rss feed

03 خرداد 1392 | بازدید: 5481

تکذیبیه اسانلو و نجوا‌های یک متکبر گوشه‌نشین!

نوشته شده توسط عباس فرد

توضیحی درباره‌ی زمان انتشار این مقاله:

این مقاله که نوشته‌ی عباس فرد است، برای اولین‌بار در نیمه‌ی اول مه 2013 در سایت امید منتشر شد. انتشار دوباره‌‌‌‌ی آن در سایت «رفاقت کارگری» ضمن تأیید بر درستی‌اش، درعین‌حال به‌منظور ایجاد امکان دسترسی بیش‌تر و هم‌چنین به‌قصد ایجاد آرشیوی از نوشته‌های نویسنده‌ی این مقاله صورت می‌گیرد.

*****

 

پس از این‌که منصور اسانلو در نقش «بزرگان» ظاهر شد و پیام نوروزانه فرستاد و به‌این نیز اشاره کرد که اعلام «رها تی ـ وی» و امیرحسین جهانشاهی در مورد عضویت او در جریان مافیائی موج سبز «سوءِ» تفاهم بوده است، پاره‌ای از ساده‌اندیشان عرصه‌ی سیاست در محکومیت ‌منتقدانی که عضویت اسانلو در جریان موج سبز را بررسی و محکوم کرده بودند، مقاله و یادداشت نوشتند که این منتقدینْ به‌اندازه‌ی کافی «دندان بر جگر نگذاشتند که قبل از هر قیل و قال منتظر اعلام نظر مستقیم» خود اسانلو باشند. از آن‌جاکه من نیز نوشته‌ای در این مورد نوشته‌ام و بررسی و برخورد با همه‌ی این‌گونه نوشته‌ها نیز از عهده‌ام خارج است؛ از این‌رو، به‌یکی از آن‌ها که توسط آقای ایرج فرزاد (از حواریون منصور حمکت و از تک‌سلولیان حاشیه‌ای «حزب کمونیست کارگری») نوشته شده است، می‌پردازم تا حقیقت «تکذیبیه» و «کنش‌گری» اسانلو در خارج از کشور در پس ساده‌اندیشی‌ها و نیز کسانی‌که با سیاست‌های بیان نشده‌ی بورژوائی و به‌اصطلاح رادیکال در جلد ساده‌اندیش ظاهر می‌شوند، پنهان نماند.

گرچه دریافت امیرحسین جهانشاهی از سیاست (همانند همه‌ی دیگر بورژواهایِ فئودال‌مسلک و متمایل به‌برده‌داریِ آشکار) قلدرمنشانه و شعبان بی‌مخی است؛ اما بعید است‌که او تا این اندازه ابله باشد که بدون هماهنگی با اسانلو اعلامیه بدهد که این «رهبر» کارگری به‌آن‌ها پیوسته و «مسؤلیت اداره‌ی ستاد هماهنگی فعالان کارگری را به‌عهده» گرفته است. بنابراین، ‌به‌احتمال بسیار قوی‌ حقیقت چیزی جز «سوءِ‌تفاهم» است‌که اسانلو در نوروزنامه‌اش به‌آن اشاره نمی‌کند.

از نقطه نظر شناخت‌شناسی و شکل‌گیری مفهوم، هیچ سوءِ‌تفاهمی بدون وجود نوعی از ارتباط یا رابطه نمی‌تواند به‌وجود بیاید. مثلا، چرا بین اسانلو و ریچارد (فورمن محل کار من) سوءِ‌تفاهم به‌وجود نمی‌آید؟ پاسخ روشن است: برای این‌که هیچ نوعی از ارتباط یا رابطه بین اسانلو و ریچارد وجود ندارد. به‌عبارت دیگر، برای به‌وجود آمدن تفاهم و هم‌چنین سوءِ‌تفاهم باید حداقلی از رابطه [چه‌بسا رابطه‌ای با واسطه که می‌توان تحت عنوان ارتباط از آن نام برد] بین حداقل دو نفر یا دو گروه وجود داشته باشد؛ درغیراین‌صورت با دنیائی مملو و متراکم از «سوءِ‌تفاهم» مواجه می‌شدیم‌که مانع هرگونه تفاهم، تفکر و هم‌کاری بود. چرا؟ برای این‌که اگر «سوءِ‌تفاهم» می‌توانست بدون ارتباط یا رابطه‌ی مشخص به‌وجود بیاید، آن‌گاه با کمیتی از سوءِ‌تفاهمات مواجه می‌شدیم که مقدار آن ـ‌دست‌کم‌ـ بالغ بر تعداد جمعیت کره‌ی زمین به‌توان تعداد جمعیت کره‌ی زمین می‌شد که به‌دلیل ثقل سنگین و گرایش بی‌نهایت‌شونده‌اشْ همانند مکانیزمی تخریب‌کننده عمل می‌کرد، و امکان هرگونه‌ای از تفاهم، تفکر و هم‌کاری را از بین می‌برد!؟

برفرض که احتمال وجود رابطه‌ا‌ی دوسویه و ارگانیک بین اسانلو و جریان موج سبز را کنار بگذاریم؛ در این‌صورت، منطق برخاسته از مبارزه‌ی سیاسی که اسانلو به‌اندازه‌ی کافی [یعنی: بسیار بیش‌تر از آن‌چه افرادی امثال ایرج فرزاد درباره‌ی آن می‌دانند] با آن آشناست، حکم می‌کرد که تکذیبیه به‌عهده داشتن «مسؤلیت اداره‌ی ستاد هماهنگی فعالان کارگری» را حداکثر ظرف دو یا سه روز منتشر می‌کرد. چراکه چنین «ستاد»ی، درصورت شکل‌گیری‌اش، به‌کانونی تبدیل می‌شد که کارگران را ـ‌در راستای بقای نظام سرمایه‌داری‌ـ به‌گوشت دم توپ جنگ جناح‌ها تبدیل می‌کرد. از همه‌ی این‌ها گذشته، در دنیای ملتهب امروز و خصوصاً در جامعه‌ی انفجاری ایرانْ 3 هفته مکث و سکوت می‌تواند از بود تا نبود مدنیت (اعم از اجتماعی و طبقاتی و به‌اصطلاح انسانی‌اش) معنی داشته باشد. گرچه هیچ‌گاه چنین نبوده است؛ اما امروز ـ‌به‌ویژه‌ـ سیاست سرگرمی نیست، و 3 هفته سکوت معنای دیگری جز فرصتی برای چانه‌زنی و «طراحی» ندارد.

به‌آرزومندی اسانلو، و در واقع به‌برنامه‌ی او برای سال آینده نگاه کنیم: «امیدوارم سالِ پیشِ رو سالی باشد برای سخن گفتن بیشتر پیرامون آینده جنبش کارگران و زحمتکشان ایران و نقش و تاثیرگذاری سندیکاها و دیگر تشکل های کارگری آزاد ، مستقل و دموکراتیک از جمله تشکیل فدراسیون های دموکراتیک سراسری کارگران و سهمی که در تقویت جنبش آزادی و عدالت خواهی مردم ایران دارد»[همه‌ی تأکیدها در این یادداشت از من است]. اسانلو در مصاحبه‌ای که از YouTubeحذف شد، سخن از انداختن یا سرنگونی قریب‌الوقوع رژیم می‌گفت؛ اما کم‌تر از یک ماه بعد (در پیام نوروزی‌اش»، سال بعد را به‌«سخن گفتن بیشتر پیرامون آینده جنبش کارگران و زحمتکشان ایران» اختصاص می‌دهد!؟ آیا بین این تغییر موضع سیاسی و بسته شدن دکان «رها تی ـ وی» رابطه‌ای وجود دارد؟ این را آینده (شاید هم آینده‌ی نه چندان دور) نشان خواهد داد.

گذشته از همه‌ی این‌ها، اما در این آینده‌نگری جدید اسانلو یک نکته‌ی مبهم نیز وجود دارد که باید پاسخی برای آن یافت: «دیگر تشکل های کارگری آزاد» چه معنائی دارد و در کجای تاریخ جنبش جهانی طبقه‌ی کارگر ریشه دارد؟ آیا این «دیگر تشکل‌های کارگری آزاد» تداعی‌کننده (یا به‌عبارت دقیق‌تر: لانسه‌کننده‌ی) «اتحادیه آزاد...»، طومار 30 هزار امضا، «سندیکا»ی فلزکارمکانیک و سرانجام مازیار گیلانی‌نژادبه‌عنوان رابطِ ایلنا، روزنامه‌ی کار و کارگر و خانه‌ی کارگر نیست؟

نتیجه این‌که:

اولاً‌ـ برای ایجاد هرگونه‌ای از سوءِ‌تفاهمْ وجود گونه‌ای از رابطه یا ارتباط الزامی است.

دوماً‌ـ بعضی از قرائن و شواهد، به‌همراه بررسی‌های اپیستمولوژیک و تحلیل‌های سیاسی و طبقاتی حاکی از این است که بین اسانلو و جریان مافیائی موج سبز نوعی از رابطه (اعم از با واسطه یا بی‌واسطه) وجود داشته که با تخته شدن دکان «رها تی وی» وزنه‌ی سوءِ تفاهم بر وزنه‌ی تفاهم چربید و اسانلو را وادار به‌صدور تکذیبیه «سوءِ‌تفاهم» نمود.

سوماًـ یکی از عواملی‌که برداشتن مصاحبه‌ی اسانلو از YouTubeو سپس بسته شدن «رها تی وی» را به‌دنبال داشت، همین دخالت‌گری روشن‌گرانه‌ی عناصر کمونیستی امثال ما بود.

چهارماً‌ـ از کجا معلوم که اسانلو به«‌مرگ» نگرفته باشد تا آن بخش از اپوزیسیون غرب‌گرای ظاهراً غیرمسلمان  که خود را کمونیست کارگری یا به‌طورکلی «کمونیست» می‌نامد، به«تب» راضی شود؛ و برای حضور دون‌پایه در قدرت سیاسیِ «آینده» به‌دنبال او و از طریق او، به‌دنبال جناح «خوشگل»‌تر، «تحصیل»کرده‌تر، «مولد»‌تر، «دمکرات»‌تر، «مردمی»تر و طبعاً شریعت‌گراترِ رژیم راه بیفتند.

 

اسانلو در مصاحبه‌ی ناپدید شده‌اش، در جواب این سؤال که «یعنی مخصوصاً خواستن به‌گوش شما برسد که شما را مجبور به‌خروج از کشور بکنن»، پاسخ می‌دهد که «من دقیقاً نمی‌تونم بگم که کدوم یکی از این دوتا هست...»!

دنیای غریبی است! از یک طرف اسانلو ادعا می‌کند که وضعیت «امنیتی توی اون کشور برای مردم عادی [هم] درحال بدتر شدن است...»؛ و از طرف دیگر به‌عنوان یک زندانی فوق‌امنیتی رژیم دوستانی دارد که «به‌نوعی از جاهائی می‌توانند برای» او خبر بیاورند که باید تنش را خاراند!؟ آیا این دوستان همان سبزهائی نیستند که هم‌چنان در بدنه‌ی رژیم جا دارند و برای جا و قدرت بیش‌تر در طرفةالیعنی ـ‌همه باهم‌ـ اما در باندهای متفاوت کارگر دوست شده‌اند!؟

‌*****

 

حالا می‌بایست به‌تکبرنامه‌ی آقای ایرج فرزاد از شیفتگان اندیشه‌های منصور حکمت بپردازیم که هم‌چنان در غار خویش نشسته و درساده‌اندیشی فوق‌العاده عقب‌مانده‌اش اژدهابازی می‌کند؛ و به‌مبارزه با نقادان مغازله‌ی اسانلو فراخوان سبز می‌دهد!

گرچه آقای فرزاد هنوز ارتش سرخ ایران را سازمان‌ نداده‌اند[!؟]؛ اما همانند تروتسکی یادداشت روزانه می‌نویسد؛  و در این آخرین یاداشت‌ روزانه‌‌اش می‌فرمایند: در وضعیتی ‌که «جنبش نان و آزادی» در شمال آفریقا و خاورمیانه طی کم‌تر از 15 روز نقشه‌ی سیاسی جهان را به‌هم ریخت، باید در مقابل یکی از رویدادهای نسبتاً مهم سیاسی و کارگری در کشوری با پتانسیل انفجاری بسیار بالا 3 هفته «دندان بر جگر» گذاشت و «قبل از هر قیل و قال منتظر اعلام نظر مستقیم خود اسانلو» شد. آیا این‌چنین دریافتی از مبارزه‌ی طبقاتی و سیاسی نشان‌دهنده‌ی اوج ساده‌اندیشی یک خرده‌بورژوای غارنشینِ اژدهابازِ مکتبر و عقب‌مانده نیست؟

فرض کنیم که آقای ایرج فرزاد نه تنها همانند ما اشراف‌زاده و ویلانشین تشریف ندارند، بلکه ریشه‌ی وجودی‌شان  به‌قدمت همه‌ی جامعه‌ی طبقاتی به‌مناسبات فروش‌نیروی‌کار برمی‌گردد[!]؛ در چنین صورت مفروضی بازهم این جناب از این حق برخوردار نیست‌که با تکبرنامه‌اش علاوه‌بر تحقیر اسانلو، به‌جنگ کسانی برود که نه نامی از آن‌ها در میان است و نه به‌موجودیت‌شان اشاره‌ای می‌شود.

ایرج فرزاد نوشته‌اش را با کمک 3 پرسوناژ خیالی سرهم‌بندی می‌کند. به‌جز خودش و اسانلو [که «"راست" و سازشکار» بودنش «کماکان» مورد سؤال نیست و اصولاً «فعال عرصه "سازشکارانه" و سندیکائی» بوده است]، پرسوناژ سوم که طرف اصلی «جنگ» است، شیطانی ماورای موجودیت است که از «متعارف شدن رژیم اسلام سیاسی» در ایران دفاع کرده، در رابطه با مغازله‌ی اسانلو با مافیائی‌ترین بخش باقی‌مانده از جنبش سبز «دندان برجگر» نگذاشته، «آگاهانه و در جریان دوخرداد، از صف یک طبقه به‌صف طبقه مقابل فرار» کرده و گناهان دیگری مرتکب شده که نگو و نپرس!

همه‌ی این پارامترهائی که ایرج فرزاد در کنار هم می‌چیند، ضمن این‌که بیان‌کننده‌ی نگاه ساده‌انگارانه‌ و محافظه‌کارانه‌ی او به‌سیاست و سنگر گرفتن پشت نصایح پدربزرگ‌‌منشانه است، در عین‌حال همانند همه‌ی خانواده‌ی مقدس «کمونیسم کارگری» (اعم از «متشکلین» یا منفردین) بیانِ گرایش آنتی‌سندیکائی و ضدکارگریِ او در ‌استقرار یک دولت بورژوائیِ غرب‌گرا و به‌اصطلاح «متعارف» در ایران است.

این عبارات را که جناب فرزاد در توصیف اسانلو و طبعاً در مورد فراز و نشیب‌های سندیکای واحد و نیز سندیکای هفت‌تپه به‌کار می‌برد، با هم نگاه کنیم تا متوجه شویم که نظر او در مورد آن شکلی از سازمان‌یابی کارگری که با تخیلات  خانواده‌ی مقدس (یعنی: نامتعارف بودن «رژیم اسلام سیاسی» و هم‌زاد به‌اصطلاح کارگری‌اش «جنبش مجامع عمومی») جور درنمی‌آید، چگونه است: الف‌ـ «سوال این نیست که با اینحال آیا کماکان اسانلو "راست" و سازشکار است یا نه»؛ یعنی: اسانلو قبل از مغازله‌اش با جریان مافیائی موج سبز و امیرحسین جهانشاهی نیز سازشکار بود. ب‌ـ «"کارگر" "ناآگاه" فعال عرصه "سازشکارانه" و سندیکائی»؛ یعنی: سازمان‌یابی سندیکائی ناشی از ناآگاهی کارگران و سازش‌کاری آن‌هاست. پ‌ـ «یک فعال حقوق صنفی و امر سندیکائی که ادعائی جز این نداشته است، و هیچگاه نگفته است که در مقابل "همه جناحهای بورژوازی حاکم و اپوزیسیون" ایستاده است»؛ یعنی: هرگاه که کارگران اعلام نکنند که «در مقابل "همه جناحهای بورژوازی حاکم و اپوزیسیون" ایستاده»اند، عملاً سندیکالیست و سازش‌کارند.

گرچه جناب فرزاد با استفاده از چند گیومه راه فرار خود را نبسته است؛ اما او به‌واسطه‌ی این‌که قدرت درک این حقیقت تاریخی، مارکسیستی و کمونیستی را ندارد که اساس مبارزه‌ی طبقاتی نه ایده‌هائی است‌که «پیامبران» و مصلحانی هم‌چون او به‌عرصه می‌آورند، بلکه آنتاگونیسم مبارزه‌ی طبقاتی بربستر رابطه‌ی انسان و طبیعت است؛ توان درک دیگرحقایق مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی را نیز از دست می‌دهد. به‌این دو نکته توجه کنیم:

1ـ اندیشه تنها هنگامی انقلابی است‌که به‌واسطه درک قانومندی‌های آنتاگونیسم طبقاتی، به‌طور ارادی و از طریق سازمان‌دهی فرارونده‌ی همان سازوکار موجود (یعنی: امکان خاص و ماهیت لازم) این آنتاگونیسم را برعلیه عوامل بازدارندهو سرکوب‌گر (یعنی: امکان عام و ماهیت افسادی) شتاب بخشد؛ عکس آن روند نیز (اعم از این‌که دولتی باشد یا غیردولتی) صادق است.

2ـ رزم‌جوئی و میلیتانسی در جنبش کارگری ـ‌در اغلب مواقع‌ـ در مقابل کلیت سرمایه و کلیت سود (یعنی: کلیت نظام سرمایه‌داری) عصیانی عمل می‌کند؛ و نقش عنصر آگاه و کمونیست نه همانند «خانواده‌ی مقدس» تخطئه‌ی این عصیان طبقاتی، که ابداع سازوکارهائی برای تداوم، گسترش و تکامل آن است. بدین‌معنی‌، آن اعتصابی که «تهران را قفل کرد»، به‌طور خودانگیخته «در مقابل "همه جناحهای بورژوازی حاکم و اپوزیسیون" ایستاد» و پارادوکسی که امثال آقای فرزاد و کلیت خانواده‌ی مقدس کمونیسم کارگری تحت عنوان دولت «غیرمتعارف»، جنبش مجامع عمومی و مزخرفاتی از این دست در مقابل آن قرار دادند، یکی از عوامل عدم تداوم آن بود. آری، جناب فرزاد شما و کلیت خانواده‌ی مقدس خواسته یا ناخواسته در صف سرکوب‌کنندگان جنبش کارگری و کمونیستی قرار داشته‌اید و این یادداشت روزانه هم چیزی جز ادامه‌ی همان سرکوب‌گری نخبه‌گرایانه‌ی عشایری نیست.

باور نمی‌کنید!؟ این عبارات را یک‌بار دیگر بخوانید: «سوال این نیست که با اینحال آیا کماکان اسانلو "راست" و سازشکار است یا نه»؛ «"کارگر" "ناآگاه" فعال عرصه "سازشکارانه" و سندیکائی»؛ «یک فعال حقوق صنفی و امر سندیکائی که ادعائی جز این نداشته است، و هیچگاه نگفته است که در مقابل "همه جناحهای بورژوازی حاکم و اپوزیسیون" ایستاده است». بدین‌ترتیب، جناب فرزاد و امثالهم اعتصابی را که «تهران را قفل کرد» سازش‌کارانه و دفاع از جناح‌های دولت جمهوری اسلامی برآورد می‌کنند. چرا؟ برای این‌که کارگران شرکت واحد دست به‌اسلحه نبردند تا قتل‌عام شوند و خانواده‌ی مقدس بتواند در مقابل بورژوازی غربیْ دولت غیرمتعارفش را علم کند و زمینه‌ی هم‌گامی با مرتج‌ترین گروه‌بندی‌های سرمایه‌داری غرب را برای خویش فراهم آورد. به‌هرروی، این دیدگاه در ملغمه‌ی افواهی و بی‌سوادانه‌‌ی پست‌مدرنیستی‌اش که در بهترین و چپ‌ترین تصویر خود مبارزه‌ی طبقاتی و نیز انباشت سرمایه را ـ‌همواره‌ـ تابعی از کشمکش قدرت در عرصه‌ی جهان  و نیز چگونگی گفتمان‌های رایج در دنیا می‌داند، اساساً ضدکمونیستی و ضدکارگری است.

یک بار دیگر به‌یادداشت مشعشع آقای فرزاد مراجعه کنیم: «... اینها، نه در لحظات بی‌خبری و فشار روانی و اخلاقی وزارت اطلاعات، که در روز روشن و طی چند سال آزگار از نظر"تئوریک" بانگ برآوردند که دوره، دوره متعارف شدن رژیم اسلام سیاسی و دوره، دوره تن دادن به‌هژمونی دوخرداد است...». اولاً‌ـ این «اینها» چه کسانی هستند که آقای فرزاد جرأت نام بردن از آن‌ها را ندارد؟ دوماً‌ـ چه‌کسانی «بانگبرآوردند که دوره، دوره متعارف شدن رژیم اسلام سیاسی» است؛ و اصولاً «متعارف شدن» از کدام خنزپنز فروشی به‌عاریت گرفته شده است؟

تا آن‌جا که مسئله‌ی انباشت سرمایه[1] و مبارزه‌ی طبقاتی[2] مطرح است، دولت جمهوری اسلامی از همان آغاز پیدایش خونین خود نماینده‌ی بخش عمده‌ی صاحبان سرمایه‌های ایرانی بوده است. بدین‌معنی‌که مجموع کنش و واکنش‌های طبقاتی (اعم از تشکیلاتی و اندیشگی)، بربستر ویژگی‌های تاریخی و اکولوژیک جامعه‌ی ایران، بخش عمده‌ی بورژوازی ایرانی را پشت خمینی و دارودسته‌اش کشاند و این دارودسته به‌سرعت نشان دادند که «لیاقت» دفاع همه‌جانبه از سرمایه‌داری عقب‌مانده ایرانی را دارند و می‌توانند راه‌کارهائی برای توسعه‌ی آن پیدا کنند.

آیا باور به‌«نامتعارف» بودن دولتی که طی سی و چند سال بیش از 30 میلیون خانواده‌ی کارگری را مدیریت و سرکوب کرده و زمینه‌ی پیدایش صدها میلیاردر و صنایع جدید و حتی صنایع به‌اصطلاح بومی را فراهم کرده‌ است، ساده‌اندیشی نیست؟ گرچه به‌لحاظ دریافت‌های آکادمیک چنین باوری نسبت به‌دولت جمهوری اسلامی نه تنها ساده‌اندیشی بلکه حاکی از ساده‌لوحی است؛ اما پاسخ من به‌سؤال فوق منفی است. چرا؟ برای این‌که مشکل نظریه‌پردازان خانواده‌ی مقدس کمونیسم کارگری قبل از این‌که شناخت‌شناسانه باشد، عمدتاً به‌هستی طبقاتی غیرمتعارف آن‌ها برمی‌گردد. رهبران و پیامبران این جماعت از طریق مونتاژ نیچه‌ای مقوله‌ی «انبوهه»‌ی آنتونی نگری و مایکل هارت و دیگر پست‌مدرن‌های «چپ» و راست که بیان فقدان پای‌گاه و رابطه‌ی طبقاتی‌شان با جامعه‌ی ایران بود، فرار دسته‌جمعی خود از ایران را توجیه کردند و در رابطه‌ی غیرمتعارف طبقاتی خود تاآن‌جا که می‌توانستند فعالین، رهبران، تشکل‌ها و مبارزات کارگری را تحت عنوان «کارگر کارگری»، «کارگرپناه» و ترهاتی از این دست تحقیر و در واقع سرکوب کردند.

به‌طور خلاصه و به‌بیان روشن‌تر: مقوله‌ی دولت «غیرمتعارف» بیان فرافکنانه‌ی جاه‌طلبی‌های گروه‌هاو افرادی بوده است‌که از شکست قیام بهمن و سرکوب خونین و جنایت‌کارانه‌ی عوامل دولت جمهوری اسلامی سربرآورده‌اند و سندورم کسب قدرت سیاسی به‌عنصر روانی و اجتماعی بقای‌شان تبدیل شده است. تصور این جماعت از کارگر و طبقه‌کارگر، «انبوهه»‌ای است‌که خویشتن را به‌عنوان «انبوهه» بازشناسی می‌کند؛ و در این «بازشناسی» درخدمت شیفتگان انبوهه‌اندیشِ قدرت سیاسی درمی‌آید. و ازآن‌جا که «انبوهه» با هرتصوری که از خود داشته باشد و درخدمت هرکسی‌که قرار بگیرد، ماهیتی جز همین نظام موجود ندارد؛ از این‌رو، شیفتگان قدرت و انبوهه‌پنداران رنگارنگ چاره‌ای جز دویدن به‌د‌نبال آن بخشی از بورژوازی که به‌واسطه‌ی مناسباتش با دربار و خاصه‌ی بوروکراتیک‌اش مضمحل گردید و اینک به‌عنوان سایه بورژوازی در نقش «اپوزیسیون» ظاهر می‌شود، ندارند. بنابراین، دولت «غیر متعارف» آقایان و خانم‌ها ـ‌ازجمله‌ـ چشمکی به‌بورژوازی بوروکرات سابق است‌که در سرمایه‌داری غربی ادغام شده و می‌تواند به‌عنوان واسطه‌ی بلوک‌بندی بورژوازی غرب کارگزاری کند. اما این تنها یک جنبه از کارکرد دولت «غیرمتعارف» است. کارکرد دیگر دولت «غیرمتعارف»، استفاده از آن به‌مثابه‌ی اسم رمز ورود به‌ائتلاف با راست‌ترین جناح‌های راسیست اروپائی در قالب‌هائی از قبیل «اکس مسلم» و اتحاد با جنگ‌ طلب‌ترین محافل صهیونیستی مبلغ به‌کارگیری بمب اتمی در منازعات منطقه‌ای (از قبیل جماعت Stop The Bomb) است.

چرا راه دور برویم؟ همین تمکین و دنباله‌روی از جنبش دست‌راستی و ارتجاعی سبز با بهانه‌های رنگارنگ بیان‌گر همین انبوهه‌پنداری خانواده‌ی مقدس از سازو کارهای مبارزات کارگری است.

بدین‌ترتیب است‌که آقای فرزاد تحلیل طبقاتی از دولتِ طبقه‌ی سرمایه‌دار در ایران را به‌یکی از جناح‌های دولت جمهوری اسلامی (یعنی: اصلاح‌طلبان) گره می‌زند تا فراتر از گرایش نظری، در عمل زد و بندهای آشکار و پنهان خود و نیز بخش اعظم خانواده‌ی مقدس با بورژوازی غرب و همین اصلاح‌طلبان را ماست‌مالی کند.

 

آیا از این هم کمیک‌تر می‌شود نقش بازی کرد؟ وقتی در رابطه با اسانلو پای مسائل جنسی و خانوادگی پیش می‌آید، طیف وسیعی از خانواده‌ی مقدس یک‌جا و یک‌سره سینه‌چاک او می‌شوند؛ اما آن‌جا که پای مبارزه‌ و بررسی‌های طبقاتی مطرح می‌شود، مقوله‌ی «"آپارتاید سیاسی" بین یک "کارگر" "ناآگاه" فعال عرصه "سازشکارانه" و سندیکائی؛ با "ارتداد" سیاسی "آگاهانه" "روشنفکر" و دوستان دروغین کارگر پناه» اختراع می‌شود!!

سخن آخر این‌که تکبر توخالی و بی‌مایه فقط نشان فلاکت است: «به‌عقب راندن "کمونیسم بی‌تاثیر"، یکی از پیش شرطهای دفاع از جنش طبقه کارگر و انواع تشکلهای این طبقه است»!؟

آیا این نمونه‌ی فلاکت و کاریکاتورمآبی نیست؟ آن چیزی که در تبادلات سیاسی «بی‌تأثیر» است، خود به‌خود «به‌عقب» رانده شده است؛ و «به‌عقب راندن» چیزی که خودبه‌خود «به‌عقب» رانده شده، چه چیزی جز یک وحشت ناشی از فلاکت متکبرانه را بیان می‌کند؟

 

پانوشت‌ها:

[1] یعنی: بازتولید نظام سرمایه‌داری براساس تحولاتی‌که در رابطه‌ی انسان و طبیعت شکل می‌گیرد و نیز در رقابت‌های درونی و بیرونی که پیامد ناگزیر این تحولات است.

[2] یعنی: مبارزه‌ی کارگران برعلیه میزان و قانون دستمزدها و سرکوب سازمان‌یافته‌ و جهت‌دار این مبارزه از طرف ارگان‌های به‌هم پیوسته‌ای ‌که در مجموع در مقابل آنارشی سرمایه نقش خرد اجتماعی‌ـ‌طبقاتی آن را بازی می‌کنند.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top