«رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
پس از بهقتل رسیدن مهسا (ژیلا) امینی به دست جمهوری سرمایهداری اسلامی، و متعاقب آن شورش عصیانآمیز برحق مردم، بهطور اخص جوانان خشمگین و مستأصل که هیچگونه چشماندازی برای یک زندگی انسانی ندارند؛ و اینکه چنین جنبشی با چنین مبنا، گستره و تداومی در جهان بیسابقه بوده است؛ بهنظرم رسید که بازخوانی مقالهی «رژیم چنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟ً! بنا بر مختصات ایران بتواند بهعنوان قطرهای در دریایی طوفانخیز از عصیان و اندیشه مددی باشد در راستای سازماندهی و تدارک جامعهای عاری از طبقات در آرمانیترین شکل آن...
************************************************
آغاز سخن:
در آغاز این نوشته باید نکتهای را بهعنوان مقدمهی ورود بهبحث متذکر شوم، و آن اینکه لازمهی ورود بهاین بحثْ پذیرش آن چیزی است که علیرغم تبیینهای متفاوت و حتی متنافر و متناقض از آن، مارکسیسم نام دارد؛ و بهلحاظ نقدِ صرفاً نظری در مقالات و کتابهایی ریشه دارد که اصطلاحاً آثار کلاسیک مارکسی و مارکسیستی نامیده میشود. طبیعی استکه این پذیرش نظری بهمثابهی نقطهی شروع، هم جوهرهی درستیِ مستدل و معقولِ هماینکِ مسائل مطرح شده در این آثار و هم نقد نادرستیِ هماینکِ آنها (یعنی: نقدِ مستدل و معقول این آثار) را دربرمیگیرد. بنابراین، لازمهی ورود بهاین بحثْ طرد آن چیز مخرب و بازدارندهای است که تحت عنوان «مارکسیسم ارتدوکس» از آن نام برده میشود[1].
اگر براساس نگاه مارکسی و مارکسیستی بههستیِ نوع انسان، بپذیریم که مبارزهی طبقاتی موتور محرکهی تاریخ است، و اگر براساس همین نگاه، درعینحال بپذیریم که هرشکلی از جامعهی طبقاتی ماهیتاً براساس ستیز دو طبقهی عمده استوار است که خاصهی یکی از این طبقاتْ تغییرطلبی و مبارزه برعلیه تثبیتگرایی و خاصهی طبقهی دیگر تثبیتگرایی و سرکوبگری مبارزهی تغییرطلبانه است، آنگاه میتوانیم چنین نتیجه بگیریم و حکم کنیم که عمدهترین نیروی محرکهی اجتماعی و تاریخی در جامعهی سرمایهداریْ مبارزات کارگری و سازمانیابی آگاهانهی طبقاتی کارگران و زحمتکشان (بهمثابهی عمدهترین نیروی اجتماعی) است. ویژگی این مبارزهی تغییرطلبانه، آنجاکه بهطور آگاهانه و سازمانیافته صورت میگیرد، در تاکتیک و در استراتژیْ سرنگونی طبقهی صاحبان سرمایه (بهمثابهی طبقهی حاکم)، درهم شکستن ماشین دولتی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بهواسطهی قدرتیابی همهجانبهی شوراهای برآمده از مبارزهی کارگران و زحمتکشان درجهت لغو کار مزدی و محو استثمار انسان از انسان است. بنابراین، هم از جنبهی تاریخی و هم بهلحاظ اجتماعی میتوان چنین حکم کرد که ضروریترین پراتیکِ آگاهانه و انقلابی در جامعهی سرمایهداری تلاش همهجانبه در راستای گسترش آگاهی طبقاتیـاجتماعیـتاریخی و نیز سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان بهقصد سرنگونی نظام سرمایهداری است. پس، هرکنشی که بهنحوی بازدارنده ویا کُندکنندهی گسترش آگاهیِ سرنگونکنندهی طبقاتیـاجتماعیـتاریخی کارگران و زحمتکشان باشد و بهنحوی تأثیر منفی روی پروسهی سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان بگذارد، از ترقیخواهی تهی شده و بهسمت ارتجاع چرخیده است.
سرنگونی سوسیالیستیِ نظام سرمایهداری؛
هم استراتژی، هم تاکتیک
همانطور که بالاتر هم اشاره کردیم، این حقیقتی مسلم و غیرقابل بحث است که هدف استراتژیک کمونیستها در کلیه جوامع سرمایهداریْ سرنگونی طبقهی صاحبان سرمایه، درهم شکستن ماشین دولتی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بهواسطهی قدرتیابی همهجانبهی شوراهای برآمده از مبارزهی کارگران، زحمتکشان و فرودستان است. بنابراین، باید (یعنی: ضروری استکه) رد و اثر این هدف استراتژیک (یعنی: سرنگونی طبقهی صاحبان سرمایه و درهم شکستن ماشین دولتی) در تمام گامهای تاکتیکی کمونیستها که همان مبارزهی دمکراتیک کارگری است، مشهود باشد. بهعبارت دیگر، مهمترین ویژگی کمونیستها (چه از جنبهی استراتژیک و چه بهلحاظ تاکتیکی) سرنگونطلبی طبقاتیـانقلابیـسوسیالیستیِ طبقه و دولت بورژوایی است.
گرچه در آثار کلاسیک مارکسیستی تفاوتِ بین سرنگونیطلبی طبقاتیـانقلابیـسوسیالیستی با اشکال مختلف کودتاهایی که براساس منافع قشربندیهای طبقهی حاکمِ سرمایهدار صورت میگیرند، تعریفها و بهویژه تصویرهای روشن و بیابهامی وجود دارد؛ اما تا آنجاکه من اطلاع دارم، در هیچیک از این آثارْ چنان تعریف و تصویر روشنی از آن شکلی از سرنگونی که در کشورهایی مانند لیبی، عراق، افغانستان و خصوصاً سوریه واقع شدهاند، وجود ندارد تا براساس آن بتوان بهمقابلهی انقلابی و طبقاتی و سازمانیافته برخاست، و تغییرات ناشی از مبارزهی کارگران و زحمتکشان را بهسمت سرنگونیِ طبقاتیـانقلابیـسوسیالیستی هدایت کرد. بنابراین، چارهای جز این نیستکه برمبنای تجارب اجتماعیـتاریخی موجود، تفاوت بین سرنگونیهای طبقاتیـانقلابیـسوسیالیستی و سرنگونیهایی مانند آنچه در لیبی و عراق و سوریه واقع شدهاند، را چنان با معیارهای نظریـعملی تعریف و تصویر کنیم که قبل از وقوع سرنگونی فراطبقاتیِ دولت جمهوری اسلامی (یعنی: قبل از تخریب همهجانبهی جغرافیای سیاسی ایران بههمان شیوهای که لیبی و سوریه تخریب شد) بتوانیم بهمقابلهی سازنده و انقلابی با رژیم برخیزیم.
اما قبل از این تعریف و تصویر، باید بهاین مسئله نیز بپردازیم که آیا جغرافیای سیاسی ایران و جمهوری اسلامی در معرض پروژهی رژیمچنج هست یا نه؛ و اگر هست، احتمال آن چقدر است؟ در این رابطه، بدون اینکه بتوان با قطعیت حکم کرد، میتوان روی دو نکته انگشت گذاشت:
اول اینکه: همهی شواهد و اخبار و همچنین همهی سیاستهای منطقهای و جهانی جمهوری اسلامی، و همچنین همهی سیاستهای منطقهای و جهانی بلوکبندی ترانسآتلانتیک و در رأس آن ایالات متحدهی آمریکا حاکی از این است که امکان وقوع پروژه رژیمچنج در ایران نه تنها منتفی نیست، بلکه از زاویه منافع دولت آمریکا ـدر کلیت خویشـ و بهویژه از زاویه نگاه هیئت حاکمهی فیالحال موجود در این امپراتوریِ نظامیـاقتصادیـسیاسی، «تغییرِ» رژیم سیاسی در ایران تا آنجایی جدی وانمود میشود که بهصراحت از آن سخن میگویند و بهصراحت نیز اعلام میدارند که بهگروههای «اپوزیسیونِ» پذیرای این سیاستْ همهجور کمک هم میکنند. بههمین دلیل استکه بسیاری از گروههایی که خودرا اپوزیسیون وضعیت موجود در ایران میدانند، ضمن اینکه دَم در وردی کاخ سفید بهانتظار تفقدهای عمو سام صف کشیدهاند، بهطور همزمان نعلین اشرافیت حاکم در عربستان سعودی را هم لیس میزنند تا شاید حقالزحمهی جاکشی سیاسیشان اندکی افزایش یابد!؟
دوم اینکه: هیچ فرد یا گروهی نمیتواند دربارهی میزان احتمال وقوع یا اِعمال پروژه رژیمچنج برعلیه دولت جمهوری اسلامی با قاطعیت نظر بدهد. چراکه وقوع یا اِعمال چنین پروژهی جنایتکارانهای بهعوامل متعدد و متغییری بستگی دارد که هیچیک از آنها تحت اختیار هیچ فرد و گروه خاصی نیست. منهای تعادل و توازن قدرتهای برتر جهانی و بهویژه تعادل و توازن دو بلوکبندی ترانسآتلانتیک و اروآسیا، منهای معاملاتی که قدرتهای برتر و همچنین دو بلوکبندی برتر جهانی در موارد متعدد و ازجمله نسبت بهجمهوری اسلامی با هم دارند، منهای نتایج نامعلوم سیاستهای جهانی و خاورمیانهای جمهوری اسلامی، و حتی با نادیده گرفتن اوج و حضیض مبارزات کارگری در دیگر کشورهای خارومیانه ویا در عرصهی جهانی؛ اما در رابطه با میزان و چگونگی وقوع یا اِعمال پروژهی رژیمچنج (که بههرصورت مخرب و نابودکننده است)، یک عامل (یعنی: آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی مبارزهی کارگران، زحمتکشان و فرودستان) وجود دارد که حتی میتواند کلیتِ این پروژه را متوقف کند. گرچه این عامل تحت کنترل کمونیستها و نیروهای انقلابی و مترقی نیست، در وضعیتی بهشدت پراکنده عمل میکند و فاقد آگاهی طبقاتی است؛ اما میتواند موضوع کارِ طبقاتی، انقلابی و کمونیستی قرار بگیرد. این عامل مؤثر که دارای قابلیت رشد تا حد تعیینکنندگی است، بهواسطهی کارِ سازماندهی طبقاتی و رشد آگاهی تاریخی ـعلیرغم کنشهای جمهوری اسلامی و نیروهای جهانی و منطقهایـ میتواند احتمال وقوع ویا اِعمال پروژهی رژیمچنج را کاهش بدهد ویا آن را بهطورکلی متوقف کند.
بههمین دلیل استکه بورژوازی ترانسآتلانتیک و بهویژه رسانهها و نهادهای «حقوق بشریِ»[!؟] وابسته بهآمریکا از همهی کنشهای اجتماعی و سیاسی و حتی کنشهای عصیانیـکارگری، بهاصطلاح دفاع میکنند؛ اما در مورد حق ایجاد تشکل مستقل (از دولت و نهادهای بهاصطلاح بینالمللی) و بهویژه در مورد مطالبهی افزایش دستمزد کارگران در تناسب با خطِ فقر و نرخ افزایش تورمْ کر و لال و کور میشوند. بههرروی، بورژوازی غربی تا آنجایی بهجنبش و واکنشهای اجتماعی در ایران علاقمند استکه اولاًـ بتواند رژیم را زیر فشار بگذارد تا همانند عراق و لیبی گامهایی دیگری در راستای ایجاد زمینهی اِعمال رژیمچنج بردارد؛ و دوماًـ امر مبارزهی طبقاتیِ کارگران، زحمتکشان و فرودستان را غیرعمده نشان بدهد و کنار بزند.
با توجه بهنکات بالا در بارهی عوامل متغییر در وقوع رژیمچنج و نیز فاکتورهای بازدارندهی آن، بهتر استکه بحث را با ارائهی تصویری کلی از چیستی و چگونگی «رژیمچنج»، و طبعاً هدف از اجرای آن ادامه بدهیم.
نیمهی دوم قرن بیستم شاهد انواع کودتاهای نظامی در جهان و بهویژه در آمریکای لاتین بهزعامت CIAو درجهت افزایش منافع صاحبان سرمایههای کشورهای غربی و بهویژه سرمایهداران آمریکایی بود. در سادهترین تعریف، رژیمچنج جایگزینِ بهمراتب مخربتر و سرکوبگرانهترِ کودتاهای نظامی است. تفاوت پروژهی رژیمچنج با کودتای نظامی (که فقط سرنگونکننده است) در این استکه رژیمچنج در تناسب با توازنِ مجموعهی نیروهای متفاوت و حتی متنافرِ داخلی و خارجی و سیاسیـطبقاتیِ درگیر ـبرخلاف کودتای نظامیـ میتواند طیف متنوعی از تحمیلات امپریالیستی را درپیداشته باشد؛ که سادهترینِ آنْ به«اطاعت» واداشتن دولت مفروضی استکه مجموعاً میتواند برجای بماند، و سختترین آنْ حملهی نظامی و سرنگونی قهرآمیز دولتی است که مجموعاً نمیتواند برجای نماند.
نهادهای مجری پروژهی رژیمچنج که عموماً آمریکاییها بهطور پنهانی در رأس آن قرار دارند، بهواسطهی قدرت روزافزون مدیاییـایدئولوژیکِ خویش، بهویژه با استفاده از «شبکههای اجتماعی» (مانند فرستندههای ماهوارهای، فیسبوک، توییتر، تلگرام و مانند آن)، و همچنین با بهکارگیریِ ان.جی.اوهای رنگارنگْ اعتراضات اجتماعی، سیاسی ویا اقتصادیِ گروهبندیها و اقشار مختلفِ کشورهای مختلف ـاما معمولاً «درحال توسعه»ـ را چنان تحت سیطرهی ایدئولوژیک خویش قرار میدهند تا با استفاده از بازوی این معترضین، دولت و طبقهی حاکم کشور خاصی را بهتابعیت بیشتر خویش وادار کنند. بنابراین، عامل اساسیِ «تدارک» و طبعاً وقوع پروژهی رژیمچنج (بهمثابهی کنشی امپریالیستی) ضمنِ تسویه افراد و گروههای «غیرخودی» از بافت و ساختِ دولتها، درعینحال خالی کردن جیب بورژوازی کشورهای درحال توسعه است. اما این تصویر فقط ظاهر امر را نشان میدهد؛ چراکه بورژوازی این کشورها هرآنچه را از دست میدهد، بهاضافهی «حقالزحمه»ی خودْ بهنوعی از کیسهی مردمی بیرون میکشد که مجموعاً با عبارت «فرودستان» قابل توصیفاند.
چرا رژیمچنج مخربتر و حتی سرکوبگرانهتر از کودتاهای نظامی است؟
بهاین دلیل که کودتای نظامی ـاغلبـ با تنفر مردم و بُروز روحیه ضدکودتایی و ضدآمریکایی همراه بود؛ اما این مسئله در مورد رژیمچنج برعکس است. رژیمچنج ـدر واقعـ کودتایی است که با القائات و حتی آموزههای تدارکاتیـسازمانیافتهی ایدئولوژیکِ «رهاییبخشِ» آمریکاییْ نیروی گروهها، اقشار و حتی تودههای وسیعی را برخلاف طبیعتِ اجتماعیـطبقاتیشان بهکار میگیرد که درصورت سازمانیافتگی و آگاهی طبقاتی میتوانستند در پروسهی مبارزهی دمکراتیک، سازمانیابی در دیگر ابعاد مبارزهی طبقاتی را آموزش بینند و دست بهعمل بزنند. بنابراین، رژیمچنج ـمنهای ویژگیاش در کشورهای مختلفـ نه تنها هدفی جز شدت بخشیدن بهاستثمار و چپاول درجهت تشدید انباشت سرمایه ندارد (که ناگزیر با سرکوب و خفقان بیشتر همراه است)؛ اما دارای این مشخصه نیز هست که نیروی مبارزاتیِ بهتراکم درآمدهی تودههای کار و زحمت را برضدِ خودِ این مردم بهکار میگیرد تا نه تنها استثمار و سرکوب را شدت دهد، بلکه ناامیدی و این خرافه را نیز شایع کند که نتیجهی مبارزهی سیاسیـاجتماعیْ گرفتاری در وضعیت مشقتبارتری است. جنبش «نان و آزادی» در پارهای از کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، مثل مصر و تونس (که بورژوازی آن را «بهار عربی» مینامد) یکی از نمونههای رژیمچنج، و تحولات سال 2014 در اوکراین نیز نمونهی دیگری از آن بود.
تا اینجا چهرهی بهاصطلاح متمدنانهی پروژهی رژیمچنج را تصویر کردهایم؛ این پروژه ـاماـ چهرهی دیگری هم دارد که تاکنون در یوگوسلاوی، افعانستان، عراق، لیبی و وسوریه واقع شده و شماری از کشورهای دیگر (و بهاحتمال بسیار قوی ایران) را نیز بهعنوان «نامزد» در برنامه دارد. مشخصهی این چهره یا شکل از پروژهی رژیمچنجْ استفاده از آخرین دستآورهای تکنولوژیکِ نظامی و جاسوسی برای درهمکوبیدن همهی نهادها و تأسیسات لازم برای زندگی مدنی در کشور مورد نظر است. بدینترتیب، ضمن اینکه دارودستههای ازپیش آموزش دیدهی «داخلی» که «مشروعیتِ» سیاسیـدولتی، مذهبی یا عشیرتیـقومی را نیز یدک میکشند، بهنوعی صحنهگردانیِ بلبشویی تحت عنوانِ «سیاست» و «اقتصاد» را بهعهده میگیرند، سلاحهای جدید هم مورد آزمایش قرار میگیرند و برای عرضه بهبازارهایی مهیا میشوند که همین شکل از رژیمچنج فراهمکنندهی آن است. بههرروی، این شکل از رژیمچنج ـنیزـ معمولاً یک «پیشدرآمد» تدارکاتیـسیاسی دارد که اساس آن «دفاع از حقوق بشر» و مقابله با سیاستهایی است که بهانهی مخالفت با آنْ دفاع از امنیت منطقهای ویا جهانی است. همانطورکه اغلب آدمهای روزنامهخوان و تااندازهای آشنا بهسیاست میدانند، این شکل از رژیمچنج از یوگوسلاوی آغاز شد، وبا پشتِ سرگذاشتن افغانستان و عراق و لیبی، اینک در سوریه در جریان است.
«رژیمچنج» در تقابل با سازمانیابی طبقاتی
«نازکاندیشان» رژیمچنج ـبرخلاف سوسیال دمکراسی یا چپ خردهبورژوایی ایرانیـ بهخوبی میدانند که آنچه میتواند مانع اجرای سیاستهای رژیمچنجی آنها شود، صف متحد و بهلحاظ طبقاتیـتاریخیْ آگاه کارگران و زحمتکشان است. بههمین دلیل هم غالباً تاآنجایی بهکارگران، زحمتکشان و فرودستان علاقه نشان میدهند که عصیانی (و نه طبقاتی) عمل میکنند. بنابراین، مؤثرترین عملی که میتواند احتمال بُروز توطئههای رژیمچنجی را کاهش بدهد و حتی بهتوقف بکشاند، سازمانیابی طبقاتی و آگاهانهی کارگران، زحمتکشان و فرودستان است. هدف تاکتیکی این مرحله از سازمانیابی ـدر کلیت خویشـ بالا بردن استانداردهای زندگیِ تودههای کار و زحمت از طریق ایجاد قدرت چانهزنی در برابر بورژوازی و دولت دربارهی افزایش خدمات اجتماعی و دستمزد واقعی است؛ و هدف استراتژیک آن نیز سرنگونی نظام سرمایهداری از طریق درهم شکستن ماشین دولتی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بهوساطت مدیریت همهجانبهی شوراهای زحمتکشان و کارگران است.
طبیعی استکه عکس این قضیه نیز صادق است. بدینمعنی که همهی آن عوامل، مفاهیمِ تبلیغی، آموزهها، تصویرپردازیها و کنشهایی که در پوزیسیون یا در «اپوزیسیون» ـبهلحاظ نظری یا عملیـ مبارزهی طبقاتی و سازمانیابی خودآگاهانهی کارگران و زحمتکشان را (آگاهانه یا بهدلیل نادانستگی) بهسایه بکشانند و فرعی تصویر کنند، در مختصات فیالحال موجود، خواسته یا ناخواسته، رژیمچنجی عمل میکنند. دریک کلام سرکوب مبارزات کارگری از سوی دولت جمهوری اسلامی، و همچنین تلاش بسیاری از گروههای «اپوزیسیون» که مبارزهی دمکراتیک کارگران و زحمتکشان را بهعصیان بکشانند، علیرغم تفاوت در شکل ـاماـ ذاتاً رژیمچنجی، آنتیکمونیستی و بهطورکلی بازتولیدکنندهی نظام سرمایهداری است.
*****
تا قبل از دههی هشتم قرن بیستم در هیچیک از فرهنگها و زبانهای دنیا اصطلاحی بهنام «انقلاب رنگی» وجود نداشت؛ و همین توضیح میدهد که چرا در ادبیات کلاسیک مارکسی و مارکسیستی حرفی از «انقلاب رنگی» و نوع خونبار و فوقالعاده مخرب و جنایتکارانهتر آن (یعنی: «رژیمچنج») وجود ندارد. گرچه هدف از تدارک و راهاندازی «انقلاب رنگی» ایجاد دگرگونی در ساختار سیاسی یک کشور معین و براساس منافع معینی استکه بدون شک بورژوایی، امپریالیستی و ارتجاعی است؛ اما «رژیمچنج» میتواند همین دگرگونی بورژواییـامپریالیستیـارتجاعی را تا تخریب همهی زیرساختهای سرزمینی خاصْ چنان ادامه دهد تا اساس مدنیت یک جامعه را بهنابودی بکشاند و فرارفتهای ناشی از مبارزهی طبقاتی در آن سرزمین را بهامری محال تبدیل کند.
گرچه پتانسیل مبارزهی طبقاتی در کشورهایی (مانند لهستان، چکسلواکی، رومانی و غیره) که در معرض «انقلاب رنگی» قرار گرفتند، بهشدت کاهش یافته است؛ معهذا بهدلیل تداوم تولید بورژوایی، بقای دو طبقهی عمدهی کارگر و سرمایهدار، و نیز وجودِ بعضی سنتها و نهادهای مبارزاتیِ بهشدت تضعیف شده، مبارزهی طبقاتی و فرارفتهای ناشی از آنْ همچنان ممکن بهنظر میرسد. اما آن کشورهایی (مانند لیبی، سوریه و غیره) که مشخصاً و بهطور مستقیم در معرض «رژیمچنج» قرار گرفتهاند، بهدلیل تخریب زیرساختهای تولیدی و مدنی، و همچنین عمدگی یافتن ستیزها و گنگستریسم عشیرتیـدینی، مبارزهی طبقاتی و فرارفتهای ناشی از آن، چنان ناچیز و حتی در مواردی ناممکن شده است که ویژگی و دینامیسم اجتماعیـتاریخی خود را از دست داده و در یک کلام بهزائدههای امپریالیستی تبدیل شدهاند. نتیجهی این تبدیل و تحولِ منحوس و جنایتکارانه، استقرار بربریت پیشاسرمایهدارانهی مسلح بهانواع سلاحهای فوقالعاده مخرب بهجای مدنیتِ طبقاتیِ سرمایهدارانه است؛ که حاصلی جز رواج کشتار و جنایت، بیارزشی قریب بهمطلق زندگی، و طبعاً سقوط روزافزون ارزشهای انسانی و افزایش توحش ندارد.
اولین انقلابات رنگی در کشورهای اروپای شرقی که زیر سلطه همهجانبهی شوروی سابق بودند، واقع شد؛ و پس از موفقیتهای بورژواییـامپریالیستیِ اولیه و درهمکوبیدن بهاصطلاح نَرم و غیرخشن مدنیت این جوامع و حتی تجزیه بعضی از آنها، در گام بعدی بهبهانههای گوناگون و اغلب فوقالعاده دروغین و مسخره بهشمال آفریقا و خاورمیانه نیز تسری داده شد تا شکل و شمایل کاملاً متفاوت و بسیار جنایتکارانهتری را بهنمایش بگذارد.
جهانگستری کشورهایی که مجموعاً بلوکبندی ترانسآتلانتیک را تشکیل میدهند و بهویژه سیاستهای جهانگسترانهی ایالات متحدهی آمریکا که در رأس این بلوکبندی قرار دارد، تقابل تخریبگرانه و جنگطلبانه با بلوکبندی روبهرشد و گسترشِ اروآسیا را (که روسیه و چین در رأس آن قرار دارند) الزامی میسازد. این وضعیت، تحمیل فاجعهای همانند یوگوسلاوی سابق را بههمهی آن کشورهایی در دستور میگذارد که صددرصد «خودی» بهحساب نمیآیند و بعضاً مثل جمهوری اسلامی هم شرقی و هم غربیاند. آنچه بهاین «تحمیلِ» امپریالیستی شدت و ضعف و نیز شکلهای گوناگونی میبخشد، ویژگیهای تاریخی، اجتماعی، طبقاتی و اقتصادی این کشورهاست؛ و آنچه اساساً چنین «تحمیلی» را ممکن میسازد، پتانسیل بسیار پایین سازمانیافتگی و بهویژه آگاهی اجتماعیـطبقاتیـتاریخیِ کارگران، زحمتکشان و بهطورکلی فرودستان است.
«رژیمچنج» در ایران؟!
همانطور که پتانسیل بسیار پایینِ سازمانیافتگی و آگاهی اجتماعیـطبقاتیـتاریخیِ کارگران، زحمتکشان و فرودستانِ جامعهای مفروض (مانند ایران) میتواند وقوع پروژهی «رژیمچنج» را بهنفع کشورهایی با قدرت اقتصادیـسیاسیـنظامی بسیار برتر ممکن سازد؛ برعکس، سازمانیافتگی و و بهویژه آگاهی طبقاتی و انسانی تودههای کار و زحمت ـنیزـ میتواند چنان از احتمال وقوع این پروژهی مخرب و جنایتکارانه بکاهد که وقوع آن را بهامری غیرممکن تبدیل کند. این رابطهی متقابل بهقدری درست استکه حتی میتوان چنین ابراز نظر کرد که: وقوع پروژهی امپریالیستیِ «رژیمچنج» در هرکشور مفروض و قابل مقایسهای با ایرانْ نهایتاً تابعی از پتانسیل مبارزهی سازمانیافته و آگاهانهی طبقاتی است؛ مبارزهای که مقدمتاً هم صاحبان سرمایه را بهواسطهی مطالبهی دستمزد واقعی (و درعینحال پرداخت بهموقع)، افزایش تدریجی استاندارهای زندگی، انواع بیمهها و مسائلی از این قبیل هدف قرار میدهد؛ و هم دولت را مجبور میکند تا ضمانت اجرای پارهای از مطالبات کارگری را بهعهده بگیرد، و بهدرآمدهای درحد حداقل دستمزد، متناسب با تعداد خانوار انواع یارانهها را بپردازد.
گرچه مطالبات کارگری و آنچه دولت باید در قبال کارگران، زحمتکشان و فرودستان تعهد اجرای آن را بهعهده بگیرد، امر ثابتی نیست که بتوان لیست جامعی برای آن نوشت؛ اما میتوان روی عامترین مطالبهای که مردم کارگر و زحمتکش بهآن نیاز دارند و باید تحقق اجرای آن را از دولت بخواهند، انگشت گذاشت. این مطالبات بدون تقدم و تأخر عبارتند از: بیمهی درمانی و بهداشتی رایگان برای همهی کسانی که درآمدشان در حد حداقل حقوق یک کارگر فنی است؛ پرداخت کمکهزینه مسکن برای همهی کسانیکه درآمدی پایینتر از درآمد یک کارگر متخصص دارند؛ پرداخت حقوق بیکاری تا زمانی که دولت برای دریافتکنندهی این حقوق کارِ مناسب فراهم کند؛ ایجاد صندوقی برای پرداخت حقوقهای معوقهی کارگران؛ تحصیل رایگان در همهی سطوح تحصیلی و تحصیل اجباری تا مقطع دیپلم دبیرستان؛ ایاب و ذهاب رایگان و مناسب برای همهی مقاطع تحصیلی، تغذیه رایگان برای محصلین زیر 15 سال؛ و...
*****
این درست استکه پیشاپیش نمیتوان شکل وقوع پروژهی رژیمچنچ در هیچ کشوری (یعنی: سرنگونیِ امپریالیستی دولت در آن کشور) را و ازجمله پروژهی رژیمچنچ در ایران را مشخص کرد؛ اما منهای میزان احتمال و شکل نامشخص بُروز این فاجعهی بورژوایی (و درعینحال امپریالیستی) برای بسیاری از کشورهایی که صددرصد «خودی» بهحساب نمیآیند؛ اما آنچه در این مورد قطعیت دارد، خاصهی مخرب پروژهی رژیمچنج ـحتیـ قبل از وقوع قطعی آن است. بهعبارت دیگر، وقوع پروژهی رژیمچنج بهطور خلقالساعه و بدون تدارکات گوناگون و پیشزمینههای مختلفِ قبلی غیرقابل اجراست. از اشکال بسیار متنوع دسیسهچینی بهمثابهی سادهترین و درعینحال شناخته شدهترین تدارک رژیمچنجی در سرزمینی خاص بگذریم؛ آنچه در اینجا باید روی آن متمرکز شویم، بهخدمت گرفتن جنبشهایی با مطالبات دمکراتیک است، که بهوساطت سلطهی هژمونیکِ آن کشورهایی ممکن و میسر میگردد که پروژهی رژیمچنج را در برنامه دارند و آن را هدایت میکنند. فراموش نکنیم که این دسیسهی سرکوبگرانهی امپریالیستی پیشزمینههایی دارد که عامترین آنهاْ دامن زدن بهتفاوتها، اختلافات قومی و چهبسا ستمهای زبانی، منطقهای، مذهبی،...؛ و تبدیل این تفاوتها بهستیزههایی اغلب خونین است.
اگر از ایجاد ارتباطات پنهانی و «خاص» با بعضی افراد و گروههای معترض، حمایت از شبکههای بهاصطلاح فرهنگی (که اغلب در پوشش و شکل ان.جی.او خودمینمایانند)، و همچنین از ایجاد و تقویت دستجات تروریستی ـنیزـ بهاین دلیل صرفنظر کنیم که درحال حاضر در حوزهی پراتیک سازماندهندگان مبارزت کارگری نیست؛ اما قابل تأکید استکه «متمدنانه»ترین، علنیترین و درعینحال قانونیترین ابزار اِعمال سلطهی ایدئولوژیک در مورد کشورهایی که پروژهی رژیمچنج را در برنامه دارند و آن را هدایت میکنند، رسانههای همگانی (در وسیعترین مفهوم ممکن آن) است که دربرگیرندهی اغلب دانشگاههای بسیار معتبر، مؤسساتیکه با بودجههای دولتیْ برنامههای گوناگونِ ماهوارهای تولید میکنند، شبکههای تولید و دستکاری «خبر» (بههمراه هزاران روزنامه و مجله، و همچنین دهها هزار ژورنالیست مزدور و جنایتپیشه)، و بالاخره شبکههای رنگارنگ اجتماعی (مانند فیسبوک، توئیتر، کانالهای تلگرامی و غیره) است.
آنچه مجموعهی بسیار گسترده و پیچدرپیچ مدیای بورژوایی و امپریالیستی در برنامه دارد و در انجام آن نیز میکوشد و تااندازهای هم موفق بوده است، تقلیل ابعاد گوناگون مبارزهی طبقاتی و بهویژه وجه دموکراتیک آنْ بهمبارزهای استکه در مثبتترین صورت ممکن قابل تعبیر بهمبارزهی دمکراتیک بورژواییِ تحت هژمونیِ مدیای ترانسآتلانتیک است.
برای توضیح دقیقتر این مسئله، مقدمتاً میبایست کمی دربارهی «ابعاد مبارزهی طبقاتی»، رابطهی طبقات و اقشار گوناگون جامعهی سرمایهداری با این ابعاد و نیز رابطهی این ابعاد با «ابعاد قدرت» متمرکز شویم. طبیعی استکه تبیین این دو مسئله و بررسی رابطهی آنها باهم، ما را بهطور موقت از محور اصلی این نوشته (یعنی: مسئلهی رژیمچنج و سرنگونی فراطبقاتی) دور میکند، اما این امری ناگزیر است؛ چراکه بدون این فاصلهی تحقیقاتیـتئوریک مجبوریم با دست کشیدن از استدلال دیالکتیکیـماتریالیستی بهتصویرپردازی ژورنالیستی رایج روی بیاوریم که نه تنها در بیان جامع محور اصلی این نوشته کارآمد نیست، بلکه در بررسی هرگونه مسئلهی دیگری نیز (که بهنوعی بهمبارزهی طبقاتی ارتباط داشته باشد)، بهدلیل نبود استدلال دیالکتیکیـماتریالیستی، فاقد کارآیی است.
دربارهی ابعاد مبارزهی طبقاتی
مبارزهی طبقاتی در کلیت وجودی جامعهی سرمایهداری در سه بُعدِ متفاوت و درعینحال لایفنک و مرتبطِ دمکراتیک، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی خودمینمایاند که بهترتیب ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی «قدرت» را هدف میگیرند. تاآنجاکه این ابعاد از یکدیگر متفاوتاند، عمدتاً روی یکی از ابعاد قدرت متمرکز میشوند؛ و اما از آنجاکه این ابعاد درعینحال با هم مرتبطاند و حتی بههم تبدیل هم میشوند، هدفگیری هربعدی از قدرت مستلزم درگیری نسبی با دیگر ابعاد نیز هست.
برای مثال، خردهبورژوازی در مختصات دوگانهای قرار دارد که ناگزیر با مکث بسیار کوتاهی روی بعد مبارزهی دمکراتیک بهسرعت بهسوسیال دمکراتیسم میچرخد تا با کنترل مبارزهی دمکراتیکِ کارگران و زحمتکشان خودرا در قد و قوارهی بورژوازی ببیند و در شرایط «مقتضی» دست بهاقدام هم بزند.
مبارزهی دمکراتیک (که بهطور عمده روی بُعد اقتصادی قدرت طبقهی صاحبان سرمایه متمرکز میشود) بُعدی از مبارزه و کنشگری طبقاتیـاجتماعی استکه همهی گروهبندیهای جامعه (اعم از گروههای کارگری، خردهبورژوایی ویا حتی بورژوایی) میتوانند بنا بهویژگیهای خویش درگیر آن شوند؛ مبارزهی سوسیال دمکراتیک آن بُعدی از مبارزه و کنشگری طبقاتیـاجتماعی استکه تنها طبقهی کارگر و خردهبورژوازی میتوانند درگیر آن شوند؛ و بالاخره مبارزهی سوسیالیستی آن بُعدی از مبارزه و کنشگری طبقاتیـاجتماعی است که صراحتاً و بهطور همهجانبهای مبارزهی طبقاتی است، و تنها با حضور آگاهانهی تودههای کارگر و زحمتکش در تقابل با قدرت سیاسی بهمثابهی محور دیگر ابعاد قدرت بورژوایی است که مادیت میگیرد. بههرروی، قبل از ادامهی بحثْ لازم بهتوضیح و تأکید استکه وقتی سخن از ابعاد مبارزهی طبقاتی درمیان است، اولاًـ تفکیک ابعاد و تناظر آنها با ابعاد قدرت سیاسی بهمعنی عمدگیِ رابطه و نه مطلقیت آن است، (برای مثال، مبارزهی دمکراتیک خردهبورژوایی در اغلب مواقع جنبهی سوسیال دمکراتیک هم دارد)؛ و دوماًـ شکل بُروز مبارزه ثانوی است، (برای مثال، گرچه بعید است، اما غیرممکن نیست که مبارزهی دمکراتیکِ بورژوایی و بهویژه مبارزهی سوسیال دمکراتیک خردهبورژوایی حتی بهشکلِ مسلحانه هم مادیت بگیرد، و با کشتار و اعدام و تاوانهای بسیار سنگین نیز همراه باشد). بهطورکلی، آنچه ابعاد مبارزهی طبقاتی را از هم تفکیک میکند، مقدمتاً بُرد طبقاتیـتاریخی، و سپس گستردگی، تداوم و پیوستگی این ابعاد بهمثابهی ابعاد یک واقعیت حجمی و در عینحال متغییر و در حرکت است.
مبارزهی دمکراتیک: مبارزهی دمکراتیک (اعماز اینکه کارگری، خردهبورژوایی ویا بورژوایی باشد) مبارزهای عمدتاً اقتصادی استکه مطالبات و همچنین هدفمندیاش ـهرچه باشد و نباشدـ اساساً محدود بههمین جامعهی موجود است؛ و هیچگونه ستیز رادیکالی با رابطه و مناسبات تولیدی و اجتماعی سرمایهدارانه ندارد. تفاوت در این استکه کارگران ـگاه وسیعتر و بعضاً محدودترـ اما بهطور دائم و بهگونهای انشکافیابنده درگیر این بُعد از مبارزهاند؛ خردهبورژوازی با نوسان و در بازی موش و گربهای (که عمدتاً استفاده از بازوی کارگران را مد نظر دارد)، برعلیه بورژوازی بهعرصهی مبارزهی دمکراتیک پرتاب میشود تا در زمان مقتضی دوباره با بورژوازی بیعت کند و کارگران را در مقابل سرکوبِ بورژوازی تنها بگذارد؛ و بورژوازی ـدر بهترین صورت ممکنـ فقط براساس منافع طبقاتی خود که اغلب در محدودهی بُروز تخالف در میان گروهبندیها و اقشار شاکلهاش خودمینمایند، بهعرصهی مبارزهی دمکراتیک وارد میشود که درعینحال میتواند سرکوبکنندهی مبارزهی دمکراتیک کارگری و حتی خردهبورژوایی هم باشد. بهطورکلی، این سه رویکرد از مبارزهی دمکراتیک بهلحاظ امکان گسترش اجتماعیـطبقاتی و بهویژه بهلحاظ امکان تکامل تاریخیْ تفاوتهایی باهم دارند که بسیار اساسی است.
صرفنظر از قرنهای 18 و تااندازهای قرن 19 که بورژوازی هنوز بعضی از عناصر انکشاف سیاسی را دارا بود، و بهدلیل بعضی کنشهای تااندارهای ترقیخواهانهاش در آن مرحله، از دمکراتیسمی برخوردار بود که بعضاً از طبقهی صاحبان سرمایه فراتر میرفت و بخشهایی از خردهبورژوازی را نیز دربرمیگرفت؛ اما هماینکْ مبارزهی دمکراتیک بورژوایی چیزی جز همین کنش و برهمکنشهای انتخاباتی نیست که در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری مشاهده میکنیم. این فعل و انفعالات ضمن ایجاد فعلیت کاذب و فریبدهنده برای تودههای کارگر و زحمتکش (که مثلاً در سرنوشت خویش دخالت دارند)، مسائل ناشی از تحولات قشری طبقهی سرمایهدار را نیز بهطور دمکراتیک مدیریت میکنند. منشأ این تحولات در موارد نه چندان ناچیزی تغییر مناسبات در شکل مالکیت سرمایه (نه رابطهی کار و سرمایه) است که ناشی از تکامل تکنولوژیک ویا تحول در موازنهی قدرتهای جهانی یا منطقهای نسبت بهکنترل بازارهاست که بعضاً با پیدایش گروهبندیها و حتی قشربندی جدیدی در درون طبقهی صاحبان سرمایه همراه است.
بههرروی، هرشکلی از کنشِ دمکراتیکِ بورژواییْ ضمن اینکه بهحل و فصل مسائل گروهبندیهای درونی طبقهی صاحبان سرمایه میپردازد، متناسب با زمان و مکانْ سرکوبگرانه نیز هست؛ چراکه دمکراتیسم بورژوایی بههرصورتی که واقع شود، ذاتاً در مقابل کنش مبارزاتی کارگران و زحمتکشان، و درنتیجه در مقابل کیفیت اجتماعی این مبارزات (که دمکراتیک است)، واکنش سرکوبگرانه نشان میدهد.
گرچه بارزترین چهرهی مبارزهی دمکراتیکِ کارگریْ اقتصادی است و دریافت دستمزد واقعی را پی میگیرد؛ اما کیفیت اجتماعی این مبارزهی عمدتاً اقتصادی نه تنها بهطور خودبهخودْ دمکراتیک است، بلکه بهلحاظ کمّی فراگیرترین کنش دمکراتیک و بهلحاظ کیفی نیز دارای امکان فرارفتهای اجتماعی و طبقاتی است. این نکته را کمی بیشتر مورد بررسی قرار دهیم:
اولاًـ کارگران در مناسبات و تبادلاتی که با تودههای زحمتکش دارند، بیشترین جمعیت جامعهی سرمایهداری را تشکیل میدهند. بنابراین، مبارزهی دمکراتیک کارگری بهطور خودبهخود مبارزهای فراگیر و تودهای است.
دوماًـ مبارزه برعلیه قوانین جامعهی سرمایهداری و بهویژه برعلیه آن قوانینی که مستقیماً مانع سازمانیابی کارگری میشوند و میزان دستمزدها را بهنفع صاحبان سرمایه تعبیر و تفسیر میکنند ـصرفنظر از شدت و ضعف ویا شکلِ بُروز آن، جوهرهی وجودی و مبارزاتی طبقه کارگر و طبعاً تودههای زحمتکش را تشکیل میدهد[2].
سوماًـ مبارزهی دمکراتیک کارگری بهعنوان امری حیاتی برای تودههای کارگر، علیرغم بعضی افتوخیزهای ناشی از انواع سرکوبهای اقتصادیـاجتماعی و سیاسیـنظامی، اما بنا بهجوهرهی وجودی خویش و برخلاف دمکراتیسم بورژوایی و خردهبورژواییْ وقفهناپذیر و پیگیر است.
نتیجه اینکه: مبارزهی دمکراتیک کارگری بهواسطهی جنبهی کمّی گسترده، کیفیت فرارونده و خاصهی وقفهناپذیریاش ـدر واقعـ همانند موتوری عمل میکند که طی گذر زمانِ واقعی (یعنی: در پروسهی تکامل خود)، اغلبْ نه تنها خردهبورژوازی، بلکه حتی بورژوازی را هم بهدمکراتنمایی وادار میکند. این دمکراتنمایی در رابطه با خردهبورژوازی بهمثابهی محرکِ کنش دموکراتیک عمل میکند و نسبت بهبورژوازیِ در قدرتْ نیز نوعی عقبنشینی در مقابل فشار مبارزاتیـدمکراتیک کارگران و زحمتکشان بهحساب میآید.
دمکراتیسم خردهبورژوایی، حتی آنجاکه بهرادیکالترین شکلْ نمایان میشود، چیزی جز نمایش عریانِ ذاتِ وجودی این قشرِ اغلب پُرشمار ـدر دوگانگی و نوسانـ نیست. کارگران طی مبارزه برای سازمانیابی طبقاتیـاقتصادی خویشْ بدون اینکه حتی تصوری از تبلیغ و برانگیختن داشته باشند، بهلایههای پایینی خردهبورژوازی نشان میدهند که اگر مطالبهای وجود دارد، باید بیان شود؛ و برای بیان مطالبهای خاص باید بتوان سازمان یافت و دربارهی آن حرف زد. بدینترتیب، منهای آن دورهای که بورژوازی هنوز بهقدرت سیاسی دست نیافته بود و در مقام اپوزیسیون ابراز وجود میکرد، کنشهای دمکراتیک از سوی خردهبورژوازی در جامعهی سرمایهداریِ تثبیت شده (از مطالبهی آزادی احزاب و بیان گرفته تا برابری همهی افراد در مقابل قانون) متناسب با مختصات هرجامعهی خاصی و بهویژه در عرصهی جهانی، تحت تأثیر مبارزات وجودی کارگران است که شکل میگیرد؛ و در اغلب موارد ـهمـ با کنشهای دمکراتیک کارگری نوعی توازن را بهنمایش میگذارد. اما این توازن بهمعنای ادغام و ترکیب استراتژیک نیست. چراکه دمکراتیسم خردهبورژوایی تا آنجایی در عرصهی اجتماعی ابراز وجود میکند و با تودههای کارگری متوازن میشود که کارگران بهمثابهی یک طبقهی مستقلْ روابط و مناسبات شاکلهی نظام سرمایهداری را بهچالش نکشیده باشند.
بهبیان دیگر، همگامی خردهبورژوازی در کنشهای دمکراتیک کارگری تا آنجایی تداوم مییابد که مبارزهی اقتصادیـدموکراتیک کارگری بهنوعی تحت کنترل افراد و نهادهای خردهبورژوایی قرار داشته باشد؛ و خردهبورژوازی بتواند با استفادهی ابزاری از بازوی اجرایی کارگرانْ امتیازات بیشتری از بورژوازی بگیرد. دوگانگی خردهبورژوازی در کنشهای دمکراتیک و در مقابلهاش با بورژوازی و دولتِ پاسدار نظم موجود بدینتریتب استکه از یک طرف بدون اصل وجودی و کلیّت مبارزهی دموکراتیک کارگری در تقابل با قدرت اقصادی صاحبان سرمایه در کشورهای مختلف، امکان حضور اجتماعیـسیاسی دمکراتیک خود را از دست میدهد و چارهای جز پذیرش اجحافات بورژوازی بزرگِ «خودی» نخواهد داشت؛ و از طرف دیگر، چنانچه مبارزهی دموکراتیک کارگری بنا بهخاصهی وجودیاش از دموکراتیسم محض، اقتصادی و محدود بهنظام سرمایهداری عبور کند و مطالبات سوسیال دمکراتیکی را پیش بکشد که بهمثابهی گذرگاهی بهسازمانیابی و کنشهای سوسیالیستی عمل میکند، خردهبورژوازیِ ذاتاً میخکوبْ بهنظام سرمایهداری برانگیخته میشود و پرشورتر از سلاطین سرمایهْ دربارهی تقدس مالکیت، خانواده و نظم موعظه سرمیدهد تا همان وقایعی را زمینه بسازد که در روزهای منجر بهشامگاه ژوئن 1848 در پاریس زمینه ساخته بود:
«... با برگرفتن تاج از سر هیولا، تاجیکه محافظ وی و پنهانکنندهاش از انظار مردم بود، رأس خودِ هیولا را، لخت و عریان، در برابر دیدگان همگان قرار دهد...، همان "نظم" که در فریادهای کاوینیاک بازتاب خشونتآمیز فضای مجلس و حال و هوای بورژوازی جمهوریخواه بود، همان "نظم" که با غرش مسلسلها گوشت تن پرولتاریا را از هم میدرید و پاره پارهاش میکرد...»[مارکس، مبارزهی طبقاتی در فرانسه].
بدون اینکه نوشتهی حاظر مجال این را داشته باشد که بهطور همهجانبهای بهاثبات این بپردازد که چرا دمکراتیسم خرده بورژوایی تحت تأثیر مبارزهی دمکراتیک کارگری شکل میگیرد، مختصر و مفید میتوان چنین گفت که تاریخ مبارزات کارگری طی 200 سال گذشته نشان میدهد که هرچه مبارزهی کارگران چهرهی جمعیتر پیدا میکند و بهنوعی نهادینهتر میشود، کموبیش بههمان نسبت هم خردهبورژوازی قالبهای اغلب «درخود» و محفلیـفرقهای خودرا رها میکند و متناسب با مختصات زمانیـمکانیاش بهطرف شکلی از سازمانیابی حزبی و کنش سیاسی روی میآورد. شاید در مواردی کنشگری سیاسی خردهبورژوازی قبل از کنشگریِ سیاسی طبقه کارگر شکل گرفته باشد؛ اما مجموعاً آنچه خردهبورژوازی را بهطرف تشکل و دخالتگری سیاسی سوق میدهد، پیدایش نهادهای کارگریِ علنی، مخفی ویا نیمه مخفی است.
[برای مطالعهی ویژگیهای سازمانیابی و مبارزات کارگری در اروپا میتوان بهاین کتاب هم مراجعه کرد: «اعتراض نیروی کار در اروپا»].
مبارزهی سوسیال دمکراتیک:خردهبورژوازی چهرهی بارزِ دوگانگی اجتماعی و حتی دورویی سیاسی درجامعهی سرمایهداری است. منشأ این دوگانگی اجتماعی و حتی دورویی سیاسیْ آرزومندیِ صعودهای بورژوایی از یکطرف، و بیمِ سقوط بهورطهی کارگری از طرف دیگر است که در تنشِ دائم، شخصیت اجتماعی خردهبورژوازی را (بهمثابهی کلیتی نسبتاً همگون) شکل میدهد. علاوه براین، لایههای بالایی و بهویژه لایههای میانی خردهبورژوازی بهواسطهی امکانات مالیِ خودْ از امکان تحصیل و آموزش برخوردارند، میتوانند کتاب و انواع نشریات را در اختیار داشته باشند، و حتی در پروسهی تشدید مبارزهی کارگر برعلیه کارفرماْ بهتدریج این امکان را پیدا میکنند که در محافل و مجامع مخصوص بهخود دربارهی وضعیتِ اجتماعی خویشْ بحث و بررسی کرده و این وضعیت را با دیدگاه ویژهای که دارند، تبیین و حتی تئوریزه و تبلیغ کنند. انواع نحلهها و راهکارهای بهاصطلاح سوسیالیستی (اعم از سوسیالیسم فئودالی و ارتجاعی و مانند آن) که در واقع رویکردهای «سوسیال دمکراتیک»اند، نتیجهی همین بحث و بررسیهاست که اساساً زیر فشار مبارزات دموکراتیک کارگری و حتی وحشت از این مبارزات شکل میگیرند.
بههرروی، علاوهبر استدلال عقلیـنظری، تجارب مکرر و فوقالعاده کثیرالشکل نیز نشان میدهد که خردهبورژوازی بدون نیروی رزمندهی طبقه کارگر بهانفعال میچرخد و بهنوعی از انواع متکثر صوفیگری پناه میبرد. اما آنجایی هم که طبقه کارگر فراتر از منافع خردهبورژوایی گام برمیدارد و بهطرف سرنگونی انقلابی و سوسیالیستی نظام سرمایهداری حرکت میکند، همین خردهبورژوازی که تا دیروز دوست و ادیب و حتی «رهبر» بود، در ازای امتیازاتی ناچیزْ نه تنها پشت طبقه کارگر را خالی میکند، بلکه او را بهگونهای بهمیدان میکشد که سختترین و خونینترین ضربات را متحمل شود.
بهطورکلی، حیات سیاسی و همچنین کنشهای دمکراتیکِ خردهبورژوازی در مقابله با اجحافات بورژوازی بزرگ از کنشهای مبارزاتی و همچنین از مبارزهی دمکراتیک کارگری تأثیر بسیار زیادی میگیرد؛ اما ازآنجاکه مبارزهی اقتصادی و دمکراتیک کارگری از پتانسیل انکشاف سیاسی و تاریخی ویژهای برخوردار است که میتواند فراتر از نظام سرمایهداری برود، و ازآنجاکه اساس موجودیت خردهبورژوازی بهمالکیت خصوصی و بقای نظام سرمایهداری وابسته است؛ ازاینرو، خردهبورژوازی در کنشی قابل تعبیر بهکنش غریزی، ازیکطرف بهواسطهی «نازکاندیشان» و نهادهای سیاسی و دانشگاهی و فرهنگیِ هوشیارترش ـمتناسب با هرزمان و مکان ویژهایـ بهنحوی بهسوسیال دمکراتیسم روی میآورد تا ضمن کنترل بازدارندهی مبارزات و جنبش کارگری، از بورژوازی نیز امتیاز بیشتری طلب کند. اما، مبارزهی سوسیال دمکراتیک برای تودههای کارگر ـبرخلاف سوسیال دمکراتیسم خردهبورژواییـ با طرح مطالباتی همراه استکه در نظام سرمایهداری نمیگنجد و بههمین دلیل بهپیشزمینهای تبدیل میشود که این طبقه را بهطرف سازمانیابی سوسیالیستی و انقلابی فرامیبرد.
بههرروی، ایستگاه کنشگری سوسیال دمکراتیک برای خردهبورژوازی همانند ابزاری دوسویه عمل میکند: از یکطرف با مبارزات کارگری ارتباط برقرار میکند و آن را تحت کنترل میگیرد تا بنا بهماهیت طبقاتی خود از انکشاف سوسیالیستی مبارزات کارگری جلوگیری کند؛ و از طرف دیگر، بهواسطهی همین «ارتباط» و «کنترلْ» امتیاز شرکت در قدرت سیاسی را بهدست بیاورد تا نهایتاً در ازای حفاظت از بقای نظام سرمایهداری، متناسب با میزان بهرهوری کار (یعنی: بنا بهامکانات اجتماعیـتاریخی بورژوازی) برای لایههای بالایی و تااندازهای هم برای کلیت وجودی خویش و نیز لایههای بسیار نازکی از طبقهی کارگر (که تحت عنوان اشرافیت کارگری از آن نام برده میشود) امتیازات اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی کسب کند.
گرچه شدت و ضعف، و نیز میزان گستردگی سوسیال دمکراتیسمِ خردهبورژوایی مستقیماً تحت تأثیر شدت و ضعف، و نیز گستردگی مبارزهی دموکراتیک کارگری در عرصهی جهانی است؛ اما چنانچه مبارزات و جنبش کارگری نتواند کنشگری سوسیال دمکراتیسم را بهمثابهی مرحلهی گذار بهجنبش سوسیالیستیْ پشتِ سر بگذارد و کلاً روی هرشکلی از سوسیال دمکراتیسم خط بطلان بکشد، در دامی مشابه همان دامی گرفتار میشود که در سال 1914 طبقهی کارگر در همهی کشورهای اروپا بهوساطت احزاب سوسیال دمکرات بهآن گرفتار آمد: جنگ، نابودی و برادرکشی.
نمونهی دیگر اینگونه بهدام افتادنِ طبقه کارگر را درسالهای 1923-1918 آلمان میبینیم که سوسیال دمکراسی ضمن پس زدن سلطنت موروثی، قیامهای متعدد ـاماـ پراکندهی طبقه کارگر را بهخون کشید. در سال 1919 «شورای کمیسارهای خلق» که برآمده از دو جریان عمدهی سوسیال دمکراسی آلمان بود، اعلام کرد که «برنامهی سوسیالیستی» را در پیش خواهد گرفت، اما «نظم تولید» و «مالکیت خصوصی» را حفظ میکند!! بالاخره حتی میتوان چنین ابراز نظر کرد که مهمترین عامل درونیِ انحطاط و عقبگردِ انقلاب اکتبر وجودِ سوسیال دمکراتهای پنهان در لباس سوسیالیستی در درون حزب بلشویک بود که بههنگام قدرتیابیْ دستآوردهای سوسیالیستی را کنار زدند و در کلیت خویشْ «استالینیسم» نام گرفتند.
مبارزهی سوسیالیستی:اگر در مقابل این سؤال قرار بگیریم که تفاوت اساسی بین سوسیال دمکراتیسم کارگری و سوسیال دمکراتیسم خردهبورژوایی چیست، مختصر و مفید میتوان گفت: سوسیال دمکراتیسمِ کارگری (که از نفی مبارزات اقتصادی و دمکراتیک کارگری در چارچوبهی نظام سرمایهداری سر برمیآورد)، در پروسهی مبارزهی آگاهانه و سازمانیابی سوسیالیستیْ نفی دیگری را بهمثابهی نفیدرنفیِ مبارزهی دمکراتیک کارگری از سرمیگذراند تا بهنیرویی تبدیل شود که ـدر واقعـ پیشزمینهی سرنگونی سوسیالیستی ماشین دولتی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا از طریق قدرتیابیِ شوراهای برآمده از مبارزات تودههای کارگر و زحمتکش است. آشکارترین و اساسیترین شاخص این تبدیل و نفیِ دومْ بهغیر از فعلیت مبارزاتی تودههای کارگر و زحمتکش، حضور مؤثر رهبران برخاسته از درون طبقهی کارگر در همهی عرصههای مبارزاتی (اعم از حزبی، شورایی، اتحادیهای و غیره) است.
براساس افت و خیزهایی که طبقهی کارگر از 120 سال پیش تا حال حاضر در عرصهی جهانی از سر گذرانده است، میتوان چنین نتیجه گرفت که هرچه فعلیت کارگران و زحمتکشان در عرصهی مبارزهی طبقاتی گستردهتر باشد و هرچه کادرهای رهبریِ اشکال مختلف مبارزه و سازمانیابیْ بیشتر پایگاه و حتی خاستگاه کارگری داشته باشند، بههمان نسبت تضمین سوسیالیستی جنبش بیشتر خواهد بود و احتمال انحطاط انقلاب کمتر میشود.
صرفنظر از بیانات آرمانگرایانهی نسبتاً راهگشا (که اعتلا یا شدتیابی مبارزهی طبقاتی برای تودههای کارگر و زحمتکش همانند مدرسهای استکه هرروزِ آن چند سال فرارفتِ آموزشیِ «دانش مبارزهی طبقاتی» را دربرخواهد داشت)، اما تجربهی انقلاب اکتبر، انقلاب 1923-1918 آلمان و نیز قیام بهمن 57 در ایران نشان میدهد که در دورههای شدتیابی مبارزهی طبقاتی، تنها درصورتی میتوان پیچیدگیهای انقلاب و ترفندهای ضدانقلاب را بهسرعت دریافت و بهمقابلهی سازمانیافته با آن برخاست که پیش از وقوع اعتلای مبارزاتیْ تدارکات لازم انجام شده باشد. این تدارک برای مردم کارگر و زحمتکش، علاوهبر تشکلها و همبستگیهای برخاسته از مبارزهی دمکراتیک کارگری، وجودِ شبکهای از مناسبات استکه اساس وجودِ آن، تبادلاتِ همهجانبهی آموزشیِ «دانش مبارزهی طبقاتی» باشد. همین تدارک ضروری استکه در عملْ امکان نفی دوم (یعنی: نفیدرنفیِ سوسیالیستی) را برای کنشگران سوسیال دمکراتیسمِ خردهبورژوایی نیز فراهم میکند. نیازی بهاستدلال نیست که چنین پراتیک مبرمی با نتایج همهجانبهی قابل محاسبهای همراه است که یکی از مشهودترین و درعینحال اساسیترین آنها، وجودِ رشدیابندهی کادرهای کارگری در همهی عرصههای مبارزهی طبقاتی است.
بهعبارت دیگر، حضور نسبتاً مداومِ مبارزاتیِ تودههای کارگر و زحمتکش، و نیز وجودِ رشدیابندهی کمّی و کیفیِ کادرهای کارگری که در رابطهی ارگانیک با همین تودههای کارگر و زحمتکش قرار داشته باشند، ضمن اینکه بیانکنندهی مرحلهی اعتلای انقلابی و سوسیالیستی است، درعینحال نشانگر این نیز هست که بخشی از سوسیال دمکراسی خردهبورژوایی در پیوندی تاریخیـاجتماعی و طبعاً آگاهانه با طبقهی کارگر (یعنی: در نفیِ فراروندهی هرشکلی از سوسیال دمکراتیسم) در زایش پرولتاریایی نقش داشته و خودرا نیز بهطور فراروندهای نفی کرده است. حقیقت این استکه بارزترین شاخص این پیوندِ نفیکننده و تاریخی، تلاش موفق در تربیت (و بهبیان درستتر: در تولیدِ) کادرهای برخاسته از میان تودههای کارگر و زحمتکش است؛ و این بهمعنی کادرهایی است که توان حضور در رهبریِ حوزههای مختلف مبارزاتی و انقلابی را داشته باشند.
و بالاخره اینکه هرشکل متصوری از گروهبندیهای بورژوایی (اعم از اینکه عمدگیِ مناسبات شاکلهی این گروهبندی اجتماعی ویا تولیدی باشد)، بنا بهذات استثمارگرانه و سرکوبکنندهی خویشْ فاقد امکان اجتماعیـطبقاتیِ کنشگری و رویکردهای سوسیال دمکراتیک است. درنتیجه احتمال پیدایش یک گروهبندی سوسیالیستی با پایگاه طبقاتی یا اجتماعی بورژواییْ مطلقاً غیرممکن است. اما باید توجه داشته باشیم که این مطلقیت شامل افرادِ دارای پایگاه اقتصای یا اجتماعیِ بورژوایی نمیشود. چرا؟ برای اینکه آنچه نهایتاً جایگاه تاریخی افراد را تعیین میکند، حتی فراتر از مناسباتی که آن فرد در آن زاده میشود، انتخاب و ارادهمندی اجتماعیـطبقاتی اوست. براین اساس، گرچه احتمال وقوع آن بسیار ناچیز است، اما غیرممکن نیست که یک بورژوازاده و یا حتی یک کارخانهدار بهواسطهی فهم قانونمندیهای اجتماعی، طبقاتی و تاریخیْ مناسبات تولیدیـاجتماعی و در نتیجه رابطهی طبقاتی خودرا تغییر بدهد و بهجنش کارگری بپیوندد و بهعنوان یک سوسیالیست انقلابی در کنار تودههای کارگر و زحمتکش (و البته نه در رهبری) قرار بگیرد.
تفاوت خردهبورژوازی با بورژوازی در این رابطهی معین (یعنی: نفی مناسبات شاکلهی «خویش» و پیوستن بهصفوف جنبش کارگری و سوسیالیستی) در این استکه برای خردهبورژواهای درگیر در مبارزات سوسیال دمکراتیک غیرممکن نیست (یعنی: احتمال ناچیزی وجود دارد) که بهطور گروهی (گرچه نه در گروهبندیهای تولیدیـاجتماعی) تغییرجهت سوسیالیستی داشته باشند، ما چنین امکان چرخشی برای گروههای سیاسی بورژوا (که نهایتاً قادر بهکنشهای بورژواـلیبرال هستند) مطلقاً وجود ندارد.
*****
[با بحثی که دربارهی «ابعاد مبارزهی طبقاتی» مطرح کردیم، این امکانِ نظری را فراهم کردهایم که مسئلهی «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟! را بهگونهای معقولتر ادامه بدهیم. پس، بهادامهی بحث اصلی این نوشته که بهتفاوت بین سرنگونی سوسیالیستیِ حاکمیت همهجانبهی بورژوازی با سرنگونی فراطبقاتی (یعنی: همان «رژیمچنج» که با عنوانی فریبآمیزتر بیان میشود) بپردازیم]:
آیا سرنگونی رژیم اسلامی قریبالوقوع است؟
انتخاب ترامپ بهعنوان رئیس جمهور آمریکا (یعنی: انتخاب لمپنـبورژوایی که طبقهی حاکم و دستگاه بوروکراسی آمریکا میتواند منافع و سیاستهای خودرا از زبان لاتیـبورژوایی و با «تصمیم» او بهکرسی بنشاند)[3] دردسرهای روبهافزایشی را برای جمهوری اسلامی بهوجود آورده است. آخرین این دردسرها خروج یکطرفهی آمریکا از برجام و بازگشت تحریمهای اقتصای است که بهواسطهی پذیرش این «توافق هستهای» تااندازهای شُل شده بود و بخشی از بورژوازی ایران را ـدر مقایسه با بخش دیگر این طبقهـ بهخاطر سودبری بیشتر سرِ شوق میآورد.
اینکه پیامدهای بازگشت تحریمهای اقتصادی چه مشکلاتی برای دولت جمهوری اسلامی، و برای کلیت یا آن بخش از بورژوازی ایران ایجاد میکند که از برجام سود برده بود، مسئلهای استکه بهاین نوشته ربط چندانی ندارد. این «مهم» را میگذاریم برای ژورنالیستهای رنگارنگی که بعضاً حتی «تدارک» انقلاب جهانی را هم در انبان ادعاهای خود جاسازی کردهاند. آنچه در این قسمت از این نوشته بهآن میپردازیم، بررسی اجمالیِ کنش و برهمکنشهایی استکه مردم کارگر و زحمتکش (بهعنوان تاوانپردازان عمدهی وضعیت موجود) بهآن مبادرت میکنند و واکنش چپ خردهبورژوایی یا همان سوسیال دمکراسی پراکندهی ایرانی نسبت بهاین کنش و برهمکنشهای احتمالی است.
برخلاف ادعاهای صریح ویا ضمنی بسیاری از گروههای سوسیال دمکرات ایرانی که کنش و برهمکنشهای مبارزاتی مردم کارگر و زحمتکش رَوند سرنگونی رژیم را طی میکند و جمهوری اسلامی نیز «نفسهای آخر» را میکشد، واقعیت اینکه مبارزات فیالحال جاری در ایران اساساً (یعنی: بهجز آن بخشهایی از خردهبورژوازی که بهغرب و آمریکا چشم دوختهاند و «آمدنیوز» و امثالهم را دنبال میکنند) نه تنها اقتصادی، دمکراتیک و مطالباتی است، بلکه در تاریخ ایران و بهویژه طی 40 سال گذشته ـنیزـ چنان نوین، فراگیر و بههمپیوسته است که امکانِ انکشاف بهابعاد دیگر مبارزهی طبقاتی (یعنی: گذر بهکنشهای سوسیال دمکراتیسم کارگری و بالاخره سازمانیابی سوسیالیستی) را بهذهن متبادر میکند.
پس از سرکوب جنبش دیماه 96 که با تحریکات جناحبندیهای دولتی در مشهد شروع، بهابتکار مردم رویِ مطالبات معیشتی متمرکز گردید و توسط عناصر فعال «میدانی» و خصوصاً توسط مدیای سرسپرده بهنهادهای بهاصطلاح بینالمللی[!؟] بهانحراف کشیده شد و حالت شورشی پیدا کرد؛ اینک چنین بهنظر میرسد که کارگران، زحمتکشان و فرودستان در مکتب مبارزاتیِ ـخویشـ آنقدر آموختهاند که ضمن تلاش برای پرهیز از اقدامات شورشی و بهاصطلاح سرنگونیطلبانه (یا در واقع: «رژیمچنجی»)، بهشکل ویژهای از مبارزهی مطالباتی روی آوردهاند که اقتصادی، پیوسته و درعینحال غیرمتمرکز است.
بدون اینکه لازم بهردیف کردن دهها نمونه و فاکتور باشد، با نگاهی کارگری و کمونیستی بهتبادلات و برهمکنشهای مبارزاتی فیالحال جاری میتوان این واقعیت را مشاهده کرد که فصل تازهای در امر مبارزهی طبقاتی در ایران گشوده شده است. بازهم بدون اینکه بهبررسیهای تاریخی پیچیده و بسیار دقیق نیاز باشد، میتوان مشاهده کرد که فعل و انفعالات کنونی در مقایسه با تاریخ مبارزات مردمیِ 120 سالهی گذشتهی ایران بیسابقه و نوین است.
اگر دو تصویر ارائه شده در بالا (که یکی اجتماعی و دیگری تاریخی است)، درست باشد [که این نوشته براساس مشاهده و تحلیل دیالکتیکی ادعای درستی آن را دارد]، میتوان چنین ابراز نظر کرد که درصد بسیار وسیعی از افراد و گروههای که خود را رادیکال، انقلابی و کمونیست مینامند و در قالب «اپوزیسیون» ظاهر میشوند، علیرغم همهی ادعاهای رنگارنگشانْ (در واقع: آگاهانه یا ناآگاهانه) مجریان پروژهی «رژیمچنج»اند که بیش از هر نیرو و قدرتی، آمریکا و سپس بخشی وسیعی از بورژوازی ایران از آن بهره میبرد.
اما چرا چنین ابراز نظر میکنیم؛ و براساس کدام دادهها میتوان درستی این نظر را ثابت کرد؟ صرفنظر از شرح مفصل مسئله که بهدلیل بداهت موضوعْ کسالتآور خواهد بود، مختصر و مفید و بدون تقدم و تأخر میتوان روی چند نکته انگشت گذاشت:
1ـ این تصور و تبلیغِ غالباً ضمنی که عربستان، اسرائیل و آمریکا درصدد حملهی نظامی بهایراناند، لااقل در 5 سال آتی از کمترین احتمال ممکن برخوردار است. چراکه اولاًـ چنین حملهای بهپیشزمینههای نظامی، سیاسی و تبلیغاتیای نیاز دارد که در حال حاضر نشانهی چشمگیری از تدارک آن در دست نیست. ضمناً این را نیز نباید فراموش کرد که تدارک حملهی نظامی بهکشوری در مختصات ایران امر سادهای نیست که بتواند مخفیانه صورت بگیرد. بههرروی، اگر برنامهای برای تهاجم نظامی بهایران در میان باشد، بهانهی آمریکاییها در مورد عدم پایبندیِ جمهوری اسلامی بهموازین «حقوق بشر» و خصوصاً «تهدید» ناشی از توان و بُرد موشکی ایران (که جمهوری اسلامی هم نسبت بهآن تبلیغاتی پُر سروصدایی بهراه میاندازد)[!؟]، میتواند شروع زمینهسازانهای برای ایجاد «آمادگی» ذهنی و توجیه این تهاجم مفروض باشد.
با همهی این احوال، فرض کنیم که ایران ـواقعاًـ مورد تهاجم نظامیِ ائتلافی از عربستان و اسرائیل و آمریکا قرار بگیرد. در این صورت مفروض چه رویدادهایی در عرصهی منطقهای و جهانی قابل پیشبینی است؟
صرفنظر از احتمال عملیات خرابکارانه و انتحاری در عربستان و در کشورهای نوبنیاد خلیج فارس (مانند قطر، عمان، امارات، کویت و بحرین)، و همچنین در پاکستان، عراق، ترکیه و حتی اسرائیل که نتیجهاش خصوصاً در مورد عربستان و اسرائیل ایجاد هراس عمومی و نابهسامانی اجتماعی است، و در رابطه با اسرائیل میتواند بهمهاجرت معکوس نیز منجر شود، و سرمایهگذاران خارجی در کشورهای نوبنیاد خلیج فارس را فراری بدهد؛ اما مهمتر از همهی اینها که نمیتوان و نباید از آن صرف نظر کرد، توان موشکی و تجربهی 40 سالهی جنگیِ جمهوری اسلامی است[4].
تجربه و آمادگی نظامی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در زمینهی جنگهای بهاصطلاح چریکی، وسعت خاک و ویژگی جغرافیایی ایران که اغلب کوهستانی است، در مجموع بهگونهای استکه در وضعیت کنونی احتمال پیاده کردن نیرو در این منطقهی جغرافیایی را بهطور فوقالعادهای کاهش میدهد. بنابراین، عمدهترین راه درگیری نظامی با دولت جمهوری اسلامی استفاده از نیروی هوایی فوقالعاده قدرتمند اسرائیلیـآمریکاییـعربستانی است. چنین مینماید که عکسالعمل جمهور اسلامی در برابر حملههای هوایی درهم کوبنده، استفاده از توان موشکیاش باشد.
اصابت چند موشک بهشهرهای اسرائیل و عربستان سعودی، بهعلاوهی شلیک چند موشک بهطرف چاههای نفت در منطقه، بههمراه بستن تنگهی هرمز (که کار چندان دشواری نیست) میتواند قیمت نفت را بهبشکهای بالای 500 دلار برساند. اگر این سناریوی مفروضْ واقع شود، بهجز روسیه و آمریکا که برندهی آن خواهند بود، اروپا و چین بهشدت آسیب میبینند؛ و حقوقبگیرِ آرام و مطیع اروپایی در مقابل بنزین لیتری 10 یورویی آرام و قرار خود را از دست میدهد و عصیانی عمل میکند. نتیجه اینکه بهاحتمال بسیار قوی حملهی نظامی بهایران با مخالفت شدید چین، اروپا و حتی روسیه مواجه خواهد شد؛ و همین مسئله احتمال وقوع حملههای هوایی (همانند آنچه در مورد عراق و لیبی اتفاق افتاد) را کاهش میدهد.
مهمترین نکته در مورد بررسی احتمال وقوع جنگ (یعنی: حملهی نظامیِ مورد تأیید آمریکا بهایران) این استکه جمهوری اسلامی حتی قبل از چنگ انداختن روی یک جنبش ضداستبدای و ضدسلطنتیِ بسیار وسیع تودهای (یعنی: حتی قبل از شکلگیریاش) با نهادهای آمریکایی در ارتباط بود و این رابطه طی 40 سال گذشته نیز برقرار بوده و بنا بهاقتضای منافع طرفینْ بازآفرینی نیز شده است. نیازی بهاستدلال ندارد که حملهی نظامی بهافغانستان و عراق بدون همکاری جمهوری اسلامی (یعنی: همکاری «لشکر شاه مسعود» در رابطه با افغانستان و همکاری «مجلس اعلای اسلامی» در رابطه با عراق)، اگر بهامری غیرممکن تبدیل نمیشد، اما بسیار دشوارتر از آنچیزی میبود که در سالهای 2001 در افغانستان و 2003 در عراق واقع شد. خلاصه اینکه علیرغم شعارهای ضدآمریکایی، رابطهی پنهانی جمهوری اسلامی با آمریکاییها، ضمن نوسان، اما هرگز بهطور کامل قطع نشده است. شاید خندهآور بهنظر برسد، اما تشبیه رابطهی ایران و آمریکا بهرابطهی تام و جری در کارتون والت دیسنی از روی سادگی ویا بیدقتی آقای خامنهای نبود. این تشبیه جوکگونه (آگاهانه ویا از روی سهو) روی لازم و ملزوم بودن رابطهی دولتهای ایران و آمریکا انگشت میگذارد. بنابراین، طبیعت رابطهی ایران و آمریکا، وضعیت نظامی ایران و همچنین وضعیت جهان و بهخصوص وضعیت منطقهی خاورمیانه بهگونهای است که احتمال وقوع حملهی نظامی بهایران را طی 5 سال آتی چنان کاهش میدهد که میتوان در مقایسه با دیگر احتمالاتْ بهعنوان کمترین احتمال از آن نام برد.
2ـ نکتهای که در اینجا باید روی آن تأکید کرد، این است که آنچه دربارهی احتمال وقوع جنگ در ایران گفتیم، نه تنها قابل تعمیم بهکلیت خاورمیانه و جهان نیست، بلکه فاکتورها و شواهد مربوط بهتحولات سیاسیِ کلان بین دو بلوکبندی عمدهیِ جهانی (یعنی: ترانسآتلانتیک و اروآسیا) و نیز بین خردهبلوکبندیهای منطقهای عکس این را القا میکنند. بنابراین، عقلانی است که موقتاً فرض کنیم هرآنچه طی پاراگرافهای بالا در مورد میزان احتمال وقوع جنگ و حملهی نظامی بهایران بیان کردیم، نادرست است، و واقعاً چنین حملهای صورت میگیرد و دولت جمهوری اسلامی را در وضعیت جنگی قرار میدهد؛ حال سؤال این استکه اگر چنین وضعیتی واقع شود، وظیفهی کمونیستها و نیروهای جانبدار مبارزات و جنبش کارگری چیست؟
در پاسخ بهاین سؤالْ بخشی از مطلبی را نقل میکنم که بهعنوان مقدمهی ویراستار در ابتدای مقالهای نوشتم که توسط یکی از دوستان ترجمه شده بود[اینجا]:
با نگاه بسیار گذرایی بهروزنامههای دولتی و سایتهای خبریِ دولتی و غیردولتی بهسادگی میتوان دریافت که در حال حاضر ـخاورمیانهـ یکی از فعالترین و چهبسا فعالترین کانون ستیز بین بلوکبندیهای سرمایه جهانی است؛ و فشارهای وارده بهخاورمیانه بهعلاوهی تنشهای دیرینهی موجود در خودِ این منطقه بهطور روزافزونی روی «جغرافیای سیاسی ایران» (یا بهبیان صرفاً سیاسی: روی دولت جمهوری اسلامی) که جزءِ ناچیزی از تنشآفرینیهای بینالمللی است، متمرکز میشود. این افزایش تنش روی جمهوری اسلامی تا آنجا جدی و حتی شدتیابنده است که برای بخش وسیعی از ساکنین ایران این سؤال را مطرح کرده که آیا جنگ میشود؟ آیا آمریکا بهایران هم مثل عراق و افغانستان حمله میکند؟ و اگر جنگ شروع شود، چه باید بکنیم؟
این درست است که بخشی از اپوزیسیون ایرانی از سالها قبل روی احتمال وقوع جنگ و حملهی نظامی آمریکا بهایران تمرکز داشت، دربارهی آن تبلیغ میکرد و بهتشکیل «کمیتههای ضدجنگ» فراخوان میداد[4]؛ اما منهای اینگونه پیشینههای عمدتاً تخیلی، شرایط کنونی چنین القا میکند که احتمال نوعی درگیری نظامی که ایران را هم مستقیماً (نه بهطور نیابتی) با آن درگیر کند، نه تنها بیشتر از سالهای قبل است، بلکه احتمال وقوع آن بهطور روزافزونی افزایش هم مییابد [و چهبسا در سالهای آینده فعلیت نیز پیدا کند]. پُرسش دربارهی حملهی نظامی و وقوع جنگی که جمهوری اسلامی ایران مستقیماً درگیر آن باشد، تاآنجا جدی و همهگیر شده استکه اخیراً در شبکههای اجتماعی و بعضی از سایتهای اینترنتی متعلق بهگروههایی که خودرا اپوزیسیون مینامند، بهیک جنجال سیاسی (و البته نه جستجوگرانه و راهگشا) تبدیل شد. از جزئیات این جنجال که بگذریم، موضوع محوری آنْ طرح این مسئله است که اگر آمریکا (ویا مثلاً ائتلافی از دولتهای خاورمیانه بهپشتوانهی ارتش آمریکا) بهایران حمله کنند، وظیفهی فعالین جنبش کارگری و کسانی که خود را کمونیست مینامند، چیست؟
صرفنظر از بحث در مورد جزئیات عملیِ مسئله که مستلزم حضور در ایران و وجود ارتباط نسبتاً گسترده با محافل و جمعهای کارگری (اعم از کف کارخانه ویا در محلههای کارگری) است؛ اما سؤال اساسی این استکه اگر جنگی بهوقوع بپیوندد که مثل سوریه نیابتی نباشد و در داخل جغرافیای سیاسی ایران واقع شود، واکنش فعالین کارگری، دوستداران مردم کارگر و زحمتکش و بهویژه کسانیکه خودرا کمونیست مینامند، چه خواهد بود؟ گذشته از هرگونه تعبیر و تفسیر محتملی در رابطه با شیوهی کار و بدون اینکه فرصت و امکان نظریهپردازی در مورد جزئیات را داشته باشیم، پاسخ این سؤال: امتناع از جنگ در هردو جبههی ستیزهگران و جنگآفرینان است. بهبیان دیگر، برفرض وقوع چنین فاجعهای (یعنی: جنگ) باید از حضور در جبهههای جنگ (اعم از تهاجمی، بهاصطلاح تدافعی ویا «جبههی سوم»( امتناع کرد؛ و در رابطه با فرودستان جامعه (اعم از کارگر، زحمتکش و حاشیهنشین) روی آگاهی طبقاتی و جنبهی انترناسیونالیستی آن هرچه بیشتر و گستردهتر متمرکز گردید. چرا؟ برای اینکه اگر جنگ از جمیع جهات اجتماعی و تاریخی مخرب است، که قطعاً چنین است؛ پس، باید در راستای قطع کامل ویا ـلااقلـ در جهت کاهش شدت و بُرد آن، عمل کرد. چنین پراتیکی بدون اینکه تأکید خاصی روی سازمانیابی داشته باشد، تنها در پرتو گسترش آگاهی طبقاتی، انترناسیونالیستی و نوعیـانسانی ممکن و متصور است. قبایل آدمخوار پیش از تاریخ «هرگز بهذهنشان خطور نمیکرد که شکارشان همنوعشان است. این ازخودبیگانگی سبب میشد که آنچه را در برابر داشتند بهابژهای غیرخودی بدل کنند. این غیرخودی و خودی بودن تقسیمی است که... میتواند بهراحتی در هر حدی مأوا بگیرد». بههمینترتیب استکه افراد و گروههایی که بهلحاظ ملی «غیرخودی» شمرده میشوند، باید نابود شوند؛ و برندهی این کنش نابودکنندهی دو سویه، بورژوازی است: هم در حال حاضر که فرمان جنگ و تخریب میدهد و هم فردا که بازسازی را شروع میکند. بنابراین، ضروری است که بهفرودستان جامعه یادآور شویم که سرباز روبرویی ـنیزـ همنوع و خودی است، نباید بهاو شلیک کرد. چنین آموزهای تنها درصورتی ممکن میگردد که شعار اصلی آنْ امتناع از حضور در هرجبههی جنگی فیالحال مفروض باشد.
آموزههای طبقاتی با جوهرهی مارکسی و نوعیـانسانی بهکارگران، زحمتکشان و بهطورکلی بهفرودستان جامعه میآموزد که نه سرباز جبههی روبرو (که او نیز کارگر و زحمتکشی از ملیت دیگری است) بلکه مناسبات سرمایهدارانه و مبتنیبر استثمار انسان از انسان استکه دشمن حقیقی است. بنابراین، بهجای ابراز انزجار از سرباز روبرو باید از افراد و گروههایی منزجر بود که در هردو جبهه در مقام پاسداران مناسبات سرمایهدارانه نقشآفرینی میکنند. چنین آموزهای بهفرودستان آموزش میدهد که بهجای جنگ با نیرویی که دشمن معرفی میشود، برعلیه سرمایه، مناسبات سرمایهدارنه و تنظیمات فیالحال موجود آن بهمبارزه برخیزند که اصطلاحاً مبارزهی دمکراتیک کارگری نامیده میشود.
بههرروی، از آنجاکه چنین آموزه و کنشهایِ عملیِ آنْ بهطور دینامیک سازماندهنده و سازمانیابنده است؛ بنابراین، آنچه بههنگام بروز فاجعهی جنگ در شرایط کنونی بهضرورت انقلابی و انسانی تبدیل میشود، ضمن امتناع از حضور از جنگ و هرگونه جبههی جنگی، گسترش هرچه وسیعتر آگاهی طبقاتی، انترناسیونالیستی و نوعیـانسانی است.
پارهای از افراد و گروههای چپ بهاعتبار پراتیک انقلاب اکتبر و تأکیدهای لنین در تبدیل جنگ امپریالیستی بهجنگ داخلی و انقلابی، براین باورند که باید جبههی سومی را سازمان بدهند که ضمن پیگیری امر انقلاب اجتماعی، با هردو طرف برپاکنندهی جنگ نیز بجنگند. گرچه چنین نظریهای بهلحاظ انتزاعی جذبکننده و رهاییبخش مینماید؛ اما پراکندگی طبقاتی کارگران و زحمتکشان در کلیت جغرافیای سیاسی خاورمیانه و حتی جهانْ نه تنها امکان چنین عملی را فراهم نمیآورد، بلکه برفرض وقوع جنگ، کسانی که چنین «عملی» را در دستور کار قرار میدهند، اگر در همکاری دو جبههی درحال جنگ نابود نشوند، عملاً بهطرفداری از یکی از دوجبههی متخاصم رانده خواهند شد. بههرروی، تبدیل جنگ امپریالیستی بهجنگ داخلی پروسهی تااندازهی زیادی ناشناختهای را در پیش دارد که آموزش طبقاتیـنوعی نخستین گام شناخته شدهی آن است.
نتیجه اینکه: چارهای جز گسترش آگاهی طبقاتیـنوعی در «داخل» و ایجاد ارتباطهایی در همین راستا در «خارج» وجود ندارد. بنابراین، حتی قبل از بروز جنگ (یعنی: هماکنون نیز) میتوان و ضروری استکه با افراد و گروههایی که از کارگران و زحمتکشان جانبداری میکنند و ادعای کمونیستی دارند، تماس برقرار کرد و آموزههایی ـحتیالامکانـ همگون و همآهنگی را با احتساب ویژگی هر کشور، بهمثابه تقابلی که از احتمال وقوع جنگ میکاهد، بهتبادل گذاشت و پراتیک آموزشیِ تودهای را برنامهریزی و شروع کرد. چنین مینماید که ایجاد اینگونه تماسها با نهادهای کارگری و روشنفکران کشورهایی مانند ترکیه، مصر، تونس، الجزایر، عراق و مانند آن عملی باشد. اما آنچه امکانات واقعی را نشان خواهد داد و سازندهی راهکارهای عملی خواهد بود، آغاز چنین پراتیکی است.
تجربهی افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و مانند آن نشان میدهد که سرمایه جهانی بهواسطهی افزایش روزافزون بارآوری تولید و تراکم هرچه بیشتر آدمهایی که حضوری در تولید اجتماعی ندارند، از یکسو میتواند و میخواهد که جنگ را بهیکی از اشکال مختلفِ «نیابتی» و «مزدوری» پیش ببرد و بهنوعی از مشروعیت کاذب و فریبنده دست یابد؛ از دیگرسو، بیشترین تلاش ارتشهای موجود (که هماینک از ریز و درشت ـتماماًـ بورژوایی و ضدکمونیستیاند) این استکه با درهم کوبیدن زیرساختهای لازم برای زندگی امروزی، هم طرف مقابل را زمینگیر کنند و هم چارهای برای انباشتِ آتی سرمایههای خودی فراهم کنند.
اما مقدم برهمهی اینها، تبدیل اختلافات معمولیِ قومی، زبانی، دینی و فرهنگی (که بهخودی خود میتوانند از عوامل نوزایی و تکامل در ابعاد مختلف باشند) بهاختلافات آنتاگونیستی و بسیار شدید و دشمنخویانه استکه زمینهی هرشکلی از مانور و تهاجم مخرب را فراهم میآورد.
بههمین دلیل استکه عامترین و حتی اثرگذارترین تقابل با جنگ محتملالوقوع در ایران ویا هرجای دیگری از خاورمیانه، گسترش تبادل آموزههای طبقاتی، انقلابی و کمونیستی با جوهرهی انسانیـنوعی در میان فرودستان است. این آموزهها درصورتی وحدتآفرین و سازماندهنده خواهند بود که دارای چنان پتانسیل و انعطافی باشند که بتوانند متناسب با هرمنطقهی جغرافیایی، ناحیه و حتی محلهای ـفراتر از ادیان و سنتها و امثالهمـ بازتولید شوند.
بنابراین، نخستین گام در لزوم مقابله با جنگ، بررسیِ محورهای آن آموزهها و مفاهیمی استکه فراتر از جغرافیای سیاسی ایران، قابلیت بازآفرینی برای همهی خاورمیانه را داشته باشند. میتوان چنین ابراز نظر و حتی استدلال کرد که این نخستین گام نیز، درصورتی که از وسعت قابل توجهی برخوردار باشد، همْ از احتمال وقوع جنگ میکاهد، همْ زمان وقوع آن را بهعقب میاندازد، و همْ زمینهی تشدید سازمانیابیِ تودهای ضدجنگ را فراهمتر میکند.
3ـ پس از بررسیِ کوتاهی دربارهی مقولهی قریبالوقوع بودن سرنگونی جمهوری اسلامی، مقولهی سرنگونیطلبی تودههای مردم، میزان احتمال وقوع جنگ و نیز وظیفهی کمونیستها در وضعیتیکه جنگ واقع شده باشد، اینک میبایست قدری هم روی کموکیف و نیز گسترهی تودهای گروهها و افرادی که خودرا اپوزیسیون جمهوری اسلامی مینامند، متمرکز شویم تا زمینهی بررسی آلترناتیو فیالحال ممکن و غیررژیمچنجی (اعم از سرنگونی سوسیالیستی ویا مبارزهی دمکراتیک در راستای اعتلای طبقاتی و سرنگونی سوسیالیستی) فراهمتر شود.
استقرار 40 سالهی جمهوری اسلامی که با افزایش اقتدار داخلی و منطقهای نیز همراه بوده است، علیرغم 40 سال ساعتشماری از سوی گروههای «اپوزیسیون» برای سرنگونی این رژیم، بهخودی خود بیانکنندهی کموکیف و نیز گسترهی تودهای گروهها و افرادی است که خودرا «اپوزیسیون» جمهوری اسلامی مینامند. از دو حالت خارج نیست: یا حقیقتاً جهانْ آفریدگاری دارد که از دولت جمهوری اسلامی حمایت میکند[!!؟] ویا برآیند سرنگونکنندهی همهی آن افراد و گروههایی که در داخل و خارج خودرا «اپوزیسیون» معرفی کردهاند، علیرغم تاوانهای بعضاً بسیار سنگین و خونین، عملاً هیچ بوده است.
در اینکه دولت جمهوری اسلامی با هرگونه صدا و تشکل دگرگونخواهانه بهسختی برخورد میکند و بساط شکنجه و زندان و اعدام را همواره گسترده و فعال نگهداشته است، بحثی نیست؛ اما مگر دولتهای پیشرفتهی سرمایهداری (مثلاً در آمریکای شمالی و در بخشی از اروپا) که امروزه بهعنوان «دموکرات» و مدافع «موازین حقوق بشر» از آنها نام برده میشود و برای بخش وسیعی از خردهبورژوازیِ نسبتاً مرفه و ناراضی ایرانی بهکعبهی آمال تبدیل شدهاند، از برخوردها و رفتارهای شبیه بهبرخوردها و رفتارهای دولت جمهوری اسلامی در پیشینهی خود کم داشتهاند؟
این درست استکه ویژگی تاریخی سرزمینی بهنام ایران تفاوتهای چشمگیری با جوامع فوقالذکر داشته است؛ اما مگر مقتضیات تاریخی هندوستان چیزی شبیه مقتضیات تاریخی ایران نبوده است که امروزه بهلحاظ دمکراسیِ انتخاباتی حتی از آمریکا و اروپا هم پیشرفتهتر محسوب میشود؟ و بالاخره اینکه اگر نخواهیم روی عوامل و فاکتورهایی انگشت بگذاریم که بهمحض حرکت، بهنگاه جبرباورانه و پیشبودی میرسند، و تغییر و تحول هرجامعهای را مشروط بهپیشینهی تاریخی آن میکنند، باید صراحتاً بگوییم که آن افراد و گروههایی که خودرا دربرابر دولت جمهوری اسلامی «اپوزیسیون» تعریف میکنند، در واقعیتِ مبارزهی سیاسی و طبقاتی فاقد آن خاصهها، امکانات، مناسبات و تبادلاتی با تودههای مردم بودهاند که یک جریان مخالفِ تغییرطلب و رادیکال میبایست در مقابل یک دولت تثبیتگر داشته باشد.
جنبش دیماه 96 که برخلافت رانتطلبی و جنبهی دولتی جنبش سبز، عمدتاً عصیان در مقابل بیکاری، شکاف طبقاتی، فقر و نیز چپاولگری دولتیها و آقازادههای با ژن برتر بود، بهسرعت بهدام شعارها و کنشهایی افتاد که آشکارا ناسیونالیستی، غربگرایانه و «رژیمچنجی» بودند. این تناقض بین خواستهها و نحوهی بیان و بُروز سیاسی آنْ ضمن اینکه نشاندهندهی سلطهی نظری و ایدئولوژیکِ مدیا و نهادهایی استکه پیشزمینهی تخریب عراق و لیبی و مانند آن را فراهم آوردند، درعینحال حاکی از عدم ارتباط بین دهها گروه و سازمان و حزب ـبا ادعای کمونیستیـ با مردم ایران و طبعاً با کارگران، زحمتکشان و فرودستان جامعه است. نتیجه اینکه جامعهی ایران نه تنها بهواسطهی عدم وجود تشکلهای تودهایِ بهلحاظ طبقاتی نسبتاً خودآگاه در معرض تبلیغاتی قرار دارد که آبستن احتمال فجایعی همانند لیبی و سوریه است، بلکه با «اپوزیسیون» پراکندهای نیز مواجه است که بهدو بخش اسماً متفاوت، و عملاً همسان نیز تقسیم شده است: یک بخش، مجاهدین و سلطنتطلبها و گروههایی هستند که با یدک کشیدن هویت قومی و عناوین ابلهانهای مانند «کمونیسم کارگری» آشکارا و نیمهپنهان در نقش خدم و حشمِ آمریکا، عربستان سعودی، اسرائیل و مانند آن عرض وجود میکنند؛ و بخش دیگر، افراد و گروههایی هستند که علیرغم ادعای کمونیستی، همهی کنش و برهمکنشهای «مردم» معترض را ـبدون ارزیابی، تفکیک و رهنمود طبقاتیـ کلاً بههمانگونه ارزیابی و تبلیغ میکنند که اساس کارِ مجاهد و سلطنتطلب و غیره است: سرنگونیِ فوری، فراطبقاتی و بدون آلترناتیوِ دولت جمهوری اسلامی!
بدینترتیب استکه اساس وجودیِ دولت جمهوری اسلامی (یعنی: سرمایه و روابط تولیدیِ و اجتماعیِ بورژوایی) مغفول میماند؛ و نتیجهی ـدر نهایتِ مفروضـ جایگزینی بورژوازی بد با بورژوازی «خوب» خواهد بود!
برفرض که «مردم» در کلیت تودهوار خود (یعنی: بدون صفبندی و تشکلهای طبقاتی، بدون آموزههای راهگشا بهشوراگرایی انقلابی، و بدون مناسبات و چشماندازهای سوسیالیستی) دست بهشورش همگانی زدند و همان وضعیتی را پیش آوردند که در 22 بهمن 57 واقع شد؛ آیا این مردمی که در دیماه 96 در عرض یکیـدو روز بهانحراف کشانده شدند و بهدنبال شعارهایی راه افتادند که مدیای تحت کنترل بورژوازی غربیـآمریکایی طرح میکرد، میتوانند شوراهایی را برپاکنند که توان مدیریت همهجانبهی جامعه را داشته باشد؟ آیا افراد و گروههای چپ و بهاصطلاح کمونیست میتوانند چنان باهم و با مردم متحد شوند که بتوانند خاصهی ضدکمونیستی و ضدکارگریِ مجاهد و سلطنتطلب و هزار جکوجانور سیاسیِ دیگر را افشا کنند و با ایزوله کردن این جریانات ارتجاعی بهعنوان نیروهایی همراستاْ مدیریت جامعه را در دست بگیرند؟ صرفنظر از تضمین، آیا چشماندازی وجود دارد که همانند سال 57، «چون دیو بیرون رَود»، «فرشته» از در نیاید؟
دریافت اینکه پاسخِ سؤالهای بالا قطعاً منفی است، بهخرد و دانش ویژهای نیاز ندارد. کافی استکه از دنیای تخیل ظاهراً علمی و بهاصطلاح انقلابی و مارکسیستی فاصله بگیریم و مستقیم بهخودِ واقعیت نگاه کنیم. از هرسو که بنگریم، با این واقعیت مواجه میشویم که: جامعهی ایران فاقد صفبندی طبقاتی، مناسبات، نهادها و چشماندازی است که بتواند بهیک جنبش سراسریِ با تم سوسیالیستی راهبر گردد. بنابراین، طرح صریح یا ضمنیـالقاییِ سرنگونیِ فیالحال موجود جمهوری اسلامی (آگاهانه یا ناآگاهانه ـ با مزد و بیمزد) چیزی جز کارگزاریِ پروژهی «رژیمچنج» نیست که حتی در عدم وقوعش، بازهم مردم کارگر و زحمتکش و فرودست را زیر فشار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بیشتر میگذارد.
فقط دو آلترناتیو:
رژیمچنج یا سرنگونی سوسیالیستی
همانطورکه تااینجا با ارائهی تصویرهایی از واقعیت و نیز تحلیل دیالکتیکیـماتریالیستی نشان دادهایم، جامعهی فیالحال موجود ایران درمختصاتی قرار دارد که تنها پذیرای دو آلترناتیو است: یکی، رژیمچنج که نیروی عمدهی محرکهی آنْ دمکراتیسم بورژوایی و خردهبورژواییِ متوسل بهبلوکبندیِ ترانسآتلانتیکی و خصوصاً آمریکایی است؛ و دیگری، سرنگونی سوسیالیستی با حضور سازمانیافته و آگاهانهی تودههای کارگر و زحمتکش.
علاوهبر آنچه تاکنون دربارهی وقوع رژیمچنج بهطورکلی گفتهایم، این نکته را نیز میتوان اضافه کرد که رژیمچنج در خوشکُنشترین و کمخطرترین صورت ممکن، با کنار زدن دولتی که نزد تودههای کارگر و زحمتکش فاقد هرگونه اعتبار و مشروعیت سیاسی و طبقاتی است، دولتی را با همان ساختار و کارکردهای طبقاتی و سیاسی بهقدرت مینشاند که متناسب با پروسهی قدرتیابیاش ـکموبیشـ دارای اعتبار و مشروعیت سیاسیـاجتماعی است. چنین دولتِ بهاصطلاح نوبینادی بهدلیل مشروعیت و اعتبار نسبیاش، اگر نتواند با فعالین صدیق کارگری و گروههای سوسیالیست و انقلابی «کنار» بیاید، بهسادگی بهحذف سیاسی (و درصورت «لزوم» بهحذف فیزیکی آنها) اقدام میکند. بدینترتیب استکه با جایگزینی «بورژوازی بد» بهجای «بورژوازی خوب»، دورهای از سرکوب بهاصطلاح انقلابی شروع میشود که با احتساب پیامدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعیاش، ضمن نابودی ذخیرهی انرژی مبارزاتی فرودستان؛ سازمانناپذیری و سیاستگریزی را چنان بهمردم تحمیل میکند که گویی جامعه یک نسل بهعقب بازگشته است.
پس، در مختصات فیالحال موجودِ جامعهی ایران چارهای جز تمرکز روی استراتژی و تاکتیکهایی نیست که سرنگونی سوسیالیستی جمهوری اسلامی را درپی داشته باشد. اما تناقض در این استکه از یک طرف افراد و گروههای اپوزیسیون چپ (در داخل و خارج از کشور) علیرغم ادعاهای کمونیستیْ فاقد آن خاصههایی هستند که یک گروه سیاسی را قابل توصیف بهصفت کمونیستی میکند؛ و از طرف دیگر، مردم کارگر و زحمتکش نیز سازمانیافتگی و آگاهی طبقاتی لازم برای سرنگونی سوسیالیستی را ندارند.
بنابراین، برای پرهیز از رژیمچنج ویا حتی کاهشِ جنبههای بعضاً فوقالعاده مخرب و خطرناک آنْ چارهای جز تمرکز روی سازمانیابیِ دمکراتیک جنبش پراکنده و درعینحال نوینِ کارگران و زحمتکشان نیستکه بالاتر اشاراتی بهآن داشتیم. بهعبارتی میتوان گفت هرگونه رویکرد کنشگرانهای که جنبهی سازمانیابنده و خصوصاً جنبهی آموزشیِ دمکراتیسمِ کارگری نداشته باشد، حتی اگر با تکیه بهخاصههای دمکراتیسم بورژوایی یا خردهبورژوایی بهعرصه بیاید (که هماکنون غالباً چنین است)، عملاً (یعنی: آگاهانه یا از پسِ خصائل طبقاتی) در جهت رژیمچنج و بههرز بردن انرژی مبارزاتی مردم کارگر و زحمتکش حرکت میکند.
اما، تأسف در این استکه اغلب افراد و گروههای چپ (یعنی: افراد و گروههای سوسیال دمکراتِ داخل و خارج از کشور) نه تنها تمایلی بهفرارفتها و ادغامهای طبقاتیِ کارگری ندارد، بلکه قریب بهمطلقِ کنشهای کارگری که اساساً اقتصادی و دمکراتیکاند، بهگونهای تصویر میشوند و موضوع تبلیغ قرار میگیرند که گویا طبقهی کارگر ایران در آستانهی سرنگونی جمهوری اسلامی و انقلاب سوسیالیستی است! برای مثال، انعکاس رویداهای سیاسی و مبارزاتی مردم کارگر و زحمتکش در بسیاری از سایتهای سیاسی، شبکههای اجتماعی و کانالهای تلگرامی بهگونهای تصویر ویا بهشکلِ القاییْ تحریف میشود که گویا مردم بهجای طرح مطالبات اقتصادیـدمکراتیک خود، شورشی عمل میکنند و درگیر سرنگونیِ دولت جمهوری اسلامیاند!؟
گرچه این «تحریف القاییِ» (که نباید با تحریف خبری یکی انگاشته شود) رادیکال مینماید، بعضاً برای چپهای داخل کشور با تاوانهای سنگینی هم همراه است، و بهقصد کانالیزه کردن مبارزات تودهای در جهت سرنگونی دولت جمهوری اسلامی صورت میگیرد؛ اما بهدلیل عدم تدارک لازمِ طبقاتی و سوسیالیستی ـعملاًـ فراطبقاتی، سوسیال دموکراتیک و بهانحراف کشانندهی ذخیرهی انرژیِ مبارزاتیـطبقاتی مردم کارگر و زحمتکش است. تأسف در این استکه اینگونه تحریفهای القایی ـخواسته یا ناخواستهـ در همان جهتی حرکت میکنند که «نازکاندیشان» پروژهی رژیمچنج خواهان آن هستند. چراکه منهای تشدیدِ سرکوب مبارزهی دمکراتیک کارگری توسط دستگاههای پلیسیـقضاییِ دولت جمهوری اسلامی، درصورت موفقیت هم ـنهایتاًـ بورژوازی «خوب» را بهجای بورژوازی فیالحال موجود و بد مینشاند که کمی بالاتر بهپیامدهای آن اشاره کردیم.
همسانی «سوسیال دمکراتیسم خردهبورژوایی» و «رژیمچنج»
برای ادامهی بحث لازم بهیادآوری استکه اگر سوسیال دموکراتیسم خردهبورژوایی [یعنی: آن سوسیال دموکراتیسمی که بستر شکلگیریاش دوگانگی خردهبورژوایی است و بههمین دلیل هم فراتر از دنیای نظریههای انتزاعی، عملاً نمیتواند بهکنشها و تبادلات سوسیالیستی گذر کند] نتواند بهگونهای پراتیک در جنبش کارگری ادغام شود که ویژگی هماکنون آنْ اساساً کنش و برهمکنشهای دموکراتیک کارگری است، در بقای سیاسی خویش ـنهایتاًـ چارهای جز سمتگیری بورژوایی و تقابل با جنبش سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان نخواهد داشت.
اما سؤال این استکه در مختصات فیالحال موجود، افراد و گروههای سوسیال دموکرات چگونه میتوانند با کنشهای عمدتاً اقتصادیـدموکراتیکِ کارگری بیامیزند و ادغام شوند.
قبل از اینکه بهاین سؤال بپردازیم و بهدلیل سکونتِ خارج از ایران [یعنی: عدم امکان تبادل اندیشههای طبقاتیـتاریخی و ایجاد مناسبات رفیقانه و دخالتگرانه با کارگران در ایران] روی جنبههای عام و کلی آن مکث کنیم، لازم بهتوضیح استکه اگر این جنبش گسترده، پراکنده و نوینی که کمی بالاتر بهآن اشاره کردیم، نتواند روی استقلال طبقاتی خویش بایستد، تااندازهای بهگرایش سوسیالیستیـانترناسیونالیستی مجهز شود، و بهنوعی همگون و همآهنگ عمل کند، بهاحتمال بسیار قوی تحت سیطرهی هژمونیک دمکراتیسمِ بورژوایی و خردهبورژواییْ بهابزاری برای اِعمال رژیمچنج تبدیل میشود. بدینترتیب، با قاطعیت هرچه تمامتر میتوان گفت که در چنین صورت مفروضی، حتی بدون وجودِ جمهوری اسلامی، بهچنان وضعیتی بازمیگردیم که بهلحاظ پتانسیل مبارزاتیِ کارگران و زحمتکشان، شدت استثمار و نیز از جنبهی شدت سرکوبهای دولتی، بهمراتب خونینتر از سالهای 1360 خواهد بود.
دربارهی پاسخ بهسؤالِ چگونگی ادغام افراد و گروههای سوسیال دموکرات در مبارزات گسترده، پراکنده و مستمرِ کارگران و زحمتکشان، براساس بداهت مسئله و بهطورکلی میتوان گفت که چنین ادغام و آمیزشی بهشرطی میتواند صورت پذیرد که افراد و گروههای چپ (یعنی: همان سوسیال دموکراتهای فیالحال موجود) بتوانند در برابر نگاه و تبادلاتِ غربگرایانه، ترانسآتلانتیکی، خردهبورژوایی و ناسیونالیستی رایج و درحال گسترش در میان همهی گروهبندیهای جامعه (و ازجمله در میان کارگران و زحمتکشان) بهطور مؤثری بهمقابلهی نقادانه برخیزند و بهلحاظ نظری آلترناتیوساز باشند.
گرچه ضرورت چنین ادغامی بدیهی مینماید و بیان آن حتی میتواند کسالتبار باشد؛ اما تأسف در این استکه چپها عملاً دریافت دیگری از رادیکالیزم و کنشهای انقلابی دارند؛ و بههیچ چیز جز سرنگونیِ فوری و هماینکِ جمهوری اسلامی راضی نمیشوند!؟ بهبیان دقیقتر، «چپ» یا سوسیال دموکراسی ایرانی در کلیت خردهبورژوایی خویش، آنجاکه «رادیکال» و ضدرژیمی است، اگر همانند افراد و گروههای بسیاریْ مستقیماً روی پروژهی رژیمچنج متمرکز نشده باشد، بهدنبال مردمی راه میافتد که خود آنها تحت سیطرهی ایدئولوژیکِ مدیای غرب، عملاً درحال تبدیل شدن بهابزار و نیروی رژیمچنجیاند.
حقیقت این استکه ادغام طیف موسوم بهرادیکالِ سوسیال دمکراسی در جنبش کارگری مستلزم تحولی پیوسته و اساسی در دیدگاهها، معیارها و مناسبات افراد و گروههای متعددی استکه مجموعاً این طیف را شکل میدهند و چنین ادغامی را نیز میطلبند. لولای این تحولِ پیوسته و اساسیْ مفهوم و سلاح «نقد» است. نقدی که عملاً از «خویش» آغاز میشود تا بتواند «دیگری» را نیز بهنقد بکشد؛ نقدی که الزاماً باید گسترش یابد و همهی حوزههای زندگی و اندیشهی جامعه را دربربگیرد؛ نقدی که فراتر از نهادها و ایدئولوژیِ سازای جمهوری اسلامیْ باید معیارها، باورها و حتی مناسبات کارگری را نیز بهنقد بکشد.
اما لازمه اینگونه نقد و نقادیْ برخورد و رابطهای برابر و رفیقانه توأم با احساسی آکنده از همدردی است؛ چراکه «در همدردی است که دو انسان برابر، با دردی مشترک بیآنکه وامدار یکدیگر باشند، در کنار هم میایستند». در ارتباط با کارگران، زحمتکشان و بهطورکلی فرودستان نباید فراموش کرد که «در هر حسی غیر از همدردی، چه اشرافیتِ شرف باشد، چه نصیحتگری، یا تمایزی روشنفکرانه و یا ترحم، آدمیان دوپارهاند. پارهای با چهرهای نیمهخدایی بهتصویر موجودی مینگرد که آن پارهی دیگر در فرودستْ درحالیکه از انسانیت خود سلب شده، آمادهی مصلوب شدن بر صلیب اشرافیت اوست». بیان سیاسی چنین شیوهای از برخوردْ «جانشینگرایی» است که بهعنوان خصیصهای اساساً سوسیال دموکراتیک بهآن میپردازیم.
بههرروی، از دوحالت خارج نیست: یا سوسیال دموکراتهای موسوم بهرادیکال میتوانند بهقصد ایجاد رابطهی چشمدرچشم، رفیقانه و دوسویه نقادانه (یعنی: نقدکننده و درعینحال نقدشونده) بهسوی کارگران و زحمتکشان بروند و آموزههای طبقاتی و انقلابی را براساس نگاهی مارکسی و مارکسیستی بهتبادل بگذارند و مایههای گسترش جنبش دمکراتیکی را فراهم بیاورند که بستری برای شکلگیری نهادهای سوسیالیستی است؛ ویا نظام سرمایهداری تا ایجاد بربریت مطلق بقا خواهد داشت.
دربارهی گامهای ضروری پروسهی ادغام
گرچه پروسهی ادغامِ سوسیال دمکراسیِ موسوم بهرادیکال در جنبش کارگری بسیار پیچیده و مملو از ناشناختگیهاست، و ارائهی تصویر جزئیاتِ این پروسه خدایگونه خواهد بود؛ اما در اینجا میتوان بدون تقدم و تأخر بهخطوط، نکات و کارهایی اشاره کرد که ضمن کلی و عام بودن، اما در این رابطهی معین، پرنسیپهای کمونیستی را بیان میکنند:
■ بررسی، افشا و تحلیل نشستهای سیستماتیک ساواک با بخشی از زندانیها و بهویژه با روحانیون بهاصطلاح بلندپایه (ازجمله رفسنجانی و منتظری) در زندانهای شاه بین سالهای 54 تا 56 که در سال 56 حتی ثابتی هم بعضاً در گفتگوی روحانیون شرکت میکرد. گرچه در این رابطه نمیتوان سندی ارائه داد؛ اما سادگی است که فکر کنیم جزئیات این گفتگوها در اختیار CIA قرار نمیگرفت! بههرروی، آدمهایی مانند لاجوردی، کچویی، برادران حسینزاده و امثالهم (یعنی: آن دسته از مسلمانهایی که در زندان بهفالانژ معروف شده بودند و بهصاحبمنصبان جمهوری اسلامی نیز تبدیل شدند)، هم در زندان و هم در قدرت تابعین و پیروان این دسته از روحانیون بودند.
[توضیح اینکه: منهای جنبهی عام مسئله که عقلاً هم قابل دریافت است و درست بهنظر میرسد، من شخصاً شاهد چنین نشستهایی نبودم؛ اما چند نفر از دوستان زندانیِ آن دورهی اوین (که از نظر من در این زمینهها آدمهای قابل اعتمادی هستند)، این نشستها را دیده بودند و چنین هم نقل میکردند. از طرف دیگر، گرچه من شخصاً نخواندهام، اما یکی از دوستان میگفت که ثابتی در مصاحبهاش بهنام «دامگه حادثه» بهاین نشستها اشاره کرده است].
■ تدوین چگونگی شکلگیری جمهوری اسلامی و بیان اینکه مواضع روحانیون در موارد نه چندان ناچیزی حتی از دستگاه آریامهری هم ارتجاعیتر بود.
لازم بهتوضیح استکه جمهوری اسلامی بهطور سیستماتیک از طریق گفتارهای آخوندی و دانشگاهی، داستان، سینما، سریالهای تلویزیونی (مثل سریال کیمیا در 115 قسمت) و مانند آنْ تاریخی از مبارزات ضدسلطنتی و شکلگیری جمهوری اسلامی تصویر میکند که گویا همهی مردم بهطور سازمانیافتهای «مسلمانِ حزبالهی» بودند؛ و شاه بدون خمینی و آخوندها تا ابد همچنان برتخت سلطنت تکیه میزد. از اینرو، ضروری استکه در رابطه با شکلگیری قیام بهمن، سرنگونی شاه و تصاحب قدرت توسط روحانیون (که بدون ارتباط مداوم و کمک آشکار و ضمنیِ نهادهای امپریالیستی غیرممکن بود) روایت دیگری که حتیالمکان واقعی و بهدور از جانبداریهای گروهی باشد، تدوین شده و در اختیار نسلهایی گذاشت که دسترسی چندانی بهمنابع نزدیک بهواقعیت ندارند. بهتر استکه تدوین و عرضهی اینگونه تاریخنگاریها در تقابل و نقد موضوع مشخصی (از داستان گرفته تا فیلم و غیره) باشد تا درعینحال دروغپردازیهای رژیم نیز افشا شود.
هدف مقدماتی و نهایی اینگونه افشاگریها نشان دادن این واقعیت است که نه تنها ماهیت نظام پادشاهی و نظام جمهوری اسلامی بهلحاظ میراثداریِ استبداد آسیایی و استبداد ذاتی سرمایه درشکل جهان سومیاش یکی است، بلکه این «روح واحد» که در دو «جسمِ پادشاهی و اسلامی» جداگانه جای گرفته است، بهموقع «مقتضی» (یعنی: در مقابل عصیان انقلابی کارگران و زحمتکشان) جسماً ـنیزـ یگانه و همسو در صحنهی سرکوب حضور مییابند.
■ بررسی و نقد دیالکتیکیـماتریالیستیِ بنیانهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی که گویش خاصی از اسلام است. در این رابطه باید توجه کرد که نقد مناسک و شریعت دینی تحت عنوان مبارزه با اسلامی سیاسی مطلقاً بیفایده و عبث است؛ چراکه امروزه آن بخش از نسل جوان که خاستگاه و پایگاه طبقاتیشان خردهبورژوازی نسبتاً مرفه است، ضمن اینکه سرسپردهی همهی رویکردهای فرهنگ غربیـهالیودی (ازجمله رابطهی جنسی خارج از ازدواج، نوشیدن مشروبات الکلی، مخالفت با حجاب اجباری و مانند آن) هستند، درعینحال تبیینشان از هستی مادی و هستی اجتماعی نه تنها ماورایی است، بلکه ماورائیتشان اسلامیـشیعی، سلسلهمراتبی، التقاطی و بهطور نادانستهای پوپری و اغلب پست مدرنیستی است.
بهطورکلی، آنچه امروزه در ایران چهرهی عمدهی اسلام و مسلمانی را نشان میدهد و زمینهی سلطهی ایدئولوژیک حاکمانِ سرمایهدار را فراهم میکند، نه فقط «شریعت اسلامیـشیعی» که بهطور روزافزونی «طریقت اسلامیشیعی» است. بنابراین، نقد بنیانهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تنها درصورتی میتواند بهدریافتهای انضمامی و دخالتگر راهبر گردد که دربردارندهی نقد «طریقت شیعی» نیز باشد.
■ افشا و تحلیل نقش ضدکمونیستی و ضدکارگری «مجاهدین خلق» که سابقهی آن حتی بهقبل از کودتای ضدجنبشی 30 خرداد 1360 برمیگردد، یکی از گامهایی است که ضمن رفع ابهام در سبککار و مناسبات درونیـبیرونی سوسیال دمکراسی، درعینحال یکی از جنایتکارترین دستهجات رژیمچنج را نیز افشا میکند. بعید استکه کودتای ضدجنبشی 30 خرداد 1360 که عدهی بسیار کثیری از چپها را بهدام زندان و شکنجه و مرگ انداخت، بدون همآهنگی با نهادهای امپریالیستیای صورت گرفته باشد که از طرف دیگر بهقتلعام زندانیان سیاسی در تابستان 67 نیز چراغ سبز نشان دادند.
گرچه من شاهد نبودهام، اما منهای بررسی و تحلیل براساس شواهد و قراین، از چند نفر از رفقای دوران جوانیام که در ایران ساکناند، شنیدهام که عوامل مجاهدین وارد تظاهرات مطالبهمحور مردم میشوند و ضمن کانالیزه کردن آنها بهسوی شعارهای سرنگونیطلبانه (که در مختصات کنونی رژیجچنجی است)، مردم را بهاقدامات تخریبگرانه (مانند آتش زدن مکانهای دولتی ویا مذهبی) سوق میدهند که بههرصورت بعضی از افراد حاضر در تظاهرات را (حتی اگر مرتب عمل تخریبگرانه هم نشده باشند) با محکومیتهای بسیار سنگین و حتی اعدام مواجه میکند.
علاوه براین، از گوشه و کنار و بهطور جستهوگریخته اخباری مبنی براین نیز شنیده میشود که آکسیونهای عمدتاً مطالباتیِ اقتصادیـسیاسیـاجتماعی بهواسطه حضورِ نفوذی افرادی تغییرِ جهتِ سرنگونطلبانه میدهد که وابسته بهجناحهای حکومتیاند. واقعیت این استکه حضور نفوذیها مجاهدین و امثالهم در آکسیونهای مطالباتی و کانالیزه کردنِ رژیمچنجی این آکسیونها امری استکه هیچ تناقضی با ماهیت این دارودستههای مزدور ندارد و خودشان هم اینگونه موارد را تکذیب نکردهاند؛ اما حضور منحرفکنندهی افراد حکومتی در این آکسیونها گرچه بعید نیست، اما بهتحقیق بیشتر نیاز دارد. چنانچه چنین نفوذ توطئهگرانه بهاثبات برسد، میبایست بهگستردگی افشا شود تا این واقعیت نمایانتر بهنمایش گذاشته شود که علیرغم ظاهر بهاصطلاح کراواتی حکومتیهای امروز، اما اینها سلاله و میراثداران همان جنایتکارانی هستند که کردستان و ترکمنصحرا و بسیار جاهای دیگر را بهخود کشیدند، چند هزار زندانی سیاسی را قتلعام کردند، قبل از اعدام بهدختران بسیار جوان تجاوز کردند، بهطور رذیلانهای قتلهای زنجیرهای را بهراه انداختند، و امروز هم در رقابتهای باندیـجناحی خویش بهصفوف مطالباتی مردم نفوذ میکنند تا با انحراف این آکسیونها برای بقای جنایتکارانه و خونبار خود قربانی شکار کنند.
■ ادغام سوسیال دموکراتهای موسوم بهرادیکال در جنبش کارگری و برداشتن گامهای همراستا و فرابرنده در موازات با مبارزات کارگری فیالحال جاری در ایران بسیار فراتر از حرکتی صرفاً سیاسی، مستلزم کاری پیچیده، گسترده و بسیار متنوع در همهی عرصههایی است که میتواند سازای مدنیتی دیگرگون در مقابل مدنیتی باشد که جمهوری اسلامی برپایه آن بنا شده است. از آفرینش در عرصهی ادبیات و موسیقی و هنر گرفته تا بررسی تاریخ ایران و بازآفرینی سنتهای مردمی، از ترجمهی کتابها و مقالات مارکسیستی و مربوط بهتاریخ مبارزهی طبقاتی و کارگری در دیگر کشورها گرفته تا بررسی تحولات اقتصادیـسیاسی در ایران و جهان ـهمهـ اجزای گوناگون و متنوع این کار سترگ، گسترده و پازلگونه را تشکیل میدهند.
اما ازآنجاکه دخالتگری بهموازات کنشوبرهمکنشهای کارگری و دیگر درگیریهای سیاسی و اجتماعی در داخل کشور فرصت چندانی برای آفرینشهایی باقی نمیگذارد که میتوان تحت عنوان آفرینش فرهنگِ سیاسیـطبقاتیـانقلابی از آن نام برد؛ پس، لازمهی ادغام سوسیال دموکراسی با جنبش کارگریْ وجودِ تقسیم معقول و ممکنی از کار سیاسیـطبقاتیـانقلابی بین فعالین داخلی و خارجی است. چنانچه بتوان بین کلیت آن بخشهایی از سوسیال دمکراسی که خودرا رادیکال مینامد، بهنوعی از همآهنگی دست یافت، بخش قابل توجهی از آفرینشهایی که بهکلیت آن اشاره کردیم، بهعهدهی افراد و گروههای سوسیال دموکراتی میافتد که خارج از ایران اقامت دارند.
ناگفته روشن است که مقدمهی اینگونه آفرینشها، و همچنین تقسیم معقول و ممکنِ کارِ سیاسیـطبقاتیـانقلابیْ تعویض ریل آکسیونیسمِ اینک عمدتاً اینترنتیـمجازی بهکاری جدی، با برنامه، انقلابی، مستمر و ضروری است که کمی بالاتر اشاراتی بهآن داشتیم. این نیز بدیهی استکه سوسیال دمکراسی بدون فتح عرصهی هنر، تاریخنگاری و دیگر اندیشههای اجتماعی که هماکنون تقریباً در انحصار لیبرالهاست، فاقد آن انگیزه و خصوصاً آن امکانی است که او را بهطرف جنبش و مبارزات کارگری راهبر میگرداند. [در این رابطه میتوان بهمقالهی دربارهی «تدارک کمونیستی» نیز مراجعه کرد و روی جنبهی عام آن تأمل نمود].
■ یکی از دستآوردهای تعقلیـتجربیِ مارکسیستی و انقلابی، این استکه اگر بخش نسبتاً وسیعی از تودههای کارگر و زحمتکش در ابعاد طبقاتی متشکل شوند و ارتباط ارگانیک هم با کمونیستهای نسبتاً متشکل (اعم از کارگر یا روشنفکر انقلابی) داشته باشند، ضمن اینکه میتوانند در مقابل اجحافات صاحبان سرمایه مقاومت کنند و استانداردهای زندگی را بالا ببرند، مشروط بهوجود چنین شرایطی در دیگر کشورها که مجموعاً یک منطقهی نسبتاً وسیع سیاسیـجغرافیایی را تشکیل میدهند، چهبسا بهاین موقعیت و دریافت و توان هم برسند که دولت بورژوایی را سرنگون کرده و بهجای آنْ دیکتاتوری پرولتاریا را بهواسطهی دخالتگری شوراییِ تودههای کارگر و زحمتکش مستقر ساخته و بهطرف لغو کار مزدی حرکت کنند.
نکتهای که در اینجا باید روی آن انگشت گذاشت، این استکه علیرغم تأیید درستی این حکم کلی و عام توسط افراد و گروههای بسیاری که خودرا کمونیست مینامند، اما این افراد و گروهها همچنان سوسیال دمکرات باقی ماندهاند. چرا؟ برای اینکه همین افراد و گروهها ضمن بیان آرزومندیهای انقلابی و کمونیستی بسیار، نه تنها گام مؤثری درجهت تحقق این آرزومندیها که مبارزهی دمکراتیک کارگری یکی از مهمترین آغازگاههای آن است، برنمیدارند؛ بلکه اغلب با آکسیونهایی سرگرماند که علیرغم جنبهی ضداستبدای و بعضاً دمکراتیکی که دارند، اما بهلحاظ همسویی با دمکراتیسم کارگری ساکت و منفعلاند.
این درست استکه دموکراتیسم کارگری بهدلیل پتانسیل نهفتهی سوسیال دمکراتیکِ کارگریاش (که گذرگاهی بهتبادلات و برهمکنشهای سوسیالیستی است)، میبایست (مثلاً) برعلیه موانعی موضعگیری و حتی مقابله کند که دولت برای انجام آیینهای مذهبیِ دراویش گنابادی ایجاد میکند؛ اما حمایت دمکراتیک از ستمی که بهگروهبندیهای اجتماعی میشود (اعم از اینکه اینگروهبندیها کارگری، خردهبورژوایی ویا بورژوایی باشند)، جادهای یکطرفه نیست. اگر دراویش گنابادی نمیتوانند ویا نمیخواهند روی نکات و مسائلی (مانند آزادی باورهای دینی، آزادی بیان و آزادی تشکل) انگشت بگذارند که بهنوعی شامل کارگران و زحمتکشان هم میشود و با دمکراتیسم کارگری همسویی میکند، چرا دفاع از این دراویش باید بهمهمترین ویا یکی از مهمترین کارهای افراد و گروههایی تبدیل شود که خودرا کمونیست و جانبدار جنبش کارگری معرفی میکنند؟ در اینجا دو سؤال پیش میآید که پاسخ بهآنها راهگشا خواهد بود:
سؤال اول اینکه، آیا سکوت و انفعال دراویش گنابادی در طرح خواستههایی که دربرگیرندهی مطالبات کارگری هم باشد و با دمکراتیسم کارگری نیز همسویی کند، بهباورهای دینی آنها برنمیگردد که بیان دیگری از اعتقادات فوقالعاده ارتجاعیِ اسلامیـشیعی است؟
سؤال دوم اینکه، آیا تمرکز افراد و گروههای سوسیال دمکرات روی فعالیتهایی که هرچه باشند و نباشند، اما ربطی بهدمکراتیسم کارگری ندارند، اشتباهی صرفاً نظری است یا بهگرایش ذاتی آنها در سرنگونی فراطبقاتی دولت جمهوری اسلامی برمیگردد که در مختصات کنونی نامی جز رژیمچنج نمیتواند داشته باشد؟
*****
آنچه این روزها در مراجعه بهشبکههای اجتماعی و سایتهای اینترنتیِ مربوط به«اپوزیسیون» رژیمْ بیش از هرمسئله و «فعالیت» دیگری بهچشم میخورد، تصاویر ویدیویی از دخترهایی استکه در خیابان روسری از سرگرفتهاند. اینکه دخترهایی پیدا میشوند که مجموعاً میتوانند و میخواهند بهنقض حقوق انسانی خود در انتخاب لباس اعتراض کنند، باعث خوشحالی و امیدواری است؛ اما اینکه افراد و گروههای سوسیال دموکراتی که خودرا کمونیست تعریف میکنند، بخش قابل توجهی از نیروی خودرا روی مسئلهای صرف میکنند که «دختران خیابان انقلاب» نامگذاری شده است، تأسفانگیز است. چرا «تأسفانگیز»؟ برای اینکه:
یک) برداشتن روسری و بدون حجاب اسلامی توی خیابان قدم زدن بنا بهنفس وجودیاش (که اساساً شخصی و فردی است)، برای اینکه بهیک جنبش ـحتی از نوعِ بورژوایی آنـ تبدیل شود، امکان و احتمال بسیار ناچیزی دارد.
دو) درصد بسیار ناچیزی از زنهای ساکن ایران در این واکنش اعتراضی شرکت میکنند؛ چراکه هم مشاهدات تاکنونی و هم تحلیل معقول نشان میدهد که قریب بهمطلق شرکتکنندگان در این آکسیونِ اعتراضی بهلحاظ مناسبات تولیدیـاجتماعی در لایههای میانی خردهبورژوازی ریشه دارند. طبیعی استکه زنهای برآمده از خانوادههای مذهبیـسنتی، اغلب زنهای برآمده از میان کارگران و زحمتکشان، اغلب کارمندان و معلمین زن، تقریباً همهی زنهایی که در روستاها و شهرستانهای کوچک سکونت دارند، و بالاخره اغلب دخترهای محصل و زیر 15 سال در چنین آکسیونی شرکت نمیکنند. شرکت در این آکسیون تنها درصورتی عمومیت پیدا میکند که فرودستان جامعه حول محورهای اقتصادیـسیاسیـطبقاتی بهحرکت درآمده و بهآگاهیِ سازماندهندهای دست یافته باشند.
سه) گرچه ستم بر زنها در جمهوری اسلامی شدیدتر از خیلی از کشورهای دیگر است؛ اما این ستم (یعنی: ستم بر زنها) هنوز بهجنشِ نسبتاً فراگیری تبدیل نشده و هنوز هم حجاب اجباری نماد و سمبل ستم بر زنها نیست. بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفت که قدم زدنِ بدون حجاب اسلامی در خیابانهای ایران، ضمن اینکه بهلحاظ ارزش و پتانسیل مبارزاتی بهدمکراتیسم خردهبورژوایی قابل توصیف است؛ معهذا بهلحاظ گسترش تودهای از امکان و احتمال چندانی برخوردار نیست.
چهار) حجاب اسلامی یکی از خطِ قرمزهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است که بهواسطهی اِعمال آنْ سلطه هژمونیک رژیم ـگرچه عمدتاً براساس اجبار و سرکوبـ تداوم مییابد. بههمین دلیل استکه مسئلهی چگونگی و کیفیت حجاب اسلامی در درجه چندم اهمیت قرار دارد؛ در این رابطه آنچه برای رژیم خطِ قرمز ایدئولوژیکـهژمونیک بهحساب میآید و حیاتی است، نفس تمکین بهحجاب اسلامی است[5]. بنابراین، قدم زدن زنهای بدون حجاب اسلامی در خیابان در عمل و البته بهطور ناخواستهای معنای دیگری جز طلب سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد.
پنج) اما چرا برخورد دستگاههای امنیتی و قضایی رژیم با زنهایی که در خیابانها حجاب از سر برمیدارند، بهشدتِ برخورد با دیگر کسانی نیست که با اشکال دیگری از فعالیتهای سرنگونیطلبانه درگیر میشوند؟ برای اینکه گردانندگان دستگاههای سرکوب رژیم با هوشیاریِ درخور حرفهی خود بهدرستی میدانند که حضور بیحجابِ انفرادی در خیابان امکان گسترش چندانی ندارد؛ و درصورت سرکوب بسیار شدید (مثل محکومیت بهزندانهای طولانی ویا اعدام)، مدیا و شبکههای اجتماعیِ پروغربیـرژیمچنجی که بهاندازهی کافی گسترده و با نفوذ هستند، روی آن متمرکز میشوند و با ارائهی تصاویر دراماتیک موجبات گسترش این فعالیت فردی را فراهم میآورند. بنابراین، تاکتیک سرکوب رژیم در برخورد با این آکسیون فردی (همانند برخورد با فعالین واقعی مبارزات کارگری که مدیایی نشدهاند) تدریجی، فرساینده و جذبکننده است. اما برخورد بهاصطلاح نرم کنونی رژیم با مسئلهی بیحجابی فردی در خیابانْ سیاستی استکه میتواند بهعکس خود نیز تبدیل شود. بدین معنی که اگر این تحرکات فردی و عمدتاً غیرسیاسی بهامری متشکل و سیاسی تبدیل شود، رژیم هیچ ابایی از نشان دادن چهرهی واقعی خود ـدر شکنجه و پروندهسازی و اعدامـ نخواهد داشت.
شش) هنگامی که با یکی از دوستان ساکن در ایران درباره «دختران خیابان انقلاب» گفتگو میکردم، او بهنکتهای بدبینانه ـاماـ تأملبرانگیزی اشاره کرد. او میگفت: زیاد هم خوشخیال نباش، چندوقت دیگر بخشی از همین «دختران خیابان انقلاب» بهاروپا میآیند و بهواسطهی پروندهی بیحجابی در خیابان اقامت پناهندگی میگیرند. در جواب بهاو گفتم: از نظر من اینکار نه تنها ایرادی ندارد، بلکه مشروط بهاینکه درست ارزشگذاری شود و با استفاده از دنیای مجازی بهپرچم کاذب مبارزهی فرودستان جامعه «استحاله» نیابد، در کنار صدها آکسیون اعتراضی فردی و جمعی دیگر و طبعاً در بستر و در همراستایی با مبارزهی کار برعلیه سرمایه، میتوان بهعنوان یکی از پویههای پُرشمار شاکلهی انقلاب اجتماعی از آن یاد کرد.
هفت) در اینجا باز همان سؤالی پیش میآید که در رابطه با جانبداری یکطرفهی افراد و گروههای سوسیال دمکرات از آکسیونهای دراویش گنابادی مطرح کردیم: آیا تمرکز افراد و گروههای سوسیال دمکرات روی فعالیتهایی که هرچه باشند و نباشند، اما ربطی بهدمکراتیسم کارگری ندارند، اشتباهی صرفاً نظری است یا بهگرایش ذاتی این افراد و گروهها در سرنگونی فراطبقاتی دولت جمهوری اسلامی برمیگردد که در مختصات کنونی چیزی جز رژیمچنج نیست؟
هشت) گرچه در این نوشته جواب سؤال بالا را بهاشکال گوناگون دادهایم و حتی بهراهحلهایی هم برای برونرفت از این وضعیت که میتواند بنبستی موقت باشد[!؟]، اشاره کردهایم؛ اما از خوانندهی مفروض این نوشته میخواهیم که بهطور مستقل بهاین سؤال فکر کند و جواب مخصوص بهخودش را برای خود و دیگران پیدا کند.
نه) تاریخ معاصر ایران و جهان نشان میدهد که زنها تأثیرات بعضاً بسیار فراروندهای روی جنبشهای اجتماعیـطبقاتی گذاشتهاند. زنهای برخاسته از میان تودههای مردم در انقلاب فرانسه، در کمون پاریس، در انقلاب فوریه 1917 روسیه و حتی در جنبش مشروطهی ایران نه تنها نقشآفرین بودند، بلکه این نقشآفرینی چنان اثربخش، خلاق و جسورانه بود که کارگزاران دولتی را نیز بهشگفت درمیآورد. بنابراین، بهغیر از جنبهی انسانیـانقلابیِ رهایی بشریت که بدون رهایی زنها (بهمثابهی نیمی از بشریت) دست یافتنی نخواهد بود، بهلحاظ ایجاد توازن قوای طبقاتیـانقلابی در راستای فرارفتهای سوسیالیستی نیز سازمانیابیِ دمکراتیک جنبش رهایی زنان کارگر از استثمار مضاعف سرمایه و نیز سازماندهی ستمِ برخاسته از همین نظام بهزنان غیرکارگر ضرورتی غیرقابل چشمپوشی است. بنابراین، یکی از وجوه لاینفک مبارزهی دمکراتیک کارگری تدارک سازمانیابی زنانی استکه مجموعاً وابسته بهفرادستان و حاکمان نباشند و با فرودستان نیز احساس همدردی و همبستگی داشته باشند.
ده) گرچه تدارک سازمانیابی مبارزهی دمکراتیک زنانِ کارگر و زحمتکش در همهی دنیا عنصر لاینفکی از مبارزهی دمکراتیک کارگری است؛ اما همین مبارزهی علیالعمومْ لازم در دیگر سرزمینها، در ایران بهضرورتی فوقالعاده مبرم و بسیار جدی تبدیل میشود. چراکه حقوق انسانی و شهروندی زنها در ایرانِ تحت سلطهی جمهوری اسلامی و در مقایسه با حقوق زنها در جوامع پیشرفته اروپایی تااندازهی زیادی نامتعارف بهحساب میآید و زنهای تحت سلطهی این نظام ـعملاًـ موجودات درجهی دوم بهحساب میآیند. این امر نه تنها همانند دیگر قوانین و مناسبات حاکم در ایران، غیرانسانی است، بلکه میتواند موجب شرمساری نیز باشد. حقیقتاً هم شرمآور استکه آدمهایی با ادعای آزادیخواهانهی سوسیالیستی در کنار زنانی بهعنوان مادر، خواهر، همسر و رفیق زندگی کنند که در موارد بسیاری حتی از حقوق متعارف بورژوایی نیز محروماند. بههرروی، آنچه فعالین صدیق و حقیقی مبارزات کارگری را از این شرمساری رها میکند، تلاش بسیار جدی در امر سازمانیابی جنبش زنان استکه مقدمتاً روی تحقق حقوق متعارف بورژوایی خویش در همین نظام سرمایهداری پافشاری میکنند، و سپس روی سازمانیابی سوسیالیستی نیز متمرکز میشوند. با همهی این احوال، باید توجه داشته باشیم که تدارک سازمان مبارزهی دمکراتیک زنها بهمثابهی یک جنبش فراگیر بهمعنای سرفرود آوردن بهشیوههایی نیست که فمینیسم بورژوایی یا فمینیسم خردهبورژواییـاسلامی (همانند آزادیهای یواشکی) تجویز میکنند. نیازی بهاستدلال ندارد که جنبش زنان در رادیکالترین شکل خویش با کارگران زنِ کارگاههای تولیدی شروع میشود که در مواردی حتی از حقوق قرون وسطایی هم محروماند. بهطورکلی، زنان کارگرو معلم، اغلب پرستارها که زن هستند، کارمندان دونپایه زن و مانند آن، گروهبندیهایی هستند که جنبش زنان باید در جذب تلاش کند تا این جنبش بهواسطهی پایگاه طبقاتی خود بتواند درمقابل فشار ایدئولوژیک فمینیسم بورژوایی ویا فمینیسم هالیودی مقاومت کند. اگر ماهیت طبقاتی جوامع فیالحال موجود حاصل سوءِ تفاهم نیست (که طبیعتاً نیست)، پس در امر سازمانیابی جنبش زنان نیز الزامات طبقاتی را باید ملحوظ نظر داشت. [در این رابطه میتوان بهمقالهی {فمینیسم در پرتو ترمینولوژیک «دانش مبارزه طبقاتی»} نیز مراجعه کرد].
یازده) جنبش زنان همانند هر جنبش دیگری میبایست تصویرِ آرمانگرایانهی ممکنی را از آیندهی خویش داشته باشد. مطالبهی پرداخت حقوق بهزنان خانهدار، متناسب با تعداد فرزندانشان، امری است که شاید بهگستردگی قابل تحقق نباشد؛ اما همین عدم تحقق میتواند بهمطالبهیِ سوسیالیستیِ انحلال بردگی کار خانگی و حل آن در کار اجتماعی (مانند گسترش مجانیِ مهد کودکها، رستورانهای بسیار ارزن و مانند آن) بینجامد.
دوگانهی سازمانیافتگی و آگاهی طبقاتی!؟
تا اینجا با استفاده از استدلال، فرضیه و مشاهده بهاشکال گوناگون گفتیم که افراد و گروههای چپ (یعنی: سوسیال دمکراتهای بهاصطلاح رادیکال ایرانی) هرچه کردهاند و هرچه میکنند، نشانهی پایبندی آنها بهخاستگاه و پایگاه طبقاتیشان (یعنی: خردهبورژوازی) را برپیشانی دارد که در مختصات کنونی ـخواسته یا ناخواستهـ معنایی جز فعلیت در عرصهی پروژه رژیمچنج ندارد، که در بهترین صورت ممکن (یعنی: صرفنظر از تخریب زیرساختهای لازم برای زندگی امروزی و نیز کشتارهای میلیونی) بهجایگزینی بورژوازی «بد» (یعنی: جمهوری اسلامی) بهبورژوازی «خوب» (یعنی: یک دولت بورژوایی با اعتبار لازم برای سرکوب و کشتار وسیع) میانجامد. اما، درعینحال ـفراتر از جبرگرایی و باورهای پیشبودیـ گفتیم و استدلال کردیم که آنچه تعیینکنندهی وجود اجتماعیِ افراد و گروههای فعال در عرصههای سیاسیـاجتماعی است، نهایتاً ارادهمندی خود آنهاست که فراتر از پیشزمینههای طبقاتی، آگاهیِ اجتماعیـتاریخی فراگیرندهی خودِ آنهاست. بنابراین، بیجا نخواهد بود که پارگرافی از این نوشته را یکبار دیگر با هم مرور کنیم تا بتوانیم روی برهمکنشهایی متمرکز شویم که در لازم و ضرور بودنشان، نجاتبخش نیز هستند:
«یکی از دستآوردهای تعقلیـتجربیِ مارکسیستی و انقلابی، این استکه اگر بخش نسبتاً وسیعی از تودههای کارگر و زحمتکش در ابعاد طبقاتی متشکل شوند و ارتباط ارگانیکی هم با کمونیستهای نسبتاً متشکل (اعم از کارگر یا روشنفکر انقلابی) داشته باشند، ضمن اینکه میتوانند در مقابل اجحافات صاحبان سرمایه مقاومت کنند و استانداردهای زندگی را بالا ببرند، مشروط بهوجود چنین شرایطی در دیگر کشورها که مجموعاً یک منطقهی نسبتاً وسیع سیاسیـجغرافیایی را تشکیل میدهند، چهبسا بهاین موقعیت و دریافت و توان هم برسند که دولت بورژوایی را سرنگون کرده و بهجای آنْ دیکتاتوری پرولتاریا را بهواسطهی دخالتگری شوراییِ تودههای کارگر و زحمتکش مستقر ساخته و بهطرف لغو کار مزدی حرکت کنند».
بدینترتیب، چارهی کار (براساس خوشبینی و آرزومندی نویسندهی این نوشته) روشن است: باید (یعنی: ضروری استکه) بهجای حمایتهای یکطرف از دمکراتیسم بورژوایی و خردهبورژوایی، اقداماتی را در برنامهی نظری و عملی گنجاند که سوسیال دمکراسی فیالحال عمدتاً رژیمچنج را بهنیرویی تکامل دهد که در پروسهی ادغام با مبارزات کارگری، پروسهی سازمانیابی سوسیالیستی را نیز پیگیر باشد. بدون اینکه بخواهیم، بتوانیم ویا اساساً ممکن باشد که دربارهی جزئیات اجرایی امور حرفی بزنیم، در زیر بهنکاتی اشاره میکنیم که بهطورکلی ضروری مینمایند:
-Iیکی از ویژگیهای سوسیال دمکراسی فیالحال موجود ایرانی ـدر مجموعـ این استکه هرچندسال یکبار روی بحث ایجاد «تشکل سراسری کارگری» متمرکز میشود و خوشبختانه پس از چندی فراموشش میکند و با آکسیونهای دیگری مشغول میشود. اینکه از قید «خوشبختانه» استفاده میکنیم بهاین دلیل استکه ایجاد تشکلی تحت عنوان «تشکل سراسری کارگری» در مختصات کنونی بهدو دلیل نه تنها فایدهای برای طبقه کارگر ندارد، بلکه بسیار هم زیانبار است.
دلیل اول اینکه، چنین تشکل مفروضی، البته اگر موجودیت پیدا کند، همانند تفنگ خالی است که فقط کارآیی چوبدستی (و حتی نه چماق) را خواهد داشت؛ چراکه بدون تشکلهایی موجودیت پیدا میکند که باید پایهها و بنیان آن را تشکیل بدهند. چنین تشکلی بهدلیل توخالی بودن و نداشتن نیروی اثرگذار در مبارزهی تودههای کارگر (چهبسا بهطور ناخواستهای) امر سازمانیابی کارگری را بهکاریکاتور تبدیل میکند؛ و موجبات سازمانناپذیری بیشتر را فراهم میآورد.
دلیل دوم اینکه، در مختصات کنونی که بلوکبندی ترانسآتلانتیک بهسرگردگی آمریکا آشکارا قصد «تغییر» رژیم ایران را دارد؛ و نه تنها تودههای کارگر و زحمتکش، بلکه افراد و گروههای چپ هم نسبت بهخطرات چنین «تغییر» و تحولْ آگاهی و پراتیک مقابلهکنندهی لازم را ندارند، برپایی نهادهایی که تودههای نسبتاً آگاه بهوضعیت پایههای آن را تشکیل ندهند و پشتیبان آن نباشند، با این احتمال نه چندان ناچیز مواجه استکه بهیکی از ابزارهای لازم برای تحقق نهایی رژیمچنچ تبدیل شود.
نمونههای چنین تشکلهایی (که برفراز سر مردم کارگر و زحمتکش عَلَم میشوند و بههرصورت کارکرد بورژوایی دارند)، در بسیاری از کشورها درحال توسعهی آفریقایی، خاورمیانهای و آسیایی ـبهشرط جستجوـ پیدا شدنی است. فراموش نکنیم که «تغییر» دولت فعلی بهمعنای تعویض آن با حکومتی است که بیشتر اطاعت کند و از اعتبار بیشتری برای سرکوب کارگران و زحمتکشان برخوردار باشد. [در رابطه با مسئلهی «تشکل سراسری» میتوان بهمقالهی «دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران» و جنبههای عام و کلی آن مراجعه کرد].
-IIدریافت نظری و همچنین سنت عملیِ سوسیال دمکراسی طیفگونهی ایرانی در رابطه با مبارزات کارگری ـاغلب و در معقولترین وجه از کلیت خویشـ براین بوده استکه باید بین سازمانیافتگی و آگاهی طبقاتیِ کارگران و زحمتکشان تا آنجا توازن و تعادل برقرار باشد که بتوان تشکلهای کارگری را (برفرض اینکه وجود داشته باشند) بهنحوی بهگروه و دستهی خاصی منتسب کرد. این دریافت نظری ـدر حقیقتـ وزنهی تعیینکننده را بهجنبهی کمی تشکل میدهد؛ و حتی بهشکل صراحتاً ناگفتهای نَفْسِ وجود «تشکل» را نشانهی آگاهی طبقاتی میداند. اما واقعیت بهگونهی دیگری است. بدینمعنی که اگر از باورها و جنبهی صرفاً نظری امور بهطرف دنیای انضمامی حرکت کنیم، بهسرعت متوجه میشویم که تشکلی که بهطور نسبتاً روشنی بهآگاهی طبقاتی مسلح نباشد، بهسادگی میتواند در آن جهتی حرکت کند که بورژوازی تعیین میکند.
منهای نمونههای تاریخی (مثلاً تأیید جنگ جهانی اول بهعنوان جنگ میهنی توسط پارلماننشینهای سوسیال دموکرات و سندیکاها که ضمناً پایههای انتخاباتی احزاب سوسیال دموکرات را نیز تشکیل میدادند)؛ اما برای مشاهدهی اینکه تشکلهای کارگریِ تهی از آموزهها و تبادلات «دانش مبارزهی طبقاتی» ضمن بعضی کشمکشها با صاحبان سرمایه و مقابله با بعضی از قوانین سرمایهدارانه، چگونه بهدنبال نظامی حرکت میکنند که صاحبان سرمایه و قوانین سرمایهدارانه نیز جزیی از آناند، کافی استکه بهسندیکا در کشورهای اروپا و آمریکا و از جمله بهسندیکاهایی نظر بیندازیم که «کلکتیو سندیکایی برای ایران» را سازمان دادهاند و فعالین کارگری اینترنتی مشهور ایرانی را برای گفتگو و احتمالاً آموزش بهفرانسه و سمینارهای خود دعوت میکنند و هزینههای رفت و آمد آنها را نیز میپردازند.
این سندیکاها غالباً بخشی از هزینههای خود را از طریق سرمایهگذاری و کسب سود جبران میکنند؛ و مثلاً اگر کسی (یعنی: یکی از اعضای سندیکا) در آکسیونهای خیابانی خارج از طرحِ از پیش تعیین شده حرکت کند و مثلاً بهنحوی با پلیس درگیر شود ویا شعارهای خارج از برنامه بدهد، توسط گاردهایِ خودِ سندیکا «کنترل» میشود و بهسکوت واداشته میشود. از طرف دیگر، همانطور این سندیکا متعهد شدهاند که قانون اساسی و قوانین مصوبهی دولت یا پارلمان را رعایت کنند، در عمل هم براساس همین قوانین با صاحبان سرمایه و دولت درگیر میشوند، چانه میزنند، نهایتاً همکاری میکنند و بهویژه متوجه هستند که بهکارکنان خود بالاترین سطح حقوق را بپردازند. همین 3 یا 4 سال پیش بود که سندیکای فلز در آلمان بهخاطر افزایش صادرات اسلحه رسماً از وزیر جنگ تشکر و تقدیر کرد. در مورد سندیکاها در کانادا هم میتوان بهاین مقاله نیز مراجعه کرد: «فساد در اتحادیههای کارگری کانادا».
بههرروی، هم تحلیل ماتریالیستیـدیالکتیکی و هم مشاهدات مکرر نشان از این دارد که برخلاف خرافهی رایج بین سوسیال دمکراتها (اعم از راست و چپ و میانه) تشکل کارگری بهخودی خود موجودیت انقلابی یا مقدسی نیست که نتواند با بورژوازی کنار بیاید و همکاری کند. این همکاری محتمل و هماینک عمومیت یافته، در کشورهای بهاصطلاح پیشرفتهی سرمایهداری بهواسطهی شکم سیر و بهقیمت تأیید سیاستهای امپریالیستی دولتِ خودی عملی میشود؛ و در کشورهای موسوم بهدرحال توسعه (مانند ایران) نیز بهواسطهی اضطرار ناشی از فقر روزافزون و فریبی صورت میبندد که نهادهای «حقوق بشری» با استفاده از انحصار مدیایی بهکلهی مردمی میکوبند که زیر سرکوب دولتی و حسرت دستیابی بهامکاناتی که تفاخر خردهبورژواها را برمیانگیزد، گیج و منگ شدهاند.
نتیجه اینکه: تشکل کارگری بدون آگاهی تاریخیـطبقاتی [یعنی: تشکلی که تودهی تشکیل دهندهی آن با همان معیارها و آموزههای بورژواییِ تحمیل شده بهکلیت جامعه فکر و زندگی میکنند] بهسادگی میتواند بهیکی ابزارهای بقای نظام سرمایهداری تبدیل شود. در مختصات فیالحال موجود ایران که باورهای پوپری دستِبالا را دارد، و فعالیتهای رژیمچنجی تشویق میشود و توسط آمریکا و پارهای از دولتهای منطقهای مورد حمایت قرار میگیرد، این احتمال نه چندان ناچیز وجود دارد که اینگونه تشکلها (آنجاکه دستساز دولت نیستند)، در واکنش بهفقر روزافزون، سرکوب دولتی و نبود آلترناتیوی که آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» زمینهساز آن باشد، بهنحوی فعلیت رژیمچنجی پیدا کنند و برضد حقیقت تاریخی طبقه کارگر نیز گام بردارند. بنابراین، در مختصات کنونی مبارزهی طبقاتی در ایرانْ در رابطه با دوگانهی آموزشـتشکل، اولویت را باید بهآموزش داد.
از همهی اینها گذشته، نگاه گذرایی بهمبارزات و برهمکنشهای مداوم و افزایشیابندهی مردم کارگر و زحمتکش حاکی از وجود دهها و چهبسا صدها سلول نسبتاً متشکل کارگری است که بهنوعی همآهنگی و هدایت این اعتصابات و اعتراضات را بهعهده دارند. بنابراین، وقتی از پراکندگی مبارزات کارگری در ایران گفتگو میزنیم، منظور این نیست که کارگران در ایران از اساس منفرد و اتمیزهاند؛ واقعیت پراکندگی در ایران در این استکه سلولها هدایتکنندهی مبارزات و اعتراضات کارگری ارتباط کارسازی باهم ندارند. براین اساس، میتوان چنین نیز پیشبینی کرد که ایجاد و گسترش جمعها و محافل متمرکز روی تبادلات آموزشیِ «دانش مبارزهی طبقاتی» میتواند بهآن ملاط، همدلی و فهم مشترکی تبدیل شود که ارتباط و نزدیکی سلولهای مبارزاتی را فراهم میکند.
بههرروی، برهمکنشهایِ مبارزاتی کارگرانی که در ایران نیروی کار خود را میفروشند، حاکی از این واقعیت است که این کارگران بیش از اینکه مسلح بهآگاهی طبقاتیـتاریخی باشند، متشکلاند. بنابراین، ضرورت ایجاد و گسترش محافل مطالعاتیـآموزشی دوچندان میشود.
-III
اگر این حکم درست باشد که در مختصات کنونی مبارزهی طبقاتی در ایران در رابطه با دوگانهی آموزش و تشکل که لازم و ملزوم یکدیگرند، اولویت را باید بهآموزش داد، این سؤال پیش میآید که چنین پراتیک مبرمی توسط کدام گروهبندیها میتواند آغاز شود. اما قبل از اینکه بهپاسخ این سؤال بپردازیم، لازم بهتوضیح استکه طبیعت تبادل آموزشیِ «دانش مبارزهی طبقاتی» بهگونهای استکه کمتر در معرض دیدِ پلیس امنیتی قرار میگیرد و بهلحاظ امنیتی نیز کمتر ضربهپذیر است.
افراد شاکلهی یک محفل خانوادگی یا دوستانه، بدون الزام بهاینکه همه کارگر، دانشجو یا محصل باشند، میتوانند در لابلای همهی دیگر امور زندگی مشترک اجتماعی، فرصتی هم برای مباحثه دربارهی آن موضوعی پیدا کنند که از قبل برای مطالعه تعیین کردهاند. مطالعه در خانه صورت میگیرد که علیالاصول تحت کنترل پلیس نیست؛ و مباحثه و نتیجهگیری هم میتواند در خانه، پارک، داخل اتومبیل درحال حرکت یا هرجای دیگری که توجه برانگیز نباشد، صورت بگیرد. نیازی بهشرح و بسط ندارد که مطالعه و تبادل اندیشهی سیاسی و طبقاتی بهاین شکل ساده و ابتدایی، در مقایسه با مثلاً هستهای که در امور یک کارخانه یا کارگاه بزرگ فعالیت دارد و بهنوعی در راهبری مبارزهی کارگران آن واحد دخالتگری میکند، خیلی کمتر در معرض ضربهی پلیسی قرار میگیرد.
حال بهسؤالی بازمیگردیم که ابتدای پاراگراف بالا طرح کردیم: «چنین پراتیک مبرمی توسط کدام گروهبندیهای اجتماعی میتواند آغاز شود»؟
تجربه و تعقل نشان میدهد که کارگران که بهتنهایی نمیتوانند؛ طبیعت بورژوازی هم این استکه عکس این مسیر حرکت کند و تبادل داشته باشد؛ خردهبورژوازی هم در کلیت خویش چنان در نوسان و لغزان زندگی میکند که نباید توقعی از آن داشت؛ پس، میماند آن افراد و گروههایی که علیرغم خاستگاه عمدتاً خردهبورژوایی خود، بهواسطه تحرک و ذهنیت برخاسته از بیمِ سقوط و امیدِ فرارفت و نیز بهلیل دسترسی بهکتاب و تحصیل و آموزشْ بهلحاظ نظری جذب مبارزات خودبهخودی کارگران شدند و آینده را بهگونههای مختلف طرحریزی کردهاند، طرحهای خودرا اجتماعاً بهنوعی بهتبادل گذاشته و دست بهاقداماتی هم زدهاند.
از شرح مشروح چگونگی پیدایش و منشأ اجتماعیـطبقاتی «دانش مبارزهی طبقاتی» که بگذریم، چون بهنوشتهی جداگانهای نیاز دارد؛ اما حقیقت این استکه با پیدایش مارکس، تکامل اندیشه و عمل او و نیز تدوینِ گستردهی دینامیزم مبارزهی طبقاتی، بسیاری از طراحان جامعهی آیندهی بشری و طرفداران مبارزات کارگری خودرا مارکسگرا و طرفدار مارکس اعلام کردند. اما واقعیت این استکه تقریباً همهی مارکسگراهای ریز و درشت ـدر عملـ سوسیال دموکراتهایی با خاستگاه خردهبورژوایی هستند که تا زمان ایجاد مؤلفهی انقلابی و سوسیالیستیِ نهادمند با تودههای کارگر و زحمتکش همچنان سوسیال دمکرات باقی میمانند. چراکه آنچه مارکس در نظر و تااندازهای هم درعمل اثبات کرد، این حقیقت بوده است که بورژوازی با سوار شدن ناگزیر برگردهی نیرویکار، ناخواسته گورکن خودرا در مقابل خود قرار میدهد تا این گورکن (یعنی: تودههای کارگر و زحمتکش) در نقطهای از سازمانیافتگی و آگاهی طبقاتیـتاریخیِ خویشْ این گور را فیالواقع بکَنَد، بورژوازی و دولت بورژوایی را بهخاک بسپارد، خودرا از درون بهمثابهی پرولتاریا بازبیافریند و استقرار دیکتاتوری نفی شوندهی رهایی نوع انسان را بیاغازد.
بنابراین، در مقابل این سؤال که کدام نیروها و گروهبندیهای اجتماعی میبایست و تااندازهای هم میتوانند ایجاد جمعها و محافل تبادلاتیـآموزشی را بهعهده بگیرند و بهطور طبقاتی و در همان راستایی که مارکس بهاثبات رسانده گسترش بدهند، علیالاصول باید جواب داد: سوسیال دمکراسی، یا هرآن فرد یا گروهی که خودرا مارکسیست و طرفدار مبارزات کارگری میداند. این پراتیکی استکه میتواند رهاییبخش باشد: از یکطرف گفتمان و آموزههایی را در میان کارگران و زحمتکشان میگستراند که از انحراف نیروی مبارزاتی آنها جلوگیری میکند، و در مسیر دمکراتیسم حقیقتاً کارگری قرار میگیرند که دارای پتاسیل تکاملی بهتبادلات و مناسبات سوسیالیستی و انقلابی است؛ و از طرف دیگر رهانندهی آن فرد و گروهی است که در چارچوبهی سوسیال دمکراتیسم درجا میزند و دائم بهسوی بورژوازی کشیده میشود.
-IV
ازآنجا که مقولهی تعلیم و آموزش بهطورکلی و بهویژه مطالعاتِ تحقیقاتیـآموزشیِ مربوط بهمبارزهی طبقاتی اموری متغیرند و در تناسب با مختصات زمانیـمکانی معینی معنی پیدا میکنند؛ ازاینرو، در رابطه با آموزههای مبارزاتیِ لازم در شرایط کنونیِ مبارزهی طبقاتی در ایران نه تنها هیچ دستورالعمل پیشینی ویا عامی وجود ندارد، بلکه حتی نمیتوان از آموزههایی گفتگو کرد که در محدودهی جغرافیای سیاسی ایران نیز عمومیت داشته باشند. آموزههای مبارزاتیـطبقاتی تنها درصورتی کارآیی دارند و و مؤثر خواهند بود که ضمن تأکید روی جنبهی طبقاتی مبارزهی کار برعلیه سرمایه بهمثابهی مسئلهای محوری، درعینحال در تناسب با مختصات زمانیـمکانی و بهنسبت پتانسیل و ویژگیهای تاریخیـاجتماعیـفرهنگی منطقهی معینی نیز پیکرتراشی شوند و متناسب با تغییرات زمانیـمکانی خودرا بهطور دائم تجدید کنند.
بنابراین، دربارهی محتوا و موضوع تبادلات آموزشیِ لازم در مختصات کنونی مبارزهی طبقاتی در ایران تنها میتوان گفت که در مجموع باید (یعنی: ضروری استکه) سه مسئله را بهطور همزمان و بدون تقدم و تأخر بهتبادل و گفتگوی آموزشی فرابرویانند.
اول) انرژی مبارزاتی مردم کارگر و زحمتکش را روی رابطهی کار و سرمایه، و مقدمتاً روی رابطهی کارگر و کارفر ـدر شکل طرح مطالبات هرچه گستردهتری از کارفرما و دولتـ متمرکز کنند؛ و بحث و گفتگوی جمع مطالعاتیـآموزشی را بهسمت استقلال و همبستگی طبقاتی کارگران و زحمتکشان در تقابل با طبقهی صاحبان سرمایه و بالتبع در تقابل طبقاتی با دولت جمهوری اسلامی راهبر باشند.
دوم) با طرح مسائل مربوط بهموجودیت سرمایه جهانی، چالشها و مانورهای بلوکبندیهای امپریالیستی و نیز تبیین جایگاه جمهوری اسلامی در ستیز این بلوکبندیها، این آموزه و گفتمان را ترویج کنند که منافع و کنشوبرهمکنشهای مردم کارگر و زحمتکش، از تمام جهات متصور با همهی دولتهای فیالحال موجود در جهان (اعم از «خودی» یا مثلاً «بیگانه») در تخالف قرار دارد و همسوشونده نیست. بنابراین، اگر قرار براین باشد که مطالباتی بهبورژوازی ایران و دولت جمهوری اسلامی تحمیل شود (که قطعاً باید تحمیل شود)، ویا اگر قرار براین استکه دولت جمهوری اسلامی سرنگون شود (که باید هم سرنگون شود)، این امور فقط و فقط توسط خود مردم ایران، متناسب با توازن طبقاتی، بهطور آگاهانه، با ارادهی تمرکز یافتهی حزبیـشورایی و بهیاری انترناسیونالیستی مردم دیگر سرزمینها شدنی است.
سوم) از آنجاکه براساس تحلیل ماتریالیستیـدیالکتیکی و نیز بهواسطهی مشاهدات تجربی میتوان چنین حکم کرد که یکی از عوامل بنیانیِ شکلدهندهی استقلال طبقاتی تودههای کارگرْ وجود روبهرشدی از کارگرانی استکه ضمن ارتباط ارگانیک با تودههای کارگر، درعینحال توان تجزیه و تحلیل رویدادها و ارائهی راهکارهای مؤثر را نیز داشته باشند؛ از اینرو، مطالعاتِ تحقیقاتیـآموزشی در جمعها یا محافل کارگری میبایست دارای این پتانسیل نیز باشد که بتواند «روش تحقیق» عامِ علوم و بالتبع «روش تحقیق» تغییر و تحولات اجتماعی و تاریخی (یعنی: مباحث مربوط بهدیالکتیک ماتریالیستی) را نیز بهطور مؤثری بهتبادل بگذارند و بهآموزهای عملی فرابرویانند.
نکتهای که در رابطه با آموزههای مربوط به«دانش مبارزهی طبقاتی» و بهویژه دربارهی آموزههای مربوط به«روش تحقیق» دیالکتیک ماتریالیستی باید روی آن تأکید کرد، این استکه شیوهی تبادل مفاهیم، فضای جمع یا محفل و نیز موضوعاتی که مطرح میشوند، بنا بهابتکار برخاسته از همدلی طبقاتیـانسانی مطرحکنندهی بحثها، مجموعاً و برآیندگونه باید بهگونهای باشند که هریک از افراد شاکلهی جمع یا محفلِ آموزشی را ـفراتر از فراگیریِ موضوعات مورد بحث و گفتگوـ بهکشف دوبارهی قانونمندیِ تغییر و حرکت رویدادهایی راهبر گرداند که بالاضروره مطرح شدهاند.
با بیان پنج نکتهی دیگر دربارهی جمعها یا محافل مطالعاتِ تحقیقاتیـآموزشیِ «دانش مبارزهی طبقاتی»، این بحث را بهمنظور جلوگیری از طولانیتر شدن این نوشته، میبندیم.
یک} ضروری است که محافل تبادلاتیـآموزشیِ کارگری در وسعت همهی آن گروههایی که بهنوعی در مجموعهی فراگیر و همگونِ طبقهی کارگر و تودههای زحمتکش میگنجند، گسترش یابد. بنابراین، لازم استکه اینگونه محافل را در میان دانشجویان، دانشآموزان و همهی آن گروههایی که بهنحوی تحت ستمِ دولت جمهوری اسلامی و نظام سرمایهداری قرار دارند {اینجا، اینجا و اینجا}، بهمثابهی یک جنبش فرهنگیـانقلابی در راستای بنای جامعهی مدنیِ دیگرگونهای در تقابل با جامعهی مدنی فیالحال بورژواییـاسلامی موجود و طبعاً در راستای انقلاب اجتماعی سوسیالیستی گسترش داد و در عمقیابی آن کوشید تا دمکراتیسم کارگری بهباوریِ برهمکنشهای سوسیالیستی نیز فرابروید!؟
دو} گرچه حضور همهی کارگران و زحمتکشان در جمعهای مطالعاتی و آموزشی ایدهآلی زیبا و تقریبا دستنیافتنی است؛ اما بحث تبادل اندیشههای طبقاتی و سیاسی این نیست که همهی کارگران و زحمتکشان باید درگیر چنین پراتیکی باشند. مسئله از این قرار است که اولاًـ ضروری استکه اینگونه جمعها و محافل مطالعاتیـآموزشی تشکیل شود؛ و دوماًـ ضروری استکه بهلحاظ کمّی هرچه بیشتر گسترش بیابند و از جنبهی کیفی هم تا آنجایی ارتقاع پیدا کنند که بتوانند مثلاً ویرایش امروزی کاپیتال مارکس را بهبشریت عرضه کنند.
سه} ازآنجاکه بهقول مارکس «آموزگار خود بهآموزش نیاز دارد»[6]، درصورتی که تشکیل جمعها و محافل تبادلاتیـآموزشی (اعم از کارگری ویا غیرکارگری) بهایجاد سلسلهمراتبی از آموزگاران و آموزشگیرندگان منجر شود، نه تنها بهمقصود نمیرسیم، بلکه بوروکراتیسمی را پایهگذاری میکنیم که اگر برفرضِ بعید هم به«نتیجه» برسد، نتیجه بازهم جامعهای طبقاتی است و با استثمار و سرکوب نیز همراه خواهد بود. بنابراین، هم آموزشگیرنده باید درجریان مبارزهی طبقاتی بهاین توانایی برسد که آموزهدهنده باشد؛ و آموزشدهنده باید بتواند ضمن فراگیری دستآوردهای مبارزهی طبقاتی، از همسویی عملی با فعل و انفعالات آموزشگیرندگان نیز بیاموزد.
چهار} ازآنجاکه هرجمع و محفل تبادلاتیـآموزشی بهلحاظ مناسبات شاکله و برهمکنشهای عملی دارای ویژگی مخصوص بهخود است؛ از اینرو، منهای عامترین مفاهیم مربوط بهسازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی برعلیه طبقهی صاحبان سرمایه و دولت، موضوع و مسائل تبادلاتیـآموزشی ویژهی هرجمع و محفلی طی پروسهی تبادل مفاهیم عام طبقاتی و در جریان گفتگوی عناصر شاکلهی جمع و محفل تعیین میشود. بدینترتیب، اولین گام در راستای آموزشِ آموزگار و آموزگاریِ آموزشگیرنده برداشته میشود. بههرروی، تجربه نشان میدهد که بستههای آموزشی از پیش بستهبندی شده تحت عنوان «درسنامه»، فردی را بهعنوان آموزگار برفراز جمع یا محفل قرار میدهد و دیگران را چنان بهانفعال میکشاند که اساس را برحافظهی خود میگذارند و مباحث را فقط حفظ میکنند. با این شیوه که اساسا سوسیال دمکراتیک است، نه تنها هیچ اندیشه و مفهومی بهتبادل درنخواهد آمد، بلکه رفاقت و همدلیها نیز بهرقابتی فرساینده و مضمحلکننده فرومیکاهند.
پنج} ازآنجاکه مبارزهی طبقاتی در ایران با خطر فعلوانفعالات روزافزون رژیمچنچی مواجه است؛ از اینرو، علاوهبر تبادل آموزههای مربوط بهروش تحقیق مارکسیستی[7] و رابطهی کار و سرمایه، ضروری استکه آثار مربوط بهچیستی و چگونگی تحولات دولتها هرچه بیشتر مورد مطالعه قرار بگیرد. این نیز ضروری استکه هرجمع و محفل تبادلاتیـآموزشی بهمطالعهی تحولاتی بپردازد که «انقلاب رنگی» (یا بهعبارتی «رژیمچنج») نام دارند. بررسی سرنوشت «جنبش نان آزادی» (یا بهبیان بورژوازی: «بهار عربی») درسنامهی مناسبی است.
نتایج و چشماندازهای ادغام
اگر حزب (یا احزاب) نسبتاً سازمانیافتهای در ایران وجود داشتند که ارتباط نسبتاً ارگانیکی هم با مردم کارگر و زحمتکش میداشتند؛ دراینصورت، ضمن اینکه با فرودستانی در جامعه مواجه بودیم که بهلحاظ طبقاتی و سیاسی نسبتاً متشکل و آگاه بودند، آنگاه توقعِ وجودِ اسنادی را نیز میداشتیم که بیانکنندهی برنامهی عمل و چشماندازهایی باشند که از زمین واقعی مبارزهی طبقاتی فیالحال جاری برخاسته بودند. اما اینک با دهها «حزب» و «سازمان» و «جریان» سیاسی مواجهایم که همگی بهنحوی برنامهی عمل و چشماندازهای مخصوص بهخود را دارند که اساساً کپیبرداریِ تجریدی از مقالات و کتابهای تاریخاند!؟
صرفنظر از اینکه این «چشمانداز»ها و «برنامههای عمل» در روزگاری که طرح شدند چقدر با واقعیت همراستا بودند و تا چه اندازه بهواقعیتی پراتیک تبدیل گردیدند؛ اما امروزه بهدلیل جنبهی اساساً تجریدی (و درواقع) بیربطیشان بهحقیقت مبارزهی طبقاتی در ایران، قبل از اینکه بحثِ راهگشایی و کارآیی آنها در میان باشد، مسئلهی مانور درجهت اِبراز وجود و سهمبری از قدرتی در میان استکه مثلاً پس از سرنگونی جمهوری اسلامی مستقر خواهد شد. بههمین دلیل هم هیچ گروه چپ یا سوسیال دموکرات سرنگونیطلبی پیدا نمیشود که خواب حضور در قدرت آتی را (حتی در حد رژیمچنج محض) نداشته باشد.
بنابراین، چارهای جز این نیست که بهجای ارائهی برنامهی عمل و چشمانداز انقلابی (که میبایست قطعیتهای برخاسته از شناخت همهجانبهی نسبت معینی را القا کنند)، پیامدهای ناشی از ادغام سوسیال دمکراسی با مبارزات دمکراتیک کارگری را اشارهوار مورد بررسی قرار دهیم که بهجای القای احکام قطعی، اساساً برمبنای امکان و احتمال بنا شده است.
همانطورکه کمی بالاتر هم اشاره کردیم، مبارزات شتابگیرنده و نوین کنونی مردم کارگر و زحمتکش بههیچوجه نمیتواند بدون سلولهایی بهحرکت دربیاید که بهنوعی در موقعیت رهبری و هدایتگری قرار دارند. تاآنجا که از شنیدهها و قرائن برمیآید، این سلولها در واحدهای تولیدیـخدماتی وضعیت ثابت (و بهعبارتی تثبیت شده) ندارند و بنا بهموقعیت و مسائل هرواحدی شکل میگیرند و پس از یک دوره مبارزه (اعم از اینکه سرکوب شوند یا بهموفقیت نسبی دست یابند) بهطور خودبهخودی و بدون هرگونه اجبار خارجی تعطیل میشوند. آنچه در رابطه با پیدایش و محو اینگونه سلولها قابل بیان است، ترس از سرکوب و مصیبتهایی استکه بهغیر از بگیروببندهای امنیتیْ گریبان فعالین و رهبران صدیق و واقعی مبارزات کارگری را میگیرد و در موارد نه چندان نادری هم آنها را بهخاک سیاه مینشاند.
منهای ادعایِ گستاخانهی بعضی از گروهها که در رقابت با دیگر گروهها نفرات و هستههایشان در ایران را بهنحوی مطرح میکنند و بهگونهای ظاهراً خاموش دربارهی آن جنجال راه میاندازند؛ اما حقیقت این است که قریب بهاتفاق این سلولها هیچ شباهتی بهکمیتههای کارخانه، بههستههای کمونیستی و یا بهواحدهای حزبی و سازمانی ندارند؛ اما ازآنجاکه افراد شاکلهی این سلولها ضمن اینکه کارگران مبارزی هستند، درعینحال در محدودهی مناسبات و آموختههای خویش خردمند نیز بهحساب میآیند، صرفنظر از بیان تجربی مسئله، اما نامعقول نیست که بهاین احتمال بیندیشیم که همین سلولها یا افرادی از آنها در مواجههی رفیقانه با آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» میتوانند تبادلات و حرکتی را شروع کنند که بلوغ نسبی آنْ شکلگیری کمیتههای کارخانه، هستههای کارگری ویا حتی هستههای کمونیستی است.
هیچچیز طبیعیتر و درعینحال معقولتر از این نیستکه چنین برآورد کنیم که بخشی از کارگران مبارزه و سازمانده در پروسهی فراگیری مباحث و آموزههای «دانش مبارزهی طبقاتی» مؤلفهای را بسازند که نتیجهاش سازمانیابی در دیگر ابعاد مبارزهی طبقاتی و در سطح پیچیدهتر و وسیعتری است. چراکه این طبیعت مبارزهی طبقاتی و دانش برخاسته از آن است که بهشکل ساختارپذیر و نهادمند باهم ترکیب شوند و فرارفتهای مبارزاتی را حاصل بدهند.
شکلگیری کمیتههای کارخانه، هستههای کارگری، هستههای کمونیستی ویا نهاد مبارزاتیِ دیگری
در درون طبقهی کارگر ـبدون رؤسا و فرماندهانی که از خارج رهنمود بدهند و فعالین کارگری را کنترل کنندـ متناسب با هرواحد تولیدیـخدماتیْ کنش و برهمکنشهایی را بههمراه میآورد که از محدودهی واحدهای جداگانه فراتر میرود و چهبسا بهایجاد ارتباط بین نهادهای شکلگرفته در واحدهای جداگانهی دیگر نیز راهبر گردد. گرچه چنین روندی بدون مکانیزمهای کُند ویا حتی تخریبکنندهی پلیسی و غیرپلیسی نخواهد بود؛ اما از آنجاکه ترکیب مبارزهجوییِ کارگری و «دانش مبارزهی طبقاتی» دینامیزم آگاهانهای را میسازد؛ ازاینرو، میتوان چنین ابراز نظر کرد که نهادهای شکلگرفته در درون واحدهای تولیدیـخدماتی ضمن اینکه بهدریافت طبقاتی و سیاسی از مبارزه دست مییابند و فعلیت مخفی دارند، درعینحال قادرند که فاکتورهای مخرب را نیز شناسایی کرده و با آنها بهمقابله برخیزند.
از ترسیم جزئیات بهاین دلیل بگذریم که ناگزیر آمیخته بهتخیل خواهد بود؛ اما فراتر از زندگی و مبارزهی مخفیِ کمیتههای کارخانه، هستههای کارگری و مانند آن، نخستین اثر علنی ادغام سوسیال دمکراسی با مبارزات دمکراتیک کارگریْ آوردگاه برپایی نهادهای دمکراتیک بهگونهای است که وجود این نهادها بهشکل پایدار و علیرغم قوانین موجود بهدولت تحمیل گردد. بدینترتیب، ضمن اینکه مردم کارگر و زحمتکش تعرض بهدولت و قوانین را تجربه میکنند، این امکان عینی و زمینهی ذهنی نیز فراهم میشود که بتوانند روی نهادهایی متمرکز شوند که کارکرد سیاسی دارند و پیدایش آنها بهمثابهی پُل انتقالی برای تکامل سیاسی و پروسهی سازمانیابی سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان لازم است. گرچه چگونگی چنین ارگانهای مفروضی بهتوازن قوای طبقاتی و ویژگی مقاطعی بستگی دارد که تعیین پیشاپیش آن غیرممکن است؛ اما براساس تجارب مبارزهی جهانیِ کار برعلیه سرمایه و وقوع قیامهای انقلابی در دیگر سرزمینها میتوان دربارهی وجه کیفیـکارکردی چنین نهادهاییْ بهطورکلی تصویرپردازی کرد. این نهادها هرنام و هرشکلی که داشته باشند، بهلحاظ کیفیـکارکردی میبایست بهنوعی بیانکنندهی حضور مؤثر سیاسی کارگران و زحمتکشان (بهواسطهی نمایندگانی از میان آنها) در ادارهی واحدهای تولیدی و حتی ادارهی جامعه باشند.
نهایت اینکه براساس توازن قوای طبقاتی و وجود نهادهای دخالتگر کارگری حتی میتوان در این جهت گام برداشت که با افزایش اقتدار اجتماعیِ کارگران و زحمتکشان بهنوعی قدرت دوگانه دست یابیم که عملاً میتواند قیام انقلابی در راستای نبرد برای سوسیالیسم را در درون خود بپروراند. اما از میان احتمال شکلگیری نهادهای مختلف که کارکرد گستردهی دمکراتیک داشته باشند، آنچه قطعیت دارد، لزوم حضور مؤثر سیاسی فرودستان در عرصههای اجتماعی و سیاسی است. در این رابطه تنها میتوان بهحضور نمایندگانی از میان کارگران و زحمتکشان در ارگانهای قانونگذاری برای شرکت در تدوین قوانین و نیز حضور این نمایندگان در دستگاههای اجرایی و قضایی بهمنظور نظارت اشاره کرد. بهقول یکی از دوستان شاید شرایطی پیش آمد که دستگاه حکومتی فیالحال موجود سرنگون شد و در عدم آمادگی برای قیام انقلاب سوسیالیستی، تشکیل مجلس مؤسسان بهیک نیاز سیاسی تبدیل گردید. چنین وضعیت مفروضی (یعنی: تشکیل مجلس مؤسسان) تنها بهاین شرط گامی تاریخاً بهجلو محسوب میشود که تودههای کارگر و زحمتکش ضمن آگاهی بهمنافع و جایگاه اجتماعی خویش، در بُعد دموکراتیک مبارزهی طبقاتی نیز بهطور گستردهای سازمانیافته باشند تا بتوانند دخالتگری کنند.
بههرروی، نباید فراموش کرد که کنشهای سیاسیـطبقاتیِ فراگیر و تودهایْ مقدمات و تدارکاتی را میطلبد که در شکلگیری نهادهای دخالتگرِ دمکراتیک و بهویژه در برپایی نهادهای دمکراتیک کارگری خودمینمایاند. گرچه پیشاپیش نمیتوان دربارهی شکل و مشخصات چنین نهادهای مفروضی تصویر دقیقی ارائه کرد و لیستی را که باید یا میتوانند برپا شوند ارائه نمود، و دربارهی رابطهی آنها باهم نظر داد؛ اما علیالعموم و از جنبهی کارکردی (و نه ساختاری) میتوان روی برپایی نهادهایی انگشت گذاشت که در دیگر جوامع بههنگام شدتیابی مبارزهی طبقاتی شکل گرفتهاند. نهادهای دمکراتیک علنی مانند: سازمانیابیِ سندیکاها و اتحادیهها کارگری در واحدهای کوچک و کارگاههای خدماتی؛ برپایی مجامع عمومی با انتخاب رسمی نمایندگان در کارخانجات بزرگ؛ ایجاد تشکلهای سراسری براساس حضور فعال اتحادیهها، سندیکاها و مجامع عمومی کارخانجات؛ تشکیل مجامع مدیریتیـنظارتی محلی و منطقهای در محلاتی که ساکنین آن را عمدتاً مردم کارگر و زحمتکش تشکیل میدهند؛ شکلگیری انواع مجامع و نهادهایی که در رابطه با حقوق برابرِ زنان با مردان (در همهی عرصهها) و نیز توقف کار کودکان فعالیت میکنند؛ برپایی تشکلهایی حتیالمکان سراسریْ که روی مطالبات دانشجویان و دانشآموزان متمرکز میشوند؛... اینها نمونههای عام از نهادهای دموکراتیکی است که وجود آنها ضروری بهنظر میرسد.
اگر کسی سؤال کند که نهادهای دموکراتیک علنی چگونه شکل میگیرند و عامل اجرایی آن چه نیروهایی خواهند بود، در جواب باید گفتکه خودِ کارگران و زحمتکشان با استفادهی گسترشیافته از اهرمهایی که از ترکیب کمیتههای کارخانه، هستههای کمونیستی و انجمنهایی که در محلات مختلف تشکیل میشود، بهطور دینامیکْ چگونگی تشکیل نهادهای دموکراتیک علنی را خواهند یافت.
جانشینگرایی بهمثابهی خاصهای سوسیال دمکراتیک
سوسیال دمکراسی در هر وضعیت متصوری که باشد، دستیابی بهقدرت سیاسی را آرزومند است؛ و در رابطه با کارگران و زحمتکشان نیز ذاتاً جانشینگراست. در این رابطهی معین، کمیتِ گروهی حرفی برای گفتن ندارد. از یک گروه دونفرهی سوسیال دمکرات گرفته تا حزبی با چند دههزار عضو، در برابر حتی یک کارگر منفرد ـبازهمـ جانشینگراست. چراکه سوسیال دموکراتی که از دوگانگی و نوسان برخاسته و آرزومند قدرت است، بهسادگی الزام مبارزهی مداوم و نیز پایداری طبقاتی را در کارگران تشخیص میدهد و میفهمد که رؤیای دستیابیاش بهقدرت تنها با سواری برگردهی این نیروست که احتمال تحقق دارد.
بدون اینکه جای بحث و بررسی گسترده باشد، بهعبارتی حتی میتوان گفت که منهای عناوین و ایسمهای ایدئولوژیک که گروههای مختلف سوسیال دموکرات روی خود میگذارند، آنچه ذاتاً سازای استالینیسم بوده و هنوز هم میتواند باشد، همین جانشینگرای سوسیال دمکراتیک است. بهبیان دیگر، سوسیال دمکراسی، حتی آنجاکه گروه کوچکی است و مثلاً خودرا تروتسکیست مینامد، بازهم بهواسطهی همین خاصهی ذاتی جانشینگراییاش استالینیست است.
آنچه خردهبورژوای متوسطِ دانشآموختهی در معرض بیم و امید را بهارائهی طرحهایی برای اصلاح ویا دگرگونی اجتماعی میکشاند و بهسوسیال دمکرات تبدیل میکند، پایداری مبارزات کارگران برعلیه صاحبان سرمایه در سطح ملی و جهانی است؛ آنچه سوسیال دموکراتها را بهادعای سوسیالیستی سوق میدهد، شدتیابی مبارزات کارگری بهویژه در سطح ملی است؛ و بالاخره آنچه میتواند سوسیال دموکرات را از محدودهی تاریخاً زندانگونهی خویش رها سازد و حقیقتاً بهکمونیست پرولتاریایی فرابرویاند، تلاش مستمر او در رویش و تولید کادرها و رهبرانی از میان تودههای کارگر و زحمتکش استکه در عملْ مرز و تفاوت بین «کارگر» و «روشنفکر» انقلابی را برمیدارند. اما این امر حیاتی بدون جنبش گستردهی طبقاتی فقط یک خیال فریبندهی پاسیفیستی است
آن سوسیال دموکراتهایی که بهگونهای در مبارزات تودههای کارگر و زحمتکش ادغام میشوند که نتیجهاش ـازجملهـ تولید کادرهای کارگری با توان سازماندهی و رهبریِ ابعاد مختلف مبارزهی طبقاتی است، با نفی جوهرهی مبارزاتی «کارگر» بهذات انقلابی «پرولتاریا»[2] ـدر حقیقتـ ذات جانشینگرایانهی خویش را نیز در رابطهای برابر، بدون سلسلهمراتب تثبیت شده، بینیاز بهرئیس و مرئوس و قطعاً رفیقانه با کارگران انقلابی نفی کرده و بهکمونیستهایی تبدیل شدهاند که دست در دست رفقای کارگرشان، حقیقتاً میتوانند پرچمی را برافزاند که روی آن بنویسند: رهایی نوع انسان.
آنچه دربارهی جمعها و محافل تبادلاتیـآموزشیِ «دانش مبارزهی طبقاتی» در میان کارگران و زحمتکشان تصویر کردیم، در وضعیت کنونی جامعهی ایران یکی از آن راهکارهایی استکه اگر با احساس همدردی، احترام و برابری حقیقی همراه باشد، هم سوسیال دمکرات را بهرفیقی کمونیست و هم کارگر درخویش را بهپرولتاریای برخویش نفی خواهد کرد.
ادغام در مبارزات کارگری، اما پیشزمینهای انسانی و رفیقانه را میطلبد. این پیشزمینه که بخشی از آن را بالاتر هم نقل کردیم، در قطعهی زیر خلاصه شده است:
برای مردمی که بهتحقیر در تمام شئون و مناسبات اجتماعی تن دادهاند، نباید برتر و شریفتر بود؛ شرافتمندان تنها بار حقارتهای چنین مردمانی را میافزایند.
برای مردمی که در تمام حرکات اجتماعی خطا کردهاند، نباید درستکارانی نصیحتگر بود؛ پندآموزان تنها بر بُعد خطای چنین مردمی میافزایند.
برای مردمی چنین فروکوفته و درمانده نباید دلسوز بود یا برآنان ترحم کرد؛ ترحم و دلسوزی تنها حسی است که حتی عشق را میکشد، کاری که از تنفر هم ساخته نیست.
آنچه در برابر این مردمْ انسانی است، همدردی است.
در همدردی است که دو انسان برابر، با دردی مشترک بیآنکه وامدار یکدیگر باشند، در کنار هم میایستند.
در هر حسی غیر از همدردی، چه اشرافیت شرف باشد، چه نصیحتگری، یا تمایزی روشنفکرانه و یا ترحم، آدمیان دو پارهاند. پارهای با چهرهای نیمهخدایی بهتصویر موجودی مینگرد که آن پارهی دیگر در فرودستْ درحالیکه از انسانیت خود سلب شده، آمادهی مصلوب شدن بر صلیب اشرافیت اوست.
در ترحم، تحقیر شریفانهی موجود اشرف، یا در جستجوی کُرنش و سپاس بندهوار موجودِ فرودست است یا در پی توهم باور بهبرتری خود بر دیگری است.
برای مردمی چنین باید تنها دوست بود و همدرد، همراه و همپا و شانه بهشانه. چنین کسی اگر چه خود حقیر نیست حقارت دیگران را برنمیتابد و اگر چه خطاکار نیست در خطای دیگران نیز خود را سهیم میداند و مسئولیت آن را میپذیرد.
آنکس که درد میکشد تنها بهدردِ خودْ آگاه است و آنکس که همدردی میکند نه تنها بهدرد، بلکه بهخود نیز آگاه است.
همدرد بودن چون گذر کردن از یک رود است آنسان که رود را از خویش بگذرانیم، گذشتن از یک کوه بهگونهای که کوه را در خود درنوردیم، پیمودن یک راه چونانکه راه را در خود بپیماییم. چنین است وحدت جانها و بدانیم که، جان هر زندهدلی، زنده بهجان دگریست.
پانوشتها:
[1] مطلب زیر را در فهمی که از ارتدوکسگرایی در مارکسیسم داریم، از مقالهای بهنام «در دفاع از حقیقتِ پرولتاریایی ـ برعلیه ارتدکسیسم» نقل میکنیم تا ضمن ارائهی تصویری از مارکسیسم، دوبارهکاری نیز نکرده باشیم:
اندیشههای مارکس و مارکسیسمْ آیات و کلام انجیلی نیستند که باید تا ابد بهیکسان موضوع ذکر قرار بگیرند تا تقدسشان تداوم یابد. مارکسیسم ـدر پراتیکترین وجه خودـ تعیّن انقلابیون پرولتاریایی از یک واقعیت متحول و حتی متغییر اجتماعی بهنام جامعهی سرمایهداری است؛ تعیّنی که ذاتاً فعلیت عملی دارد، با مارکس و انگلس آغاز شده است، و ضمن اینکه با لنین، تروتسکی، بلشویسم و تااندازه هم با دیگران تکامل پیدا کرده؛ اما درعینحال شکست سهمگینی را نیز از سر گذرانده است. مارکسیسم تعینی انسانی، انقلابی و پرولتاریایی است که در ابعاد مختلفْ از مارکس، انگلس، لنین، بلشویکهای روسی و غیرروسی، روزا لوکزامبورگ، بوردیگا، گرامشی، لوکاچ و غیره فراتر رفته و بهواسطهی دینامیزم مبارزهی طبقاتی بهناگزیر فراتر نیز خواهد رفت. مارکسیسم در کلیت انکشافیابنده و تاریخی و انقلابی خویش ناظر برمادیتی خارج از ذهن، قابل آزمون و تغییرپذیر است؛ مادیتی که موجودیتش اغلب تا آن سوی گوشت و پوست انسانهای مولد و انقلابی را میسوزاند. تا زمانی که سوزانندگی این مادیت خارج از ذهن در بازتولید خود همچنان سوزاننده و استثمارکننده باقی میماند، و حتی سوزانندهتر و استثمارکنندهتر نیز میشود، مارکسیسم (بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی») نزد نیروهای برخاسته از طبقهی فروشندهی نیرویکار جایی برای تحریف ندارد؛ چراکه آن چیز تحریف شدهای که بهعنوان مارکسیسم عرضه شود، در نازایی و توجیهکنندگیاش بدون ظهور پیامبران «حقیقتیاب»، توسط کارگرانی که مبارزه میکنند و بهطور پرولتاریایی سازمان مییابند بهدور انداخته میشود.
انقلابهای بورژوایی، از نوع انقلابهای قرن هیجدهم، با سرعت تمام از یک کامیابی بهکامیابی دیگر میرسند. آثار دراماتیک هریک از این انقلابات بیش از دیگری است. آدمها و اشیاء غرق نور و آتشاند، و روز، روزِ از خود بیخودی است. اما، این همه دوامی ندارد و طولی نمیکشد که این شور و شوقها بهنقطهی اوج خود میرسد؛ و جامعه بهدورانی طولانی از پشیمانی در حالتی فرومیرود که هنوز فرصت نیافته است کامیابیهای دورهی توفان و التهاباش را با آرامش و سنجیدگی جذب و هضم کند. انقلابهای پرولتاریایی، برعکس، مانند انقلابهای قرن نوزدهم، هماره در حال انتقاد کردن از خویشاند، لحظه بهلحظه از حرکت بازمیایستند تا بهچیزی که بهنظر میرسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سرگیرند، بهنخستین دودلیها و ناتواناییها و ناکامیها در نخستین کوششهای خویش بیرحمانه میخندند، رقیب را بهزمین نمیزنند مگر برای فرصت دادن بهوی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و بهصورتی دهشتناکتر از پیش رویارویشان قد علم کند، در برابر عظمت و بیکرانیِ نامتعین هدفهای خویش بارها عقب مینشیند تا آن لحظهای که کار بهجایی برسد که دیگر هرگونه عقبنشینی را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فریاد برآورند که «رودس همجاست، همینجا باید جهید گل همینجاست، همینجاست که باید رقصید!»[مارکس، هیجدهم برومر لویی بناپارت»].
اگر حقیقتاً {انقلابهای پرولتاریایی،... هماره در حال انتقاد کردن از خویشاند، لحظه بهلحظه از حرکت بازمیایستند تا بهچیزی که بهنظر میرسد انجام یافته است، دوباره بپردازند و تلاش را از سرگیرند،...}؛ پس، آن تعیّن و دانشی که از چنین تکرار فراروندهای برمیخیزد و درعینحال دخالتگری نیز میکند، چارهای جز انتقاد نظری و عملی از خویش ندارد که در حقیقت روند بازتولید و انکشاف آن است.
اگر در قرن بیستویکم هنوز «انقلابهای پرولتاریایی،...بهجایی» نرسیدهاند «که دیگر هرگونه عقبنشینی را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فریاد برآورند که «رودس همجاست، همینجا باید جهید، گل همینجاست، همینجاست که باید رقصید»}؛ پس، چارهای جز بازآفرینی اندیشهی راهگشا (یعنی: مارکسیسم بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی») در تداوم حقیقت انقلابی آن نیست.
اگر عظیمترین تلاش بشری در انقلاب اکتبر برای رهایی از جامعهی سرمایهداری و جامعهی طبقاتیْ هماینک جای خودرا از یکسو بهبورژوازی مافیایی روسیـچینی داده و از دیگرسو با فروپاشیاش استقرار سیاستهای نئولیبرالی را یاری داده است؛ پس، ضروری استکه در تداوم حقیقت مارکسیسم (بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی»)، بسیاری از راهکارها (مثلاً دیالکتیک وجودی حزبـشوراـتودههای کارگر و زحمتکش) را دوباره بهآزمون اندیشه وعمل گذاشت تا {بهصورتی دهشتناکتر از پیش رویاروی} بورژوازی جهانی بایستیم.
نتیجهی دیالکتیکی، معقول و حتی محسوسی که از استدلال بالا میتوان گرفت، این استکه مقولهای بهنام ارتدکسیسم در مارکسیسم (که «تحریف مارکس» و مارکسیسم و کاپیتال زیرمجموعهی آن است) از اساس ایستا و ارتجاعی است. در دنیایی که هرساله کشفیات علمی بسیاری بهثبت میرسد، در دنیایی که تولید و تکنولوژی حرکتی مجموعاً شتابیابنده دارند، و بالاخره در زمانهای که طبقهی کارگر جهانی بهلحاظ اوج و حضیض مبارزاتی و انقلابی در پایینترین نقطهی تاریخ وجودی خویش قرار گرفته است، گفتگو و تبلیغ ارتدکسیسم در مارکسیسم یا «دانش مبارزهی طبقاتی» بازگشتی بهانستیتو مارکسیسمـلنینسم شوروی سابق است؛ که بهموازات بورژوازی در کشورهای آمریکاییـاروپایی حقیقت مارکسیسم را در پسِ کلام بهاصطلاح مارکسیستی بهالمپ فرستادند تا تنها المپنشینان رازهای آن را بدانند و در انجماد آن بکوشند.
حزب توده در ایران یکی از مبتذلترین مدافعان انستیتو مارکسیسمـلنینسم شوروی سابق و دفاع ارتدکسیسم در مارکسیسم بود. و ازجمله بههمین دلیل هم بود که توانست سنت جستجو برای جناح ترقیخواه در دولت و حکومت را پابرجا نگهدارد. سنتیکه عکسالعمل پستمدرنیستی آن در گروهها و افراد چپِ سرنگونیطلبِ فراطبقاتی در خدمتگذاری بهبورژوازی آمریکاییـاروپایی خودمینمایند.
[2] برای مطالعه در رابطه با خاصهی مبارزاتی کارگران و همگونگیها و درعینحال تفاوتهای آن با ویژگی انقلابی پرولتاریا میتوان بهاین مقاله هم مراجعه کرد: «جوهرهی مبارزاتی کارگر یا ذات انقلابی پرولتاریا».
[3] دربارهی انتخابات بهطورکلی و رابطهی رؤسای منتخب با دستگاه بوروکراسی و طبقهی صاحبان سرمایه میتوان بهاین مقاله مراجعه کرد: «انتخابات بورژوایی و نقش ترامپ در آیندهی جهان».
[4] مسئلهی جنگ و حملهی نظامی در سال 1386 نیز مطرح شد؛ و چنان اوج گرفت که بحث تشکیل کمیتههای ضدجنگ را در دستور کار اپوزیسیون داخلی قرار داد. در این زمینه میتوان بهاین مقاله مراجعه کرد: کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ».
[5] مطلبی که در زیر نقل میکنم برگرفته از مقالهای بهنام «ایدههایی دربارهی دولت مدرن ایرانی و آیندهی آن»، مندرج در سایت «نقد» است که توسط آقای علیرضا خیرالهی بهنگارش درآمده است. لازم بهتوضیح استکه نقل این مطلب بهمعنای تأیید کلیت مقاله ویا کلیت مطلب نقل شده نیست. آنچه در این نقلقول شایان توجه میباشد، نقش و کارکرد ایدئولوژیکـهژمونیک حجاب اسلامی برای دولت جمهوری اسلامی است که رنگ آبی دارد:
«دولت جمهوری اسلامی، دولتی برای بازگرداندن مناسبات سیاسی، اقتصادی و حقوقی به دوران پیش از تأسیس سلسلهی پهلوی نیست؛ و حتی اگر چنین ایدهای در میان برخی جناحهای سیاسی آن وجود داشته است، ادارهی امورِ جامعهی کاملاً دگرگون شده ایران در اواخر قرن بیستم و مواجهه با الزامات بقاء و تداوم سیاسی، این دولت را عملاً متقاعد کرده است که نمیتواند در منطق مبنایی و اقتصادی امور تغییری ایجاد کند. بههمین دلیل انقلابیون مجبور بودند تمایز انقلابی خود را در امور هویتی نظیر حجاب اجباری، نظام آموزشی و نظام قضایی متمرکز و بر آنها بهمثابه مسائلی ناموسی، تأکید کنند. تمایزات هویتی و سیاسی برای دولت جمهوری اسلامی نقشی هژمونیک و طبیعتاً مدرن دارند. فیالمثل قاعدهی حجاب اجباری بر خلاف عقیدهی رایج تنها عمل به شریعت اسلام نیست، که اگر میبود، باید با اَشکال مختلف این پدیدار (نظیر بدحجابی)، به علت نامنطبق بودن با اصول شریعت، بهشدت مقابله میشد. حجاب در جمهوری اسلامی، چه بهصورت تعمدی و چه اتفاقی، عملاً به پرچم هویتی دولت بدل شده است و باید در جامعه لزوماً توسط نیمی از جمعیت که بهصورت تاریخی در نظامهای طبقاتی کاندیدای همیشگی اِعمال انواع تبعیضها هستند، حمل شود. فرقی نمیکند زنان این پرچم را چگونه حمل کنند، مهم، نفسِ حمل کردن این پرچم است. این نقش مدرن را باید برای بسیاری موارد سیاسی، مذهبی و هویتی دیگر نیز در جمهوری اسلامی لحاظ کرد؛ مواردی که ظاهری نامدرن و سنتی دارند، اما عملاً هژمونیِ مدرن دولت و طبقهی حاکم را بر جامعه و فرودستان اِعمال میکنند. بهخاطر همین نقش هژمونیکِ تمایزات هویتی است، که دولت علیرغم مقاومتها و مخالفتهای اجتماعی، هیچوقت نتوانسته یا نخواسته است از آنها عدول کند. چراکه این تمایزات با هستی سیاسی دولت گره خوردهاند. با وجود این نکتهی بسیار مهم، تأکید بر تمایزات هویتی و سیاسی برای درک منطق درونی دولت جمهوری اسلامی، هیچگاه کافی و یا حتی تعیینکننده نخواهد بود. خصوصاً زمانی که تأکید بر این تمایزات به دلیل درک نادرست رانههای درونی آنها، به نتایج غلطی از قبیل قرون وسطایی قلمداد کردن این دولت منتهی شود».
[6] «این اصل مادهگرایانه که انسانها محصول شرایط محیط و تربیت خویشاند و بنابراین انسانهای تغییر یافته محصول شرایط و مناسبات و تربیت دیگری میباشند، فراموش میکند که همین انسانها هستند که شرایطِ محیط را تغییر میدهند و اینکه مناسبات بهدست خودِ انسانها تغییر مییابد و تربیتکننده خود نیز میبایست تربیت شده باشد. بهعبارتی آموزگار خود بهآموزش نیاز دارد. از اینرو، اصل فوق با ندیدن این نکته بهتقسیم جامعه بهدو بخش میرسد که یکی ماورای دیگری میایستد (مثلاً نزد رابرت آون). همآهنگی تغییر شرایط محیط و فعالیت انسانی را تنها میتوان بهمنزلهی عملِ انقلابی تصور کرد و معقولانه درک نمود»[مارکس، 11 تز دربارهی فئورباخ].
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه