چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
بررسی دو اظهارنظر نسبت بهفوت منتظری
یک توضیح خارج از متن: این نوشته برای اولین بار بهتاریخ هفتم دیماه 1388، در سایت امید منتشر شد و اینک بدون هرگونه تغییر، بهعنوان آرشیو، و بهمنظور دسترسی سادهتر در سایت «رفاقت کارگری» نیز منتشر میشود.
*****
از سران جمهوری اسلامی گرفته تا موسوی و دارودستهاش، از سلطنتطلبان رنگارنگ گرفته تا ردههای مختلفِ «چپِ» خردهبورژوایی یا رنگینکمانی، از احزاب و سازمانها گرفته تا طیف وسیع منفردین و خلاصه از پوزیسیون گرفته تا آن افراد و گروههایی که خودرا اپوزیسیون تعریف میکنند، بهنوعی در بارهی این رویداد طبیعی، معمول و ساده اطلاعیه دادند، بهسوگواری نشستند، مقاله نوشتند و اظهار نظر کردند تا از فوت یکی از روحانیون والامقام شیعه اسطورهی مخصوص بهخودرا بسازند و با بلع این اسطوره، ضمنِ تحکیم و تثبیت وضعیت گروهی و فردی خویش، جامعه را نیز متناسب با سلطهی هژمونیک خود، بهتثبیت بکشانند و ببلعند.
این رقابت روبهافزایش در اسطورهسازی و بلع این اسطورهها که در بستر جنگ جناحهای قدرت و توسط شبکهی وسیعی از دیوانیان دولتی، روحانیون و «روشنفکران» دینی و «غیردینی» مدیریت میشود، یکی از نشانههای بارز تبوتاب و ضربآهنگ واپسگرای کلیت جنبش جاری و موسوم بهسبز استکه «حقیقت» و بیان اجتماعی خودرا نه از چکامهی آینده و در همسویی با ضرورتِ سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان، که از مرثیه برای گذشته و در همسویی با بخشی از سلسلهمراتب روحانیت شیعه و بورژواهای رانده شده از هِرم قدرت میگیرد. ناگفته پیداستکه اگر اسطورهپردازان ریز و درشت در مقابل خویشْ «مردمی» را نمیدیدند که اسطورهپذیراند و حقیقت سیاسی و اجتماعی خودرا در قالب اسطورههای برگرفته از نظام اسلامی بیان میکنند، بیهوده اینهمه نیرو و انرژیشان را در عرصهی داخلی و بینالمللی صرف اسطورهپردازی از یکی از روحانیون این نظام نمیکردند.
همانطورکه اسطورهپردازی و اسطورهپذیری زمینهی مادی و مناسبات اجتماعیـطبقاتی معینی دارد که ریشه و خاستگاهش جذب و بلع ارزش اضافی است و نمیتوان با طرح مقولاتی مانند «سنتـمدرنیته»، «توهم اجتماعی» یا «بازی در میان ستیز جناحها» توضیحی قابل قبول و غیرفرافکنانه برای آن دستوپا کرد؛ انکار مذهب یا بیحرمتی بهباورهای مذهبی و رایج در جامعه هم چارهی اسطورهپردازیها و اسطورهباوریهایی نیست که از طرف سبزها بهجامعه تزریق میشود.
مقابلهی رهاییبخش با مذهب ـاین موجودیت مادی، طبقاتی و افیونیـ واقعیت دیگرگونه و نوینی را میطلبد که اساساً از پس سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان رخ مینماید. بنابراین، نمیتوان در همسویی با جنبش ظاهراً فراطبقاتی، اما ضدکارگری و دستِ راستی سبزها و غرق در دیگِ جنبش «مردم» [لابد از هول حلیمِ قدرت]، در عینحال بهمقابلهی فرارونده با مذهب رفت و در عرصهی نظر یا عمل بهانجام کاری سوسیالیستی، طبقاتی و رهاییبخش اقدام نمود.
