آینده مارکسیسم
شکگرایی مارکس و مارکسیسم لاهوتی و هیچگرایانه نیست، بلکه تردیدی سازنده و مثبت است که بهدستآوردهای علمی توجه دارد و آنها را بهرسمیت میشناسد؛ و افزون براین، تلاشِ دایمی برای گسترش این دستآوردها را میستاید. بنابراین، مارکسیسم بهعنوان علمِ جامعه، علم انقلاب و ابزار توضیح علمی روندهای عام تاریخی، تنها یک روش نیست، بلکه نتیجهی فعلی کاربُرد این روش در عرصهای از مسائل اساسی تاریخ بشر نیز ھست.
*******************************
نوشته: ارنست مندل
ترجمه رامین جوان
چند نکته بهجای مقدمه از مترجم:
1ـ مارکسیسم بهمثابهی دانش مبارزهی طبقاتی و درعینحال بهمثابهی دانشِ مبارزهی انقلابیِ پرولتاریا و علم انقلاب سوسیالیستی ،هستیِ اجتماعی را همانند واقعیتی حجمگونه و بههم پیوسته درنظر میگیرد که دارای سه بُعد لاینفک و متغییر است. این حقیقت را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهیم:
ازآنجاکه «گذشته» و «حال» و «آینده» ضمن درهمتنیدگی ذاتی، ماهیتاً از هم میگریزند؛ و ازآنجاکه گذشتهی فاقدِ ماهیتْ از نفیِ ماهیتی دیگر شکل میگیرد و در نفیِ قانونمند خویشْ «حال» را بهارمغان میآورد، و «حال» نیز در نفیِ ماهوی خود به«گذشتهای» تبدیل میشود که اینک «آیندهی» آن بهحساب میآید؛ از اینرو، مارکسیسم در ابعاد شاکلهی خود عبارت است از:
الف) بررسی روند تغییرات و مناسباتی که در نفیِ خویش، سکونِ حالِ حاضر را ماهیت بخشیدهاند؛
ب) بررسیِ مبارزاتی و انقلابیـارادنهمندانهی پتانسیل امکاناتِ تغییرطلبِ و ساختارشکن ماهیت فیالحال موجودْ در راستای ماهیتی دیگرگون و ذاتاً متکاملتر؛
پ) بررسی چشمانداز آیندهای که براساس حرکت گذشته بهحال، حرکت «حال» به«آینده» را بهطور عقلانی ترسیم میکند.
براساس همین حقیقت استکه ارنست مندل بهسادهترین و موجزترین بیان ممکن روبهکارگران و زحمتکشان میگوید: «مارکسیسم بهعنوان علمِ جامعه، علم انقلاب و ابزار توضیح علمی روندهای عام تاریخی، تنها یک روش نیست، بلکه نتیجهی فعلی کاربُرد این روش در عرصهای از مسائل اساسی تاریخ بشر نیز ھست». بهبیان دیگر، نقد و بررسی مادی تاریخ، متدولوژیِ دیالکتیتیـمارکسی و نقد بررسیهایِ مربوط بهاقتصاد سیاسی نه تنها از یکدیگر قابل تفکیک نیستند، بلکه حقیقت معنایی خودرا تنها هنگامی مییابند که در رابطه با کارگران و زحمتکشان جنبهی عملی، سازماندهنده و انقلابی نیز بهخود بگیرند. در نتیجه اگر مارکسیسم دانشگاهی، آکادمیک و شرعیـدولتی زمینه یا پشتوانهی پراتیک و سازماندهندهای نداشته باشد ـخواسته یا ناخواستهـ ضمن حفظ پوستهی مارکسیسم، عملاً برعلیه آن حرکت میکند.
2ـ گرچه امروزه روز جریان عمدهی ژورنالیسم و اغلب ژورنالیستها بهمزدوانِ تمامعیار بورژوازی تبدیل شدهاند، و با استفاده از بلندگوهای هرچه قویترشوندهی مدیاییْ درگیرِ تبلیغات ضدکمونیستی هستند، و بهطور وسیعی تبلیغ میکنند که استالینیسم همان مارکسیسم است[!]، و از طرف دیگر نیز استالینیستهای پنهان در پسِ عنوان مارکسیسم بهاین بهانه که بررسی و افشای استالینیسم بهزیان مارکسیسم تمام میشود[!]، بهطور حیلهگرانهای استالینیسم را از زیر ضربات نقد و بررسی انقلابی کنار میکشند تا با استفاده از روشها و سیاستورزیهای راستکیش استالینیستی یکبار (دیگر آشکار یا پنهان) در خدمت بورژوازی قرار بگیرند؛ اما حقیقت این استکه بهویژه در شرایط کنونیْ تبلیغ و ترویج سوسیالیسمِ مارکسیستی ـاگرـ از نقد و بررسی استالینیسم تهی باشد، (خواسته یا ناخواسته) استالینیستی، ضدمارکسیستی و آنتیپرولتاریایی خواهد بود. بنابراین، یکی از وظایف مبرم سوسیالیسم انقلابیـپرولتاریایی دفاع و نقد و بررسی انقلاب اکتبر، علل شکست آن و عروج ضدانقلاب بوروکراتیک استالینیستی است. وظیفهای که برخلاف ظاهر سادهی آن بسیار پیچیده و خونین نیز بوده و زینپس نیز چنین خواهد بود. مندل همین وظیفه را با استفاده از استعارههای حقیقی تاریخ چنین بیان میکند: «جریان سیاسیای که من بهآن تعلق دارم، بیش از شصت سال است که این مبارزه را پیش میبرد. بیهوده نبود که استالین آن را دشمن اصلی خود میشمرد و عملاً طرفداران آن را تا آخرین نفر نابود کرد. اینک که استالینیسم فروپاشیده است، جنایات استالین و استالینیستها را بهدوش مارکس و مارکسیستها انداختن بههمان اندازه پوچ و نابخردانه است که فرضاً پس از آغاز رفرمهای مذهبی عصر جدید، مصنفین «اوراد کوهستانی»[1] یا از آن مسخرهتر آلبی ژواها[2] یا توماس مونتسر[3] را برای جنایات انگیزاسیون و جادوگرسوزیهای قرون وسطی مسؤل بهشماریم».
3ـ نقد استالینیسم فراتر از لزومِ بررسی و بیان نظری آنچه در گذشته و بهویژه در شوروی سابق بهجنبش کارگری و کمونیستی تحمیل شده است؛ اما کنشی اساساً پراتیکی است. بهبیان روشنتر: باید (یعنی: ضروری استکه) بهدنبال راهکارهایی باشیم که تضمینکننده عدم بازگشتِ استالینیسم و استالینیستها باشد! آیا بهراستی چنین تضمینهایی وجود دارد و میتوان در راستای آنْ گامهای عملی نیز برداشت؟ بهباور من (و چهبسا رفقای دیگر نیز) سوسیالیسم مارکسی بهمعنای خودفعالیتی و سازمانیابی خودپویا در راستای جنبش خودرهایی کارگران و زحمتکشان (که عملاً چیزی جز استقلال رهاییبخش دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نیست)، بیشترین تضمین را در مقابله با خطر بازگشت «فاجعههای تاریخی استالینیسم و مائوئیسم و رفرمیسم» دارا میباشد.
مندل همین مفهوم را در بعدی وسیعتر، امروزی و پراتیک چنین بیان میکند: «از فاجعههای تاریخی استالینیسم و مائوئیسم و رفرمیسم درس مهمی که میتوان گرفت این است که هرتلاشی که بخواهد مردم را علیرغم میلشان خوشبخت کند، محکوم بهشکست است. تکرار کنیم: تنها تلاش دولتهای مستبد بوروکراتیک محکوم بهشکست نیست، بلکه «ابتکارات اقتصادی» و «اقدامات استبداد بازار» نیز که چیزی جز سلطهی حسابهای بانکی و گاوصندوقها نیستند، بیهودهاند و محکوم بهشکست هستند».
*****
آینده مارکسیسم
1
نقشی که مارکسیسم در آینده بهعهده خواهد داشت، همان نقشیاست که در گذشته و حال ایفا کرده است: مهمترین روندهای تکاملی جهان واقعیت را توضیح خواهد داد تا فراشد رهایی بشر را تسهیل کند؛ و بهپیریزی یک دنیای بهتر یاری برساند.
نخستین تز اساسی من در این نوشته این است که از همان آغاز در مارکسیسم دو عنصر جداگانهوجود داشته است که همواره ازهم مستقل بودهاند؛ هرچند که باهم پیوند دیالکتیکی نیز داشتهاند: یکی عنصر علمی و دیگر عنصر اخلاقیـسیاسی. این دو عنصر اجزای جداگانهای هستند، زیرا هریک از آنها از منطق [یعنی: سازوکار] درونی خاص خود پیروی میکند و قوانین خود را دارند.
علم بر مدار قوانین خود میچرخد. مارکس بیزاری خود را نسبت بهدانشمندانی که نتایج تحقیقات علمی را بهخاطر اهداف معینی از قبیل یاری رساندن بهاحزاب پرولتری تحریف میکنند، ابراز داشته است. دانستههای [بشری] تنها وقتی میتواند یاری برسانند که عمیقاً علمی باشند، یعنی واقعیت را بهدقیقترین شکلی فراگیرند و بهبهترین صورت توضیح دهند. یک حزب انقلابی کارگری هم تنها بدینگونه است که از دانستههایش بهره میگیرد. از آنجا که شناخت علمی همواره گذراست و در بسیاری از موارد پیوسته با فاکتها و فرضیات عملی مورد تردید قرار میگیرد، مارکس و مارکسیسم جزمگرایی را يکسره نفی میکنند. از این دیدگاه (یعنی: از دیدگاهی که جزمگرایی را نفی میکند) حقایق ابدی، پاپها، دبیرکلها، کمیتههای مرکزی و یا احزاب خطاناپذیر وجود ندارند. بیهوده نبود که مارکس هنگام پُر کردن یک پرسشنامه، در برابر سؤالی که بهضربالمثل دلخواه او مربوط میشد، بهلاتین پاسخ داد: درهمه چیز تردید کن! چنین برخوردی از یک روحیه واقعاً علمی حکایت دارد. اما همانطور که ما جزمگرایی «حقایق ابدی» را میشناسیم، جزم گرایی شک و تردید مطلق هم وجود دارد، که هردو غیرعلمیاند.
نگرهی علمی در اعتبار هرگونه شناختی تردید نمیکند، بلکه تنها مطلق بودن آن را نمیپذیرد. شناختها و کارپایههای علمی تا وقتی نادرست بودن خودرا بهطور آشکارنشان ندادهاند، اعتبار خود را (هرچند بهصورت نسبی) حفظ میکنند!
امروزه هیچ پزشک خردمندی واکسن وبا را کنار نمیگذارد، تنها بهاین خاطر که واقعاً احتمال دارد که ده سال دیگر واکسن بهتری تولید گردد و یا حتی ثابت شود که با واکسن فعلی عوارضی بدتر از بیماری وبا همراه است.
بدینترتیب، شکگرایی مارکس و مارکسیسم لاهوتی و هیچگرایانه نیست، بلکه تردیدی سازنده و مثبت است که بهدستآوردهای علمی توجه دارد و آنها را بهرسمیت میشناسد؛ و افزون براین، تلاشِ دایمی برای گسترش این دستآوردها را میستاید.
بنابراین، مارکسیسم بهعنوان علمِ جامعه، علم انقلاب و ابزار توضیح علمی روندهای عام تاریخی، تنها یک روش نیست، بلکه نتیجهی فعلی کاربُرد این روش در عرصهای از مسائل اساسی تاریخ بشر نیز ھست. آرای مارکسیسمْ تاکنون همچنان اعتبار خود را پیرامون بسیاری ازمسایل بنیادین حفظ کردهاند: ناهمسانی جامعه و دولت؛ محدودیت زمانی اعتبار کل قوانین اقتصادی؛ گذرا بودن همهی شکلبندی های اقتصادی؛ توضیح منشاءِ دولت و تقسیم طبقاتی جامعه بهعنوان پیامد سلب مالکیت جمعی از مازاد تولید اجتماعی؛ تصرف کارکردهای اداری معینی که پیش از این توسط کل جامعه انجام میگرفت؛ توضیح بنیادین نبردهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک که در آخرین تحلیل توسط منافع مادی مبارزات طبقاتی یا منازعات میان اردوهای مهم طبقاتی (کار و سرمایه) شکل میگیرند؛ تبیین قوانین درونی شیوههای توليدى مهمی که درپس هم میآیند و هریک مناسبات توليدى خود را دارند، و در درجه اول شیوهی تولید سرمایهداری که بهتضاد بنیادین میان کارمزدی و سرمایه متکی است؛ و استقلال نسبی «عوامل تاریخی ذهنی» (بدینمعنی که انسانها خود تاریخ را میسازند، اما نه بهدلخواه خود) ـبهعبارت دیگرـ سرنوشت آنها از سیر عینی و دیالکتیکی پیروی میکند و نه تقدیری مکانیکی-اقتصادی؛ [و بالاخره اینکه] در پایان هر بحران اجتماعی-تاریخی بزرگْ نه فقط یک، بلکه دو یا سه امکان [و احتمال] اجتماعی وجود دارد.
اما مارکسیسم تنها علم هم نیست، بلکه علاوه بر آن نماینده اجرایی، پشتیبان و یاور آرمانهای رهاییبخش روشنگری است که تضادهای درونی آن را برطرف میکند. مارکس از ضرورت مبارزه با انواع شرایط اجتماعی که در آنها انسان موجودی خفقانزده، استثمار گشته، تحقیر شده و از خودبیگانه است، صریحاً بهعنوان یک «فرمان» اصولی یاد میکند. تکرار میکنیم: هرگونه شرایط ناروای اجتماعی، و نه فقط نیمهفئودالی یا سرمایهداری! بنابراین، برای مارکسیستهایی که بهپیروی از مارکس میاندیشیدند و عمل میکردند، امری بدیهی بود که با شرایط بیگانهساز و غیرانسانی در اتحاد شوروی، اروپای شرقی و جمهوری خلق چین نیز پیکار کنند.
جریان سیاسیای که من بهآن تعلق دارم، بیش از شصت سال است که این مبارزه را پیش میبرد. بیهوده نبود که استالین آن را دشمن اصلی خود میشمرد و عملاً طرفداران آن را تا آخرین نفر نابود کرد. اینک که استالینیسم فروپاشیده است، جنایات استالین و استالینیستها را بهدوش مارکس و مارکسیستها انداختن بههمان اندازه پوچ و نابخردانه است که فرضاً پس از آغاز رفرمهای مذهبی عصر جدید، مصنفین «اوراد کوهستانی»[1] یا از آن مسخرهتر آلبی ژواها[2] یا توماس مونتسر[3] را برای جنایات انگیزاسیون و جادوگرسوزیهای قرون وسطی مسؤل بهشماریم.
تعهد اخلاقی-سیاسی مارکسیسم را بایستی بهکلی از اجزای علمی آن جدا کرد. مارکسیستها با استثمار، استبداد، خشونت و زورگویی و انبوه بیعدالتیها تنها بدینخاطر مبارزه نمیکنند که مثلاً این مبارزه بهتکامل نیروهای مولده یا پیشرفت تاریخ یا نبرد طبقاتی پرولتاریا یاری میرساند. آنها قطعاً با پدیدههایی که برشمردیم تنها بهاین دلیل و تا آن حد مبارزه نمیکنند که بهطور علمی ثابت شده باشد که مبارزه آنها بهپیروزی سوسیالیسم خواهد انجامید. آنها با استثمار، استبداد، نابرابری و ازخودبیگانگی بهعنوان پدیدههایی ناروا و غیرانسانی مبارزه میکنند. این مبنای اصلی انگیزهی مبارزاتی آنهاست. آنچه دانش دربارهی احتمال پیروزی یا محدودیتهای این مبارزه میگوید، دراین تعهد اخلاقیـسیاسی تنها یک عنصر فرعی است.
حتی اگر علم بگوید که این مبارزه بهاین زودیها هیچ شانس موفقیتی ندارد، باز برعهدهی انسانهای نیک آرمان خواه و شورشی است که تازیانه را از دست بردهداری کهبردگان را شلاق میزند، بیرون بکشند؛ یا بهقیام علیه جلادان نازی در محلات یهودینشین یاری برسانند. صرفنظر از شناختها یا پیشبینیهای علمی، مقاومت در برابر شرایط غیرانسانی یک وظیفه اخلاقی است. مارکس در سال ۱۸۹۷ نوشت: «اگر انسان گاومیش باشد طبعاً میتواند بهرنجهای بشری پشت کند و هوای پوست خودش را داشته باشد».
فرق یک گاومیش با یک انسان شایسته متعهد و انقلابی در همین جاست. بدینخاطر مارکس و انگلس شورشیان جوامع ماقبل سرمایهداری را میستایند، هرچند بهخوبی میدانند که این انقلابیون در آن شرایط نمیتوانستند بهاهداف رادیکال خود دست یابند.
دقیقاً همین آمیزش رسالت روشنگرانهی علمی با تعهد اخلاقی-سیاسی است که بهمارکسیسم چنین جاذبه بیمانندی بخشیده است: دیروز، امروز و فردا. در این آموزش میان عقل و احساس، ذهن و قلب، فردیتِ انتقادی و همبستگی با همنوعان، میان غریزه ذاتی و وجدان پیوندی وجود دارد که با درونمایه سرشت [نوع] بشر همساز است.
از اینرو، ژرفبینترین اذهان و گشادهترین قلبهای نسلهای پیاپی، انسانهای روشنبین و پاکباخته همواره از مارکسیسم الهام خواهند گرفت.
2
سوءِتفاهم بزرگی است اگر تصور شود که مارکسیسم برپایه یک مبداً سست و یکجانبه و خوشبینانه شکل گرفته و از ارزیابی درست سرشت [نوع] بشر ناتوان است: آئینی که فرارسیدن رستاخیز انقلاب را وعده میدهد؛ یک مذهب دنیوی با آرزوی وحدت دوبارهی انسان و طبیعت، فرد و جامعه! واقعیت امر، درست برخلاف این برداشت است.
مارکسیسم برپایه ارزیابی واقعبینانه انسان بهعنوان یک موجود پرتضاد استوار است: تضاد بههمان معنی که در تعبیر ارسطویی حیوان سیاسی یا از آن دقیقتر حیوان اجتماعی بهبیان آمده است. روانشناسی معاصر، و قبل از همه فروید، این ویژگی دوگانه سرشت بشری را کاملاً تأیید کرده است. این عنصر است که فردپرستی و جمعگرایی، خودپرستی و نوعدوستی انسان را رقم میزند. نیروهای سازنده و مخرب، غرایز پست و فضایل اخلاقی، وحشیگری و مهربانی، عقل و جنون دراین خمیره بههم آمیختهاند.
آنچه برداشت مارکس از انسان را از بدبینی لیبرالی-محافظهکارانه جدا میکند، اعتقاد سادهدلانهاش به«نیکی بشر» نیست، بلکه در مشاهدهی دقیقتر تنوع امکانات انسانی است، و این امکان که بتوان نیروهای سازنده را در برابر عناصر زیانمند تقويت کرد. این ارزیابی از یک پایگاه مادی برخوردار است: هگل و مارکس برآنند که حیوان سیاسی تنها در پرتو کار جمعی قادر بهادامهی حیات است. انسانشناسی معاصر مؤید این نگره است. اما کار اجتماعی بدون ارتباط اجتماعی و حداقلی از همبستگی اجتماعی غیرممکن است. انکار این واقعیت که جامعه برپایه همبستگی سازندهی همگان شکل گرفته، و پافشاری براین که «انسان یک خودپرست مطلق است» بهمعنای نفی یکی از جوانب طبیعت انسانی است.
اهمیت تاریخی سوسیالیسم (که در مارکسیسم بهآشکارترین شکلی تجلی مییابد) در این است که تلاش میکند شرایطی بیافریند که در آن گرایشهای سازنده انسانها بیش از تمایلات مخربشان، و نیروهای خِرَد بهتر از عناصر غیرعقلانی رشد کنند. مارکسیستها دعوی بیشتری ندارند، اما آنچه آنها میطلباند اهمیت حیاتی دارد.
امروزه تواناییهای مخرب انسانها ابعاد غولآسایی پیدا کرده است. تنها کافی است بهتولید جنگ افزارها، نابودی محیط زیست، به 16 میلیون کودکی که هرساله در جهان سوم از گرسنگی یا بهخاطر بیماریهای درمانپذیر میمیرند، بهخطرات یک قحطی فراگیر، مواد غذایی مسموم، اعتیاد و وحشیگری آشویتس و هیروشیما بیندیشیم. بشریت دیگر نمیتواند اجازه دهد که نیروهای مخرب و سازنده تمایلات غیرعقلانی (که همواره ظاهری عقلانی دارند) در کنار گرایشهای خردمندانه بهخودی خود رشد کنند. اگر بشریت در خلال چند دههی آینده نتواند چنان شرایط اجتماعی مناسبی پدید آورد که رشد نیروهای مخرب، خودپرستی کوتهبینانه و «نبرد همه علیه همه» را متوقف سازد، پس باید نابودی نوع بشر را حتمی دانست.
پیام اصلی مارکسیسم چنین است: در جامعهای که بر رقابت فردی و ثروت اندوزى متکیاستو منافع شخصی بهخدمت تولید گازهای سمی درآمده است، نمیتوان تواناییهای ویرانگر انسانها را مهار نمود. ضرورت دارد که ساختار اجتماعیـاقتصادی دگرگون شود و برپایه ارزشهای نوینِ مبتنیبر همیاری و همبستگی قوام گیرد. برای تحقق این امر باید مناسبات تولیدی و ارتباطهای تازهای بهوجود آید که این ارزشهای اساسی را تعالی بخشد. (این امر یعنی مبارزه برای جامعهی جهانی سوسياليستی) برای بشریت بهمعنای واقعی واژه بسیار اساسی است و شکست استالینیسم در این واقعیت کمترین تغییری نداده است.
آیا در این بینش انسانی (یعنی: در مارکسیسم)، صرفنظر از رستگاری لاهوتی، آیا نوعی خودخواهی روشنفکرانه وجود ندارد که برآن است که انسانها را برخلاف میل خودشان بهسعادت برساند؟ بههیچوجه !
آنچه سوسیالیسمِ مارکسیستی را آشکارا از انواع ایدههای سوسیالیستی پیشین تمایز میبخشد، انکار دعوی قیمومیت در مبارزه رهاییبخش است. این گرایش که در اندیشه افلاطون ریشه دارد، توسط استالینیسم، مائوئیسم و سوسیال دمکراسی بهجنبش کارگری راه یافته است.
در تزهای مارکس دربارهی فوئرباخ روشن و آشکار آمده است: «مربیان باید اول خودشان تربیت شوند». سراسر مارکسیسم برپایه پیکار تودههای انبوه کارگران استوار است.
رهایی طبقه کارگر تنها میتواند بهدست خودِ کارگران [و طبعاً بهرهبری خودشان] تحقق یابد، نه توسط کارشناسان، دانشمندان، فیلسوفان، کشورها، حکومتها، پارلمانها و احزاب؛ هرچند که اینها میتوانند بهعنوان ابزارهای مبارزاتی مفید باشند.
از فاجعههای تاریخی استالینیسم و مائوئیسم و رفرمیسم درس مهمی که میتوان گرفت این است که هرتلاشی که بخواهد مردم را علیرغم میلشان خوشبخت کند، محکوم بهشکست است. تکرار کنیم: تنها تلاش دولتهای مستبد بوروکراتیک محکوم بهشکست نیست، بلکه «ابتکارات اقتصادی» و «اقدامات استبداد بازار» نیز که چیزی جز سلطهی حسابهای بانکی و گاوصندوقها نیستند، بیهودهاند و محکم بهشکست هستند.
جریان سیاسیای که من بهآن تعلق دارم، بهپیروی از لئون تروتسکی، بهاستثنای عملکرد او در سالهای سیاه ۲۱-۱۹۲۰ بهاندیشههای بنیادین مارکس وفادار است. فعالیت، تشکیلات و نبرد رهاییبخش کارگران و زحمتکشان باید توسط خود آنها شکل بگیرد. رزا لوکزامبورگ نماینده برجستهی دیگر این جنبش نیز بهاین اصل باور داشت. آینده طبقه کارگر، آینده نبرد رهاییبخش انسانها و آینده بشریت در گرو این مبارزه است. این حقیقت امروزه حتی بیش از سالهای پیرامون جنگ جهانی معتبر است.
ضرورت نبرد تاریخی تودههای کار و زحمت در راه رهایی بههیچوجه براین گمانه متکی نیست که گویا تودهها، یا بهعبارت سیاسیتر: اکثریت شهروندان و رأیدهندگان، همواره برحق هستند. این برداشت بههمان اندازه احمقانه است که بگوییم نخبگان و کارشناسان همهچیز را میدانند.
از آنجاکه ما سوسیالیستهای انقلابی در مبارزات هدفمندانهی خود بهاعتبار شناخت معتقد هستیم، [بههمین دلیل] اطمینان داریم که فعالین و نظریهپردازان احزاب انقلابی کارگری هم میتوانند در برابر اکثریت حق داشته باشند. اما نبرد رهاییبخش تودههای کار و زحمت خود شامل عمیقترین بخش دمکراسی است: یعنی حق خطا کردن، که بدون آن هیچ دمکراسیِ سوسیالیستیای قابل تحقق نیست و باید در قالب دمکراسی سیاسی گسترده متبلور گردد. حق خطا کردن بهتودههای کارگران امکان میدهد که خود را تصحیح کنند و بینش خود را براساس تجربه گسترش دهند. این تنها شکل اصولی وکارآمد پرورش تودههای مردم است.
دور نگهداشتن تودههای کارگر و زحمتکش از مشارکت و تصمیمگیری در عرصههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بدین بهانه که مرتکب خطا خواهند شد، یادآور موردی است که مارکس جوان در مبارزهاش برای آزادی مطبوعات مثال زده بود: مردم را از رفتن بهدرون آب و یادگیری شنا بازمیدارند، بهاین بهانه که [احتمالاً] غرق خواهند شد، درحالیکه اگر آنها بهدرون آب نپرند، هرگز شنا یاد نخواهند گرفت. تودههای زحمتکش که بلوغ سیاسی آنها بهسود اقلیتی از کارخانهداران، دولتمندان، سیاستمداران و کارشناسان ضدانقلابی محدود شده است، بهیک جمع بیمسؤلیت تبدیل خواهند شد. تودهی بیمسؤلیت از بازنگری در خطاهای خود و دیگران ناتوان است. بیمسؤلیتی عمومی بهسلطهی بیعقلی و ویرانگری میانجامد؛ و سرانجام بشریت را بهزوال میکشاند. امروزه همگان میپذیرند که جنگ جهانی اول، جنگی پوچ و عبث بود که بیش از استالینیسم قربانی گرفت. کسی هم نمیتواند ادعا کند که مارکس یا مارکسیستها مسؤل آن بودند.
چنانچه صدها هزار جوان و سرباز آن دوره نه تنها از تربیت اخلاقی-سیاسی، بلکه از این اصل پراتیک و تجربی برخوردار بودند که حق و همچنین وظیفه دارند که از اجرای دستورهای غیرمسؤلانهی فرماندهان ارتش، قیصرها، پادشاهان و رهبران سرپيچی کنند، در آنصورت بخشِ بزرگی از ۱۵ میلیون نفر قربانیان آن جنگِ بیهوده نجات مییافتند.
دشمنان محافظهکار ضدانقلابی سوسیالیسمِ مارکسیستی غالباً ادعا میکنند که این آموزش بر آن است که حقوق شخصیتهای انسانی را به«سلطه عوام» واگذار کند. منتقدین محافظهکارِ انقلابات نوین نیز دراین نقطهی[فریبنده] نیز شریک هستند؛ آنچه این حضرات در نمییابند، این است که خودِ بهاصطلاح عوام از شخصیتهای انسانی تشکیل میگردند، که هریک از آنها (درست مانند وابستگان بهطبقات و لایههای بهاصطلاح خواص) از همان حقوق و احساسات و تواناییهای انسانی برخوردارند. خودپسندی و تفرعن اشرافیِ محافظهکاران، خود را آنجا بهنمایش میگذارد که آنها از «تودههای مردم» حق فردیت را سلب میکنند.
گفته میشود که ماری آنتوانت حق داشت نگران آیندهی فرزندان خود باشد. اما ظاهراً آن صدها هزار مادری که در پاریس رنج و عذاب میکشیدند، حق نداشتند مثل ملکه نگران زندگی و آیندهی بچههای خود باشند. بنابراین، اختلاف آنجا نیست که گویا محافظهکاران و اساساً تمامی طبقهی بورژوا مدافع حقوق افراد بشر هستند و مارکسیستها دشمن آن؛ واقعیت این است که بورژوازی چه محافظهکار و چه لیبرال، این حقوق انسانی را برای همهی افراد قائل نیست و نمیخواهد شرایط اقتصادی و سیاسی چنان تغییر کند که همهی انسانها بتوانند بهیکسان از این حقوق برخوردار شوند.
مبارزهی تودههای وسیع زحمتکش بهشرایط مادی بستگی دارد. تودهی تولیدکنندگان و مصرفکنندگان باید وقت آن را داشته باشند که بهمناسبات خود شکل ببخشند. از اینرو، کاهش ساعات کار بهنیم روز از اهداف مرکزی سوسیالیسم مارکسیستی است. این امر امروزه از دو لحاظ اهمیت مبرم دارد.
ازطرفی سومین انقلاب فنی که همچنان ادامه دارد، این کاهش ساعات کار را از نظر اقتصادی امکانپذیر ساخته است، همچنانکه بهنظارت اداری نیز جنبهی عام داده است. هماکنون ذخیرهی اطلاعات در شبکههای اینترنتیبههمهی شهروندان امکان میدهد که بهاطلاعات ضروری برای تصمیمگیریهای صحیح دسترسی داشته باشند. دور نگهداشتن مردم از اطلاعات دیگر بههیچوجه بهخاطر اشکالات فنی نیست، بلکه تنها بهقصد حفظ امتیازات و منافع فرادستان صورت میگیرد. در اینجا مالکیت خصوصی و حاکمیت دولت نیازهای اقتصادی و اجتماعی انسانها را واپس میزند. اما از طرف دیگر، همین سومین انقلاب فنی بهگسترش و شکوفایی خلاقیت فردی انسانها نیازمند است که این امر نه در چارچوب مالکیت خصوصی قابل تحقق است و نه در تنگنای حاکمیت استبدادی [که ذاتی سرمایه است].
شکست [سیستم] اقتصادی مبتنیبر فرماندهی در اتحاد شوروی و آلمان شرقی را غالباً ناشی از دستگاه اداری مزاحمی دانستهاند که نتوانست سومین انقلاب فنی را در تمام ابعادش پیاده کند. در این توضیح بیگمان یک هستهی واقعی وجود دارد. تمرکز اداری نه تنها برای تولید نقش مزاحمی داشت، بلکه شکوفایی آفرینندگی را در سطح بنگاهها و حتی در عرصهی تحقیقات مانع میشد.
اما مناسبات در اقتصادِ مبتنیبر بازار سرمایهداری به چه صورتی است؟ آیا دستمزدبگیران متوسط (یعنی: میلیاردها تولیدکنندهای که در سراسر جهان در وضعیت ناگوار مشابهی قرار دارند)، میتوانند نیروی خلاقیت خود را آزادانه بهکار بگیرند؟ تنها یک هوادار کر و کور سیستم اجتماعی سرمایهداری چنین دروغی را باور میکند.
درعالم واقع، اکثریت مطلق کارگران مزدبگیر ـبهاستثنای عدهی بسیار معدودیـ از امکان [اِبراز تواناییهای] خلاقهی خود محروم هستند. آنها تنها از فرمانها و دستورالعملها پیروی میکنند. این بدینمعنی است که امکانات بالقوهی توليدى بیکرانی که میتوانستند با سومین انقلاب فنی فعال شوند، در چارچوب اقتصاد بازار عقیم ماندهاند.
منظور ما از امکانات تولیدی تنها و در درجه اول امکانات توسعهی تولیدات مادی نیست، بلکه ما بهعرصههای دیگری هم نظر داریم: حمایت از محیط زیست، نوسازی تکنولوژی در راستای خدمت بهانسان و طبیعت، انسانی کردن مصرف و...
هماکنون سخنان پیشگویانه مارکس در گروندریسه در حال تحقق است. تکامل تکنولوژی، سرمایهداری را بهجایی میرساند که دیگر نه ساعات کار )یعنی: تصاحب کار دیگران(، بلکه اندازهی ساعات فراغت و استراحت است که میزان ثروت را تعیین میکند. اینک که ساعات فراغت بهشدت افزایش یافته و دوران آموزش و تحصیل گسترش پیدا کرده، میتوان گفت که نسبت ساعات کار و تحصیل و استراحت بهکلی دگرگون شده است. امروز با شعورترین کارخانهداران بهتدریج بهاهمیت منطق مارکسیستها پی میبرند. اما آنها درست مثل بوروکراتهای رفرمیست - استالینیست اتحاد شوروی در استفاده از این آگاهیها در جامعه سرمایهداران ناکام خواهند ماند. برای تحقق چنین امری بهسوسیالیسم مارکسی نیاز است، (یعنی: جامعهای که در آن شکوفایی استعداد بهرشد تواناییهای اکثریت بزرگی از افراد بشر بستگی داشته باشد).
3
آیا سوسیالیسم مارکسیستی بهرغم موضوعیت تاریخی و اهمیت آن بهعنوان مرحلهای از پیکار رهاییبخش انسان، بهخاطر «فقدان برنامههای انقلابی» آرزوی دلکشی است که هیچگاه عملی نخواهد شد؟ بهعبارت دیگر،آیا اکثریت عظیم یا تودههای مردم هرگز بهرهایی نخواهند رسید، چون که آن را یا نمیخواهند و یا نمیتوانند بهدست بیاورند؟ این سؤال را تنها میتوان بهصورت تجربی-عملی با کندوکاو در تاریخ قرن بیستم (یعنی: همهی تاریخ این قرن و نه فقط مقاطع دلخواه آن) پاسخ داد. جنبش مبارزاتی کارگران بهوسیعترین معنای کلمه (یعنی: همهی کسانی که بهخاطر نیاز اقتصادی نیرویکار خود را میفروشند) و نفوذ سیاسی مارکسیسم دو فراشد اجتماعیای هستند که جدا ازهم جریان دارند، هرچند گاه بههم گره خوردهاند. میتوان اندیشهها، برنامهها و تصمیمات سیاسیای را بررسی کرد و دید که با اهداف سوسیالیسم مارکس انطباق داشته یا نه نداشتهاند؟ اعتصابات و همایشهای تودهای را نمیتوان در درجهی اول با این معیار سنجید. دراینجا نه شکل ایدئولوژیک، بلکه منشاء و نقش عینی آنها درمبارزه طبقاتی تعیینکننده است: آیا آنها واقعاً فعالیتهای مستقل تودهها هستند یا با هدایت عوامل بالادست صورت گرفتهاند؟ آیا این فعالیتها مناسبات اجتماعی را بهطور عینی بهسود نیروی کارِ ویا سرمایه متحول میسازند؟
آنچه اهمیت دارد این است که مارکسیستها میتوانند ایدههای خود را با جنبش مبارزاتی موجود پیوند بزنند، بر آن تأثیر بگذارند و آن را تقویت کنند و بهتعقیب آماجهای سوسیالیستی معتقد سازند.
میگوییم: بهسوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی معتقد سازند، زیرا از تمام آنچه گفتیم روشن است که هیچ مارکسیستی حتی یک لحظه حق ندارد کارگران را تنها با توسل بهزور یا اَبزارهای اداری و برخلاف میل یا اعتقادشان بهپیشبرد اهداف خاصی وادارد.
دراینجا دومین تز اساسی این نوشته را ارائه میدهم: اینکه امروزه در سراسر جهان اعتقاد بهایدهی سوسیالیسم بهبحران عمیقی دچار شده است، در درجهی اول بهخاطر بیکفایتی نظرات مارکسیستی یا سوسیالیستی نیست. این بحران قبل از هر چیز بهتجربهی عملی جنبش متشکل کارگری و در درجهی دوم بهآن احزاب بزرگ تودهای برمیگردد که از این جنبش نشأت گرفتند و بهآن خیانت کردند: سوسیال دمکراسی و استالینیسم.
واقعیت انکارناپذیر این استکه تا اوایل سالهای ۱۹۳۰ با وقفهی کوتاهی که در سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹ پیش آمد، میلیونها انسان بهامکان و ضرورت تحقق آماجهای سوسیالیستی اعتقاد داشتند. این گرایش پس از سال ۱۹۳۳ در اروپای مرکزی کاهش پیدا کرد، اما بهطورکلی در جهان غرب و نواحی دیگر در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۵۰ همچنان گسترده بود. این میلیونها مردم اعتقاد خود را با تلاشهای عظیم و فداکاریهای فراوانی بهاثبات رساندند. این [واقعیت] را میتوان با اسناد بیشماری نشان داد. اگر این اعتقاد امروزه از کف رفته است، قبل از هر چیز بهاین خاطر است که پس از صدسال تلاش و مبارزه، تودههای وسیع بهیک نتیجهی مقطعی رسیداند که اینهم براسناد بیشماری متکی است و یک تجربهی عملی را بازگو میکند: هدف [سوسیالیستی] در هیچ کجای دنیا تحقق پیدا نکرده است.
باوجود دعواهای ایدئولوژیکی پیرامون بااصطلاح سوسیالیسمِ واقعاً موجودْ تودههای وسیع ـدرست مثل مارکسیستهاـ آگاهاند که سوسیالیسم بهآنگونه که آنها دریافتهاند، تحقق نیافته و هیچکجا حتی مشابه آن هم پدید نیامده است. هم احزاب استالینیستی پس از استالین و هم احزاب سوسیال دمکرات نشان دادهاند که از نیل بهاهداف سوسیالیستی ناتوان بودهاند.
بینش تاریخیِ مارکسیستی برآن است که یک نظام اجتماعی تنها وقتی زاده میشود که نطفهی ذاتی و بنیادین آن [بهمثابهی امکانِ واقعی] قبلاً در بطن جامعهی پیشین شکل گرفته باشد. از اینرو، نخستین اَشکال نارسای جامعه نوین در سرزمینی نظیر روسیه، قبل از هرچیز [یعنی: عمدتاً] بهخاطر دلایل ذهنی پدید آمد. اما ساختمان سوسیالیسم در آنجا هم مثل هر کشور واحد دیگری، یا گروهی از کشورهای جداگانه غیرممکن بود. سوسیالیسم تنها در کشورهای پیشرفته سرمایهداری، [در حرکتی گسترشیابنده] و [نهایتاً] بهطور جمعی قابل تحقق است.
امروزه همگان از مصائب و جنایات استالین و اخلاف او آگاهند. دیکتاتوری استالینیستی در اتحاد شوروی ـاگر تنها بهاین کشور بنگریم- یک میلیون کمونیست و میلیونها کارگر و دهقان را بهکشتن داد. امروزه در نتیجهی سیاستهای آنْ قریب ۵۰ میلیون نفر در آستانهی مرگ گرسنگی زندگی میکنند. اما ضروری استکه بهانحرافات سوسیال دمکراتها نیز پرداخته شود.
البته جنایات آنها کمتر از استالینیستهاست. [چهبسا بهاین دلیل که سوسیال دمکراتها هیچوقت بهاقتداری قابل مقایسه با اقتدار سیاسیـاقتصادی استالینستها دست نیافتند]. سوسیال دمکراتها از جنگهای استعماری که انسانهای بیشماری را بهخاک و خون کشید، حمایت کردند و بخشی از مسؤلیت اختناق و شکنجه در الجزایرو... نیز بهدوش آنهاست. آنها بهخاطر درگرفتن جنگ جهانی اول هم مسؤلاند، این سرحد واقعی تاریخ ادبار در قرن ماست که با آنْ زوال اخلاقیات آغاز شد و انسانیت در برابر قهر و خشونت عقب نشست.
در اینجا درست مثل نظامهای استالینیستی بیکفایتی سیاسی بدتر از جنایت است. حالا دهها سال است که سیاستمداران سوسیال دموکرات بههمنسلان ما میگویند که 1/50 درصد آرای انتخابات و 51 درصد کرسیهای پارلمان را بهما بدهید تا ما برایتان سوسیالیسم بیاوریم.
در اوایل سالهای ۱۹۸۰ دو حزب چپ فرانسه روی هم 55 درصد ارای انتخابات و 65 درصد کرسیهای پارلمان را بهدست آوردند. با این آرزوی همگانی که جامعه تحول یابد. اما در عمل هیچچیز عوض نشد. شمار بیکاران حتی افزایش پیدا کرد. این تجربه بارها در کشورهای مختلف تکرار شده است. اولاف پالمه یکی از صادقترین رهبران سوسیال دمکرات که متأسفانه بهقتل رسید، آخرین مبارزهی انتخاباتی خود را با این شعار پیش برد: بهما رأی بدهید تا نگذاریم که آن پانزده خانوادهای که بر زندگی اقتصادی سوئد حکومت میکنند، بر دولت نیز چنگ بیندازند. با این حرف هر کارگر عاقل سوئدی بهاین فکر میافتند: اگر بعد از چهل سال حکومت سوسیال دمکراتها هنوز پانزده خانواده بر زندگی اقتصادی کشور مسلطاند، پس باید نتیجه گرفت که سوسیال دمکراسی بهاهداف سوسیالیستی [ادعایی خود] جامهی عمل نپوشانده است.
استالینیستها و اخلافشان بهسوسیالیسم تحقق نبخشیدند، سوسیال دمکراتها هم همینطور. جناحهای چپگرای این دو جریان سیاسی با نفوذ نسبی اجتماعی هم ضعیفتر از آن بودهاند که بتوانند سوسیالیسم را پیاده کنند. بدینترتیب، سوسیالیسم بهعنوان ایده و پروژهای غیرعملی نگريسته میشود. امروزه بیاعتمادی بهسوسیالیسم و بحران اعتبار سوسیالیسم از همینجا سرچشمه میگیرد.
ازآنجاکه آگاهی همواره تغییرات واقعی را بازتاب میدهد، چندی نگذشت که کارگران آگاه بهحقیقت امر پی بردند. بدینخاطر، مشارکت مستقیم آنها در جریان سنتی جنبش کارگری بهشدت کاهش یافت. اگر اغلب آنها همچنان بهاین احزاب و بیشتر بهسوسیال دمکراتها رأی میدهند تنها برای پیشگیری از «شر بزرگتر» است، بیآنکه نسبت بهساختمان جامعهای بهتر دچار توهم باشند. و تازه همین انتخاب «شر کوچکتر» هم با نوسانهای متناوب و غیرقابل پیشبینیِ بیشماری همراه است.
توضیح شکست تاریخی اخلاف استالینیسم و رفرمیستها در چارچوب این مقاله نمیگنجد. میتوان بهنظریه مارکسیستی درخصوص بوروکراسی کارگری و بنیاد تضادآمیز کارمزدبری اشاره کرد که حتی در جوامع سرمایهداری و فراسرمایهداری سرشتی دوگانه دارد. مهمتر آن است که ما شکست تاریخی دو جریان عمدهی جنبش کارگری را از سیر عمومی نبرد رهاییبخش پرولتاریای نوین جدا کنیم.
عدم موفقیت احزاب بزرگ کارگری را بههیچوجه نباید بهنبرد رهاییبخش کارگران تعمیم داد، زیرا اگر این نبرد تاکنون نتوانسته بههدف سوسیالیستی دست یابد، درعوض توانسته چهرهی دنیا را بهشدت تغییر بدهد و بهرشتهای از موفقیتهای مرحلهای برسد.
میان رنجبران اجیر تیرهروز سالهای ۱۸۴۰ و کارگر مزدبگیر امروز دنیایی از پیشرفتْ فاصله انداخته است. میانگین ساعات کار در کشورهای پیشرفتهی صنعتی از ۸۰ ساعت در هفته به ۳۱ ساعت کاهش یافته است. امروزه دیگر در «جهان سوم» دختران ده سالهی نیمهبرهنه در معادن جان نمیکَنند.
در اوایل همین قرن بچههای فقیر و گرسنه در زاغههای دو شهر ثروتمند لندن و نيويورک وول میخوردند. در خلال بحران اقتصادی سالهای 1934-1929 چند روز بیماری برای کارگران یک فاجعهی بزرگ بود. [این درصورتی استکه] امروز سرنوشت کارگران در پناه تأمین اجتماعی ثبات اطمینانبخشی یافته است.
این دستآوردها محصول خودبهخودی پیشرفت فنی، انکشاف مناسبات تولیدی در اقتصاد بازار یا مردمدوستی بورژوازی نبودهاند. کافی است که شرایط موجود در آمریکا را با وضعیت کشورهایی مثل کانادا، یا از آن بهتر سوئد، نروژ، اتریش و آلمان مقایسه کنیم تا بهتر بهکُنه واقعیت پیببریم. همهی این دستآوردها نتیجه نبردی سخت و دهها سال مبارزه خستگیناپذیر و مداوم میلیونها سندیکالیست، سوسیالیست انقلابی، کمونیست و چپ سوسیال دمکراسی بوده است. اگر این مبارزات در جهان سوم موفقیت کمتری بهبار آوردهاند، بههیچوجه بهاین معنی نیست که در آنجا بکلی بینتیجه بودهاند.
آیا در غرب که کارگران بهبسیاری از خواستههای خود دست یافتهاند، بهنفعشان نیست که در حفظ نظام موجود بکوشند؟ بههیچوجه !
از طرفی همین بالا رفتن سطح زندگی کارگران در کشورهای پیشرفته صنعتی نیازهای تازهای بهوجود آورده که بهنام «نیازهای کیفی» شناخته میشوند و جامعهی بورژوایی در بهترین حالت تنها میتواند بخش کوچکی از آنها را برآورده سازد.
از طرف دیگر، پیشرفتهای بهدست آمده در عرصهی افزایش دستمزدها و تأمین اجتماعی نه برای همگان برقرار گشته و نه برای همیشه. آنها بهشدت بهنوسانهای اجتنابناپدیر ترازهای اقتصادی سرمایهداری وابستهاند. با پیش آمدنِ رکود اقتصادی وتمامی دستاوردهای اجتماعیْ کارگران و تمامی مزدبگیران مورد تهدید قرار میگیرند.
نظریه مزد در نظام اندیشهی مارکس این مزیت را دارد که از قانون مزد ثابت که بهمالتوس، ریکاردو و لاسال برمیگردد، فاصله میگیرد. مارکس نظریه محرومیت مطلق، کاهش دستمزدها تا مرز گرسنگی را بهکلی رد میکند. دستمزد، از نظر مارکس دارای دو بخش است: یکی جسمانی [که دربرگیرندهی مهارت، سختی، شدت و مانند آن است]، و دیگری تاریخی-اخلاقی. این بخش دوم بهوضعیت مشخص مبارزهی طبقاتی میان کار و سرمایه در هرکشور و نیز دوره [و استانداردهای] تاریخی وابسته است.
این بدینمعنی است که در شرایط عینی ناهموارو یا پس از ناکامیهای شدید در مبارزه طبقاتی، در کشورهای پیشرفته صنعتی نیز امکان کاهش دستمزدها بهطور مرحلهاى بهصورت کلی یا جزیی (بهعنوان بخشی از درآمد سرانه) وجود دارد. مثلاً امروز دستمزد برای هرساعت کار در آمریکا پائینتر از سال ۱۹۷۳ است. در نیویورک که ثروتمندترین شهر دنیاست، گذشته از فوج بیکاران، دهها هزار خانوادهی کارگری نمیتوانند اجاره بهای مسکن بپردازند و ناچارند خانهی خود را با دو خانوادهی دیگر تقسیم کنند. در ده سال اخیر در بیشتر کشورهای اروپای غربی دستمزدها بهنسبت بهرهی سرمایهها و درآمد ملی، سهم کمتری داشتهاند. در همهی کشورهای غربیْ قشری از تهیدستان و محرومان وجود دارد که زیر مرز فقر زندگی میکنند. این افراد که هرروز بیشتر میشوند، در کشورهای مختلف بین 10 تا 25 درصد جمعیت را تشکیل میدهند. در کشورهای نیمه صنعتی جهان سوم (مثل برزیل، مکزیک و آرژانتین) دستمزد واقعی در سالهای اخیر بین ۲۵ تا ۵۰ درصد کاهش یافته است.
بدینسان، جنبش واقعی رهاییِ کارگران بهطور نسبی (و نه بهطور کامل) بههدف اصلی پیشن رفته است. در بیست و پنج سال اخیر اعتراضات رادیکال و اعتصابات گستردهی سیاسی بهمیزانی بالاتر از پیش و بعد از جنگ جهانی اول در گرفته است. (البته آلمان و اتریش وضع متفاوتی داشتهاند و مشمول این قاعده نیستند).
«جنبشهای نوین اجتماعی» حرکتهای تودهای و مبارزات گستردهی کارگران بهسطح بیسابقهای ارتقا یافتهاند. وظیفهی مارکسیستها ایجاد پیوند بین این جنبشهای روزافزون با برنامهی سوسیالیستی است. [چراکه بدون چنین پیوندِ فراروندهای با واگردهای یأسآمیز و تسلیمطلبانهای مواجه میشویم که علاوهبر شدت سرکوب، بر شدت استثمار نیرویکار نیز میافزاید].
بحران فراگیر و فزایندهی جهان کنونی در عرصههای گوناگون، شرایط عینی چنین پیوندی را فراهم ساخته است. آمادگی و توانایی مارکسیستها در حمایت از جنبش واقعی تودههای گسترده و مبارزات آنها در خارج از پارلمان ـفارغ از قید و بندهای سیاستهای رسمیـ شرایط ذهنی چنین پیوندی را فراهم میسازد. بدینسان، بهتدریج ـاما بهطور قطعیـ جنبش سوسیالیستیِ انقلابیِ نوینی تکوین مییابد که بر گرایشهای استالینیستی، پسااستالینیستی و سوسیال دمکراتیک (رفرمیستی) پیشی خواهد گرفت.
فرقی نمیکند که این پدیده را «انقلاب سوسیالیستی»، «تحول سوسیالیستی» یا تحقق بنیادین همبستگی و همیاری کارگران بنامیم: این پدیده با هر انگ و نامی واقعاً با آماجهای سوسیالیسم مارکسیستی همساز است: تودههای کار و زحمت برآنند که سرنوشت خود را آزادانه تعیین کنند. بدین معنی که در عرصهی سیاست و نظم اجتماعی: با دمکراسی مستقیم و دمکراسی پایهای، بهطور اساسی گسترش یابد و قدرت بوروکراسی دولتی ریشهکن شود. و در عرصهی اقتصاد: تودههای کارگر باید بتوانند خود تصمیم بگیرند چه تولید کنند و فرآوردههای خود را بهچه ترتیبی عرضه نمایند. تحقق این اهداف چیزی جز برنامهی عمل مارکسیسم نیست.
خِرَد علمی و انقلابی بهما میگوید که این اهداف ممکن و ضروری هستند. وجدان انسانی بهما میگوید که باید مبارزات را در این مسیر ادامه داد. بهقول یک فیلسوف یهودیِ دوران باستان بهنام هیلل«اگر نه من، پس کِه؟ اگر نه حالا، پس کِی»؟ اسپارتاکوس و مصنفین «اوراد کوهستانی»، توماس مونستر و رنجبران هلندی، روسو و فاتحین زندان باستیل، مارکس و رزمندگان کمون پاریس، لنین، تروتسکی، رزا لوکزامبورگ و رزمندگان انقلاب روسیه بهاین راه رفتند؛ ما هم امروز بههمان راه میرویم.
آینده از آن ماست، چراکه حقیقت همواره انقلابی است و ما را متحد میکند.
توضیحات مترجم :
[1] مجموعهای از مواعظ مسیح که جوهری انساندوستانه دارند و مصنفین آن در قرون وسطی مورد آزار قرار میگرفتند
[2] Albigcois فرقهای از مسیحیان فرانسوى که در اوایل قرن سیزدهم توسط سیستم انگیزاسیون نابود شدند.
[3]T. Muntzer (1525-1489) روحانی انقلابی آلمانی که بهحکم کلیسا به قتل رسید.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه