rss feed

20 تیر 1400 | بازدید: 1772

تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»‌ی وابسته؟!

نوشته شده توسط عباس فرد

حمایت‌ها به‌واسطه‌ی ماهیت و کاربردِ عمدتاً تاکتیکی‌شان بیش از این‌که بیم‌انگیز باشند، تشویق‌کننده‌اند، و در وضعیت موجود باید از آن‌ها استقبال کرد و متقابلاً جواب‌شان را داد. اما حمایت‌های ابراز شده از سوی جریان‌های اپوزیسیونِ صراحتاً دستِ راستی خارج از کشوری (مانند سلطنت‌طلبان رنگارنگ، جریان گانگستری مجاهدین و انواع جریان‌های ناسیونالیست‌) نه تنها تشویق‌کننده نیستند، بلکه در هم‌سویی ماهوی با رژیمِ حاکمْ در کم زیان‌ترین شقِ ممکنْ به‌دست‌آویزی برای سرکوب کارگران اعتصابی تبدیل می‌شوند.

 

تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»‌ی وابسته؟!

 نوشته‌ی عباس فرد

دو هفته پس از این‌که رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مختلف از اعتصاب کارگران صنایع نفت و گاز و پتروشیمی‌ها، و هم‌چنین از انواع حمایت‌های داخلی و بین‌المللی از این اعتصاب خبر دادند، اینک ‌جدیت و گستردگی این اعتصاب برای ما که در خارج از کشور سکونت داریم، قابل قبول‌تر و حتی می‌توان گفت ملموس‌تر شده است.

بدین‌ترتیب بود که هرچه اخبار بیش‌‌تری از این اعتصاب و حمایت‌ها می‌شنیدیم، از یک‌سو احساس شادی و امید بیش‌تری می‌کردیم که بالاخره تابوی اعتصاب سراسری شکست و روند تبدیل توده‌ی پراکنده‌ی کارگران و زحمت‌کشان به‌یک طبقه‌ی دخالت‌گر اجتماعی در آغازی دوباره شدت فزاینده‌ای می‌گیرد؛ و از سوی دیگر، با نگاه به‌‌اعلام حمایت‌های داخلی و بین‌المللیِ مختلفْ غبارِ بیم، شادی و امید ناشی از اعتصاب را به‌تیرگی می‌کشاند.

مطلقاً شکی در این نیست که بخش بسیار بالایی از این اعلام حمایت‌ها، به‌ویژه اغلب حمایت‌هایی که از سوی اتحادیه‌های اروپایی/آمریکایی اعلام می‌شود، فاقد کنشِ حمایت‌کننده‌‌ی عملی با انگیزه‌های طبقاتی است و بیش‌تر اداری به‌حساب می‌آیند تا طبقاتی/عملی باشند. بنابراین، این‌گونه حمایت‌ها به‌واسطه‌ی ماهیت و کاربردِ عمدتاً تاکتیکی‌شان (به‌ویژه آن‌ها که از سوی اتحادیه‌های کارگری واقع در خاورمیانه صادر شده‌اند) بیش از این‌که بیم‌انگیز باشند، تشویق‌کننده‌اند، و در وضعیت موجود باید از آن‌ها استقبال کرد و متقابلاً جواب‌شان را داد. اما حمایت‌های ابراز شده از سوی جریان‌های اپوزیسیونِ صراحتاً دستِ راستی خارج از کشوری (مانند سلطنت‌طلبان رنگارنگ، جریان گانگستری مجاهدین و انواع جریان‌های ناسیونالیست‌) نه تنها تشویق‌کننده نیستند، بلکه در هم‌سویی ماهوی با رژیمِ حاکمْ در کم زیان‌ترین شقِ ممکنْ به‌دست‌آویزی برای سرکوب کارگران اعتصابی تبدیل می‌شوند.

بازهم شکی در این نیست که حمایت از سوی آن گروه‌هایی از اپوزیسیون (که خودرا چپ و رادیکال و کمونیست تعریف می‌کنند)، بیش از هرچیز به‌این قصد اعلام می‌شود که به‌واسطه‌ی همین اعلام حمایتِ بدون الزام و امکان عملی، کله‌ی بدون بدنه‌ی خود در خارج از کشور را به‌زیور بدنه و هوادار داخلی بیارایند تا در پسِ سرنگونیِ فراطبقاتی و رژیم‌چنچی جمهوری اسلامیْ متناسب با ذخیره‌ی کمّی هوادارن خویش از قدرت سیاسی و اقتصادی با جهت‌گیری پروغربی سهم ببرند. به‌باور من، در این میان، «حزب کمونیست کارگری» و بعضی از شاخه‌های آن از دیگر درجریان‌ها سالوس‌تر و حتی خطرناک‌ترند.

البته نباید فراموش کرد که حزب توده و اکثریتی‌های تغییرقیافه داده و گرایش‌های فردی و گروهی کم‌وبیش قابل توصیف به‌محور مقاومتی‌ها، اگر از اعتصابات و مبارزات داخل کشوری اعلام حمایت بکنند، قصدشان از این حمایت عمدتاً زمینه‌سازی برای ایجاد شوراهای اسلامی، گستراندن حوزه‌ی نفوذ «خانه کارگر» و بالاخره سرکوب آشکار توسط سپاه پاسداران و بسیج است.

به‌باور من، دسته‌ی دیگری از ابراز حمایت‌ها از طرف جریان‌هایی مطرح شده که حتی اگر (یعنی: برفرض این‌که) به‌لحاظ تاکتیکی و موردی هم مفید واقع شوند، به‌لحاظ طبقاتی و استراتژیک زیان‌بار و سرکوب‌کننده‌اند. این‌ها اپوزیسیونِ بورژوایی داخل کشورند و به‌لحاظ توان اجرایی ــ‌چه‌بسا‌ــ از مجموع اپوزیسیون‌های رنگارنگ و متنافرِ خارج از کشوری قوی‌تر هم باشند.

بیانه این جریان اپوزیسیونی «راه حل نهایی برای توقف بحرانهای متوالی کنونی [را] جز از طریق اصلاح این ساختار ممکن» نمی‌داند؛ و براین باور است‌که «بازسازی نسبی آن [یعنی: «مناسبات رانتیِ درون ساختار» فی‌الحال موجود] جز از راه مقاومتهای صنفی و سندیکایی و اعتصابهای سازمان‌یافته ممکن نخواهد بود». بنابراین، منهای نمایش‌های تاکتیکی، نگاه استراتژیک این جریان، اصلاح ساختارِ کنونی جمهوری اسلامی است که در عمل معنای دیگری جز احیای اصلاح‌طلبی بورژوایی/کارفرمایی و طرد و سرکوب فعلاً نظریِ مبارزه‌ی دموکراتیک کارگری ندارد. این‌ها ـ‌همه‌ـ از معماران و بنّاهای جمهوری اسلامی بوده‌اند که اینک دست‌شان به‌قدرت بریده شده است. کمک این‌ها به‌اعتصاب کارگران اعتصابی هرچه باشد (نظری و یا مثلاً عملی)، صرف‌نظر از شکل و اندازه‌ی آن، ذاتاً همان کمکی است‌که بازار و ملی/مذهبی‌ها در سال 1357 به‌کارگران صنعت نفت کردند.

 تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی در ایران و جهان این حقیقت را به‌اثبات رسانده است که بدون صف‌بندی طبقاتی مستقل، نسبتاً آگاه، با پایگاهی روبه‌گسترش و طبعاً قدرتمند، هرگونه ائتلاف با هرنیرویی (اعم از سیاست‌باز و خیراندیش) کارگران را نهایتاً به‌شکست می‌کشاند. بنابراین، راهِ رهایی از فقرِ شدت‌یابنده و نهایتاً رهایی از بردگی برای سرمایه ــ‌مقد‌متاً‌ــ ایجاد صف‌بندیِ به‌لحاظ طبقاتی مستقل است. تنها از پس چنین استقلال فعال و خردمندانه است که گام‌های‌ها بعدی به‌سوی رهایی از همه‌ی اشکال ممکن و متصور بردگی ممکن و میسر می‌شود.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top