rss feed

03 آذر 1393 | بازدید: 6275

مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف به‌گراکوس[1]

نوشته شده توسط عباس فرد

برابری حقیقی هدف نهائی هنر اجتماعی است: کندورسه

درباره‌ی چگونگی ادراک مانیفست بابوف

گرچه فهم نظری مانیفست برابریبابوف گراکوس)همانند هرمنشور یا مانیفست دیگری‌‌(، با تکیه به‌طیف معنائی کلمات و بافتِ متنْ امکان‌پذیر است؛ اما دریافت عملی و به‌ویژه ادراک کاربردی آن ـ‌درست مثل مانیفست حزب کمونیست‌ـ مشروط به‌امری فراتر از آن چیزهائی است‌که مجموعاً فهم نظری را متحقق می‌سازند. آن‌چه در رابطه‌ با دریافت عملیِ هراثرِ مکتوب و ماندگاری تعیین‌کننده است، به‌جز «مفهوم» و «متن»، شناخت آن شرایط، مناسبات و رویدادهائی است‌که به‌شکل‌گیری آن اثر راهبر گردیده و امکان بازتولید تاریخیِ آن را فراهم نیز آورده‌‌اند[1].

 به‌هرروی، بررسی اثر مکتوبی ‌که تاریخاً بازتولید نشده باشد و در شکل و محتوای دیگرگونه‌ (اما، هم‌سوئی) موضوع تبادل اجتماعی قرار نگرفته باشد، به‌جای ‌بررسی و ارزیابی تاریخی، بیش‌تر معنای باستان‌شناسانه دارد و باید در موزه نگهداری شود.

اما ازآن‌جاکه «مانیفست برابری»بابوف گراکوسبه‌واسطه‌ی ویژگی دگر‌خواهانه، انقلابی و آشکارا دخالت‌گرانه‌اش، نوشته‌ای فراتر از آثار ماندگار زمانه‌ی خویش (مانند نوشته‌های روسو و دیگران) است؛ از این‌رو، ادراک کاربردی آن، منهای جنبه‌ی مفهومی و شناخت شرایط شکل‌گیری‌اش و فراتر از چگونگی دخالت‌گری نویسنده‌ی آن، به‌ویژه به‌پراتیکِ دخالت‌گرانه‌ی حال حاضر آن کسانی مشروط است‌که به‌ادراک کاربردی این اثر ماندگار همت می‌گمارند. بنابراین، طبیعی است‌که دریافت‌ها و ادراکات متعدد، متکثر و حتی مختلف‌الجهتی از این مانیفست و طبعاً از مانیفست حزب کمونیست که به‌نوعی بازتولید آن در شرایط متکامل‌تر و در بطن مبارزه‌ی طبقاتی روشن‌تری است، وجود داشته باشد.

از این‌رو، ارزیابی‌ام ازمانیفست برابریرا در انتهای این ترجمه می‌آورم تا در راستای سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کارگر و زحمت‌کش، ‌بحث در مورد تفاوت «فهم نظری»، «دریافت عملی» و «ادراک کاربردی» را دامن زده باشم.

*****

 

مردم فرانسه!

یکهزار و پانصد سال است‌که هم‌چون برده زیسته‌اید؛ و در نتیجه ناشاد. در این 6 سال اخیر به‌سختی در انتظار استقلال ، آزادی و برابری نفس کشیده‌اید.

برابری! نخستین آرزوی طبیعت، نخستین نیاز هرانسان، و نخستین گره‌ای که هرجامعه‌ی مشروعی برآن بنیاد می‌گیرد. مردم فرانسه! شما خوشبخت‌تر از سایر ملل که در روی این کُره‌ی بی‌نوا پرورش می‌یابند، نبوده‌اید! همه‌جا و همیشه نژاد انسان بی‌نوا به‌‌خدمت آدم‌خواران کمابیش ماهری درآمده تا به‌عنوان موضوعی برای همه‌ی جاه‌طلبی‌هاْ خوراک خودکامگان باشد. همه‌جا و همیشه انسان‌ها با واژه‌های زیبا به‌خواب رفته‌اند؛ و در هیچ زمان و در هیچ مکانی چیزی از طریق گفتار به‌دست نیامده است. تا آن‌جاکه می‌توان به‌یاد آورد، همیشه ریاکارانه تکرار کرده‌اند کههمه‌ی انسان‌ها برابرند؛ و تا آن‌جائی‌که می‌توان به‌یاد آورد، نابرابری به‌حقارت‌آمیزترین شکل و وحشناک‌ترین شکلش ـ‌به‌زشتی‌ـ برنژاد انسان سنگینی می‌کند. از زمانی‌که جوامع انسانی به‌وجود آمده، زیباترین حق انسانی بدون هیچ‌گونه تناقضی به‌رسمیت شناخته شده است، اما تنها در یک زمان توانسته‌اند آن را به‌عرصه عمل بکشند: برابری هیچ‌چیزی جز تخیلی رسمی و عقیم و زیبا نبوده است. و اکنون که برابری با صدای هرچه رساتر فرا‌خوانده می‌شود، در پاسخ به‌ما می‌گویند: خاموش ای ارازل! برابری واقعی چیزی جز یک خیال واهی  نیست؛ با برابری مشروط خشنود باشید؛ شما همه در برابر قانون برابرید. دیگر چه می‌خواهید ای رذل‌ها کثیف؟ آی قانون‌گزاران، آی شما که صاحب قدرت هستید، اکنون نوبت شماست که گوش بدهید.

آیا همه‌ی ما برابر نیستیم؟ این اصل بی‌رقیب باقی می‌ماند؛ زیرا جز آن‌که دیوانه‌ای به‌آن برخورد کند، نمی‌توانید بگوئید که اکنون که روز است، شب است.

در این صورت! ما ادعا می‌‌کنیم که برابر زندگی می‌کنیم و برابر می‌میریم؛ آن‌گونه که به‌دنیا آمده‌ایم: برابریواقعییا مرگ خواسته‌ی ماست؛ اینآن چیزیاست‌که بدان نیازمندیم.

و ما این برابری واقعی را به‌هر قیمتی به‌دست خواهیم آورد. ناشاد کسانی خواهند بود که بین این برابری و ما قرار بگیرند! بیچاره کسانی هستند که با این آرزو که این‌چنین استوار بیان می‌شود، مقابله کنند.

انقلاب فرانسه چیزی جز پیش‌درآمد انقلاب دیگری نبوده است: انقلابی بزرگ‌تر، با وقارتر و آخرین انقلاب.

مردم بربدن‌های شاهان و روحانیانی که در مجموع برعلیه آن انقلاب بودند، پای کوبیدند. این انقلاب با خودکامگان جدید و نیز با سالوسان سیاستمدار تازه که جای قدیمی‌ها را گرفته‌اند، هم‌چنان عمل خواهد کرد.

ما به‌چه چیزی بیش از برابری حقوق نیازمندیم؟

ما نه تنها‌ به‌برابری حقوق که در «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» نگاشته شده است، نیازمندیم؛ بلکه می‌خواهیم این برابری در میان‌مان، در زیر سقف‌های خانه‌هایمان [جریان داشته] باشد.برای آن‌که شرایط بی‌عیب و نقصی فراهم آوریم تا فقط بتوانیم آن را حفظ کنیم، به‌هرچیزی تن می‌دهیم. برای بقای برابری، اگر لازم باشد، بگذار همه‌ی حیله‌ها و مهارت‌ها [نیز] از میان بروند.

قانون‌گزاران و سیاستمداران، شما با ذکاوت‌تر از آن‌چه با ایمان انجام می‌دهید، نیستید؛ ای زمین‌داران ثروتمند و ترسو، بیهوده تلاش می‌کنید تا اقدام مقدس ما را خنثی کنید و بگوئید: اینان هیچ کاری نمی‌کنند، جز کپی‌برداری از قانون [تقسیم] اراضی که یک بار در گذشته مطالبه [و انجام] شده است.

ای دروغ‌گویان و افترازنان، خاموش شوید: و سکوتِ آشفتگی‌تان به‌مطالبات ما گوش دهید، مطالباتی‌که براساس طبیعت و برپایه عدالت اعلام می‌شود.

قانون اراضی یا تقسیم زمین مطالبه‌ی خودانگیخته‌ی سربازان به‌لحاظ فکری بی‌انضباطی بود که در بعضی از شهرها بیش‌تر براساس غریزه‌‌ی خود و نه به‌واسطه‌ی خردشان به‌حرکت درآمدند. ما به‌دنبال چیزی والا‌تر و عادلانه‌تر هستیم:خیر همگانییاجماعتی متشکل از خوبان! دیگر دارائی فردی را برزمین نمی‌خواهیم:زمین به‌هیچ‌کس تعلق ندارد. می‌خواهیم، و مطالبه می‌کنیم که لذت بردن از ثمره‌های زمین همگانی باشد:اینثمره‌ به‌همه تعلق دارد.

اعلام می‌کنیم که دیگر نمی‌توانیم که این واقعیت را برتابیم که اکثریت عظیمی کار کنند و عرق بریزند، و اقلیت‌های بسیار کوچک بهره‌مند شوند.

دیگر بس است، زمان بسیار طولانی‌ای است‌که کم‌تر از یک میلیون نفر از آن‌چه متعلق به 20 میلیون‌ نفرِ مشابه آن‌ها و برابر با آن‌هاست، [بهره‌مند شده و آن‌ها را] خلع مالکیت کرده‌اند.

بگذار سرانجام این افتضاح بزرگی که نسل‌های آینده هرگز وجود آن را باور نخواهند کرد، پایان یابد! بگذار تمایزات عصیان‌گر بین فقیر و غنی از میان برود؛ بین بزرگ و کوچک، بین ارباب و نوکر، و بینفرمانرواو فرمانبردار.

بگذار دیگر تفاوتی در میان مردم، مگر تفاوت در سن و جنس نباشد. نظر به‌این‌که همه داری قوا و نیاز یکسانی هستند؛ [پس] بگذار برای همه آموزش و پرورش یکسان و تغذیه یکسانی برقرار باشد. مردمی که از یک آفتاب و یک هوا برخوردارند: چرا سهم مشابه و کیفیت مشابه در خوراک برایشان کفایت نکند؟

هم‌اکنون می‌توان تصور کرد که دشمنانِ طبیعی‌ترین نظم امور برعلیه ما سروصدا به‌راه بیندازند.

 آن‌ها به‌ما می‌گویند: شما برهم‌زننده‌ی نظم هستید و اخلال‌گر؛ شما چیزی جز کشتار و غارت نمی‌خواهید.

مردم فرانسه!

وقت‌مان را در پاسخ‌گوئی به‌آن‌ها تلف نخواهیم کرد؛ ما به‌شما می‌گوئیم: اقدام مقدسی که ما سازمان‌دهی می‌کنیم، هیچ هدفی جز این ندارد که به‌نفاقمدنی و بینوائی همگانی پایان دهد.

در گذشته، هیچ‌گاه برنامه‌ای گسترده‌تر از این برای اجرا متصور نبوده است. این‌جا و آن‌جا چند تن نابغه، چند مرد با صدای لرزان و آرام از برابری سخن گفته‌اند. هیچ‌یک شجاعتی را که تمامی حقیقت را بگویند، نداشته‌اند.

اکنون زمان اقدامات بزرگ رسیده است. شرارت به‌اوج خود رسیده است، و چهره‌ی زمین را پوشانده است. زیر نام سیاستْ قرن‌هاست‌که هرج و مرج حکومت می‌کند. بگذار هرچیزی جای خودرا بیابد، و بار دیگر سامان خودرا داشته باشد. بگذار پشتیبانان عدالت و شادی با صدای برابری سازمان یابند. لحظه‌ی آن رسیده است‌کهجمهوری برابرانبنیان نهاده شود؛ این خانه‌ی بزرگ به‌روی همه‌ی انسان‌ها باز است. روز بازگشت و پاداش همگانی فرارسیده است. خانواده‌های گریان بیائید و در سرِ میز همگان که طبیعت برای همه فرزندانش فراهم کرده است، بنشینیم.

مردم فرانسه!

خالص‌ترین شکوهمندی‌ها برای شما محفوظ بوده است. بله این شما خواهید بود که برای نخستین‌بار به‌دنیا چنین منظره‌ی مؤثر و تکان‌دهنده‌ای‌ را پیش‌نهاد می‌کنید.

عادات کهن و ترس‌های قدیمی، بازهم می‌خواهند جلوی استقرار جمهوری برابران را سد کنند. سازمان‌دهی برابری واقعی ـ‌تنها سازمان‌دهی‌ای که به‌همه‌ی نیازها پاسخ می‌گوید‌ـ بدون آن‌که قربانی‌ای در میان باشد، بدون آن‌که نیازی به‌فدا کردن عده‌ای باشد، نخستْ برای همه نمی‌تواند خوشنودکننده باشد. [به‌همین دلیل است‌که] جاه‌طلبان و خودپسندان از خشم برخود می‌لرزند. آن‌ها ‌که به‌ناحق دارایند، فریاد بی‌عدالتی برمی‌آورند. از دست دادن لذات تنی چند، [و نیز] فقدان شادی‌های تنها و آسایش خصوصی برای کسانی از رنج دیگران بی‌خبرند، حسرت پرخروشی را به‌همراه می‌آورد. دوستداران قدرت مطلق، و کارگزاران اقتدار دلبخواه به‌دشواری سرِ بزرگ خودرا در مقابل  برابری واقعی فرود خواهند آورد. آن‌ها به‌خاطر کوته‌بینی‌شان به‌دشواری خوشبختی همگان در آینده‌ی نزدیک را درمی‌یابد؛ اما چند هزار ناراضی در برابر توده‌ی آدم‌های شاد، و متعجب از یافتن شادی‌ای که مدت‌ها به‌دنبال آن گشته‌اند و آن را در دست‌های خود خواهند داشت، چه می‌توانند بکنند.

فردای انقلاب واقعی با تحیر می‌گویند: چه؟ خوشبختی همگان به‌این آسانی به‌دست می‌آید؟ تنها کاری که لازم بود بکنیم، خواستن آن بود؟ چرا زودتر از این‌ها نخواستیم چنین کنیم؟ آیا واقعاً لازم بود ما را وادارند بارها و بارها از آن سخن بگوئیم [و آن را درخواست کنیم]؟ آری، بله بی‌تردید اگر تنها یک نفر از همانندان خود، از برابران خود ثروتمندتر و قدرتمندتر باشد، تعادل به‌هم می‌خورد: [آن‌گاه] جنایت و ناشادی برروی زمین [می‌گسترد].

مردم فرانسه!

شکوه این قانون اساسی [نوین] را از روی کدام مشخصه می‌شناسید؟ آن قانون اساسی‌ای ‌که در تمامیت خود در برابری واقعی استوار باشد، تنها آن است‌که زیبنده‌ی شماست و می‌تواند همه‌ی آرزوهای شما را متحقق ‌سازد.

قانون اساسی اشرافی سال 1791 و 1795 به‌جای آن‌که زنجیرهای شمارا درهم بکشند، آن‌ها را محکم‌تر کرد. قانون اساسی 1793 گام بزرگی به‌سوی برابری حقیقی بود و هیچ‌گاه پیش‌تر از آن تا این اندازه به‌برابری نزدیک نشده بودیم. اما علی‌رغم این‌که این قانون اساسی با متانت بر شادی همگان به‌عنوان یک اصل بزرگ تأکید می‌کند؛ [با این وجود،] هنوز به‌این‌ هدف دست نیافته است.

مردم فرانسه!

چشم‌ها و قلب‌های خود را برای کمال خوشبختی بازکنید:جمهوری برابرانرا بازشناسید و آن را اعلام کنید.

*****

 

ارزیابی از مانیفست برابری:

در ارزیابی ازمانیفست برابری بابوفبا اندکی مسامحه می‌توان چنین ابراز نظر کرد که منهای 50 سال تحول و تکامل تولید‌‌ی‌ـ‌اجتماعی شتابان و مبارزه‌ی طبقاتی شدت‌یابنده، همان مانیفست حزب کمونیست است‌که به‌خواست «اتحادیه کمونیست‌ها» و در آستانه‌ی انقلاب 1848 توسط مارکس و انگلس به‌نگارش در آمد. به‌هرروی، حقیقت این است‌که بسیاری از عناصر تفکر مارکس و انگلیس در شکلی خام، غیرسیستماتیک و به‌اندازه‌ی ‌کافی تکامل نیافته در همین نوشته‌ی کوتاه خودمی‌نمایاند.

دراین‌جا برای ارائه‌ی تصویری در مورد درستی ادعای بالا، به‌چند مثال اکتفا می‌کنیم تا به‌یک نتیجه‌گیری تاریخی برسیم. بنابراین، بررسی جامع مسئله‌ی اشتراک و افتراق عناصر اندیشه‌ی بابوف و مارکس را فعلاً به‌‌دیگر علاقمندان یا به‌کسانی وامی‌گذاریم که به‌این نوشته مراجعه می‌کنند.

لغو مالکیت خصوصی: «دیگر نمی‌توانیم که این واقعیت را برتابیم که اکثریت عظیمی کار کنند و عرق بریزند، و اقلیت‌های بسیار کوچک بهره‌مند شوند»؛ یا «زمین به‌هیچ‌کس تعلق ندارد. می‌خواهیم، و مطالبه می‌کنیم که لذت بردن از ثمره‌های زمین همگانی باشد:اینثمره‌ به‌همه تعلق دارد». توجه داشته باشیم ‌که زمین همیشه و همواره مادر تولید بوده است.

پراتیک انقلابی به‌مثابه‌ی شیوه‌ی شناخت حقیقت و ابزار الغای مالکیت خصوصی: «در هیچ زمان و در هیچ مکانی چیزی از طریق گفتار به‌دست نیامده است».

مالکیت زمین (یا به‌عبارتی مالکیت خصوصی) بدون یک انقلاب همه‌جانبه‌ی که به‌جامعه‌ی طبقاتی پایان بدهد و هرگونه انقلاب طبقاتی دیگر را بی‌معنی کند: «انقلاب فرانسه چیزی جز پیش‌درآمد انقلاب دیگری نبوده است: انقلابی بزرگ‌تر، با وقارتر و آخرین انقلاب».

انقلابی که در پیش است، به‌مناسبات سلطه‌گرانه و برتری‌ـ‌فروتری پایان می‌دهد: «بگذار تمایزات عصیان‌گر بین فقیر و غنی از میان برود؛ بین بزرگ و کوچک، بین ارباب و نوکر، و بینفرمانرواو فرمانبردار. بگذار دیگر تفاوتی در میان مردم، مگر تفاوت در سن و جنس نباشد...».

قانون اساسی 1793 فرانسه اوج دموکراتیسم بورژوائی‌ـ‌روبسپیری بود ‌که در اثر کودتای ژیروندن‌ها (جناح راست بورژوازی) به‌سرعت جای خودرا به‌قانون اساسی سال 1795 داد[2].مانیفست برابری بابوفمرحله‌ای فراتر از قانون اساسی 1793 را در عمل خواهان است: «قانون اساسی اشرافی سال 1791 و 1795 به‌جای آن‌که زنجیرهای شمارا درهم بکشند، آن‌ها را محکم‌تر کرد. قانون اساسی 1793 گام بزرگی به‌سوی برابری حقیقی بود و هیچ‌گاه پیش‌تر از آن تا این اندازه به‌برابری نزدیک نشده بودیم. اما علی‌رغم این‌که این قانون اساسی با متانت بر شادی همگان به‌عنوان یک اصل بزرگ تأکید می‌کند؛ [با این وجود،] هنوز به‌این‌ هدف دست نیافته است».

انقلاب برای دست‌یابی به«‌جمهوری برابران» نه تنها یک انقلاب همگانی نیست، بلکه شیوه‌ی اداره‌ی آن نیز (در ابتدا) براساس دیکتاتوری انقلابی است: «سازمان‌دهی برابری واقعی ـ‌تنها سازمان‌دهی‌ای که به‌همه‌ی نیازها پاسخ می‌گوید‌ـ...، نخستْ برای همه نمی‌تواند خوشنودکننده باشد»؛ یا «...چند هزار ناراضی در برابر توده‌ی آدم‌های شاد، و متعجب از یافتن شادی‌ای که مدت‌ها به‌دنبال آن گشته‌اند و آن را در دست‌های خود خواهند داشت، چه می‌توانند بکنند».

7ـمانیفست برابریدر هنگامی‌که بورژوازی در مقابل مناسبات و افکار پیشاسرمایه‌دارانه ترقی‌خواه به‌حساب می‌آمد [نه هم‌اکنون ‌که جنایت‌کارترین ارتش همه‌ی تاریخ بشر ـ‌ناتو‌ـ در پشت «اعلامیه جهانی حقوق بشر» مصوب 1948 پنهان شده است]، این‌طور اظهار می‌داشت: «... ‌برابری حقوق که در "اعلامیه حقوق بشر و شهروند" نگاشته شده است...» باید در میان مردم و «در زیر سقف‌های خانه‌ها» جریان داشته باشد؛ و تأکید می‌کرد که «برای آن‌که شرایط بی‌عیب و نقصی فراهم آوریم تا فقط بتوانیم آن را حفظ کنیم، به‌هرچیزی [یعنی: حتی مرگ هم] تن می‌دهیم».

نمایندگان و اندیشمندان بورژوازی برابری همه‌جانبه‌ی انسان‌ها را در طول حیات نظام سرمایه‌داری و به‌ویژه هم‌اکنون یک خیال واهی دانسته‌اند: «در پاسخ به‌ما می‌گویند: خاموش ای ارازل! برابری واقعی چیزی جز یک خیال واهی  نیست؛ با برابری مشروط خشنود باشید؛ شما همه در برابر قانون برابرید».

نتیجه این‌که:

همه‌ی جار و جنحالی‌هائی‌که پُست مدرنیست‌های رنگارنگ و برخاسته از مرحله‌ی امپریالیستی سرمایه و طبعاً ضدکمونیست درباره‌ی فراخردگرائی، اصالت تأویل و معنای خصوصی، و نیز فراتاریخی‌گرائی، «حقوق بشر»[3] و مانند آن به‌راه انداخته‌اند و این‌ روزها در میان چپ‌های سابق که هنوز هم خودرا چپ و بعضاً کمونیست می‌نامند، رواج نیز گرفته است، هدفی جز این ندارد که به‌توده‌های فروشنده‌ی نیروی‌کار بگویند که جهان هستی و به‌ویژه تاریخ جوامع بشری فاقد دینامیسم متکامل و قابل شناخت است؛ و نتیجتاً غایت جامعه‌ی بشری همین نظام سرمایه‌داری است‌که احتمال بهبود آن نیز وجود دارد: «در پاسخ به‌ما می‌گویند: خاموش ای ارازل! برابری واقعی چیزی جز یک خیال واهی  نیست؛ با برابری مشروط خشنود باشید؛ شما همه در برابر قانون برابرید».

منهای بحث و استدلال علمی که پست‌مدرن‌ها و غیره خودرا فراتر از آن می‌دانند و گوش و فهمی برای شنیدنش  ندارند؛ اما بازتولید ادراکات بابوف در شرایطی متکامل‌تر توسط مارکس که مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه نیز به‌بلوغ نسبی رسیده بود، نشان از این دارد که هم بابوف و هم مارکس به‌یک واقعیت نگاه کرده‌اند و هریک بنا به‌موضع و موقع اجتماعی‌ـ‌تاریخی خود [بابوف از زاویه فقر و تهی‌دستی به‌طورکلی، و مارکس از زاویه طبقه‌ی کارگر و استثمار نیروی‌کار و نیز به‌گونه‌ای بسیار پیچیده‌تر و گویاتر] ذات یک واقعیت را تبیین کرده و متناسب با تبیین خویش به‌مبارزه نیز برخاسته‌اند. گرچه تبیین عمدتاً آرمان‌گرایانه‌ی بابوف از فقر و تهی‌دستیْ به‌طور فی‌نفسه با تبیین علمی و طبقاتی مارکس خوانائی ندارد؛ اما علی‌رغم اختلافی چنین فی‌نفسه، عملاً عناصر پایه‌ای مشترکی بین آن‌ها وجود دارد ‌که نشان‌گر این واقعیت است‌که هردو، از دو زاویه مختلف ـ‌اما هم‌سو‌ـ به‌یک واقعیت (یا به‌عبارت دقیق‌تر: به‌ذات متغییر یک واقعیت) نگاه کرده‌اند: جامعه‌ی طبقاتی و نیروئی‌که بنا به‌ذات دگرگون‌طلب‌اش می‌تواند حامل ضرورتی باشد ‌که به‌مناسبات ‌طبقاتی، فقر و امکان احیای چنین جامعه‌ای پایان بدهد؛ یکی (بابوف)، این نیرو را در توده‌های فقیر می‌دید؛ و دیگری (مارکس)، با مشاهده‌ی طبقه‌ی کارگر، سرانجام پرولتاریا و دیکتاتوری انقلابی‌اش را کشف کرد.

بنابراین، باید به‌پست‌مدرنیست‌های برخاسته از مرحله و روی‌کرد امپریالیستی سرمایه و نیز پرورش‌یافته از قِبَل انواع آشکار و پنهان سوبسیدهای جنگ‌سردی گفت‌که: همین تخالف و هم‌سانی بین بابوف و مارکس بیان عینی و درعین‌حال علمی و خدشه‌ناپذیرِ قانومندی هستی مادی، هستی تاریخی و هستی اجتماعی است؛ لطفاً به‌چرندیات فراتاریخی، فراتعقلی، فرابشری و فرا.... خود پایان دهید و به‌طور مستقیم در خدمت سازمان‌های اطلاعاتی و ارتش‌هائی همانند ناتو قرار بگیرید.

این حنا دیگر برای پرولتاریا رنگ چندانی ندارد. تا بی‌رنگی کامل آن نیز فاصله‌ی چندانی نمانده است.
 


پانوشت‌ها:

[*] این مقاله در اواسط اردیبهشت ماه 1392 (مه 2013) به‌عنوان ترجمه‌ای از تحریریه سایت امید و ویرایش عباس فرد در این سایت منتشر شد. ‌توضیح این نکته لازم است‌که تحریریه امید هیچ نقشی در ترجمه این مقاله نداشت. این مقاله توسط من و با کمک مؤثر دوستم دیرینه‌ام کا. الف. ترجمه شد که نه تنها هیچ ارتباطی با سایت امید ندارد، بلکه هیچ علاقه‌ای هم به‌این سایت و دیگر سایت‌های سیاسی ندارد. کمک او در ترجمه‌ی این مقاله به‌غیر از گرایش آکادمیک او، پاسخ مثبت به‌خواهشی بود که من از او کرده بودم.

[1] در این مورد می‌توان به‌واپسین نامه‌ بابوف به‌همسر و فرزندان همراه با زندگینامه‌ی او در سایت رفاقت کارگری مراجعه کرد.

[2] خواننده‌ی کنجکاو می‌تواند به‌کتاب زندگی‌نامه‌ی روبسپیر (سایت رفاقت کارگری) که حاوی مهم‌ترین سخنرانی‌های او نیز هست، مراجعه کند.

[3] در مورد مفهوم و جای‌گاه حقوق بشر می‌توان به‌مقاله‌ی «آزادی اندیشه و بیان - پیشینه، محدوده‌های زمانی‌ـ‌مکانی و جوهر طبقاتی آن» در سایت رفاقت کارگری مراجعه کرد.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت 30

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وششم

یک روز وسط‌های روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همه‌ی سربازجوها به‌ترتیب سلسله‌مراتب وارد اتاق شدند. در آستانه‌ی در کنار هم ایستادند. سر دسته‌شان حسین‌زاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کت‌وشلوار و کراوات و کفش‌های براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضی‌ها که وسط اتاق راه می‌رفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، به‌سرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وششم

به‌هرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با هم‌سلولی­ها از آن‌جا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلول­ها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو می­گفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بسته‌ای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکره­های ثابت آهنی از فضای آزاد جدا می‌شد، که نور کمی را به داخل اجازه می‌داد و مانع دید مناسب ‌بیرون هم بود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top