌دیگر را به‌طرق مختلف تنها گذاشتیم. این جدا از آن بخشی بود که به‌خوش خدمتی همت گماشته بودند و می‌خواستند بخش «رادیکال» روشن‌فکری را قربانی زدوبندهای مشارکت درقدرت کنند.

سرکوب­ را دوام نیاوردیم. نه چون سخت بود، و نه چون ما به‌شماره و تعداد کم بودیم و سرکوب‌گران به‌شماره زیاد. نه، نه! ما تاب نیاوردیم، چون خودرا برای این ستیز به‌لحاظ «ارزش»های انقلابی  نیاراسته بودیم. نیروهای جنبش چپ را در قربان‌گاه­ ها به‌عوامل سرکوب‌گر بدل ساختیم. و به‌راحتی ‌فراموش کردیم که چه مسئولیتی داشتیم و چگونه به‌ناسرانجامش کشاندیم. توده‌ی «تواب»ها (چه آن‌هایی‌که به‌لحاظ روحیه کم آوردند و چه آن‌هایی که به‌واسطه‌ی ترسْ صدوهشتاد درجه‌ عقب ‌نشستند) جملگی دست‌پروردگان اولیه ما بودند.

شاید نتوانیم از زیر بار این فلاکت و نکبت چهل ساله رها شویم؛ و توجیهات صوری گوناگونی را که به‌آن توسل جسته‌ایم، کنار بگذاریم. اما سؤال این است‌که، با کنار گذاشتن نقش جنایت‌کارانه و خائنانه رجوی­ها، آیا حکومت اسلامی از فاشیسم آلمان و ایتالیا درنده‌خوتر عمل کرد؟ چگونه است که جنبش مقاوت در آلمان و ایتالیا دوام آورد، ولی ما خفقان را پذیرفتیم؟

تاریخ خودِ مائیم و باید پاسخ بدهیم! تاریخ آگاهی از عمق مناسبات است؛ نه سمبَل کردنِ توجیه‌آمیز کردارهای خطا و به‌شدت حقارت‌بار و حقارت‌سازی که در پیش گرفتیم.

مجادلات بیش­ از بیست ساله‌ی مدیایی، انگ پراکنی‌ها، چسبیدن به‌ «مارکسیسم نقل قولی» برای بستن اذهان و بسیاری عوارضِ دیگری که برخاسته از ذات اجتماعی ماست، بیماری به‌هم­ آمیزی سوسیال دموکراتیک را در حرکت به‌سوی انقلاب اجتماعی علاج نخواهد کرد؛ حتی اگر با عربده‌های «رژیم چنج»ی رنگارنگ گلوی خودرا پاره پاره کنیم!

تا زمانی که برای خواسته‌های «دموکراتیک» شولای گشاد «سوسیالیستی» به‌تن داریم، بازهم همین مضحکه را به‌ارمغان خواهیم داشت. توده­ های زحمت‌کش و طبقه‌ی کارگر با ما نخواهند بود. علاج ما مؤلفه انقلابی­ست. سوسیالیست انقلابی بودن چاره ماست! اما این مهم به‌پاک‌سازی خودآگاهانه‌ی مستمر نیز نیاز دارد، نه به‌بزرگ ماندن در وضعیت گند‌گرفته‌ی موجود. باید به‌خودمان سهل نگیریم...

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top