کالبدشکافی یک پرخاش
توضیح در مورد انتشار دوباره: این مقاله برای اولینبار در اوایل آذرماه 1386 بههنگامیکه یداله خسروشاهی هنوز در میان ما بود، در سایت امید منتشر شد. انتشار دوبارهی آن، ضمن اینکه قدردانی از فعالیتهای 40 سالهی زندهیاد یداله خسروشاهی است، اما درعینحال تأیید مجدد مواضع آن زمان و در همان مختصات است. من در آن روزها امید داشتم که افرادی مثل اسانلو بهتدریج تا آنجایی رشد کنند که با دریافت پتانسیل تاریخی مبارزات کارگری، گامهای بلند و پیچیدهای را در امر سازمانیابی طبقاتی کارگری برندارند؛ اما گذر زمان نشان داد که اینبار نیز بورژوازی برنده شد و کلیت آن مختصات را در اشکال و ابعاد گوناگون (جایی کمتر و جایی بیشتر ـ جایی صریحتر و جایی بهشکل ایدئولوژیک) بلعید. بنابراین، باید هوشیارتر و پیچیدهتر گام برداشت.
*****
بهجای مقدمه:
از 4 سال پیش نوشتههای متعددی منتشر شدهاند كه تحت عنوان «لغوِ كارِ مزدی» هویت داشته و مفاهیم و راهكارهایی را تبلیغ كردهاند كه در قالب دفاع از جنبش كارگری ـعملاًـ با تشكلیابی مبارزات كارگران در ایران سرِ جنگ داشتهاند. گرچه گذر زمان نشان داد كه فعالین كارگری در داخل كشور نیز این شبهگرایشِ تماماً خردهبورژوایی را شناخته و ارزشی برای آن قائل نیستند؛ اما عروج و سقوط این «جریان» بربستر پراكندگی طبقهكارگر و ماركسیزم عامیانهی جاری تأثیرات مخربی را برجای گذاشته كه رفعِ آن فقط با كاری جدی و اصولی امكانپذیر است. انگیزهی نوشتن این مقاله دفاع از بعضی دستآوردهایِ مبارزات کارگری در حکومت شاه است، که آقای ناصر پایدار تحت عنوان «سندیکاهای ساواک ساخته شرکت نفت»، میکوشد رابطهی آن را با تحرکات کارگریِ امروز قطع کند. گرچه الزاماً طولانی و شاید خستهکنند میشود، اما این دفاع بدون کالبدشکافیِ نوشتهای که اینچنین گستاخانه بهدستآوردهای مبارزات کارگری میتازد، فاقد جدیت لازم بود. ضمناً در نقل قولهای آقای پایدار، همهی تأکیدها (مگر اینکه بهآن اشاره کرده باشم) از من است.
***
آقای ناصر پایدار در مقالهی «جنبش کارگری ایران و توصیههای سندیکاسازی»[27 اکتبر 2007]، در سایت «آزادی بیان»، دربارهی جنبش کارگری ایران چنین قضاوت میکند: «بحث اسم و رسم در میان نیست. سخن از این است که کارگر نیشکر هفتتپه با فرض داشتن یک سندیکا، در چهاردیوار اتحاد سندیکائی، بدون حمایت سراسری کل طبقهکارگر ایران و بدون اینکه کل کارگران قدرت متحد طبقاتی خود را در پشت خواستههای او بهصف کنند، قادر بهتحمیل هیچ مطالبهای بر نظام سرمایهداری نیست. این مسأله بدون هیچ کم و کاست در مورد کلیه بخشهای طبقهکارگر در کلیه مراکز کار و تولید، در هرکجای ایران مصداق دارد».
ازآنجا که «بحث اسم و رسم در میان نیست»، نه تنها کارگران نیشکر هفتتپه با اعلام اینکه خواهان ایجاد سندیکا شدهاند، بلکه هریک از واحدهای تولیدی یا خدماتی «در هرجای ایران»، حتی اگر مرزهای محدود سندیکا را پشتسر بگذارند و خود را در شکل و محتوای گردانهای سوسیالیست هم سازمان بدهند؛ «بدون اینکه کل کارگران قدرت متحد طبقاتی خود را در پشت خواستههای» هریک از این واحدها قرار بدهند، بازهم «قادر بهتحمیل هیچ مطالبهای بر نظام سرمایهداری» نخواهند بود!! بنابراین، بهباور آقای ناصر پایدار یا تمام کارگران ایران متشکل میشوند و بهطور سراسری از خواستههای واحدهای جداگانه حمایت میکنند و بعضی از مطالباتشان را بهنظام سرمایهداری تحمیل میکنند؛ ویا کارگران نیشکر هفتتپه (بهعنوان نمونه) میبایست بههمین وضعیت موجود تن بسپارند و لام تا کام از مطالبات خود حرفی بهمیان نیاورند!؟
این منطقِ «هیچ یا همهچیز»، علیرغم نوحهسراییها و شورِ ظاهراً شاعرانهاش نشانِ بارز پاسیفیرمِ بدخیمی است که بهنارسیسیم تبدیل شده تا با تئوریِ «حمایت سراسری کل طبقهکارگر»، مبارزهجویی واحدهای مختلف کارگری را تحقیر کند.
عبارتهای زیر را باهم بررسی کنیم تا این تصور پیدا نشود که من نیز همانند آقای ناصر پایدار پرخاشگری میکنم.
ـ «کارگری که سندیکا میسازد، هرگاه که آگاهانه بهاین کار اهتمام نموده باشد بهطور قطع کارگری اهل سازش و مماشات و بده و بستان با سرمایهداران و دولت سرمایهداری است. در غیر اینصورت فریب خورده است و در پروسه کار متوجه اغفال خویش خواهد شد». ازآنجاکه هیچیک از محیطهای کار و تولید و خدمات ـهنوزـ خواهان تشکل «ضدسرمایهداری» نشدهاند؛ و طی 26 سال گذشته تنها کارگران شرکت واحد سندیکا ساختهاند و اخیراً کارگران نیشکر هفتتپه نیز اشاراتی بهتشکلیابی سندیکایی کردهاند؛ ازاینرو، طبق حکم آقای ناصر پایدار باید چنین نتیجه گرفتکه فعالترین بحشهای کارگری یا «اهل سازش و مماشات و بده و بستان با سرمایهداران و دولت سرمایهداری» هستند ویا «فریب» خوردهاند که بعداً بهآن پیمیبرند!؟
ـ «دار و دسته دوم خرداد... از اعوان و انصار خویش در شوراهای اسلامی و خانه کارگر و سازمان های پلیسی دست پخت سابق خود خواستند که سندیکاچی شوند و با حفظ سمت پیشین یک تیر را در سه شکار همزمان بهکار گیرند، نام و نشان نفرتانگیز گذشته را با اسمی آراسته جایگزین سازند، با رقیبان رقابت و با جنبش ضد سرمایهداری کارگران بههرقیمتی دشمنی کنند».
بدینترتیب: اولاًـ دوم خردادیها تشکیلدهنده و حامیِ شوراهای اسلامیِکار بوده و هستند؟! دوماًـ سندیکایِ کارگری در ایران «اسمی آراسته» برای «شوراهای اسلامی و خانه کارگر و سازمان های پلیسی» است. سوماًـ فعالین سندیکای شرکت واحد (که زبانشان توسط «اعوان و انصار... شوراهای اسلامی و خانه کارگر» بریده شد و از کار اخراج شدند و اکنون در زندان بهسر میبرند) از «اعوان و انصار» خانهکارگر و شوراهای اسلامیِکار میباشند. چهارماًـ ازآنجا که تا لحظهی حاضر هیچیک از محیطهای کار و خدماتْ خواهان ایجاد تشکل ضدسرمایهداری نشدهاند؛ پس، برای تشخیصِ وجود یا عدمِ وجودِ یک جنبش طبقاتی و اجتماعی تنها کافی استکه چند نفر بر وجود چنین «جنبشِ» ناپیدا، نامتعین و تعریف نشدهای اصرار کنند؛ و چشمبسته بهزمین و زمان فحش بدهند و مخالفین اندیشهپردازی خویش را بهتیرِ اتهام بسپارند!!!
ـ «اگر کارگران با ناآگاهی لفظ سندیکا را بر زبان میرانند اما طراحان و مروجان راه حل سندیکاسازی خیلی خوب بهآنچه میگویند اشراف دارند». ازآنجاکه تا این لحظه بهغیر از کارگران شرکت واحد که با هوشیاری و تاوانهای سنگین سندیکای خویش را ساختهاند، تنها کارگران نیشکر هفتتپه «لفظ سندیکا را بر زبان» راندهاند؛ در اینجا نیز آقای ناصر پایدار بهاوهام پناه میبرد تا با خواستهی کارگران نیشکر هفتتپه نیز بهعناد برخیزد و آنها را به«ناآگاهی» متهم کند. درحقیقت، آقایپایدار بهجای اینکه بهجوششها و برهمکنشهای پیچیدهترین شکلِ مادهی شناخته شده (یعنی: روابط، مناسبات و خصوصاً مطالبات برخاسته از مبارزهی طبقاتی و کارگری) تکیه کند، با استفاده از عبارت «طراحان و مروجان راه حل سندیکاسازی» به«نیرو»هایی چنگ میاندازد که در عدمِ وجودشان ویا عدمِ وجودِ رابطهشان با کارگران نیشکر هفتتپه، بیشتر ماورایی و آسمانیاند تا واقعی.
ـ «استقبال توده کارگر از پیشنهاد این جماعت [یعنی: همهی آن گروهها و اشخاصی که از زوایای مختلف و متناقض با «جنش» لغو کارِ مزدی مخالفت میورزند و آقای ناصر پایدار نیز برآیندی ذهنیـنارسیستی از آنها میسازد] بهطور قطع استقبالی مبتنی بر توهم و ناآگاهی مفرط بهنقش جنبش سندیکالیستی است». گرچه آقای ناصر پایدار در مورد «استقبال توده کارگر» از تشکل سندیکایی تاآنجا اغراقگویی و بزرگنمایی میکند که از دنیای واقعی و مادی خارج میشود و بهماوراءِ مناسبات مبارزهی طبقاتی چنگ میزند؛ اما ازآنجا که هرگونهای از ماوراییگرایی ریشهی مادی و زمینی دارد، این عبارت [یعنی: «استقبال توده کارگر»] بیشاز اینکه هرواقعیتی در عرصهی مبارزه طبقاتی را بیان کند، بیانگر این استکه وی همهی اعتماد بهنفسِ خدایگونهی خویش را در مورد «جنبش» لغوِ کارِ مزدی از دست داده و برای بازتولیدِ آن در آینهی ذهنِ بههم ریختهاش چارهای جز بالا بردن دُزِ پرخاشگریها و فحاشیهای بهاصطلاح سیاسیاش ندارد. از همینروست که از یکطرف «توده کارگر» را پیشاپیش متهم به«استقبال» از تشکل سندیکایی میکند و این «استقبالِ» هنوز متحقق نشده را «استقبالی مبتنی بر توهم و ناآگاهی» جا میزند؛ و از طرف دیگر، همهی اشخاص و گروههایی را که بهنحوی در مورد تشکلیابی کارگری نظر میدهند، بهیک تیز میبندد و تحت عنوانِ «جماعتِ» پیشنهاد دهندهی سندیکاسازی بالای سرِ «توده کارگر» قرار میدهد.
***
آقای ناصر پایدار بدین باور استکه سندیکا «جائی برای مبارزه قانونی و حل و فصل اختلافات میان فروشندگان نیرویکار با صاحبان سرمایه است». اگر قرار بود هرنسبتی از هستیِ مادی همانی بماند که هماکنون موجودیت دارد، حکمِ بالا برای همیشه و در همهجا کاملاً درست بود. بههرروی، چنانچه شخص یا گروهی ـآشکارا یا سربستهـ چنین تبلیغ کند که طبقهکارگر صرفاً با تشکلیابی سندیکاییْ از بیگانهسازیِ روابط خرید و فروش نیرویکار و بردگیِ مزدی رها میشود؛ حتی اگر گذشتهاش مالامال از انقلابیگری باشد، بازهم در تبادلات امروزهی مبارزه طبقاتی، کارگران را بهتوهم کشانده و با همهی صداقتهای مفروضاش بازهم همسو با بورژوازی عمل کرده است. اما منهایِ سُلبیّت نگاه اینهمانی بهانسان و هستی، جهان واقعی و خارج از ذهنِ من و امثال آقای پایدارها دینامیزمی دارد که اگر بهطور ارادهمندانه و دور از جاهطلبیهای فردی درک نشود و بهمثابهی اُبژهی ذهن (یعنی: ارادهمندی انسان و دخالتگری انقلابی) بهپراتیک معین درنیاید، گریزی از توسل بهمنطقِ اینهمانی نیست. سُلبیّت، سختجانی و سکونِ منطقِ اینهمانی ریشه در مناسبات ازخودبیگانهای دارد که همهی ما در آن گرفتاریم و در اغلب موارد ذهنِ اندیشهگر را بهتخدیر و گمگشتی نیز میکشاند؛ و گاهاً احساس خدایی را بهآدمهایی (همانند آقای ناصر پایدار) تلقین میکند که علیرغم جاهطلبیهای فراوانِ فردی و دویدنهای بسیار، همیشه احساس بازنده داشتهاند.
سندیکا «جائی برای مبارزه قانونی و حل و فصل اختلافات میان فروشندگان نیرویکار با صاحبان سرمایه است»؛ اما قانونیت سرمایه (گرچه نه الزاماً و همیشه، اما بهاحتمال و درپارهای اوقات) میتواند در اثر مبارزات سندیکایی و البته در چارچوب نظامِ بردگیِ مزدی، اندکی دگرگون شود؛ و ضمن یکی دو لقمهی بیشترِ نان (که خیلی هم اساسی و جدی و غیرقابل چشمپوشی است)، ارادهی سرکوب شده و در فردیت فرورفتهی تودههای منفردِ کارگر را بههمسوییِ نسبی بکشاند و در تجربهی زندگی روزانه (یعنی: بدون هرگونه عمل قهرمانانهای) بهآنها بفهاند که زمینِ سود و مالکیت خصوصی گاهی اوقات تکانهای کوچکی هم میخورد؛ و این تکانهای کوچک میتواند از احتمالِ تکانهای شدید و انقلابی پیام داشته باشد. نگاه دیالکتیکی و انقلابی و پراتیک بهجهان و انسان و مبارزهی طبقاتی چنین پیشنهاده دارد که کلیتِ کلمهای و اینهمانیِ جامعهی سرمایهداری را در پروسههای شاکلهاش دریابیم و در حدِ آنچهکه ممکن است، بهدخالتگری بپردازیم.
در یک کلام: تشکلِ سندیکایی بهزمان و مکانی تعلق دارد که مبارزهی طبقاتی موقعیت اعتلایی ندارد و عمدتاً دفاعی است؛ و کارگران ـنیزـ در سندیکا متشکل نمیشوند که حاکمیت شورایی خودرا در همهی عرصههای عمومی زندگی (اعم از اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و نظامی و غیره) بهاستقرار بکشانند و روابط و مناسبات کارِ مزدی را لغو کنند. نه! این آدرس دروغین، فرقهای، تحقیرکننده و عوضی است. مسئلهی اساسیِ تشکلِ سندیکایی کارگران در مختصات جامعهی ایران و در شرایط کنونی، ضمن ایجاد دگرگونیِ مثبت در مناسبات کارگری که امکانِ تشکل گستردهتر و تبادلات انقلابی را افزایش میدهد و بارآوریِ طبقاتی و سازمانیابیِ سوسیالیستی را درپی خواهد داشت، اساساً یک لقمه نانِ بدون توسری و تحقیر و گداییِ آشکار برای ادامهی زندگی است. اما واقعیت زندگی برای تَکتَکِ کارگران در جامعهی سرمایهداری ایران این استکه همین یک لقمه نان ناچیز را ناگزیر باید از سودِ سرمایه بِکَنند؛ و در ازایِ آن زندان بکشند و بهدلیل اخراج از کار درمقابل گرسنگی فرزندان خویش شرمسار باشند. این یک لقمه نان ناچیز مطالبهی سادهای استکه بدون تشکلْ دستیافتنی نخواهد بود و کارگران را بهطور خودانگیخته بهسازمانیابی سندیکایی (یعنی: مبارزهی عمدتاً قانونی برای دستمزد بهتر) میکشاند. اما حقیقتاً چرا سندیکا؟ گرچه این بحثِ طولانی و پیچیدهای است؛ ولی بهسادگی هم میتوان بهآن پاسخ داد: برای اینکه سندیکا در ایران و جهان ریشهی تاریخی دارد، هویتاش در بسیاری از کشورها قانونی است؛ و همهی کارگرانیکه سندیکا داشتهاند، زندگیشان بهتر از زندگیِ کارگرانِ امروز ایران بوده است. از همهی اینها مهمتر: سندیکا سکویِ پرشی استکه بهواسطهی کارِ آگاهگرانه و مستمرِ کارگران سوسیالیست میتواند (یعنی دارای این امکان استکه) پرشهای طبقاتی و سوسیالیستی را نیز بهارمغان بیاورد. اما باروریِ این «امکان» کارِ فوقالعاده پیچیده، احترامبرانگیز و رفیقانهای را میطلبد که با تعجیلهای شبهآنارشیستی و «منگرایانه» در تناقض قرار میگیرد.
آری، همین یک لقمه نانِ ظاهراً ناچیز است که «اعتصابات کارگری ماههای اخیر» را چنان بههم آمیخت و ترکیب کرد که کارگران نیشکر هفتتپه را بهطور خودانگیخته بهاین فکر انداخت که تشکلِ سندیکایی را زمزمه کنند. حقیقت این استکه هیچ توطئهای در تشویق و ترغیب تشکلیابیِ سندیکایی کارگران نیشکر هفتتپه و یا واحدهای دیگر در میان نبوده است؛ و قسمت اعظم توطئهگرانیکه ذهنِ مشوش آقای پایدار پشتِ هم ردیف کرده، در مقابله با همین سندیکای ظاهراً ناقابل استکه توطئه میکنند؛ نه درجهت تسریع آن.
بنابراین، اگر جناب پایدار کمی از شیفتگتیِ نسبت بهخویش دست برمیداشت و بهتوان یادگیری خود میافزود و ناپرهیزی میکرد و گامی فراتر از دنیایِ اینهمانیِ کلامیاش برمیداشت؛ آنگاه درمییافت که نباید فرزندان طبقهکارگر ایران را در کناردوم خردادیها، تودهایها، اکثریتیها و آن بخشهایی از «هیئت مؤسس سندیکایی» قرار میداد که همین سندیکای کارگری را هم (بهواسطهی رزمندگیِ عملیاش) برازندهی قامت خمیدهی کارگران در ایران نمیبینند و توطئه میکنند تا استقلالطلبیِ فعالین آن را بهزیر سلطهی دستگاههای وابسته بهبورژوازی بکشانند. طبیعی استکه دستگاههای اطلاعاتیـقضاییـتبلیعاتیِ دولتِ مستبدِ حاکم برجامعهی ایران نیز همهی این کاروان ظاهراً پراکنده ـاماـ شومِ سرکوبِ اجتماعی را در همسُراییِ زندان و اخراج و تهمت، آنچنان هماهنگ میسازند که تنها با نگاهی دیالکتیکی و غیرِ اینهمانی و طبعاً پراتیک میتوان بهظرافتهای آن پیبرد و گامهای مؤثری در مقابلهاش برداشت. اما متأسفانه آقای پایدار و بعضی از شیفتگاناش اهل چنین تحلیلها و گامهایی نیستند؛ و همین شیفتگی استکه آنها را ـخواسته یا ناخواستهـ در پارهای اوقات در کنار مرتجعترین حکومتگران ایران قرار میدهد؛ و نقدِ همین عنادِ اشرافی استکه بهپروندهسازیهایی میکشاندشان که حتی جسارت و صداقت بیان واضح و غیررمزآلودهاش را نیز ندارند.
در جامعهای که تشکلِ مستقلِ کارگریِ چندانی وجود ندارد، بهطور فزایندهای تعداد بیکاراناش فزونی میگیرد و دائم از قیمت نیرویکار کاسته میشود و تبعاتِ اعتیاد و تنفروشیِ این فاجعهی اقتصادیـاجتماعی بهطور فزایندهای از ارزشها و تبادلات انسانی میکاهد؛ بهجز افسانهآفرینیهای ناشی از شوقِ بلندِ یک فرقهی تازه، چگونه و با کدام اهرم و امکان مادیای میتوان کاشف رادیکالیزمِ کارگری بود؛ و همهی کارگران را بهطور فلهای بهناکجاآبادِ «جنبشِ» بهاصطلاح لغوِ کارِ مزدی دعوت کرد؟ چگونه میتوان بدونِ زندگی و اندیشه در فضایِ خانهی خانم هابیشام، عملکردِ خودانگیخته کارگران را مکرر در مکرر ناآگاهانه و دنبالهروانه ارزیابی نمود و سرِ بزنگاههای جدی (همانند اعتصاب کارگران شرکت واحد، که بوی بروزِ یک لحظه حرکت رادیکال را بهمشام میرساند) بهمبارزهجویی کارگران اعتصابی پشت کرد و بهکوه رفت و آواز خواند؛ اما بازهم ـمستقیم و غیرمستقیمـ ادعا کرد که فقط «ما» ـلغوِ کارِ مزدیهاـ درست میگوییم و هرکس با «ما» نباشد، ناگزیر با بورژوازی است؛ و فعلاً باید فحشباران گردد تا در فرصت مناسب با استفاده از شیوهی پلپوتی تیرباران گردد؟!!
از منطقِ مبارزاتی، بارِ معناییـتاریخی و تعریف علمیـترمینولوژیک واژگان که بگذریم؛ سؤال این استکه آقای پایدار با کدام شیوهی شعبدهبازانهای میخواهد «عاصیتر» و «خشمگینتر» و «گستردهتر» را معادل «رادیکالتر» قلمداد کند؟ اگر خوشبین باشیم و این عبارتپردازیهای نابهجا را بهپای سهو و غلیان احساسات بگذاریم؛ باز این سؤال پیش میآید که چگونه بدون مجنونیت و مفتونبودگی میتوان بهاین ماجراجوییِ تهییجکننده و خطرناک تن داد که بیانههای حمایتی از کارگران نیشکر هفتتپه را «شمار کثیرتری از تودههای فروشنده نیروی کار در مراکز مختلف تولید و کار و گاه در وسعت یک استان (نمونه خوزستان)» توصیف کرد که «بهحمایت از مبارزات همزنجیران خویش...» برخاستهاند!؟ گرچه آخرین اعتصاب کارگران نیشکر هفتتپه یکی از بینظیرترین اعتصابات چند سال گذشته بود و بیانیههای حمایتی از این اعتصاب نیز ارزش فوقالعادهای داشت؛ اما فراموش نکنیم که هنوز وسعت و عمقِ کارگریِ همهی این بیانیههایِ حمایتی تأیید نشده و حتی یک کارگر خوزستانی هم بهحمایت از کارگران نیشکر هفتتپه دست از کار نکشیده است.
حقیقت این استکه آقای پایدار و شرکا بهاین دلیلکه شیفتهی خود هستند؛ و بهجای حرکت از دیگری بهخویش، از خویش بهدیگری نقلِ مکان میکنند، توان درکِ «تغییر و حرکت» را از پسِ «سکونِ نسبیِ» واقعیتها و رویدادها ندارند؛ ازاینرو، هرآنجاکه بخواهند انقلابینمایی و سرفرازی کنند، بهاغراقگوییهای گاهاً خطرناک متوسل میشوند تا با جایگزینیِ تحریکهایِ حسی و خودشیفته بهجای پتانسیل و احتمالِ دگرگونشوندگی واقعیت، بهشیوهی نارسیستی دخالتگری کرده باشند و بهآرامش انقلابی (که اغلب مواقع همان پاسیفیزم است) برسند. اما ازآنجاکه روند مبارزات کارگری هیچگونه تأثیری از تئوریبافیها و شعرگوییها و تصویربافیهای این عالیجنان نمیگیرد و طنین فریادهایشان، گوشخراشتر از پیش، تنها گوش خودشان را میآزارد؛ ازاینرو، واقعیتهای مبارزاتیِ جاری را دشنام میگویند و سازشکار و فریب خورده تصویر میکنند تا ارزش خودرا دریافته، همان واقعیتها را زیورآرایی کرده و تصویرِ آراستهی خیالِ خودرا بهکلهی دیگران (بهمثابه رقیب) بکوبند. اما نگاه سوسیالیستی بهزندگی و مبارزه، انسانِ پراتیک را بهجوهرهی واقعیتها نزدیک میکند تا او با درکِ پتانسیلِ دگرگونپذیری آن، بدون تحقیر و توهین بهوضعیتِ نسبتاً ساکنِ موجود، بهنفیِ آن بیندیشد و در ارادهمندیِ انقلابیاش مُبدعِ راهکار و تبادلات عملی برای گذر این وضعیت باشد. گرچه چنین شیوهای نیز ـگاهـ تخیلپردازی را طلب میکند؛ اما تخیلپردازی از این دست، برخلافِ نوعِ پاسفیستی و خودشیفتهاش، جوهرهی واقعیت را بهگونهای تصویر میکند که بدون تحقیرِ وضعیت موجود، بهجوهرهی زیبایِ «شدن» و پتانسیل دگرگونپذیری آن معطوف باشد تا نقشآفرینان یک رویداد (برای مثال: اعتصاب کارگران نیشکر هفتتپه) خود بهنفی و نقدِ تاریخی خویش بروند و گامهای متکاملتری را در همسویی طبقاتیـتاریخی با دیگر واحدهای تولید و خدمات بردارند.
اگر کارگران نیشکر هفتتپه زمزمههای خودانگیخته و هوشیارانهی خودرا در مورد تشکلِ سندیکایی خویش بهعرصه عمل برسانند و در یک گردهمآییِ نسبتاً وسیع خودرا (با نام سندیکا ویا هرعنوان دیگری) سازمان بدهند، کاری کارستان کردهاند؛ که بهمراتب ارزشی فراتر از توصیفهای آقای ناصر پایدار خواهد داشت. چراکه در اینصورت سندیکای کارگران شرکت واحد دیگر تنها نخواهد بود؛ و با نیرویی که از نهاد متشکلِ رفقای خورستانی خود میگیرد، راه برای پیشرویاش بازتر میشود و بهدستگاه اطلاعاتیـقضایی جمهوری اسلامی فشار میآورد که اسانلو و مددی و صالحی و دیگران را از زندان آزاد کند. گرچه جمهوری اسلامی در مقابل چنین فشاری مقاومت خواهد کرد و دامنهی بگیر و ببندهایش را گسترش خواهد داد؛ اما وجود دو تشکلِ مستقل کارگری (که زمزمهی تشکلیابی مستقل را بهدیگر مراکز تولید و خدمات میگسترانند) توازن قوای طبقاتیِ تازهای بهوجود میآورد که در این توازن قوا کارگران نیز حرفی برای گفتن و قدرتی برای عمل خواهند داشت. بدینترتیب، بهجای «لیست اعتصابات کارگری ماههای اخیر»، در ماههای آینده با لیست واحدهایی مواجه خواهیم بود که خواهان تشکلِ مستقل خویشاند و مقدمات یک اعتصاب سراسری را فراهم میکنند. تازه در این مرحله استکه مبارزات کارگری سمتوسوی سراسری میگیرد و با شکوفایی جهشوارِ خویش دوران سازمانیابی سوسیالیستی را که در محدودهی سندیکا نمیگنجد، در دستور کار مبارزاتی قرار میدهد تا «دوزخ پلشت وحشت و ترور سرمایهداری ایران» را در تعادل و توازنی نوین بهسوی صاحبان سرمایه برگرداند؛ و با تکیه بهدستآوردهای اقتصادی و اجتماعی و نسبتاً سیاسیاش سدِ مقاومی در برابر تنفروشی و اعتیاد (که یکی از پدیدههای سلطهی بیچون و چرای ارزشهای سرمایهدارانه است) بسازد. اما آیا بهراستی کارگران نیشکر هفتتپه (منهای توصیفهای آقای ناصر پایدار و توصیههای افرادی مانند نگارندهی این سطور) نقش تاریخی خودرا دریافتهاند و تشکل خودرا سازمان خواهند داد؟
***
یکی از ویژگیهای نوشتههای آقای ناصر پایدار (بهمثابهی برجستهترین نمایندهی شیفتگان لغوی کارِ مزدی، البته با اجازهی آقای حکیمی) این استکه در پسِ توصیفهای مصیبتگونه، شبهشاعرانه و مبهم پنهان میشود تا احکامِ غیرمستدل خودرا (بهمثابهی آکسیومهای بدیهی ویا معتبر بهاعتبارِ نویسنده) چنان بهخورد خوانندهاش بدهد که وی تصور کند که استدلالِ درستیِ این احکام را ضمنِ جملههای قبلی خوانده است. در اصطلاحِ فلسفه و منطقِ ماتریالیستیـدیالکتیکی میتوان این شیوه را «القایِ معنیْ در بازیِ الفاظ» نام گذاشت، که بهمعنیِ دقیق کلامْ سفسطه نام دارد؛ چراکه از طریق توصیفِ مکرر و سینماتیکِ کلمات، صحنهی نوشته را بهگونهای تحرک میبخشد که خواننده در دریافتِ حسی (اما سینمایی و متحرکاش)، مهیای پذیرشِ احکام یا آکسیومهایی میشود که گرچه هنوز مستدل نشدهاند، و اغلب مبهم ماندهاند و در صحتِ آنها هنوز تردید است؛ اما بهاین دلیل که در یک تحرکِ حسی بهصحنهی نوشته آمدهاند، حال و هوای یک حکمِ مستدل را القا میکنند.
گرچه شیوهی آقای پایدار را میبایست ـحداقلـ در کلیت مقالهی «جنبش کارگری ایران و توصیههای سندیکاسازی» دریافت؛ اما میتوان با یک نقل قول نسبتاً طولانی و بررسی و تحلیل آن، تصویری تقریباً روشن از این شیوهی استدلال ارائه کرد تا خواننده در بازآفزینیِ روشِ مطالعهی خود، کلیت نوشتههای او را ارزیابی کرده و بهنتیجهگیری لازم بپردازد. ازاینرو، الزاماً یک نقل قول نسبتاً طولانی از آقای پایدار میآورم تا با بررسیِ آن، القای معنی در بازیِ کلمات نکرده باشم.
«اولین سؤال در این راستا [یعنی: بلندتر شدنِ «نالههای شوم و ناموزون سندیکا، سندیکای سندیکابازان سنتی و حرفهای»] آنست که مروجان ایده سندیکا چه کسانی هستند و از طرح آن بهصورت یک راه حل در برابر جنبش کارگری چه مقصودی را دنبال می کنند؟ آیا خودِ تودههای کارگر هستند که از سر ناآگاهی بهچند و چون سیره سندیکا یا آنچه جنبش سندیکالیستی بر سر مبارزات طبقه آنها در دنیا آورده است، ندای سندیکاسازی سر میدهند؟؟ یا بالعکس دیگرانند که بسیار آگاه، در لباس دوست، در عمق شرائط کار و زندگی توده های کارگر یا در ورای آن، برای فروش همه هست و نیست جنبش کارگری بهبورژوازی نقشه میچینند و برای پیشبرد هدفهای شوم خویش از هر نوع فرصتی سود می جویند؟ پاسخ این سؤال ساده است. اسم و رسم و نشان و عنوان سازمانیابی برای توده وسیع فروشنده نیرویکار در هیچ کجای جهان حائز هیچ ارزشی نیست. کارگر نیشکر هفت تپه و کل کارگران ایران، در نازلترین سطح اعتراض، حقوق معوقه خویش را میخواهند، دستمزد بالاتر مطالبه میکنند، علیه نداشتن دکتر و دارو و درمان فریاد میکشند، بیمسکنی، آوارگی و نداشتن اجارهبهای محل سکونت است که آنان را بهطغیان وا داشته است، سخت گرسنهاند و شکم گرسنه فرزندانشان امکان هر آرامش و سکوت را از وجود آنان سلب کرده است. متشکل شدن برای توده کارگر جستجوی ظرفی برای پیشبرد مبارزه متحد، مؤثر و رادیکال جمعی علیه وضعیت بشرستیز مسلط و دستیابی بهانتظارات و خواستههای خویش است. تعیین لفظ خاص تشکیلات و اینکه ظرف اعتراض او چه نام و نشانی بهخود گیرد، بدون شک در شالوده عزیمت او حائز هیچ نقشی نیست».
«بهاین ترتیب روشن است که در شرائط روز جامعه ایران، تودههای کارگر نیستند که علم سندیکاسازی بر دوش خویش حمل میکنند، آنچه آنان میخواهند مبارزه علیه وضعیت موجود، علیه استثمار و فقر و محرومیت و بیحقوقی مرگباری است که امکان زندگی و زنده ماندن را از آنان سلب کرده است و علیه نظامی است که ریشه کل این استثمار، سیه روزیها، حقارتها و فلاکتها در عمق آن ریشه دوانده است. با این حساب منادیان سندیکا را باید در جای دیگر پیدا کرد. سندیکا یک اصطلاح عام برای سازمانیابی کارگران نیست، هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی پروسه متشکل شدن کارگران را با لفظ عام سندیکا تداعی نماید. اساساً هیچ امر فی نفسه ای در خارج از واقعیت متعین مادی وجود واقعی ندارد. این حرف که گویا « فلان و بهمان حرف فی نفسه درست است» خود لفظی بسیار بی معنی و ابتذال آمیز است. سندیکا در دنیای معاصر کلاً و در جنبش کارگری جهانی مخصوصاً نام و نشان و آدرس بسیار آشنائی است. جائی برای مبارزه قانونی و حل و فصل اختلافات میان فروشندگان نیروی کار با صاحبان سرمایه است. کارگری که سندیکا می سازد، هر گاه که آگاهانه به این کار اهتمام نموده باشد به طور قطع کارگری اهل سازش و مماشات و بده و بستان با سرمایه داران و دولت سرمایه داری است. در غیر این صورت فریب خورده است و در پروسه کار متوجه اغفال خویش خواهد شد. کاملاً بهجا است که گفته شود توده کارگر انگلیسی، فرانسوی و جاهای دیگر در قرن های 18 و 19 نیز این لفظ را به کار بردهاند، درحالی که آنان واقعاً با سرمایهداری سر جنگ داشته اند و بنیاد این تشکل را برای سازش با نظام بردگی مزدی دنبال نمیکردهاند. این حرف درست است اما زبان و ادبیات و الفاظ در هر دوره تاریخی محتوای اجتماعی آن دوره و در رابطه با هرطبقه اجتماعی نوع نگاه، تبیین، انتظار و رویکرد طبقه معینی را بیان میکند... اینکه در چند یا یک قرن پیش عده ای کارگر از این لفظ برای ظرف اتحاد ضد سرمایه داری خود استفاده کرده اند هیچ مدرکی بهدست هیچ کس نمی دهد که در شرائط روز جهان رابطه ارگانیک و اینهمانی آن را با مبارزه قانونی رفرمیستی متناظر با تمکین جنبش کارگری به اساس کار مزدی، نادیده بگیرد و به این ترتیب عملاً مجوز تقدیس آن را به دست سندیکالیسم بسپارد...».
1ـ عبارت «...چند و چون سیره سندیکا یا آنچه جنبش سندیکالیستی بر سر مبارزات طبقه آنها در دنیا آورده است،..». حاویِ سه آکسیوم استکه خواننده میبایست بدون استدلال و بنا بهبداهت بهآنها ایمان بیاورد. الف} «سیره سندیکا» (یعنی: طریقه و هیأت سندیکا) همان «جنبش سندیکالیستی» است! ب} با تأکید بر کلمهی توصیفیِ «آنچه»، که در بافت جملهبندی بارِ منفی را القا میکند؛ «آنچه جنبش سندیکالیستی» کرده، بههرصورت کارهای بدی بوده که با منافع کارگران در تناقض قرار داشته است! پ} طبقهکارگر ایران و کارگران نیشکر هفتتپه، بدون ویژگیهای مخصوص بهخود، همان سازوکارهایی را دارند که طبقاتِ کارگر در دیگر کشورها (بهمثابهی طبقهی جهانیِ کارگر) دارا میباشند!
الف} گرچه یکی از بارهایِ مفهومیِ «سندیکالیزمْ» تبادلات و راهکارهای مبارزه برای رفورم در رابطه با میزان دستمزدهاست، که بهطور آگاهانهای با بورژوازی میسازد و در مقابل چالشهای انقلابی و سوسیالیستی میایستد؛ اما در جهان واقعی پارهای از سندیکاها [ازجمله سندیکای «ث ژ ت» و «سود» در فرانسه، «سی جیله» در ایتالیا و غیره] وجود دارند که ضمن اینکه خودرا سندیکالیست مینامند، مدعی این نیز هستند که نه تنها هیچ عنادی با سوسیالیزم ندارند، بلکه سندیکالیزمِ خودرا همراستا با چالشهای سوسیالیستی نیز تعریف میکنند و در محدودهی امکانات طبقهکارگر این کشورها و همچنین در عرصهی بینالمللی نوع ویژهای از پراتیک سوسیالیستی و انترناسیونالیستی هم دارند. گرچه اینگونه پراتیک سوسیالیستی و انترناسیونالیستی در اغلب قریب بهاتفاق موارد فقط تا آنجایی عمل میکند که با هست و نیست بورژوازی خود بهتناقض نرسد؛ اما محدودهی امکانات طبقهی کارگر در هیچ سرزمینی ـهرگزـ نمیتواند تغییرناپذیر بماند؛ چراکه در اینصورت، هم با ذات وجودی فروش نیرویکار و تغییرطلبی کارگر متناقض خواهد بود و هم نظام سرمایهداری در همهی جهان جاویدان باقی خواهد ماند. بنابراین، آکسیومِ نیمهپنهانـنیمهآشکار آقای پایدار مبنیبر اینکه سندیکالیزمْ همواره، همیشه و همهجا در مقابل جنبش کارگری قرار داشته و «فروش همه هست و نیست جنبش کارگری بهبورژوازی» اساسِ کارش بوده است، درست نیست؛ و القای این حکمِ نادرست بهدیگران (ازجمله خوانندهی مقاله) حوزهی آزادی فردی او را محدود میکند و ارادهاش را در این زمینه بهاسارت میکشد.
ب} سندیکا (حتی آنجاکه صددرصد رفورمیست باشد) هیچگاه رأساً زندان باستیل، آلکاتراز ویا اوین نیست؛ چراکه در سندیکا بودنِ خویش، متشکل از فروشندگان نیرویکار است و میبایست بهنفع کارگران ویا بخشهایی از آنها، ذرهای از سود سرمایه را کَنده باشد. شاید بورژوازی دست بهاین جنایت ـنیزـ بزند که یکی از نهادهای سرکوب خود را «سندیکا» بنامد؛ در چنین صورت مفروضی، بازهم نمیتوان آن کلیتی از سندیکا را پذیرفت که آقای پایدار بهطور ضمنی القا میکند. زیرا جدا از استدلالِ نظری، تاریخ نشان میدهد که همواره و همیشه و در همهجا سندیکا یکی از ابزارهای (نه یگانهابزار) مبارزهی طبقهکارگر ویا حداقل بخشهایی از این طبقه بوده است. بنابراین، گفتگو از «چند و چون سیره سندیکا» که از روندِ تاریخی و منفیِ سندیکا حکایت میکند، درست نیست؛ و بهعنوان یک آکسیوم و بنا بهاعتقادات صرفاً ایدئولوژیک بهخوانند القا میشود. از همهی این ها مهمتر اینکه اگر سندیکاهایی در جهان وجود دارند که اساساً رفورمیست هستند و با تبادلات و کنشهای سوسیالیستی عنادورزانه برخورد میکنند، جوهرهی چنین واکنشهایی را بهغیر از نهادِ متشکلکنندهی پارهای از کارگران (یعنی: سندیکا)، میبایست در وضعیتِ اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خودِ کارگرانِ متشکل در سندیکا نیز جستحو کرد.
حقیقت این استکه حتی امروزه روز که سرمایه گلوبال حتی در اروپای غربی و آمریکای شمالی ـنیزـ بهطور روزافزونی از سوبسیدها و بیمهها و تضمینهای شغلی میدزد و حاصل این دزدیِ رذیلانه را بهصاحبان سرمایه سوبسید میدهد؛ بازهم بخش قابل توجهی از کارگران اروپایی و آمریکایی بهدلایل گوناگون (و ازجمله بهدلیل اقتصادی) نه تنها خواهان انقلاب سوسیالیستی نیستند و با تردید و بیتفاوتی بهآن نگاه میکنند، بلکه عمدتاً برخوردی واکنشی و دفاعی در برابر مسئلهی انقلاب سوسیالیستی دارند. گرچه تبیین این مسئله نوشتهای طولانی را میطلبد، اما مختصر و مفید میتوان گفتکه ترکیب جهانی سرمایه در اروپای غربی، آمریکای شمالی و ژاپن بهگونهای تبارز و تبادل دارد که از پسِ غارتِ آنچهکه به«فوق سود» مشهور شده، میتواند مطلقیت فقر را در این جوامع چنان کاهش دهد که طبقهکارگر (با مقایسهی وضعیت خود با وضعیت کارگری در دیگر جوامع) در کلیتِ خویش گرایش انقلابیِ ناچیری در این کشورها داشته باشد. گرچه ناچیزیِ گراش انقلابی در اروپای غربی، آمریکای شمالی و ژاپن را نمیتوان تنها با پارامترهای اقتصادی توضیح داد؛ اما وجود حداقلهایِ زیستیِ تقریباً سهلالوصول ریشهایترین پارامتر شکلدهندهی سلطهی گرایش رفورمیستی در این کشورهاست. در واقع، ترکیب سرمایه جهانی «حیات خلوتِ» خویش را در کشورهای نامبرده بهگونهای ساخته و پرداخته تا بتواند نیرویکار در دیگر نقاط دنیا را بسیار فراتر از جبران هزینهی این «حیات خلوت» بهغارت ببرد. همهی این مسائلِ قابل بحث و بررسی را صرفاً بهپای شکل و ساختار سندیکاییِ کشمکشهای طبقاتی در این کشورها نوشتن، تعمیم و تلخیصشان به«سندیکا» در همهجای جهان و همچنین القای آکسوماتیک و رازورزانهی این تعمیمِ ذهنی بهخوانندگان یک نوشته (که قرار است کارگران باشند)، نه تنها با پرنسیپهای اندیشهگریِ انقلابی و سوسیالیستی مغایر است، بلکه با اخلاقیات آکادمیک نیز متناقض است.
ت} گرچه سرمایه همواره خصلتی جهانگستر داشته و بهوساطتِ همین جهانگستریِ سرمایه، طبقهکارگر نیز طبقهای جهانی محسوب میشود؛ اما تا زمانیکه یک انترناسیونالیزم قوی، سوسیالیستی و رادیکال مادیتِ مؤثر و بارزی نداشته باشد، که هماکنون ندارد، ویژگیهای ملی یا کشوری همچنان برجستگی خواهند داشت و اغلب تعیینکننده نیز خواهند بود. بنابراین، طبقهکارگر ایران چارهای جز این ندارد که: از یکسو، خودرا در آینهی طبقاتِ کارگر در دیگر کشورها بنگرد و تجارب مبارزاتیِ آنها را مد نظر داشته باشد؛ و از دیگرسو، ویژگیهای آن روابط، طبقه و دولتی را مدِ نظر داشته باشد که هماکنون و بهطور مشخص نیرویکار او را بهغارتِ سرمایه جهانی میبرند و مباررهجوییاش را سرکوب میکنند. بنابراین، طبقهکارگر در ایران و بهخصوص کارگران نیشکر هفتتپه بنا بهمختصات ویژهی خویش، اساساً کاری بهاین ندارند که فرضاً سندیکا در سوئد چه عملکردی داشته و چگونه وظیفهاش «فروش همه هست و نیست جنبش کارگری بهبورژوازی» بوده است.
اما، طبقهکارگر ایران چگونه خودرا در آینهی مبارزاتی طبقاتِ کارگر در دیگر کشورها بنگرد؟
اگر قرار نباشد که فراخواندهندگان بهکارگران خودرا پیامبرانی فرهیخته و کارگران را یابوهایی صرفاً باربر و فاقد اهلیت انسانی فرض کنند، دراینصورت آن طبقه و تودهی کارگریکه سالهای متمادی در تشکلی عضویت داشته که وظیفهاش «فروش همه هست و نیست جنبش کارگری بهبورژوازی» است، در عدمِ عصیاناش برعلیه این تشکلِ «هستی فروش» که از قضا «سندیکا» نیز نام دارد، ثابت کرده است که واقعاً کارگران در قالبِ یابوهای صرفاً باربر و بدونِ اهلیت انسانی هم ظاهر میشوند! دراین صورت کارگران ایران و بهویژه کارگران شرکت واحد و نیشکر هقتتپه را کاری بهاین «تجربه»ی پیامبرسازانه نیست. چراکه: اولاًـ همهی داستان «فروش همه هست و نیست جنبش کارگری بهبورژوازی» بهاین منظور جعل شده که بهکارگران القا کند که بدون پیامبران فرهیخته «همه هست و نیست»شان بهبورژوازی فروخته میشود و همچنان بهیابوهای باربر و فاقد اهلیت انسانی باقی میمانند! دوماًـ بهکارگران ایران (و بهطور مشخص بهکارگران نیشکر هفتتپه) بگوید که شما بهواسطهی نامِ کارگر و فروش نیرویکارِ خود بهصاحبان سرمایه، اساساً همانی هستید که مثلاً کارگران سوئد هستند و بیخود هم حرف از دستگاه و مختصات ویژهِ فروشِ نیرویِ کار خود نرنید! سوماًـ اگر کارگران سوئد دغدغهی حداقلهای نان و مسکن و تنفروشیِ فرزندانشان را ندارند، بههمین دلیل استکه سندیکاها «همه هست و نیستِ» جنبش طبقاتیشان را بهبورژوازی فروختهاند!! چهارماًـ جنبش سوسیالیستی کارگران ایران میبایست مستقیماً از خیزابهی چرک و خونی برخیزد که از فروشِ نیرویِکار زیر قیمت واقعیاش نشأت میگیرد!!
2ـ «اسم و رسم و نشان ... برای توده وسیع فروشنده نیرویکار درهیچکجای جهان حائز هیچ ارزشی نیست. کارگر نیشکر هفتتپه و کل کارگران ایران، درنازلترین سطح اعتراض، خویش را میخواهند، دستمزد بالاتر مطالبه میکنند، علیه نداشتن دکتر و دارو و درمان فریاد میکشند، بیمسکنی، آوارگی و نداشتن اجارهبهای محل سکونت است که آنان را بهطغیان وا داشته است، سخت گرسنهاند و شکم گرسنه فرزندانشان امکان هر آرامش و سکوت را از وجود آنان سلبکرده است. متشکل شدن برای تودهکارگر جستجوی ظرفی برای پیشبرد مبارزه متحد، مؤثر و رادیکال جمعی علیه وضعیت بشرستیز مسلط و دستیابی بهانتظارات و خواستههای خویش است».
الف} چنین مینماید که وقتی آقای ناصر پایدار از «حقوق معوقه»ی کارگران نیشکر هفتتپه (بهبیان مارکسیستی: دستمزد معوقهی آنها) شروع میکند تا از «شکم گرسنه فرزندانشان» عبور کند و به«جستجوی ظرفی برای پیشبرد مبارزه متحد، مؤثر» آنها برسد، آنچنان بهخویشتن مینگرد که درنمییابد که این کارگران تاآنجاکه بهعنوان انسان بهحال و روز «خود» میاندیشند و بهواسطهی «شکم گرسنه فرزندانشان» در «نازلترین سطح اعتراض» به«طغیان» برمیخیزند، نمیتوانند «علیه وضعیت بشرستیز مسلط» که نظامِ جهانیِ سرمایه در حاکمیت جمهوری اسلامی است، بپا خاسته باشند؛ چراکه چنین دریافت و ادراکی (در سوسیالیستیـانترناسیونالیستی بودناش) ساختارهای مناسبی را میطلبد که با «طغیان» ناسازگار است و هنوز در دستور کارِ مبارزاتیِ کارگران نیشکر هفتتپه قرار نگرفته است. بهعبارت دیگر، آقای پایدار از طریق توصیفهای مصیبتگونهی خویشْ آکسیومِ «علیه وضعیت بشرستیز مسلط» را بهگونهای بهخوانندهی مقالهاش القا میکند که وی گاهی اوقات واقعاً فکر میکند که کارگران نیشکر هفتتپه «علیه وضعیت بشرستیز مسلط» و نظام سرمایهداری برخاستهاند!
بههرروی، کارگران نیشکر هفتتپه ـدرحالحاضرـ تنها علیه دستمزد معوقه و خطر تعطیلی کارخانه بپا خاستهاند و بدون اینکه به«ریشه کل این استثمار» کاری داشته باشند، خواهان ادامهی فروش نیرویکارشان بهکارفرمایی هستند که واقعاً خریدار آن باشد. این نه تنها از اهمیت و حقانیت مبارزهی کارگران نیشکر هفتتپه نمیکاهد، بلکه بیانگر این استکه آنها همان کارِ درستی را میکنند که در این لحظهی معین میبایست میکردند. آقای پایدار بهجای یک گام عملی در راستای اعتلای مبارزهی کارگران نیشکر هفتتپه فقط هندوانه زیر بغل آنها میگذارد که این «هندوانه» میتواند بهچماق سرکوب جمهوری اسلامی تبدیل شود. این شیوهای استکه علیرغم سوز و گدازهای شورانگیزاش، بهلحاظ تبادلات سوسیالیستی ـاساساًـ صادقانه نیست.
ب} همین حکم که «اسم و رسم و نشان و عنوان سازمانیابی برای توده وسیع فروشنده نیرویکار در هیچ کجای جهان حائز هیچ ارزشی نیست»، نشان این استکه آقای پایدار کارگران را همانند خمیر و ملاتی تصور میکند که ضمن طغیانی و مبارز بودنشان، کلهی اندیشهگر ندارند و میبایست توسط پیامبران فرهیخته (که یکی از جدیترینشان آقای پایدار است!) کنترل و هدایت شوند. وگرنه تحت کنترل و هدایت شیاطنی قرار میگیرند که «منادیان سندیکا» هستند و این خمیره و ملاتِ مبارزاتی و طغیانی را بهسازش و تسلیم میکشانند! بهراستی چگونه متصور استکه یک نفر تا این اندازه سادهاندیش باشد که از یک طرف مبارزهی کارگران را در توصیفهای مکرر در مکرر از «شکم گرسنه فرزندانشان» بهطغیان «علیه وضعیت بشرستیز مسلط» بکشاند و هر کنشِ جمعی آنها را بدون واسطهی کار انقلابی و تشکل گستردهی طبقاتی در محیطهای تولید و خدمات برعلیه «ریشه کل این استثمار» قلمداد کند؛ و از طرف دیگر همین خمیرمایه و ملات طغیانی را علیرغم اینکه «اسم و رسم و نشان و عنوان سازمانیابی برای توده وسیع فروشنده نیرویکار در هیچ کجای جهان حائز هیچ ارزشی نیست»، در مبارزهی سندیکاییْ سازشکار و تسلیمطلب دریابد[؟!] و چنین نتیجه بگیرد که «منادیان سندیکا را باید در جای دیگر پیدا کرد»؟! بدینترتیب، اگر نتیجه بگیریم که آقای پایدار در عمق اندیشههای بیان نشدهاش چنین باور دارد که کارگران (بهمثابهی امُتِ شریعت گم کرده) با او (یعنی: با آقای پایدار) همه چیز هستند و بدون او هیچ، آیا سفسطه کردهایم و نتیجهی غلطی گرفتهایم؟
3ـ «با این حساب منادیان سندیکا را باید در جای دیگر پیدا کرد. سندیکا یک اصطلاح عام برای سازمانیابی کارگران نیست، هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی پروسه متشکل شدن کارگران را با لفظ عام سندیکا تداعی نماید. اساساً هیچ امر فینفسهای درخارج از واقعیت متعین مادی وجود واقعی ندارد. این حرف که گویا «فلان و بهمان حرف فینفسه درست است» خود لفظی بسیار بیمعنی و ابتذال آمیز است...».
الف} این کاملاً درست استکه «سندیکا یک اصطلاح عام برای سازمانیابی کارگران» نیست و کسی نباید «پروسه متشکل شدن کارگران را با لفظ عام سندیکا تداعی» نماید؛ چراکه مبارزهی کارگری در خلاءِ انجام نمیشود و همواره مختصات، مقاطع و مراحل ویژهای دارد که در بررسی عملیـنظری و بهواسطهی پراتیکِ انسان «متعین» میگردد. بههمین دلیل استکه نمیتوان و نباید پیشاپیش چگونگی و نوع تشکلیابی را بهکارگران دیکته کرد. حال فرقی نمیکند که این نوعِ تشکلیابی «سندیکا» باشد که تجربه شده و «معین» است ویا «تشکل ضد سرمایهداری» که پیشینهی تجربی ندارد و «نامعین» است. کارگران شرکت واحد در یک مجمع عمومیِ 8000 نفره سندیکا را انتخاب کردند و اینک کارگران نیشکر هفتتپه زمزمهی تشکلیابی سندیکایی را سر دادهاند. کسی که بهتجربهی تاریخی باور دارد و کارگران را در هیأت انسان میپذیرد، بهدنبال «تئوریِ توطئه» نمیدود که «منادیان سندیکا را باید در جای دیگر پیدا کرد». وظیفهی سوسیالیستی و انقلابی چنین حکم میکند که ضمن تأیید ارادهی کارگران، بهگامها و پراتیک آینده بیندیشیم تا با اوجگیری مبارزهی طبقاتی حقیقتاً بتوان روابط کارِ مزدی را لغو کرد و شرایط تحقق آزادی کار را فراهم آورد.
تجربهی تاریخی و همچنین استنتاجات تئوریک نشان میدهد که تشکل و مبارزهی سندیکایی علیرغم عام و همیشگی نبودناش، در مقاطعِ ابتدایی تشکلیابیِ تودهی کارگران میتواند ضمن فراهم آوردن شرایط مناسبتتر فروش نیرویکار، بهمثابهی گذرگاهی کارآیی داشته باشد که «تودههای کارگر» را به«طبقهکارگر» فرامیرویاند و این تودهی پراکنده و بیهویت را بههویت یک طبقهی اجتماعی مجهز میکند. با این وجود، بازهم تجربهی تاریخی و تحلیلهای تئوریک نشان میدهد که کارگران متشکل در سندیکاها، بدون هژمونیِ اجتماعیِ «حزب کارگران سوسیالیست» و صرفاً بهواسطهی تشکل سندیکایی و هویت طبقاتی خویش نمیتوانند گامی فراتر و تاریخی برداشته تا سلطهی طبقه سرمایهدار را بهزیر بکشند و رابطهی خرید و فروش نیرویکار را ملغا سازند.
بنابراین، وظیفهی هرکارگر سوسیالیست و پراتیسینی استکه از یک طرف زمینهی تحقق ارادهی کارگران را (در آنچه که انتخاب کردهاند) فراهمتر کند؛ و از طرف دیگر، فعل و انفعالاتی را سازمان بدهد که نقد تاریخی خرید و فروش نیرویکار را (هم در فروشنده و هم در خریدار) در پیداشته باشد. نهایت چنین فعل و انفعالاتی ـبنا بهاستنتاجهای تئوریک و تجربهی تاریخیـ تشکیل «حزب کارگران سوسیالیست»، پذیرش آگاهانهی این حزب از طرف کارگران متشکل در محیطِکار، هژمونی خردمندانه و اجتماعیِ آن، قیام انقلابی بهوساطت «حزب کارگران سوسیالیست» و سرانجام تشکل طبقهکارگر در دولت انقلابی و نفیشوندهی آتی است؛ که بدون احترام بهارادهی کارگران و همچنین بدون «روش تحقیق» و «منطقِ» ماتریالیستیـدیالکتیکی انجام شدنی نخواهد بود. ازاینرو، برای اینکه آقای پایدار و امثالهم بتوانند در جریان مبارزهی کارگران ایران دست از تفرقهافکنی، تشنجآفرینی و بدآموزی بکشند، مقدمتاً میبایست پیامبرپنداری، دیدگاه لاادریگرایانه و تئوری توطئهی خویش را کنار بگذارند و یکیـدو بار همآنتیدورینگ را بخوانند تا با آقای دورینگ (بهمثابهی یکی از استادان استدلال تاتولوژیک یا اینهمانگویی) بیشتر آشنا شوند و بهگونهی تاتولوژیک بهکارگران آموزشهایی از این قبیل ندهند که:
ب} «اساساً هیچ امر فینفسهای در خارج از واقعیت متعین مادی وجود واقعی ندارد». آقای پایدار در این عبارت یک بار دیگر جوهرهی «جهانبینی» و «روش تحقیق» خودرا در معرض دید قرار داده است؛ که بهطور پوشیدهای حاکی از تقدم «ذهن» بر «عین» ویا «ایده» بر «ماده» میباشد. «واقعیت متعین» بهآن نسبتهایی از هستیِ بیکران اطلاق میشود که بهنحوی موضوعِ کار و اندیشهی بشری بودهاند؛ و بههمین واسطه از حالت «فینفسه»، «درخود» ویا خودبهخودی درآمده و در اندیشهی انسان «برخود» و «لِنَفسه» شدهاند. بنابراین، خودِ کلمهی «فینفسه» بدون هرگونه توضیح و توصیفی اشاره بهامور، اشیاءِ و پدیدههایی دارد که برای بشر شناخته شده نیستند؛ و خارج از واقعیتهای متعین قرار دارند. بدینترتیب: اولاًـ حکم آقای پایدار بهلحاظ منطقی تاتولوژیک، ارسطویی و صوری است، یعنی نتیجهای را میگیرد که در مقدمه حضور دارد. دوماًـ صفت «مادی» در عبارت «واقعیت متعین مادی»، قید «اساساً» در ابتدای حکم (که موارد استثنایی و غیراساسی را کنار میگذارد)، و همچنین صفت «واقعی» در عبارت «وجود واقعی» این شُبهه را برمیانگیزاند که گویا «واقعیتهای غیرمادی» و «وجودِ غیرواقعی» هم وجود دارند، که فعلاً موضوع بحث آقای پایدار نیستند! سوماًـ همهی این عبارت تاتولوژیک، بیربط، ظاهراً ماتریالیستی و پُرطمطراق چنان دست و پای خواننده «مقاله» را میبندد که مهیای پذیرشِ بدون کنکاش و چالشِ عبارتهای بعدی باشد.
پ} آقای پایدار پس از حکمِ «اساساً هیچ امر فینفسهای در خارج از واقعیت متعین مادی وجود واقعی ندارد» بلافاصله یک حکم تاتولوژیک دیگر صادر میکند: «این حرف که گویا «فلان و بهمان حرف فینفسه درست است» خود لفظی بسیار بیمعنی و ابتذال آمیز است...»! آقای پایدار شاید نداند که در عبارت قبلی کلمهی «فینفسه» را از جنبهی معنای فلسفیـهستیشناسانه مورد استفاده قرار داده بود، اما در اینجا «فینفسه» را در معنای شناختشناسانهی آن بهکار میبرد که «بهتنهایی» و «بهطور انتزاعی» معنی دارد. بهبیان دیگر، آقای پایدار با جابهجایی معنیشناسانهی یک واژه ضمن ارائهی یک حکم تاتولوژیک دیگر، یکبار دیگر خواننده را بهلحاظ بررسیِ نقادانهی نوشتهاش چنان خلع سلاح میکند که بدون چون و چرا احکام بعدی او را بپذیرد. بههرروی، اولاًـ معلوم نیستکه چرا عبارت «فلان و بهمان حرف فینفسه درست است» در گیومه قرار گرفته است؟ دوماًـ «حرف فینفسه» یا انتزاعی از جنبهی پراتیک معین اجتماعی، بدون هرگونه توصیفی، اساساً قابل ارزشگذاری نیست. سوماًـ بهاین دلیل که نتیجهگیری در مقدمهی حکم حضور دارد، بازهم این عبارتی تاتولوژیک، ارسطویی و صوری است که خواننده را بهاینطرف و آنطرف میکشاند تا حکم نهایی را بهاو القا کند.
ت} تمام مقدمهچینیها و عبارتپردازیهای تاتولوژیک آقای پایدار در مقالهی مورد بررسی بهاین دلیل استکه نهاییترین حکمِ خودرا از پسِ «مقدماتِ» تاتولوژیک و ایدهآلیستیْ چنین نتیجه بگیرد: «سندیکا در دنیای معاصر کلاً و در جنبش کارگری جهانی مخصوصاً نام و نشان و آدرس بسیار آشنائی است. جائی برای مبارزه قانونی و حل و فصل اختلافات میان فروشندگان نیروی کار با صاحبان سرمایه است. کارگری که سندیکا می سازد، هر گاه که آگاهانه به این کار اهتمام نموده باشد به طور قطع کارگری اهل سازش و مماشات و بده و بستان با سرمایه داران و دولت سرمایه داری است. در غیر این صورت فریب خورده است و در پروسه کار متوجه اغفال خویش خواهد شد». گرچه این نتیجهگیری را در صفحه سوم این نوشته مورد ارزیابی و بررسی قرار دادهام؛ اما یکبارِ دیگر باید تأکید کرد تصویرپردازیهای مکرر در مکرر، بداهتگویی و القای احکامِ تاتولوژیک اساسِ «استدلال» آقای پایدار را تشکیل میدهد.
برای مثال، همین نقل قول بالا را درنظر بگیرم. همهی عبارت «سندیکا در دنیای معاصر کلاً و در جنبش کارگری جهانی مخصوصاً نام و نشان و آدرس بسیار آشنائی است»، یک توصیف برانگیراننده و القاکننده و تاتولوژیک است؛ و هیچگونه معنا و مفهوم خاصی ندارد. مگر در دنیای «غیرمعاصر» ویا در «جنبشهای غیرکارگری» هم سندیکا وجود داشته که چنین توصیفی بهمثابهی وجه تمایز بهکار رفته است؟ گذشته از این، چه ربطی بین «سازش» و «مماشات» که بارِ اخلاقی و منفی دارند، با تشکل سندیکایی وجود دارد؟ مگر نه اینکه کارگران از همهی مایملک دنیا تنها نیرویکارشان را در اختیار دارند؛ و تنها با فروش این نیرویِ لاینفک از «وجودِ» فردی و اجتماعیشان استکه میتوانند بهحیات خود ادامه دهند؟ اگر چنین باشد، که قطعاً چنین است؛ تشکل من درآوردیِ ضدسرمایهداری که هیچ، حتی اگر کارگران در گردانهای مسلح و سرخ هم متشکل شوند، تا زمانیکه نیرویکارشان را میفروشند، بازهم چارهای جز چانه زدن و «بده و بستان با سرمایهداران» ندارند؛ اما این بده و بستان که خاصه جداییناپذیرِ فروش نیرویکار است، عاری از مفهوم اخلاقیِ «سازش» و «مماشات» استکه فقظ بهقصد تحقیر انشاء شده است.
مگر نه اینکه کارگران مقدمتاً و اساساً در «رقابت» با یکدیگر استکه نیرویکارشان را بهمثابهی یک کالای ویژه میفروشند؛ مگر نه اینکه هرچه سرمایه متراکمتر و متمرکزتر میشود، «رقابت» کارگران با یکدیگر شدت مییابد؛ مگر نه اینکه «سندیکا» اساساً بهاین دلیل بهوجود میآید که مانعی در برابر شدتیابیِ «رقابتِ» بین فروشندگان نیرویکار باشد؛ مگر نه اینکه سندیکا ـحتی در بیرمقترین شکلاشـ عاملی نسبتاً بازدارنده دربرابر شدتیابیِ «رقابتِ» ناشی از فروش نیرویکار بوده است؟ اگر چنین است، که قطعاً هست؛ پس، «سازش» و «مماشات» در دنیای واقعی و موجود که باید نیرویکار را فروخت و بدون پرداخت پول نفس هم نمیتوان کشید، چه معنایی جز تحقیر اخلاقی دارد؟
بههرروی، کارگران سندیکا میسازند که در یک کنشِ متشکلْ از رقابت با یکدیگر بکاهند؛ قدرت خودرا در مقابله با کارفرما (نه کلیت سرمایه که در دولت نمایندگی میشود) افزایش دهند؛ استانداردهای زندگیِ کارگری را بالا ببرند؛ «حداقلِ قیمت» نیرویکار را بهواسطهی قدرت مانور متشکلِ خویش به«قیمت واقعی» نزدیک کنند؛ در بروز اعتصابات رابطهی بین کارفرماهای منفرد و کلیت سرمایه اجتماعی را تجربه کنند؛ بهدولت فشار بیاورند که قوانین تازهای بهتصویب برساند که حقوق اجتماعی آنها را بهمثابه کارگر بهرسیمت بشناسد؛ بهواسطهی تبادلات دموکراتیک خویش در تشکل سندیکاییشان زمینهی مبارزه با مناسبات پیشاسرمایهدارانه ویا استبدادی را فراهم بیاورند؛...؛ تودهی پراکنده و منفرد خودرا در هیئت یک طبقهی اجتماعی سازمان بدهند تا فقط بهوساطت فروش نیرویکار در کنار هم قرار نگرفته باشند؛ و سرانجام اگر شرایط مهیا بود و آنها هم این شرایط را درک کردند، ضمن حفظ رابطهی سندیکایی خویش، در نهادهایی متشکل بشوند که اساسِ مطالبه و کارکردش سوسیالیستی است و لغو کار مزدی را هدف میگیرد.
اگر آقای پایدار دوست کارگران بود و حقیقتاً آرزوی امحای کارِ مزدی را در سر میپروراند و بهراهکارهای عملیِ این سترگ تاریخی میاندیشید، بهجای اینهمه فحش و فضیحتی که در قالب تبیینات بهاصطلاح رادیکال نثار سندیکا و کارگران میکند، یک لحظه دست از تصویر خویش در آینهی خیال برمیداشت تا ببیند که بیش از 95 درصد کارگران ایران آنچنان زیر شلاق مناسبات پیشاسرمایهدارانه، ترفندهای سرمایه و رقابت کارگری خرد شدهاند که حتی از «مبارزه قانونی... با صاحبان سرمایه» هراس دارند تا چه رسد بهفرمان ضمنیِ او که کارگران را بهکنشهای غیرقانونی فرامیخواند: [سندیکا «جائی برای مبارزه قانونی و...» است].
«برانگیختن مردم، بیآنکه هیچ دلیل استوار و سنجیدهای برای فعالیتهایشان بهآنها داده شده باشد، فقط بهمعنیِ فریفتن آنهاست... فراخواندن کارگران بدون داشتن نظراتی منسجم و علمی ویا آموزههایی سازنده...، معادل بازیِ ناجوانمردانه و موعظهای است که از یکسو پیامبری هوشمند و از دیگرسو یابوهایی بهتزده را مفروض قرار میدهد»[مارکس].
4ـ «کاملاً بهجا است که گفته شود توده کارگر انگلیسی، فرانسوی و جاهای دیگر در قرن های 18 و 19 نیز این لفظ [یعنی سندیکا] را به کار بردهاند، درحالی که آنان واقعاً با سرمایهداری سر جنگ داشته اند و بنیاد این تشکل را برای سازش با نظام بردگی مزدی دنبال نمیکردهاند. این حرف درست است اما زبان و ادبیات و الفاظ در هر دوره تاریخی محتوای اجتماعی آن دوره و در رابطه با هرطبقه اجتماعی نوع نگاه، تبیین، انتظار و رویکرد طبقه معینی را بیان میکند... اینکه در چند یا یک قرن پیش عده ای کارگر از این لفظ برای ظرف اتحاد ضد سرمایه داری خود استفاده کرده اند هیچ مدرکی بهدست هیچ کس نمی دهد که در شرائط روز جهان رابطه ارگانیک و اینهمانی آن را با مبارزه قانونی رفرمیستی متناظر با تمکین جنبش کارگری به اساس کار مزدی، نادیده بگیرد و به این ترتیب عملاً مجوز تقدیس آن را به دست سندیکالیسم بسپارد...»
الف} این آکسیوم که «توده کارگر انگلیسی، فرانسوی و جاهای دیگر در قرن های 18 و 19»، «واقعاً با سرمایهداری سر جنگ» داشتند، یک جعل تاریخیِ آشکار است. اگر کارگران فرانسوی و انگلیسی در قرنهای 18 و 19 در ساختار سندیکایی «واقعاً با سرمایهداری سر جنگ» داشتند، پس چرا کارِ مزدی را لغو نکردند و بهرفورمیزم و سندیکاگراییِ امروز رسیدند، که بهقول آقای پایدار یا بهطور قطع حاصل «سازش و مماشات و بده و بستان با سرمایهداران و دولت سرمایهداری» است ویا نتیجهی «فریب» کارگران استکه «پروسه کار متوجه اغفال خویش» خواهند شد؟ قانونمندی این تحولِ قهقرایی چیست که هیچوقت در باره آن حرفی زده نمیشود و خوانندهی نظرات آقای پایدار و امثالهم میبایست بنا بهباور ایدئولوژیک، بداهت ویا اعتبار مدعی، درستیِ آن را بپذیرد؟
حقیقت این استکه کارگران اروپایی در سراسر قرنهای 18 و 19 تنها در قیام حماسهآفرین کمون پاریس استکه «واقعاً با سرمایهداری سرِ» مبارزهای رادیکال و همهجانبه [نه «سرِ جنگ» که جوهرهاش تناقض است] داشتند که در اتحاد همهی قدرتهای اروپایی بهسختی مورد تهاجم قرار گرفتند، بهطور باشکوهی شکست خوردند، و دستآورد عظیمی برای کارگران جهان بهجا گذاشتند. بههرروی، حتی جنبشِ وسیع، طبقاتی و طولانیِ چارتیستی در انگلیس هم هیچگاه محدودههای نظام سرمایهداری را نه تنها پشتسر نگذاشت و با آن «سرِ جنگ» نداشت، بلکه حتی روابط و مناسبات کارِ مزدی را هم بهچرایی و سؤال نکشید. اما بهراستی چرا آقای پایدار تصویری جنگنده (نه رزمنده) از مبارزات کارگری و اتحادیهای در قرن 18 و 19 اروپا ارائه میکند؟ حقیقت این استکه آقای پایدار از طریق این تصویر مجعول و جنگنده ازیکطرف «حال» را در مقایسه با «گذشته» بهتحقیر میکشاند و با نگاهی بورژوایی بهجای اینکه حقانیت مبارزهی «اکنون» را از «آینده» بگیرد، از «گذشته» میگیرد؛ و از طرف دیگر، ازآنجا که خودرا مارکسیست و مارکسِ زمانه میداند، بهواسطهی این تصویر کذاییْ آثار فراوان مارکس و انگلس را (که مبارزهی اتحادیهای را در جامعه سرمایهداری «لازم»، اما نه «کافی» میدانستند) دور میزند. این شیوهی همهی پیامبران استکه حقانیت خودرا از آسمان میگیرند تا همهی قدرت لایزال آسمانی را در ـنفیِ ضمنیِ آسمانی بودناشـ بهزمین آورده و از آن خود سازند؛ اما ازآنجا که آقای پایدار ظاهراً ماتریالیست و انقلابی و خداناباور است، پس چارهای جز این ندارد که حقانیت خودرا از «مارکسِ خدایگونه» بگیرد و هرجا که با اندیشههای این اندیشمند انقلابی بهتناقض رسید، بهجای نقدِ برخاسته از مادیتِ مناسبات و زندگی، او را دور برند.
ب} اینکه «زبان و ادبیات و الفاظ در هر دوره تاریخی محتوای اجتماعی آن دوره و در رابطه با هرطبقه اجتماعی نوع نگاه، تبیین، انتظار و رویکرد طبقه معینی را بیان میکند»، حرف کاملاً غلطی است؛ چراکه تنها نیمی از حقیقت را بیان میکند؛ یعنی: ارادهی عملیـنظری انسان را نادیده میگیرد. بهعبارت دیگر: بیش از اینکه بارِ مفهومی یک واژه نزد افراد و گروههای اجتماعی بهموقع و موضع این اشخاص و گروهها مشروط باشد، بهکنش و دخالتگری آنها در امر معینی مشروط استکه میتواند از زمینههای اجتماعی و طبقاتی نیز فراتر برود. بهطورکلی، اگر چنین حکمی را بپذیریم که بهجای ارادهی عملی و دخالتگرانه، «دوره تاریخی» و «محتوای اجتماعی آن» تعیینکننده است؛ خواسته یا ناخواسته تصویری فاتالیستی و جبرباورانه از هستی و زندگی ارائه کردهایم که نتیجهی ضمنیاش این استکه بدون حضور و وجودِ پیامبران، انسان ـالزاماًـ ره گمکرده میشود و مسیر سعادت را نخواهد پیمود.
ت} آقای پایدار از مقدمات بهاصطلاح زبانشناسانهی خویش چنین نتیجه میگیرد: «اینکه در چند یا یک قرن پیش عده ای کارگر از این لفظ برای ظرف اتحاد ضد سرمایهداری خود استفاده کردهاند هیچ مدرکی بهدست هیچ کس نمی دهد که در شرائط روز جهان رابطه ارگانیک و اینهمانی آن را با مبارزه قانونی رفرمیستی متناظر با تمکین جنبش کارگری به اساس کار مزدی، نادیده بگیرد و به این ترتیب عملاً مجوز تقدیس آن را به دست سندیکالیسم بسپارد...». ازآنجا که این «نتیجهگیری» در «مقدماتِ» آقای پایدار حضور داشته و من نیز این مقدمات را مختصراً مورد بررسی قرار دادهام؛ از اینرو، تنها بهبعضی از تصویرپردازیهای آقای پایدار اشاره خواهم داشتکه بنا بهلَنگ بودن استدلالاش در عرصهی واقعیت، ابعاد وقایع و رویدادها را آنقدر کوچک و بزرگ میکند تا متناسب جامهی از پیش دوخته و ایدئولوژیک احکام وی درآید و بههرصورت بهخوانندهی مقالهاش القا شود.
ـ «در چند یا یک قرن پیش» آن «عدهای کارگر» که از «لفظِ» اتحادیه یا سندیکا برای بیان نظری و «ساختارِ عملیِ» تشکلیابیِ خود استفاده میکردند، عبارت از میلیونها کارگری بودند که طبقهی کارگر را در چندین کشور سرمایهداریِ اروپا شکل میدادند؛ و توصیف آنها با عبارت «عدهای کارگر» تنها بهاین منظور استکه ضمن کاستن از اهمیت موضوعِ اتحادیه و سندیکا از جنبهی کمّی، بهلحاظ ارزشگذاریِ کیفی نیز دستآوردهای این تودهی کارگری را بیاهمیت جلوه دهد.
ـ تشکل کارگری (اعم از سندیکایی یا سوسیالیستی) و اصولاً هرگونهای از تشکلیابی (کارگری یا بورژوایی) فاقد «ظرف» است؛ چراکه در اغلب موارد «ظرف» تابعیتِ مظروف را در پی خواهد داشت و اساساً چنین واژهای برای نهادهای بشری یک تعبیر مکانیکی است؛ چراکه «ظرف» با خاصهی ثابت خود چنین القا میکند که جوهرهی کنشِ انسانها ربط چندانی به«ساختارِ» نهادِ متشکل کنندهی آنها ندارد. بههرروی، رابطه «ظرف» و «مظروف» عمدتاً در حوزهی فیزیکِ نیوتونی کاربرد دارد که در مکانیکی بودناش، دیالکتیکِ دوگانهی واحدِ «بنیانـساخت» را خصوصاً در روابط اجتماعی برنمیتاباند. بنابراین، آشکار استکه «ساختارِ» سندیکایی، هراندازه هم که جدی و رزمنده باشد، بههیچوجه پاسخگوی «بنیان» و جوهرهی ضدسرمایهداریِ کارگران سوسیالیست و انقلابی نخواهد بود. اما ازآنجاکه آقای پایدار اراده، آگاهی و اندیشه را اصولاً بهمثابهی یک اُبژهی مادی و گاهاً تعیینکننده ـخصوصاً نزد کارگرانـ نمیپذیرد (یعنی: کنشِ ضدبورژوایی کارگران را صرفاً بنا بهروابط و مناسبات تولید، پیشبودی میانگارد)، چارهای جز این ندارد که ساختار سندیکایی را «ظرف» بپندارد که جوهرهی خودبهخودی و لاشعورِ ضدسرمایهداری را بهتابعیت میکشاند.
ـ همانطور که بالاتر اشاره کردم «اتحاد» کارگران اروپایی در قرن 18 و 19 [بهجز قیام شکوهمند کمون پاریس ویا گروههای بابوفیست که اغلب کارگر بودند و نوعی کمونیزم بدوی و خام را در فرانسه تبلیغ میکردند] بههیچوجه ضدسرمایهدارانه نبود؛ و هیچ مدرک، نشانه و نوشتهای مبنیبر اینکه مبارزهی تریدونیونیستیِ کارگران اروپا در آن دوره ضدسرمایهدارانه بهمعنای مارکسیِ کلام بوده است، وجود ندارد؛ و هرچه آقای پایدار در این زمینه بیشتر اصرار کند و از سر و ته واقعیتها بکاهد، بازهم بهواسطهی این جعلِ تاریخی و «تقدیس آن» نمیتوان «مجوز» تحقیر مبارزهی سندیکاگرایانه کارگران ایران را بیاعتبار، نارسیسیتی و پیامبرگونه ندانست.
***
«کارنامه وقیح حزب توده بههیچ وجه مانعی برای فریب خوردن تودههای کارگر ایران در قبال راه حلهای سندیکالیستی بازماندگان امروزش نیست. این حزب با همان ماهیت ارتجاعی بورژوائی و ضد سوسیالستیاش در طول سالهای زیادی بر خلاف احزاب کاغذی امروز و آدمهای کاغذی ترشان در میان بخش قابل توجهی از طبقه کارگر ایران نفوذ داشته است. برای یافتن این نفوذ هم به هیچ تحلیل، راهکار و افق پردازی رادیکالی نیاز نداشته است. در جامعهای که خواندن «ماهی سیاه کوچولو» برای گرفتن چند سال زندان کفایت می کرد، اپوزیسون نمائی در مقابل دولت هار بورژوازی ارج و قرب زیادی همراه داشت، به ویژه اگر که پیرایههای کارگر دوستی و دفاع از حقوق کارگران نیز بر آن بار میشد».
ـ همهی شاگرد مدرسهایهایی که علاقهای بهتاریخِ معاصر دارند، میدانند که «حزب توده» در همان سالهایی «که خواندن «ماهی سیاه کوچولو» برای گرفتن چند سال زندان کفایت میکرد» (یعنی: از سال 52 تا 56)، نه تنها هیچگونه تأثیری برمبارزات کارگری نداشت، بلکه هرچه در چنته داشت بهثنایِ «انقلاب سفید» تبدیل کرد تا شاید بهعنوان بخش ناچیزی از «پوریسیونِ سلطنتی» پذیرفته شود. اما همهی چاپلوسیهای «حزب توده» در مورد «جناح دوراندیش» و غیره بهجایی نرسید و این تشکلِ چشمدوخته بهبوروکراسی دولتی مجبور شد که در «اپوزیسوننمائی»، اساساً در خارج بماند تا بعدها آزادی و سوسیالیزم را در چهرهی آقای خمینی ببیند و بهپاسدار گورستانِ «شوراهای اسلامیِکار» استحاله یابد؛ و بهجای تغییر و حرکت و تکامل بهدنبال «استحاله» بدود.
آقای پایدار بهجای تبادلات فیالحال موجود در میان تودههای طبقهکارگر، با تصویرِ وارونه و کاریکاتوریک از «گذشته»، حقانیتِ «امروزِ» خود را استنتاج میکند. در این مورد روش او فرق چندانی با استالینیستها، «حزب توده» و اعوان انصارشان ندارد. تفاوت عمدتاً در این استکه استالینیستها گذشته را عمدتاً «سَلبی» و وارونه بهتصویر میکشند، درصورتیکه تصویرِ وارونهی آقای پایدار عمدتاً «اثباتی» است. بهبیان رویدادها: استالینیستها عکس تروتسکی را از کنار میز خطابهی لنین «پاک» میکردند تا در تبلیغات، استالین را جایگزین او کنند؛ بههمین سیاق هم آقای پایدار «حزب توده» را در سالهایی «که خواندن «ماهی سیاه کوچولو» برای گرفتن چند سال زندان کفایت میکرد» به«اپوزیسوننمائی در مقابل دولت هار بورژوازی» میکشاند تا هر آنکسی را که ارزشی برای تُرهات لغو کار مزدی قائل نباشد، بهباد ناسزا و تهمت بگیرد.
ـ اشارهی آقای پایدار به«جامعهای که خواندن «ماهی سیاه کوچولو» برای گرفتن چند سال زندان کفایت میکرد»، ضمناً چنین معنی میدهد که بخش قابل توجهی از زندانیان این دوره فقط «ماهی سیاه کوچولو» خوانده بودند و پراتیک اجتماعیشان بههمین حد محدود بود. این عبارت بهگوشههایی از یک واقعیت اشاره میکند تا تصویری دفورمه از یک حقیقتِ اجتماعیـتاریخی ارائه دهد. در اینکه سطح میانگینِ «دانش مبارزه طبقاتی» در میان زندانیان سیاسیِ دورهی شاه بسیار پایین بود؛ و در اینکه واقعاً پارهای از زندانیان مطالعاتی در حدِ «خواندن «ماهی سیاه کوچولو»» داشتند، شکی نیست؛ اما حقیقتیکه آقا پایدار پنهان میکند، این استکه ساواک بهتجربهی دریافته بود که بسیاری از افراد (خصوصاً دانشجویان برخاسته از خانوادههای متوسطِ شهری) پس از «خواندن «ماهی سیاه کوچولو»» چنان آکنده از آرمانگرایی میشوند که درصورت «ایجاد رابطه» سرِ از خانههای تیمی و عملیات مسلحانه درمیآوردند و در این راه از جانشان نیز دریغی نمیکنند. بهعبارت دیگر: اغلب زندانیانیکه بهدلیل «خواندن «ماهی سیاه کوچولو»» به«چند سال زندان» محکوم میشدند، همانهایی بودند که اگر زندانی نبودند، در بیرون از زندان ـکموبیشـ موفق به«ایجادِ رابطه» با خانههای تیمی میشدند و بهیک چریک جان درکف (با همهی قهرمانیها و حماسهآفرینیهای فراطبقاتیاش) تبدیل میگردیدند.
جامعهی ایران از اواسط دههی 40 تا اواخر دههی 50 علیرغم «سکوتِ سیاسی» در سطح، در اعماق (خصوصاً در میان بخشهای متوسط شهری) آکنده از یک آرمانگرایی ویژه در میان نسل جوان بود. آنچهکه ساواک بهتجربه دریافته و سرکوباش میکرد، همین آرمانگرایی ضداستبدادی بود که علیرغم فراطبقاتی بودناش، سرنگونیِ سلطنت پهلوی را راهگشایی میکرد. در مورد این آرمانگرایی تنها جنبهای که ضروتاً میبایست بهآن اشاره کرد، این استکه فروشندگان نیرویکار در حوزهی «عمل» ـعمدتاًـ از آن محذوف بودند. بههرروی، دو نکته در این مورد قابل ذکر است: یکی اینکه «حزب توده» با تمام وجود در مقابل این «آرمانگرایی» ایستاد؛ و دیگر اینکه نه تنها «خواندن «ماهی سیاه کوچولو»» این آرمانگرایی را در گسترهی وسیعی از نسل جوان متوسط شهری بهتبلور و تحقق میرساند، بلکه عدهای هم (مانند آقای ناصر پایدار) از طریق خواندنِ نهجالبلاغه و «فاطمه فاطمه است» این آرمانگرایی اجتماعیـفراطبقاتی را در خویش باز میآفریدند؛ و برخلاف مطالعهکنندگان «ماهی سیاه کوچولو» که به«سازمان چریکهای فدایی خلق» گرایش پیدا میکردند، گرداگرد «سازمان مجاهدین خلق» حلقه میزدند.
***
گرچه در همان دورهای که «خواندن «ماهی سیاه کوچولو» برای گرفتن چند سال زندان کفایت میکرد»، زندانهای شاه عمدتاً از دانشجویان و جوانانی پُر شده بود که اساساً خاستگاه متوسط شهری داشتند و بهطور جدی درپیِ سرنگونی دستگاه استبداد سلطنتی بودند و در این راه از همهی هست و نیستشان نیز دریغی نداشتند؛ اما ـبنا بهبرآوردـ در همین دوره بین 3 تا 5 درصد از زندانیانْ کارگرانی بودند که فراتر از چگونگی بازداشت و محتویات پروندههایشان، بهانحاءِ گوناگون در رابطه با جنبشکارگری قرار داشتند و «سیاست» را بهطور خاص در تأثیر و تأثرِ مبارزات کارگری درک میکردند. در میان این کارگرانِ زندانی، کارگرانیکه در سال 53 و در رابطه با اعتصاب در پالایشگاه تهران دستگیر شده بودند، بهطور برحستهای از روحیه و خلقوخویِ ناشی از مبارزات کارگری برخوردار بودند؛ و بهعبارتی میتوان گفت که خصلتنمای مبارزهی متشکل و گستردهی اقتصادیـسیاسیِ کارگری در ایران بودند. گرچه این افراد بنا بهخاصهی اساساً کارگری و زمینهی سوسیالیستیشان، در زندان فاقد سلسلهمراتب و «دستگاه رهبری» بودند؛ اما ارزشهای کارگری و انسانیشان را بدون هرگونهای از فرماندهی و فردگرایی ـبهطور دینامیکـ در یداله خسروشاهی تبلور میبخشیدند، که شخصاً از شایستگیهای بسیاری نیز برخوردار بود. یداله خسروشاهیکارگری بود که بدون هرگونه وابستگیِ بهگروهها و جریانات سیاسی، عملاً «سیاست» را در سوسیالیزم و «سوسیالیزم» را براساس تشکل کارگری در محیط کار درمییافت؛ و بهواسطه همین دریافت و باور بود که از طرف کارگران پالایشگاه تهرانبهعنوان نماینده و دبیر سندیکای پالایشگاه انتخاب شد؛ و سرانجام در لفافهی یک گروه کمونیستی دستگیر گردید و حتی بیشاز یک چریک مسلح مورد شکنجه قرار گرفت.
ساواک افراد مظنون بهارتباط تشکیلاتی (و خصوصاً مظنون بهارتباط چریکی) را بهاین دلیل شکنجه میکرد که در درجه اول قرارهای تشکیلاتیشان را بگویند و در درجهی دوم در مورد روابطی حرف بزنند که ـاحتمالاًـ گرایش سیاسی یا چریکی دارند؛ اما یداله خسروشاهی بهاین دلیل شکنجه شد که در مقابل تعمیرکاران اعتصابیِ شرکت نفت [که بهدلیل تعمیرات اساسی از همهی پالایشگاههای ایران بهتهران اعزام شده و پالایشگاه را پس از دِمونتاژ دستگاهها بهحالت تعطیل درآورده بودند] بگوید که علت دستگیریاش سیاسی است و ربطی بهخواستهای کارگران اعتصابی ندارد. یداله پساز اینکه چندین روز سختترین شکنجهها را تحمل کرد، پذیرفت که بهخواست ساواک تن بدهد!؟ ساواک هم او را بهپالایشگاه تهران برد؛ اما او در مقابل کارگران بهطور طنزآمیزی گفت که: این آقایان میگویند که من بهشما بگویم که علت دستگیریام سیاسی است! بدینترتیب، کارگران اعتصابی و اعزامی از همهی پالایشگاههای ایران، که خونِ جاری از پاهای یداله را نیز دیده بودند، پس از یک عصیان همگانی ـعملاًـ او را بهنمایندگی همهی تعمیرکاران شرکت نفت انتخاب کردند و هم در مقابل تمام دستگاه ساواک و شاه ایستادند و بدون دریافت همهی مطالباتشان بهکار بازنگشتند. پس از این رویداد یداله هم در دادگاه بهدلیل همین شِگرد کارگری و سوسیالیستیاش به 10 سال زندان محکوم گردید تا با قیامیکه با بسته شدن شیرهای نفت بهسرنگونی ساواک و دستگاه سلطنت منجر گردید، از زندان آزاد گردد.
لازم بهتذکر استکه یداله خسروشاهی و تعداد دیگری از کارگران بازداشتی پالایشگاه تهران در سال 53 قبل از دستگیریشان بهمدت 4 سال و بهواسطهی روابط گسترده و رفیقانهای که با کارگران داشتند، از امکانات پالایشگاه استفاده کردند تا دهها کتاب و جزوهی سیاسی و سوسیالیستی را تکثیر و از طریق یک کتابفروشِ کنار خیابانی ـبهقیمت بسیار ناچیزیـ در اختیار «اهل دِل» قرار بدهند. گرچه این مسئله را تعداد کمی از کارگران میدانستند، اما زمانیکه ساواک یداله را بهپالایشگاه برد که بهکارگران بگوید که علت دستگیریاش «سیاسی» است، بالای 50 درصد کارگران اعتصابی میدانستند که یداله چه کرده و چه نکرده است.
علیرغم همهی این واقعیتها، آقای ناصر پایدار در همین ظاهراً مقاله ـاما در واقعـ پرخاشنامهی «جنبش کارگری ایران و توصیههای سندیکاسازی»، بدون اینکه حتی جسارت یک خردهبورژوای بهاصطلاح رادیکال را در اختلافات و دعواهای سیاسی داشته باشد، فعالیت کارگریِ یداله خسروشاهی را در دورهی حاکمیت شاه با ایماءِ و اشارهای جبونانه چنین توصیف میکند: «درس آموختگان تودهای نهاد سندیکاهای ساواک ساخته شرکت نفت»!!
شاید تمام تصویری که من از یداله خسروشاهی میدهم، ناشی از دوستیِ با او، و این باورم باشد که او را علیرغم همهی خطاهای کوچک و کارگری و اجتنابناپذیرش، یکی از شایستهترین فرزندان طبقهکارگر میدانم؛ اما سندیکای پالایشگاه تهران که با من دوست و رفیق نبود!؟ آیا بهراستی کارگران پالایشگاه تهران که سندیکای خود را تجدید سازمان دادند و در اعتصابِ رزمنده و نسبتاً سیاسیِ سال 53 تخمهی پیوند اتحاد طبقاتی را درمیان کارگران تعمیرکارِ شرکت نفت کاشتند و زمینهی بستن شیرهای نفت در سال 57 را ایجاد کردند، همگی «درس آموختگان تودهای نهاد» بودند که در «سندیکاهای ساواک ساخته شرکت نفت» عضویت داشتند؟
اگر آقای پایدار خودشیفتگیاش را کنار میگذاشت و دست از پیشینهی مجاهدینیاش برمیداشت، آنگاه این واقعیت را درمییافت که مهمترین «عیب» ساواک از چشم CIA و دیگر دستگاههای امنیتیِ سرمایه جهانی، همین ناتوانی ساواک (بهمثابهی پلیس سیاسی) در سندیکاسازی و کنترل جنبشهای اجتماعی بود. واقعیت این استکه در اوایل سال 57 داردوستهی کارتر در مقابل تودههای میلیونی که با شعار «مرگ برشاه» و سینههای برهنه در مقابل گلوله خواستار سرنگونیِ سلطنت بودند، بهاین نتیجه رسیدند که میبایست در ایران بهیک رفروم جدی دست بزنند. آنها بقای سلطنت را با 3 شرطِ رفورمگونه میپذیرفتند: 1ـ انحلال ساواک؛ 2ـ انحلال مجلس شورای ملی؛ 3ـ کنار رفتن شاه و ایجاد «شورای سلطنت مشروطه».
شرطِ «انحلال ساواک» از طرف دولت آمریکا از این واقعیت سرچشمه میگرفت که این تشکیلات جهنمی همهی تواناییاش در زندان و شکنجه و اعدام خلاصه میشد؛ و بهلحاظ کانالیزه کردن جنبشها و نهادهای اجتماعی (ازجمله سندیکاسازی) برخلاف دستگاههای امنیتیِ حکومت اسلامی از یک مشت الاغ هم ناتوانتر بود. ساواک اصولاً رهنمود دستگاههای آمریکایی در این زمینه را بهواسطهی خاصهی پیشاسرمایهدارانه و درباریاش پشتگوش میانداخت. بههرروی، تنها نهادیکه عنوان «کارگر» را یدک میکشید و بنا بهتوصیه «کار»شناسان آمریکایی، رأساً توسط ساواک ایجاد گردید، «سازمان کارگران ایران» بود که بیشتر نمایشی بود و بهدرد متجددنماییهای بینالمللی دستگاه سلطنت میخورد؛ و از جنبهی داخلی هم بیشاز هرچیز درصدد نمایشات خیابانیِ مربوط به 28 مرداد و ششم بهمن و هزار مضحکهی دیگر بود. بهطورکلی، در خمیرهی اربابمنشانهی ساواک نمیگنجید که نهادهایی را بسازد که در دیگر نقاط جهان «اپوزیسیون» را تداعی میکردند. در واقع، روش ساواک بهجای سندیکاسازی، جاسوسی و تحمیل ساواکیها بهسندیکاهای کارگری از یکسو و خرید یا تهدید نمایندگان کارگری از دیگرسو بود تا مبادا این نهادها دست از پا خطا کنند و بهاقدامی دست بزنند که خاطر «ملوکانه» را آزرده سازند. اما ازآنجاکه منش این دستنشاندگان و خودفروختگان نیز «ملوکانه» میگردید و بهاندازهی الاغ هم شعور نداشتند، درصورت وجود عناصر فعال و زیرک، این امکان وجود داشتکه چشم و گوش ساواک را دور زد و پارهای از خواستهای مربوط بهرفاه اقتصادی را بهطور جمعی مطالبه کرد. بهبیان دیگر، سازوکار سندیکاهاییکه بهمسائل کارگری میپرداختند، بدون یک تشکلِ مخفیِ مشخص در درون تشکل علنی و قانونی، اساساً مخفیانه بود؛ و فعالین بهجای مراجعه بهجلسات رسمی، بهشبکهای از روابط و افراد مراجعه میکردند که هنوز تسلیم هیاهوهایِ تبلیغاتیـپلیسی دولت و ساواک نشده بودند. بههرصورت، بهجز پارهای از سندیکاها (از جمله سندیکای صنعت چاپ و سندیکای کارگران پالایشگاه تهران)، اغلب سندیکاها (بدون اینکه توسط ساواک ایجاد شده باشند) بهافراد وابسته بهساواک (که عمدهترین وظیفهشان خبرچینی بود) حساسیت خاصی نداشتند؛ و علیرغم نارضایتی، وجودشان را عادی تلقی میکردند و آنها را دور میزدند.
بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفتکه عبارت «درس آموختگان تودهای نهاد سندیکاهای ساواک ساخته شرکت نفت» هیچ ربطی بهسازوکارهای طبقاتی و کارگری در حاکمیت شاه ندارد؛ و صرفاً بهاین خاطر جعل شده تا با تصویرِ دفرمه از «گذشته»، حقیقتِ ذهنی و فرقهایِ «حال» را «عینیت» بخشیده و فعالین جنبش کارگری را پس از بیاعتبار کردن، سرکوب کند. این شیوهی همهی سازمانهای پلیسی و از جمله «کا گ ب» بوده است که هماکنون در مباحث و راهکارهای جنبشکارگری ایران سَمافشانی میکند.
***
آقای پایدار در اولین پاراگراف نوشتهاش تصویرِ برانگیزانندهای دربارهی چگونگیِ سرکوب جمهوری اسلامی، همراه با پارهای از واقعیتها، میپردازد که تماماً «فراطبقاتی»، غیرکارگری و القاییـماجراجویانه است؛ چراکه در این تصویرپردازی کارگران بهطور ضمنی بهقیامِ «سپردن... جان با قطعههای سرب مذاب» دعوت میشوند و آنچهکه اساساً محذوف و ناگفته میمانَد: شیوهی سرکوب ویژهای استکه جمهوری اسلامی در مورد مبارزات و فعالین کارگری اعمال میکند. تصویرپردازی آقای پایدار از مقاومت جنبش کارگری در برابر «تاتاریسم، قلع و قمع، تروریسم، بگیر و ببند، زندان و شکنجه و اعدامهای وسیع خیابانی»، ضمن اینکه با ارزیابیهای بعدی خودِ وی دربارهی آگاهترین بخشهای کارگری (که اصولاً متشکلترین آنها نیز هستند) متناقض است، بهلحاظ درونی نیز اکونومیستی و پیرو منطقِ «هیچ و همهچیز» است.
این پاراگراف را باهم بخوانیم: «همه چیز حکایت از این دارد که تاتاریسم، قلع و قمع، تروریسم، بگیر و ببند، زندان و شکنجه و اعدام های وسیع خیابانی تا لحظه حاضر و تا جائی که به جنبش کارگری ایران مربوط است تأثیر کند کننده چندانی بر جای نگذاشته است. دلیل این امر هیچ رمزآمیز نمی باشد. «بالاتر از سیاهی رنگی نیست» وقتی بنا است انبوه تودههای کارگر و خیل کثیر کودکان آنها زیر فشار ضربه شلاق فقر منبعث از نظام بردگی مزدی جان بسپارند، چه باک اگر که سپردن این جان با قطعههای سرب مذاب همان نظام دژخیم انجام گیرد»[تأکید از آقای پایدار است].
ـ فرض کنیمکه در این لحظهی حاضر کارگران ایران ـواقعاًـ بهجای «جان» سپردن «زیر فشار ضربه شلاق فقر منبعث از نظام بردگی مزدی»، «سپردن این جان با قطعههای سرب مذاب» را انتخاب کردند و بهیک شورش وسیع دست زدند؛ سؤال ایناستکه وظیفهی کارگران سوسیالیست در مقابل چنین رخداد مفروضی چیست؟ اگر قرار براین نباشد که تودهی کارگران بهگوشت دَمِ توپِ جابهجایی قدرت بهنفع جناحبندیهای بورژوازی تبدیل شوند و بخشهایی از خردهبورژوازی بهنان و نوای چربتری برسند، عاجلترین وظیفهی کارگران سوسیالیست ـدر بروز چنین شورشِ نابهنگامیـ این استکه همانند بلشویکها در نهم ژانویه 1905 در صف اول شورش قرار بگیرند و کارگران عصیانزده را بهخانهها، محافل و مناسباتشان برگردانند تا پساز یک تشکل نسبتاً قدرتمند و متمرکز و سوسیالیستی، برعلیه کلیت نظام سرمایهداری بهقیام برخیزند و توازن قوای طبقاتی را بهنفع خود دگرگون کنند. اما منطقِ «هیچ و همهچیزِ» آقای پایدار در نگاه ظاهراً رادیکال (اما، در واقع: مطلقاً اکونومیستیِ)، باکی از این ندارد که کارگران «فشار ضربه شلاق فقر منبعث از نظام بردگی مزدی» را در یک واکنشِ صرفاً اقتصادی و اکونومیستی بهجایِ «سپردن... جان با قطعههای سرب مذاب همان نظام دژخیم» بنشانند! بدینترتیب، کارگران اگر «فریب خورده» نباشند و درصدد تشکل سندیکایی برنیامده باشند، بهاین دلیل که بهطور فلهای در تشکل نامعینِ لغوِ کارِ مزدی «متشکل» نشدهاند و به«رهاییِ موهوم» نرسیدهاند، تنها گزینهای که در پیشِرو دارند، این استکه یا «زیر فشار ضربه شلاق فقر منبعث از نظام بردگی مزدی جان بسپارند» ویا «سپردن این جان با قطعههای سرب مذاب همان نظام بردگی» را انتخاب کنند! این منطق ـدر جوهرهی اینهمانیاشـ هرچه باشد، بیشاز حدِ تصور زشت، جبرباورانه و اکونومیستی است. چراکه بهجای آگاهی و تشکل انقلابی فقر را عامل قیام القا میکند؛ و کارگرانِ زیر شلاق فقر را عیناً همان کارگرانی میداند که بهقیام برعلیه نظامِ سرمایهداری برخاستهاند.
ـ عبارت «تاتاریسم، قلع و قمع، تروریسم، بگیر و ببند، زندان و شکنجه و اعدامهای وسیع خیابانی»، باوجود اینکه جوهرهی عمومیِ جمهوری اسلامی را در مواردی بهدرستی برمیتاباند؛ اما بیانکنندهی شیوهی سرکوب مبازرات کارگری نیست. زیرا شیوهی سرکوب کارگران بیش از اینکه با «تاتاریسم» و «تروریسم» قابل توصیف باشد؛ بهدلیل چرخهی مکرری از «بگیر و ببند»ها، تحقیرکننده و فرسایشی است. جمهوری اسلامی (از یکطرف) با ایجاد فضای رعب و وحشت عمومیـفراطبقاتی (مانند یورش بهزنان ویا اعدامهای خیابانی)؛ فعالین کارگری را بدون اینکه پای دیوار اعدام بگذارد، چنان در پیِ موارد قضاییـحقوقی و جستجوی کار برای گذران روزانه میدَوانَد که برای از رمق انداختنشان ـاساساًـ نیازی به«اعدام» آنها نیست؛ و ازطرف دیگر، درپسِ همین فضای وحشت عمومیـفراطبقاتی، با استفادهی بهموقع از نیروهای ضدشورش و گاردهای تربیت شده، گاه چنان بهتودهی کارگران برقآسا پاتک میزند که اساساً میلِ بههم پیوستن و گام نهادن در گسترهی طبقاتی را در نطفهی خیال و اندیشه خفه میکند. بهبیان رویدادها: پس از اینکه اعتصاب سندیکای کارگران شرکت واحد با یورش وسیع، پُرشمار و ددمنشانهی گاردهای ضدشورش درهمشکسته شد؛ تازه سرگردانیِ فعالین این سندیکا از این دادگاه بهآن دادگاه، از این زندان بهآن زندان، و از این وعدهی بازگشت بهکار تا آن وعدهی سرِ خرمن آغاز گردید. هماکنون همین شیوهی سرکوب ـکموبیشـ گریبان کارگران نیشکر هفتتپه را نیز گرفته است.
اگر سرکوبگری جمهوری اسلامی و جنگ و گریز سندیکای واحد ـراـ با مبارزهی کارگران نیشکر هفتتپه و شیوهی سرکوب آنها از طرف دستگاههای دولتی مقایسه کنیم؛ در این دو موردِ «مبارزه» و «سرکوب» جوهرهی مشترکی را میبینم که شیوهی عمومیِ سرکوبِ مبارزات کارگری را بهنمایش میگذارد. جمهوری اسلامی بنا خصلت ارتجاعیاش که میراثی از گذشته ـنیزـ دارد، از این امکان ویژه برخوردار استکه با یورشهای مکرر بهخواستهای بهحق و دموکراتیک عموم مردم (مانند: اختیارِ پوشش لباس، آزادی معاشرت، آزادی جنسی و غیره) و همچنین جنجالهای تبلیعاتی و ایدئولوژیک چنان تبِ سنگین ارعاب و بیاعتمادی را بهکلیت جامعه تحمیل کند که فعالین کارگری را در بازیهای قضاییـاداری بهفرسایش گام بهگام بکشاند تا تشکل مستقل کارگری، گسترش سراسریـطبقاتی و نهایتاً سازمانیابی سوسیالیستی امری ناممکن، پُرتاوان و بیهوده بنماید. ازاینرو، گام نهادن در چنین امرِ پیچیده و غیرقهرمانانهای بدون باورِ عملی بهکارِ طولانی و پیوسته و صبورانه، بیشترین نتیجهای که برای «مدعیان» دربرخواهد داشت، این استکه راههای میانبُر را رؤیا ببافند و فراخوانهای ماجراجویانه و پوشیده بدهند!؟ بههرروی، آنچهکه آقای پایدار در عبارت «تاتاریسم، قلع و قمع، تروریسم، بگیر و ببند، زندان و شکنجه و اعدامهای وسیع خیابانی» بهجنبش کارگری تعمیم میدهد، از یکطرف تأثیرپذیری او از فضای وحشتِ عمومیـفراطبقاتیِ تحمیل شده برجامعه را نشان میدهد (که بیشتر خردهبورژوازی متوسطِ شهری را زیر فشار میگذارد)؛ و از طرف دیگر نشانگر این استکه اساساً جریان لغوِ کارِ مزدی یک واکنش خردهبورژواییِ برخاسته از سرکوب مطالبات فراطبقاتی و دموکراتیک استکه بهواسطهی جبونیاش در مقابلهی مستقیم، ناشکیبایی میکند و راههای «میانبُر» را رؤیا میبافد تا با انکار همهی تجارب و دستآوردهای عملی و تئوریک در امر سازمانیابی کارگری ـشایدـ بهبهانهی لغوِ کارِ مزدی و «تشکلِ نامتشکل» و فلهای، بازوی اجرایی کارگران را بکار بگیرد و برگردهی بخشی از آنها سوار شود.
بههرحال، فراموش نکنیم که طی 10 سال گذشته بهجز یورش مسلحانه بهکارگران خاتونآباد و کشتن 4 نفر از کارگران و خانواههایشان (که بیشتر از حقارت و قلدرمنشیِ فرماندهان نظامیِ یک حکومت استبدادی سرچشمه میگیرد تا احساس خطر از جنبش کارگری) هیچ کارگری ـآشکارا یا پنهانـ بهدلیل فعالیت در راستای تشکلیابی مبارزات کارگری اعدام نشده است؛ و همهی آن انسانهایی که بهمنظور ایجاد فضای ارعاب عمومی و تحت عنوان جنایتکارانهی «اراذل و اوباش» توسط اراذل و اوباش حکومتی در خیابانها بهدار آویخته شدهاند، بههرصورت از فعالین مبارزات و جنبش کارگری نبودهاند. از همهی اینها مهمتر و تأسفانگیزتر اینکه «اعدامهای وسیع خیابانی» (که در ظرفیت نهفته و تجربه شدهی جمهوری اسلامی چندان هم «وسیع» نبودهاند!؟) مورد استقبال بخشهایی از جمعیت ـخصوصاً در میان مسنترهاـ نیز قرار گرفته، که علاج آن اساساً گسترش تشکلهای مستقل کارگری، تبادلات انسانی و سازمانیابی سوسیالیستی در درون و بیرون فروشندگان نیرویکار (نه هرکسیکه «حقوق» میگیرد) و سرانجام گام گذاشتن در پروسهی سازمانیابی «حزب کارگران سوسیالیست» است. اما متأسفانه این روشی استکه مورد پسند آقای پایدار و شرکا نیست.
***
از ویژگیهای بارز «حکومت اسلامی» (که عنوان «جمهوری» را بهمنظور تزیینِ خود یدک میکشد) این استکه ارتجاعیترین، ضدانسانیترین و ویرانکنندهترین «سیاست»ها را در لفافهی واژهها و عباراتی میپیچد که از جنبشهای مترقی و سوسیالیستی سرقت کرده است. این ویژگی، بررسیِ «نظریِ» دستگاه تودرتو، بغرنج و جنایتکارانهی حکومت اسلامی را بهامری بسیار پیچیده و مشکل تبدیل میکند. گرچه چنین شیوهای «اختراعِ» حکومت اسلامی نیست و پیشینهای بهقدمت تاریخ مبارزهی طبقاتی دارد؛ اما حکومتگران اسلامی در این زمینه سبک و سیاق ویژهای دارند که مختص خودِ آنهاست. در واقع، بورژوازیِ عباپوش و سجادهنشین، «استفاده» از تزویر و دوپهلوگویی ـدر بیان مقاصد پنهان سیاسی و اقتصادی خویشـ را بهچنان حدی از افراط رسانده و چنان آرمانی و ایدئولوژیک کرده که گویی ـاساساًـ «قباحت» و «شرم» در هیچیک از زبانهای جهان وجود و موضوعیت نداشته و یکی از شیوههای بیانِ حقیقت ترسیمِ دوپهلویِ واقعیتهاست! بههرصورت، با استفاده از همین دوپهلوگویی و تزویرپردازی استکه حکومت اسلامی بهچنان حدی از موفقیت و اعتبار دست یافته که گرایش سلطهگرانه و جوجهـامپریالیستیاش را در رنگ و لعاب دفاع از «مستضعفان»[!؟] به«اپوزیسیونِ اسلامی»[!؟] تأویل کرده و با ژستهای «ضد»امپریالیستی، تودهی وسیعی از مردم کشورهای خاورمیانه را در جانبداری از خویش فریب داده است.
همچنان که حکومت اسلامی در جلد «جمهوریت» پنهان شده و تزویر و فریب را بهیک آرمان و ایدئولوژی استحاله داده است؛ بههمان صورت، سلطهی سرکوبگرانه و پلیسیـنظامی و مزورانهی خویش را تا آنجا گسترانده و بهاعماق تحمیل کرده که بهعبارتی میتوان گفت که در جامعهی ایران بدون تزویر نمیتوان زندگی کرد. گرچه بروز این تزویرِ تحمیلی نزد طبقات و اقشار و گروههای مختلف، درونمایه همان طبقه و قشر و گروه را میگیرد؛ اما حقیقت این استکه تزویر ـکموبیشـ یکی از برآیندها و موضوعات تبادلات ارزشی نزد همهی آحاد جامعه (از جمله طیف وسیع، گوناگون و متنافر اپوریسیون) است.
بارزترین جلوهی تزویر نزد طیف وسیع، گوناگون و متنافر اپوریسیون ایران این استکه (علیرغم تفاوت در دیدگاههای سیاسی، خاستگاههای طبقاتی و اهداف آلترناتیو) همگی تصویری اغراقآمیزی از پتانسیل و نیرویهای دگرگونیطلب در جامعه ارائه میکنند؛ فقر و نابهسامانی را ـدر تبیینهای گوناگون و گاه متناقضـ اساسیترین نیرویِ محرکهی تحولات اجتماعی میدانند؛ و شورش علیه حکومت اسلامی را عنقریب برآورد میکنند.
تفاوت در مورد آقای پایدار و لغو کار مزدیها (بهواسطهی نوع خاص بینش خردهبورژواییشان، که پایینتر بهآن اشاره میکنم) این است که هرسه مورد فوقالذکر را در عصبیت، پرخاشگری و سوپر رادیکالیزم (که تزویر در تزویر است) چنان بههم میآمیزند که در شمارِ کمتر از انگشتان دو دست، با همهی بشریت و همهی اندیشهپردازان تاریخ بهستیز میرسند. گرچه این جماعتِ فوقالعاده کمشمار بین دو کعبهی «طبقهکارگر» و «مارکس» میایستند و خودرا سرآمدِ «اندیشه» و «نیرویِ» انقلابی میدانند؛ اما مضحکه این استکه این سجادهنشینانِ بین دو «کعبه» عمیقاً از خویشتن، مارکس و طبقهکارگر بیگانهاند.
گذشته از حکومت اسلامی که استفادهی تزویرآمیز از کلمات و عبارات مسروقه از جنبشهای انقلابی و ترقیخواه را بهیک آرمان و ایدئولوژی استحاله داده است؛ استفاده از چنین شیوهای خصلتنمای خردهبورژوازی در مرحلهی انحصار سرمایه (بهمثابهی «بافتِ» سرمایه) نیز میباشد.
خردهبورژوازی در مرحلهی «رقابت آزاد» بنا بهبیم و امید از فراز و فرودهایش، نقشی واقعاً دوگانه داشت که او را ـدر عملـ از منتهای انقلابیگری بهآن سوی محافظهکاری (یعنی: چکمهلیسیِ بورژوازی) بهنوسان میکشید؛ اما خردهبورژوازیِ مرحلهی انحصار سرمایه همچنان که بهطور روزافرونی استقلال اقتصادیِ کارگاه و دکان خودرا از دست میدهد و بهعنوان خدمه و کارگزار (در ابعاد اداری، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیره) تابع و مجریِ انحصارات میشود و به«بافت سرمایه» استحاله مییابد، بهطور فزایندهای ـدر مختصات خاص بومیاشـ نقش «اپوزیسیونِ» را بهعهده میگیرد تا ضمن اینکه مدیریت سرمایه اجتماعی را در جابهجاییهایِ مکرر و بورژواییِ «قدرت» رتق و فتق ـیا مهندسیـ میکند، بهطور سالوسانهای سهم ویژهی خویش را نیز طلب کند.
مهندسیِ اجتماعی که در پارهای از موارد ـهمانند وضعیت ایرانـ «آرمانگرا» هم میشود، دراین واقعیت ریشه دارد که «سرمایه» بههمان اندازهای که انحصاریتر، متراکمتر و متمرکزتر میگردد، بههمان میزان «بافت»هایی را میآفریند تا در کنترل و مدیریتِ چرخههای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، جایگرینِ تعدادِ دائماً کاهشیابندهی صاحبان سرمایه شود؛ اما هرچه این «بافت»ها گستردهتر میشوند و کارکرد مؤثرتری پیدا میکنند، این گرایش نیز بهطور همزمان شکل میگیرد که «سرمایه» بهبافتهای خویش «جذب» شود و بهطور فزایندهای تحت کنترل و مدیریت همهجانبهی آن (یعنی: بافت سرمایه) قرار بگیرد.
ساختار اقتصادی و انحصار دولتیِ سرمایه در حکومت اسلامی (با میراثداریِ مناسبات پیشاسرمایهدارانه و خاصهی اسلامیـایدئولوژیکاش) بهگونهای است که تنها درصورتی میتواند «جذب» بافتهای «خویش» گردد که عناصر متشکلهی این بافتها، رنگ و لعاب ویژهای داشته باشند و در قالب «حزبالله» عرضِ وجود کنند. از جنبهی دیگر، ساختار سیاسی و اجتماعیِ «قدرت» در حکومت اسلامی بهواسطهی خاصهی لاینفک استبدادیاش بهگونهای استکه در جذب بهبافتهای خویش (برخلاف حکومتهای پارلمانی که متضاد واقع میشود) بهپارادوکس نیز میرسد؛ چراکه تمرکز قدرت در دست «ولی فقیه» و افراد وابسته بهاو، و همچنین قالبِ حزبالهی بافتهای سرمایه، متناقضِ جذب سرمایه بهبافتهای خویش یا واگذاری قدرت بهاین بافتهاست. درک این پارادوکس ضمن اینکه پارهای از نزاعهای حکومتی را روشنتر میکند، این حقیقت را نیز توضیح میدهد که چرا خردهبورژوازی بافتگونه در ایران غالباً بهاپوزیسیون میچرخد، «رادیکال» میشود و بهگروههای متنافر نیز تقسیم میشود.
بهمقالهی «جنبش کارگری ایران و توصیههای سندیکاسازی»، نوشتهی آقای ناصر پایدار بازگردیم.
آقای پایدار تا آنجاکه به«حزب توده» و جریانات و اندیشهپردازان ضدامپریالیست میپردازد، حقیقت را میگوید؛ و درآنجا که دربارهی تأثیرپذیری اندیشگیِ پارهای از گروهها و جریانات سیاسی از آموزههای حزب توده (ویا بهبیان درستتر: آموزههای انستیتو مارکسیسمـلنینیسم) مینویسد، بهعناصری از حقیقت نیز اشاره میکند؛ اما آنجاییکه دست از پرخاش برمیدارد و بهتبیین خویش میرسد، وجه خردهبورژوایی و بافتگونه و فریبآمیز ایدههای خویش را در خیالِ سوار شدن برگردهی کارگران پنهان میکند. گرچه چنین شیوهای «اختراعِ» آقای پایدار نیست؛ اما وی در این زمینه صاحب «سبک» است و بههرصورت دکان تازهای بازکرده است. گرچه این دکان تازه همان بنجلهایی را سمسارگونه بهتبادل میگذارد که مورد علاقهی «بافت»هایی استکه بهدلیل رویگردانیشان از «نهجالبلاغه» و «ولیِ فقیه» بهخارج از مدارِ جذب و دفعهای «قدرت» پرتاب گردیده، «رادیکال» شده و نگاه حریصانهشان را بهگردهی تودههای کارگر دوختهاند؛ اما تمایز این دکان ویژه ـاستفادهی ضمنی از توصیفها و جدلهای حوزَویـ در عبارتپردازیهای شبهمارکسیـضدلنینی است که بررسیِ آن را بهامری دشوار تبدیل میکند.
بهعبارت روشن آقای پایدار از زاویه ردههای پایینترِ «بافت»های غیرحزبالهیِ «سرمایه» بهتودهی بیشکلِ کارگران نگاه میکند و آنها را بهزیر پرچم دروغین لغو کارِ مزدی فرامیخواند تا «همهچیز و همگان» را معجزهآسا برنامه بریزد، خردمندانه گرداند، بهثروت و رفاه برساند و سرانجام بهشت آسمانی را بهسرعت هرچه تمامتر بهزمین بازگردند. برخورد تحقیرآمیز وی با موجودیت و ارادهی خودانگیختهی کارگران در سازمانیابی خویش در مقابل تقدیسِ آنچهکه بهزعم آقای پایدار باید باشند؛ انکارِ همهی دستآودهای انقلاب اکتبر و بلشویزم؛ جعلِ مقولهی «مزد و حقوقبگیران» که هویت طبقاتی تودههای کارگر را در بافتهای سرمایه بهانحلال میکشاند؛ جایگزینیِ «تداوم انقطاع» و «انقطاع مداوم» در امر سازمانیابی و انقلابِ سوسیالیستی با آنچهکه بهباور آقای پایدار بلاانقطاع (یعنی: در همین نظام) قابل دستیابی است؛ دستکاری در «برنامهی انتقالیِ» تروتسکی و انتساب تفالهی آن بهعنوان لغوِ کارِ مزدی بهمارکس؛ گفتارِ شورانگیز و سرخ و سوپر رادیکال، اما کردارِ پاسیو و پرخاشگرانه در همهی مواردی که کارگران ابراز وجود مبارزاتی و طبقاتی کردهاند؛ در بزنگاههای مبارزاتی همانند موش کور در لابهلای سنگهای کوه پنهان شدن؛ جایگزینیِ وحدت طبقاتی کارگران با تشکلِ فلهای، ایدئولوژیک و الزاماً فرقهای؛ تصویرِ پتانسیل طبقاتیـتاریخیِ ضدسرمایهدارانهی طبقهکارگر (بهمثابهی یک طبقهی سازمانیافته و خودآگاه) در فعلیتِ فیالحال موجود و پراکندهی این پتانسیل، که حاویِ بدخیمترین شکل فراطبقاتیگرایی است؛ فراخواندن کارگران در پراکندگیِ موجود بهقیام برعلیه «نظام» که نتیجهای جز سرکوب خونین آنها ندارد؛ تصویرِ دفورمه از تاریخ مبارزهی طبقاتی و تبیین مطلقِ «گذشته» در آنچه که لغوِ کارِ مزدیها «اکنون» بهآن نیاز دارند؛ تصویرِ زمین بایر از کلهی کارگران که آمادهی کشتِ ایدههای امثال آقایپایدار هستند؛ جایگزینی تعقل برخاسته از استدلال و تجربه بهجای تصویرپردازیهای مصیبتگونه و ترحم برانگیز؛ استفاده از «متدولوژی» حوزَوی در عبارتپردازیهای شبهمارکسی؛ همگی: در عنادورزی و پرخاشگری و نارسیسیزم، نشانههای بارزِ خاستگاه خردهبورژوایی آنهاست و مهر و نشان ردههای پایینترِ «بافت»های غیرحزبالهیِ «سرمایه» را برپیشانی دارد که در انکار و رویگردانی از نهجالبلاغه و ولیِفقیه از مدار جذب و دفعهای قدرت بهبیرون پرتاب گردیدهاند.
بهبیان دیگر: جوهرهی وجودیِ اندیشهپردازیهای آقای پایدار و شرکا، در وارونگیاش (یعنی: اگر این نظریات را وارونه کنیم)، همان ملغمهای استکه بوروکراتهای ریز و درشت در اتحادیههای مطلقاً رفرمیست بهکلهی کارگران میکوبند تا بهپاداش توقف کارگران در تابعیت از نظام سرمایه، «خود» از وضعیت ویژهای برخوردار باشند. تنها تفاوت در این استکه رفورمیزمِ آقای پایدار پیرایه ضداسلامی و ضداستبدادی نیز دارد که ناشی از پرتاب شدگیِ وی بهمدارهای خارج از جذب و دفعهای قدرت سرمایه انحصاری است.
ـ یکی دیگر از فرمایشات آقای پایدار را باهم بخوانیم: «مطالبات پایهای ضدسرمایهداری در فرهنگ سوسیالیسم طبقه کارگر معنی و موضوعیت ویژهای دارد. بحث بر سر اندازه، مقدار و طول لیست این مطالبات نیست. بالاترین مطالبه رفاهی و معیشتی کارگران وقتی که در داربست جنبش اتحادیهای قرار گیرد از بار ضدسرمایه داری تهی می شود، اما حتی خواست پرداخت دستمزد معوقه تودههای کارگر ایران میتواند بهنوعی و بر سینه کش روندی طرح گردد که ضدسرمایهداری باشد.».
ـ «معنی و موضوعیت ویژه»ی «مطالبات پایهای ضدسرمایهداری در فرهنگ سوسیالیسم طبقه کارگر» چیست که همواره رازآمیز و لامعنیِ باقی میماند؟
ـ «سینه کش روند... ضدسرمایهداری» کجاست و با «داربست جنبش اتحادیهای» چه تفاوتی دارد؟ آیا این تفاوت در این نیستکه کارگران متشکل در سندیکاها بهطور سازمانیافته خواستهایی را مطالبه میکنند که کموبیش دستیافتی است، اما همین خواستها در «سینه کش روند... ضدسرمایهداری» بهجای تحققِ کموبیش، بهسینهکش قبرستانِ بیسازمانی سپرده میشود تا بهعصیان برسد و منفجر شود و پارهای از لایههای خردهبورژوازی را بهنوالهای برساند؟
ـ اگر کارگران را با مفاهیم تمثیلی بهراهی دعوت کنیم که مابهازای عملی و مادی ندارد، آیا حکم بهانحلال تلاشهای خودانگیختهشان ندادهایم؟ اگر عبارتهایی را در مقابل فروشندگان نیرویکار بگذاریم که فقط بهطور شخصی قابل تأویل و تفسیر است، آیا بهجای منطق دیالکتیکیـانقلابی و فرارفتهای ناشی از آزمون و خطا بهآنها نگفتهایم که منطقِ «دانش مبارزه طبقاتی» هرمنوتیکـاسلامی است و هرکس باید بهطور منفرد پندارهای خویش را ببافد تا در وجود رهبران به«وحدتِ وجود» برسد؟
ـ آقای پایدار ادعا میکند که: «مطالبات پایهای ضدسرمایهداری یک مانیفست طبقاتی است» که «کل تار و پود پروسه کار جامعه موجود» را «در پیش روی کارگران پهن میکند» و «کالبدشکافی رابطه خرید و فروش نیروی کار را به صورت کنکرت و در سیمای شرائط کار و زندگی و استثمار و بی حقوقی کارگران در عمق سلول های ذهن و اندیشه آنان کشت می نماید، تا در این گذر هستی اجتماعی بالفعل توده های کارگر را به هستی آگاهتر، بصیرتر و هشیارتر طبقاتی علیه سرمایه ارتقاء دهد و آنگاه متناسب با آرایش قوای طبقاتی روز، مطالبات فوری طبقه را سنگر نبرد جاری قرار می دهد».
ـ چگونه میتوان کالبدشکافی رابطه خرید و فروش نیرویکار را به«صورت کنکرت» در «عمق سلولهای ذهن و اندیشه» کارگران «کشت» نمود؟ گذشته از اینکه کارگران زمینِ بایر نیستند که آقای پایدار و شرکا بهمثابهی کشتزار از آنها استفاده کنند و در آن به«کشت» بپردازند، لازم بهتوضیح استکه در اینجا «رابطه» اساساً یک مفهوم عقلانی و انتزاعی استکه در کنشِ ارادهمندانه و پراتیک اجتماعی، عینیت انضمامی (یا کنکرت) خودرا بازمیآفریند. بنابراین، اگر قرار نباشد که مابهازایِ خارجی و «کنکرت» یک «رابطه» را (یعنی: ماهیت ملموس آن را) بهکلهی کارگران فروکنیم، که بهدلیل تفاوت در اندازهها شدنی نیست و کلهی کارگران را متلاشی میکند؛ پس، منظور از «بهصورت کنکرت»، عمل و کنشگریِ کارگران مطابق آن نسخهای استکه مورد تأیید آقای پایدار است!؟ منهای نقد و بررسیِ چنین شیوهای که بههرصورت تابعیت کارگران را بهدنبال میآورد، اما سؤال این استکه: قسم حضرت عباس یا دم خروس، کدام حقیقی است؟ اگر آقای پایدار میخواهد که پیشاپیش اراده و کنشگری کارگران را «بهصورت کنکرت» راهبری کند؛ پس، چرا پرخاشگرانه به«ایده تسخیر قدرت سیاسی توسط حزب و سکت» حمله میکند؟
بهجای نتیجهگیری
شأن نزول مقالهی «جنبش کارگری ایران و توصیههای سندیکاسازی» این استکه: «آنچه در روزهای اخیر توسط گرایش رادیکال ضد سرمایهداری درون «کمیته هماهنگی»، در توضیح ریشه کشاکش رویکردهای متفاوت در این کمیته و در تشریح راه برون رفت از بنبستهای حاد فعلی بیان شده است، موضوعی است که برای فعالین رادیکال کارگری در هر کجا که هستند، میتواند قابل تعمق باشد. پیش کشیدن منشور مطالبات پایهای ضدسرمایهداری بهعنوان محور اساسی پروسه تلاش برای اتحاد و سازمانیابی تودههای کارگر در هریک از مراکز کار و تولید و همزمان بهصورت سراسری در همان حال که مبرمترین وظیفه روز ما در پراتیک کارزار طبقاتی علیه نظام بردگی مزدی است میدان تقابل ریشهای با راه حلهای راست و چپ سندیکالستی نیز میباشد»[تأکید از آقای پایدار است].
نقل قول بالا بهخواننده چنین القا میکند که گویا همین روزها بههمت فعالین لغو کارِ مزدی تودههای کارگر بهانقلاب دست میزنند. بههرروی، عبارتِ «در هریک از مراکز کار و تولید و همزمان بهصورت سراسری» چنین القا میکند که رهبر بهگردانهای متشکلاش درود میفرستد تا با دست گرم رهبریاش این تودهی همهجا حاضر را دلگرمی بدهد. گذشته از چنین ژستهایی که تاریخ مصرفشان بهپایان رسیده است، میبایست بهآقای پایدار یادآور شد که اگر از میان این تودهی فرضی و کاغذی فقط 5 نفر کارگر سوسیالیست و واقعی پیدا میشدند که از «چهارچوب مبارزه قانونی و قانونسالاری نظام بردگی مزدی» گامی فراتر میگذاشتند و به«دار قانونیت سرمایهداری» نمیآویختند و برای چند ساعت «مبارزه قانونی» را کنار میگذاشتند؛ آنگاه این امکان وجود داشت که هزاران برگ تراکت را براساس تجارب سندیکای واحد در میان 50 هزار کارگری که بهدعوت «خانهکارگر» برسرِ قبر خمینی گرد آمده بودند، پخش کرد و این مسئله را بهآنها یادآور شد که بهجز خودفروختگان و قمهکشهای «خانهکارگر» نیروهای دیگر هم هستند که میتوان بهآنها فکر کرد و بعضی از حرفهایشان را در مورد مبارزه با وضعیت اسفبار موجود شنید. اما دریغ از یک تراکت؛ و تأسف از اینکه هنوز هم «خانهکارگر» است که میتواند 50 هزار کارگر را گرد بیارود ؛ و محل تجمع کارگران نیز آنجایی باید باشد، نیست!!!
عباس فرد ـ 25 نوامبر 2007 ـ لاهه
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوپنجم
روزی یک سرباز یا مأمور جوانی با کیسه ای از لوازم اصلاح (ماشین و شانه و...) به سلول ها می رفت، به سلول ما که رسید، خواستم که سرم را از ته بتراشد. چند جای زخم در سرم، هنوز خوب نشده بود. همین زخم ها برای تراشیدن مو مشکل ایجاد می کرد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه