ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
بهجای مقدمه
سرانجام اعتصاب غذای آقای شاهرخ زمانی پس از 47 روز در سوم اردیبهشت 1393 بهپایان رسید و وبلاگ «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی» چنین خبر داد که مسئولین زندانمتعهد شدند تا یکیـدو روز «شاهرخ را بهسالن ۱۲ بند ۴ که مخصوص زندانیان سیاسی است، منتقل کنند». اغلب سایتهائیکه خودرا بهنحوی سرنگونیطلب معرفی میکنند، پایان این اعتصاب غذا را نوعی پیروزی اپوزیسیون یا دستکمْ گونهای عقبنشینیِ جمهوری اسلامی در اثر فشارهائی برآورد میکنند که از خارج بهرژیم وارد شده است. منهای میزان دقت یا اساساً درستی یا نادرستی اینگونه برآوردها، اما آنچه در این رابطه قابل بررسی است، خواست خودِ شاهرخ زمانی از نهادهای بینالمللی و حقوقبشری است. شاهرخ زمانی در دو پیامیکه برایاحمد شهید(گزارشگر ویژهی حقوق بشر سازمان ملل) وخانمناوی پیلای(کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل) فرستاد؛ و همچنین در پیامش بهسازمان جهانی کار خواهان اعمال فشارهای بینالمللی برجمهوری اسلامی شده است. عین عبارات او چنین است:
پیام اول بهاحمد شهید و ناوی پیلای:«... من ضمن اینکه مسولیت هرگونه عواقب و لطمات روحی، جسمی و جانی اعتصاب غذا را متوجه مسولین میدانم از آن جنابان میخواهم با فرستادنکمیتهی حقیقتیاببهاین قتلگاه وفشارهای جهانی بر حکومت جمهوری اسلامی آن را وادار کنند، حداقل بهقوانین مصوب خود در رعایت حقوق شهروندی و صنفی زندانیان مخصوصا تفکیک جرایم پایبند بوده و مرا بهبند سیاسی بازگردانند؛ با تشکر از زحماتبیشائبهیشما»[تأکیدها از من است].
پیام بهسازمان جهانیکار:«... من با۴۴روز اعتصاب غذا و۲۱کیلو لاغری در اعتراض بهاین مساله در وضع وخیم و پریشانی قرار دارم. از جناب عالی و سازمان جهانی کار میخواهم در راستای وظایف قانونی و انسانی خودبا فشار بر جمهوری اسلامی جلوی این همه قانونشکنی، خفقان و سرکوب را گرفته...».
پیام دوم بهاحمد شهید و خانم ناوی پیلای: «بهجمهوری اسلامی فشار آوریدتا دست از این همه آزار و اذیت فعالان کارگری حتی در داخل زندانها برداشته و مرا بهبند سیاسی برگردانند...».
در این پیامها که دادخواهی از نهادهائی را القا میکنند که ماورای وضعیت تهاجمی بلوکبندی سرمایههای غربی و جامعهی طبقاتی ایستادهاند، آقای زمانی براین باور استکه «گزارشگر ویژهی حقوق بشر سازمان ملل» و «کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل» ضمن اینکه بَری از هرگونه «شانبه»ای هستند، اساساً وظیفه و کرداری هم جز حقیقتیابی ندارند. با همهی این احوال،درخواست از نهادهای «بینالمللی» که بهجمهوری اسلامی «فشار» بیاورند تا از حقوق بهاصطلاح جهانشمول بشری و آزادی بیان دفاع کنند، درست همانطور که در جاهای دیگر (مثلا در یوگوسلاوی، عراق، افعانستان، لیبی، سوریه و اوکراین) دفاع کردند، فقط بهشاهرخ زمانی محدود نمیشود. اینگونه درخواستها بهویژه پس از فروکش جنبش پروغربی و ارتجاعی سبز بهیک نُرم سیاسی تبدیل شده استکه برای زینت خویش از عنوان «کارگر»ی هم استفاده میکنند. برای مثال، وبلاگ «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی» در اطلاعیهای که پایان اعتصاب غذای آقای زمانی را اعلام میکند، شعارهائی را پیش میکشد که علیرغم کارگرنمائی ضمنیاش؛ اما نمونهی بارزی از سیاستگرائی خردهبورژوازی پروغرب را بهنمایش میگذارد: «پیش بهسوی اتحاد بیشتر برای فشار بیشتر»؛ «پیش بهسوی اعتراضات گستردهتر با شعار کارگر زندانی، زندانی سیاسی آزاد باید گردد»!؟
هرنوجوانی که آشنائی مختصری با امور سیاسی و طبقاتی داشته باشد، میداند که«پیش بهسوی اتحاد بیشتر برای فشار بیشتر» ـدر واقعـ خواهان بیشترین فشار ممکن و متصور از هر سوئی است؛ و همهی کسانی که حتی سرگرمیشان سرک کشیدن بهاخبار سیاسی جهان است، میدانند که فشار بیشترِ بلوکبندی سرمایههای غربی از تحریم شروع میشود تا بهبمباران و تهاجم نظامی بشردوستانه ختم شود. بازهم هرروزنامهخوان بیغرضی میداند که نهادهای حقوقبشری توسط بلوکبندی سرمایهداری غرب شاخته شدهاند تا فشار و بیشتری فشار را بهنهادها و دولتهایی وارد کنند که منافعشان با منافع این بلوکبندی کمابیش مغایر باشد. بههرروی، بدینترتیب است که همه و خصوصاً همهچیز تخریب و نابود میگردد تا جادهی انباشت دوبارهی سرمایه «تسطیح» شود. منهای استدلال عقلی، تجربه نیز نشان میدهد که چگونگی این تخریب در درجهی چندم اهمیت قرار دارد: نمونهی لیبی، سوریه، اکراین (و حمایت از فاشیستها)، یا نمونهی دیگری که برای ایران باید ابداع شود؟
حقیقت این استکه تعداد زندانیانی که هماینک بهخاطر فعالیتهای طبقاتی و کارگری زندانی شدهاند، حتی یکدهم زندانیانی هم نیستند که یا دولتیهای از قدرت رانده شدهاند ویا از اعوان و انصار جنبش ارتجاعی و ضدکارگری سبز. براین اساس، چرا با تمرکز روی «شعار کارگر زندانی» باید آزادی «زندانی سیاسی» بهطورکلی (یعنی: دولتیها و اعوان و انصار جنبش سبر) را مطالبه کرد؟ چرا کارگران باید خودرا درگیر آزادی کسانی بکنند که درصورت بازگشت بهقدرت ـدر بهترین صورت ممکنـ همین بساط موجود را ادامه خواهند داد؟
نه در اینجا (یعنی: در طرح این شعار) اشتباهی صورت نگرفته است. شعار دهندگان ضدرژیم هستند و همهی مخالفین ریز و درشت رژیم را متحدین خود میدانند. دامنهی این اتحاد ـحتیـ بدانجا نیز میرسد که همهی عواقب احتمالی شعار و عملکرد«پیش بهسوی اتحاد بیشتر برای فشار بیشتر» را نیز میپذیرند. این حرکت از زاویه منافع اجتماعی و تاریخی طبقهی کارگر ارتجاعی و همسو با بلوکبندی سرمایههای غربی است.
تناقضیکه بیان آن مقدمتاً متناقض مینماید[!؟]
اگر خوانندهی مفروضی، مطالعهی این نوشته را در همینجا متوقف کند و بهدنبال نتیجه بگردد، ممکن است در بیان ما تناقضی را ببیند: از یکطرف ادعا میکنیم که «اینگونه درخواستها [یعنی: درخواست از نهادهای بینالمللی و حقوقبشری برای فشار بهجمهوری اسلامی] بهویژه پس از فروکش جنبش پروغربی و ارتجاعی سبز بهیک نُرم سیاسی تبدیل شده» است؛ و از طرف دیگر، بهنقد و بررسی یکی از نمونههایی میپردازیم که علیالاصول باید همانند دیگر درخواستها باشد، و نقد و بررسیاش برجسته کردن و ویژگی بخشیدن بهآن خواهد بود! چنین خوانندهای ممکن است بپرسد که اگر این درخواستها اکنون بهیک نرم سیاسی تبدیل شدهاند، پس چرا باید بهاین یکی پرداخت؟ این تناقض را چگونه میتوان توضیح داد؟
حقیقت این استکه درخواست آقای شاهرخ زمانی از نهادهای بهاصطلاح بینالمللی و مدافع حقوق بشر بهدلیلیکه هماکنون بهآن میپردازم با دیگر درخواستها برای فشار بهجمهوری اسلامی تفاوت بسیار زیادی دارد. تفاوت در این استکه آقای زمانی نه تنها خودرا فعال مبارزات کارگری و سندیکائی میداند، بلکه درعینحال در مقام نظریهپرداز جنبش کمونیستی طبقهی کارگر و سازماندهندهی حزب کمونیستی طبقهی کارگر نیز ظاهر شده است. او در همین رابطه مصاحبهی پرطنطنه و دمدمهای تحت عنوان «پاسخهای شاهرخ زمانی فعال کارگری در بند به۹سوال پیرامون حزب سیاسی طبقه کارگر و ویژگیهای آن» دارد که در ادامهی همین نوشته بعضی از جنبههای آن را اشارهوار مورد بررسی خواهیم داد.
بههرروی، تناقضی که در تیتر بالا بهآن اشاره شده است [یعنی: «تناقضیکه بیان آن مقدمتاً متناقض مینماید»]، برخاسته از منطق درونی این مصاحبه، و همچنین تناقضی است که این مصاحبه با کنشهای عملی آقای زمانی دارد. بهعبارت دیگر، تصویریکه آقای شاهرخ زمانی از سازمانیابی کمونیستی طبقهی کارگر در این مصاحبه ارائه میکند، ضمن اینکه با کنشهای سیاسی خودِ او در تناقض است، درعینحال تصویری نیمهکاریکاتوریکـنیمهجیمزباندی نیز هست که بههرصورت با واقعیت زندگی فروشندگان نیرویکار متناقض است. پس، بررسی مختصر و اشارهوار این تناقضها آغاز کنیم.
با پذیرش ادعای آقای شاهرخ زمانی که او با تشکیل «هیأت مؤسس سندیکای کارگران نقاش و تزئینات تهران و حومه»درصدد ایجاد تشکل سندیکائی برای کارکنان این محدوده از فعالیت بوده است؛ و با پذیرش این مسئله که همهی اینگونه کارکنان ـحقیقتاًـ فروشندهی نیروی کار هستند و فینفسه کارگر محسوب میشوند؛ باید از آقای زمانی سؤال کرد که چه ربطی بین فعالیت سندیکائی و اعتصاب غذای حمایتی از دراویش گنابادی در زندان وجود دارد؟ آیا نعمتالهیها (بهطورکلی) و گنابادیها (بهطور مشخص) از متحدین طبقهی کارگر بهحساب میآیند که دفاع از آنها بهطبقهی کارگر و فعالین این طبقه مربوط باشد؟ آیا اعتصاب غذای گنابادیها در زندان در اعتراض بهسطح نازل دستمزد کارگران بوده است که پشتیبانی از آنها گامی در راستای منافع استراتژیک یا تاکتیکیِ طبقهی کار بهحساب بیاید و چنین اقدامی را بهامری ناگزیر تبدیل کند؟ پاسخ بهاین سؤالها و دهها سؤال مشابه دیگر نه تنها بهطور متواتر منفی است، بلکه این سؤال را نیز پیش میآورند که راستای طبقاتی و تاریخی اینگونه اعتصابها و حمایتها کدام است؟
صرفنظر از بررسی متدولوژیک دیدگاههای مذهبی بههستی در کلیت خویش (که بههرصورت ماورائی و فرافکنانه هستند)؛ اما اسناد فراوان تاریخی نیز حاکی از این استکه کَله و بدنهی اصلی فرقههای گوناگون صوفیگری، اعم از اینکه در پوزیسیون یا بعضاَ در «اپوزیسیون» قرار داشتهاند، و اعم از اینکه اسلامی، مسیحی، یهودی، بودائی وغیره باشند ـهمواره و در همهجاـ بخش لاینفکی از طبقات حاکم بودهاند. تاریخ ایران نمیتواند از این قانونمندی عام استثنا باشد؛ و استثنا هم نبوده است. گذشته از ریشههای تاریخی اینگونه مسائل، هماینک نیز ستیز گنابادیها با ولایتگرایان اسلامیـشیعیِ حاکم (که مجموعاً دنبالهای از جنبش ارتجاعی و پروغربی سبز نیز بهحساب میآیند)، هیچ ربطی بهتودههای فروشندگان نیرویکار و زحمتکشان پیرامونی این طبقه ندارد.
ارتباطهائیکه پارهای از این جماعت با کروبی و امثال او داشتند، تعلق خاطر آنها بهجنبش سبز، تفاسیریکه از مقولاتی مانند «ولایت» و «قطب» و «اهل بیت» دارند، حمایتیکه احمد شهید ومارکوس لونینگ (مسئول امور حقوق بشر در وزارت امور خارجه آلمان) از این جماعت میکنند، و دیگر مسائلی از دست بهاین دلیل که در مجموع ستیزِ درونطبقاتیِ اقشار و طبقات حاکم بهحساب میآیند، نه تنها هیچ ربطی بهمبارزهی کار برعلیه سرمایه ندارند، بلکه عامل غیرمستقیم سرکوب طبقهی کارگر نیز بهشمار میآیند. سنت زندانیان سیاسیِ چپ ـنیزـ بههنگام همبندی با زندانیان سیاسی غیرچپ ویا برخاسته از ستیز دولتیها و طبقهی حاکمه ـهمواره و بهدرستیـ ایجاد تعادل و توازنی بین احترام و فاصله (و نه همسوئی با این افراد و جریانات) بوده است. بنابراین، اقدام بهاعتصاب غذا در حمایت از اعتصاب غذای دروایش گنابادی در زندان از طرف کسیکه خودرا فعال مبارزات کارگری و کمونیست مینامد، از دو زاویه ارتجاعی است: یکی از این زوایه که با بهرسمیت شناختن دعوای گروهبندیهای درونی اقشار و طبقات حاکم، کلیت سیستم و مناسبات طبقاتی موجود را بهمثابهی سیستمی مبتنیبر خرید و فروش نیرویکار بهرسمیت میشناسد؛ دیگر از این زاویه که همین اقدام ارتجاعی را مبارزهی کارگری و کمونیستی جا میزند و تلویحاً کارگران را بهپیروی از آن (که معنائی جز انفعال مطلق آنها ندارد)، فرامیخواند.
وقتی یک فعال صدیق کارگری ـاعم از کمونیست یا غیرکمونیستـ کارش بهزندان میکشد (که این طبیعی است)، در زندان نیز با همان اصول و شیوهای زندگی میکند که در بیرون از زندان زندگی میکرد. منهای محدودیتهای گوناگونی که اغلب بسیار شدید و بعضاً با شدت کمتری اعمال میشوند؛ اما مختصات عمومی زندان همان مختصات جامعهی سرمایهداری است و زندانی نیز ـعلیرغم نافرمانیهای آشکار و پنهان خودـ ناگزیر تابع همان شیوهی سیاسی حاکمی است که برجامعه حکومت میکند. بنابراین، فعال کارگری در زندان نیز با تلفیق خلاق و دیالکتیکی کار علنی و غیرعلنیْ ارتباطات خودرا در سطوح گوناگون میگستراند، سازمانیابی طبقاتی را در همهی ابعاد لازم و ضروری تدارک میبیند، با استفاده از ناچیزترین امکاناتْ سطح دانش و معلومات خود و مناسبات پیرامونیاش را بالا میبرد، و از همه مهمتر اینکه از هرگونه قهرمانگرائی و ماجراجوئی که او را زیر ذرهبین پلیس قرار میدهد، پرهیز میکند.
بهعبارت روشنتر: فعال کارگری در زندان، ضمن اینکه عزت نفس و غرور طبقاتی و اطلاعات خودرا حفظ میکند، از اقداماتیکه بهامر سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران ربط مستقیمی ندارد، میگریزد؛ و بهدنبال مفرهای قانونیای میگردد که هرچه زودتر بهعرصهی اصلی مبارزه ـبهمیان تودههای کارگرـ بازگردد. بدینترتیب، فعال کارگری در زندان، بهخاطر وظایف طبقاتیاش، نباید درگیر مسائلی مانند اعتصاب غذای حمایتی از دراویش گنابادی شود. چراکه اختلاف دراویش گنابادی با دولت جمهوری اسلامی بهگونهای است که زندان را هم برای آنها بهیکی از عرصههای ستیز سیاسی تبدیل میکند؛ درصورتیکه برای فعال کارگری چنین نیست. گرچه همواره این احتمال وجود دارد که بعضی از فشارها و شرایطْ زندانی را بهستیز با زندانبان بکشاند؛ اما منهای پارهای تدارکات طبقاتی که در ایجاد ارتباط با دیگر زندانیها صورت میگیرد، زندان در بسیاری از مواقع و بهویژه در حال حاضر که پالسهای فراوان و عاشقانهای بین بخشی از زندانیها و نهادهای حقوقبشری رد و بدل میشود، عرصهی مبارزهی طبقاتی و کارگری نیست.
با همهی این احوال، شواهد و قرائن حاکی از این استکه اعتصاب غذای حمایتی آقای شاهرخ زمانی (که ظاهراً بهنزاع مستقیم با امور زندانبانیِ جمهوری تبدیل گردید)، درعینحال امری ایدئولوژیک است و از باورهای سیاسی او سرچشمه میگیرد. نگاهی بهپاسخ شاهرخ زمانی به«۹سوال پیرامون حزب سیاسی طبقه کارگر و ویژگیهای آن» نشان میدهد که او ضمن فاشیستی دانستن دستگاه حاکمه برایران، نگاه بسیار مثبتی هم نسبت بهجنبش سبز دارد. آقای زمانی در مصاحبهی مزبور 9 بار صفت «فاشیستی» را در توصیف جمهوری اسلامی بهکار میبرد و دو بار هم از عبارت «رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی» استفاده میکند. بنابراین، بهباور آقای زمانی جمهوری اسلامی یک دولت متعارف بورژوائی (مثل دولتهای پاکستان، شیلی و مانند آن) نیست که عامل تغییرات آن عمدتاً در درونش نهفته باشد، بلکه برعکسْ عامل تغییر آن ـبهواسطهی خاصهی لاینفک فاشیستیاشـ عمدتاً بیرونی و بهاصطلاح بینالمللی است! بنابراین، تقاضای او از نیروهای «بینالمللی» که بهجمهوری اسلامی فشار بیاورند تا فلانْ بهمان بشود، و بهمانْ فلان، امری آگاهانه و ایدئولوژیک است. گرچه در ادامهی این نوشته بازهم بهاعتقادات ایدئولوژیک آقای زمانی و باور او بهنقش تعیینکنندهی «خارج» بازمیگردیم؛ اما نگاهی بهدریافت و تحلیل او از جنبش سبز نیز مؤید همین نتیجهای است تا همینجا گرفتهایم: «دلایل محکمی داریم که هیچ کدام از احزاب پتانسیل تبدیل شدن بهحزب طبقه کارگر را ندارند از جمله میتوانخیزش تودهها در سال 88را مثال زد که اگر یکی از احزاب موجود پتانسیل کارگری شدن را داشتندسال 88 بهترین شرایط را برای کارگری شدنرا ارایه داد»[تأکید از من است]!
آنچه در تاریخ معاصر ایران بهجنبش سبز ویژگی میبخشد، بهجز پایگاه و خاستگاه طبقاتیِ عمدتاً خردهبورژوائی و اساساً غربگرایانه و نئولیبرالی آن، حمایت بسیار گستردهای نیز بود که مدیای بلوکبندی سرمایهداری غرب و خصوصاًBBCاز آن کردند. همین حمایت برونمرزی و غربی از جنبش سبز استکه در دستگاه ایدئولوژیک آقای شاهرخ زمانی به«خیزش تودهها» تعبیر میشود و در شرایط مفروض او میبایست زمینهی «کارگری شدن[یک جنبش نئولیبرالی و بورژوائی]را ارایه» میکرد. گذشته از این که فیل آقای زمانی در دل دست راستی ترین جنبش تاریخ معاصر ایران یاد هندوستان کرده و افسوس میخورد که چرا حزب کمونیستی سوپر انقلابی اش را درست نکرده، بسیاری از اطاقهای فکریِ بلوکبندی سرمایههای غربی (یعنی: بنیادگراترین آنها) با نتایج عملی اینگونه نظریهپردازیها نه تنها هیچگونه مخالفتی ندارند، بلکه در مقام تشویق صاحبان چنین «اندیشه»هائی نیز برمیآیند. آنها به اندازه کافی عاقل هستند که بدانند چنین شعار پردازیهائی تنها در خدمت دفاع هشیارانه تری از همان جنبش دست راستی قرار دارند. همانطور که حمید تقوائی نیز حمایت خویش از اپوزیسیون ارتجاعی سوریه را با این مستدل می کند که کمونیستهای کارگری باید رهبری ارتش آزاد را در دست می گرفتند و اجازه نمی دادند که نیروهای ارتجاعی رهبری آن را به دست بگیرند.
نخبهگرائی و جسارت بهجای همبستگی طبقاتی و تبادل اندیشهی انقلابی
جوهره و کلیت آرزوها، تصورات و کنشهای آقای شاهرخ زمانی (که سهواً اندیشه نام گرفتهاند[!؟])، نخبهگرایانه، قهرمانپرورانه، بورژوائی و ارتجاعی است. در این رابطه و بهمنظور ورود بهبحث بهچند عبارت از آقای زمانی نگاهی بیندازیم[تمام تأکیدها از من است]:
ـ «چنین حزبی متشکل از پیشروترین ، رزمنده ترین وجسورترینعناصر این طبقه....» است.
ـ «حزب طبقه کارگر آگاه ترین، متشکل ترین وجسورترینعناصر طبقه کارگر را متحد میسازد».
ـ«... و به حرکت درآوردن فعال ترین و مومن ترین وجسورترینمبارزین طبقه کارگر...».
ـ «در شرایط موجود بدون گردآوری جدی ترین وجسورترینمبارزین راه سوسیالیزم و انقلاب کارگری نمی توان از حزب سیاسی و از اتحادیه های کارگری صحبت کرد».
ـ «در شرایط سرکوب هار استارت کار صد در صد باید با سازماندهیجسورترین، آگاه ترین و فداکارترین مبارزین سوسیالیستی ـ کارگری که به طور تمام وقت به فعالیت انقلابی تا حد جان فشانی اعتقاد دارند».
ـ «حزب سیاسی از میان آگاه ترین، پیشروترین،جسورترینو متشکل ترین افراد طبقۀ کارگر برای سرنگونی حاکمیت سرمایه داری و برقراری حکومت کارگری».
ـ«... اقدام بهتربیت و کادرسازی از میان فداکارترین وجسورترینانقلابیون را در الویت...».
بدینسان است که در «اندیشه»های آقای شاهرخ زمانی «جسارت» (که اساساً بُروزی فردی دارد و در بیشتر مواقع نیز کنشی صرفاً فردی را نشان میدهد)، جای دوستی و اعتماد و همبستگی طبقاتی را میگیرد تا او بهجای نمونهی تیپیک تودههای کارگر (در میانگین همهی توانائیها و ناتوانائیهایشان)، «ترین»ها و نخبگان را نشانه بگیرد و سلولهای حزبیاش را در تابعیت از یک مرکزِ خارجنشین تشکیل بدهد! در ادامه بهاین مسئله بازمیگردیم.
در مورد آقای زمانیْ این فقط «اندیشه» نیستکه زیر سلطهی «جسارت»، نخبگی و «ترین»ها قرار میگیرد. عملِ او نیز (البته با استفادهی زیرکانه از فرصتهای مناسب[!؟]) قهرمانگرایانه است و بهگونهای «جسارت» را تبلیغ میکند تا بهتودههای کارگر بگوید: کارِ هر بُز نیست خرمن کوفتن، گاو نر میخواهد و مردِ کهن!
نه، ما طنز را جای واقعیت ننشاندهایم، این خود واقعیت استکه ضدطبقاتی و ضدکمونیستی عمل میکند. پیام اعتصاب غذای 47 روزهی آقای زمانی که در دفاع ارتجاعی از دراویش گنابادی شروع شد، بهمردم کارگر و زحمتکش چه چیزی جز این است که باید قهرمان و فداکار باشند تا از توانائیهائی ویژهای برخوردار شوند؟ اینگونه پیامهای رازآمیز و بهاصطلاح عملی بههرصورت قهرمانانه و از نوع «جسورترین»ها بهحساب میآیند، و خواهـناخواه تأثیری تحقیرکننده برمخاطب میگذارند. از استثنائات غیرقانونمند و قابل بحث و بررسی که بگذریم، حتی یک کارگر که تیپیک بهحساب بیاید و از میانگین توانائی و ناتوانائیهای تودهی امروز کارگران برخوردار باشد، بهچنین دعوتی پاسخ مثبت نمیدهد. عکس این قضیه (یعنی: فرار کارگران از اینگونه رفتارهای غیرعادی، عمدتاً نمایشی و رژیمچنجی) محتملالوقوعتر است.
حال که همهچیز اینچنین قهرمانگرایانه و خارجنشین است، پس چرای آقای زمانی هیچیک از جریاناتی را که در خارج از ایران خودرا کمونیست معرفی میکنند و بنا بهتعارفات خودِ او «کم و بیش نیروهایی در داخل دارند و حتی برخی میتوانند ادعای داشتن اعتبار تودهای داشته باشند[!!]» قبول ندارد و خودرا بهطور غیرمستقیم بهیکی از آنها وصل نمیکند؟ آیا او جز فحاشی سیاسی برعلیه جمهوری اسلامی که فقط بهساختار سیاسیاشبرمیگردد، تحلیلی از روند انباشت سرمایه در ایران یا بررسیِ متفاوتی از آرایش سیاسی جهانی ارائه کرده استکه همپالگیهایِ هماکنونْ خارجنشینِ خودرا بهرسمیت نمیشناسد؟ طبیعی استکه پاسخ سؤال نهفته در این حکم منفی است؛ اما مسئله بهاحتمال بسیار قوی از این قرار استکه آقای زمانی ضمن اینکه اول باید بهخارج بیاید و پناهنده شود، سهم خود را نیز میطلبد که با محاسبهی 47 روز اعتصاب غذا چندان هم ناچیز نخواهد بود.
منصور اسانلو که نه کمونیست بود، نه چندبار اعتصاب غذا کرده بود و نه «تئوریسین» جنبش نوین کمونیستی بود و حزبساز، وقتی زیر چتر حمایتهای «بینالمللی» قرار گرفت، چنان قیمتش بالا رفت که با سازگارا همپیاله شد؛ لابد کار آقای زمانی چنان بالا میگیرد که با رؤسای سازگارا همپیاله خواهد شد. شاید هم بههمین دلیل است که همین آقای زمانیِ بهاصطلاح سرسخت و سازشناپذیر، مشروط بهاینکه سهم مکفی و جایگاه مناسب[!؟] در پلههائی بهدست بیاورد که با پشتیبانی نهادهای حقوقبشری احتمال ناچیزی از دستیابی بهقدرت را تداعی کند، از نرم هم نرمتر میشود تا با پند و اندرز «همه [را] باهم» بهسوی انقلاب بشتاباند: «تمام نحلههای سوسیالیستی را فرامیخوانیم بهدور از هرگونه فرقهگرایی و سکتاریسم و توهمات کاریزماتیک و همچنین تعریفهای دلخوشکنک از حرکات و انحرافات خود بهخودی و تشکلهای بیبو و بیخاصیت غیرانقلابی تمامی توان خود را در جهت ایجاد کمیته و نشریه مشترک سازمانده برای سازماندهی و ایجاد سلولها و کمیتههای کمونیستی در داخل کشور و اتصال زنده تشکیلاتی ـ سیاسی با کارگران در راستای تشکیل حزب واقعی بنمایند...»!؟
تصور نخبهگرایانه و قهرمانپرورانهی آقای شاهرخ زمانی از حزبِکمونیستیِ طبقهی کارگر، انقلاب اجتماعی و بهویژه از خودش بهطور دینامیک و بدون اطلاع او، این رهبر خودگمارهی کارگری را بهسوی ایدآلیسمی فوقالعاده مبتذل و خشن میکشاند تا در محدودهی نگاه نیمه روستائیاش، انسان و هستی بیکران را در یک جعبهی مقوائی بگنجاند و خدایی «تازه» را برفراز آن بگمارد. همین شامورتیبازی نیمهسوسیال دمکراتیکـنیمهمجاهدینی است که ماورائیتِ تکان اولیه را که خودِ او باشد، بهعنصر بیرونی تبدیل میکند تا در پس این خارجیت، بلوکبندی سرمایههای غربی سخن بگوید: «مرکز هدایت و ارتباطات این ساختار[یعنی:حزب کمونیستی طبقهی کارگر]باید بهعلت عدم دسترسی دشمن خارج از ایران باشد».
بههرروی، «چنین تشکیلاتی باید براساس یک مرکز غیرقابل دسترس خارجی و برپایه تشکیلات غیرمتمرکز... بنیانگذاری شود»؛ و «واحدهای داخلی[نیز]باید براساس اصول تشکیلاتی غیرمتمرکز یعنی عدم تداخل، عدم تمرکز و عدم تسری اطلاعات سازماندهی شوند» تا «از طریق نشریه سیاسی سراسری و مرکز سازماندهی[یعنی: یک «مرکز هدایت غیرقابل دسترس»]... رهبری» گردند. بدینترتیب، یک مرکزیت خارجی و «هدایت غیرقابل دسترس» باید سلولهای مجزا از همِ داخلی را هدایت و رهبری کند تا بهلحاظ گسترهی اختیار و تمرکز قدرت خارجی تا مرز خدایی عروج کند؛ و مفهوم «سانترالیسم دموکراتیک» را همانند دیگر واژهها و عبارات و مفاهیم مارکسیستی بهگند بکشاند.
نه، استفاده از عبارت بهگند کشیدن در مورد مفهوم و رابطهی «سانترالیسم دموکراتیک» هیچ ربطی بهتوهین یا تحقیر ندارد. چراکه صرفاً توصیف همان بلایی استکه مصاحبهی آقای زمانی بهسر مفهوم «سانترالیسم دموکراتیک» میآورد. یک مرکزیت خارجی و «هدایتِ غیرقابل دسترس» را در نظر بگیریم که واحدهای داخلیاش را بهمثابهی «سلول» و با استفاده از شیوهی «سانترالیسم دموکراتیک» بهاصطلاح رهبری میکند. آیا این عبارتپردازی صِرف و بهگند کشیدن مفاهیم مارکسیستی نیست؟ وقتی که یک مرکزیت (اعم از اینکه در دسترس باشد یا غیرقابل دسترس) «سلول»های مطلقاً جدای از یکدیگر را «رهبری» میکند، کاری که میکند رهبری نیست، فرماندهی است؛ و استفاده از عبارت «سانترالیسم دموکراتیک» فقط پوششی برای لاپوشانی این شیوهی مستبدانه است.
از آنجاکه فرض محال، محال نیست؛ فرض کنیم که «سلول»های مطلقاً جدای از یکدیگر با خاصهی «عدم تداخل، عدم تمرکز و عدم تسری اطلاعات» شکل گرفتند و توسط یک مرکزیت خارجی و «هدایتِ غیرقابل دسترس» رهبری هم شدند. حال سؤال این استکه این «سلول»های مطلقاً جدای از یکدیگر چگونه میتوانند «کنگره» تشکیل بدهند و «کمیته مرکزی» انتخاب کنند و اصل «سانترالیسم دموکراتیک» راهنمای کار خود قرار بدهند؟ گرچه حداقلی از فعالیت سازمانگرانه در درون طبقهی کارگر نشان میدهد که اصول اختراعی آقای زمانی (یعنی: اصول سهگانهی «عدم تداخل، عدم تمرکز و عدم تسری اطلاعات» و بههمراه «مرکز غیرقابل دسترس خارجی»اش مطقاً عبارتپردازی است و هیچگونه مابهازای واقعی ندارد؛ اما فرض کنیم که چنین «سلول»هایی واقعاً شکل گرفتند و خواستند «کنگره» تشکیل بدهند و «کمیته مرکزی» انتخاب کنند و اصل «سانترالیسم دموکراتیک» را نیز راهنمای کار خود قرار بدهند. در همینجاستکه حتی در سطح یک فانتزی ساده هم متوجه میشویم که اصول سهگانهی «عدم تداخل، عدم تمرکز و عدم تسری اطلاعات» نه تنها کشک است، بلکه آب این کشک چنان زیاد استکه اصلاً کشک هم نیست، فقط بلوف است. بلوفی که گذشته از جنبههای دیگرش، در عینحال ابزار سهمخواهی از همین چپ پروغربی و رژیمچنجی استکه آقای زمانی وضعیت فیالحال موجود آن را بهزیور «تئوریک» هم آراسته میگرداند. بههرروی، «عدم تداخل، عدم تمرکز و عدم تسری اطلاعاتِ» سلولهای مطلقاً جدای از یکدیگر هرگز امکان برگزاری «کنگره» و انتخاب «کمیته مرکزی» نخواهند داشت؛ و بدینسان، اصل «سانترالیسم دموکراتیک» تا ابد در فضا معلق میماند. البته این احتمال را نباید از نظر دور داشتکه نمایندگان این سلولهای مطلقاً جدای از هم چهبسا با چشم و گوشهای بسته در کنگرهی حزب مفروض شرکت کنند!!؟
[لازم بهتوضیح استکه آقای زمانی در مصاحبهاش بهطور مکرر از کلمهی «سلول» و عبارت «ستاد فرماندهی» استفاده کرده است].
تحمل فانتزی آقای شاهرخ زمانی تااینجا (یعنی: در حد فانتزی کنگره و این قبیل مسائل) چندان دشوار نیست؛ اما این فانتزی دنبالهی بسیار ظریفی دارد که درک و هضم آن بسیار دشوار است: تشکیلات مذکور «در داخل باید ازانقلابیون حرفهایکه بر فن مبارزه با پلیس سیاسی مسلح بوده وتمام وقت در خدمت تشکیلاتبوده و تا حد جانفشانی مبارزه میکنند، تشکیل شود». از دیگرسو، اما «این واحدها یا سلولهای کمونیستی مستقر در داخل باید براساس اصول فعالیت کمونیستی مستقل وخودکفا پیریزی شودکه چهار چوبۀ ان موارد زیر می باشد 1ـ تبلیغ (عمومی ـ شخصی)، 2ـ ترویج و آموزش، 3ـتدارک ـ مالیه، 4ـ سازمانگری». سلولهایی که از یک طرف باید متشکل از «انقلابیون حرفهای» باشند و «تمام وقت در خدمت تشکیلات» قرار بگیرند؛ و از طرف دیگر بهلحاظ «تدارک ـ مالیه» نیز باید بهگونهای «خودکفا پیریزی» گردند، احتمالاً از موجودات فضایی تشکیل میگردند که نه نان میخورند و نه هزینهی مسکن دارند و نه لباس میپوشند!! اما فراتر از طنزِ بیانکنندهی حقیقت، «مرکز غیرقابل دسترس خارجی» هزینهی زندگی این سلولهای حرفهای و تماموقت خودرا را از کجا میآورد؟
مونتاژی بیمایه بهقصد انکار ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا
وقتی مصاحبهی آقای شاهرخ زمانی دربارهی «حزب سیاسی طبقه کارگر و ویژگیهای آن» را با دقت بیشتری نگاه میکنیم، متوجه میشویم که حرفهای او حتی یک جمله هم از مونتاژ بیمایه آن بهاصطلاح بحثهایی که چپهای سابق را بهخود مشغول کرده است، فراتر نمیرود. همین خاصهی مونتاژی (و در واقع: سرهمبندی شدهی) حرفهای اوستکه مانع از این میشود که در کنار برافراشتن پرچم نهادهای حقوقبشری، مقولهیدموکراسی بورژوائیرا در صدر گفتههای خود قرار دهد. مقولهای که بههرصورت چیزی جز بیان فریبکارانه و سانتیمانتال استثمار نیرویکار توسط سرمایه و پیامدهای ضدانسانی آن نیست.
آقای زمانی پس از اینکه لنین را «رهبر بزرگ کارگران» و «کبیر» مینامد و از «ایده های سترگ لنین کبیر» حرف میزند و بهلنین بهعنوان «معمار بزرگ حزب و حکومت پرولتری» ارجاع میدهد، این نقلقول را از لنین میآورد که: "سازمانی از انقلابیون حرفهای بهما بدهید ما روسیه را آزاد خواهیم کرد". اگر آقای زمانی اشارهای بهمنبع این نقلقول میکرد، تحقیق در مورد درستی و نادرستی آن ساده بود؛ اما بدون چنین اشارهای فقط میتوان بهکلیت اندیشهی لنین مراجعه کرد. بههرروی، بهنظر من مقولهیآزاد کردن روسیهیا «روسیه را آزاد خواهیم کرد» با دیدگاه لنین همخوانی ندارد؛ چراکه مسئلهی محوری اندیشه و عمل لنین (چه آنجاکه آشکارا از این کلمه استفاده میکند و چه آنجاکه بههردلیلی اشارهی مستقیمی بهآن نمیکند)، دیکتاتوری پرولتریا و نه آزادی روسیه است. از همینروستکه اغلب چپهای سابق (که امروز بهدستِراستیترین سیاستهای سرمایه جهانی دل بستهاند)، درست مثل جن از بسمالله، حتی از کلمهی دیکتاتوری پرولتاریا هم میگریزند؛ و درست بههمین دلیل استکه آقای زمانی از «حکومت کارگری»[بارها]، «حکومت سوسیالیستی» و «حکومت پرولتری» حرف میزند، اما حتی یکبار هم بهدیکتاتوری پرولتاریا اشاره نمیکند. چرا؟ لابد برای اینکه بخش هنوز خوب بورژوازی (مثل سبزها ویا همین دراویش گنابادی) ناراحت خواهند شد و اتحادشان با پرولتاریا را قطع خواهند کرد!!؟
وقتی آقای زمانی از «طبقه کارگر بهعنوان نیروی اصلی انقلاب و رهایی بشریت و حاکمیت شورایی و دمکراتیک انقلابی» حرف میزند، ظاهراً رادیکالیسم انقلابی را بهاوج رسانده است؛ اما چشم اسفندیار این رادیکالیسم که اوج را بهحضیض میکشاند، «حاکمیت شورایی و دمکراتیک انقلابی» است. اگر قرار براین باشد که حاکمیت شورائیْ «دمکراتیک» عمل کند، بهویژه بهاین معناستکه بهجز شوراهای مربوط بهکارگران و زحمتکشان، شوراهای مربوط بهخردهبورژوازی و بورژوازی هم باید در قدرت حضور داشته باشند. بنابراین، درهم شکستن ماشین دولتی بورژوائی تا اطلاع ثانوی که مستلزم یک انقلاب اجتماعی واقعی است، بهتعویق میافتد. بههرروی، منهای پارهای از گروهبندی خردهبورژوازیِ همسو شده با پرولتاریا و همگام با انقلاب اجتماعی، اما وجود کوچکترین سایهای از بورژوازی در قدرت سیاسی معنایی جز جابهجائی قدرت از یک بخش و قشر بورژوائی بهبخش و قشرِ دیگری از بورژوازی بهقیمت جان و شرف و کار تودههای طبقهی کارگر ندارد.
کپیبرداریِ آقای زمانی از گفتمانهای سوسیال دمکراتیک که این روزها رواج هم گرفتهاند، فقط بهعدم بیان(یا در واقع: انکارِ)ضرورت تدارک و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا (بهمثابهی تاکتیک انقلاب اجتماعی در راستای رهایی استراتژیک نوع انسان) ختم نمیشود. او ازجمله براین بارو استکه جنبش سوسیالیستی از جنبش کارگری جداست که باید با هم پیوند داده شوند. او در این مورد مینویسد: «آگاهی انقلابی ـ کمونیستی بهعنوان علم شرایط رهایی کارگران و سازماندهی مبارزه طبقاتی، انقلاب و حاکمیت مستقیم شورائیبهعنوان ادامه علوم پایهای جامعهجدا از مبارزه خود بهخودی کارگرانتوسط جنبش سوسیالیستی ایجاد و بهدرون مبارزه طبقاتی برده میشود، (حال آگاهی دهنده یا رساننده آگاهی میتواند کارگر انقلابی و آگاه باشد یا کمونیست و سوسیالیست انقلابی که بهروند و علم رهایی انسان اگاهی یافته و از طبقه خود کنده شده بهطبقه کارگر پیوسته است)»[تأکیدها از من است]. بدون اینکه قصد نقد و بررسی جامع عبارتپردازیهای آقای زمانی را داشته باشم، در بارهی عبارات بالا باید بگویم:
اولاًـ چیزی بهعنوان «علوم پایهای جامعه» وجود ندارد کهدانش مبارزهی طبقاتی«ادامه»ی آن باشد؛ و هرچه در این زمینه ارائه میشود، بیش از هرچیز بهمنظور فریب طبقهی کارگر است.
دوماًـ علیرغم اینکه انسان ادامهی نوع خاصی از میمون است، اما تفاوت آنچه بورژوازی «علوم پایهای جامعه» مینامد بادانش مبارزهی طبقاتیبسیار بیشتر از تقاوتی استکه انسان با میمون دارد؛ چراکهنقطهی آغازِتفاوت بین انسان و میمون طبیعی بود، درصورتیکه نقطهی آغازین تفاوت «علوم پایهای جامعه» بادانش مبارزهی طبقاتینه تنها اجتماعی، بلکه طبقاتی است.
سوماًـ گذشته از این تعارف که «اگاهی دهنده یا رسانندهآگاهی میتواند کارگر انقلابی و آگاه باشد»؛ باید بهاین سؤال جواب داد که چرا و براساس کدام قانونمندی «کمونیست و سوسیالیست انقلابی...بهروند و علم رهایی انسان آگاهی» دست مییابد؛ چرا این «آگاهی» بهکندن او از طبقهاش و پیوستن بهطبقهی کارگر منجر میگردد؛ و چه تضمینی وجود دارد که این «کمونیست و سوسیالیست انقلابی» اینبار از طبقهی کارگر نکند و دوباره بهطبقهاش نپیوندد؟
چهارماًـ چرا آن روشنفکرانی که از طرف «جنبش سوسیالیستی»دانش مبارزهی طبقاتیرا «ایجاد و بهدرون مبارزه طبقاتی» خودبهخودی میبرند، بهعنوان رهبر مبارزات و جنبش کارگری تثبیت نخواهند شد و خواسته یا ناخواسته «این اصل بنیادی مانیفست کمونیست» را که آقای زمانی نقل میکند، نقض نمیکنند: «آزادی طبقه کارگر بدست خودش میسر است». آیا بیم از اینکه مبادا آزادی طبقهی کارگر بهدست خودش، اما با کلهی ایجادکنندگان «علم شرایط رهایی کارگران» و نتیجتاً تثبیت آنها میسر شود، بیمورد است؟ نه بیمورد و نابهجا نیست؛ چراکه بهجز استدلال ماتریالیستیـدیالکتیکی، تاریخ 150 سال گذشته از این تثبیت شدنها فراوان در سینه دارد.
توصیف عبارت «اگاهی دهنده یا رسانندهآگاهی میتواند کارگر انقلابی و آگاه باشد» با کلمهی «تعارف» بهاین دلیل استکه کلیت مصاحبهی آقای زمانیدانش مبارزهی طبقاتیرا عنصری تصویر میکند که از سوی روشنفکران سوسیالیست با مبارزات خودبهخودی کارگران «پیوند» میخورد. این عبارات را باهم نگاه کنیم:
ـ «جنبش سوسیالیستی بهعنوان حوزه فعالیت روشنفکران انقلابی طبقه کارگر، در پیوند و تلفیق آگاهانه و دیالکتیکی با مبارزات خود بهخودی کارگران...»؛
ـ«حزب طبقه کارگر از تلفیق دیالکتیکی جنبش سوسیالیستی با جنبش مبارزاتی طبقه کارگر بر بستر پراتیک انقلابی بهوجود...»؛
ـ «اگر قرار باشد طبقه کارگر خود بهخود آماده شود دیگر کمونیستها و سوسیالیستها بهچه دردی میخورند، چه نیازی بهآنها باقی میماند».
البته ناگفته نماند که آقای زمانی برای اینکه چرا«کمونیست و سوسیالیست انقلابی» از طبقهی خودشان کنده میشوند و بهطبقهی کارگر میپیوندد، دلیل هم دارد:«چطوری که بخشی از اشرافیت فئودالی با بریدن از این طبقه در موقعیت آن قرار میگیرند، بههمین صورت بخشی از ایدئولوگهای بورژوائی که بهدرک نجات کل جامعه رسیدهاند از وی بریده و در موقعیت طبقه کارگر قرار میگیرند». در این رابطه باید بهآقای زمانی یادآور شد که اگر حقیقتاً «بخشی از اشرافیت فئودالی» از طبقهی خود بریده باشند، بههیچوجه دلیل این نمیشود که «بخشی از ایدئولوگهای بورژوائی» از طقبهی خود ببُرند و بهطبقهی کارگر بپیوندند؛ چراکه بریدن از طبقهی فئودال و پیوند با طبقهی سرمایهدار گذر از یک نظام درحال زوال طبقاتی و ورود بهنظامی سودآورِ طبقاتیِ دیگر است؛ درحالی که گذر از نظامِ سودآور سرمایهداری و پیوند با طبقهی کارگر، گذار از جامعهی طبقاتی بهجامعهی سوسیالیستی و کمونیستی است. تفاوت این دو شکلِ بریدن و پیوند خوردن، تفاوتی از آسمان مالکیت خصوصی تا زمین لغو کارِ مزدی و رفع هرشکلی از استثمار است.
شاید بعضی از روشنفکرانِ برخاسته از مناسبات خردهبورژوایی و خردهبورژواییگونه، زیر فشار آنچه بهآگاهی معذب نامگذاری میشود، بهمارکسیسم ودانش مبارزهی طبقاتیگرایش پیدا کنند و گامهایی هم در راستای مبارزات طبقهی کارگر بردارند؛ اما آزادی طبقهی کارگر (که مقدمتاً از تشکل این طبقه در دولت و سپس لغو کار مزدی و رفع هرگونه حاکمیتی برفراز مولدین و جامعه بهطورکلی گذر میکند)، تنها در صورتی امکانپذیر استکه بهدست و با کلهی خودِ کارگران متحقق گردد. بنابراین،حزب کمونیستی طبقهی کارگرنه تنها «ستاد فرماندهی انقلاب و حاکمیت کارگری»، بلکه مهمتر از آن، دانشگاه پلیتکنیکِدانش مبارزهی طبقاتیدر پروسهی عمل مبارزاتی و نیز تربیت کادرهایی است که توان رهبری همهی ابعاد مبارزهی طبقاتی را دارا باشند. بنابراین،حزب کمونیستی طبقهی کارگرهمان بستر و همچنین همان شبکهای از مناسبات اساساً (نه مطلقاً) کارگری است که بهطور همزمان در همهی ابعاد و عرصههای مبارزهی طبقاتی مبارزه میکند؛ مبارزهی تودههای کارگر و زحمتکش را در روندی اعتلایی و روبهتکامل سازمان میدهد؛ کادرهایی را آموزش میدهد و تربیت میکند که توان رهبری همهی ابعاد و اشکال مبارزهی طبقاتی را دارا باشند؛ و بالاخره تولید، انکشاف و تکاملدانش مبارزهی طبقاتیرا نیز بهعهده دارد.
گرچه این درست استکه «بدون وجود مارکس، انگلس، رزا لوکزامبورک و لنین» و مانند آنها «بعنوان مشعلهای فروزان آگاهی کمونیستی» نمیتوان «از تشکیل حزب مستقل طبقه کارگر صحبت کرد»؛ اما این حقیقت را نیز نمیتوان نادیده انگاشتکه خلاقیت کمونیستی هریک از این مشعلهای فروزان بههمان اندازهای که بیشتر بهدرون طبقهی کارگر رفتند و بیشتر با مبارزهی طبقاتی کارگران آمیختند و بیشتر بهجرئی از طبقهی کارگر تبدیل شدند، رادیکالتر و پیچیدهتر و سازماندهندهتر شد. بنابراین، باید دست از این اعتقاد خرافی برداشتکهدانش مبارزهی طبقاتی«توسط جنبش سوسیالیستی ایجاد و بهدرون مبارزه طبقاتی برده میشود»؛ چراکه این دانش (که در واقع، دانش رهایی نوع انسان نیز هست) تنها در رابطه و در درون مبارزهی طبقاتی استکه امکان تولید و بازتولید مییابد. نتیجه اینکه اگر بتوان بهسایه روشنهایی تحت عنوان جنبش سوسیالیستی اشاره کرد، تنها درصورتی بهپیامبران و قدیسین بهاصطلاح خوب و «زمینی»[!!] اشاره نکردهایم که اساس اشارهای که میکنیم بهجنبش کارگری باشد و طیف معینی از این جنبش را نشان بدهد.
خاستگاه خردهبورژوازی عاصی و نگاه ایدآلیستی سوسیال دمکراتیک (که نهایتاً ذات هستی را چیزی جز ایدهی متحول نمیفهمد)، در برابر واقعیتهای مادی بهدوآلیسم زشتی منجر میگردد که ضمن بهرسمیت شناختن هستی مادی ـاماـ تغییر و حرکت آن را بهگونهای پنهانْ در تابعیتِ ایدهی متحول و خودپویا قرار میدهد. در اینجاستکه سوسیال دمکرات بهاین نتیجه میرسد کهدانش مبارزهی طبقاتی«توسط جنبش سوسیالیستی ایجاد و بهدرون مبارزه طبقاتی برده میشود»؛ بدینترتیبکه مادیت را اساساً بهطبقهی کارگر وامیسپارد، و تغییر و حرکت را بهروشنفکران انقلابی برخاسته از مناسبات خردهبورژوایی. بهبیان دیگر، عصیان در برابر مالکیت خصوصی و آرزوی عمومیت بخشیدن بهآنْ بین «اندیشه» و «عمل»، و همچنین بین «درون» و «بیرون» تناقضی را میبیند که بهنوعی باید برآن فائق آمد. این باور کهدانش مبارزهی طبقاتی«توسط جنبش سوسیالیستی ایجاد و بهدرون مبارزه طبقاتی برده میشود»، حاصل توفق ذهنی برهمین تناقض استکه در حقیقت با تلاش برای پنهان کردن آن، بهوحدتی کاذب دست مییابد. وحدت کاذبی که ناگزیر خود (یعنی: تناقض) را آشکار میکند و در امر سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی بهبرتری جوهرهی متحرک هستی (بهمثابهی ایده) میرسد تا سلطه بر مادیت حملکنندهی این ایده (یعنی: تودههای کارگر) را یادآور شود و نهادهای مربوط بهمبارزهی طبقاتی را بهتثبت بکشاند؛ و در بهترین فرض ممکنْ بوروکراسی صاحبان اندیشه را (اعم از روشنفکر یا کارگر) درپیداشته باشد. اما نگاه مستقیم (یعنی: رها از قیودات برخاسته از مالکیت خصوصی، و سلطهطلبی فردی و نجبهگرایی) بههستی چنین اشعار میدارد که «اندیشه» و «عمل»، درست عین «درون» و «بیرون» در وحدتی زاینده و پویا قرار دارند. بدینترتیب که «اندیشه» وجه درونی «عمل»، و «عمل» وجه بیرونی «اندیشه» است؛ و هیچ «درونی» نیز بدون آن مرزهائی که «بیرون» را تعیین میکنند، نمیتواند وجود داشته باشد. بنابراین، ضمن اینکه در عامترین مفهومْ بین «درون» و «بیرون» تغایر و تضاد وجود دارد، اما در نسبت معین وحدتی برقرار است که میتواند موضوع عمل نیز قرار بگیرد.
در نتیجه، این درست استکه «بدون وجود مارکس، انگلس، رزا لوکزامبورک و لنین» و مانند آنها «بعنوان مشعلهای فروزان آگاهی کمونیستی» نمیتوان «از تشکیل حزب مستقل طبقه کارگر صحبت کرد»؛ اما این حقیقت را نیز نمیتوان نادیده انگاشتکه خلاقیت کمونیستی هریک از این مشعلهای فروزان بههمان اندازهای که بیشتر بهدرون طبقهی کارگر رفتند و بیشتر با مبارزهی طبقاتی کارگران آمیختند و بیشتر بهجرئی از طبقهی کارگر تبدیل شدند، رادیکالتر و پیچیدهتر و سازماندهندهتر شد. باید توجه داشت که «جزء» همواره تابع «کل» است؛ و «کل» نیز در مناسبات مادی و واقعی (نه تصرفهای ذهنی)، علیرغم افت و خیزهای بسیار، اما نهایتاً و ناگزیر روندی روبهتکامل را میپیماند.
علیرغم اینکه آقای زمانی براین باور استکه وجود تشکل مستقل کارگری مشروط به«پیوند ارگانیگ میان جنبش سوسیالیستی با جنبش خود بهخودی کارگران» است، و علیرغم اینکه بارها از «جنبش سوسیالیستی» نام میبرد؛ اما بهجز چند نام [مارکس، انگلس، لنین، رزالوکزامبورگ، حیدر عمواوغلی و سلطانزاده]، هیچ تحلیل و تصویر دیگری از «جنبش سوسیالیستی» نمیدهد. بنابراین، بدون اینکه پُر بیراه رفته باشیم، میتوانیم نتیجهگیری کنیم که آقای زمانی چنین القا میکند که اگر تعداد نسبتاً قابل توجهی کارگر (مثلاً 50 تا 100 نفر) در گروههای چند نفره (مثلاً 5 نفره) بعضی از نوشتههای نامبردگان بالا را بخوانند و پس از مدت زمان نه چندان طولانیای دور هم جمع شوند و چند نفر (و ازجمله خودِ آقای زمانی) را بهخارج بفرستند تا «نشریه سیاسی سراسری» چاپ کنند و بهایران بفرستند، سنگ بنایحزب کمونیستی طبقهی کارگرگذاشته شده است!؟ اگر چنین تصوری در موردحزب کمونیستی طبقهی کارگروجود داشته باشد (که وجود هم دارد)، حقیقتاً نشانهی سادهلوحی است. اما این واقعیت را نباید فراموش کرد که سادهلوحی در امر مبارزهی طبقاتی ـخواه یا ناخواهـ آب را بهآسیاب سرمایه میریزد.
این تصور سادهلوحانه ازحزب کمونیستی طبقهی کارگربراساس این دریافت تقدیرگرایانه شکل گرفته که انقلاب را قطاری تصور میکند که مقصد نهاییاش صرفاً سرنگونی دولت حاکم است. بنابراین، باید آنقدر نیرو داشت و آنقدر هوشیار بود تا بتوان بهموقع روی این قطار پرید و کار را تمام کرد! منهای انواع گوناگون منافع ریز و درشت، اما همین تصور سادهلوحانه نیز یکی از عوامل جایگزینی سرنگونی فراطبقاتی و رژیمچنجی با انقلاب اجتماعی است که بسیار فراتر از سرنگونی، باید ماشین دولتی بورژوازی را درهم خرد کند، پروسهی سوسیالیزه کردن تولید و توزیع را بههمراه بازآفرینی فرهنگ و آموزش و غیره بیاغازد، و بالاخره از صدها زاویه بهطرف جامعهی کمونیستی حرکت کند. چنین درک و برآوردی از مسیر انقلاب اجتماعی بهحزبی نیاز دارد که صدها برابر پیچیدهتر، آگاهتر و تودهایتر از تصور موجود و ولگار از حزب است.
گرچه عامترین پراتیکحزب کمونیستی طبقهی کارگرسازماندهی و درعینحال سازمانیابی در عرصههای گوناگون مبارزهی تودهای و کمونیستی است که از اتحادیه و تعاونی و انواع نهادهای همیاری تا ارگانهای کمونیستی و تدارکات نظامی را شامل میشود؛ اما چنین حزبی بدون پروسهی شتابگیرنده و پیچیدهشوندهای از مبارزهی خلاقانه در عرصههای گوناگون فرهنگی، هنری، ادبی، زیباییشناسی، اخلاق و مانند آن؛ و همچنین بدون تبیین عمیق و گستردهای از اقتصاد، سیاست، فلسفه، تاریح و مسائلی از این دست ـ تصور انقلاب اجتماعی را برای همیشه در حد تصور باقی خواهد گذاشت. از همینروست که از اینجا تا حزب قدرتمند کمونیستی طبقهی کارگر انبوه عظیم و فشردهای ازکارِ تاریخاً ضروری وجود دارد که اساساً توسط تودههای کارگر انجام شدنی است. بنابراین، یکی از وجوه سازماندهی کمونیستی و حزبیْ ایجاد شبکهای از مناسبات انقلابی استکه بتواند نیروهای نهفتهی طبقهی کارگر را برای انجام این انبوه عظیم و فشردهی کار تاریخاً ضروری رها کند.
از دیگرسو، حزب کمونیستی طبقهی کارگر بدون پیوندهای رادیکال و انقلابی در عرصهی جهانی همانند پرندهای استکه میخواهد با یک بال همانند عقاب پرواز کند. بنابراین، تلاش در راستای سازماندهی و سازمانیابی کمونیستی طبقهی کارگر درعینحال مستلزم تلاش در راستای سازمانیابی و سازماندهی یک انترناسیونالیسم پرولتری و انقلابی نیز هست. همانطورکه سازماندهی و سازمانیابی کمونیستی طبقهی کارگر در جغرافیای سیاسی ایرانْ فراتر از تبیین تئوریکِ هستیِ نظام سرمایهداری امروز و نیز بیان ویژگیهای مبارزهی طبقاتی، مستلزم گشت و گذاری هدفمند و پراتیک در درون تمام واحدها و نهادهای کارگری بهمنظور ایجاد ارتباط با تودههای کارگر و زحمتکش است؛ سازماندهی و سازمانیابی انترناسیونالیسم پرولتری نیز فراتر از تبیین تئوریکِ آرایشهاییکه سرمایه جهانی بهخود میدهد، درعینحال مستلزم دوری جستن از نهادهای بهاصطلاح بینالمللی و حقوقبشری فیالحال موجود و جستجو در عرصهی جهانی برای دریافتها و کنشهای پرولتری نیز میباشد. برخلاف تصاویری که مدیای تحت کنترل بلوکبندی بورژوازی غرب میپردازند، نگاهها و کنشهای همسویی که بتوانند بهیک انترناسیونالیسم پرولتری تبدیل شوند، بهاندازهای مادیت دارند که بتوان اولین گامها را در این زمینه برداشت.
اشاراتی مختصر بهچند نکتهی اساسی
1ـآقای زمانی با وجود بعضی نفرینهایی که حوالهی حزب توده و اکثریتِ بعد از قیام بهمن میکند، اما شکلگیری این حزب را تا یک سال پس از کودتای 28 مرداد 1332 «علیرغم انحرافات مشخص»، «گنجینه گرانبهایی از تجارب انقلابی در عرصه تشکل و آگاهی» طبقهی کارگر میداند. اگر قرار براین باشد که این شیوهی نگاه و بررسی را نام گذاری کنیم، مناسبترین نام شیوهی نگاه نیمهتودهای است. گذر زمان پرتو بیشتری روی دیگرِ این نیمه میاندازد.
2ـآقای زمانی بهکرات انگشت تأکید خودرا روی کارگران «موسسات بزرگ مانند نفت، پتروشیمی و ماشین سازیها» میگذارد و مرفهترین بخشهای طبقهی کارگر را انقلابیتر برآورد میکند. این نگاه ضمن اینکه بار نخبهگرایانه دارد، بهلحاظ تجربی هم با تاریخ مبارزهی کارگری در ایران ناهمخوان است. چراکه تا حال حاظر بیشترین تعداد کارگران چپ و کمونیست از واحدهای کوچکتر و نه «موسسات بزرگ» برخاستهاند. از طرف دیگر، بخشهاییکه آقای زمانی نام میبرد، دقیقاً همان بخشهائی هستندکه میتوانند بهاشرافیت کارگری تبدیل شوند و در ازای امتیازات بیشتر خودرا بهاتحادیهگرائی صرف محدود کنند. بهاین عبارات نگاه کنیم: «بهغیر از ماشینسازی، پتروشیمی و نفت و کلاً قسمت مولد بزرگ بهعنوان پرولتر واقعی دیگر بخشهای آن از قابلیت سازماندهی ارگانیک و سراسری بهعلت پراکندگی و انفرادی بودن کمتر برخوردار هستند و تأثیر چندانی در روند انقلاب و سرنگونی ریشهای نظم موجود و انقلاب اجتماعی ندارند». بدینترتیب، بنا بهدادههای خودِ آقای زمانی از میان «7/12 میلیون خانواده کارگری که حداقل 50 میلیون نفر میشوند»، کمتر از یک میلیونشان تأثیر بهسزائی در «روند انقلاب و سرنگونی ریشهای نظم موجود و انقلاب اجتماعی» خواهند داشت. چرا چنین است؟
ـبرای اینکه «تسلط نظام طفیلی ـ دلالی سرمایهداری وابسته براساس تقسیم کار بینالمللی در تعیین مواد خام عمدتاً نفت و گاز و نیرویکار ارزان برای سرمایهداری جهانی در نتیجه عقب ماندگی شدید اجتماعی و قطببندی ناقص طبقاتی که عناصر رانده شده از مناسبات ماقبل سرمایهداری بهصورت جمعیت حاشیه تولید و بیهویت (دکلاسه) با شغلهای کاذب تلنبار شده در حاشیه شهرهای بزرگ و یا بهصورت بوروکراسی عظیم اداری ـ نظامی بیمصرف شکل میگیرند». بهاین میگویند تحلیل اقتصادی از زاویه جنبش سبز که درعینحال نخبهگرائی را نیز بهحداکثر ممکن آن رسانده است.
3ـپس از گذشت نزدیک بهصد سال از انقلاب اکتبر و گذشت 165 سال از بیانیه اتحادیه کمونیستها که طرح «انقلاب مداوم» را پیش کشیدند و همچنین با وجود رخنهی مناسبات سرمایهداری بههمهی اطراف و اکناف آفریقا و این ادعا که خانوادههای کارگری در ایران «حداقل 50 میلیون نفر میشوند»، هنوز هم آقای شاهرخ زمانی برنامهی حداقلـحداکثر را تبلیغ میکند و «عدم درک رابطه برنامه حداقل، حداکثر و مطالبات سوسیالیستی و دمکراتیک» را یکی از مهمترین علل پراکندگی طبقهی کارگر و عدم شکلگیری حزب کمونیستی این طبقه قلمداد میکند. در نگاهی سطحی چنین مینماید که آقای زمانی عقاید خودرا از یک عتیقه فروشی قرض گرفته است؛ اما با کمی تأمل میتوان دریافت که این عقاید نه تنها عتیقه نیستند، بلکه بیش از حد هم پستمدرن تشریف دارند. داستان از این قرار استکه با طرح مطالبات دمکراتیکِ حداقلی در برابر مطالبات حداکثریِ سوسیالیستی میتوان ناتوانی جنبش سبز را جبران کرد و اینبار تودههای کارگر را بهخیابان کشید و در درون جناحبندیهای رژیم بهپای خردهبورژوازی پروغرب و بلوکبندی سرمایههای غربی قربانی کرد تا هم احمد شهید خشنود شود و دمکراسی برقرار گردد و هم دراویش گنابادی بهخواستهی خود برسند. بههمین دلیل استکه «نشریه مرکزی سراسری... با اهدافسازماندهی سراسری مبارزات عمومی دمکراتیکو کارگری ـ سوسیالیستی باید محل بازخورد تئوری انقلابی با پراتیک مبارزاتی و ارائه راه حلها و تجارب عملی بیلان کار سلولهای کمونیتسی» باشد. بدین ترتیبکه سلولهای کمونیستی (که باید متشکل از کارگران باشند) «محل بازخورد تئوری انقلابی با پراتیک مبارزاتی و ارائه راه حل»ها در جهت «اهداف سازماندهی سراسری مبارزات عمومی دمکراتیک» خواهند بود.
4ـیکی از تفاوتهای آقای شاهرخ زمانی با صاحبان دهکدهای پوتمکین که بهواسطهی همین نهادهای مقوائی و بهاصطلاح کارگری در نقش سخنگویان طبقهی کارگر ظاهر شدهاند و در رابطه با حضور در نهادهای بهاصطلاح کارگری و «بینالمللی» مسابقه هم گذاشتهاند، این استکه آنها اموراتشان (از همهی جنبههای متصور) با همان دهکدههای پوتمکین میگذرد، اما امورات آقای زمانی بدون حزبی که طرحش را داده و باید رهبرش هم باشد، اصلاً نمیگذرد. ازهمینروستکه علیرغم اینکه جناب زمانی خود را بهعنوان یکی از دو عضو«هیأت مؤسس سندیکای کارگران نقاش و تزئینات تهران و حومه» معرفی میکند، اما بدون اینکه فرصت را از دست بدهد آنتیسندیکالیسم سوپر انقلابی حزب کمونیست کارگری، گروههای موسوم بهلغو کارمزدی و بقیه چپهای سابق را بهعاریت میگیرد تا بنویسد: «واقعاً سفسطه و خیانت است که توهم و بردگی صنفی کارگران در نبود حاکمیت و استقلال فکری ـ سیاسی آن را در قالب اتحادیه و سندیکا برای دلالی و فروش بهتر نیروی کار برای طبقه سرمایهدار و با قبول این بردگی با نام استقلال و تشکل مستقل کارگری در بوق کرنا دمیده، تطهیر کرده و ماست مالیزه کنیم. رفقای ساده دل ما باید بدانند از سندیکا و اتحادیه بالاتر در انقلاب 57 صد و شصت و سه شورای کنترل کارگری بهعنوان نطفه حاکمیت کارگران تشکیل شدند، در خلا حزب سیاسی کارگران نه تنها نتوانستند مستقل باشند و یا استقلال خود را حفظ کنند بلکه بهکاریکاتور وسپس بهچماق رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی تبدیلشدند»[تأکید از من است].
ـحقیقتاً که باید بهقدر کافی بیشرم بود تا بتوان شوراهایی را که با خون و زندگی کارگران انقلابی، کمونیست و شریف آبیاری شدند، «چماقرژیم فاشیستی جمهوری اسلامی» نامید؛ اما چنین بهنظر میرسد که وقتی شور حسینیِ حزبیتْ آقای زمانی را فرامیگیرد، نه تنها تشکیل حزب عجق وجق خود را مقدم برتشکلهای سندیکایی میفهمد و تجربهی شوراگرایانهی طبقهی کارگر را هم «بهچماق رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی تبدیل» میکند، بلکه گفتههای جعلی خودش را هم در همین مصاحبه فراموش میکند که گفته است: «در تاریخ مبارزات طبقاتی، طبقه کارگر برای تقویت همبستگی طبقاتی در جهت سرنگونی نظم سرمایه داری و حاکمیت بلاواسطه طبقاتی اش اساساً۳تشکل عمده بناماتحادیه ، شورا و حزب سیاسی بهعنوان اشکال جداییناپذیر سازماندهی مبارزه طبقاتیو انقلاب و حاکمیت کارگری شکل قوام یافته و تثبیت شده است»[تأکید از من است].
ـگرچه حقیقت این استکه تلاش در راستای ایجادحزب کمونیستی طبقهی کارگرو بالطبع وجود چنین حزبیْ پتانسیل کمی و کیفی سازمانیابی سندیکائی را بهطور بسیار مؤثری بالا میبرد و امکان کنشهای طبقاتیتر، رادیکالتر و گسترهتری را برای اتحادیههای کارگری فراهم میآورد؛ اما همچنان که با مراجعه بهتاریخ میتوان فهمید، ریشههای پیدایش اتحادیههای کارگری ـحتیـ بهپیش از شکلگیری اولین مفاهیم مارکسیستی و درک ضرورت سازمانیابی حزبیـکمونیستی طبقهی کارگر برمیگردد. بنابراین، کنشگران صدیق سندیکائی (نه صاحبان دهکدههای پوتمکین) را به«سفسطه و خیانت» متهم کردن و کنشهای شوراگرایانهی طبقهی کارگر در قیام بهمن را، با همهی نارساییهای ادراکی و طبقاتیشان، «چماق رژیم... جمهوری اسلامی» دانستن در بهترین صورت ممکنْ نشانهی ذهنی آشفته و شوریده برای انقلابی استکه هدف نهاییاش دستیابی بهحقوقبشر و دمکراسی استکه بهطور اتوماتیک با دیکتاتوری پرولتاریا متناقض است.
ـلازم بهتوضیح استکه تا آنجاکه از مصاحبهی آقای زمانی میتوان فهمید، روش او در طرح نظرات بورژوایی و پروغربیاش این استکه ابتدا چند عبارت ظاهراً انقلابی و رادیکال را با سوءاستفاده از نام مارکس و لنین میآورد تا ضمن توضیح و تفسیر این عبارات ظاهراً رادیکالْ نظرات پروغربی، حقوقبشری و دمکراسیطلبانهی خودرا نیز بهخورد طرف مقابل بدهد. بازهم لازم بهتوضیح استکه این روش مختص آقای شاهرخ زمانی نیست و تقریباً همهی چپهای سابق که امروز سینهچاک موازین دموکراسی و حقوقبشر شدهاند، خودرا زیر چنین شیوهای از بیان پنهان میکنند.
آخرین سخن
آقای زمانی ضمن باور بهایجاد «یک مرکز غیرقابل دسترس خارجی»، در عینحال از «پیوند مبارزاتی با کلیه اشکال مبارزاتی طبقه کارگر در داخل کشور» و «در محیط کار و زندگی کارگران» نیز گفتگو میکند. منهای بررسی پارادوکس بین داخل و خارج که بالاتر اشاراتی بهآن داشتیم؛ اما سوال اساسی این استکه آیا برای بازگشت بهایران تلاش میکنیم یا برای خروج از آن؟
مجموعهی کنشهای آقای زمانی (براساس منطق مصاحبهی و اتهامات منتسب بهاو) حاکی از این استکه اگر هم خود فعلاً امکان خروج از ایران را ندارد، نه تنها مخالفتی اصولی با خروج از ایران ندارد، بلکه مشوق آن نیز هست. نگاه گذرایی بهاین مسئله میتواند بربعضی از حقایق پرتوافکن باشد. خودِ آقای زمانی بارها پروندهاش را سندیکایی و در رابطه باتشکیل «هیأت مؤسس سندیکای کارگران نقاش و تزئینات تهران و حومه» اعلام کرده و مؤکداٌ گفته استکه هیچگونه مدرک و اعترافی جز این در پروندهاش نیست. از طرف دیگر، وکیل او (آقا بیوک پورفریدی) در دفاعیهاش اتهامات منتسب بهآقای زمانی را اینچنین بیان میکند: «احتراما مدافعات خود را بهوکالت از آقای شاهرخ زمانی فرزند بهمن به شرح ذیل به استحضار عالی میرسانم. مطابق کیفرخواست تنظیمی از طرف بازپرس محترم شعبه چهارم دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان تبریز، موکل متهم است به۱-مشارکت در تشکیل گروه غیرقانونی مخالف نظام بنام جنبش دموکراتیک کارگری به قصدبرهم زدن امنیت کشور از طریق اعتصابات کارگری و قیام مسلحانه،۲-مشارکت در اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت کشور با تشکیل جلسات و سازماندهی برنامهها و اجرای برنامهها برای فعالیتهای غیرقانونی،۳-مشارکت در فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران به نفع گروه غیرقانونی جنبش دموکراتیک کارگری و گروههای غیرقانونی سازمانمجاهدین خلقو چریکهای فدایی خلق از طریق چاپ و توزیع نشریه».
وکیل مدافع آقای زمانی همچنین میگوید: «اتهامات مذکور را موکل مورد انکار قرار داده و در برگ بازجویی اداره اطلاعات اظهار نموده است که بنده در کمیتهٔ پیگیری فعالیت داشتم البته جنبه صنفی داشت نه جنبهٔ سیاسی ومیخواستم در راستای حقوق مقرر در قانون اساسیفعالیت نمایم»[تأکیدها از من است].
اتهاماتیکه داداستان بهآقای شاهرخ زمانی منتسب میکند، دقیقاً براساس سناریوهای رژیمچنجی و تکیه بهنیروهای خارجی است. هوشیاری یک فعال و سازمانده کارگری درصورتیکه حقیقتاً فعال جنبش کارگری باشد، ایجاب میکند که براساس بازجوییاش عمل کند و با پیگیری حقوقی و ارسال دادنامه بهمردم کارگر و زحمتکش، هم آنها را درگیر سیاست کند و هم دستگاه قضایی را زیر فشار بگذارد. درصورتیکه آقای زمانی نه براساس بازجوییهای ادعایی خودش، بلکه براساس اتهامات دادستانی رفتار میکند که از زاویه نگاه اطلاعاتیـامنیتیِ رژیم تأیید کنندهی اتهامات دادستانی است.
این اتهامات و رفتار را با بیانات خودِ آقای زمانی مقایسه کنیم: «بدترین انحرافی که در شرایط کنونی بهروند واقعی شکلگیری حزب سیاسی آسیب جدی میرساند دنبالهروی از جنبش خود بهخودی و مماشات با جریانات بورژوایی- سندیکالیستی در قانون گرائی و علنی گرائی در داخل کشور در تشکیلاتها و سیاست گریزی میباشد که در خدمت مستقیم بهحکومت سرمایهداریتمامی نیروهای که میتوانند پایه سلولهای واقعی حزب در محیطهای کار و زندگی کارگران باشند علنی کرده و کار سرکوب رژیم را سادهتر کرده و با ادا و اطوار فعالیت کارگری کارگران را نسبت بهفعالیت سازمان یافته و آگاهانه بدبین می کند»[تأکید از من است].
فرض کنیمکه بههردلیلی آقای شاهرخ زمانی پیش از 11 سال محکومیتش از زندان آزاد شد؛ در اینصورت، بهواسطهی همین نامهنگاریهای پیاپی برای نهادهای بینالمللی تحت کنترل بلوکبندی بورژوازی غربی چارهای جر خروج از ایران ندارد. چرا؟ برای اینکه اگر در ایران بماند، هرکس که با او بهنحوی تماس بگیرد، زیر کنترل پلیس خواهد قرار میگیرد و لو رفته بهحساب میاید. نتیجه اینکه این رفتار در زندان بسیاری از «نیروهای که میتوانند پایه سلولهای واقعی حزب در محیطهای کار و زندگی کارگران باشند علنی کرده و کار سرکوب رژیم را سادهتر... می کند»
بههرروی، اگر کسی حقیقتاً بهاین ضرورت باور دارد که تشکیل حزب کمونیستی کارگران تنها در داخل کشور امکانپذیر است؛ در اینصورت، دادخواهیاش را در مقابل تودههای کارگر قرار میدهد، نه عواملی مثل احمدشهید که از سوی بلوکبندی سرمایهداری غربی مأمور اجرای حقوق بشر بهسبک و سیاق لیبی و سوریه و با استفاده از ابزار ناتو هستند. اما در جائی که تودههای کارگر در پراکندگی بهسر میبرند و فاقد هرگونه تشکلی هستند که هویت و عملکرد طبقاتی بهآنها بدهد، چگونه میتوان دادخواهی را نزد آنها برد؟ پاسخ روشن و ساده است: با این مردم باید دوستی کرد و از دردهای مشترک سخن گفت تا لااقل همدردیشان برانگیخته شود. جسورترینها، بهترینها، احمدشهیدها و بالاخره قهرمانان در برابر این مردم فقط بهابزار تحقیر مضاعف آنها تبدیل میشوند؛ و در تحمیل اطاعت مضاغف بهآنها، کالای نیرویکارشان را گزیدهتر و ارزنتر میبرند. پس، در مقابل این مردم پراکنده و تااندازهای سازمانناپذیر چه باید کرد؟ پاسخی که هرکارگر کمونیست جوانی بهاین سؤال میدهد در سه کلمه خلاصه میشود: دوستی، همدردی و تبادل اندیشههای طبقاتیـکمونیستی.
*****
دوست نازنینی میگفت در خارج نشستهای و صدایت از جای گرم درمیآید. بهاو گفتم، خودت هم میدانی که جای من اینجا نیست و اینجا برای من نابهجاست. اما تو که سرِ جای خودت هستی؟ برفرض که اینطور باشد و امکان دوستی، همدردی و تبادل اندیشههای طبقاتیـکمونیستی با تودههای پراکندهی کارگر وجود نداشته باشد؛ در اینصورت، چارهای جز این نداری که فاتحهی سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی را بخوانی و در نقش قهرمانان مقوائیْ احمد شهید و حقوق بشر و ناتو را بهسودای دمکراسی و آزادی بیان، بهعنوان نجاتدهندگان و دادستان برگزینی و بههمین تودههای پراکندهی کارگر نیز معرفی کنی. خوش باشی!
30 آوریل 2014 ـ 10 اردیبهشت 1393
عباس فرد
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه