کمون پاریس و قدرت کارگری
این درست استکه درایت رهبران انقلاب اکتبر بهلحاظ پیچیدگی و سازمانیافتگی با درایتِ ساده و خودجوش رهبران كمون قابل مقایسه نیست؛ اما باید بهاین نکته نیز توجه داشت که: اولا- انقلاب اکتبر بدون قیام کمون ـاگر شدنی بودـ ناگزیرْ بسیاری از سادگیهای کمون برشانههای آن سنگینی میکرد و حرکتش را بهکُندی و چهبسا بهسکون میکشاند؛ و دوماًـ در فاصلهی تقریباً 50 سالهی کمون پاریس و انقلاب اکتبر همهچیز و بهویژه مناسبات سرمایه و دانش مبارزهی طبقاتی تحولات و پیشرفتهای شگفتی را از سرگذرانده بودند.
کمون پاریس و قدرت کارگری
کسی که برای مردم افسانههای انقلابی نقل میکند،
کسی که آنها را با داستانهای احساساتی سرگرم میسازد،
بهاندازهی آن جغرافیدانی مجرم است که برای دریانوردانپ
نقشههای دروغین ترسیم میکند.
لیساگاره (نویسندهی تاریخ کمون پاریس)
نوشتهی رامین جوان
توضیحی در مورد چرایی و چگونگی این نوشته
افراد و جریانهای چپ و بهویژه چپ ایرانی، عادت را براین استکه هرسال بهمناسبتهای تاریخی و ازجمله بهمناسبت 18 مارس (روز قیام کموناردهای پاریس) مقاله و نوشته منتشر میکنند. گرچه محتوای اغلب اینگونه نوشتهها (بهویژه در رابطه با چپ ایرانی) در جنبهی کلیگرایانه و تیترگونهی خویش، یادآورانه و احترام برانگیزاند؛ اما مسئله این استکه اینگونه یادآوریها و احترامبرانگیزیها، بهلحاظ امکان تبادلات نظری ویا کاربردهای عملی، اساساً خنثی هستند. چنان مینماید که باور نویسندگان اینگونه مقالات براین استکه وقایعی همانند قیام مردم کارگر و زحمتکش پاریس در سال 1871، اگر فقط بهگذشتگان تعلق نداشته باشد، بهروزهای بسیار تعیینکنندهای در آینده ربط پیدا میکنند که در عدم موجودیتشان در لحظهی حاضر، وظیفهی کنونی ما را بهصرف یادآوری یا قدردانی از قهرمانیها و کارهای سترگ محدود میکند. این درست شبیه مراسمی است که پیروان ادیان مختلف بهمناسبتهای گوناگون و بهشیوههای گاهاً بسیار متفاوت در دستور زندگی خود قرار دادهاند. چنین شیوهای ـاگر فیالواقع وجود داشته باشدـ نه درسآموزی از تاریخ، که تحریف حقیقت آن است؛ چراکه از نگاه مارکسیستی و پرولتاریاییْ آن رویدادهایی تاریخی و سترگ محسوب میشود که بهواسطهی ذات نوعی و انسانی و انقلابی خویش، گرچه مشروط بهزمان و مکانی معیناند، اما همواره و هرروزه تبادلپذیر و درسآموزند. بنابراین، در رابطه با بازآفرینیِ نظریِ رویداهای تاریخی باید از کلیگرایی، نوشتههای تلگرافی و یادآوریهای شبهمذهبی گامی فراتر برداشت و اینگونه وقایع را بهگونهای بازگویی کرد که پتانسیل تبادل انقلابی و پرولتاریایی را در همین امروز هم داشته باشند. نوشتهی حاضر تلاشی در همین راستاست.
این نوشته با اشاراتی از پیشینهی تاریخی کمون و نیز ارائهی تصویری از سلسله رویدادها و کنشهایی شروع میکند که در ترکیب ارادهمندانه و طبقاتیشان بهقیام کارگران و زحمتکشان پاریسی و نیز شکست آنها انجامید. بنابراین، روی بعضی از لحظهها (بنا بهمیزان اثرگذاری اجتماعیشان در روزگار خود) بیشتر و تحلیلیتر تأکید میکند و از بعضی از رویدادهای کماثرگذارتر، با اشاراتی وقایعنگارانه میگذرد. شرح رویدادهای اثرگذارتر را ـحتیالامکانـ با استفاده از تاریخ کمون (نوشتهی لیساگاره) مستند کردهام که مستندترین نوشته در مورد کمون پاریس است؛ و تدوین آن از نقطهنظرات مارکس نیز بیتأثیر نبوده است. منهای پارهای اظهار نظرات که مسئولیت آنها بهعهدهی نویسنده است، اغلب تحلیلها از آن مارکس و انگلس و اساساً با استفاده از سه اثرِ «مبارزهی طبقاتی در فرانسه»، «هیجدهم برومر لویی بناپارت» و «جنگ داخلی از فرانسه» است.
قصد اصلی از نگارش این نوشته که بیشتر بهتألیف شباهت دارد، ارائهی تصاویر و تحلیلهایی استکه خواننده با کمک آنها بتواند وقایع کمون را همانند یک قطعهی متحرک و سینمایی یا همانند وقایعیکه عیناً شاهد آن بوده است، در ذهن خویش بهطور خلاقانهای بازبیافریند. منهای هرشکل خاصی از پراتیک و آموزش، این بازآفزینی بهخودیخود و بسته بهمجموعهی شرایطْ ـکمابیشـ متضمن همان تبادلی استکه افراد و گروهها میتوانند با ذات رویدادهای تاریخی داشته باشند. بههمین منظور نوشتهی حاضر دربردارندهی 3 روزشمار است. نخست: «روزشمار کمون» در آغاز نوشته تا خواننده با کمک آن بتواند پیوستار زمانی رویدادها را دنبال کند؛ دوم: «روزشمار تاریخ جنبش کارگری فرانسه از انقلاب 1789 تا تشکیل انترناسیونال»؛ وبالاخره«روزشمار تاریخ فرانسه از تشکیل انترناسیونال تا برقراری جمهوری» پس از دومین روزشمار.
ضمناً از دوست و رفیق عزیز، عباس فرد، بهخاطر همیاریاش در تایپ، ارائهی پیشنهادهای ارزنده و ویراستاری نهایی این نوشته تشکر میکنم.
***
روزشمار کمون
سال 1870
10 ژانویه: تظاهرات صدهزار نفری علیه ناپلئون سوم بهمناسبت قتل ویکتور نوار (روزنامهنگار) بهدست پییر بناپارت (پسرعموی امپراتور).
8 مه: در یک رفراندوم ملی، امپراتوری با 84 درصد آرای مثبت، رأی اعتماد کسب میکند. در آستانهی رفراندوم، اعضای فدراسیون پاریس بهاتهام توطئه علیه ناپلئون سوم دستگیر میشوند. از این بهانه بعداً برای دستگیری کلیهی اعضای انترناسیونال در سراسر فرانسه مورد استفاده قرار گرفت.
19 ژوئیه: درگیری دیپلوماتیک بهخاطر نیات پروس در مورد تاج و تخت اسپانیا. لوئی بناپارت بهپروس اعلان جنگ میکند.
23 ژوئیه: مارکس آنچه را که بعداً «اولین پیام انترناسیونال» نامیده شد، تمام میکند.
26 ژوئیه: «اولین پیام» بهتصویب میرسد و توسط شورای عمومی «انجمن کارگران» در سطح بینالمللی منتشر میشود.
4 تا 6 اوت: شاهزاده فردریک، فرماندهی یکی از سه ارتش پروس که بهفرانسه حمله کردهاند، مارشالِ فرانسه (ماکماهون) را در وُرت و وایسنبرگ شکست میدهد؛ او را از آلزاس (شمال شرق فرانسه) بیرون میکند؛ استراسبورگ را بهمحاصره درمیآورد؛ و بهطرف نانسی حرکت میکند. دو ارتش دیگر نیز نیروهای مارشال بازِن را در مِدس منزوی میکنند.
16 تا 18 اوت: تلاش بازن برای بیرون بردن سربازان خود از میان خطوط پروس که با کشتههای بسیار در مارلاتور و لراولوتت خنثی میشود. پروسیها تا شالون پیش میروند.
1 سپتامبر: نبرد سِدان. ناپلئون که همراه ماکماهون در مدس بهنجات بازن شتافته بود با راهبندان پروسیها روبرو میشود، وارد نبرد میگردد، و در سدان شکست میخورد.
2 سپتامبر: ناپلئون و ماکماهون با بیش از 83/000 سرباز در مدس تسلیم میشوند.
4 سپتامبر: با رسیدن خبر تسلیم در سدان، کارگران پاریس بهپاله بوربون حمله میکنند و مجلس قانونگذاری را وادار بهاعلام سقوط امپراتوری میکنند. عصر همان روز در تالار شهرداری مرکزی پاریس جمهوری اعلام میشود. «حکومت موقت دفاع ملی» برای ادامهی و اخراج پروسیها از فرانسه، مستقر میشود.
5 سپتامبر: در لندن و پارهای از شهرهای بزرگ تظاهراتی برپا گردید که تظاهرکنندگان خواستار شناسائی جمهوری فرانسه از طرف انگلستان بودند. شورای عمومی انترناسیونال اول در سازماندهی این تظاهرات فعالانه شرکت داشت.
6 سپتامبر: «حکومت دفاع ملی» طی بیانیهای تقصیر جنگ را بهگردن رژیم امپراتوری میاندازد و اعلام میکند که خواهان صلح است؛ اما «مادام که پروسْ آلزاسـلورن را در اشغال دارد، یک وجب از خاک و یک سنگ از استحکامات نظامی خودرا واگذار نمیکند و جنگ متوقف نخواهد شد».
19سپتامبر: دو ارتش پروس محاصرهی طولانی پاریس را آغاز میکنند. بیسمارک تصور میکند که کارگران «ملایم و منحط» پاریس فوراً تسلیم خواهند شد. حکومت موقت هیئت نمایندگیای بهتور میفرستد که گامبتا با فرار از پاریس با بالون خیلی زود بهآن میپیوندد تا مقاومت را در شهرستانها سازماندهی کند.
27 اکتبر: ارتش فرانسه بهسرکردگی بازن (با ارتشی بین 140/000 تا 180/000 سرباز) در مدس تسلیم میشود.
30 اکتبر: گارد ملی فرانسه در لِبورژِه شکست میخورد.
31 اکتبر: با دریافت این خبر که «حکومت دفاع ملی» تصمیم بهآغاز مذاکره با پروس گرفته است، کارگران پاریس و بخشهای انقلابی گارد ملی تحت رهبری بلانکی شورش میکنند، تالار شهرداری مرکزی را اشغال کرده و در آنجا حکومت انقلابیِ «کمیتهی امنیت عمومی» را برپا میدارند. این کمیته در 31 اکتبر مانع از اعدام اعضای حکومت موقت میشود که پارهای از شورشیان خواهان آن بودند.
1 نوامبر: تحت فشار کارگرانْ حکومت ملی قول استعفا و برنامهریزی انتخابات کمون را میدهد ـ قولهائی که تصمیم بهعملی کردن آنها را نداشت. پس از آن که کارگران با این کلک «قانونی» آرام میشوند، حکومت با خشونت شهرداری مرکزی را میگیرد و دوباره سلطهاش را بر شهر تحت محاصره برقرار میکند. بلانکی بهاتهام خیانت بازداشت میشود.
سال 1871
22 ژانویه: پرولتاریای پاریس و نفرات گارد ملی در تظاهراتی که بهابتکار بلانکیستها برگزار شد، شرکت کردند. آنها خواستار سرنگونی حکومت و برقراری کمون شدند. بهدستور «حکومت دفاع ملی» گارد متحرک بریتانی که از شهرداری حفاظت میکرد بهسوی تظاهرکنندگان آتش گشود. پس از کشتار کارگران بیسلاح، حکومت تدارک تسلیم پاریس را آغاز میکند.
28 ژانویه: پس از چهارماه مبارزهی کارگران، پاریس تسلیم پروسیها میشود. درحالی که تمام نیروهای منظم خلع سلاح میشوند، گارد ملی اجازه داشت سلاحهای خود را نگهدارد و مردم پاریس هم مسلح میمانند و فقط امکان تصرف بخش کوچکی از شهر را بهپروسیها دادند.
8 فوریه: برگزاری انتخابات در فرانسه که اکثر ساکنان کشور از آن بیخبرند.
12 فوریه: مجلس ملی جدید در بوردو افتتاح میشود. دوسوم نمایندگان محافظهکار خواهان پایان جنگ هستند.
16 فوریه: مجلسْ آدلف تییِر را بهعنوان رئیس قوهی مجریه انتخاب میکند.
26 فوریه: در ورسای، معاهدهی مقدماتی صلح بین تییِر و ژول فاور از یکسو و بیسمارک از سوی دیگر امضا میشود. فرانسه آلزاس و لورن شرقی را بهآلمان واگذار میکند و مبلغ پنج میلیارد غرامت میپردازد. خروج آلمان از مناطق اشغالی بهتدریج و بهنسبت تأدیهی مبلغ غرامت صورت میگیرد. معاهدهی نهائی در تاریخ 10 مه 1871 در فرانکفورت امضا شد.
1 تا 3 مارس: پس از ماهها درگیری و تحمل سختیِ ناشی از ورود ارتش آلمان بهشهر و تسلیم بیوقفهی حکومت، کارگران پاریس واکنشی خشمآلود نشان میدهند. گارد ملی طغیان میکند و یک کمیتهی مرکزی تشکیل میدهد.
10 مارس: مجلس ملی یک قانون در مورد بهتأخیر انداختن پرداخت وامهای معوقه تصویب میکند. مطابق این قانون پرداخت وامهائی که تعهد آنها بین 13 اوت و 12 نوامبر 1870 صورت گرفته را میتوان بهتأخیر انداخت. این قانون بهورشکستگی بسیاری از خردهبورژواها منجر میشود.
11 مارس: مجلس ملی جابهجا میشود. با وجود ناآرامیها در پاریس، حکومت در 20 مارس در ورسای مستقر میشود.
18 مارس: آدلف تییِر در تلاش برای خلع سلاح پاریس، سربازان ارتش منظم را بهپاریس اعزام میکند، ولی آنها بهکارگران پاریس میپیوندند و از اجرای فرمان آتش خودداری میکنند. ژنرالها کلود مارتن لِکنت و ژاک لئونار کلمانتوما توسط سربازان تحت فرمان خود بهقتل میرسند. بسیاری از سربازان با مسالمت از پاریس خارج میشوند و عدهای هم در همانجا میمانند. تییِر خشمگین از چنین رویدادی جنگ داخلی را آغاز میکند.
26 مارس: شورای شهرداری ـکمون پاریسـ توسط شهروندان پاریس انتخاب میشود. کمون شامل کارگرانی میشود که در بین آنها پیروان انترناسیونال، پرودون و بلانکی وجود دارند.
28 مارس: کمیتهی مرکزی گارد ملی که تا آن زمان وظائف حکومت را انجام میداد، پس از صدور فرمان انحلال دائمی «پلیس اخلاق» استعفا میدهد.
30 مارس: کمون نظاموظیفه و ارتش دائمی را ملغی میکند. گارد ملی تنها نیروی مسلحی است که همهی افراد قادر بهحمل سلاح در آن ثبت نام میکنند. کمون کلیهی اجارهخانههای معوقه را از اکتبر 1870 تا آوریل 1871 میبخشد. در همان روز اعتبارنامهی خارجیانی که برای عضویت کمون انتخاب شدهاند، تایید میشود؛ زیرا پرچم کمون پرچم جمهوری جهانی است.
1 آوریل: کمون اعلام میکند که بالاترین حقوق دریافتی یک عضو کمون از 6000 فرانک تجاوز نمیکند.
2 آوریل: جهت سرکوب کمون پاریس، تییِر بهبیسمارک متوسل میشود تا اسرای جنگی فرانسه را که اکثراً در ارتشهائی خدمت میکردند که در سدان و مدس تسلیم شده بودند، بهارتش ورسای تحویل دهد. بیسمارک در ازای پرداخت 5 میلیارد غرامت با این درخواست موافقت میکند. ارتش فرانسه محاصرهی پاریس را آغاز میکند. پاریس تحت بمباران مداوم قرار میگیرد و آن هم توسط همان کسانی که بمباران پاریس توسط پرروسیها را بهعنوان توهین بهمقدسات محکوم کرده بودند. کمون جدائی کلیسا از دولت، الغای هرگونه کمک مالیِ دولت بهمقاصد مذهبی و تبدیل تمام اموال کلیسا بهاموال دولت را مقرر کرد. مذهب امری صرفاً شخصی اعلام میشود.
5 آوریل: در تلاش برای جلوگیری از تیرباران کمونارها توسط ورسای، یک لایحه قانونی درمورد گروگانها تصویب شد. براساس این تصویبنامه همهی کسانی که بهداشتن ارتباط با حکومت در ورسای متهم میشدند، گروگان اعلام میشدند. این تصمیم هرگز اجرا نشد.
6 آوریل: گیوتین توسط گردان 137 گارد ملی بیرون آورده و در میان شادی عظیم مردم سوزانده شد.
7 آوریل: درهفتم آوریل ارتش ورسای گدار سِن در نویی را درجبههی غرب پاریس تسخیر کرد. در عکسالعمل بهسیاست تیرباران کمونارهای دستگیر شده، کمون سیاست چشم درمقابل چشم و دندان درمقابل دندان را اعلام و تهدید بهمقابله بهمثل مینماید. اینکار بلافاصله بلوف از آب درمیآید وکارگران پاریس هیچکس را اعدام نمیکنند.
8 آوریل: در یک لایحه قانونی هرگونه نشانه، تصویر، دگم و دعای مذهبی از مدارس بیرون رانده میشود. در یک کلام مقرر میشود که «هرآنچه بهحوزهی وجدان فردی تعلق دارد» از مدارس خارج گردد. این تصویبنامه بهتدریج اجرا میشود.
11 آوریل: در حملهای در جنوب پاریس، ارتش فرانسه با خسارات زیادی توسط ژنرال اود بهعقب رانده میشود.
12 آوریل: کمون تصمیم میگیرد که ستون پیروزی در میدان واندوم را که پس از فتوحات ناپلئون در 1809 از توپهای غنیمتی ساخته شده بود، بهعنوان نشانهی شوینیسم و تحریک نفرت ملی، تخریب کند. این تصویبنامه در 16 مه بهاجرا درآمد.
16 آوریل: کمون تعویق سررسید کلیه بدهیها و لغو بهرهی آنها را تا سه سال دیگر اعلان میکند. کمون دستور میدهد که صورتی از کارخانههائی که توسط صاحبان آنها بسته شدهاند تهیه شود و طرحهائی تنظیم گردد که مطابق آنها این کارخانهها توسط کارگران سابق خود که در تعاونیها متشکل میشوند، اداره گردند؛ و نیز این تعاونیها در یک سندیکای واحد بزرگ متشکل شوند.
20 آوریل: کمون کار شب نانواها را غدغن میکند و همچنین کارت ثبتنام کارگران را که از آغاز امپراتوری دوم منحصراً توسط منصوبین پلیس ـاین استثمارگران درجه اولـ اداره میشد را ملغی مینماید. صدور کارت ثبتنام کارگران بهشهرداریهای بیست ناحیهی پاریس واگذار میشود.
23 آوریل: تییِر مذاکرات مربوط بهدرخواست کمون مبنیبر مبادلهی اسقف اعظم ژرژ داربوا (Georges Darboy) و کلیه کشیشهائی که در پاریس گروگان بودند با تنها شخص بلانکی که دوبار بهعضویت کمون انتخاب شده بود و در کلِروو زندانی بود، را قطع میکند. با چشمانداز نزدیک شدن انتخابات 30 آوریل، یکی از صحنههای بزرگ آشتیجوئی خود را بهنمایش گذاشت. تییِر از تریبون مجلس فریاد برآورد: «هیچ توطئهای علیه جمهوری وجود ندارد مگر توطئهی پاریس که ما را بهریختن خون فرانسویها وادار میکند. من این را بارها و بارها تکرار میکنم...». اتحاد لژیتیمیستها، اورلئانیستها و بناپارتیستها (یعنی: حزب نظم) از 700/000 عضو شورای شهر 30/000 عضو هم بهدست نیاورد.
30 آوریل: کمون دستور تعطیل گروخانهها را بهاین دلیل که وسیلهی استثمار کار هستند و با حق کارگران بر ابزار کارِ خود و حیثیت شخصیشان تناقض دارد، صادر میکند.
5 مه: کمون دستور تخریب محراب ندامت که در استغفار از اعدام لوئی 16 ساخته شده بود، را صادر میکند.
9 مه: دژ ایسی که در اثر آتش توپخانه و بمباران کاملاً با خاک یکسان شده است، بهتصرف ارتش فرانسه درمیآید.
10مه: معاهدهی صلح منعقده در فوریه حالا بهعنوان معاهدهی فرانکفورت بهامضا میرسد. (این معاهده در 17 مه از تصویب مجلس ملی میگذرد.)
16 مه: ستون واندوم واژگون میشود. این ستون بین سالهای 1806 و 1810، بهافتخار پروزیهای فرانسهی ناپلئونی در پاریس از برونز حاصل از توپهای غنیمت گرفته شده از دشمن در پاریس برپا شد و در رأس آن مجسمهی ناپلئون قرار داشت.
21 تا 28 مه: سربازان ورسای در 21 مه وارد پاریس میشوند. پروسیها که دژهای شمال و شرق پاریس را در دست داشتند بهسربازان ورسای اجازه میدهند که از طریق املاک شمال پاریس که مطابق قرارداد آتشبس برای آنها منطقهی ممنوعه بود، بهسمت پاریس پیشروی کنند. کارگران پاریس در این جناح نیروی اندکی داشتند. در نتیجه، در نیمهی غربی پاریس ـشهر تجملـ مقاومت ضعیفی صورت گرفت و هرچه سربازان بهنیمهی شرقی پاریس ـشهر کارگرانـ نزدیکتر میشدند مقاومت قویتر و سرسختانهتر میشد. ارتش فرانسه هشت روز را بهکشتار کارگران و تیراندازی بهغیرنظامیان گذراند. این عملیات توسط مارشال ماکماهون رهبری میشد که بعداً بهریاست جمهوری فرانسه رسید. چند ده هزار کارگر و کمونار بیمحاکمه تیرباران شدند (حدود 30/000 نفر)؛ 38/000 نفر زندانی گردیدند و 70/000 بهتبعید فرستاده شدند.
***
کمون پاریس و قدرت کارگری
پس از شكست ناپلئون اول، اروپا در سیطرهی اتحاد مقدس قرار گرفت؛ قدرتهای مستبدی كه میان 1812 و 1815 گرد هم آمدند تا شبح انقلاب فرانسه را از كالبد اروپا بیرون برانند. «اتحاد مقدس» كه در 1815 در كنگرهی وین پایهگذاری شد، سه قدرت مرتجع در اروپا (یعنی: اتریش، روسیه و پروس) را كه بازگشت سلطنت بوربونها در فرانسه را تحمیل كرده بود، گرد هم آورد.
در پی آن دوره، ارتجاع بسیار عمیقی در اروپا استقرار یافت كه این بار نیز در فرانسه (1830) بارزترین چهرهی خویش را نمایان ساخت تا سقوط بوربونها را سبب گردد و انقلاب 1830 را در آن بهشكست بکشاند. این رویداد لویی فیلیپ را بهقدرت رساند. سلطنت او اورلئانیست نام گرفت و تشكیلاتی مشروطه و شبه دموكراتیك نیز برقرار نمود. این بخشی از موجی نیمهانقلابی بود. یك ناآرامی موفق، بهپدید آمدن بلژیك بهصورت یك كشور جداگانه از هلند انجامید: یك مبارزهی آزادیبخش ملی. همچنین نتیجهی آنْ یك انقلاب نافرجام در لهستان بود كه قدرت سهگانه اتحاد مقدس آن را بهسرعت درهم كوبیدند.
بستر تاریخی کمون پاریس
رویداد كلیدی در درك بستر تاریخی كمون پاریس وقوع انقلاب 1848 در سراسر اروپا بود که «اتحاد مقدس» را درهم شكست. گرچه این موج گستردهی انقلابی پس از زمان معینی كه بورژوازی بزدلی و ناتوانی خود را در بردن امور ورای آن نقطه نشان داد، از حركت باز ایستاد؛ اما اولینباری بود كه طبقهی كارگر بهپا خاست و علیرغم کنشهای جنینی و در نهایت ناموفقش، خود را بهصورت طبقهای مستقل در جامعه مطرح كرد. این امر در ژوئن 1848 با شورش پرولتاریا در پاریس ملموستر نیز گردید. میتوان چنین نیز ابراز نظر کرد که این شورش از جهات گوناگون، سرآغازی برای قیام كموناردهای پاریس بود. طبقهی كارگر مسلح در پس شعار «جمهوری اجتماعی» و اعلام مخالفت با شعار «جمهوری» (فقط برای بورژوازی)، که از روزهای آغازین انقلاب فرانسه در 1798 همواره عرض اندام کرده بود، جمهوری مردم تهیدست و كارگر را در مخالفت با جمهوری سرمایهداران بهعنوان آلترناتیو انتخاب کرد و با همین شعار خیابانها را نیز بهتسخیر خود درآورد:
«کارگران دیگر چارهای نداشتند، یا باید از گرسنگی میمردند یا تن بهنبرد میدادند. آنان در روز 22 ژوئن، [بهاین تحریکات] با شورشی جسورانه پاسخ دادند که طی آن نخستین نبرد بزرگ میان دو طبقه سازندهی جامعهی بورژوایی درگرفت. این نبردی بود برسر بقا یا نابودی نظم بورژوایی. حجابی که چهرهی جمهوری را میپوشانید بدینسان دریده شد. همه میدانند که کارگران، بدون داشتن فرماندهان و برخوردار بودن از نقشهی هماهنگ، بدون وسایل لازم و درحالیکه اغلب حتی سلاحی در دست نداشتند، با شجاعت و نبوغی بیمانند، بهمدت 5 روز تمام ارتش، گارد سیار، گارد ملی مستقر در پاریس و انبوه گارد ملی اعزام شده از ولایات فرانسه را شکست دادند و جلوی همهی اینها ایستادند. و همه هم میدانند که بورژوازی بیم و هراسهای مرگبارش را [از ایستادگی کارگران] با خشونتی ناشنیده جبران کرد و بیش از 3 هزار زندانی را از دم تیغ گذراند»[مارکس، نبرد طبقاتی در فرانسه].
اما شورش کارگران و تهیدستان پاریس که بهلحاظ تاریخی پیشدرآمد قیام کموناردهای پاریسی بود، بهوحشیانهترین شکل سركوب گردید:
«آخرین بقایای رسمی انقلاب فوریه یعنی کمیسیون اجرایی، همچون خواب و خیالی که در برابر واقعیت تاب نیاورد، در برخورد با اهمیت سرنوشتساز رویدادها دود شد و بههوا رفت. آتشبازیهای لامارتین [با کلمات در انقلاب فوریه] بهموشکهای آتشافکن کاوینیاک [در انقلاب ژوئن] تبدیل گردید. معلوم شد که مفهوم حقیقی، ناب، و عوامفریب برادری، برادری طبقات دارای منافع متضاد که یکی دیگری را میچاپد، همان برادری که با بوق و کرنا در فوریه اعلام شد، و با حروف درشت بر سردر همهی اماکن مهم پاریس، همهی زندانها، همهی سربازخانهها، حک گردید، چیزی جز جنگ داخلی، جنگ داخلی بهدهشتناکترین شکل آن، جنگ میان کار و سرمایه، نیست. در شامگاه 25 ژوئن، آتش این برادری از هرپنجرهای در پایتخت فرانسه زبانه میکشید، و درست در همان لحظاتیکه پاریس بورژوازی چراغانی میکرد، پاریس پرولتاریا غرق آتش و خون بود و در حالت نزع دست و پا میزد. برادری درست همان قدری دوام آورد که منفعت بورژوازی اقتضا با پرولتاریا را داشت»[مارکس، نبرد طبقاتی در فرانسه].
در اینجا باید بهلویی فیلیپ اشاره کنیم كه پس از 1848 بهصورت محصول شكست پرولتاریا و انقلاب، قدرت را بهدست گرفت. كسانی هستند كه میگویند نظام او جمهوری جعلی ناپلئون اول بود. این نظام را میتوان بهشیوههای گوناگون ـبهصورت نمود وارونه یا مرتجعانهی انقلاب ویا انقلاب در لباس ارتجاعـ توصیف كرد. راههای بسیاری برای درك این تناقضنما وجود دارد كه چرا ناپلئون اول نمادهای سلطنت را پذیرا شد. بههرصورت، او بود که ضمن حراست از بورژوازی فرانسه، در مقابل سرایت انقلاب بهبخش اعظمی از اروپا ایستاد و توفیق هم یافت. اما نظام ناپلئون سوم، لویی بناپارتِ مدعی، محصول ناتوانی بورژوازی فرانسه در انکشاف شكل سیاسیای بود كه از طریق آن میتوانست حاكمیت خود را بهصورت طبقاتی بهانجام برساند. پس از شكست طبقهی كارگر در 1848، بورژوازی (برخلاف تمایلات ضددموكراتیك خود) بیش از سه سال مجبور بهپذیرش شكل جمهوری برای فرمانروایی خود شد؛ شکلی از حکومت که پس از خلع ناپلئون و بازگشت سلطنت خاندان بوربونها رایج نبود. مسئله این بود كه بورژوازی در این مورد كه كدام سلسله (بناپارت یا اورلئانیستها) بیشترین خدمت را بهمنافعش میکنند، دچار دودستگی شد. بدینترتیب بود که با پذیرش شكل جمهوری توانستند دربارهی اختلاف نظر خود بهتوافق برسند. اما این وضعیت عجیب و فلجكننده، علیرغم سرکوب خونین ژوئن 1848 توسط بورژوازی، بهویژه برای بورژواها خوشایند بود؛ چراکه این شرایط بهظاهر انقلابی، ایدهی حاكمیت مردم از پایین را ظاهری مشروع میبخشید. بههرروی، از پس این تناقض بود كه ناپلئون قلابی سررسید. در دوم دسامبر 1851 لویی بناپارت پس از پایان دوران سه سالهی ریاست جمهوری خود، با یک کودتا، جمهوری را منحل و امپراتوری را اعلام کرد و خودرا بهعنوان ناپلئون سوم، امپراتور خواند.
بورژوازی [فرانسه] از بیم سوسیالیسم، امپراتوری دوم را پذیرفت، همانطورکه پدرانشان برای خاتمه دادن بهانقلاب، تسلیم امپراتوری و ناپلئون اول شدند. مقام الوهیتی که بورژوازی بهناپلئون اول اعطا نمود، در مقابل دو خدمتیکه او بهاین بورژوازی کرد، پاداش چندان زیادی نبود. او بهبورژواها یک نظام متمرکز آهنین داد؛ و همچنین 15/000 تیرهروزی را که هنوز آتشِ انقلاب در دل داشتند و ممکن بود در اولین فرصت مدعی سهم خود از املاک عمومی شوند، بهگور فرستاد. ولی درعینحال، همین بورژوازی را برای سواری دادن بههمهی اربابها زین کرد. آن زمان که این بورژوازی خود حکومت پارلمانیای را بهدست آورد که میرابو میخواست با یک پرش بهآن برساندش، قادر بهحکومت کردن نبود. شورش 1830 که مردم آن را بهانقلاب تبدیل کردند، شکم را بهسروری رساند. بورژوایِ بزرگ در 1830 ـهمانند 1790ـ فقط یک فکر در سر داشت و آن این بود که تا میتواند برای خود امتیاز انبار کند، قلعهها را برای حفاظت از املاکاش مسلح نماید و وضعیت پرولتاریا را ابدی سازد. سعادت کشور، مادام که خود او از آن فربه میشود، هیچ اهمیتی برایش ندارد. برای هدایت و بهمخاطره انداختن فرانسه، یک شاهِ پارلمانی همانقدر مجوز آزادی عمل دارد که بناپارت. هنگامی که دگربار، در 1848، براثر خیزش جدید مردم، بورژوازی ناگزیر میشود که زمام امور را بهدست بگیرد، پس از سه سال، با وجود تمام کشتارها و تبعیدها، قدرت از دستهای لرزان او میگریزد و بهدست اولین تازه وارد میلغزد.
این بورژوازی از 1851 تا 1869 بههمان ورطهای درغلطید که پس از هیجدهم برومر. منافعاش که تأمین شد، بهناپلئون سوم اجازه داد تا فرانسه را غارت کند، آن را بهواسال رُم مبدل سازد، حیثیتاش را در مکزیک بهباد دهد، مالیهاش را نابود کند و فسق و فجور را رواج دهد. بورژوازی که براثر نفوذ و ثروت خود بهانجام هرکاری قادر است، حتی یک نفر یا یک دلار را هم در ازای اعتراض بهخطر نمیاندازد. در 1869 فشار از بیرون بورژوازی را تا آستانه قدرت بالا میبرد؛ اندکی اراده او را بهقدرت میرساند؛ ولی میل او بهقدرت همانند میل اختههاست. با اولین علامتِ این اربابِ ناتوان، شلاقی را که در دوم دسامبر او را کوبیده بود، بوسه زد و راه را برای رفراندومی گشود که امپراتوری را دوباره غسل تعمید میداد[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
ناپلئون سوم ماجراجویی بود كه تلاش میكرد از هویت عموی نامدارش (ناپلئون بناپارت) برای عوامفریبی و جذب خردهمالكان بهرهبرداری كند. او در دسامبر 1850 بهعنوان سركردهی جنبشی متشكل از عناصر بیطبقه در شهرها و روستاها بهریاست جمهوری انتخاب شد. بورژوازی در ابتدا از انتخاب لویی بناپارت بهریاست جمهوری شوکه شد؛ اما بهسرعت دریافت که این مردک میتواند راهحلی برای قدرت با ثبات دولتی باشد. این راهی برای كنارگذاشتن مناقشات سلسلهای در میان جریانهای گوناگون هوادار سلطنت بود و درعینحال نویدبخش ساختن دولتی استوار كه بورژوازی را در برابر تهدید انقلاب محافظت میکرد. بدینترتیب بود که بورژوازی یک سال پس انتخاب لویی بناپارت بهاین نتیجه رسید که باید از او حمایت کند.
کسانی که باعث سِقط جنبش 1848 شدند و راه را برای دوم دسامبر باز کردند؛ و در تاریکی پس از آن خود را مدعیان معصومِ آزادی مورد تجاوز قرار گرفته جا زدند. اینها بهمجرد دمیدن اولین سپیده بههمان صورتی که همیشه بودهاند، ظاهر شدند: دشمنان طبقهکارگر. در دوران امپراتوری، «چپ» هرگز این تواضع را نشان نداد که خود را با منافع کارگران درگیر کند. این لیبرالها ـهرگزـ حرف و اعتراضی بهنفع کارگران (حتی از آن قبیل که گاهی اوقات مجلس از 1830 تا 1848 شاهد آن بود) در چنتهی خود نیافتند. حقوقدانهای جوانی که اینها بهدنبال خود یدک میکشیدند، خیلی زود نقشهی آنها را آشکار کردند: گرد آمدن پیرامون امپراتوری... ـ برخی مانند اولیویه و داریمون علناً و بعضی مثل پیکار با احتیاط. برای خجالتیها یا مقامپرستها هم «چپِ باز» را بنیاد گذاشتند که عملاً نیمکتی برای نامزدهای منتظر دریافت پستهای دولتی بود؛ و در واقع هم، در 1870 عدهای از لیبرالها خواستار کار دولتی شدند. برای «سرسختها» هم «چپِ بسته» بود که در آن غولهائی آشتیناپذیر مانند گامبتا، کِرمیو، آراگو و ملتان نگاهبانی از اصول خالص را عهدهدار شده بودند. سرکردهها در مرکز صدرنشین بودند. بهاین ترتیب، این دو گروه غیبگو همهی بخشهای اپوزیسیون را در چنگ خود داشتند ـ «شرمگینها» و «گستاخها». پس از رفراندوم، اینها بهمرجع مقدس و رهبران بیچون و چرای بخش پائینی طبقه متوسطی تبدیل شدند که بیش از پیش از حکومت کردن برخود عاجز بود؛ و بههشدار علیه خطرِ جنبش سوسیالیستیای که دست امپراتور را پشت آن نشان میدادند، مشغول شدند. این طبقه [بخشهای پائینی طبقه متوسط] بهلیبرالها اختیار تام داد، چشماش را بست و خود را رها کرد تا بهتدریج بهسوی امپراتوری پارلمانیِ مملو از پستهای وزارت برای متولیاناش کشیده شود. این صاعقه بهآنها جان دوباره داد، ولی خیلی موقت. هنگام دعوت نمایندگان بهحفظ آرامش، بخش پائینی طبقه متوسطه، این مادر دهم اوت مطیعانه سر خم کرد و اجازه داد تا بیگانه سرِ خود را دقیقاً در سینهی فرانسه فرو بَرَد.
فرانسهی بیچاره! چهکسی تو را نجات خواهد داد؟ فرودستها، تهیدستان، کسانی که شش سال بهخاطر تو با امپراتوری مقابله کردند.
درحالیکه طبقات بالا ملت را در ازای چند ساعت استراحتِ خود میفروشند و لیبرالها درصددند که در سایه امپراتوری بهنان و نوائی برسند، تعداد انگشتشماری از افراد بیسلاح و بیحفاظ علیه مستبد هنوز کاملاً قدرتمند، بهپا میخیزند. از سوئی، جوانانی که جزو بورژوازی هستند، بهمردم پیوستهاند: همان فرزندان خلف 1789 که مصمم بهادامهی انقلاباند؛ از سوی دیگر، کارگران برای مطالعه و مطالبهی حقوقِ کار متحد میشوند. امپراتوری بهعبث میکوشد در صف آنها شکاف بیندازد و کارگران را جذب کند. اینها دام را میبینند، آموزگاران سوسیالیسم قیصری را هو میکنند و از 1863 بهبعد، بدون هیچ نشریه و تریبونی، بهرغم ناخرسندی شدید تملقگویان لیبرال که معتقدند 1789 همهی طبقات را برابر کرده است، خود را بهعنوان یک طبقه تثبیت میکنند. اینها در 1863 بهخیابانها میریزند و بر سر مزار دانیل مانین [رهبر ناسیونالیست ایتالیائی (1857ـ1804) که در تبعید در فرانسه درگذشت] تظاهرات برپا میکنند و بهرغم چماق سبیرّی علیهِ مونتانا [دهکدهای که در 1863 در آن سربازانِ گاریبالدی از فرانسه شکست خوردند] اعتراض میکنند. در این دوران حزب سوسیالیست انقلابی بهظهور میرسد؛ و «چپ» دندان قروچه میرود. هنگامی که عدهای کارگر بیخبر از تاریخِ خود از ژول فاور میپرسند که آیا لیبرالها در روز قیام برای جمهوری از آنها حمایت خواهند کرد، این رهبر حزب «چپ» با وقاحت پاسخ میدهد: «آقایان! کارگران! امپراتوری را شما ساختهاید و خراب کردناش هم برعهدهی شماست». و پیکار میگوید : «سوسیالیسم وجود ندارد»، یا «در هرصورت ما با آن وارد بحث نمیشویم.
بهاین ترتیب بهخوبی مسلم شد که کارگران در آینده مبارزه را بدون کمک دیگران ادامه خواهند داد. از زمان شروع مجدد تجمعات عمومی، آنها طالارها را پر میکنند و علیرغم تعقیب و زندانْ امپراتوری را بهستوه میآورند، زیر پایش را خالی میکنند و از هرحادثهای برای ضربه وارد کردن بهآن استفاده مینمایند. در 26 اکتبر 1869 تهدید بهراهپیمائی بهسوی ارگان قانونگذاری میکنند؛ در نوامبر، تویلری را بهخاطر انتخاب روشفور دشنام میدهند؛ در دسامبر ارگان قانونگذاری را با سرود مارسیز تکان میدهند؛ در ژانویه 1870 با قدرت 200/000 نفر جمعیت بهتشییع ویکتور نوار میروند و اگر خوب هدایت شده بودند، تاج و تخت را جارو میکردند»[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
آنچه در رابطه با کمون پاریس قابلیت بازگویی و تأکید را دارد، این استکه قیام کمون همانند همهی دیگر رویدادهای تاریخی رعدی در آسمانی بیابر نبود. بهبیان دیگر، گرچه وقوع قیام کمون از وقوع وقایعی که تحت اختیار پرولتاریای فرانسه نبود، بهشدت تأثیر گرفت و حملهی ارتش پروس بهفرانسه مهمترین آن بهشمار میآید؛ اما اینکه این تأثیرپذیری بهگونهی دیگر واقع نشد، بهروند تغییرات و تحولاتی برمیگردد که برای طبقهی کارگر هم بیرونی و هم درونی بود:
...از زمان شروع مجدد تجمعات عمومی، آنها [یعنی: کارگران فرانسوی] طالارها را پر میکنند و علیرغم تعقیب و زندانْ امپراتوری را بهستوه میآورند، زیر پایش را خالی میکنند و از هرحادثهای برای ضربه وارد کردن بهآن استفاده مینمایند. در 26 اکتبر 1869 تهدید بهراهپیمائی بهسوی ارگان قانونگذاری میکنند؛ در نوامبر، تویلری را بهخاطر انتخاب روشفوردشنام میدهند؛ در دسامبر ارگان قانونگذاری را با سرود مارسیز تکان میدهند؛ در ژانویه 1870 با قدرت 200/000 نفر جمعیت بهتشییع ویکتور نوار میروند و اگر خوب هدایت شده بودند، تاج و تخت را جارو میکردند.
....
«چپ»، ترسیده از انبو جمعیت که میرفت تا آنها را تحتالشعاع قرار دهد، بهرهبران آنها انگ اوباش و عامل پلیس زد. ولی آنها همچنان در صف مقدم میمانند و با نقاب برداشتن از چهرهی «چپ» و فراخواندن آنها بهبحث، درعینحال آتش خود را متوجه امپراتوری مینمایند و بهپیشآهنگ علیه رفراندوم تبدیل میشوند. با پخش شایعهی جنگ، آنها اولین کسانی هستند که موضع میگیرند. تفالههای کهنهی شوینیسم که توسط بناپارتیستها تحریک میشوند، آب را گلآلود میکنند؛ لیبرالها منفعل میمانند یا کف میزنند؛ اما کارگران راه را میبندند. در 15 ژوئیه درست در همان ساعتهائی که اولیویه پشت تریبون با فراغ بال از جنگ سخن میگوید، سوسیالیستهای انقلابی با فریاد «زندهباد صلح» و سر دادن ترانه صلحجویانهی «خلقها برادران ما هستند، خودکامگان دشمنانمان»، بولوارهای پاریس را پر میکنند. از شاتودو تا بولوار سندنی مردم برای آنها کف میزنند، ولی در بولوارهای بوننوول و مونمارتر آنها را هو میکنند و با دستههائی که فریاد جنگ سردادهاند، درگیر میشوند.
روز بعد دوباره در باستیل گرد هم میآیند و در خیابانها راهپیمائی میکنند، رانویه نقاشِ رویِ سفال که در بِلویل معروف است، با پرچمی در دست پیشاپیش آنها حرکت میکند. در فوبور مونمارتر «دژبانهای شهری» با شمشیرهای آخته بهآنها یورش میبرند.
آنها ناتوان از تأثیرگذاری بر بورژوازی، همانطور که در 1869 کرده بودند، بهکارگران آلمان رو میآورند: «برادران، ما با جنگ مخالفت میکنیم، ما آرزومند صلح، کار و آزادی هستیم. برادران، بهمزدورانی که در صددند شما را در خصوص خواستهای واقعی فرانسه بفریبند، گوش ندهید». این پیام بزرگمنشانه پاداش خود را دریافت کرد. در 1869 دانشجویان برلن پیام صلحجویانه دانشجویان فرانسوی را با دشنام پاسخ داده بودند. در 1870 کارگران برلن اینگونه با کارگران فرانسه سخن گفتند: «ما نیز آرزومند صلح، کار و آزادی هستیم. ما میدانیم که در هر دو سوی راین برادرانی هستند که ما حاضریم همراه با آنها در راه جمهوری جهانی جان بدهیم». چه پیشگوئی پرمعنائی! باشد که این کلمات بر صفحهی اول کتاب زرینی که تازه توسط کارگران گشوده شده است، نقشبندد.
بهاینترتیب، در اواخر امپراتوری هیچ جوشش و فعالیتی، جز در میان کارگران و جوانانی که از طبقه متوسط بهآنها پیوسته بودند، وجود نداشت. تنها اینها نوعی شجاعت سیاسی نشان دادند و در شرایط فلج عمومیِ اواسط ماه ژوئیه 1870 فقط آنها در خود این نیرو را یافتند که لااقل برای رستگاری فرانسه تلاش کنند[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
لویی بناپارت ادعای امپراتوری دوم را داشت كه تقلیدی از امپراتوری ناپلئون اول بود. ماركس درباره تكرار تاریخ بهصورت کاریکاتوریک یادآوری مشهور دارد:
«هگل، درجایی، براین نکته انگشت گذاشته است که همهی رویداها و شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان، بهاصطلاح، دوبار بهصحنه میآیند[1]؛ وی فراموش کرده اضافه کند که بار اول بهصورت تراژدی و بار دوم بهصورت نمایش خندهدار، کوسیدیر بهجای دانتون، لویی بلان بهجای روبسپیر، مونتاتی ساهای 1848 تا 1851 بهجای مونتانی 1793 تا 1795، برادرزاده بهجای عمو. و در اوضاع و احوالی که دومین روایت هیجدم برومر در آن رخ میدهد با چنین مضحکهای روبروهستیم[2].[مارکس، هیجدهم برومر لویی ناپلئون].
لویی بناپارت كه ادعا میكرد ناپلئون سوم است، مجلس شورای ملی را تا حد ماشین امضا تنزل داد. این نظام یک دیكتاتوری فاسد بود كه فحشا و تن فروشی را گسترش داد و بههرگونهای از شیادی مالی برتری بخشید. این دیکتاتوری نوعی از دیكتاتوری بود كه بورژوازی و بورژواها را قادر ساخت تا از سیاست كنار بكشند و بیش از هرچیز بهدنبال منافع صنعتی و مالی خود باشند. نتیجهی این دیکتاتوری، صنعتی شدن پُرشتاب فرانسه و رشد طبقهی كارگر بهصورت یك طبقهی پرشمار بود. بههرروی، در این نظام فاسد، رشد چشمگیری در نیروهای تولیدی پدید آمد. این رشد چشمگیر صنعتی و طبقهی پرشمارِ کارگر یکی از آن پیشزمینههایی بود كه قیام كمون بر برستر آن واقع گردید.
نظام و دیکتاتوری ناپلئون سوم در بستر جنگ پروس و فرانسه در 1870 بهپایان رسید. این جنگ برای ناپلئون سوم سرنوشتی تراژیك رقم زد. او را در 2 سپتامبر 1870 در جنگ سدان اسیر كردند. در پی آن، بلافاصله در متز شكست تحقیرآمیز دیگری برای نیروهای فرانسوی پیش آمد. آلمان در آن زمان تثبیت دولت ملی را با محوریت پروس در دست داشت. آلمان توانست استانهای فرانسوی آلزاس و لورن را تصرف كند. شكست در این جنگ مرتجعانه در برابر پروس، شرایط را برای جرقهی كمون فراهم آورد.
قیام کموناردها
ماركس در 1870، در پایان جنگ فرانسه و پروس، نوشت: «بدینترتیب در این شرایط فوقالعاده دشوار، طبقهی كارگر فرانسه بهحركت درمیآید. هرتلاش برای برهم زدن حكومت جدید در این بحران كنونی كه دشمن پشت دروازههای پاریس است، كاملاً نومیدانه است». او در ادامه توضیح میدهد كه آنها محكوم بهشكست هستند.
اما تأسف در این استکه پیشبینی مارکس درست از آب درآمد و آنها واقعاً شكست خوردند. اما هرچند این نتیجه (یعنی: شکست قیام کارگران در آن شرایط) بسیار محتمل بود، اما غیرقابلاجتناب نیز نبود. اگر آنها قدرت را بهدست نمیگرفتند، چه پیش میآمد؟ این پرسشی انتزاعی است و پاسخ بهآن تا حدی از بررسی آن چیزی ممانعت میکند که واقعاً بهوقوع پیوست.
بههرروی، گرچه ماركس دربارهی شکست طبقهی کارگر هشدار داده بود؛ اما زمانی كه این امر واقع شد، با تمام توان از آن حمایت کرد. زیرا، این درست استکه قیام کمون از کمترین احتمال پیروزی برخوردار بود، اما طبقهی کارگر جهانی بدون وقوع این قیام و شکست آنْ نمیتوانست بهدانش مبارزهی طبقاتیای مسلح شود که پیشنهادهی نظریِ تسخیر ماشین بورژوایی دولت، خرد کردن آن و استقرار دیکتاتوری طبقاتی خود (بهمثابهی سازمانیابی طبقهی کارگر در دولتی نفیشونده) باشد. بهبیان دیگر، بدون قیام طبقاتی و درعینحال سلحشورانهی کمون، انقلاب اکتبر (علیرغم جانشینیِ نخبگان حزبی بهجای پرولتاریا، و باوجود برپایی دولتی تثبیتگرِ نخبگان بهجای دیکتاتوری نفیشوندهی پرولتاریا) امکان وقوع چندانی نداشت و بهاحتمال بسیار قوی از همان آغاز (یعنی: از انقلاب خوبهخودی فوریه 1917) تسلیم بورژوازی بهاصطلاح نیکخواه و «دمکرات» میشد. اما قیام کمون، کسب قدرت توسط کارگران و زحمتکشان فرانسوی و شکست آن بهدلیل عدم تدارک لازم، ایدهی استنتاجی و عمدتاً معقولِ سازمانیابی طبقهی کارگر در دولت را بهیک واقعیت قابل تحقق تبدیل کرد که میتوان و ضروری استکه در راستای تحثقق آن در ایران آن دست بهتدارکی همهجانبه زد. تدارکیکه عمدهترین سیمای آن در خارج از کشور، نظری است.
گرچه بلشویکها بنا بهبرآیند ویژگیِ زمانیـمکانی روسیه و نیز ویژگیِ جهانِیِ روزگار خویش نتوانستند تمامی دستآوردهای طبقاتیـاجتماعیـتاریخی کمون پاریس را بهکار برده و بازآفرینی کنند؛ اما بدون تجربهی کمون (و در پیِ آنْ تحلیلهای درخشان مارکس و انگلس و دیگران از وقایع کمون)، بهاحتمال نه چندان ضعیف، نه بلشویسم تحقق مییافت و نه انقلاب اکتبر. چراکه در صورت عدم وجود تجربهی کمون و دریافتهای ناشی از آن، انقلابیون و کمونیستهای روس چارهای جز اقداماتی نداشتند که کمابیش و براساس ویژگی خویشْ نهایتاً همان فراز و فرودها و تجاربی را دربرمیداشت که بلشویکها از کمون فراگرفته بودند.
همانطور که کمی بالاتر هم از لیساگاره نقل کردیم، سقوط امپراتوری دوم در 4 سپتامبر 1870، در اصل بهدست طبقه كارگر پاریس انجام گرفت و فرانسه اعلام جمهوری كرد. این رویدادها اهمیتی بهاندازه رویدادهای 50 سال بعد در آلمان را داشتند كه بهسقوط نظام قیصر و شكلگیری جمهوری وایمار انجامید. در فرانسه 1870، همانند آلمان 1918، سقوط سلطنت ـیا شبهسلطنت در فرانسهـ در آغاز بهقدرت عناصر بورژوا انجامید. اینها هرچند با اقدامات طبقهی كارگر بهقدرت رسیدند، دشمن منافع مستقل كارگران بودند و آمادگی كامل داشتند با بدترین ارتجاع و مرتجعین متحد گردند تا از دستیابی طبقهی کارگر بهقدرت ممانعت بهعمل آورند.
بنابراین نمایندگان پاریس كه عروسكهای خیمهشببازی مجلس شورای ملی در زمان ناپلئون سوم بودند، اجازه یافتند حكومتی را تشكیل دهند كه قرار بود بهدفاع از پاریس سروسامان بدهد؛ همان پاریسی كه هنوز در محاصره پروس بود. همهی پاریسیهایی كه قادر بهحمل اسلحه بودند، در گارد ملی که شكلبندی میلیشیاگونه داشت، ثبت نام كردند. تنها بدین سبب كه فراخوان همگانی بود، بخش اعظم طبقه كارگر نیز وارد گارد ملی شد.
...روز بعد ناپلئون سوم شمشیر خود را بهشاه پروس تحویل داد؛ خبر آن تلگراف شد و همان شب تمام اروپا از آن مطلع بود. ولی نمایندگان که ساکت بودند؛ همچنان تا سوم سپتامبر نیز ساکت ماندند. تنها در نیمهشب چهارم سپتامبر، پساز آنکه پاریس یک روز پُرهیجان و تبآلود را پشتِسر گذاشت، تصمیم بهحرف زدن گرفتند. ژول فاور خواهان انحلال امپراتوری و کمیسیون مسؤل دفاع شد، ولی مراقب بود که بهمجلس دست نزند. طی روز، کسانی با نیروئی خستگیناپذیر کوشیده بودند بولوارها را بهقیام بکشانند و عصرهنگام جمعیت بهنردههای اطراف ارگان قانونگذاری فشار میآورد و فریاد میزد: «زندهباد جمهوری»! گامبتا با آنها ملاقات کرد و گفت: «شما اشتباه میکنید؛ ما باید متحد بمانیم؛ انقلاب نکنید». ژول فاور که هنگام خروج از مجلس در محاصرهی مردم قرار گرفته بود، تلاش کرد آنها را آرام کند.
اگر زمام پاریس ـدر همان ساعتـ در دست «چپ» بود، فرانسه بهنحو شرمآورتری از ناپلئون سوم، تسلیم میشد. ولی در چهارم سپتامبر مردم گردِ هم میآیند، درحالیکه افراد گارد ملی با تفنگهایشان در میان آنها هستند. ژاندارمهای حیرتزده بهآنها راه میدهند. کمکم ارگان قانونگذاری مورد هجوم قرار میگیرد. ساعت ده، بهرغم تلاشهای نومیدانهی «چپ»، جمعیت سرسراها را پُر میکند. وقتاش است. مجلسِ در آستانهی تشکیل دولت، سعی در تسخیر حکومت دارد. «چپ» با تمام نیرو از این ترکیب حمایت میکند؛ درحالیکه هربار که نام جمهوری میآید، خشمگین میشود. وقتیکه برای اولینبار این فریاد از سرسراها بلند میشود، گامبتا بهتلاش خارقالعادهای دست میزند تا مردم را دعوت کند که منتظر نتیجهی مذاکرات مجلس باشند ـ نتیجهای که از پیش معلوم بود. این همان طرح تییر است: کمیسیون حکومتیِ منصوبِ مجلس؛ تقاضا و قبول صلح بههرقیمت؛ پس از این ننگ، سلطنت پارلمانی. خوشبختانه جمعیت تازهای از مهاجمان درها را بهزور باز میکنند و وارد میشوند، درحالیکه اشغالکنندگانِ سرسراها بهدرون تالار راه مییابند. مردم نمایندگان را اخراج میکنند. گامبتا که بهزور پشت تریبون آورده شده، مجبور میشود الغاءِ امپراتوری را اعلام کند. مردم که بیش از این انتظار دارند، خواستار جمهوری میشوند و نمایندگان را با خود بهساختمان شهرداری میبرند تا جمهوری را اعلام کنند[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
خصومت میان كارگران مسلح و حكومت بورژوا بارها بهستیزهای آشكار انجامید. بههرروی، بورژوازی نتوانست از عصیان کارگری خلاصی یابد. نتیجهی آن پدیدهای بود كه از آن زمان شاهدش بودهایم: نومیدی بورژوازی. بورژوازی میخواست پروسیها بهسرعت جنگ را بهپایان برسانند تا بتوانند «نظم» را بازگردانند.
بهجای ادغام همهی نیروهای پاریس تا جائیکه بههمه یک کادر، یک یونیفورم، یک پرچم و همچنین نام غرورآمیز گارد ملی را بدهند، تروشو تقسیم سهگانهی ارتش، نیروهای متحرک و غیرنظامیها را حفظ کرد. این نتیجهی طبیعی نظر او درخصوص دفاع بود. ارتش تحت القائات پرسنل فرماندهی که بهآن گفته بود که پاریس زحمات زیادی را بهارتش تحمیل کرده، در نفرت این فرماندهی از پاریس سهیم شده بود. افراد نیروهای متحرک شهرستانها، تحت تأثیر افسران خود ـاین گلهای سرسبد مالکین دهاتـ نیز دلچرکین شدند. همگی با دیدن اینکه گارد ملی را تحقیر میکنند، بهتحقیر آن پرداختند و آنها را «تا آخر خطیها، سی غازیها!» مینامیدند. (از زمان محاصره، هرپاریسی 30 سو ـپول آن زمان فرانسهـ کمک هزینه دریافت میکرد)[«غاز» را بهعنوان معادل «سو» بهکار بردهایم]. هرآن بین آنها بیم مصادمه میرفت.
31 اکتبر در وضعیت واقعی امور هیچ تغییری نداد. حکومت مذاکرات را قطع کرد، زیرا علیرغم پیروزی نمیتوانست بدون غرق شدنْ آن را دنبال کند؛ دستور تشکیل گروهانهای حمله را در گارد ملی صادر کرد و کار ریختن توپها را تسریع نمود، ولی از آنجاکه دیگر سرِ سوزنی بهدفاع باور نداشت، باز مسیر صلح را بازگذاشت. شورشها موضوع اصلی دلمشغولیهای حکومتیان بود. آنها نه تنها میخواستند پاریس را از «جنون محاصره»، بلکه بیش از آن از دست انقلابیون نجات دهند. بورژوازی بزرگْ آنها را بهاین سمت سوق میداد. پیش از 4 سپتامبر اینها اعلام کرده بودند: «اگر طبقهکارگر مسلح باشد یا بهگونهای امکان تسلط داشته باشد، آنها نخواهند جنگید»؛ و عصر روز 4 سپتامبر ژول فاور و ژول سیمون بهارگان قانونگزاری رفته بودند تا بهآنها اطمینان بدهند و برایشان روشن کنند که مستأجران جدید لطمهای بهخانه وارد نخواهند کرد. ولی جریان غیرقابل مقاومت وقایع سلاح را دراختیار پرولتاریا گذاشت و حالا مهمترین هدف بورژوازی این بود که آن سلاح را در دست پرولتاریا بلااثر کند. مدت دو ماه آنها مترصد فرصت بودند و رفراندوم بهآنها گفت که این فرصت فرارسیده است. تروشو پاریس را در دست داشت و بورژوازی از طریق روحانیتْ تروشو را؛ و چه بهتر که او گمان کند فقط بهندای وجدان خودش گوش میدهد. وجدانی غریب، با پیچیدگیهائی بیشتر از یک نمایشنامه. از 4 سپتامبر ژنرال این وظیفه را درمقابل خود قرار داده بود که پاریس را بفریبد و بهاو بگوید «من تو را تسلیم میکنم، ولی این کار برای خیرِ خودِ توست». پس از 31 اکتبر، او رسالت دومی هم برای خود تصور میکرد و در وجود خود ملائکهی اعظم، میشل قدیس جامعهی در تهدید را میدید. این امر دومین دورهی دفاع را مشخص میکند و رد آن را شاید بتوان در دفتری واقع در خیابان دـپُست پیدا کرد، زیرا رؤسای روحانیت روشنتر از هرکس دیگری خطر عادت کردن کارگران بهجنگ را تشخیص میدهند. دسیسههایشان مملو از شگردهای مزورانه بود. مرتجعین خشونتطلب میتوانستند با کشاندن پاریس بهانقلابی پیشرس، همهچیز را خراب کنند. آنها در کار زیرزمینی خود روشهای مکارانهی ظریفی بهکار میبستند: همهی حرکات تروشو را زیر نظر داشتند، بیزاری او از گارد ملی را دامن میزدند و همهجا ـدر آمبولانسها و حتی در شهرداریهاـ بین کارکنان رخنه میکردند. مانند ماهیگیرانی که با یک نهنگ بسیار بزرگ درگیرند؛ او را گیج میکنند، گاهی آزادش میگذارند تا بهراه خود برود، و بعد با نیزه بهاو حمله میبرند[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
بدینترتیب، در 28 ژانویه 1871 این بهاصطلاح «حكومت دفاع ملی» بهپروسیها تسلیم شد و تلاش كرد پاریس را بهآنها تحویل دهد. اما قدرت نیروهای كارگری چنان زیاد بود كه قادر بهانجام این كار نبودند. پروسیها مجبور شدند ترك مخاصمهی جداگانهای با گارد ملی امضا كنند و تنها توانستند گوشهی كوچكی از پاریس را كه عمدتاً پاركهای ملی بود، آن هم تنها برای دو روز اشغال كنند. اشغال پاریس در برابر طبقهی كارگر تا حدی غیرممكنتر از شكست دادن ارتش ناپلئون سوم بود.
... پاریس بهبیماری همانند بود که در انتظار قطع عضو است. از استحکامات هنوز غرش توفان بلند بود، کشتهها و زخمیها هنوز از راه میرسیدند؛ ولی معلوم شد که فاور در ورسای است. در 27 ژانویه، نیمهشب توپها خاموش شدند. بیسمارک و ژول فاور بهیک تفاهم شرافتمندانه نائل آمده بودند. پاریس تسلیم شده بود.
روز بعد حکومت دفاع اساس مذاکرات را منتشر کرد: یک آتشبس چهارده روزه، دعوت فوری یک مجلس، بهاشغال دادن استحکامات شرق، خلعسلاح همهی سربازان و نیروهای متحرک بهجز یک تیپ. شهر، گرفته و خاموش برجا ماند. این روزگار رنجبار پاریس را در بُهت فرو برده بود. فقط چند تظاهرات صورت گرفت. یک گردان از گارد ملی با فریاد «مرگ بر خائنین!» بهجلوی شهرداری مرکزی آمد. شب هنگام، چهارصد افسر یک پیمان مقاومت امضا کردند و برونِل، افسر سابق را که بهخاطر عقاید جمهوریخواهیاش از ارتش امپراتوری اخراج شده بود، بهریاست خود انتخاب کردند و تصمیم گرفتند تحت فرماندهی سسی که روزنامهها برایش محبوبیت کسی مانند بورپر را قائل بودند، بهطرف استحکامات حرکت کنند. نیمهشب فراخوان بهبرداشتن سلاح و ناقوس خطر در نواحی دهم، سیزدهم و بیستم آمادهباش داد. ولی شب سرد و یخبندان و گارد ملی خستهتر از آن بود که از روی نومیدی بهعملی دست بزند. فقط دو یا سه گردان سرِ قرار حاضر شدند. برونل دو روز بعد بازداشت شد.
در روز 29 ژانویه پرچم آلمان برفراز استحکامات ما بهاهتزاز درآمد. همهچیز شب پیش بهامضا رسیده بود. 400/000 نفر مسلح بهتفنگ و توپ به 200/000 نفر تسلیم شدند. استحکامات و حصار شهر خلع سلاح شد. پاریس میبایست درعرض دو هفته 200/000/000 فرانک بپردازد. حکومت لاف میزد که سلاحهای گارد ملی را استثنا کرده است، ولی همهکس میدانست که لازمهی گرفتن آنها حمله بهپاریس بود. سرانجام، حکومت دفاع ملی که تنها بهتسلیم پاریس قانع نبود، تمامی فرانسه را تسلیم کرد. آتشبس شامل ارتشهای تمام شهرستانها بهجز بورباکی میشد، تنها ارتشی که ممکن بود مورد استفادهی حکومت قرار بگیرد.
روز بعد اخباری از شهرستانها رسید. معلوم شد که بورباکی تحت فشار پروسیها، پس از یک نمایش مضحک خودکشی، تمام ارتش خود را بهسوئیس منتقل کرده است[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
نكته این است كه قدرت پرولتاریا تا این اندازه بود كه بورژوازی فرانسه و حامیانش ـكم و بیش ناخودآگاهـ این امر را ایدهی خوبی برای سازمان دادن گونهای قدرت رقیب تلقی میكردند. زمانی كه این رویدادها در حال وقوع بود، آنها ورسای، كاخ لویی چهاردهم و شاهان فرانسه را گرفتند و مجلس شورای ملی را در آنجا دوباره تشكیل دادند. این كار بهرهبری آدولف تییر انجام پذیرفت كه ماركس او را «غول بانكداری» مینامید. او رهبر جناح اورلئانیست بورژوازی سلطنتطلب فرانسه بود.
هجوم پروسیها «مجلس نایافتنی» سال 1816 (پارلمان فوق راستی که در دوران اعادهی حکومت بوربونها در 1816 تشکیل شد) را بهپاریس باز گرداند. پساز رؤیای اینکه فرانسه بهپاخاسته و بهسوی روشنائی بال میگشاید، چقدر دردناک است که احساس کنی نیم قرن بهعقب رانده شدهای: تحت یوغ روحانیون ژزوئیت، کلیساها و خردهمالکان زمخت روستانشین! در این میان کسانی بودند که روحیه خود را باختند. بسیاری از اینکه شخصاً جلای وطن کنند، سخن بهمیان آوردند. خوشخیالها گفتند: این مجلس یک روز بیشتر طول نمیکشد، چون فقط اختیار تصمیمگیری در امر جنگ و صلح را دارد. ولی کسانی که پیشرفت توطئه و نقش عمدهی روحانیت را دنبال کرده بودند، از پیش میدانستند که این آدمها، قبل از اینکه بهفرانسه مجال گریز از چنگالهایشان را بدهند، آن را درهم میشکنند.
کسانیکه تازه از پاریس قحطی زده، اما سرفراز گریخته بودند، در مجلس بوردو، کوبلنز مهاجرت اول را یافتند؛ ولی اینبار برخوردار از قدرت فرونشاندن کینههائی که چهل سال متراکم شده بود. روحانیون و محافظهکاران برای اولین بار اجازه یافته بودند که بدون مداخلهی امپراطور یا شاه، بهدلخواه خود پاریس خداناشناس و انقلابی را که بارها یوغ آنها را خُرد کرده و نقشههایشان را برهم زده بود، لگدکوب کنند. در همان جلسهی اول خشمشان شعلهور شد. در ته تالار پیرمردی که درعین بیاعتنائی همگان بهتنهائی روی نیمکتش نشسته بود، از جا برخاست و تقاضای سخن گفتن در مقابل مجلس را کرد. زیر بالاپوشش یک پیراهن سرخ توی چشم میزد. این گاریبالدی بود. با خوانده شدن نامش خواست پاسخ دهد و درچند کلمه بگوید: از وکالتی که پاریس او را بدان مفتخر کرده، استعفاء میکند. صدایش در هیاهو گم شد. سرِپا ماند و دستش را بالا گرفت، ولی دشنامها دوچندان شد. بیدرنگ پاسخی کوبنده از جایگاه تماشاچیان طنین افکند: اکثریت دهاتی! ننگِ فرانسه! این صدای زنگدار و جوان گاستون کرمیو از مارسی بود. نمایندهها تهدیدکنان ازجا بلند شدند. فریاد آفرینِ صدها تماشاچی در پاسخ او، صدای نمایندگان را محو کرد. پساز جلسه، جمعیت گاریبالدی را تشویق و نمایندگان را هو کرد. گارد ملی، علیرغم خشم تییر که بهافسر فرمانده تشر میزد، ادای احترام نظامی کرد. روز بعد مردم دوباره آمدند، جلوی تئاتر صف کشیدند و نمایندگان مرتجع را ناگزیر کردند تا شاهد تشویق جمهوریخواهان باشند. ولی آن نمایندگان بر قدرت خود واقف بودند و از همان اول جلسه حملهی خود را شروع کردند. یکی از دهاتیها، با اشاره بهنمایندگان پاریس فریاد زد، اینها دستشان بهخون ناشی از جنگ داخلی آلوده است! و وقتی یکی از این نمایندههای جمهوریخواه فریاد زد، زنده باد جمهوری! اکثریت او را هو کردند و گفتند که شما فقط پارهی کوچکی از کشور هستید. روز بعد مجلس بهمحاصرهی سربازانی درآمد که مانع ورود جمهوریخواهان میشدند.
درعینحال نشریات محافظهکار برای تمسخر و انکار پاریس همصدا شده بودند و حتی مشقاتی را هم که پاریسیها تحمل کرده بودند، مورد انکار قرار گرفت. آنها میگفتند گارد ملی از جلوی پروسیها فرار کرد و تنها عملیاتی که انجام داد، در 31 اکتبر و 22 ژانویه بوده است. این افتراها در شهرستانها که از مدتها پیش برای پذیرفتن آنها آماده شده بودند، نتیجه داد. بیخبری آنها از محاصره چنان بود که از کسانی نظیر تروشو، دوکرو، فری، پلتان، گارنیهـپاژ، امانوئل آراگو نام میبردند، و بعضیها را حتی چندینبار، که پاریس از دادن یک رأی بهآنها هم خوداری کرده بود.
این وظیفهی نمایندگان پاریس بود که این ابهام را رفع کنند، محاصره را تشریح نمایند، افراد مسئول شکست پاریس را رسوا کنند، اهمیت رأی پاریس را توضیح دهند و پرچم جمهوری را در برابر ائتلاف روحانیتیـسلطنتی برافرازند. آنها ساکت ماندند و خودرا بهجلسات بچگانهی حزبی قانع کردند که دُلسکلوز از آنها همانند جلسات شهرداران پاریس دلشکسته روگرداند. پاسخ اپمنیدهای 1848 ما این بود که جملات کلیشهای انساندوستانه بهکار ببرند و از چکاچک سلاحهای دشمن سخن بگویند؛ دشمنی که دمبهدم بر برنامهی خود تائید میکرد: سرهمبندی کردن یک صلح، دفن جمهوری و برای رسیدن بهاین مقصود، خالی کردن زیر پای پاریس. انتخاب تییر بهریاست قوهی مجریه با کف زدن عمومی همراه بود؛ و او ژول فاور، ژول سیمون، پیکار و لفلو را بهعنوان وزرای خود برگزید که احیاناً میبایست با جمهوریخواهان شهرستانها جمع میشدند.
با این انتخابها، با این تهدیدها، با توهین بهگاریبالدی و بهنمایندگان پاریس؛ و همچنین با انتخاب تییر ـاین تجسم سلطنت پارلمانیـ در مقام بالاترین مقام قضائی جمهوری، ضربه پشت ضربه بهپاریس وارد شد ـ پاریسی که تب کرده و بهزحمت چیزی برای تغذیه داشت، ولی هنوز بیشتر گرسنهی آزادی بود تا نان. پس، این بود پاداش پنج ماه رنج و تحمل. این شهرستانها، که پاریس در تمام طول محاصره بیهوده دست یاری بهسویشان دراز کرده بود، حالا جرأت میکردند انگ ترسوئی بهآن بزنند تا بتوانند او را از بیسمارک بهشامبور پس بفرستند. در چنین وضعیتی پاریس مصمم بود از خود حتی در مقابل فرانسه دفاع کند. این خطر فوری تازه و تجربهی دشوارِ محاصره، نیروی این شهر بزرگ را برانگیخت و بهآن روح جمعی بخشید.
پیشاز این، در اواخر ژانویه، بعضی از جمهوریخواهان ـحتی بعضی از دسیسهگران بورژواـ سعی کرده بودند با توسل بهانتخابات، گارد ملی را گرد خود جمع کنند. یک جلسهی وسیع بهسرپرستی کورتی، تاجری از ناحیه سه، در سیرک برگزار شده بود. در آنجا لیستی تنظیم شده بود و تصمیم گرفته بودند که درصورت وجود دور دوم انتخابات، برای بازبینی آن، مجدداً با هم مشورت کنند. همچنین کمیتهای تعیین شد تا مرتباً همهی گروهانها را در جریان بگذارد. جلسهی دوم در 15 فوریه، در ووکسال ـواقع در خیابان دوانـ تشکیل شد. ولی آنوقت، کی بهفکر انتخابات بود؟ فقط یک فکر غلبه داشت: وحدت همهی نیروهای پاریس علیه دهاتیها پیروز. گارد ملی نمایندهی همهی مردانگی پاریس بود. از مدتها پیشْ فکرِ روشن، ساده و اساساً فرانسویِ بههم وصل کردن همهی گردانها و در قالب یک کنفدراسیون در ذهن همه بود. این نظر با کف زدن استقبال گردید و قرار شد گردانهای متحد گرد یک کمیتهی مرکزی جمع شوند.
در همین جلسه یک کمیسیون مأمور تنظیم اساسنامه شد. هر ناحیه ـهیجده ناحیه از بیست ناحیه پاریسـ یک کمیسر انتخاب کرد. این افراد چه کسانی بودند؟ مُبلغها، انقلابیون کوردوری، سوسیالیستها؟ نه؛ هیچ نام شناخته شدهای بین آنها نبود. همهی آنهائی که انتخاب شدند، افرادی از طبقه متوسط بودند: دکاندار و کارمند جزء، بیگانه با باندبازی وتا آن زمان اکثراً حتی بیگانه باسیاست. کورتی، رئیس، فقط از زمان جلسهی سیرک معروف شده بود. از همان روز اول ایدهی فدراسیون همانطور که بود، یعنی همهگیر و نه فرقهگرا و درنتیجه نیرومند ظاهر شد. روز بعد، کلمانـتوما بهحکومت اعلام کردکه دیگر نمیتواند مسئول گاردملی باشد واستعفا داد. بهجای او موقتاً وینوا برگزیده شد.
روز 24 فوریه در ووکسال، در حضور دو هزار نماینده و افراد گارد، کمیسیونْ اساسنامهای را که تنظیم کرده بود، قرائت کرد و از نمایندگان خواست که بلافاصله اعضای کمیتهی مرکزی را انتخاب کنند. مجلسْ طوفانی، متشنج و بیمیل بهمذاکرات آرام بود. از هشت روز گذشته، هرروز تهدیدهای توهینآمیز تازهای را از بوردو با خود آورده بود. گفته میشد که میخواهند گردانها را خلع سلاح کنند، کمک هزینهی 30 سوئی ـاین تنها ممر معاش کارگرانـ را قطع نمایند، کرایههای عقبمانده را بگیرند و قیمتها را افزایش دهند. بهعلاوه، آتشبس که برای یک هفته تمدید شده بود، 26 فوریه تمام میشد و روزنامهها اعلام کردند که پروسیها روز 27 فوریه وارد پاریس میشوند. این بختک یک هفته روی سینهی همهی وطنپرستان سنگینی کرده بود. گردهمآئی هم فوراً بهبررسی این مسائل حاد پرداخت. وارلن[3] پیشنهاد کرد: گارد ملی فقط رهبران منتخب خود را بهرسمیت بشناسد. یک نفر دیگر: گارد ملی از طریق کمیتهی مرکزی بههرتلاشی برای خلع سلاح اعتراض میکند و اعلام میدارد که درصورت نیاز بهمقاومت مسلحانه دست میزند. هردو پیشنهاد بهاتفاق آراء تصویب شد. اما حالا، آیا پاریس میبایست بهورود پروسیها تن دهد و بگذارد در بولوارهایش رژه بروند؟ بحث این را هم نمیشد کرد. تمام حاضران در جمع، که برافروخته از جا پریده بودند، یک صدا فریاد جنگ برداشتند. چند هشدار مبنی بر احتیاط با تحقیر روبرو میشود. بله، آنها سلاحهای خود را در مقابل پروسیها، اگر وارد پاریس شوند، قرار خواهند داد. این پیشنهاد میبایست توسط نمایندگان بهگروهانهایشان تسلیم شود. با تعیین سوم مارس برای گردهمآئی بعدی، جلسه خاتمه یافت و حضار درحالیکه تعداد زیادی از سربازان و گاردهای متحرک را بههمراه داشتند؛ بهسمت باستیل راه افتادند.
پاریس، بیمناک از اینکه آزادی خودرا از دست بدهد، از بامداد گِرد ستون انقلابش جمع شده بود؛ همانطور که پیش از آن، زمانیکه برای از دست دادن فرانسه برخود میلرزید، دور مجسمهی استراسبورگ گرد آمده بود. راهپیمائی گردانها درحالی صورت گرفت که طبلها و پرچمها پیشاپیش آنها در حرکت بودند و نردهها و ستونهای مسیر با تاجهای گُلِ نامیرا آذین شده بود. گاه بهگاه نمایندهای از میان جمعیت روی چهار پایهای میرفت و مردم را از این تریبون برنجی مورد خطاب قرار میداد، که با فریاد زنده باد جمهوری پاسخش را میدادند. ناگهان یک پرچم سرخ از میان جمعیت بهداخل بنای یادبود برده شد و اندکی بعد روی نردهها ظاهر گردید. فریادی مهیب بهآن درود گفت و بهدنبال آن سکوتی طولانی برقرار شد. مردی خود را بهبام رساند و با چابکی پرچم را در دست مجسمهی آزادی، برفراز ستون قرار داد. بدینگونه، در میان ابراز احساسات شورانگیز مردم، برای اولینبار ـپس از 1848ـ پرچم برابری براین نقطه سایه افکند، جائی که خون هزار شهید آن را از پرچمش سرختر کرده است.
......
در ساعت دو کمیسیونی که مأمور تنظیم اساسنامه برای کمیتهی مرکزی شده بود، در شهرداری ناحیه سه تشکیل جلسه داد. از شب پیش، بعضی از اعضای این کمیسیون که خود را در این موقعیت واجد اختیار میدانستند، سعی کرده بودند یک کمیتهی فرعی دائمی در این شهرداری تشکیل دهند. ولی چون تعدادشان کافی نبود، این کار را بهروز بعد موکول کردند و با رؤسای گردانها مشورت کردند. این جلسه که تحت ریاست کاپیتان برژره تشکیل شد، طوفانی بود. نمایندگان گردان مونمارتر که برای خود یک کمیته در خیابان روزیه تشکیل داده بودند، فقط میخواستند در مورد جنگیدن صحبت شود و الزامات مأموریت خود را نشان میدادند و قطعنامهی ووکسال را یادآوری میکردند. تقریباً بهاتفاق تصمیم گرفته شد که در مقابل آلمانیها سلاح بردارند. شهردار، بونواله، که از داشتن چنین میهمانانی ناراحت بود، شهرداری را بهمحاصره در آورد و نیمی با اقناع و نیمی با زور آنها را از سر خود باز کرد.
در طی آن روز اهالی محلههای مردمی مسلح شدند، مهمات ضبط کردند؛ وسائل سنگین را دوباره بار گاریها کردند؛ نفرات نیروی متحرک، که فراموش کرده بودند که اسرای جنگی هستند، میرفتند تا دوباره اسلحههای خودرا پس بگیرند. شامگاه جمعی بهپادگان ملوانان در لاپپینیر حمله کردند و آنها را بهباستیل آوردند تا بهمردم بپیوندند.
اگر شجاعت چند نفری نبود که با جرأت در مقابل این جریان خطرناک ایستادند، فاجعه اجتنابناپذیر میشد. همهی انجمنهائی که در میدان کوردوری تشکیل جلسه داده بودند ـکمیتهی مرکزی نواحی بیستگانه پاریس، انترناسیونال و فدراسیونـ بهاین کمیتهی مرکزی که از آدمهای گمنامی تشکیل شده بود که هرگز در مبارزات انقلابی شرکت نکرده بودند، با تردید نگاه میکردند. پس از خروج از شهرداری ناحیه سه تعدادی از نمایندگان گردانها که بهشعبههای انترناسیونال تعلق داشتند، بهکوردوری آمدند تا خبر جلسه و قطعنامهی نومیدانهی ناشی از آن را بدهند. تلاش زیادی برای آرام کردن آنها صورت گرفت و سخنگوهائی بهووکسال که جلسهی وسیعی در آن منعقد بود، اعزام شدند. آنها موفق شدند صدایشان را بهگوشها برسانند. شهروندان بسیار دیگری نیز تلاش فراوان کردند که مردم را سر عقل بیاورند. صبح روز بعد، 28 فوریه سه گروه کوردوری بیانیهای منتشر کردند و کارگران را بههوشیاری دعوت نمودند. آنها گفتند: هرحملهای بهکارِ قرار دادن مردم در معرض ضربات دشمنان انقلاب میآید تا همهی خواستهای اجتماعی را در دریائی از خون غرق کند. کمیتهی مرکزی که از هرسو تحت فشار بود، مجبور بهتسلیم شد، همانطورکه در اعلامیهای با امضای بیست و نه نفر اعلام داشت: «هرتهاجم نابههنگام بهسرنگونی فوری جمهوری منجر خواهد شد. گرداگرد محلاتیکه قرار است بهاشغال دشمن درآید، باریکاد برپا میشود، طوریکه دشمن در اردوئی جدا از شهر ما بهجولان درآید». این نخستین ابراز وجود کمیتهی مرکزی بود. این بیست و نه نفر گمنام که قادر بهآرام کردن گارد ملی بودند، حتی مورد تشویق بورژوازی که ظاهراً از قدرت آنها در شگفت نبود، قرار گرفتند.
پروسیها روز اول مارس وارد پاریس شدند. این پاریس که مردم تصرفاش کرده بودند، دیگر پاریس اشراف و بورژوازی بزرگ 1815 نبود. پرچمهای سیاه از خانهها آویزان بود؛ ولی خیابانهای خلوت، دکانهای بسته، فوارههای بیآب، مجسمههای چادرپیچ شدهی میدان کنکورد، چراغگازیهای خاموش در شب؛ بهطور برجستهای شهر را عذابآلوده و درحال اختضار نشان میداد. فاحشههائی که جسارت رفتن بهمحلات دشمن را کرده بودند، در ملأ عام شلاق میخوردند. قهوهخانهای در شانزهلیزه که درِ خود را بهروی فاتحین باز کرده بود، غارت شد. فقط در فوبور سن ژرمن یک مالک بزرگ بود که خانهاش را بهپروسیها عرضه میکرد.
پاریس هنوز در حالتی از چندش و احساسِ خواری بهسر میبرد که از جانب بوردو رگباری از توهین بر سرش باریدن گرفت. مجلس نه تنها کلام یا عملی نیافت که در این بحران دردناک یاور او باشد، بلکه مطبوعات و در رأس آنها روزنامهی رسمی، شهر را سرزنش میکردند که میبایست در مقابل پروسیها بهفکر دفاع از خودش میبود. طرحی در دبیرخانه در دست امضاء بود که محل مجلس را در خارج از پاریس تعیین میکرد. لایحهی افزایش بهرهی وامهای مدتدار و کرایه خانههایِ عقبافتاده چشمانداز ورشکستگیهای بیشماری را میگشود. صلح پذیرفته شد و مثل یک کار معمولی، با عجله مورد تصویب قرار گرفت. آلزاس، بخش عمدهی لورن با 1/600/000 فرانسوی از سرزمین پدری جدا میشدند، پنج میلیارد میبایست پرداخت میشد، استحکامات شرق پاریس تا پرداخت اولین قسط 500/000/000 غرامت و شهرستانهای شرق تا پرداخت کامل آن در اشغال پروسیها میماند؛ این بود هزینهی تروشو، فاور و اتلاف برای ما، یعنی: بهائی که درازای آن بیسمارک بهما جواز مجلس دست نایافتنی را میداد. و برای تسلای پاریس از این همه فضیحت، آقای تییر فرماندهی نالایق و خشنِ ارتش یکم لوار ـدورل دپالادینـ را بهعنوان ژنرال گارد ملی منصوب کرد. دو سناتور، وینوا و دورل، دو بناپارتیست در رأس پاریس جمهوریخواه قرار گرفتند ـ این دیگر خیلی زور داشت. پاریس تماماً این احساس را داشت که کودتائی در پیش است[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
بورژوازی از مسلح بودن پرولتاریا میهراسید و با آن دشمنی میورزید. بنابراین هدف اولیه ورسای، خلع سلاح گارد ملی بود كه در 18 مارس 1871 بدان اقدام كرد. قصد آنها درآوردن گارد ملی از دست مونمارت بود. این كار بهدستور تییر اقدام شد. نقشهی آنها را تركیب تودهها در خیابانها و اقدام گارد ملی و بهانقلاب روآوردن بسیاری از ارتشیها كه برای گرفتن اسلحهها فرستاده شده بودند، نقش بر آب كرد.
بهروال آن ایام بزرگ، ابتدا این زنها بودند که عکسالعمل نشان دادند. زنان 18 مارس، که در دورهی محاصره آبدیده شده بودند و از آن فلاکت سهم مضاعفی نصیبشان شده بود، منتظر مردها نشدند. دور مسلسلها حلقه زدند و روبهنظامیهای متصدی توپها گفتند: «شرم آور است! شما آنجا چه میکنید»؟ سربازها پاسخ ندادند. گاه یک درجهدار با آنها صحبت میکرد: «خانمهای خوب من، از سر راه کنار بروید». در همینحال چند گارد ملی در سر راه خود بهپست نگهبانیِ خیابان دودُویل دو طبل پیدا کردند که خُرد نشده بود و با آنها مردم را خبر کردند. در ساعت هشت تعداد افسران و گاردهائی که از بولوار اُرنانو بالا میرفتند، سیصد نفر شده بودند. آنها با یک جوخه از سربازان تیپ 88 روبرو شدند و با فریاد زنده باد جمهوری، آنها را یارگیری کردند. پست نگهبانی خیابان دُژان هم بهآنها پیوست و سربازان و گاردیها درحالیکه تفنگهایشان را واژگونه بالا گرفته بودند، باهم بهطرف خیابان مولر رفتند که بهبوت مونمارتر منتهی میشد؛ و در این سمت تیپ 88 از آن دفاع میکرد. اینها که رفقای خود را قاطی گاردهای ملی دیدند، بهآنها علامت دادند که جلو بیایند و اجازهی عبور دادند. ژنرال لُکُنت که متوجهی این علامت دادن شده بود، دستور داد که گروهبانهای شهری[نیروی انتظامی داخل پاریس] را بهجای سربازان بگذارند و آنها را در برج سولفرینو حبس کرد؛ و اضافه کرد که: «شما بهجزای خود خواهید رسید». این گروهبانها چند تیر شلیک کردند که گاردها بهآن پاسخ دادند. ناگهان تعداد زیادی گارد ملی، تفنگهای واژگونه در دست همراه با زنان و بچهها از جناح دیگر، خیابان روزیه، پدیدار شدند. لُکُنت که بهمحاصره درآمده بود، سهبار فرمان آتش داد. نفراتش هیچ حرکتی نکردند و دست بهسلاح نبردند. جمعیت پیش آمد و بهآنها پیوست و لُکُنت و افسرانش دستگیر شدند.
سربازانیکه همین چند لحظه پیش در برج محبوس شده بودند، قصد داشتند او را تیرباران کنند؛ اما چند گارد ملی با زحمت زیاد توانستند او را درببرند، زیرا جمعیت هم او را بهجای وینوا گرفته بود؛ و همراه با افسرانش بهشاتوروژ (مقر فرماندهی گردانهای گارد ملی) منتقل شدند. در آنجا از او فرمان تخلیهی بوت را خواستند. او آن را بیدرنگ امضا کرد. این فرمان فوراً بهافسران و سربازان خیابان روزیه ابلاغ شد. ژاندارمها شَاسپوهای خود را تسلیم کردند و حتی فریاد زدند: «زندهباد جمهوری»! شلیک سه گلولهی توپ بازپسگرفتن بوت را اعلام کرد.
ژنرال پاتورِل که قصد بردن توپها را داشت، در مولن دهلاگالت غافلگیر شد و در خیابان لُپیک با باریکادهای زنده درگیر گردید. مردم اسبها را گرفتند، راهها را بستند، توپچیها را متفرق کردند و توپها را بهپستهای خود برگرداندند. در میدان پیگال، ژنرال سوسبیل دستور حمله بهجمعیتی را صادر کرد که در خیابان هودون جمع شده بودند، ولی شکاریها [شَسورها: یک نیروی نظامی اسب سوار] وحشتزده اسبهای خود را بهعقب راندند و مایه خنده شدند. یک افسر شمشیر بهدست بهجلو راند، یک گارد را زخمی کرد و بهضرب گلوله فرو افتاد. فرمانده فرار کرد. ژاندارمها که از پشت پناهگاهها شروع بهتیراندازی کردند، سریعاً متلاشی شدند و تودهی سربازان بهمردم پیوستند.
در بِلویل، بوت شُمُن و لوگزامبورگ سربازها در همهجا بهمردمی پیوستند که با اولین هشدار گرد آمده بودند. تا ساعت یازده، مردم دیگر متجاوزین را در تمام نقاط شکست داده بودند و تقریباً همهی توپها را حفظ کردند؛ تنها ده عراده برده شد و هزاران شاسپو بهچنگ آمد. حالا دیگر همهی گردانهای مردم درحال آمادهباش بودند و مردان محلههای مردمی بهبرچیدن سنگفرش خیابانها مشغول شدند[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
در واقع، لوكمب و كلمان توما را، دو افسر ارشد كه فرمانده نیروهای ویژه اعزامی بودند، گرفتند و تیرباران كردند. این یكی از چند حادثه معدودی بود كه كارگران در عمل از كسانی كه تلاش داشتند انقلاب را در هم بشكنند، انتقام گرفتند. خوشبختانه (شاید هم بدبختانه!؟) حوادثی این چنینی در دوران كمون بسیار ناچیز بود.
از 18 مارس تا لحظهی ورود [نیروهای] ورسای بهپاریس، انقلاب پرولتری بهقدری از دست یازیدن بهاعمال خشونتآمیز مرسوم در انقلابها، و از آن بالاتر در ضدانقلابهای «طبقات بالا»، پرهیز کرد که رقبایش هیچ حرف و حدیثی برای گفتن و ابراز خشم خود نیافتند، مگر اعدام دو ژنرال بهنامهای لوکنت (Lecomte) و کلهِمان توماس (Clément Thomas) و قضیه میدان واندوم.
یکی از افسران طرفدار بناپارت، چهار بار بههنگ هنگ 81 جبهه فرمان داده بود که بهروی مردم بیسلاح، در میدان پیگال (Pigalle)، تیراندازی کنند و چون افرادش از اجرای دستورها سر باز زده بودند بههمهی آنها بهنحو وحشیانهای ناسزا گفته بود. و افرادش هم، بهجای تیراندازی بهزنان و کودکان، خود او را پای دیوار گذاشتند و تیربارانش کردند. عادتهای ریشهداری که سربازان در مکتب دشمنان طبقهی کارگر با آنها آشنا شدهاند، بهمحض قرار گرفتن آنها در کنار طبقهی کارگر بدیهی استکه یکدفعه عوض نمیشود. همینگونه سربازان بودند که کلهمان توماس را اعدام کردند.
....
اکنون بهقضیه قتلعام شهروندان بیدفاع در میدان واندوم بپردازیم. این بهاصطلاح قتلعامْ افسانهای است که آقای تییر و دهاتیِ [مجلس بوردو]اش اصرار دارند که... فقط توسط عمله و اکرهی مطبوعات اروپایی [بهآن] دامن زده شود. «مردان نظم» و مرتجعان پاریس، از پیروزی 18 مارس بهخود می لرزیدند. این پیروزی، از نظر آنها، نشانهی کیفر عدالتِ مردمی بود که از راه میرسیدند. شبح قربانیانی که، از ایام ژوئن 1848 تا 22 ژانویه 1871 [یعنی: «اقدام تازهای درجهت سرنگونی حکومت دفاع ملی»]، بهدست آنها بهقتل رسیده بودند در برابر چشمانشان قد علم میکرد. وحشتی که از این رهگذر برآنها دست یافت، یگانه تنبیهشان بود. [زیرا در عمل] حتی استوارها و سرپاسبانها، بهجای آنکه خلع سلاح شده، چنانکه سزاوارشان بود بازداشت شوند، روز روشن با استفاده از دروازهایِ بازِ پاریس راهیِ مکان امن ورسای گردیدند. «مردان نظم» نیز بههمچنین. نه تنها کسی دستی بهرویشان بلند نکرد، بلکه پرروییشان آنقدر بود که دور هم جمع شدند و چند محل از استحکامات مرکر پاریس را بهتصرف خود درآوردند. این عطوفتی که کمیتهی مرکزی از خود نشان داد، این بزرگواریِ کارگران مسلح پاریسی، که بههیچوجه با عادتهای «حزب نظم» نمیخواند، آنچنان عجیب مینمود که از سوی آنها بهعنوان نشانهای از ضعف تلقی شد. بههمین دلیل بود که آنها کوشیدند نقشهی احمقانهای را بهاجرا درآورند. بدینمعنا که زیر سرپوش تظاهرات بدون سلاح، دست بههمان کاری بزنند که وینوآ با استفاده از توپخانه و مسلسل در انجام آن توفیق نیافته بود. 22 مارس، دستهای مکشمرگما از آقایانِ «تروتمیز و اتو کشیده»، از محلههای شیک پوش پاریس، بهراه افتاد که همهی جوجه لشولوشهای شهر را هم بهدنبال خودش میکشید و در رأس آن نیز چهرههای سرشناسِ امپراتوری، افرادی مانند هکهرن... و غیره دیده میشدند. این گروه نامرد که تظاهرات آرام را بهانه کرده بود، ولی انواع سلاحهای مربوط بهآدمکشهای حرفهای را زیر لباسهایشان پنهان ساخته بودند، بهصورت دستهای سرباز درحال دو بهراه افتاد، سرِ راه خود دست بهروی هرنگهبان و گشتیِ مربوط بهگارد ملی که دید، بلند کرد و خلع سلاحاش کرد، و با این حالت تهاجمی و درحالیکه فریادهای «مرگ برکمیتهی مرکزی»، «مرگ برآدمکشها، زندهباد مجلس!» سر داده بود از طریق کوچهی صلح بهمیدان واندوم سرازیر گشت؛ آنجا هم کوشید «پست»های نگهبانیِ گارد ملی را برچیند و اگر شده با حملهی غافلگیرانه ستاد گارد ملی را بهتصرف خود درآورد. در پاسخ این اقدامات و شلیک هفتتیر از سوی این گروه، اعضای گارد ملی، ابتدا، بهعنوان اخطار، تیر هوایی شلیک کردند و چون دیدند که اینگونه اخطارها نتیجهای نداد، فرماندهیِ کلِ گارد ملی دستور تیراندازی داد. نوچه لشولوشها با همان رگبار اول،... بههرسو متواری شدند،همانهاییکه........
کمیتهی مرکزی 1871 بهحدی نسبت به[جنایات] قهرمانان آن «تظاهرات مسالمتآمیز» کذایی گذشت و بیاعتنایی نشان داد که هنوز دو روز از آن ماجرا نگذشته، آن افراد دوباره زیر فرمان دریادار سهسه (Saisset) جمع شدند تا این دفعه بهتظاهراتی مسلحانه بپردازند، همان تظاهراتی که سرانجاماش بهفرار مشعشعانه بهسمت ورسای ختم شد. کمیتهی مرکزی [گارد ملی]، ازبس از تن در دادن بهجنگ داخلی، که تییر با صدور دستور حمله شبانهاش در مونمارتر آغازش کرده بود، میترسید، اینبار با ایستادن سرِ جای خود، بهجای آنکه دنبال بهفراریها ـکه آن زمان کاملاً بیدفاع بودندـ بهورسای حملهور شود و بدینسان بهتوطئههای تییر و دهاتیهای مجلس هوادارش یک بار برای همیشه خاتمه دهد، اشتباه سرنوشتسازی مرتکب شد. کمیتهی مرکزی بهجای این کار دوباره بهحزب نظم فرصت داد که روز 26 مارس، که انتخابات کمون بود، از نیروهایش در سرِ صندوقهای رأیگیری استفاده کند. در همین روز بود که اعضای حزب نظم، در شهرداریهای پاریس، با فاتحان جوانمرد خود تعارفات شیرینی ردوبدل میکردند، درحالی که در درون خود میغریدند که روز موعود چهگونه ریشههایشان را برخواهند کند.
حالا آن روی سکه را بنگرید. تییر پیکار دوماش برضد پاریس را در آغاز آوریل شروع کرد. اولین دستهی زندانیان پاریسی که بهورسای آورده شدند مورد همهگونه آزار و و اذیت قرار گرفتند و این درحالی بود که ارنست پیکارد، دستها در جیب شلوار، دورشان میچرخید و متلک میگفت و خانم تییر و خانم فاور، در معیت ندیمههایشان، از ایوان عمارت صحنهی شکنجه و آزار آن زندانیان بهدست ارازل ورسای را مینگریستند و کف میزدند. افرادی از نظامیان جبهه که بهدست این ارازل گرفتار شده بودند، بیدرنگ و درجا اعدام میشدند..... گالیفه (Gallifet)، که بهپااندازی برای همسر خود افتخار میکند و نام او در مجالس عیش و نوش شبانهی امپراتوری دوم معروف خاص و عام است، در بیانهای بهخود میبالد که دستور کشتن گروه کوچکی از گاردهای ملی را، بههمراه سروان فرمانده و ستوان نایب فرماندهشان، که توسط شکارچیهای خودش غافلگیر و خلع سلاح شده بودند درجا صادر کرده است. [بسیاری از این جنایتکاران نشان لژیون دونور دریافت میکردند تا جنایت برعلیه سربازان کمون را دامن بزنند].
حتی پس از صدور فرمان مورخ 7 آوریل کمون، که در آن [در برابر اعمال وحشیانهی نظامیان حکومت ورسای] بهمعامله بهمثل و اقدامات تلافیجویانه از سوی کمون اشاره شده بود و گفته شده بود وظیفهی کمون است که «در برابر عملیات و اقدامات آدمخوارانهی داردودستهی راهزنانِ ورسای، از مردم حمایت کند و سیاست چشم در مقابل چشم و دندان در مقابل دندان را بهاجرا بگذارد»، تییر همچنان بهبدرفتاری وحشیانه با زندانیانی که بهدست نیروهای دولتی اسیر شده بودند ادامه میداد.... با اینهمه، اعدام زندانیان برای مدتی متوقف شد. ولی همینکه تییر و ژنرالهای دسامبریکارش پی بردند که حتی جاسوسان رسمیشان، که از سوی ژاندامری مأموریت داشتهاند و در لباس بدلی گارد ملی پاریس دستگیر شدهاند، یا حتی سرپاسبانهایی که با بمبهای آتشزا بهچنگ مأموران کمون افتادهاند، مشمول عطوفت افراد کمون قرار گرفتهاند، و آن تهدیدهایی که در فرمان مربوط بهصدور دستور در اجرای اقدامات تلافیجویانه آمده بود در موردشان عملی نشده است، باری همینکه فهمیدند آن تهدیدها توخالی بوده، دوباره شروع کردند بهاعدام گروه گروه زندانیان که تا آخر هم ادامه یافت. {مارکس در نامهی 12 آوریل 1871 خود بهکوگلمان از اینگونه اشتباهات مرگبار کمیتهی مرکزی [گارد مالی] سخن میگوید}. خانههایی که افرادی از گارد ملی بدانها پناه برده بودند درحلقهی محاصرهی ژاندارمها قرار میگرفت که ابتدا بهآنها نفت میپاشیدند (نفتی که در اینجا برای نخستینبار در صحنه ظاهر میشود) و سپس بهآتش کشیده میشدند...[مارکس، جنگ داخلی در فرانسه].
نتیجه تلاش ورسای برای خلع سلاح، دستیابی كمیتهی مركزی گارد ملی بهقدرت بود كه بلافاصله برای كمون اعلام انتخابات كرد و انتخابات در 26 مارس برگزار شد. در 28 مارس، كمیته مركزی قدرت را بهكمون منتخب تحویل داد.
اقدامات كمون
در 30 آوریل، خدمت وظیفه در ارتش دائمی را لغو كردند و تنها نیروی مسلح را گارد ملی اعلام نمودند تا هر شهروندی قادر بهحمل اسلحه در آن ثبت نام كند. همهی قرضهای پیش آمده در زمان جنگ را لغو كردند و فروش اقلام متصرفه متعلق بهفقرا را متوقف نمودند. آنها انتخاب غیرفرانسویها را با این شعار تأیید كردند كه «پرچم كمون، پرچم جمهوری جهانی» است. حقوق مقامات منتخب بهاندازهی كارگران ماهر بود. جدایی كلیسا از دولت، ملی كردن همهی داراییهای كلیسا و ممنوعیت نمادهای دینی در مدارس اعلام شد. گیوتین در معرض عموم بهآتش كشیده شد و ستون واندوم، یادبود سترگ ناپلئون بناپارت و نماد جنگافروزی و كشورگشایی ویران شد. سازمان تعاونیهای كارگران در كارخانههایی كه پیش از این مالكان بسته بودند، بازگشایی شد و شبكاری نانواها ممنوع گردید.
نمازخانه اتونمان كه بورژوازی فرانسه بهكفارهی اعدام لویی شانزدهم در انقلاب 1789 ساخته بود، ویران شد. (پس از شكست كمون بهعنوان نماد قدرت بورژوازی و هشداری بهكارگران، كلیسای جامع ساكرهكو بهجای آن در بالای مونمارت ساخته شد).
انگلس در پیش درآمد «جنگ داخلی فرانسه» یادآوری میكند که این اقدامات میانبُرهای خوبی بودند: «از آغاز ماه می بهبعد، همهی توانشان صرف جنگ در برابر ارتش گرد آمده حكومت ورسای شد كه همواره رو بهفزونی بود». آنها برای جان خود میجنگیدند و اقدامات انقلابی تا حدی براین مسئله سایه انداخته بود. پاریس بر جبهههای غربی و جنوبی حمله كرد و مجبور شد نومیدانه عقبنشینی كند.
کمون یکسره بهاین نتیجه رسید که طبقهی کارگر پس از دست یافتن بهقدرت نمیتواند جامعه را بهکمک همان ماشین دولتیِ گذشته اداره کند. این طبقهی کارگر برای آنکه سلطهی طبقاتی خودش را که بهتازگی بهچنگ آورده بود، دوباره از دست ندهد میبایست از یکسو آن ماشین سرکوب گذشته را که علیه خودِ او بهکار گرفته شده بود، از میان بردارد، ولی از سوی دیگر تدابیری اتخاذ کند که قدرت تفویض شده بهگماشتگان و کارمندانی که خودِ او برای ادارهی جامعه مأمور میکرد، همواره و بدون استثنا پسگرفتنی باشد. خصلت دولتی که پیش از کمون برجامعه فرمانروایی میکرد چه بود؟ جامعه، ابتدا از راه تقسیم کار ساده، ارگانهای ویژهای را برای تأمین منافع مشترک خود و مراقبت در این زمینه پدید آورده بود. ولی این اندامهای [مراقبت از منافع و مصالح عمومی] که دولت در رأس آنها قرار داشت بهمرور زمان با پرداختن بهتأمین منافع خاص خودشان تغییر ماهیت داده، از حالت خدمتگزار جامعه خارج گردیده و بهخداوندگاران جامعه تبدیل شده بودند. این تغییر و تحول را، بهعنوان مثال، نه فقط در قالب پادشاهی موروثی، بل حتی در قالب جمهوری دموکراتیک هم میشود ملاحظه کرد. و نمونهی بارزش درست در آمریکای شمالی دیده میشود که «سیاستمدارانِ» هیچ جای دنیا بهاندازهی آنجا و دستهای خاص و جدا از مردم و درعینحال قدرتمند را تشکیل نمیدهند. در آمریکای شمالی، هردو حزب بزرگ، که بهنوبت جای همدیگر را در دستگاه قدرت میگیرند، توسط کسانی اداره میشود که سیاست برایشان نوعی کسب و کار است، و برسر کرسیهای نمایندگی و قانونگذاری، چه دولتهای محلی و چه دولت فدرال، بههمهگونه معاملهگری تن میدهند، و ممر معاششان از جنب و جوش و تبلیغات برای حزبشان میگذرد که پس از پیروزی در انتخابات پاداش این فعالیتها را با اعطای مقامات دولت بهآنان میپردازند. و همه میدانیم که آمریکاییان از سی سال پیش تاکنون [یعنی: تا نگارش این مقدمه در سال1891] چهقدر کوشیدهاند تا این یوغ سنگین تحملناپذیر را از گردن خود بردارند و با وجود تلاشهایی که میکنند تا چه حد در این مرداب فساد بیش از پیش فرومیروند. و درست در همین آمریکاست که میتوانیم بهتر از هرجای دیگر ببینیم که چهگونه قدرتِ دولت موفق میشود تا نسبت بهجامعه استقلال پیدا کند؛ همان جامعهای که در آغاز چیزی جز ابزاری در دستِ آن برای ادارهاش نمیبایست باشد. در این آمریکا، نه خاندان سلطنتی هست، نه اشرافیت، نه ارتش دایمی (مگر مشتی از سربازان که مأمور مراقبت از بومیان سرخپوست و مقابله با آنها هستند)، نه دستگاه اداری با مقامات ثابت و حقوق بازنشستگی وبا اینهمه، میبینیم در آنجا دو دار و دستهی سیاستبازِ معاملهگر سودجو هستند که بهنوبت جای همدیگر را در دستگاه قدرت میگیرند و دولت را با استفاده از فاسدترین وسایل و برای رسیدن بهشرمآورترین مقاصد خاص خود در خدمت خود قرار میدهند؛ و ملت نیز، در برابر این دو کارتل بزرگِ سیاستباز که گویا بهاصطلاح در خدمت وی قرار دارند، ولی ـدر واقعـ بر وی مسلطاند و غارتاش میکنند، هیچ چارهای ندارد و تن بهقضا داده است.
کمون برای آن که بههمین بلای اجتنابناپذیر در همهی نظامهای پیشین، یعنی تبدیل شدنِ دولت و اندامهای دولتی از خدمتگزاری جامعه بهخدایگان مسلط برجامعه، دچار نشود دو وسیلهی کارآمد را بهکار برد. نخست اینکه گزینش همهی مقامات در دستگاههای اداری، قضایی و آموزشی را تابع انتخاب برمبنای آرای عمومی کرد، و درنتیجه، بنا را بر این نهاد که آن مقامات درهرلحظه پسگرفتنی باشند. دوم اینکه دستمزد خدمات را، از پایینترین تا بالاترین آنها، معادل همان دستمزدی قرار داد که دیگر کارگران دریافت میداشتند. بالاترین دستمزدی که کمون پرداخت کرد 6000 فرانک بود. بدینسان، جلویِ مسابقه برای دستیابی بهمقامات و مناصب اداری گرفته میشد ضمن آنکه انتخابشوندگان برای امور نمایندگیِ مردم دست و بالشان باز نبود و موظف بودند حدودی را رعایت کنند[انگلس، «جنگ داخلی در فرانسه»، مقدمه بهمناسبت بیستمین سالگرد کمون در سال 1891].
قتلعام کموناردها
ارتش پروس و آلمان در شكار كموناردها از ارتش فرانسوی ورسای كه در اصل بههر كسی كه دستش میرسید تیراندازی میكرد عقب نماند. تنها چند تن توانستند از میان خط آتش پروسیها بگذرند. با آنها ابراز همدردی و همبستگی شد: البته نه از سوی افسران رده بالا، بلكه از سوی سربازان عادی پروسی. در 28 می آخرین كموناردها را در بلویل در شرق پاریس كه محلهای در اصل كارگرنشین بود، دستگیر کردند.
برای ارائهی تصویری از کشتار کموناردها دو نقل قول از [تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره] میآوریم: یکی از نقلقولهایی که النور مارکس در مقدمهی ترجمهی انگلیسی کتاب از روزنامهها میآورد؛ و دیگر نقل قولی از مشاهدات حضوری خودِ لیساگاره. النور مارکس (دختر مارکس و مترجم کتاب از فرانسه بهانگلیسی) 3 نقلقول زیر را از روزنامههای انگلیسی میآورد:
کافی است که خواننده را بهگزارش تایمز از کشتار در مولَنساکه و کلامار (مدتها پیش از ورود ورسائیها بهپاریس) و گزارشهای روزنامههای انگلیس از کشتارهای دستهجمعی ـپس از ورود آنها بهپاریسـ رجوع دهم. در اینجا (برای نمونه) چند بریده از آن گزارشها را میآورم که از دَم برداشتهام:
«در انتهای بلوار مالزرب، قتلگاههائی برپا شده است. این منظرهی جانکاهی است که مردان و زنان را ـاز هر سن و در هر وضعیت اجتماعیـ میبینیم که دم بهدم، بهصف، در این مسیر مرگزا در حرکتاند. همین چند دقیقه پیش، یکدستهی 300 نفری از بلوار گذشت.
در ساتوری، حدود هزار شورشی اسیر دست بهطغیان زدند و دستبندهای خود را باز کردند. سربازان بهروی جمعیت آتش گشودند و 300 شورشی گلولهباران شدند. در یکی از کاروانهای اسیران، ژاندارمی که یک زن اسیر را بهطرف جلو هل میداد، برای اینکار تا آن حد از نوک خنجرش استفاده میکرد که خون از تن زن جاری شده بود. آقای گالیفه ستون را متوقف کرد، 82 اسیر را انتخاب کرد و دستور تیربارانشان را صادر نمود؛ و بعد، حدود 1000 کمونیست بازداشت شده (در اول ژوئن) تیرباران شدند. اینجا جان انسان آنقدر ارزان شده است که آدم را راحتتر از سگ میکشند. اعدامهای اختصاری هنوز (مدتها پس از توقف نبرد) بهمقیاس وسیع ادامه دارد».
تایمز، مه ـ ژوئن 1871
«گفته میشود که چندصد نفر که بهمادلن پناه برده بودند، در این کلیسا، با سرنیزه کشته شدهاند... یازده واگن مملو از اجساد شورشیان در یک گور دستهجمعی در ایسی دفن شدند... بههیچ مرد، زن یا بچهای رحم نکردند... هربار، دستههای 50 یا 100 نفری تیرباران میشوند».
دیلی نیوز، مه ـ ژوئن 1871
«اعدامهای دستهجمعی بیهیچ تبعیضی ادامه دارد. اسیران را دستهدسته بهمکانهائی میبرند که در آنجا جوخههای آتش مستقر شدهاند؛ و از پیش، گودالهای عمیقی حفر شده است. در یکی از این گودالها که در یک پادگان عهد ناپلئون قرار دارد، از دیشب تاکنون 500 نفر تیرباران شدهاند. اسیران بهسرعت با یک رگبار خلاص میشوند و جسدشان را در گودالها تلنبار میکنند؛ بهطوریکه آنها که با گلوله کشته نشدهاند، بهاحتمال قوی مرگ براثر خفگی ـخیلی زودـ بهدردشان خاتمه میدهد. دو دادگاه نظامی بهطور اختصاصی ـمرتباً هرروزـ حکم تیرباران 500 نفر را صادر میکنند. هماکنون دو هزار جسد از اطراف پانتئون جمعآوری شده است».
استاندارد، ژوئن 1871
برای تکمیل تصویر قتلعام کموناردها توسط بورژوازی فرانسه بهچند فراز از کتاب لیساگاره که از بخشهای مختلف انتخاب شده است، نیز نگاه کنیم:
ساعت هفت دیگر بهبانک و بورس رسیده بودند. از آنجا بهسمت سنتُستاش پائین رفتند که در آنجا با مقاومت سرسختانهای مواجه شدند. کودکان زیادی همراه مردان میجنگیدند. و وقتی فدرالها مهار و کشتار شدند، این کودکان افتخار آن را
....
در تاریکی شب یک افسر ورسائی توسط پست نگهبانی ما در باستیل غافلگیر و تیرباران شد؛ تییر روز بعد گفت «بدون احترام بهقوانین جنگ». گوئی در طی چهار روزی که تییر بیرحمانه مشغول کشتار اسرا، پیرمردان، زنان و کودکان بود، از قانونی جز قانون وحشیها اطاعت کرده بود.
....
زنان شیک و شنگول، انگار که بهسفری تفریحی رفتهاند، خود را بهاجساد سرگرم کرده بودند و برای لذت بردن از دیدار مردههایدلاور با ته چترِ آفتابی خود آخرین روانداز آنها را کنار میزدند.
....
در دو طرف خیابانهای پاریس و سنکلود وحشیانی صف کشیده بودند که کاروانهای اسرا را با هو و جنجال و مشتولگد دنبال میکردند؛ و بر سرشان آشغال و شیشه خورده میریختند. روزنامهی لیبرالـمحافظهکار سییِکل در شمارهی 30 مه خود نوشت: «آدم زنانی ـنه فاحشهها، بلکه بانوان آراستهـ را میبیند که در مسیر عبور اسرا بهآنها فحش میدهند و حتی با چتر آفتابی خود آنها را کتک میزنند». وای بهحال کسی که بهاین شکست خوردهها توهین نمیکرد! وای بهحال کسیکه بگذارد این جنبش عزا و ندبه از کفاش برود! او را فوراً میگرفتند و بهپست نگهبانی میبردند، یا بهسادگی داخل کاروان اسرا هل میدادند.
....
کشتارهای جمعی تا اولین روزهای ژوئن ادامه داشت و اعدامهایصحرائی تا اواسط آن ماه. تا مدت زیادی، صحنههای اسرارآمیزی در جنگل بولونی همچنان درجریان بود. هرگز تعداد قربانیان هفتهی خونین معلوم نخواهد شد. رئیس دادگستری نظامی تیرباران 17/000 نفر را پذیرفت و انجمن شهرداری پاریس مخارج دفن 17/000 نفر را پرداخت. ولی تعداد زیادی را یا سوزاندند یا در خارج از پاریس کشتند. اغراق نیست اگر بگوئیم حداقل 20/000 نفر.
ضعف رهبریِ کمون پاریس
رهبری در کمون فاقد تشخص فردی بود و بیشتر از فعلیت بیبرنامه، خودبهخودی و ناهمآهنگِ جریانهای سیاسی آن روزگار در رابطه با طبقهی کارگر ناشی میشد. با این وجود، میتوان روی افرادی انگشت گذاشت که چهرهنمای یک جریان سیاسی خاص بهشمار میرفتند. برای مثال، كسانی بودند كه خود را متعلق بهسنت روبسپیری ژاكوبن میدانستند و از اوگوست بلانكی، یكی از رهبران عمدهی جنبش كارگری فرانسه در نیمه قرن نوزدهم، پیروی میكردند. راهكارها و روشهای او بهپوتشیسم تعلق داشت که یكی از گروههای كوچكی بود كه برای گرفتن قدرت بدون حضور طبقهی كارگر و بهنمایندگی از آن تلاش میكرد. بلانكی پیش از آن در زمان قیام كمون در زندان بود و بنابراین نمیتوانست در آن مشاركت داشته باشد؛ البته این از بخت او بود، زیرا تیرباران میشد. تعدادی هم پیرو بینالملل اول بودند كه البته ماركس آن را بنیانگزاری و رهبری میكرد، ولی بسیاری از آنها ماركسیست نبودند. تعدادی هم حامیان پرودون بودند كه در بینالملل شركت داشتند. اكثریت ایشان عناصر كمونیست آگاه بودند؛ مانند لئو فرانكل، عضو شورای عمومی بینالملل كه بهعضویت كمون انتخاب شد.
لیساگاره یادآوری میكند که: «سالهای بسیاری برای تكوین حزب كارگر نیاز بود. ماجراجویان جوان و بورژوا برای كسب شهرت دست و پای آن را بسته بودند و چنین حزبی پُر بود از دسیسهچینان و خیالبافان رومانتیك كه هنوز نسبت بهسازوكار اداری و سیاسی نظام بورژوایی كه با آن میجنگیدند، آگاهی نداشتند». ایشان تا حد زیادی نمیدانستند دارند چه میكنند. با همهی این كمبودها، اما موفق شدند خود را بهتوان انقلابی طبقهی كارگر فرانسه و پرولتاریای پاریس بچسبانند.
... بهاینترتیب، در اواخر امپراتوری هیچ جوشش و فعالیتی، جز در میان کارگران و جوانانی که از طبقه متوسط بهآنها پیوسته بودند، وجود نداشت. تنها اینها نوعی شجاعت سیاسی نشان دادند و در شرایط فلج عمومیِ اواسط ماه ژوئیه 1870 فقط آنها در خود این نیرو را یافتند که لااقل برای رستگاری فرانسه تلاش کنند.
ولی آنها فاقد اوتوریته بودند و بهدلیل فقدان تجربهی سیاسی نتوانستند بخش پائینی طبقه متوسط را که برای آنها هم مبارزه میکردند، با خود همراه کنند. آنها در هشتاد سال گذشته چگونه میتوانستند این تجربه را کسب کنند، درحالیکه اختناق طبقه حاکم نه تنها با مبارزهی آنها مقابله کرده بود، بلکه حتی از حق روشن ساختن خویش نیز محرومشان نموده بود؟ این طبقات حاکم بهسائقهی نوعی ماکیاولیسم ذاتی، آنها را ناچار کرده بودند که کورمال در تاریکی راهجوئی کنند تا بهتر بتوان بهغیبگویان و فرقهبازان سپردشان. در دوران امپراتوری هنگامی که تجمعات عمومی و مطبوعات دوباره پدیدار شد، آموزش کارگران تازه میبایست سامان میگرفت. خیلیها که در دام مغزهای علیل افتاده بودند، با این اعتقاد که رهائیشان وابسته بهاین است که دستی زیر بالشان را بگیرد، دنبال هرکسی که از سرنگونی امپراتوری دم میزد، راه افتادند. دیگران، با این اعتقاد که حتی ثابت قدمترین بورژواها هم با سوسیالیسم خصومت دارند و فقط برای پیشبرد نقشههای خود مجیز مردم را میگویند، میخواستند که کارگران در گروههائی فارغ از هرگونه وابستگی متشکل شوند. این جریانهای مختلف باهم تلاقی میکردند. وضعیت آشفتهی حزب اقدام در نشریه آنها ـمارسییزـ بهعریانی نمایان بود: آش درهمجوشی از نظریهپردازان و نویسندگان نومید که نفرت از امپراتوری متحدشان کرده بود، بدون هیچ نظر مشخص و بالاتر از آن بدون هرگونه انضباط. زمان زیادی لازم بود تا هیجانهای اولیه فرونشیند و از مزخرفات رومانتیکی که بیست سال سرکوب و کمبودِ مطالعه رایج کرده بود، خلاصی حاصل شود. بااینحال، نفوذ سوسیالیستها بهتدریج غلبه کرد و بهمرور زمان، بیتردید آنها میبایست نظرات خود را نظم میدادند، برنامهی خود را تنظیم میکردند، پرگوئیِ صرف را دور میریختند و وارد عمل جدی میشدند. پیش از این، در 1869 جوامع کارگری که برای همیاری مالی، مقاومت و مطالعه بنیاد شده بودند، در یک فدراسیون متحد شدند که مرکز آن در میدان کوردری تامپل قرار داشت. انترناسیونال با طرح منسجمترین نظر پیرامون جنبش انقلابی قرن ما، تحت هدایت وارلن (صحافی با هوش و کمنظیر)، دووال، تایز، فرانکل[4] و چند فرد فداکار دیگر ـدر فرانسهـ رشد و قدرتیابی را آغاز کرده بود. این انجمن که جلسات آن نیز در کوردری تشکیل میشد، انجمنهای کارگاری کمتحرک و کنارهگیر را تشویق بهفعالیت میکرد. تجمعات عمومی 1870 دیگر شباهتی بهتجمعات پیشین نداشت؛ مردم خواهان بحثهای مفید بودند. افرادی نظیر میلییر، لُفرانسه، ورمورل، لونگه و غیره بهطور جدی با سخنسرائیهای محض مقابله میکردند. بااین وجود، سالهای بسیاری لازم بود تا حزبِ کار نضج بگیرد؛ حزبیکه بورژواهای جوان، ماجراجو و جویای نام گامهایش را بهکُندی میکشاندند؛ توطئهگران و خیالبافان رومانتیک برآن سنگینی میکردند؛ و هنوز از مکانیسم اداری و سیاسی رژیم بورژوائی که بهآن حمله میکردند، بیاطلاع بودند[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
اوژن وارلن، پرودونیست و عضو بینالملل و همچنین عضو انتخابی كمون برای ناحیه ششم پاریس، توسط نیروهای ورسای كمون تیرباران شد. كسانی مانند دُلِسکلوز[5]، نمایندهی ناحیه نوزدهم پاریس و نیز عضو كمیتهی تشكیلات سلامت عمومی در یكی از آخرین درگیریها در ساحل چپ رود سن كشته شد. تبعیدیهای ارتش لهستان نیز در کمون عضویت داشتند، برای مثال، دومبروسكی، كسی كه پس از انقلاب لهستان در 1830 از لهستان گریخته بود. بورژوازی تجدیدقوایافته در ورسای همهی رهبرانی را که دستگیر کرد، بهفجیعترین شکل ممکن، سربهنیست کرد. گرچه ما بهتک تک این افراد افتخار میكنیم؛ اما نباید از یاد ببریم که براساس تقل قولی که از لیساگاره آوردیم، تا چه اندازه بیتجربه بودند و تا کجا كوتاهی داشتند و اشتباه میکردند. معهذا این را هم نباید فراموش کنیم که کمون ،علیرغم همهی اشتباهات و نیاموختگیهای رهبرانش، بهواسطهی جانمایه طبقاتیاش و بهاین دلیل که از زاویه طبقهی کارگر بهآینده (یعنی: بهتاریخ) نگاه میکرد، نه تنها پیچیدهترین گام انقلابی همهی تاریخ تا زمان خودش بهحساب میآمد، بلکه با اوج و فرود خود چنان زمینهای را برای آفرینشهای تئوریک فراهم آورد که چهبسا تاکنون همچنان بیسابقه بوده است.
این درست استکه درایت رهبران انقلاب اکتبر بهلحاظ پیچیدگی و سازمانیافتگی با درایتِ ساده و خودجوش رهبران كمون قابل مقایسه نیست؛ اما باید بهاین نکته نیز توجه داشت که: اولاًـ همانطور که بالاتر هم اشاره کردیم، انقلاب اکتبر بدون قیام کمون ـاگر شدنی بودـ ناگزیرْ بسیاری از سادگیهای کمون برشانههای آن سنگینی میکرد و حرکتش را بهکُندی و چهبسا بهسکون میکشاند؛ و دوماًـ در فاصلهی تقریباً 50 سالهی کمون پاریس و انقلاب اکتبر همهچیز و بهویژه مناسبات سرمایه و دانش مبارزهی طبقاتی تحولات و پیشرفتهای شگفتی را از سرگذرانده بودند. بهکرشمهی مثال، میتوان اینطور نیز گفت که کمون پاریسْ پدری با صلابت، و انقلاب اکتبرْ فرزندی خلف بود که تنها در همراستایی تاریخی نسبت بههم مقایسهپذیراند؛ و مقایسهی حقیقیْ حرکت در همان راستایی است که تاریخاً بهآنها وحدت میبخشد. بههرروی، نقد و بررسی کمون (و طبعاً انقلاب اکتبر) بدون گامهای عملی، و گامهای عملی بدون تدارک نظریِ قابل آزمون، بیشتر بهخودارضایی روشنفکرانه و ذهنی میماند تا جانمایه کمون و اکتبر را بهتبادل دربیاورد.
بهطورکلی، بورژوازی فرانسه در سال 1871 در وضعیت شکنندهای قرار داشت. در جنگی که خودش آن را تحریک کرده بود، شكست خورده بود؛ و طبقه كارگری داشت كه اختیار پایتخت را بهدست گرفته بود و بخش اعظم ارتش آن در اسارت قرار داشت. با وجود همهی اینها، كموناردها از لشكركشی بهورسای كوتاهی كردند. البته ممكن بود که این تهاجم نتیجهای خارقالعادهای دربرنمیداشت، اما دستکم، آنها میتوانستند با اتخاد سیاست تهاجمی ورسای را در موضع دفاعی قراردهند. اگر کموناردها در این حملهی مفروض شکست هم میخوردند (که نهایتاً چنین میشد)، بازهم برگ زرینی از تجربه را دراختیار طبقهی کارگر جهانی قرار داده بودند.
همان گونه كه ماركس یادآوری میكند، در تصرف بانك فرانسه كوتاهی كردند. در واقع در هفتههای اول، كمون بهمذاكره با قائم مقام رییس بانك (خود رییس بانك فرار كرده بود) كه 2000 میلیون فرانك در خزانه داشت، سرگرم بود. با مصادرهی آن پول میتوانستند بهكارگران حقوق بدهند و امور كمون را اداره كنند.
اعضای کمون در خشم کودکانهی خود گروگانهای واقعی: بانک، ثبت و مستغلات، صندوق رهن و کارگشائی و غیره را جلوی چشمشان ندیده بودند. از طریق اینها میشد بیضههای بورژوازی را در چنگ داشت. بدون بهخطر انداختن حتی یک نفر، کمون فقط کافی بود بهآنها بگوید: «کنار بیائید یا بمیرید».
منتخبین کمدل 26 مارس آدمهائی نبودند که جرأت این کار را داشته باشند. کمیتهی مرکزی با دادن امکان فرار بهارتش خطای بزرگی مرتکب شد. خطای کمون صدبار از آن زیانبارتر بود. همهی شورشیان جدیْ قیام خود را با دست گذاشتن روی نقطهی حساس دشمن یعنی: خزانه شروع کردهاند. شورای کمون تنها حکومت انقلابیای بود که از انجام این کار سرباز زد. این شورا بودجهی آئینهای مذهبی را که در ورسای بود، لغو کرد؛ ولی در مقابلِ صندوق پول بورژوازی بزرگ که زیر دستش بود، زانو خم کرد[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
دربارهی بسلای، عضو پردونیست كمون از سوی محله ششم كه مسئول مذاكره بود، ماجرایی تراژیك و كمدی میگویند. لیساگاره بهعنوان کسی که از نزدیک شاهد وقایع بوده و کتابش را نیز با استفاده از توان تئوریک مارکس بهنگارش درآورده، مسئلهی بسلهی پردودنیست را اینطور تعریف میکند:
در 29 مارس بِسلهی پیر، نمایندهی کمون، جلوی این معبد [یعنی: بانک] حاضر شد. دُپلئوک برای پذیرفتن او 430 کارمند خود را جمع کرده بود که بهتفنگهای بیخشاب مسلح بودند. بِسله که از میان صفوف این جنگجویان عبور داده میشد با تواضع از مدیر بانک استدعا کرد که لطف کند و ترتیب پرداخت حقوق نفرات گارد ملی را بدهد. دُپلئوک با نخوت پاسخ داد و در دفاع از خودش صحبت بهمیان آورد. بِسله گفت: «اگر کمون برای احتراز از خونریزی یک مدیر برای بانک منصوب کند...». دُپلئوک که منظور طرف خود را فهمید، گفت: «مدیر، هرگز! ولی یک نماینده! اگر آن نماینده شما باشید ما ممکن است بهتفاهمی برسیم». و حالتی احساساتی بهخود گرفت که «بیائید آقای بِسله بهمن کمک کنید تا این را نجات دهیم. این سرمایه کشور شما، سرمایه فرانسه است».
بِسله که عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفته بود، بهکمیسیون اجرائی شتافت و درس خود را چون خودش هم بهآن اعتقاد داشت، خیلی خوب پس داد و بهشَم مالی خود بالید. او گفت : «بانک سرمایه کشور است و بدون آن نه صنعت داریم نه تجارت. اگر بهآن دست بزنید همهی پولهایش بهکاغذپاره تبدیل میشود». این یاوه در شهرداری مرکزی پخش شد و پرودنیهای شورا با فراموش کردن اینکه استادشان حذف بانک را در سرلوحهی برنامهی انقلاب خود قرار داده بود، از بِسلهی پیر حمایت کردند. در خود ورسای هم، این دژ سرمایهداری مدافعینی پروپا قرصتر از شهرداری مرکزی نداشت. اگر برفرض کسی پیشنهاد میکرد: «بیائید لااقل بانک را اشغال کنیم»، اما کمیسیون اجرائی دل آن را نداشت و بهمأموریت دادن بهبسله اکتفا کرد. دُپلئوک این مرد نیک را با آغوش باز پذیرفت، او را در نزدیکترین دفتر جای داد، حتی او را قانع کرد که شبها هم در بانک بخوابد، او را بهگروگان خود تبدیل کرد و دیگربار بهراحت نفس کشید.
بهاین ترتیب، از همان هفتهی اول، مجمع شهرداری مرکزی خود را در مقابل عوامل شبیخون ضعیف، در مقابل کمیتهی مرکزی ضعیف، در مقابل بانک ضعیف، در مصوبههای خود و تعیین نماینده برای دبیرخانهی جنگ سطحی، بدون هیچ نقشه، بدون هیچ برنامه، بدون هیچ دید کلی و غرق در بحثهای پراکنده نشان داد.
رهبران کمون در مورد گسترش كمون بهدیگر بخشهای فرانسه غفلت كردند. بهموازات كمون در چند شهر فرانسه از جمله مارسی، تولوز، لیون و سناتین جنبشهایی با گرایشی همانند گرایش جنبش در پاریس وجود داشت، اما بدون رهبری بودند و خیلی زود هم محو شدند. بنابراین، جنبش جاری در پاریس عملاً اقدامی برای گسترش انقلاب و مناسبات کمونی در دیگر نقاط فرانسه نکرد. ماركس این وضعیت را جنگ داخلی نامید و از جهاتی چنین نیز بود؛ اما در عمل كسی همانند جنگ داخلی در آن نجنگید. كموناردها در موضع دفاعی باقی ماندند و خودشان را رقیب ورسای برای حاكمیت بر كشور نمیدانستند. بهگمان آنها پاریس شهر آزادی بود كه بقیه فرانسه اگر بخواهد باید از آن تقلید كند.
برای کمون این امکان معنوی و نظامی وجود داشت که همهی فرانسه را زیر فرمان خود بگیرد. ورسای برای مقابله با چنین اقدامی هیچ نداشت. در حدود یک آوریل 1871، بنا بهوقایع نگاری لیساگاره، آنها تنها چیزی كه داشتند، پنج یا شش هنگ بود که حدود 35000 مرد، با 3000 اسب و 5000 ژاندارم در اخیتار داشتند. ژاندارمها تنها نیروی نسبتاً متشکل بودند. اما پاریس بهوجود این ارتش ناتوان و بههمریخته اعتنایی نداشت. روزنامههای پرفروش خواهان حمله بودند و آن را سفری تفریحی بهورسای میدانستند.
تییر قطارهای باری را حذف کرد و کلیه مراسلات بهمقصد پاریس را پسفرستاد. وی در اول آوریل رسماً اعلان جنگ داد. او بهفرماندارها تلگراف کرد: «مجلس در ورسای جلسه دارد، جائیکه سازماندهی یکی از بهترین ارتشهائی که تاکنون فرانسه داشته است، درحال اتمام است. پس شهروندان نیک میتوانند دلگرم و بهپایان درگیری امیدوار باشند که البته تأسفبار، ولی کوتاه خواهد بود». این لافزنی مزورانهی همان بورژوازیای است که از سازماندهی ارتش درمقابل پروسیها سرباز زده بود. این «یکی از بهترین ارتشها»، همان ویرانههای باقیماندهی 18 مارس بود که با پنج یا شش هنگ حدود سیوپنج هزار نفر، سههزار اسب و پنجهزار ژاندارم و گروهبان شهری، تنها نیروئی که نوعی انسجام داشت، تقویت شده بود.
پاریس حتی موجودیت این ارتش را هم باور نداشت. روزنامههای مردمی خواستار شبیخون بودند و از سفر بهورسای بهصورت یک گردش صحبت میکردند. از همه دوآتشهتر روزنامهی وانژور بود که در آن فلیکس پیا با خشم کلاه و زنگوله خود را تکان میداد. او کمون را تشویق میکرد که «بهورسای فشار آورد. بیچاره ورسای! دیگر پنجم و ششم اکتبر 1789 را بهخاطر نمیآورد که زنهای کمون بهتنهائی برای بازداشت شاهاش کافی بودند». صبح یکشنبه 2 آوریل همین عضو کمیسیون اجرائی بهپاریس خبر داد: «دیروز در ورسای سربازان که از آنها خواسته شده بود که با آری یا نه بهاین سؤال جواب بدهند که آیا مایلند بهطرف پاریس حرکت کنند، پاسخِ نه دادند»[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره]!
کمون اجازه داد ورسای از این نفرات كم، یک ارتش تدارك ببیند. در آغاز، كمون نیرویی بسیار برتر داشت. دستكم 60/000 مرد، 200/000 تفنگ، 1200 توپ، 5 دژ، مهماتی كافی برای سالها مبارزه و مقابلهی نظامی، و میلیاردها فرانك در بانک برای هزینهها و تدارکات مالی.
اشخاصیکه سرشار از خشم علیه پاریس بهاین شهر میآمدند، با دیدن این آرامش، این یکدلی، این انسانهای زخم خوردهای که فریاد میزدند: «زندهباد کمون»! و این گردانهای پرشور ـ در آنطرف، مونـوالریان که مرگ قی میکرد؛ و در اینطرف، مردمی که برادرانه زندگی میکردندـ درعرض چند ساعت بیماریِ پاریسیها را وامیگرفتند.
این نوعی تب ایمان، سرسپردگی کورکورانه و امید ـ بله، بالاتر از همه، امید ـ بود. کدامیک از شورشها چنین مسلح بوده است؟ دیگر اینها صرفاً مشتی مردان دست از جان شسته نبودند که پشت چند تخته سنگی که از کف خیابان کندهاند، میجنگند و ناچارند تفنگهایشان را با تراشههای آهن و سنگریزه پُر کنند. کمون 1871 خیلی بهتر از کمون 1793 مسلح بود و دستکم 60/000 نفر، 200/000 تفنگ، 1/200 توپ و 5 دژ منطقهای، ازجمله شامل مونـماتر، بلویل و پانتئون که بر تمام شهر مشرف بود، مهمات کافی برای چندین سال و میلیاردها پول دراختیار داشت. برای پیروزی چه چیز دیگری لازم است؟ قدری غریزهی انقلابی. در شهرداری مرکزی یک نفر هم نبود که لاف داشتن آن را نزند[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
نگاهی بهویژگی سازمانی کمون
شكل سازمانی كمون در اصل بهصورت شوراهای شهری بود كه بهصورت مستقیم انتخاب میشد. در آغاز، پاریس را به 20 «بخش» یا ناحیه انتخاباتی تقسیم كردند كه مانند نواحی شهری لندن بود. مسئله دموكراسی در این وضعیت كلیدی بود. بورژوازی برای وضعیت پس از جنگْ نظام انتخاباتی خاصی را در نظر داشت: آنها میخواستند از حوزهها 60 عضو شورای شهر را از میان داوطلبان انتخاب كنند؛ سه نفر از هركدام، فارغ از این كه میزان جمعیت هرحوزهای چقدر است. بنابراین، برای نمونه، با این كه جمعیت بخش یازدهم 150/000 نفر بود، این بخش سه عضو شورای شهر میداشت، درحالیكه بخش دیگر كه بورژوازی در آن بهسر میبرد، با جمعیت 45/000 نفر هم سه عضو در شورای شهر میداشت.
از سوی دیگر، كمون فرمان داد برای هر 20/000 انتخابكننده یا فراكسیون 20/000 نفری یك عضو شورای شهر باید انتخاب شود كه این بهمعنای 90 نماینده در كل بود: نظامی كمی عادلانهتر. ماركس در اشارهاش بهشورای عمومی بینالملل، كمی پس از شكست 1871، چنین گفت:
كمون را اعضای شورای شهر تشكیل دادند كه منتخب حق رأی عمومی در نواحی مختلف شهر بودند و طبعاً مسئولیت نیز داشتند؛ بنابراین، در كوتاه مدت مقامشان قابل لغو بود. از طرف دیگر، طبیعی بود كه اكثریت اعضای آن كارگر باشند، یا خود را [براساس واقعیت عملی] نمایندهی طبقهی كارگر بدانند.
كمون قرار بود هیأتی كارگری و نه پارلمانی، و درعینحال مجریه و مقننه باشد. پلیس بهجای آنكه همچنان كارگزار حكومت مركزی باشد، یكباره از ویژگیهای سیاسی خود عاری گردید و بهكارگزار مسئول در برابر كمون تبدیل شد و در تمام وقت امكان لغو مقامش نیز وجود داشت. مقامات دیگر شعبههای دستگاههای حكومتی نیز چنین بودند. از اعضای كمون بهپایین، خدمات عمومی با دستمزد كارگری انجام میپذیرفت.
همچنین ماهیت واقعی گارد ملی، هستهی اصلی كمون، جای بررسی دارد. در اول میلیشیایِ كارگران نبود؛ اما بهآن بدل شد. سازمانی نامنظم، مورد تأیید دولت و براساس تودههایی بود كه هدفشان دفاع از پاریس در زمان جنگ بود. این محصول تاریخ فرانسه و درعینحال ناسازگار با شكلبندی دولت بورژوای فرانسه بود. این سازمان میلیشیاگونه از اندیشهی هوادارِ ژاكوبن و انقلاب دموكراتیك برآمد كه تا حدی از سنت خود بورژوازی برگرفته شده بود. اما ثابت شده بود كه برای بورژوازی فایدهای ندارد؛ زیرا مراتب این نیروی مسلح، آن را از بقیه مردم جدا نمیكرد. از اینرو، در اواسط شورش انقلابی، در زمان شكست در جنگ ارتجاعی در برابر آلمان، بهكانون نظامی و نیز سیاسی طبقهی كارگر انقلابی تبدیل گردید.
دربارهی ماهیت کمون
در سپیدهدم 18 مارس، پاریس با شنیدنِ فریاد فریاد رعدآسای: زندهباد کمون از خواب بیدار شد. ببینیم این کمون چگونه چیزی است، این ابوالهولی که شنیدن نام آن خاطر بورژواها را آشفته میسازد چیست؟
در بیانه 18 مارس کمیتهی مرکزی چنین آمده بود:
پرولترهای پایتخت که شاهد ناتوانیها و خیانتهای طبقات حاکم بودند، دریافتند که ساعت موعود، برای آنکه آنان با بهدست گرفتن زمام امور، کشور از وضع فعلی برهانند، فرارسیده است... پرولتاریا دریافت که وظیفهی اجتنابناپذیر و حق مطلق اوست که سرنوشت خویش را خود بهدست گیرد و با تملک قدرت، پیروزی این سرنوشت را تضمین کند.
ولی، طبقهی کارگر نمیتواند بهاین بسنده کند که ماشین دولتی بهصورت موجودش بهدست وی بیفتند و او فقط بکوشد که این ماشین را درجهت منافع خودش بهکار اندازد.
پیدایش قدرت تمرکز یافتهی دولت، با اندامهای همهجا حاضرش: ارتش دائمی، نیروی انتظامی، دستگاه اداری، روحانیت و دستگاه دادرسی، که از اندامهاییاند که بهحسب تقسیمکاری منظم و دارای سلسلهمراتبْ شکل گرفتهاند، بهدورهی پادشاهی مطلق برمیگردد، و در آن دوره حکم سلاح نیرومندی در دست بورژوازیِ درحال شکلگیری، در مبارزهاش برضد فئودالیسم، بود. با اینهمه، وجود انواع و اقسام بازماندههای قرونوسطایی، امتیازهای خدایگانها و خواجههای اشرافیت، امتیازهای محلی، انحصارهای شهری و صنعتی، و قوانین اساسی محلی و ایالتی، مانع توسعهی کامل آن میشد. انقلاب فرانسه در قرن هیجدهم همهی این بازماندههای گذشته را بهضربهای غولآسا از صحنهی تاریخ روفت و بدینسان بستر اجتماعی را از آخرین موانعی که برسرِ راه شکلگیری روبنای لازم در ساختمان دولت مدرن وجود داشت، پاک کرد. این روبنای مدرن دولتی، همراه با امپراتوری اول [در فرانسه]، که خودِ آن حاصل جنگهای ائتلافی اروپای کهن نیمهفئودالی برضد فرانسهی مدرن بود، ساخته و پرداخته شد. در نظامهای سیاسی بعدی، حکومت، در زیر نظارت مجلس، یعنی نظارتِ مستقیم طبقات دارا، نه تنها بهخزانهگاه کشتِ انواع عظیمی از وامهای ملی و مالیاتهای کمرشکن تبدیل گردید، بلکه، با جاذبههای مقاومتناپذیرش، اعم از مقامات، سودها، حمایتها[یِ مالی]، از یکسو بهسیب مورد اختلاف [یعنی: لحاف ملای مورد اختلاف] در بین جناحهای رقیب و ماجراجویان طبقهی حاکم بدل گردید و، از سوی دیگر، خصلت سیاسیاش، همراه با تغییرهای اقتصادی در جامعه، تغییر یافت. بهموازات پیشرفت صنعت مدرن، تخاصم طبقاتی میان سرمایه و کار نیز گسترش مییافت و تشدید میشد، و قدرت دولتی، بیش از پیش، خصلت قدرت عمومیِ سازمانیافتهای را بهخود میگرفت که هدفهای آن عبارت بود از گسترش بندگی اجتماعی و تبدیل شدن بهابزاری برای سلطهی طبقاتی. خصلت اساساً سرکوبگرانهی قدرت دولتی، پس از هرانقلاب، که [بهسهم خود] نشانهی پیشرفتی در مبارزهی طبقاتی بوده، بهنحو بیش از پیش بارزتری آشکار شده است. در انقلاب 1830 [در فرانسه]، حکومت از دست زمینداران بهدست سرمایهداران افتاد، یعنی از دست دورترین حریفان طبقهی کارگر بهکسانی منتقل شد که نزدیکترین حریفان وی هستند. جمهوریخواهان بورژوایی که، در انقلاب فوریه [1848]، قدرت دولتی را بهچنگ آوردند، از این قدرت برای ایجاد قتلعامهای ژوئن بهره گرفتند تا بهکارگران حالی کنند که منظور از جمهوریِ «اجتماعیْ» آن نوع جمهوریای است که بندگی اجتماعیِ آنان را تضمین کند، و بهتودههای طرفدار سلطنت بورژواها و زمیندارن نیز ثابت کنند که با سپردن گرفتاریهای و منافع مالی حکومت بهدست «جمهوریخواهان» بورژوا، نگرانی نداشته باشند. با اینهمه، جمهورهخواهان بورژوا، پس از یگانه توفیق قهرمانانهشان در ژوئن، دیگر کاری نداشتند جز اینکه از صفوف نخستِ «حزب نظم» ـ ائتلافی که از همهی جناحها و گروهبندیهای رقیب طبقات دارا و مالک، در تخاصمِ عجالتاً علنی و اعلام شدهی آنان با طبقات تولیدکننده، شکل گرفته است ـ بهصف آخر آن جابهجا شوند. قالب مناسباتِ حکومتِ این طبقات، که حکومتی است بهصورت شرکت سهامی، نیز جمهوری پارلمانی است که ریاست آن بهعهدهی لویی بناپارت گذاشته شده. این نظام، نوعی نظام تروریستی بیرودربایسی و توسری زدن عمدی و آگاهانه بر «خلایق بیمقدار» است. بهقول آقای تییر، «جمهوری پارلمانی اگرچه کم تر از همه اسباب تفرقه اینان [[بخوانید جناحهای گوناگون طبقهی حاکم]] است»، در عوض عاملی استکه در میان این طبقات و تمامی پیکر جامعه که، برون از صفوف پراکندهی آنان، بهحیات خود ادامه میدهد، مغاکی عظیم پدید میآورد. اتحاد آنان با یکدیگر [در قالب جمهوری پارلمانی] درهم شکنندهی موانعی بود که براثر اختلافهایشان باهم در نظامهای پیشین، هنوز در سر راه دولت ایجاد میشد. در برابر تهدید شورش از سوی پرولتاریا، طبقهی متحد شدهی دارا، از ابزار قدرت دولت، بدون ملاحظه و بهصورت علنی، بهعنوان وسیلهی جنگ ملی سرمایه با کار استفاده کرد. آنان، در جنگ صلیبی دایمی خویش با تودههای تولیدکننده نه تنها ناگزیر شدند که قوهی اجرایی را باتواناییهای سرکوبگرانهی دایماً فزایندهای مجهز کنند، بلکه حتی دژهای پارلمانی خاص خودشان، مانند مجلس، را نیز از هرگونه وسیلهی دفاعی دربرابر قوهی اجرایی بهتدریج محروم ساختند. قوهی اجرایی، در وجود لویی بناپارت خلاصه شد و همگی آنان را از صحنه بیرون راند. محصول طبیعی جمهوری متکی به«حزب نظم» امپراتوری دوم بود.
این امپراتوری، که کودتا زایچهی آن، آرای عمومیْ روادیدش و شمشیرْ عصای فرمانرواییاش بود، مدعی بود که بردهقانان، این تودهی گستردهی تولیدکنندگانی که در نبرد سرمایه و کار بهطور مستقیم درگیر نبودند، تکیه دارد. مدعی بود که با خاتمه دادن بهپارلمانگری، و، درنتیجهی، با خاتمه دادن بهتبعیت ناپنهان حکومت از طبقات دارا، طبقهی کارگر را نجات میدهد. مدعی بود که با تثبیت برتری اقتصادی طبقات دارا بر طبقهی کارگر، طبقات دارا را نجات میدهد و، سرانجام، بهخود میبالید که زنده کردن توهم دروغین افتخار ملی بهوحدت تمامی طبقات تحقق میبخشد. درحقیقت، آن امپراتوری یگانه قالب حکومتیِ ممکن در دورهای بود که بورژوازی دیگر توانایی حکومت راندن بر ملت را از دست داده بود، درحالی که طبقهی کارگر هنوز این توانایی را بهدست نیاورده بود. [این] امپراتوری، در همهی جهان بهعنوان نجات دهندهی جامعه ستایش شد. در زیر سلطهی آن امپراتوری جامعهی بورژوایی، رها از هروسواس و نگرانی سیاسی، بهچنان درجهای از توسعه رسید که خودش هم هرگز تصورش را نمیکرد. صنعت و بازرگانیاش بهنسبتهای غولآسایی رشد کردند؛ مجالس عیش و نوش شبانهاش با شرکت افرادی از انواع ملیتها، که حاصل کلاهبرداری کلان مالی بودند، زبانزد خاص و عام بود؛ فقر تودهها، در کنار چنین نمایش بیشرمانهای از تجمل پرزرق و برق، فریبنده و سرشار از هرزگی، نمایانگر تضادی عریان بود. قدرت دولتی، که وانمود میکرد بر فراز سرِ جامعه قرار دارد و آلودهی تباهیهای آن نیست، خود، در عینحال، بزرگترین مایع رسوایی این جامعه و کانون همهی مفاسد آن بود. سرنیزهی پروس لازم بود که این فساد دولتی و فساد جامعهای را که این قدرتْ ناجی آن بهشمار میرفت عریان کند، سرنیزهای که صاحب آن خود نیز حرص و جوش این را میزد که مرکز ثقل چنین نظامی را از پاریس بهبرلن منقل سازد. کشورداری بهشیوهی نظام بناپارتی روسپیانهترین و درعینحال آخرین شکل این نوع قدرت دولتی است که جامعهی بورژواییِ درحال پیدایشْ دامن همت بهکمر زده بود تا بهعنوان ابزار رهایی خودش از فئودالیسم در تکمیل هرچه بیشتر آن بکوشد و شکل کاملاً توسعهیافتهی این جامعه، اما، همان قدرت را بهوسیلهای برای بهبردگی کشیدن کار در خدمت سرمایه تبدیل کرده بود.
برابرنهاد مستقیم [این] امپراتوریْ کمون بود. آن ندای «جمهوری اجتماعی» که انقلاب فوریه با آن بهدست پرولتاریای پاریس درگرفته بود، از این پس دیگر بیانگر چیزی جز تمایلی مبهم بهنوعی از جمهوری که نه تنها میبایست قالب پادشاهی سلطهی طبقاتی، بلکه ذات خودِ سلطهی طبقاتی را براندازد، نبود. کمون نمونهای از قالب داده شدهی این نوع از جمهوری بود.
پاریس، پایگاه مرکزی قدرت حکومتی قدیم، و، درعینحال، دژ اجتماعی طبقهی کارگر فرانسه در مقابل اقدام تییر و داهاتیهایش بهمنظور احیای همان قدرت حکومتی قدیمِ بهارث رسیده از امپراتوری و تداوم بخشیدن بهآن، دست بهاسلحه برده بود. پاریس فقط از آنرو میتوانست مقاومت کند که، بهعلت محاصره شدن از سوی دشمن، از شرّ ارتش «موجود» خلاص شده و جای آن را بهنوعی گارد ملی داده بود که تودهی بدنهی آن از کارگران تشکیل میشد. همین وضع داده شدهی عینی بود که اکنون میبایست آن را بهنهادی پایدار تبدیل کرد. بههمین دلیل، نخستین فرمان کمون در مورد الغای ارتش دائمی و جانشین کردن آن با مردم مسلح بود.
کمون از مشاوران شهری که با رأی عمومی مردم در نواحی گوناگون شهر برگزیده میشدند، تشکیل میشد. این افراد در هرلحظهای پاسخگو و مقامشان نیز پسگرفتنی بود. اکثریت این اعضا البته از کارگران یا از نمایندگان سرشناس طبقهی کارگر بودند. کمون میبایست نه یک اندام پارلمانی، بلکه یک هیأت اجرایی و عملکننده، یعنی درعینحال اجرایی و قانونگذار باشد: نیروی انتظامی، بهجای آنکه همچنان ابزار حکومت مرکزی باشد، بیدرنگ از عناوین سیاسیاش محروم گردید، و تبدیل بهابزاری در دست کمون شد، ابزاری پاسخگو که در هرلحظه میتوانست مقاماش را از دست بدهد. در مورد تمامی کارکنانِ همهی دیگر شاخههای خدمات اداری نیز بههمین سان عمل شد. کار عمومی در خدمت دستگاه اداری از خودِ اعضای کمون گرفته تا پایینترین مرتبهی دستگاه اداری، کاری بود که میبایست با مزدی معادل مزد کارگری انجام گیرد. رشوهگیریهای مرسوم و مداخل معمول مقامات عالی دولتی همراه با خود این گونه مقاماتْ از بین رفتند. خدمات عمومی از این پس دیگر در حکمِ خصوصی موجوداتی مأمور از جانب حکومت مرکزی تلقی نمیشدند. نه فقط دستگاه اداری شهرداری بلکه همهی اقداماتی که ابتکار اقدام بهآنها تا آن زمان از آنِ دولت بود، از آن پس در زمرهی اختیارات کمون قرار گرفت.
بهمحض برانداختن ارتش دایمی و نیروی انتظامی، این دو ابزار مادی [اعمال] قدرت در حکومت سابق، کمون همت برآن گماشت که ابزار معنوی سرکوب، [یعنی]: قدرت کشیشان، را براندازد؛ فرمانی در جهت جدایی کلیسا و دولت، و خلع مالکیت از همهی کلیساها، البته درحدی که آنها بههیأتهای زمیندار و مالک تبدیل شده بودند، صادر گردید. کشیشها را بهآرامش بازنشسته شدن و پرداختن بهزندگی خصوصی برگرداندند، تا، همانند پیشینیان خود، یعنی حواریون با اتکا بهصداقت و نذورات مؤمنان معاش خودرا بگذرانند. ورود بههمهی مؤسسههای آموزشی بهصورت رایگان برای همهی مردم آزاد شد، و خودِ آن مؤسسات نیز از هرگونه دخالت از سوی کلیسا و دولت برکنار اعلام شدند. بدینسان نه تنها آموزش در دسترس همگان قرار میگرفت، خودِ علم نیز از قید زنجیرهای اسارت پیشداوریهای طبقاتی و قدرت حکومتی برآنها رها گردید.
کارکنان دستگاه قضا از نقاب استقلال نمایشی که تا آن زمان تنها فایدهاش این بود که بر سرسپردگی حقیر آنان نسبت بههمهی حکومتهای گذشته، که بههمهی آنها نیز، یکی پس از دیگری، سوگند وفاداری خورده بودند، سوگندی که پس از آن نیز [روی آن] پا میگذاشتند، پردهی استتار بکشد، خلاص شدند. عناوین هیأت دادرسان و قضات نیز، مانند دیگر همکاران خود در دستگاه اداری عمومی، تبدیل بهعناوین و مقامات انتخابی، پاسخگو و پسگرفتنی شدند.
کمون پاریس، البته، میبایست سرمشق دیگر مراکز صنعتی بزرگ فرانسه باشد. قرار بود بهمحض برقراری نظام کمون در پاریس و مراکز ثانوی کشور، حکومت متمرکز سابق، در ایالات و ولایات نیز، جای خودرا بهحکومت مستقیم تولیدکنندگان بدهد. در طرح کوتاهی که برای سازمان دادن بهکشور در سطح ملی تهیه شده بود، اما کمون فرصت آن را نیافت که بسطش دهد، آشکارا تصریح شده است که شکل سازمانی کمون حتی در کوچکترین مزارع روستاها، شکل سیاسی [مورد نظر برای حکومت] است و در مناطق روستایی ارتش دایمی [یا ژاندارمری] میبایست جای خودرا بهیک نیروی چریکی مردمی بدهد که مدت خدمت آن نیز بسیار کوتاه باشد. کمونهای روستایی هراستانی میبایست امور مشترک خودرا بهکمک مجمعی متشکل از نمایندگان همهی کمونها، که در مرکز استان تشکیل میشد، اداره کنند، و همین مجامع استانی میبایست بهنوبهی خود نمایندگانی برای تشکیل مجمعی عمومی در سطح ملی بهپاریس بفرستند؛ اینگونه نمایندگیها هم [هرگز ابدای نبود و] هرلحظه میتوانست پسگرفته شود چراکه تابع اعتبارنامهی قاطع (با دستورالمعلهای رسمی و مشخصی) بود که رأیدهندگان برآن صحه گذاشته بودند. صرفنظر از این موارد، اگر هنوز تعداد محدودی نقش مهم برای یک حکومت مرکزی باقی میماند، آنها را، برخلاف آنچه گاه بهغلط عنوان شده است، نمیبایستی حذف کرد؛ برعکس، اینگونه نقشها میبایست بهعهدهی کارکنان کمونی، یعنی کارکنانی دقیقاً پاسخگو، گذاشته شوند. وحدت ملت نمیبایست از بین برود، بلکه، برعکس، میبایست برمبنای قانون اساسی کمونی سازمان داده شود؛ میبایست با درهم شکستن قدرت دولت که خودرا مظهر مجسم این وحدت ملی میشمرد، درحالیکه بالای سرِ ملیت و مستقل از خودِ آن عمل میکرد و توجه نداشت که خودش چیزی جز زائدهای انگلی از ملت نیست، وحدت ملی بهواقعیت تبدیل شود. بههمان نسبت که برچیدن و کنار گذاشتن اندامهای اساساً سرکوبگرانهی حکومت سابق اهمیت خودرا داشت، بههمان نسبت میبایست نقش آن ارگانها را، که نقشی مشروع بود، از دست مراجع اقتداری که مدعی داشتن حق برتری برفراز سرِ جامعه بودند و میخواستند این برتری را برای خود نگاهدارند گرفت و در اختیار خدمتگزاران مسئول جامعه قرار داد. بهجای اینکه هر سه یا شش سال یکبار مردم جمع شوند و یکی از اعضای طبقهی حاکم را بهعنوان «نماینده«ی خود درپارلمان که بعداً هم بیدرنگ در همان پارلمان حقوق مردم را زیر پا بگذارد، برگزینند، مراجعه بهآرای عمومی [و انتخابات] را میبایست بهصورتی درآورد که همچون ابزاری در خدمت مردم، آن هم مردمی که در قالب کمونها سازمان یافته بودند، درآید، درست مثل رأی فردی، موقعیی که هرکارفرمایی از آن استفاده میکند تا در موقع لزوم، کارگران و خدمهی لازم برای ادارهی کارگاه خودش را برگزیند. و همه هم میدانند که شرکتها، مثل افراد، در مسایل مربوط بهکسب و کار در معنای واقعی آن [in matters of real business]، معمولاً بلدند که چگونه هرکسی را سرِ جای خودش قرار دهند، و اگر هرکسی خطایی کرد، خوب میدانند که آن خطا را چگونه باید جبران کرد. ازسوی دیگر، هیچچیز بهاندازهی توسل بهنوعی مرجعِ سلسلهمراتبیْ بهجای آرای عمومی نمیتوانست در چشمانداز ارزشهایی که برای کمون مطرح بودن نامطلوب باشد.
.....
.....
تعدد تعبیرهایی که از جریان کمون صورت گرفته، و تعدد انواع منافعی که خودرا بهکمون منتسب میدارند، نشان میدهد که این شکل سیاسی از آن نوع شکلهایی بوده که کاملاً امکان گسترش داشت، درحالی که تمامی [دیگر] صور حکومت تا آن روز فقط بر ابزار سرکوب [و بهفروانروایی از این طریق] تأکید داشتهاند. راز حقیقی کمون این بود: این اساساً حکومتی بود از آن طبقهی کارگر، زاییدهی نبرد طبقاتی تولیدکننده بر ضد طبقات بهرهمند از برخورداری و تملک، یعنی خلاصه شکل سیاسیِ سرانجام بهدست آمدهای که رهاییِ اقتصادیِ کار [از قید سرمایه] از راه آن ممکن بود که تحققپذیر گردد.
بدونِ این شرط آخری، پدیدآوردنِ چیزی بهنام قانون اساسیِ کمونی جز دست بهامری ناممکن زدن و ادا درآوردن نمیتوانست باشد. سلطهی سیاسیِ تولیدکنندهی [مستقیم]، نمیتواند با ابدی شدنِ بردگیِ اجتماعیِ او همزیستی داشته باشد. بنابراین، کمون میبایست در حکم اهرمی باشد برای برافکندنِ پایههای اقتصادیِ وجود طبقات، و برافکندنِ خودِ سلطهی طبقاتی. با رها شدن کار، هرآدمی بهکارکن تبدیل میشود و کار تولیدی دیگر صفتی نیست که بهطبقهی معینی نسبت داده شود.
....
هدف طبقهی کارگر تحقق بخشیدن بهآرمانِ کمالِ مطلوب نیست، بلکه هدف وی فقط رها کردن عناصری از جامعهی نوینی استکه نقطهی آن در بطن همین جامعهی کهنِ بورژوایی که در حال فروریختن است، نهفته است. طبقهی کارگر، با آگاهی کامل بهرسالت تاریخیاش و با عزمِ جزم و قهرمانانهاش مبنی براینکه شایستهی انجام دادنِ این رسالت باشد، عجالتاً بههمین بسنده میکند که بهحملههای زهرآلودِ قلم بهمزدان و پند و اندرزیهای مشفقانهی مکتبداران مغرضِ بورژوازی، که از پراکندن یاوههای جاهلانه و اندیشههای جنونآمیز مکتبی خویش، که از نظر آنان گویی پیغام سروش و حکم تخطیناپذیر قوانین علمی است، خسته نمیشوند، لبخند بزند.
....
هنگامیکه کمون پاریس رهبری انقلاب را بهدست گرفت، هنگامی که عدهای کارگر ساده، برای نخستینبار جرأت کردند بهامتیاز حکومتی «سروران طبیعی» خویش، یعنی مالکان و دارندگان، حملهور شوند، و در شرایطی که دشواریهایش بیسابقه بود وظیفهی خویش را با فروتنی، آگاهی و کارآمدی تمام انجام دهند (و آنهم با چه دستمزدی؟ با دستمزدی که، بهگفتهی یکی از بلندپایگان علمی، پرفسور هکسلی (Huxley)، بالاتریناش معادل حداقلی است که بهیک منشی در برخی از شوراهای آموزش عمومی در لندن پرداخت میشود)، جهان کهنسال با مشاهدهی پرچم سرخ، نماد جمهوری کار، برفراز ساختمان شهرداری پاریس، از خشم بهخود میپیچید.
وبا اینهمه، این نخستین انقلابی بود که در آن طبقهی کارگر، حتی توسط انبوه عظیم طبقهی متوسط پاریسی ـدکانداران، بازاریان، کسبه منهای سرمایهداران ثروتمندش[6] که مستثنی هستند، آشکارا بهعنوان یگانه طبقهای که هنوز توانای بروز دادن ابتکار اجتماعی است، شناخته شد. کمون با حل کردن عاقلانهی موضوع دایمی اختلافات درونی طبقهی متوسط ـیعنی: رسیدگی بهحساب بدهکاران و طلبکارانـ مایه نجات این طبقه شده بود.
.....
بهراستی هم که تغییرات توسط کمون در پاریس معجزهآسا بود. گویی کمترین نشانی از آن پاریس هرزهی دورهی امپراتوری بهچشم نمیخورد. این پاریس دیگر میعادگاه زمینداران بریتانیایی، مالکان ایرلندیِ هرگز شبی در ایرلند بهسر نبرده، بردهفروشان سابق و معاملهچیهای آمریکا، مالکان سابق رعایای وابسته بهزمینِ روسی و نجبای ارازلش، نبود. دیگر جسدی در سردخانه دیده نمیشد، شنیده نمیشد که در و چنجرهی خانهی کسی را شبانه شکسته باشند، خلاصه از دزدی دیگر خبری نبود؛ در واقع برای نخستینبار از ایام فوریه 1848 بهبعد کوچههای پاریس امن شده بودند، بیآنکه هیچ نوع پاسبانی در کوچهها باشد. یکی از اعضای کمون میگفت: «دیگر کسی از آدمکشی، دزدی یا تهاجم بهدیگری چیزی نمیشنود؛ بهراستی مثل این استکه از روزی که پلیس و دم و دستگاهش از پاریس بهورسای منتقل شده همهی آنهایی که وجودشان با وجود خودِ او ملازمه داشت همراه خودش از پاریس برده است». نشمهها ردپای بِپاهای قدیمیشان، یکهگریزهای محافظ خانواده، مذهب و از همه بالاتر مالکیت را خیلی زود پیدا کردند و دنبالشان راه افتادند. بهجای آنها سروکلهی زنان حقیقی پاریس، زنانی قهرمان، نجیب و فداکار، مثل زنان دورانهای قدیم، دوباره در کوچهها و خیابانها پیدا شد. پاریسی شد که کار میکرد، میاندیشید، میجنگید، خون میداد و در تلاشاش برای پروراندن نطفهی جامعهی نوین֯ اعتنایی بهآدمخوارهایی که دم دروازههایش بهکمین نشسته بودند، نداشت. پاریسی مشعشع از شوق ابتکار تاریخی خویش!
درسهایی از کمون
بورژوازی و نیز عناصر آگاه طبقهی كارگر، درسی حساس و درعینحال معقولی از این واقعهی تاریخی گرفتند. بورژوازی نسبت بهخطر تشكیلات مسلحی كه از تودهها جدا نیست و نیز نیازش بهارتش دائمیِ حرفهای یا حداقل ارتش منظم هشیار شد. ورسای مجبور شد از هیچ و از میان ویرانههای نیروهای بناپارت، ارتشی را بسازد. اما این بدون آگاهی درباره اهداف و راهبرد رهبری كمون غیرممكن بود. بنابراین، از نقطه نظر ما، درس این است كه باید نیروهای منظم دولت بورژوا را از هم متلاشی كنیم. ما باید ارتش را از پایین دچار چند دستگی كنیم. حتی میتوان گفت که گارد ملی انشعابی در ارتش ـاز پایینـ بود.
در سطح برنامهریزی كلیتر، درسهایی است كه میتوان درباره ارتباط میان درخواستهای دموکراتیک و دولت کارگری استنباط كرد. میتوان گفت که كمون پاریس نه یك سوویت، بلكه بهصورت رسمی یك شورای شهر بود. آن را رأی عمومی انتخاب میكرد و شكلگیریاش براساس شكل سازمانی آن در محلهای كار نبود؛ شوراهای روسیه در 1905 در اساس از كمیتههایی برآمدند که برای اعتصاب سازمان یافته بودند. اما كمون پیش از قیامْ بهگونهی سنتی، یک سازمان دولتی-دموكراتیك بود. این بدان معنا نیست كه كمون شكل پستتری از سازمانیابی را نسبت بهسوویت داشت. بهقول یک ضربالمثل انگلیسی برای كندن پوست گربه بیش از یك راه وجود دارد. بنابراین، نباید جزمگرایانه هیچگونه مخالفتی با بهرهوری از شكلبندیهای ویژه و بهلحاظ تاریخی شكل یافتهای مانند شوراهای شهر كه ریشه در 1789 دارند و درنتیجه میتوانند بهشكل سازمانی دولت كوتاه مدت كارگران درآیند، داشته باشیم.
همانگونه كه ماركس گفت، راه حل این است: پایان تمایز میان مجریه و مقننه و نیز پدید آوردن یک هیأت كارگری كه با تسلیح عمومی مردم و حمله بهمالكیت خصوصی (یعنی: مصادره كارخانهها و بازگشایی كارگاهها با ترتیبات مورد نظر كارگران)، آشكارا شكافی در نظام سرمایهداری بهوجود میآورد.
اگر از زاویه انقلاب روسیه بهكمون پاریس نگاه کنیم، روشن است كه برخلاف روسیه كه طبقهی كارگر مجبور شد شكل دوگانهی دولت را كاملاً از هیچْ ابتكار كند، كمون بهآنچه از شكلهای قدیمیتر (از ژاكوبنیسم و دموكراتیكترین جنبه سنتهای پیشین انقلاب فرانسه ـ شورای شهر) میآمد، محتوایی نوین و سوسیالیستی ایجاد نمود. بهعبارت دیگر كمون بهخودی خود چیز تازهای نبود: در 1789 نیز یك كمون وجود داشت كه همان شورای شهر بود. اما کمون 1871 بهمحتوای تازهای دست یافت. رأی همگانی در چنین موقعیتی، بهصورت تقاضایی علیه بورژوازی كه از قدرت طبقهی كارگر میترسد (و بهدلیل همین ترس نیز در آغاز از ناپلئون سوم حمایت كرد)، لبهی بُرندهی دموكراتیك و انقلابی واقعی داشت. این امر از سوی طبقهی نسبتاً آگاه و متشکلْ چند مسئله جالب درباره نقش درخواستهای دموكراتیك بهصورت نیروی محرك انقلاب پرولتاریایی پیش میآورد که وقوع آن در ایران نیز محتمل است.
مسئله دیگر همسانی ضدانقلاب در قرنهای نوزدهم و بیستم است؛ یعنی همسانی میان ضدانقلاب و فاشیسم. همانطور که بالاتر با تفصیل بیشتری بهآن پرداختیم، لیساگاره سركوب خونین كمون، وحشت آن و كشتارهای واقعی را كه پس از آن كه ورسای پاریس را دوباره گرفت، توصیف میكند. لنین میان سرمایهداری بهفرض پیشرو در قرن نوزدهم و امپریالیسم مرتجع در قرن بیستم تمایزی قائل است. اما با خواندن گزارشات سركوب كمون، متحیر میشویم که و با این سؤال مواجه میشویم که آیا چنین تفاوت چشمگیری واقعاً وجود دارد؟ همسانی چشمگیری میان وحشت سفید و قصابی دهها هزار تن كارگر، شكنجه، تحقیر، تبعیدها و خونریزی سترگ در برابر كموناردها از سوی بورژوازی فرانسه، و پدیدهای مانند درهم كوبیدن جمهوری شورایی مجارستان در 1919 وجود دارد [اینجا]: همان وحشت سفید، همان بربریت و همان كشتارها؟
درضمن برخلاف نظر رایج كه انگلیسیها بودند که اردوگاههای مرگ را در جنگ بوئر ایجاد كردند. حقیقت این استکه بورژوازی فرانسه اردوگاههای مرگ را ایجاد كرد: آنها این اردوگاهها را در جاهایی مانند كالدونیای نو كه كموناردها را برای مردن بهآن جا فرستادند، ساختند. آنها اردوگاههای مرگ را برای زندانی كردن اسیران كمون شكستخورده بهوجود آوردند. با تمامی این سرکوب و کشتار و شکست بهقول مارکس: «نام کارگران پاریس، با کمونشان، برای همیشه بهعنوان پیامآور پرافتخار جامعهی نوین با احترام تمام یاد خواهد شد. خاطرهی شهیداناش سرشار از تقدس در قلب طبقهی کارگر برای همیشه باقی خواهد ماند و آنها که دست بهنابودیاش زدند از هم اکنون بهچرخ عذاب و مذمت تاریخ بسته شدهاند و دعای همهی کشیشانشان با هم نیز برای آمرزش گناهانشان کفایت نخواهد کرد».
پانوشتها:
[1] معلوم نیست که هگل هرگز چنین چیزی گفته باشد. این مایهی فکری،....، از اشاراتی سرچشمه میگیرد که در نامهی سوم دسامبر 1851 انگلس بهمارکس آمدهاند. انگلس در این نامه مینویسد: «بهراستی چنان مینماید که هگل پیر، در نقش روح تاریخ، در گور خویش دستاندر کار است و بهتاریخ جهان جهت میدهد، تاریخی که مقدر است همهچیز آن بهآگاهانهترین وجهی دوبار پیش آید، بار اول بهعنوان تراژدی بزرگ و بار دوم بهصور کمدیِ فلاکتبار».
[2] لویی بناپارت برادرزادهی ناپلئون بناپارت، امپراتور بزرگ فرانسه بود. مارکس در عبارت اخیر بهوقایع تاریخی گذشته اشاره میکند. کودتای ناپلئون بناپارت برضد دیرکتوار [«هیئت مدیره» یا «انجمن گردانندگان»] در نهم نوامبر 1799 صورت گرفت که مساوی هیجدهم برومر سال هشتم در تقویم انقلابی بود. بنابراین، مارکس کودتای 2 دسامبر 1851 لویی بناپارت را لنگهی دوم هیجدهم برومر [در شکل کاریکاتور آن] ناپلئون بناپارت میگیرد.
[3] «وارلن، افسوس! نشد که فرار کند. روز یکشنبه 28 مه در خیابان لافایِت شناخته شد و بهپای بوتمونمارتر نزد فرماندهی کل برده یا دقیقتر کشانده شد. ورسائیها او را فرستادند تا در خیابان روزیه تیرباران شود. بهمدت یک ساعت، یک ساعت کشنده، وارلن را درحالیکه دستهایش از پشت بسته بود، زیر بارانی از ضربات و دشنام، در خیابانهای مونمارتر میکشاندند. سر جوان و متفکرش که هرگز اندیشهای جز اندیشهی برادری بهآن راه نیافت، براثر ضربهی شمشیرها شکاف برداشت و خیلی زود صرفاً بهتودهای از خون و گوشت لهیده تبدیل شد و چشمها از حدقه بیرون زد. با رسیدن بهخیابان روزیه او دیگر راه نمیرفت. او را میبردند.
او را نشاندند تا تیرباران کنند. ملعونها جسد او را با ضربات قنداق تفنگ مُثله کردند.
تپهی شهدا هرگز شهیدی پرافتخارتر از وارلن نداشت. کاش او هم در قلب بزرگ طبقهی کارگر جای گیرد. سراسر زندگی وارلن یک نمونه بود. او کاملاً بهتنهائی و صرفاً با قدرت ارادهی خود، و با صَرف ساعات نادری که شبها ـپس از کارگاه و برای مطالعهـ برایش میماند، خودش را آموزش داد. آموختن نه با این قصد که بهبورژوازی راه یابد، آنچنان که خیلیها کردند؛ ولی بهقصد آموزش و رهائی مردم. او قلب و روح انجمن کارگران در پایان دوران امپراتوری بود. این انقلابی خستگیناپذیر و فروتن که در عین کمحرفی همواره بهموقع حرفش را میزد و آنهم برای آنکه یک بحث نامفهوم را با یک کلمه روشن سازد، در وجود خود آن غریزهی انقلابیای را که اغلب در کارگران آموزشدیده نهفته است، حفظ کرده بود. او که در 18 مارس یکی از اولین افراد بود، در تمام طول کمون کار کرد و تا آخر در باریکادها بهسر برد. مرگ او مایهی افتخار کارگران است. اگر در مطلع این تاریخ جائی برای نام دیگری جز پاریس وجود داشت، این کتاب باید بهوارلن و دُلِسکلوز تقدیم میشد»[تاریخ کمون پاریس 1871؛ لیساگاره].
[4] فرانکِلـ لِئو (1896ـ1844). او در 1844 در نزدیکی بوداپست متولد میشود و در 1896 در پاریس میمیرد.
او یک فعال سندیکائی در فرانسه و سوسیالیستی یهودیـمجارستانی؛ و یکی از شخصیتهای کمون 1871 پاریس است.
شغل او ظریفکاری بود. در آلمان و انگلستان اقامت میکند. در 1867 در شهر لیون فرانسه سکنی میگزیند و بهعضویت «انجمن بینالمللی کارگران» درمیآید. بعد بهعنوان کارگر جواهرکار در پاریس اقامت میکند و نمایندگی شعبهی آلمان انترناسیونال را بهعهده میگیرد. وی در عین حال، خبرنگار روزنامهی وُلکشتیم وین نیز هست. در آخر آوریل 1870 دستگیر و در ماه ژوئیه بهجرم توطئه و تعلق بهیک انجمن مخفی بهدو ماه زندان محکوم میشود. او دراثر انقلاب 4 سپتامبر که امپراتوری را سرنگون و جمهوری را اعلام میکند، آزاد میشود.
او عضو گارد ملی، عضو کمیتهی مرکزی جمهوریخواه ناحیه بیستم میشود و همراه با اوژِن وارلَن کمیتهی فدرال انترناسیونال پاریس را دوباره تشکیل میدهد. در انتخابات 8 فوریه 1871 در نامزدی خود برای کرسی نمایندگی سوسیالیست انقلابی شکست میخورد؛ ولی در 26 مارس 1871، ناحیه سیزدهم پاریس او را برای عضویت شورای کمون انتخاب میکند. او بهعضویت کمیسیون کار و مبادله و سپس کمیسیون دارائی درمیآید. 20 آوریل او بهعنوان نمایندهی مسئول کار، صنعت و مبادله منصوب میشود. او بهاتخاذ اقدامات اجتماعی نظیر ممنوعیت کار شب در نانوائیها دست میزند. اول مه بهتأسیس کمیته نجات عمومی رأی میدهد، ولی سریعاً خود را در خط اقلیت شورای کمون قرار میدهد. در طی هفتهی خونین روی باریکادی در فوبور سنـآنتوان در زاویه خیابان شارون مجروح میشود. توسط الیزابت دمیتریف، بنیانگذار اتحاد زنان نجات مییابد.
او موفق میشود از چنگ سربازان ورسای بگریزد و بهسوئیس و سپس بهانگلستان پناهنده شود. در 19 اکتبر 1872 شعبهی ششم شورای جنگ او را غیاباً بهمرگ محکوم میکند. در انگلستان او بهکارل مارکس و انترناسیونال میپیوندد و در 1872 بهاخراج باکونین از انترناسیونال رأی میدهد.
در 1875 ابتدا بهآلمان میرود که اخراج میشود و بعد وارد اطریش میشود که دستگیر میگردد. پس از آزادی در 1876 بهمجارستان میرود و در آنجا حزب کارگران را سازمان میدهد که در 1880 اعلام موجودیت میکند. در مارس 1881 به 18 ماه زندان محکوم میشود. پس از آزادی در فوریه 1883 مصحح چاپخانه میشود و با مجلهی سوسیالیست گلایشهِت همکاری میکند.
در 1890 بهپاریس برمیگردد و در کنگرۀ مؤسسان انترناسیونال دوم شرکت میکند. بدون آن که درآمد زیادی داشته باشد، با فوروارتس (روزنامهی سوسیالیستهای آلمان)، لابَتَی پروسپر و با اولیویه لیساگاره همکاری میکند. در 1896 بهبیماری ورم ریه میمیرد.
[5] دُلِسکلوز ـ شارل (1871ـ1809) پس از تحصیل حقوق در پاریس ابتدا در دفتر یک وکیل دعاوی دادگاه پژوهش و بعد بهعنوان روزنامهنگار مشغول بهکار شد. ولی خیلی زود گرایشاش بهعقاید دموکراتیک آشکار شد و در انقلاب ژوئیه 1830 نقش برجستهای ایفا کرد.
او که در چندین انجمن جمهوریخواه غیرقانونی ـاگر نگوئیم مخفیـ عضویت داشت، بهاتهام توطئهی جمهوریخواهانه تحت تعقیب قرار گرفت و در سال 1836 ناگزیر بهبلژیک گریخت و در آنجا بههمکاران روزنامهنگار خود یاری رساند. پس از مراجعت بهفرانسه در 1840، در شهر وَلانسیِن، مرکز ایالت شمال، مقیم شد و سردبیری روزنامهی اَمپَرسیالدونور (بیطرف شمال) را بهعهده گرفت که مقالات دموکراتیک آن بهقیمت یک محاکمه با صد فرانک جریمه و یک ماه زندان تمام شد.
پس از انقلاب فوریه 1848، در والانسین اعلان جمهوری میکند و در بازگشت بهپاریس حکومت موقت او را بهعنوان کمیسر جمهوری در ایالت شمال انتخاب میکند. در آوریل 1848 در انتخابات مجلس مؤسسان شکست میخورد، در پاریس مستقر میشود، روزنامهی «انقلاب دموکراتیک و اجتماعی» را منتشر میکند و در تأسیس انجمن همبستگی جمهوریخواهانه شرکت میکند که رادیکالها و سوسیالیستها را با گردهم میآورد.
در مارس 1849 بهخاطر مقالهای که در آن ژنرال کاوینیاک، مسئول کشتار ژوئن 1848، را محکوم کرد؛ بهسه هزار فرانک جریمه و یک سال زندان محکوم شد.
در آوریل 1850 بهیازده هزار فرانک جریمه و سه سال زندان محکوم شد و بهانگلستان فرار کرد. در آنجا بهکار روزنامهنگاری خود ادامه میداد.
در 1853 مخفیانه بهپاریس برگشت، دستگیر شد و بهچهار سال زندان و ده سال ممنوعیت از اقامت در فرانسه محکوم شد. او بهترتیب در سَنپِلاژی، بِلایل، کُرت و بالاخره کایِن زندانی بود.
در 16 اکتبر 1858 بهعنوان تبعیدی بهگویان فرستاده میشود و از آنجا به«جزیره شیطان» ـمحل اقامت محبوسین سیاسیـ منتقل میگردد.
دُلِسکلوز تا نوامبر 1860 در گویان میماند. تازه آن هنگام بود که از عفو عمومی و بدون قیدوشرط زندانیان سیاسی که در 16 اوت 1859 بهامضا رسیده بود، خبردار شد.
پس از بازگشت بهپاریس، جسماً بسیار ضعیف، ولی همچنان مبارز، بلافاصله دست بهکار جدیدی میشود: انتشار روزنامهی لُرِرِی (بیداری) که اصول «انجمن بینالمللی کارگران» ـکه بیشتر بهنام «انترناسیونال» معروف استـ را تأئید میکند. این روزنامه که بهیکی از روزنامههای عمدهی اپوزیسیون در دوران امپراتوری دوم تبدیل گردید، بهقیمت سهبار محکومیت برای دُلِسکلوز تمام شد؛ و او یک بار دیگر در آغاز جنگ فرانسه با پروس، بهواسطهی محکوم کردن این جنگ، دوباره مجبور بهفرار بهبلژیک میشود.
بلافاصله پس از اعلان جمهوری بهفرانسه برمیگردد و دوباره بهانتشار لُرِزِی اقدام میکند.
در 5 نوامبر 1870 بهشهرداری ناحیه نوزدهم پاریس انتخاب میشود، ولی در 6 ژانویه 1871 استعفا میکند و به«مبارزهی مسلحانه علیه تسلیمطلبان» (یعنی حکومت دفاع ملی) فراخوان میدهد.
در همین ماه روزنامهاش پس از شکست قیام علیه حکومت توقیف میشود.
در 8 فوریه 1871 با رأی قابل توجهی بهنمایندگی مجلس انتخاب میشود و در آنجا خواستار محاکمهی اعضای حکومت دفاع ملی میگردد. در 26 مارس، پس از آنکه از طرف نواحی یازدهم و نوزدهم پاریس بهعضویت شورای کمون انتخاب میشود، از نمایندگی مجلس استعفا میدهد. او در کمون بهعضویت در کمیسیون خارجی، کمیسیون اجرائی (4 آوریل) و کمیسیون جنگ پذیرفته میشود. دُلِسکلوز همچنین در کمیتهی امنیت عمومی (9 مه) عضویت داشت و بهعنوان نمایندهی غیرنظامی کمون در امر جنگ (11 مه) منصوب شده بود.
هنگام ورود ورسائیها بهپاریس، در 24 مه به«مردم، بهرزمندگان دستخالی!» فراخوانِ جنگ در محلهها را میدهد. روز بعد، 25 مه، مأیوس، برای احتراز از کشته شدن بهدست ورسائیها، روی یک باریکاد در شاتودو بیحرکت میایستد و مورد اصابت گلولههای توپ قرار میگیرد.
پایداری، شجاعت و ارادهی خللناپذیرش در مبارزه، علیرغم زندانها، تبعیدها و مصائب جسمی و روحی، بهاو لقب «میلهی آهنین» داد. آخرین بزرگداشت از او توسط دشمناناش صورت میگیرد: شورای عالی جنگ با آنکه میپذیرد که «مرگ او معروف عموم» است، در 1874 او را غیاباً بهمرگ محکوم میکند. بهاین مناسبت، گامبتا فریاد برآورد «این هم مردی که حتی مردهاش ترس میآفریند»! همین گامبتا از همان 1870 در مورد دُلِسکلوز اینگونه نظر داده بود: «با آنکه دُلِسکلوز تجسم کلیه فضائل ژاکوبینی: آشتیناپذیری، صداقت، اوتوریتهطلبی و جمهوریخواهی اجتماعی است؛ اما توانست بهنظرات پرودن، حریف سابق خود، راه دهد. و روحیه تمرکز دهندهاش نیز او را بهمقابله با آزادیهای کمونی نکشاند».
[6] کمیتهی مرکزی گارد ملی در 20 مارس مهلت پرداخت بدهیهای بازرگانی را بهمدت یک ماه تمدید کرد. در 12 آوریل، کمون پاریس فرمانی صادر کرد که هرنوع تعقیب قانونی تا روزی که فرمان مربوط بهموعد پرداختها در روزنامهی رسمی منتشر شود بهحال تعلیق درمیآید. این فرمان در 18 آوریل منتشر شد و معلوم گردید یک مهلت سه ساله برای «بازپرداخت همهی انواع دیون تاکنون ثبت شده و معلوم و دارای موعد پرداخت»... «بدون آنکه بهرهای داده شود» درنظر گرفته شده است.
***
روزشمار تاریخ جنبش کارگری فرانسه
از انقلاب 1789 تا تشکیل انترناسیونال
1791
2 مارس: قانون الارد، اصناف را منحل و آزادی کار، تجارت و صنعت را اعلان میکند.
22 مه و 14 ژوئن: قانون لُشاپلیِه، اتحاد پیشهها و اعتصاب را ممنوع میکند.
20 ژوئیه: ممنوعیت هماهنگی در مورد دستمزدها و قیمتها.
1792
20 ژوئن: روز انقلاب، بیتنبانها بهکاخ تویلری هجوم میبرند و شاه مجبور میشود کلاه سرخ انقلابیون را بر سر بگذارد.
10 اوت: بیتنبانهای پاریس یک کمونِ قیام تشکیل میدهند. مردم تویلری را اشغال و تخت سلطنت را سرنگون مینمایند.
11 اوت: برقراری آراء عمومی.
8ـ9 اوت: شورش کارگری در تور.
آغاز دسامبر: انتخابات در کمون پاریس، نقش اساسی ژاک رو، «خشمگینها» در صحنه ظاهر میشوند.
1793
6 آوریل: تشکیل کمیتهی نجات عمومی.
24 مه: بازداشت ژاک اِبِر«خشمگین».
31 مه ـ 2 ژوئن: قیام پاریس علیه ژیروندَنها.
27 ژوئیه. ماکسیمیلین روبسپیِر وارد کمیسیون نجات ملی میشود.
5 سپتامبر: رئیس ژاک رو، سرکردهی «خشمگینها» پس از تظاهرات بیتنبانهای پاریس بازداشت میشود.
1794
10 فوریه: خودکشی ژاک رو در زندان.
13 مارس: بازداشت ژاک اِبِر و دوستانش.
24 مارس: پایان محاکمهی اِبِرتیستها. اعدام فعالین اصلی بیتنبانها از جمله ژاک اِبِر و آنتوان فرانسوا مومورو.
28 ژوئیه: اعدام ماکسیمیلین روبسپیر.
1795
1ـ2 آوریل: قیام مردم در پاریس سرکوب میشود.
20 مه: قیام مردم در پاریس. ارتشْ فوبور سنآنتوان را خلع سلاح میکند.
20ـ23 مه: شکست آخرین روزهای انقلابی پاریس که شعار آن «نان و قانون اساسی سال 2» بود.
24ـ31 مه: بازداشت وسیع فعالین حوزهها. پایان جنبش مردمی پاریس.
دسامبر: اعتصاب کارگری در پاریس.
1796
30 مارس: گراکوس بابُف و همقسمها کمیتهی قیام کنندهی «برابرها» را تشکیل میدهند.
10 مه: بازداشت گراکوس بابُف، بوئوناروتی و 245 «برابر».
9ـ10 سپتامبر: توطئۀ بابُوفیستها برای برانگیختن سربازهای اردوگاه گرونِل. بازداشتهای زیاد.
10 اکتبر: محکومیت بهمرگ سی نفری بابُوفیست توسط یک کمیسیون نظامی.
1797
27 مه: گراکوس بابُف و اعضای «جمع همپیمانی برابرها» با گیوتین گردن زده میشوند.
16 نوامبر: اعتصاب نجاران پاریس.
1798
نمایشگاه صنعتی در میدان مارس.
1799
9 نوامبر (19 برومر سال 8): کودتای ناپلئون بناپارت که دیرکتوار را واژگون میکند و دورانی از آرامش اجتماعی و وضع مقررات را بهنفع کارفرمایان میگشاید.
1802
تشکیل اطاقهای بازرگانی.
1803
12 آوریل: وضع قانون درمورد کار در کارخانهها و کارگاهها که ممنوعیت اتحاد کارگران را نیز تجدید میکند.
اول دسامبر: ایجاد دفترچهی کارگری، نوعی پاسپورت که بهپلیس و کارفرمایان امکان میدهد که وضعیت دقیق کارگران را بدانند. هرکارگری که بدون این کتابچه سفر کند، بهعنوان ولگرد دستگیر و بههمین اعتبار محکوم میشود.
1804
21 مارس: قانون مدنی (مادهی 1781)؛ درصورت دعوی بر سر دستمزد درمقابل دادگاهها، سخن صاحبکار بر سخن کارگر ارجحیت دارد. فقط در 1866 بود که این ماده لغو شد.
1806
18 مارس: تشکیل شوراهای حل اختلاف برای فیصلهی دعاوی کارگری. کارگران ساده بهاین شوراها راه ندارند. اولین شورای حل اختلاف در لیون.
1809
11 ژوئن: تصویبنامهی مکمل مقررات قانون 18 مارس 1806 درمورد شوراهای حل اختلاف.
1810
فوریه: مواد 291، 292 و 414 تا 416 قانون مجازات که تشکیل هرانجمن بیش از بیست نفر را تابع موافقت دولت میداند و هرگونه اتحاد کارگران را، جهت توقف کار یا بالا بردن دستمزد، شدیداً مجازات مینماید.
1812
2 مارس: شورش گرسنگان در کان. فرمان سازماندهی دو میلیون سوپ.
1813
3 ژانویه: تصویبنامهای که ده سالگی را بهعنوان سنی که کودکان میتوانند در معادنْ زیر زمین بروند، تعیین میکند.
1814
سنـسیمون و آگوست کنت، دربارهی تجدید سازمان جامعهی اروپا.
1815
نوامبر: انتشار مجموعه ترانههای بِرانژِه. وی شاعر ترانهسرای مخالف سلطنت و ستایشگر انقلاب و بناپارت بود.
1817
فوریه: ناآرامی دهقانی در بری و شامپانی.
8 ژوئن: شورش در لیون و حوالی.
13 ژوئن: اولین اعدامهای کارگران در لیون و حوالی آن توسط دادگاه صحرائی.
20 سپتامبر: انتخابات، که در نتیجهی آن با افزایش نمایندگان چپ، امکان تشکیل فراکسیون مستقل را در مجلس فراهم آمد.
اکتبر: محاکمهی شورشیان ژوئن، اساساً مرکب از کارگران، درمقابل دادگاه صحرائی لیون.
1818
20ـ26 اکتبر: انتخابات میاندورهای. مستقلها بیست کرسی بهدست میآورند.
1819
11ـ20 سپتامبر: موفقیت چپ در انتخابات.
1820
3 ژوئن: ناآرامی در پاریس بهمناسبت بحث پیرامون «رأی مضاعف» [کسانی که بیشتر مالیات میپردازند، دوبار رأی میدهند]. دانشجو نیکلا لالمان توسط یک گارد سلطنتی کشته میشود.
9 ژوئن: بهمناسبت خاکسپاری نیکلا لالمان تظاهراتی در خیابانهای پاریس بهراه میافتد که در فوبور سنآنتوان کارگران زیادی بهآن میپیوندند.
19 اوت: تلاش برای قیام در پاریس، بهاصطلاح بازار فرانسه. تلاشهای دیگری در لیون و کولمار صورت میگیرد.
1821
اول مه: ایجاد شاربونری (سازمانی سیاسی و مخفی) در پاریس.
1822
شکست تلاش برای قیام در شاربونری در بِلفور (ژانویه و ژوئیه)، توار و سومور (فوریه) که در ماه سپتامبر با اعدام چهار گروهبان لاروشِل بهاوج خود میرسد. انتشار رسالهی شارل فوریه در زمینه سازمان کشاورزی خانگی. جنبش فوریریست در آغاز جز معدودی هوادار پیدا نمیکند، ولی در دههی 1830 بهاهتمام ویکتور کُنسیدِران بهسرعت بسط مییابد.
1824
6ـ8 اوت: اعتصاب و تظاهرات بیش از 1500 کارگر ریسنده در اولم نزدیک روآن و کمونهای مجاور که برای همهی کارخانههای منطقه خواهان شرائط کار و دستمزد یکسان هستند.
1825
19 مه: مرگ کلود هانری دُسنـسیمون، مؤلف «شرعیات صاحبان صنایع» و «مسیحیت نوین». گرچـه نظرات او در زمان حیاتاش طرفدار چندانی نداشت، ولی پس از مرگ او، بههمت هواداراناش (بین سالهای 1826 و 1830)، گروهی از نخبگان برجسته و فعال را گرد هم آورد.
اول اکتبر: انتشار اولین شمارهی «تولیدکنندهی سنـسیمونی» که شمارهی آخر آن در دسامبر منتشر میشود.
1826
اول نوامبر: آغاز انتشار مجلهی دادگاهها.
30 نوامبر: مراسم خاکسپاری متشنج ژنرال فوا.
1827
30 مارس: خاکسپاری لاروشفوکوـایانکور که بهشورش تبدیل میشود.
29 آوریل: تظاهرات جمهوریخواهانه علیه قانون مطبوعات. انحلال گارد ملی پاریس.
24 اوت: در پاریس، تظاهرات جمهوریخواهانهی 100/000 نفری بهمناسبت خاکسپاری مانوئل، نمایندهی لیبرال مجلس در پرلاشز.
سپتامبر: بنیانگذاری جامعهی موتوالیست لیون توسط توسط پییِر شارنیه سلطنتطلب.
17ـ20 نوامبر: پس از پیروزی انتخاباتی اپوزیسیون، تظاهرات خشونتآمیز، مخصوصاً در پاریس؛ و سرکوبی نه کمتر خشونتبار. از کشته و زخمی، اساساً در میان کارگران صحبت میشد.
30 نوامبر: جامعهی موتوالیست لیون از شهردار جوز میگیرد.
1828
سَنـاَمان بازار کتاب دکترین سنـسیمون را منتشر میکند. دوئوناروتی تاریخچهی توطئهی برابرها را در بروکسل منتشر میکند. عمل او و همچنین موفقیت این کتاب، بانی جنبش نئوبابُفی پس از 1830 است؛ که الهامبخش انجمنهای مخفی اوایل دههی سلطنت ژوئیه است که در دههی بعد نیز گسترش مییابد.
1829
ژوئن: تأسیس فرانسهی جوان.
8 ژوئن: آغاز انتشار تریبون شهرستانها.
اوت: آغاز انتشار سازمانده سنـسیمونی.
دسامبر: انتشار مجدد تریبون پس از یک وقفهی دوماهه.
1830
فوریه: انتشار انقلاب، توسط ژ. فازی و آنتونی توره.
28 فوریه: ایجاد کارگاهها برای کارگران بیکار.
27ـ28ـ29: «سه روز پرافتخار». باریکاد در پاریس. در ماه اوت لوئیفیلیپ جانشین شارل دهم میشود.
30 ژوئیه: ایجاد جامعهی دوستان مردم.
31 ژوئیه: آخرین تلاش برای ممانعت از لافایت برای تحویل قدرت بهلوئیفیلیپ اورلئان شکست میخورد.
ژوئیهـنوامبر: اعتصاب برای افزایش دستمزد و تقلیل ساعات روز کار در روآن، دارموتال، پاریس، روبِه و لیموژ.
17ـ20 اکتبر: ناآرامی شدید در پاریس بهمناسبت محاکمهی وزرای شارل دهم. پخش وسیع اعلامیه در محلات کارگرنشین که شهروندان را برداشتن سلاح برای پس گرفتن حقوقی که از آنها سلب شده است، دعوت میکند.
دسامبر: روزنامهی لُگلوب بهابتکار پییر لُرو بهسنـسیمونیها میپیوندد.
20ـ22 دسامبر: جوشش جدید و پخش بیانیه «خطاب بهمردم» که محلات مردمی را بهعمل و مطالبهی مجلسی برای محلات مردمی که هرسال تجدید شود، دعوت میکند. تظاهرات کارگری و دانشجوئی بسیار خشونتآمیز و بهدنبال آن دستگیریهای وسیع.
1831
ژانویه: قضیه شورای آکادمی که از طرف دانشجویان بهعنوان یک دادگاه صحرائی محکوم شد. تظاهرات خشونتآمیز. دستگیری مسئولان دانشجوئی (اوگوست بلانکی، ژانـفرانسوا دانتون و پلوک).
8 فوریه: لُگلوب «عریضه یک پرولتر بهمجلس نمایندگان»، نوشتهی شارل برانژه ـکارگر ساعتسازـ را منتشر میکند.
14ـ15 فوریه: شورش مردمی ضدروحانی و ضدلِژیتیمیستی در پاریس و بعد در شهرستانها.
مارسـژوئن: تظاهرات علیه بهکارگرفتن ماشین در نانت، سَنتاتیِن، بوردو و لُهاور.
6ـ10 آوریل: محاکمهی نوزده جمهوریخواه که در وقایع دسامبر تحت تعقیب قرار گرفته بودند. هیئت منصفهی دادگاه جنائی آنها را تبرئه میکند. تظاهرات مردمی وسیع.
9ـ12 آوریل: شورش کارگران ابریشمکار لیون.
ژوئن: ناآرامی شدید و شورش در فوبور سَنـدُنی بهخاطر وضعیت اقتصادی. سرکوب بسیار سخت. قربانیهای زیاد.
اول ژوئن: تشکیل جامعهی انساندوستان از سوی کارگران خیاط پاریس.
اول ژوئیه: تحویل اولین نشریه جامعهی دوستان مردم.
14 ژوئیه: شورش مردمی. تلاش برای کاشتن درخت برابری در میدان باستیل. بیش از 1500 تظاهرکننده توسط پلیسهائی که خود را بههیئت کارگران درآورده بودند، متفرق میشوند.
7 سپتامبر: تظاهرات 1500 کارگر نساجی در پاریس و بهدنبال آن شورشی که تا 17 سپتامبر طول کشید.
اکتبر: مانیفست سنـسیمونی همراه با تبلیغات وسیع در شهرستانها.
30 اکتبر: اولین شمارهی «پژواک کارخانه» (لیون).
نوامبر: انشعاب در مکتب سنـسیمونی. آخرین اعضای وفادار همراه با پروسپر آنفانتَن بهمصر میروند. سایر مریدان علناً بهفوریِریسم میپیوندند.
20ـ22 نوامبر: طغیان کارگران ابریشمکار لیون. شکست مذاکراتی که توسط فرماندار انجام میشد. قیام. سرکوب سخت بهرهبری سول. این طغیان در 3 دسامبر خاتمه میگیرد.
1832
ژانویه: محاکمهی معروف به«پانزده نفر» علیه گردانندگان جامعهی دوستان مردم. محکومین (اوگوست بلانـکی،
بونیا، فرانسوا، گیوم ژِروِه، فرانسوا، ونسان راسپای، آنتونی توره) فرجامخواهی میکنند. محکومیت آنها در 27 سپتامبر تأئید میشود. جامعهی دوستان مردم رسماً منحل می گردد، ولی بهفعالیتهای خود ادامه میدهد.
فوریه: چندین مورد محاکمهی مطبوعاتی. تشکیل یک کمیسیون کارگری در درون جامعهی دوستان مردم.
29 مارس: اعلان رسمی اپیدمی وبا در پاریس.
اول آوریل: طغیان زندانیان سنـپلاژی با پشتیبانی چندین شعبه از جامعهی دوستان مردم. یک کشته. آغاز شورش کهنهچینهای پاریس.
پایان آوریل: تشکیل شعبهی حقوق بشر در درون جامعهی دوستان مردم. پایان کار لُگلوب (20 آوریل).
5ـ6 ژوئن: قیام در پاریس بهمناسبت خاکسپاری ژنرال لامارک. آخرین گروه شورشیان قهرمانانه در اطراف حصار سنـمری میجنگند. بیلان خیلی سنگین است: حداقل 150 کشته از جانب شورشیان، بیش از 400 مجروح و بیش از 1500 بازداشت. 134 کشته و 326 مجروح از جانب انتظامات.
تابستان: تولد جامعهی حقوق بشر.
27ـ28 اوت: محاکمهی سنـسیمونیها در دادگاه جنائی پاریس. محکومیت پروسپِر آنفانتَن، میشل شوالیه و شارل دووِریه بهیک سال زندان.
23ـ31 اکتبر: محاکمهی شورشیان حصار سنـمری. ک. ژان که درگیری را رهبری کرده بود، بهتبعید محکوم میشود.
نوامبرـدسامبر: چند دسته از مبلغین سنـسیمونی (در مجموع چهل نفری) پاریس را بهعزم لیون که قرار است در آنجا «ارتش مسالمتجوی کارگران» تشکیل شود، ترک میکنند.
آغاز محاکمهی معروف به«حق تشکیل انجمن» علیه جامعهی دوستان مردم. این جامعه بهطور قطعی منحل میشود، ولی تبرئهی متهمان بهآن امکان میدهد، باز هم مدتی برجا بماند.
1833
25 ژانویه: تریبون فهرست پنج انجمن بزرگِ «وطنپرست»، ازجمله جامعهی دوستان مردم و جامعهی حقوق بشر، را منتشر میکند. صرفنظر از جامعهی «از تو حرکت از خدا برکت» که کاملاً از جنبش کارگری دور است، سایرین (انجمنهای آموزش آزاد مردم و آزادی مطبوعات) نقش انکارناپذیری بازی کردند.
اول فوریه: لاپونره که در زندان سنتـپِلاژی محبوس است، نامهی خود خطاب بهپرولترها را منتشر میکند. بهدنبال این نامه بهتاریخ 26 مارس نامهی دومی خطاب بهپرولترها میآید. اولین این نوشتهها برای نویسنده بهقیمت محکومیت در 27 ژوئن بعد تمام میشود.
20 مه: قیام معندنچیان در آنزَن.
ژوئیه: انتشار روزنامهی اتیِن کابه، لُپُپولِر (مردمی).
سپتامبرـاکتبر: تجدیدسازمان انجمن حقوق بشر پس از چند ماه کشمکش درونی بین «ژیروندنها» با (فرانسوا ونسان راسپای) و «مونتانیارها» (با ناپلئون لُبُن). در درون این جامعه کمیتهای با مسئولیت آموزش و سازماندهی کارگری ساخته میشود. این کمیته نئوبابُوفیستهائی نظیر ناپلئون لُبُن و کارگرانی نظیر آلفونس گرینیون (کارگر خیاط) را با هم جمع میکند. چند تن از اعضای آن در نوامبر بهعنوان «محرکین بهاتحاد کارگران» محکوم و زندانی میشوند. جنبش عظیم کارگران پاریس: نجارها، خیاطها (که یک «کارگاه ملی» برای دادن کار بهاعتصابیون ایجاد میکنند)، کفاشها، و نانواها. ایجاد شعبه لیون انجمن حقوق بشر. این انجمن بیانیه خود را در لاتریبون منتشر میکند. انتشار اندیشههای آلفونس گرینیون و نظرات انجمن کارگران تمام دستگاههای دولتی توسط ز. اِفرام.
اول اکتبر: تشکیل انجمن انساندوستان توسط کارگران خیاط در نانت. این انجمن بعداً با همکاری مخاطبین خود در بوردو و مارسی نقش مهمی در ایجاد یک شبکه بازی میکند. گردانندگان این انجمن 20 فوریه 1837 دستگیر میشوند.
11ـ12: محاکمهی «بیستوهفت نفر» (گردانندگان جامعهی حقوق بشر) بهاتهام آنکه در ماه ژوئیه در سالگرد «سه روز پرافتخار» برای شورش تدارک چیدهاند.
1834
برپائی انجمن جواهرسازان در دُره که تا 1873 دوام یافت.
ژانویه: قانون سرکوبگر در مورد جارچیها.
فوریه: اعتصاب کارگران موتوالیست لیون بهدنبال تنزل قیمت تولید پارچهی آنقوره. اعتصاب عمومی تقریباً ده روز طول میکشد.
2 فوریه: انتشار شمارهی اول (و تنها شمارهی) لیبِراتُر، روزنامهی بلانکی.
22 فوریه: بهدنبال اعتصاب کارگران متوالیست لیون، قانونی تصویب میشود که تشکیل شعبهی انجمنها را با کمتر از 20 نفر ممنوع اعلام میکند.
9ـ14 آوریل: قیام اساساً کارگری در لیون و سَنتـاِتیِن و با خصلتهای گوناگون در چندین شهر دیگر. در یازدهم در لیون کشتار خیابان لُپروژته. دوازدهم، دستگیری 150 نفر در پاریس ازجمله رؤسای جامعهی حقوق بشر.
10 آوریل: تصویب قانون در مورد انجمنها که تشکیل انجمنهائی را که بهشعب کمتر از 20 نفر تقسیم میشوند، موکول بهاخذ جواز میکند.
ژوئنـسپتامبر: بینظمی و شورش در زندان سنـپِلاژی.
ژوئیهـاوت: تشکیل انجمن خانوادهها.
8 اکتبر: انتشار اولین شمارهی رِفرماتور (اصلاحطلب) فرانسوا وَنسان راسپایِ.
11 اکتبر: لاتریبون دوباره منتشر میشود.
1835
6 فوریه. اعضای دادگاه جفتها ورقهی بازداشت بیش از 420 نفر را امضا میکنند. دفاعْ سازماندهی میشود. پاریسیها کمیتهای (کاوِنیاک، اوگوست بلانکی...) و آن «یکی دیگر»ها (لاگرانژ، کوسیدیِر...) را انتخاب میکنند. اختلاف بین هواداران دفاعِ کلاسیک و مخالفین آن جنبشی برپا میکند.
17 مارس: لیست وکلائی که توسط متهمین انتخاب شدهاند، در روزنامهها منتشر میشود.
5 مه: اولین جلسهی «محاکمهی آوریل»؛ پس از تفریق کسانیکه قرار منع تعقیب برای آنها صادر شد، 164 شورشی آوریل 1834 که 87 نفر از آنها لیونی هستند، در مقابل دادگاه جفتها حاضر میشوند. وکلای مدافع در خانهی بلانکی تشکیل جلسه میدهند.
8 مه: انتشار ایرادات مدافعان.
11 مه: انتشار نامهی مدافعان بهمتهمین آوریل.
29 مهـ4 ژوئن: محاکمهی مدافعان در مقابل مجمع جفتها.
12 ژوئیه: فرار جمعی حداقل 25 زندانی از زندان سنـپِلاژی.
28 ژوئیه: سوءقصد فیشی.
13 اوت: اولین محاکمه برای ساختن باروت. قرار دادگاه جفتها در مورد محکومان لیون (72 محکومیت).
9 سپتامبر: قانون سپتامبر. آزادی مطبوعات شدیداً محدود میشود و ابراز جمهوریخواهی جرم محسوب میگردد.
7 و 28 دسامبر: قرار دادگاه جفتها در مورد محکومان چندین شهر (25محکومیت).
1836
23 ژانویه: پایان محاکمهی آوریل. محکومیت پاریسیها (40).
30 ژانویه ـ 15 فوریه: محاکمهی فیشی.
19 فوریه: اعدام فیشی، پِپَن و مُره.
8 مارس: کشف «توطئهی باروتها». بازداشت اَرمان باربِس و اوگوست بلانکی (در تاریخ 11).
25 ژوئن ـ 11 ژوئن: سوءقصد، محاکمه و اعدام اَلیبو.
2ـ10 اوت: محاکمهی باروتها. محکومیت بهزندان ارمان باربس و اوگوست بلانکی.
17ـ23 اکتبر: محاکمهی باروتها در دادگاه پژوهش. اکثر محکومیتها تأئید میشود.
1837
آوریلـژوئیه: مبارزه برای پخش هفت اعلامیه آتشین که از «چاپخانهی جمهوری» بیرون میآید؛ و عنوان اولین آنها «خطاب بهمردم» است. دستگیری (آنتوان فومبِرتو). این اعلامیهها از تغییر نام انجمن خانوادهها خبر میدهند و در واقع مقدمهای بر انتشار مونیتور رِپوبلیکن میباشند.
8 مه: فرمان عفو عمومی (ازدواج دوک اورلئان)، که غیابیها و فراریها از آن مستثنی هستند.
ژوئن: جامعهی فصول جانشین جامعهی خانوادهها میشود.
نوامبر: انتشار اولین شمارهی مونیتور رپوبلیکن که برحسب تقویم جمهوری اول تاریخگذاری شده است. هشتمین و آخرین شمارهی آن در ژوئیه منتشر میشود.
8 نوامبر: کشف توطئهای علیه شاه.
1838
اوتـسپتامبر: انتشار چهار شماره از روزنامهی لُملیبر (انسان آزاد) که چاپکنندگان آن دستگیر میشوند. محاکمهی آنها در ژوئن 1839. انتشار بعدی این روزنامه سریعاً با سرکوب روبرو شد و مسئولین آن در نوامبر 1839 محاکمه شدند.
1839
12ـ13 مه: تلاش اَرمان باربِس، برنار مارتَن، اوگوست بلانکی و جامعهی فصول برای قیام. نفر اول زخمی و دستگیر میشود، ولی دو نفر دیگر میتوانند بهترتیب تا 20 ژوئن و 14 اکتبر از چنگ پلیس بگریزند. تلفات قیامکنندگان 77 کشته و حداقل 51 زخمی و از جانب دیگر 28 کشته و 62 زخمی برآورد میشود. بهدنبال آن 692 نفر تحت تعقیب قرار میگیرند. بیش از 750 پروندهی اتهامی برای محاکمه فرستاده میشود.
11 ژوئن ـ12 ژوئیه: محاکمهی اولین دستهی شورشیان مه (19 متهم). ارمان باربس و مارتن برنار با وفاداری بهسنت کابورانیست و جامعههای مخفی از خود دفاع نمیکنند. برنار بهتبعید و باربس بهمرگ محکوم میشود. علیرغم خواست او، خواهرش در چهاردهم همین ماه تخفیف مجازات او را بهکار اجباری دائم از شاه کسب میکند و این مجازات هم در 31 دسامبر بهتبعید تخفیف مییابد.
14 اکتبر: بازداشت اوگوست بلانکی و پنج همراه او. اینها مورد تعقیب قرار نمیگیرند.
نوامبر: کارگران سنـسیمونی با کمک چند فوریِریست و دموکرات روزنامهی روشپُپولِر (کندوی مردمی) را منتشر میکنند که در سال 1842 انتشار آن متوقف میشود؛ پیش از آن که لونیون (وحدت) از 1843 تا 1846 جانشین آن شود.
28 نوامبر: انفجار یک ماشین جهنمی (پییر بِرو).
دسامبر: تشکیل نووِلسِزُن (فصول نو).
1840
ژانویه: چاپ اول کتاب سفر بهایکاری نوشتهی اِتیِن کابه (بدون ذکر نام نویسنده). از اینجا جنبش کمونیستهای ایکاری شروع میشود و بهتدریج وسعت مییابد تا سرانجام در اواخر 1847 بهتصمیم برای تشکیل یک کلنی جمعی در تگزاس منجر میشود. تشکیل کارگران برابریخواه با گرایش نوبابُوفیستی.
13ـ31 ژانویه: محاکمهی دومین دستهی متهمین مه 1839 (34 متهم). اوگوست بلانکی مانند ارمان باربس و مارتن برنار از پاسخ دادن امتناع میکند. او در 31 ژانویه بهمرگ محکوم میشود، ولی با مداخلهی همسرش و مانند باربس علیرغم میل خودش مجازاتاش در اول فوریه بهتبعید تخفیف مییابد. او در مونـسَنـمیشل بهباربِس و سایرین میپیوندد.
27 آوریل: عفو تکمیلی برای غیابیها و فراریهائی که در مه 1837 شامل عفو نشده بودند.
11 مه: پیام سوسیالیستهای فرانسه بهکنگرهی سوسیالیستهای انگلیس.
ژوئن: پ. ژ. پرودون فورمول معروف خود «مالکیت دزدی است» را مطرح میکند. آغاز اعتصاب وسیع شاگرد خیاطها که در ماههای بعد وسعت میگیرد و بهسایر شاخهها سرایت میکند.
اول ژوئیه: ضیافت کمونیستی بِلویل که ژ. ژ. پیو سازمانده اصلی آن است. حکومت که نگران شده است، برمراقبت خود میافزاید و در تمام فرانسه درصدد ردیابی فعالین انقلابی برمیآید.
اول سپتامبر: نزدیک به 30/000 کارگر در اعتصاباند. بیش از 400 بازداشتی.
سپتامبر: انتشار روزنامهی آتولیه (کارگاه) که تماماً توسط کارگرها نوشته شده است. انتشار آن تا ژوئیه 1850 ادامه مییابد. انتشار کتاب سازمان کار نوشتهی لوئی بلان که تا 1850 نه بار تجدید چاپ میشود. این اثر بحثهای داغی را برمیانگیزد که دنبالهشان بهجمهوری دوم کشیده میشود.
15 اکتبر: سوءقصد دارمه بهجان لوئیفیلیپ. محاکمه وجود جامعههای مخفی کمونیست را روشن میکند.
1841
14 مارس: آغاز انتشار پوپولِر (اِتیِن کابه).
22 مارس: قانون محدود کنندهی کار کودکان. ممنوعیت کار برای کودکان زیر هشت سال، روز کار هشت ساعت برای کودکان هشت تا دوازده سال و روز کار دوازده ساعته برای کودکان دوازده تا شانزده ساله. کار شب بین ساعت 9 تا 5 صبح برای کودکان زیر سیزده سال غدغن و برای بالاتر از این سن هر دو ساعت سه ساعت بهحساب میآید.
مه: ریشار لااوتیِر انتشار روزنامهی فراتِرنیته (برادری) را آغاز میکند.
ژوئیه: انتشار اومانیتِر (انسانی)، روزنامهی کمونیست ماتریالیست.
اول اوت: آغاز انتشار روزنامهی فوریِریست دِموکراسی پاسیفیک (دموکراسی مسالمتجو).
13 سپتامبر: سوء قصد کِنیسه بهجان دوک دُمَل. محاکمهی او بهمحاکمهی جامعهی کارگران برابریخواه تبدیل میشود.
اکتبر: بهدنبال عریضهی آقای کارل و خانم اوگوستا کارل، خواهر اَرمان باربِس، بهقلم فولژانس ژِرار با توافق اوگوست بلانکی، و سایر زندانیان مبارزهای مطبوعاتی بر سر زندان سیاسی آغاز میشود (روزنامهی پوپل، ناسیونال و بعد رفورم) که بعدها بهبحثهائی در مجلس منجر میشود.
اول نوامبر: راهاندازی مجلهی اَندِپاندان (مستقل) (پییر لُرو و ژرژ ساند).
1842
نوامبر: انتشار کتاب کُد اجتماع نوشتهی تئودور دُزامی، پیشرفتهترین کار تئوریک کمونیسم فرانسه در آن دوران.
دسامبر: افزایش بیکاری. 15/000 کارگر بیکار در پاریس.
1843
آخر مه: انتشار چاپ اول کتاب وحدت کارگری نوشتهی فلورا تریستان. این نویسندهی زن که بهنظرات فوریریست و اُوِنیست نزدیک بود، ارتباطهای زیادی با کارگران داشت. از آن پس او بهترتیب سفرهائی بهاطراف و اکناف فرانسه دارد و بهایجاد محافل محلی وحدت کارگری همت میگمارد. خسته و فرسوده در نوامبر 44 در بوردو میمیرد.
5 ژوئیه: انتشار گزارش توکویل در مورد زندانها، که از حبس در سلول انفرادی جانبداری میکند.
10 ژوئیه: جامعهی حروفچینان پاریس که در 1893 تأسیس شده اولین تعرفهی حروفچینی را با اطاق کارفرمایان چاپخانه امضا میکند ـ یک قرارداد دستهجمعی حقیقی.
29 ژوئیه: انتشار لارفورم (اوگوست لدروـرولن).
1844
فوریهـدسامبر: مبارزهی مطبوعاتی بههواداری از زندانیان سیاسی شدت مییابد و تا دسامبر طول میکشد. مذاکرات مجلس در مورد زندانها (آوریلـمه) بهاین مبارزه موضوعیت میدهد.
31 مارس: آغاز اعتصاب کارگران معدن در ریوـدُـژیر (لوار) بر سر شرائط کار تحمیلی کمپانی که دو ماه طول میکشد. یک شکست.
14 اوت ـ 18 اکتبر: لوئیـفیلیپ برای جشن گرفتن پیروزی ایسلی و خنثیکردن نارضایتی از سیاست خارجیاش (دیدار با ملکهی انگلیس) بهزندانیان سیاسی دو رشته تخفیف مجازات تفویض میکند (که در حکم عفو نیست و امکان بازیافتن حقوق شهروندی را بهآنها نمیدهد)؛ وی درعینحال این شایعه را پخش میکند که بهمناسبت ازدواج دوک دُمَل عفو عمومی داده خواهد شد. باربِس، برنار، بلانکی و سایرین ـعلیالقاعدهـ از شمول این مقررات خارجاند.
9 دسامبر: اوگوست بلانکی که از 18 مارس بهتور منتقل و در بیمارستان بستری شده است، برگ بخشودگی خود را دریافت میکند. او آن را رد میکند و این عفو هرگز در دربار شاهی تنفیذ نمیشود.
29 دسامبر: تشکیل شورای حل اختلاف در پاریس برای صنایع فلزی و صنایع وابسته بهآنها.
1845
ژانویه: لارفورم «عریضهی کارگران» را در کارگاههای پاریس منتشر میکند.
9 ژانویه: انتشار یک روزنامهی جدید در پاریس؛ فراترنیته دُ 1845.
9 ژوئن: آغاز اعتصاب کارگران نجار پاریس. برای نخستینبار نظامیها در اختیار کافرماها گذاشته میشوند.
1846
30 مارس: تظاهرات کارگری در سَنتـاِتیِن توسط سربازها سرکوب میشود؛ 6 کشته.
22 مه: تظاهرات کارگران نساجی در اِلبُف با خواست انهدام ماشین زایندهی بیکاری.
ژوئیه: تئودور دُزامی کمونیستهای برابریخواه را بنیان میگذارد. سال بعد مورد تعقیب قرار میگیرند.
اوت: بحران جدید اقتصادی نزدیک بهقحطی.
30 سپتامبر: تظاهرات فوبور سنـآنتوان بهخاطر بالا رفتن قیمت نان. سربازها مداخله میکنند. شورشیان محکوم میشوند.
21ـ23 نوامبر: شورشهای غله در تور. این شورشها دستگیری اعضای جامعههای کارگری را بهدنبال دارد.
1847
13ـ14 ژانویه: شورش دهقانی در بوزانسه (اَندر)، جمعیتْ مالکی را که یکی از شورشیان را بهقتل رسانده، میکشند. سه شورشی محاکمه و در 16 آوریل اعدام میشوند.
26ـ29 آوریل: محاکمهی بلووا. بلانکی تبرئه میشود، ولی آزاد شدن را رد میکند. او تا 25 فوریه 1848 در بلووا میماند.
8 ژوئن: بیانیهی اپوزیسیون مقدمهی مبارزهی ضیافتها.
27 ژوئن: شورش در مولوز براثر بالا رفتن قیمت نان. سربازها سرکوب میکنند. چندین کشته.
9 ژوئیه: اولین ضیافت اصلاحطلب در پاریس.
31 اوت ـ 7 سپتامبر: شورش مردمی، خیابان سنـاُونوره در پاریس.
1848
14 ژانویه: حکومت یک ضیافت اصلاحطلبانه را در ناحیه دوازدهم پاریس ممنوع میکند. سازماندهندگانْ ضیافت را به 22 فوریه موکول میکنند.
3 فوریه: عزیمت نخستین پیشاهنگ ایکاری از بندر لُهاور (69 نفر) که میروند تا یک کلنی کابِتیست در تگزاس بنا کنند.
21 فوریه: حکومت ضیافت پیشبینی شده برای 22 فوریه و همچنین تظاهراتی را که قرار بود قبل از آن صورت بگیرد، ممنوع میکند. کمیتهی سازماندهنده بههردو گردن مینهد.
22ـ24 فوریه: قیام در پاریس که لوئیـفیلیپ را سرنگون میکند. اعلان یک حکومت موقت جمهوری که لوئی بلان و آلبِر کارگر جزو آن هستند.
25 فوریه: تظاهرات مردم مقابل شهرداری مرکزی پاریس. اعلان آزادی انجمن، آرای عمومی و حق کار.
25ـ26 فوریه: در لیون تحت نفوذ کارگران کرواـقروس در کمیسیون موقت شهرداری جای زیادی بهکارگران داده میشود. کارگران ابریشمکار چندین کارگاه و مرکز امداد را که توسط هیئتهای مذهبی اداره میشوند، تخریب و غارت میکنند.
26 فوریه: افتتاح کارگاههای ملی جهت تأمین حق کار برای بیکاران.
28 فوریه: تظاهرات مردمیْ هزاران کارگر را در میدان گرِو گرد میآورد که تقاضای تشکیل وزارتخانه کار را مطرح میکنند. تشکیل کمیسیون حکومت برای سازمان کار تحت ریاست لوئی بلان: کمیسیون لوگزامبورگ متشکل از کارگران و کارفرمایان.
اول مارس: اعلام آرای عمومی.
2 مارس: تصویبنامهای که ساعت کار روزانه را در پاریس بهده و در شهرستانها بهیازده ساعت محدود میکند. لغو واسطهگری (استخدام کارگر از طریق واسطهها).
6 مارس: سازماندهی کارگاههای ملی سِن با مسئولیت امیل توما.
16 مارس: تظاهرات در پاریس، جلوی شهرداری مرکزی، بهدعوت کلوبها که از جمله تقاضای تعویق انتخابات را مطرح میکنند. گاردهای ملی محلات بورژوا فریاد میزنند: «مرگ بر کمونیستها»!
17 مارس: ضد تظاهرات مردمی کوبنده بهدنبال تظاهرات روز قبل بهاصطلاح «کلاهپشمدارها» با فریاد «مرگ بر کمونیستها».
24ـ25 مارس: مقررات محدودکنندهی کار در زندانها و نوانخانهها.
31 مارس: انتشار «سند تاشرو» در مجلهی رِتروسپکتیف که بلانکی را در مظان اتهام قرار میدهد.
26ـ28 آوریل: قیام شدیداً سرکوبشدهی کارگران رووان در روز بعد از انتخابات که شاهد پیروزی ارتجاع بود. در لیموژ، روز 27 آوریل، بهدنبال حوادثی که هنگام شمارش آراء انتخابات مجلس پیش آمد، تحت فشار مردم یک کمیتهی جدید در شهرداری تشکیل میشود که چندین کارگر سفالکار و چوبکار در آن شرکت دارند. تا چند هفته این شهر بهنحوی تقریباً خودمختار اداره میشود.
8 مه: لوئی بلان از کمیسیون لوگزامبورگ کناره میگیرد.
10 مه: مجلس پیشنهاد لوئی بلان را برای ایجاد یک وزارت ترقی را رد میکند، ولی کمیسیونی را منصوب مینماید تا در مورد وضعیت کارگران تحقیق کند که تحقیق 1848 در مورد کار در صنعت و کشاورزی را منتشر میکند.
15 مه: شورش در پاریس. جمعیت با فریاد «زندهباد لهستان»! بهمجلس هجوم میبرد. اکثر رهبران، هوبر، راسپای، باربس، آلبر کارگر و بَنژامن فلُت دستگیر میشوند.
16 مه: انحلال کمیسیون لوگزامبورگ.
22 مه: دستگیری فعالین کارگری و همراه آنها اوگوست بلانکی.
27 مه: کارگرانْ انتخابکننده و انتخاب شوندهی شوراهای حل اختلاف میشوند. تساوی تعداد نمایندگان پذیرفته میشود.
4 ژوئن: انتخابات تکمیلی مجلس مؤسسان. لُرو، پرودون، همزمان با ویکتور هوگو، لوئیـناپلئون بناپارت و تییر انتخاب میشوند.
21 ژوئن: انحلال کارگاههای ملی.
22ـ23 ژوئن: شورش کارگری در مارسی.
23ـ26 ژوئن: روزهای ژوئن. قیام کارگری در پاریس پس از انحلال کارگاههای ملی. تلافی خونین که چند هزار قربانی بهبار میآورد. سربازها تقریباً 25/000 نفر را دستگیر میکنند که 10/000 نفر آنها را نگهمیدارند.
30 ژوئن: لغو تصویبنامهی 2 مارس: روز کار حداقل دوازده ساعت میشود.
31 ژوئیه: مجلس طرح پرودون درمورد ایجاد یک بانک مبادله را رد میکند.
21 اوت: انتشار لُپینیوندِفَم (عقیدهی زنان) توسط ژَن دُروا.
4 سپتامبر: آغاز بحث در مورد قانون اساسی (که درمجموع دو ماه طول میکشد)، مخصوصاً درمورد «حق کار» که بهاین اعتبار رد میشود و جای خود را به«کمک پدرانه بهشهروندان محتاج» میدهد.
9 سپتامبر: یک لایحه قانونی، قانون 4 مارس 1848، درمورد طول مدت کار را محدود میکند و حداکثر مدت روز کار را 12 ساعت تعیین میکند.
17 اکتبر: ضیافت جمهوری دموکراتیک و اجتماعی (با شرکت لُروا، کابه، پرودون و غیره).
4 نوامبر: تشکیل همبستگی جمهوریخواهانه (مارتن برنار، شارل دُلِسکلوز، پِردیگیه و غیره).
3 دسامبر: ضیافت کارگران سوسیالیست در باریِردومِن که تحت ریاست بلانکی که در وَنسِن زندانی است، برگزار میشود.
10 دسامبر: انتخابات ریاستجمهوری. لوئیـناپلئون بناپارت با بیش از 5/400/00 رأی انتخاب میشود. راسپاِ، کاندیدای «چپ تندرو» فقط 37/000 رأی میآورد.
1849
7 مارس ـ 3 آوریل: محاکمهی متهمین 15 مه در مقابل دادگاه عالی بورژ. تبعید برای باربس و آلبر کارگر. زندان برای بلانکی، راسپای، سوبریِه و فلُت.
15 مارس: قانون علیه اتحادیههای کارگری و کافرمائی.
13 ژانویه: تظاهرات مونتانی علیه اعزام نیرو بهرُم در خیابانهای پاریس. با این تظاهرات مثل یک قیام برخورد شد و دستگیریهای زیادی صورت گرفت. بسیاری از رهبران چپ مجبور بهتبعید میشوند. دهان مطبوعات «جامعهی دموکراتیک» بسته میشود.
14ـ15 ژوئن: همین جنبش تودهای در لیون (یک نبرد خیابانی حقیقی بهراه میافتد) و همچنین در سایر شهرها. وضعیت اضطراری در مناطق نظامی اول و ششم.
اوتـسپتامبر: جلسه نمایندگان 43 انجمن برای بنیانگزاری اتحادیه انجمنهای کارگری.
اکتبر: سالنامهی انجمنهای کارگری برای سال 1850، برای پاریس و حومه آمار 211 انجمن کارگری را بهدست میدهد.
27 نوامبر: قانون یادآوری کنندهی ممنوعیت اعتصاب.
1850
31 مه: قانون انتخابات محدود کنندهی آراء عمومی: برای قرار داشتن در لیست انتخاباتی کانتون یا کمون باید حداقل سه سال در آن اقامت داشت. این قانون عملاً کارگران بسیاری را از حق رأی محروم میکند.
1851
6 اوت: آغاز محاکمه بهاصطلاح «توطئۀ لیون» علیه فعالین مخفی مونتانی جدید.
3 دسامبر: باریکاد در پاریس بهدنبال کودتای 2 دسامبر لوئیـناپلئون. کشتهشدن نمایندهی مجلس، ژانـبابتیست بودَن.
4 دسامبر: سربازها مقاومت پاریس را در هم میشکنند. بازداشت و اعدام خودسرانه در سراسر فرانسه تا نیمهی دسامبر.
1852
9 ژانویه: نفی بلد 66 نمایندهی مردم.
1853
اول ژوئن: قانون درمورد شوراهای حل اختلاف. کارگران فاقد پنج سال سابقهی کار و دو سال اقامت در محل از رأی دادن محروماند.
9 ژوئن: قانون ایجاد کنندهی صندوق بازنشستگی برای کارمندان.
1854
اول مارس: تظاهرات کارگری بهمناسبت خاکسپاری لامِنِه در پرلاشز که توسط پلیس سرکوب میشود.
22 ژوئن: قانون تجدیدکنندهی الزام همراه داشتن کتابچهی کارگری.
1855
شب 26 به 27 ژوئن. خیزش کارگران کاشیساز ترِلا (مِنـاِـلوار) تحت رهبری فرانسوا اَتیبِر.
1858
19 فوریه: قانون امنیت عمومی که پس از سوء قصد نافرجام فلیکس اورسین (14 ژانویه) توشیح میشود و بهدستگیریها و تبعیدهای وسیع مخالفان منجر میگردد.
1859
15 اوت: تصویبنامهی عفو عمومی. بازگشت بسیاری از جمهوریخواهان تبعیدی بهفرانسه. باوجود این رادیکالترین آنها استفاده از این عفو را نمیپذیرند.
1860
17 اکتبر: هانری تولَن (کارگر) تقاضا میکند که یک هیئت نمایندگی کارگری بهنمایشگاه بینالمللی لندن فرستاده شود.
1861
13 مارس: باز هم بازداشت اوگوست بلانکی.
1862
8 مه: هفت کارگر حروفچین، از جمله دُبوک، بهخاطر دست زدن بهاعتصاب علیه حضور کارگران زن در چاپخانهی دوپون، بازداشت و در مقابل شعبهی ششم دادگاه تأدیبی محاکمه میشوند.
19 ژوئیه ـ 15 اکتبر: 183 نمایندهی پاریس از حرفههای گوناگون و در میان آنها هانری تولن بهمناسبت نمایشگاه جهانی بهلندن میروند. آنها با نمایندگان جنبش کارگری انگلیس تماس میگیرند.
12 سپتامبر: 22 کارگر حروفچین بهخاطر اعتصاب در اعتراض بهبالا رفتن تعرفهها در شعبهی ششم دادگاه تأدیبی محاکمه میشوند. آنها در 23 نوامبر توسط امپراتور بخشوده میشوند.
1863
ژوئیه: کنفرانس انترناسیونال در لندن که شرکتکنندگان اصلی آن، از جانب فرانسه، عبارتاند از هانری تولَن، بلِز پِراشان و ا. لیموزَن.
نوامبر: جورج آجِر پیام کارگران انگلیس بهکارگران فرانسه را مینویسد.
***
روزشمار تاریخ فرانسه
از تشکیل انترناسیونال تا برقراری جمهوری
1864
11 ژانویه: نطق آُدلف تییر درمورد «آزادیهای ضروری». اپوزیسیون پارلمانی، پایهگذاری «حزب سوم».
17 فوریه: انتشار «بیانیه شصت نفر» بهقلم تولَن.
25 مه: قانونی که اتحاد کارگران را مجاز میکند و بهآنها حق اعتصاب میدهد.
12 ژوئن: ورود ماکسیمیلیَندُهابسبورگ، برادر امپراتور اطریش، بهمکزیک. او در آنجا امپراتور اعلام میشود.
1865
ملاقات میان ناپلئون سوم و بیسمارک در بیاریتز.
1867
19 ژانویه: ناپلئون سوم از اصلاحات لیبرال خبر میدهد. اعادهی حق نمایندگان پارلمان بهاستیضاح وزرا.
فوریه: لشگرکشی (1867ـ1862) بهمکزیک، تخلیه سربازان فرانسه. ماکسیمیلیَن در 19 ژوئن اعدام میشود.
14 مارس: اختیارات سنا افزایش مییابد.
نوامبر: لشگرکشی فرانسه بهرُم برای حفظ پاپ پی نهم در مقابل «هزار[داوطلب] گاریبالدی».
1868
14 ژانویه: قانون در مورد تجدید سازمان ارتش برای افزایش نفرات آن.
20 مارس: انحلال شعبهی انترناسیونال در فرانسه.
11 مه: قانون لیبرال برای مطبوعات که اجازه قبلی و توبیخها را حذف میکند.
6 ژوئن: قانون درمورد گردهمآئیهای مجاز برای بحث در مسائل صنعتی، کشاورزی و ادبی.
1869
24 مه: انتخابات ارگان قانونگذاری (برنامهی بِلویل گامبتا)، پیشرفت شدید اپوزیسیون.
8 سپتامبر: افزایش اختیارات ارگان قانونگذاری در زمینهی پیشنهاد طرحهای قانونی.
16 نوامبر: افتتاح کانال سوئز توسط امپراتریس اوژنی.
1870
2 ژانویه: تشکیل کابینهی اولیویه، هوادار اصلاحات. 20 آوریل: رژیم در جهت پارلمانی تحول میکند.
8 مه: رفراندوم اصلاحات لیبرال را تصویب میکند.
13 ژوئیه: پیغام بیسمارک، نخستوزیر پروس، بهناپلئون سوم که او را بهحمله بهپروس تحریک میکند و از این طریق وحدت پیوستن ایالات جنوبی آلمان بهشمال را تسریع میکند.
19 ژوئیه: فرانسه بهپروس اعلان جنگ میکند.
اوت: شکست فرانسه درمقابل پروس در چندین جبهه.
2 سپتامبر: ناپلئون سوم که در سدان بهمحاصره درآمده است، تسلیم میشود.
4 سپتامبر: مجلس عزل ناپلئون سوم و برقراری جمهوری را اعلام میکند. تشکیل یک حکومت موقت.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه