rss feed

26 آذر 1398 | بازدید: 2866

تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع

نوشته شده توسط جلال اعتماد‌زاده

شعار «اداره شورایی» در معنای اداره شورایی یک کارخانه مطلقاً با توان مادی و سطح تشکل‌یابی کارگران مبارز و مقاوم هفت‌تپه متناسب نبود، همان طور که شعار «اداره شورایی» در معنای فراخوان به تسخیر قدرت اقتصادی-سیاسی در لحظه کنونی با توان مادی و سطح تشکل‌یابی طبقه کارگر ایران تناسبی ندارد. نتیجه این جهش نا‌به‌هنگام و چشم بستن بر محدودیت‌های مادی را در سرنوشت اعتصاب‌ کارگران هفت‌تپه می‌توان دید. «مجمع نمایندگان» که بنا بود «شورای کارگران هفت‌تپه» باشد دیگر عملاً وجود ندارد و آنچه از آن باقی ماند در شورای اسلامی کار منحل شد.

                            ----------------------------------------------------------------------------------------------------------

نوشته‌ی: جلال اعتماد‌زاده

 توضیح سایت رفاقت درباره‌ی این مقاله:

انتشار این مقاله به‌معنی تأکید ویا تکذیب جنبه‌ی عملی‌ـ‌تاکتیکی مباحث و رهنمودهای ضمنی آن نیست؛ چراکه حضور ما در خارج از کشور این امکان را از ما می‌گیرد که درباره‌ی جنبه‌ی عملی‌ـ‌تاکتیکی مبارزات کارگری به‌نظری درست و دقیق برسیم که پتانسیل اجرایی داشته باشد. اما تاآن‌جا که این مقاله جنبه‌ی استراتژیک و عمدتاً نظری دارد، مورد تأیید اغلب کسانی است‌که به‌نوعی با سایت رفاقت کارگری هم‌کاری می‌کنند.

*****

                                                                       

تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع

مراسم اول ماه می روز 11 اردیبهشت سال جاری با حضور فعالین کارگری و دانشجویان در میدان بهارستان آغاز شد و با ضرب ‌و ‌شتم و درگیری و نهایتاً بازداشت در اوین و زندان بزرگ و قرچک و سایر زندان‌ها خاتمه یافت. عده‌ای چند روز بعد و عده‌ی دیگری پس از 6 ماه به قید کفالت و وثیقه آزاد شدند و بعضی از بازداشت‌شدگان هنوز در زندان هستند. مانند همیشه گروهی از فعالین جنبش‌های گوناگون،‌ نهادها، احزاب و گروه‌های سیاسی به سرکوب و بازداشت تجمع‌کنندگان واکنش نشان دادند و عموماً ضمن ارائه‌ی تحلیلی کلی از چرایی سرکوب خشونت‌آمیز پلیس، این برخورد را محکوم کردند.

فعلاً آنچه در روز چهارشنبه اول ماه می گذشت را کنار می‌گذاریم و بحث را با بررسی برخی از همین واکنش‌ها آغاز می‌کنیم. به این نمونه‌ها نگاه کنید:

«جمهوری اسلامی چهل سال است که می کوشد صدای حق طلبانه کارگران را سرکوب کند. اما هر چه از عمر این حکومت استبدادی گذشته است با رشد آگاهی کارگران و زحمتکشان و تضعیف قدرت سرکوب حکومت، فشار، دستگیری و زندان کم اثر تر شده است. اکنون سیاست های مخرب و ضد کارگری جمهوری اسلامی باعث شده است که صفوف مقاومت مردمی در برابرش فشرده تر شود. حزب چپ ایران (فداییان خلق) ضمن محکوم کردن دستگیری و زندانی کردن تظاهرکنندگان روز اول ماه مه بر این باور است که عمر استبداد حاکم رو به افول است[1]...»

«فعالین کارگری در مراسم امسال در شهرهای مختلف با شعار "نان، کار، آزادی" و اعتراض به اختلاس و غارت و فقر و فلاکت، به میدان آمدند و تلاش کردند گوشه ای از قدرت طبقه‌ی کارگر در سال "حساس" ۹۸ را به خامنه ای و دیگر سردمداران رژیم اسلامی سرمایه داری بفهمانند... رژیم ایران با این نوع برخوردهای شداد و غلاظ میخواهد به فعالین جنبشهای کارگری، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان، بیکاران و ... هشدار دهد که متناسب با بدتر شدن اوضاع اقتصادی – اجتماعی و سیاسی، فرصت هیچ نوع ابراز وجود را به آنها نخواهند داد و شدیدترین سرکوبها در انتظار آنها خواهد بود. غافل از اینکه کارد به استخوان اکثریت اردوی کار و رنج رسیده و آنها دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند و ترس و هراس آنها به تدریج فرو می ریزد و این بدل به کابوس حاکمان شده است[2]».

«خواست آزادی را نمی توان از سرکوبگران گدایی کرد. سرکوبگران باید بدانند که بهای این سرکوب را خواهند پرداخت و جامعه و تاریخ این کشور چیزی جز شرم و نفرت برایشان آرزو‌ نمی کند و طبقه‌ی کارگر نه می بخشد و نه فراموش می کند و سرکوب جاودانی نیست و زمان جوابگویی دور نیست.[3]»

«کارگران ایران هیچگاه در مقابل این سرکوبگریها سرخم نکرده اند و چنانچه امروز در مقابل مجلس نشان دادند که بر سر زیست و معیشت شان هیچگونه سازشی نخواهند کرد و فریاد حق طلبی و مطالبه گری خویش را سر خواهند داد. [4]»

«... باید در جریان تداوم و گسترش مبارزات خود صفوفمان را فشرده تر و متحد تر کنیم، تشکل های توده ای و طبقاتی خود را برپا داریم و گام به گام ملزومات سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، بر چیدن نظام سرمایه داری و اداره شورائی جامعه را فراهم آوریم... عمر رژیم جمهوری اسلامی رو به افول است.  با رشد آگاهی طبقه‌ی کارگر و زحمتکشان جامعه، سرکوب گری های رژیم تاثیر و کارآئی خودش را از دست میدهد و تشدید سیاست های ارتجاعی و ضدانسانی طبقه حاکم ،صفوف کارگران ،زحمتکشان ،معلمان دانشجویان و همه توده های رنج وکاررا متحدتر و قوی ترمیکند. تهاجم به تجمع کارگران ،معلمین و بازنشتگان را شدیدا محکوم بکنیم .با تمام توان خواستار آزادی بی قید وشرط دستگیر شدگان و همه کارگران زندانی و زندانیان سیاسی بشویم. [5]»

همه این بیانیه‌ها و اطلاعیه‌ها به ما می‌گویند که «عمر رژیم حاکم رو به افول است»، « کارد به استخوان اکثریت اردوی کار و رنج رسیده و آنها دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند و ترس و هراس آنها به تدریج فرو می ریزد» و «تشدید سیاست های ارتجاعی و ضدانسانی طبقه حاکم ،صفوف کارگران ،زحمتکشان ،معلمان دانشجویان و همه توده های رنج وکاررا متحدتر و قوی ترمیکند».

آیا این گزاره‌ها جمع‌بندی صحیحی از موقعیت جنبش طبقه‌ی کارگر و نتایج آکسیون اول ماه می به دست می‌دهند؟ آیا این بیانیه‌ها و اطلاعیه‌ها می‌توانند روشن‌گر گام ضروری بعدی جنبش طبقه‌ی کارگر باشند؟ پاسخ نگارنده منفی است. در روز اول ماه می در میدان بهارستان هر چه رخ می‌داد باز همین بیانیه‌ها و اطلاعیه‌ها با تفاوتی‌هایی اندک نوشته و منتشر می‌شد[6]. این بیانیه‌ها و مواضع همیشه در فضای سیاسی اپوزیسیون سرنگونی‌طلب جاری‌اند و بامناسبت و بی‌مناسبت در قالب مقاله و تحلیل و بیانیه و فراخوان منتشر می‌شوند.

اوضاع سیاسی را چطور می‌بینند؟ «جمهوری اسلامی به زودی سقوط می‌کند». وضعیت کارگران؟ «کارد به استخوان‌شان رسیده و چیزی برای از دست دادن ندارند» و این کارگران چه باید بکنند؟ «آکسیون، آکسیون و باز هم آکسیون».

آیا جمهوری اسلامی رو به زوال است؟ روشن است که هیچ دولت بورژوایی خود به خود رو به «زوال» نمی‌رود. سقوط جمهوری‌اسلامی (که بیانیه‌های بالا وعده‌اش را می‌دهند) فقط می‌تواند در جریان یک جدال و با مداخله نیروهای سیاسی (داخلی یا خارجی) متحقق شود. پس باید سوال را کمی تصحیح کنیم: آیا جمهوری‌اسلامی در معرض سرنگونی است؟

هیچ‌کدام از بیانیه‌های بالا به ما پاسخ نمی‌دهند که چرا جمهوری اسلامی رو به زوال (یا سرنگونی) است و به روی خود هم نمی‌آورند که این ادعای امروز و دیروزشان نیست و سال‌هاست که از چپ و راست به مناسبت‌های مختلف برای این نمایش دروغین بلیت فروخته‌اند. بیایید فرض کنیم که در شرایط کنونی «سرنگونی» واقعاً ممکن و محتمل است. حال باید بپرسیم که چه عوامل و تحولاتی این احتمال را طرح و تقویت کرده‌اند؟ کدام جدال اکنون موجودیت جمهوری‌اسلامی را تهدید می‌کند و همزمان موجی از شوق و امیدواری در اپوزیسیون برمی‌انگیزد؟ چه چیز این دسته‌جات و احزاب را به این نتیجه‌ی قطعی رسانده که جمهوری اسلامی رو به زوال است؟ اعتصابات و اعتراضات جاری کارگران یا تشدید فشارهای سیاسی بلوک امپریالیستی بر جمهوری اسلامی؟

چه بخواهیم و چه نخواهیم آن تقابلی که اکنون موجودیت جمهوری‌اسلامی را تهدید می‌کند مبارزه طبقاتی در شکل مبارزه آگاهانه، متشکل و سیاسی طبقه‌ی کارگر علیه نظم سرمایه‌داری و سلطه سیاسی-اقتصادی آن نیست. مبارزه اقتصادی کارگران هنوز پراکنده و تدافعی است، تعداد تشکل‌های کارگری که در حوزه‌های کار پایه دارند به تعداد انگشتان دست نمی‌رسد و پراتیک سیاسی‌ای که بتواند نسبتی صحیح میان واقعیت و وضعیت کنونی طبقه‌ی کارگر و افق سیاسی-اجتماعی بدیل او برقرار سازد هنوز در دست نیست. این‌ها البته واقعیات ناخوشایندی است اما اولین گام ضروری برای گذر از این وضعیت ناخوشایند، پذیرش واقعیت و الزامات ناشی از آن نه فقط در گفتار که در عمل سیاسی است.

در چنین زمینه‌ای به نظر می‌رسد که باز هم باید سوال خود را بازنویسی کنیم: در شرایط جاری، سرنگونی ج.ا چه رابطه‌ای با منافع و افق انقلابی طبقه‌ی کارگر دارد؟ این سوالی است که معمولاً از خود نمی‌پرسیم، بدون تعارف به این دلیل که به سیاست و مسئله‌ی اجتماعی از منظری بورژوایی نگاه می‌کنیم و در نتیجه تمایز و تضاد میان منافع و چشم‌اندازهای بورژوایی و پرولتری، بر درک و عمل سیاسی ما اثری بر جا نمی‌گذارد. اپوزیسیون بورژوایی چپ و راست چنین تبلیغ می‌کنند که سرنگونی‌طلبی خواست سیاسی مشترک تمام ناراضیان جامعه است، چه آن که استثمار می‌کند و چه آن که استثمار می‌شود؛ و تضادهای سیاسی-طبقاتی اموری ثانوی و فرعی هستند. در امتداد همین تصور کاذب، نیروهای سیاسی-اجتماعی نه بر اساس پایه‌ها و چشم‌اندازهای طبقاتی‌شان بلکه بر اساس موضع‌شان درباره‌ی سرنگونی تقسیم‌بندی می‌شوند. نتیجه این که در عرصه‌ی سیاست نه با دوگانه‌ی بورژوازی-پرولتاریا که با دوگانه‌های جعلی‌ای چون سرنگونی‌طلب-استمرارطلب مواجهیم.

جنبش ارتجاعی سبز آینه‌ی تمام نمای سیاست سرنگونی‌طلبانه بود. اپوزیسیون چپ و راست در خیابان به بدنه‌ی جناح سیاسی غربگرای ج.ا پیوستند تا سوار بر موج یک انقلاب رنگی هدفِ مشترکِ سرنگونی را محقق کنند. سرنگونی‌طلبی نخِ تسبیحِ دسته‌ها و جمعیت‌های هزار رنگ حاضر در آن جنبش بود و هنوز هم تنها رشته‌ای است که گروه‌ها و احزاب چپ و راست اپوزیسیون را به هم وصل می‌کند.

امروز هم احزاب و دسته‌جات سیاسی‌ای که پسوند «کمونیست»، «کارگری»، «چپ» و غیره را یدک می‌کشند ناچارند در هر نوشته و مصاحبه و بیانیه‌ای تاکید کنند که سرنگونی‌طلب هم هستند. یعنی چه؟ یعنی «کمونیست» و «کارگری» و غیره بودن به تنهایی کافی نیست. چتر گسترده‌تری لازم است که بر سر این احزاب «کمونیست» و «کارگری» و احزاب و دسته‌جات «ضد کمونیست» و «ضد کارگری» به یکسان سایه بیندازد. چتری آنچنان گسترده که پسمانده‌های سلطنت و مجاهدین، هارترین حامیان نظم سرمایه‌داری و وامانده‌ترین چپ‌ها را در بر بگیرد. مگر نه این که همه‌ی این‌ها خواستار سرنگونی هستند؟ پس در هدف مشترکند و باقی دعواها و جدل‌ها  زیر همین چتر و در همین چارچوب به نفع بورژوازی حل و فصل خواهد شد.

سرنگونی‌طلبی مبارزه‌ای است‌ به شیوه‌ی بورژوایی برای هدفی بورژوایی. به این دلیل که مسئله‌ی اساسی پرولتاریا یعنی ضرورت انقلاب علیه نظم سرمایه‌داری را کنار می‌زند و به جای آن جدال برای سرنگون کردن یک دولت بورژوایی را می‌نشاند، بدون آن که چشم‌اندازی واقعی برای یک دگرگونی پرولتری ارائه دهد. اگر در نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های اپوزیسیون چپ چرخی بزنید به روشنی می‌بینید که تمام مواضع و تحلیل‌هایشان تابع اصل اساسی سرنگونی‌طلبی است. تو گویی خود سرمایه‌داری ایران هم محصول حکومت مستقر است و با سرنگونی ج.ا مصائب سرمایه‌داری و استثمار هم خودبه‌خود رفع خواهند شد. سرنگونی‌طلبی چنان که از نامش پیداست با سرنگونی ج.ا به اتمام و انجام خود می‌رسد. در فردای سرنگونی مفروض، دیگر خبری از هدفِ سرنگونی‌طلبی نخواهد بود اما جدال بوروژوازی و پرولتاریا همچنان ادامه خواهد داشت. به بیان دیگر سرنگونی‌طلبی مبارزه‌ای است صرفاً علیه نظم سیاسی موجود که می‎تواند رنگ چپ و راست به خود بگیرد. اگر سرنگونی‌طلبان راست نیروی حیاتی خود را از مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و ... می‌گیرند؛ سرنگونی‌طلبان چپ فقر، استثمار، بی‌حقوقی کارگران و ... را به خدمت هدفِ سرنگونی در می‌آورند. اما دست گذاشتن بر فقر و نابرابری و استثمار، مبارزه‌ی جناح چپ سرنگونی‌طلبان را بدل به مبارزه‌ای پرولتری نمی‌کند. این که قلب ما برای رنج کارگران سراسر جهان  بتپد ضروری است، اما برای سازمان‌دادن یک مبارزه‌ی حقیقتاً پرولتری لازم است که این همدلی و کشش عاطفی به مرزبندی روشن با هر نوع سیاست‌ورزی با روش یا افق بورژوایی و به استراتژی و تاکتیک‌های مبارزاتی متناسب با سطح سازمان‌یابی طبقه‌ی کارگر تبدیل شود. در غیر این صورت، مبارزه همچنان مبارزه‌ای است بورژوایی، منتها از جناح چپ.

به مسئله‌ی خود برگردیم: سرنگونی‌خواهی چه رابطه‌ای با منافع و افق انقلابی طبقه‌ی کارگر دارد؟

آنچه دوباره شعله امید سرنگونی قریب‌الوقوع جمهوری اسلامی را در دل اپوزیسیون راست و چپ روشن کرده دور جدید فشارهای اقتصادی و سیاسی امپریالیسم بر دولت ایران است. با شدت گرفتن فشارهای اقتصادی و سیاسی امپریالیسم بر دولت بورژوایی ایران،‌ تمام گروه‌ها و جریان‌های سرنگونی‌طلب مواضع سیاسی خود را بر این پایه بنا می‌کنند که جمهوری اسلامی در معرض سقوط قرار دارد و این خود نتایج معینی در حوزه سبک‌کار و عمل سیاسی به دنبال می‌آورد. برنامه سیاسی اپوزیسیون چیزی نیست جز سوار شدن بر موج بحران سیاسی-اجتماعی‌ای که در پی تحریم‌ها از یک سو و سیاست‌های انقباضی و به اصطلاح مقاومتی دولت سرمایه‌داری ایران از سوی دیگر ایجاد می‌شود.

واقعیت این است که تهاجم سیاسی-اقتصادی کنونی علیه دولت جمهوری‌اسلامی آن عاملی است که سایه‌اش بر همه روندها و تحولات دیگر جامعه کنونی ایران سنگینی می‌کند و این باید به عنوان واقعیتی قاطع و عینی و  فاکتوری تعیین‌کننده در خط مشی مبارزه طبقه‌ی کارگر لحاظ شود. هر موضع‌گیری و کنشی از جانب کارگران و حامیان آنها که نسبت به این واقعیت بی‌اعتنایی پیشه کند و مقتضیات شرایط کنونی را در نظر نداشته باشد پیشاپیش خود را تسلیم روند وقایعی کرده که از محدوده اختیار و تصمیمش بیرون است و هر نیروی سیاسی‌ای که در شرایط کنونی کارگران و فرودستان نامتشکل را به حضور در خیابان دعوت می‌کند و وعده یک انقلاب کارگری-شورایی در آینده نزدیک را می‌دهد، نه خائن که دشمن پرولتاریاست. چرا که:

اولاً در شرایطی که طبقه‌ی کارگر آمادگی قبضه کردن قدرت سیاسی را ندارد، در غیاب تشکل‌های حوزه‌ای و سیاسی طبقه‌ی کارگر، دعوت کارگران به خیابان با وعده انقلاب، دعوت به مشارکت در جدالی است که سرانجام آن را سرمایه‌داری ایران و امپریالیسم تعیین می‌کنند. تکلیف آن نیروهای سیاسی‌ «چپ» که در تب یک دموکراسی بورژوایی مدرن و امروزی می‌سوزند همین حالا هم روشن است. این‌ها متحدین متعصب هر حزب بورژوایی خواهند بود که دو اصل مقدس دموکراسی و مالکیت خصوصی را تضمین می‌کند. اما دیگرانی که مشغول بازاریابی برای شعار خام «برپایی حاکمیت شوراها، همین حالا» هستند تلاش می‌کنند این دروغ را به کارگران بفروشند که با سوار شدن بر موج بحران جاری و سرنگونی آنی جمهوری اسلامی می‌توان از جدالی بورژوایی-امپریالیستی انقلابی سوسیالیستی بیرون کشید، بدون آنکه به سازماندهی و تشکل‌یابی پرولتاریا در قامت یک نیروی اجتماعی-سیاسی مستقل نیاز باشد. این دروغ مقدمه‌ای است برای قربانی کردن طبقه‌ی کارگر ایران در راه یک بازآرایی سیاسی بورژوایی، چه به سود تحکیم پایه‌های دولت بورژوایی مستقر و چه به سود پروژه سیاسی امپریالیسم امریکا.

ثانیاً طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند خود را در قامت طبقه حاکم در جامعه آینده ببیند و نسبت به مسئله امپریالیسم بی‌تفاوت و مردد بماند، چرا که امپریالیسم هرگز و در هیچ کجای جهان نسبت به جنبش طبقه‌ی کارگر بی‌تفاوت و مردد نبوده و نخواهد بود. اگر دولت‌های بورژوایی‌ای مانند دولت ایران سلطه سیاسی و اقتصادی امریکا را به چالش می‌کشند و به این خاطر مجازات می‌شوند، هدف جنبش طبقه‌ی کارگر بر هم زدن اساس نظم سرمایه‌داری است که برای نظم امپریالیستی تهدیدی بسیار بزرگتر است. پیشروی و پیروزی هر جنبش پرولتری در هر نقطه از جهان می‌تواند الهام‌بخش کارگران دیگر نقاط باشد و دوباره کمونیسم را در قامت یک افق نوین اجتماعی طرح کند. گذشته از آن هیچ جنبش پرولتری نمی‌تواند بدون کوتاه کردن دست امپریالیسم از محدوده سیاسی-جغرافیایی عمل خود مناسبات تولیدی و نظم اجتماعی را واقعاً دگرگون کند. همه اینها به این معنی است که پرولتاریا نباید به سردمداران نظم امپریالیستی جهان و متحدین آنها به چشم دشمنِ دشمنِ خود نگاه کند. امپریالیسم دشمن مستقیم کارگران است، هم اکنون و هم در فردای انقلاب آینده.

و بعد، آیا کارگران واقعاً چیزی برای از دست دادن ندارند؟ در بیانیه راه کارگر خواندیم که:«...کارد به استخوان اکثریت اردوی کار و رنج رسیده و آنها دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند و ترس و هراس آنها به تدریج فرو می ریزد...». این مضمون کم و بیش در سایر بیانیه‌ها نیز به چشم می‌خورد. این یک شیادی بی‌شرمانه با سوءاستفاده از آن عبارت مشهور مانیفست کمونیست است. در آن‌جا مارکس و انگلس پس از مرور تاریخ سرمایه‌داری، بررسی نسبت نیروهای مختلف اجتماعی با جنبش نوین پرولتاریا و بررسی نقش و وظیفه کمونیست‌ها در جنبش طبقه‌ی کارگر، در فراز پایانی مانیفست چنین می‌نویسند: «پرولترها چیزی جز زنجیرهایشان ندارند که از دست بدهند. اما، یک دنیا برای پیروزی دارند. کارگران همه کشورها، متحد شوید!». در زمانه نگارش مانیفست هنوز جاعلانی از جنس «راه کارگر» ظهور نکرده بودند که بخواهند با توسل به چنین مضمونی طبقه‌ی کارگر را به میانه یک نبرد بورژوا-امپریالیستی بکشانند. خوشبختانه این قبیل تلاش‌ها از مقطع جنبش ارتجاعی سبز تا کنون ناکام مانده اند، باید تلاش کرد که پس از این نیز چنین باشد.

در مقابل این شیادی باید گفت و همواره به یاد داشت که کارگرانی که مبارزه می‌کنند همواره چیزی برای از دست دادن دارند و آن خودِ مبارزه و تشکل است. در مقطع کنونی، مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر در ایران در واقع مبارزه‌ای برای متشکل شدن است و هر اقدام و موضع‌گیری‌ای باید در نسبت با تقویت یا تضعیف انسجام طبقاتی و تشکل‌یابی پرولتاریا سنجیده شود. دعوت کارگران به کنش و موضع‌گیری‌ای که خودِ تشکل‌یابی طبقه‌ی کارگر و شفافیت و برندگی مبارزه طبقاتی را خدشه‌دار کند دعوت کارگران به خودکشی سیاسی است و این شامل فراخوان‌های دائمی به تظاهرات هر روزه خیابانی نیز می‌شود.

اما در نهایت باید بپرسیم که آیا آکسیون‌هایی از جنس تجمع اول ماه می امسال،‌ شکل صحیح کنش کارگری است؟ برای پاسخ به این سوال باید از روایت‌های مرسوم و ژورنالیستی فراتر برویم و به رویکردهای سیاسی و سبک‌کاری مشارکت‌کنندگان در تجمع بپردازیم. باز هم به سراغ بیانیه‌ها و قطعنامه‌ها می‌رویم، این بار به قبل از برگزاری تجمع برمی‌گردیم.

سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اولین تشکل کارگری بود که به شرکت در تجمع اول ماه می فراخوان داد.

سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران به خاطر گرامیداشت روز جهانی کارگر (۱۱ اردیبهشت ۹۸) و در اعتراض به تعیین دستمزد زیر خط فقر، گرانی و تورم افسارگسیخته مایحتاج اولیه و معیشت کارگران، بازنشستگان و تمام مزدبگیران، ممانعت از ایجاد سندیکا و دیگر تشکل های مستقل کارگری، خصوصی سازی و پولی سازی آموزش و پرورش، قراردادهای سفید امضاء، تبعیض و نابرابری حقوق زن و مرد، افزایش بی رویه کودکان کار، بازداشت یا زندانی کردن کارگران و معلمان و دیگر فعالین صنفی که بخش عظیمی از کارگران و قشر فرودست جامعه را در بر می گیرد در مقابل مجلس ( میدان بهارستان) تجمع برگزار می کند.

سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران از تمام همکاران محترم اعم از رانندگان، کارگران تعمیرگاه ها، پرسنل اداری و خدماتی، کنترلین و بازنشسته ها درخواست دارد جهت برگزاری هر چه باشکوه تر روز جهانی کارگر (۱۱ اردیبهشت) روز چهارشنبه ساعت ۱۰ صبح در مقابل مجلس (بهارستان) حضور بهم رسانند[7].

پس از انتشار فراخوان سندیکا، بیانیه مشترک چهار تشکل منتشر شد. بخش‌هایی از این بیانیه را نقل می‌کنیم:

«نظام سرمایه داری در ایران ...، همواره به خشن ترین شیوه های سیاسی و اقتصادی در مقابل کارگران و زحمتکشان ایران و مطالبات انبوه و پایمال شدۀ آنان، توسل جسته است. این استثمار و خشونت نه تنها بر کارگران صنعت، معدن و کشاورزی بلکه بر سطح معیشت و شرایط اسفبار زندگی کارکنان رشته های مختلف خدمات و از جمله معلمان، پرستاران، بازنشستگان و ... نیز وارد گشته و صف بندی مشترک و مبارزه پیگیر در جهت کسب مطالبات را متمرکزتر ساخته است[8]. 

کشیده شدن مبارزات و اعتصابات کارگران به خیابان های شهرها همراه با خانواده ها و حمایت های کوبندۀ مردم (هپکو، هفت تپه، فولاد، سنديكای شركت واحد و ...)، در اعتراض به مزدهای ناچيز، تحمیل گرسنگی و کوچک سازی سفرۀ خانواده ها، معوقات و وضعیت ننگین قراردادها، درخواست مسكن مناسب، فساد گسترده در جریان جابجایی ها و خصوصی سازی ها در نهادها، مراکز و عرصه های مختلف، از جمله عرصه صنایع، دانشگاه ها، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و ...، بازداشت ها و پرونده سازی های بیشرمانه علیه کارگران، اعتصابات مداوم و سراسری معلمان و عدم حضور در کلاسها، تجمعات پیاپی بازنشستگان در مقابل مجلس، وزارت کار، سازمان برنامه و بودجه و سایر شهرها، تجمع و اعتصابات پرستاران در حیاط بیمارستان ها، اعتراضات وسیع دانشجویان، زنان، فعالان محیط زیست، همه و همه نشان دهنده این واقعیت است که استمرار این شرایط غیرانسانی و تحمیلی، راهی جز اتحاد و ارتقاء سطح مبارزات متشکل جاری مشترک برایمان دربرندارد

                                «[مطالبات تجمع]

۱-  تعیین مزد حداقل به میزان ۷ میلیون تومان در ماه برای یک خانواده چهار نفری

۲-  آزادی بی قید و شرط کارگران زندانی که برای خواست های خود مبارزه کرده اند و منع تعقیب قضایی آنها، آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی و آزادی معلمان و دانشجویان زندانی

۳-  برقراری بیمه بیکاری برای تمام بیکاران و جویندگان کار

۴-  ترمیم مستمری بازنشستگان حداقل به میزان ۷ میلیون تومان در ماه، تأمین بیمه های اجتماعی کامل و کارآمد و مسکن مناسب برای بازنشستگان، نظارت نمایندگان منتخب بازنشستگان بر صندوق های بازنشستگی و شرکت در مدیریت آنها

۵- الغای هرگونه تبعیض جنسیتی، مذهبی، ملی و قومی در محیط کار و در سطح جامعه

۶-  برابری مزد زنان و مردان در شرایط کار برابر و برابری حقوق کارگران مهاجر با سایر کارگران و رفع تبعیض از آنها

۷- منع کار کودکان

۸-  حق برخورداری از تشکل های مستقل و سندیکا و برقراری مذاکرات دستجمعی میان کارگران و کارفرمایان

۹-  لغو قراردادهای سفید امضا

۱۰-  آزادی بیان، تحزب، عقیده، اعتراض، گردهمایی، اعتصاب و راهپیمایی

۱۱-  ایجاد یک صندوق با تعهد دولت برای پرداخت فوری تمام مزدها و مزایای عقب افتاده کارگران

۱۲- ما به همراه عموم كارگران ایران و جهان، سیاست های مداخله گرانه، جنگ افروزانه و تجاوزكارانه از جانب هر دولت متجاوزی را علیه مردم كشورها محكوم نموده و خواهان برقراری صلح، امنیت، رفاه و پیشرفت برای تمامی مردم ایران، منطقه و جهان هستیم

۱۳- تأمین نیازهای فوری سیل زدگان ازجمله خوراک، پوشاک، بهداشت و درمان و مراکز آموزشی و تأمین مسکن مناسب و بازسازی رایگان و جبران همه خسارات آنها از جمله خسارات کشاورزان توسط دولت

۱۴- اعلام تعطیلی رسمی روز کارگر و آزادی برگزاری مراسم بزرگداشت اول ماه می در سطح کشور»

مضمون قطعنامه مشترک همین چهار تشکل که بعد از برگزاری تجمع و سرکوب آن منتشر شد تا حد زیادی با این بیانیه مشترک است[9]. نگارنده معتقد است که بیانیه و قطعنامه چهار تشکل ترکیب ناهمسازی است از (1) مطالبات و اعتراضاتی که در فراخوان سندیکا مطرح شده و (2) نظرگاه سیاسی «سرنگونی‌طلبی» که بیانیه‌های احزاب اپوزیسیون چپ را به هم پیوند می‌دهد.

در نگاه اول مشخص است که بیانیه از دو بخش تشکیل شده است: یک مقدمه که ظاهراً تحلیلی از وضعیت کنونی مبارزه کارگران و فرودستان است و پس از آن فهرستی از خواست‌ها که تا حد زیادی با مضمون فراخوان سندیکا اشتراک دارد.

در جای جای بخش اول بیانیه نوعی بزرگنمایی درباره گستردگی و  انسجام اعتراضات و مبارزات کارگران به چشم می‌خورد. آمده که (1)«این استثمار و خشونت [سرمایه‌داری ایران] ... صف بندی مشترک و مبارزه پیگیر در جهت کسب مطالبات را متمرکزتر ساخته است.» از (2)«حمایت کوبنده مردم» از اعتراضات کارگری گفته شده و بعد این که همه اعتراضات جاری از جمله (3)«اعتراضات وسیع دانشجویان، زنان، فعالان محیط زیست» نشان می‌دهد که (4)«استمرار این شرایط غیرانسانی و تحمیلی، راهی جز اتحاد و ارتقاء سطح مبارزات متشکل جاری مشترک برایمان دربرندارد.».

نقل دوباره بخش‌هایی از بیانیه احزاب اپوزیسیون ممکن است از حوصله مخاطب خارج باشد اما اگر دوباره به آنها رجوع کنید همین مضامین را به آسانی آنجا هم پیدا می‌کنید. حامیان و مبلغان این نظرات آمال و آرزوهای خود را به جای سطح آمادگی و توان واقعی جنبش طبقه‌ی کارگر می‎نشانند. چگونه می‌توان از «مبارزات متشکل جاری مشترک» سخن گفت در حالی که تعداد تشکل‌های مستقل کارگری که در محیط‌های کار حضور و فعالیت دارند به تعداد انگشتان دست نمی‌رسد؟ وقتی کارگران هنوز نه به اجازه قانون و نه به اراده خود (برخلاف قانون) جز در موارد انگشت‌شمار نتوانسته‌اند تـأسیس تشکل‌های محیط کار را در دستور کار مبارزه‌شان قرار دهند، از کدام مبارزه متشکل و مشترک می‌توان سخن گفت؟ نشانه‌های «حمایت کوبنده مردم» از کارگران هفت‌تپه و فولاد و هپکو و واحد را کجا باید پیدا کنیم؟

کسی که این تصویر اغراق‌شده را باور می‌کند از قید کار پرزحمت تشکل‌یابی راحت می‌شود. او باور می‌کند که طبقه‌ی کارگر از اقبال خوب او و توسط نیروی کور تاریخ متشکل شده و حالا آماده نبرد نهایی است. برای اپوزیسیون چپ این به معنی دعوت به «پارتیِ سرنگونی» است، برای خرده‌بورژواهای ناآرامی که به هر قیمتی یک انقلابِ سبز یا سرخ (باز هم بخوانید سرنگونی) می‌خواهند این یک بلیت بخت‌آزمایی جدید به خرج جیب کارگران است  و برای خود طبقه‌ی کارگر یک سمِّ مهلک.

این‌جا معلوم می‌شود که این بزرگنمایی و آرزواندیشی صرفاً یک خطای تحلیلی نیست و کارکردی سیاسی دارد: وقتی این دیدگاه را بپذیریم دیگر نیازی نیست در چیستی و چرایی این نارضایتی‌ها و اعتراضات کنکاش کنیم، نیازی نیست که در دل واقعیت نارضایتی‌های موجود دنبال گرایش‌ها و مطالباتی بگردیم که به تشکل‌‌یابی و انسجام طبقاتی پرولتاریا مربوط هستند و نیازی نیست که گرایش‌های نامربوط و ضدپرولتری را طرد و افشا کنیم. استثمار و خشونت سرمایه‌داری خود به خود به موجی از نارضایتی‌ها و اعتراضات منجر می‌شود که [به طور خود‌به‌خودی] صف‌بندی مشترک و مبارزات را متمرکز می‌کنند، کار متشکل کردن و سازماندهی طبقه‌ی کارگر را به انجام می‌رسانند، در نهایت «اتحاد و ارتقاء سطح مبارزات متشکل جاری مشترک» را بدل به امری ناگزیر می‌کنند. اکنون هم این روند طی شده و حالا تنها کار باقی‌مانده به میدان آوردن این نیرو است.

به عنوان یک نمونه، روند و سرانجام اعتصابات کارگران نیشکر هفت‌تپه را در نظر بیاورید. اعتصاب  دراعتراض به تعویق پرداخت دستمزدها آغاز شد در حالی که تشکل کارگری‌ای که در محیط کار حاضر و قادر به رهبری اعتصاب باشد وجود نداشت. همین دو مشخصه به خوبی محدودیت‌های مادی مبارزه کارگران هفت‌تپه را نشان می‌دهد. آنها برای دریافت دستمزدی که در چارچوب مناسبات سرمایه‌داری حق قانونی آن‌هاست ناچار به اعتصاب بودند و تازه در جریان این اعتصاب بود که ضرورت و امکان شکل‌دادن به نوعی سازماندهی مستقل به آنان رخ می‌نمود. اما با ادامه اعتصاب، از سویی سرکوب‌گری دولت سرمایه‌داری و کارفرما و از سوی دیگر همین درک نابه‌هنگام سیاسی که در اول ماه می نیز خود را نشان داد، موجب شد تا خواست‌های کارگران از محدوده امکانات مادی جنبش آن‌ها فراتر رود. شعار «اداره شورایی» در معنای اداره شورایی یک کارخانه مطلقاً با توان مادی و سطح تشکل‌یابی کارگران مبارز و مقاوم هفت‌تپه متناسب نبود، همان طور که شعار «اداره شورایی» در معنای فراخوان به تسخیر قدرت اقتصادی-سیاسی در لحظه کنونی با توان مادی و سطح تشکل‌یابی طبقه‌ی کارگر ایران تناسبی ندارد. نتیجه‌ی این جهش نا‌به‌هنگام و چشم بستن بر محدودیت‌های مادی را در سرنوشت اعتصاب‌ کارگران هفت‌تپه می‌توان دید. «مجمع نمایندگان» که بنا بود «شورای کارگران هفت‌تپه» باشد دیگر عملاً وجود ندارد و آنچه از آن باقی ماند در شورای اسلامی کار منحل شد. پیشروان اعتصاب یا در زندان یا در کارخانه تحت کنترل و سرکوب هستند و یا به همان «شورای اسلامی کار» پیوسته‌اند. کارفرما و دولت سرمایه موفق شدند با تهدید و تطمیع در بدنه کارگران شکافی ایجاد کنند که به آسانی ترمیم نخواهد شد و از همه مهم‌تر کارگران هفت‌تپه در اعتراض‌ها و اعتصاب‌های آینده دوباره باید بدون تشکل و با همان محدودیت‌های مادی و از صفر شروع کنند.

معیار سنجش و ارزیابی هر کنش، نسبت آن با شرایط عینی جنبش طبقه‌ی کارگر و اثر آن بر  تثبیت دستاوردهای تاکنونی و پیشبرد تشکل‌یابی پرولتاریاست. هر تجمع و اعتراضی حتی اگر با شرکت کارگران، با شعارهای معیشتی-سیاسی و با پلاکاردهای سرخ برگزار شود اما به وقفه یا عقب‌گرد در تشکل‌یابی طبقه‌ی کارگر بینجامد مردود و نادرست است. این معیاری من‌درآوردی و سلیقه‌ای نیست بلکه نتیجه مستقیم این درس تاریخی است که در مبارزه با نیروی متشکل و مسلط سرمایه، کارگران تنها در قامت یک طبقه و به نیروی تشکل‌های مستقل اقتصادی و سیاسی خود می‌توانند پیروز باشند و وقتی چنین نیروی متشکلی هنوز در کار نیست وظیفه عاجل عبارت است از شکل دادن و تقویت آن.

پیش کشیدن شعار «اداره شورایی» در متن مبارزه‌ای تدافعی برای دریافت حقوق معوقه، دست‌پخت نظرگاه سیاسی‌ای بود که عمداً یا سهواً بر محدودیت‌های مادی جنبش طبقه‌ی کارگر چشم می‌بندد و بالاگرفتن نارضایتی‌های معیشتی و افزایش اعتراضات کارگران برای حقوق ابتدایی خویش را برای تحقق انقلاب کارگری یا بدل کردن سرنگونی بورژوا-امپریالیستی به یک انقلاب کارگری کافی می‌داند[10].

بروز همان نظرگاه سیاسی در بیانیه اول می می‌خواهد به خیال خود پله‌ها را دو تا یکی کند و با عبارت‌پردازی‌هایی از قبیل «مبارزات متشکل جاری مشترک» ضرورت‌های مادی مبارزه طبقاتی را دور بزند. حال باید پرسید آن نظرگاه سیاسی که در هفت‌تپه از مطالبه حقوق معوقه به خواست اداره شورایی کارخانه و جامعه جهش کرد، چگونه دوباره در آستانه اول می می‌تواند به طرح مطالباتی چون «حق برخورداری از تشکل های مستقل و سندیکا و برقراری مذاکرات دستجمعی میان کارگران و کارفرمایان» و «ایجاد یک صندوق با تعهد دولت برای پرداخت فوری تمام مزدها و مزایای عقب افتاده کارگران» و غیره برگردد؟ مگر نه این که این دسته از خواست‌ها اتفاقاً تنها در چارچوب نظم سرمایه‌داری موضوعیت دارند؟ بله، اما با کمک بی‌اصولی و بی مسئولیتی سیاسی می‌توان دوباره و صدباره یک دور باطل را پیمود و سایرین را هم به دنبال خود کشید.

البته نباید بر این واقعیت چشم بست که ضعف در برخورد انتقادی با تجربیات گذشته و عدم اتخاذ یک نظرگاه سیاسی منسجم از طرف پیشروان و تشکل‌های کارگری، میدان را برای بی‌مسئولیتی این نظرگاه سیاسی انحرافی باز می‌کند. همین نقاط ضعف، به این رویکرد سیاسی انحرافی (که دستور کاری جز دعوت به آکسیون پشت آکسیون و شکست پشت شکست ندارد) راه می‌دهد تا در کنار مطالباتی بنشیند که تنها از طریق فعالیت پرولتری در محیط‌های کار و پیشبرد مبارزه‌ اقتصادی قابل دستیابی هستند.

برای اجتناب از برداشت‌های ناصحیح باید به وضوح بیان کنم که مقصود مطلقاً این نیست که کارگران تا اطلاع ثانوی باید از سیاست کناره‌گیری کنند و صرفاً پیگیر خواست‌های معیشتی خود باشند. اتفاقاً بالعکس، کناره‌گیری کارگران از سیاست و فقدان رویکرد پرولتری به امر سیاسی، روی دیگر سکّه غلبه سیاستِ ضد‌پرولتریِ سرنگونی‌طلبی در اعتراضات کارگران است. اگر پرولتاریا با مغزِ خود به سیاستِ خود نپردازد، بورژوازی و امپریالیسم با دست‌های او به سیاستِ خود خواهند پرداخت.

باز به سندیکای واحد برگردیم. فعالیت معمول و جاری سندیکا  آنطور که اخبار و اطلاعیه‌ها و بیانیه‌ها نشان می‌دهند غالباً از جنس کارِ سندیکایی است: پیگیری حقوق و مطالبات کارگران در چارچوب مناسبات و قوانین نظم سرمایه‌دارانه‌ موجود، برقراری ارتباط با کارگران در محیط کار از طرق مختلف، دعوت آنها به حضور در سندیکا و حمایت از آن، آموزش حقوق و قوانین و انتقال تجربیات مبارزه سندیکایی و غیره. در نظر بیاورید که سندیکای واحد مراسم روز کارگر سال 97 را در محیط کار در پایانه آزادی برگزار کرد و اعضای سندیکا در روزهای دیگر در سایر پایانه‌ها هم حاضر شدند. و نیز در مرداد ماه 97 پیشروان سندیکایی در تجمع رانندگان در اعتراض به وضعیت تخصیص و تحویل منازل مسکونی شرکت کردند و توسط نیروهای پلیس ضرب و شتم و بازداشت شدند. نمونه‌های دیگر اهتمام سندیکای واحد به مسائل و مشکلات محیط کار را می‌توان در کانال تلگرامی سندیکا مشاهده کرد، آنجا که اعتراض رانندگان به مشکلات به ظاهر جزئی از قبیل فرسودگی لاستیک اتوبوس‌ها، وضعیت دسترسی کارگران به امکانات رفاهی یا نقض قانون کار درباره پرداخت حق بیمه را بازتاب می‌دهد. در این موارد سندیکای واحد در قامت یک تشکل حوزه‌ای کارگری عمل می‌کند. ادامه این نوع فعالیت سندیکای واحد در مناسبتی مانند اول ماه می چه می‌تواند باشد؟ صورت‌بندی این اعتراضات در چارچوب مطالبات کارگران و طرح و پیگیری این مطالبات به پشتوانه حمایت کارگران آن حوزه.

اما در چه شکلی؟ آکسیون خیابانی؟ صدور بیانیه؟ حضور در محیط‌های کار؟ عده‌ای معتقدند که شکل بیان این اعتراضات و مطالبات را توازن قوا معین می‌کند، و از توازن قوا هم معنایی محدود و لحظه‌ای را در نظر دارند. یعنی اگر سه یا چهار تشکل کارگری آمادگی فراخواندن به تجمع را داشته باشند و زیر ضرب و تهدید امنیتی نباشند، توازن قوا به نفع کارگران است و باید تجمع برگزار کرد و اگر این شروط برقرار نباشند، وضعیت توازن قوا نامساعد است و باید به صدور بیانیه اکتفا کرد. اگر این فرمول‌بندیِ شکلِ کنش بر مبنای توازن قوا را بپذیریم، لاجرم همین فرمول‌ درباره مضمون خواست‌هایی که در آن کنش طرح می‌شوند نیز برقرار است. تو گویی طیف پیوسته‌ای از خواست‌ها از معیشتی‌ترین (بگیرید درخواست حقوق معوقه) تا سیاسی‌ترین (فرضاً شعاری مانند اداره شورایی) وجود دارد که همواره در دستور کار است و بسته به وضعیت توازن قوا (در همان معنای محدودی که ذکر شد) گستره‌ی کوچک یا بزرگی از این طیف به عنوان مضمون و محتوای بیانیه یا آکسیون انتخاب می‌شود.

اولاً در پسِ این فرمول نوعی تقسیم کار انحرافی نهفته است: پاسخ سوال‌هایی مانند «چه چیز باید خواست؟» و «چگونه باید عمل کرد؟» را احزاب اپوزیسیون چپ و هواداران آن‌ها تدوین و عرضه می‌کنند. تنها سوالی که تشکل‌های کارگری باید به آن پاسخ دهند این است که «چقدر می‌خواهیم پیش برویم؟». اپوزیسیون چپ پاسخ می‌دهد:«هر چه بیشتر، بهتر»[11] و این پاسخ، برگردانِ استراتژی سیاسی آشنایی است که می‌گوید، می‌نویسد و شعار می‌دهد: «سرنگونی، همین حالا!». نتیجه این که گاه و بی‌گاه، وقتی اراده و توان اجرایی «کافی» وجود داشته باشد، حتی خودِ تشکل‌های کارگری بر محدودیت‌های سطح کنونی تشکل‌یابی طبقه‌ی کارگر چشم می‌بندند و آنقدر پیش می‌روند که در محاصره دشمن گرفتار می‌شوند.

ثانیاً توازن قوا در اینجا به مسئله‌ای مربوط به اراده کنشگران، به امری صرفاً اجرایی و حتی کمّی فروکاسته شده است. با این تعریف، اگر تعداد امضا برای صدور فراخوان و تعداد تخمینی شرکت‌کنندگان در تجمع کافی باشد پرسش‌های دیگر تعیین‌کننده نیست. دور از انتظار نیست اگر برای فراهم کردن این زمینه‌های «عملی» برگزاری آکسیون و برقرار کردن یک اتحاد حداکثری، مرزهای سبک‌کاری و سیاسی کمرنگ و مخدوش شوند.

ثالثاً «توازن قوای طبقاتی» باید در قابی بزرگتر از دویست یا پانصد نفر از به اصطلاح «فعالین» سنجیده شود. در نبرد میان طبقات، وضعیت توازن قوا را نیروی متشکل و آگاه پرولتاریا معین می‌کند، نه رای و نظر «فعالین جنبش کارگری». اراده و نیات غالب این «فعالین» چیز زیادی درباره اراده و نیات توده‌های کارگرانی که پیشبرنده‌ی اعتصاب‌ها و اعتراض‌ها در محیط‌های کار هستند به ما نمی‌گوید در حالی که در لحظه‌ی کنونی وضعیت توازن قوا در نبرد طبقاتی را همین توده‌های کارگران معترض و اعتصابی رقم می‌زنند، با پیشروی‌ها و پیروزی‌ها  و نیز با عقب‌نشینی‌ها و شکست‌هاشان.

برای مقابله با این تعریف نادرست از «وضعیت توازن قوا» و چشم‌بندی‌های مشابه آن، تشکل‌های کارگری باید به سلاح نقد سیاسی دست ببرند. تا پیش از اتخاذ یک رویکرد سنجیده و منسجم سیاسی توسط تشکل‌های کارگری، هر گونه پاسخ به مسئله شکل کنش خواسته یا ناخواسته بر اساس همان فرمول توازن قوا خواهد بود. تشکل‌های کارگری می‌توانند و باید بحث‌ و جدل‌های جاری در جنبش طبقه‌ی کارگر را از منظری سیاسی، دقیق و موشکافانه ارزیابی کنند. تناقضاتی که در متن بیانیه و در عملکرد چپ در صحنه‌های دیگر برشمردیم در انتظار وارسی و تعیین‌تکلیف توسط تشکل‌های کارگری هستند و پاسخ‌هایی سیاسی می‌طلبند.

درباره بند دوازدهم

بند دوازدهم بیانیه و نسخه‌ی بازنویسی‌شده‌ی آن در قطعنامه پایانی نشانه‌ی دیگریست که نشان می‌دهد تشکل‌های کارگری نمی‌توانند از سیاست کناره بگیرند یا بگریزند چرا که سیاست لاجرم به سراغ آن‌ها خواهد آمد. بند دوازدهم بیانیه را دوباره ببینیم:

«ما به همراه عموم كارگران ایران و جهان، سیاست های مداخله گرانه، جنگ افروزانه و تجاوزكارانه از جانب هر دولت متجاوزی را علیه مردم كشورها محكوم نموده و خواهان برقراری صلح، امنیت، رفاه و پیشرفت برای تمامی مردم ایران، منطقه و جهان هستیم»

این بیان اولیه هر چند در پرده‌ی ایهام و کلی‌گویی بیشتر به محکوم کردن مداخلات و تجاوزگری بلوک امپریالیستی تمایل دارد. اما آن برخورد انفعالی با سیاست که مایه‌ی اصلی این کلی‌گویی است، زمینه‌ی بازنویسی این بند به صورت زیر را در قطعنامه فراهم می‌کند:

«مخالفت با نظامی گری و عظمت طلبی»

می‌توان تصور کرد که در پس این بازنویسی چه بحث‌هایی جریان داشته است و پیداست که این شکل دوم که باز هم مبهم و دوپهلو و البته خارج از ادبیات مرسوم یک قطعنامه نگاشته شده، سیاست منطقه‌ای ج.ا را نشانه رفته است.

قطعنامه‌ به اصطلاح عظمت‌طلبی و نظامی‌گری ج.ا را محکوم می‌کند اما هم بیانیه و هم قطعنامه نسبت به تحریم‌های همه جانبه که اثرات تخریب‌گرش بر زیست و معیشت کارگران روز به روز بیشتر آشکار می‌شود کاملاً ساکت است، کاملاً ساکت! عجیب نیست؟ دیده‌ایم و شنیده‌ایم که اعضای تشکل‌های کارگری در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها به صراحت تحریم‌ها را محکوم کرده‌اند. پس این سکوت درباره‌ی تحریم‌ها در کجا ریشه دارد؟ پاسخ این سوال را باید خود تشکل‌های کارگری بدهند اما از منظر نگارنده و با توجه به دیگر مواردی که به آن‌ها پرداختیم، به نظر می‌رسد که با حرکت به سمت برگزاری تجمع اول ماه می با آن شکل و دستورِ کار، فهم سیاسی اپوزیسیونی در مجموعه‌ی تشکل‌های کارگری گام به گام غلبه پیدا کرده است. آیا می‌توانیم نتیجه بگیریم که خودِ تصمیم به برگزاری تجمع با این شمایل و ترکیب نیروها به شکلی ناخواسته خط سیاسی سرنگونی طلبی را در تشکل‌های کارگری تقویت می‌کند؟

از نظر نگارنده، خودِ این درک که می‌توان با مفاهیم و واژه‌های یکسان و با بیانی دوپهلو تجاوزگری دولت‌های امریکا و اروپا و مؤتلفین منطقه‌ای آن‌ها از یکسو و سیاست منطقه‌ای ج.ا و متحدینش را از سوی دیگر محکوم کرد و مسئله را حل شده پنداشت نادرست است. چنین موضع‌گیری‌ای بر تحلیل مشخص و انضمامی شرایط خاورمیانه و مناسبات جهانی تکیه ندارد، نوعی اعلام برائت آیینی است و در حالی که قصد دارد به لحاظ سیاسی بی‌طرف بماند عملاً در جبهه‌ی طرف مسلط و مهاجم می‌ایستد[12]. اما بدون آن که وارد جزئیات این بحث گسترده شویم، می‌توان گفت که مواجهه با آن مستلزم پی گرفتن بحثی سیاسی و مستدل کردن مواضع با ارجاع به نظریه‌ی انقلابی پرولتری است.

دو نمونه‌ی دیگر

پس از برگزاری تجمع، دو متن جداگانه در دفاع از اصل برگزاری تجمع اول ماه می منتشر شد، یکی در کانال تلگرامی «سرخط نیوز» و دیگری در وبسایت نقد. به این یادداشت‌ها از این رو می‌پردازیم که اولاً تنها یادداشت‌هایی بودند که نویسندگان آن‌ها تلاش کردند از خود برگزاری تجمع دفاع کنند و ثانیاً در این یادداشت‌ها با چیزی غیر از ادبیات مرسوم اپوزیسیون چپ در محکومیت سرکوب و وعده‌ی سرنگونی قریب الوقوع مواجه می‌شویم، چرا که نویسندگان آن‌ها تلاش می‌کنند با اتکا به تحلیل خاص خود از شرایط کنونی مبارزات کارگران توجیهات و دلایلی برای برگزاری تجمعی با این شکل و شیوه ارائه کنند[13].

ابتدا یادداشت سرخط نیوز[14] را مرور کنیم. نویسنده پس از اشاره به بازداشت‌ها می‌نویسد[15]:

«با رویه‌ی روند استثمار قانونی شده‌ی نیروهای کار در سیاست‌ورزی‌های خانه کارگر و وزارت کار، برای صحبت از ضرورت حق تشکل‌یابی، تجمعات و راه‌پیمایی‌ها، بی‌نیاز از ارجاعِ حق تعیین‌شده‌ی این امر ذیل اصل 27 قانون اساسی هستیم! چرا که مفاد مکتوب شده‌ی این قانون، تنها به «سرکوب» و «بی‌حق‌تر شدن» جمعیت فاقد سرمایه برگردان می‌شود.»

ظاهراً از نظر نویسنده تشکل‌های کارگری به ارجاع به قانون و مطالبه‌ی حقوق قانونی خود نیازی ندارند چرا که هر ارجاعی به قانون به سرکوب و بی‌حقوقی بیشتر کارگران منجر می‌شود. بسیار خوب، پس با بیانیه‌ی تجمع چه باید بکنیم؟ از 14 مطالبه‌ای که در بیانیه طرح شده‌اند 12 مطالبه یا درخواست برای اجرای قانون جاری هستند یا درخواست برای تغییر قوانین و سپس اجرای آن قوانین تازه. نویسنده مطالبه‌گری موجود در بیانیه را اساساً نفی می‌کند بدون آن که نقدش را به شکلی صریح، مستدل و مشروح طرح کند. این ادعایی صرفاً علیه مطالبات طرح شده در تجمع اول می نیست، این ادعایی علیه تمامیت شکل مبارزه‌‌ی سندیکایی است. با این منطق هر نوع مبارزه سندیکایی زائد و بی‌فایده است چرا که بنا به ماهیت خود لاجرم به قانون و حقوق اتکا دارد. نویسنده در همین خطوط ابتدایی به واسطه‌ی رد هر نوع مراجعه به قانون و حقوق برایمان روشن می‌کند که با مطالبات کارگری طرح شده در تجمع نسبتی ندارد. پس پیش برویم و ببینیم نویسنده‌ی ما از چه چیزی در این تجمع دفاع می‌کند؟

در ادامه نویسنده فهرستی از اعتصاب‌ها و اعتراضات کارگران، کشاورزان، معلمان، پرستاران و بازنشستگان تا مصائبی که بر سیل‌زدگان رفته را می‌آورد و تلاش می‌کند، البته بدون هیچ‌گونه توضیح و استدلالی، که تجمع اول می را هم در این زنجیره بگنجاند. می‌پرسد: «آیا تجمع اول ماه می به مثابه پیوندی آشکار و غیرقابل گسست با مبارزات پیشین و تلاش برای شکستن فضای مرگ‌بار و سکوت تحمیل شده به جامعه بود؟» و بدون هیچ تأمل و توضیحی پاسخ مثبت می‌دهد.

اما پاسخ این سوال این‌قدر بدیهی نیست. پیشتر اشاره کردیم که  از توده‌ی کارگران اعتصابی و نیز از انبوه بیکارشدگان، کشاورزان معترض، سیل‌زدگان و دیگر فرودستان (که نویسنده به آن‌ها ارجاع می‌دهد) نشانی در تجمع اول می نیست. اگر تجمع کارگران در هفت‌تپه یا دیگر نقاط بخشی از مبارزه‌ای واقعی درونِ محیط کار است، در مقابل تجمع روز کارگر یک آکسیون نمادین خیابانی با شرکت «جمعی از فعالین» است. بحث بر سر زمان و مکان تجمع، شدت سرکوب یا ضرورت حضور نمایندگان کارگران این یا آن کارخانه در تجمع  نیست، بحث بر سر ماهیت متفاوت این دو نوع کنش است. اگر از این زاویه نگاه کنیم، تجمع اول می ادامه‌ی یکسال فعالیت تشکل‌های کارگری حوزه‌ای و اعتراضات و اعتصابات کارگران نیست (آن‌طور که نویسنده به ما می‌گوید)، بالعکس، در نقطه‌ای مقابل آن‌ها می‌ایستد. تجمع اول می تنها با اتکا به فهرست مطالباتش می‌تواند مدعی باشد که خواست توده‌های کارگران و فرودستان را در بیانیه‌اش بازتاب داده است، اما نویسنده‌ی ما که پیشتر از مطالبات متکی بر حق و قانون ابراز برائت کرده اینجا دستِ خالی می‌ماند. نویسنده در نهایت از برآوردن آنچه عنوان یادداشت طلب می‌کند هم ناتوان است، نه توضیح می‌دهد که «آکسیونیسم کور» چیست و نه رابطه‌ی میان تجمع روز کارگر و تشکل‌یابی کارگران را مستدل می‌کند.

در یادداشت دوم[16]که حدوداً دو هفته بعد از برگزاری تجمع اول می منتشر شده، نویسندگان تلاش کرده‌اند که مجموعه‌ای از انتقادات وارد شده به آکسیون را گردآوری کنند و به آن‌ها پاسخ دهند. نویسندگان این متن نیز تلاش کرده‌اند تا با ارائه‌ی تصویری کلی از اعتراضات جاری در بازه‌ی زمانی یکساله‌ای که به اردیبهشت 98 منتهی می‌شود، برای این آکسیون جایی در آن تصویر کلی پیدا کنند یا به عبارت دیگر نشان دهند که آکسیون اول می تداوم همان اعتراضاتی است که از یکسال پیش در جریان بوده است.

در آن تصویر کلی که نویسندگان ترسیم می‌کنند، اعتصاب کارگران هفت‌تپه جایگاه ویژه‌ای دارد. برای ما هم نوع نگاه نویسندگان به آن‌چه در هفت‌تپه گذشته اهمیت ویژه‌ای دارد چرا که عناصر اساسی قضاوت آن‌ها راجع به آکسیون اول می و نیز رویکرد آن‌ها به مسئله وظایف سیاسی را در همین یک پاراگراف درباره هفت‌تپه می‌توان یافت. در متن آمده است:

[درباره‌ی اهمیت سیاسی اعتصاب هفت‌تپه]: «[کارگران نیشکر هفت‌تپه] ... موفق شدند مجمع نمایندگانی شکل دهند و با شعارِ سیاسی مهمی در فضای پس از دی ماه 1396، که در آن بحثِ "آلترناتیو چیست؟" شاه‌بیت گفتمان سیاسی روز بود، جانی دوباره به "جنبش چپ" بدهند.»

[درباره‌ی نوع تشکل‌یابی کارگران]: «از منظر تشکیلاتی[17] بسیاری از کنشگران حوزه کارگری معتقد بودند کارگران نسل جدید می‌بایست در تشکل‌یابی‌شان "تقویت سندیکا" را در دستور کار قرار می‌دادند و نه اینکه به شکلی با موضوع "نمایندگی" برخورد کنند که گویی بناست از صفر چیزی ساخته شود (مجمع نمایندگان)»

[در توضیح عوامل شکست هفت‌تپه]: «[حاکمیت] ابتدا با نفوذ دادن نیروهای خودی در پوشش همراهی با حقوق کارگران کوشید لبه‌ی تیز این مبارزه را کُند کُنَد، و در مرحله‌ی بعد با کشاندن خروجی کار به یک انتخابات نمایشی برای «شورای اسلامی کار» و برخی ظاهرسازی‌های بروکراتیک، آن را به تمامی در منطق خود ادغام کند. در این بین با دستگیری چند تن از فعالین کارگری مؤثر در این مبارزات و نیز دانشجویان چپِ مرتبط با آن‌ها و در نهایت سازمان دادن یک نمایش اعتراف‌گیری از ایشان، فضای رعب و وحشت و سرکوب را بر بدنه‌ی مبارزان چپ و کارگران مبارز مستولی کند.»

در نقل‌قول اول، نویسندگان این ایده را طرح می‌کنند که تشکیل مجمع نمایندگان (یا همان شورا) و شعار «اداره‌ی شورایی» پاسخی است به سوال «آلترناتیو چیست؟» که خود از پسِ اعتراضات دی‌ماه 96 مطرح شد، پاسخی که جانی دوباره به «جنبش چپ» داد. اما چند خط پایین‌تر (نقل‌قول دوم) دوگانه‌ی سندیکا/مجمع نمایندگان (شورا) را دوگانه‌ای تشکیلاتی (و نه سیاسی) قلمداد می‌کنند. آن‌ها می‌گویند که «بسیاری از کنشگران حوزه‌ی کارگری» بر تقویت سندیکا در مقابل تشکیل شورا اصرار می‌کردند، اما بدون هیچ پاسخ و توضیحی از این انتقاد می‌گذرند و به روایت روند وقایع برمی‌گردند. از نظر نگارنده، نویسندگان آن‌جا که شعار اداره‌ی شورایی و تشکیل مجمع نمایندگان را پاسخی سیاسی ارزیابی می‌کنند اتفاقاً برحق هستند و آن‌جا که مسئله را به انتخابی تشکیلاتی فرومی‌کاهند به شکلی غیرمسئولانه در تلاشند تا از ارائه‌ی پشتوانه‌ای سیاسی برای شعار اداره‌ی شورایی فرار کنند. از نظر نگارنده، دوگانه‌ی سندیکا/شورا در لحظه‌ی کنونی نمایان‌گر اختلافی سیاسی درباره‌ی خصلت وضعیت کنونی (آیا وضعیت انقلابی است یا خیر؟)، درباره‌ی افق سیاسی طبقه‌ی کارگر، درباره‌ی مسئله‌ی تشکل‌یابی و درباره‌ی استراتژی و تاکتیک‌هاست و به این معنا خصلتی عمیقاً سیاسی دارد. اما نویسندگان این جنبه از مسئله را تا به انتها در سکوت و ابهام پیش می‌برند. در انتها دوباره به این موضوع برمی‌گردیم. تا این‌جا دیدیم که نویسندگانْ نقدِ مبتنی بر ضرورت سندیکاسازی را طرح کردند اما پاسخی به آن ندادند.

در نقل‌قول سوم نویسندگان در توضیح روند سرکوب اعتصاب هفت‌تپه تنها به برشمردن اقدامات پلیسی دولت سرمایه‌داری اکتفا می‌کنند: «نفوذ»، «انتخابات نمایشی»، «دستگیری» و «اعتراف‌گیری». اگر بپذیریم که برخورد پلیسی دولت تنها عامل سرکوب اعتصاب هفت‌تپه بوده، لاجرم باید بپذیریم که تا اطلاع ثانوی این سرنوشت در انتظار تمام اعتراضات و اعتصابات کارگری خواهد بود چرا که هیچ ناظر عاقلی انتظار ندارد که روزی دولت سرمایه‌داری از سرکوب کارگران دست بکشد. با این حساب کارگران هر بار به میدان می‌آیند تا سرکوب شوند و باز از سر. این تصویر ابداً قانع‌کننده نیست، چرا کسی باید برای شکست‌خوردن وارد میدان مبارزه شود؟ اگر برای پیشروی و پیروزی می‌جنگیم، باید بر نقایص و اشتباهات درون مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر تمرکز کنیم. سرکوب همواره هست و البته از نقش و تأثیر آن نمی‌توان چشم‌پوشی کرد. اما اگر چیزی در این معادله قابل تغییر باشد، استراتژی و تاکتیک مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر است. باید از خود بپرسیم که چه عناصری در جنبش کارگران موجود بود که سرکوب آن را ممکن کرد. نویسندگان در حین بررسی اعتصاب هفت‌تپه از طرح این پرسش طفره می‌روند و از طرح همین پرسش درباره‌ی آکسیون ماه می نیز ناتوانند.

در ادامه‌ی تصویرسازی از بازه‌ی یکساله‌ی متنهی به روز کارگر سال 98، نویسندگان به مواردی از قبیل تلاش برای تشکیل سندیکای زرد در شرکت واحد، «انتصاب وزیری با بینش تماماً تجاری و بازرگانی بر مسند وزارت کار[18]»، تعیین حداقل دستمزد به روال سابق، افزایش هزینه‌های معیشت و آسیب‌های ناشی از سیل اشاره می‌کنند و از مجموع آن‌چه گفته‌اند نتیجه می‌گیرند که:

«بر بستر این مختصات موجه می‌نماید که اعتراض خیابانی برای «روز کارگر» سال جاری می‌توانست حاوی اهمیت سیاسی چشمگیری باشد؛ از یک سو به حاکمیت این پیام مخابره شود که سرکوب‌ها منجر به تعطیلی کارزار خیابانی طبقاتی نخواهد شد (چرا که حضورِ فیزیکی و مادی یک مبارزه اهمیت دارد)، و از سوی دیگر به بدنه‌ی طبقه‌ی کارگر این پیام مخابره شود که در سخت‌ترین شرایط نباید از نبرد سیاسی با حاکمیتِ سرمایه دست کشید.»

این چکیده‌ی فهم اپوزیسیون چپ از استراتژی و تاکتیک صحیح در لحظه‌ی کنونی است. دوره‌های مبارزه همان فاصله‌ی میان دو سرکوب هستند. هر سرکوب دلیلی است برای اعتراض خیابانی بعدی و دوباره سرکوب و همین‌طور الی آخر، بی آن که معلوم باشد چطور باید از این چرخه‌ی باطل خارج شد. پیامی که به «حاکمیت» مخابره می‌شود در واقع این است: «یکبار ما را سرکوب کنید، دستاویز سرکوب‌های بعدی را ما خودمان به شما خواهیم داد.» قضاوت درباره‌ی این که در نتیجه‌ی آکسیون اول ماه می اساساً پیامی به بدنه‌ی طبقه‌ی کارگر منتقل شده است یا خیر را به خوانندگان واگذار می‌کنیم.

نویسندگان به سادگی از این که «حضور فیزیکی و مادی یک مبارزه اهمیت دارد» به ضرورت آکسیونیسمی می‌رسند که «کارزار خیابانی طبقاتی» می‌خوانند. تکلیف شکل‌های دیگر «حضور فیزیکی و مادی» چه می‌شود؟ آیا مراسم روز کارگری که سندیکای واحد در پایانه‌ها برگزار کرده است شکلی از «حضور ذهنی و غیرمادی» است؟ نویسندگان به خوبی می‌دانند که تفاوت این دو شکل نه در خصوصیات مادی و معنوی آن‌ها، بلکه در محتوای سیاسی است که بروز می‌دهند. در وضعیت کنونی هر «حضور خیابانی» مستعد آن است که در یک چشم بر هم زدن به ورطه‌ی سرنگونی‌طلبی بیفتد. نویسندگان ما هم به عنوان مشتی نمونه‌ی خروار اپوزیسیون چپ، قبل‌تر نشان داده‌اند که سخت شیفته‌ی فرصتی هستند تا پاسخ خود به سوال ذهنی و ناپخته‌ی «آلترناتیو چیست؟» را به وسط معرکه پرتاب کنند و چه فرصتی بهتر از یک «حضور خیابانی»؟

در ادامه‌ی متن نویسندگان که در صدد دفاع از آکسیون روز کارگر هستند حتی از صورت‌بندی دقیق انتقادات و پاسخ‌ها ناتوان می‌مانند. انتقاد‌ها (صرف‌نظر از درستی یا نادرستی‌شان) طرح می‎شوند، پاسخ‌های اولیه در پی آن‌ها می‌آیند، این پاسخ‌ها دوباره نقد می‌شوند بدون آن‌که جمع‌بندی روشنی درباره‌ی آن انتقاد صورت گیرد. در واقع نویسندگان پاسخ‌های مشخصی به تک‌تک انتقادات ندارند، بلکه یک پاسخ کلی تدوین کرده‌اند که ارائه‌ی آن را تا انتهای متن به تأخیر می‌اندازند.

«شاید بتوان اینگونه به سوی طراحی یک پاسخ غیرفرمولی حرکت کرد که پراکندگی نیروها و ضعف سازماندهی و تئوریک، دشواری‌های تاریخی‌ای هستند که با متوقف کردن تعرض به منطق پیش‌رونده‌ی سرکوب نمی‌توان بر آن‌ها فائق آمد.»

«طراحی آکسیون‌های حساب شده‌ی مبتنی بر تقسیم کاری انقلابی هم می‌تواند حاوی درس‌هایی جدید در عرصه‌ی نظرورزی باشد و هم مانع پیشروی منطق سرکوب و فراهم کننده‌ی امکان تقویت نیروها.»

«... به این ترتیب، آکسیون روز کارگر را می‌توان به چشم تلاشی برای تداوم تعرض به سیستم و خاموش نشدن صدای دوباره جان‌گرفته‌ی نیروی سیاسی چپ در شرایطی دید که سرکوب‌های مداوم، سعی در خاموش‌سازی این صدا داشته و دارند.»

باز هم نویسندگان از پرداختن به محتوای سیاسی آکسیون اول می طفره می‌روند. اکنون روشن است که این دفاعیه‌ای است که بر نادیده‌گرفتن عامدانه‌ی مسئله‌ی سیاسی و تمرکز نمایشی بر وجوه به اصطلاح کمّی، فنی و تکنیکی استوار شده است. این همان نظرگاهی است که در پس تلقی نادرست از «توازن قوا» نهفته است که پیشتر به آن پرداختیم: پیش‌فرض گرفتن سیاست اپوزیسیونی چپ همچون تنها شکل طبیعی و ممکن سیاست.

از این که بگذریم، نویسندگان برخلاف مدعایشان، در برخورد انتقادی با آکسیون اول می مطلقاً ناتوانند. آن‌ها در طی روند بحث هرگز نشان ندادند که «تعرض به سیستم» چه هست و چه نیست. نشان ندادند که چگونه می‌توان آکسیون اول می را آکسیونی «حساب شده‌» و «مبتنی بر تقسیم کاری انقلابی» ارزیابی کرد و این «تقسیم کار انقلابی» چه هست و چه نیست. نشان ندادند که چگونه می‌توان ادعا کرد این آکسیون «مانع پیشروی منطق سرکوب» شده و امکان «تقویت نیروها» را فراهم کرده است. اما ناگهان در انتهای بحث همه‌ی این مدعیات نامستدل را همچون احکام بدیهی روی میز می‌کوبند تا به اصطلاح جمع‌بندی کرده باشند.

من بحث خود را آنجا ختم می‌کنم که نویسندگان مقاله ختم کرده‌اند. آن‌ها نوشته‌اند:

«... باید دید آیا تعرض‌های مورد نظر می‌توانند به واسطه‌ی نمایاندن حدود و ثغور سیستم مستقر، توان و کارکردهایش، گشایشی در بحث درباره‌ی آلترناتیو بوجود آورد و نیروها و حدود و ثغوری جدید را، در مسیرِ رفعِ سلطه‌ی مستقر بزایاند [؟]»

پس از گذشت شش ماه از تجمع اول ماه می، نویسندگان پس از اندازه‌گیری «حدود و ثغور سیستم مستقر» باید بتوانند به مسئله‌ای که خود ساخته‌اند پاسخ دهند. در غیر این صورت، مشکل می‌توان باور کرد که این قلم‌فرسایی درباره‌ی جریان و جنبش و ناهمزمانی میان نظریه و عمل چیزی  جز خاشاکی باشد که هر غریقی به ناچار به آن چنگ می‌زند.

 

[1]    حزب چپ ایران (فدائیان خلق): حمله وحشیانه نیروهای سرکوب جمهوری اسلامی به گردهمائی کارگران

[2]    سازمان راه کارگر: روزهای ۱۱ و ۱۲ اردیبهشت، طبقه‌ی کارگر ایران گوشه ای از نیروی عظیم خود را به نمایش گذاشت

[3]    کانون مدافعان حقوق کارگر: جواب بیکاری، فروش اعضای بدن، فقر، تبعیض و برده داری, سرکوب امنیتی نیست

[4]     بیانیه اتحادیه آزاد کارگران ایران پیرامون برگزاری تجمع روز جهانی کارگر در مقابل مجلس

[5]     اطلاعیه مشترک نیروهای چپ و کمونیست در محکومیت دستگیری کارگران و معلمان (اتحاد فدائیان کمونیست، حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری – حکمتیست، سازمان راه کارگر، سازمان فدائیان (اقلیت)، هسته اقلیت)

[6]     البته شاید بعضی بیانیه‌ها اصلاً منتشر نمی‌شد چون از منظر آنها آکسیون بدون سرکوب و بازداشت به واکنش و جمع‌بندی نیاز ندارد.

[7]     منبع کانال تلگرام سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی

[8]     تاکیدها از من است.

[9]     قطعنامه نیز حاوی 14 بند است که 13 بند آن عیناً مشابه بیانیه است و بند 12 بازنویسی شده است. در ادامه به بررسی بند 12 برمی‌گردیم.

[10]   خلاصه کردن علت شکست و خاموشی اعتراضات هفت‌تپه به «سرکوب امنیتی» چیزی جز سهل‌انگاری و چشم‌بستن بر اشتباهات و ضعف‌های نیروهای موثر در آن نیست. بعد از نزدیک به دو دهه که از دوره جدید حیات جنبش کارگری ایران می‌گذرد، پس از بارها زمین خوردن و برخاستن، این قسم سهل‌انگاری‌ها دیگر نمی‌تواند ناشی از ندانستن باشد. طبقه‌ی کارگر باید به این مسئله پاسخ دهد که چرا در هفت‌تپه، یکی از پرشورترین و قدرت‌مندترین اعتصابات سال‌های اخیر به پرداخت نصف و نیمه حقوق معوقه و ضمناً ضربات سنگین به اتحاد و توان رزمندگی کارگران ختم شد؟ در مقاله‌ی «دو زمین» نظرم را درباره‌ی ضرورت‌ها و الزامات برخورد طبقه‌ی کارگر با سرکوب پلیسی بورژوازی با نگاه به مورد مشخص اسماعیل بخشی نوشته‌ام.

[11]    همین گفتگو است که در هفت‌تپه کار را از مطالبه حقوق معوقه به شعار اداره شورایی می‌کشاند. و نیز همین گفتگو است که سندیکای واحد را پس از یکسال فعالیت حوزه‌ای و تمرکز بر نمونه‌هایی که ذکر کردیم، به پیوستن به آکسیونی ترغیب می‌کند که خروجی آن نه تنها هیچ نسبتی با کارنامه یکساله سندیکا ندارد بلکه بسیاری از دستاوردهای آن را در معرض خطر قرار می‌دهد.

[12]    به عنوان یک نمونه از لفاظی‌های اپوزیسیون درباره «عظمت‌طلبی و نظامی‌گری» نگاه کنید به «نامه سرگشاده اتحاد سوسیالیست‌های خاورمیانه به اتحادیه‌های کارگری در ایران». آن نامه در 29 فروردین 1397 منتشر شد و یکسال بعد در یک بند از بیانیه روز جهانی کارگر بازتاب خود را پیدا کرد.

[13]   از بعضی متون غیرقابل بحث چشم‌پوشی می‌کنیم. از جمله از متنی با عنوان «این چماق شکسته» در همان کانال سرخط نیوز که نه تنها روشنگر نیست بلکه حتی نویسنده‌اش را هم گیج می‌کند.

[14]    عنوان یادداشت این است: «نه به آکسیونیسم کور، آری به تشکل‌یابی و اعتراضات کارگران»

[15]    اشتباهات نگارشی و زبانی مربوط به متن اصلی است.

[16]    «یک آکسیون، یک تحلیل»، منتشر شده در وبسایت نقد

[17]    تاکید از من است.

[18]    احتمالاً به این دلیل که وزیر فعلی کار قبلاً وزیر «تجارت و بازرگانی» بوده است.

 

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top