«جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
مدخل:
قبل از اینکه در مورد مقولهی «جنبش مجامع عمومی» وارد بحث شوم و استدلال کنم که این بهاصطلاح جنبش، از اساس یک ترفند بورژوایی است و بهاین دلیل «اختراع» شده تا سازمانیابی مستقل طبقاتی کارگران را بهپارادوکس بکشاند و آنها را بهشکل تودهـگلهای بهگِرد جریانات و گروههای خردهبورژوایی جمع کند که با سوءِاستفاده از عنوان کمونیسم....؛ باید یادآور شوم که هدف بلافاصله و فوری این نوشته مقابله با مقالهای از آقای علی جوادی بهنام «در حاشیه پیام رضا رخشان بهسندیکاهای کارگری فرانسه» استکه رضا رخشان را متهم بهدروغگویی، تحریف وقایع، اظهار نظرهای شرمآور و «تعریف خجولانه از سیاستهای احمدی نژاد و جناحی از رژیم اسلامی و سرمایه» میکند و بهعنوان رئیس هیئت مدیرهی یکی از دو تشکل موجود در محیط کار (یعنی: سندیکای هفتتپه) سیاستهای احمدینژاد را «با ارفاق بسیار... در چهارچوب یک گرایش عمیقا راست و سازشکارانه» بهکارگران عرضه میکند[همهی تأکیدها در این نوشته از من است].
پس، رضا رخشان [بهعنوان رئیس هیئت مدیرهی سندیکای هفتتپه و نه «دبیر» این سندیکا] کارگری استکه آقای جوادی او را ـ«با ارفاق بسیار»ـ نمایندهی «یک گرایش عمیقا راست و سازشکارانه» میداند که «از سیاستهای احمدی نژاد و جناحی از رژیم اسلامی و سرمایه» تعریف و تمجید میکند! این اتهام خلاف واقع است. بنابراین، منهای اینکه آیندهسازان، آینده را چگونه رقم بزنند و منهای اینکه رضا رخشان درآینده در اوج جنبش تودهای طبقهی کارگر قرار بگیرد یا در خضیض فردیت خویش غرق شود؛ بههرصورت مفروض، من بهعنوان یک کارگر کمونیست که بیش از 40 سال در درون و بیرون طبقهی کارگر رنگهای خردهبورژوایی بسیاری را دیدهام؛ بهلحاظ طبقاتی موظفم که از حقیقت کنونی رضا رخشان ـدر قویترین کنشهایشـ حمایت کنم. پس، بهسرشت پنهان نوشتهی آقای جوادی بازگردیم.
هرخوانندهی تا اندازهای منتقد با نگاهی نسبتاً عمیق بهمنطق نوشتهی آقای جوادی متوجه میشود که اگر بخت بههرشکل متصوری بهامثال آقای علی جوادیها یاری کند و جنبش کارگری در ایران از اینکه هماکنون هست، بازهم ناتوانتر و پراکندهتر شود، و مثلاً فعالینی همانند رضا رخشان اعتبار روبهافزایش و طبقاتی کنونی خودرا از دست بدهند؛ اولین کاری که این جماعتِ مدعی جانبداری و رهبری طبقهی کارگر میکنند، حذف تعارفهایی از قبیل همین «ارفاق[های] بسیار» است که بهرضا رخشان قرض دادهاند.
منطقیون میگویند: فرض محال، محال نیست. براین اساس و برای درک بهتر آقای جوادی فرض کنیم که شرایطی فراهم آمد که دست او بهریسمان یا رابطهی قدرت بند شد؛ و او قرضِ «ارفاق[های] بسیار» را هم پس گرفت...!!
وه، زندگی چقدر غیرانسانی خواهد شد!؟
«جنبش» مجامع عمومی:
آقای جوادی در همین کیفرخواستی که برای رضا رخشان نوشته، ادعا میکند که «دفاع از تشکلات مستقل کارگری اعم از شورا٬ سندیکا و یا مجمع عمومی با تاریخ کمونیسم کارگری و حتی بخشهای عمده چپ غیرکارگری عجین شده است». من نمیدانم معیار آقای جوادی و امثالهم برای تفکیک «تاریخ کمونیسم کارگری» و تاریخ «چپ غیرکارگری» چیست و علاقهای هم بهدانستن اینگونه مقولات بیمعنی ندارم؛ اما با قاطعیت تمام میتوان ادعا کرد که عبارت «مجمع عمومی» ـبهعنوان شکلی از سازمانیابی طبقاتی کارگرانـ و در شکلی که آقای جوادی و امثالهم مطرح میکنند، تنها یک التقاط بسیار سحطی و انحلالگرانه از مفاهیمی است که در طول تاریخ (از یونان باستان تا جنبشهای آنارشیستی در جنوب اروپا) در چهارچوبهای کاملاً متفاوتی بهکار گرفته شدهاند؛ و بیشتر بهکاریکاتور میماند تا راهکاری برای مبارزه و سازمانیابی طبقاتی و کارگری.
بههرروی، مقولهی «جنبش مجامع عمومی» یکی از «اختراعات» یا بهعبارت دقیقتر یکی از التقاطاتِ رهبری و رهبران همین پارهگروههایی است که در فقدان هرگونهای از عِرقِ کارگری و غرقِ در خیالپردازیهای خردهبورژوایی، عنوان «کمونیسم کارگری» را جعل کرده و یدک میکشند تا شاید بتوانند در همین قدرت سیاسی موجود دستشان بهجایی بند شود.
جنبش کمونیستی، جنبشِ رهایی نوع انسان با نیروی طبقهی کارگر است؛ رهایی طبقهی کارگر مشروط بهاستراتژی رهایی نوعی و انسانی است؛ دیکتاتوری پرولتاریا (بهمثابه تشکل طبقهی کارگر در دولت) تاکتیک ضروری طبقهی کارگر در راستای این رهاییِ استراتژیک و نوعی است؛ و عبارت «کمونیسم کارگری» بهواسطهی جنبهی انحصاریای که بهرهایی کارگران (بهمثابهی فروشندگان نیرویکار) میدهد، با جوهرهی رهایی استراتژیکِ نوع انسان در تناقض است. چراکه جنبش کمونیستی، جنبشِ نفیِ کارگر و اثبات انسان نوعی، آزاد و رها از هرگونه قید و بند است؛ و «کمونیسم کارگری» بهجای تأکید برعمدگی طبقهی کارگر در این جنبش، بهکارگر (که باید با لغو کار مزدی، نفی شود) مطلقیت میبخشد تا بهانحلال بکشاندش. در اینجا یک جایهجایی فریبنده صورت گرفته است: عبارت «کمونیسم کارگری» جای کارگران کمونیست را گرفته که بهمتشکلترین و آگاهترین بخش طبقهی کارگر (همانند اتحادیه کمونیستها یا انترناسیول اول) اشاره میکند.
هیچ نوشتهی جدی، پراتیک و معتبر ـ و همچنین هیچ واقعهی گسترده، طبقاتی و مهمی را در تاریخ 200 سالهی صفبندی کارگران برعلیه سرمایه و صاحبان آن نمیتوان پیدا کرد که بهنحوی قابل تعبیر بهعبارت «کمونیسم کارگری» باشد؛ و نیز هیچ رویداد و مفهوم بازتولید شدهی طبقاتیای را نمیتوان پیدا کرد که بهنوعی بتوان عبارت «مجمع عمومی» را (بهعنوان شکلی از سازمانیابی طبقاتی کارگران) از آن استنباط کرد. این مسئلهای است که احتمالاً خودِ مخترعین و التقاطگران این تئوری مجعول هم بهآن واقف بودند؛ وگرنه سازمانیابی شورایی را (گرچه بهگونهای فروکاهشی و انتراعی) ضمیمهی «جنبش مجامع عمومی» نمیکردند تا آن را سرپا نگهدارد. اما، ازآنجا درستی یا نادرستی یک راهکارِ مبارزاتی در پیشینه و قدمت آن نیست، باید ببینیم که کارگران چگونه در عمل میتوانند در «مجمع عمومی» متشکل شوند؟
منهای همهی عبارتپردازیهای سوپر رادیکالی که تاکنون در رابطه با جنبش بهاصطلاح مجامع عمومی مطرح شده است، «مجمع عمومی» بهمثابهی جنبش و شکلِ سازمانیابی کارگری فقط و فقط بدینمعناستکه «مجمع عمومی» (یعنی: حضور فعال همه یا اکثر کارگران یک یا چند واحد تولیدیـخدماتی) باید بهطور مداوم تشکیل گردد و همهی تصمیمها (اعم از ساده یا پیچیده؛ تاکتیکی یا استراتژیک؛ و درونی یا بیرونی) در این «ارگان» مورد بحث قرار بگیرد و بهتصمیمگیری برسد. کلمهی ارگان را بهاین دلیل داخل گیومه قرار دادم که چنین ارگانی هرگز نمیتواند مادیت مداوم داشته باشد و در عالَمِ واقع نیز شکل مداومی نخواهد داشت. بهبیان دیگر، علیرغم ظاهر رادیکال، فوقالعاده دموکراتیک، تضمین شده و همیشگی بودن «مجمع عمومی»؛ اما در مناسبات واقعی و کثیرالوجه زندگی، تداوم سازمانی و سازمانیابی کارگری را از اساس تعلیق بهمحال (یعنی: منحل) میکند.
شاید در جامعهی کمونیستی که تعیین نیازها و نیز تعیین کم و کیف بارآوری تولید برای رفع نیازها در اختیار انسانهاست؛ و نیز هرکس میتواند هرکار که دوست دارد، انجام دهد؛ و بههراندازهای که میخواهد، مصرف کند؛ و صبح ماهیگیر باشد و بعدازظهر ـمثلاًـ جراح یا فیزیکدان؛ شاید در چنین جامعهی هنوز تحقق نیافتهای (اما از نظر علمی قابل تصور) امکان نادیده گرفتن الزام نمایندگی و تشکیل مداوم «مجمع عمومی» وجود داشته باشد. چراکه در غیراینصورت و در نبود چنین امکانی در رابطه با طبیعت و تولید، حضور مداومِ «مجمع عمومی» با ذات کثیرالوجه و ابعاد مختلفالرابطهی زندگی انسانهای واقعی در تولید و بازتولید اجتماعی و شخصی بهتناقض میرسد.
تصور کنیم که کارگران و کارکنان کارخانهای مثل ایرانخودرو، پالایشگاه آبادان یا یکی از کارخانههای پتروشیمی براثر القای یک نیروی ناشناخته و فوقالعاده قوی و گسترده بهاین نتیجه رسیدند که همهی امورِ مبارزاتی خودرا در از از ریز تا درشت در «مجمع عمومی» حل و فصل کنند. در اینصورت، اگر «مجمع عمومی» نشست روزانه نداشته باشد، ناگزیر بهتشکیل جلسات هفتگی است. اگر کسی «مجمع عمومی» را با ازدحام بدون برنامه و عصیانی کارگران یک واحد تولید یا خدماتی که معمولاً دستآورد چندانی هم ندارد، اشتباه نگیرد؛ حتماً میداند که برگزاری یک «مجمع عمومیِ» جدی و حقیقتاً «مجمع عمومی»، بهغیر از تدارکات نظری و لجستیکی، ساعتها وقت میبرد که حتی میتواند بیش از یک روزِ مفیدِ کاری هم باشد. بنابراین، پذیرش «مجامع عمومی» بهمثابهی ساختار سازمانی جنبش کارگری، بدینمعنی است که کارگران باید حداقل یک روز از هفته دست از تولید بکشند تا مسائل مربوط بهدستمزدها، مسائل ایمنی یا احیاناً (یعنی: در عالیترین شکل متصور) مسائل مربوط بهکنترل تولید را رتق و فتق کنند. فرض کنیم که صاحبان سرمایه و دولت زیر فشار مبارزات کارگری پذیرفتهاند که کارگران بهجز روزهای تعطیل هفتگی یک روز در هفته هم در «مجامع عمومی» شرکت کنند تا بهمسائل طبقاتی خود بپردازند. دراینصورت ـآیاـ کارگران بهاین امکان دست یافتهاند که مسائل مربوط بهزندگی طبقاتی و اجتماعی خودرا در «مجامع عمومی» حل و فصل کنند؟ پاسخ این سؤال ضمن اینکه بهپروسههای بسیاری مشروط است؛ اما مقدمتاً بهسطح تکنولوژیک یک واحد تولیدی یا خدماتی بستگی دارد. این «مجامع عمومی» در کارخانههاییکه مانند پالایشگاهها، پتروشیمیها، نساجی الیافت نایلون (فیلامنت)، اغلب ماشینسازی و صدها کارخانهی مدرن دیگر غیرقابل تشکیل است؛ چراکه تولید در این کارخانهها باید بهطور پیوسته ادامه داشته باشد و امکان حضور همه یا اغلب کارگران در یک جلسه بهطور همزمان غیرممکن است.
تا اینجا مقولهی «مجمع عمومی» ـبهمثابهی ساختار سازمانی طبقهی کارگرـ را فقط درکارخانههای جداگانه مورد بررسیِ مختصر قرار دادیم؛ اما فراتر از این، ضرورت ارتباط واحدهای تولیدی و خدماتی باهم و سازمانیابی پیوستار طبقهی کارگر در سطح ملی و بینالمللی مطرح است که بنا بهآموزش از تجربهی تاریخی طبقهی کارگر و نیز بررسیهای عقلانی و مارکسیستی فراوان و معتبر ـعلیالاصولـ از طریق ایجاد اتحادیهها، فدراسیونها، کنفدراسیونها و پیمانهای بینالمللی قابل تحقق است. این قانونمندی تنها در شرایطی عمدگی و روال عادی خودرا از دست میدهد که یک تغییر و تحول ریشهای و اساسی در رابطهی انسان و طبیعت رخ بنماید که اغلب در زایشهای اجتماعی و انقلابی (یعنی: در موقعیت اعتلاییـانقلابی) واقع میگردد؛ و بهلحاظ سازمانی نیز رویکرد شورایی دارد.
گرچه ارادهی دخالتگر̊ در وقوع کیفیت عقلانیـانقلابیاش میتواند سازمانیابی شوراییِ مبارزات کارگری را از طریق تبلیغ و ترویج ایدههای انقلابی و ایجاد نهادهای کمونیستیِ مخفی و بعضاً نیمه مخفی (اعم از حزبی و غیرحزبی) تدارک ببیند و حتی گامهایی در تسریع آن بردارد؛ اما آنچه ایجاد شوراها و سازمانیابی شورایی را از اساس ممکن میسازد، نه ارادهی افراد و گروههای انقلابی یا کمونیست، که وقوع موقعیت اعتلاییـانقلابی است. گرچه بسیاری از پروسههایِ راهبر بهوقوع شرایط اعتلاییـانقلابی را میتوان شناخت و حتی در چگونگی تغییر آنها نقشآفرین بود؛ اما وقوع شرایط اعتلاییـانقلابی [یعنی: موقعیتیکه عصیان طبقاتیِ کارگران برعلیه قانونیت خرید و فروش نیرویکار از نشانههای بارز ان است] حاصل ترکیب هزاران (شاید هم دهها هزار) پروسهای استکه بسیاری از آنها تا قبل از فعلیت بارزشان ـحتیـ قابل مشاهده هم نیستند. باید توجه داشت که وقوع شرایط اعتلاییـانقلابی حاصل ترکیب بسیار پیچیدهای از تحولات اجتماعیـطبقاتی، سیاسیـاقتصادی و داخلیـبینالمللی است که در ارادهی تک تک آحادِ یک جامعهی معین (اعم از کارگر یا سرمایهدار) بهگونهی خاصی بازتاب یافته و بهفعلیت درآمده است. گرچه این بازتاب و فعلیت ـاساساًـ طبقاتی است و بهطور محسوسی از تربیت فرهنگیـسیاسی افراد و نیز مناسبات اجتماعی آنها متأثر است؛ اما ازآنجاکه مقدمتاً از وجدان شخصی افراد برمیآید و سپس بهیک ترکیب یا صفبندی اجتماعیـطبقاتی تبدیل میشود، وقوع عینی آن (نه اطلاع از روند کلیاش) پیشاپیش قابل پیشبینی نیست. از همینروستکه شوراها را پیشاپیش (یعنی: پیش از وقوع شرایط اعتلاییـانقلابی) فقط میتوان تدارک دید و گفتگو از سازماندهی پیشاپیش آن (یعنی: پیش از وقوع شرایط اعتلاییـانقلابی) در خوشبینانهترین شق ممکن̊ بیان پاسیفیستی از یک آرزومندی طبقاتی و زیباست. این بیان پاسفیستی (حتی اگر با نیات طبقاتی و زیبا هم مقولهبندی شده باشد) در عرصهی واقعی نبرد طبقاتی که گاه آشکارتر و گاه بطئیتر ـاما بههرصورتـ ادامه دارد، میتواند پارادوکسآفرین باشد؛ که در ایران حقیقتاً چنین بوده است.
یکی از مسائلی که بحث «جنبش مجامع عمومی» را نزد بعضی از جانبداران جنبش کارگری بهمقولهای دلپذیر تبدیل میکند، بهشیوهی طرح یا ارائهی آن برمیگردد. ارائهدهندگان و حتی مدافعین بحث «جنبش مجامع عمومی»، این بحث را با چند حکم ساده و شورانگیز شروع میکنند تا سپس بهجای استدلال و فاکتورهای تاریخی، تصویرپردازی کنند و بهجای تبیین صریح و عقلانی مسئله، مخاطب را از طریق القا (نه متقاعد، که) مجاب نمایند. بههرروی، بعضاً و بهطور ضمنی چنین ادعا میشود که «جنبش مجامع عمومی» شکلی از سازمانیابی استکه مبارزات جاری و روزانهی کارگران و زحمتکشان را بهسازمانیابی شورایی منتقل میکند. صرفنظر از جزئیات این بحثها و متدولوژی ارائهی آن، که بیش از حد اسکولاستیک است و نادانسته از علمالاکلام اسلامی استفاده میکنند، اما نتایجیکه اجتماعاً بهتبادل میگذارند، حقیقتاً فاجعهبار هستند. چرا؟ برای اینکه مسئلهی وقوع شرایط انقلابی را از ترکیب حاصل از کنش و واکنش و ارادهی تودهی عظیمی از انسانهای کارگر و مولد بهارادهی گروهها و جریاناتی کاهش میدهد که ناگزیر نخبه هستند و فراتر از مردم کارگر و زحمتکش. این مفهومِ پنهان در بحث «جنبش مجامع عمومی»، حتی درآنجاکه توسط کارگر دوستترین افراد و حتی افرادی از میان طبقهی کارگر بهتبادل درمیآید، بازهم تخریبگرانه، تحقیرآمیز، پاسیفیستی و نخبهگرایانه است.
با استفاده از احکام برانگیزاننده و تصویرپردازیهای القایی چنین ادعا میشود که «مجمع عمومی̊» هیئت اجرایی منتخب دارد و کمیتههای هماهنگکننده رابط بین مجامع عمومی خواهند بود و قسعلیهذا. در رابطه با فرضیات یا بهعبارت دقیقتر تخیلاتی که در مورد ساختار سراسری برآمده از سازمانیابی «مجامع عمومی» تصویر میشود، دو نکتهی اساسی و پراتیک قابل تدکر است: یک) اگر امکان تشکیل مجمع عمومی و انتخابات در یک واحد تولیدی یا خدماتی فراهم باشد، عنوان «هیئت مدیرهی سندیکا» یا «هیئت اجرایی مجمع عمومی» بههیچوجه تأثیری برکیفت رزمندگی یا انقلابیگری کارگران آن واحد نخواهد داشت؛ و آن نگاهی که از این زاویه حرکت میکند که «هیئت اجرایی مجمع عمومی» انقلابی و «هیئت مدیرهی سندیکا» کمتر انقلابی یا رفرمیست است، هنوز از این ایدهی آغازگر تورات عبور نکرده که «در ابتدا کلمه بود...»!! چراکه جای مفهوم و قالب کلام را عوض کرده و ارادهمندی نهفته در مفهوم را همانند تورات بهقالبهای ثابتِ کلامی وامیسپارد. دو) اهمیت و ارزش شوراهای کارگری در توانایی طبقاتی آنها و در ایجاد تقارن قدرت (یعنی: قدرت دوگانه) در جامعه است که بهبرانگیختگی انقلابی در میان تودهها کار و زحمت برمیگردد و ربطی بهاطلاق هیچ تصور و عبارتی بهمناسبات و تشکلهای کارگری ندارد.
گرچه میتوان چنین تصور کرد که انقلاب و ارزشهای انقلابی و شورایی بهضربآهنگ و ریتم ابعاد مختلف زندگی تبدیل شود، اما شور و برانگیختگی ناشی از دورههای انقلابی و کنشگری شوراگرایانهی تودهای بهاین دلیل امکان تداوم ندارد که آدمها را از دیگر ابعادِ ضروری زندگی شخصی و اجتماعی که لازمهی بقای جامعه و نوع انسان است، باز میدارد. جامعهای که تحت مدیریت شوراها درمیآید، ناگزیر بهسازماندهی و تجدیدسازمان تولید و دیگر ابعاد ضروری زندگی است. چنین شوراهایی در چنین جامعهای مجبورند که روی هردقیقه از وقت خویش حساب کنند و برای آن برنامه بریزند.
از همان لحظهای که درهمشکستن ماشین دولت بورژوایی آغاز میشود و مدیریت جامعه در ابتدا آرام آرام، اما در ادامه با سرعت برق توسط شوراها فتح میشود، میلیونها دهان برای خوردن نان بهسوی شوراها باز میشود. پاسخ این دهان که هریک دو دست هم دارند، ن همانند بورژوازی گلوله، که نان تازه و خوش طعم و عطری استکه باید تولید شود. بنابراین، چارهای جز این نیستکه شورِ حاصل از قیام انقلابی را از طریق انتخاب نمایندگانی که هرلحظه قابل عزل باشند، بهبعتعقل و مدیریت تبدیل کنیم و بهسوی تولید و تجدیدسازمان ابعاد مختلف زندگی سوق بدهیم که جز شوریدگی انقلابی بهتحصص و کاردانی بسیار بالایی نیاز دارد. «جنبش مجامع عمومی» ـبهمثابهی ساختار عامِ سازمانیابی طبقاتی و کارگریـ علیرغم ادعای انتخاب نمایندگان و کمیتههای هماهنگکننده و مانند آن، بنا بهنفس وجودی خویش که ضرورت تشکیل «مجامع عمومی» را از شکل خاص و لازمالتشکیل در فواصل معین بهیک «جنبش» دائم تبدیل میکند، آنارشیای را پیشنهاده دارد که متناقض با مدیریت در ابعاد مختلف و تبدیل جامعه بهدانشگاه پلیتکنیکِ زندگی، تولید و تجدیدسازمان است.
همانطور که لیساگاره در کتاب کمون پاریس توضیح میدهد و مارکس هم اشاراتی بهآن دارد، یکی از عواملیکه باعث شکست کمون پاریس بود، همین عدم توانایی در تبدیل شورِ شوراگرایانه و انقلابی بهمدیریت و برنامهریزی در ابعاد مختلف و ضروری زندگی و نیز پرهیز از تحرکات موازی حتی در امور نظامی بود. توجه داشته باشیم که این تبدیل در جایی ناکام ماند و بهیکی از عوامل شکست تبدیل شد که اصل نمایندگی و انتخاب نمایندگان را در گستردهترین شکل خود (در نظر و عمل) پذیرفته بود و «جنبش مجامع عمومی» را بهطور انتزاعی در مقابل اشکال و ابعاد گوناگون زندگی که هریک سازمان ویژهی خویش را دارند، قرار نداده بود.
بنابراین، در اینجا (یعنی: در مورد مقولهی «جنبش مجامع عمومی») نیز یک جابهجایی فریبنده صورت گرفته است: مبارزه و درنتیجه روند سازمانیابی طبقاتی کارگران در ابعاد مختلف (اعم از حزبی و طبقاتی و شورایی و غیره) و نیز رویکرد شورایی خیزشهای طبقاتی و تودهای که ذاتاً بهمدیریت خودگردان مولدین میگرایند و تبدیلِ تودههای فروشندهی نیرویکار بهانسانهای آزاد از قید سرکوب و استثمار را زمینه میسازند و تولید و زندگی را در ابعاد و چهرههای گوناگوناش تحدید سازمان میکند؛ با جنبشِ جعلی، انتزاعی، نخبهگرایانه و نتیجتاً تحقیرآمیز «مجامع عمومی» جابهجا شده است.
حقیقت این استکه «جنبش مجامع عمومی» بهمثابهی شکل سازمانیابی طبقاتی تنها در دورههای انقلابی و خیزشهای شوراگرایانه قابل تصور استکه بهلحاظ قرارداد زمان (یعنی: سال و ماه و...) بسیار کوتاه مدت میباشد و تبدیل این دورهی انقلابی بهارزش و ضربآهنگ زندگی ـالزاماًـ پای نمایندگی، اعتماد و نظارت را بهمیان میآورد. نتیجه اینکه جنبش «مجامع عمومی» بهمثابهی شکل دائم سازمانیابی طبقاتی حتی از پسِ دورههای انقلابی و شوراگرایانه هم بهعاملی تبدیل میشود که با ریتم زندگی و تداوم آن بهتناقض میرسد. بنابراین، نفس عبارت «جنبش مجامع عمومی» (یعنی: «مجمع عمومی» بهعنوان ارگانی که بههمهی امور میپردازد و بهطور دائم جلسه میگیرد)، حتی بدون احتساب فشارهای دولتی و کارفرمایی (که حتی درکشورهای اروپاییـآمریکایی هم مشاهده میشود) با تداوم سازمانی طبقهی کارگر در همهی مراحل و ابعاد مبارزهی طبقاتی متناقض است.
مسئلهای که بسیاری از سوسیالیستها، فعالین یا جانبداران جنبش کارگری را در مورد «جنبش مجامع عمومی» بهابهام و اشتباه میاندازد، تداعی آن با شوراها و خاصهی شوراگرایی تودههای کارگر و زحمتکش در دورههای انقلابی است. این تداعی نه از بطن واقعیت انقلابی و تحت تأثیر رویدادهای برانگیزانندهی آن، بلکه بهدلیل تکرارِ اینهمانی شورا و «مجمع عمومی» بهذهن تحمیل شده است؛ و خلاصه قبل از اینکه حاصل استنتاج تعقلیـتاریخی باشد، نتیجهی تکرارِ پشتِ هم کلمات «شورا» و «مجمع عمومی» است. بههرصورت، عبارت «مجمع عمومی» در دانش مبارزهی طبقاتی و دستآوردهای مارکسیستی فاقد بار و مفهوم بیانی یا ترمینولوژیک است؛ و بهعنوان یک عبارت عمومی و زبانی حتی مورد استفادهی نهادها و ارگانهای بورژوایی هم قرار میگیرد. برای مثال: «مجمع عمومی» بهمثابهی یک زیرمجموعهی تشکیلاتی که از حقوق ویژه و اغلب تعیینکنندهای برخوردارست، در شرکتهای سهامی عام یا شرکتهای سهامی خاص ـبرخلاف شرکتهایی که با مسؤلیت محدود بهثبت میرسندـ جایگاه ویژهای دارد و بهلحاظ ساختاری نیز بهحضور همهی سهامداران یا نمایندهی آنها در یک حدِ نصاب از پیش تعیینشده مشروط است.
سرانجام باید توجه داشته باشیم که ضرورت سازمانیابی طبقاتی و انقلابی در همهی امور و در همهی موارد چنین پیشنهاده دارد که ذهن را از عادت کلامی برهانیم؛ و بهربطِ درونی و ذاتی نسبتها و اشیا معطوف سازیم. گرچه آموزشهای ماتریالیستیـدیالکتیکی (خصوصاً از جنبهی شناختشناسی مارکسیستی) عامل کمککنندهای در عطفِ عقلی ذهن بهذات اشیا، نسبتها و انسانهاست؛ اما آنچه در این رابطه جنبهی تعیینکننده دارد، تربیت انقلابی ذهن استکه آموزهها عنصر کمکی آن بهحساب میآیند. بهطورکلی، یکی از بارزترین نمودهای جسارت و ارادهمندی انقلابی همین گذر از عادتهای ایستا و کلامی بهدریافت تعقلیِ ربط ذاتی اشیاءِ و نسبتهاست که بیشتر از شخصیت افراد تأثیر میگیرد تا بهآموزههای آنها مشروط باشد.
فراتر از بررسی تعقلیِ مقولهی مجعول «جنبش مجامع عمومی»، تاریخ مبارزهی طبقاتی ـنیزـ گواه مستدلی براین حقیقت استکه «مجمع عمومی» در واحدهای تولیدی یا خدماتی̊ براساس شناخت، اعتماد، همدلی، قرارداد و اساسنامه (که امکان برگزاری «مجمع عمومی» را در مواقع لازم پیشنهاده دارند) قدرت اجرایی و حتی بخشی از توان تصمیمگیری خودرا بههیئت نمایندگان تفویض میکند تا علاوه بر ارگانهای نظارتی و کنترلکننده، پس از مدت معینی بهبررسی کارنامهی هیئت منتخب خویش بنشیند و بازهم خود̊ خویشتن را تجدید سازمان بدهد. این نوع و این شکل از سازماندهی و سازمانیابی کارگری ضمن اینکه تمرینی در خودسازمانیابی و خودرهایی طبقاتی است، درعینحال همان چیزی استکه جنبش کارگری تحت عنوان اتحادیه یا سندیکا از آن یاد میکند. بنابراین، در دورههایی که موقعیت اعتلای انقلابی عمدگی ندارد و مبارزهی طبقاتی عمدتاً درچارچوب نظام سرمایهداری تداوم مییابد، تنها شکل سازمانیابی تودههای کارگر (منهای اینکه با چه عنوانی از آن یاد شود) سازمانیابی و سازماندهی سندیکاییـاتحادیهای است؛ و هرگونه «نو»آوری دیگری در این زمینه با این احتمال بسیار قوی همزاد استکه با تب و تاب و امکانات مبارزهی طبقاتیِ کارگران و زحمتکشان بهتناقض برسد.
اگر بحث شوراگرایی صرفاً یک شگرد سیاسی در مقابل رقبا نباشد و حقیقتاً بهمبارزهی واقعی کارگران معطوف باشد و آیندهی این پروسهی مبارزاتی را مد نظر قرار دهد، هم بهوساطت مشاهدات تاریخی و هم از جنبهی عقلی ـناگزیرـ بهاین نتیجه میرسد که سازمانیابی سندیکاییـاتحادیهای در شرایط غیراعتلایی مقدمهای همهجانبه برای کنش مناسب شوراها بههنگام اعتلای انقلابی است. یکی از مهمترین دلایل شکست شوراهای سال 57 این بود که کارگران تحت نام و عنوان شورا عمدتاً روی مطالبات سندیکایی متمرکز بودند؛ چراکه درموارد فوقالعاده گستردهای هیچگونه درکی از خاصیت انقلابی شورا و تفاوت آن با سندیکا نداشتند. بههرروی، شورا ارگان خودرهایی طبقاتی و نوعی کارگران و زحمتکشان و مولدین استکه پس از فروکش شورِ انقلابی و نابهسامانی ناشی از سرنگونی ارگانهای بورژوایی̊ قدرت خودرا متناسب با ویژگیهای خویش بهنمایندگان انتخابی، تحت نظارت و هرآن قابل عزل خود تفویض میکند؛ درصورتیکه سندیکا ارگان مدیریت خرید و فروش نیرویکار و دستمزد واقعی استکه اینیک نیز قدرت خودرا متناسب با ماهیت وجودی خود بهنمایندگان قابل عزلاش تفویض میکند. تفاوت اساسی بین شورا و سندیکا در این استکه شورا مدیریت همهجانبهی کارگران، زحمتکشان و مولدین را در همهی ابعاد و ازجمله در دولت سازمان میدهد؛ درصورتیکه سندیکا نهایتاً فشار بهدولت و صاحبان سرمایه را برای دریافت دستمزد واقعی مدیریت میکند.
گرچه شکلگیری شوراها بهمعنی نفی یا انحلال سندیکاها نیست، چرا مسئلهی بازسازی سوسیالیستی تولید و توزیع، و خصوصاً لغو کار مزدی بهپروسهی بسیار پیچیده و طولانیای مشروط است و امکان تحقق خلقالساعهی آن وجود ندارد؛ اما چنین مینماید که هرچه پتانسیل تجربهی مبارزه و سازمانیابی سندیکایی بالاتر و رزمندهتر باشد، این امکان بیشتر بهوجود میآید که شوراهای برآمده از کنش انقلابی، قویتر و خردمندانهتر و رادیکال عمل کنند. بنابراین، ایجاد پارادوکس بین شورا و سندیکا یا فراخوان بهتشکیل شورا بههنگامیکه امکان آن وجود ندارد، نه فقط عامل کُندکنندهی مبارزهی طبقاتی است، بلکه میتواند بهعامل تحقیر کارگران و زحمتکشان نیز تبدیل شود.
اما فراتر از التقاطگرایی خردهبورژوایی، ریشهی این بهاصطلاح «جنبش مجامع عمومی» را در کجا باید جستجو کرد؟ گرچه کارکرد امروزی «جنبش مجامع عمومی» بهدلیل خاصهی لایفنکِ انحلالگرانهاش کاملاً و بالعینه بورژوایی است؛ اما منشأ آن بهسالهایی برمیگردد که دولت جمهوری اسلامی همهی تشکلهای کارگری (اعم از شورا، سندیکا، تعاونی کارگری و غیره) را زیر ضرب گرفته بود. در مقابل این سرکوب همهجانبه و سیستماتیک این عکسالعمل شکل گرفت که اگر همهی کارگران در مجمع عمومی خواستها و مطالبات خودرا مطرح کنند، دولت نمیتواند همهی آنها را دستگیر کند و بهزندان بفرستد. این تصور عکسالعملگونهی ایجاد مجامع عمومی در مقابل بگیروببندهای پلیسی یکبار دیگر و در چرخهی دیگری از تحولات سیاسی و طبقاتی که با پایان جنگ ایران و عراق بدرقه میشد، بهیک تئوری عمومی تبدیل گردید تا بهعنوان ابزاری برای حفظ انسجام حزب خودی (و درنتیجه بدون توجه بهسازمانیابی طبقاتی، مستقل و سندیکایی کارگران) از آن استفاده شود. این حقیقی استکه هیچگاه بهکلهی چپِ خردهبوروایی (حتی در هنگامی که برخلاف امروز، در اوج ترقیخواهی بود) فرو نمیرود: رقابت سیاسی بین گروههای مختلفِ چپِ خردهبورژوایی، بهواسطهی ماهیت غیرپرولتری و کمونیسم انتزاعیاش، هماره بهزیان کارگران و جنبش کارگری تمام میشود و فعالین برخاسته از این جنبش را بهقربانگاه رقابتهای سیاسی میکشاند.
حداقل زیانیکه جنبش کارگریِ هنوز پراکنده و بهتشکل سراسری دست نیافته از پسِ اینگونه رقابتهای سلطهطلبانه (که ذاتیِ چپِ خردهبورژوایی است) متحمل میشود، این استکه کادرهای برخاسته از تب و تاب مبارزاتیاش در معرض اغواگریها، امکانات و بعضاً رایکالنماییهای چپِ خردهبورژوایی قرار میگیرند؛ و بدینترتیب، از چرخهی مبارزه و سازماندهی طبقاتی بهگرداب رقابت و تشخص فردی گرفتار میشوند تا بهجای جستجوی حقیقت تاریخی طبقهی کارگر بهدنبال اعتبار بِدونَد. غافل از اینکه سلطهی ارزشها و معیارهای بورژوایی̊ اعتبارِ بدون حقیقتِ طبقاتی را بهضدِ حقیقت طبقاتی تبدیل میکند.
در رابطه با شکلگیری مقولهی التقاطی «جنبش مجامع عمومی» واقعیت از این قرار استکه جنبش چپ بهطورکلی (اعم از کارگری و غیره) توسط جمهوری اسلامی درهم کوبیده شده بود. آن بخش از چپ خردهبورژوایی که در پناه مبارزهی مسلحانهی مردم کُرد جان بهدر برده بود، با این احتساب غلط که جمهوری اسلامی بهدلیل عدم تعادل و توازن بورژواییاش نمیتواند دوام بیاورد، بهاین جهت سوق پیدا کرد که روح منحط و شکست خوردهی زمانه (یعنی: ناباوری، عدم اعتماد، اتمیزاسیون و سازمانگریزی) را بهگونهای تئوریزه کند که بتواند در تحولاتی که بهزعم او الزامی بودند، با استفاده از نیروی پراکندهی کارگران نقش سیاسی ایفا کند و خودرا بهریسمان قدرت بیاویزد.
از طرف دیگر، چنین بهنظر میرسید که بههنگام فروپاشی شوروی، برداشتن پرچم کمونیسم با همان محتوایی که بورژوازی پیروزمند بهمثابهی ارزش زندگی [یعنی: ناباوری، عدم اعتماد، اتمیزاسیون، سازمانگریزی و...] بهتبادل میگذاشت، پلی استکه حتماً پیروزی سیاسی را در آنسوی خود بهارمغان خواهد داشت. اما غافل از پیچشهای زندگی اجتماعی، که در بهترین حالت ممکن و با بیشترین اطلاعات متصور، فقط طرح کلی آن ـبراساس رابطهی عمدهی مبارزهی کارگران برعلیه سرمایه و صاحبان آنـ قابل دریافت و پیشبینی است. بههرروی، «کمونیسم کارگری»، «دولت نامتعارفِ بورژوایی»، «جنبش مجامع عمومی»[و همچنین «جنبش لغو کارِ مزدی» بهعنوان روایت روستایی این تز التقاطی]، «حزب و قدرت سیاسی»، «حزب و جامعه» و مزخرفات دیگری از این دست مقولات و مباحثی بودند که در ایستایی نگاه خردهبورژواییِ تئوریسینهایش، منطقاً یکدیگر را تأیید میکردند و خردهبورژواهای ناآشنا بهدانش مبارزه طبقاتی و خسته از تثبیت جمهوری اسلامی را بههیجان درمیآوردند تا امیدِ تازهای بهزندگی و آینده پیدا کنند و «یک دنیای بهتر» را (که دولت رفاه بورژوایی را آرمانی میکند) در طرفةالعینی قابل تحقق بدانند.
تصور این بود که کارگران نمیتوانند و نباید براساس مسائل مربوط بهامور «روزمره»ی زندگی خویش متشکل شوند؛ تصور این بود که یک حزب پُرسروصدا با استفاده از تحولات رسانهای میتواند کارگران را بهمثابهی تودهای بیشکل در اختیار بگیرد و بهواسطهی این اهرم سیاسی «دنیای بهتر»ی بسازد که از سوئد کپیبرداری و انتزاع شده بود؛ تصور عمومی این بود که با سانتیمانتالیزمِ روشنفکرنمایانه و هالیودی میتوان از استدلال روشنگرانه جَست زد و با استفاده از احکامِ حاکمانه ـمستقیماًـ بهسوسیالیزم (یعنی: رشد صنعتی، توسعهی اقتصادی، استحکام بورژوازی خودی و دولت رفاه) دست یافت. و از همهی اینها مهمتر: هرگاه که از سازمانیابی مستقل و طبقاتی کارگران سخنی بهمیان میآمد و تلویحاً استقلال از گروهبندیهای خردهبورژوایی نیز منظور نظر بود که عنوان حزب و سازمان و غیره را یدک میکشیدند، با دوبار تکرار نام «کارگر» و گفتن «کارگر کارگری»، همانند اصولگرایان ضداحمدینژادی جریان انحرافی را منزوی میکردند و حکم اعدام اجتماعیاش بهدر و دیوارها میچسباندند!
این تصورات که با شامورتیبازیهای تشکیلاتی و استفادهی بهینه از منطق صوری قانعکننده مینمودند، بنا بهذات دوگانهی خردهبورژواییاش میبایست از درون و بدون مکانیزم تخریبکنندهی بیرونی ازهم میپاشیدند ـ که پاشیدند. اما این فروپاشی، اژدهای برفراز خردهبورژواها و بخش وسیعی از چپِ خردهبورژوایی را بهمارهای بسیار کوچکی تبدیل کرد که مهمترین پراتیک اغلب آنها، بهجز دنبالهروی از جنبش دستِ راستی و ارتجاعی سبز و لیسیدن نعلین مرتجعترین بخشهای اشرافیت شیعیـاسلامی، هدفگیری فعالین کارگری «نافرمان» مثل رضا رخشان است.
بهآقای علی جوادی، «جنبش مجامع عمومی» و «کیفرخواست» او برعلیه رضا رخشان بازگردیم. او مینویسد: «... فعالین کارگری... مجمع عمومی و شوراهای کارگری را تشکلات مناسب تری در شرایط حاضر بمنظور سازماندهی صفوف طبقه کارگر میدانند». بنابراین، ایجاد سندیکا در شرایط حاضر تشکل نامناسبی است؛ و «کمونیسم کارگری» با این ادعا که متشکل از آگاهترین بخشهای طبقهی کارگر[!!] است، چارهای جز این ندارند که با این شکل نامناسب بهمبارزهی «ایدئولوژیک»[!؟] برخیزد!؟ آقای علی جوادی در قسمت دیگری از نوشتهی سراسر «تئوریک»اش مینویسد: «ما مدافع سرسخت جنبش مجامع عمومی کارگری و شوراهای کارگری هستیم. این تشکلات و این جنبش را مناسبترین شکل و ظرف سازماندهی صفوف کارگران میدانیم. اما در عین حال از هر تلاش طبقه کارگر برای ایجاد سندیکا و اتحادیه و شورا قاطعانه دفاع میکنیم»!
صرف نظر از اینکه بالاتر استدلال کردم که عبارت «جنبش مجامع عمومی» بهخودی خود و درهرشرایطی پتانسیل تخریبکنندگی بسیار بالایی در امر مبارزهی طبقاتی و حتی زندگی اجتماعی دارد؛ اما مسئلهی لاینحل این استکه چگونه بدون شامورتیبازی، چشمبندی یا سیاهکاری ممکن استکه یک فرد یا گروه «درعینحال» (یعنی: در یک زمان معین) هم «مدافع سرسخت جنبش مجامع عمومی کارگری و شوراهای کارگری» باشد و هم «از هرتلاش طبقه کارگر برای ایجاد سندیکا و اتحادیه... [نیز] قاطعانه دفاع» کند؟ اگر آقای جوادی کلمهی «سرسخت» را بهکار نبرده بود و نیز نوشته بود که تلاشهای کارگری برای ایجاد سندیکا را تحمل میکنند، آنگاه با این احتمال مواجه میشدیم که این گروهبندی سیاسی بهدلیل باورش بهدموکراتیسم خردهبورژوایی، احتمالاً راست میگوید و نمیخواهد در امر سازمانیابی سندیکایی کارگران خرابکاری کند؛ اما همهی موازین شناختشناسانهی شکلگیری مفهوم، بازتولید و کاربرد آن، چنین پیشنهاده دارند که دفاع سرسختانه از «جنبش مجامع عمومی» که «مناسبترین شکل و ظرف سازماندهی صفوف کارگران» است، با دفاع قاطعانه «از هرتلاش طبقه کارگر برای ایجاد سندیکا و اتحادیه» همخوان نیست و فراتر از کلام ـدر عملـ بهتناقض میرسند.
بنابراین، آقای جوادی که ادعا میکند که «درعین حال» هم با سرسختی از «مناسبترین شکل و ظرف سازماندهی صفوف کارگران» (یعنی: «جنبش مجامع عمومی») دفاع میکند و هم دفاع قاطعانه از شکل و ظرف نامناسب در جنبش کارگری (یعنی: «ایجاد سندیکا و اتحادیه») را در دستور کار خویش دارد، بهسادگی (شاید هم معصومانه) دروغ میگوید. اگر آدم فقط یک قصه در مورد سازماندهی و سازمانیابی مبارزات کارگری خوانده یا شنیده باشد، بهسادگی متوجه میشود که این دو کاری که آقای جوادی میگوید که «درعین حال» انجام میدهد، غیرممکن است.
اما آقای جوادی بهغیر از این دروغ بهاصطلاح تئوریک و ظاهراً پیچیده (و در واقع: بغرنج)، دروغهای آشکار دیگری هم در همین نوشتهاش دارد که بهلحاظ سبک پردازش شباهت زیادی بهتصویرِ صحرای کربلا توسط روضهخوانها دارد. ترجیح من این استکه این دروغپردازیهای آخوندمنشانه را بعد از نگاهی بهمفهوم لمپنیزم بورژوایی (که پایینتر با عنوان «تحریفِ تبادلات کارگری و انسانی» میآید) مورد بررسی قرار بدهم. چراکه بهباور من شیوهی تبادلِ ارزشی نوشتهی آقای جوادی [صرفنظر از چیستی، چگونگی و چرایی پایگاه و خاستگاه طبقاتی او، که بههرصورت غیرکارگری است] لمپنبورژوایی و شیوهی تحقیق او آخوندی است. برای اثبات این مسئله باید تصویر مختصری از دو مبحث مرتبط باهم ارائه کنم: یکی، لمپنیزم بورژوایی؛ و دیگری، نگاه آخوندی بهزندگی و شیوهی نگارش متناسب با آن.
لازم بهتذکر استکه اگر کسی (مثلاً من) نوشته شخص دیگری (مثلاً نوشتهی آقای جوادی) را از جنبهی شیوهی تبادلِ ارزشی بهلمپنیزمِ بورژوایی ربط بدهد و نتواند این ادعا را با استدلال علمی بهاثبات برساند، شیوهی تبادل ارزشیِ خودِ او در این مورد لمپنی است؛ و برعکس، اگر کسی (مثلاً آقای جوادی) در مقابل استدلال علمی دست بهلشکرکشی بزند و توسط همگروهیهای خود̊ هوچیبازی دربیاورد، بهطور مؤکد اثبات کرده استکه هم نگاه آخوندی بهزندگی دارد و هم شیوهی تبادل ارزشیاش لمپنبورژوایی است. پس، بهارائهی تصویری از لمپنیزم و نوع بورژوایی آن بپردازیم؛ تنها در مقابل استدلال علمی واکنش داشته باشیم؛ و برای افکار بهاصطلاح عمومی نیز پشیزی ارزش قائل نباشیم.
لمپنیزم بورژوایی:
برخلاف تصور نسبتاً رایج، لمپنها فقط بهگروههایی اطلاق نمیشود که در کنار طبقهی کارگر زیستِ نامولد و انگلی دارند؛ و بهبقای هرزه، ولنگار، غریزی، بیپرنسیپ و فراطبقاتیـقشریـاجتماعی خود ادامه میدهند؛ و نیز بهلحاظ رفتاری از این طبقه تقلید میکنند. زندگی و مناسبات خردهبورژوایی و بهویژه مناسبات بورژوایی ـبرخلاف تصور رایجـ بهواسطهی تأیید و تقدسی که ذاتاً برمالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان دارند و بهدلیل خاصهی تثبیتگرانهای که مالکیت خصوصی بهعنوان عنصر لاینفک خویش بههمراه میآورد، در مقایسهی با زندگی و مناسبات کارگری که فاقد عینیت تثبیتگری مالکیت خصوصی است، از ظرفیت و نیز از امکان بسیار بالاتری برای لمپنپروری برخور است.
ازآنجاکه لمپنها (در انواع و اقسام گروهبندیهای متصورِ خویش: اعم از بورژوایی، خردهبورژوایی یا کارگری) جایگاهی در تولید اجتماعی ندارند، در فرآیند تولید نقشآفرین نیستند، و نتیجتاً فاقد حمیت و هویت طبقاتی، قشری یا اجتماعی میباشند؛ از اینرو، شاخصِ عمدهی وجودی آنها بیشتر در مناسبات اجتماعی خودمینمایاند و بهطور بارزی اخلاقیـارزشیـفرهنگی است که نباید با جنبهی رفتاری که معمولاً تقلید از قشر و طبقهی (یا حتی یک گروه) خاص را میرساند، یکسان فرض شود. برای مثال، یک لمپنبورژوا یا لمپنخردهبورژوا با رفتارها، ادا و اطوار، و حتی تظاهر بهبیان و کنشهای بورژوایی و سانتیمانتال، اجتماعاً و بهلحاظ تبادل ارزشهای طبقاتی و اجتماعی و انسانی، همان خاصه ـو در واقعـ همان بیارزشیهایی را بهمیان میآورد که یک لمپنکارگر با کلمات و سکناتِ نتراشیده و بعضاً شبیه بهکارگران دارا میباشد. برای این هرسه شکل عمده از بروز لمپنیزم، آنچه فاقد هرگونهی متصوری از ارزش و تبادل اجتماعیـانسانی است، شخص روبرو و بهطورکلی «دیگری» است که در تأیید یا تکذیب، صرفاً وسیلهی گذران و خوشآیند «این لحظه» از زیستِ لمپنی و عمدتاً غریزی است.
لمپنیزم بهعنوان یکی از چهرهها و خاصههای نظام سرمایهداری و بهمثابهی عاملی که از جنبههای اقتصادی، اجتماعی و خصوصاً سیاسی میتواند در بازتولید این نظام کارآیی داشته باشد و حتی در بعضی از اوقات نقش بسیار مؤثری هم در سرکوب جنبشهای مترقی و انقلابی ایفا نماید، ضمن اینکه بهواسطهی جنبهی صرفاً بیولوژیک (یا بهعبارت دقیقتر: جنبهی عمدتاً غریزی و غریزهگرایانهاش) فاقد هرشکل و گونهای از رویکرد طبقاتی و خصوصاً نوعیـانسانی است؛ اما بهلحاظ وجودی̊ چیزی جز جرثومه یا کنجالهی تخریبگری و گرایش انحطاطی سرمایه نیست که در هیبت انسانی ظاهر میشود تا در بقای نظام سرمایهداری بازتولید شود و بازتولید کند. از اینرو، منهای اینکه لمپنیزم در کنار کدام قشر و طبقهای زیست داشته باشد و منهای اینکه کدام صورتک اجتماعی را برای بقای اساساً غریزی و زیستی خود بهچهره بیاویزد، لازمهی وجودیاش تخریب و انحطاط است که در تحقیر همهچیز و همهکس (و ازجمله در نخبهگرایی) خودمینمایاند.
ازآنجاکه لمپنیزم و لمپنها عملاً هیچگونه نقشی در فرآیند تولید اجتماعی یا بازآفرینی طبیعت ندارد و درنتیجه دارای هیچگونه کنش و نقش دگرگونکنندهی اجتماعیـطبیعی (اعم از اثباتیـبورژوایی یا نفیکنندهـپرولتاریایی) نیستند؛ و عملاً در رابطه با مناسبات تولید اجتماعی و نیز مناسبات اجتماعی تولید فاقد فعلیت میباشند؛ ازاینرو، جوهرهی وجودیِ هرشکل و گونهای از لمپنیزم (اعم از هررفتاری و هرصورتکی که برچهره داشته باشد، و منهای این که در کنار کدام قشر و طبقهای زیست کند و حتی منهای اینکه از جنبهی حقوقی دارای مالکیت باشد یا نباشد) تحقیرِ همهی ارزشهای رایج و اجتماعی در همهی ابعاد ممکن و متصور (اعم از تثبیتکننده یا تغییرطلبانه) است که در بعضی از موارد در تصویر ماوراییِ ابرمردانی خودمینمایاند که در ذات بیارزشیهایشان میبایست سازای ارزشهایی باشند که ذاتاً بیارزشی است. نیهلیزم بیان عصیانیِ بیارزشیها و تحقیرشدگیِ تحقیرکنندهی لمپنیزمِ است که در چهرهی بورژوایی و خردهبورژوایی خویش ظاهر شده است.
گرچه بروز این تحقیرشدگی و تحقیرگرایی بنا بهشرایط و امکانات و فرصتها میتواند متفاوت باشد و در اشکال گوناگونی خودبنمایاند؛ اما لمپن، شکلگیری گروههای لمپنی، بازتولید لمپنیزم و بقای این جنبه از نظام سرمایهداری (بهمثابهی کنشگری انسانیکه از جنبهی اجتماعی̊ حذف و بهلحاظ زیستی̊ تثبیت شده است) در طبقات بالای جامعه و در درون شبکهی ارتباطات خردهبورژوایی و بورژوایی بهمراتب رایجتر و شایعتر از حوزهی مناسبات و ارتباطات کارگری است. چراکه لمپنهایی که در کنار مناسبات و ارتباطات کارگری زیست میکنند ـبهدلیل همین وضعیت خویش که تحمیل فقیرانهای بهآنهاستـ همیشه با این احتمال و بعضاً آرزومندی مواجهاند که بهعنوان فروشندهی نیرویکار بههویت طبقاتی و اجتماعی دست یابند و زیست خویش را از پسِ اجتماعیتِ طبقاتی بازیافتهی خود بازیابند؛ اما لمپنبورژوا و نیز اغلب لمپنخردهبورژواها در وضعیتی قرار دارند که (بهدلیل فراوانی امکانات برای ارضای نیازهای زیستی و غریزی) رویکرد لمپنی بهانتخاب آنها تبدیل شده و خود̊ خویشتن را در وضعیتِ پاسداری از بیارزشی بهتثبیت میرسانند.
از همینروست که میتوان چنین ابراز نظر کرد که برخلاف تصور رایج̊ خاستگاه عمدهی لمپنیزم، بقا و بازتولید این رویکرد اجتماعی که جوهرهی آن تحقیر ارزشهای اجتماعی و طبقاتی و انسانی است، نه طبقهی کارگر که اساساً طبقهی متشکل از صاحبان سرمایه است. بازهم برخلاف تصورِ خردهبورژوایی رایج̊ لمپنهای میتوانند (همچنانکه لمپنبورژواها̊ لمپنخردهبورژواها̊ بعضاً چنیناند) کراوت بپوشند، با استیلهای مختلف غذا بخورند، در مورد موسیقی کلاسیک و غیره پرحرفی کنند، بهسبکهای مختلف برقصند، و حتی در مورد فلان نویسنده و شاعر و فیلسوف اظهار فضل کنند. اما همهی این نمایشها و صورتکها فقط و فقط یک قصد و هدف را دنبال میکنند: تحقیر دیگران (اعم از حاضرین یا غایبین) و نیز تظاهر بهاجتماعیت برای اثبات زیست لمپنی و ضدارزشی خویش. از اینرو، فرقی نمیکند که تحقیر̊ چگونه اعمال میشود و بهلحاظ رفتاری از کدام قراردادهای نوشته یا نانوشتهای تبعیت میکند. لمپنکارگرها با فحشهای جنسی و «ناموسی» دیگران را تحقیر میکنند؛ لمپنخردهبورژواها و لمپنبورژواها با نگاه، جملات ظاهراً مؤدبانه و هزار سبک و سیاق دیگر که گاهاً «ادیبانه»، «اندیشمندانه» و «چپ» هم بهنظر میرسند.
گرچه لمپن̊ بهگروههای خاصی اطلاق میشود که زیستِ نامولد و انگلی دارند و بهبقای هرزه، ولنگار، غریزی، بیپرنسیپ و فراطبقاتیـقشریـاجتماعی خود در کنار یکی از دو طبقهی عمدهی کارگر و سرمایه ـو نیز اقشار مختلف خردهبورژوازیـ ادامه میدهند؛ اما ازآنجاکه جامعهی سرمایهداری در تلاطم و تبادل دائم است و بدون «نو»آوری و تنوع نمیتواند دوام داشته باشد؛ و ازآنجاکه جنبهی اخلاقیـارزشیـفرهنگی لمپنیزم نه تنها هیچگونه منافاتی با تداوم مناسبات استثمارگرانه و تحقیرآمیز بورژوایی ندارد و بلکه برعکس مؤید، مشوق و توجیهکنندهی آن نیز میباشد؛ از اینرو، جنبهی اخلاقیـارزشیـفرهنگی لمپنیزم (نه الزاماً وجه رفتاری آن) در میان بورژواها و خردهبورژواها بهمراتب وسیعتر و گستردهتر از شیوع آن در میان کارگران و زحمتکشان است. بهبیان دیگر، میتوان چنین ابراز نظر کرد که عمدهترین خاستگاه لمپنیزم̊ روابط و مناسبات بورژوایی و خردهبورژوایی در تولید و اجتماع و زندگی است که بهخاصهی تثبیتگرانه، خودبیگانهساز و بهلحاظ انسانیـنوعی ویرانگرانهی سرمایه برمیگردد. اما تفاوت بُروز لمپنیزم و جنبههای اخلاقیـارزشیـفرهنگی آن در کنار کارگران و زحمتکشان با بروز آن در کنار و در درون روابط و مناسبات بورژوایی و خردهبورژایی در این استکه اولاًـ بهاین دلیل که کارگران و زحمتکشان بهلحاظ کمّی جمعیت تعیینکنندهی جامعه را تشکیل میدهند، زائدهی لمپنی آنها (علیرغم زمینهی پیدایی و عمق کمترش و علیرغم ناچیزیِ نسبیاش) در مقایسه با زائدهی لمپنی بورژوازی و خردهبورژوازی وسیعتر بهنظر میرسد؛ و دوماًـ کنشِ لمپنهای در کنار طبقهی کارگر بهدلیل فقر مالی و عدم دسترسی بهپوششهای استتارکنندهای که بهنحوی باید خریداری شوند، چشمگیرتر از کنشِ لمپنهای در خردهبورژواها و بورژها بهنظر میرسد.
حقیقت دیگری که در رابطه با مسئلهی شکلگیری و بازتولید گروههای لمپنی و لمپنیزم ـبهطورکلیـ باید بهآن اشاره کرد، این استکه روندِ تحولات و تغییرات تکاملیـتاریخیِ جامعهی سرمایهداری علیالعموم بهاین گرایش دارد که زمینهی پیدایی گروههای لمپنی را هرچه بیشتر از اطراف مناسبات کارگری بهاطراف و حتی بهدرون روابط و مناسبات بورژوایی و خردهبورژوایی بِراند. بدینترتیب، هرچه این نظام از جنبههای ترقیخواهانهی اولیه خود بیشتر تهی میشود و علائم انحطاط بیشتری را از خود نشان میدهد و بار تحول و تغییرات تکاملی را بهطبقهی کارگر سازمانیافته و انقلابی و سوسیالیست وامیسپارد، گروههای لمپنی و لمپنیزم ـبهطورکلیـ بیشتر چهرهی بورژوایی و خردهبورژوایی میگیرند و شباهتهای کارگری خودرا بیش از پیش از دست میدهد. از طرف دیگر، هرچه طبقهی کارگر بیشتر بهخودآگاهی طبقاتی دست مییابد و ارگانهای طبقاتی و حزبی خود را وسیعتر و ریشهایتر و ارگانیکتر سازمان میدهد؛ بههمان نسبت هم زمینهی کمتری برای ایجاد و بازتولید زاندهها و گروههای لمپنی خواهد داشت؛ و این تحفهی بورژوایی را بهبورژوازی و آن بخشهایی از خردهبورژوازی برمیگرداند که بیشتر زیر سیطرهی ارزشهای بورژوازی قرار دارد.
بنابراین، تلاش در راستای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری (دقیقاً بهمعنیِ تلاش در راستای ایجاد سندیکا و اتحادیه کارگری)، درعینحال تلاش در راستای مبارزه با بُروز لمپنیزم و جنبههای اخلاقیـارزشیـفرهنگی آن در زندگی و مناسبات کارگران و زحمتکشان است؛ و برعکس، ایجاد هرگونه مانعی (اعم از آشکار یا ناآشکار، دولتی یا غیردولتی و نیز آگاهانه یا ناخودآگاهانه) در مقابل سازمانیابی طبقاتی و ایجاد سندیکاها و اتحادیههای کارگری، نه تنها بورژوایی و سرکوبگرانه است، بلکه نشان زشتترین و غیرانسانیترین جنبههای اخلاقیـارزشیـفرهنگی بورژوازی (یعنی: لمپنیزم) را نیز برپیشانی دارد.
نکتهی بسیار مهمی که در مورد لمپنیزم و خاصهی کلی، عمومی، بورژوایی و غریزهگرایانهی آن باید بهطور مؤکد مورد توجه قرار بدهیم، جوهر مشترک و کلیِ هرشکلی از لمپنیزم (از لمپنیزمِ بورژواییـکراواتی گرفته تا لمپنیزمِ زمخت̊ در کنار مناسبات کارگری) در امر کاهش تبادلات انسانی است، که منهای حذف فیزیکی و کشتار، عمدتاً از طریق تفسیرِ فروکاهنده از [یا برخورد پرخاشگرانه با] کنشگری افراد و نهادهایی نقش میبندد که بهنوعی در تولید، بازتولید یا عرضه و تبادلات انسانی نقش میآفرینند. بهاین معنیکه لمپنیزم ذاتاً با علمگرایی و استدلال علمی مخالف است؛ همانند شاهان و ولایت فقیه اساس حقیقت را براحکام پیشبودی میگذارد؛ و حتی آنجا که ادای آکادمیک در میآورد یا بهپُست و مقام بهاصطلاح آکادمیک دست مییازد، بازهم با بحث و بررسیهای پیچیده، مستمر و طولانی برخوردی ستیزهگرانه و تحقیرآمیز دارد. چراکه ارضای نیازهای زیستی نیازی بهتفکرِ دگرگونکنندهی واقعیت و زندگی ندارد.
آخرین نکته در مورد لمپنیزم اینکه ذات سرمایه در کلیت خویش و بهواسطهی خاصهی خودبیگانهکننده و ویرانگرانهاش در رابطه با تحقق اجتماعی نوعیت نوعِ انسان، در رویکردهای اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادیاش ـبهطور اتوماتیکـ از کنشهایی حمایت میکند که از جنبهی اخلاقیـارزشیـفرهنگی انسان را بهکنشهای غریزیاش سوق میدهند و طبیعت انسانی را [در مصرف بهخاطر جبران نیازهای سرمایه و نه مصرف بهواسطهی رفع نیازهای انسانی و تولیدی] بهمحیطِ غریزیِ موجوی انسانریخت کاهش میدهند که موجودیت زیستیاش بههمهچیز تبدیل شده و این همهچیز هم در انواع و اقسام بحرانهای روحیـروانی در خطر نابودی قرار دارد.
ازهمینروست که همهی آن دریوزهگریهای سودآوری که چند دهه پیش مذموم و کریه و ضداخلاقی بهشمار میآمدند، امروز بهطور متمرکز سازمان یافتهاند، در مواردی بسیاری مالیات میدهند، همانند هرمهندس و مخترع و مکتشفی شغل محسوب میشوند، و مدیران ریز و درشت خودرا از دانشگاهها و مدارس عالی استخدام میکنند، و در بحثهای تلویزیونی «تابو»ها را میشکنند تا انسان را بهیابو تبدیل کنند! سکس، داروهای آرامبخش و مواد مخدر 3 رشتهی پولسازی هستند که بهطور متمرکزی مورد تابوشکنی قرار میگیرند و در صدر رشتههای تولید جهانی نیز قرار دارند.
فراتر از همهی این خاصهها و کنشهای قانونی و غیرقانونی، ذات سوداندوز سرمایه بهاین گرایش دارد که جامعه را بهسوی معیارهای اخلاقیـارزشیـفرهنگیای سوق بدهد که ورای انسان یا گروهبندیهای اجتماعی، فقط در خدمت سود باشند. از همینروست که معیارهای اخلاقیـارزشیـفرهنگی ورای همهی گروهبندیهای اجتماعی و طبقاتی بهنوعی خدایگونه ورای انسان و جامعه قرار گرفتهاند.
آری! در عصری زندگی میکنیم که بهلحاظ اخلاقیـارزشیـفرهنگی زیر سیطره گویشهای مختلف لمپنیی قرار دارد؛ و جدلهای سیاسی و طبقاتی نیز مملو از استعارهها و تمثیلهای لمپینی است که نقشآفرینیهای انسانی را نیز درابعاد مختلف نشانه میگیرند.
گرچه نقشآفرینیِ انسانی و طبقاتی میتواند تنوع بسیار گستردهای [از لبخند پدر و مادر بهکودکان خود یا نگاه عاشقانهی یک دختر و پسر بهیکدیگر تا رهبری انقلاب سوسیالیستی] را شامل گردد؛ اما در اینجا اجمالاً و بهواسطه وجه مبارزاتی و تغییرطلب طبقهی کارگر در عمدگی رابطهی کار و سرمایه، فقط بهجنبهی سازمانیـطبقاتیـکارگری آن میپردازیم تا از بحث اصلی که بررسی نوشتهی آقای جوادی در مورد رضا رخشان است، خارج نشوم.
اگر ارزش را بهطورکلی ماهیت تبادل تعریف کنیم؛ و آن ارزشها یا تبادلاتی را انسانی بنامیم که میتوانند بهیکی از پروسههای متعددی تبدیل شوند که در تعادل و توازن و ترکیبِ خویش̊ دیکتاتوری پرولتاریا و جامعهی سوسیالیستی را بهلحاظ اجتماعیـطبقاتیـتاریخی سازا باشند؛ آنگاه تحریف تلاشها و کنشهای فعالین کارگری در ایران و ازجمله تحریف تلاشهای رضا رخشان از جنبهی اخلاقیـارزشیـفرهنگی̊ لمپنی و در شکل̊ بورژوایی خواهد بود. حال سؤال این است: آیا فرد یا افرادی تلاشهای رضا رخشان را تحریف کردهاند و او را بهواسطهی منافع خصوصی خود مورد هجمه قرار دادهاند؟
پاسخ بهسؤال بالا مثبت است؛ و علت تدوین نوشتهی حاضر نیز همانطور که در «مدخل» گفتم: دفاع از حقیقتِ کنونی رضا رخشان است. گرچه بهجز آقای جوادی، چند نفر دیگر هم با تهاجم بهرضا رخشان بهارضای شخصیت تهی خود پرداختهاند؛ اما ازآنجاکه در سلسلهمراتبِ «کمونیسم کارگری» و روی دیگر و روستایی این سکهی تقلبی (یعنی: جریان موسوم به«لغو کارِ مزدی») آقای جوادی در جایگاه والاتری قرار داد، «مدرن»تر است و بیشتر بهاریکهی قدرت نزدیک است؛ ازاینرو، فکر کردم که اگر آقای جوادی را بهعنوان نمایندهی فکری همهی این جماعت مورد بررسی قرار دهم، دِینم را با همه تسویه کردهام. اما نیازی بهپرداخت دِین نیست؛ چراکه بهمن شفیق این دیِن را قبل از من ـ هم برای من، هم برای خودش و هم برای دیگر فعالین جنبش کارگری، قبل از من پرداخت! دستاش درد نکند.
پس بهتحریفهای آقای جوادی بپردازیم.
تحریفِ تبادلات کارگری و انسانی بهسبک آخوندها
آقای جوادی درعینحال، هم نوشتهی رضا رخشان و هم فراخوان چهار سندیکای فرانسه و دو سندیکای سوئیس را تحریف میکند تا بههرقیمت و هروسیلهای که میتواند بهمقصد خویش برسد. اگر از وی سؤال کنیم که مقصدش کجاست، بیدرنگ جواب خواهد داد: «یک دنیای بهتر»! پس، بهمسیریکه میبایست بهاین دنیای بهتر برسد، نکته بهنکته نگاه کنیم:
1ـ مارکس، انگلس، لنین، تروتسکی، لوکاچ، گرامشی، روزا لوکزامبورگ،...، بوردیگا و تعداد پرشماری از کمونیستهای بسیار مؤثر یا با نفوذ در جنبش بینالمللی طبقهی کارگر، از کشورهای مختلف با انواع و اقسام فعالین کارگری و غیرکارگری (اعم از اتوپیایی، دینباور، آنارشیست راست و چپ، آنارکوسندیکالیست، سندیکالیست راست یا چپ، توطئهگرا و غیره) رابطه داشته، کار کرده و بهجدال پرداختهاند؛ اما جایی نخوانده یا نشنیدهام که عبارتهایی مانند «شرم آور»، «سخیف و بیمقدار»، «دروغ»گو، «تحریف»گر و مانند آن را در متنی سراسر تحریف شده برعلیه کارگران بهکار ببرند. اگر ذرهای عِرق کارگری و طبقاتی در میان بود، بهویژه در برهوت پراکندگی جنبش کارگری در ایران، منتخب کارگران و رئیس هیئت مدیرهی یکی از دو تشکل موجود در محیط کار اینچنین مورد هجمه قرار نمیگرفت. اگر منشأ این تهاجم̊ بورژوایی نیست؛ پس، چیست؟ اگر لحن تحقیرآمیز این نوشته، لمپنبورژوایی نیست؛ پس، چیست؟ اگر دفاع از منافع خصوصی در میان نیست؛ پس، انگیزهی این تهاجم غیرانسانی و ضدکمونیستی را در کجا جز حوزههای تدریس علوم دینی و آخوندی باید ردیابی کرد؟
2ـ آقای علی جوادی در همان ابتدای نوشتهاش مینویسد: «این فراخوان٬ جلب و تحکیم همبستگی تشکلات کارگری از مبارزات کارگران در ایران و محکوم کردن سیاستها و موجودیت ضد کارگری رژیم اسلامی» است! این خلاف واقع، و دروغ است. در فراخوانی که در 27 مه در پاریس با امضای4 سندیکایCGT, FSU, Solidaires, UNSA انتشار یافت و عنوان آن «پشتیبانی از آزادیهای سندیکائی در ایران» بود، کلامی در مورد «موجودیت ضد کارگری رژیم اسلامی» در میان نبود؛ و زین پس هم، تاآنجاییکه پای سندیکاهای فرانسوی در میان است، سخنی در مورد «موجودیت ضد کارگری رژیم اسلامی» در میان نخواهد بود؛ چراکه این سندیکاها با دولت فرانسه (یعنی: همان دولتیکه لژیونرها و مزدوران نظامیاش ـبهغیر از جاهای دیگرـ نیمی از آفریقا را بهخون کشیدهاند) قرارداد بسته و توافق کردهاند که فقط در چارچوب قانون فرانسه (که قطعاً بورژوایی است) حرکت کنند. اما، آقای جوادی تا آنجاکه میتواند، با توسل بهاغراق و تحریف، حرارت این فراخوان را بالا میبرد تا با تحریفِ فروکاهندهی پیام رضا رخشان̊ تفاوت را از آسمان سرنگونطلبی فراطبقاتی، پاسیفیستی، چهبسا رژیمچنجی و بورژوایی تا زمین سندیکاگرایی کارگری (که بهزعم او سازشکاری است) بالا ببرد تا هرچه محکمتر رضا رخشان را بکوبد. اگر این پراتیک مشعشع̊ ضدکارگری و ضدکمونیستی نیست؛ پس، چیست؟ اگر این شیوهی آخوندها در مورد صحرای کربلا نیست؛ پس، چه شیوهای است؟
3ـ آقای جوادی در سومین پاراگراف نوشتهی حقیقتاً «تئوریک» خود̊ مینویسد: «طبقه کارگر در ایران متحدی جز طبقه کارگر جهانی و مردم آزادیخواه و بشریت متمدن ندارد»! در این عبارتپردازی پرطمطراق بهغیر از عبارتِ «طبقه کارگر جهانی» که معنایی نسبتاً روشن دارد، عبارتِ «مردم آزادیحواه» کاملاً مبهم، و شعار «بشریت متمدن» کاملاً بورژوایی است. هیچ فعال جنبش کارگری، هیچ اندیشمندی که نام معتبری (حتی بهلحاظ بورژوایی) داشته باشد، هیچ صاحب مکتب و دفتری،...، خلاصه هیچکس پیدا نمیشود که بگوید که جوهرهی «بشریت متمدن» کنونی چیزی غیربورژوایی یا فراتر از موجودیت کنونی و بورژواییِ روابط و مناسبات حاکم برتولید و وجدانیات اغلبِ قریب بهمطلق آدمهاست.
گرچه این عبارتها ظاهرا بیربط بهنظر میرسند و اساساً برای سرکوب رضا رخشان پشت هم ردیف شدهاند؛ اما درعینحال راز نگاه آقای جوادی بهزندگی اجتماعی را نیز برملا میکنند. بدینترتیبکه ابتدا «طبقه کارگر جهانی» به«مردم آزادیحواه» استحاله مییابد تا در آن منحل گردد؛ و سپس «مردم آزادیحواه» به«بشریت متمدن» استحاله مییابد تا آزادیخواهی را نیز در آزادی فروش نیرویکار منحل کند. این بینش عمومی چپِ خردهبورژوایی سابق استکه اینک در روابط و مناسبات شاکلهی «بشریت متمدنِ» فیالحال بورژوایی̊ غرق شده است.
رضا رخشان را امثال آقای جوادیها بهاین دلیل بهچوب میبندند که با این استحاله ـدر عمل و در نظرـ مبارزه میکند. این چپِ اینک اساساً بورژوایی، پس از اینکه فهمید با لیسیدن نعلین آخوندهایی که از موسوی و کروبی حمایت میکردند، قافیه را باخته است، همین استحالهی از «طبقه کارگر...» به«مردم آزادیحواه» و از «مردم آزادیحواه» به«بشریت متمدن» را در رفت و برگشتهای مکرر بازی کرد تا شاید با بهکار انداختن بازوهای اجرایی تودههای کارگر بتواند در نقش سرنگونیطلب̊ از کمکهای «بینالمللی» بیشتری استفاده کند. رضا رخشان (چهبسا ناخواسته) این آرایش را بههم زده و جلوی این یک لقمه نان حلال را گرفته است. بنابراین، تعجبی ندارد که مورد هجمهی آشکار و پنهان جماعتی قرار بگیرد که بازی را باختهاند. آخوندها برای استفاده از چنین شیوهای آموزش میبینند؛ سؤال این استکه آقای جوادی در کجا چنین آموزش دیده است؟
4ـ آقای جوادی در بند یکِ نوشتهاش، با خروشی سوپر سرنگونیطلبانه و با دهانی کفآلوده از خشم، مینویسد: «شرم آور است! این اولین باری است که یک فعال کارگری مسئولیت "فقدان تشکلات توده ای کارگری در ایران" را نه سیاستهای سرکوبگرانه و خشن رژیم اسلامی٬ نه نتیجه سرکوب٬ دستگیری٬ کشتار و زندانی کردن فعالین کارگری در طول حیات ننگین سی و دو ساله اش٬ نه ناشی از سرکوب هر تلاش اجتماعی طبقه کارگر توسط رژیم آدمکشان اسلامی٬ بلکه محصول "تبلیغات ضد سندیکایی ... دوستان ظاهری طبقه کارگر" قلمداد میکند». اما همهی این کمیکـآژیتاسیون یک تأتر ناشیانه و دروغین است. چراکه رضا رخشان در پیاماش بهسندیکاهای فرانسه چنین نوشته است: «از شما سپاسگزار خواهیم بود اگر که در کنار محکوم نمودن سیاستهای ضد کارگری در ایران، نفوذ معنوی خود را برای تقویت تشکلهای درون محیط کار به کار بگیرید و ضرورت ایجاد سندیکاها و اتحادیه های مستقل را نیز به دوستان ایرانی خود گوشزد کنید». رضا رخشان در قسمت دیگری از پیاماش مینویسد: «{با این همه فرصت را غنیمت دانسته و به اطلاع شما میرسانم که یکی از دلایل مهم مشکلات کنونی طبقه کارگر ایران فقدان تشکلهای تودهای کارگران در ایران} و {تبلیغات شدید ضد سندیکائی است که از جانب بسیاری از دوستداران ظاهری طبقه کارگر اعمال می شود}».
ذرهای صداقت ادبی هرآدم آشنا بهزبان فارسی و فن نگارش را با این سؤال مواجه میکند که چرا دو جملهی نامربوط بههم با حرفِ واو بههم ربط داده شدهاند؟ بهراستی چرا؟ مثل این که رضا رخشان باید خود و خانوادهاش را قربانی سرنگونیطلبانِ رژیمچنجی کند تا عالیجنابان بتوانند نان حلالشان را بهراحتی بخورند؟ چرا رضا رخشان نباید در کنار زن و فرزندش با فروش نیرویکار خودش زندگی کند؟
بنابراین، هیچ کُشت و کشتاری در پیام رضا رخشان کتمان نشده است؛ و بهتر استکه آقای جوادی برای سلامت خود و «توده»های هوادارش در آینده یک لیوان آب سرد بنوشد تا ما بتوانیم بهنوشتهی خود او مراجعه کرده و نشان بدهیم که بحث ـاساساًـ بهمقابلهی نقادانه با سرپرستیِ عشیرهگونه و شیخمآبانهی پیروان تئوری «جنبش مجامع عمومی» در داخل کشور برمیگردد و هیچ حسابی هم برای لمپنیزم بورژوایی ایشان باز نکرده است.
اینکه از لمپنیزم بورژوایی حرف میزنم، فحاشی یا توهین بههیچکس نیست؛ چراکه من تصویر مختصر ـاما نسبتاً جامعیـ از لمپنیزم و خاصهی عمدتاً بورژوایی آن دادم. لطفاً یک لحظه دقت کنید! همین آقای جوادی که نوشتهی رضا رخشان را با عبارت «شرمآور است» توصیف میکند و او را دروغگو عنوان میدهد؛ مینویسد: «چگونه بسادگی میتوان قلم را روی کاغذ برد یا بر حروف تخته کلید کامپیوتر کوبید که فقدان تشکلهای توده ای کارگری ناشی از "تبلیغات ضد سندیکایی" و "کارشکنی" است»؟
این عبارت «ناشی از»، با تردستی بسیاری جاسازی شده است: ضمن اینکه داخل گیومه گذاشته نشده و نقل مستقیمی از رضا رخشان نیست؛ اما بهاغلب خوانندگان چنین القا میکند که (یعنی: آقای جوادی میخواهد که چنین القا شود که) رضا رخشان میگوید: عامل تعیینکنندهی عدم وجودِ سندیکا و اتحادیه در ایران تبلیغات ضدسندیکایی «کمیتهی هماهنگی...»، «کمیتهی پیگیری...»، «اتحادیه آزاد...» و چپِ سابقاً خردهبورژوایی و اینک بورژوایی است. این شامورتیبازی درصورتی استکه رضا رخشان با استفاده از عبارت «در کنار محکوم نمودن سیاستهای ضد کارگری در ایران» و «یکی از دلایل مهممشکلات کنونی طبقه کارگر»، تعیینکنندگی عامل تخریب ایجاد سندیکا را بهدولت و صاحبان سرمایه برمیگرداند و نقش تأثیرگذاریِ غیرتعیینکننده (اما مخرب) را بهگردن جماعتی میاندازد که او تحت عنوان «دوستداران ظاهری طبقه کارگر» از آنها یاد میکند و آقای جوادی هم برایشان سینهچاک میکند تا در وقتِ لازم حکم تیربارانشان را همانند همین حکم تیربارانیکه برای رضا رخشان صادر کرده است، صادر کند. پس، بدون اینکه قصد توهین داشته باشم، من فقط تحلیل کردهام. اگر توهینی شکل گرفته است، علت آن را باید نه در تحلیل من، که در اتهامات دروغین آقای جوادی پیدا کرد. این خودِ زندگی است که میدرخشد و سخن میگوید، من پنجرهی کوچکی بیش نیستم.
بههرروی، همین جنبهی فرعی بودن روحیه ضدسندیکایی «دوستداران ظاهری طبقه کارگر» استکه خودِ آقای جوادی بهطور ناگزیر با کلمهی «نقد» فورمولهاش میکند: «رضا رخشان ...٬ اما خواهان محکومیت قاطع و همه جانبه رژیم اسلامی و سیاستهای ضدکارگری آن نمیشود[کذا]. برعکس از این تشکلات اتحادیهای میخواهد که به نقد فعالین کارگری بنشینند»؟ چرا رضا رخشان در مقابل جنبهی عملی و رویکرد مرید و مرادیِ تئوریِ انحلالگرانهی «جنبش مجامع عمومی» از نهادهایی که بنا بهاظهارات آقای جوادی «طبقه کارگر در ایران متحدی جز» آنها ندارد، نباید بخواهد که «بهنقد [«تبلیغات شدید ضد سندیکائی»]» «دوستداران ظاهری طبقه کارگر» بنشینند؟ اگر اینها دوستدار واقعی طبقهی کارگر بودند، از سندیکاهای فرانسه میخواستند که تجارب خودرا در امر تشکیل سندیکا در اختیارشان قرار دهد تا آنها نیز بتوانند سندیکا درست کنند.
مگر همین سندیکاهاییکه فراخوان بهاعتراض داده بودند، سندیکالیست نبودهاند که آقای جوادی جا و نابهجا 8 بار در نوشتهاش از کلمهی سندیکالیست با بار و مفهوم منفی استفاده میکند؟ مگر همین سندیکاهای فراخواندهنده، فراخوان ندادهاند که «بیش از هر زمان دیگر باید کشورهائی را که بر روی کاغذ مقاوله نامههای سازمان جهانی کار را امضا و در عمل آنها را نقض می کنند وادار به انجام گفته هایشان کرد. ایران یکی از این موارد است»[؟]. شاید هم آقای جوادی فکر میکند که «مقاوله نامههای سازمان جهانی کار» در فرانسه سرنگونیطلباند و در ایران سندیکالیست؟!
5ـ آقای جوادی در محکومیت رضا رخشان از احکامی استفاده میکند که با اندکی تأملِ غیرمالیخولیایی نتیجهای برعکس را بهخواننده میفهماند. او براین استکه حرف رضا رخشان که از سندیکاهای فرانسه میخواهد تا با استفاده از نفوذ معنوی خود لبیکگویان بهفراخوان نهم ژوئن را نصیحت کنند که دست از اینگونه «تبلیغات شدید ضدسندیکائی» بردارند: «تمامی فعالین رادیکال و کمونیست کارگری٬ تمامی فعالین سوسیالیست و کمونیست... سرنگونی رژیم اسلامی را شرط اول تحقق خواستهای و مطالبات کارگری میدانند»!؟
رضا رخشان از سندیکاهای فرانسه بهعنوان نهادهایی که برای دریافت مزد واقعی مبارزه میکنند و خودرا سندیکالیست مینامند و درصدد سرنگونی حکومت فرانسه هم نیستند، میخواهد بهامثال آقای جوادی بگویند که این باور که «تمامی فعالین رادیکال و کمونیست کارگری٬ تمامی فعالین سوسیالیست و کمونیست... سرنگونی رژیم اسلامی را شرط اول تحقق خواستهای و مطالبات کارگری» میدانند، باوری غیرکارگری و ضدسندیکایی است؛ و از زاویه دانش مبارزهی طبقاتی و مارکسیسم انقلابی ـنیزـ نمایشنامهی لیسیدن نعلین بهجای چکمه را بهیاد میآورد: لیسیدن نعلین بخشی از طبقهی سرمایهدار بهزیان بخش دیگری از همان طبقه توسط چپِ خردهبورژوایی تا بتواند مدال افتخارِ چپِ بورژوایی را بهگردن خود بیاویزد و بهمحاکمهی 50% تشکلهای موجود در محیط کار بنشیند و حکم اعدام اجتماعی رئیس هیئت مدیرهی همان تشکل را صادر کند!!
تصویر دراماتولوژیک این دنیای کلهپا و درهم و برهم فقط از عهدهی کافکا برمیآید؛ و فقط با عنوان «منهای 1000 سال تنهایی» باید نوشته شود!؟
6ـ بهجای نتیجه
این عبارتها را از آقای جوادی با هم بخوانیم و بهنتایج عملی آن نگاه کنیم:
الف) «رضا رخشان دروغ میگوید. تاکنون هیچ گرایش کمونیستی و کارگری هیچ تبلیغاتی علیه شکل گیری سندیکا و تشکیلات مستقل کارگری و یا "تبلیغات ضد سندیکایی" و "کارشکنی" نکرده است»؛
ب) «رضا رخشان رسما تحریف میکند. تلاش میکند نقد گرایش سندیکالیستی را با تبلیغ علیه نفس ایجاد سندیکا و اتحادیه یکی قلمداد کند. این یک تحریف آشکار است»؛
پ) «رضا رخشان نماینده و فعال یک گرایش سازشکار و سندیکالیستی در صفوف کارگران است»؛
ت) «تمامی فعالین رادیکال و کمونیست کارگری٬ تمامی فعالین سوسیالیست و کمونیست... سرنگونی رژیم اسلامی را شرط اول تحقق خواستهای و مطالبات کارگری» میدانند؛
ث) «ما اعلام میکنیم مادام که که رژیم اسلامی پابرجاست کارگر در جامعه از حقوق ابتدایی و شناخته شده خود برخودار نخواهد شد. ما اعلام میکنیم که سرنگونی رژیم اسلامی پیش شرط تحقق حقوق و مطالبات شناخته شده کارگری و اجتماعی است».
نتیجهی یک) سندیکای غیرسازشکار ارگان «سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی» است؛ چراکه «سرنگونی رژیم اسلامی پیش شرط تحقق حقوق و مطالبات شناخته شده کارگری... است»!!!
نتیجهی دو)«رضا رخشان نماینده و فعال یک گرایش سازشکار و سندیکالیستی در صفوف کارگران است». چراکه رئیس هیئت مدیرهی سندیکایی استکه تودهی اعضای آن هنوز بههیچگونه آگاهیای در بود و نبود «رژیم جمهوری اسلامی» دست نیافتهاند؛ برای سرنگونی رژیم سازماندهی نشدهاند؛ و هیچ آلترناتیوی هم برای جایگزینی رژیمی که باید سرنگون کنند، ندارند!!
نتیجهی سه) همهی کارگرانی که باور بهایجاد سندیکای غیر«سازشکار» و غیر«سندیکالیست» دارند، باید مسلح شوند و برای ایجاد سندیکای غیر«سازشکار» و غیر«سندیکالیست» آمادهی سنگربندی باشند. چراکه «تمامی فعالین رادیکال و کمونیست کارگری٬ تمامی فعالین سوسیالیست و کمونیست... سرنگونی رژیم اسلامی را شرط اول تحقق خواستهای و مطالبات کارگری» میدانند!!!
نتیجهی چهار) «تمامی فعالین رادیکال و کمونیست کارگری٬ تمامی فعالین سوسیالیست و کمونیست[هایی]» که ... «سرنگونی رژیم اسلامی را شرط اول تحقق خواستهای و مطالبات کارگری میدانند»، اگر هپروتی نباشند، همانند آقای جوادی از فرهنگی استفاده میکنند که دقیقترین عنوان آن لمپنیزم بورژوایی است. چرا؟ برای اینکه در مقابل همهی کارگرانی که ماههاست دستمزد نگرفتهاند و بهواسطهی قرارداد موقت و سفیدامضا بهروزگار سیاه افتادهاند، با زشتترین توهینها بهیکی از معتبرترین نمایندگان همین کارگران و همین طبقه، میگویند: رژیم جمهوری اسلامی (نه نظام سرمایهداری بهطورکلی) را سرنگون کنید تا چپِ بورژوایی و امثال آقای جوادیها یک نظام بورژوایی دیگر را سرکار بیاورند تا دوباره بهجای 6 ماه تا 4 سال زندان، همانند سالهای دههی 60 نه فقط اجتماعاً که از جنبهی زیستی نیز تیرباران شوید. مثل اینکه تیرباران بهدست امثال آقای جوادیها بیشاز تیرباران بهدست عوامل امنیتیـقضایی رژیم جمهوری اسلامی حال میدهد!!؟
اگر خاستگاه این ترهاتِ تحقیرکنندهی زندگیِ مبارزاتی و کارگری کیفیت وجودیِ اخلاقیـارزشیـفرهنگیِ لمپنیزم بورژوایی نیست؛ پس، منشأ آن کدام وضعیت اجتماعی و طبقاتی است؟
نتیجهی پنج) تحمیل بار سرنگونیطلبی انتزاعیـبورژواییـرژیمچنجی بهجنبش نحیف کارگری خیانت بهبشریت و تدارک نسلکشی است. این پولپوتیسم استکه برای طبقهی کارگر و جامعهی ایران تدارک دیده میشود.
تاریخ، دادستان و در عینحال قاضی قدرتمندی است!
7ـ آخرین کلام
حقیقت این استکه رضا رخشان و سندیکای هفتتپه تنها فعال کارگری و نیز تشکلهای سندیکایی و در درون محیط کار نیستند که چنین مورد هجوم و تحریف قرار گرفتهاند تا زیر فشار دست از سازمانیابی مستقل طبقاتی بردارند و بهتودهـگلهای در خدمت چپِ خردهبورژوایی قرار بگیرند. سندیکای واحد در این زمینه هم حق پیشکسوتی و تقدم دارد. دهها (شاید هم صدها) مقاله، یادداشت، کامنت و گفتار اینترنتی نوشته و گفته شد تا سندیکای واحد و شخص منصور اسانلو را رفرمیست، سندیکالیست، سازشکار، نوکر رژیم، کارگزار امپریالیسم و غیره معرفی کنند. با این وجود، نه تنها سندیکای واحد از حرکت باز نایستاد و همچنان (گرچه لنگان) بهراه خود ادامه میدهد، بلکه سندیکای هفتتپه را هم بهعنوان یار خویش در کنار خود دارد. این ستیز بازهم در سندیکای دیگری و از آنجا تا تشکیل کنفدراسیون سندیکاهای کارگری در ایران و حتی تا انقلاب سوسیالیستی ادامه خواهد یافت؛ چراکه ستیزی طبقاتی بین بورژوازی و منحطترین وجه آن و طبقهی کارگر است.
با وجود همهی اینها، تمامی قرائن، اخبار، شواهد و کنشها و برهمکنشها بههمراه بعضی از چالشهای درحال گسترش نشان از این دارد که کفهی ترازوی این صفبندی بهزودی تغییرات کمی را پشتِ سر میگذارد و بهیک جهش کیفی دست مییابد. اینکه چه موقع چنین جهشی واقع خواهد شد، ازجمله بهاین بستگی دارد که تا چه اندازه «دانش مبارزهی طبقاتی» بتواند جای ولگاریسم رایج و خردهبورژوائی کنونی و ارتباط مجازی با تودههای طبقهی کارگر را بگیرد.
عباس فرد ـ لاهه ـ 16 ژوئن 2011 (پنجشنبه 26 خرداد 1390)
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت 30
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه