rss feed

10 اسفند 1395 | بازدید: 5495

«فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر

نوشته شده توسط عباس فرد

oscar 3

آیا آدمی مثل فرهادی که خیلی‌ها می‌گویند به‌جزییات توجه ویژ‌ه‌ای دارد و همین فیلم «فروشنده» هم مملو از جزئیات سرگرم‌کننده است، این پیرمرد را (که به‌لحاظ طبقاتی جزیی از زحمت‌کشان متحد طبقه‌ی کارگرِ فروشنده‌ی نیروی‌کار و تولیدکننده‌ی ارزش اضافی است) تصادفی انتخاب کرده تا کنش و واکنش‌های زنِ مورد تجاوزی از طبقه‌ی متوسط در جامعه‌ای مردسالار و سنتی را نشان بدهد؟

 

                                                      

                                                                                  «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه

                                                                                     «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر

 

نوشته: عباس فرد

 

در منزل یکی از بستگان نزدیک مهمان بودم. بنا به‌پیش‌نهاد صاحب‌خانه در معرض تماشای اینترنتی فیلم «فروشنده» قرار گرفتم. فیلم که تمام شد، گفتگویی نه چندان جدی و نه چندان طولانی در باره‌ی مضمون و پیام اصلی فیلم درگرفت که به‌دلیل شلوغی خانه تمرکز چندانی نداشت و به‌نتیجه‌ی مشخصی هم نرسید. یک روز پس از این حادثه‌ی سرگرم‌کننده کسی که من را در معرض تماشای فیلم «فروشنده» قرار داده بود، زنگ زد و جویای نظر نهایی من درباره‌ی این فیلم شد. ازآن‌جاکه درگیر کار دیگری بودم، به‌او قول دادم نظرم را طی یادداشت کوتاهی برایش بنویسم. هنگام نوشتن این یادداشت به‌این نتیجه رسیدم که جنبه‌ی عمومی‌تری به‌یادداشت بدهم تا با انتشار اینترنتی آن در گستره‌ی نسبتاً وسیع‌تری به‌تبادل اندیشه بپردازیم.

 

ضمناً لازم به‌توضیح است‌که من منتقد سینمایی نیستم؛ همانند بعضی از دوستان وقت چندانی هم صرف تماشای فیلم نمی‌کنم؛ به‌جز فیلم «شهر زیبا»، «درباره‌ی الی»، «جدایی نادر از سیمین» و همین «فروشنده» فیلم دیگری از آقای اصغر فرهادی ندیده‌ام؛ و آشنایی‌ام با نمایش‌نامه‌ی «مرگ فروشنده» نه به‌واسطه‌ی مطالعه‌ی مستقیم اثر آرتورمیلر، بلکه از طریق خلاصه‌های اینترنتی آن است. نتیجه این‌که به‌لحاظ صنعت ویا آن‌چه امروز «هنر» سینما نام‌گذاری می‌شود، غیرحرفه‌ای به‌حساب می‌آیم؛ و انگیزه‌‌ام از نوشتن این یادداشت اساساً طبقاتی‌ـ‌کارگری و سازمان‌یابی کمونیستی است. این توضیح را نیز اضافه کنم که شروع این یادداشت حدود یک ماه پیش بود که به‌دلیل نبود وقتْ نیمه‌کاره مانده تا بالاخره حدسم درست از آب درآمد و آقای اصغر فرهادی به‌خاطر فیلم «فروشند» هم جایزه اسکار گرفت.

                                                                                                        *****

 فیلم «فروشنده» ضمن این‌که سرگرم‌کننده‌ است و حاشیه‌های متعددی دارد که بحث در مورد آن‌ها از حوصله‌ی این یادداشت خارج است؛ دربردارنده‌ی دو پیام یا روایت اصلی است‌ که این یادداشت به‌بررسی این دو روایت می‌پردازد.

 یکی از این دو روایت یا پیام،‌ با گرته‌برداری ضمنی از ادراکات هستی‌شناسانه‌ی ایران باستان (که با پیروزی و تفوفق عنصر اهورایی بر عنصر اهریمنی همراه است)، و هم‌چنین با مضمون نقد اخلاقی در سطحْ جریان دارد؛ و با تکیه عمده به‌عواطف فردی به‌سادگی قابل دریافت است: زنی شوهردار از بخش پایینی طبقه‌ی متوسط که بازی‌گر تئاتر و اهل هنر نیز هست، مورد تجاوز جنسی قرار می‌گیرد و با گذر از کنش‌های دردناک روانی و خانوادگی به‌واسطه‌ی آمیخته‌ای از آبروداری، والایی اخلاقی و نیز ترس از مراجعه به‌پلیس (که به‌هرصورت در مختصات جامعه‌ی ایران با بی‌آبرویی یکی است) یا به‌عبارت روشن‌تر به‌واسطه‌ی آبروداری‌ای که به‌مسیر والایی اخلاقی و تعالی انسانی می‌افتد، خود را متقاعد می‌کند که باید بگذرد، ببخشد و با معنویت بیش‌تری به‌زندگی عادی بازگردد. تحول از آبروداری به‌والایی اخلاقی در زنی که در جامعه‌ای مردسالار مورد تجاوز جنسی قرار گرفته چنان آرام و عمیق گسترش می‌یابد که می‌تواند مرد خودرا نیز (که معلم و هنرمندی مهربان و دلسوز از بخش پایین طبقه‌ی متوسط است) از انتقام‌جویی به‌گذشتیِ تنبیه‌کننده، به‌لحاظ اخلاقی والامنشانه و قابل تعبیر و تفسیر وادار کند. موفقیت این زن در گذر از اخلاق بازدارنده‌ی موجود به‌اخلاقی که باید به‌وجود بیاید، آرامش را (شاید با ته رنگی از اندوه، خستگی و سردی) به‌زندگی آن‌ها بازمی‌گرداند. این بازگشتی دیگرگونه است‌که در واقع، جشن آرام پیروزی عنصر اهورایی برعنصر اهریمنی را به‌نمایش می‌گذارد تا بیننده‌ی فیلم را خشنود به‌‌زندگی روزمره‌اش بازگرداند.

 بدین‌ترتیب است‌که بیننده‌ی فیلم با درون‌کشیِ معنویت، تعالی و والایی جاری در روایت نخست و سطحی فیلم؛ با احساسی معنوی، متعالی، روشن‌فکرانه و تعبیر و تفسیری که فیلم درباره‌ی انتقام‌جویی به‌عهده‌ی او گذاشته؛ و نیز با احساس خشمی فروخورده از «متجاوز» به‌زندگی روزمره‌ و چه‌بسا کسل‌کننده‌ی خویش بازمی‌گردد تا شاید بتواند پرچم والاییِ اخلاقی را همانند بازی‌گران فیلم با تکیه به‌فردیت خود در گوشه‌ای از همین شهر روبه‌ویرانی، مملو از پنهان‌کاری و شلوغ برافرازد!

 روایت دوم در فیلم «فروشنده» در عمق جاری است و دریافت آن اندکی تأمل و تعقل طبقاتی می‌طلبد. در این‌جاست که باید به‌مناسبات تولیدی و اجتماعی پنهان در پسِ روایت نخست نگاه کرد و به‌بررسی آن پرداخت. این بازی‌گرانی که در کنش‌ها و واکنش‌هایی که فیلم‌نامه و کارگردان به‌عهده‌‌ی آن‌ها گذاشته‌اند تا مجموعاً فیلم «فروشنده» را تجسم بخشند، در متن فیلم به‌کدام طبقات و اقشار اجتماعی تعلق دارند، و وجه اشتراک و تمایز آن‌ها در چه چیزهایی است؟

 تماشای ساده‌ی فیلم نشان می‌دهد که «متجاوز» مردی است که بالای 60 سال سن دارد، ‌و جزیی از آن گروه‌بندی‌های اجتماعی به‌حساب می‌آید که در کلیت‌شان با عنوان مردم کارگر و زحمت‌کش قابل بیان و توصیف‌اند. او دختر و دامادی از طبقه‌ی و گروه‌بندی اجتماعی خود دارد که او را دوست دارند و محترم می‌شمارند. اما مهم‌تر از دختر و داماد، پیرمرد «متجاوز» همسری دارد که برخلاف آن‌چه در جامعه معمول است، همانند آمیخته‌ای از مادر‌ـ‌همسر، او را دوست دارد و می‌خواهد بلاگردانش باشد. این پیرمرد «متجاوز» همان شخصی است‌که ضمن ارتباط مداوم با یک زن تن فروش (و طبعاً به‌عنوان مردی که خریدار جنسیت آن زن بوده است)، از روی هوس به‌زن دیگری تجاوز می‌کند؛ و به‌هنگام تجاوز هم برایش مشخص شده بود که زنی که به‌او تجاوز می‌کند، شخص دیگری به‌جز آن زن تن فروش است.

 گذشته از احتمال بسیار ناچیز وقوع این‌گونه اتفاقات جنسیِ تجاوزگرانه و طبعاً نادرستی و نابه‌جاییِ ساختِ تصویر تیپیک از این‌گونه وقایع (که در حقیقت به‌گونه‌ی دیگری و براساس مناسبات متفاوتی شکل می‌بندند)، هم‌چنین گذشته از جنبه‌‌ی دراماتولوژیک فیلم‌نامه که همانند فیلم‌نامه‌‌ی «روزهای زندگی» یا «پیتون پِلِیس» است‌که به‌واسطه سلسله‌ای از تصادفات و نه براساس تحولات خودِ زندگیِ واقعی پیش می‌روند، و حتی گذشته از توانایی جنسی‌ـ‌روانی مردی بالای 60 سال سن که بتواند به‌زن جوانی تجاوز کند؛ اما مسئله‌ی اساسی در این فیلم جای‌گاه طبقاتی پیرمرد «متجاوز» است‌که به‌عنوان نمونه‌ی تیپیک، کلیت مردم کارگر و زحمت‌کش را عامل و حامل عنصر اهریمنی معرفی می‌کند.

 آیا آدمی مثل فرهادی که خیلی‌ها می‌گویند به‌جزییات توجه ویژ‌ه‌ای دارد و همین فیلم «فروشنده» هم مملو از جزئیات سرگرم‌کننده است، این پیرمرد را (که به‌لحاظ طبقاتی جزیی از زحمت‌کشان متحد طبقه‌ی کارگرِ فروشنده‌ی نیروی‌کار و تولیدکننده‌ی ارزش اضافی است) تصادفی انتخاب کرده تا کنش و واکنش‌های زنِ مورد تجاوزی از طبقه‌ی متوسط در جامعه‌ای مردسالار و سنتی را نشان بدهد؟

 اگر چنین باشد (که نیست)، یک حاجی بازاری، یک دانشجو و چه‌بسا یک پزشک، آخوند یا استاد دانشگاه و به‌ویژه یکی از دلال‌های کراواتیِ تحصیل‌کرده و «مدرن» (که امروزه فراوان‌اند و با آخرین دست‌آوردهای به‌اصطلاح هنری هالیود هم آشنا هستند) نیز می‌توانست بهانه‌ی بیان همین کنش و واکنش‌های مفروض و قابل تعبیر و تفسیر درباره زنی باشد که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است. اما فرهادی نه تنها یکی از زحمت‌کشان را انتخاب کرده، بلکه دست روی زحمت‌کشی گذاشته که ضمن داشتن سن بالا، سخت بیمار است؛ به‌لحاظ محبت‌های انسانی دارای وضعیت مناسبی است؛ و حتی از جنبه‌ی ارضای زیاده‌خواهی‌های مردسالارانه‌ی مفروض جنسی هم هیچ کمبودی ندارد. چرا؟ برای این‌که او مورد احترام خانواده‌‌اش قرار دارد؛ و با زن جوان و درعین‌حال تن فروشی هم به‌لحاظ جنسی مرتبط است. بدین‌ترتیب است‌که آقای فرهادی پیر مردی بیمار، زحمت‌کش و به‌لحاظ مناسبات خانوادگی محترم را به‌عنوان دانه‌ای از توده‌های کارگر و زحمت‌کش انتخاب می‌کندتا جنبه‌ی الهی و اعتلایی زنی از طبقه‌ی متوسط را که در جامعه‌ای سنتی، شرقی و مردسالار مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است، به‌طور برجسته‌ و بارزی نشان دهد.

 {این را نیز به‌عنوان درافزوده بگویم که داشتن آپارتمان شخصی، اتومبیل، شغل دبیری دبیرستان و نیز نوع مناسباتی که این زن و شوهر به‌لحاظ اجتماعی با دیگران (اعم از هم‌کاران تئاتریِ خود، همسایه‌ها ویا دانش‌آموزان دبیرستان) دارند، یک گروه‌بندی‌ از متوسط‌های روبه‌پایینِ امروزی را نشان می‌دهد ‌که ضمن نخبه‌گی سیاسی‌ـ‌اجتماعی، با ویژگی ادب، مطالعه، مدارا، هنر و برداشتِ دیگری از دین مشخص می‌شوند. اگر عمق اندیشه‌ها و آرزوهای این تیپ آد‌م‌ها را بررسی کنیم، ـ‌مجموعاً‌ـ اصلاح‌طلبان را به‌اصول‌گرایان ترجیح می‌دهند؛ و به‌هنگام خروش اجتماعی ـ‌چه‌بسا‌ـ ابایی هم از کاربرد شعار «یا حسین ـ میرحسین» نداشته باشند. از جنبه‌ی سیاسی همین گروه‌بندی است‌که نقش ایدئولوگ را برای کلیت طبقه‌ی متوسط به‌اصطلاح غیرسنتی ایفا می‌کند}.

 به‌هرروی، اگر تم فیلم‌نامه‌ی «فروشنده» ویا یکی از تم‌های آن کنکاش و مطالعه در روان‌شناسی جنسی ویا بیماری‌های جنسی‌ـ‌روانی بود؛ در این‌صورت مفروض، می‌توانستیم روی این موضوع متمرکز شویم که فرهادی برای بیان منظور و مفهوم خود چاره‌ای جز انتخاب پیرمرد «متجاوزِ» مذکور نداشته است؛ اما هیچ شبهه‌ای در این نیست که این فیلم هیچ ربطی به‌روان‌شناسی جنسی و این‌گونه مسائل و معضلات ندارد. بنابراین، می‌بایست تکرار کنم که انتخاب فرهادی اساساً حول ارائه‌ی تصویری معنوی‌‌ـ‌اعتلایی از زنی به‌لحاظ اقتصادی‌‌ـ‌‌اجتماعی متوسط‌ و در جامعه‌ای سنتی، شرقی و مردسالار است که مورد تجاوز جنسی هم قرار گرفته است؛ اما این تصویر اعتلایی و اهورایی بدون وجود ‌اهریمنی مشخص که بتوان روی آن متمرکز شد، بیش از این‌که به‌درد فیلم‌نامه و فیلم بخورد، به‌درد قصه‌ی مادربزرگ‌ها می‌خورد.

 این‌جاست که فرهادی بنا به‌وضعیت و بینش طبقاتی‌ خود و هم‌چنین بنا به‌روال اندیشه‌پردازیِ تجدد‌خواهانه‌ی رایج و دستِ راستی و غرب‌گرایانه در جامعه، و خصوصاً رایج بین دانشمندنماهایِ متوسط‌‌الحال (که اغلب همْ ریشه در رانت‌خواری خُرد دارند) دست به‌انتخاب می‌زند و از ‌مالیخولیایِ ایدئولوژیکِ خیال خودْ پیرمردی را می‌سازد تا آن‌چه در فیلم «جدایی نادر از سیمین» به‌حد اعلا نرسانده بود، به‌گونه‌ای بپروراند که مورد توجه آن بخشی از بورژوازی و دنباله‌ی خرده‌بورژوایی‌اش قرار بگیرد که رو به‌قبله‌ی بورژوازی غرب به‌سجده می‌نشیند.

 به‌همین دلیل است‌که آقای فرهادی به‌جای انتخابِ راندوم یک مرد به‌طورکلی ویا مردی از طبقه‌ و قشری دیگر به‌جز کارگران و زحمت‌کشان، دقیقاً پیرمردی را انتخاب می‌کند که جزیی از توده‌های کار و زحمت است. بنابراین، اگر نخواهیم از حق به‌معنی بورژوایی، تثبیت‌گرانه‌ و ضدکارگری آن بگذریم، حقا که فرهادی رذالت به‌اصطلاح هنری را در شرایط ایران به‌حد اعلای متصور رسانده است.

اما، چرا رذالت؟

 از شایعات متواتر و مکرر در باره‌ی انواع تجاوزات جنسی در مهمانی‌های همین طبقه‌ی متوسط که به‌واسطه‌ی مصرف افراطی الکل و مواد مخدر صورت می‌گیرد، بگذریم؛ گشت و گذاری ساده‌ و پُرس‌وجوهای معمولی در کلان‌شهرهایی مثل تهران با وضوح هرچه تمام‌تر نشان می‌دهند که تن فروشی در ایران بیداد می‌کند؛ و بسیاری از دختران جوان و نوجوان ـ‌فراتر از رفع نیازهای صرفاً زیستی و حداقلی‌ـ به‌واسطه‌ی دست‌یابی به‌آن امکانات و کالاهایی که برای طبقه‌ی کارگر ایران لوکس محسوب می‌شود، و فروشنده و خریدارش هم بخشی از همین طبقه‌ی متوسطی‌ها هستند، به‌تن فروشی تسلیم می‌شوند. آیا درآمد کارگران و زحمت‌کشان به‌آن‌ها اجازه می‌دهد که به‌مثابه خریدار در مقابل زنان و دختران تن فروش ظاهر شوند؟ گرچه احتمال ورود بعضی از افراد کارگر و زحمت‌کش به‌عنوان خریدار به‌بازار فروش سکس غیرممکن نیست؛ اما یک حساب سرانگشتی نشان می‌دهد که متوسط‌ها (یعنی: همان آدم‌هایی که فرهادی تعالی و انسانیت را در میان آن‌ها جستجو می‌کند) برای ورود به‌این بازار (که علت وجودی‌اش همین ‌نظام حاکم است‌که متوسط‌ها هم از آن نان می‌خورند)، دستی گشاده‌تر دارند و از «امکانات» بیش‌تری نیز برخوردارند.

 در این‌جا باید به‌دو سؤال دیگر جواب داد: آیا خرید سکسِ یک دختر 16 و یا حتی 18 ساله تجاوز به‌حقیقت انسانی او نیست؟ و آیا چنین تجاوزی در شهرهای اروپایی (مثلاً در لاهه ویا آمستردام) رواج ندارد؟ اگر چنین است، که قطعاً چنین است (یعنی: هم خرید سکس از دختران جوان معنایی جز تجاوز به‌آن‌ها ندارد و هم این‌گونه تجاوزها در اروپا و آمریکا هم رایج است)؛ پس، چرا فرهادی از میان این همه شهر و کشورها، ایران را انتخاب کرده و از میان ده‌ها میلیون خریدار سکس و متجاوزْ پیرمرد زحمت‌کش و بیماری را برگزیده است؟

 پاسخ روش است! تحقیر کارگران و زحمت‌کشان و ارائه‌ی تصویری دیگرگونه و اهریمنی از آن‌ها و حقیقت طبقاتی و تاریخی‌شان، ضمن این‌که امروزه یک مد روبه‌گسترش بورژوایی در عرصه‌ی جهانی است و گویش مبتذل هنری خودرا نیز دست‌وپا می‌کند، در عین حال ابزاری برای خرید ارزان‌تر نیروی‌کار و نیز مقابله با آن اعتماد به‌نفسی است که می‌تواند جنبه‌ی سازمان‌یافته و طبقاتی  و انقلابی هم پیدا کند.

 کارگردان فیلم «فروشنده» ضمن این‌که حوادث متعددی را به‌هم می‌چسباند تا تماشاچی را از لذتِ التهابی رازآلوده و منتظر بی‌بهره نگذارند، حاوی یک پیام القایی، موذیانه و محتال نیز هست؛ پیامی ‌که به‌جز بیان سینماییِ آن، که این‌بار افتخارش نصیب جناب فرهادی شده است، به‌مثابه‌ی یک عربده‌ی روشن‌فکرانه‌ـ‌بورژوایی در صدها جلد کتاب، هزاران نشریه و ده‌ها هزار جزوه‌ی درسی و غیردرسی به‌دفعات تکثیر و مجانی منتشر شده است. این پیامْ آسمان سرمایه را به‌زمین کارگران و زحمت‌کشان می‌دوزد تا بگوید: کار عامل تعیین‌کننده و انسانی تولید نیست؛ و طبقه‌ی کارگر و توده‌های زحمت‌کش نه تنها از هرگونه کنش انسانی و تاریخ‌سازی تهی‌اند، بلکه همانند پیرمردِ «متجاوزِ» آقای فرهادی سرچشمه‌ی همه‌ی پلیدی‌ها و اهریمن‌خویی‌ها نیز هستند.

 فیلم «فروشنده» در قالب نقد فرهنگ عمومی (که اصلاً وجود خارجی ندارد و صرفاً یک انتزاع میان‌تهی و ذهنی است)، یک ابزار سرکوب فرهنگی (یا به‌عبارت دقیق‌تر: یک ابزار سرکوب بی‌فرهنگی) در مقابله‌ی پیش‌گیرانه با توده‌های کارگر و زحمت‌کش است. این ابزار پیش‌گیرانه با استفاده از پراکندگی و مبارزات نامتشکل کارگران و زحمت‌کشان به‌جامعه‌ القا می‌کند که با گذر از توده‌های کار و تولید به‌دنبال طبقه‌ی متوسطِ «متجدد»ی بدوید که به‌دنبال بورژوازی غربی یا بلوک‌بندی ترانس‌ـ‌آتلانتیک می‌دود. به‌بیان دیگر، فیلم «فروشنده» نظریه پایان تاریخ را به‌انضمام تصویری و به‌اصطلاح هنری و ایرانی می‌کشاند و به‌همین دلیل هم مورد استقبال خرده‌بورژوازی رانت‌خوار و طرف‌دار فرهنگ غرب قرار می‌گیرد که امروز دوران انحطاط فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی خودرا طی می‌کند.

 ادا و اطوارهای آقای فرهادی و امثالهم در اعتراض به‌فرمان ترامپ (رئیس جمهور آمریکا) و عدم حضور در مراسم اسکار نه ترقی‌خواهی، که خوش‌ رقصی برای بورژوازیِ «خوب» در مقابله با بورژوازی «بد» است!! در لحظه‌ی کنونی که ترامپ در مورد برجام چانه می‌زند و درباره‌ی ایجاد ناتوی خاورمیانه‌ای برعلیه ایران زر زر می‌کند، این خوش رقصی به‌مذاق کلیت طبقه‌ی حاکم و دولت ایران نیز خوش می‌آید. همه‌ی این‌ها نشان‌دهنده‌ی شَمِ تیزِ خرده‌بورژوایی و کاسب‌کارانه دارودسته‌ای است که مجموعاً فیلم فروشنده را ساخته و به‌روی صحنه آورده‌ و «قهرمان» هم شده‌اند!؟

 فیلم «فروشنده» انحطاط فرهنگی بورژوازی و به‌خصوص بورژوازی غربی و نیز نابه‌جایی انسانیِ خرده‌بورژوازی رانت‌خوارِ ایرانی را با رویدادهای نیمه‌ سانتی‌مانتالیستی و در واقع چُس‌ناله‌ای در لفافه‌ی نقدِ فرهنگ شرقی و مردسالار به‌هم می‌آمیزد تا ضمن ارائه‌ی تصویری وارونه از مناسبات طبقات با هم و دلبری و پاچه‌مالی نهادهای موسوم به‌آکادمی هنری، درعین‌حال نان و نوایی هم برای دارودسته‌ی سازنده و بازی‌گر و سرمایه‌گذار خویش دست‌و‌پا کرده باشد. این نان و نوا که با سرقت عنوان «مرگ فروشنده» از آرتور میلر و مونتاژ فاقد مفهوم بعضی از صحنه‌های آن به‌فیلم «فروشنده» رنگ و لعاب به‌اصطلاح روشن‌فکرانه‌ی هم پیدا می‌کند، یکی از اشکال رانت‌خواری است که خرده‌بورژوازی ران‌خوار ایرانی به‌تازگی کشف‌ کرده است.

 حقیقت این است‌که «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر به‌حرکت درآمده است؛ چراکه آرتومیلر در «مرگ فروشنده»ی خود، گرچه نه ذات نظام سرمایه‌داری، اما پدیده‌ها و نابه‌سامانی‌های ناشی از این نظام را به‌نقد می‌کشد. این درصورتی است که فیلم «فروشنده» چیزی جز دفاعی تهوع‌انگیز از بورژوازی در سیاه‌نمایی کارگران و زحمت‌کشان نیست. در این فیلم بورژوازی و خرده‌بورژوازی (به‌ویژه بخش رانت‌خوارش) که به‌واسطه‌ی مناسبات خانوادگی با اشرافیت حوزه و دولت، جذب‌ و بلع‌کننده‌ی ارزش‌‌های اضافیِ تولید شده توسط کارگران‌اند، سرچشمه زندگی و نیکی تصور می‌شوند؛ و مولدین همه‌ی نعمات مورد مصرف همین بورژوازی و خرده‌بورژوازی که لاشخورگونه برگرده‌ی کارگران و زحمت‌کشان سوارند و دنیا را به‌انواع کثافات آلوده می‌کنند، با چهره‌ای الهی و فرشته‌آسا ظاهر می‌شوند. هیهات که این وارونگی گستاخانه باید هم سایسته‌ی تجلیل‌های بورژوازی جنایت‌کار باشد. اگر چنین نبود، فرهادی به‌جای ارائه‌ی تصویرهایی درباره اتحاد کارگران، معلمان و دیگر زحمت‌کشانِ پیرامونی طبقه‌ی کارگر، یک پیرمرد زحمت‌کش را به‌مثابه‌ی سمبل در مقابل خانواده‌ای قرار نمی‌داد که در حقیقت باید متحد اجتماعی و سیاسی و طبقاتی آن باشد.

 فیلم «فروشنده» ضمن این‌که از یک‌سو فرهنگ شرقی و به‌اصطلاح ملی‌ـ‌ایرانی را در قالب پیامدهای منتصب به‌آن و جنبه‌ی رسمی‌اش تحقیر می‌کند تا زمینه‌ی نفوذِ فرهنگ منحط بورژوایی فی‌الحال جاری در کشورهای پیش‌رفته‌ی سرمایه‌داری را به‌منظور بازدارندگی در امر سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمت‌کشان فراهم‌تر کند؛ از دیگرسو، پیرمردِ به‌سختی بیماری را به‌عنوان متجاوز انتخاب می‌کند که حس انتقام‌جویی شرقی‌ـ‌دولتی را با این تصور که او در اثر همان یک سیلی تنبیه‌کننده و والامنشانه مرده یا نمرده است، ارضا کند. این‌که پیرمرد «متجاوز» در پایان فیلم مرد یا زنده ماند، به‌سلیقه‌ی و تعبیر تماشاچی بستگی دارد؛ معهذا حتی اگر او به‌واسطه‌ی بیماری و ترس از افشای رازش در اثر همان یک سیلی تنبیه‌کننده هم مرده باشد، به‌سزای اعمال خود رسیده است! چراکه به‌هرصورت کشنده‌ی او هم به‌لحاظ وجدانی‌ـ‌اخلاقی و هم از جنبه‌ی حقوق جزا مرتکب قتل نشده است. این‌جاست که آقای فرهادی ناموس‌پرستی و قتل ناموسی و کشتن را به‌شیوه‌ی شرقی‌ـ‌ایرانی محکوم می‌کند تا به‌شیوه‌ی غربی‌ـ‌بورژوایی برعلیه کارگران و زحمت‌کشان حیاتی دوباره ببخشد.

 اگر بپذیریم که هنر در کلیت خویشْ نوعی پیا‌م‌آوری در بستر نوزایی اجتماعی‌ـ‌تاریخی است که هنرمند به‌واسطه‌ی درک علمی و استشهادی‌اش، از طریق تجربه‌ی درونی و شخصی خودْ به‌تبادل اجتماعی می‌گذارد تا ضمن اجتماعی کردن خویشتن و دریافت‌های درونی‌اش، هشدار و تصویری زیبایی‌شناسانه و روبه‌تکامل به‌گروه‌‌بندی‌های اجتماعی‌ـ‌طبقاتی معینی داده باشد؛ آن‌گاه می‌توانیم «هنر» اصغر فرهادی در فیلم «فروشنده» را با تأکید هرچه تمام‌تر و به‌معنی دقیق کلام مبتذل و ارتجاعی برآورد کنیم. چراکه اصغری در این فیلم پاچه‌ی همه و هرکسی را به‌زیان توده‌های کار و تولید و شرف انسانی می‌مالد تا دو ریال پول و اعتبار به‌جیب بزند.

                                                                                                     *****

 تا آن‌جا که من دیده و شنیده‌ام مضمون همه‌ ویا اغلب فیلم‌های اصغر فرهادی نقد فرهنگی بوده است. منهای بررسی آن فیلم‌هایی که من دیده‌ام و نام آن‌ها را نیز کمی بالاتر عنوان کردم، و منهای بررسی مفهوم فرهنگ و جنبه‌های ملی‌، منطقه‌ای و خصوصاً طبقاتی و درون‌طبقاتی آن؛ اما نقد فرهنگیِ اصغر فرهادی در فیلم «شهر زیبا»، نقدِ پذیرش اجتماعی اعدام است که مهم‌ترین مدافع آن و نیز تنها اجراکننده‌اش دولت است. در این نقدِ فرهنگِ کلی، رگه‌هایی از نقد به‌دولت وجود دارد که می‌توان به‌عنوان عنصر ناچیزی از ترقی‌خواهی روی آن انگشت گذاشت. نقادی اصغر فرهادی در فیلم «درباره‌ی الی» چند گام به‌عقب برمی‌دارد و ‌فرهنگی بدون تاریخ و ریشه‌‌ی طبقاتی را مورد بررسی و نقد قرار می‌دهد. این فیلمی سرگرم‌کننده و درعین‌حال اخلاقی است‌که نه سیخ را می‌سوزاند و نه کباب را. اما این‌بی‌طرفی در ریشه‌های بروز حوادث در فیلم «جدایی نادر از سیمین» به‌ریشه‌ای کاذب دست می‌یابد که کارگری پرخاشجو، معتاد، زن‌ستیز، دروغگو،... و نهایتاً جرثومه‌ی پلیدی‌هایی است که بعضی از آدم‌هایی این فیلم را حتی به‌قیمت فروپاشی خانواده به‌سوی غرب می‌راند. بدین‌ترتیب است‌که آن‌چه را بورژوازی داخلی و جهانی سبب شده‌اند به‌گردن طبقه‌ی کارگر انداخته می‌شود تا شایستگی خودرا برای دریافت جایزه‌ی اعتبارآفرین اسکار به‌اثبات برساند.

 راز دریافت جایزه اسکار برای دومین بار توسط اصغر فرهادی و به‌واسطه‌ی فیلم «فروشنده» (منهای زدوبندهای پشتِ پرده‌ی انواع و اقسام لابی‌ها، که امروزه حتی نقش دولت‌های در سایه را نیز ایفا می‌کنند)، اما در واقع پروژه‌ی فیلم‌سازی آیندگان در ایران و بسیاری از کشورهای موسوم به‌درحال توسعه را برملا می‌کند. این فیلم‌ها باید همان مضمونی را داشته باشند که دو فیلم «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» داشته‌اند؛ و باید همان مسیری را طی کنند که «شهر زیبا» را به«فروشنده» رساند؛ و به‌ویژه باید همان شراشیبی و چرخش به‌راستی را بپیمایند که «جدایی نادر از سیمین» را به«فروشنده» راهبر گردانید.

 جایزه اول اسکار، به‌ویژه چون ایرانی بود و گسترش فرهنگ فی‌الحال منحط غربی در ایران برای بورژوازی آمریکا دارای منافع استراتژیک است، نقش راهنما را بازی کرد؛ و جایزه دوم نقشه‌ی آینده را به‌همه‌ی فیلم‌سازان، کارگران‌ها، بازی‌گران و امثالهم نشان می‌دهد تا از همین سرمشقِ ظاهراً غیرسیاسی، اما تا اعماق سیاسی و غرب‌گرایانه، پیروی کنند. این نمونه‌ی بارزی از اعمال هژمونی فرهنگی به‌واسطه‌ی سلطه‌ی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی است.

                                                                                                      *****

بورژوازی آمریکا بسیار باهوش‌تر و مقتدرتر از بورژوازی ایرانی و دولت جمهوری اسلامی برای بقای خود (که در سرکردگی‌ همه‌جانبه‌اش خلاصه می‌شود)، درست همانند دولت جمهوری اسلامی، نمی‌تواند سیاست‌های خودش را از کانال‌های گوناگون اِعمال نکند. یکی از این کانال‌ها هالیود و به‌ویژه آکادمی اسکار است. این کنترل و اِعمال سیاست در مورد هالیود و آکادمی اسکار از سوی CIA در دوره‌ی جنگ سرد بسیار نمایان‌تر از هم‌اکنون بود. در مورد کنترل پلیسی‌ـ‌دولتیِ هالیود که میعادگاه آکادمی اسکار است، اسناد و مقالات بسیاری وجود دارد که جوینده‌ی حقیقت می‌تواند به‌زبان فارسی هم به‌بخشی از آن‌ها که غیردولتی است، دست پیدا کند.

                                                                                                      *****

 سایت هفته از سایت خبرگزاری تسنیم نقل می‌کند که «مستند کوتاهی که آکادمی اسکار به آن جایزه داد روایتی بود که کلاه سفیدها از نبرد حلب ارائه کرده‌اند؛ نبردی که در آن گروه‌های تروریستی به عنوان قهرمان فیلم و ارتش سوریه نقش «بد من» را بازی می‌کند». به‌نشانه‌ی پایان این نوشته لینک سایت‌های هفته و تسنیم را در این‌جا می‌آورم تا اگر کسی خواست مراجعه‌ای به‌این دو سایت داشته باشد، این کار برایش ساده  باشد: [این‌جا] و [این‌جا].

 

 

 

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top