*****
در میان اظهارنظرهایی که از طرف افراد و گروههای موسوم بهاپوزیسیون در مورد درگذشت منتظری منتشر گردیده، پرداختن بهدو نمونه برای نشان دادن اوضاع وخیم چپ سبززده کافی است: یکی گفتار ویدئویی آقای علی جوادی [رئیس یکی از شعبههای حزب کمونیست کارگری سابق بهنام «حزب اتحاد کمونیسم کارگری»] که عنوان آن «مرگ منتظری» است؛ و دیگری یادداشتی از طرف آقای محمد شالگونی [از رهبران قدیمی سازمان راهکارگر] که «آیا یک کمونیست میتواند در مرگ یک “فقیه عالیقدر” آهی بکشد» عنوان دارد. وجه مشترک این دو اظهارنظر در این استکه هردو اظهارنظرکننده ضمن اینکه خودرا کمونیست مینامند و کلمهی «کارگر» جزءِ لاینفک عنوان تشکیلاتی آنهاست؛ معهذا، هریک با تبیینات مخصوص بهخود̊ جنبش دستِ راستی جاری را مجموعاً مترقی و دارای پتانسیل انقلابی برآورد میکنند! اما تفاوت این دو اظهارنظر در این استکه فوت آقای منتظری گفتار علی جوادی را بهنوعی از ابراز خشنودی کشانده؛ درصورتیکه همین رویداد، آقای شالگونی را بهآه و عزا نشانده است.
ازآنجاکه این هردو اظهارنظرکننده در رأس یک تشکیلات سیاسی قرار دارند و اظهارات خودرا انتشار عمومی دادهاند، بهسادگی میتوان چنین نتیجه گرفتکه منهای جنبهی شخصی عواطف، عامل تعیینکنندهی این اظهارنظرها سیاسی است. اما قبل از ادامهی این بحث لازم استکه بهیک سؤال معقول و بهجا در مورد نویسندهی این یادداشت جواب بدهم: آیا قصد عباس فرد هم از انتشار این نوشته سیاسی است؟ پاسخ صددرصد مثبت است، البته با این تفاوت که: اولاًـ عباس فرد این نوشته را بهمناسبت درگذشت یکی از روحانیون شیعه نمینویسد و قصد بهرهبرداری سیاسی از این ماجرا را ندارد؛ و دوماًـ قصد او از این نوشته، برعکس اظهارنظرهای آقایان شالگونی و جوادی، نه دلبری از «بدنه»ی جنبش فراطبقاتیـواپسگرایِ سبز ویا مانوری عبث درجهت ربودن صندلی رهبران این جنبش، بلکه دفاع از مارکسیسم و گامی در راستای جنبش مستقل کارگری است که تنها آلترناتیو وضعیتِ فاجعهآسای کنونی جامعهی ایران است. حال که انگیزهی عباس فرد نیز (البته بهادعای خودش) معلوم شد، میبایست بهبررسی اظهارنظر آقایان شالگونی و جوادی برگردیم تا در پرتو یک تحلیل مارکسیستی بعضی از جنبههای جنبش ارتجاعی سبز را بیشتر بشناسیم.
آقای علی جوادی بنا بهسنتِ حزب کمونیست کارگری سابق، از همان بدو ورود بهگفتار ویدئوییاش که «مرگ منتظری» نام دارد، بنا را برتهاجمِ صرفاً تبلیغاتی میگذارد و با ابراز نوعی خرسندی؛ یعنی بدون رعایت هرگونه حرمت و احترامِ فردی [منتظری هم یکی از افرادِ نوع انسان بود و حرمت فرد در هرجایگاه، وضعیت یا موقعیتی یک پرنسیپ کمونیستی است]، چنین میگوید: «دستگاه مافیایی روحانیت با مرگ حسینعلی منتظری یک چهره و عنصر کلیدی خودش را از دست داد؛ جریان اصلاحطلب سبزِ حکومتی با مرگ حسینعلی منتظری رهبری معنوی... [خودرا] از دست داد». بدینترتیب، آقای جوادی بهجای تحلیل مفاهیم و رویدادها و نیز بهجای نقدِ مستدلِ روشها و سیستمها، گفتار خودرا برمبنای «افشاگری»، «ارزیابی» و «تبلیغات» قرار میدهد که نهایتاً واکنشساز و احساسبرانگیزاند؛ و خمیرمایه آن ـنیزـ کمیتِ کمتر یا بیشتری از اطلاعات (نه دریافت معقول و کمپلکس از یک مجموعهی ارگانیک) است. بهبیان دیگر، این ارزیابیکه «جریان اصلاحطلبِ سبزِ حکومتی با مرگ حسینعلی منتظری رهبری معنوی... [خودرا] از دست داد» ـخواسته یا ناخواستهـ از آقای منتظری یک «اسطوره» میسازد تا در اعلام مرگ او و همچنین اعلام مرگ «رهبری معنوی» جریان اصلاحطلبِ سبزِ حکومتی ضداسطورهای را جعل کند که قابلیت جایگزینی با «اسطوره» را دارد؟!
گرچه «اسطوره» و ضداسطوره اشتراکات ذاتی فراوانی دارند و جایگزینی ضداسطوره با «اسطوره» (برفرضکه امکانپذیر باشد[!!]) معنای دیگری جز ابقای همین روابط و مناسبات فیالحال موجود ـدر شکل و فرم دیگریـ ندارد؛ اما حقیقت این استکه ارزیابی آقای جوادی که «جریان اصلاحطلبِ سبزِ حکومتی با مرگ حسینعلی منتظری رهبری معنوی... [خودرا] از دست داد»، حاکی از این استکه او نه تنها هیچ درک واقعبینانهای از وقایع جاری در ایران و همچنین جنبش سبز ندارد، بلکه بهاین مالیخولیای خردهبورژوایی نیز گرفتار شده که چرا «معنویت» علی جوادی «زنده» نباید جای «معنویت» حسینعلی منتظری «مرده» را بگیرد!؟
براساس همین مالیخولیا استکه جوادی بهجای تحلیل طبقاتی و سیاسی، ریشهی جنگ جناحهای قدرت در درون و بیرون رژیم، سرمایهداری جمهوری اسلامی را از یک طرف بهیک مسئلهی نظری [«اسلام سیاسی» و «اسلام فقهی»] تقلیل میدهد؛ و ازطرف دیگر با جنازهی یکی از اجزاءِ و عناصر همین حکومتی که 30 سال برایران حکومت کرده است، برخوردی تبخترآمیز میکند و او را کودن و سادهلوح مینامد[1]. از جزئیات که بگذریم، حقیقت این استکه جوهرهی اینگونه برخوردها و «تحلیلهای ابتکاری» همان جوهرهای استکه امروز در خیابانهای تهران، پشتبندِ هرشعاری که میدهد، «یا حسین، میرحسین» را اضافه میکند تا امر برامثال آقای جوادیها مشتبه نشود که علیآباد شهری هم است مانند قم!
از گنداب کودن شناسی که بگذریم، جهت اطلاع خوانندگان نوشتهی آقای جوادی باید متذکر شد که جمهوری اسلامی نه «اسلام سیاسی»، نه «اسلام فقهی» و نه هیچگونهی دیگری از «اسلام» (بهمثابهی یک دین یا ایدئولوژی)، بلکه دولتِ بسیار پیچیدای استکه از سرمایه در ایران و سرمایهداران ایرانی برآمده؛ و تنها تبیین ایدئولوژیک و توجیه وجودی خودرا (نه وجودش را) از اسلام میگیرد. بنابراین، ستیز و جدال جناحهای این نظامِ طبقاتی و سرمایهدارانه نمیتواند صرفاً بهتبیینهای ایدئولوژیکِ اسلامی محدود باشد. بدینمعنیکه ریشهی این ستیز را باید در اختلاف برسر سلطه یا استقرار مدلهای مختلف سرمایهداری در ایران جستجو کرد که هرمدلی تغییرات حکومتی و ایدئولوژیکـاسلامی خودرا نیز میطلبد.
اما در مورد بحث اشتهابرانگیز «معنویت»: واقعیت این استکه درگذشت منتظری این فرصت و امکان را برای جنبش سبز فراهم ساخت که یک رهبرِ و اسطورهی معنوی قابل تفسیر و نتیجتاً «متغییر» برای خود دستوپا کند. تا قبل از این رویداد ساده و طبیعی، رهبران و بدنهی جنبش سبز اسطورهی معنوی خودرا از آقای خمینی بهعاریت میگرفتند که هزاران صاحب و مفسر و سینهچاک داشت و اسطورهی رسمی دستهبندی خامنهایـاحمدینژاد نیز بود. اما فوت منتطری همهی سبزهای واقعبین را از صدر تا ذیل، از سنتی تا مدرن، و از «چپ» تا راست خشنود ساخت؛ چراکه درقالب گذشتهی او ـکه هم بنیانگذار جمهوری اسلامی بوده و هم راندهشده از رأس هرم قدرت اسلامیـ این امکان را بهدست آوردند که اسطورهای بسازند که ضمن وجنات و معنویت، مظلوم نیز بوده است. اینچنین معنویتی عاشوراییتر، سبزتر و نتیجتاً فاجعهبارتر است. آیا نباید بهحال آن سازمان بهاصطلاح چپی که یکی از «رهبران»اش این حقیقت ساده را درنمییابد، گریست؟
*****
امتیاز یادداشت آقای شالگونی در مقایسه با گفتار ویدئویی آقای جوادی در این استکه شالگونی ـگرچه بهطور متناقض و مونتاژگونه، اما بههرصورتـ بهعرصهی مفاهیم، ارزشها و روشها وارد میشود؛ و این امکان را در مقابل خواننده نوشتهاش نمیبندد که او را مورد نقد و بررسی قرار دهد. درصورتیکه جوادی با توقف در حد تهاجم و تبلیغ̊ روی حسیت شنوندهی احتمالیاش انگشت میگذارد که اساساً مانعی در عبور بهتعقل است. تفاوت دیگر این دو اظهار نظر در این استکه جوادی با این تصور خوشخیالانه که در آیندهی نزدیک جمهوری اسلامی سرنگون میشود، عجلهی بیشتری برای شرکت در «معنویت» جنبش سبز و نتیجتاً عجلهی بیشتری برای شرکت در «حکومت سبز» دارد؛ درصورتیکه شالگونی با این برآورد ضمنی که «هنوز مانده دو دانگی از این کاروان» بیشاز اینکه هول شرکت در «قدرت سبز» را داشته باشد، مترصد دلبری از «بدنهی» سبز استکه عمدتاً از خردهبورژوازی شهرنشین و بهویژه متوسطهای تهراننشین تشکیل شده است. بنابراین، لارم استکه تناقضها و مونتاژهای دلبرانهی یادداشت آقای محمد رضا شالگونی را بیشتر مورد توجه و بررسی قرار دهیم تا قدرت بلعندگی جنبش سبز را بیشتر دریابیم.
آقای شالگونی در ضمن اینکه بهکمونیست بودن خود «اعتراف»[!؟] میکند و اعلام میدارد که بهاین جملهی مارکس که «دین افیون مردم است»، باور دارد؛ در مورد منتظری مینویسد: «معتقدم که او یک متفکر تاریک اندیش بود و تا آخر عمر هم چنین ماند». «تاریکاندیش» در زبان فارسی بیان تلطیف شده یا مؤدبانهای از کلمهی مرتجع است. بنابراین، قضاوت شالگونی این استکه آقای منتطری در سراسر زندگیاش «یک متفکر» مرتجع بوده است. گذشته از اینکه «متفکر تاریکاندیش» یا متفکر مرتجع عبارت متناقضی است و موقعیت متفکر بودن با وضعیت ارتجاع و مرتجع ناهمخوان است؛ اما چگونه متصور است که یک نفر مرتجع «حساسیت انسانی خود را» حفظ کند و «بهخاطر این حساسیت بهای سنگینی» هم بپردازد؟ با کمک کدام تجربهی مکرر یا قانونمندیِ علمی میتوان پرداختِ بهای سنگین برای حفط حساسیت انسانی از طرف یک «تاریکاندیش» یا مرتجع را فراتر از ادعای آقای شالگونی بهاثبات رساند؟ علت و ریشهی مونتاژ این احکام جمعناپذیر را در کجا باید جستجو کرد؟ در ادامه این نوشته بهاین سؤال بازمیگردم.
آقای شالگونی با بینش مذهبی نهفته و ویژهی خویش که پس از انتخابات 22 خرداد دوباره سر باز کرده، سؤال میکند که «چند نفر را میشناسید که درست در یک قدمی قدرت بهخاطر حساسیت انسانیاش از همهچیز بگذرد»؟ دربرابر این سؤال میبایست بهچند نکته اشاره کرد:
الف) خودِ آقای خمینی هم در اواخر عمرش در مصدر امور نبود و فلاحیان و احمد خمینی [البته با مدیریت هاشمی رفسنجانی] بهجای او تصمیم میگرفتند و اعلام نظر میکردند[2]. بنابراین، این ادعا که آقای منتظری «در یک قدمی قدرت» بود، واقعیت ندارد؛ و طرح آن بیشتر ـشاید هم ناآگاهانهـ داستان حُر و امام حسین را تداعی میکند.
ب) آقای منتظری در مصاحبه با رادیو زمانه نه از «حساسیت انسانی»، بلکه از «گناه»ی سخن میگوید که بهپای او نوشته میشد؛ و چنین ادامه میدهد که خواستهاش این بود که کشتار زندانیان را تا پایان ماه محرم متوقف کنند، که البته مورد قبول واقع نشد.
پ) بازهم آقای منتظری در مصاحبه با رادیو زمانه میگوید که سه یا چهار ماه پساز قتلعام زندانیان̊ خامنهای نزد او میرود و در مورد نامهای صحبت و گلایه میکند که براساس آن قرار بود 500 زندانی کمونیست کشته شوند. منتظری از او سؤال میکند که چرا در مقابل کشتار مجاهدین که برحسب ظاهر مسلمان هم هستند، سکوت کردی و این نامه را که مربوط بهکمونیستهاست ناصواب میدانی؟ بنا بهگفتهی آقای منتظری، رئیس جمهور آن زمان (یعنی: خامنهای) از وجود نامهی اول و کشتار زندانیان اظهار بیاطلاعی میکند. منهای اینکه این گفتار آقای منتظری تا چه حد حقیقت ویا دقت داشته باشد؛ و منهای اینکه پاسخ خامنهای تا چه اندازهای درست یا سیاستمدارانه است، اما حقیقت این استکه در سال 67 رفسنجانی و موسوی (یعنی: رهبران اصلی جنبش سبز) بیشترین نزدیکی و نفوذ را برخمینی داشتند و از بالاترین اختیارات نیز برخوردار بودند. بنابراین، بهتر بود که آقای شالگونی بهجای اسطورهسازی از «حساسیت انسانی» آقای منتظری و اسطورهپردازی دربارهی «از همهچیز» گذشتن او، کمی هم بهنقش جنایتکارانهی رفسنجانی و موسوی در قتلعام زندانیان سیاسی اشاره میکرد که امروز در دامن زدن بهجنگ جناحهای قدرت و گسترش آن بهخیابان بیشترین بهرهی سیاسی را از فوت منتطری میبرند.
گرچه وظیفهی من نیستکه بهبررسی کارنامهی منتظری بنشینم؛ اما تاآنجاکه بهنقد آقای شالگونی و خصوصاً بهدفاع از مارکسیسم برمیگردد، باید بگویم که مارکسیسم بهمثابهی یک روش تحقیق علمی و انقلابی، بررسی جزء را در رابطه با آن کلیتی پیشنهاده دارد که جزء تابع آن است. بدینسان، تا زمانیکه آقای منتظری یا هرفرد دیگری جزئی از نظام جمهوری اسلامی محسوب میشود، خیر و شر او ـعلیرغم خصائل و کنشهای شخصیاشـ نمیتواند از کلیت نظام جمهوری اسلامی (بهمثابهی یک مجموعه) فراتر یا فروتر باشد. در این رابطه تنها استثنائی که متصور و ممکن است، قیام برعلیه کلیت نظام است. شاید چنین بهنظر برسد که این اصل عام براساس تصورات سیاه یا سفید شکل گرفته و جایی برای طیف گستردهی خاکستری یا امکان رفرم در یک نظام اجتماعی نگذاشته است. اما همانطورکه پلخانف (در کتاب نظریه مونیستی تاریخ) میگوید: تضاد داریم تا تضاد؛ در امر رفرم هم، رفرم داریم تا رفرم. بنابراین، بحث برسر پذیرش یا عدم پذیرش رفرم نیست؛ مسئله دقیقاً این استکه کدام رفرم و توسط کدام نیروهای طبقاتی و اجتماعی؟ ایدهی رفورمیکه در درون طبقهی حاکم شکل میگیرد، قبل از اینکه یک تحول عمومی یا فراگیر را درنظر داشته باشد، بهتثبیت و بقای نظام یا کلیت مجموعه میاندیشد. بدینمعنی، حتی اگر آقای شالگونی مخالفت آقای منتظری با اعدام زندانیان سیاسی در سال 67 را یک حرکت رفورمیستی ارزیابی کند، در این حرکت منفعت و بقای کلیت نظام در نظرگرفته شده بود که شاخص حقوقی آن قانون اساسی و حضور سلسهمراتب شیعه در دولت است. اما حقیقت این استکه مخالفت آقای منتظری با اعدام زندانیان سیاسی در سال 67 حتی یک گام رفرمیستی در چارچوبهی همین طبقهی حاکم هم نبود. چراکه او بنا بهموقعیت و اطلاعات فقهیاش مکانیزم اجرایی و چند سؤالی این اعدامها را میشناخت؛ و میتوانست با اطلاعرسانی در مورد این مکانیزم̊ بخشی از زندانیان را که نمیخواستند بهواسطهی اعلام عقاید سرموضعیشان در یک اطاق دربسته بهاستقبال اعدام بروند، از زیر تیغ نجات بدهد. اما اعتراض او فقط در همان محدودهای باقی ماند که بهاو هویت میداد و نتیجتاً فاقد هرگونه خاصهی دگرگونطلبی یا رفرمیستی در درون طبقهی حاکم بود. بنابراین، ارزیابی درست و علمی از کارنامهی آقای منتظری ـبدون هیچ قید و شرطیـ منوط بهارزیابی از کلیت نظام 30 سالهی جمهوری اسلامی است که او جزئی از آن بود و همیشه هم نگران بقایش. بههرصورت، «این جمله بیان فشرده اهداف سیاسی اوست: "خوف آن میرود که اگر حاکمیت بهروش کنونی خود ادامه دهد مردم بهکلی با نظام فاصله بگیرند و بحران کنونی عمیقتر شود."! منتظری با این "خوف" و کابوس درگذشت»[3].
اگر اسلام همانند همهی ادیان دیگر «افیون مردم است» و افیون اراده و فردیت آدمی را بهاضمحلال میکشد تا او را مهیای بندگی کند؛ اگر لازمهی بندگی برای خدای آسمانها قبول «تبعیت» و بندگی از یک نظام اقتصادیـسیاسی در همین زمین انسانهاست؛ و اگر خدایان تصویر واژگونهی همین روابط و مناسبات زمینی هستند که (اعم از شرقی و غرببیاش) توسط سلسلهمراتب روحانیت نیز پاسداری میشود؛ پس، چگونه میتوان «درعین پایبندی بهتاریکترین [یعنی: ارتجاعیترین] و خشنترین جزمهای» همین «افیون مردم» به “رأفت اسلامی” نیز دست یافت و به«حساسیت انسانی» رسید و «بهخاطر این حساسیت بهای سنگینی» هم پرداخت؟
آقای شالگونی میگوید که واقعاً نمیفهمد «چگونه میتوان مثلاً قوانینی را که زن را نصفِ مرد، پدر را صاحبِ سرنوشتِ کودک، برده را دارایی بردهدار و از دین برگشتهگان را محکوم بهمرگ اعلام میکنند، بهشیوهای انسانی اجراء کرد؟!». بهبیان دیگر، اگر همین دین اسلام و جمهوری اسلامی با همهی ماورائیتانگاری، سلب اراده کنندگی و تابعیتآفرینی ذانیاش ـبنا بهمصلحت زمانه، مدل دیگری از حکومت یا تفسیر بهاصطلاح حقوقبشریـ زن را نصف مرد نداند، اختیار پدر بر کودک را در حد قوانین جاری در اروپا تعدیل کند، بردگی بردهدارنه را غیرشرعی و غیرقانونی اعلام نماید و چشماش را از برگشتهگان از دین بگرداند؛ آیا اسلام در حکومت یا در رابطهی افراد و مسجد به«شیوهای انسانی اجراء» شده است؟ پاسخ کمونیستی بهاین سؤال بهطور قطع منفی است. چراکه فقط بهخاطر «مجموعهای... از قوانین یک جامعه عهد بوقی» نیست که «دین افیون مردم است» و کارکردی غیرانسانی دارد. در حقیقت آنچه از کلیت و اصل ثابت دین ـنه فرعیات قابل تغییر آنـ برای تودههای کار و تولید افیون میسازد، تقدیس جوهرهی «تبعیت» استکه از زمین بهآسمان عروج میکند تا با تقدسی ماورائی بهزمین نازل گردد. اما آقای شالگونی همین «تبعیت» را علاوه براینکه در مورد خودش بهکار میبرد، در مورد مارکس هم بهکار میبرد.
محمد رضا شالگونی رابطهی خودش، منتظری و مارکس را چنین فرموله میکند: «او را “آیتالله” مینامم. “آیتالله” یعنی نشانه خدا. من بهتبعیت از کارل مارکس که (بهتبعیت از باروخ اسپینوزا) میگفت “انسان برای انسان خداست”، حساسیت بهرنج انسانها را یک نشانه خدایی میدانم و بههمین دلیل در مرگ آیتالله منتظری از ته دل عزادارم»[تأکیدها از من است]. آقای شالگونی همانند همهی آدمها حق دارد که هراحساسی که دوست دارد نسبت بههر رویدادی در جهان داشته باشد؛ اما پل زدن بین مارکس، اسپینوزا و منتظری یک فریبکاری است.
از احساس و ادراک آقای شالگونی در مورد خدا و رابطهی خدا با آقای منتظری که بگذریم، باید روی چند نکته تأکید کنم که:
اولاًـ هیچ رابطهای (اعم از «تبعیت»، اقتباس مستقیم یا همسویی در اندیشه و عمل) بین مارکس و اسپینوزا وجود ندارد.
دوماًـ مارکس̊ کمونیست، انقلابی، جانبدار جنبش کارگری، ماتریالیست و نظریهپردازی عمیقاً پراتیک است؛ درصورتیکه اسپینوزا فیلسوفی وحدتِ وجودی، هومانیست، لیبرالمسلک، همسو با بورژوازی، اخلاقگرا و مترقی بود.
سوماًـ بعید استکه جملهی “انسان برای انسان خداست" عیناً از مارکس باشد؛ چراکه جوهرهی تفکر مارکس برخلاف همهی اندیشمندان پیش از او، مخالفت نظری و عملی باهرگونهای از خدایگانـبندگی است که عبارت “انسان برای انسان خداست" نشان بارزی از آن است.
چهارماًـ مسئلهی تحقق انسان نوعی و نوعیت انسان (یعنی: گذر از خودبیگانگی بهخودآگاهی نوعیـانسانی) نه یک آموزهی اخلاقی، که اساساً پروسهای عملی استکه با گسترش اشکال مختلف سازمانیابی کارگران (اعم از تشکلهای تودهای و حزبی)، گذر انقلابی از جامعهی سرمایهداری، استقرار دیکتاتوری پرولتاریا (یعنی: تشکل کارگران و مولدین بهمثابهی دولت) و سرانجام نفی دولت مشروط است؛ درصورتیکه انسانگرایی اسپینوزا اساساً فلسفی، اخلاقی و رمانتیک استکه اوج تحقق آن دولت مدرن و دموکراسی بورژوایی است.
ینجماًـ مارکس̊ بهعنوان انقلابی و اندیشمندی که مفهوم آزادی و آزادیخواهی را بهاوج ممکن و متصورش میرساند و کمونیزم را آزادی مطلق فرد در همهی جنبههای زندگی میداند، نه میتوانست به"تبعیت" از دیگران (منجمله بهتبعیت از باروخ اسپینوزا) بیندیشد و نه اندیشههای او این امکان را فراهم میکنند که دیگران (منجمله آقای شالگونی) به"تبعیت" از او بیندیشند.
ششماًـ هرنشانهای از خدا در روی زمین معنای دیگری جز «تبعیت» و بیگانگی از کار، اندیشه، محصول کار، طبیعت، انسان و خویشتن خویش ندارد؛ و این هم با اندیشه و عمل مارکس متناقض است و هم با این جملهی منتسب بهاسپینوزا که: “انسان برای انسان خداست". چراکه انسان وجودی ملموس دارد و قابل نقد و بررسی است، درصورتیکه آن خدایی که مثلاً منتظری «نشانه»ی آن است، غیرقابل شناخت و نتیجتاً غیرقابل نقد و بررسی؛ اما ازآنجا این نشانه حاکی از «وجود» اوست، یعنی «وجودی لاوجود» دارد، پس برتر است و چارهای جز «تبعیت» از او نداریم؛ و «تبعیت» از این وجود لاوجود تنها بهواسطهی همین نشانه استکه در مقابل ما قرار دارد و «تبعیت» از این نشانه «تبعیت» از اوستکه وجودی لاوجود است. بنابراین، «آیتآلله» یعنی: «تبعیت» از خدا[!؟] و این چه ربطی بهمارکس و اسپینوزا دارد؟
آقای محمد رضا شالگونی در یادداشت «آیا یک کمونیست میتواند در مرگ یک “فقیه عالیقدر” آهی بکشد» تاآنجاکه توانسته منتطری را بهعرشاعلا رسانده؛ بین او، اسپینوزا و مارکس رابطه برقرار کرده؛ از ارزش مارکس کاسته و بهاسطورهی منتطری افزوده؛ و سرانجام بهعزاداری نشسته است تا با گفتن «اشهد» خود هم مسلماننمایی کرده باشد و هم مارکس و مارکسیسم را تا سطح باورهای نیمهاسلامیـنیمههالیودی بدنهی سبزها ناچیز و ساده و محقر نشان بدهد. این چه معاملهای است؟ مابهازای همهی این دستوپا زدنها چیست؟
آیا شالگونی با ارائهی تصویری متناسب با اشتهای سبزها میخواهد با هژمونی مسلط براین جنبش دستراستی مقابله کند؟ شاید چنین باشد و شاید هم نه. اما همهی قرائن و ازجمله همین مصیبتنامهای که او در رسای فوت یک روحانی شیعه نوشته، نشان از این دارد که شالگونی و امثالهم ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ زیر سلطهی هژمونیک سبزها قرار دارند، با معیارها و ارزشهای آنها بهسیاست نگاه میکنند و توسط آنها بلعیده شدهاند. من از این بابت غمگینام.
عباس فرد ـ لاهه ـ 28 دسامبر 2009 (هفتم دیماه 1388)
پانوشتها:
[1] نوشتهی اخیر آقای جوادی بهنام «"خوف" منتظری»، سایت آزادی بیان.
[2] نقل بهمعنی از مصاحبهی ویدئویی آقای منتظری با رادیو زمانه.
[3] این گفتهی آقای خاتمی در مورد آقای منتظری است که من عیناً از سایت آینده نیوز برداشتهام.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت 30
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه