اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
توضیحی دربارهی زمان انتشار این مقاله:
این مقاله که نوشتهی عباس فرد است، برای اولینبار در اوائل مه 2013 در سایت امید منتشر شد. انتشار دوبارهاش در سایت «رفاقت کارگری» ضمن تأیید بر درستی آن، درعینحال بهمنظور ایجاد امکان دسترسی بیشتر و همچنین بهقصد ایجاد آرشیوی از نوشتههای نویسندهی این مقاله صورت میگیرد.
*****
تصحیح یک سوءِ تفاهم:
در این نوشته از آقای مجید تمجیدی بهعنوان شخصی نام برده شده که «بههمراه ملیـمذهبیها انتخاب برهان غلیون بهریاست «اپوزیسیونِ» سوریه را تبریک» گفته است. این انتصاب غلط است و توسط آقای مجید تمجیدی مورد نظر این نوشته (یعنی: کسی که خودرا فعال جنبش کارگری معرفی میکند) تکذیب میشود. بنابراین، از چرایی بروز این اشتباه که بگذریم، من بهعنوان نویسندهی این نوشته باید از آقای مجید تمجیدی بهواسطهی تهمت ناروا بهاو عذرخواهی کنم، که میکنم. من زمانی متوجه این اشتباه شدم که خود آقای تمجیدی از طریق ارسال میل بهاشتباه فوق اشاره کرد. میل او بدین قرار است:
سلام عباس جان!
دیدم سایت جدیدی زده اید به اسم رفاقت کارگری. اسم خوب و پرمعنایی است. اما دور از رفاقت کارگری است که در مقاله ای که در مورد اسانلو به نقل از سایت امید چاپ کرده اید فاکتی است که لااقل میتوانستی قبل ازا انتشار آن با من چک کنی. مجید تمجیدی که بیانیه مربوط به سوریه را امضاء کرده است یکی از فعالین مذهبی مدنی است و با من فقط تشابه اسمی دارد. احتمالا ایشان هم از نوشته های من که با همان اسم و مغایر با نظرات ایشان است خوشجال نیست. اگر مقاله های من در مورد جنگ و سیاست های امپریالیستی را خوانده باشی باید بدانی که موضع من در این مورد چیست. خواهش ام این است که در همان سایت رفاقت کارگری ت این فاکت را با دادن توضیحی تصحیح کنی.
با آرزوی تقویت رفاقت های کارگری
مجید
مدخل:
بالاخره منصور اسانلو با هرترفندیکه بود، توانست رخت «سوءِ تفاهم» با جریان موج سبز و «ستاد هماهنگی فعالان کارگریِ» امیرحسین جهانشاهی را از تن دربیاورد تا بتواند «تفاهم» با همه و هرکس را با شتاب بیشتری پیش ببرد. همهی گفتارها و احتجاجات بهاصطلاح کارگری اسانلو در مصاحبههای متعدد و رنگارنگاش نشان از این دارد که قصد او ایجاد یک جریان سیاسیِ ضدکمونیستی و متمایل بهغرب برعلیه جناحهائی از رژیم و نهایتاً در مورد شکل حکومت اسلامی در ابقای ذات سرمایهدارانهی آن است. او میخواهد در پوشش سازماندهی و سازمانیابی کارگری ترهات ضدکمونیستی و بهاصطلاح آزادیخواهانه و «حقوق بشری» خود را تحت عنوان آموزش کارگری و سندیکائی بهطور سیستماتیک بهکلهی مردم کارگر و زحمتکش بکوبد تا بورژواهای «راستین» را از بورژواهای «ناراستین» جدا کند و ملقمهای بهنام «جامعهی مدنی» را در تقابل با ضرورت سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای فروشندهی نیرویکار قرار دهد.
قصد او از این «آموزش»ها و «تفاهماتْ» سوءِاستفاده از بازویهای اجرائی تودههای کارگر و زحمتکش در رتق و فتق امور جناحبندیهای صاحب سرمایه در دستیابی بهدموکراسی و آزادیهای «دموکراتیک» است که در حقیقت چیزی جز پوشش استتارکنندهی ذات مستبد سرمایه نیست. آموزشها و دموکراسیطلبی اسانلو بیش از هرچیز مانعی در مقابل درک جوهرهی دیکتاتوری طبقهی سرمایه و هرشکلی از دولت بورژوائی و طبقاتی است.
آنچه اسانلو در مصاحبههای رنگارنگ خود با «همه» و «هرکس» بشارت میدهد، با آن چیزهائیکه نهادهای «کارگریِ» دستِ راستی و تحت کنترل مستقیم دستگاههای امنیتی و پلیسی سرمایه عملاً درگیر آن هستند، هیچ فرقی ندارد. نمونهی این نهادهای ضدکمونیستی، مافیائی و بهاصطلاح کارگری «فدراسیون کارگران آمریکا ـ کنگره سازمانهای صنعتی» است که «سولیداریتیسنتر» را بهنیابت از خویش و در معیت CIA و حمایت مالی و اطلاعاتی وزارت خارجهی آمریکا بهکشورهای توسعه نیافته روانه میکند تا نهاهای شبهکارگری و ضدکمونیستیای همانند پدرخوانده (یعنی: «فدراسیون کارگران آمریکا ـ کنگره سازمانهای صنعتی») سازمان بدهد. بههرروی، گذشته از ارتباط مستقیم اسانلو با اینگونه دستگاهها که ما مطلقاً اطلاعی از آن نداریم؛ اما جوهرهی ایدئولوژیک آنچه امروز اسانلو بشارت میدهد و آنچه نهادهای فوقالذکر میکنند، یکی است.
در ادامهی این یادداشت بهبعضی از گوشههای این همگونی اشاراتی خواهیم داشت؛ اما ابتدا باید بهدو نکتهی توضیحی (یکی در مورد مفهوم «ارزش» بهطورکلی و دیگری در بارهی «سندیکالیسم» بهطور خاص) اشاراتی داشته باشیم تا روند جاری حقیقت در پسِ موجودیت کنونی آن گم نشود.
«امروز» الزاماً از جنس «دیروز» نیست
هیچکس که علاوهبر سلامت ذهنی، وجدان کارگری و کمونیستی نیز داشته باشد، نمیتواند ارزشهائی را که منصور اسانلو درپروسهی بازگشائی سندیکای شرکت واحد ایجاد کرد، انکار کند. حتی فراتر از این، اسانلو بهعنوان یکی از مؤثرترین آغازکنندگان مبارزات سندیکائیِ پس از سرکوب 1360 نیز ارزشآفرینیهای قابل تحسینی در مبارزات کارگری داشت که فراموش شدنی نیست.
اما ارزشها بهمثابهی ماهیت مبادله (اعم از اینکه اقتصادی، اجتماعی یا سیاسی باشند) همانند همهی نسبتهای هستی بیکرانِ مادیْ همیشگی نیستند و عمدتاً بههمان زمانـمکان و مختصاتی تعلق دارند که با آن و در آن بهتبادل درآمده و ماهیت میگیرند، و زمینه را برای تبادلات کمیـکیفیِ دیگر فراهم میکنند. تنها ارزشهای تاریخی (همانند قیام کموناردهای پاریس، انقلاب اکتبر، آثار ماندگار هنری یا علمی، و مانند آن) استکه بهمنزلهی پروسهای از تبادل حقیقیـتاریخیْ از زمان و مکان ویژهی خویش درمیگذرند و بهمثابهی دارائی ذهنیـایدئولوژیک پرولتاریا و نهایتاً نوع انسان تبادل و تداومی فراتر از زمان تبادل و وقوع خویش مییابند.
براین اساس و با توجه بهاینکه بازگشائی سندیکای واحد واقعهای نبود که ارزش تاریخی داشته باشد، آنچه «امروز» اسانلو درگیر آن است و بهلحاظ سیاسیـاجتماعی بهتبادل میگذارد و فرضاً قصد ایجادش را دارد، علیرغم پیوستارِ نفی و اثباتی که با «دیروز» دارد و صرفنظر از توضیحاتیکه خودش میدهد، الزاماً از جنس و نوع همان ارزشهای «دیروز» نیست و حتی همراستائیاش با ارزشآفرینیهای «دیروز» نیز فاقد قطعیت است؛ و باید بهنحوی بهاثبات برسد. از همینروست که باید با سرعت هرچه تمامتر، و با بیشترین عمق ممکن از تصویری که اسانلو و پارهای از سیاسیون بهکمک رسانههای «گوناگون» (از رادیو آمریکا و بیبیسی گرفته تا «روند سوسیالیستی کومله» و غیره)میپردازند و اسانلوی «امروز» را اینهمانِ اسانلوی «دیروز» سفسطه میکنند، فاصله گرفت؛ و با استفاده از شیوهی بررسی کارگری و کمونیستیْ اسانلو را همانند هرنسبت مادی دیگری در مختصات، مناسبات، آرمانمندیها و در پراتیک کنونیاش مورد بررسی و ارزیابی قرار داد.
این یادداشتْ از پس مشاهدات، اخبار، شنیدهها و بالاخره ـو از همه مهمترـ بهواسطهی تحلیل مارکسیستی براین است که آنچه امروز اسانلو در خارج از کشور درگیر آن است و بهتبادل میگذارد ـبرخلاف آنچه در داخل کشور با آن درگیر بود و بهتبادل میگذاشتـ نه تنها شدیداً ضدکمونیستی است، بلکه بیش از آنکه ضدکمونیستی باشد، ضدکارگری است. بههرروی، هدف این یادداشت بررسی گوشهای از دومین گام اسانلو در راستای آرزوها یا تعهدات خویش[!؟] و در رابطه با مسائل کارگری در ایران است.
سندیکالیسم در کدام مختصات؟
سندیکالیسم با این تعریف که یکی از گرایشهای سیاسی درونی طبقهی کارگر است که بهبود شرایط زندگی و رهائی کارگران و بهطورکلی مردم را در تلاشها و مبارزاتی میبیند که عمدتاً درچارچوب و برپایه همین نظام موجود شکل میبندد، از طرف اغلب فعالین و نظریهپردازان جنبش کارگری و کمونیستیْ مورد پذیرش بوده است. اما این تعریف و پذیرشِ آنْ بهاین معنی نیستکه بخشی از طبقهی کارگر بهعنوان سندیکالیست در مقابل بخشی دیگر طبقه بهعنوان انقلابی میایستد و برای بقای نظام میجنگد. در این رابطه، اساس نظری و تجربی براین استکه گرایشهای انقلابی درون طبقهی کارگر اگر نتوانند گرایش سندیکالیستی را با خود همراه کنند و بهتوان خود بیفزایند، حداقل بهاین توانائی طبقاتی دست مییابند که گرایش سندیکالیستی را بههنگام وارد کردن ضربات انقلابی بر پیکر بورژوازی و نظام موجود بهموضع بیطرفی برانند.
گرچه سندیکالیسم گرایشی استکه کمابیش در دورهها و در مکانهای مختلف امکان بروز دارد؛ اما این باور که بخشهائی از طبقهی کارگر اساساً در بند سندیکالیسم میمانند و حتی بهمانعی برای انقلاب سوسیالیستی تبدیل میشوند، بیشتر جبرگرایانه و فاتالیستی است تا مارکسیستی؛ چراکه نقش ارادهی متشکل و انقلابی را که مارکسیسم بهدرستی و بهمثابهی حزب پرولتاریائی بربستر شرایط اقتصادیـسیاسیـاجتماعی مناسبْ تعیینکننده میداند، یا نادیده میگیرد و یا تصویر ماورائی از آن ارائه میدهد. بهبیان دیگر، همواره این چشمانداز وجود دارد و حتی این امکان را میتوان بهوجود آورد که آن بخشهائی از طبقهی کارگر که گرایش سندیکالیستی دارند، بهانقلاب روی بیاورند؛ و چهبسا بخشهای انقلابیتر نیز ـپس از شکست و تسلیمـ سوخت و ساز طبقاتی خودرا بربستر سندیکالیسم دوباره بیاغازند و حتی دوباره بهگرایش انقلابی بازگردند. بنابراین، سندیکالیسم گرایش ثابتی در درون طبقهی کارگر نیست؛ و علت بروز آن را بهجز لایه نازک اشرافیت کارگری [که بهلحاظ ساخت و بافت طبقاتی و ایدئولوژیک بیشتر بهبورژوازی نزدیک است تا بهطبقهی کارگر] باید در سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی برطبقهی کارگر جستجو کرد. بههمین دلیل استکه مبارزهی ایدئولوژیک و نقادانهی گرایشهای سوسیالیستی با گرایش سندیکالیستی ـاغلبـ امری انقلابی است و بهلحاظ سازمانیابی کمونیستیْ مثبت و ارزشمند.
بهطورکلی، بسته بهاینکه سندیکالیسم در کدام زمانـمکان، مختصات و تعادل و توازنی از قوای طبقاتی واقع شود، میتواند پتانسیلهای گوناگونی (از همسوئی با گرایش انقلابی تا منتهاالیه ضدانقلاب) از خود بروز بدهد. آن سندیکالیسمیکه بربستر جوهر مبارزهجوئی طبقهی کارگر شکل میگیرد، همانند آنچه در پروسهی بازگشائی سندیکای واحد و دو اعتصاب آن شاهد بودیم، نه تنها بار ترقیخواهی دارد، بلکه بسترساز مناسبات انقلابی و کمونیستی نیز میتواند باشد. بارزترین نمونههای این سندیکالیسم مبارزهجو و در همراستائی با انقلاب سوسیالیستی را امروز در منطقهی آندلس اسپانیا میتوان دید که با «مارینالهدا» حتی جامعهای کمونیستی را نیز هدف قرار دادهاند. اما آن سندیکالیسمیکه بهطور سیتماتیک با بورژوازی (اعم از خودی یا غیرخودی) در حشر و نشر و تبادل سیاسی و اجتماعی یا اقتصادی است، همانند قریب بهاتفاق اتحادیهها در کشورهای اروپائیـآمریکائی، بهطور دربست مدافع نظم موجود است و بهعنوان بازوی چپ بورژوازیْ راستترین موانع اجتماعی را در مقابل سازمانیابی کمونیستی طبقهی کارگر در سطح بهاصطلاح ملی و جهانی بهوجود میآورد. اینگونه سندیکاها چهبسا روی چپاول تریلیاردی کارگران در دیگر کشورها و دیگر مناطق جهان در ازای یک ریال برای کارگران کشور خودی معامله کنند و بهعنوان بازوی جهانگستری سرمایه نقشهای بسیار با اهمیتتری هم ایفا نمایند.
محتالترین شکل «سندیکالیسم» آنجائی خودمینمایاند که بهطور مستقیم از سوی بورژوازی و بهویژه آنجائیکه از طرف بورژوازی غیرخودی و مسلط بر بازارهای جهانی برای کارگران کشورهائی طراحی میشود که بورژوازی این کشورها در مقابل سلطهی سیاسیـاقصادی کشور متروپل بهاندازهی کافی تمکین نمیکنند. نهادهائی مانند سولیداریتیسنتر با ضرب پول و فریب بههمین کار مشغولاند و اسانلو نیز ـچهبسا بدون ضرب پول و شاید هم بهامید پست و مقامـ پیگیر همین نوع از سندیکالیسم است. نتیجهی نهائی اینکه آری آنچه اسانلو در پی ایجاد آن است، برای طبقهی کارگر ایران بسیار زیانبارتر از خانهی کارگر است که دیگر پنبهاش زده شده و حیثیت چندانی هم در میان کارگران ندارد.
******
نگاهی ایدئولوژیک بهموازین سندیکالیسم «امروز» اسانلو
از چندی پیش [یعنی: چند روز قبل از اول ماه می ـ و در واقع: پس از اینکه «سوءِ تفاهمِ» سرگردان بین مانور و تاکتیک با «رها تیوی» و امیرحسین جهانشاهی تااندازهای برطرف گردید و بهفراموشی سپرده شد] منصور اسانلو دور تازهای از مصاحبه، تبلیغ و ترویج نظرات خودرا با همه و هرگونه «رسانهای» شروع کرده است. گرچه در ابتدایِ این یادداشت، آنچه تحت عنوان «مدخل» آمده، طرح کلی و نتایج نظریـعملی اسانلو را علیالاصول و بهطور فشرده بهتصویر کشیدیم؛ اما ازآنجاکه شیطان را در اغلب موارد فقط در جزئیات میتوان جستجو کرد و تصویری که در مدخل آمده ـبدون پارهای از جزئیاتـ بیشتر بهستیز میماند تا بهبیان حقیقت شباهت داشته باشد؛ از اینرو، بررسی اشارهوار این جزئیات نیز ضروری است. پس، با این توضیح که شمارهگذاریهائی در پی میآید، بهمعنی تقدم و تأخر مفهومی یا عملی نیست، بهنکاتی در شیوه و اندیشهی اسانلو بپردازیم که بهباور و دریافت ما راهگشای درک حقیقتیتر مبارزهی طبقاتی خواهند بود.
1)
گرچه تا آنجا که من اطلاع دارم، هنوز اسانلو با «رسانه»های مجاهدینی و سلطنتطلب مصاحبهای نداشته است؛ اما از قرائن چنین برمیآید که اسانلو دست رد بهسینهی هیچ بهاصطلاح رسانهی غیرمجاهدـغیرسلطنتطلبی نزده است. مصاحبههای او با صدای آمریکا، بیبیسی، رادیو همبستگی، «صدای کارگرِ» روند سوسیالیستی کومله و نیز «رسانه»های رنگارنگ دیگری مانند «رادیو پیام کانادا» و غیره که بسیاری از آنها اساساً اینترنتی هستند و در You Tubeحتی100 نفر بازدیدکننده هم ندارند، نشان از این دارد که او در پی هررسانهای استکه صدایش را بههرنحو ممکن بهگوش هر شنوندهی مفروضی برساند. این کمیتگرائی محض و ماورای کیفیت ـفینفسهـ نشاندهندهی اعتبارجوئی اسانلوست که ناگزیر در مقابل حقیقتِ کمابیش روبهتکامل مبارزهی کارگران و زحمتکشان قرار دارد.
اینکه چرا اسانلو با مجاهد و سلطنتطلب وارد تبادل بهاصطلاح ایدئولوژیک نمیشود و با آنها مصاحبه نمیکند، بیش از هرچیز بهگرایش او بهبخشی از بورژوازی ایران و خصوصاً بهجناحی از رژیم برمیگردد که آشکار و پنهان با جنبش دستِ راستی، پروغربی و ارتجاعی سبز همراه و همگام بوده است. بنابراین، اگر تغییرات آشکاری در مورد سلطنتطبها و خصوصاً مجاهدین صورت بگیرد و بهنحوی با جمهوری اصلاحشده کنار بیایند، قابل پیشبینی استکه اسانلو در لیست مصاحبه با آنها نیز قرار خواهد گرفت.
بههرروی، همهی قرائن و شواهد و مصاحبهها نشان میدهند که اسانلو بیش از هرچیز برای بُرد آمده است؛ بنابراین، اگر «لازم» باشد، با مجاهد و سلطنتطلب و غیره نیز آشکارا وارد معامله خواهد شد. گرچه نکاتی که در پی میآید، میزان این احتمال را بالا میبرند؛ اما ازآنجاکه جریان زندگی مستندترین بیان حقیقت است، پس در این مورد هنوز باید منتظر بود.
2)
اسانلو با نگاه و ایدئولوژیِ «حقوق بشری»اش براین باور است که رهائی و حتی بهبود اقتصادیـرفاهی طبقهی کارگر مشروط بهایجاد اصلاحاتی در ساختار سرمایهداری و طبعاً در ساختار سیاسی این سرمایهداری (یعنی: دولت) است. تأکیدهای مکرر او بر ورود کالای چینی و بهطورکلی واردات کالا که جلوی گسترش تولیدی داخلی را گرفته و تولید را کلاً بهرکود و بحران کشیده است، و نیز ایراد او بهطرح یارانهها که قیمت سوخت و مواد مصرفی را برای صاحبان سرمایه بالا برده و سرمایه را از سود و سودمندی انداخته ـدرست همانند انتقادات سایت الف و احمد توکلیـ همگی از این حکایت میکنند که او اولاًـ سازمانیابی وسیع و گسترهی کارگری را مشروط بهتجدیدسازمان سرمایهداری در ایران میداند؛ دوماًـ براین باور استکه مهمترین (نه، تنها) وظیفهی فیالحال ممکنِ فعالین و سازماندهندگان پراکندهی کارگری ایجاد فشار در راستای ایجاد اصلاحات در ساختار سرمایه و دولت است؛ و سوماًـ دریافت او از اصلاحات در ساختار سرمایهو دولتْ پیش گرفتن سیاستهای انقباضیبهجای سیاستهای بهاصطلاح انبساطی کنونی در دولت احمدینژاد است.
بهبیان دیگر، اسانلو گرچه نه آشکارا، اما بهطور ضمنی میگوید که یارانهی نقدی را باید درسهمِ صاحبان سرمایه افزایش داد نه در بین مردم که تورمزاست! این اعتقاد، ضمن اینکه از جنس همان نئولیبرالیسمی استکه اسانلو ظاهراً سرجنگ با آن دارد، اما در واقع بیانگر دریافت ویژهای از نئولیبرالیسم استکه جنبش سبز سابق و نیز نمایندگان سیاسی جناح مقابل دولت کنونی (یعنی: برادران لاریجانی، مؤتلفه، توکلی، مطهری، باهنر و غیره)، بهعلاوهی بخش قابل توجهی از روحانیت بهآن باور داشته و دارند.
صرفنظر از مقاصد معین صدای آمریکا و بیبیسی که بین دو پروژهی «فشار سیاسی» و «رژیمچنج» در نوساناند؛ اما تریبونیکه چپهای سابق و هماکنون نیز موسوم بهچپ و کمونیست بهاسانلو میدهند و نیز همدلیِ جریانها و کسانی با او که سابقاً [یعنی: هنگامیکه او سندیکالیستی از نوع مترقی و کارگری بود] بهجای همدلیْ بیشتر بهاو فحش میدادند، اساساً بهاین واقعیت برمیگردد که اسانلو حرفهائی را میزند و امور سیاسی و طبقاتی را بهگونهای التقاط میکند و در دستگاه تبادلات سیاسیِ بلوکبندی سرمایهداری غرب جا میاندازد که آنها نه مشروعیت بیان آن را دارند و نه توانائی و نه جرأتاش را. گرچه اسانلو در اینچنین اموری مهارت ویژهای دارد؛ اما جریان موجود سیاست و زندگی، و نیز سلطهی ایدئولوژیک سرمایه (که اسانلو هم در قالب نقادِ آن التقاطپردازی میکند)، این فرصت را بهاو و امثال او میدهد که چرندیات خود را در بازار مکارهی چپی که خرِ سرمایهداری را ول کرده و بهپالان دولتیهای آن چسبیده، بهفروش برسانند و رؤیاهای دیگری را در سربپرورانند.
اما امان از قهرِ زمان، که نه تنها فرصتها، بلکه مقاطع و مراحل و دورانها را نیز (اعم از اینکه اجتماعی یا طبیعی باشند) بهمقاطع و مراحل و دورانهایِ دیگری برمیگرداند! امان از ذاتِ زیبائیآفرین زمان که همهچی و هرچیز را دگرگون میکند!
3)
بارزترین توانائی اسانلو قدرت بیان و استعداد التقاطگری او در «مفاهیم» و نیز افراد و وقایع است. برای مثال، او ضمن بهکار بردن مکرر عبارت ارزش اضافی که یکی از ترمها و یکی از محورهای اساسی مارکسیسم است، مقولهی «حقوق بشر» ضدمارکسیستی را چنین تبلیغ میکند: «... اصلاً در حقوق بشر بحثِ طبقهی کارگره، وگرنه سرمایهدار و میلیاردر و مفتخورها نیازی بهقانون ندارند...»!؟
التقاطگرائی اسانلو فراتر از شکل مفهومی که در ادامه بازهم بهآن میپردازیم، شامل افراد و وقایع هم میشود. بدینمعنیکه او افراد را نیز با خودش «التقاط» و «ادغام» میکند تا بهطور دائم در فیگورهای متفاوتی ظاهر شود!؟ ازهمینروست که او ادعای دوستی و حشر و نشر با همه و هرکس دارد، و از همه و هرکس نیز چیزهائی آموخته است! برای مثال، او در مصاحبههایش رضا شهابی و فریبرز رئیسدانا را از دوستان نزدیک خود بهتصویر میکشد و بهشنونده چنین القا میکند که بهلحاظ نظری و عملی با آنها همراستاست. درصورتی که هم نظرات شهابی و هم نظرات رئیسدانا با نظرات و وضعیت کنونی اسانلو 180 درجه تفاوت دارند که در ادامه بهآن میپردازیم.
مثال دیگر اینکه، اسانلو در یکی از مصاحبههایش (احتمالاً با رادیو همبستگی) از مبارزات کارگران شرکت نفت و بهویژه از زندهیاد یداله خسروشاهی بهگونهای یادکه گویا هیچ برخوردی با او نداشته و اگر یداله زنده بود، در کنار او قرار میگرفت و بهصف طولانی «استادان» او میپیوست. این تصویرپردازی القائی درصورتی استکه در ملاقاتیکه یداله بههمراه زنده یاد بهزاد کاظمی در لندن با اسانلو داشت، در پاسخ بهتقاضای اسانلو که بههمراه مهدی کوهستانی بهخانهی او بروند، یداله جواب داد که قدم خودش بهتنهائی روی چشم. و بدینترتیب بود که نه اسانلو بهخانهی یداله رفت و نه رابطهی آنها رنگی که رنگ باشد، بهخود گرفت.
ویژگی دیگر التقاطگرائی اسانلو در این استکه او در مصاحبههایش حرفهای مصاحبههای قبلی خود را که مورد بررسی قرار گرفته و نادرستی آنها بهاثبات رسیده است، «اصلاح» (یا در واقع «تعمیر» و «التقاط») میکند. برای مثال، در مصاحبه با «رها تیوی» علت خروج خود از ایران را چنین بیان میکند که «بهنوعی از جاهائی باخبر» شده بود که میخواهند «تنش را بخارانند»؛ اما در مصاحبهاش با رادیو همبستگی از «احضار کفیلهایش» حرف میزند که از آنها خواسته بودند تا او را برای بازگشت بهزندان معرفی کنند!
اسانلو در مصاحبه با «رها تیوی» در جواب این سؤال که «یعنی مخصوصاً خواستن بهگوش شما برسد که شما را مجبور بهخروج از کشور بکنن»، پاسخ میدهد که «من دقیقاً نمیتونم بگم که کدوم یکی از این دوتا هست...»! این درصورتی استکه در مصاحبه با رادیو همبستگی مسئلهی ترور خودش را پیش میکشد که تصویر غلطی از شیوهی سرکوب جمهوری اسلامی نیز هست. چرا؟ برای اینکه این رژیم که دستاش بهخون دهها هزار آدم سیاسی و غیرسیاسی آلوده است، در صورت «لزوم» هیچ ابائی از محاکمهی 5 دقیقهای و صدور حکم اعدام برای اسانلو و امثالهم ندارد.
رژیمهائی دست بهترور فعالین سیاسی و غیره میزنند و در برابر جوخههای ترور ساکت میمانند که دست و پایشان در اعدام مخالفین خود بسته باشد؛ در صورتیکه دست جمهوری اسلامی در این گونه موارد از باز هم بازتر است. نمونهی اعدام فرزاد کمانگر که محبوبیت او (بهویژه در کردستانِ عصیانی) بههیچوجه کمتر از اسانلو نبود، نشان از این دارد که مقولهی ترور اسانلو، اگر برای کیس پناهندگی ابداع نشده باشد، بهمنظور بزرگنمائی طراحی شده است. چرا؟ برای اینکه احتمال وقوع عصیانهای سیاسی و اجتماعی (که خودرا بهشکل یک اعتصاب سراسری در کردستان نشان داد)، باعث نشد که دستگاه قضائی جمهوری اسلامی از اعدام فرزاد کمانگر خودداری کند. بههرروی، «ترور» شیوهی معمولِ سرکوب جمهوری اسلامی نیست؛ چراکه توسل بهآن ـدر مقایسه با اعدام آشکار و بهاصطلاح قانونیـ نشان ضعف حکومت است و نتیجتاً عصیانآفرین خواهد بود. قتلهای زنجیرهای هم پروژهای بود که خودِ حکومتیها هم بهناکارآئیاش پیبردند، و ازاینرو، آن را بهاصطلاح افشا و ماستمالی کردند. گذشته از همهی اینها، واقعیتْ بهطور مکرر نشان میدهد که ترجیح جمهوری اسلامی در مورد فعالین کارگری این استکه آنها در فقر و بیکاری و وثیقه در راهروهای دستگاه قضائیاش آنقدر بِدوانَد تا بهلحاظ جسمی و روحی فرسوده شوند و از دور خارج گردند.
در مورد التقاط وقایع[!؟] نیز میتوان بهنمونهی ارزیابی اسانلو از هیئت مدیرهی کنونی سندیکای واحد اشاره کرد. او در گزارش سالانهای که خودبهخود یکبار تعمیر (یا اصلاح و التقاط) شده بود، اکثریت افراد هیئت مدیره را همکار وزارت اطلاعات و سادهلوح معرفی میکند؛ اما در مصاحبه با بیبیسی از دستآوردهای همین هیئت مدیره قدردانی میکند. قدیمیترها بهاین شیوه میگفتند شیوه یک بام و سه هوا؛ من ترکیبِ نیمهالتقاطگراـنیمهفرصتطلب را بیشتر میپسندم.
بههرروی، نگاه التقاطی بهجهان و مبارزهی طبقاتی ـدر واقعـ نگاهی بهموجودیت مناسبات و روابط حاکم است. این نگاه موجودیت ایستا و نسبیِ جهان را در آمیختهای از گفتارها و کلمات، مطلق و جادوئی بهتصویر میکشد تا آگاهانه یا ناآگاهانه بهفعالین مبارزات کارگری بگوید آنچه فراتر از نظام سرمایهداری قابل تصور است، بازهم همین نظام است. در یک کلام، نگاه التقاطگرایانهْ تغییر و تکامل زندگی را که بهصورت کیفی واقع میشود، با تصویری کمیتگرایانه در پسِ وضعیت فعلاً موجود پنهان می کند. بنابراین، این نگاه در همهی ابعادش ارتجاعی است.
4)
اسانلو در مصاحبهاش با رادیو پیام کانادا که در واقع یک سخنرانی تمامعیار است، در رابطه با اول ماه می میگوید: «در اول ماه می که در پیش رو داریم، امیدوارم که حداقل تجمعات اعتراضی را بهخصوص شاهد باشیم که این حکومت دیکتاتوری بدونه که بالاخره باید یا عقبنشینی بکنه یا اگر نکنه... راههای دیگری برای برانداختناش از بیرون دیگران پیدا خواهند کرد....»[تأکیدها از من است]. آیا معنی این عبارت چیزی جز تأیید حملهی نظامی بورژوازی غرب و ناتو بهحکومت جمهوری اسلامی و در نتیجه بهجغرافیای سیاسی ایران است که نزدیک به 80 میلیون انسان (اعم از کارگر و زحمتکش و بورژوا و خردهبورژوا) در آن زندگی میکنند؟ آیا چنین حملهای بهسازمانیابی سندیکالیستی طبقهی کارگر کمک میکند؟ و سرانجام، اگر چنین نتیجه بگیریم که این عبارات که بهطور مشخص و بدون هرگونه بهاصطلاح سوءِ تفاهمی از زبان اسانلو جاری شده است، این ظن را قویتر میکند که برنامهی اسانلو و فدراسیونی که او میخواهد سازمان بدهد، بخش بهاصطلاح کارگری پروژهی «رژیمچنج» است، بهجای بحث «متمدنانه» بیانصافی کرده و نفاق افکندهایم؟ از همهی اینها گذشته چرا اسانلو بهصراحت و بهطور مکرر تحریمهای اقتصادی را که نفس مردم کارگر و زحمتکش را میگیرد و بسیاری از صاحبان سرمایه را گردنکلفتتر میکند، محکوم نمیکند؟
اسانلو در همین مصاحبه که کسی هم در مقابل او نیست که بهاسب سرکش خیالش نهیب بزند، میگوید: مبارزات کوچک و فردی باید موجبات بروز واقعیتهای بزرگتر را فراهم بیاورند[نقل بهمعنی]. باید از اسانلو سؤال کرد که این واقعیتهای بزرگتر چه هستند که او بهصراحت از آنها نام نمیبرد؟ آیا این واقعیتهای بزرگتر چیزی جز سرنگونی سیاسی نظام ولایت فقیه و بقای اقتصادیـاجتماعی نظام سرمایهداری برپایه آن جناحـباندهائی است که دعوایشان با دولت موجود برسر این استکه چرا بهجای پرداخت یارانهی سوخت بهصاحبان سرمایه، بهتودههای مردم یارانه میپردازد تا دسترسی بهنیرویکار ارزان را برای انباشت سرمایه ایرانی فراهمتر و ممکنتر کنند؟
بههرروی، اگر یک بار دیگر مصرانه از اسانلو سؤال کنیم که آن واقعیتهای بزرگتر چه چیزهائی هستند، چنانچه برمبنای ذهن التقاطی و طبعاً سفسطهگر و بورژوائیاش نخواهد یک پشتکواروی دیگر بزند، براساس منطق گفتههای خودش میبایست چنین پاسخ بدهد: عقبنشینی رژیم و کنار گذاشتن «حکومت دیکتاتوری» یا «راههای دیگری [که] برای برانداختناش از بیرون دیگران پیدا» خواهند کرد!! صرف نظر از مسئلهی برانداختن رژیم «از بیرون» و توسط «دیگران» که در پاراگراف بالا اشارهوار بهآن پرداختیم، پاسخ صریحتر اسانلو بهچیستی واقعیتهای بزرگتر این استکه «در یک سرزمین آزاد استکه میتوان مسائل آزادیخواهانه و عدالتجویانه را مطرح کرد»!!؟
یک بار دیگر این عبارت را باهم بخوانیم: «در یک سرزمین آزاد استکه میتوان مسائل آزادیخواهانه و عدالتجویانه را مطرح کرد»! نتیجه اینکه در یک سرزمین آزاد (یعنی: کاپیتالوپارلمانتاریستی) است که «میتوان مسائل... عدالتجویانه را مطرح کرد». چرا بهجای عبارت «آزادیخواهانه و» نقطهچین گذاشتم؟ برای اینکه طرح مسائل «آزادیخواهانه» در یک «سرزمین آزاد» همانند این استکه زیره بهکرمان برده باشیم!؟
بنابراین، اسانلو صاف و پوست کنده براین باور استکه اول دموکراسی بهسبک بورژوازی غرب، بعد عدالت اجتماعی ـبهمعنیِـ دستمزدیکه زیاد از خط فقر دور نباشد. در پاسخ بهاین نظریه فریبنده و دروغین باید گفت که:
اولاًـ در غرب خبری از دموکراسی برای اعتراض مؤثر بهنظام سرمایهداری یا حتی میزان دستمزدها وجود ندارد؛ و مثلاً رفتار پلیس آلمان یا حتی ایتالیا که برخلاف آلمان بازندهی بحران اقتصادی است، در مقابل تظاهراتکنندگان آنارشیستی که برای ایجاد بینظمی و شکستن شیشهی مغازهها بهخیابان میآیند، در مقایسه با نیروهای ویژه سپاه که در مقابل تظاهراتکنندگانی قرار میگیرند که برای سرنگونی نظام بهخیابان آمدهاند، بههیچوجه با عنوان پرطمطراق و دهن پُرکنِ دموکراسی جور درنمیآید. منهای کشت و کشتار که حتی در عربستان سعودی هم بهخاطر شکستن شیشه اتفاق نمیافتد؛ اما جوهرهی برخورد پلیس در کشورهای اروپائی و آمریکا (نه شکل برخورد که مثلاً بهشکستن شیشه مربوط است) بهشدت خشنتر، تحقیرآمیزتر و سرکوبکنندهتر از جوهرهی برخورد نیروهای ویژه سپاه است که معمولاً برای مقابله با تظاهراتکنندگانی از آنها استفاده میشود که برای سرنگونی نظام بهخیابان آمدهاند. این شدت برخورد چنان استکه مثلاً اگر جنبشی بهشدت و قدرت جنبش سبز (صرفنظر از جنبهی ترقیخواهانه یا ارتجاعی آن) در هلند اتفاق بیفتد، میزان کشتهها و زحمیها ـبهنسبت جمعیتـ بسیار بیشتر از تعدادی خواهد بود که در ایران کشته و زخمی شدند.
دوماًـ اگر چنین متصور استکه مردم کارگر و زحمتکش میتوانند با فشار سازمانیافتهی خود چنان بهرژیم فشار بیاورند که «عقبنشینی» کند و «حکومت دیکتاتوری» خودرا که از ذات وجودیاش لاینفک است کنار بگذارد، چرا همین مردم کارگر و زحمتکشان سازمان نیابند که همانند سال 1917 در روسیه بتوانند فشار خودرا تا آنجائی ادامه بدهند که سرمایه و نظام سرمایهداری را (مقدمتاً در بعد سیاسی) بهگورستان تاریخ بسپارند؟
نتیجه اینکه طرح کنونی اسانلو در رابطه با سازمانیابی کارگری (برخلاف آنچه در پروسهی بازگشائی سندیکای واحد عملاً واقع شد)، اساساً بورژوائی است؛ و بهلحاظ جهت و نتیجهی حرکت هیچ تناقضی با آنچه نهادهای «کارگری» دستِ راستی و ازجمله سولیداریتیسنتر بدان مشغولاند، ندارد. چرا؟ برای اینکه اول دموکراسی بعد عدالت اجتماعی، معنای دیگری جز فرستادن کارگران بهکشتارگاه جنگ جناحهای سرمایه برای آیندهای دروغین ندارد؛ و این عیناً همان جوهرهی نهادهای بهاصطلاح کارگری همانند سولیداریتیسنتر است: خون کارگران در کف خیابان برای دست یافتن صاحبان سرمایه بهخون ارزانتر کارگران در شیشهی انباشت سرمایه.
5)
علیرغم بحث مستندی که در نکتهی بالا (شمارهی 4) و براساس گفتههای اسانلو داشتیم؛ و علیرغم اینکه اسانلو بهصراحت روی مسائلی تأکید میکند که نظراً و عملاً چیزی جز پروژهی «رژیمچنج» نیستند؛ اما ازآنجاکه او فقط برای بُرد و بههرنحو محتملالوقوعی به«میدان» آمده، مباحثی را نیز پیش میکشد که عکس حرکتی تند (مانند تجمعات خیابانی برای وادار کردن حکومت بهعقبنشینی یا برانداختن رژیم توسط «دیگران» و از «بیرون»)، حرکتی آرام، مسالمتجویانه، طولانی، مبتنیبر نیروهای درونی و نیز قانونی را بهشنونده القا میکند: این مبارزه «طولانی مدته، سخته، دشواره، مثل یک سنگلاخه...؛ شما اگر تاریخ رو نگاه کنید، همیشه افت و خیز و کشتار و اعدام» وجود داشته؛ «ولی تاریخ آرام آرام تغییر کرده و... بالاخره از 100 سال پیش پیشرفتهتر شده، انسانیتر شده» است.
گذشته از مقولات تغییر «آرام آرام» تاریخ و «انسانیتر» شدن جهان نسبت به 100 پیش که ضد علمی و خرافی است، و نیز صرفنظر از اینکه این عبارتپردازیها نشانهی سرسپردگی و باور عمیق بهاساس وجودی سرمایه (یعنی: مناسبات مبتنیبر خرید و فروش نیرویکار) است، و «انسانیتر» شدن جهان از 100 سال پیش را از میزان انباشت سرمایه استنتاج میکند؛ اما شأن نزول حقیقی این تصویرپردازیهای نیمهعامیانهـنیمهعالمانه و نیز سیاسیـدلبرانه احتمالاً این استکه گویندهاش را در کنار همه و هرگونه نگاه و عملی قرار میدهد تا دل همه را بهدست بیاورد و رأی همه را بهسوی خود جلب کند. از کلمهی «احتمالاً» بهاین دلیل استفاده کردم که این احتمال نیز وجود دارد که این دوگانه گوئیها یک تقسیمکار سیاسی با بعضی از گروههای داخلی باشد. منهای دلیل این دوگانهگوئیها، اما تجربهی برخاسته از مبارزات کارگری نشان میدهد که اینگونه دلبریهای بهاصطلاح سیاسی بهجاهائی ختم میشود که بهشدت ضدکارگری و غیرانسانی است.
بهطورکلی، شیوهی سندیکالیستی «امروز» اسانلو (برخلاف آن شیوهای که بهبازگشائی سندیکای واحد و مجمع عمومیای با حضور صدهانفر از کارگران انجامید)، سندیکالیسم بُرد، دوگانگی در نظریه و نشستن بین چند صندلی است. گرچه این رویکرد «جدید» از سوی اسانلو تأسفانگیز است؛ اما افشای تحلیلی آن نیز یک ضرورت طبقاتی و کمونیستی است. نتیجتاً همسوئی با اسانلوی «امروز» یا سکوت در مورد شیوهها، نظرات و عملکرد او بههرصورت و بههربهانهایْ همسوئی با نظام سرمایهداری است ـ که اسلامی یا غیراسلامی بودن آن برای فروشندهی نیرویکار فرق چندانی نمیکند.
6)
منصور اسانلویِ امروز بهطور مکرر و در مصاحبههای متعددش روی «وحدت»، کنار گذاشتن «اختلافات»، جمع شدن حول محور «اشتراکات» و نیز گفتگوی «نقادانه» و «متمدنانه» با یکدیگر تأکید میکند؛ و میتوان چنین گفت که او خواهان وحدت همهی نیروها و جنبشهای مخالف جمهوری اسلامی با هم است. گرچه اغلب اختلافات موجود بین جریانات «اپوزیسیون» خارج از کشور فرقهای و فردی است؛ و بهدلیل بیربطی این جرایانات با سوخت و ساز جامعهی ایران، اختلافات آنها با یکدیگر نیز فاقد ربط طبقاتی است. اما آنچه در داخل ایران واقع است، بهدلیل تأثیر مداومِ واقعِ طبقاتیِ خارجی برذهن، اگر صراحتاً طبقاتی نباشد، ناگزیر ریشهی طبقاتی دارد. از طرف دیگر، با توجه بهاینکه نیروهای داخل کشور ـچه بهلحاظ کمی و چه از جنبهی کیفیـ وزنهی بسیار سنگینتری هستند و بههمین دلیل هم میتوانند در جایگاه یک اپوزیسیون حقیقی قرار بگیرند؛ بنابراین، فراخوان اسانلو بهوحدت و کنار گذاشتن اختلافات و تمرکز روی اشتراکاتْ عملاً بهاین معناست که ـفعلاًـ تضادهای طبقاتی و ناشی از ذات مستبد نظام سرمایه را کنار بگذاریم و اساساً روی شکل سیاسی این نظام (یعنی: جنبهی اسلامی و مسئلهی ولایت فقیه) متمرکز شویم.
گرچه زمانهی امروز با نیمهی قرن نوزدهم تفاوتهای بسیار دارد؛ و گرچه فرانسهی آن روزگار بههیچوجه با وضعیت کنونی ایران قابل مقایسه نیست؛ اما ازآنجاکه جوهرهی سرمایه (و نه شکل سیاسی یا اقتصادی آن) در همهی جوامعیکه شیوهی سرمایهداری برآنها حکمفرماست، همسان و حتی یکساناند؛ از اینرو، وحدتطلبی اسانلو آدم را بهیاد عبارتهای آتشین و تحلیل درست مارکس از «انقلاب فوریه» 1848 میاندازد که در «انقلاب ژوئنِ» همان سال بهبار نشست و نتیجه داد!؟
برای فهم ارتباط «انقلاب فوریه» و «انقلاب ژوئنِ» دو نقل قول نسبتاً طولانی از مارکس میآورم تا «راز» وحدتطلبیهای سادهلوحانه یا فریبآمیز روشنتر شود.
«در ذهن پرولترها، که اشرافیت مالی را با کل بورژوازی بهمعنای عام کلمه قاطی میکردند، در تخیل جمهوریخواهان شجاعی که حتی وجود طبقات اجتماعی را منکر بودند یا حداکثر بهعنوان یکی از نتایج سلطنت مشروطهاش میپذیرفتند، در سخنان پر از دو روئی و ریای "فراکسیون"های بورژوازی که تا آن زمان از قدرت برکنار بودند، با تأسیس جمهوری، سلطهی بورژوازی نابود شده مینمود. اینجا بود که همهی سلطنتطلبان بهجمهوریخواه تبدیل شدند و همهی میلیونرهای پاریسی بهکارگر. آن اصطلاحی هم که بهتر از هرچیز بهدرد این الغای خیالی مناسبات طبقاتی میخورد، اصطلاح "برادری" بود؛ [عصرْ عصرِ] برادری و باهمی همگانی و جهانشمول بود. این شیوهی سادهلوحانهی کنار گذاشتن ذهنی تضادهای طبقاتی، اینگونه آشتی یافتن احساساتی منافع طبقاتی متخاصم با یکدیگر، اینگونه اعتلا یافتن و قرار گرفتن کشفوشهودوار در مقامی برای مبارزات طبقاتی، آری، این "برادری" شعار راستین انقلاب فوریه بود»[تأکیدها از من است].
حال بهنتایج این انقلاب همگانی و وحدتطلبانه که در گفتگوی «متمدنانه» و «نقادانه» بهتضادهای طبقاتی فرمانِ خواب میدهد، بازهم بهواسطهی مارکس، نگاه کنیم:
«آخرین بقایای رسمی انقلاب فوریه یعنی کمیسیون اجرایی، همچون خواب و خیالی که در برابر واقعیت تاب نیاورد، در برخورد با اهمیت سرنوشتساز رویدادها دود شد و بههوا رفت. آتشبازیهای لامارتین [با کلمات در انقلاب فوریه] بهموشکهای آتشافکن کاوینیاک [در انقلاب ژوئن] تبدیل گردید. معلوم شد که مفهوم حقیقی، ناب، و عوامفهم برادری، برادری طبقات دارای منافع متضاد که یکی دیگری را میچاپد، همان برادری که با بوق و کرنا در فوریه اعلام شد، و با حروف درشت بر سردر همهی اماکن مهم پاریس، همهی زندانها، همهی سربازخانهها، حک گردید، چیزی جز جنگ داخلی، جنگ داخلی بهدهشتناکترین شکل آن، جنگ میان کار و سرمایه، نیست. در شامگاه 25 ژوئن، آتش این برادری از هرپنجرهای در پایتخت فرانسه زبانه میکشید، و درست در همان لحظاتیکه پاریس بورژوازی چراغانی میکرد، پاریس پرولتاریا غرق آتش و خون بود و در حالت نزع دست و پا میزد. برادری درست همان قدری دوام آورد که منفعت بورژوازی اقتضای برادری با پرولتاریا را داشت».
«انقلاب فوریه انقلابی زیبا بود، انقلاب همدلی همگانی، چرا؟ برای اینکه تخاصمهایی که در آن انقلاب برضد سلطنت شعلهور شد، یک بهیک در کنار هم بهصلح و صفا آرمیده، و در حالت جنینی خویش بهخواب رفته بودند، برای اینکه پیکار اجتماعی ایستاده در عقب صحنهی آن انقلاب هنوز هستی ملموسی نیافته بود و در حد واژهها و جملهها موجودیت داشت».
«انقلاب ژوئن، اما، همان انقلاب کریه، انقلاب نفرتانگیزی است که در آن جملهپردازیها جای خود را به واقعیت دادند، و جمهوری توانسته است با برگرفتن تاج از سر هیولا، تاجیکه محافظ وی و پنهانکنندهاش از انظار مردم بود، رأس خودِ هیولا را، لخت و عریان، در برابر دیدگان همگان قرار دهد...؛ "نظم"، همان "نظم" که در فریادهای کاوینیاک بازتاب خشونتآمیز فضای مجلس و حال و هوای بورژوازی جمهوریخواه بود، همان "نظم" که با غرش مسلسلها گوشت تن پرولتاریا را از هم میدرید و پاره پارهاش میکرد».
«در هیچیک از انقلابهای مکرر بورژوازیِ فرانسه از 1789 بهبعد مویی از سر این نظم کم نشد، چراکه همهی آنها سلطهی طبقاتی، بردگی کارگران، نظم بورژوایی [جامعه] را، با همهی تغییرهاییکه در شکل سیاسی این سلطه و این بردگی وارد آمد، حفظ کرده بودند. [پس] وای بر ژوئن!»[که نتیجهی عملی فوریه بود].
بهزمان حال برگردیم و در مورد مسئلهی وحدت نیروهای مخالف جمهوری اسلامی کمی بیشترفکر کنیم:
فرض کنیم که همهی جریانات متعدد (اما بهغایت ناتوانِ) «اپوزیسیونِ» خارج از کشور نصایح آقای اسانلو را گوش کردند و خواستند روی وجوه مشترک خود دست بهوحدت بزنند. مشترکترین مسئلهایکه در بین این گروهها میتوان پیدا کرد، سرنگونیِ فوری و بدون وقفهی حکومت جمهوری اسلامی است. بدینترتیب، طبق نظر آقای اسانلو وحدتی از نیروها یا یک «اتحادِعمل» وسیع شکل خواهد گرفت که نقطهی مرکزیاش سرنگونی هرچه سریعتر و فوریتر رژیم جمهوری اسلامی است. منهای استنتاج عقلی، تجربهی عملی نیز نشان میدهد که فوریت انجام یک اقدام سیاسی بهطور خودبهخود بهآسانگیری در مورد ابزارها و روشها منجر میگردد. اولین نتیجهی این آسانگیریِ ناشی از فوریت سرنگونی جمهوری اسلامی گسترش طیف شرکتکنندگان در «وحدت» یا «اتحادِ عمل» مفروض است. در این رابطه هم منهای استنتاج عقلی، باز تجربهی عملی نشان میدهد که هرچه طیف نیروها برای انجام یک اقدام سیاسی وسیعتر باشد، بار طبقاتی آن کمتر خواهد بود؛ و هرچه بار طبقاتی یک وحدت سیاسی کمتر باشد، بیشتر از روابط و مناسبات جاری که بورژوائی است، نیرو میگیرد.
بنابراین، منهای شواهد و قرائن فراوان، بهلحاظ عقلی نیز میتوان چنین نتیجه گرفت که فراخوان اسانلو بهوحدت، فراخوانی برای سرنگونی جمهوری اسلامی بدون حضور متشکل و رهبریکنندهی طبقهی کارگر و بدون افقی استکه از چنین حضورِ آگاهانهای برخاسته باشد. حال این سؤال پیش میآید که آیا ماهیت این وحدت بورژوائی در فضای ستیز متقابل جمهوری اسلامی و بورژوازی غرب، ناگزیر پروغربی نخواهد بود که بین «فشار سیاسی» و «رژیمچنج» لَنگ میزند و هنوز سرگردان است؟
شاید بهاین شیوهی استدلال ایراد گرفته شود که چرا روی فوریت سرنگونی متمرکز شدهام که بورژوازی غرب را هم وارد اتحاد و ائتلاف میکند؟ پاسخ روشن است: اگر سرنگونی جمهوری اسلامی جنبهی فوریت و بهاصطلاح تاکتیکی خودرا از دست بدهد، اغلب قریب بهاتفاق جریانات «اپوزیسیونِ» خارج از کشور ـاگرـ بهانحلال نرسند، با یک تجدید آرایشِ نظری و عملی بسیار سنگین مواجه خواهند شد که چهبسا مفهوم اپوزیسیون برای آنها را از بنیاد دگرگون کند.
خلاصهی کلام اینکه سرنگونی یک دستگاه سیاسی (نه یک نظام اقتصادیـسیاسیـتاریخی، ونه درهم شکستن ماشین دولتی بهواسطهی انقلاب سوسیالیستی) بدون فوریت فاقد معنی است؛ و این سرنگونی در مختصات سیاسی دنیای امروز فینفسه بهگونهای استکه نه تنها پای بورژوازی غرب را بهمیان میآورد، بلکه سلطهی سیاسی او را نیز بهدنبال خواهد داشت.
چرا راه دور برویم؟ همین آقای مجید تمجیدی و بهروز خباز (همراهان منصور اسانلو در مصاحبه با تلویزیون اینترنتی «صدای کارگر») را در نظر بگیریم؛ و در نظر داشته باشیم که «صدای کارگر» در وابستگیاش به«روند سوسیالیستی کومله» ادعای چپ و «کمونیست» بودن نیز دارد. آقای مجید تمجیدی[1] بههمراه ملیـمذهبیها انتخاب برهان غلیون بهریاست «اپوزیسیونِ» سوریه را تبریک میگوید[http://www.rahesabz.net/story/49321/]؛ و آقای بهروز خباز نیز (همانند منصور اسانلو) از جنبش خردهبورژوائیـبورژوائی و نیز پروغربی سبز تا هنگامی که هنوز نفس داشت (گرچه با کمی شرمندگی، اما بههرصورت) حمایت میکرد. آیا تبریک بهبرهان غلیون تأیید سوریهای شدن ایران بهکمک پول و اسلحهی آمریکا، اتحادیه اروپا، قطر و عربستان سعودی نیست؟ پاسخْ آشکارا مثبت است؛ و بهاندازهی کافی هم گویای «مجید جون» و «منصور جون» است!؟
دنیای غریبی است؛ همین آقای تمجیدی که امروز از سندیکای واحدِ فعلاً موجود تعریف و تمجید میکند، یکیـدو سال پیش (یا شایدهم پیشتر) مقاله مرقوم فرمودند که دیگر چیزی از سندیکای واحد باقی نمانده است!؟ نقد این مقاله را میتوان در سایت امید مطالعه کرد.
7)
اسانلو بهطور مکرر از آموزش و انتقال تجربهی کارگری و سندیکائی حرف میزند. این مسئله هم درست و هم نادرست است. اگر منطقِ آموزش سندیکائی (یعنی: ذات مفاهیم آموزشی) همانند آموزههای یعقوب مهدیون باشد و «سنديكاهای كارگری...[را] سازمان طبقاتی كارگران» تعریف کند؛ و آموزش و آموزشدهنده براین باشند که «وظيفه اصلی.. [سندیکا] متشكل كردن كارگران در دفاع از منافع آنان و همه زحمتكشانی است كه با دسترنج خود زندگی میكنند»، در این صورت آری آموزش امر مثبتی است و امکان گسترش کیفی و طبقاتی خواهد داشت. گسترشی که در وجه طبقاتیاش زمینهی سازمانیابی وسیعتر و تودهایتر را فراهم خواهد ساخت؛ و در وجه کیفیاش زمینهی دریافتهای طبقاتی و کمونیستی را گسترش میدهد.
با این وجود، آموزش میتواند منفی و مخرب نیز باشد. بهطور مشخص آن آموزشی که گزارش سالانهی اسانلو پیشنهاده دارد و براین باور استکه «برای رشد فعالیتهای سندیکایی باید مبارزه برای رشد آزادیها و دمکراسی هماهنگ با اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر در دستور کار قرار گیرد»، نه تنها بیفایده، بلکه بهلحاظ طبقاتی، انسانی و تاریخی مخرب نیز میباشد.
فرض کنیم که صدها سندیکا تشکیل شود، اگر این سندیکاها زمینهی همبستگی طبقاتی کارگران برعلیه میزان و نیز قانون دستمزدها فراهم نکنند و کارگر را بهادراک طبقاتی و انقلابی نرسانند، بهچه دردی میخورند؟ یکی از رایجترین فعالیتهای سولیداریتیسنتر آموزش سندیکائی با همین مضمونی استکه اسانلو پرچم آن را برافراشته است. نه، اشتباه نشود، این نوشته براین باور نیست که اسانلو با سولیداریتیسنتر زد و بندی دارد، اما آموزههائی که رئیس برکنار شدهی هیئت مدیرهی سندیکای واحد مروج و مبلغ آن است، بهلحاظ محتوای طبقاتی و جهتگیری ایدئولوژیک ـمتأسفانهـ اشتراکات بسیاری با آموزشهای سندیکائی سولیداریتیسنتر دارد. این آموزهها فقط بخشی از کارگران را که وضعیت دستمزد نسبتا بالائی دارند، در جهت حفظ نظام سرمایهداری متشکل میکند تا تودههای وسیع کارگر را بهامید دستیابی بهدستمزد بالاتر بهسیاهی لشکر و گوشت دمِ توپ بورژوازی در ستیزهایش و ازجمله در ستیزش با جنبشهای انقلابی، مترقی و کارگری تبدیل نمایند.
آموزش سیستمانیکِ کارگری و سندیکائی ابداع و دستآورد کمونیستهاست؛ و تنها درصورتی سازنده و مترقی خواهد بود که بهجای توسل به«حقوق بشر» و ایجاد پارادوکس با مارکسیسم، زمینهی تقرب بهمارکسیسم و تبادلات طبقاتی و انقلابی را بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی» فراهم بیاورد. منهای استدلال عقلی، تجربهی مکرر نیز نشان داده استکه آن کارگریکه کتاب قانون و روزنامه را میخواند، هیچ ابائی هم از خواندن کتاب تاریخ مبارزات کارگری، رمانهای انقلابی و بهتدریجْ مباحث پایهای مبارزهی طبقاتی و سازمانیابی کمونیستی نخواهد داشت.
توسل به«حقوق بشر» بهدو دلیل ایجاد پارادوکس با سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان و مارکسیسم است: یکی اینکه خودِ این سند یا منشور هیچچیزی جز دفاع از مالکیت خصوصی، خرید و فروش نیرویکار و طبعاً استثمار کارگر توسط سرمایهدار نیست [این مقوله را من بهطور مفصل نوشتهام که در سایت امید و رفاقت کارگری موجود است، تشریح کردهام]؛ و دیگر اینکه در مختصات کنونیِ جهانْ پاسداری از موازین این منشورِ بورژوائی و بهغایت محافظهکارانه بهنیروهائی سپرده شده که هیچ ابلهی در جنایتکار بودن آنها شک نمیکند: ناتو، ارتش کشورهای اتحادیه اروپا، ماشین جنگی ایالات متحده و نیروهای نظامی عربستان سعودی و امثالهم!
بههرروی، آن سندیکائی که براساس آموزشهائی شکل بگیرد که زمینهی آرمانگرائی و اداراک طبقاتی و انسانی نداشته باشد، پس از چندین ضربهی نسبتاً سخت، اگر از هم نپاشد، مسیر تبادلاتش غیرکارگری و ناگزیر مافیائی خواهد شد؛ و بهتدریج بهچماق صاحبان سرمایه و دولت تبدیل میگردد. بهاتحادیه د. گ. ب. نگاه کنید که چگونه از مقامات نظامی آلمان بهخاطر بازاریابی تسلیحاتیشان قدردانی میکند. بعید استکه خریداران، این سلاحها را برای بالماسکه و نمایش بخرند!!
8)
اسانلو بدون اینکه توضیح روشن و فصلبندی شدهای بدهد، یک خط در میان روی کار سندیکائیِ مداوم و مستمر ـبهمعنای حرفهایِ آنـ تأکید میکند. این ابهامگوئی و عدم صراحت یکی از ویژگیهای التقاطگرایان است که طرحها و نظرات خود را بهطور ژلاتینی بیان میکنند تا بتوانند از تقابل نقادانه بگریزند و با یک قدم عقبنشینی یا پیشروی چهرهی دیگری بهنظرات خود بدهند. بههرروی، حقیقتْ در رابطه با کار حرفهای انقلابی و خصوصاً سندیکائی این استکه با دو مسئله و معضل مواجه میشویم که هردو با نتایج ضدکارگری و ضدکمونیستی همراهاند. بهاین دو مسئله نگاهی گذرا، اما از نزدیک (و فقط از زاویه سندیکائی) بیندازیم؛ و بررسی کار حرفهای انقلابی را بهاین دلیل که موضوع اصلی این نوشته نیست، بگذاریم برای بعد:
الفـ نخبهپروری و نخبهگرائی: اگر انجام مداوم، متمرکز و طولانی یک سری اقدامات، حرکات یا فعالیتهای معین و مشخص توانائی افرادِ انجام دهندهی آن اقدام و فعالیت را بهطوری بالا میبرد که از دیگران و از سطح متوسط تواناتر و شاخصتر میشوند (که حقیقتاً چنین است)؛ پس، با پذیرش کار سندیکائیِ حرفهای ـعملاًـ پذیرفتهایم که عدهای را تواناتر و در زمینهی انجام امور سندیکائی برتر از میانگین توانائی تودهی کارگران تربیت کنیم. از طرف دیگر، مدام و بهدرستی بهکارگران یادآوری میشود که در انتخاب نمایندگان خود (مثلاً اعضای هیئت مدیرهی سندیکا) شاخص بسیار مهم کارآئی و توانائی را از نظر دور نکنند. با توجه بهاین دو نکته (یعنی: تربیت یک گروه کوچک تواناتر، و شاخص توانائی در انتخاب نماینده)، کار حرفهای سندیکائی عملاً بهاین معنی استکه تودهی کارگران را بهنفع یک گروه کوچک، از نمایندگی، نماینده شدن و راهبری امور سندیکائی محروم کردهایم.
هم استدلال عقلی و هم تجربهی مکرر در مکرر حاکی از این استکه این گروه «تواناتر» بهتدریج بهیک حلقهی بسته تبدیل میشوند که با تکیه بهتوانائیهای خویش گزارشهای دستچین شده بهاعضا میدهد، و بهتثبیت رهبری خود گرایش پیدا میکند که تثبیت وضعیت موجود امور را نیز درپی خواهد داشت. و همهی اینها، در جزئیات فراوان و بسیار پیچیدهاش معنای دیگری جز شکلگیری یک کاست بستهی بوروکرات و مدافع رابطهی خرید و فروش نیرویکار ندارد که در شکل بهاصطلاح سراسریاش وارد بده و بستانهای مافیائی نیز میشود.
گرچه فعالین و سازماندهنگان بازگشائی سندیکای واحد حرفهای نبودند و تاوانهای بسیاری هم در ازای فعالیتشان دادند؛ اما از جزئیات گذشته، بعضی از عناصر بورکراتیسم در اعضای هیئت مدیرهی همین سندیکایِ تاوان داده و سختیکشیده نیز (اعم از فعال و منفعل و معزول) مشاهده میشود.
فعالیت حرفهای سندیکائی را نباید با تقسیمکاری که بهواسطهی بازار، انحصارات یا دولت انجام میگیرد، یکسان پنداشت. گرچه یکی از نشانههای ازخودبیگانگی انسان و مناسبات طبقاتی همین تقسیمکارِ تثبیت شدهای استکه حرفه و شغل را جایگرین حقیقت و فردیت انسانی آدمها میکند؛ اما ازآنجاکه تودهی اعضای یک اتحادیه در مقابل حرفهایها آدمهای بیاطلاع و کم اهمیت و پائینتری بهحساب میآیند، از اینرو تقسیم افراد یک سندیکا بهحرفهایها و تودهی سادهی اعضا، تقسیمی بین بالائیها و پائینیها نیز هست. این تقسیمبندی با هراندازهای از منش طبقاتی و صداقت کارگری و مانند آن، ناگزیر رنگ کلیت جامعه را بهخود میگیرد که بورژوائی و طبقاتی است. چراکه مبارزهی سندیکائی، مبارزهای در چارچوب همین نظام موجود است و اگر موجودیت حقوقی، اخلاقی و ارزشی این نظام را درونیکند، ناگزیر بهجزءِ تابعی از همین نظام و نه بنیان تغییرطلب آن تبدیل میشود.
نتیجه اینکه در رابطه با فعالیت اتحادیهای نه تنها باید از درونیکردن هرگونه فعالیت حرفهای و در ازای پول و پاداش پرهیز کرد، بلکه آموزشهای سندیکائی نیز باید بهگونهای باشند که بهدریافتهای طبقاتی راه بگشایند و فراگیری «دانش مبارزهی طبقاتی» را تشویق کنند تا معیارهای ارزشیـحقوقیـاخلاقی بورژوائی درونیِ سندیکا نگردد، و سندیکا بهجزءِ تابع نظام سرمایهداری فروکاسته نشود.
ب) وابستگی مالی: آشکار استکه حقوق فعالین حرفهای یک اتحادیه کارگری باید بهطور مرتب و مثلاً ماهانه پرداخت شود. بنابراین، اتحادیهای که فعال حرفهای دارد، باید درآمد ثابتی نیز داشته باشد. این درآمد از کجا حاصل خواهد شد؟ اولین پاسخی که بهذهن متبادر میشود، حق عضویتی است که اعضا میپردازند. نمونهی آن هم اتحادیههای کارگری در اروپا و آمریکاست. اما واقعیت این استکه این اتحادیهها تا آنجا بوروکرات شدهاند و تا آنجا با بورژوازی خودی همسو عمل میکنند که در بسیاری از کشورها دولت قانون گذرانده که حق عضویت اعضای اتحادیهها توسط کارفرما از حقوق کارگران عضو اتحادیه کسر و بهحساب اتحادیه مربوطه واریز گردد.
اگر با دید کلی ویا ارزشی بهمسئلهی اتحادیهها نگاه کنیم و از جزئیات بگذریم، میتوان چنین نیز ابراز نظر کردکه اتحادیههای فیالحال موجود در اروپای غربی و شمالی، و نیز اتحادیهها در ایالات متحده، با توجه بهویژگی کشورهای متبوع خود، همان ساخت و کاری را دارند که خانهی کارگر در ایران دارد. گذشته از این، در کشورهای اروپائیـآمریکائی و بهویژه در اروپا عضویت در اتحادیههای کارگری یک سنت اجتماعی است. گرچه این سنت بهتدریج رنگ میبازد؛ اما هنوز آنقدر بُرد دارد که حقوقهای چندصدهزار دلاری سالانه را از پسِ حق عضویتها و یارانههای مختلف دولتی و غیردولتی بپردازند.
باید توجه داشته باشیم که همهی این مسائل (از دریافت سیستماتیک حق عضویت گرفته تا حقوقهای سالانهی چندصدهزار دلاری و دریافت انواع یارانهها از دولت و امثالهم) بهجوامعی تعلق دارد که هم بهلحاظ پتانسیل اقتصادی و قدرت بارآوری تولید، و هم از جنبهی میانگین استاندارد زندگی بهطور محسوسی از کشورهائی مانند ایران بالاترند و پرداخت حق عضویت سندیکائی فشاری بهزندگی کارگران بهحساب نمیآید. نتیجه اینکه اولاًـ درآمد اتحادیههای بهاصطلاح کارگری در کشورهای اروپائیـآمریکائی از مکانیزمهائی برخوردارندکه صرفاً کارگری نیستند؛ دوماًـ درآمد این اتحادیهها در موارد بسیار زیادی از اساس کارگری نیست؛ سوماًـ پرداخت حق عضویت سندیکائی نه تنها هیچگونه پیامد منفیِ سیاسی و مسؤلیتی ندارد، بلکه بهویژه در اروپای شمالی با تشویق دولتی هم همراه است. بنابراین، مسئلهی پرداخت حقوق کارکنان حرفهای در کشوری مثل ایران را نباید با کشورهای شمال و غرب اروپا مقایسه کرد. چراکه کارگر ایرانی (یعنی: کارگری که در ایران نیرویکارش را میفروشد) بهسادگی حق عضویت نمیدهد و این پرداختْ هم از جنبهی مالی و هم بهلحاظ سیاسی مشروط بهمیزان بالائی از سازمانیافتگی طبقاتی است؛ و از طرف دیگر، دولت ایران (عیناً دولتهای اروپای غربی و شمالی) اساساً بهنهادهائی کمک میکند که بهطور مؤثری مدافع منافع بورژوازی و نظام سیاسی موجود باشند. این نهاد در حال حاضر خانهی کارگر است و جایگزین فرضی آن تنها بهاین شرط از کمکهای حقوقی و مالی دولت برخوردار خواهد شد که وظایف خانهی کارگر را بهگونهی دیگری بهعهده بگیرد.
بدینترتیب استکه مسئلهی پول و جمعآوری کمک مالی برای پرداخت حقوق کارکنان حرفهای اتحادیهها در ایران بهطور خودبهخود بهمعضلی تبدیل میشود که فعالیت و کادرهای خاصی را نیز میطلبد. همین اختصاص نیرو برای گردآوری پول یک فعل و انفعال بوروکراتیک است؛ و یکی از بارزترین خاصهی بوروکراسی نیز گسترش قارچگونهی خود است. این مسئله را کمی بیشتر بررسی کنیم.
وقتی که تهیه پول بهمشکل و دغدغهی یک نهاد اجتماعی (و در اینجا بهیک اتحادیه کارگری) تبدیل میشود، بهویژه در شرایط کنونیکه فردگرائی بورژوائی در اشکال گوناگون و حتی در قالب چپ و بهاصطلاح کمونیست بهطور گستردهای بازتولید میشود، دریافت کمک مالی از کسانیکه در ازای خدمات خاصی حاضر بهپرداخت کمک مالی هستند، بهطور دائم «انعطافپذیرتر» میشود و پای آن نهادهائی را بهوسط میکشد که دُمشان بهدُم ازما بهترون بسته است. فریبرز رئیس دانا در مورد فردگرائی بورژوائی چنین اظهار نظر میکند: «میخواهم بگم که وجدان، ادراک و ایدئولوژی بورژوائی خودرا اشاعه داده میان لایههای مختلف مردم... ایدئولوژی طبقهی حاکم اثر گذاشته است بر مردم...». او دربخش دیگری از مصاحبهاش با رادیو همبستگی میگوید: «ذهن افکار عمومی اینطور یاد گرفته که خودِ صنعت را در مالکاناش بشناسد، در ارزشآفرینان واقعی نمیشناسد...». بههرروی، حساب باز کردن روی کمک مالی و حق عضویت سیستماتیک در شرایط کنونی ایران که کارگران بهصورت اتمیزه درگیر نبرد مرگ و زندگی هستند، اگر سادهلوحی و خوشخیالی نباشد، قطعاً فریبکارانه است.
چرا راه دور برویم؟ اگر نخواهیم بهبهانهی مسائل امنیتی از کَبْک تقلید کنیم و چشمهای خودرا برحقایق ببندیم، باید اذعان داشته باشیم که بخش اعظم همین دهکدههای پوتمکینکه تحت عنوان فعالیت کارگری برقرارند و در ادامه نیز بیشتر بهآن میپردازیم، بدون کمک مالی فعالین جنبشهای رنگارنگ خارج از کشور دوام و بقای چندانی پیدا نمیکردند. تلختر از این واقعیت، ستیزهای فردی و گروهیای استکه در رابطه با تقسیم این کمکها (بهمثابهی غنائم) ایجاد شده است. اگر این کمکها نبود، چگونه بعضی از شیوخ جنبش بهاصطلاح کارگری ادعا میکردند که مثلاً 10 سال استکه بیکارند؟!
بههرروی، وقتیکه پای حرفهایهای سندیکائی در شرایط کنونی ایران و جهان بهمیان بیاید، آنگاه آسانگیری ناشی از مناسبات حرفهایها با هم، با بدنهی اتحادیه و با دیگران افزایش مییابد؛ و بهتدریج علاوهبر سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی، پای نهادهای وابسته بهسرمایههای خودی و غیرخودی هم در امر سازمانیابی کارگری باز میشود. بیجهت نیستکه سرمایه جهانی برای بلعیدن «جنبش نان و آزادی» در خاورمیانه و شمال آفریقا دهن باز میکند.
9)
اسانلو بازهم بدون اینکه طرح روشنی ارائه کند، بهطور مکرر از تشکیل فدراسیون کارگران ایران حرف میزند. تشکیل چنین فدراسیون مفروضی که در شرایط کنونی تنها از بالای سر تودههای کارگر قابل شگلگیری است، بیشک ضربهی بسیار سنگینی بهپروسهی سازمانیابی مبارزات کارگری خواهد بود. آنچه در چنین فدراسیونی ذرهای اهمیت و ارزش ندارد، ادعای ایدئولوژیک یا فرضاً خوشقلبی و حُسن نیت افراد و گروههائی استکه آن را تشکیل میدهند؛ و آنچه بارزترین شاخص اینگونه نهادهای بهاصطلاح کارگری (و در واقع ضدگارگری) است، عدم حضور نمایندگان واقعی مردم کارگر و زحمتکش در آن است.
این یک حقیقت بدیهی استکه هرگاه نهادی بدون کارگران و بهنام آنها وارد تبادلات اجتماعیـسیاسیـاقتصادی شود، آنچه بهتبادل گذاشته میشود، بدون هرگونه شک و شبههای بورژوائی است. اینگونه نهادهای کاغذی ضمن اینکه از همان نطفهی آغازینشان بوروکراتیکاند و تنها بهدرد بورژوازی میخورند، درعینحال همان ملغمهای هستند که ارگانهائی همانند سولیداریتیسنتر روی آن کار میکنند، و برای ایجادش پول میپردازند و دست بهتوطئه میزنند. اثر مخرب این «شهر»های پوتمکین بهمثابهی فریب برآمده از دهکدههای فریب[!؟] بر روند سازمانیابی طبقاتی کارگران بهمراتب از سرکوبهای سیاسیـپلیسی دولت و فشارهای اقتصادی بورژوازی برفعالین کارگری بیشتر است. چراکه نیروهای سرکوبِ بورژوازی تنها میتوانند واقعیت کنونی مبارزات و سازمانیابی کارگری را سرکوب کنند؛ در صورتیکه نهادهای کاغذی بهعنوان تجسم و تجسد بوروکراتیسم و بهواسطهی بقای خویشْ سرکوبِ حقیقت تاریخی و آیندهی جنبش کارگری (یعنی: شکلگیری نهادهای حقیقتاً کارگری) را از ریشه نشانه میگیرند.
گرچه در سایت امید دهها مقاله در مورد پتانسیل و سازوکار جنبش کارگری وجود دارد، اما بیمناسبت نیست که در این مورد بهحرفهای فریبرز رئیسدانا که اسانلو طوری وانمود میکند که با او همنظر است، گوش کنیم. رئیسدانا میگوید، علیرغم وجود شرایط فوقالعاده سخت، سختی روزافزون معیشتی، و وجود زمینه برای سازمانیابی؛ «اما ذهنی که باید... بهصورت جمعی ظاهر بشه [وجود نداره]؛ یعنی، [ذهنیت موجود] حتی این طبقه را برای خودش هم [طبقه] نساخته هنوز. بنابراین، وقتی از واژهی جنبش کارگری صحبت میکنید ـاغراق نمیکنمـ همچین جنبشی من در اینجا نمیبینم. جنبش برای خودش تعریف داره... باید ببینیم حقیقت را تا بتوانیم راهحل پیدا کنیم. من میگم نیروی نهفته در ورای تهیدستان خودِ فرودستاناند. من میگم کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من. من میگم جنبش کارگری بهمحض اینکه وابسته بهمنابع خارجی بشه، بهمحض اینکه تحت تأثیر قربونصدقههای این و آون سازمانهائی که اونجا موندن [و] با حرفها پُرطمطراق زندگی میکنن، نمیشه... در اینجا جنبشی وجود نداره... اینها گروههای کارگری هستند که در واقع یکی یکی مکانیزمهائی دارند، طی مکانیزمهائی که دارند واکنش نشان میدهند؛ مکانیزمهائی که جمعی نیست... شکلبندی طبقاتی بهخودش نگرفته هنوز... آنچه داریم میبینیم مقاومتهای پراکندهای است در میان عناصر سیاسی آگاه یا کارگران سیاسی شده... این برای اینکه تبدیل بهجنبش بشه، طبقهی کارگر باید دقیقاً بهاین نتیجه برسه که هرنوع واکنش و مقاومت، کمهزینهتر است از تحمل...».
باوجود اینکه رئیسدانا ـبههردلیلیـ از بیان این وجه از حقیقت خودداری میکند که مناسبات مسلط اقتصادی در میان این گروههای سیاسی شدهی بهاصطلاح کارگری (حتی بهبیان خودشان تا بالای 70 درصد) خردهبورژوائی و مقاطعهکارانه و سوپرمارکتی است؛ اما براساس همین تصویر هم میتوان چنین ابراز نظر کرد که فدراسیونی که اسانلو میخواهد سازمان بدهد، چیزی جز یک «فدراسیون» کاغذی و نتیجتاً ضدکارگری نخواهد بود و سازوکارش نیز همانند همان فدراسیونهائی خواهد بود که سولیداریتیسنتر برای کارگران کشورهای دیگر ساخته است.
رئیسدانا در خلال گفتارش از مسائل گوناگونی حرف میزند که بهطور خلاصه چنیناند: نیروهائیکه برای سلطهی بورژوازی جهانی سینه چاک میدهند؛ اشاعهی وجدان و ایدئولوژی بورژوازی در میان لایههای مختلف مردم؛ رواج شیوهی تقدیرگرائی انترناسیونال دوم؛ وجود روشنفکرانی که هنوز شعارشان یاحسین میرحسین است؛ نبود آلترناتو جنبشی در ایران؛ وجود انفرادمنشی بورژوائی و نولیبرالی در بین کارگران؛ نبود حرکت روشنفکرانه برای مقابله با سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی و مقابله با این سلطه بهعنوان یک وظیفهی روشنفکرانه؛ و سرانجام این عبارت که «وگرنه اینکه یکی پناه ببره بهترکیه که اونطور بخواد نمایندهی، مثلاً بخواد یه لخوالنسایِ کاریکاتور بشه...»!!؟
تصویر رئیسدانا از پتانسیل مبارزات کارگری و نهادهائیکه تحت عنوان کارگری فعالیت میکنند، بهقدر کافی نشان از این دارد که او تشکیل فدراسیون کارگریِ مورد نظر اسانلو را کاغذی، پروغربی و نتیجتاً ضدکارگری میداند. و سرانجام این عبارت که «... یکی پناه ببره بهترکیه که اونطور بخواد نمایندهی، مثلاً بخواد یه لخوالنسایِ کاریکاتور بشه...»، بهصراحت نشان میدهد که هیچ نوع همسوئی و همراستائی نظری و عملی بین اسانلو و رئیسدانا وجود ندارد؛ و در واقع، ادعای دوستی اسانلو با رئیسدانا چیزی جز التقاطِ رئیسدانا توسط اسانلو نیست!؟
10)
همانطورکه بالاتر هم اشاره کردیم، یکی از شیوههای اسانلو تصویرسازی از پیشیهی تاریخی و اجتماعی خودش است. بدینترتیب، هم کارگران مرعوب چنین شخصیتی میشوند و هم او بهلقمهی چربتری برای مدیای غرب تبدیل میگردد. اسانلو بهگونهای از گذشتهی خود و پهنهی مناسبات اجتماعیاش حرف میزند که گویا با همه و هرکس (از صفر قهرمانی گرفته تا امیر پرویز پویان و علی امید و احمد شاملو و مانند آنها) حشر و نشر داشته و از همه و هرکس نیز آموخته است. تعداد آموزگاران و کسانیکه اسانلو از آنها آموخته است، بهتنهائی شخصیتی دیگرگونه و «از سرشت دیگر» از او ارائه میدهد که حتی میتواند ریشهی او را بهاسپارتاکوس هم برساند!
با اینهمه، اسانلو وقتی که در مقابل بحثی قرار میگیرد که بهواسطهی جنبهی مارکسیستی و علمیاشْ آرمانگرایانه نیز هست، بهسرعت خودرا در جای یک پراگماتیستِ مرد عمل قرار میدهد و میگوید حالا چگونه میتوان اینها را عملی کرد؟ باید بهاسانلو گفت که مسئلهی اصلی عملی کردن آرمانهای برخاسته از تحلیل علمی و طبقاتی نیست. مسئلهی اساسی این استکه باید در مقابل عواملیکه آگاهانه یا از روی نادانی و احساس نخبگی میخواهند امکانات تحقق این آرمانهای تاریخی و علمی و انسانی را بهتخریب بکشند، مقابله کرد.
ازجمله کسانی که اسانلو چندینبار از او نام میبرد و با خودش التقاط میکند، رضا شهابی است. ازآنجا که در قسمتهای بالا با اصلیترین نقطهنظرات اسانلو و شیوهی کار او تا اندازهای آشنا شدهایم، در اینجا بههمین بسنده میکنم که چندین عبارت از نوشتهی رضا شهابی تحت عنوان «درباره مبارزه طبقاتی کارگرانِ ایران» را نقل کنم و مقایسهی آن با نقطهنظرات اسانلو را بگذارم برای خوانندهای که این نوشته را میخواند.
یک) «اگر میبینید كه در لیبی و سوریه كار بهدرگیری و ویرانی جامعه كشید از جمله بهاین علت بود كه در این كشورها طبقهی كارگر منسجم وارد صحنه نشد و در نبود یک آلترناتیو با منشأ داخلی، مسیر تحولات با ارادهی سرمایهداری جهانی و بر خلاف منافع مردم این کشورها تعیین گردید. هم اکنون در سوریه شاهد آن هستیم که از یک طرف دولت سوریه و از طرف دیگر جریانات سلفی و ارتش آزاد سوریه و... با حمایتهای مالی، سیاسی و نظامی کشورهای غربی و رژیمهای دیکتاتوری ترکیه، قطر، عربستان و... در یک روند فاجعهآمیز دست بهنابودی جامعه زدهاند».
دو) «چراکه دموکراسی سیاسی بدون دموکراسی اقتصادی معنایی ندارد و آزادی بدون برابری نیز تنها بهمعنای آزادی سرمایهداران خواهد بود و تنها این طبقهی کارگر است که بهدلیل نوع زیستاش و جایگاهاش در نظام تولیدی، قادر بهتحققِ چنین وضعیتی است».
سه) «همهی این احزاب خود را دوست كارگران معرفی میكنند و كلمهی «كارگر» وردِ زبانشان است، اما در عمل در خدمت سرمایهداراناند. زیر قبای مخملی سبز و غیر سبزشان و لبخند مهربانشان خنجر پنهان كردهاند».
چهار) «بزرگترین درسی که ما كارگران باید آموخته و فراراه خویش قرار دهیم، همین «حفظ استقلال طبقاتی» است»[تأکید از من نیست].
پنج) «ارتباط، گفتمان و همکاری در سطح بینالمللی با دیگر تشکلهای کارگری نباید بهتضعیف استقلال تشکیلاتی و سیاسی یک تشکل مستقل کارگری و تقویت سیاستها و پراتیکهای بوروکراتیک و رفرمیستی که در بخش عمدهای از جهان حاکم است، بیانجامد».
شش) «یكی دیگر از بزرگترین خطرها در كمین جنبش كارگری، رسانههای بورژوایی، اعم از داخلی یا بینالمللی هستند. تمام بودجه و هزینههای این رسانهها توسط دولت های مختلف و سازمانهای اطّلاعاتی یا دولتهای پرقدرت از جمله آمریكا و انگلیس، فرانسه، آلمان و اسرائیل و دیگر سرمایهداران بزرگ تأمین میشود. اوّلین سؤال یك كارگر آگاه باید این باشد: چرا دولتها و سرمایهدارانی كه دستشان بهخون هزاران كارگر و مردم بیگناه، از زن و مرد و كودك و پیر آلوده است، هزینههای كلانی را صرف تأسیس شبكههای ماهوارهای و رادیویی میكنند؟ هدفشان چیست؟ چرا بهجای آنكه پولشان را مستقیماً سرمایهگذاری كنند و سودش را بهجیب بزنند، هزینههای بسیاری را صرفِ پخش برنامه برای مردم و كارگران میكنند؟ این رسانههای رادیویی و تلویزیونی ادّعا میكنند كه هدفشان فقط آگاه كردن مردم است. آیا واقعاً چنین است؟ آیا سرمایهداران و دولتهای جنایتكار حالا خیرخواه مردم شدهاند و میخواهند آنها را آگاه كنند؟ پاسخ، به نظر من منفی است. هدف این شبكهها درست برعكس است، جلوگیری از آگاه شدن كارگران، شستوشوی مغزی مردم و كارگران. در جریان انقلابهای مصر و تونس هیچكدام از این شبكهها اسمی از بزرگترین نیروی مخالف، یعنی كارگران نبردند».
هفت) «اگر در شب هدفمندی یارانهها با دكتر رئیسدانا مصاحبه كردند، بهاین دلیل بود كه اقتصاددانان نئولیبرال هیچ مشکلی با خصوصیسازی و آزادسازی قیمتها و سپردن سرنوشت فرودستان جامعه بهدستان نامرئی بازار، نداشته و تنها بهطریقهی اجرا و عامل اجرای آن اعتراض دارند».
هشت) «عدهای میگویند فعالیت كارگری نیازی بهبحث، نظریه و كار فكری ندارد؛ تنها چیزی كه لازم دارد چند نفر مرد میدان و اهل عمل است. این حرف درستی نیست؛ چنین حرفهایی مانعی بزرگ بر سر راه رشد طبقهی كارگر است. جنبش کارگری بدون تئوری، دانش و مباحثی که کمک کنند طبقه کارگر از نظام سرمایهداری، استثمار و بردگی مزدی برای همیشه عبور کند، در دراز مدت راه بهجایی نخواهد برد».
نه) «جهت خلاصی از سیستم و مناسبات سرمایهداری و قدرتگیری طبقه کارگر و کنترل اقتصاد و تولید و پیشبرد منافع عمومی و عدالت اجتماعی بهعنوان صاحبان اصلی جامعه، علاوه بر شهامت، پشتکار و ایستادگی، داشتنِ دانش و آگاهی کافی، امری حیاتی است. تنها یك طبقه، طبقهی كارگر میتواند از پس همهی این وظایف و نقشها برآید. طبقهی کارگر به عنوان یک طبقهی آگاه به منافع طبقاتیّ خود، باید به علم حقوق و اقتصاد و جامعهشناسی، به علوم سیاسی و تاریخ آگاه و مسلّط باشد. البته منظور من این نیست كه از فردا كارگران بروند كار و زندگیشان را ول كنند، كسب درآمد برای امرار معاش خود و خانوادهشان را فراموش كنند و فقط به مطالعهی همهی این علوم بپردازند.»
ده) «جنبش كارگری امروز بهشدت نیازمند نظریهپردازان و اندیشمندانی است كه دانش مبارزهی طبقاتی را با توجه بهنیاز روز تبیین کرده و آن را هرچه بیشتر بهجامعه عرضه کنند. روشنفكرانی كه از دل طبقه کارگر برخاسته باشند و از یك طرف دانشِ گسترده و عمیق داشته باشند و از طرف دیگر با مبارزات كارگری بیگانه نباشند؛ یعنی هیچ فرصتی را برای كمك بهافزایش سطح تشكلیابی و خودآگاهی كارگران از دست ندهند. طبقهی كارگر امروزه نیازمند مجلات و روزنامهها و كتابهایی است كه هم علمی، دقیق و كارگری باشند تا بتوانند جلوی علوم بورژوایی قد علم كنند؛ و هم حاوی نقد ریشهای مناسبات سرمایهداری باشند و بتوانند بهمهمترین مسائل پیشِ روی طبقهی كارگر پاسخ مشخص، درست و ریشهای دهند و عطش كارگران برای آگاهی را ارضا كنند».
یازده) «یک تشکل کارگری و فعالین آن، باید برآمده از بطن طبقه بوده و به حوزهای کارگری، چون کارخانهها، کارگران ساختمانی، تایپیستها، کارگران نانواییها و خیاطیها، خدمات عمومی، آموزشی و ... ربط داشته، تا واقعاً بهمتشکل شدن بخشی از طبقه یاری رساند و پیگیری و پیشبُرد منافع روزمرّه و نیز کلان و تاریخیِ کارگران را باعث شود. بهنام کارگران فعّالیت کردن و تنها این نام را یدک کشیدن و در واقع بهکارگران ربط نداشتن، دستِ آخر بهتفکر و فعالیت محفلی و یا به رویکردهای ضدِ کارگری رَه بُرده، نیروها را هدر داده، باعث کژبینی شده و در نهایت طبقه را به مسلخِ سرمایهداران میبرد. لذا یک تشکّل کارگری و فعّالین آن باید پیوسته این اصل را لحاظ کنند که با کارگران ارتباط مستقیم داشته و زندگی و نوع و سبک فعّالیت و راهبردهایشان را به آن گره زده باشند تا هم بیآموزند و هم بیآموزانند؛ تا بیشترین تأثیر را داشته و کمترین خطا را مرتکب شوند»[تأکید از من است].
دوازده) «در این میان برخی از چهرههای صادق و مبارزِ كارگری هم هستند كه بهخاطر شهامت، پیگیری و صداقتشان، مورد توجه كارگران و عموم مردم قرار گرفتهاند و رسانههای بورژوایی ناچار شدهاند علیرغم بیمیلی باطنی، برای حفظ ظاهر بیطرفی هم كه شده، این چهرهها را مورد توجّه قرار دهند و در رسانهها مطرح كنند. اكنون خطری كه فعّالین چهرهشدهی كارگری را تهدید میكند این است كه یا نامشان و اقداماتشان در خدمت سیاستهای این رسانهها قرار گیرد (كه قطعاً سیاست آنها بهنفع سرمایهداری است)، یا اینكه بهاین رسانهها اعتماد نابهجا كنند و یا در رابطه با مطرح و مشهور شدن خود دچار توهّم و عادات مخرّب گردند. بحث این نیست که نباید فعالین و «چهرههای» شناختهشدهی کارگری، مستقلاً اقدامی کنند و یا هیچ مصاحبهای انجام ندهند؛ ملاحظهی اصلی این است که بدون تکیِه کردن به و ارتباط ارگانیک و تنگاتنگ با طبقه کارگر و تشکلهای کارگری چنین کارهایی، دستآوردی برای طبقهی کارگر بههمراه نخواهند داشت».
سیزده) «كارگران كه میخواهند جامعهای نو و انسانی بسازند نه تنها لازم است طرح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یك جامعهی نو را به مردم ارایه دهند، بلكه باید خودشان در عمل الگویی اخلاقی برای جامعهی خود باشند. گاهی كارگران یا نیروهای مترقّی به اشتباه، فكر میكنند كه سیاسی بودن یعنی به كارگیری همین شیوههای غیر اخلاقی. اما چنین نیست؛ اینها عادتهای رفتاری فعّالین بورژوا و خردهبورژوا است و نفوذ این شیوهها در فعّالیتهای كارگری فسادآور است».
*****
سخن آخر
شاید چندان علمی نباشد؛ اما من هنوز هم امیدوارم که اسانلو (حتی در خارج از کشور) با فاصلهگیری از سیاستها و ستیزهگریهای جناحبندیهای سرمایه داخلی و بینالمللی دست از سندیکالیسم بورژوائیاش بردارد و بههمان رویکردهائی بازگردد که کارگری و درعینحال سندیکالیستی بود.
هرچه فکر میکنم، علت این امیدواری را پیدا نمیکنم. شاید ناشی از عِرق طبقاتی است و شاید هم بهخاطر احترام عمیقی باشد که برای منصور اسانلو قائل بودم. نمیدانم.
بههرحال، ما تمام آنچه را که در مورد رویکرد تازهی اسانلو گفتنی بود، اشارهوار گفتیم. بنابراین، با کنار گذاشتن اسانلو بهعنوان مهرهای که خودرا در مبارزات و تبادلات کارگری سوزانده است، شرح مشروح پارهای مسائل مطرح شده در این نوشته را بهطور جداگانه و بدون ارجاع بهاسانلو و طبعاً بهتدریج پیخواهیم گرفت. تا ببینیم زندگی چگونه رقم خواهد خورد.
پانوشت:
[1] بیانیه فوق که از جمله امضای مجید تمجیدی را هم داشت، بهاین شرح است:
تاریخ انتشار: ۲۹ بهمن ۱۳۹۰, ساعت ۱۱:۳۰ قبل از ظهر
تقدیر فعالان سیاسی و مدنی ایرانی از شورای ملی سوریه
جرس: جمعی از فعالان سیاسی و مدنی ایرانی از انتشار پیام محبتآمیز و امیدوارکننده شورای ملی سوریه تقدیر کردند.
متن این بیانیه که نسخه ای از آن در اختیار جرس قرار گرفته بشرح زیر است:
جناب آقای برهان غلیون و سایر اعضای شورای ملی سوریه
با سلام
پیام محبتآمیز و امیدوارکنندهی شما دوستان بار دیگر پیوند ناگسستنی همهی آزدایخواهان جهان را به نمایش گذاشت. بسیار خوشحالیم که مبارزان خردمند و شجاع سوریه با اشراف نسبت به جدایی کامل مردم ایران از حکومت جائر فعلی، خود را در کنار آزادیخواهان رنج دیدهی ایران میبینند. موجب سربلندی ما است که شما دوستان علیرغم تحمل رنجهای فراوان ناشی از وحشیگری بشار اسد و حمایت شرمآور جمهوری اسلامی از او، در سالگرد حبس رهبران نمادین جنبش سبز و درحالی که آرزوی آنها و همهی مردم ایران برای آزادی دو ملت تونس و مصر محقق شده است، با دوستان ایرانی خود اعلام همراهی نمودهاید. یقین داریم اعلام همراهی شما امید هموطنان ما برای رسیدن به فردایی که دو ملت سوریه و ایران رهایی از دیکتاتوری را جشن میگیرند، افزایش خواهد داد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه