یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
یک توضیح مقدماتی:
نوشتهی حاضر حاصل گفتگوی عباس فرد با سارا طاهری دربارهی مشاهدات و دریافتهای او از آفریقای جنوبی است. زمینهی این مصاحبه نیز سفر رفیق سارا بهآفریقای جنوبی و مطالعات او در رابطه با این سرزمین است. این گفتگو ابتدا توسط شمیلا دوست مهربانمان بهشکل تایپ شده درآمد؛ و سپس، توسط عباس فرد ویرایش گردید. و سرانجام، متن ویرایش شده توسط عباس فرد ـنیزـ چندینبار توسط سارا طاهری مورد بازبینی و اصلاح قرار گرفت.
یک نگاه سوسیالیستیبهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
متن اصلاح شدهی گفتگو:
ع) با سلام بهرفیق بسیار عزیز و محترم سارا طاهری. سارا جان، بالاخره فرصت گفتگو در رابطه با مشاهدات تو در آفریقای جنوبی فراهم شد. پس، شروع کن و بگو در آفریقای جنوبی چه چیزهایی را دیدی که توریستهای «خوشبخت» اروپایی و غیراروپایی از آن روی برمیگردانند تا وقت و پولشان بههدر نرود!؟
س) من با تصویری که از طبیعت آفریقا دارم، شروع میکنم.
ع) آره بهتره که ابتدا از زیباییها، زشتیهای طبیعی و چگونگی وضعیت جغرافیایی آفریقای جنوبی شروع کنی تا بعد برسیم بهزیباییها و زشتیها در مناسباتی که بین آدمها برقرار است.
س) من از اون وقتی که وارد آفریقا شدم، شگفت زدهی طبیعت اونجا شدم. آفریقای جنوبی طبیعت بسیار زیبایی داره. خیلی متناوب و متنوع؛ کوههای سرسبز و درههای پُر از گلها و گیاههایی که ویژهی اون منطقه هستند، آدم رو مدهوش میکنه.
مناطق ساحلیاش هم بهخاطر آب و هوای متأثر از اقیانوس هند و آتلانتیک بسیار مطبوع و دلنشین است. میتوانم بگویم که رنگهای مختلف آبی و سبزِ آبِ اقیانوس واقعاً حالت خاصی بهاین سرزمین زیبا میدهد که در دیگر جاهایی که من دیدهام، دیده نمیشوند.
زیبایی و معماری شهرهای آفریقای جنوبی در مناطق ساحلی، درست مثل شهرهای ساحلی در اروپاست. سکنهی این شهرها ـهمهـ سفیدپوستاند. دلیلش هم روشن است: چون خوش آب و هوا و گران هستند. ما برای یک نمونه هم که شده، یک خانوادهی سیاهپوست در این شهرها ندیدیم که در آنجا ساکن باشند.
ضمناً این را هم باید بگویم که ما در کیپتاون بودیم و از آنجا برای دو هفته ماشین اجاره کردیم. این ماشین بهما کمک کرد تا بتوانیم شهرها و کوهستانهای اطراف کیپتاون، بخشی از روستاهای نه چندان دور، و بهویژه مراکز کشاورزی، باغهای انگور و شرابسازی و مانند آن را ببینیم. در داخلِ خود کیپتاون هم پارلمان و چند موزه را دیدیم که موزهی بردهداری مهمترین آنها بود.
از همهی اینها مهمتر اینکه با کشتی رفتیم جزیره رابین آیلند. یعنی: اونجایی که آفریقاییهای شورشی (از نامیبیا و از خود آفریقای جنوبی، و از جمله نلسون ماندلا و دوستانش) در آنجا زندانی بودند. از سلول نلسون ماندلا و رفقایش هم دیدن کردیم. از اون غار و کوهی هم دیدن کردیم کهدر انجا رهبران ANCضمن کار اجباری با شورشیان نامیبیا جلسهی بحث و جدل داشتند. موضوعات مهم این جلسات آیندهی آفریقا و از جمله قانون اساسی جدیدی بود که آن موقع برای آینده در نظر داشتند.
در ورودی زندان رابین آیلند↑
سلول نلسون ماندلا↓
ع) این جلسات در چه سالهایی بود؟
س) چیزی حدود 10 سال قبل از بهقدرت رسیدن «کنگرهی ملی آفریقا»؛ یعنی: درسالهای دههی 1970.
ع) یعنی، زمانیکه آپارتاید هنوز برقرار بود؟
س) آره... از زندانیان بهعنوان نیروی کار استفاده میکردند، کار اجباری بود، از جمله آنها را بهشکستن سنگ وامیداشتند.
ع) با سنگها چه میکردند؟
س) این سنگها برای بازسازی زندان مورد استفاده قرار میگرفت.
ع) زندانیها رو از نامیبیا میآوردند؟
س) نه، زندان روبین آیلند چندین بخش داشت. یه بخش آن مربوط بهزندانیهای نامیبیایی بود. یک بخش هم مخصوص زندانیهای خود آفریقای جنوبی (و از جمله نلسون ماندلا و رفقای او) بود. نکتهی جالب توجه (اما غمانگیز) این بود که راهمنای این موزه زندانی سابق همین زندان بود.
نکتهی دیگری که در رابطه با این زندان سابق قابل گفتن است، این استکه مساحت و فضای آن بخشیکه سگها را در آن نگهداری میکردند، بیشتر از مساحت و فضایی بوده که زندانیها را در آن نگهمیداشتند.
ع) خوب، این زندانی سابقِ زندان روبین آیلند و راهمنای امروزِ دیدارکنندگان از موزه در مورد رفتار زندانبانها با زندانیها چی میگفت؟
س) اونطوریکه از این زندانی سابق شنیدم، رفتار زندانبانها با زندانیهای نامیبیایی وحشتناکتر از رفتاری بود که با زندانیهای خودِ آفریقای جنوبی داشتند. علتش هم این بود که شورشیان نامیبیا خواهان استقلال سرزمینشان بودند؛ وبههمین دلیل هم با دولت آفریقای جنوبی درگیری مسلحانه داشتند.
بههرروی، من از فرصت استفاده کردم و هرموقع همراهانم با این راهنمای امروز و زندانی سابق، وارد گفتگو میشدند، از گوشههای مختلف این موزه و خودِ راهنما عکس گرفتم. دیدن این راهنما که خودش بهمدت 15 سال زندانی این زندان بود، احساس عجیبی در آدم ایجاد میکرد که حاکی از خشم، اندوه، نفرت و در عینحال ناتوانی بود.
وقتی همراهِان من از او سوال کردند با اینهمه رنجی که شما مبارزان سابق کشیدید، فکر میکنید که تغییر رژیم آفریقای جنوبی تأثیر مثبتی روی زندگی مردم داشته یا نه؟ ویا آیا اون برنامههایی را که شما داشتید (یعنی: اون برنامههایی که بهقول خودت پس از ساعتهای کار اجباری توی غارِ زندان در موردش صحبت میکردید) متحقق شده یا نه؟ و بهطورکلی، چقدر توانستید بهاون آرزوها، خواستها و آرمانها برسید؟
ـ زندانیِ سابق و راهنمایِ موزهی امروز با مکثی طولانی، آهی کشید و گفت: حقیقتش رو بخواهید، باید بگویم که آپارتاید اقتصادی از بین نرفته است! این حرفِ یک زندانیِ سابق است که امروز با حقوق ناچیزی راهنمای موزهای شده که خودِ او بهمدت 15 سال زندانیِ آن بود. این بیش از حد تحمل هرآدم سادهای (مثل من)، غمانگیز است.
ع) یعنی، همین راهنمایی موزهی زندانْ شغل اوست و درآمد دیگری ندارد؟
زندانی سابقِ زندان روبین آیلند و راهمنای امروزِ دیدارکنندگان از موزهی زندان
س) آره شغل او همین بود... دقیقاً...؛ ضمناً توریستهای اروپایی، پس از دیدن زندان و شنیدن صحبتهایش، هرکدوم، مثلاً یک 10 یا حداکثر 20 راندی [10 روند تقریباً معادل یک یورو است] میگذاشتند کف دستش. این امتیازی است که او پسِ از 15 سال زندانی بودن بهدست آورده است. بعید بهنظر میرسد که اگر زندانی نبود، میتوانست از «مواهب» همین یک یا دو یورو هم بهرهمند شود!؟ دیدن اینجور مسائل بسیار غمانگیز است....
ع) سارا جان میخواهی یک وقفهی کوتاه بدهیم؟
س) باشه، موافقم...
*****
ع) خوب، سارا جان، تا اونجا گفتی که صحنههای انعام دادن بهاین آقای راهنما برای تو خیلی غمانگیز بود...
س) آره. این، بههرحال، نتیجه دیدن ما از زندان رابین آیلند بود. البته ناگفته نماند که وقتی آدم وارد خود این جزیره دورافتاده میشه، واقعاً تصویر یک زندان قرون وسطایی توی ذهنش شکل میگیره: یک بیابان برهوت که هیچگونه راه فراری نداره؛ یعنی: اصلاً امکان نداره یک زندانی بتواند از آنجا فرار کند. خود این تصویر بهاضافه مصیبتهایی که این زندانیها کشیدند؛ نامههای باقیمانده از زندانیها، نامههای همسرانشان بهعلاوهی زجریکه خانوادهی آنها متحمل شدند، و بعد سرنوشت این زندانی سابقی که من توی این سفر با او مواجه شدم، خوب خیلی غمانگیز و متأثرکننده است.
ع) تو فکر میکنی که همهی توریستها از این موزه که سابقاً زندان بوده، دیدن میکنند؟
س) نه، همه نه!
ع) بهبرآورد تو چند درصد از این موزه بازدید میکنند؟
س) خوب، ببین نلسون ماندلا برای اروپاییها، بهویژه برای اهالی اسکاندیناوی و از همه مهمتر برای سوندیها سمبل ضدیت با نژادپرستی، صبر، مقاومت و صداقته؛ بههمین دلیل هم براشون مهمه که از این زندان که ماندلا در آن زندانی بوده، بازدید کنند. برای مثال، روز اول که رفتیم، بلیط کشتی برای رفتن بهجزیره تموم شده بود؛ بههمین خاطر مجبور شدیم روز بعد بریم.
ع) بهاین ترتیب، میشه گفت که خیلی از توریستها و بهویژه از توریسیتهای اسکاندیناوی از این موزه که سابقاً زندان بوده، بازدید میکنند؟
س) بله!
ع) خوب...
س) البته از هلند و انگلیس هم بودند!
ع) تصورم اینکه بیشتر توریستهایی که از آفریقای جنوبی دیدن میکنند، اروپایی هستن؛ اینطوره؟
س) آره، من توریست غیراروپایی در اونجا ندیدم.
ع) خیلی خوب... سارا جان، چند روز پیش از یه باغ حرف زدی که شرابسازی هم توی اون بود؛ ماجرای دقیقش چی بود؟
س) آره. خوب بههرحال نمیشه آدم بهعنوان توریست بره آفریقای جنوبی ـبا اون طبیعتِ زیباشـ و وسوسه نشه که همهجا رو ببینه. مثلاً توی مناطق ساحلی هم رفتیم. اونجا دماغههایی هست که جنوبیترین نقطهی آفریقاست و اسمش «دماغهی امید نیک» است[1]. جایی که میگویند اقیانوس اطلس و اقیانوس هند بههم میپیوندند. البته در این مورد روایتهای متفاوتی هست. یک عده میگویند نه نقطهی پیوند اونجا نیست! یک عده میگویند، چرا همونجاست. بههرحال، اونجا جایی بوده که کشتیها (یعنی: کشتیهای اروپاییها جهت خودرا عوض میکردند)؛ و اونجا جایی بوده که از جمله کشتیهای هلندی برای اولین بار پاشون بهمنطقهای که بعداً کیپتاون نام گرفت، رسید. میگویند در حدود همان سالهایی 1600 بوده که کمپانی هند شرقی تأسیس شده است. گویا بعدها همین کمپانی هند شرقی بوده که برای اولین بار بنیان کیپتاون رو گذاشته و مرکز کمپانی رو هم در این شهر دایر کرده بود.
این دوتا عکس دماغهی امید نیک را نشان میدهد↓↑
در کیپتاون یک محوطهی بسیار بزرگی هست که بههمین مرکز کمپانی هند شرقی مربوط بوده. توی این محوطهی نسبتاً وسیع پارک و امکانات تفریحی و بیمارستان ویژه کارکنان اروپایی ساحته بودند که آثار آن همچنان باقی است. علاوهبر امکانات رفاهی در این محوطه، بخشی هم وجود داره که محل نگهداری بردهها بود. این بخش الآن بهموزه تبدیل شده. در همین بخش یک لوژی داشتند که بهش میگفتند لوژ اِسلییب و مثل یه اسطبل بزرگه. بردهها را پس از کار روزانه در این اصطبل نگهمیداشتند. از این موزه چندین عکس هم برات فرستادهام. چنتا از این عکسها بهخودِ بردهها مربوط میشود. توی این موزه عکسهایی از بردههای چینی، هندی، اندونزیایی، ماداگاسکاری و مالزیایی هم دیده میشه. اسامی هزاران برده وجود داره که توی جریان حمل و نقل ویا در حین کار از بین رفتهاند. اسمهای این بردهها هنوز توی اون موزه هست...
ع) اسمها رو توی یک دفتر نوشتنهاند یا روی دیوار، سنگ یا چیزی شبیه این؟
س) روی دیوار و ستون نوشتهاند. اونطوری که من اونجا دیدم، نوشته بودند که از سال 1500 تا 1800 بین 9 تا 15 میلیون برده از آفریقا بهاروپا انتقال داده شده است.
ع) فقط بهاروپا؟
س) نه، بین سالهای 1800-1400 هفت تا ده میلیون برده از طریق ساحل غربی آفریقا و اقیانوس هند از سوی اروپاییها بهآمریکا حمل شد. ضمناً هنوز بازماندههای بردههای چینی، هندی ، مالزیایی و غیرو در خیابانهای آفریقای جنوبی دیده میشود. بههمین خاطر علیرغم راسیسم شدید میتوان آفریقای جنوبی را کشوری چندملیتی دانست!؟
ع) این مردمی که میگی ماداگاسکاری، اندونزیایی و یا هندی هستند، زبانشان هم متفاوته؟
س) آره اینها زبان خودشون رو نگهداشتهاند، ولی انگلیسی زبان رایج بین آنهاست.
ع) یعنی: سیاهپوست، رنگین پوست و سفیدپوست ـهمهـ انگلیسی بلدند و حرف میزنند؟
س) آره بهزبان انگلیسی صحبت میکنند. بهخاطر اینکه زبانی که بهزبان آفریکن معروف است، بهنوعی زبان هلندی است. یعنی: آمیختهای از زبانهای هلندی، فرانسوی و آلمانی است که هلندی دستِ بالا را دارد. نمیدونم انگلیسی چه تأثیراتی روی این زبان داشته است. بههرروی، این زبان مخصوص اروپاییهای غیرانگلیسی است و غیرسفیدپوستها (اعم از آفریقایی و غیره) نمیتوانند بهاین زبان حرف بزنند. از چند توریست هلندی پرسیدم که آیا زبان آفریکن را میفهمند، گفتند فقط بعضی از کلمات آن را.
ع) یعنی، زبان آفریکن همین الآن هم رایج هست و باهاش حرف میزنند؟
س) آره دیگه. زبان آفریکن زبان بورهاست!
ع) بورBoer در زبان هلندی بهمعنیِ کشاورز و دهقان است.
س) آره، دقیقاً. بورها کسانی بودند که عمدتاً از هلند و تااندازهای هم از فرانسه و آلمان وارد آفریقای جنوبی شدند و ملت بومی این سرزمین رو از زمینهاشون که روی آن کشاورزی و دامداری میکردند، با زور اسلحه و کشتار بیرون راندند. گویا مردم بومی آفریقای جنوبی نسبت بهزمان خودشان در سطح پیشرفتهای از دامداری و کشاورزی قرار داشتند و از وسایل آهنی در کشاورزی استفاده میکردند. البته این مسئلهای استکه من در موزه دیدم و دریک مقاله بهزبان سوئدی نیز خواندهام؛ و تحقیق گستردهای در این مورد نکردهام. بههرحال، جماعتی که بهاسم بور وارد آفریقا شدند، زبان خودشون رو (یعنی: زبان آفریکن رو) هم ساختند. ولی زبان آفریکن، زبانی است که بخش عمدهی آن هلندی است. سیاهپوستها یازده (11) زبان مختلف دارند که بعد از سقوط رژیم آپارتاید همهی آنها بهرسمیت شناخته شده است.
ع) تو منطقههای مختلف؟
س) آره توی منطقههای مختلف، قبایل مختلف با یازده زبان مختلف صحبت میکنند.
ع) ولی زبان رسمی و اداری اونجا انگلیسی است.
س) درسته، زبان رسمی و اداری اونجا انگلیسی است. ضمن اینکه سال 1976 اگر در مورد شورشیان سواِتو اطلاع داشته باشی...
ع) اطلاع دارم، اما بیشتر خبری و روزنامهای است.
س) توی تاونشیپ سووتو دانشجوها یه شورش خیلی گستردهای راه انداختند. این شورش علیه تصویب این قانون بود که تمام مدارس باید بهدو زبان تدریس کنند؛ هم زبان انگلیسی و هم زبان آفریکن. خوب زبان آفریکن رو دانشجوهای سیاهپوست نمیفهمیدند. این مصوبه بهخاطر این بود که استفاده از تلویزیون در حال گسترش بود و بورها نمیخواستند که سیاهپوستان از امکان دسترسی بهدنیای انفورماتیک برخوردار گردند، ضمنا تلاش داشتند ارزش زبان آفریکن را در آفریقای جنوبی بهسطح زبان انگلیسی برسانند. خواست آنها رواج زبان آفریکن بود. در این شورش 120 دانشجو کشته شدند؛ بعد از سقوط آپارتاید، این روز را روز جوانان نامگذاری کردهاند.
*****
ع) خوب سارا جان، حرفت رو ادامه بده؛ گفتی که ان روز شورشی که 120 کشته داد، روز جوانان نامگذاری شده است.
س) آره، در مورد بردهداری و آپارتاید باید این رو هم بگم که مردم آفریقای جنوبی از سوی حاکمان سفیدپوست بهچهار نژاد تقسیم شده بودند: اول سفیدپوستها، بعد هندیها، بعد رنگین پوستها و آخر همه سیاهپوستها...
ع) پس، هندیها جزو رنگین پوستها و سیاهپوستها نیستند؟
س) نه، نیستند. آخریش سیاه پوستها هستند. بعد، جالب اینه که من قبل از رفتن بهآفریقای جنوبی یه مقاله در رابطه با آموزش و پرورش و تحصیلات در اونجا خونده بودم. سعی میکردم یه چیزهایی در مورد آفریقا و آفریقای جنوبی بدونم. توی اون مقاله نوشته بود که تحصیلات در آفریقای جنوبی تا کلاس نُهم اجباری است. این قانون حتی در زمان آپارتاید هم وجود داشت؛ اما فقط برای کودکان سفیدپوست!! نکتهی جالب اینکه این 4 دستهی بهاصطلاح نژادی 4 تا سیستم آموزشی مختلف هم داشتند. یعنی: برای هر نژاد که براساس رنگ تقسیم کرده بودند، یک سیستم آموزشی جداگانه هم درست کرده بودند!!!
ع) یعنی، بچههای سیاهپوست هم درس میخوندند؟
س) آره، بچههای سیاهپوست هم درس میخوندند؛ یعنی: این حق رو داشتند که درس بخونن، ولی توی مدارس همهچیز و حتی تاریخ هم براساس تثبیت وضعیت و منافع نژاد سفید بود که تدریس میشد. مثلاً کودک سیاهپوست که درس میخوند، میرفت سر کلاس مینشست تا از برتری سفیدپوستها بشنود و این برتری را یاد بگیرد و اعماق قلب و روحش را بیالاید.در مدارس کودک سیاهپوست میآموخت که اغاز تاریخ افریقای جنوبی سال 1654 بود و نیاکان این کودک در تمام طول این تاریخ برده بودهاند.
ع) یعنی: یاد میگرفت که باید برده بمونه؟
س) دقیقاً. یا مثلاً بچههای رنگین پوست یاد میگرفتند که با سیاهپوستها فاصله دارند و از آنها برترند. ولی برای بچههای سیاهپوست امکان تحصیل، امکان آموزش، امکان وارد شدن بهمدرسه خیلی کم بود. بهخاطر اینکه مدارس پولی بود. مدرسه از همان دورهی ابتدایی هزینه داره، و سیاهپوستها از عهدهی این هزینه برنمیآمدند و الآن هم برنمیآیند.
ع) الآن که مجانی نیست؟
س) همین الآن هم نه، مجانی نیست!
ببین یکی از قوانینی که بعد از آپارتاید بهتصویب رسید، در مورد آموزش و پرورش بود. مسئلهی آموزش و پرورش برای «گنگرهی ملی آفریقا» (یعنی: حزبی که ماندلا عضو آن بود و بلافاصله پس از الغای آپارتاید بهقدرت رسید و هنوز هم در قدرته) بسیار مهم بود. من بهیاد دارم نلسون ماندلا در سخنرانیاش که در رابطه با لایحه آموزش و پرورش صحبت میکرد، شعار میداد: حق تحصیل برای همه. اما همین الآن فقط نیمی از کودکان آفریقایی وارد دبیرستان میشوند. وقتی میگویم نیمی، یعنی: سفیدپوستها جزو اینها نیستند، بهخاطر اینکه سفیدپوستها بهترین مدارس را (هم دولتی و هم خصوصی) در اختیار دارند. ضمناً وقتی از سفیدپوستها حرف میزنیم، نباید فراموش کنیم که فقط 12 درصد جمعیت آفریقای جنوبی رو تشکیل میدهند.
بههرروی، این درست استکه قانوناً همه (بدون توجه بهرنگ پوست و نژاد و قومیت) از حق تحصیل برخوردارند؛ اما واقعیت این استکه کودکان بسیار وسیعی (عمدتاً از سیاهپوستها) از امکان دسترسی بهتحصیل محروماند. چرا؟ بهخاطر اینکه اولاً که حتی مدرسه ابتدایی که در خیلی از کشورهای فقیر آفریقایی رایگان هست، توی آفریقای جنوبی رایگان نیست. ضمن اینکه لباس متحدالشکل هم (که اجباری است) هزینه دارد. این هزینهها غالباً از عهدهی خانوادههای سیاهپوست و بعضاً رنگین پوست برنمیآید. اما مشکلات فقط اینها نیست، فاصلهی مدارس از خانه و محلهی مردم سیاهپوست خیلی دور است؛ بنابراین، بچههای آفریقایی باید این امکان رو داشته باشند که با خودشونو را ماشین یا با سرویس بهمدرسه برسونن. حالا، اولاً ماشین و سرویس وجود نداره؛ بعدش هم، همهی اینها پول میخواد که مردم و اغلب سیاهپوستها دراختیار ندارند...
ع) یعنی، اغلب بچههای سیاهپوست عملاً نمیتوانند بهمدرسه بروند!؟
س) بله، عملاً اینطوره؛ اغلب سیاپوستها از درس و مدرسه محروماند. مسئلهی دیگه، سیستم «گاورمِنت جی بی اس» است که خودش مانعی در مقابل تحصیل مردم فقیر است که تقریباً همهی آنها سیاهپوستاند. این سیستم بهاینترتیب استکه هرمدرسهای با حضور یک معلم، چند نفر از والدین و چند دانشآموز در رابطه با شیوهی مدیریت خودش تصمیم میگیره. یکی از مهمترین تصمیمهایی که این مدارس میگیرند دربارهی میزان هزینههای مدرسه است. یعنی، اینها مینشینند و تصمیم میگیرند که هزینهی مدرسه چقدر باشه. خوب، اینجوری (یعنی: با حضور دانشآموزان و اولیای آنها که اغلب از میان سفیدپوستها هستند) دست مدیر مدرسه بازه که هر چقدر دوست داره، هزینه تعیین کنه. و اغلب هزینههای بهاندازهای استکه از عهدهی مردم سیاهپوست برنمیآید و عملاً از مدارسی که هزینهی بالایی دارند، اخراج میشوند.
ع) یعنی، دولت کمکی بهاین مدارس نمیکند؟
س) چرا، دولت کمک میکنه، ولی هزینهای که دولت بهمدارس میده بسته بهاینکه مدرسهای قبلاً مالِ سفیدپوستها، رنگین پوستها و یا سیاهپوستها بوده، تفاوت میکند. البته این رو هم باید توضیح بدهم که در دورهی آپارتاید مدارس سیاهپوستها و رنگین پوستها و سفیدپوستها از هم جدا بود؛ اما حالا رسماً اینطور نیست.
بهطورکلی، در مناطقی که بچههای سیاهپوست درس میخونن، معلمها معمولاً از سطح تحصیلی بسیار پایینی برخوردارند؛ بهخاطر اینکه این معلمها اغلب سیاهپوست هستند و سیاهپوستها هم امکان ورود بهدانشگاه را ندارند. نتیجه اینکه کیفیت تدریس در این مدارس (یعنی: مدارسی که عمدهی دانشآموزانش سیاهپوست هستند) خیلی پایینه؛ و مهمتر اینکه اینگونه مدارس دو شیفته هستند و در هرشیفت فقط سه ساعت در روز فعالیت آموزشی دارند؛ یک شیفت صبح و یک شیفت هم بعدازظهر. علت و نتیجهاش هم که خودبهخود روشن است: امکانات آموزشی کم است و فشار آن هم بیش از همه بهسیاهپوستها وارد میشود.
ع) پنجاه و چند سال پیش که من مدرسه میرفتم، همینجوری بود: یک شیف صبح و یک شیفت بعدازظهر.
س) فرقش اینکه تو از پنجاه چند سال پیش حرف میزنی و من دربارهی وضعیت الآن مدارس امروز آفریقای جنوبی حرف میزنم؛ فرق دیگرش هم اینکه کشور آفریقای جنوبی در بعضی از زمینههای از ایران پیشرفتهتر است.
ع) سارا جان، اصلاً مدارسی وجود داره که دانشآموزان سفیدپوست، رنگین پوست و سیاهپوست با هم باشند؟
س) این غیرممکن نیست؛ در شهرهای بزرگ ممکنه، اما در همهی کشور نه. من از جلوی دوـسه تا مدرسه که رد شدم، عکس گرفتم و چنتا از این عکسها رو هم برات فرستادم. بچهها فقط سیاهپوست بودند. اصلاً کدوم بچهی سفیدپوستی بلند میشه بره توی مدرسه سیاهپوستها درس بخونه؟ این کار رو اصلاً نمیکنن. بهاین دلیل که اولاً سطح آموزش مدرسهی سیاهپوستها خیلی پایین تره؛ بعدش هم، بچهی سیاهپوست این امکان رو نداره که بتونه بره توی مدرسه سفیدپوستها درس بخونه... مگر اینکه از آن قشر بسیار محدودی باشند که میگویند بعد از آپارتاید از امکانات «طبقهی متوسط» برخوردار شدهاند و جزیی از آنها بهحساب میآیند. بههرحال، مدارسی که هم دانشآموزان سیاهپوست و هم سفیدپوست داشته باشند، ربط چندانی بهمردم عادی سیاهپوست ندارد؛ اینها طبقهی متوسطیهای سیاهپوستی هستند که در مقابل جمعیت 52 میلیونی آفریقای جنوبی بسیار ناچیزاند.
ع) یعنی: بهقول راهنمای موزهی زندان (که خودش هم قبلاً زندانی بوده) آپارتاید از جنبهی اقتصادی عملاً از بین نرفته است
سارا) دقیقاً؛ کسانی که سوئدی میدونن، برای کسب اطلاعات بیشتر میتونن بهاین لینک [اینجا] هم مراجه کنن.
ع) حالا که تعداد بسیار کمی از سیاهپوستها بهامکانات طبقهی بهاصطلاح متوسط دست یافتهاند، میتوان چنین نتیجه گرفت که آپارتاید در حوزهی آموزش و پرورش هم فقط بهشکل سمبلیک ازبین رفته و در گسترهی بسیار وسیعی همچنان گذشته برقرار است؟
س) درسته، کاملاً درسته!
ع) یعنی: بعد از الغای رسمی آپارتاید بخش بسیار کوچکی از تودههای سیاهپوست بهچیزهایی دست یافتهاند که با استفاده از دوتا گیومه پُررنگ میتوان تحت عنوان «رهایی» از آن نام برد؟
س) آره، دقیقاً. البته اونهایی هم که توی موقعیتهای دولتی جا دارند، از این امکانات برخوردار هستند. بهغیر از اینها، هندیها هم هستند که دستشون یه مقداری بازتر از تودهی مردم سیاهپوست است. بعضی از آنها رستوران دارن؛ تعداد بسیار معدودی هم صاحب هتلهای کوچک هستند. اینها همه جزو «طبقهی متوسط» هستند؛ اما در مقابل انبوه جمعیت سیاهپوست آفریقای جنوبی استثنا بهشمار میروند.
واقعیت این استکه تودههای مردم در آفریقای جنوبی آنقدر از آپارتاید و تقسیمات نژادی آسیب دیدهاند که و این آسیبها چنان در این سرزمین ریشهدار است که فقط و فقط از طریق یک انقلاب اجتماعی میتوان بهجنگ اثرات باقیمانده از دوران آپارتاید برخاست؛ و الا با این مصوبههای پارلمانی و تحولات بسیار ناچیزی که اساساً بهخاطر بقای سرمایه و انباشت بیشتر و بهتر صورت میگیرد، اون جامعهای که ما دیدیم حتی بهجامعهای شبیه سوئد هم (که با افزایش برقآسای نابرابریها روبروست) هرگز تبدیل نخواهد شد.
ع) صد در صد درسته.
س) تو مثلاً قانونی بهنام Marriage actرا درنظر بگیر که در بارهی ممنوعیت ازدواج نژادهای مختلف باهم بود. الآن چنین قانونی وجود نداره؛ اما نژادهای مختلف هم بههزار و یک دلیل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و غیره با هم ازدواج نمیکنند. در واقع، ازآنجاکه موانع نامرئی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی مانع ازدواج نژادهای مختلف است، میتوان اینطور گفت که ممنوعیت ازدواج نژادهای مختلف باهم هنوز بهقوت خودش باقی است.
نمونهی اینگونه قوانین که رسماً ازبین رفته، اما اثرات فاجعهبار هنوز پابرجاست، بسیار زیاد هستند. مثلاً یکی از اینگونه مصوبات، قانونی بهنام Group act بود که از سال 1950 بهدولت اختیار میداد تا هرزمان خواست منطقهای را بهسفیدپوستها اختصاص بدهد و سیاهپوستها را از آنجا بیرون کند. بدینترتیب، هیچ سیاهپوستی حق سکونت در آن منطقه را نداشت.
براساس همین قانون بود که 60 هزار سیاه پوست را در سال 1966 از منطقهایبنام SeaPoint در کیپتاون که نزدیک بندری بود که سیاهپوستها در آن کار میکردند، بیرون راندند؛ و اینها بهدلیل دورافتادن از محل کارشون عملاً بیکار شدند و شیوهی تاونشیپی (یا حلبیآبادنشینیِ) زندگی را پیش گرفتند. الآن این منطقه جزیی از مرکز کیپتاون است. این سیاهپوستهای بیرون رانده شده از محل سکونتشان را بهمناطق دورافتادهی اطراف شهر میبردند و چارهای جز ساختن حلبیآباد جدیدی نداشتند که خودشان آن را تاونشیپ مینامند. مناطقی که با استفاده از کلمهی شهر، محلی را معنا میدهد که در واقع تصویرِ سوررئالیستی شهر با قوانین و امکانات کاریکاتوریک زندگی مدرن است. در این تاونشیپها که الآن محل سکونت بیش از 60 درصد مردم سیاهپوست آفریقای جنوبی است، همهی چیزها و امکانات شهرهای بزرگ و مدرن وجود دارد؛ تفاوت تنها در این استکه این چیزهای و امکانات مدرن (مثل خیابان، وسائل رفت و آمد، مدرسه، ادارات دولتی، مسافرخانه، محلهای بازی و سرگرمی، و مانند آنها) از فیلتر فوقالعاده ضخیمی از فقر و فلاکت عبور کرده تا ارزش زندگی در این شهرهای کاریکاتورگونه و مصیبزده را هرچه بیشتر و بیشتر کاهش بدهد. برای اینکه تصویر درستی از تاونشیپ داشته باشی، نگاهی بهلینکهایی که برات فرستادهام بینداز:
https://www.youtube.com/watch?v=C-v-xKWhAeQ
https://www.youtube.com/watch?v=rOgYkE4W0Y4
https://www.youtube.com/watch?v=zXmT7t0ZE1M
https://www.youtube.com/watch?v=HoMl_G6rL9k
نتیجه اینکه آپارتاید اساساً روی کاغذ و در حرف ملغی شده و زندگی مردم سیاهپوست همچنان زیر ساطور آپارتاید بهتباهی کشیده میشود. بههمین دلیل، براین باورم که چارهی الغای واقعی آپارتاید، یک انقلاب اجتماعی و سوسیالیستی بهرهبری پرولتاریای سازمانیافته و خودآگاه آفریقای جنوبی است.
ع) سارا جان، ضمن اعلام موافقت با باور درست تو، سؤالم این استکه آیا خسارتی هم بهاینها که از خانه و محل سکونتشان بیرون انداخته میشدند، تعلق میگرفت؟
س) نه، رفیق عزیز، چه خسارتی؟!!
ع) یعنی، همینجوری بیرونشون میکردند؟
س) آره همینجوری بیرونشون میکردند! خیلی از اینها اصلاً دیگه امکان اینکه سرِ کار بروند رو نداشتند؛ چون آنقدر راهشون دور میشد که امکان برگشت بهسرِ کار ویا فرستادن بچههاشون بهمدرسه رو نداشتند. خیلی از این رانده شدهها مجبور بودند که زاغهنشین بشن؛ چون همهی کار و زندگیشون رو از دست داده بودند.
یه قانون دیگهای هم در سال 1949 تصویب کردند، The population register actنام داشت که «قانون ثبت جمعیت» معنی میدهد. طبق این قانون همهی سیاهپوستها میبایست برای ورود بهمنطقهی سفیدپوستنشین ویا رفت و آمد بهمناطق مختلف برگهی عبور و مرور میگرفتند. توی برگههای عبور و مرور هم مینوشتند که دارنده حق رفت و آمد بهچه منطقهای را داشت. خوب، اینگونه مسائل که متعدد بودند و درمجموع سیاست مبتنیبر آپارتاید و زندگی تحت چنین سیاستی را بهوجود میآورند، منهای بقای جنبههای اجتماعی و اقتصای آپارتاید، تأثیرات بسیار مخربی روی فرهنگ، باورها و دیدگاههای مردم گذاشته که با مصوبهی قانونی، جابهجایی چنتا مأمور دولتی و بحثهای پارلمانی رفع شدنی نیست...
ع) کاملاً درست است. حالا تو میتوانی بهبعضی از ضایعههای باقی مونده آپارتاید اشاره کنی؟
س) باشه، اما بذار اول یکی دیگر از مشاهداتم در بارهی زندگی سیاهپوستها رو بگم تا برسم بهمشاهداتیکه از بقای نژادپرستی و آپارتاید حکایت میکند.
ع) باشه، بگو...
س) در چند کیلومتری کیبتان شهری بهنام سایمونتان وجود دارد که ما خواستیم نگاهی بهآن بیندازیم. گرچه ماشین کرایه کرده بودم، اما فکر کردیم که اگر با قطار برویم بیشتر با مردم سیاهپوست برخورد خواهیم داشت. باور کن توی این قطار یکدونه سفید پوست نبود. همه سیاه پوست بودن...
ع) ولی من فکر میکنم که چنتا سفیدپوست توی اون قطاره بودن...
س) اره منظورت من و همراهام هستش...
ع) هاهاهاه.... سارا، خوب حواست سرِ جاش هستآ...
س) آره. اما نکته اینه که این مسیری رو که ما بعداً با ماشین در عرض 15 دقیقه رفتیم، یک ساعت طول کشید تا با این قطار برویم. یعنی سطح سرویسی که حالا بعد از آپارتاید بهاین مردم سیاهپوست میدهند، همینه! مسیری که با 15 دقیقه میشد رفت، یک ساعت طول میکشه تا اینها خودشون رو بهیک شهر برسونند.
ع) سکنهی اون شهر همه سیاهپوست بودند؟
س) نه، سکنهی سایمونتان همه سفیدپوستند، بهاین خاطر که ساحل بسیار زیبایی در آن هست. این افرادی که سوار قطار شده بودند، اکثرا آدمهایی بودند که میرفتند تو سایمونتان تا تو خونههای این سفیدپوستها کار کنن.
حالا من از بقایای راسیسم میگم. منظورم بقایای فرهنگ راسیسم در آفریقای جنوبی است: ما رفته بودیم غرب کیپتاون. رفته بودیم یه جایی توی روستاهای دور افتادهای که توی یه منطقهی کوهستانی قرار داره. اونجا یه خانه اجاره کرده بودیم برای دو شب. وقتی وارد اونجا شدیم، واقعاً عین بهشت بود. همه جا سرسبز. کوهها سرسبز، درهها سرسبز و آب هم فراوان. یعنی: همهچیز واقعاً کامل بود برای آدمهایی که اونجا زندگی میکنن؛ ویا برای ما که توریست بودیم. اونجا یه باغ انگور هم بود. باغ انگوری که توش شراب هم میساختند. متعلق به یه خانواده آلمانی بود. یعنی، آلمانی نژاد بودند. اتفاقاً اسم اون مزرعه انگور و اسم هتل و همه چیزش هم لایپزیک بود. همه چیز شیک، مهمانسرا هم شیک بود؛ و تمام کارکنانش هم سیاهپوست بودند. یه خانم صاحب همهی این باغ بود، استاد دانشگاه بود؛ تازه بازنشسته شده بود. او وقتی که میخواست محل پارک رو نشون بده، یا وقتی که میخواست اتاقها رو نشونمون بده؛ یعنی: هر اطلاعاتی که میخواست بهما بده، بههمراهان من نگاه میکرد و با اونها حرف میزد که اروپایی بودند. یعنی، برای یک لحظه هم این خانم بهمن که اروپایی نیستم، نگاه نمیکرد. حتی هنگامی که میخواست محل پارک ماشین رو نشون بده، بازهم بههمراههای من نگاه میکرد و با اونها حرف میزد. من هم که خیلی ناراحت شدم، بهاین خانم مثلاً دانشگاهی گفتم که راننده من هستم. اگر قراره که شما محل پارک ماشین رو نشون بدید، باید بهمن نشون بدید. اگر قراره مسیر رو روی نقشه نشون بدید، باید بهمن نشون بدید که راننده هستم. اما، با وجود اینکه اعتراض کردم، اصلاً عکسالعمل نشون نداد؛ یعنی: بازهم موقع صحبت برنمیگشت که بهمن نگاه کنه.
ع) یعنی اصلا بلد نبود که بهغیراروپاییها نگاه کنه.
س) اصلاً براش خیلی عجیب بود. من خودم هم تعجب کرده بودم که چطور ممکنه یک آدم نتونه بهمن بهعنوان یک مهمان، بهعنوان یک مسافر و بهعنوان یه توریست نگاه کنه.
ع) حتی بهعنوان یک مشتری که میخواهد از او پول بگیره...
س) دقیقاً، حتی بهعنوان یه مشتری...
ع) سارا جان، یادم بنداز که بعداً عکس تو رو بذاریم توی این مقاله، برای اینکه خوانندهی این گفتگو فکر نکنه که تو سیاهپوست هستی...
س) هه هه هه.... حالا تو فکر کن اینها حتی کوهها رو هم دراختیار گرفتهاند. یعنی توی کوهها هم درخت کاشته بودن، میوه کاشته بودن، انگور کاشته بودن. یعنی، هرجا که امکان کاشت، رفته بودن اونجا رو گرفته بودند.
ع) پس، هرجایی که بهقول تو حالا مثل بهشته (چه خودِ طبیعت درست کرده و چه توسط آدم درست شده باشه)، یعنی: جاهای خوش آب و هوا بهسفیدپوستها تعلق داره؛ و سیاهپوستها توی خرابهها و بیابونها زندگی میکنند؟
س) بله. مثلاً دوتا خانم خیلی جوانی که به قول خودشان رنگین پوست بودند، در مقابل این سؤال که کجا زندگی میکنید؟ با تعجب پرسیدند: منظور شما چیه که کجا زندگی میکنیم؟ گفتم توی همین منطقه زندگی میکنید یا از جاهای دیگه میآیید؟ جواب دادند که ما توی همین خونه زندگی میکنیم. یه اتاقکی توی اون قصر بزرگ وجود داشت که صاحبان باغ در اون ساکن بودند. این دخترها توی اون اتاقک زندگی میکردند.
چون این دوتا دختر رنگین پوست بودند، میخواستیم ببینیم کجایی هستند؟ وقتی از ریشهی قبیلهای ونژادی آنها پرسیدیم، نمیدانستند کجایی هستند! در واقع گفتند که: ما مثل پدرمون، مثل پدر پدرِ پدرمون، مثل مادر و مادرِ مادرمون ـهمهـ توی این زمین، توی این مزرعه بهدنیا آمدهایم، همینجا ازدواج میکنیم، همینجا بچهدار میشیم و همینجا هم بچههامون رو بزرگ میکنیم؛ و خلاصه اینکه همهچیز اونها همین باغ و همین مزرعه بود و چیزی بهجز همین باغ در دایرهی زندگی آنها نمیگردید.
صحبت که بهاینجا رسید، بهآنها گفتیم که: بعد از اینکه این سیستم جدید و نلسون ماندلا آمدند و آپارتاید هم از بین رفت، دوست ندارید از اینجا بروید؟ بروید درس بخونید و برای خودتون آدمهای مستقلی بشین؟ در جواب گفتند: خوب، کجا بریم؟ مگر کار هست که بریم، کار کنیم؟ اگر ما از اینجا بریم دیگه جای زندگی نداریم...
ع) این در واقع تأکیدی دیگری روی صحبتهای آقایی استکه راهنمای موزهی زندان بود و میگفت که: آپارتاید از جنبهی اجتماعی و اقتصادی هنوز پابرحاست. یعنی، فقر منهای جنبهی طبقاتیاش جنبهی نژادی هم داره...
س) آره. تازه این دو تا خانم خودشون رو آفریقایی نمیدانستند، کالرد میدانستند. خوب کالرد بودن اینها برای ما عجیب بود، نه هندی بودن، نه مالزیایی بودن و نه آفریقایی! یکی از همراهان من گفت: اینها احتمالا نوه و نتیجهی زنان بردهای هستند که مورد تجاوز صاحبانشان قرار گرفتهاند و شانس آوردهاند که پس از تولد کشته نشدهاند.
بعداً وقتی از چند نفر دیگر هم در مورد کالردها یا رنگینپوستها سؤال کردیم، بهطور ضمنی جواب شنیدیم که تعداد زیادی از اینها وجود دارند که در واقع بچههای خارج از ازدواج هستن. بهقول مسلمونهای خیلی جدی: اینها نسل اندر نسل حرامزاده بودن!!؟
در سواحل استیلتاون چندبار شاهد بودم که زنی سیاهپوست وسائل مرد قویهیکلِ سفیدپوست و همسر جوانش را بردوش دارد و از تپهای بالا میرود. این سیاهپوست سایهبان، یخدون، مواد غذایی وغیره را بهتنهایی و عرقریزان از پارک که بالای تپهی بلندی بود، حمل میکرد که حداقل 15 دقیقه طول میکشید. مرد و زن جوان سفیدپوست هم جلوی او، با لباس شنا و بدون اینکه باری را با خود حملکنند، در حرکت بودند. سالها بود که استثمار را بهاین شکل خشن و بیپرده ندیده بودم. عصبانی شدم و بهمرد جوان گفتم: خجالت نمیکشی که این همه وسائل را بار یک زن میانسال کردهای و خودت حتی لباسهایت را هم دست نگرفتی؟ مرد جوان با خونسری جواب داد: اینجا آفریقای جنوبی است!
گذشته از اینگونه اجحافات آشکار و خشن، این را هم باید بگویم که ساحل شنای رنگینپوستها و سیاهپوستها از ساحل شنای سفیدپوستها جداست. ما با استفاده از نقشه بهساحلی رفتیم بهنام ساحل پنگوئنها رفتیم که اکثراً هندیها و تعداد بسیار کمی سیاهپوست در آنجا حضور داشتند. بهنظر میرسید که سیاهپوستها بیش از هرچیزی با بچههاشون بازی میکردند. در 200 متری این ساحلِ شنا، ساحل شنای سفیدپوستها قرار داشت. ساحلی بسیار تمیز و با امکانات بالا. برای نمونه حتی یک سیاهپوست هم در این ساحل دیده نمیشد. کمی بالاتر از اینجا هم محل مسکونی سفیدپوستها بود.
*****
ع) خوب، سارا جان، تا اونجا گفتی که در آفریقای جنوبی یه سری رنگینپوست هستند که حاصل رابطه جنسی بین سفیدپوستها با زنان برده و سیاهپوست هستند که بهطور غیرقانونی ویا از طریق تجاوز جنسی متولد شدهاند.
س) همین دیگه. منظورم اشاره بهتخریبهای انسانیِ باقیمانده از دوران آپارتاید ویا بهعبارت درستتر: بازتولید مناسبات مبتنیبر آپارتاید بهشکل دیگری بود که چیزهایی گفتم. بهنظرم حالا بهتره بازهم در بارهی تاونشیپها گفتگو کنیم. چون بسیاری از کالردها هم در این تاونشیپها زندگی میکنند.
ع) باشه عزیز، من میشنوم و صدا هم که ضبط میشه. بگو.
س) در بارهی تاونشیپها این نکته رو باید بگم که بعضی از آنها فقط حلبی آباد هستن. توی این حلبیآبادها بدون راهنما (و در واقع: نگهبان) نمیتونید راه بروید. بهخاطر اینکه آنقدر بزهکاری و بدبختی و مصیبت در اونجا زیاده که این امکان وجود داره وقتی بهعنوان توریست وارد میشوی، زنده بیرون نیایی. خلاصه اینکه ما با یه آقایی که قبلا کارگر و حالا بیکار بود و توی تاونشیپ تامیسا زندگی میکرد، آشنا شدیم. این آقا که آدم متینی هم بهنظر میرسید، ضمن اینکه با دست نشون میداد، تعریف هم میکرد که: این خونهها قبلاً فقط متعلق بهمردهای کارگر و مجرد بود. او میگفت: قبلاً دو یا سه کارگرِ مجرد توی هر خونهای زندگی میکردند؛ اما الآن یه خانواده 7 نفری توی این خونهها زندگی میکنن. او خونهی خودش رو هم بهما نشون داد که بههمراه خانوادهی هفت نفرهاش توی اون زندگی میکردن. اینطور که این کارگر سابق و بیکار امروز، که راهنمایی ما را بهعهده گرفته، میگفت: وضعیت آدمهایی مانند او (بهویژه کسانیکه توی این تاونشیپ ساکن بودند) از زمان آپارتاید خیلی بدتر شده بود. او میگفت: بهخاطر اینکه درصد بیکاری بالاتر رفته است.
بعداً نگاهی بهآمار بیکاری در آفریقای جنوبی انداختم. 23 درصد نیرویکار رنگینپوست در سال 2004 بیکار بودند. طبیعی استکه درصد بیکاری بین آفریقاییتبارها بیشتر از اینهاست.
ع) بهنظرم سفیدپوست بیکار نباید توی آفریقای جنوبی وجود داشته باشه؟
س) من آمار دقیقی در این مورد ندارم. اما بهنظرم نه، بیکار سفید پوست وجود نداره؛ تازه اگرهم وجود باشه بههیچوجه با سیاهپوستها و رنگینپوستها قابل مقایسه نیست.
ع) لابد بهاین دلیل که همشون بهطبقه بالای جامعه تعلق دارند؟
س) همینطور بهنظر میرسه .مثلاً از روبروی بانک، مناطق تجاری و یا حتی دانشگاه که رد میشدیم، همهی آدمهای اینجور جاها سفیدپوست بودند. یا اگر توی یه هتل یا حتی رستوران معمولی که بری، کسی که پشت دفتر نشسته سفیدپوسته. اما مستخدمها، نظافتچیها، کارگرای شهرداری و کسانی که توی کار سرویسهای اجتماعی هستند، همه سیاهپوستاند.
ع) یعنی هنوز هم ـدر واقعـ آپارتاید وجود داره. منظورم از آپارتاید اینه که مناسبات طبقاتی در اونجا همچنان چهرهی نژادی هم داره؟
س) به شکل وحشتناکی همینطوره. حالا جالبه که میگن آفریقای جنوبی بزرگترین صادرکننده طلا در دنیاست.
ع) بهجز طلا صادرات دیگری هم داره، نه؟
س) آره، داره. از جمله الماس و پلاتین هم هست. توی صادرات آهن، ذغال، منگال، چروم و تیتام و اینها هم معروفاند. تا اونجایی که ما میدیدیم باغهای میوه بود؛ بهغیر از میوه، سیفیجات و شراب آفریقای جنوبی هم مرغوب بهحساب میاد و تو دنیا معروفه و جزو صادراتش هم هست.
ع) محصولات دیگری هم داره؟
س) مزرعههای نیشکر هم تا چشم کار میکرد، وجود داشت. اصلاً تمام تپهها و کوهها رو کرده بودن مزرعهی نیشکر، یعنی بخشی از طبیعت زیبای اونجا رو با کاشت نیشکر خراب کرده بودن. جنگلها و درختان رو از بین بردن و نیشکر کاشتن؛ بههمین دلیل شکر هم یکی از محصولات صادراتی آفریقای جنوبی است. پشم گوسفند آفریقای جنوبی هم خیلی معروفه و صادر هم میشه؛ فکر کنم بیشتر بههند صادر میکنن.
ع) سارا جان، اگر دربارهی صنایع و مناسبات کارگران صنعتی هم اطلاعاتی داری، بگو تا تصویر ارائه شده از آفریقای جنوبی بیشتر با واقعیت منطبق باشه.
س) ما رفتیم اون موزه بردهداری رو هم که بخشی از اون مربوط بهکارگران معدن طلاست، دیدیم. در واقع، این بخش یک نمایشگاه است. کسانیکه در حول و حوش این موزه و این نمایشگاه فعالاند، بهجز تعدادی روشنفکر، بقیه بهاتحادیه کارگران معدن ربط داشتند. اینها ـدر واقعـ بخش چپ اتحاد رو تشکیل میدادند. فکر کنم اسم اتحادیه شون نومسا باشه. نومسا اتحادیه ملی فلزکاران است و جزء کوساتو (یعنی: اتحادیه سراسری آفریقای جنوبی) است؛ اما از «کنگره ملی آفریقا» حمایت نمیکنه. ناگفته نماند که اتحادیه سراسری کارگران آفریقای جنوبی جزو ANC(«کنگرهی آفریقای جنوبی») هست که در حاکمیت هم قرار دارد. این فعالین اتحادیهای بههمراه چنتا از روشنفکران جانبدار طبقهی کارگر در قسمتی از موزه یک کمپین در دفاع از کارگرانی راه انداخته بودند که در اثر کار در معدن دچار بیماریهای ریوی لاعلاج شده بودند. در این گوشه از موزه عکس و اسم کارگرانی رو گذاشته بودن که در اثر کار سخت و در شرایط ناامن دچار بیماری لاعلاج شده بودند. این کمپین ـدرواقعـ کمپین دفاع از کارگرانی بود که بهجز بیماری در شرایط نامناسب و غیراستاندارد، بهدلیل همین بیماری ناشی از شرایط بد کار، بدون هرگونه حقوق و مزایای ویا خسارتی، از کار اخراج هم شده بودند. فهم اینکه اخراج از کارِ برای این کارگران بهمعنی حکم مرگ آنهاست، نیاز بهفکرِ چندانی نداره. اونطوری که من شنیدهام، میگفتند این بخش فلز میخواهد از آی ان سی بیرون بیاد. برای اطلاعات بیشتر بهاین لینک [اینجا] مراجعه کنید.
ع) سارا جان اگه موافق باشی برگردیم بهموزه و نمایشگاه کارگران معدن؟
س) آره موافقم. این نمایشگاه رو یه جور جالبی درست کرده بودند... اتاق یا در واقع یک سالون بسیار کوچکی که این نمایشگاه رو توی اون برگذار کرده بودن، تاریک تاریک بود؛ عین محیط یه معدن واقعی درست کرده بودن. بعد وقتی میخواستی بِری داخل، یه سِری کلاههای کارگران معدن رو گذاشته بودند که ما اول متوجه نشدیم چرا این کلاها رو اونجا گذاشتن. وقتی وارد شدیم، هیچی نمیدیدیم، چون تاریک بود. گفتیم: ما که هیچ عکسی نمیبینیم؟ بعد وقتی من برگشتم بیرون، بهاین دوستم گفتم: میدونی جریان چیه؟ این کلاهها لامپ داره. ما باید این کلاهها رو بذاریم سرمون، لامپش را هم روشن کنیم تا بتونیم وارد بشیم و ببینیم. بههرحال، عکسهایی از کارگرای معدن هستش که برات فرستادم.
ع) آره گرفتم، دستت درد نکنه...
س) رفیق عباس موافقی که چند دقیقهای پازه بدیم
ع) باشه سارا جان، قطع میکنم. 15 دقیقه دیگه تماس میگیرم.
*****
ع) خوب سارا جون، شروع کن.
س) ا..... هرچی فکر میکنم، نمیدونم که چی باید بگم؟
ع) دفعه پیش چیزهایی درباره اینکه همراهات رفته بودن کوهنوردی و تو کنار جاده کامیونهایی را میدیدی که آدم حمل میکردن. همین مسئله رو بازگو کن؛ چون بهاین کمک میکنه که آدم بتونه تصویر نسبتاً درستی از آفریقای جنوبی در ذهنش بسازه.
س) آره دقیقاً. مسئله از این قرار بود که ما رفته بودیم اطراف یه کوهی کمی قدم بزنیم. از اونجایی که زانوهای من درد میکنه و نمیتونم زیاد راه برم، کنار جادهی اصلی که اون طرفش هم یه بِرکهی آب بود، پارک کردم. این برکه منظرهای زیبا داشت که بهیک دشت درندشت ختم میشد. توی این منطقهی کوهستانی که همراهان من برای قدم زدن انتخاب کرده بودند، یه کوهی هست که بهاسم sleeping Beauty(زیبای خفته). این کوه مثل یک زن درحالت خواب است. خیلی زیبا و سرسبز است. بغل این کوه یه جادهی بین شهری یا کمربندی هست یک گردنه هم در دیدرَس داره. خلاصه اینکه من کنار اون جاده ایستاده بودم و بهکامیونهای کمپرسی نگاه میکردم که توی اون گرمای ساعت 12 ظهر ردیف بهردیف کارگر حمل میکردند. کارگران را سرِ پا چپونده بودن توی پشت ماشین که اصطلاحاً بهش میگن اطاق بار. درست مثل گوسفند که قدیمترها تو ایران میبردن سلاخخونه....
ع) اینهارو میبردن سر کار؟
س) آره، میبردن سر کار!!
ع) کجا، سرِ چه کاری میبردن؟ این رو میدونی؟
س) میبردن مزرعه شکر، مزرعه چای. یه بوتههای خاصی دارن بهاسم Rooibost tea یا RedBush tea که چای معروفی است. یکی از گرونترین چایهایی است که توی اروپا مصرف میشه.
ع) بهطورکلی چنین بهنظر میرسد که آفریقای جنوبی صنعت چندانی نداره. مثلاً صنعت اتومبیلسازی، کشتیسازی و مانند آن؟
س) نه. اینطوری که من متوجه شدم و سؤال هم کردم، تمام اداوات و قعطات مربوط بهماشینسازی و این قبیل صنایع محصول وارداتی هستن.
ع) پس کار اون کارگران متال چیست که دربارشون حرف زدیم؟
س) راستش نمیدونم چیکار میکنن...
ع) باید این رو بعداً مطالعه کنیم...
س) باید برم بپرسم...
ع) شاید توی همین گفتگو سرنخهایی پیدا کنیم. بعدش هم دربارهی وضعیت صنایع آفریقای جنوبی میتونیم مطالعه کنیم و نتیجهاش را بهعنوان پانوشتِ همین گفتگو (که مکتوب خواهد شد) منتشر کنیم. بههرحال، باید میزانی از صنعت توی آون ممکلت باشه؛ ولی احتمالًا نباید اهمیت اقتصادی چندان زیادی نداره تا در عرصهی تجارت جهانی هم مطرح باشد.
س) ولی تا اونجایی که من نگاه کردم، محصولات وارداتیشون بیشتر قطعات ماشین و این چیزها بود.
ع) منظورت اینکه صادرات آفریقای جنوبی عمدتاً محصولات معدنی و محصولات کشاورزی است؟
س) درسته، محصولات معدنی و کشاورزی است.
ع) ذغال سنگ هم صارد میکنند؟
س) آره، صادر میکنن.
ع) خوب. حالا اینها رو باید بیشتر تدقیق کرد؛ ولی دیدن حضوری تو از همه جالبتره. منظورم: مشاهدهی عینی قضایاست.... راستی تو گفتی که توی اون تاونشیپ (که در واقع یک زاغهنشین یا جلبیآباد بود)، نمیشد بدون راهنما رفت و آمد کرد. منظورت اینکه ورود بهاون منظقه بدون راهنما و محافظ خطرناک بود؟
س) آره، دقیقاً. بهما گفتن بدون راهنما (و در واقع: بدون محافظ) بهاونجاها نروید؛ خطرناکه!
ع) سارا جان، ایدز هم توی قارهی آفریقا فراوانه، آیا تو آفریقای جنوبی هم این مسئله زیاده؟ چه جوریه؟
س) ببین طبق آماری که من از سازمان بهداشت جهانی دیدم، خوب آره... آفریقای جنوبی سطح ایدز بهویژه بین سیاهپوستها خوب خیلی بالاست. ولی اینکه درصدش چقدره، یادم نیست. این رو میتونم دقیق دربیارم و برات بفرستم.
ع) اگر یه اطلاعات مختصری تهیه کنی که ایدز در آفریقای جنوبی چه حد و حدودی داره، کار با ارزشی است. در واقع، باید برای این سؤالها جوابهای کوتاه و روشنی تهیه کنیم: آیا ایدز در آفریقای جنوبی پیشرفت میکنه یا درحال متوقف شدن است؛ معالجهی فردی ایدز چه هزینههایی داره؛ و از نظر اجتماعی چهجوری میشه با این بیماری مقابله کرد؟ اگر در این زمینه کاری کردی، میزاریمش توی پانوشت همین گفتگو. این کار بالاخره بهرشتهی خودت هم ارتباط داره...
س) دقیقاً، باشه اینکار را انجام خواهم داد. اما یه نکتهی دیگه که یادم رفته بگم:
ببین توی یک مقالهای که من خوانده بودم، یه سری چیزها در رابطه با اینکه چرا «کنگرهی ملی آفریقا» بهاینجا کشیده شد؛ و چرا نلسون ماندلا اصلا پاسیو شد، نوشته بود که باور آنها برای من سخت بود. مثلاً اینکه نلسون ماندلا و «کنگرهی ملی آفریقا» باعث شدن که سیاستهای نئولیبرالی توی آفریقای جنوبی پیاده بشه. شاید علت اینکه باور این حرفها برام سخت بود، این بود که تصور میکردم نلسون ماندلا در داخل آفریقای جنوبی خیلی محبوبتر از آن چیزی استکه مطبوعات رسمی در اروپا و آمریکا تصویر میکنند. اما وقتی خودمون از چندین نفر در رابطه با نلسون ماندلا سؤال میکردیم، نارضایتی مردم از «کنگرهی ملی آفریقا» و نلسون ماندلا نمایان بود. مثلاً جوابی که میشنیدیم این بود که آره نلسون ماندلا پاسیو شد؛ و بیشترین سازشها با دَم و دستگاه نئولیبرالها هم در همون دورهی ریاست نلسون ماندلا اتفاق افتاد.
ع) این نظر مردم کاملاً درست است.
س) یا اینکه مثلاً درگیریهای درونی خودِ «کنگرهی ملی آفریقا»...
ع) نلسون ماندلا و حزب کمونیست آفریقای جنوبی ـدر واقعـ این مملکت را وارد اقتصادی جهانی کردند. ورود بهاقتصاد جهانی که سمت و سوی نئولیبرالی داشت و هنوز هم داره، با وجود و رسمیت آپارتاید عملی نبود؛ چراکه لازمه ورود بهاقتصاد جهانی و نئولیبرالی پذیرش اصل دموکراسی برای صاحبان سرمایهداری رنگ و نژاد و ملیت است. بههرروی، وجود و رسمیت آپارتاید بهمانعی برای توسعهی سرمایهداری و انباشت سرمایه تبدیل شده بود. بنابراین، باید برطرف میشد که تحت لوای آزادی برطرف هم شد که توهمِ برابری را الغا کند. بهباور من «کنگرهی ملی آفریقا» و حزب کمونیست آفریقای جنوبی شارلاتانیسم سیاسی را بهنقطهی اوجش رسوندن.
س) حالا یک نکتهی دیگه در همین رابطه: میدونی که پارلمان آفریقای جنوبی توی کیپتاون هست. و این جاکوب جیدیلییلکزا زوما Jacob Gedleyihlekisa Zuma هم رییس جمهور آفریقای جنوبی است.
ع) آره، یه چیزهایی میدونم.
س) جاکوب زوما از قبیلهی زولوست. دو روز آخری که ما میخواستیم برگردیم، روز گشایش مجلس بود و جاکوب زوما هم که توی ژوهانسبورگ زندگی میکنه، برای مراسم افتتاحیه اومده بود. مسیر حرکت ما بهطرف پارک همون مسیری بود که جاکوب زوما بهطرف مجلس میرفت. این مسیر که قبلاً یک ربع ساعت طول میکشید، اینبار دو ساعت طول کشید. چرا؟ برای اینکه همهی خیابونها رو پلیسها بسته بودند. هلیکوپتر پلیس هم بالای سرِ کیپتاون همینطور در حال حرکت بود. بهخاطر اینکه آقای جاکوب زوما میخواست از خانهاش برود مجلس!
ع) فقط همین؟!!
س) همین... بعدش جالب اینکه رانندهی تاکسیای که ما را بهطرف پارک میبرد، آنگولایی بود. او تعریف میکرد که جاکوب زوما هفت تا زن داره؛ البته این حرف رو ما از یک راننده تاکسی دیگه هم شنیدیم. مسلمان نیست، اما هفت تا زن داره! داستان از این قراره که هروقت این جاکوب زوما برای شرکت در یک مراسم رسمی از خانهاش بیرون میاد، همه هفتا زنهاش هم (البته هرکدام در یک ماشین جداگانه و اسکورت مخصوص بهخودش) پشتِ سرش راه میفتند که مثلاً حقوق برابر زن و مرد ضایع نشده باشه!!!
ع) ولی سارا، این آدم بدبختیه...ها. هفت تا زن خیلی دردسر داره... مردهای ایرانی که زن ستیز هم هستند با داشتن نصف زن بیچاره میشن! حالاتو ببین این آقای رئیس جمهوری چی میکشه!!!!
س) هاهاهاها... آخه تو فکرش رو بکن: رهبر یه ممکلت و عضو «گنگرهی ملی آفریقا» با اون همه زندانی که گوش آدم رو کَر میکنه، هفتا زن داشته باشه و زنهاش هم این همه ادابازی هم دربیارن!!؟ اصلاً آدم تعجب میکنه؛ مثل اینکه این زندانها و زندانیها یا واقعیت نداشتهاند ویا این آدمها اون آدمهایی نیستند که سالها تو زندان بودند. البته اینطور پدیدهها رو ما توی رفقای خودمون هم که زندانی بودن و حتی تا پای مرگ هم رفتهاند، دیدهایم. راستش بهاین نتیجه رسیدهام که زندان و اینگونه تاوانها بههیچوجه تغیینکنندهی آیندهی سیاسی آدمها نیست.
ع) شاید آدمها بهواسطهی نظرات و عملکردهای انقلابی خود زندانی شوند و زندان بکشند؛ اما اینها ضمن اینکه میتواند روی شیوه آتی زندگی افراد تأثیر بگذارد، اما تضمینکنندهی مواضع و شیوهی زندگی آیندهی آنها نیست. منظورم اینکه نتیجهگیری تو در مورد زندان و شیوهی زندگی آیندهی زندانی درست است. چونکه آدمها، بههرحال، میتوانند دگرگون شوند و دگرگون هم میشوند. بهجز اوضاع و احوال زمانه که زمینهی تبادلات انقلابی ویا ضدانقلابی را میسازد، اما آنچه بهطورکلی تعیینکننده است، اراده و انتخاب خودِ افراد است. بهاین معنی، هم ماندلا و هم جاکوب زوما و هم چپهای سابق ایرانی که امروز تا منتهالیه راستْ کلهمعلق میزنند ـهمگیـ خودشان انتخاب کردهاند که چنین باشند که هستند.
اما در مورد ماندلا: گرچه من جزئیاتش رو نمیدونم، اما تصورم اینکه او از اشراف قبایل سیاهپوست بوده است. اگر دربارهی این مسئله هم مطالعه کنیم، خوب میشود.
س) آره. من خودم در موردش مقاله خوندم. ماندلا پسر یکی از بزرگان یه قبیله است که وضع مالی خیلی خوبی داشتند. از یه قشر بالای اون قبیله بوده. بههمین خاطر هم پدر و مادرش توانستند بفرستنش درس حقوق و وکالت بخونه[2]....
ع) سارا جان، مثل اینکه بخش عمدهی مشاهدات خودت از آفریقای جنوبی را گفتی. بنابراین، با تشکر از تو که روی مسئلهی آفریقای جنوبی متمرکز شدی و زمینهی این گفتگو فراهم کردی.
س) من هم از تو تشکر میکنم که روی مسائل کارگری و کمونیستی متمرکز شدهای. ضمناً همانطور که گفته بودم، بهغیر از دوتا مقالهی کوچک که از سوئدی بهاین منظور ترجمه کردم تا تأییدکنندهی مشاهداتم باشد، یک یادداشت هم نوشتم که برات میفرستم تا بهاین گفتگو اضافه کنی. قربانت. مواظب خودت باش.
ع) تو هم همینطور سارا جان. با آرزوی سلامت و شادی برای کسانی که قلبی برای دوست داشتن بشریت دارند.
دو ترجمه از رفیق سارا در مورد آفریقای جنوبی
مصاحبه نشریه پرولتر با سیدنی گارا Sidney Kgara
سیدنی گارا نماینده اتحادیه کارکنان بخش خدمات در آفریقای جنوبیNehawu است. بیش از 200 هزار نفر در حوزههای بهداشت و درمان، آموزش وپرورش، خدمات اجتماعی و کارکنان دولتی در این اتحادیه عضویت دارند. ایناتحادیه دومین اتحادیه بزرگی است که زیر چتر اتحادیه سراسری Cosatu قرار دارد.
سیدنی میگوید که در سالهای 2007 و 2010 اتحادیه نبردهای بزرگی علیه کارفرماها داشت. او در جواب بهاین سئوال که نظر اتحادیه در مورد دولتANC چیست، میگوید:پیشبرد سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی از سال ۱۹۹۴تا ۲۰۰۷ (یعنی: دورانریاست جمهوری نلسن ماندلا) موجب فقر، بیکاری و شکاف طبقاتی هرچه عمیقتر درجامعه گردید. سیدنی براین باور است که بعد از این دوره بود که بهدلیل مبارزات طبقهکارگر و نفوذ بیشتر حزب کمونیست، سمت و سوی چپ در برنامههای دولت مشاهده شد.
او همچنین میگوید بهدلیل بیاعتمادی «فدراسیون سراسری اتحادیههای کارگری آفریقای جنوبی» Cosatu به«کنفدراسیون بینالمللی اتحادیههای کارگری» ITUC، این احتمال وجود دارد که در آینده به«فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری» WFTU ملحق شویم.
کارگران مزارعفصلی هستند. شش ماه در سال، در وقت کشت و وقت برداشت، برای کار بهروستاها حملمیشوند و بعد از فصل برداشت بهزاغههای خود بهشهر برگردانده میشوند. میزان بیکاریدر این زاغهها 70 تا 75 درصد نیرویکار است.
آنهایی که زمانی مبارزان آزادیخواه بودند و برای آزادی مردم مبارزه میکردند، الآن بهشیوهی زندگی بورژوایی عادت کردهاند. همان مبارزان، امروز بهقیمتفقر مردم امتیازات بورژوایی برای خود کسب کرده و بهیک زندگی معمولی تن نمیدهد. میتوانم بگویم که آنچه عوض شده، رنگ ستمگر است. پیشتر فقط سفید-سیاه بود، الآنسیاه-سیاه هم بهآن اضافه شده است. دهقانان فقیر بهشدت از ANC ناراضی و سرخورده شدهاند. قولهایی که آنها در مورد اصلاحات زمین داده بودند، کاملا بهفراموشی سپردهشده است. فقط چهار و نیم درصد از زمینهای دولتی بین دهقانان تقسیم شد، درحالیکهدر برنامه اصلاحات تقسیم سی درصد از این زمینها مطرح بود. قرار بود این اصلاحات تا سال 2009 عملی شود، ولی دوباره تا سال 2025 بهتعویق افتاده است. مردم بدین نتیجهرسیدهاند که ایجاد بخش اصلاحات در وزارت کشاورزی حقهای بیش نبود. در موردمسئله زمین تمام اقدامات بعد از آپارتاید فقط بهنفع مالکان بزرگ بوده است.
الآنشعار زمین مال اوست که روی آن کار میکند، در ذهن بخشی از دهقانان بیزمین جاگرفته وشاید در آینده شورش دهقانان بیزمین آغاز گردد. در شهرها بیخانمانها جاهایی را اشغال کردهاند کهشبیه تانشیپ است و اعتراضاتی برای برق و آبرسانی در این مناطق راه انداختهاند. اما در روستاها فرهنگ آپارتاید آنقدرعمیق در نسلها ریشه کرده که آگاهی دهقاتان بیزمین در گرو کار مداوم استو طول خواهد کشید. حقوق بیکاری که وجود نداره و این کارگران هیچگونه حمایتیاز سوی دولت نمیشوند. تنها کمکی که دولت میکند پرداخت حقوق بازنشستگی 1000 رانددرماه و 250 راند بهخانوادهای بچهدار است. با این مبلغ نمیتواندزندگی کرد. در این کشور مردم واقعاً از گرسنگی میمیرند. موقع بیماری امکاندارو و درمان ندارند. تازه در بعضی از شهرها اصلاً دکتری وجود ندارد.
*****
هنری مایکل و سیدیوه ام دودا دو فعال مردمی در آفریقای جنوبی از وضعیتدهقانان تهیدست بعد از لغو آپارتاید چنین میگویند:
وقتی ماندلا از زندان آزاد شد سياهپوستهای تهیدست بهآیندهی بهتری امیدوارشدند. اما الآن بعد از سالها شاهد آپارتاید در شکلهای دیگر هستند. آپارتایددر اقتصاد آفریقای جنوبی همچنان با خشونت تمام بهحیات خود ادامه میدهد وموجب شکاف طبقاتی هرچه عمیقتری شده است. کلیه قوانییکه تاکنون دولت دمکراتیک آفریقای جنوبی بهتصویب رسانده است، بهقیمت هرچه فقیرتر شدن مردم وتروتمندتر شدن هرچه بیشتر مالکان و صاحبان ثروت [و سرمایه] بوده است. هنری خود از اعضای فعال ANC بود، ولی الآن این سازمان [یا در واقع: حزب] را ترک کرده است. بهبرآورد او 87 درصد از کلیه زمینهای کشاورزی در آفریقای جنوبی در مالکیت تعداد قلیلیاز خانواده های ثروتمند سفید پوست قرار دارد. ضمناً سفیدپوستها تقریباً 12درصد از جمعیت کل این کشور را تشکیل میدهند. هنری میگوید: ما آپارتاید را براساس رنگ سیاهو سفید پوست آدمها ملغی کردیم، اما آپارتاید اقتصادی همچنان پابرجاست.
یک روز درکنار یک بوتیک مواد غذایی رد میشدم دو زن سفید پوست را دیدم که ـهردوـ گاریهای خریدشان را با هشت کیسه غذای گران قیمت سگ پر کرده بودند و راهی ویلاهای خود در باغهای انگور بودند. وارد مغازه شدم و از فروشندهقیمت غذاهای سگ را که ازسوی این دو خانم ثروتمند سفیدپوست خریده شده بود، پرسیدم. هزینه اینخرید 2000 راندِ آفریقای جنوبی بود که تقریباً معادل 2000 کرون سوئد است.
بهشدت عصبانی بودم، چراکه در روستاها هزاران دهقان سیاهپوست در وضعیت قحطی بهسر میبرند. این دهقانان بادرآمد یک تا دو دلار در روز زندگی میکنند. 2000 راند معادل دستمزد دو ماه یککارگر کشاورزی است که بیش از ده ساعت در روز کار میکند. تازه این از خوشبختی کارگر است که بیکار نیست. این کارگران معمولاً در صنایع وابسته بهکشاورزی مانند کنسرو یا شرابسازی کار میکنند[3].
مشاهدات پروفسور Frants Staugård
استاوگارد دکتر و پروفسور سوئدی که در سالهای ۱۹۷۸-۱9۷۵ در وزارت بهداشتبوتسوانا مشغول بهکار بود، ازجمله سفیدپوستهای اروپایی است که در این سالها با ANC و برعلیه رژیمآپارتاید آفریقای جنوبی همکاری مخفیانه و زیرزمینی داشت. لازم بهتوضیح استکه ANC در این دورانفعالیت زیرزمینی و مخفی داشت.
استاوگارد میگوید: وقتی آپارتاید سقوط کرد و ANC در سال ۱۹۹۴از طریق انتخابات دولت را بهدست گرفت، میلیونهاانسان در آفریقای جنوبی و دیگر نقاط جهان امیدوار بودند که بیعدالتیهایاقتصادی در این کشور پایان خواهد گرفت. اما دیدیم که چنین نشد. برعکس، جهانشاهد قتلعام کارگران معدن در مارینکا در شمال غربی ژوهانسبورگ بود. مردم شاهدقتل فجیع رانندهی یک تاکسی بودند که با زنجیر بهعقب ماشین پلیس بسته شده بود و ساعتها بهزمین کشیده میشد تا همراه با زجر جان بدهد.
[حقیقت این استکه] آپارتاید همچنان پابرجاست، اما نه بهشکل پیشین: سیاه علیه سفید؛ آپارتاید الآن در یکسیستم طبقاتی جدیدِ سیاه علیه سیاه عمل میکند. استاوگارد بعد ازسقوط آپارتاید چندینبار بهعنوان پروفسور بهآفریقای جنوبی سفر کرده است. وی براین است که کشتار ۱۹۶۰ در Sharpville موجب عکسالعمل جهانی شد؛ اما کشتار کارگران معدن در ماریکانا مورد توجه واقع نشد و واکنش جهانی بسیارناچیز بود. برای مردم لیبرالِ غرب عکسالعمل در مقابل کشتار سیاهپوستهای بیچاره از سوی سفیدپوستها راحتتر از موضعگیری در مورد کشتار کارگران سیاهپوست توسط پلیس سیاهپوست در یک مبارزهی طبقاتی است؛ همچنانکه موضعگیری در موردستم تژادی راحتتر از موضعگیری در مورد ستم [و استثمار] طبقاتی است. برای مردم لیبرال غرب کشتار کارگران معدن مارینکا سندی بر بیاعتنایی دولتANC بهبرنامه خویشاست که در سال ۱۹۵۵ تحت نام Freedom Charter بهتصویب رسانده بود. براساس این برنامه کلیه معادن و منابع زیرزمینی باید بهمالکیت عمومی مردم درمیآمد. ضمناً لازم بهتوضیح استکه اصل اصلاحات ارضی نیز که جزیی از این برنامه بود، بهبادفراموشی سپرده شد.
در اینجا باید بهنکات مهمی توجه داشت. بعد از پیروزیعظیم ANC در انتخابات، در طول مذاکرات واگذاری دولت بهANC ، رهبر مبارزاتسیاهپوستها ـنلسن ماندلاـ موضع پاسیوی داشت؛ و نمایندگان ANC نیز فاقد تجربیات حقوقی و اداری لازم بودند. قدرت دولتی نه در دست ANC و نه بهسازمان مرکزی اتحادیهها Cosatu و نه بهحزب کمونیست SACP داده شد. قدرت دولتی همچنان در دست سرمایهدارانباقی ماند. مردم آفریقای جنوبی قلادهها را از گردن خود گسیختند؛ امادرعوض زنجیری بهپایشان بسته شد. و بدینگونه لیبرالهای غربی نیز خوشنود وراضی شدند. گرچه آن دوران، دورانِ هجوم نئولیبرالیسم بود و آفریقا نیز در معرض این موج قرار گرفته بود؛ اما رییس جمهور جدید Thabo Mbeki ازهمه سازشپذیرتربود وسیاستهای نئولیبرالیستی را [حتی بدون چون و چرا] پذیرفت.
در پاسخ بهاین پرسش که اگر بلوک شرق از هم نپاشیده بود، آیا اوضاع آفریقای جنوبی بعداز سقوط آپارتاید گونهای دیگر میشد؟ جواب استاوگارد آری است. بلوک شرق بهعنوان یک نیروی خارجی قوی میتوانست حامی بخش پیشرو در آفریقای جنوبی باشد.
[در آن زمان] رهبر حزب کمونیست آفریقای جنوبی Joe Slovo وزیر مسکن بود. او برنامهای برایازبین بردن زاغهها داشت و اولین قدم مهم در پروژه بهبودی وضعیت مسکن زاغهنشبنان مسئله تأمین آب و برق این مناطق بود. بانک جهانی IMF در مقابل اینپروژه سریعاً موضع گرفت و خواهان خصوصیسازی تأمین آب و همچنین شرط افزایشمالیات بر آب گردید. در غیر این صورت، IMF حاضر بهتأمین بودجهی این پروژهنمیشد. بدینگونه بود که این پروژه نیز بهباد فراموشی سپرده شد. سرنوشتبرنامههایِ دیگر دولتِ ANC در دیگر حوزهها نیز بههمین منوال بود. جهانِ غرب و پیرِ استعمار انگلیس سیاست تاچر را بهآفریقای جنوبی تحمیل کردند. تمام تلاشغرب این بود که از ایجاد نمونهی دیگری همانند زیمبابوه جلوگیری کند. در زیمبابوهآزادیخواهان با مبارزهی مسلحانه توسط Zanu PF توانستند در دولت اعمال نفوذکنند. سردمداران دول غرب از تکرار آنچه در زیمبابوه اتفاق افتاد، در وحشت بودند؛از این رو، جلوی هرگونه رفرم در آفریقای جنوبی را گرفتند. بدینترتیب، کلیه شرکتهای چندملیتیِ معادن در آفریقای جنوبی همچنان باقی ماندند که قبلاً بودند؛ و مدیریت اینشرکتها همچنان از لندن این معادن را کنترل میکنند.
امروزه شاهد رهبران خودفروختهایهستیم که زیر نفوذ طبقهی حاکم عمل میکنند. برای نمونه، فکر میکنیدکه آفریقایجنوبی نیازمند هواپیماهای جنگی یاس از سوئد بود. من شک دارم که این معاملهبدون رشوه صورت پذیرفته باشد.
بعد از مذاکرات سال ۱۹۹۴ بخش رادیکال ANC متوجه شد که کاملاً فریب خوردهاست. بعد از دههها هنوز معادن تحت مالکیت شرکتهای بسیار بزرگی هستند که از شرکتهای کوچکتر و با محصولات متفاوتی موسوم به large conglomerate تشکیل شدهاند؛ و کارگران معادن تحت شرایطیوحشتناک بهسر میبرند. نئولیبرالیسم هیچ راه حلی را با خود نداشت. من در حوزهیکاریام امکان مطالعه و تحقیق در مورد HIV در آفریقای جنوبی را داشتهام وبدین نتیجه رسیدهام که افزایش HIV رابطهی مستقیم با وضعییت اقتصادیـاجتماعیمردم در آفریقای جنوبی دارد. چندین بار در ماریکانا بودهام. آخرینبار سال ۱۹۱۰ بود. ۲۶ درصد از کارگران معادن ماریکانا مبتلا به HIV هستند. اکثر کارگران قراردادی دور از خانواده زندگی میکنند و در محیط معادن زنان فقیر بهتن فروشی کشیده میشوند. در محیط زاغهنشینان قریب ۵۰ درصدمبتلا به HIV هستند.
استاوگارد معتقد است که شکاف طبقاتی بههیچوجه کاهشنیافته است. بخش اندک الیت جامعه مالک حاصلخیزترین زمینها و معادن هستند، در حالی کهکارگران معادن و کارگران کشاورزی تا حد مرگ مورد خشونت قرار میگیرند.ANC دیگر نمیتواند کارگران معادن و کشاورزی را که بهپاخاستهاند، نادیده بگیرد. اینکارگران دارند بهآگاهی طبقاتی میرسند. ANC در اسناد پیشین خود دم از توسعهی سوسیالیسم انقلابی میزد. حتی در حزب کمونیست آفریقای جنوبی نیز جناحهای مختلفبا هم بهتناقض رسیدهاند. کریس هانی رهبر حزب کمونیست که در سال ۱۹۹۳ بهقتلرسید، موضع انقلابی داشت. گرچه تفاوت زیادی بین کشور زیمبابوه و آفریقای جنوبیوجود دارد، چونکه آفریقای جنوبی کشوری صنعتی و زیمبابوه کشوری با زیربنای اقتصادِ کشاورزی است؛ اما دول غرب در وحشت بودند که سیاست غیروابسته بهغرب و اصلاحات ارضی (یعنی آنچه در زیمبابوه رخ داد) بهآفریقای جنوبی نیز سرایتکند. گرچه تعداد زیادی در ANC خواهان سیاست دیگری هستند، اما از واکنش غرب نسبت بهخدشهدار شدن مالکیت و دارایی سرمایهداران در آفریقای جنوبی میترسند. تجربه تبلیغات سیاسی و تحریکات و تحریم اقتصادی علیه زیمبابوه از سوی دول غرب صرفاً بهدلیل نیمه اصلاحاتی که موگابه بهاجرا درآورد، ترس و وحشت آنها رادوچندان کرد.
علیرغم وضعیت موجود، من بهطبقه کارگر آفریقای جنوبی امیدبستهام. طبقه کارگر با جنبش مردم از پایین و اعتصابات کارگری که نشان ازافزایش آگاهی طبقاتی کارگران است، ANC را مجبور خواهد کرد که وارد بحث درمورد سیاست و مواضع کنونی خویش گردد.
پانوشتها:
[1] «دماغه امید نیک»، بهانگلیسیCape of Good Hope : شبهجزیرهی صخرهای است که در ساحل جنوبی آفریقای جنوبی، مشرف بهاقیانوس واقع شده است.برخلاف تصور عمومی، «دماغه امید نیک» جنوبیترین بخش قارهی آفریقانیست، بلکه بهعبارت بهتر در جنوب غربیترین قسمت آن واقع است. جنوبیترین بخش آفریقا در واقع دماغهی آگولاسدر حدود ۱۵۰ کیلومتری جنوب شرقی امید نیک است. نخستین دریانورد اروپایی که موفق شد از این آبراه گذر کند، کاوشگر پرتغالی بارتلومیو دیاس در سال ۱۴۸۸ میلادی بود. او هنگام بازگشت بهلیسبون مکانی را که کشف کرده بود «دماغه طوفانها» نامید، اما هنری که دریانورد پشتیبان مالی دیاس بود، نام آن را به«دماغه امید نیک» که اشارهای بهراهی برای رسیدن بهسرزمین هند بود، تغییر داد. از سال ۱۴۸۸ میلادی بهبعد تعدادی از گروههای ماهیگیری که شامل دریانوردان پرتغالی میشدند، در ساحل ساکن شدند؛ ولی شرح کتبی از آنها باقی نمانده است[ویکیپدیای فارسی].
[2] خلاصهی زندگی ماندلا برگرفته از ویکیپدیای فارسی است. لازم بهتوضیح استکه تحلیلهای ویکیپدیا در رابطه با دمکراسی و این قبیل مسائل بههیچوجه مورد تأیید ما نیست. ضمناً ما برای اولینبار در ویکیپدیا دیدیم که ماندلا عضو حزب کمونیست آفریقا جنوبی هم بوده است:
{ماندلا در یک خانواده در روستای کوچک موزو در ناحیه متاتا، مرکز استان کیپتاون از آفریقای جنوبی بهدنیا آمد. پدر ماندلا عضو شورای سلطنتی مردم تمبو بود، او از زمان تولد این مقام را بهارث برده بود و ماندلا نیز قرار بود چنین مقامی را بهارث ببرد. پدر ماندلا نقشی اساسی در بهسلطنت رسیدن جونگینتابا دالیندیبودر تمبو داشت، دالیندیبو نیز پس از مرگ گادلا (پدر ماندلا) با بهفرزندی گرفتن ماندلا بهصورت غیررسمی این لطف وی را جبران کرد. در مجموع، پدر ماندلا چهار همسر داشت، که از این تعداد در مجموع سیزده فرزند (چهار پسر و نه دختر) داشت. ماندلا از نوسکنی فنی سومین ('سومین' از نظر نظام رتبهبندی پیچیده سلطنتی) همسر گادلا، در «اومزی» یا مزرعهایکه ماندلا بیشتر دوران کودکی خود را در آن سپری کرد بهدنیا آمد.
رولیهلاهلا ماندلا در هفت سالگی، نخستین عضو خانواده خود بود که بهمدرسه پا گذاشت، وی در مدرسه توسط یک معلم متدیست، با تبعیت از نام هوراسیو نلسوندریاسالار انگلیسی «نلسون» نام نهاده شد. پدر رولیهلاهلا وقتی وی نه ساله بود در نتیجه بیماری سل درگذشت، و جونگینتابا، نایبالسلطنه سرپرستی وی را برعهده گرفت. ماندلا در یک مدرسه تبلیغی وسلیدر همسایگی محل زندگینایبالسلطنه مشغول بهتحصیل شد. براساس رسوم تمبو، او در شانزده سالگی تشریف، و در مؤسسهی شبانهروزی کلارک بری، مشغول بهتحصیل فرهنگ غربشد. او بهجای سه سال، در دو سال مدرک مقدماتی خود را اخذ کرد.
ماندلا در نوزده سالگی، در سال ۱۹۳۷، بههلدتون، دانشکده وسلی در فورت بیوفورتکه بیشتر خانواده سلطنتی در آن مشغول بهتحصیل بودند عزیمت کرد، و بهورزشهای بوکس و دو و میدانی علاقهمند شد. پس از شرکت در کنکور، او شروع بهتحصیل در مقطع کارشناسی علوم انسانی در دانشگاه فورتهارکرد، او در این دانشگاه با الیور تامبو، آشنا شد و آنها تبدیل بهدوست و همکار پایدار شدند.
ماندلا در پایان سال اول تحصیلات خود، در تحریم شورای همآهنگی دانشجویانکه در اعتراض بهسیاستهای دانشگاه انجام گرفت شرکت کرد، و پس از آن از فورت هار اخراج شد. کمی پس از آن، جونگینتابا بهماندلا و جاستیس (پسر نایبالسلطنه که وارث تاج و تخت بود) اعلام کرد که قصد دارد برای هر دوی آنها مراسم ازدواج ترتیب دهد. هر دو مرد جوان با ناراحتی از این مسئله بهجای آنکه ازدواج کنند، تصمیم گرفتند راحتی قلمرو نایبالسلطنه را رها کرده و بهتنها جایی که امکانش بود، بگریزند: ژوهانسبورگ. ماندلا بهمحض ورود به ژوهانسبورگ، بهعنوان نگهبان معدن شروع بهکار کرد. اما، بلافاصله پس از آنکه کارفرمای وی پیبرد که ماندلا پسر ناتنی نایبالسلطنه است که از خانه گریخته، وی را اخراج کرد. پس از آن ماندلا بهلطف ارتباطی که با دوست و همکار خود والتر سیسولوداشت بهعنوان منشییک شرکت حقوقی شروع بهکار کرد. ماندلا در حین کار، تحصیلات خویش را بهصورت مکاتبهای در دانشگاه آفریقای جنوبیUNISA بهاتمام رساند، و پس از آن شروع بهتحصیل در رشته حقوق در دانشگاه ویتواترسرندکرد. ماندلا در این مدت در شهرکی بهنام الکساندرازندگی میکرد.
پس از آنکه حزب ملیگرا که اکثریت اعضای آن را آفریسکانیستهایطرفدار سیاست جدایینژادی و آپارتاید بودند در انتخابات ۱۹۴۸ پیروز شد، «کنگرهی ملی آفریقا» در سال ۱۹۵۲ و مبارزات «کنکرهی خلق»در سال ۱۹۵۵ تشکیل شد که اتخاذ منشور آزادیتوسط آن برنامه بنیادین آرمان ضدآپارتاید را فراهم میکرد. ماندلا در تشکیل این نهادها نقشی اساسی داشت. در این زمان، ماندلا و همکارش اولیور تامبوشرکت حقوقی ماندلا و تامبورا مدیریت میکردند، و خدمات حقوقی رایگان یا ارزان قیمت در اختیار آن دسته از سیاهانی که قادر بهبرخورداری از نمایندگی قانونی نبودند، قرار میدادند.
نلسون ماندلا در زمان دستگیری خود، در سال ۱۹۶۲، عضو برجسته کمیته مرکزی حزب کمونیست آفریقای جنوبیبود. فقط پس از درگذشت او بود که حزب کمونیست همزمان با کنگره ملی آفریقا این حقیقت تاریخی را اعلام کردند}.
[3] دهقانی را در یکی از روستاهای نزدیک Riversdale در غرب کیپتاون دیدم که قیافه بسیار فرسودهای داشت. اوشش فرزند داشت و ناامیدی و یأس در چهرهاش نمایان بود. او میگفت بعد ازآپارتاید وضعیت ما دهقانان بیزمین حقیقتاً بدتر شده است. شما بهمزارع انگور درمسیر راه سری بزنید تا ببینید مالکان این باغها چه قصرهای جدیدی ساختهاند؛ بهاتوموبیلهای پارک شده در این قصرها نگاه کنید تا ببینید که چگونه مدرنتریناتوموبیلها بهتعداد افرادی که در این قصرها زندگی میکنند پارک شده است.
وضعاقتصادی سفیدپوستهای ثروتمند خیلی بهتر از قبل از آپارتاید شده است. اما زندگی مافقط زجر و بدبختی است. این زندگی نیست که ما داریم. بارها بهفکر خودکشی افتادهام [سارا طاهری].
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها