rss feed

01 اسفند 1397 | بازدید: 3720

دو زمین [در امر مبارزه‌ی طبقاتی]

نوشته شده توسط جلال اعتماد‌زاده

ismaiel bakhshi 22همین‌ها هستند که از بین همه‌ی شعارهایی که کارگران سر می‌دهند، شعارهایی مثل «فلسطین، سوریه عامل بدبختیه» یا «دشمن ما همينجاست، دروغ میگن آمریکاست»[6] را دستچین می‌کنند تا در آتش دشمنی موهوم میان زحمتکشان منطقه بدمند، امریکا و شرکایش را که تا گردن در خون مردم منطقه و جهان فرو رفته‌اند تطهیر کنند و از اعتراضات کارگران قبایی برای سیاست‌های تجاوزکارانه‌ی آن‌ها بدوزند. و نیز تلاش می‌کنند...

 

توضیح سایت رفاقت کارگری:

منهای جنبه‌ی درستِ متدولوژیک مقاله (که روی عمدگی مبارزه‌ی کارگران و طبقه‌ی کارگر برعلیه صاحبان سرمایه و دولت، و نیز سرکوب‌گری ذاتی سرمایه در همه‌ی ابعاد متصورش تأکید دارد)، اما درستیِ تحلیل ارائه شده در این مقاله مشروط به‌همه‌جانبه بودنِ مختصات تصویر شده‌‌ در مقاله است که وقایع مورد بررسی برآن بستر شکل گرفته‌اند! این «اما»ی تااندازه‌ای گیج‌کننده به‌ای‌میلی برمی‌گردد که یکی از کاربران نسبتاً آشنا برای سایت رفاقت کارگری ارسال کرد. او براین باور بود که در جریان مبارزات مطالباتی اخیر کارگران هفت‌تپه (و تااندازه‌‌ای هم فولاد اهواز) علاوه‌بر توده‌ی کارگران، دو جریان دیگر نیز کنش و واکنش داشتند. یکی نیرویی که خودرا چپ و کمونیست می‌دانست و در این تلاش بود که با طرح «تشکل شورایی» مبارزه را مثلاً سراسری کند[!؟]؛ و دیگری نیروهای حزب‌الهی تحت راهبری اطلاعات سپاه که قصدشان بازبینی قوانین و مقررات خصوصی‌سازی به‌منظور سهم‌بری سپاه و ارگان‌های تحت کنترل رهبری بود که قوانین و مقررات موجود دست و پای آن‌ها می‌بندد. ظاهراً قوانین و سازمان خصوصی‌سازی کنونی به‌گونه‌ای است که سپاه و و ارگان‌های تحت کنترل رهبری را از خرید شرکت‌های دولتی منع می‌کند!؟

کاربری که میل مذکور در بالا را برای سایت فرستاد، براین باور است که سپاه و دیگر نیروهای سرکوب ـ‌برخلاف دفعات پیش‌ـ در مقابل اعتراض کارگران مدارا پیشه کردند تا مسئله در سطح مدیای به‌اصطلاح ملی طرح شود، جنبه‌ی عمومی پیدا کند و این امکان برای افراد و گروه‌های وابسته به‌سپاه فراهم شود تا طرح بازبینی قوانین و تجدیدسازمان «سازمان خصوصی‌سازی» را به‌نفع سپاه و ارگان‌های تحت کنترل رهبری پیش بکشند.

گرچه نامه ۲۶ نماینده مجلس به وزیر اقتصاد برای عزل پوری‌حسینی می‌تواند اشاره‌ای به‌درستی نسبی سناریوی بالا باشد؛ معهذا ما (به‌عنوان «سایت رفاقت کارگری») به‌دلیل دوری از عرصه‌ی شکل‌گیری وقایع و عدم دید محسوس و عینی از مختصاتی که وقایع را شکل داه‌اند، هیچ نظری در تأیید ویا تکذیب سناریوی مذکور نداریم؛ و تا دست‌یابی به‌فاکتورهای گویاتر، وضعیت تصویر شده در مقاله‌ی زیر را پذیرا هستیم.

این نکته نیز لازم به‌توضیح است‌که چون مقالات ارجاع شده در متن را نخوانده‌ایم، نظری هم در مورد آن‌ها نداریم.

*****

                                                                              دو زمین [در امر مبارزه‌ی طبقاتی]

                                                    پیرامون نامه‌ی اسماعیل بخشی درباره‌ی شکنجه و واکنش‌ها به آن

«شک دارم به ترانه‌ای که زندانی و زندانبان همزبان زمزمه می‌کنند»[1].

سرودهایی هست که تنها کارگران می‌توانند همزبان بخوانند، مانند این:

«برخیز ای داغ لعنت خورده دنیای فقر و بندگی

جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی

باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند

وآنگه نوین جهانی سازیم هیچ بودگان هرچیز گردند...»

این ترانه با مضمون و تاریخ خود نشان می‌دهد که ترانه‌ی طبقه‌ی کارگر است و با کلمات میان پرولتاریا و بورژوازی مرز می‌کشد.

ترانه‌هایی هم هست که بورژوازی اگر لازم باشد با کمال میل در کنار کارگران زمزمه‌شان می‌کند. مانند این یکی:

همراه شو عزیز

همراه شو عزیز

کین درد مشترک

هرگز جدا جدا

درمان نمی‌شود...

این یکی بالعکس هم با کلمات و هم با تاریخش تلاش می‌کند تا صف این دو طبقه را با هم مخلوط کند، به ظاهر همه را با هم همراه کند و در کنار هم بنشاند و البته روشن است که در عصر حکمرانی سرمایه، همراهی کارگر و سرمایه‌دار به معنی تبعیت کارگر از سرمایه‌دار است.

به همین ترتیب شعارهایی وجود دارد که خطِ میان طبقه‌ی کارگر و بورژوازی و جدال آشتی‌ناپذیر میان این دو را پررنگ می‌کند و نیز شعارهایی که بر این خط خاک می‌پاشد و تعارض‌های جعلی و انحرافی را عمده می‌کند.

در کنار بسیاری چیزهای دیگر، خواسته‌ها و اعتراض‌ها را هم به همین ترتیب می‌توان دسته‌بندی کرد: بعضی خواست‌ها مرز میان طبقه‌ی کارگر و بورژوازی را پررنگ‌تر و صف مستقل طبقه‌ی کارگر را تقویت می‌کنند و در مقابل بعضی خواست‌ها نیز هستند که صف متحد و مستقل کارگران را در هم می‌ریزند و کارگران را به دنباله‌روی از خواست‌های این جناح و آن جناح بورژوازی می‌کشانند.

این دوگانه که در پدیده‌های مختلف خود را نشان می‌دهد بازتاب همان نبرد آشتی‌ناپذیری است که میان کار و سرمایه جریان دارد. از سویی فراز و فرود تلاش‌های طبقه‌ی کارگر برای ساختن صف مستقل خود در جریان است و از سوی دیگر تلاش مداوم نظم سرمایه‌داری برای سرکوب کردن و به انحراف کشیدن این تلاش‌ها.

در روزهایی که گذشت، رسانه‌های حرفه‌ای و ژورنالیست‌های اتوکشیده (در العربیه و ایران اینترنشنال، بی‌بی‌سی و صدای امریکا و...)، مترسک‌های سیاسی بورژوازی در این‌ور و آن‌ور آب، علی مطهری، سلطنت‌طلب‌ها،‌ اصلاح‌طلب‌ها، براندازهای مصمم و آشتی‌ناپذیر، «چپ‌«‌های مُدِ‌روز و مردمی ‌ـ‌همه و همه‌ـ پس از انتشار نامه‌ی اسماعیل بخشی درباره‌ی شکنجه در مدت بازداشت به تب و تاب افتادند و نطق‌شان باز شد، ابراز نگرانی کردند و «یکصدا علیه شکنجه» وارد میدان شدند. آن‌ها اگر چه همه‌ی شعر را بلد نیستند و ناچارند گاهی صرفاً لب بزنند و گاهی هم سکوت کنند، اما درباره‌ی «حق شهروندی»، «شکنجه»، «نقض حقوق بشر»، «آزادی بیان‌« و از این دست موارد چند بیتی بلدند که به وقت خود با صدای بلند می‌خوانند.

هر کس که خود را در جبهه‌ی کارگران ببیند و جریان اعتراضات و اعتصاب اخیر در هفت‌تپه و فولاد اهواز و مجادلات و مباحثات درباره‌ی آن از مجلس تا رسانه‌های داخلی و خارجی را دنبال کرده باشد می‌تواند تصدیق کند که این توجه و همدلی ناگهانی برخلاف رویه‌ی روزهای اعتصاب است. واضح است که کارگزاران بورژوازی و سخنگویان امپریالیسم نه امروز و نه هرگز در مبارزه‌ی میان کار و سرمایه در جبهه‌ی کارگران نمی‌ایستند. رویکرد آن‌ها تغییر نکرده، بلکه موضوع بحث عوض شده است. اگر تا پیش از این بحث بر سر خصوصی‌سازی و مالکیت کارخانه، حق کارگران برای تأسیس تشکل مستقل، حقوق معوقه چند ماهه و وخامت عمومی وضعیت معیشتی کارگران بود، حالا بحث از قانون اساسی، حقوق بشر، حق شهروندی، کنوانسیون‌های منع شکنجه و این قبیل چیزهاست. در این بحث جدید آن‌ها تا دلتان بخواهد حرف دارند. در این زمین آن‌ها میزبان هستند، فرصت را از دست نمی‌دهند و از امتیاز میزبانی خود به خوبی استفاده می‌کنند.

اساساً چنین اتحاد فراگیری در جبهه‌ی بورژوازی تنها در مقابل صف طبقه‌ی کارگر می‌تواند شکل بگیرد. بله، بوق‌های تبلیغاتی امپریالیسم در این ماجرا از یک کارگر حمایت می‌کنند و کارگزاران دولتی بورژوازی از «رسیدگی» به شکایت یک کارگر (طبیعتاً در چارچوب رویه‌های معمول حقوقی) استقبال می‌کنند، تا مبارزه‌ی هزاران کارگر برای خواسته‌ای طبقاتی را استحاله کنند. مبارزه‌ی اقتصادی کارگران هفت‌تپه و فولاد از گلوی آن‌ها پایین نمی‌رود، اما شکایت یک «شهروند» از بدرفتاری یا شکنجه را می‌توانند به راحتی هضم کنند.

برای آن‌ها تمام تاریخ صد ساله‌ی اخیر (و با تاکید بیشتر چهل سال اخیر) تاریخ مبارزه‌ی استبداد و دموکراسی است. هر جنگ و جدلی که در این قالب جا بگیرد از نظر آن‌ها تعیین‌کننده و اساسی است -نمونه‌ی عالی چنین جدالی همان اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ است که جنبش سبز نام گرفته- و هر مبارزه‌ای که در این قالب جا نگیرد باید به قواره‌ی آن بُرش بخورد.

تاریخ چهل‌ساله‌ی اخیر ایران برای آن‌ها زنجیره‌ای از حوادث و وقایع بزرگ و کوچکی است که همه در این چارچوب می‌گنجند، از استعفای دولت بازرگان تا حذف منتظری، از ریاست جمهوری رفسنجانی تا دوم خرداد ۷۶، از آن‌جا تا انتخابات ۸۴ و سپس اعتراض به نتایج انتخابات ۸۸ و تا امروز. روشن است که هر جناح و گرایشی از نیروهای سیاسی بورژوازی روایتِ خود را از این وقایع دارد، اما همه‌ی آن‌ها بر سرِ نظم و توالی این زنجیره توافق دارند.

وقایعی مانند کشتار کارگران معدن مس خاتون‌آباد در سال ۸۲ یا سرکوب اعتصاب سندیکای شرکت واحد در سال ۸۴ و هزاران اعتراض و اعتصاب طبقه‌ی کارگر در این زنجیره‌ی حوادث جایی ندارد، چرا که هر اعتصاب کارگری مستقیم یا غیرمستقیم به آن تضاد ریشه‌ای، به مبارزه‌ی کار علیه سرمایه اشاره می‌کند و نظم ساختگی این زنجیره را بر هم می‌زند. در نتیجه اعتراضات کارگران تنها به شکلی و تا جایی منعکس می‌شود که بتوان آن را به شکلی قابل قبول به این رشته‌ وقایع الصاق کرد و آن را به عنوان اهرمی علیه بورژوازی رقیب به کار برد.

پس از انتشار نامه‌ی اسماعیل بخشی، سیل رنجنامه‌نویسی و خاطره‌گویی از شکنجه از چپ و راست روان شد تا مبارزه و اعتصاب کارگران و سرکوب آن به مسئله‌ی شکنجه‌ فروکاسته شود. صدها نفر روی صحنه حاضر شدند[2] تا هر کدام به سهم خود یادآوری کنند که این «برخوردها تازگی ندارد» و این مورد هم ادامه‌ی همان روندهای قبلی است، که نهایتاً یعنی مسئله‌ی هفت‌تپه و فولاد همان مسئله‌ی تیرماه 78 و جنبش سبز و ... است. محضِ آزمونی ساده، می‌توانیم وقت یکی از این داغ‌دیدگان شکنجه را بگیریم و از او بپرسیم که نظرش درباره‌ی اعتراضات و مطالبات جاری کارگران هفت‌تپه و فولاد و ... چیست، آیا اصلاً نظری دارد؟ ‌و اگر دارد، چیزی متفاوت از همان داستان‌های تکراری در مورد خصولتی‌سازی و فساد و ناکارآمدی است یا خیر.

به لطف این کمپین مبارزه با شکنجه، از این پس هفت‌تپه در خاطره‌ی این رسانه‌ها و مخاطبانش نه با اعتراض به حقوق معوقه و خصوصی‌سازی، بلکه با شکنجه و نقضِ حق شهروندی و نقضِ حقوق بشر ثبت خواهد شد و این خاطره در آن زنجیره‌ی دروغین تقابل استبداد و دموکراسی به آسانی جا می‌گیرد. مبادا که در ذهن طبقه‌ی کارگر نیز چنین ثبت شود.

به خاطر داریم که همین چند وقت پیش وقتی اعتصاب هفت‌تپه در اعتراض به خصوصی‌سازی در جریان بود، رسانه‌ها و کارشناسان کل طبقه‌ی حاکم (از فارس‌نیوز تا بی‌بی‌سی و صدای امریکا) چگونه مجبور شدند بدون پرده‌پوشی موضع طبقاتی خود را در قبال خواسته‌ی لغو خصوصی‌سازی شرکت اعلام کنند.

خبرنگار «ضدسرمایه‌داری» فارس‌نیوز نوشت: «دور برگردان مالکیت یعنی چی؟ چرا باید آنچه یکبار مالکیتش تغییر کرده است، مجدد دولتی شود؟ منطق این درخواست چیست که به تجمعات رسیده است؟ برداشت اولیه این بود که نسبت به فرآیند واگذاری شرکت اعتراضاتی وجود دارد. استدلال معترضین چیست؟ یکم. خریداران کم سن و سال بودند. دوم. واگذاری بدون هماهنگی با مسولان محلی بوده و امام جمعه و نماینده شهر مخالفت داشتند. سوم اینکه خریدار شرکت نالایق و ناکارامد است. یا... نیاز به توضیح نیست که هیچ کدام از استدلال ها، اعتبار لازم را برای فسخ یک معامله ندارد. حتا ناکارآمدی خریدار با فرض صحت، دلیلی برای بازگشت به دولت نیست.»[3].

و یک کارشناس «مسائل سیاسی» در بی‌بی‌سی فارسی گفت: «خصوصی‌سازی را به صورت کلی نمی‌شود شکست‌خورده تلقی کرد. این یک تجربه‌ی خاص است... این پروسه و فرایند [خصوصی‌سازی] ایرادهای متعددی داشته و به اصطلاح این تجربه‌ی خاص‌ را منتها نمی‌شود به اصل خصوصی‌سازی تعمیم داد. به هر حال این شرکت موقعی که دولتی بود هم بحران داشت... افراد نالایقی شرکت را در دست گرفته‌اند... ناکارآمدی دولت... خصوصی‌سازی در مسیر درستی انجام نشده... خودمونی‌سازی... خصولتی... ولی راهکارش باز این نیست که این‌ها در دست دولت باشند. دولت نشان داده که هم در ایران و هم در تجارب جهانی کارفرمای خوبی نیست و تاجر خوبی هم نیست...»[4].

قریب به سی سال درباره‌ی رونق و رفاهی که اقتصاد آزاد و خصوصی‌سازی یا «واگذاری امور به مردم» در پی می‌آورد گفتند و نوشتند. سرمایه‌دار را تحت نام «کارآفرین» و «تولید‌کننده» تقدیس کردند و به کارگران وعده دادند که اگر آزاد‌سازی اقتصاد یا همان «واگذاری امور به مردم» خوب پیش برود، معیشت و رفاه آن‌ها هم تأمین خواهد شد.

حالا این آموزه که به مدت سی سال بر پرچم بورژوازی (از سلطنت‌طلب تا اصولگرا) حک شده بود، زیر سؤال می‌رفت. عواقب فاجعه‌بار این نسخه‌ی شفا‌بخش بر معیشت و زندگی کارگران، به واسطه‌ی مبارزه و اعتصاب پیگیرانه‌ی آن‌ها، در مقابل چشم همگان قرار گرفته بود و این زنگ خطر ورشکستگی سیاسی بورژوازی را به صدا درمی‌آورد. به هر دری زدند، از دروغ «خصولتی سازی» تا نقش فساد و ناکارآمدی و تحریم‌ها آویزان شدند تا این فریب را باورپذیر کنند که مشکل در سیاست‌ها و عملکردهای این دولت و آن دولت است و نه در بنیادهای نظم سرمایه‌داری و باز وعده دادند که اگر چنین و چنان بشود کارها رو به راه خواهد شد.

آنچه در صحنه‌ی اعتصاب هفت‌تپه گذشت چکیده‌ی چرخه‌ی بی‌پایان استثمار و سرکوب طبقه‌ی کارگر در جامعه‌ی بورژوایی است. در این صحنه دو نقش در کارند: کارگر و سرمایه‌دار. و نبرد میان این دو نقش همان نبرد راستینی است که سرگذشت و سرنوشت بشر را رقم زده و خواهد زد. مادامی که نبرد کارگران در این صحنه در جریان است، آن‌ها در زمین خودی و علیه دشمن واقعی‌شان می‌جنگند. در این زمین است که طبقه‌ی کارگر می‌تواند با ابزار و سلاح مختص به خود بجنگد. تنها در این زمین است که افشای فریب‌های سرمایه‌داری و عقب راندن آن به موضع تدافعی امکان‌پذیر است[5]. تنها در مبارزه‌ی میان کار و سرمایه است که میراث، تاریخ، ادبیات، سنت و تجربیات جهانی مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر به یاری‌اش می‌آید.

به همین سبب است که در حین مبارزه‌ای مانند اعتصاب هفت‌تپه، دست و زبان تبلیغاتچی‌های بورژوازی بسته است. درباره‌ی اصل موضوع یعنی مطالبات مختلف کارگران از حقوق معوقه تا مسئله‌ی مالکیت کارخانه و نحوه‌ی اداره‌ی تولید سکوت می‌کنند و در عوض تلاش می‌کنند تا کارگران را به زمین دیگری بکشانند، زمین مبارزه‌ای که برای کارگران بیگانه است.

با جعل مفهوم خصولتی‌سازی و برجسته کردن نقش فساد تلاش می‌کنند تا نیروی کارگران رزمنده را علیه بورژوازی رقیب به کار بگیرند و نقد ریشه‌ای طبقه‌ی کارگر به مناسبات سرمایه‌داری را منحرف کنند. حال آنکه خصوصی یا دولتی، بی‌فساد یا با فساد استثمار پابرجاست و در این دعوا زندگی و هستی کارگران اگر متشکل و هوشیار نباشند بازیچه‌ی دست جناح‌های بورژوازی خواهد شد.

همین‌ها هستند که از بین همه‌ی شعارهایی که کارگران سر می‌دهند، شعارهایی مثل «فلسطین، سوریه عامل بدبختیه» یا «دشمن ما همينجاست، دروغ میگن آمریکاست»[6] را دستچین می‌کنند تا در آتش دشمنی موهوم میان زحمتکشان منطقه بدمند، امریکا و شرکایش را که تا گردن در خون مردم منطقه و جهان فرو رفته‌اند تطهیر کنند و از اعتراضات کارگران قبایی برای سیاست‌های تجاوزکارانه‌ی آن‌ها بدوزند. و نیز تلاش می‌کنند اعتراضات و اعتصابات کارگران را به هر نحوی با سرنگونی‌طلبی چپ و راست پیوند بزنند تا پروژه‌ی فشار حداکثری بر حکومت ایران را به نیروی طبقه‌ی کارگر به پیش ببرند، در حالی که در امروز و فردای خاورمیانه، هیچ سیاست پرولتری بدون همبستگی طبقه‌ی کارگر همه‌ی کشورها و بدون ایستادگی در مقابل مداخلات امپریالیستی امکان‌پذیر نیست. هر نوع اعلام حضور سیاست پرولتری به طور قطع با تهاجمی به مراتب شدید‌تر و وحشیانه‌تر از آنچه امروز از سوی امپریالیسم در جریان است مواجه خواهد بود و در مقابل چاره‌ای جز دفاع از خود نخواهد داشت[7]، به ونزوئلا نگاه کنید.

در این فقره‌ی آخر (عادی‌سازی دخالت امپریالیستی درون جنبش طبقه‌ی کارگر) چپِ سرنگونی‌طلب به طرز جالب توجهی مشغول جهد و جهاد است، مقدمه‌ای برای یک جهاد واقعی همانند آنچه هیلاری کلینتون و شرکا در سوریه ترتیب دادند. نحوه‌ی مواجهه‌ی چپ با اعتصاب‌های هفت‌تپه و فولاد و پیامدهای آن خود می‌تواند موضوع بحث و نوشته‌ای دیگر باشد، اما مسئولیت سیاسی ایجاب می‌کند که هر چند مختصر به آن بپردازیم.

رسوخ ایده‌ی جامعه‌ی مدنی به درون چپ و وسوسه‌ی جایگزینی مبارزه‌ی طبقاتی با مبارزه‌ی مدنی، میراثِ دورانِ افول سوسیالیسم در انتهای قرن بیستم است. بخش عمده‌ی چپ این تناقض را تصریحاً یا تلویحاً به سود جامعه‌ی مدنی حل و فصل و صندلی‌های جناح چپ بورژوازی را برای خود رزرو کرده است. از «حزب چپ»ی که خیال دارد نماینده‌ سوسیال‌دموکراسی در جمهوریِ سکولارِ ایرانِ آینده باشد تا به اصطلاح کمونیسمی که برایش مبارزه با مذهب از مبارزه‌ی طبقاتی اهمیت بسیار بیشتری دارد و الغای استثمار حتی جزء 10 اقدام فوری انقلابیش هم نیست[8]، در جبهه‌ی بزرگ اپوزیسیونِ چپِ بورژوایی جای می‌گیرند: چپی که قواعد و ضوابط سیاست بورژوایی را پذیرفته، کارگزارِ استراتژی‌های گوناگون اپوزیسیون بورژوایی و دنباله‌روی هر تحرکی است که راه به استحاله یا سرنگونی جمهوری اسلامی می‌برد.

بخش کوچکتری از چپ اما به واسطه‌ی مرزبندی (هر چند مبهم و نامتعین) با ایده‌ی سرنگونی‌طلبی و آگاهی از خطراتِ مداخلاتِ امپریالیستی برای امر مبارزه‌ی طبقاتی هنوز به چنین انحطاطی درنغلتیده است. حل تناقضِ پیش‌گفته به نفعِ گرایش به کمونیسم پرولتریِ درونِ این بخش از چپ می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای آن رقم بزند و این امری مربوط به آینده و وابسته به تحولات عینی پیش روست.

خلاصه آن که این رسانه‌ها و سخنگویان بورژوازی تلاش می‌کنند تا طبقه‌ی کارگر را از زمین مبارزه‌ی طبقاتی به زمین مبارزه‌ی مدنی بکشانند، زمینی که از آن بورژوازی است و قواعد مبارزه در آن را او تعیین می‌کند. در این زمین خطر تفرقه و چنددستگی هر لحظه صف کارگران را تهدید می‌کند. سلاح‌ها و سنت و تجربیات طبقه‌ی کارگر در این‌جا یا کارکردی ندارند و یا علیه خود او به کار می‌روند. در این صحنه، کارگران نه در نقش یک طبقه، یک جمع با منافع مادی مشترک، که در نقش شهروندان منفرد وارد می‌شوند.

نامه‌ی اسماعیل بخشی درباره‌ی شکنجه در مدت بازداشت خروج از زمین مبارزه‌ی طبقاتی و وارد شدن در باتلاق مبارزه‌ی مدنی است. بخشی در نامه‌اش در مقام یک شهروند و بابت نقض حقوق شهروندی و زیر پا گذاشتن حقوق بشر، اخلاق و انسانیت شکایت می‌کند. در نامه‌ی او اشاره‌ای به رنج روزمره‌ای که در زندگی کارگران جریان دارد، به مبارزه‌ی سرسختانه‌ی آن‌ها و به توطئه‌ی جاری برای علم کردن شورای اسلامی کار نشده است. نامه‌ی بخشی می‌تواند امضای هر کسی را که مدتی بازداشت شده و تحت بازجویی قرار گرفته پای خود داشته باشد و به همین علت می‌توان گفت که از جانب یک شهروند و نه یک رهبر کارگری نوشته شده است. این نامه از جنس آن سرودهایی نیست که تنها کارگران می‌توانند بخوانند و به همین علت هم همه‌ی آن‌ها که نام بردیم از آن استقبال کرده‌اند. درباره‌ی محتوای نامه به چند نکته می‌توان اشاره کرد:

۱ـ شکنجه در مدت بازداشت یکی از شکل‌های سرکوب طبقه‌ی کارگر توسط بورژوازی است. این سرکوب در سطوح و حیطه‌های مختلف جامعه‌ی بورژوایی به اشکال گوناگون در جریان است و بنیادی‌ترین شکل خود را در اجبار کارگر به فروش نیروی کار خود می‌یابد. کارگری که نیروی کار خود را نفروشد محکوم به رنج و گرسنگی است و کارگری که نیروی کار خود را می‌فروشد شاید از گرسنگی رها شود اما رنجِ فرساینده‌ی زندگی هر روز با او خواهد بود.

۲ـ سرکوب طبقه‌ی کارگر مانند هر امر دیگری که به رابطه‌ی کار و سرمایه‌ مرتبط است الزاماً خصلتی طبقاتی دارد. بازداشت، شکنجه، اخراج و حبس کارگران هر چند با همان لوازم و ابزار مادی و حقوقی انجام می‌شود که برای سرکوب دیگر محکومان به کار می‌رود، اما واجد ضرورتی بنیادی و حیاتی برای نظم سرمایه‌داری است. یک دولت بورژوایی شاید بتواند روزی سرکوب این یا آن گروه هویت‌طلب یا اقلیت را کنار بگذارد اما هرگز نمی‌تواند از سرکوب مبارزه‌ی طبقاتی دست بکشد،چرا که مبارزه‌ی کارگران بنیادِ نظم طبقاتی را تهدید می‌کند. پس تا مناسبات طبقاتی برقرار است سرکوب طبقاتی نیز در کار خواهد بود.

۳ـ اما پذیرش این امر که سرکوب طبقه‌ی کارگر ریشه در استثمار دارد ابداً به این معنی نیست که مبارزه با شکل‌های مختلف سرکوب طبقه‌ی کارگر (از جمله شکنجه) غیرضروری و زائد است. به عکس، طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند مبارزه‌ با استثمار را به پیش بَرَد بدون این که همزمان با سرکوب و اقدامات پلیسی بورژوازی مقابله کند. روحیه‌ی تسلیم و رضا با مبارزه‌ی مرگ و زندگی‌ای که طبقه‌ی کارگر درگیر آن است نسبتی ندارد، اما خود این مبارزه علیه سرکوب باید در پیوند با مبارزه‌ی طبقاتی و به شیوه‌ای طبقاتی پی گرفته شود. به شیوه‌ای پی گرفته شود که در صف این مبارزه برای عناصر سیاسی و تبلیغاتی بورژوایی و امپریالیستی که هیچ نسبتی با منافع طبقه‌ی کارگر ندارند جا باز نکند، با آن سطحی از رادیکالیسم پرولتری که بورژوازی را ناچار کند در مقام طبقه‌ی حاکم از بنیان‌های نظام اجتماعی موجود دفاع کند و به او فرصت ندهد تا در مقام مصلح یا منتقد یا دادخواه، راهبر یا هدایت‌گر اعتراضات کارگران شود.

لُبّ مطلب این است که بورژوازی برای حفظ و حراست از سلطه‌ی طبقاتی خود می‌بایست همواره اصل وجود مناسبات طبقاتی را انکار کند. بورژوازی تلاش می‌کند تا در چشم کارگران نه به عنوان طبقه‌ی حاکم، که به عنوان نماینده‌ی مصالح و منافع عمومی کلّ جامعه جلوه کند. در مقابل طبقه‌ی کارگر می‌تواند و می‌بایست در هر تقابلی بر موضعی پافشاری کند که این فریب را افشا می‌کند و بورژوازی را به موضع حاکم و مدافع کلیت مناسبات موجود برگرداند.

***

آن دو نقل قول از فارس‌نیوز و بی‌بی‌سی را در ذهن بیاوریم. دو سخنگو از دو جناح رقیب بورژوازی در مواجهه با خواستِ کارگران هفت‌تپه به پایه‌های مادی مشترک خود برمی‌گردند و از دور دست دوستی می‌دهند. برای هر دوی آن‌ها «خصوصی‌سازی» سیاستی اساساً صحیح و برگشت‌ناپذیر است. در نتیجه، اگر از تعارفات دمکراتیک صرفنظر کنیم، مخالفت با خصوصی‌سازی باید با انواع ابزارها سرکوب شود: سرکوب سیاسی-تبلیغاتی و سرکوب پلیسی[9]. پس باید از خود بپرسیم چگونه ممکن است که یکی از این جناح‌ها به سرکوبی که خود تجویز کرده معترض شود و به دادخواهی کارگران برخیزد؟ فریب همین‌جا نهفته است.

بدون نشان دادن رابطه‌ی میان خصوصی‌سازی، حقوق معوقه و بی‌تشکلی کارگران هفت‌تپه با سرکوب پلیسی آن‌ها، اعتراض به شکنجه از مضمون پرولتری خالی می‌شود. چنین اعتراضی در حکم پاره‌سنگی است در دست یک جناح بورژوازی که در میانه‌ی دعوا آن را به سمت جناح دیگر پرتاب می‌کند. اکنون تا حدی روشن می‌شود که جای خالی رنج و مبارزه‌ی جمعی کارگران هفت‌تپه در نامه‌ی اسماعیل بخشی، چگونه آن نامه را به بازیچه‌ی دستِ بورژوازی اصلاح‌طلب و برانداز بدل می‌کند[10].

مبارزه‌ی پرولتری با شکنجه و سرکوب دقیقاً باید از همین فریب پرده بردارد و نمایندگان هزار رنگ بورژوازی را مجبور کند تا درباره‌ی سرکوب پلیسی کارگران با همان صراحتی سخن بگویند که از خصوصی‌سازی، سرکوب معیشتی و استثمار روز‌افزون کارگران به نام توسعه و رونق اقتصادی دفاع می‌کنند. مبارزه‌ی پرولتری با شکنجه تنها با اشاره به تمام ابعاد سرکوبی که بورژوازی بر علیه پرولتاریا اعمال می‌کند امکان‌پذیر خواهد شد.

کارل مارکس، آموزگار پرولتاریا، درباره‌ی تفاوت انقلاب‌های بورژوایی و پرولتری نوشت:

«انقلاب‌های بورژوایی ... با سرعت تمام از یک کامیابی به کامیابی دیگر می‌رسند... اما این همه دوامی ندارد و طولی نمی‌کشد که این شور و شوق‌ها به نقطه‌ی اوج خود می‌رسد. و جامعه به دورانی طولانی از پشیمانی در حالتی فرو می‌رود که هنوز فرصت نیافته است کامیابی‌های دوره‌ی توفان و التهابش را با آرامش و سنجیدگی جذب و هضم کند.

انقلاب‌های پرولتری برعکس ... هماره در حال انتقاد از خویش‌اند، لحظه به لحظه از حرکت بازمی‌ایستند تا به چیزی که به نظر می‌رسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سر گیرند، به نخستین دودلی‌ها و ناتوانایی‌ها و ناکامی‌ها در نخستین کوشش‌های خویش بی‌رحمانه می‌خندند، رقیب را به زمین نمی‌زنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و به صورتی دهشتناک‌تر از پیش رویاروی‌شان قد علم کند...»[11].

بر همه‌ی کوشندگان طبقه‌ی کارگر واجب است که هر لحظه از حرکت بازایستند و به آنچه پیش از آن انجام داده‌اند دوباره بنگرند. انتقاد از خود جزئی از خود مبارزه‌ی انقلابی جنبش‌های پرولتری است، مبارزه‌ای ضروری برای استحکام صف مستقل طبقه‌ی کارگر و تصفیه‌ی جنبش آن از همه‌ی خصلت‌ها و گرایش‌های ضدپرولتری و بورژوایی.

بهمن 97

پانوشت‌ها:

[1] از حسین پناهی

[2] در یکی از مضحک‌ترین نمونه‌ها، یکی از معترضین به حجاب اجباری ۶ دقیقه از وقت آنتن «گران‌قیمت» بی‌بی‌سی فارسی را گرفت تا از «شکنجه‌ی روانی» بعد از بازداشتش بگوید که شامل ضبط گواهی‌نامه‌ی رانندگی و تجدید دادگاه طلاق او بود.

[3] http://fna.ir/bpp52c ­ غلط‌های نوشتاری نقل قول همگی مربوط به منبع است.

[4]http://www.bbc.com/persian/tv-and-radio-46257905

[5] می‌گویم «امکان‌پذیر» چرا که حتی در این زمین نیز پیروزی طبقه‌ی کارگر تضمین شده نیست و اتخاذ استراتژی و تاکتیک اشتباه می‌تواند مبارزه را به انحراف و شکست بکشاند. درباره‌ی استراتژی‌ و تاکتیک‌های جنبش کارگری این نوشته خواندنی‌است: «مبارزات کارگران: استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها»، خسرو خاکبین.

[6] سخنگوی وزارت خارجه‌ی امریکا در واکنش به اعتراضات کارگران هفت‌تپه در یک توییت نوشته بود: «در دموکراسی‌های واقعی کارگرانی را که برای حقوق و دستمزد خود به اعتراضات مسالمت آمیز دست می‌زنند دستگیر نمی‌کنند». او البته نگفت که آیا چنین دموکراسی واقعی‌ای هرگز هیچ‌کجای جهان وجود داشته یا خیر، اما ما می‌دانیم که دولت‌ها نه به دو دسته‌ی «دموکراسی‌های واقعی» و «دموکراسی‌های دروغین» که به دو دسته‌ی «دیکتاتوری‌های بورژوایی» و «دیکتاتوری‌های پرولتری» تقسیم می‌شوند. در خود ایالات متحده اعتصاب در بعضی از بخش‌های عمومی از جمله در مدارس دولتی غیرقانونی است. همین‌طور هر گونه اعتصاب که مورد تأیید و حمایت یک اتحادیه نباشد غیرقانونی است و اعتصاب‌های غیرقانونی در مواردی به اخراج اعتصاب‌کنندگان منجر شده است و این موارد مربوط به سال‌های بعد از ۱۹۷۰ است. پیش از آن تاریخ هم ایالات متحده مانند هر جای دیگری از جهان صحنه‌ی‌های خونینی از سرکوب اعتصاب‌کنندگان توسطبورژوازی را شاهد بوده است. معروف‌ترین این سرکوب‌ها، کشتار «هی‌مارکت» در ماه می سال ۱۸۸۶ و در جریان اعتصاب کارگران در شهر شیکاگوست. اول ماه می به یاد این روز خونین به عنوان روز جهانی کارگر انتخاب شد.

[7] حزب کمونیست کارگری (که نه کمونیست است و نه کارگری) در خرداد 93 برنامه‌ای تحت عنوان «وقتی قدرت دست ما باشد» منتشر کرده. «حککا» در این برنامه اقداماتی را شرح می‌دهد که این حزب در صورتی که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی قدرت در دستش باشد انجام خواهد داد. بند یازدهم این برنامه نوید می‌دهد که:«تاسیسات اتمی را برمیچینیم و سلاح های کشتار جمعی را نابود میکنیم. رابطه با دنیای غرب را گسترش میدهیم ...». جلوتر (در بندهای 14 و 16) معلوم می‌شود که حککا می‌خواهد استثمار را هم ممنوع کند و «شوراهای مردم» را تشکیل بدهد. از این بگذریم که حککا کدام سلاح کشتار جمعی را در ایران کشف کرده که بازرسان و آژانس‌های بین‌المللی هنوز نتوانسته‌اند کشف کنند. برچیدن تأسیسات اتمی هم افتخاری ندارد و این بر پیشانی دولت اعتدال حک شده است. از تعریف کژ و کوژ سرمایه‌داری و «شوراهای مردم» هم که بگذریم، اصلِ مسئله اینجاست که حککا وعده‌ی یک کشور شوراها را می‌دهد که با غرب روابط گسترده‌ای دارد. پس حککا درست پیش از آن که «کوبانی» این‌قدر گُل کند همان ایده‌ها را در سر داشته. افسوس که شناگران ماهر همیشه آبی پیدا نمی‌کنند.

[8] رجوع کنید به «وقتی قدرت دست ما باشد». می‌توان انتظار داشت که وقتی سیاهه‌ی خواسته‌های جنبش‌هایِ مدنیِ رنگ و وارنگ مقداری بلندتر شود، بند مربوط به الغای استثمار و سایر موارد مزاحم دیگر بدون سر‌و‌صدا از انتهای برنامه بیرون گذاشته شوند. تا آن زمانْ هم بورژوازی می‌تواند آسوده‌خاطر باشد که حککا تا کار مذهب را یکسره نکند به سراغ الغای استثمار نخواهد آمد.

[9] این مسئله که خودِ خواسته‌ی لغو خصوصی‌سازی شرکت یا اداره‌ی شورایی آن در لحظه‌ی کنونی به پیشبرد مبارزه‌ی طبقاتی کمک می‌کند یا خیر، موضوع بحثی دیگر است. به اعتقاد من در اینباره ملاحظات چند‌وجهیِ نویسنده‌ی مقاله‌ی «مبارزات کارگران: استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها» روشنگر است. همچنین بدیلی که وی در مقابل اداره‌ی شورایی طرح می‌کند یعنی سندیکای مستقل، با الزامات و محدودیت‌های کنونی مبارزه‌ی طبقاتی متناسب است. ناگفته پیداست که پاسخ آن دو سخنگوی بورژوازی در قبال خواستی چون تأسیس سندیکای مستقل کارگری هم چیزی جز سرکوب نخواهد بود، تاریخِ همه‌ی دولت‌های‌ بورژوازی ایران گواهی می‌دهد.

[10] حتی یک سرکوب خونبار با خصلتی کاملاً سیاسی مانند اعدام‌های تابستان و پاییز 67 نیز می‌تواند با جدا شدن از زمینه‌ی تاریخی و سیاسی خود به دستمایه‌ی چنین بازی کثیفی بدل شود. نمایشِ پر سر‌و‌صدا و شرم‌آوری که «ایران تریبونال» نام گرفت شاهد این مدعاست.

[11] کارل مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ص 17

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top