لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
توضیحی از مترجم برای این ترجمه: اگر تصویری که ویل کرامر از خود میپردازد، حقیقت داشته باشد و اگر او بهاین تصویر متعهد بماند و در راستای آن عمل کند، چارهای جز مراجعه بهمارکس نخواهد داشت تا بهجای دریافت از طریق تجربهی مکرر در مکرر، بهحقایقی دست یابد که از ذات جنایتکارانه سرمایه ـبهویژه در شرایط کنونیاشـ سخن میگوید.
در چنین صورت مفروضی استکه ویل کرامر درمییابد که حقوق او را نه «مدیریت شرکت»، بلکه «کارکنان [آن] شرکت» پرداخت میکنند. بههرروی، صرفنظر از اینکه آدمهایی امثال کرامر بهکدامین سمت خواهند رفت، اما این سخن او که ناایمنی محیط کار برای کارگران یک قاعدهی عمومی است، و صاحبان سرمایه بدون فشار سازمانیافتهی کارگران حتی یک ریال هم در این زمینه هزینه نمیکنند، حرفِ درستی است: «صاحبان شرکتها هرگز حاضر نیستند که از صمیم قلب کاری برای حمایت از کارگران خود انجام دهند. بهسادگی میتوان گفت که اینگونه حمایتها روشی نیست که اقتصاد کنونی با آن اداره میشود. ایجاد محیط کار امنتر هزینه دارد؛ این درصورتیاستکه صاحبان و مدیران [کارخانهها] بهطور دائم تشویق میشوند تا بههرشکل که میتوانند از هزینهها بکاهند. بگذارید روشنتر حرف بزنم: بیخیالی در مورد ایمنی محیط کار که من ترسیم کردم، یک روش عمومی است، نه یک استثنا».
نویسنده: ویل کرامر
ترجمه:پویان فرد
ویرایش: محسن لاهوتی
منبع: http://www.truth-out.org/speakout/item/29404-right-to-work-will-kill-workers
ویل کرامر بهدلیل دفاع از شرایط ایمنی کارِ کارگران در مقابل ساختمان سنایِ ویسکانسین بازداشت میشود. (عکس از مایکل پکوسکی)
مشکل امثال کرامر، علیرغم دستیابی بهپارههایی از حقیقت، این استکه حقیقت را درپارههای جداگانه میفهمند و در اتحادیهگرایی نیز متوقف میمانند. درصورتیکه علت و انگیزهی وجودیِ سرمایه (یعنی: سود و انباشت بیشتر) بهخودی خود گویای این استکه هراندازهای از فشار اتحادیهگرایانه نمیتواند محیطی امن برای کارگر ایجاد کند. چراکه ایجاد محیط کار امن برای صاحبان سرمایه تا آنجایی ممکن و میسر استکه افزایش سود و شدت انباشت را بههمراه داشته باشد.
بهبیان دیگر، حتی دستیابی بهمحیط امن کار نیز مشروط بهسازمانیابی کمونیستیـپرولتاریایی در راستای درهم شکستن ماشین دولتی سرمایه و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بهمثابه تشکل انقلابی طبقهی کارگر در دولت است. بدینترتیب در راستای ایجاد دولتی حرکت میکنیم که برخلاف ذات تثبیتگرانهی دولتهای کنونی (یعنی: بهواسطهی ویژگی نفیشوندهاش) بهمعنی متعارف کلام، دولت نیست؛ «نهـدولت» است.
*****
روز چهارشنبه، 25 فوریه، سنای ویسکانسین لایحه موسوم به«حق کار»[یعنی: حذف عضویت اجباری در اتحادیههای کارگری] را بهمجلس نمایندگان فرستاد. بهاحتمال بسیار قوی این لایحه بهدلیل سلطهی جمهوری خواهان در این مجلس تصویب میشود و هفتهی آینده نیز توسط اسکات والکر ـفرماندار ایالتـامضا خواهد شد. در همان لحظهای که مناظره دربارهی این لایحه آغاز شد، من و برادرم توسط 6 افسر پلیس دستگیر و از محل مناظره بیرون رانده شدیم. ما در کریدور و خارج از محوطهی سنا ایستاده بودیم. پلیس براین باور است که ما بهعنوان شهروندان ویسکانسین حق حضور در آن فضا (یعنی: در خانهی دولت خودمان) را نداشتیم. من بهرفتار آشوبگرانه و مقاومت در برابر بازداشت، متهم شدم و بهزندان شهرستان منتقل شدم. مقاومت در برابر بازداشت از آن جُرمهایی است که میتواند تا 9 ماه زندان و 10 هزار دلار جریمه پیامد داشته باشد.
این داستانی نیست که من نوشته باشم. من عضو اتحادیه نیستم و هرگز هم نبودهام. اما از آنجایی که قانونگذاران ما نمیخواستند صدای من و بسیاری از دیگر شهروندان ویسکانسین را بههنگام بحث در مورد این قانونِ پراهمیت بشنوند، تصمیم گرفتم که لب بهسخن بگشایم. این [نه داستان] بلکه، اعترافنامهی من است.
من یکی از کارمندان سابق سناتور ایالات متحده بهنام هِرب کوهل هستم؛ و بهعنوان محققِ «کمیتهی ویژهی سنا در امر سالخوردگی» در خدمت او بودم. نقش من در این کمیته محافظت از شهروندان سالخوردهی این کشور بود که از طرف خانهی سالمندان و کلاهبرداریهای مالیاتیِ مآمورین بیوجدان شرکتهای بیمه مورد سوءِاستفاده قرار میگرفتند؛ من [درعینحال] در یک تحقیق وسیع نیز شرکت کردم که بهپرداخت رشوه از طرف شرکتهای تجهیزات پزشکی و دارویی بهپزشکها مربوط میشد تا حمایت آنها را نسبت بهبرخی از محصولات خود بهدست بیاورند.
من این کار را بسیار دوست داشتم، اما از فضای مسموم سیاستهای واشنگتن دیسی سرخورده شدم. از آنجا که راهحلهای قانونی غیرممکن بهنظر میرسید، بهامید کمک بیواسطه و مستقیم بهمردم بهدنبال حرفهی دیگری رفتم؛ و بهامید بهبود در وضعیت ایمنی کارگران و کاهش میزان آسیبهای شغلی، بهعنوان مشاور ایمنی و مدیریت ریسک، مستقیماً با صاحبان و مدیرانِ ارشد و نیز با بازرگانان سراسر کشور شروع بهکار کردم. بیش از 5 سال در این شغل با صدها تن از کارفرمایان در سراسر کشور که بخشِ اعظمی از آنها در ویسکانسین بودند، کار میکردم. در این زمینهگواهینامهی رتبهی عالیِ ایمنی (یعنی: گواهی ایمنیِ حرفهای (Certified Safety Professional را بههمراه تعدادی گواهینامهی دیگر که بهاین کار اختصاص دارند را دریافت کردم. [نتایج این فعالیتها و همچنین نوشتههای من] در نشریات صنایع پیشرو، از جمله «مجلهی مدیریتِ ریسک» (Risk Management magazine)، «مجله ایمنیِ حرفهای» (Professional Safety magazine)، «سلامت کارگران و ایمنی امروز» (Employee Health and Safety Today) منتشر شده است. من برنامهی آموزشی مقررات ایمنی مواد شیمیایی را توسعه دادم و بهطور رایگان توزیع کردم. این برنامه برای آموزش دهها (اگر نه صدها) هزار نفر در سراسر ایالات متحده مورد استفاده قرار گرفت. در سال 2014 نیز برای سخنرانی در کنفرانس سالانه «شورای ملیِ ایمنی» (National Safety Council) انتخاب شدم.
من ادعا نمیکنم که متخصص در عواقب اقتصادیِ قانونِ «حق کار» هستم. اما دربارهی ایمنی اطلاع دارم، و با اطمینان کامل میگویم که تصویب این قانون در ویسکانسین صدمه و مرگ و میر بیشتری برای کارگران بهارمغان میآورد.
حدود 6 ماه پیش شغل ایمنی و مدیریت ریسک را از دست دادم؛ و با نوشتن مطلب حاضر، بعید میدانم که بازهم در این زمینه کار پیدا کنم. من برای کمک بهمردم [کارگر] در این زمینه مشغول بهکار شدم، و دوست دارم اینطور تصور کنم که در این امر موفق هم بودم. اما من جزیی از آن چیزهایی بودم که حالا حتی تصورش هم حالم را بههم میزند. من دائماً در حفظ ناامنیِ محیطهای کار بهصاحبان و مدیران کوچک و بزرگ مشاوره میدام و بهآنها کمک میکردم.
در این دورهی کاری، من دائماً از نقض عمدیِ پایهایترین موازین و مقررات ایمنی از طرف کارفرایان چشمپوشی میکردم. بدتر از این، من در دورههای بازرسیِ «اداره نظارت بر بهداشت و ایمنی» (Occupational Safety and Health Administration) در پنهان کردن، کم اهمیت جلوه دادن، و حتی لاپوشانیِ نقض ایمنی کار بهکارفرمایان یاری میرساندم. بارها صدای خندهی صاحبان و مدیران کارخانهها را شنیدهام که بهکارگران آسیبدیدهی کارخانهی خود میخندیدند. من [بارها] شاهد این روش معمول بودهام که کارفرمایان از بازرسهای اجیر استفاده میکنند تا بُروز حادثه[ی ناشی از ناامنی محیط کار] را عمدی جلوه بدهند و کارگر آسیبدیده را اخراج کنند. من در اطاقهایی حضور داشتم که صاحبان شرکتها بهطور غیرقانونی تصمیم میگرفتند تا کارگران آسیب دیده و نیز آن کارگرانی را که جسارت ابرازِ نگرانی و گفتگو از ناامنی محیطکار را داشتند، مورد تبعیض قرار بدهند. من درست همانند یک کارفرما، بیسروصداتصمیم میگرفتم تا کارگرانی را که در معرض مواد شیمیایی قرار داشتند، از خطر آلودگی مطلع نکنم، و شرایط لازم و قانونیِ را برای آزمایش سلامتآنها فراهم نیاورم. هدف اعلام شدهی این تصمیم پرهیز از ایجاد ردپایی بهواسطهی کاغذها بود که میتوانست مسئولیت بلقوهای را برای شرکت فراهم بیاورد.
چیزهایی که در پشت درهای بسته توسط صاحبان شرکتها و مدیرانِ ارشد گفته میشود، میتواند کارگران و مردم را دچار شُوک کند. هرچند که [از این وضعیت] منزجر بودم و هنوز هم هستم، اما بهسختی میتوانم این افراد را در یک نگاه آدمهای بدی تصور کنم. آنها اغلب افراد دلنشینی بودند، ظاهراً از خانوادهی خود مراقبت میکردند، و بهنظر میرسید که رفتارشان با طبیعت شغلیشان و نیز با منافع شرکتیکه برای آن کار میکردند، سازگار بود. و اما در مورد من؟ حقوق من را مدیریت شرکت پرداخت میکرد، نه کارکنان شرکت. اما من میدانستم که آنچه انجام میدادم، غلط بود؛ با اینحال بهاین کار ادامه میدادم. میخواهم بهکارگرانی که در نتیجه عملکردهای من صدمه دیدهاند، بگویم مرا ببخشید.
صاحبان شرکتها هرگز حاضر نیستند که از صمیم قلب کاری برای حمایت از کارگران خود انجام دهند. بهسادگی میتوان گفت که اینگونه حمایتها روشی نیست که اقتصاد کنونی با آن اداره میشود. ایجاد محیط کار امنتر هزینه دارد؛ این درصورتیاستکه صاحبان و مدیران [کارخانهها] بهطور دائم تشویق میشوند تا بههرشکل که میتوانند از هزینهها بکاهند. بگذارید روشنتر حرف بزنم: بیخیالی در مورد ایمنی محیط کار که من ترسیم کردم، یک روش عمومی است، نه یک استثنا. در 5 سالی که من بهعنوان مشاور ایمنی کار کردم، تنها در جاهایی شاهد حمایت مؤثر از ایمنی کارگران بودم که فعالیت اتحادیهدرآنجا جریان داشت. هرچند که این کارخانهها از نظر ایمنی کامل نبودند، ولی شرکتهایِ بهلحاظ فعالیت اتحادیهای فعال، بهطور همسانی ایمنتر از شرکتهایی بودند که فعالیت اتحادیهای نداشتند.
من همراه با حدود 200 نفر دیگر برگهای مبنی بر درخواست شهادت دربرابر «کمیتهی کار سنای» ویسکانسین و [برعلیه] قانونِ «حق کار» امضا کرده بودیم. پس از 8 ساعت انتظار برای شهادت، اِستیفان نَس (رئیسِ جمهوریخواه کمیته) بدون هرگونه مقدمهای جلسه را بهاین دلیل که شنیدن حرفهای ما را یک «تهدید جدی» میدانست که میتوانست اعتراضی مسالمتآمیز [برعلیه قانون «حق کار»] را بهخطر بیندازد، جلسه را پایان داد و از شنیدن شهادت مابقی شهود نیز خودداری کرد.
کِوین تُوسترود از «اتحادیه بینالمللی عملیات مهندسیِ منطقه (Local) 139» یکی از شهروندانِ ویسکانسین بود که بهعنوان آخرین نفر اجازهی حرف زدن پیدا کرد. وی شبِ قبل از جلسه، شیفتِ شب کار میکرد، بعد از شیف شب اندکی خوابید و سپس تمام طول روز را در کاپیتول (Capitol) [ساختمان کنگرهی ویسکانسین] در انتظارِ شنیدن حرفهایش نشست. کوین اپراتورِ جرثقیل است که یکی از پرمهارتترین و خطرناکترینِ کارها در حرفهی ساختمانسازی است. کارگران ساختمانی هرروزه جان خود را بهدستِ اپراتورهایِ جرثقیل میسپارند؛ یک اشتباه کوچک میتواند منجر بهمرگ و میر چندین کارگر شود. کوین در رابطه با «حق کار» (“right to work”) از قانونگزاران پرسید: «آیا شما آمادهی پاسخگویی در مقابل مرگ و میر ناشی از قانونِ «حق کار» هستید؟ من نمیخواهم مسئول مرگ و میر کارگران باشم. نگرانی من از تصویب قانون »حق کار» این است که مرگ و میر [ناشی از حذف ایمنی] برای کارگران ساختمانیای که من هرروز با آنها کار میکنم، اتفاق بیافتد... میترسم که تصویب این قانون مرگ و میر کارگران را بهدنبال داشته باشد».
اندرو فولز که یکی از کارگران «شرکتِ فولادِ متحده» در منطقهی 209 است، داستانِ روزهایِ نخستین خود در اتحادیه را [در جلسهی سنا] تعریف کرد. او در شرایطی مرطوب و با دستگاهی کار میکرد که خراب بود و شوکِ الکتریکی وارد میکرد. او موضوع را با سرکارگر در میان میگذارد و سرکارگر در پاسخ بهاو میگوید: «اگر میخواهی شغلت را حفظ کنی، برگرد سرِ دستگاه و بهکارت ادامه بده». اَندرو لحظهای بهفکر فرو رفت و پس از مکثی کوتاه ادامه داد: «با خودم فکر کردم که کارگران این کارخانه عضو اتحادیههستند و این سَرکارگر نمیتواند من را مجبور کند که با این دستگاه خراب کار کنم؛ با این یادآوری بود که احساس امنیت کردم». او در ادامهی حرفهایش گفت: «حالا شما میخواهید قانونی را تصویب کنید که آن احساس امنیت را تضعیف میکند [و ازبین میبرد]. من نمیدانم چه اتفاقی خواهد افتاد، همین اتفاق میتواند برای فرزندان، دوستان و خانوادههای شما که در جایی مشغول بهکار هستند رخدهد؛ و کارفرمایی و یا سَرکارگری بگوید که این کار را بکن و آن کار را نکن، و تهدید کند که غیر از این، شغلت را از دست خواهی داد».
داستانِ اندرو انگشت روی حقیقت بزرگی میگذارد: کارگران بدون وجود اتحادیه، در مقابل دستور اجرای کار در شرایطِ ناامن، گزینهی بسیار محدودی خواهند داشت.
این داستانِ کارگرانی است که هردویِ آنها عضو اتحادیه هستند. اگر قوه مقننهی ویسکانسین برای شنیدن حرفهای شهروندان خود وقت داشته باشد، حرفهایی از این دست بسیار خواهد شنید. [حقیقتاً هم] داستان این کارگران باید شنیده شود. اینها کسانی هستند که با تصویب قانونِ بهاصطلاح «حق کار»، جانشان در معرض خطر قرار میگیرد.
این اقرارنامهی من [بهگناه] بود. من از کارهایی که کردهام متأسفم و امیدوارم که روزی بتوانم اشتباهاتم را جبران کنم. قانونِ «حق کار» در ویسکانسین موجبِ فزونی یافتنِ مرگ و میر و سوانحِ کاری برای دوستان، همسایگان و خانوادههایمان خواهد شد. مسئله بههمین سادگی استکه من میگویم. پسٍ بگذارید که کارگران سخن بگویند.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوپنجم
روزی یک سرباز یا مأمور جوانی با کیسه ای از لوازم اصلاح (ماشین و شانه و...) به سلول ها می رفت، به سلول ما که رسید، خواستم که سرم را از ته بتراشد. چند جای زخم در سرم، هنوز خوب نشده بود. همین زخم ها برای تراشیدن مو مشکل ایجاد می کرد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه