«لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
مدخل:
موضوع اصلی و محوری این نوشته بررسی چیستی، چگونگی و ماهیت «کنفرانس استانبول» استکه توسط «سایت لیبر استارت» و با کمکها و نقش حیاتی «سولیداریتیسنتر» و براساس گرایش معنوی شدید بههیستادروت برگزار گردید و بهجز نهادهای شناخته شده و ناشناختهای از ایران[!؟]، «اتحاد بینالمللی...» نیز در آن شرکت کرد و مدعی استکه با حضور در این کنفرانس توانسته برعلیه سولیداریتیسنتر دست بهافشاگری بزند و در راستای جنبش جهانی طبقهی کارگر گامهای مثبتی هم بردارد. همچنانکه در نامهای سرگشاده[1]، مقالهای در ادامهی آن نامه[2]، کامنتهای اینترنتی و بحثهای شفاهی[3] نوشتم و گفتم: براین باورم که:
کنفرانس استانبول (بهمثابهی مجموعهای ارگانیک یا یک دستگاه مختصات) عملاً درجهت منافع سرمایه و برعلیه سازمانیابی طبقاتی فروشندگان نیرویکار حرکت کرده و میکند. اگر این حکم درست باشد [که درست است و درستی آن را در این نوشته نیز دوباره و از زاویهای دیگر بهاثبات میرسانم)، ورود بهآن بهمعنای بهرسمیت شناختن این کنفرانس، لیبر استارت و حمایتکنندهی آن (یعنی: «هیستادروت») بوده است. گرچه سخنگویان و مبلغین بدون نام و نشان و ـنیزـ با نام نشانِ «اتحاد بینالمللی...» براین پای میفشارند که حضور «اتحاد...» در کنفرانس استانبول نسبت بهسولیداریتیسنتر نقادانه و افشاگرانه بوده است؛ اما حضور انتقادی در مجموعهای که عملاً جهت بورژوایی دارد، در نظر و عمل بدینمعناستکه مجموعهی کوچکتر و «نقاد» در بخش چپ مجموعهی بزرگتر قرار دارد که در کلیت خویش در جهت سرمایه و بهسوی راست حرکت میکند. ترمینولوژی مارکسی اینگونه حضور و اینگونه نقادی را سوسیال دمکراتیک مینامد. درست مثل اینکه یک تشکل کارگری (مثلاً سندیکای فلان کارخانه یا بَهمان شرکت) در کنفرانسی که «خانهی کارگر» در پشت آن پنهان است، شرکت کند و نسبت بهدولت موضع انتقادی بگیرد. این گونه نقادی نیز سوسیال دمکراتیک و طبعاً از نوع ضد اسلامی و ضد رژیمی (نه ضد کاپیتالیستی، بلکه از نوع رژیمچنجی) آن است.
در نامهی سرگشاده و مقالهای که پیش از این و در رابطهبا کنفرانس استانبول منتشر کردم، قلباً (نه عقلاً) بهاین تمایل داشتم چنین فکر کنم که: حضورِ خویشتندارانه و ظاهراً افشاگرانهی «اتحاد بینالمللی...» در این کنفرانس و در کنار سولیداریتیسنتر، عمدتاً ناشی از ناآشنایی با بازیهای ماکروی سیاسی و بورژوایی است. اما گذشت زمان و تمرکز بیشتر روی ماهیت، روند و نتایج این کنفرانس و نیز موضعگیریهای صرفاً تبلیغاتیـمدیاییـتوجیهی «اتحاد بینالمللی...»، بههمراه بررسی اندیشهها و سابقهی فعالیت سیاسی اریک لی (و خصوصاً جانبداری بدون قید و شرط او از هیستادروت) من را بیش از پیش بهاین نتیجه رساند که «اتحاد بینالمللی...» ـهمانند بسیاری از دیگر گروههای ضدرژیمی، و عمدتاً بهواسطهی عدم ارتباط با ساز و کارهای تودههای کارگر و زحمتکش در ایرانـ هرچه بیشتر در ارزشها، معیارها و نُرمهای مسلط در کشورهای اروپاییـآمریکایی «اینتگره» شده و بهجای انقلاب سوسیالیستی، استقرار دیکتاتوری پرولتاریا (که پیامد قدرت همهجانبهی شوراهای کارگران، زحمتکشان و مولدین است)، بیشتر بهتغییر انتزاعی و فراطبقاتی رژیم جمهوری اسلامی (یعنی: پروژهی رژیمچنجی دولتهای غربی) تمایل پیدا میکند و مناسبات سیاسی و اجتماعیاش را در این راستا میگستراند. با این وجود، هنوز این آرزو و امید را کاملاً کنار نگذاشتهام که همهی اینها که میگویم و مینویسم و میاندیشم، تخیلی و غلط و ناروا باشند.
پس، بهامید اینکه «اتحاد بینالمللی...» و گروههایی که از طریق ارائهی خدمات مدیایی بهکمک میشتابند، روی بررسی و تحلیل لیبر استارت و دیدگاه بهاصطلاح انترناسیونالیستیاش متمرکز گردند؛ و تصویر جامعی از روندِ جایگزینی انترناسیونالیسمِ کمونیستی و پرولتری با «انترناسیونالیسم» مخصوص لیبر استارت را بهتصویر بکشند. «انترناسیونالیسمِ» لیبر استارت در این راستا گام برمیدارد که ابتدا مفاهیم، راهکارها و مناسبات حزبیـطبقاتیـملی کارگران را بهتندریج در ارتباطات مجازیـجهانی (که بهواسطه ماهیت اینترنتیاش ناگزیر بورژوایی است) منحل کند؛ سپس مفهوم انقلاب سوسیالیستی را بهآکسیون مجازی تقلیل بدهد؛ و سرانجام، آکسیونها و اجلاسهای سیاسی و طبقاتی را بهتابعیت نامهنگاری و طومارهای اینترنتی درآورد. منهای بند و بستهای پنهان با حریاناتی مانند سولیداریتیسنتر (که اینک گوشههایی از آن را ـبهقصد تابوشکنی[!؟]ـ کنار میزنند)؛ نگاهی بهپروسهی شکلگیری کنفرانس استانبول نشانگر روندی استکه لیبر استارت ـدر جایگرینیِ انترناسیونالیسم پرولتری با «انترناسیونالیسم» لیبر استارتیـ میخواهد بهآن دست یابد. این روند (یا ـدر واقعـ پروژه) در همهی ابعاد وجودیاش ضد کارگری و ضدکمونیستی است.
جنبش تضعیف شدهی چپ در ایران بهمثابهی کانالی فعال که برخی از دستآورهای حاصل از مناسبات بورژوازی روبهتکامل و جهان مدرن را نظراً (و در مواردی ـحتیـ عملاً) بهجامعهی ایران منتقل مینمود و بهتبادل میگذاشت، همانند بسیاری از جنبشهای مترقی و انقلابی در خاورمیانه و کشورهای شمال آفریقا ـهموارهـ ضدصهیونیستی و جانبدار جنبش مردم فلسطین بوده است.
صرفِ نظر از مانورهای تاکتیکی و سیاستبازیهای لیبر استارت در کنفرانس استانبول که پایینتر بهبعضی از آنها میپردازیم، این کنفرانس بهلحاظ استراتژیک نیز درصدد قطع این رابطهی زاینده و حتی ایجاد فاصله بین جنبشهای مترقی، انقلابی و کارگری در خاورمیانه با جنبش رهایی مردم کارگر و زحمتکش در فلسطین است. از همینروست که نوشتهی حاضر میخواهد ـبا نشان دادن ماهیت لیبر استارت، همسویی آن با سولیداریتیسنتر و وابستگیاش به«هیستادروت»ـ گامی در راستای پیوندِ روبهتضعیف رابطه جنبش چپ در ایران با جنبش رهاییبخش فلسطین بردارد. اما برداشتن این گام مشروط بهبررسی رابطهی لیبر استارت (بهمثابهی سولیداریتیسنترِ مخصوص دولت قومیـدینیـامپریالیستیاسرائیل) و «هیستادروت»(بهمنزلهی فدراسیون اتحادیههای کارگری در اسرائیل) استکه الزاماً بهآن نیز میپردازیم.
جنبش کارگری برعلیه «اخوانالمسلمین»!!؟
گرچه سران القاعده در لیبی (برای مثال، عبدالکریم بلحاج) بهمثابهی یک شبکهی پیچ در پیچ، توطئهگر و مافیایی ـدست در دستِ ناتوـ ادای جنگ آزادیبخش درآوردند تا 40 هزار پرواز نظامی، نزدیک بهصد هزار انسان بهخاک افتاده، حدود 360 میلیارد یورو تخریب در زیرساختهای این کشور و صدها هزار قربانی ناشی از این تخریبها را پوشش اخلاقی بدهند و بهلحاظ سیاسی توجیه کنند؛ و گرچه هماینک نیز این رهبران مافیایی، سر درآغوش CIA ارتش آزادیبخش سوریه[4] را بهسبک و سیاق ناتو و دیگر جانورانی از این دست̊ «سازمان» داده و بهاصطلاح برعلیه رژیم بشار اسد (که علیرغم نگرانی «نازکاندیشان» اسرائیلی، اما نهایتاً بهنفع این دولت قومیـدینیـامپریالیستی است) میجنگند؛ اما رشد و گسترش هژمونی جنبشهای اسلامی (بهمثابهی جنبشهای بورژواییـایدئولوژیک که بخشهایی از طبقهی بهاصطلاح متوسط و اقشاری از پایینیهای جامعه را در پشتِ خود دارند) و بهویژه خیزِ اخوانالمسلمین در مصر بهسوی قدرت سیاسی، این امکان را (با احتمال بسیار بالا) در خود میپروراند که تعادل و توازن سیاسی موجود در خاورمیانه ـبهزیان اسرائیلـ بههم بریزند.
برگزاری دومین کنفرانس «بینالمللی» لیبر استارت در استانبول (بهجای سیدنی) که خودِ برگزارکنندگان کنفرانس به«بهار عربی» نسبتاش میدهند، حضور و کمک حیاتی سولیداریتیسنتر در شکلگیری آن، تِم و مضمون لیبرالی و اسرائیلگرایانه، و خصوصاً جلسه [یا جلسات!؟] پساکنفرانسی آن (که برگزاریاش علناً اعلام گردید، اما محتوای آن در پردهی ابهام قرار گرفت)، تلاشی در راستای لیبرالیزه کردن جنبش انقلابی و عدالتطلبانهی «نان و آزادی» در شمال آفریقا و کشورهای خاورمیانه ـدر مقابله با جنبشهای تازه احیا شدهی اسلامیـ است که بهواسطهی خاصهی ایدئولوژیک، اسلامی و اپوزیسیونگونهشان ـبههرصورتـ حامل نوعی از ستیز ضداسرائیلی هستند و هرچه بیشتر بهقدرت نزدیک میشوند، زیر فشار بخشهای پایینیتر جامعه و برای بهانحراف کشاندن جهت عدالتطلبانهی مطالبات آنها ـلااقل در کوتاهمدتـ ملزم بهموضعگیری ضداسرائیلی شدیدتری نیز میباشند. بهجز بده و بستانهای آشکار و پنهانیکه گروههای اسلامی با آمریکا داشته و دارند؛ اما عمدهترین نیروییکه میتواند کنشهای ضداسرائیلی اخوانالمسلمین و دیگر همپالگیهای این جریان را خنثی کند، یک جنبش کارگریـلیبرالی استکه بهشکل بوروکراتیک و بهسبک غربی (گرچه در ابعاد کاریکاتوریک اتحادیهها در اروپا و آمریکا) سازمان یافته باشد.
در آن هنگام که اخوانالمسلمین هنوز بهقدرت سیاسی دست نیافته بودند، حضور سیاسی خود را در عرصهی جامعه ـازجملهـ بهواسطهی تعرض بهقبطیها و سوزاندن کلیساهایشان بهنمایش میگذاشتند[5]؛ اینک که ابزارهای قدرت سیاسی را نیز در دست گرفتهاند، چه چارهای جز این دارند که موضع ضد اسرائیلی بگیرند و گامهایی (هرچند کوچک و تاکتیکی) بهسوی نیروهایی در منطقه بردارند که هستیِ سیاسیشان بهضدیت با اسرائیل بسته است؟ این واقعیتی استکه سازمانهای اطلاعاتی، صاحبان سرمایهها و نهادهای وابسته بهدولتهای غربی (اعم از کارگری و غیرکارگری) از آن مطلعاند؛ و چارهی آن را نیز در «لیبرالیزسیون» جنبش کارگری در خاورمیانه (و خصوصاً در مصر) یافتهاند. بدینترتیب (یعنی: با کانالیزه کردن جنبش کارگری در جهت سازمانیابی لیبرالیـبورژوایی، و با استفاده از الگوهای رایج در غرب)، ضمن اینکه عدالتطلبی طبقاتی و آرمانگرایی تاریخی طبقهی کارگر در پس ترفندهای پراگماتیستی و منفعتطلبانه بهعقب رانده میشود و بستر رشد اندیشهها، رابطهها و راهکارهای کمونیستی هرچه باریکتر میگردد؛ نیروهای تازه بهقدرت رسیده (یعنی: اخوانالمسلمین و دیگر اسلامگرایان) نیز امکان مانور ضداسرائیلی خود را بهطور روزافزونی از دست میدهند. شاید در شرایط دیگری چنین تلاشهایی بیثمر بهنظر میرسید؛ اما طوفانی که جنبش انقلابی «نان و آزادی» بربستر یک بحران اقتصادی فراگیر ـبهزیان اکثر دولتهای منطقه و بهویژه برضد اسرائیلـ بهوجود آورده، تنها از طریق فرونشاندن همین طوفان (یعنی: کانالیزه کردن جنبش کارگری در جهت سازمانیابی لیبرالیـبورژوایی با استفاده از الگوها و شیوههای رایج در غرب) قابل کنترل است.
گرچه تهاجم نظامی بهلیبی و سوریه و (احتمالاً) بهایران توسط ناتو، القاعده و CIA (از یک طرف)، و تدارکات مالی و ارتباطاتی قطر و عربستان سعودی (از طرف دیگر)، سد نسبتاً محکمی در مقابل سقوط یا فروپاشی اسرائیل فراهم آورده است؛ اما حقیقت این استکه این غول کثیرالوجهی که بهوساطت جنبش انقلابی «نان و آزادی» از شیشهی جادوی تاریخ بیرون پریده است، تنها توسط خودِ آن̊ بهشیشهی جادوییـتاریخیاش بازخواهد گشت. پس، چارهای جز شمعآجین کردن جنبش انقلابی «نان و آزادی» (یعنی: لیبرالیزاسیون آن یا سازمانیابی لیبرالیـبورژواییاش) توسط تشکلهای بهاصطلاح بینالمللی نیست. کنفرانس استانبول تلاش فریبندهای در همین راستا بوده و هست؛ و هیچ ابایی هم از نقل قولهای برگرفته از مانیفست، خواندن سرود انترناسیول و کمونیستنمایی بهسبک و سیاق کیبوتصهای اسرانیلی نداشته و ندارد. چرا؟ برای اینکه بورژوازی (بهمنزلهی یک کلیت) علیرغم اینکه بهخرافاتیترین و منحطترین اشکال ماورائیتگرایی و خداباوری و ایدهآلیسم دامن میزند؛ اما ـبرخلاف خرافهگرایی و تقدسمآبی بسیاری از گروههایی که تحت عنوان چپ و جانبداری از طبقهی کارگر، حضور در قدرت سیاسی را بههرقیمتی رؤیا میپرورانندـ آنجا که پای هستی یا منافع طبقاتیاش در میان باشد، از خرافه (و حتی از مقدسات خویش) دست برمیدارد، ماکیاولیستیـماتریالیستی عمل میکند، سرود انترناسیونال میخواند، بهمارکس آویزان میشود و افراد و گروههای تابوگرا و تقدسمآب مشروح در سطور بالا را ـگاه با جیره و مواجب و گاه هم بهوسیلهی باد انداختنِ مدیایی در آستینشانـ به«کار» میگیرد تا پس از رفع حاجت̊ روی سرشان سیفون بکشد!؟
خاستگاه تاریخیـاجتماعی و خاصهی ایدئولوژیکـاسلامی اخوانالمسلمین و «جنبش»های مشابه که در ضدیت با هرگونهی دیگری از اندیشهی دینی و غیردینی و بهویژه در ضدیت با یهودیتِ در قدرت (یعنی: اسرائیل) خودمینمایانند، بهابزاری برای احیای آرزوهای برباد رفتهی بخشی از بورژوازی و خردهبورژوازی (در مصر، تونس و...) تبدیل شده است که در پروسهی پیدایی، استقرار و سلطهی بلامنازع اسرائیل̊ از قدرت سیاسی و سرمایهاندوزی دور افتاده بودند. این بخش از بورژوازی با اِبراز همسویی با کارگران و زحمتکشان فلسطینی و نیز با توسل بهالگوهای ظاهراً همگونِ اعتقادیـایدئولوژیکـاسلامی (از یک طرف) همدردی بخشی از اقشار میانی جامعه و حمایت تودهی نسبتاً وسیعی از کارگران و زحمتکشان را در کشورهایی مانند مصر و تونس بهدست آورده و (از طرف دیگر) زیرپایِ آن بخشهایی از بورژوازی را خالی کرده است که در همسویی با اسرائیل بهنان و نوایی رسیدهاند.
بدینترتیب، میتوان چنین تحلیل کرد و نظر داد که رسالتِ عمده و نسبتاً ناآشکار کنفرانس استانبول این بوده است که رابطهی فوق [یعنی: تعادل و توازنِ تازه شکل گرفتهی اجتماعیـسیاسیـاقتصادیِ ناشی از فشار انقلابی تودههای کارگر و زحمتکش در خاورمیانه، شمال آفریقا و خصوصاً در مصر و تونس] را بهکانالی بیندازد که: اولاًـ در اثر کنش و برهمکنشهای آتی، این جوامع (بهطورکلی) و طبقهی کارگر و تودههای زحمتکش این کشورها (بهطور خاص) بهچپ یا بهسوی عدالتجویی و برابریطلبی نچرخند و محدودیتِ حداکثر درآمد ـدر مقابل حداقل دستمزدـ را سرلوحهی مطالبات و دیدگاههای سیاسی خود قرار ندهند؛ و دوماًـ تعادل و توازن قوای اجتماعیـسیاسیـاقتصادی در خاورمیانه و شمال آفریقا بهگونهای شکل بگیرد که تضمینکنندهی بقای توسعهطلبانهی اسرائیل در مقابل معارضین آن باشد، که بهجز ترقیخواهی و انقلابیگرایی تودههای کارگر و زحمتکش در فلسطین، جمهوری اسلامی نیز (بهمثابهی ارتجاعی در مقابل ارتجاع دیگر) یکی از سرسختترین آنهاست.
در اینجا و در این موقعیت خاص بازهم خورشید زندگی از شرق و از درون پابرهنهها بهتابش درآمده است تا بهپشتیبانی طبقهی کارگر کشورهای غربی کلهی سرمایه و نظام سرمایهداری را بهسنگ بکوبد. آیا اینبار طبقهی کارگر در اروپا و آمریکا بههمراه اتحادیههاییکه تحت همین عنوان نشست و برخاست میکنند، یاری خواهند کرد؟ کنفرانس استانبول درصدد ساختن پاسخ منفی بهاین سؤال است. پس، باید با آن بهمبارزه برخاست.
با توجه بهاینکه قبل از برگزاری کنفرانس لیبر استارت در استانبول، ناتو بهعنوان نیرویی «آزادیبخش»، «ضد دیکتاتوری» و دموکراسیخواه بهعرصهی تحولات شمال آفریقا و خاورمیانه وارد شده بود؛ با توجه بهتأیید و تأکید این کنفرانس در رابطه با بذرهای دموکراسیخواهی که از بمبافکنهای ناتو برفراز لیبی پاشیده میشد؛ و با توجه بهموضوعات، مباحث و تم این کنفرانس (که پایینتر بهبعضی از جنبههای آن میپردازیم)؛ بازهم میتوان براین تحلیل پای فشرد که وظیفهی اساسی (و طبعاً غیرآشکارِ) کنفرانس استانبول̊ ایجاد انحراف در جهتگیریهای طبقاتی و کانالیزه کردن نیروی برخاسته از جنبش انقلابی «نان و آزادی» بهسوی جنگ جناحهای سرمایه در داخل هریک از کشورهای درگیر، در منطقهی خاورمیانه و در عرصهی جهانی بوده است. راز نامگذاری فروکاهندهی جنبش انقلابی «نان و آزادی» به«بهار عربی» و جنبهی بهاصطلاح بینالمللی این کنفرانس همین جنگ جناحهای سرمایه در عرصههای بهاصطلاح ملی، در عرصهی منطقهای و در عرصهی جهانی است.
گزارش از کنفرانس استانبول و موضعگیری پرواسرائیلی آن
اریک لی بهعنوان سرپرست شبکهی اینترنتی لیبراستارت و بهعنوان کسیکه مهمترین نقش را (لااقل در جلوی صحنه) در سازماندهی کنفرانس استانبول بهعهده داشت، مقالهای در سایت workers liberty تحت عنوان «کنفرانس جهانی [استانبول] توسط طرفداران "کمپین بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم اسرائیل" صدمه دید»[6]، منتشر کرد که بیانگر مواضع پرواسرائیلی او و نیز مواضع پرواسرائیلیـغربی کنفرانس استانبول میباشد. گرچه ترجمهی کامل این مقاله برای کسانیکه بهزبان انگلیسی آشنایی ندارند، مفید است؛ اما در اینجا تنها بعضی از پاراگرافها و جملههای آن را با اینگونه شمارهگذاری {00}، در داخل گیومه «» و نیز توضیحاتی که از متن مقاله یا منطق درونی (یعنی: ذات مفهومی) آن اقتباس میکنم، عیناً میآورم تا ضمن صرفهجویی در وقت، تصویر نسبتاً جامعی هم از مقالهی اریک لی، لیبر استارت و کنفرانس استانبول داده باشم. اگر چشمِ ناظر براین وقایع حقیقتبین باشد، تنها با یکی از جملههای این مقاله (یعنی: جملهای که با شمارهی {1} مشخص شده است) بهحقیقتِ کنفرانس استانبول که بورژوایی است، پی خواهد برد. در غیراینصورت، میخ آهنی هم بهسنگ یا منافعیکه بهسنگ تبدیل شده است، فرونخواهد رفت!؟
{1}
«در فردای روزی که کنفرانس بهپایان رسید، تعدادی از نمایندگانِ عرب̊ از فلسطین، اردن، عراق، بحرین و شمال آفریقا [در استانبول] ماندند تا نشستی بسیار پُربار [very fruitful session] با لیبر استارت و سولیداریتیسنترِ AFL-CIOداشته باشند» [تأکیدها از من است].
(1){1} «شمال آفریقا» در این متن چه معنایی دارد؟ آیا نمایندههایی از مصر، تونس و غیره هم در این نشست «بسیار پُربار» شرکت کرده بودند[؟] یا نه، اریک لی (بهعنوان سرپرست پروژه و شبکهی لیبر استارت) با استفاده از عبارت «شمال آفریقا» میخواهد چنین وانمود یا القا کند که کسانی از مصر و تونس هم در آن نشست حضور داشتند؟ در هردوی اینحالتها یا هرحالت ممکنِ دیگری، اینگونه ابهامگوییها هیچ ربطی بهسازمانیابی بینالمللی طبقهی کارگر، مانیفست کمونیسم وسرود انترناسیونال ندارد که اریک لی، لیبر استارت و سولیداریتیسنتر بهعنوان مضمون، افتتاحیه و اختتامیه کنفرانس̊ خود را در آنپنهان میکنند. بههرروی و درهرصورت ممکن، اینگونه ابهامگویی و ابهامآفرینی قبل از هرچیز و بیش از هرمیزانی از احتمال و امکان̊ حکایتگر رنگ و نیرنگ دیپلماتیک و بورژواییِ اریک لی و کنفرانس استانبول است.
(2){1} محصول یک نشست کارگری «بسیار پُربار با لیبر استارت و سولیداریتیسنتر» چه میتواند باشد[7]؟ آیا این پرباری ربطی هم بهمنافع آنی یا آتی آن طبقات و نیروهایی دارد که درگیرِ جنبش انقلابی «نان و آزادی» بودهاند؟ پاسخ این سؤال قاطعانه منفی است؛ و دلیل آن هم وجودِ سولیداریتیسنتر (بهمثابهی طرف مسلط و بهاصطلاح سازماندهندهی رابطه) است. سؤال دیگری که در این رابطه بهذهن متبادر میشود این است که آیا اریک لی در مورد یک جلسهی «بسیار پربار» قمپز در میکند تا زمینهی زد و بندهای بعدی را فراهم کند یا با استفاده از این شیوه میخواهد حقیقتی را از دیدِ فعالین صدیق جنبش کارگری پنهان میکند؟ گرچه روی این احتمال میتوان مکث کرد و کنکاش نمود؛ اما منهای چگونگی و جهتِ این بهاصطلاح «پرباری» بسیار، آنچه شایان تذکر است، شیوهی کلیگویانهی اریک لی است که هرگز نمیتواند راهگشای هیچ حقیقتی باشد.
(3){1} گرچه هیچگونه اطلاعی از چیستی و چگونگی نشست «بسیار پربار» نمایندگان کارگری عرب[!؟] با لیبر استارت و سولیداریتیسنتر در استانبول در دست نیست؛ و منهای کلیتِ بورژوایی این نشست که حضور سولیداریتیسنتر(بهعنوان طرف مسلطِ رابطه) یکی از شاخصهای آن است، احتمال دستیابی بهجرئیات آن نیز غیرمحتمل مینماید؛ اما سؤال اساسیتر این است که مقدمات چنین نشستی کِی و کجا شکل گرفت؟ از دو حالت خارج نیست: یا قرار و مدارهای این نشست قبل از شروع کنفرانس گذاشته شده بود؛ ویا طرفین در جریان کنفرانس بهتوافق رسیدند و قرار نشست پس از کنفرانس را گذاشتند؟ از مجموعهی این احکام، سؤالات و تجزیهـتحلیلها میتوان نتایجی روشن و مرتبط بههم گرفت و بهاحکام قابل بررسی و تحقیقی بیشتری نیز دست یافت:
اول) اگر کنفرانس استانبول بستر بهوجود آورندهی جلسهی پساکنفرانسی (یعنی: «نشستی بسیار پُربار با لیبر استارت و سولیداریتیسنتر» نباشد؛ ناگزیر پاساژ انتقالی و اجرایی آن بوده است.
دوم) سولیداریتیسنتر بدون شبکهی اینترنتی لیبر استارت و مناسباتی که این سایت بهاصطلاح کارگری بهگرد خود فراهم آورده است، قادر بهنفوذ در کشورهایی که خودِ اریک لی روی عرب بودن آنها انگشت میگذارد، نبود؛ و نمیتوانست با آنها ارتباط برقرار کند و «نشست بسیار پربار» داشته باشد. بنابراین، لیبر استارت و سولیداریتیسنتر در رابطه با کشورهای موسوم بهعرب که اینک بارزترین شاخص آنها جنبش انقلابی «نان و آزادی» است، اشتراک مساعی دارند و همسو عمل میکنند. آشکار استکه این همسویی نمیتواند حاصل سوءِ تفاهم باشد و ربطی بهاشتراک ذاتی و وحدتِ اهداف و منافع نداشته باشد. پس، هرشخص یا گروهیکه با لیبر استارت همکاری میکند؛ در واقع، بهطور ضمنی با سولیداریتیسنتر نیز همکاری کرده است.
سوم) اعم از اینکه قرار و مدارهای پساکنفرانسی در جریان کنفرانس استانبول شکل گرفته باشد یا این کنفرانس صرفاً بهمثابهی پاساژ انتقالی و اجرایی آن عمل کرده باشد، افشای رابطه بین لیبر استارت و سولیداریتیسنتر یکی از وظایف بیچون و چرای فعالینِ سوسیالیستِ جنبش کارگری در رابطهی مستقیم با کارگران یا نهادهایی استکه آنها را نمایندگی میکنند. چراکه لیبر استارت با صورتکی ظاهراً مستقل، با خوشنامی، با چهرهی انترناسیونالیستی و با توسل بهمانیفست کمونیسم و سرود انترناسیونال̊ پوششدهندهی همهی کثافتکاریها و جنایتپیشگیهای سولیداریتیسنتر است. بنابراین، اگر گروهی (برای مثال: «اتحاد بینالمللی...») در کنفرانس استانبول شرکت کند و مثلاً سولیداریتیسنتر را براساس اَعمال گذشتهاش «افشا» کند؛ در واقع، روی کثافتکاری ضدکمونیستی هماکنون این نهاد ضدکارگری سرپوش گذاشته است! چرا؟ برای اینکه توطئهی لیبرالیزاسیون جنبش انقلابی «نان و آزادی» زیر پوشش شبکهی ارتباطات لیبر استارت و کنفرانس استانبول دنبال میشود و «اتحاد بینالمللی...» جزیی از هویتبخشندگان بهلیبر استارت و یکی از تشکیل دهندگان کنفرانس استانبول بوده است. خلاصهی کلام اینکه اگر کسانی پیدا شوند که بهواسطهی ایجاد بستر شکلگیری توطئه̊ بخواهند برعلیه توطئه مبارزه کنند، در صادقانهترین شکل ممکن حماقت خودرا بهتبادل و نمایش گذاشتهاند.
چهارم) نکتهی ظاهراً طنزآلود، اما حقیقتاً دردناک مسئله در این است که جلسهی پساکنفرانسی دقیقاً یک روز بعد از افشاگری «اتحاد بینالمللی...» در کنفرانس استانبول بهگونهی «بسیار پربار» بهبار نشست!؟ این ادعا را باهم نگاه کنیم: «زمانی که ما افشاگری علیه سولیداریتی سنتر را چه در کارگاههای آموزشی مختلف و چه در نشستهای جانبی شروع کردیم، تعدادی از این تشکلها مشتاقانه از ایدههای ما استقبال کردند و حتی عدهای نیز علیه سولیداریتی سنتر و اتحادیههای دیگری که سیستم بوروکراتیک روی آنها حاکم است موضع گرفتند و از آلترناتیو کارگری و استقلال مالی جنبش طبقه کارگر صحبت میکردند»[8].
{2}
ـ اریک لی کنفرانس لیبر استارت در استانبول را «کنفرانس همبستگی جهانی» و یک رویداد فوقالعاده در ایجاد ملاقات و آشنایی بین «فعالین کارگریِ اتحادیههای مستقل و تازه شکلگرفتهدر کشورهای "بهار عربی"» و همکاران آنها «از اتحادیههای جاافتاده در کشورهای توسعه یافته و درحال توسعه» ارزیابی میکند. او بدین باور استکه همبستگی̊ در این کنفرانس از چنان استحکامی برخوردار بود که «یکی از فعالین اتحادیهای از کانادا، بهنام دِریک بلاکادار (Derek Blackadder)، آن را با عبارتِ "100 اتحادیه، 30 کشور، یک طبقه" ترسیم میکرد». (این شعاری استکه «اتحاد بینالمللی...» هم برای توجیه حضور خویش در این کنفرانس پرواسرائیلی در تبلیغات خویش از آن استفاده میکند).
ـ علیرغم این ادعاییکه اریک لی و همچنین «اتحاد بینالمللی...» در مورد فضای کنفرانس استانبول پیش میکشند؛ اما، آن رویدادی که میتواند فضای عمومی کنفرانس استانبول را ترسیم کند و حقیقت آن را بهتصویر بکشد، واکنشهای ضداسرائیلی (و نیز چالشهای ضد صهیونیستیای) بود که در ابعاد و اشکال متفاوت، بهطور مکرر و توسط گروهبندیهای گوناگون انجام گرفت. خودِ اریک لی در این مورد مینویسد: تنها مسئلهای که این رویداد جهانی، کارگری و خارقالعاده را تحت تأثیر قرار داد، واکُنشی «از سوی فعالین ضداسرائیلی بود که میخواستند کنفرانس را بههم بریزند و پایههای همبستگی درحال شکلگیری [بین 100 اتحادیه از 30 کشور] را تضعیف کنند». او میافزاید: «اولین نشانهای که همهچیز میتواند بهطور وحشتناکی غلط پیش برود، هنگامی نمایان شد که تعدادی از نمایندهای کارگری از شمال آفریقا در اعتراض بهاینکه من طی سخنرانیام از اسرائیل هم (در میان کشورهای دیگر) نام بردم، جلسه را ترک کردند»!؟
ـ کنفرانس لیبر استارت در استانبول از جنبهی اجرایی بهکارگاههای گوناگون تقسیم شده بود و «اولین کارگاه آن "لیبراستارت چیست؟" نام داشت». اریک لی در این مورد مینویسد: «نخستین مسئلهای که از میان شرکتکنندگان در این کارگاه [یعنی: کارگاه "لیبر استارت چیست"] مطرح شد، از طرف یکی از فعالین اتحادیهای فلسطینی بود که میخواست درمورد مقالهای که من در سال 2006 نوشته بودم و موضوع آن حمایت از حق دفاعازخودِ اسرائیل در هنگام تهاجم از سوی ایران ـتوسط عامل و نماینده خویش (حزبالله) بودـ بهبحث بپردازد». او ادامه میدهد [بهمحض پیش کشیدن این بحث]، «دیگران نیز برخاستند تا "اتهامات" مشابهی ـمبنی براینکه لیبر استارت بهنوعی یک پروژهی صهیونیستی است و توسط صهیونیستها فاسد شدهاستـ را تکرار کنند».
ـ اریک لی در مورد پیامدها اتهامات وارده بهوی و لیبر استارت در کارگاه "لیبر استارت چیست" مینویسد: «بنا بهپیشنهاد من، در پایان جلسه یک نشست اضطراری بهمنظور تلاش برای روشن شدن ابهامات ـبین من و نمایندههای شمال آفریقاـ برگزار شد». «در این جلسه بهآنها گفتم که ما باز و شفافیت هستیم و من هرسؤالی را شرافتمندانه جواب میدهم. این جلسه که در ابتدا پرتنش بود، سرانجام بهچنان جلسهی پرحاصلی تبدیل شد که من [توانستم] بهتک تک شایعات ابلهانهای که طی سالها [برعلیه ما] پراکنده شده بود ـمثل این شایعه که لیبر استارت اخبار کارگری فلسطین را منتشر نمیکندـ پاسخ بدهم. (این شایعهای استکه با یک نگاه ساده بهوبسایت لیبر استارت برطرف میگردد)».
(1){2} گزارش اریک لی در مورد اعتراضات ضداسرائیلی و نیز ضدصهیونیستی (که از دو نوع و جنس متفاوت هستند و «اتحاد بینالمللی...» نیز در گزارشهای تبلیعاتیاش هیچ اشارهای ـاعم از مثبت یا منفیـ بهآنها نمیکند) بهگونهای تنظیم شده استکه: اولاًـ ضدیت با خاصهی تجاوزگرانهی دولت قومیـدینیـامپریالیستی اسرائیل را عیناً ضدیت با اسرائیل بهعنوان یک کشور جا میاندازد [ترک جلسه بهدلیل نام بردن از کشور اسرائیل (در میان دیگر کشورها) نمونهی آن است]؛ دوماًـ مخالفت با موجودیت اسرائیل بهعنوان یک کشور را (با استفاده از شیوهی القایی) عیناً ضدیت با مردم یهود و حتی آنتیسمیتیسم جا میزند (این شیوهی رایجی است که دولت اسرائیل بهطور سیستماتیک از آن استفاده میکند)؛ و سوماًـ مخالفت و موضع اعتراضی نمایندههای شمال آفریقا ـاز جمله نمایندههای مصر و تونسـ را با مواضع خودش (که سوسیال دمکراتیک و نیز پرواسرائیلی است)، ناشی از تبلیغات کاذب و شایعهپراکنیها القا میکند که با گفتگو حل و فصل میشود، برطرف میگردد و جای خودرا بههمبستگی میدهد! [در ادامهی این نوشته بهرابطه اریک لی با هیستادروت و نیز چگونگی استثمار مضاعف کارگران فلسطینی توسط این تشکل بهاصطلاح کارگری (که ریشههایش بهدستجات و اقدامات تروریستی برعلیه مردم بومی فلسطین برمیگردد) بیشتر میپردازیم تا در مورد جوهرهی حقیقی «شایعات ابلهانهای که طی سالها» برعلیه لیبر استارت و اریک لی پراکندهاند، و «اتحاد بینالمللی...» نیز در مورد آن سکوت کرده است، مطالعهی عمیقتر و واقعیتری داشته باشیم].
(2){2} اریک لی در مقالهی فوقالذکر که در سایت Workers' Liberty منتشر کرده، در رابطه با هیستادروت (که پایینتر مفصلاً بهآن میپردازیم) و حزب کارگران سوسیالیست انگلیس بهرهبری آلکس کالینیکوس (که بهجز «اتحاد بینالمللی...»، بسیاری از دیگر گروههایی که خودرا فعال حمایت از مبارزات کارگران در ایران میدانند، بهامضای حمایتی او افتخار میکنند) چنین مینویسد: «همچنانکه کنفرانس روند عادی خود را طی میکرد، گروهی از فعالین ضداسرانیلی که توسط یکی از مهاجرین انگلیسی (و عضو حزب کارگران سوسیالیستِ طرفدار حماس) رهبری میشد، حملهای تمامعیار (a full assault) بهکنفرانس را تدارک دیده بودند. آنها حملهی خودرا با توزیع یک "قطعنامه" شروع کردند که با حضور نمایندهی "راسیستـ صهیونیست" هیستادروت [در کنفرانس] مخالفت میکرد».
ـ بدون اینکه قصد بررسی مواضع حزب کارگران سوسیالیست انگلیس یا نظرات شخص آلکس کالینیکوس بهعنوان رهبر نظریـایدئولوژیک آن حزب ـبهتأیید یا تکذیبـ در میان باشد؛ اما تا آنجاکه من اطلاع دارم «اتحاد بینالمللی...» تا همین چندی پیش احترام و ارزش فوقالعادهای برای کالینیکوس قائل بود که بههرصورت از مناسبات و نظرات سیاسی او (یعنی: حزب کارگران سوسیالیست انگلیس) تفکیکناپذیر میباشند. باز تاآنجاکه من اطلاع دارم، همین «اتحاد...» تا همین چندی پیش̊ از مبارزات مردم فلسطین در مقابل کنشها و نهادهای متنوعالشکل دولت اسرائیل ـبدون چون و چراـ دفاع میکرد. اما اینک نه تنها در مورد حمایت اریک لی از هیستادروت (که تحت هویت کارگری و با برداشت صهیونیستی و ضدکمونیستیِ سوسیالیسم کیبوتص̊ یکی از پایههای دولت قومیـدینیـامپریالیستی اسرائیل را تشکیل میدهد) سکوت میکند، بلکه این سکوت تمکینگرایانه را تا آنجا ادامه میدهد که در مورد توهین و تحقیر بهحزبی که کالینیکوس در رآس آن قرار دارد، نیز ساکت مینشیند. تنها مسئلهای که میتواند راهگشای این سکوت تمکینآمیز در مقابل باورها و نظرات «اتحاد...» یا هرگروه و جریان دیگری باشد، بروز دگرگونی در روابط و مناسبات شاکلهی آن گروه و جریان است. بنابراین، صرفنظر از بررسی جوهرهی طبقاتیـتاریخی «اتحاد...»، میتوان چنین ابراز نظر نمود که علت بروز تحول در این نهاد حمایتکنندهی مبارزات کارگری در ایران را (همانند هرنهاد اجتماعی دیگر) باید در تحولی جستجو کرد که در مناسبات و روابط آن رخ نموده است. گرچه چیستی، چگونگی و چرایی چنین تحولی ـدرصورت لزومـ بررسی جداگانهای را میطلبد؛ اما تا همینجا هم میتوان گفت که «اتحاد بینالمللی̊» هم در مناسباتش با جریانهای ایرانی و هم در روابطش با جریانهای بهاصطلاح بینالمللی ـاز پسِ واگشتهای تدریجی و کمیـ یک تحول کیفی و جدی را جهشوار از سر گذرانده و بهلحاظ ارزشی گامی بسیار بلند بهعقب و بهسوی بورژوازی غربی برداشته است.
(3){2} اریک لی در ادامهی مظلومنماییهایش اضافه میکند که حملهی «عجیب و غریب» (یعنی: ابلهانه) این گروه بهدو دلیل نابهجا بود.اول، بهاین دلیل که 5 نفر شهروند اسرائیلی (که یکی از آنها یک زن عرب بود) در این کنفرانس شرکت کرده بودند که هیچیک از آنها نمایندهی هسیتادروت نبودند؛ و دوم بهاین دلیل که کنفرانس لیبر استارت نهادی تصمیمساز نیست، چنانچه هرگز هیچ قطعنامهای را مورد بحث قرار نداده و بهتصویب نرسانده است.
ـ مدیرکل کنفرانس استانبول در اینجا و در اینعبارتپرداریها، مثل همهی بازیگران عرصهی انتزاعی قدرت و سیاست (یعنی: عرصهی بورژواییِ این دوقلوهای غیرقابل تفکیک)، فاصلهای اساساً غیرقابل عبور و مطلقاً نفوذناپذیر بین نظر و نظریه (از یک طرف)، و برنامه و عمل (از طرف دیگر) میکشد تا با تکیه بهآنچیزی که علنی (یعنی: نظری) رخ مینماید، آن چیزی را پنهان کند که عملاً (یعنی: پنهانی) موضوعیت اجرایی دارد!؟ رئیس پروژهی لیبر استارت در ادامهی سخنانش پا را از گلیم عبارتپردازیهای سفسطهآمیز فراتر میگذارد، و درست همانند شیعیان که درستی احکامشان را با واسطهی مظلومنمایی و گذر از صحرای خونین کربلا بهاثبات میرسانند، بهصحرای کربلای مخصوص طرفداران دولت اسرائیل گام میگذارد و مینویسد: «تقریباً در همین هنگام [یعنی: همزمان با پخش اطلاعیه توسط گروهیکه بهگفتهی اریک لی توسط یکی از اعضای «حزب کارگران سوسیالیستِ طرفدار حماس» رهبری میشد] بود که شایعات بهپرواز درآمد که یک نفر عکسی را با انیفورم نظامی از من پیدا کرده که در اشغال کرانهی باختری شرکت داشتهام». بدینترتیب، نتیجهای که اریک لی با پیش کشیدن شایعهی نادرستِ شرکت او در اشغال نظامی کرانهی باختری القا میکند، نادرستی همهی استدلالهایی است که در رابطهبا مواضع پروـاسرائیلی او ارائه میگردد! بههرروی، اریک لی (بهعنوان کسیکه حقیقتاً کنفرانس استانبول از وجود اجتماعی و مناسبات او جداییناپذیر است[!؟]) بلافاصله پس از ایجاد تقارن منفیـذهنی بین شایعهی نادرست حضورش در اشغال کرانهی باختری و این نظر درست که مواضع او پروـاسرائیلی است، فاتحانه پرچم همبستگی[!؟] کارگری را بهدوش میگیرد و مینویسد: اما «همچنانکه اینگونه مسائل ادامه داشت، کنفرانس با جلسات سازنده و در فضایی مسالمتآمیز ادامه پیدا کرد»!؟ پس، همهی واکنشهای گوناگون و مختلفالجهتیکه در سرکوب «اپوزیسیونِ»[!] اسرائیلی و آنچه اریک لی کمپین بایکوت، کاهش سرمایهگذاری و محاصرهی اقتصادی اسرائیل -BDS- مینامد، در جریان بود؛ بهواسطهی مواضع و عملکردهای حقیقتجویانه و «سوسیالیستیی» اریک لی و دولت قومیـدینیـامپریالیستی اسرائیل دود شد و بههوا رفت!!! بدین ترتیب استکه کنفرانس استانبول بهیکی از مهمترین مقاصد از پیش تعیین شدهاش دست مییابد: «اسرائیلیها با مردمی آمیختند که قبلاً هرگز اجازهی گفتگو با آنها را نداشتند؛ در میان این مردم نمایندههای یک اتحادیه مستقل و غیرقانونی از ایران نیز حضور داشتند». [گرچه اریک لی هیچ حرفی در تأیید یا تکذیب شرکت نماینده یا نمایندگان هیستادروت در کنفرانس استانبول نمیزند، و تاآنجا که من نیز اطلاع دارم هیچ منبع دیگری هم در این مورد حرفی نزده است؛ اما، حقیقت این استکه فعالیت کارگری در اسرائیل (بهواسطهی گسترهی نفوذ، قدرت و سابقهی هیستادروت که بهاولین گروههای تروریستی و تخلیهکنندهی بومیان فلسطینی در دههی 20 قرن گذشته نیز برمیگردد)، بدون پذیرش نفوذ این تشکل مافیایی غیرممکن بهنظر میرسد و عدم حضور نمایندگان آن در کنفرانس استانبول نیز بعید مینماید].
{3}
اریک لی در ادامهی نوشتهی گزارشگونه (اما ـدر حقیقتـ القایی و تبلیعاتیاش) مینویسد: «کارگاه "پژواک بهار عرب" یکی از جالبترین کارگارههایی بود که در آن سخنرانهای برجستهای از آمریکا، اسرائیل و کردستان عراق در مورد خیزشهایی بهبحث پرداختند که [گرچه] خارج از جهان عرب اتفاق افتاده است، اما هریک از آنها از خیزش در مصر و تونس الهام گرفتهاند». مسؤل پروژهی لیبر استارت پس از بیان این حکم که از دهان نمایندههایی بیرون میآید که ظاهراً با «صدور دموکراسی» بهعراق توسط نیروهای نظامی آمریکا مخالفتی نداشتهاند[یعنی: نمایندههایی از کردستان عراق، اسرائیل و آمریکا]؛ و براساس اطلاعات در دسترس درست نیز مینماید؛ بهپاراگراف بعدی خود میرود که باتوجه بهقراین، شواهد و تحلیلها یکی از علل برگزاری این کنفرانس بوده است. این پاراگراف را باهم بخوانیم: «نمایندگانِ بیش از 10 کشور (و در میان آنها تعدادی هم از کشورهای عرب) در اطاق کوچکی درهم فشرده شده بودند. اما بهمحض اینکه کارگاه شروع بهکار کرد، تعداد انگشت شماری از ترکیه که طرفدار BDS و بایکوت اسرائیل بودند، میخواستند بدانند که آیا سخنران اسرائیلی عضو هیستادرت هست یا نه»؟
(1){3} اریک لی پاراگراف نوشتهاش را بهگونهای ادامه میدهد و بهنتیجهایمیرساند که ضمن خرید حیثیت کارگری و طبقاتی برای هیستادروت، زمینهی رویکرد بهسولیداریتیسنتر را نیز باز کرده باشد: «من برای تعدیل فضای جلسه و جلوگیری از اختلال در [روند] آن مداخله کردم ـ و بهآنها گفتم هنگامیکه در اسرائیل زندگی میکردم، عضو هسیتادروت بودم، و مطمئناً بهورود اعضای هیستادروت به[اینگونه کنفرانسها] خوشآمد میگوییم»!!
ـ براساس مقایسه بین عبارات فوق و اظهارات قبلی اریک لی که «تعدادی از نمایندهای کارگری از شمال آفریقا در اعتراض بهاینکه من طی سخنرانیام از اسرائیل هم (در میان کشورهای دیگر) نام بردم، جلسه را ترک کردند»، میتوان بهاین واقعیت پیبرد که در کنفرانس استانبول بهجز افراد و گروههایی که مطلقاً ضداسرائیلی بودند، افراد و گروههایی که هم حضور داشتند که برعلیه سازوکارهای دولتی و نیز نهادهای متشکلهی دولت اسرائیل مبارزه میکنند؛ و باید بین آنها تفاوت کیفی قائل شد. با این وجود،اریک لی نه تنها اشارهای بهاین تفاوت کیفی بین انواع مبارزهی ضد اسرائلی نمیکند، بلکه میکوشد با استفاده از شیوهی القایی و مبهمگویی هرگونهای از ضدیت با اسرائیل را آنتیسمیتیسم جا بزند.
(2){3} حالکه کنفرانس بهیکی از نتایج از پیش تعیین شدهاش دست یافته و بهاندازهی کافی هم[!!] برای هیستادروت حیثیت ابتیاع کرده است، میتوان کراواتها را باز کرد و تغییراتی هم در لحن کلام وارد نمود[!؟]: «اخلالگران با فریادِ سوءِ استفاده [از جنبش کارگری]، بهبیرون [از اطاق] هجوم بردند، و درِ[،] پشتِ سر آنها بههم کوبیده شد. حتی یک نفر عرب هم اطاق را ترک نکرد و بحث بهگونهای پُرحاصل ادامه یافت»[تأکیدها از من است]!!
ـ استفاده از واژهی «اخلالگران» و انشای جملهی «در[،] پشتِ سر آنها بههم کوبیده شد»، با توجه بهاینکه پس از وقوع واقعهی اعتراضی و بروز عکسالعمل عاطفی و احساسی مدون شده است، از خشمی مهار شده صحبت میکند که انگیزهی مهار آن مصالح دیپلماتیک است. اگر عامل مهارکنندهی بُروز خشم در یک کنفرانس کارگری̊ اختلاف نظر تاکتیکی یا حتی استراتژیک باشد، نتیجهی آن اگر مهربانی و تعقل نباشد، اصولاً خویشتندارانه خواهد بود و با گذشتهای شخصی همراه است؛ اما واژهی «اخلالگران» و انشای جملهی «در[،] پشتِ سر آنها بههم کوبیده شد»، نه تنها فاقد عاطفهای طبقاتی، رهبریکننده و معقول است، بلکه در قالب ادبِ ظاهری̊ غیظی عمیق را نیز بیان میکند. چرا باید از کسانی که حقانیت هیستادروت را (بهدرست یا غلط) زیر سؤال میبرند، اینچنین خشمگین بود؟ از دو حالت خارج نیست: یا کسانیکه این نهاد ظاهراً کارگری را زیر سؤال میبرند، عامل دولتهای رقیب (مثلاً حماس یا جمهوری اسلامی)اند، که در اینصورت با این سؤال مواجه میشویم که چگونه اینقبیل افراد و گروهها بهیک کنفرانس بهاصطلاح کارگری راه یافتهاند؟ آیا دعوت شدهاند، یا نه، بهکنفرانس نفوذ کردهاند؟ اگر دعوت شدهاند، چرا بدون مطالعه و بررسی دعوت شدهاند؛ و اگر راه یافتهاند، تکلیف نمایندههای آن «اتحادیه مستقل و غیرقانونی از ایران» چه میشود؟ اما حالت دیگری هم قابل تصور است: اریک لی میداند که بنیادهای مادی و معنوی هیستادروت با آنچه او در پسِ آن پنهان شده است (یعنی: جنبش جهانی طبقهی کارگر، مانیفست کمونیسم و سرود انترناسیونال)، همخوانی ندارد؛ و حق (در عامترین مفهومش) با سؤالکنندگان است!!؟
(3){3} اریک لی نوشتهی سفطسهآمیز، پروـاسرائیلی و درعینحال متظاهر بهسادگیاش را چنین ادامه میدهد: «درحالیکه ما[!؟] در بارهی جنبش وال استریت، اعتراضات اجتماعی در اسرائیل و خیزش طولانیِ 62 روزه در کردستان بحث میکردیم، [گروه] متنفران از اسرائیل (Israel-haters) با جدیت تمام مشغول پخش اعلامیههای دستنویس در تمام ساختمان بودند تا بگویند مَقدم "هیستادروتِ راسیستـصهیونیست" را خوشآمد نمیگوییم؛ و بهجای نام بردن از فعالین اسرائیلی، مخصوصاً از من نام میبردند. بهمحض اینکه یکی از چند شرکتکنندهی یهودی سعی کرد یکی از اعلامیهها را پاره کند، [فضا] برای لحظهای متشنج شد؛ اما دعوایی رخ نداد»[تأکیدها از من است].
ـ در ابتدای پاراگراف بالا نوشتهی اریک لی را با صفات «سفسطهآمیز»، «پروـاسرائیلی» و «متظاهر بهسادگی» توصیف کردم. آیا این توصیفات ناعادلانه نیست؟ پاسخ، صراحتاً منفی است. چرا؟ برای اینکه:
اولاًـ از شعار دادن برعلیه هیستادروت و این تشکل فرضاً کارگری را راسیست و صهیونیست نامیدن تا تنفر از اسرائیل، فاصلهی بسیاری استکه اریک لی بدون هرگونه شاهد و مدرکی طی میکند و گروهی را که با حضور نمایندگان هیستادروت در کنفرانس مخالفاند، متنفران از اسرائیل (Israel-haters) مینامد. این جایگزینی وضعیتهای متفاوت با یکدیگر ـاگر پرونده سازی نباشدـ نامی جز سفسطه ندارد. بههرروی، اگر مخالفان حضور هیستادروت در کنفرانس ضداسرائیلی بودند، (بهقولِ خودِ اریک لی) «بهجای نام بردن از فعالین اسرائیلی، مخصوصاً از» او نام نمیبردند و بهدیگر شرکتکنندگان نیز اشاره میکردند!؟
دوماًـ گرچه نامعقول است، اما بهدلایل نامعلومی فرض کنیم که گروه مخالف با حضور هیستادروت در کنفرانس واقعاً از اسرائیل متنفر بودند. حال سؤال این استکه مخالفت با و تنفر از اسرائیل چه ربطی بهیهودیت و یهودیان دارد که اریک لی مینویسد: «بهمحض اینکه یکی از چند شرکتکنندهی یهودی سعی کرد...»؟ اگر کسی را که مقدمتاً ضدیت با هیستادروت را تنفر از اسرائیل جا میاندازد تا سپس تنفر از اسرائیل را تنفر از یهودیان و یهودیت القا کند، پروـاسرائیل نام ندهیم، چه نام مناسبتری برای این بازی سفسطهآمیز میتوان پیدا کرد؟
سوماًـ چنین بهنظر میرسد که واژههایی مانند اسرائیل، یهودی، هیستادورت، لیبر استارت و سولیداریتیسنتر بهنظر اریک لی مفاهیم مرتبط بهیکدیگری را بیان میکنند که تداعیکنندهی یکدیگر نیز میباشند. از همینروستکه او ضمن عبارتپردازی نقل شده در بالا (که بیانکنندهی دریافت ویژهاش بهعنوان یک صهیونیست از همگونگی و همسویی این مفاهیم و مناسبات است)؛ در عینحال بهواسطهی تظاهر بهجانبداریاش از کارگران بهسادگی میتوان مشتاش را باز کرد تا انترناسیونالیسم و سوسیالیسم قلابیاش را بهنمایش گذاشت. باید توجه داشته باشیم که اریک لی میگوید یک «یهودی» تا مخالفت با او را یهودستیزی معرفی کند!؟
{4}
اریک لی قبل از اینکه مهمترین هدف کنفرانس را در نوشتهاش [مثلاً] استنتاج کند[!؟] و ـدر واقعـ طبیعی جلوه دهد [منظور نشست پساکنفرانسی است که بالاتر، در بند {1} بهآن پرداختیم]، از تلاش اخلاگرانهی یکی از فعالین پروحماس در جلسهی نهایی سخن میگوید که روی صحنه میپرد و ادعا میکند که نمایندهی «کمیتهی سازماندهندهی کنفرانس» است. آخرین استنتاج اریک لی از جلسهی نهایی کنفرانس (یا نشست ماقبل پساکنفرانسی) در بیان حقیقت کنفرانس استانبول چنین است: «پس از یک یاوهسرایی طولانی [از سوی فرد پروحماسی]، نمایندهای از شمال آفریقا تقاضای صحبت کرد و برعلیه موضع ضداسرائیلی آن اخلالگر پروحماسی صحبت کرد»!!؟
ـ اریک لی پس از اینکه معیار درستی و حقیقت کنفرانس استانبول را در مخالفت یکی از نمایندگان آفریقای شمالی با یاوهگوییهای یکی از فعالین پروحماس و ضداسرانیلی میبیند و ترویج میکند تا آگاهانه و بهطور ضمنی نشان بدهدکه مسئلهی اساسی این کنفرانس ارتباط با، و لیبرالیزاسیون جنبش انقلابی «نان و آزادی» در خاورمیانه و شمال آفریقاست، درخشانترین برگ حقیقتجویانه، عدالتطلبانه و انترناسیونالیستی خودرا برزمین میکوبد: «اما سرانجام، تلاش فعالین آنتیاسرائیل، که میخواستند تلاش تاریخیِ گردهم آوردن بسیاری از اتحادیههای کارگری در جهان را تخریب کنند، شکست خورد. تلاش فعالین آنتیاسرائیلی برای این کار بهسادگی نشان داد که طرفداران BDC (بهمثابهی نیروهای ضدیهود) هیچ علاقهای بهعدالت جهانی یا همبستگی جهانی ندارند»[تأکیدها از من است]!!!
ـ با توجه بهاستدلالها و نتایجیکه در بند (3){3} گرفتیم، اگر آخرین پاراگراف نوشتهی اریک لی را با وضوح هرچه تمامتر پروـاسرائیلی، صهیونیستی و ارتجاعی ارزیابی نکنیم؛ باید جوابی برای این سؤال پیدا کنیم: پس، مرتجعین و صهیونیستها و پروـاسرائیلیها چه خواصی دارند که اریک لی فاقد آن است؟
ـ اما سؤالیکه بهویژه دراینجا مطرح است، این استکه چرا «اتحاد بینالمللی...» در گزارشهای خود بهزبان فارسی دربارهی این ستیز طولانی و چندجانبه سکوت میکند؛ و تنها در گزارشی که بهزبان انگلیسی (با امضای امید رضایی) منتشر کرده، بهاین موضوع (البته با تظاهر بهمیانهداری) مختصراً اشاره میکند؟ در این گزارش از یک طرف فعالین تُرک comrades نامیده میشوند؛ و از طرف دیگر حرفهای اریک لی (بهشکل تعدیل شده، با ارجاع بهمقالهی او، و علیالاخصوص بدون بررسی موقع و موضع طبقاتی هیستادروت) تکرار میشود!!؟ این بازی مبهم، زشت و غیرکارگری را چگونه باید تحلیل کرد؟
ـ حقیقت این استکه «اتحاد بینالمللی...» وجود و حضور هیستادروت در میان اتحادیههای تازه تشکیل شده در مصر، تونس و دیگر کشورهای حقیقتاً متأثر از جنبش انقلابی «نان و آزادی» را بهمثابهی یک اتحادیه کارگری (همانند همهی دیگر اتحادیههای کارگری و بدون هرگونه برخورد طبقاتی یا حتی نقادانه) میپذیرد؛ و در این مورد حتی از برپا کردن همان گرد و خاکی که در گزارشهای تبلیغاتیاش در رابطه با سولیداریتیسنتر راه میاندازد ـنیزـ دست میکشد؛ و دراز بهدراز در خدمت مقاصد اریک لی (بهعنوان مدافع هیستادروت و کسی که در صدد ایجاد حیثیت و رابطه برای این تشکل مافیایی، بورژوایی و ضدکمونیستی است) قرار میگیرد. اگر افراد یا گروههایی چنین تصور یا تبلیغ کنند که رابطهی سولیداریتیسنتر وهیستادروت همانند رابطهی همهی دیگر اتحادیههای رفورمیست و تحت هژمونی بورژوازی است، مشروط بهاینکه ریگی بهکفش نداشته باشند، بیش از هرچیز سادهلوحی خودرا بهنمایش گذاشهاند!؟ هیستادروت بسیار ریشهایتر ازسولیداریتیسنتر در رابطه با دولت آمریکا، جزءِ لاینفکی از طبقهی حاکم و دولت اسرائیل است؛ و طبیعی استکه دست در دست سولیداریتیسنتر برای مدیریت اندیشهها، نهادها و راهکارهای کارگری (بهویژه در منطقهی خاورمیانه و شمال آفریقا) برنامههای متعددی دارد که باید بهاجرا دربیایند. کنفرانس استانبول مقدمهای بود که فعلاً بهنشست پساکنفرانسی و مخفی انتقال یافته تا در فرصت مناسب و در کنفرانسی دیگر ـدر سطح علنیـ ابزار وجود کند. اگر نیروهای دیگری برعلیه این توطئهی طبقاتی وارد نبرد نشوند، این ابراز وجود ـبدون شکـ بورژوایی و ضدکمونیستی خواهد بود. از اینرو، ادامهی این نوشته را بهبعضی از کارکردها و سوابق هیستادروت اختصاص میدهیم تا امکان دریافت طبقاتی و تحلیلی را برای فعالین صدیقی که ریگی بهکفش ندارند، فراهمتر کرده باشیم.
افشای 40 سال فریب[10]
دزدی 2 میلیارد دلاری اسرائیل از کارگران فلسطینی [با همدستی هیستادروت]
اقتصاددانهای اسرائیلی نشان دادهاند که این کشور در چهار دههی گذشته با کسر بیش از 2 میلیارد دلار از دستمزد کارگران فلسطینیِ داخل اسرائیل، که میبایست بهحساب مشارکت آنها در استفاده از مزایای رفاهی گذاشته میشد، سرِ آنها را کلاه گذاشتهاند؛ [چراکه] این حساب هرگز وجود نداشته است.
گزارش جدیدی که در اواخر ژانویه 2010 دربارهی این «سرقت دولتی» منتشر شد، میگوید این «دزدی» حتی پس از تأسیس تشکیلات خودگردان فلسطین در سال 1994 که قرار بود بخشی از این پول بهصندوق مخصوصی بابت [ایحاد رفاه برای] کارگران [فلسطینی] ریخته شود، ادامه یافته است.
براساس اطلاعاتی که توسط مقامات اسرائیلی گردآوری شده، بیشترین بخشِ این کسورات در پروژههای زیربنایی سرزمینهای فلسطینی سرمایهگذاری شده است ـ منبعی برای یارانههای هنگفت دولتی که باید برای شهرکسازی [در سرزمینهای فلسطینی] هزینه شود.
بهدنبال کاهش محدودیتِ ورود بهاسرائیل که بنیامین نتانیاهو تحت عنوان «صلح اقتصادی» متعهد شد، تقریباً 50 هزار فلسطینی در کرانهی باختری بهکار مشغول شدهاند که همچنان بخشی از دستمزدشان [بهعنوان مشارکت در استفاده از مزایای رفاهی] کسر میشود.
گزارش مذکور میافزاید همدست این فریبکاری، هیستادروت (فدراسیون کارگری اسرائیل) است که ماهیانه مبلغی را بهکارگران فلسطینی ـحتی بهآنها که عنوان عضویت ندارند و در اختلافات کارگری [در مقابل کارفرما] نمایندگی نمیشوندـ تحمیل میکند.
شِر هِوِر (Shir Hever)، اقتصاددان ساکن بیتالمقدس و یکی از نویسندگان این گزارش، میگوید «این یک موردِ روشنِ سرقت در مقیاس وسیع از کارگران فلسطینی است؛ و هیچ دلیلی هم ندارد که دولت اسرائیل بازپرداخت این پول را بهتأخیر بیندازد، و یا بهحساب [صندوق] رفاه کارگران فلسطینی بازنگرداند».
این کسورات از سال 1970 (سه سال پس از اشغال سرزمینهای فلسطینیها) آغاز شد؛ درست هنگامیکه کارگران فلسطینی بهتعداد کافی ورود بهاسرائیل را شروع کردند و اغلب آنها بهعنوان کارگر ساده در بخش کشاورزی یا صنایع ساختمانی استخدام میشدند.
کارگران فلسطینی بهطور معمول یکپنجم از دستمزد ماهانهی خودرا بهعنوان کسورات از دست میدهند؛ که میبایست حق بازنشستگی، حقوق بیکاری، بیمه از کارافتادگی، حق اولاد، حق عضویت در اتحادیه، صندوق بازنشستگی، تعطیلات و مرخصی استعلاجی و [نیز] بیمه درمانی را پوشش بدهد. اما واقعیت این استکه این کارگران فقط از حقوق ازکارافتاگی (درصورتیکه در اثر حادثهی ناشی از کار باشد) و نیز بیمهی بیکاری (درصورتیکه کارفرما ورشکست شود) برخوردار میگردند.
طبق گزارشیکه توسط دو گروه [مدافع] حقوق بشر ـمرکز اطلاعات آلترناتیو و کاو لااُفد (Kav La’Oved)ـ تهیه شده، تنها مقدار ناچیزی از کل کسورات از دستمزدِ کارگران فلسطینی (یعنی: کمتر از 8% آن) در جهت منافع آنها مورد استفاده قرار میگیرد. مابقی مخفیانه بهوزارت دارایی منتقل میگردد.
برآورد سازمانهای اسرائیلی در مورد این اختلاس و کلاهیکه سر کارگران فلسطینی گذاشته شده است ـدر بُعد و اندازهای که آنها «بسیار محافظهکارانه» و حداقل توصیفش میکنندـ بهقیمتهای امروز 2 میلیارد و 250 میلیون دلار است. این مبلغ در حدود 10% از بودجهی سالانهی دولت خودگردان فلسطین است.
نویسندگان این گزارش ـهمچنینـ یادآور میشوند که آنها در محاسبات خود دو گروه از کارگران فلسطینی (آنهایی که در شهرکهای اسرائیلی و نیز کسانی که در اقتصاد سیاه اسرائیل کار میکنند) را مستثنی کردهاند؛ چراکه بهدست آوردن این ارقام بسیار مشکل است.
آقای هِوِر میگوید حل و فصل این مسئله که آیا [واقعاً] بخش عمدهی کسوراتِ کسر شده از دستمزد کارگران ـیعنی: آن بخشیکه بابت بیمهی ملی کسر شدهـ غیرقانونی بوده [یا نه] بهدادگاه عالی اسرائیل در سال 1991 برمیگردد. قضات دادگاه دادخواستِ اتحادیه پرورش دهندگان گل را پذیرفتند که دولت باید 5/1 میلیون دلار بابت سهم کسورات [از دستمزد کارگران فلسطینی] را بهکارگران فلسطینی شاغل در صنایع بازپرداخت کند.
آقای هِوِر میافزاید «پس از اینکه این رویه قضایی واقع گردید، میتواند در مورد ادعای [طلبِ] مابقی کسورات اضافی [نیز] بهکار گرفته شود».
مشارکتِ فلسطینیها در نیرویکار اسرائیل در بالاترین حد خویش ـمثلاً در اوائل دههی 1990ـ چنان بود که یک نفر از هرسه کارگر فلسطینی، بهکارفرمای اسرائیلی وابسته بود.
دولت اسرائیل با این استدلال که برای تضمین رقابت کارگران اسرائیلی ادامهی این کسورات از [دستمزد کارگران فلسطینی] لازم است، حتی پس از تشکیل تشکیلات خودگردان فلسطین در سال 1994 [بازهم] بهکاستن از دستمزد کارگران فلسطینی ادامه داد.
بههرحال، این گزارش یادآور میشود که قرار براین بود که اینگونه اَعمال در پروسهی پیمان اسلو محدود گردد. اسرائیل [در پیمان اسلو] با ایجاد یک «تساوی مالیاتی» ـمعادل سهم اضافهای که کارگران فلسطینی میپردازندـ توافق کرد که یک سوم آن باید در یک صندوق ذخیره شود تا بعداً برای کارگران فلسطینی قابل دسترس باشد.
بههرروی، بنا بهگزارش حسابرسی دولتی اسرائیل ـیا در واقع، طبق گفتهی یک ناظر رسمی این دولتـ تنها حدود یک دهم از آن مالیات اضافهای که در سال 2003 از کارگران کسر شده بود، واقعاً بهصندوق ذخیرهی آنها واریز گردید.
وزارت مالیه پذیرفته که بیشترین بخش از این پولِ [اضافهای که بهعنوان مالیات] از کارگران فلسطینی اخذ گردیده، تحویل مقامات نظامی در سرزمینهای اشغالی شده تا صرف «برنامههای زیرساختی» شود. خانم هانا زُهَر مدیر [گروه حقوق بشرِ] کاو لااُفد که در تدوین این گزارش شرکت داشته، میگوید که او براین باور استکه وزارت مالیه ـدرواقعـ بهساخت و ساز شهرکهای غیرقانونی در این سرزمینها اشاره میکند.
این گزارش همچنین فدراسیون کارگریِ اسرائیل ـهیستادروتـ را بهشدت زیر انتفاد میگیرد و بهاین متهم میکند که کارگران فلسطینی را از 1970 تاکنون ـحتی هنگامیکه عضو اتحادیه محسوب نمیشوندـ مجبور بهپرداخت «حق عضویت» ماهانه میکند و به«تکهای از سفرهی نان» آنها چنگ میاندازد[تمام تأکیدها در این بخش که در اصل ترجمهی مقالهای مستقل است، از من است].
با وجودِ توافقیکه در سال 2008 بین هیستادروت و همتای فلسطینیاش مبنی بربازپرداخت حق عضویتهای [غیرقانونی] صورت گرفت، [اما] فقط 20% آن پرداخت شده و 30 میلیون دلار باقیمانده هنوز پرداخت نشده است.
آقای هِوِر میگوید هیستادروت ـهمچنینـ درگیر «غارتگری» دیگر هم بود. بهدرخواست صنایع ساختمانیِ اسرائیل، هیستادروت چنین توافق کرده بود که کارگران فلسطینی بهحساب آموزش مهاجرین یهودی جدیدالورود (که اغلب از شوروی سابق میآمدند) دو درصد بیشتر مالیات بپردازند.
آقای هِوِر اینطور ادامه میدهد که کارگران فلسطینی بهاین دلیل لازم بودند تا «کمک هزینهی آموزشی کارگرانی را بپردازند که باید جایگزین آنها میشدند». این پولها [نه تنها] هرگز برای مقصد تعیین شده مورد استفاده قرار نگرفت، بلکه عمدتاً بهعنوان کمک هزینه برای خانوادهی کارگران اسرائیلی فرستاده شد.
این گزارش، در خصوص استفادهی بدبینانه از این وجوه، متذکر میشود که پولِ [مذکور] صرف [تهیه] اجاقهای سیار برای سربازان اسرائیلی شده است که سال گذشته درگیر حمله بهنوار غزه بودند.
وزارت دارایی در واکنش، این گزارش را «نادرست و گمراهکننده» خواند، و هیستادروت [نیز] مدعی شد که «سرشار از دروغ» است. با این حال، نه امکان تکذیب ادعاهای این گزارش وجود دارد و نه میتوان روی آن حساب باز کرد.
آقای هِوِر میگوید آن بخش از بدنهی دولت که مسئول اجرای این کسورات هستند (یعنی: دایرهی پرداختها)، در ابتدا حاضر بهفاش کردن هیچیک از این ارقام نشد؛ اما بعدها تااندازهای نرم شدند و برخی آمارها بهواسطهی حرفهای پراکندهی کارکنان آن دایره بهدست آمد.
عاصف سعید، یکی از مقامات ارشد وزارت کار در دولت خودگردان فلسطین، میگوید دولت خودگردان مشتاق گفتگو دربارهی این کسورات بود؛ اما این گفتگو دشوار است، زیرا ارتباطی بین طرفین وجود ندارد.
هیستادروت در پرتو چند تصویر تاریخیـآماریـمفهومی
تصویر یکم: گرچه هیستادروت رسماً در موقعیت یک فدراسیون کارگری در اسرائیل و بهویژه در خارج از اسرائیل ظاهر میشود؛ اما در واقع، درگیر فعالیتهای بسیار متنوع تجاری، خدماتی و تولیدی استکه این «فدراسیون کارگری» را بهیک کارتل گسترده و پیچیده تبدیل میکند. تا همین چند سال پیش (یعنی: قبل ار خیزش امواج خصوصیسازی در اسرائیل) حدود 20 درصد از تولید ناخالص ملی اسرائیل بهشرکتهایی برمیگشت که مستقیماً تحت کنترل هیستادروت قرار داشتند. این فعالیتها ازجمله دربرگیرندهی تجارت در کالاهای مصرفی، بنگاههای کاریابی، خدمات اعتباری و بانکی، خدمات بهداشتی و درمانی، بیمههای اجتماعی، صنعت، مسکن، تولید مواد غذایی، حمل و نقل، راهسازی، کشتیرانی، آب و... بودند. علاوه براینها ـهیستادروتـ در آموزش و پرورش (از مدارس متوسطه گرفته تا مدارس فنی و آموزش بزرگسالان) و نیز انتشار کتاب و روزنامه فعال است. حوزهی قدرت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هیستادروت (بهمثابهی دولتی در دولت) تاآنجا گسترده استکه میتوان تحت عنوان یک مافیای قدرتمند و چندسر از آن نام برد.
تصویر دوم: امروزه اعضای هیستادروت̊ بهجز کسانی که بهاستخدام کارفرما درآمده و نیرویکار خودرا میفروشند و کارگر بهحساب میآیند، کسانی نیز در آن عضویت دارند که خودـاشتغالاند؛ و ـدرواقعـ کاسب یا خردهبورژوا محسوب میگردند. فراتر از این، حقوقبگیران یقهسفید، کارمندان ریز و درشت (اعم از نظامی و غیرنظامی)، اعضای کیبوتصها (که تحققِ شکل قومیـدینیِ سوسیالیسم بورژوایی بربنیاد کشاورزی است) و نیز کارگران و کارمندانیکه در استخدام خودِ هیستادروت (بهمثابهی کارفرمای آنها) قرار دارند، در این کارتل چند سر بهمنزلهی «اتحادیه کارگری» عضویت دارند! بههرروی، براساس آمارهای سال 1989 هیستادروت حدود یک میلیون و ششصد هزار عضو دارد که شامل 85 درصد از کسانی میشود که بهنوعی شرایط عضویت در یک تشکل «کارگری» را دارا میباشند. حدود 150هزار نفر از این تعداد را اعراب ساکن اسرائیل تشکیل میدهند. مهمترین نکته در مورد تعداد اعضای هیستادروت ایناستکه نزدیک به 280 هزار نفر از اعضای این تشکل بهاصطلاح کارگری در استخدام مراکز و واحدهایی قرار دارند که مالکیت آنها بهخودِ هیستادروت تعلق دارد. یکی از مهمترین ویژگی هیستادروت در این استکه ضمن اینکه بزرگترین تشکل کارگری در اسرائیل است؛ در عینحال، بعداز دولت̊ بزرگترین کارفرما و نیز بزرگترین نهادِ کار داوطلبانه نیز میباشد!؟
تصویر سوم: حوزههای فعالیت هیستادروت نه تنها در اسرائیل منحصر بهفرد است؛ بلکه در عرصهی جهانی نیز بیهمتاست. با توجه بهنقشیکه هیستادروت در تشکیل ملت و بهویژه تشکیل دولت اسرائیل داشته است، گسترهی فعالیتهایش (بهمثابهی یک غول هزار دست، فراتر از فعالیت در قالب اتحادیه کارگری یا فعالیتهای اقتصادی) دربرگیرندهی فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و حتی نظامی و امثالهم نیز میشود. مدیریت هیستادروت توسط یک هیئت اجرایی انجام میشود که بهطور غیرمستقیم توسط اعضا انتخاب میشوند. بدینترتیبکه: ابتدا کنفرانس هیستادروت̊ «شورای عمومی» و «کمیتهی اجرایی» را انتخاب میکند؛ و سپس، «کمیتهی اجرایی» 43 نفر را بهعنوان «هیئت اجرایی» برمیگزیند که بهکارهای روزانهی هیستادروتمیپردازند. بههرروی، نباید فراموش کرد که این منتخبین از میان دایرهی بستهی «مدیران» و «متخصصین» و «نخبگان»، و نه تودههای مردم (در عامترین مفهوم آن) برگزیده میشوند؛ و اگر گشایشی هم بهسوی «مردم» داشته باشند، این گشایش شکلِ ویژهای دارد و در همسویی با سیاستهای منطقهای و جهانی دولت اسرائیل̊ میتوان بورژواییـپدرسالارانه و نیز قومیـیهودیـاسرائیلی نامگذاریاش کرد. حقیقت این استکه هیستادروت جزءِ لاینفکِ دولت در اسرائیل و در موارد بسیاری عنصرِ پایهای آن نیز بهحساب میآید؛ و بهجرأت میتوان چنین اظهار نظر کرد که هیچ تصمیمی در دستگاههای دولتی اسرائیل بدون حضور و نفوذ و نظر هیستادروت بهمرحلهی اجرا نخواهد رسید. درهمتنیدگی سازوکار سرمایه و دولت در اسرائیل با هیستادروت تا جایی استکه فرضِ امحای آن معنای دیگری جز حتمِ امحای دولت، سرمایه و جامعهی اسرائیل بهعنوان یک کشور ندارد.
تصویر چهارم: اگر صهیونیسم را جنبشی سیاسیـقومیبا مضمون راسیستی تعریف کنیم که در اواخر قرن 19 شکل گرفت و عمدهترین هدف آن تشکیل کشوری خاص و بهاصطلاح مستقل برای یهویان همهی جهان بود، هیستادروت نه تنها یکی از اجراکنندگان همیشگی این ایده طی 80 سال گذشته بوده است، بلکه برای سالها (بهویژه قبل از تشکیل دولت اسرائیل) در مرکز این جنبش نیز قرار داشت. این حقیقت برای هیچ محققی پوشیده نیست و هیچیک از سیاستمداران و صاحبان قدرت در اسرائیل (و از جمله مسؤلان هیستادروت نیز) آن را تکذیب نمیکنند. بهعبارت دیگر، هیستادروت از اولین نهادهایی بود که برای تحقق ایدهی دولت یهودی پا بهعرصهی حیات گذاشت و وجودش از وجودِ دولت اسرائیل لاینفک است. منهای اینکه صهیونیسم را ارتجاعی، مترقی یا انقلابی بدانیم، حقیقت این استکه امروزه روز در اغلب قریب بهمطلق موارد̊ واژههای «یهود»، «اسرائیل» و «هیستادروت» (گرچه با تعبیرهای گوناگون و گاه متناقض، اما) تداعیکنندهی یکدیگراند و در حقیقت̊ این واژهها ابعاد متشکلهی یک واقعیت حجمی و سه بعدی را بهنام صهیونیسم تشکیل میدهند. بههرروی، بنگوریون[12] و گلدامایر از جدیترین جنگجویان (یا در واقع: از نخستین تروریستهای) تشکیلدهندهی دولت یهود و از نخستین مقامات دولت اسرائیل، در عینحال از مسؤلان برجستهی هیستادروت نیز بودهاند.
تصویر پنجم: گرچه صهیونیسم̊ تعابیر گوناگونی (از مارکسیستی و تروتسکیستی و سوسیالیستی تا لیبرالی و نئولیبرالی و دینی و غیره) دارد، و دهها جلد کتاب و صدها مقاله و رساله در بیان این تعابیر بهنگارش درآمده و قابل دستیابی است؛ اما ازآنجاکه ورای تعبیرها و نوشتهها و توجیهاتی که از آنها میشود، حقیقتِ آرمانها، ریشهی وجودی، آرزوهای آتی و نیز توجیه معنویاش را از گذشته، از قومیت، از تبیین دینی و از کتابهای بهاصطلاح مقدس میگیرد، بهلحاظ نظری واپسگرا و ارتجاعی است؛ و تاریخ وجودی اسرائیل نیز (بهمثابهی یک دولت قومیـدینیـامپریالیستی) و همچنین بهمنزلهی عینیتِ صهیونیسم̊ عینیت این ارتجاعی بودن و واپسگرایی را بهاثبات میرساند. گرچه تفاوتهای فراوانی بین ساختار سیاسی و پیشرفتهای تکنولوژیکِ دولت اسرائیل و جمهوری اسلامی، و نیز شیوهی گذران مردم این دو کشور وجود دارد؛ اما بهلحاظ تبادل ارزشی در سطح جهان̊ و نیز جوهرهی واپسگرایی در منطقهی خارمیانه دو روی سکهی واحدی را بهنمایش میگذارند.
تصویر ششم: هسیتادروت که قبل از تشکیل دولت اسرائیل در سال 1948 یکی از مهمترین نهادهایی بود که یهودیان را بهمهاجرت بهفلسطین ترغیب میکرد و پس از تشکیل این دولت نیز بخشی از ارگانها و کارکنان خودرا بهدولت تازه تشکیل شدهی یهودی سپرد، در سالهای اخیر (تحت تأثیر امواج خصوصیسازی در کشورهای مختلف) و بهواسطهی رفع نگرانیهای دولت اسرائیل̊ بخش نه چندان مهمی از داراییهای خودرا بهبخش خصوصی فروخته است. در اینجا بهتر استکه نگاهی مختصر و شبهکرونولوژیک بهاین تشکل دولتساز و شبهدولتی داشته باشیم تا بتوانیم تصویر روشنتری از آن ترسیم کنیم:
ـ هیستادروت بهواسطهی بههم پیوستن دو گروه بهنامهای Ahdut HaAvodah و HaPoale HaTzair در سال 1920 و در میان یهودیان در فلسطین تشکیل شد. نام کامل آن «فدراسیون کارگران عبری در سرزمین اسرائیل» بود؛ وبنگوریون اولین دبیرکلاش. نقش هیستادروت در دههی 1920 بهجز ترغیب و تشویق یهودیان بهمهاجرت بهفلسطین، کمک بهتوسعهی اقتصاد یهود در فلسطین و تحت قیمومیت بریتانیا نیز بود. با این هدف بود که هیستادروت در سال 1921 «بانک کارگران» (Hapoalim) را تأسیس و دو سال بعد نیز «شرکت یا فدراسیون تعاونی کارگران» (Hevrat Ovdim) را برپا نمود. این بانک بههمراه دیگر مؤسسات مالی ـبهمثابهی شرکتهای مادر و با نگاهی شبه تعاونیـ پایهای شدند تا طیف وسیع شرکتهای غولآسای اقتصادی هیستادروت براساس آن تشکیل گردد.
ـ در سال 1927، زمانی که سوله بنه (Sole Boneh) گروه صنعتی ساختمانسازیِ هیستادورت برای اولین بار ورشکست شد، اهمیت حفظ سرمایه بهواسطه سود و رقابت در مؤسسات متعلق بههسیتادروت جایگزین دیدگاه تعاونگراییِ شبه سوسیالیستی شد. از اواخر دههی 1920 بهبعد، شرکتهای اقتصادیِ تحت مالکیت هیستادروت بهمنظور پرهیز از اتکا بهمنابع مالی خارجی بهسمت انباشت و تمرکز سرمایه بیشتر راهبر گردیدند. بدینترتیب بود که سوله بنه بهبزرگترین شرکت ساختمانسازی قبل از تشکیل دولت اسرائیل تبدیل گردید؛ و بهعنوان شرکت مادر، شرکتهایی مانند کُور Koor و کارخانههای دیگری (مانند کارخانهی شیشهگری فینیشا Phoenicia ، کارخانهی ولکان Vulcan و غیره) را بهعنوان زیرمجموعهی خویش بهتملک و کنترل درآورد. این سیاست (یعنی: استقلال مالی براساس قوانین حرکت سرمایه) تا دههی 1980 که مشکلات مالی در بدنهی هیستادورت نمایان شد، موفقیتهای بسیاری را برای این غول هزار سر که در قالب «فدراسیون کارگری» چهره میگشاید، در برداشت.
ـ در سال 1930 تعاونی خردهفروشیهای هامشبَر (Hamashbir)، شرکت بیمه هسنا (Hasneh) در «شرکت یا فدراسیون تعاونی کارگرانِ» هِروت آودین (Hevrat Ovdim) ادغام شدند؛ و بدینترتیب، هیستادروت در عینحال که ساختار و عنوان یک فدراسیون کارگری را داشت، همچنین بهیک کارفرمای بزرگ نیز تبدیل گردید. در واقع، ساختارِ اتحادیهای هیستادروت (نه جوهره و جانمایه آن) از دههی 1920 تا دههی 1980 بهلحاظ فرم تقریباً بدون تغییر ماند؛ اما نگرش نسبت بهسود و اخراج کارگران تحول مداومی را پشتِ سر گذاشت که هرچهبیشتر پراگماتیستی و هرچه کمتر تعاونی و کارگری بود.
ـ در طول دههی 1980 [یعنی: در تقارن با آغاز رکود اقتصادی در آمریکا که با بعضی از نوسانات 4 سال ادامه داشت؛ و همزمان با بروز بحران بدهیها در آمریکای لاتین (مانند برزیل، آرژانتین و مکزیک و دیگر کشورهای در حال توسعه)؛ و نیز متأثر از گردش بهراست بورژوازی که توسط تاچر و ریگان نمایندگی میشد و همچنین ترکیدن پوستهی بوروکراسی مافیایی بسیاری از اتحایهها که زیر تعاونیگرایی پنهان شده بودند] بسیاری از شرکتها و مؤسسات وابسته بههیستادروت دچار مشکلات مالی جدی شدند. این مشکلات مالی بهسرعت همهی گسترههای اقتصادی و تجاری هیستادورت (اعم از بانکی، تولیدی، خدماتی و امور مربوط بهکیبوتضها) را فراگرفت؛ و دولت را بهتأمین مالیِ در رابطه با واحد و حوزههای بحرانیاش فراخواند. دولت ضمن تأمین مالی این واحدها، هیستادورت را وادار کرد تا در مدیریتِ آن واحد و نیز سیستم کلی خود̊ تغییراتی بهوجود بیاورد. اما، این باور هنوز بهقوت خود باقی استکه هیستادروت میتواند از طریق خرید سهام این شرکتها کنترل آنها را دوبارهی بهدست بیاورد.
ـ بعد از بروز مشکلات مالی فوقالذکر موقعیت هیستادروت در داخل اسرائیل و در مقایسه با دستگاهها و نیز کلیت دولت (هم بهلحاظ اقتصادی و هم بهلحاظ سیاسی) تضعیف گردید. هیستادروت که بهعنوان یک تشکل تعاونیگرا و دولتساز هویت داشت، پس از بروز مشکلات مالی در واحدهای تحت کنترل خود نه تنها پایگاه مردمیاش را بهدلیل ناتوانی در سازماندهی یک اقتصاد اجتماعی (که وعدهاش را داده بود) تا اندازهی از دست داد، بلکه با تسلط احزاب راست در کنست [پارلمان اسرائیل] بین سالهای 1977 تا 1992 از جنبهی سیاسی نیز تحت فشار بسیار زیادی قرار گرفت. از این مقطع [یعنی: پس از بروز مشکلات در سامانهی مالی شرکتهای تحت کنترل هیستادروت] بود که حزب کارگر [یعنی: حزبِ سوسیال دمکراتِ اسرائیل که ضمنِ دارا بودن خاصهی صهیونیستی، عمدتاً توسط خودِ هیستادروت برپا گردیده بود] از بوروکراسی این بهاصطلاح فدراسیون کارگری کنار کشید و بهعنوان یک عامل منفی انتخاباتی از آن فاصله گرفت. بدینترتیب بود که هیستادروت از دولتی در درون دولت یا از تشکلی دولتساز بهنهادی تبدیل گردید که میبایست بهکفالت دولتهای متشکل از احزاب کارگر، لیکود یا ائتلافی از آنها تن بدهد.
تصویر هفتم: گرچه ایدهی تشکیل یک کشور یا دولت قومیـدینی در قرن بیستم از هرجنبهای که مورر بررسی قرار بگیرد، بههرشکل و عنوانیکه عملاً سازمان بیابد و در پسِ هر آرزو و آرمانی (اعم از ترقیخواه یا انقلابی) که پنهان شود، ارتجاعی است؛ اما از آنجاکه هیستادروت در تحقق آرزوها و اهداف صهیونیستیاش [یعنی: ترغیب و تشویق یهودیان کشورهای مختلف بهمهاجرت بهفلسطین در راستای ایجاد بورژوازی و نیز سرزمین یهود] از مقولهی تعاون نیز استفاده میکرد، مجبور بود که حداقلِ زندگی را برای کارگران یهودی و مهاجر بهفلسطین (و بهویژه آنهایی را که از کشورهای اروپایی و آمریکایی مهاجرت میکردند) تأمین کند. این «اجبار» یا پردهی سوسیالیستنمایانه و بهاصطلاح کارگری و تعاونگرا با بروز همزمان رکود سیکلیک در ایالات متحدهی آمریکا، بحران بدهیها در آمریکای لاتین و خصوصاً با چرخش بهراست دولتهای اروپای غربی و نیز دولتهای موسوم بهدولت رفاه، از هم دریده شد؛ و هیستادروت بهطور فزایندهای بهیکی از عوامل طبقهی حاکم و دولت در اسرائیل (و در واقع) بهبازوی کارگری این دولت در داخل و خارج تبدیل گردید. طبیعی استکه یکی از مهمترین (یا بهعبارت دقیقتر: مهمترین) وظیفهی این بازوی کارگریِ طبقهی سرمایهداری اسرائیل (در خارج از این کشور) باید ایجاد تشکلهای کارگری و گرایشهای همسو با خویش در دفاع از بقای سلطهطلبانه و امپریالیستی اسرائیل خصوصاً در خاورمیانه و آفریقا باشد!؟
تونی گرینشتاین (Tony Greenstein) در مقالهی «هیستادورت: اتحادیه کارگریِ راسیستـاسرائیلی» مندرج در سایت (انتفاضه الکترونیکی) مینویسد: «هیستادروت̊ بهلحاظ سیاسی، بهمنزلهی بازوی خارجی اسرائیل و آمریکا عمل میکند. در سال 1958 بنیاد بینالمللی برای توسعه (International Institute for Development) و تعاون و مطالعات کارگری (Co-operation and Labor Studies) بهمنزلهی ابزاری برای پیشبرد منافع غرب در جهان سوم تأسیس گردید. نیمی از فارغالتحصیلان این مؤسسه از آفریقا و بیش از 40 درصد آن از آسیا میآمدند. و هیستادروت در سال 1960 بنیاد آفریقاـآسیایی برای مطالعات کارگری و تعاون را شکل داد که توسط CIA و از طریق AFL-CIO (فدراسیون آمریکایی کار- کنگره سازمانهای صنعتی) پایهگذاری شده بود. این بنیاد بهنمایندگی از آمریکا و در کشورهای آفریقایی (مانند: زئیر و کنیا) عمل میکند.
تونی گرینشتاین در پاراگراف بعدی نوشتهی خود بهنقل از ساندی تایمز رویوو (15 آوریل 1984) مینویسد: «حتی دستِ راستیترین اتحادیههای کارگری سوسیال دمکرات با آپارتهاید [در آفریقای جنوبی] مخالفت میکردند. هیستادروت نمونهی منحصر بهفردی بود که فعالانه با دولت آفریقای جنوبی همکاری میکرد. 51 درصد کمپانی فولاد ایزکور ـکه برای نیروهای مسلح آفریقای جنوبی آهن تهیه میکردـ متعلق بههیستادورت و 49 درصد آن بهشرکت فولاد آفریقای جنوبی تعلق داشت. فولاد نیمهتمام را با کشتی از اسرائیل بهآفریقای جنوبی حمل میکردند تا دولت آپارتهاید بتواند از تعرفههای گمرکی [و محدود کننده] فرار کند».
گرینشتاین در مورد رابطهی هیستادورت با دولت آپارتهاید در آفریقای جنوبی چنین ادامه میدهد: «شرکتهای دیگرِ هیستادروت (برای مثال، تادیرین و سلطان) بهطور مساوی [و شانه بهشانه] با دولت آفریقای جنوبی در تهیه تسلیحات همکاری میکردند. هیستادروت همچنین کمک کرد تا یک دیوار (با استفاده از سیم خاردار و متصل بهبرق) بین آفریقای جنوبی با نامیبیا و دیگر همسایههایش بهمنظور دور ساختن چریکها ساخته شود. این دیوار پیشدرآمدی برای ساختن دیوار کرانهی باختری بود». او میافزاید: «با همهی این احوال، مردم شوکه شدند وقتی هیستادورت از حملهی ارتش اسرائیل بهغزه حمایت کرد و گفت: «اسرائیل برای دفاع از خود هیچ چارهای جز پاسخ [نظامی] بهتجاوز و حملات مکرر ـبهمثابهی عمل مقابله بهمثلـ ندارد"».
تصویر هشتم: بروز جنبش انقلابی «نان و آزادی» بهواسطهی پایههای کارگری و مردمیاش موجب نگرانی دولت اسرائیل شده و این دولت را در منطقهی خاورمیانه بهشدت فعال کرده است. از اینرو ـبا توجه بهاطلاعات و تحلیلهاییکه تا اینجا (در متن یا در پانوشتهها) ارائه کردیمـ میتوان موجودیت لیبر استارت، شخص اریک لی و کنفرانس استانبول را در راستای منافع اسرائیل [که از وجود توسعهطلبانهی آن جدا نیست] مورد بررسی قرار داد؛ و کنفرانس استانبول را ـبهویژهـ واکنشی مجموعاً ضدانقلابی در برابر کنشهای انقلابی برآورد نمود. «اتحاد بینالمللی...» میرود تا بهبازیچهی دست این تحرک تبدیل شود.
جان و روح لیبر استارت و همچنین جان روح کنفرانس استانبول شخص اریک لی و شبکهی تحت کنترل اوست. از طرف دیگر، جان و روح اریک لی و بهظن بسیار قوی جان و روح شبکهای که تحت کنترل اوست ـنیزـ بههیستادروت ختم میشود. بنابراین، کنفرانس استانبول (در عامترین رابطهی ممکن و با چشمپوشی از هرگونه توطئهای) کنفرانس هیستادورت برای لیبرالیزسیون و نیز اسرائیللازیزاسیون جنبش انقلابی «نان و آزادی» بوده است.
بهعنوان گام قبل از نتیجهگیری که بسیار ساده و مختصر خواهد بود، باید دوباره بهمقالهی تونی گرینشتاین در سایت (انتفاضه الکترونیکی) و نقل قولهایی که او میآورد، مراجعه کنیم تا ماهیت هیستادورت را بیشتر دریابیم:
{همانطور که گلدا مایر، نخست وزیر سابق اسرائیل، اظهار داشت: «آنگاه [سال 1928] من بهکمیتهی اجرایی هیستادورت منصوب شدم، [منظورم] هنگامی است که این اتحادیه کارگری بزرگ̊ هنوز یک سازمان اتحادیهای و کارگری نبود.هیستادروت [در آن هنگام] یک آژانس استعماری عظیم بود». پِنهس لاوِن (Pinhas Lavon) بهعنوان دبیرکل هیستادروت، در سال 1960 از این هم فراتر میرود و آن را چنین توصیف میکند: «یک سازمان عمومی برخاسته از هستهی خویش... این یک اتحادیه کارگری نیست». اولین نخست وزیر اسرائیل ـبنگوریونـ میگوید «شک دارم که» بدون هیستادروت «میتوانستیم بهدولت [اسرائیل] دست یابیم»}.
بهجای نتیجه
«اتحاد بینالمللی...» در مقابل نقدهایی که بهحضور 3 تن از نمایندگاناش در کنفرانسِ صهیونیستیـکارگری استانبول و جایگیریاش در کنار سولیداریتیسنتر نوشته شده، بهجای پاسخ و استدلال کمونیستی (که حاصل بررسی علمیـتعقلی روندهای مبارزهی طبقاتی̊ در راستای گامهای معین و ممکن است)؛ بهتبلیغات ضمنی رویآور شد، انگشت تأکیدش را روی سرود انترناسیول گذاشت (که در پایان کنفرانس مذکور بهطور دستجمعی خوانده شد)؛ و بهطور مکرر از تلاش تبلیغاتیاش در این کنفرانس و برعلیه سولیداریتیسنتر سخنپراکنی کرد.
در مورد تلاش تبلیغاتی «اتحاد...» برعلیه سولیداریتیسنتر[!] بهاندازهی کافی (و از جمله در مدخل همین نوشته) بررسی و استدلال شده است؛ از اینرو، اگر گوشی حقیقتشنو و چشمی واقعیتبین وجود داشته باشد، استدلالهای تاکنونی بهاندازهی کافی راهگشاست. پس، در اینجا میبایست چند کلامی در مورد امکان و پیشینهی سوءِ استفاده از سرود انترناسیونال داشته باشیم تا بهوظیفهی کارگری، کمونیستی و طبقاتی خود در رابطه با «اتحاد بینالمللی...» عمل کرده باشیم.
هنگامیکه گوستاو نوسکه[13] در سخنرانی پرشور و حرارت خویش در سال 1924 کمونیستها و کارگران متشکل در شوراهای انقلابی برلین در ژانویه 1919 را اراذل و اوباش میخوانَد و کشتار آنها را (و از جمله قتل فجیع رزا لوکزامبورگ وکارل لیپکنشت) در برقراری نظم توجیه میکرد، نه تنها از خواندن و شنیدن سرد انترناسیونال دست برنداشته بود، بلکه بهعنوان یک سوسیال دمکرات میانه سرود انترناسیونال را زمینهی مناسبی برای سخنرانیاش نیز میدانست. روی عبارت داخل پرانتز کلیک کنید تا سخنرانی نوسکه را با بکگراند سرود انترناسیونال بشنوید: (برخیز ای داغ لعنت خورده!!!)
طبیعی استکه اگر فریبی در میان باشد (که همهی قراین، شواهد و اطلاعات از وجود آن حکایت میکنند)، کلیه «رسانه»هاییکه در این ارتباط با «اتحاد بینالمللی...» همکاری و همگامی کردهاند، در ایجاد فضای فریب و تبدیل راهکارهای برخاسته از پتانسیل مبارزهی طبقاتی بهراهکارهای برخاسته از برنامهی رژیمچنج امپریالیستی آمریکا و اروپا̊ نقش«آفرین» بودهاند!؟
عباس فرد ـ لاهه ـ هیجدهم نوزدهم 2012 (پنجشنبه 29 دی 1390)
پانوشتها:
[1]
[2]
[3] http://www.nashr.eu/sdaha/paltak/s.htm
[4] http://www.omied.de/2010-05-25-13-27-05/item/405-2012-01-bs-alghaedeh-usa.html
[5] گزارش شاهدان عینی در رابطه با وضعیت مسیحیان مصری (یعنی: قبطیها) حاکی از مهاجرت گستردهی آنها بهآمریکا، کانادا و استرالیاست. از این مشاهدات چنین برمیآید که مسیحیان در مصر ـدر مقایسه با مسلمانهاـ از تحصیلات بیشتر و تخصص بالاتری برخوردارند و جایگاه طبقاتیشان ـبهنسبت مسلمانهاـ بیشتر بهطبقهی بهاصطلاح متوسط برمیگردد تا جزیی از دو طبقهی عمدهی فروشندگان و خریدارن نیرویکار باشند. امتیاز تحصیلات و تخصص این اقلیت 10 تا 15 درصدی در مصر، این امکان را برای آنها فراهم کرده که با مهاجرت گسترده و سیستماتیک برعلیه فشار اسلامگرایان تندرو (که پس از وقوع جنبش انقلابی «نان و آزادی» ابراز وجود سیاسی و اجتماعی علنی میکنند) اعتراض کنند. اما این اعتراض درعینحال متخصصین و میوههای بسیار ارزانی هم برای سرمایهداری غرب بهحساب میآید.
آیا آزار و اذیت مسیحیان در مصر یک پروژهی حساب شده است؛ یا تنها بهعنوان تبعات منفی جنبش انقلابی «نان و آزادی» باید از آن نام برد؟
[6] http://www.workersliberty.org/story/2011/11/23/global-labour-conference-harmed-pro-bds-campaign
[7] برای آشنایی بیشتر با سولیداریتیسنتر ازجمله میتوان بهلینکهای زیر مراجعه کرد:
[8] http://www.etehadbinalmelali.com/sediegh.html
[9] http://omied.de/component/k2/item/400-2011-12-nikoravan-hoshiari-kargari.html
[10] این بخش از نوشته (یعنی: قسمتیکه با تیتر «افشای 40 سال فریب» مشخص شده است) تماماً ترجمهی مقالهای از جوناتان کوک (JONATHAN COOK)، در نشریه کانترپانچ، است. کوک نویسنده و روزنامهنگار مقیم ناصره (در اسرائیل) است. برای دیدن اصل مقاله بهلینک زیر مراجعه کنید:
http://www.counterpunch.org/2010/02/05/israel-stole-2-billion-from-palestinian-workers/
[11] با توجه بهاین که مسؤلیت دادهها و تحلیلهاییکه در متن آمده، تماماً بهعهدهی من است؛ منابعی را که بهآنها مراجعه کرده و از آنها ایده، مفهوم یا جملاتی را دربارهی هیستادروت یا ریشههای نظریـعملی آن برداشتهام، بهشرح زیر میآورم تا امکان بررسی وسیعتر برای خوانندهی کنجکاو فراهم باشد:
http://www.parsianforum.com/showthread.php/124666-یهودیت/page2
http://www.encyclopedia.com/topic/Histadrut.aspx
http://ilo-mirror.library.cornell.edu/public/english/bureau/inst/papers/1999/dp104/
http://i-cias.com/e.o/histadrut.htm
http://www.histadrut.org.il/index.php?page_id=1801
http://www.mongabay.com/history/israel/israel-histadrut.html
http://electronicintifada.net/content/histadrut-israels-racist-trade-union/8121
http://www.jewishvirtuallibrary.org/jsource/History/histadrut.html
[12] مطلب زیر را از این لینک برداشته و با تکیه بهمنابع بالا تغییراتی در آن دادهام: (بنگوریون یکی از پایهگزاران صهیونیسمـسوسیالیسم)! نوشتهی فوق ترجمه و تالیف آقای ارشاد علیجانی است.
دیوید بنگوریون در سال ۱۸۸۶ در پلونسك دهكدهای دلگیر در لهستان بهدنیا آمد. وقتی بهسن تحصیل رسید پدرش كه یك یهودی افراطی بود او را بهیك مدرسه عبری زبان سپرد. بنگوریون بعدها رهبری گروه كوچكی از نوجوانان یهودی تندرو را بهنام ازرا عهدهدار شد كه اعضای آن اجازه داشتند فقط بهزبان عبری باهم ارتباط برقرار كنند.
وی در سن ۱۸سالگی در مدرسهای مختص یهودیان در ورشو مشغول بهتدریس شد و در همان زمان بهعضویت گروه سوسیال-صهیونیستی كارگران صهیون درآمد، گروهی كه آرزوهای صهیونیستی خود را با رنگ و لعابی ماركسیستی دنبال میكرد.
بنگوریون لهستانی برای اولین بار در سال ۱۹۰۶ بهفلسطین پا گذاشت و سریعاً بهعضویت یكی از كمونهای كارگران كشاورزی درآمد كه بعدها به كیبوتز معروف شد. وی همچنین بهپایهگذاری یك گروه شبه نظامی بهنام هشمر كمك كرد كه این گروه در آن زمان بهترور فلسطینیان و انگلیسیهای حاكم بر فلسطین میپرداختند. بنگوریون در خلال سالهای جنگ جهانی دوم با هدف رسیدن بهاهداف صهیونیستی-سوسیالیستی خود راهی نیویورك شد. در واقع رفقای خودِ وی از فلسطین اخراجاش كردند. بسیاری از كسانی كه با وی آشنا بودهاند، معتقدند استبداد نهادینه در شخصیت او و نحوهی حكومت وی الگوی یهودیـقومی شدهی انقلاب در روسیه است. در همین دوران ولادیمیر ژابوتینسكی یكی از رهبران یهودی موفق شده بود تا در ارتش انگلیس واحدی مختص بهیهودیان ایجاد كند كه بازگشت دوبارهی بنگوریون بهفلسطین (در لباس نظامی ارتش انگلیس) را امکانپذیر کرد.
در سال ۱۹۳۰ بنگوریون بهگروهی بهنام هیستادروت پیوست كه تا سالها قدرت مطلق سیاسی خارج از سیستم حكومتی اسرائیل بود. هیستادروت یك اتحادیه كارگری بود كه وظیفه اصلی آن ایجاد محدودیتهایی علیه اعراب، تاسیس و توسعه مدارس برای یهودیان و ایجاد خدمات بهداشتی-درمانی برای یهودیان بود. وی در سال ۱۹۳۵ همچنین در راس حزب ماپای كارگر اسرائیل قرار گرفت و بهجناح عملگرای آن گرایش بیشتری داشت.
بنگوریون در آن سالها پلههای ترقی را در هیستادروت طی كرد تا جایی كه بعدها بهمقام نمایندگی این سازمان در آژانس بینالمللی یهود رسید و در سال ۱۹۳۵ ریاست هر دو سازمان را برعهده داشت. این سالها مصادف بود با سالهایی كه اذیت و آزار یهودیان در اروپا بهویژه در آلمان بهاوج خود رسیده و هیچ كشوری حتی انگلیس حاضر نبود یهودیان را پناه دهد، در این زمان بنگوریون از شرایط بینالمللی بهبهترین نحو استفاده كرد. او با زیركی استراتژی دوگانهای را دنبال میكرد تا بتواند بههرطریق یهودیان را بهفلسطین برساند.
او جوانان یهود را بهعضویت هنگ یهودیان ارتش انگلیس درآورد تا آنها بهاین طریق وارد خاك فلسطین شوند و یا با نازیها مبارزه كنند و بهموازات آن دست بهایجاد یك شبكه زیرزمینی زد كه یهودیان را از طریق دریا و بهصورت قاچاقی وارد خاك فلسطین میكرد. همین استراتژی دوگانه وی باعث شد كه در سال ۱۹۴۷ سازمان ملل اعلام كند كه فلسطین باید بهدو قسمت عربی و یهودی قسمت شود.
هرچند كه وی در آن سالها بهشدت معتقد بود كه نباید یهودیان را بهصورت كاملاً آشكار از اعراب متمایز كرد و همچنین ارتش خود را باید مخفی نگه داشت و بهشدت طرفدار نظریه ملت و ارتش در سایه بود، ولی در نهایت او بود كه در ۱۴ مه سال ۱۹۴۸ بهعنوان بانفوذترین و قدرتمندترین شخصیت سیاسی اسرائیل و با وجود تمامی مخالفتهای نزدیكان، دوستان و حتی واشینگتن در حالی كه تنها از حمایت اكثریت كوچكی از سیاستمداران از جمله گلدا مایر برخوردار بود، در یك سخنرانی جنجالی استقلال اسرائیل را رسماً اعلام كرد و آتش خونینترین جنگ اعراب و اسرائیل را كه منجر بهمرگ یك درصد اسرائیلیها و هزاران عرب و آوارگی بیش از نیم میلیون فلسطینی شد، برافروخت.
بعد از اعلام استقلال اسرائیل توسط بنگوریون او بهعنوان اولین نخست وزیر و همچنین وزیر دفاع اسرائیل مشغول بهكار شد و حزب كارگر نیز بهرهبری وی توانست بهپیروزی انتخاباتی دست پیدا كند. او بهعنوان نخست وزیر رنگی از شخصیت مستبدانه خود بهتمامی نهادهای اسرائیل داد و مهر شخصی خود را بر روی آنها زد و بهعنوان وزیر دفاع نیز در اولین حركت تمامی نظامیان این كشور از ارتش تا شبه نظامیان را متحد كرد. این بدان معنا بود كه شبه نظامیان نیز باید زیر نظر ارتش اسرائیل عمل كنند كه این مسئله باعث خشم گروههای مسلح زیرزمینی و متحجر منجمله هاگانا و پالماچ شد ولی درهرصورت آنها هیچ انتخابی نداشتند و ناگزیر بهزیرمجموعههای ارتشی كه فرماندهی آن را مناخیم بگین برعهده داشت پیوستند. در سال ۱۹۵۳ بنگوریون در انتخابات مغلوب رقیب خود موشه شارت شد و تا سال ۱۹۵۵ از عرصه قدرت بهدور بود. در این سال و در پی انتخابات جدید كنست (مجلس قانونگذاری اسرائیل) وی بهمقام وزارت دفاعی رسید و پس از دو سال دوباره بهمقام نخست وزیری دست پیدا كرد. وی در دوران دوم نخست وزیری خود بهشدت معتقد بود كه اسرائیل باید روابط خود را با آلمان غربی گسترش دهد كه در این راه بسیار تلاش كرد. این درحالی بود كه جنگ سینا نیز بین اسرائیل و مصر در جریان بود. در سال ۱۹۶۳ بنگوریون بهبهانه مسائل شخصی از پست خود كنارهگیری كرد ولی دلیل واقعی آن را میتوان بهرسوایی وزیر دفاع كابینهاش مربوط دانست.
ماجرا بهاین صورت بود كه در سال ۱۹۵۴ یك تیم متشكل از چند جاسوس اسرائیل در مصر كشف شد كه وزیر دفاع بنگوریون اعلام كرد در این زمینه هیچ مسئولیتی را نمیپذیرد و ادعا كرد تمامی دستورها توسط شخص بنگوریون صادر شده است هرچند كهبنگوریون نیز ادعا كرد كه او نیز هیچ اطلاعی از این موضوع نداشته ولی در نهایت جای خود را بهلوی اشكول داد.
این مسئله بهرقابتهای دیرینه او و رقیب هم حزبیاش لوی اشكول رنگ و لعاب تازهای بخشید كه در نهایت مشكلات روبهگسترش بین او و اشكول باعث بهقهقرا رفتن حزبشان در ژوئن سال ۱۹۶۵ شد.
بنگوریون با كمك شیمون پرز حزب جدیدی را پایهگذاری كرد بهنام رافی كه موفق بهفرستادن ۱۰ نماینده در انتخابات سال ۱۹۶۸ كنست شد. در این سال دیگر اعضای حزب تازه تاسیس وی تصمیم گرفتند تا با حزب ماپای ائتلاف كنند تا حزب بزرگ كارگر اسرائیل را بهوجود آورند كه بنگورین بهشدت با این مسئله بهمخالفت پرداخت و حزب تازهای را برای خود تاسیس كرد بهنام هارشیما هماملاچیت یا لیست ملت كه در انتخابات سال ۱۹۶۹ تنها موفق شد چهار نماینده راهی كنست كند. در سال ۱۹۷۰ بنگوریون بهطور رسمی با عالم سیاست خداحافظی كرد.....
[13] http://internationalist.ueuo.com/fa/texts/GermanRevolution5.htm
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه