پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
جدل او با لنین بهنشر کتاب «وظایف سیاسی ما» در سال 1904 انجامید که قبل از هرچیز بهخاطر پاراگرافی مشهور شده است که برای تحول بعدی حزب کمونیست روسیه و تاریخ روسیه شوروی اهمیتی اساسی و پیشگویانه داشت: «این روش ما در سیاست داخلی حزب بهوضعی منتهی خواهد شد که رهبری حزب جایگزین حزب و پس از آن کمیتهی مرکزی جایگزین رهبری حزب میشود و سرانجام یک دیکتاتور خود را جایگزین کمیتهی مرکزی میکند و وضعی را بهوجود میآورد که کمیتههای حزبی بدون مشارکت تودههای مردم هر دَم سیاستهای خود را تغییر میدهند».
نوشتهی: ارنست مندل
ترجمهی: رامین جوان
مقدمهی مترجم:
سرعت تحولات در امر سازمانیابی طبقاتی، کنشهای مبارزاتی و رویکردهای انقلابی در جامعهی ایران و همچنین در عرصهی جهانی چنان بطئی و کُند صورت میپذیرد که هنوز بسیاری از مقالات و کتابهای مربوط بهشرایط 50 سال پیشْ تازه و جدید بهنظر میرسند و تجدد انتشار آنها کارِ ارزشمندی است. سه مقالهی رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس، آینده مارکسیسم، مقالهی حاضر و کتاب «در دفاع از انقلاب اکتبر» (که در آیندهی نزدیک منتشر خواهد شد) از جملهی این نوع از مقالات و کتابهایی هستند که توسط ارنست مندل بهنگارش درآمدهاند، ترجمهی آنها از من است و اینک با ویرایشی تازه منتشر میشوند. اما، آنچه این چهار مقاله و کتاب را علیرغم تفاوتهایی که دارند، بههم مرتبط میسازد و بهمجموعهای نسبتاً همگون تبدیل میکند، تعهد بسیار عمیق آنها بهسوسیالیسم مارکسی در امر خودرهایی کارگران و زحمتکشان است که میتوان تحت عنوان پرتوی از ویژگی زندگی، فعالیتها و آثار ارنست مندل از آن نام برد.
آنچه پیرامون خودسازمانیابی طبقه کارگر در رابطه با سازمان یا حزب پیشگام میتوان گفت، این استکه این رابطه تنها درصورتی معنایی ترمینولوژیک، حقیقی، مارکسی و مارکسیستی خواهد داشت که همانند «کله» و «بدنِ» یک موجودِ زنده ـ سازایرابطهای متخالف، مشروط بهیکدیدگر، ارگانیک و بدون هرگونه ارجحیتِ نخبهگرایانهای باشند؛ چراکه هرگونه ارجحیت، بالا و پایین یا سرآمدسالاری بهطور خوبهخود حامل تخمهای است که بهسادگی بهمناسبات طبقاتی تبدیل میشود. پذیرش نظری و رعایت عملیِ همین نکتهی کلیدی و بسیار ساده استکه میتواند موجبات فرارفتهای مبارزاتی و انقلابی را در مقابله با سلطهی سیاسی و سیطرهی هژمونیک فیالحال موجود بورژوازی (چه در عرصهی بهاصطلاح ملی و چه در عرصهی جهانی) فراهم بیاورد.
چپهای ایرانی (یعنی: همهی آن افراد و گروههایی که طی صد سال گذشته بهنوعی موضعگیری اپوزیسیونگونه داشته و بهمارکسیسم نیز آویختهاند)، ضمن پذیرش نظری این رابطهی دیالکتیکی، اما تنها نیمی از آن را در عرصهی عمل پذیرا بودهاند. بهعبارت دیگر، چپهای ایرانی، علیرغم پارهای تاوانهای سنگین؛ اما اساساً نخبهگرا و سرآمدسالار بودهاند و همچنان براساس نخبهگرایی و سرآمدسالاری بهبقای خویش ادامه میدهند.
اگر قرار براین باشد که پراکندگی کنونی کارگران و زحمتکشان در ایران را فقط بهپای سرکوبهای اقتصادیـسیاسیـاجتماعی شاه و شیخ بگذاریم و بقایای اجتماعی شیوهی تولید پیشاسرمایهدارانه در ایران را زمینهساز آن بدانیم، عملاً (یعنی: بدون اینکه بهلحاظ نظری اذعان داشته باشیم)، در حذفِ اراده و اندیشهی دخالتگر، نقاد و انقلابیـپرولتاریایی بهتقدیرگرایی غلطیدهایم؛ و در تلاشی نیایشگونه در مقابل سلطهی نیروهای فرازمینی و ماورایی زانو زدهایم که ـدر حقیقتـ چیزی جزآنتیکمونیسم ناب نخواهد بود!؟ بنابراین، یکی از عوامل شاکلهی وضعیت اسفبار کنونی در جنبشهای اجتماعی و بهویژه در رابطه با جنبش کارگری بهچیستی و چگونگی رابطهی نیروهایی با ادعای «پیشگام» بودن و مبارزات خوبهخودی یا «خودسازمانیابی» مبارزات کارگری برمیگردد.
در اینجاست که سخن لنین که توسط مندل در همین مقاله نقل شده، تااندازهای راهگشا میگردد و از وضعیت موجود نیز رازگشایی میکند: «معلوم است که اولین دلیل این موفقیت (حزب انقلابیون حرفهای) در این واقعیت نهفته است که طبقه کارگر که بهترین عناصر آن در سوسیال دموکراسی گرد آمدهاند، بهدلایل عینیِ اقتصادی بهتر از هرطبقهی دیگری در جامعه سرمایهداری قابلیت سازمانیابی دارد. اگر چنین شرایطی موجود نباشد، سازمان انقلابیون حرفهای بهیک اسباببازی، یک ماجراجویی و یک نمای توخالی بدل میگردد»[تأکیدها از من است]. آنچه مسلم است، این استکه نکتهی محوری در این نقلقول نه حرفهای یا غیرحرفهای بودن بهمعنای مالی کلام، که اساساً بهحرفهای بودنِ نهادهایی اشاره دارد که با ادعای انقلابی و کمونیستیْ خودرا «پیشگام» نیز میدانند. نتیجه اینکه: در مختصات توازون قوای طبقاتی در ایران، آن جریاناتی که عنوان حزب را یدک میکشند، و آن گروههایی که هماینک در خارج از ایران سرگرم حزبسازی هستند ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ با «اسباببازی»های سیاسیشان بازی میکنند تا با نمایشِ «نمایی توخالیِ» مبارزهی طبقاتیـتودهایْتصویری کاریکاتوریک و فرافکنانه از فعلیت نقادانه و انقلابیـکمونیستی ارائه دهند!؟ سرانجامِ کنش و واکنشهایی از این دست (یعنی: نمایش «نمایی توخالیِ» مبارزهی طبقاتیـتودهای بهواسطهی احزاب «اسباببازی»گونه)، بهکجا میانجامد؟
ازآنجاکه براساس عقل متعارف [یعنی: عقل برخاسته از وضعیت موجودِ جامعه] فرضِ محال، محال نیست؛ پس، براساسِ همین «تعقل»، فرض میکنیم که چپ هماکنون موجودِ ایرانی بهقدرت سیاسی هم دست یابد!!! از همهی احتمالات متصور (بهاین دلیل بگذریم که فاقد نمونهی تاریخیاند)، از این نمیتوانیم بگذریم که آنچه از پسِ این فرضِ محال (یعنی: از پس دستیابیِ چپ فیالحال موجود بهقدرت سیاسی) واقع خواهد شد، چیزی جز خشنترین شکل «جانشینگرایی» ـبا همهی جوخهها، توطئهها و اردوگاههای کار اجباریشـ نخواهد بود! چرا؟ برای اینکه پیشبینی تروتسکی در روند مبارزاتیِ روسیه (علیرغم پروسهی روبهتکامل نظریـعملی حزب بلشویک و ارتباط ارگانیک این حزب با طبقهی کارگر روسیه)، پس از 16 سال درست از آب درآمد: «این روش ما در سیاست داخلی حزب بهوضعی منتهی خواهد شد که رهبری حزب جایگزین حزب و پس از آن کمیتهی مرکزی جایگزین رهبری حزب میشود و سرانجام یک دیکتاتور خود را جایگزین کمیتهی مرکزی میکند و وضعی را بهوجود میآورد که کمیتههای حزبی بدون مشارکت تودههای مردم هر دَم سیاستهای خود را تغییر میدهند».
از جزییات تحلیل بهاین دلیل بگذریم که در نوشتهای جداگانه بهآن میپردازیم؛ اما شایان ذکر استکه تنها شیوهی متصور برای پرهیز از دامچالهی نابودکنندهی «جانشینگرایی» در حال و آینده، مقدمتاً ابداع خلاقانهی شیوههایی از تبادل آموزههای مارکسی و مارکسیستی استکه در جریان مبارزهی طبقاتی تربیت کادرهایی با خاستگاه کارگری را در درون و بیرون طبقهی کارگر هدف داشته باشد؛ کادرهایی که ضمن رهبری ابعاد مختلف مبارزهی طبقاتی، درعینحال دارای این توانایی نیز باشند که آموزههای انقلابی و طبقاتی و مارکسیستی را در درون و بیرون طبقه کارگر بهتبادلی هرچه پراتیکتر، رادیکالتر و گسترشیابندهتر بگذارند. این پراتیکی استکه نه تنها با مختصات چپ ایرانی خوانایی ندارد، بلکه در موارد بسیاری با این مختصات بهتناقض هم میرسد. چراکه چپهای ایرانی (صرفنظر از ورچسبهایی که بهخود میچسبانند)، ضمن عدم ارتباط با مبارزات کارگری در ایران و حتی علیرغم نازایی اسفبارِ نظریـآکادمیکِ خویش، تصاویری را از خود بهنمایش میگذارد که تصویر تاریخی حزب بلشویک در آستانهی انقلاب فوریه 1917 را تداعی میکند. از پسِ نازایی انقلابیِ این تصاویر تداعیکننده، بیمِ بندوبستهایی میرود که نتیجهاش تبدیل شمشیر سرکوبکنندهی جمهوری اسلامی بهتفنگِ آتشین و نابودکنندهی بلوکبندیهای سرمایه جهانی خواهد بود.
اگر از بررسی عدم ارتباط افراد و گروههای چپ با مبارزات کارگری، بهاین دلیل که برهمگان آشکار است، بگذریم؛ حقیقت این استکه دستآوردهای نظری چپ نیز چیزی جز واگوییِ «رادیکالیزه» شدهی اخبار رسمی و پارهگزارهای دستکاری شدهای نیست که بهنوعی رخت مارکسیسم را برآن پوشاندهاند. واگویی اخبار رسمی (و عموماً دولتی) بهاین ترتیب است که همان اخبار را با مشتی ناسزای ظاهراً انقلابی میآمیزند تا «رادیکالیزه» شود و احساس «انقلابی» بودن را برانگیزاند؛ و ویژگی «آفرینش»های نظری نیز این استکه پارهای از گزارههای نظریـانقلابی را ـدر حذف زمان و مکان واقعی آنها و الصاق زمان و مکانی دلبخواهـ بهتبادل میگذارند تا بیرق فرقههای بهاصطلاح حزبی و سازمانیِ خویشتن برافراشته بماند و توان انتظار روزهای بهتر از دست نرود!!
یکی از مضحکترین نمایشهایی که بهقصد بزرگنمایی بهاصطلاح انقلابی در عرصهی بهاصطلاح اپوزیسیون بهنمایش درمیآید، انتشارِ مارکدار کارهای دیگران است، که صرفنظر از غلطهای تایپی و مفهومی گمراهکننده، درعینحال مزین بهمقدمههای قلابی و «رهبر»تراشانهای[!!] است که منهای قمپزهای رایج در میان روشنفکرنماهای عمیقاً بیمایه خردهبورژوا، هیچ ربطی بهموضوع مقاله یا کتابهایی که بهواسطهی مقدمهنویسیِ نابهجا مورد تجاوز قرار گرفتهاند، ندارد. از شرح و بسط چنین شیوههایی از حزبسازی و «رهبر»تراشی که بگذریم؛ اما یادآوری این نکته ضروری استکه نوشتن مقدمه برای یک کتاب یا مقاله، در جایی که کاری در تولید و بازتولید آن (مثل نوشتن، ترجمه، ویرایش و مانند آن) انجام نشده است، عنوان دیگری جز کلاهبرداری سیاسی ندارد. از این هم سالوسانهتر اینکه با دزدی آثار دیگران، و درج آنها در وبلاگها وبسایتهای خصوصی و فرقهای، «انتشاراتی» میسازند که خودش تولیدی برای انتشار ندارد!؟ این نوع از کلاهبرداری نیز چیزی جز سبکِ کار پاسیویستیـاستالینیستی نیست.
خلاصهی کلام اینکه براساس تجارب نظری، عملی و متعدد کمونیستهای نقاد و پرولتاریایی میتوان گفت که سازمانیابی طبقاتی تودههای کارگر در ایران و بسترسازی تدارک بازتولید اندیشهی نقاد و پرولتاریایی در خارج از کشور بدون مبارزهی نظری با تراوشات گوناگون بورژوایی و خردهبورژوایی غیرممکن است. بهعبارت دیگر، ازآنجاکه جابهجاییِ «جانشینگرایی» با ارادهی خودآگاه و سازمانیافتهی تودههای کارگر و زحمتکش ـبههرصورتـ ضدانقلابی است؛ از اینرو، مطالعه و بررسی مجموعهی نام برده در بالا را بههمهی آن افرادی که هنوز در هزارتوی چپِ فیالحال موجود مضمحل نشدهاند، بهاین امید توصیه میکنم که بهمولدین اندیشه و مناسباتی فرابرویند که سازای پیششرطهای سازمانیابی حزب انقلاب سوسیالیستی باشد.
*****
پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر
با حزب پیشگام
رابطهی میان خودسازمانیابی طبقه کارگر و سازمان پیشگامِ آنْیکی از پیچیدهترین مسائل مارکسیسم است. این موضوع نه در پرتو نظریهْ مورد مطالعه قرار گرفته، و نه با توجه بهصدوپنجاه سال تجربهی مبارزاتیِ واقعی طبقه کارگر سنجیده شده است. این امر درباره پایهگذاران سوسیالیسم علمی نیز صادق است؛ هرچند انگلس در مقالات و نامههای بیشماری بهاین مسئله پرداخته و مارکس نیز در سطح محدودتری بهآن توجه نشان داده است. شناخته شدهترین آثاری که در این زمینه در دست داریم، آثاری از قبیل «چه باید کردِ؟» لنین، «مسائل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه» اثر رزا لوگزامبورک، نوشتههای کائوتسکی علیه برنشتاین و رزا لوکزامبورگ و بلشویکها، «کمونیسم جناح چپ: بیماری کودکی» اثر لنین، و «حزب غیرعلنی» اثر اتوبائر است که همگی آثاری جدلآمیزند و بههمین خاطر تنها از اعتبار مقطعی برخوردارند. نوشتههای دورهی جوانی گئورک لوکاچ («تاریخ و آگاهی طبقاتی» و «لنین در وحدت اندیشه و عمل») نیز آنچنان مجرد و انتزاعیاند که از مطالعهی سیستماتیک این مسئله ناتوان میمانند. بیشترین توجه بهاین موضوع را شاید در نوشتههای گرامشی (مربوط بهاوایل 1920) بتوان یافت؛ اما این آثار هم عمدتاً مقالاتی پراکنده و بدون یک انسجام سیستماتیکاند.
اما اگر بهزندگی [مبارزاتی] تنی چند از چهرههای برجستهی مارکسیسمْ نظر بیافکنیم، منظر متفاوتی در برابر خود خواهیم داشت. لنین و رزا لوکزامبورگ حدود یک ربع قرن با این مشکل اساسیِ نظریـعملیِ مارکسیستی دست و پنجه نرم کردند. در آثار پیاپی آنها شاهد پختگی روزافزونی در برخورد با این مسئله هستیم که از تجارب عملی آنها ریشه میگیرد. از اینرو، میتوان برمبنای آثار آنها بهنظریهای همآهنگ دست یافت؛ البته هیچ معلوم نیست که خود آنها که در تدوین این نظریه شرکت نداشتهاند، با تمام جوانب آن بهطور کامل موافق باشند.
تروتسکی بهخاطر این واقعیت از لنین و رزا لوکزامبورگ متمایز است که نسبت بهآنها از عمر طولانیتری برخوردار بود، و چهل سال از زندگیاش را بهمسائل مربوط بهحزب و طبقه و رابطهی خودسازمانیابی و سازمان پیشگام پرداخت، تا سرانجام آدمکشان استالین بهزندگی او پایان دادند. او همچنین از این مزیت برخوردار بود که بر تجارب بینالمللیِ غنی و متفاوتی تکیه داشت که جنبش کارگری را در حدود ده کشور ـبهطور مستقیمـ و در کشورهای مهم دیگری ـبهطور غیرمستقیم، اما بهشکل بسیار دقیقیـ دربرمیگرفت.
او توانست پدیدههای نوظهورِ فاشیسم و استالینیسم را مورد مطالعه قرار دهد و درباره پیکار مؤثر برعلیه آنها با دیگران همفکری کند. درعینحال شاید بههمین خاطر است که مقالات پیاپی او درباره مناسبات میان حزب و طبقه ویا رابطهی خودسازمانیابی و سازمان پیشگام از انسجام بیشتری برخوردارند تا مقالات پراکندهی لنین و رزا لوکزامبورگ. تروتسکی موضع خود در قبال این مسئله را حداقل پنجبار تغییر داد؛ هرچند که بیتردید در تمام این موضعگیریها خط سرخ یگانهای بهچشم میخورد. بدینترتیب، در مورد لنین و رزا باید تلاش کنیم که برآیند عقاید آنها را روشن کنیم؛ اما در مورد تروتسکی قبل از هرچیز باید سیر تکاملی نظریات او را نشان بدهیم. حاصل این تلاش میتواند بهطرح پاسخی منتهی گردد که او در پایان زندگیاش در برابر این مسئله ارائه داد.
خطرات یک حزب پیشگام در شرایط نبودن خودسازمانیابی طبقه کارگر
میدانیم که تروتسکی در مبارزه با «اکونومیستها» در اولین دورهی انتشار ایسکرا بهطور کامل در کنار لنین، پلخانوف و مارتوف قرار داشت. لنین بههمکاری او بس ارج میگذاشت و او را «قلمزن ما» میخواند. بهخاطر پشتیبانی لنین بود که تروتسکی بهعنوان جوانترین عضو هئیت دبیران بهایسکرا پیوست.
در دومین کنگرهی حزب سوسیال دموکرات کارگری که کار بهجدایی و انشعاب موقت اکثریت حزب (بلشویکها) و اقلیت (منشویکها) انجامید، تروتسکی بهجناح مشنویک پیوست. جدل او با لنین بهنشر کتاب «وظایف سیاسی ما» در سال 1904 انجامید که قبل از هرچیز بهخاطر پاراگرافی مشهور شده است که برای تحول بعدی حزب کمونیست روسیه و تاریخ روسیه شوروی اهمیتی اساسی و پیشگویانه داشت:
«این روش ما در سیاست داخلی حزب بهوضعی منتهی خواهد شد که رهبری حزب جایگزین حزب و پس از آن کمیتهی مرکزی جایگزین رهبری حزب میشود و سرانجام یک دیکتاتور خود را جایگزین کمیتهی مرکزی میکند و وضعی را بهوجود میآورد که کمیتههای حزبی بدون مشارکت تودههای مردم هر دَم سیاستهای خود را تغییر میدهند».
مخالفان بیشمار لنین و تاریخنویسان از مسیر بعدی رویدادها بهاین نتیجهگیری رسیدهاند که تاریخ در این مورد حق را بهتروتسکی داده است. آنها درعینحال بهتروتسکی ایراد میگیرند که پس از سال 1917 در سَمتگیری خود تجدیدنظر نمود و موضع خود را در دومین کنگره حزب و پس از آن اشتباه دانست (دانیلز، 1960). اما باید بهاین امر توجه داشت که تروتسکی نیز درست مثل منشویکها و رزا لوکزامبورگ با لنین برخوردی ناعادلانه داشت، زیرا تزهای «چه باید کرد» را از زمینهی تاریخی مشخص و محدودشان جدا میکرد و بهآنها جنبهای عام و جهانشمول میداد که اصولاً مورد نظر لنین نبود. قصد لنین از نوشتن این اثر، این بود که وظایف اساسی یک حزب غیرعلنی را در تدارک یک جنبش سیاسیـتودهای وسیع، گسترده و مستقلِ کارگری مطرح سازد. «چه باید کرد؟»، هدفی جز این نداشت. لنین بههیچوجه قصد نداشت که نظریهای عام دربارهی مناسبات حزب و طبقه ارائه دهد؛ یا مثلاً اینکه طبقه میبایستی تابع حزب باشد. لنین در همین «چه باید کرد؟» جملات زیر را که میتوانست از قلم رزا لوکزامبورگ یا تروتسکی نیز تراوش کند. نوشته است:
«سازمان انقلابیون حرفهای تنها در ارتباط با طبقهی واقعاً انقلابی معنی دارد که بهطور خودانگیخته درگیر مبارزه میگردد... لابد هرکسی با این نکته موافق است که "اصل دموکراسی گسترده" دو شرط لازم زیرین را دربردارد: اولاًـ بهطور کامل علنی است؛ و ثانیاًـ انتخابی بودن تمام مسئولین. بدون علنی بودن و آن هم بهصورتی که فقط بهعلنی بودن اعضای سازمان محدود نباشد، سخن گفتن از اصل دموکراسی خندهآور است. ما سازمان حزب سوسیالیست آلمان را دموکراتیک مینامیم، زیرا در آن همهی کارها و حتا جلسات کنگرهی حزب علنی است».
لنین پس از تجربه انقلاب 1905 این موضعگیری را بازهم روشنتر بیان کرده است:
«معلوم است که اولین دلیل این موفقیت (حزب انقلابیون حرفهای) در این واقعیت نهفته است که طبقه کارگر که بهترین عناصر آن در سوسیال دموکراسی گرد آمدهاند، بهدلایل عینیِ اقتصادی بهتر از هرطبقهی دیگری در جامعه سرمایهداری قابلیت سازمانیابی دارد. اگر چنین شرایطی موجود نباشد، سازمان انقلابیون حرفهای بهیک اسباببازی، یک ماجراجویی و یک نمای توخالی بدل میگردد».
«حزب سوسیال دموکرات با وجود دوپارچگیاش توانست از سال 1903 تا 1907 کاملترین اطلاعات مربوط بهوضعیت درون حزبی را دراختیار عموم قرار دهد... حزب سوسیال دموکرات، علیرغم انشعاب، زودتر از هرحزب دیگری توانست از فرجهی موقت آزادی استفاده کند و تشکیلاتی با ساختار دموکراتیک و ایدهآل بهوجود آورد که در کنگرهها از سیستم انتخابی و نمایندگی بر طبقاعضای متشکل بهره میبرد» (پیشگفتار برمجموعهی «دوازده سال»، مجموعه آثار لنین جلد 13).
رقبای منشویک لنین مشکلات غیرقانونی بودن، فعالیت طبقاتی ناپیوسته، تلاشهای ضروری جهت گردآوری تجارب مبارزاتی پراکنده و بیش از همه مبارزه برای استقلال سیاسی و بعداً سرکردگی طبقه کارگر را در ائتلاف دستِکم گرفتند. انشعاب در کنگرهی دوم حزب سوسیال دموکراسی روسیه بهطور ضمنی نطفهی اختلاف سیاسی اصلی بعدی میان بلشویکها و منشویکها را پدید آورد. و آن جدال تعیینکننده بر سر مسئلهی نقش بورژوازی روسیه در انقلاب آینده بود.
از این مواضع منشویکی نه لوکزامبورگ و نه تروتسکی هیچ کدام دفاع نکردند. تروتسکی در واقع با نظرات خودْ پیرامون استقلال سیاسی طبقه کارگر در انقلاب روسیه موضعی چپتراز بلشویکها اتخاذ کرد. این موضعگیری او در فرمول «انقلاب مداوم» بازتاب یافته است. این دیدگاه در جریانات انقلاب اکتبر 1917 مورد تأیید قرار گرفت. لنین بدون اینکه نوشتههای تروتسکی پیرامون این مسئله را از سال 1904 تا 1906 خوانده باشد، همان نظرات را درعمل در «تزهای آوریل» خود بسط داد.
اما باید براین واقعیت تأکید نمود که لنین برخلاف اکثر «بلشویکهای قدیمی» توانسته بود در تمام مراحل خیزش انقلابی فعالیت تودهای خود را از هرگونه زواید «جانشینگرایی» آزاد کند. این امر بیانگر آن است که چرا این جماعت در برابر تشکیل شورای پتروگراد موضعی چنان متزلزل و حتا انتقادی داشتند و تنها بعدها بود که بهآن پیوستند و با جان و دل از آن پشتیبانی کردند.
بیتردید این افتخار را باید بهپای تروتسکی نوشت که اولین کسی بود که هم صورت خودسازمانیابی گستردهی طبقه کارگر را ـکه تاریخ برای خودسازمانیابی طبقه کارگر پدید آورد- و هم شکل قدرت آینده کارگران را بازشناخت.
آنچه بعدها لنین در کتاب «دولت و انقلاب» بهشیوهای کلاسیک بیان نمود و بعدتر بهشیوهی اجتماعی و نظری توسط گرامشی، کمینترن و کارل کرش بسط داده شد. مدتها قبل، در سال 1906، توسط تروتسکی در جزوه «نتایج و چشماندازها» پیشبینی شده بود.
شوراها ارگان انقلاب پرولتریاند: آنها نمیتوانند در دوران غیرانقلابی بهحیات خود ادامه دهند. تاریخ گواهی میدهد که تلاشهای کمونیستهای چپ هلندی گورتر و پانه کوک و همچنین اقدامات حزب کمونیست کارگری آلمان در این عرصه محکوم بهشکست بود. اتحادیه کارگری تودهای، نه شوراها، میتوانند در دوران ثبات سرمایهداری رشد و گسترش یابند. همینطور همْ زمانی که کارگران قدرت دولتی را تسخیر کردند، هرنوع نقصانی در خودفعالیتی طبقه کارگر میتواند نقش شوراها را بهعنوان ارگانهای اعمال قدرت مستقیم پرولتاریا محدود و یا حتا از بین ببرد. بنابراین، شوراها درخود و بهخودیخود نوشداروی جهانی نیستند و میتوانند بهمثابه ابزار خودسازمانیابی و خودرهایی طبقه کارگر تنها زمانی که با دیگر مشکلهای سازمانی ـاتحادیههای کارگری تودهای و احزاب پیشگام- پیوند داشته باشد، مؤثر واقع شوند.
خطرات کاهش فعالیت تودهای در نبود سازمان پیشگام تودهای
این پیششرطهای بقای شوراها رابطهای دیالکتیکی و ضروری میان خودسازمانیابی طبقه (که همواره با نوسانات فراوان همراه است) و حزب پیشگام بهوجود میآورد. اندازه و درجهی نفوذ تودهای حزب پیشگام تحت تأثیر فراز و فرود رویدادها و شرایط است. اما حزب ثابتتر است و تداوم عمل بیشتری دارد و بهتر میتواند در برابر فشار شرایط ناسازگار مقاومت کند. از میان رفتن حزب پیشگام و از دست دادن کادرها که ریشه در طبقه کارگر دارند، اعتلای مبارزه تودهای را در آینده با مشکل روبرو میسازد. این مسئلهای بود که تروتسکی پس از کنگرهی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه در استکلهم آن را تشخیص نداد. کمبها دادن بهخطر «انحلالطلبی»، بلوکبندی غیراصولی با منشویک، با وجود اختلافات سیاسی عمیق با آنها، گرایش بهآشتیجویی که مسئله تشکیلاتی را عملاً از محتوای سیاسی جدا میکرد (بعضاً تحت تأثیر نماینده «سانتریسم» آلمان، یعنی کائوتسکی بود، هرچند که محدودیتهای سیاسی او را حتا بهتر از لنین میشناخت)، همهی این اشتباهات تروتسکی از سال 1908 تا 1914 سنگینتر از دوران اولین انشعاب است. این مسائل بعدها اثرات بسیار منفیای بر تکوین رویدادها در [حزب بلشویک] باقی گذاشت. زیرا میان «بلشویکهای قدیمی» و تروتسکی سدی از بیاعتمادی ایجاد نمود.
تأکید بر سازشطلبی تروتسکی در این دوره بهمعنی بهادادن بیش از حد بهتوانایی خودبهخودی طبقه کارگر در کشف راه حل صحیح و ضروری برای مسئلهی قدرتِ دولتی و بهگونهای تحمیل این راهحل بهسوسیال دموکراسی است که خود درخصوص این مسئله اتفاقنظر نداشت. این تعمیم نامناسبی بود از آنچه تا حدودی در دورهی 1905 تا 1906 واقعاً اتفاق افتاد و در آن زمان بهوحدت مجدد بلشویک و منشویکها انجامید. اما بیتردید از سال 1912 و احتمالاً حتا زودتر از آن، حرکت منشویکها بهلحاظ سیاسی بهسمت راست، این امر را غیرممکن ساخت. تنها بعد از آغاز انقلاب فوریه بود که تروتسکی این مسئله را پذیرفت.
مبازره علیه انحلالطلبان و بهبیان دیگر اصرار لنین بر تداوم حزب سیاسی پیشگام حتا در دورهی حاکمیت ارتجاع کاملاً درست از کار درآمد و پس از سال 1912بهرشد مجدد استقلال طبقه کارگر کمک کرد. کمیسیون نظارت بر مسئلهی روس بهریاست امیل واندروولد، یکی از اعضای هیئت اجرایی بینالملل دوم، پس از سفری بهروسیه در سال 1914 گزارش داد که بلشویکها در سازمانهای تودهای فرارویندهی طبقه کارگر روسیه تقریباً بدون استثنا نقش هدایتگر را بهعهده دارند. این واقعیتْ نظر تروتسکی مبنی براینکه بلشویکها گروهی سکتاریست و منزوی بودند را رد میکند. تروتسکی تا سال 1916 از این نظر دفاع میکرد.
سال 1917 تا 1919: برابرنهاد قدرت شورایی و سازمان پیشگام
بلافاصله پس از شعلهور شدن انقلاب فوریه، لنین و تروتسکی نقطهنظرات مشابهی پیرامون وظایف پرولتاریای روسیه اتخاذ کردند، که این نقطهنظرات در شعار «همهی قدرت بهشوراها» بهبیان آمد. [نشر] «تزهای آوریلِ» لنین تغییرنظر مهمی را نشان میدهد که در آغاز با مخالفت «بلشویکهای قدیمی» روبرو شد. اما جالب توجه است که «بلشویکهای کارگر» (یعنی: کادرهای پرولتر و کارگران پیشگام، از جمله آنها که عضو هیچ حزبی نبودند، از لنین پشتیبانی کردند). این امر بهلنین کمک کرد تا برمقاومت کادرهای حزبی چیره شود. همزمان تروتسکی نظر خود را پیرامون حزب بلشویک بهمفهوم فرقهای منزوی تغییر داد و در جریان انقلاب فوریه برنقش پیشگامی کارگران که توسط بلشویکها آموزش دیده بودند، بهطور کامل صحه گذاشت. این تغییرنظر تازهی او بههرگونه نگرش آشتیجویانه در امر وحدت با منشویکها پایان داد. بهخصوص که اختلاف استراتژیکی بین آنها پیرامون مسیر آیندهی انقلاب هم برای تروتسکی و هم برای لنین مسئله مرگ و زندگی بود. این امر جانبی نبود؛ آنچه در خطر بود، پیروزی یا شکست انقلاب بود.
این امر ناسازه مینمود که اکنون این «بلشویکهای قدیمی» یعنی کامنف، استالین و مولوتف بودند که نگرش سازشطلبانه نسبت بهمنشویکها داشتند. پیامد آن، این بود که [وحدت حزبی] سریعی بین بلشویکها و سازمان درون منطقهای تروتسکی بهوجود آمد [این سازمان در سال 1913 تشکیل شده بود و لونارچارسکی، ریازانف، یوفه و دیگر بلشویکهای برجستهی بعدی عضو آن بودند]. نظر لنین نسبت بهاین وحدت حزبی تا زمان مرگش که تغییری در آن نداد، بدین شرح بود:
«تروتسکی دریافت که وحدت با منشویکها غیرممکن است، و از این زمان بهبعد بلشویکی بهتر از تروتسکی وجود ندارد».
تروتسکی بهمثابه دبیر شورای پتروگراد، مُبلغ تودهای خستگیناپذیر، رهبر نظامی کمیته انقلابی شوراها که قیام اکتبر را سازمان داد و با استفاده از ابزار تبلیغی-سیاسی آن را بهپیروزی رساند؛ بدین ترتیب که پادگان پتروگراد را متقاعد ساخت که بهجای پشتیبانی از فرماندهان ارتش بهشورای کارگران بپیوندند. مسئلهی رابطه خودسازمانیابی طبقه و حزب پیشگام را در عمل، پیش از آنکه بهطور نظری بهآن بپردازد، حل کرد. این راهحل در همزمانی قیام با دومین کنگرهی شوراها تبلور یافت. قیام نه توطئه بود و نه کودتای یک اقلیت. قیام تجلی تصمیم دموکراتیک اکثریت عظیم طبقه کارگر روس و دهقانان بیچیز مبنیبر تشکیل قدرت شورایی «حکومت کارگران و دهقانان» بود. جلب اکثریت کارگران روسیه به[ جانبداری] از قدرت شورایی تنها با مبارزات پیگیر، مؤثر و خستگیناپذیر حزب بلشویک امکانپذیر گشت. حتا شاهدان غیربلشویک نیز این واقعیت را کاملاً تأیید نمودهاند. وحدت دیالکتیکی خودسازمانیابی طبقه و حزب پیشگام در اینجا بهشکفتگی خود دست یافت.
تروتسکی در کتاب «تاریخ انقلاب روسیه» (1931) این پدیده را بهشکل فشردهای توصیف نموده است:
«دینامیسم حوادث انقلابی مستقیماً بهوسیلهی دگرگونی سریع و شدید و پرشور در روان طبقات که همه آنها پیش از انقلاب شکل گرفتهاند، تعیین میشود... تودهها با یک برنامهی از پیش ساخته برای بازسازی اجتماع بهعرصه انقلاب نمیروند، بلکه هنگام رفتن بهمیدان انقلاب فقط بهشدت احساس میکنند که دیگر نمیتوانند جامعهی کهن را تحمل کنند. در هرطبقه فقط پیشگامان آن طبقه برنامهی سیاسی دارند. و تازه همین برنامه هم نیازمند آزمون حوادث و تأیید تودههاست. درک نقش احزاب و رهبران، که ما بههیچوجه قصد نادیده گرفتنش را نداریم، فقط براساس مطالعهی جریانهای سیاسی در میان خودِ تودهها میسر است. هرچند رهبران و احزاب عامل مستقلی را تشکیل نمیدهند، اما عنصر بسیار مهمی هستند. نیروی تودهها، بدون یک سازمان راهبر، مانند بخاری که در سیلندری محصور نیست، بههدر می رود. با این حال، بخار باعث حرکت است، نه پیستون یا سیلندر».
وحدت دیالکتیکی و یاری دوجانبه میان خودسازمانیابی طبقه و فعالیت حزب پیشگام پس از سال 1917 در جریان ساختمان نظام نوپای شورایی و ارتش سرخ تبلور پیدا کرد.
برخلاف افسانههایی که حتا در اتحاد شوروی سخت شایع است، سالهای 1918 و 1919 حتا بیش از سال 1917 شاهد خودفعالیتی مستقل طبقه کارگر روسیه بودیم. و این را میتوان در مدارک مستند و مطبوعاتی و ادبی بیشماری مشاهده نمود. شاهد نه چندان مورد علاقه -الکساندر سولژنیتسینـ که دشمن سرسخت انقلاب اکتبر است، این موضوع را تأیید نموده است. او در کتاب خود «مجمعالجزایر گولاک» گزارش میدهد:
پس از آنکه یک دادگاه انقلابی یک سرباز فراری را بهناحق بهمرگ محکوم نمود، شورای [متشکل از] نگهبانهای زندان بهنفع متهم پادرمیانی کرده و دادگاه را وادار بهتجدید نظر کرد.
چنین دموکراسی پایهای در کدام دولت مدرنی دیده شده است؟ امروز در کدام کشور غربی چنین چیزی قابل تصور است؟
تروتسکی در گفتمان بالا بهشیوهای مارکسیستیِ کلاسیک مسئلهی «نقش هدایتگر حزب» را توضیح میدهد. بدون چنین نقش هدایتگری توان عظیم جنبش تودهای که خصلتی شکننده دارد، در معرض تلاشی قرار میگیرد. اما این نقش هدایتگر همانگونه که پلخانوف در کنگرهی دوم حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه توضیح میدهد. «حق، مادرزاد حزب نیست». این حقی است که حزب باید بهلحاظ سیاسی پیوسته و با شیوههای دموکراتیک برای کسب آن مبارزه کند. اکثریت تودهها باید آن را بهرسمیت بشناسند. تنها در مبارزه برای این اکثریت است که حزب تحقق پیدا میکند. آماج حزب و حتا برنامهی آن نه کامل است و نه مصون از خطا؛ آنها در بوتهی آزمون تغییر پیدا میکنند و با رویدادها دستخوش تصحیح و تغییر میگردد. [بدین ترتیب] حزب تنها میتواند تحرک تودهها یا خودفعالیتی طبقه را همراهی کند.
چنانچه در توصیف نقش رهبریکنندهی حزب از این سه محدودیت چشم بپوشیم، در بهترین حالت آن را بهیک کاریکاتور انزواجویِ جزمگرا، فرقهای و در بدترین حالت بهدستگاه اختناقآمیزی در خدمت بَردهسازی تودهها و خفهکردن ارادهی عمل آنها تبدیل کردهایم. و این، همان آفتی است که در زیر دیکتاتوری استالین و اخلاف او پدید آمد.
«سالهای سیاه» چرخش تروتسکی به«جانشینگرایی»
بهمنظور تحققپذیری عمل متقابل بین خودسازمانیابی طبقه و رهبری سیاسی، حزب پیشگام انقلابی میبایست خود-فعال ویا دستِکم پیشگامِ پُرقدرت خود-فعالیتیِ طبقه کارگر باشد. همانطور که گفته شد، دستیابی دایمی بهچنین چیزی در جامعهی سرمایهداری [همواره] قابل حصول نیست.
تجربهی انقلاب روسیه و همهی انقلابات سوسیالیستی متعاقب آنْ مؤید آن است که این خودفعالیتیِ مداوم در جامعه فراسرمایهداری خودبهخود بهوجود نمیآید. این جوامع فراز و فرود بحرانی [ویژهی] خود را دارند. خودفعالیتی تودهها در دوران خیزش انقلابی بهنقطه اوج میرسد و زمانی که فرآیند انقلابیْ نقطهی اوج را پشتِسر میگذارد، فروکش میکند. روسیه در پایان جنگ داخلی (یعنی: در دورهی 1921 تا 1922) بهاین نقطهی تحول رسید.
مطالعه ریشههای سیاسی-روانیِ چنین تحولی میتواند جالب باشد. مردم نمیتوانند سالهای سال شور و هیجان یکسانی داشته باشند. همه تا حدودی بهآرامش روحی نیاز دارند. اما از این نوع تعمیم مهمتر، تحلیل شرایط زندگی مشخص مادی و اجتماعی است که موجب تضعیف فعالیت سیاسی تودهها میشود.
این حقایق در مورد روسیه سالهای 1920 تا 1921 بسیار مشهودند و بهکرات توضیح داده شده است: تقلیل عددی پرولتاریا در پی کاهش نیروهای مولده و سقوط صنایعی که در جنگ داخلی نابود شدند؛ ضعف کیفی پرولتاریا با جذب بهترین عناصر آن در ارتش سرخ و دستگاه حکومتی شوروری؛ تحول اساسی در انگیزهی کارگران؛ تمرکز علاقه آنها برنیازهای فوری روزمرهای چون زنده ماندن، غذا پیدا کردن و امثال آن (که همگی پیامد فشار گرسنگی و نیاز بود)؛ توهمزدایی فزایندهای که ناشی از عدم پیروزی انقلابی در خارج (بهویژه در آلمان) بود که میتوانست بهبهبود سریع وضعیت آنها منتهی شود؛ سطح نامناسب فرهنگ که امکان اِعمال مستقیم قدرت توسط شوراها را محدود میکرد ـ همهی اینها حلقههای مرکزی در این زنجیرهی علل بود که بهنقطهی شکست رسید. عقبافتادگی کشور و منزوی شدن انقلاب در جهان پرخصومت سرمایهداری دایرهی خودفعالیتی طبقه کارگر روسیه و بهبیان دیگر اعمال واقعی قدرت توسط این طبقه را شدیداً محدود کرد. حزب بهجای آن که طبقه را بهمیدان بکشد، خود بهگونهای فزاینده بهنام طبقه حکومت کرد.
این دگرگونی در این سالهای سرنوشتساز برای دورهی بحرانی معینی احتمالاً اجتنابناپذیر بوده است. طبقه کارگر نسبت بهسال 1917، 35 درصد کاهش پیدا کرد. حتا الکساندر اشلیاپنیکوف، کارگر بلشویک که زمانی رهبر «اپوزیسیون کارگری» بود، روزی با لحنی نیمهجدی و نیمهشوخی بهلنین گفت: «رفیق لنین از این که بهنام پرولتاریایی که وجود ندارد، دیکتاتوری پرولتاریا اعمال میکنید بهشما تبریک میگویم».
اما امروزه ما میتوانیم بهتر از آن دوره درباره مسائل داوری کنیم و بگوییم که این امر پدیدهای ادواری (و نه ساختاری) بود. بلافاصله پس از اِعمال سیاست اقتصادی نوینْ صنعت بهراه افتاد و شمار کارگران بالا رفت. بنابراین، نمیتوان از بیطبقه شدن دائمی طبقه کارگر سخن گفت. طبق تاریخ رسمی، طبقه کارگر در سال 1926 بهسطح عددی سال 1917 رسید و از آن نیز فراتر رفت. طبق نظر اپوزیسیونْ تعداد پرولتاریا در حقیقت خیلی زودتر بهاین حد رسیده بود. با وجود این، رقم دقیق مشخص نیست. آنچه اهمیت اساسی دارد، این است که گرایشِ غالبْ مشخصاً درجهت بازسازی مجدد و رشد نیروهای مولد بود. از سال 1922 مسئله کلیدی در رابطه با رشد کمی و کیفی طبقه کارگر روسیه، عبارت از این بود که آیا اقدامات سیاسی مشخص رهبری بلشویک، استراتژی میانمدت و درازمدت آن پیرامون مسئله اعمال قدرت، جلوی خودفعالیتی طبقه کارگر را میگیرد یا آن را گسترش میدهد؟
امروزه جواب این پرسش روشن بهنظر میرسد. از سال 1920 تا 1921 استراتژی رهبری بلشویکی پیش از آن که خودفعالیتی طبقه کارگر را رشد دهد، جلوی آن را گرفت.
از این هم بدتر: سرهمبندی تئوری بیپایه «جانشینگرایی»، (یعنی: سلطهی حزبی بهجای قدرت کارگری) در سال 1920 تا 1921 بهاین کژراهه شتاب بخشید. این امر بهویژه درباره اقدامات عملی صادق است: ممنوعیت فعالیت همهی احزاب غیر از حزب کمونیست روسیه و منع فراکسیونهای درون حزب. تروتسکی در آخرین سالهای زندگیاش نسبت بهاین دوره انتقادازخودِ روشنی بهعمل آورده است:
«ممنوعیت احزاب مخالف بهمنع فعالیت فراکسیونی انجامید. منع فراکسیون بهمنع نظریات مخالف رهبری خطاپذیر منجر شد. سلطه پلیسی و بیمنازع حزب باعث مصونیت دستگاه اداری شد و آن را تا استبداد و فساد بیکران پیش بُرد».
تروتسکی در اتخاذ این تصمیمات (مانند کل رهبری حزب کمونیست روسیه) شریک بود و سالهای سال از آن دفاع کرد. نکتهی قابل تاسف این است که این تدابیر پس از پایان جنگ داخلی اتخاذ شدند. و از همه بدتر، توجیه تئوریک «اصل جانشینگرایی» بود. هرچند که در این مورد تروتسکی بهاندازه لنین تند نرفت و از بیطبقه شدن کارگران و ناتوانی درازمدت آنها در اِعمال قدرت سخن نگفت، ولی بهطور وحشتناکتری بهتوجیه نظری «جانشین گرایی» پرداخت. تروتسکی در خطابیهاش بهکنگره دوم کمینترن در سال 1920 گفت:
«امروز از دولت لهستان پیشنهادی مبنیبر عقد صلح دریافت داشتهایم. چه کسی درباره این مسایل تصمیم میگیرد؟ ما شورای کمیساریای خلق را داریم، اما کار آنها هم باید زیر کنترل باشد. اما کنترل از جانب کدام مرجع؟ کنترل طبقه کارگر بهمثابه یک تودهی بیشکل و شمایل؟ نه. کمیتهی مرکزی حزب فراخوانده شد تا راجع بهاین مسئله بحث و تصمیمگیری کند و بهآن جواب مقتضی بدهد. وقتی ما در حال جنگ هستیم و باید دستههای تازهای اعزام کنیم و بهترین نیروها را گردآوریم، بهکجا مراجعه میکنیم؟ به حزب. آنگاه کمیتهی مرکزی بهکمیتههای محلی رهنمود میدهد تا کمونیستها را بهجبههی جنگ اعزام دارند. همین شیوه را در مسائل دیگر نیز بهکار میبندیم: در کشاورزی، در تدارکات و در همهی عرصههای دیگر».
تروتسکی حتا بدتر از این در حمله به«اپوزیسیون کارگری» در دهمین کنگرهی حزبی اینطور بحث کرد:
«"اپوزیسیون کارگری" با شعارهای خطرناکی بهمیدان آمده است، از اصول دموکراتیک بت ساخته و حق کارگران بهانتخاب نمایندگان را فراسرِ حزب قرار داده است، آنگونه که حزب نمیبایست دیکتاتوری خود را اعمال کند. حتا اگر آن دیکتاتوری موقتاً با دموکراسی کارگری درگیری داشته باشد».
تروتسکی بههمان طریق از حق موقت حکومت کارگری، «اسپارتای پرولتری»، بهمنظور سربازگیری و میلیتاریزه کردن کار بهمثابه ابزار اعمال انضباط کاری، پشتیبانی کرد.
اما این نظرات نادرست او تنها تأثیر جانبی بر پیشنهادات او در بحث اتحادیههای کارگری داشت. همینطور هم فتح سرکوبگرانهی گرجستان را که مسئول مستقیم آن استالین بود، نمیتوان بهابتکار تروتسکی یا انحراف «جانشینگرایی» موقت او نسبت داد.
با تمام این احوال، این حقیقت دارد که در اظهارات تروتسکی طی سالهای 1920 تا 1921 و همینطور در کتاب «تروریسم و کمونیسم» (بدترین اثر تروتسکی) جایگزینی حزب بهجای طبقه و جایگزینی حزب با رهبری حزبی تا آخرین مدارج آن توجیه شده است. لنین در این مورد اخیر حتا از یک «الیگارشی» صحبت میکند، بدون این که بهپیامدهای سیاسی و بهویژه اجتماعی آن کمترین توجهی داشته باشد.
در نظرات تروتسکی دیگر از کارکرد مستقل شوراها، از جدایی حزب و دولت هیچ سخنی در میان نیست. در پارهای محافل محافظهکار و جزماندیش درون احزاب کمونیستی رویدادهای سال 1989 تا 1990 را تأییدی بر درستی نظریه جانشینگرایی دانستهاند. آیا نظرات «انضباط شکنانه» در درون حزب بهناگزیر اختلافات سیاسی در میان تودههای مردم را درپی نداشت که سرانجام «دیکاتوری پرولتاریا» را برهم زد؟ آیا پلورآلیسم سیاسی و انتخابات آزاد آب بهآسیاب نیروهای ضدسوسیالیست نریخت و بهسرنگونی قدرت کارگران و دهقانان و احیای سرمایهداری منتهی نشد؟ آیا تاریخ ثابت نکرده است که تنها یک حزب کمونیست یکپارچه میتواند قدرت کارگران و دهقانان را حفظ کند و بدینمنظور از دستگاه دولتی پیگرانه استفاده کند و خودفعالیتی طبقه کارگر آن را منحرف نکند، آن هم طبقه کارگری که بهلحاظ سیاسی ناپخته است و مستعد آلت دست قرار گرفتن توسط نیروهای ضدانقلابی است؟
اما این درسی نیست که میبایست از فروپاشی دیکتاتوریهای بوروکراتیک آموخت. این فروپاشی اجتنابناپذیر بود.
رویدادهای سال 1989 تا 1990 در اروپای شرقی و بحران عمیق در چین نشان دادند که در درازمدت برنشسته کردن برنامهی ساختمان سوسیالیسمْ بدون پشتیبانی، همکاری و خودفعالیتی طبقه کارگر امری غیرممکن است . شورش مردمِ آلت دست قرار گرفته، دیر یا زود اجتنابناپذیر است. پاسخ بهچنین وضعیتی از طریق سرکوب نه تنها مغایر با پرنسیبهای سوسیالیستی است، بلکه غیرانسانی نیز هست.
چنین پاسخی همانگونه که نمونههای آلبانی و رومانی نشان داد، کارآ نخواهد بود. این پاسخ، تودهها را صرفاً بهدامن سیاستمداران بورژوا میافکند. استالینیسم بدیلی برای گرایشاتی که خواهان احیای نظم پیشیناند، نیست، بلکه فقط بهبحرانهای رشدیابنده و انفجارات اجتماعی منجر میشود، نظامهایی از این دستْ آیندهای ندارند.
دموکراسی درون تشکیلاتی بهمثابه پلی بهدموکراسی شوراها
تروتسکی که در سالهای 1921 تا 1923 روند رشد بوروکراسی را حتا بهلحاظ نظری توجیه کرده بود، از سال 1923 بهبازشناختن خطرهای آن آغاز نمود. او دیرتر از لنین، اما پیگیرتر از او بهمبارزه با این آفت برخاست. آن هم در جبههای که گمان میرفت میتواند این نبرد را بهپیروزی برساند؛ در داخل خود حزب، مبارزه در راه دموکراسی درون حزبی برای «اپوزیسیون چپ» پلی ضروری برای گذر بهمبارزه برای دموکراسی شورایی بود. تروتسکی و طرفدارانش هنوز از این که بهطور همزمان بهکارگران در داخل و خارج از حزب مراجعه کنند، ابا داشتند. آنها بیتردید هنوز نمیخواستند که از بالای سر رهبری حزب با کارگران بیرون حزب تماس بگیرند؛ [اما] بعدها این مرحله را پشت سر گذاشتند.
رفتار آنها از یک برخورد «سانتریستی» ناشی نمیشد، بلکه از برآورد بدبینانه از سطح خودفعالیتی طبقه کارگر روس ریشه میگرفت؛ و با این برداشت همراه بود که انقلاب روسیه وارد یک مرحلهی قهقهرایی تاریخی شده است. در چنین شرایطی تلاش برای احیای دموکراسی کارگری (یا دموکراسی شورایی) باید از خودِ حزب آغاز میشد. تنها حزب قادر بود که شرایط احیای تدریجی دموکراسی شورایی را فراهم سازد.
در آغاز بهنظر میرسید که تدابیر تروتسکی در این عرصه که از مبارزه «منشور 46 نفره» (یعنی: اولین دورهی اپوزیسیون چپ) الهام گرفته بود، با موفقیت قرین باشد. هئیت سیاسی بهپیشنهادهای او رأی مثبت داد. اما همهچیز روی کاغذ باقی ماند؛ و در عمل دستگاه حزبی که پیرامون استالین گرد آمده بود، کارزار تمامعیاری بهراه انداخت تا صدای مخالفین را خفه کند، بحث و گفتگو را مانع شود، بهتفکر مستقل عقاید کادرها لگام بزند، دنبالهرَوی و [بالاخره] فرمانبری را در زیر لوای «سانترالیسم دموکراتیک» رواج دهد. همهی اعضای دفتر سیاسی از زینویف و کامنوف گرفته تا بوخارین، ریکوف و تومسکی از این مصوبات پشتیبانی کردند. این نشانهی گسستی کامل با سنتهای جنبش بلشویکی و حزب کمونیست روسیه بود که برخلاف همه دعاوی استالینیستها و مخالفین دروغپرداز لنین، پانزده سال تمام همواره بر بحث و گفتگوهای باز و آزاد و نبرد عقاید تأکید داشت.
این گذری بود از سانترالیسم دموکراتیک بهسانتراالیسم بوروکراتیک. برای برچیدن دموکراسی درون حزبی، از نظر تشکیلاتی بدینترتیب عمل میشد که کارمندان حزبی را بهجای انتخاب آنها توسط اعضا، از بالا برمیگماشتند. پیامد جامعهشناختی این روند عبارت بود از رشد بیدر و پیکر دستگاه اداری، تعداد کارمندان حزبی که پس از انقلاب بههزار نفر هم نمیرسید، در سال 1922 ده برابر و بهزودی هزار برابر شد. دستگاه بوروکراسی شوروی از طبقه کارگر جدایی گرفت و بهتدریج بهیک قشر ممتاز و انگل اجتماعی در درون جامعه شوروی تبدیل شد.
«منشور 46 نفره» این روند انحرافی را در اکتبر 1923 با بصیرت ویژهای توصیف نموده است. سخن آنها طنینی پیشگویانه دارد و همان حرفی است که بسیاری با 65 سال تأخیر تکرار میکنند:
«ما در زیر ردای یکپارچگی رسمی، در واقع با جماعت برگزیدهای سروکار داریم که خود را با سلیقهی یک جمع کوچک انطباق دادهاند و با شیوهی عملیای طرف هستیم که از سوی همین جمع هدایت میگردد... با وجود چنین اِعمال نظرهای کوتهفکرانهای در رهبریْ حزبْ دیگر نمیتواند بهسان یک جمع زنده و خلاق در خدمت واقعیتی باشد که با هزار رشته بهآن پیوند خورده است. در عوض ما شاهد هستیم که حزب هرچه بیشتر و عیانتر بهدستهای از رهبران و انبوهی نوکر تقسیم میگردد: کارمندان حرفهای حزب که از بالا برگماشته میگردند و سایر تودهی حزبی که در زندگی روزمره هیچ نقشی ندارد. این واقعیتی است که همهی اعضای حزب با آن آشنا هستند. اعضایی که با دستورهای کمیتهی مرکزی یا حتا کمیتههای حکومتی مخالف هستند و آنها را نمیپذیرند، یا افرادی که از مشاهدهی کاستیها و خطاها و نارساییها ناراضی هستند، از طرح این مسائل در گردهمآییهای حزبی وحشت دارند. از این هم بیشتر، درباره این مسائل حتا با نزدیکان خود نیز، اگر از محکم بودن دهان آنها مطمئن نباشند، صحبت نمیکنند.
بحث آزاد در داخل حزب عملاً از میان رفته است. صدای اعضای حزب بهگوش نمیرسد. امروز کمیتهی دولتی و کمیتهی مرکزی حزب کمونیست دیگر از جانب تودههای حزبی معرفی و انتخاب نمیشوند. برعکس، این مقامات رهبری حزب هستند که نمایندگان کنفرانسها و جلسات حزبی را انتخاب میکنند، و جلسات نیز بهطرز روزافزونی بهمجالس اعلام دستورات مقامات رهبری بدل گشته است.
رژیمی که در درون حزب شکل گرفته دیگر قابل تحمل نیست. این دستگاه قوهی ابتکار اعضای حزب را میفرساید و جای حزب را با یک دستگاه اداری [متشکل از] گماشتگان پرمیکند که در دوران عادی کارِ خود را پیش میبرد، اما در دوران بحرانی لاجرم لنگ خواهد ماند».
آیا در چنین اوضاع و احوالی تلاش تروتسکی و اپوزیسیون چپ برای احیای دموکراسی در درون حزب یک خیالبافی بود؟ اما [چنین بهنظر میرسد که بهواسطه فرسودگی روحیه انقلابی در داخل و عدم گسترش جهانیِ انقلاب] این کوشش نیز که توده کارگران سرخورده و منفعل شده (که بههرحال از اپوزیسیون پشتیبانی میکردند) دوباره بهصحنه فعالیت سیاسی برگردند، نمیتوانست حاصلی داشته باشد.
امروزه طبق اسنادی که بهتازگی از آرشیو اتحاد شوروی منتشر شده است، میدانیم که اپوزیسیون چپ در آغاز نه تنها در کمیتهی مرکزی حزب، بلکه در کل شاخه حزبی مسکو دارای اکثریت بود. این نتیجهی یک نظرخواهی است که استالین و دارودستهاش آشکارا آن را دستکاری کرده بودند. از نظر تاریخی این فراخوانی بود بهوجدان، سنت و سرشت کادرهای رهبری بلشویکی و بهحساسیت سیاسی و درک تئوریک آنها. این تلاش بهشکست انجامید. تراژدی این ناکامی دراینجاست که همهی این کادرها دیر یا زود بهوخامت اوضاع پیبردند، اما معمولاً چنان دیر که دیگر کار از کار گذشته بود و بهای آن را با جان خود پرداختند. طبقه کارگر روس، کارگران جهان و جامعهی شوروی برای این فاجعه بهای بسیار سنگینی پرداخت و جانهای بیشماری را قربانی نمود.
برآیند نهایی
تروتسکی مدت ده سال تمام (یعنی: از سال 1923 تا 1933) با مسئله ترمیدور شوروی (یعنی: مسئله ضدانقلاب سیاسی در اتحاد شوروی) دست و پنجه نرم کرد. او همگام با این پیکارْ تلاش داشت که رابطهی خودسازمانیابی طبقه با سازمان پیشگام را در پرتو تجارب حاصله از کژرَویهای بوروکراتیکِ اولین دولت کارگری بهطور تئوریک مطالعه کند. نه تنها این تجارب، بلکه با ظهور خطر فاشیسم در آلمان و با توجه بهتجربهی اعتصاب عمومی کارگران انگلیس در سال 1926، تروتسکی دربارهی مناسبات طبقه، اتحادیههای تودهای، شوراها و نیز احزاب کارگریْ بهنتایجی رسیده بود که در جریان رویدادهای تراژیک انقلاب اسپانیا در سال 1936 تا 1937 درستی آنها اثبات گردید. این نتایج را میتوان در تزهای زیر خلاصه کرد:
1- طبقه کارگر بهلحاظ اجتماعی و از نظر سطح آگاهی نیز همگون نیست. ناهمگونی این طبقه لاجرم این امکان را پدید میآورد که چندین جریان سیاسی و یا چند حزب بهوجود آید تا از جانب بخشهای گوناگون این طبقه مورد حمایت قرار گیرند.
2- طبقه کارگر برای نبرد روزانهی موفقیتآمیز و برای دستیابی بهاهداف اقتصادی بهآماجهای فوری سیاسی (مثلاً در برابر فاشیسم) نیاز دارد که مشروط بهدرجه بالایی از وحدت عمل طبقاتی است. از اینرو، وجود سازمانهایی ضرورت دارد که کارگران را با همهی عقاید سیاسی و تعلقات تشکیلاتی گوناگون دربربگیرند و بهمثابه جبههی [طبقاتیِ] واحدی از همهی جریانها و احزاب عمل کنند. اتحادیههای تودهای و شوراها نمونههای چنین سازمانهایی هستند. در انقلاب اسپانیا کمیتههای رزمندگان مسلح (بهویژه در کاتالونی) چنین نقشی را بهعهده داشتند.
3- چنانچه برخی از سازمانهای تودهای (در جوامع بورژوایی) در درازمدت بهطور کامل توسط دستگاههایی رهبری میشوند که تا درجه بالایی در حکومت بوروژایی ادغام میشوند، این بهمعنای آن نیست که آنها صرفاً تشکلهای جهتدهنده و کنترلکنندهی طبقه کارگراند. این سازمانهای تودهای خصوصیتی تعارضآمیز دارند و دستِکم تا حدودی ابزار بالقوه رهایی و خودفعالیتی طبقه کارگر بهحساب میآیند. آنها «نطفهی دموکراسی کارگری در چارچوب دموکراسی بورژواییاند».
4- حزب انقلابی با سایر احزاب کارگری اساساً از این جهت متفاوت است که در برنامه، استراتژی و عمل خود از منافع مستقیم و تاریخی طبقه کارگر بهطور نامحدود دفاع میکند و هدف آن برانداختن دولت بورژوایی، [الغای] شیوهی تولید سرمایهداری و بنای یک جامعهی بیطبقهی سوسیالیستی است. فرمولبندی کلاسیک این تمایز قبلاً در «مانیفست کمونیست» مارکس و انگلس آمده و هنوز هم بهاعتبار خود باقی است:
«کمونیستها در مقیاس سایر احزاب طبقه کارگر، حزب جداگانهای تشکیل نمیدهند. آنان منافعی جدا و جداگانه از منافع کل پرولتاریا ندارند. آنها اصول جزمی از خود بهوجود نمیآورند تا بهوسیله آن جنبش پرولتاریا را شکل داده و قالبگیری کنند. تنها دو نکته زیر کمونیستها را از سایر احزاب طبقه کارگر متمایز میکند:
الف) کمونیستها در مبارزات ملی پرولتاریای کشورهای مختلف، منافع مشترک کلیت پرولتاریا را، صرفنظر از ملیت آنها، متذکر میشوند و در رأس امور قرار میدهند.
ب) در مراحل گوناگونی که مبارزهی طبقه کارگر علیه بورژوایی در طول رشد خود، باید از آن بگذارد، کمونیستها همیشه و در همهجا از منافع جنبش بهطورکلی جانبداری میکنند، بههمین دلیل کمونیستها از یکسو، در عمل پیشرفتهترین و مصممترین بخش احزاب طبقه کارگر هرکشور را تشکیل میدهند، و در واقع بخشی هستند که همهی آن دیگران را بهحرکت درمیآورند؛ و از سوی دیگر، یعنی از دیدگاه نظری، آنها نسبت بهتودهی عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که بهروشنی مسیر حرکت، شرایط و نتایج نهایی و کلی جنبش پرولتاریا را درک میکنند».
[بنابراین] بهمنظور دستیابی بهاین اهدافْ ضرورت دارد که اکثریت طبقه کارگر بهدرستیِ برنامه، استراتژی و خطوطِ سیاست جاری آنْ متقاعد شوند. این امر نه با شگردهای اداری، بلکه تنها با روشهای سیاسی انجامپذیر است؛ و از جمله منوط بهاجرای صحیح تاکتیک جبههی واحد کارگری است.
5- [امروزه] باید همان قوانین را، [گرچه] با تغییرات لازم و ضروری، در مورد ایجاد حکومت کارگری و اشکال اعمال قدرت سیاسی رعایت نمود (احتمالاً بهاستثنای موارد حساس بُروز جنگ داخلی). در این فراشدْ نقش رهبری حزب انقلابی نه با اقدامات اداری و نه با اعمال فشار بر بخشی از طبقه کارگر، بلکه از طریق جلب اعتماد سیاسی کارگران باید انجام بگیرد. این نقش همانگونه که در جمهوری دموکراتیک آلمان بهخوبی بیان شده بود، رهبریْ تنها با کاربرد اصل کارآیی در حوزهی سیاست قابل تحقق است. از این مفهوم چند نتیجه عملی حاصل میشود: جدایی کامل حزب و دولت؛ اِعمال مستقیم قدرت نه از سوی حزب پیشگام، بلکه از جانب ارگانهای دموکراتیک منتخب کارگران و زحمتکشان؛ یک نظام چند حزبی: «کارگران و دهقانان میبایستی آزاد باشند در درون شوراها بههرکس رأی بدهند».
6- دموکراسی سوسیالیستی. دموکراسی درونی اتحادیههای کارگری و دموکراسی درون حزبی (حق ایجاد گرایشات و جناحها) تأثیر متقابل بر یکدیگر دارند. اینها نه مفاهیم انتزاعی، بلکه پیششرطهای عملی مبارزهی مؤثر کارگران در راستای بنای صحیح سوسیالیسماند. بدون دموکراسی پرولتری، و بدون تشکیل جبههی واحد کارگری پیشبُرد مبارزهی پیروزمندِ کارگری در بهترین حالتْ مخاطرهآمیز و در بدترین حالتْ غیرممکن است.
با در نظر گرفتن این مسائل باید گفت که بدون دموکراسی اجرای یک برنامه اقتصادی سوسیالیستی با برنامهی [واقعا دموکراتیک] غیرممکن است.
از زمان تدوین این تزها در سالها 1930 تا 1936 در شرق و غرب هیچ تغییری روی نداده است که اعتبار آنها را باطل کند. برعکس، تحولات تاریخی بعدی ـهمـ در کشورهای سرمایهداری و ـهمـ در «کشورهای بهاصطلاح سوسیالیستی» مناسبت تاریخی و نظری آنها را بهطور کامل تأیید نموده است.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه