تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
هیپ هیپ، هورا[1]!
بورژوازی ایرانی بهغیر از کارگر بسیار ارزان و تقریباً مفت، همه چیز داشت (گرچه قلابی و عقبافتاده)، مگر یک سایت اینترنتی بهنام خودش: «سایت بورژوا»! پس، همهی دنیا و آدمها و حتی وحوش را سپاس میگذاریم که بورژوازی «ما» در حسرت داشتن سایت اینترنتی، هیچجایش نسوخت!؟
هیپ هیپ هیپ، هوپ هوپ هوپ ـ هورااااا!
از فرمایشات سایت عقبافتاده و «محترم» بورژوای ایرانی یکی هم این است که برای بیان همانندی خود با بورژوازی بقیه کشورها (اعم از پیشرفته و پیشنرفته) بهمارکس گیر داده است.
اما چقدر دهاتی و عقب مانده و دوزاری!! یکی از این فرمایشاتِ ظاهراً ترجمه شده، نوشتهای است بهنام «مارکسیسم چه بود؟» یا بهعبارتی: کشفیات خیلی خیلی نوینی مبنی بر رد نظریه ارزش مارکس!!؟
اول این را باید بگویم که همین عنوان «مارکسیسم چه بود؟» نشانهی عقب افتادگی این سایت و مترجم نسبتاً محترم آن است. این عنوان بهاین معنی است که مارکسیسم چیز یا اندیشهای فراموش شده است و فقط بهعنوان مسئلهای قدیمی و نهایتاً قابل بازبینی در موزهها یا کتابخانهها میتوان بهآن پرداخت! در همینجا از خوانندهی محترم میخواهم که فکر نکند من بهدلیل اینکه خودم را مارکسیست میدانم، سایت بورژوا و مترجم مزبور را عقب افتاده مینامم. نه، بههمهی عالم و آدم قسم که اینطوری نیست! برای اینکه اگر مارکس و مارکسیسم قدیمی و موزهای بودند، طی همین 6 یا 7 سال گذشته، علاوهبر انتشار پرتیراژ دهها کتاب که خود را مارکسیستی میدانند، آثار خود مارکس و انگلس چندین و چند بار، و آن هم بهزبانهای مختلف تجدید چاپ نمیشد. مثلاً همین کاپیتال را درنظر بگیریم: فقط از سال 2008 تا 2011 نوزده بار توسط ناشرین مختلف، بهزبانهای سوئدی و آلمانی و انگلیسی تجدید چاپ شد.
پس تا همینجا معلوم شد که سایت بورژوا و مقالهنویس و مترجم مقالهی «مارکسیسم چه بود؟» بهخاطر اینکه حرفی برای گفتن ندارند، بهتقلید از اندیشمندان بیاندیشهی بسیاری از دانشگاههای مبلغ نظریات بهاصطلاح جدید بورژوایی، میگویند که مارکس و مارکسیسم قدیمی شدهاند! تازه این سایت و نویسنده و مترجم محترم فقط عقبافتاده و مقلد نیستند، منظورم این استکه بیکاره و علاف هم تشریف دارند. وگرنه برای چیزی که امروزی نیست و بهقدیم مربوط است و موضوعیت اجتماعی ندارد، خودشان را در رد و انکار آن علاف نمیکردند! اما میبینیم که خودشان را براساس نظرات خودشان، علاف هم کردهاند.
همانطور که گفتم آنچیزی که بیش از هرچیز این مقاله را جذاب و مثلاً نشاطانگیزمیکند، کشفیات این عالیجنابان در مورد آن چیزهایی است که بهعنوان «نظریه ارزش کار»، نظریه «از خودبیگانگی» و نظریه «سوسیالیزم علمی» از آن یاد میکنند. مدرک سادگی، عقبافتادگی و لودگی روستامنشانهی این بورژوازی تازه سراز تخم اندیشهپردازی درآورده، همین 3 تا 4 صفحهای استکه در رد و انکار چندین هزار صفحه از نوشتههای منتشر شدهی مارکس نوشتهاند. ببخشید اشتباه شد: ترجمه کردهاند. این بورژوازی حتی قادر بهنوشتن چند صفحه مطلب ضدمارکسیستی هم نیست؛ اگر غیر از این بود، بهجای ترجمه، مینوشت.
نظریه ارزش را که نویسندگان و متفکرین بورژوازی غربی و بهاصطلاح پیشرفته هنوز در رد آن محتاطند و هزار مانور و حتی ویراژ میدهند تا در شلوغی و ابهامآفرینی حرفی برای گفتن (یا در واقع شنوندهای برای شنیدن) داشته باشند، بورژوازی نازنازی «ما» درست مثل موجودات غارنشین (یعنی: حتی بدون احتجاجات اسکولاستیک و عهدعتیقی) با 3 صفحه انشاپردازی چرند و بیربط، فیصلهاش میدهد. بیچاره ملک فیصل که همین فیصله را هم فیصله نداد تا همهچیز فیصله پیدا کند.
مارکسیسم، بد و بیتربیت و قدیمی است!
این مقالهی مشعشع در رد نظریه ارزش مارکس بهاین نتیجه میرسد که «سود سرمایهدار از استثمار کارگر حاصل نمیشود»، «در عوض سود... بهدلیل چشم پوشیدن بر مصرف امروز، خطر کردن و سامان بخشی تولید بهدست میآید». گرچه بهزبان زرگری و الکن، اما این احکام فاقد استدلال و پیشاتجربی همان روضهای استکه نئولیبرالها جهانی و وطنی میخوانند تا فقر و نداری را از اساس ریشهکن کنند!! اما ابتدا باید ریشه (ببخشید، پوستِ) کارگران و زحمتکشان را بکنند تا با گسترش فقر، پوستی برای کندن باقی نماند.
البته نکته اساسیای که این بورژواهای عقبافتاده در روند سود فراموش کرده است، فرایند استبداد و سلسلهمراتب شبیه بهسلسلهمراتب پادگانی در تولید است که هرثانیهای را کنترل میکنند تا کار بیشتری از گردهی کارگر بکشند؛ و احتمالاً با کمی جادو و جنبل بهدرگاه شیطان، سود را سرشار و انباشت سرمایه را سرشارتر سازند!؟ بههرحال، در تکمیل رد نظریه ارزش مارکس باید آخرین تحقیقات را نیز بشمار آورد. دانشمندان مورد نظر «سایت بورژوا» در حال اثبات امر جادو و جنبل در روند تولید و سود و انباشت سرمایهاند. آخرین تحقیقات این موجودات مریخی نشان میدهد که آن سرمایهدارهایی که همانند همین سایتداران و مترجمین چرند میگویند تا عالم و آدم را بههمراه رانتهای طبیعی و اجتماعی با ولع فوق انسانی ببلعند، بیشترین پورشه و لامبرگینی و هزار کوفت و زهرمار میلیاردی را سوار میشوند و مصرف میکنند تا ثابت کنند که «چشم پوشیدن بر مصرف امروز، خطر کردن و سامان بخشی تولید» فقط و فقط برای پسفرداست!؟
شیطان هم شیطانهای قدیم!
اما شیطان هم بیکار نمیماند، البته بهشرطی که حقیقتاً بخواهد شیطاتی کند. اگر این شیطانِ شیطانیکننده سرِحال باشد، بهاین دانشمندان مریخی و سایتبانان دهاتی «بوووورژژژواااا» میگوید: برو عموجان، خودتی!
ـ آقا اجازست، یه سؤال کنیم؟
ـ چیه؟ بگو!
ـ آقا چرا حاجیها تا حاجی میشن شکمشون گنده میشه و ماشینشونم که پیکان بود، میشه بورشه و لاموگینی؟
ـ این فضولیها بهتو نیومده! اگه عُرضه داشته باشی و درس بخونی و بری دانشگاه، اونجا آدمای «سایت بورژوا» تو رو بهدانشمندان مریخی معرفی میکنن تا از اینکه هستی خرتر بشی؛ و نفهمی که اینها یا دزد هستند و یا از موقعیت اقتصادی خودشون بیشترین استفاده را میکنن و کار کارگر نامتشکل و پراکندهی ایرونی را بهارزانترین قیمت ممکن میخرن؛ و تازه چون قرارداد سفید امضا هم دارن، هر وخت کارشون تموم شد با یه لقد بیرونشون هم میکنن. بچه! برو کار میکن و مگو چیست کار، که برای سرمایه جاودانی است کار! این برای صاحبان سرمایه است، نه برای بابای تو که کارگره قراردادیست.
ـ آقا اجازه؟
ـ چیه؟
ـ آقا پسر حاجیِ سر خیابون ما که میره سینهزنی، کراوات هم میزنه؛ تازه دختر وسطیش....
ـ بچه! میتونی خفه بشی و ما رو از همین یه لقمه نون هم نندازی؟
ـ آقا اجازه؟
ـ گفتم خفه شو!
ـ آقا یه حرفِ دیگه داریم؟
ـ خوب بگو!
ـ آقا مارکس کی بود؟
ـ وای خدا این پسره میخواد بهخاطر یهچیز کُهنه و قدیمی که تو موزهها هم دیگه پیدا نمیشه منو بدبخت کنه!
ـ آقا مگه از شیطون حرف زدم که....
ـ احمق! خدا پدر شیطون رو بیامرزه. این مارکسِ آشوبگر اگه بره تو جلد آدمایی مثل بابای تو، دنیارو زیر و رو میکنن و بههمین کسایی که کوفت و زهرمار سوار میشن، پالون میزنن و میفرستنشون تو بازار که حمالی کنن!
ـ آهان آقا حالا فهمیدم....
ـ خفه شو دیگه...
ـ آقا بهخدا دیگه حرفای بد بد نمزنم. حالا فهمیدم چرا این «سایت بورژوا» اونجاش میسوزه و مارکس طفلک رو مسخره میکنه که یه خرده آروم بشه!
ـ بچهها کلاس تعطیله، برین خونه. برین دیگه...
چند نکته در مقایسهای شیطانی!
از طنز گذشته، شاید خالی از لطف نباشد که نگاهی گذرا و کوتاه بهبرخی از گفتههای مارکس بیاندازیم. خوانندهای که بهدنبال حقیقت باشد و نخواهد کورکورانه و یا بهواسطه منافع طبقاتی بورژواییاش از این بورژواهای مقلدِ دستِ چندمی دفاع کند، بهراحتی میفهمد که مارکس در زمان حیاتش حتی جواب چرندیات سایت بورژوا را هم داده بود!؟
در مقالهی «سایت بورژوا»، بهنام «مارکسیسم چه بود؟»، آمده است که «سود سرمایهدار از استثمار کارگر حاصل نمیشود»، «در عوض سود... بهدلیل چشم پوشیدن بر مصرف امروز، خطر کردن و سامان بخشی تولید بهدست میآید». بهاین معنیکه سود (در واقع) بهواسطهی صرفهجویی، خطر در سرمایهگذاری و ادارهی تولید بهدست میآید. صرفهجویی که همان ریاضت اقتصادی است، از مباحثی است که پس از بحران اقتصادی 2008، چه در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری و چه در کشورهای در حال توسعه، بهیک سیاست مسلط تبدیل شده است؛ و جنبههای عملی و اجرایی آن نیز هرروز برای طبقهی کارگر ملموستر میشود. این ریاضتکشی اقتصادی هیچ نیست مگر حذف امکانات اجتماعی. از حذف تدریجی انواع یارانهها و تراشیدن از بیمههای درمانی و اجتماعی گرفته تا منجمد کردن دستمزدها، بالا بردن ساعت کار روزانه و بالاخره افزایش قراردادهای موقت بهجای قردادهای دائم در اغلب کشورها ـهمهـ نمونههایی از صرفهجویی است که سرمایهداران بههزینهی جان و شرف کارگران بهاجرا درآوردهاند تا سودی بیشتری ببرند و روند انباشت سرمایه را با خون و عرق کارگران روغنکاری کنند. نتیجهی این صرفهجوییها چیزی جز افزایش فاصلهی طبقاتی و شکاف بیشتر بین فقیر و غنی نبوده است.
مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844، در برابر آن کسانی که «سایت بورژوا» از آنها تقلید میکند، مینویسد: «اقتصاددان سیاسی (و سرمایهدار، باید بهخاطر داشت که هنگامی که بهاقتصاددانان سیاسی و اعترافات علمیشان اشاره میکنیم، منظورمان همیشه سوداگران تجربی است) نشان میدهد که چگونه تکثیر نیازها و ابزارهای برآورده ساختن آنها سبب فقدان نیازها و ابزارهای[ تحقق آنها] میگردد. او این موضوع را چنین شرح میدهد:
1ـ با تقلیل نیاز کارگر بهسادهترین و ناچیزترین سطح تأمین معاش جسمانی و تقلیل فعالیت او بهانتزاعیترین حرکت مکانیکی. او میگوید انسان هیچ نیازی ندارد: چه نیاز بهفعالیت و چه نیاز بهلذت بردن. او حتی چنین زندگی را زندگی و هستی انسانی میداند.
2ـ با مفروض دانستن پائینترین سطح ممکن زندگی(هستی) بهعنوان یک معیار و در حقیقت بهعنوان یک معیار عام - عام از آن جهت که شامل حال تودههای مردم میشود. او کارگر را بهموجودی بیاحساس که هیچ نیازی ندارد و بههمین شکل فعالیت او را بهانتزاعی خالص از همهی فعالیتها تبدیل میکند. بنابراین هرنوع ناز و نعمت در کارگران را سزاوار سرزنش میداند و هرچیزی که فراتر از نتزاعیترین نیازها باشد، گیرم در حیطهی خوشیهای منفعلانه یا جلوهای از یک فعالیت- از نظر او تجمل و ناز و نعمت است. اقتصاد سیاسی، این علم ثروت درعینحال علم انکار نفس، نیازمندی و صرفهجویی است و عملاً بهنقطهای میرسد که از انسان نیاز بههوای تازه یا ورزش جسمانی را هم دریغ میکند. این علم صنایع شگفتانگیز در ضمن علم ریاضتکشی نیز هست و آرمان واقعی آن گرچه زهد و ریاضت است اما نتیجه آن بینوایی بسیار زیاد است، زاهد معبود آن است اما نتیجه، برده مولد است. آرمان اخلاقی آن، کارگری است که بخشی از دستمزد خود را در بانک پسانداز میکند و حتی هنر فرومایهی دست بهنقدی را یافته است که این ایدهی عزیز و گرامی را با رنگ و بویی احساساتی بهمعرض نمایش درآورده است. ازاینرو اقتصاد سیاسی علیرغم ظاهر دنیوی و لاابالیاش، علمالاخلاقی واقعی و با اخلاقترین علمهاست. ترک نفس خویشتن، چشمپوشی از [مال] دنیا و تمام نیازهای انسانی، تز بنیادی آن میباشد. هرچه کمتر بخوری، کمتر بیاشامی، کمتر کتاب بخری، کمتر بهتئاتر، مجلس رقص و سالن تفریح بروی، کمتر فکرکنی، عشق بورزی، نظریه ببافی، آواز بخوانی، نقاشی کنی و تفریح داشته باشی، بیشتر میتوانی پسانداز کنی و گنجت که نه بید و نه زنگ برآن کارگر نخواهد بود، به سرمایهات تبدیل خواهد شد».
«سایت بورژوا» در مقالهی نامبرده نظریه از خود بیگانگی مارکس را نیز رد میکند. خانمها و آقایان نسبتاً محترم، اما مطلقا بیسوادِ «سایت بورژوا»، پنهان در پسِ ترجمه مینویسند: «مارکس براین باور بود که مردم بهتبع ماهیتشان، موجوداتی آزاد و خلاقاند که توان بالقوهی تغییر بنیادین جهان را دارا هستند». اما «مفهوم از خودبیگانگی مارکس برفرضی حیاتی اما بهواقع متزلزل تکیه داده است. چراکه مارکس فرض میگیرد که مردم میتوانند با موفقیت، جامعهای پیشرفته و بازارمحور را منسوخ کرده و بهجایش جامعهای دموکراتیک بنشانند که بهتوافق جمعی برنامهریزی شده باشد..... اما بزرگترین مشکل نظریهی از خودبیگانگی مارکس از این قرار است: حتی امروزه و با آخرین پیشرفتهای فنآوری محاسباتی و ارتباطی، هنوز نمیتوانیم جامعهای با برنامهریزی جامع همگانی مستقر کنیم که بتواند نقطه پایانی بر کمیابی منابع بگذارد.... از خودبیگانگی از این لحاظ تنها وقتی مفهومی معنادار است که راه چارهای [یا] بدیلی در دست باشد، چارهای که خودْ تولیدِ از خودبیگانگی نکند».
قبل از هرچیز باید بهدو نکته اشاره کنم: اول اینکه مارکس هرگز نمیگوید مردم؛ وی از پرولتاریا، یعنی طبقهی کارگر خودآگاه حرف میزند. دوم اینکه این «دموکراتیک» هم از اختراعات سایت بورژوا بهتقلید از بلوکبندی سرمایهداری آمریکاییـاروپایی است؛ چراکه مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا حرف میزند که مرحلهای گذرا و تاریخی برای الغای خرید و فروش نیرویکار و نهایتاً بنای جامعهای بیطبقه و کمونیستی است که هرکس بهاندازهی نیازش از تولید اجتماعی برمیدارد و بهاندازهی دلخواهش هم کار میکند. جامعهای که معیار آزادی انسان، بهغیر از سلطهی روزافزون برنیروهای طبیعی و تولید سازمانیافته و وافر، آزادی فرد انسانی تا آنسوی تصور همهی بورژواهاست. بههرروی، دموکراسیِ مدنظر خانمها و آقایان بورژوا، همان دموکراسی بورژوایی برای بورژواها و برعلیه پرولتاریاست.
تصویری که «سایت بورژوا» از «آخرین پیشرفتهای فنآوری محاسباتی و ارتباطی» میدهد، این تصور را در ذهنِ افراد ناآشنا بهمارکسیسم میپروراند که اشیاء حیاتی مستقل و حتی برتر از وجود انسانها دارند، بهاین معنی که اشیاء بدون ارادهی انسانها عمل میکنند و در اثر رشد خود میتوانند انسان گرفتار در مناسبات ازخودبیگانه و ازخودبیگانه کننده را بهرهایی برسانند!؟ همین برداشت از سخنان مارکس نشاندهندهی دریافت وارونهی نویسنده و مترجم مقالهی «مارکسیسم چه بود؟» از زندگی و تولید و همهی امور انسانی است که بههمراهیِ سایتبانانِ سایت بورژوا یک کُرال خودبیگانه را نشان میدهد. کرالی که علاوهبر خودبیگانگی انسانی و دریافت وارونه از زندگی، تصویری فوق بشری از پیشرفت و تکنولوژی را بهنمایش میگذارد که بیش از هرچیز نشان کودنی و عقبافتادگی را برپیشانی دارد. گرچه در دنیایی که مناسبات شیئیِ افرادْ تحتِ سلطهی مناسبات اجتماعی اشیاء قرار دارد، ارائهی چنین تصویرهایی عجیب نیست؛ اما تأسف آدمِ غیربورژوا را نیز عمیقاً برمیانگیزند.
مارکس در کاپیتال جلد اول (بخش دوم) با کلماتی بسیار ساده (که گذشته از پرفسورهای کودن بورژوازی)، برای هرکارگر نسبتاً متشکلی قابل فهم است، مینویسد: «کالاها نمیتوانند تنها بهبازار آیند و نیز قادر نیستند خودبهخود با یکدیگر مبادله شوند. بنابراین لازم است بهنگهبانان یعنی دارندگان آنها مراجعه کنیم. چون کالاها چیز هستند نمیتوانند در مقابل انسان مقاومتی بهخرج دهند و اگر احیاناً عدم مقاومتی بهخرج دهند و اگر احیاناً عدم موافقتی ابراز کنند انسان میتواند بهزور توسل جوید، یعنی آنها را بگیرد (تصرف کند). برای اینکه بتوان این اشیاء را بهعنوان کالا در ارتباط با یکدیگر قرار داد محافظین آنها که ارادهشان در بطن اشیاء منزل گزیده است باید با یکدیگر مانند اشخاص مرتبط شوند، بهنحوی که هریک از آنها تنها با رضای دیگری و لذا هرکدام فقط بهوسیلهی عمل ارادی مشترک دونفری، کالای بیگانه را تملک میکند و کالای خویش را از دست میدهد. بنابراین لازم است که این محافظین صفت مالکیت خصوصی را متقابلا برای یکدیگر بشناسند. این رابطهی حقوقی که قرارداد صورت آن است، اعم از اینکه از لحاظ قانونی تحول یافته باشد یا نه، عبارت از ارتباطی ارادی است که رابطهی اقتصادی در آن منعکس میشود».
بنابراین، اگر تنها نگاهی گذرا بهصاحبان و مالکان «آخرین پیشرفتهای فنآوری محاسباتی و ارتباطی» بیاندازیم، میبینیم که صاحبان و مالکان تمام ادوات تولید و محصولات کار (که بهدست کارگران تولید شده است)، تا آنجا که بتوانند سوءِ استفاده میکنند و دروغ بههم میبافند تا مُهر ابدیت و عبودیت را با کلهی وارونهی خود بر تاریخ بکوبند!! مُهری که تماماً با فریب و نیرنگ و دروغی بنا شده که پایههایش را از نیروهای نظامی و پلیسی میگیرد تا در زندان و شکنجه و مانند آن متجلی شود. بهطور مثال چنان از «آخرین پیشرفتهای فنآوری محاسباتی و ارتباطی» حرف میزنند که گویی فنآوری و مانند آن بهطور خود بهخود و بدون رابطهها و مناسباتی که بین انسانها برقراراست، میتواند موجب رفاه و آرامش و رهایی انسانها فراهم بیاورند. این یک دروغ آشکار است.
حقیقت این استکه امروزه «آخرین پیشرفتهای فنآوری محاسباتی و ارتباطی» بیش از هرچیز در خدمت تولید و فروش اسلحه و بهدنبال آن راهاندازی جنگ و کشتار قرار دارد، که برنامهریزیهای گسترده برای مهندسی افکار (یا بهبیان درستتر: برنامهریزیهای گسترده برای مهندسی مغزشویی)، جنگهای داخلی (مثل عراق و سوریه و لیبی و غیره)، انقلابات رنگی، راهاندازی جنبشهای دموکراسیطلب (مثل ونزوئلا)، کودتا برعلیه دولتهای رقیب یا کمتر جنایتکار، و هزار و یک نوع توطئهی دیگر نیز از تبعات آن است.
جالب این استکه امروزه همین «آخرین پیشرفتهای فنآوری محاسباتی و ارتباطی» در خدمت تحقیقات ژنیتیکی قرار هم گرفته است که یکی از کاربردهایش اساساً اثبات ژن برتر در افراد ثروتمند و صاحبان سرمایه است!! این ادا و اصول ظاهراً علمی باید ثابت کند که کارگران بهدلیل اینکه کارگر هستند و صاحب سرمایه نیستند، خرفتاند؛ و سرمایهداران بهدلیل اینکه سرمایهدار هستند و کارگر نیستند، سرشار از هوش و استعداد و مزخرفاتی از این قبیلاند. اگر چنین نبود، و علم وظیفهاش بازگویی قوانین جاری در طبیعت بود و در خدمت انسان بهعنوان یک نوع قرار داشت، سایت بورژوا اینگونه مزخرفات را بهعنوان علم منتشر نمیکرد: «سود سرمایهدار از استثمار کارگر حاصل نمیشود»، «در عوض سود... بهدلیل چشم پوشیدن بر مصرف امروز، خطر کردن و سامان بخشی تولید بهدست میآید»!!؟
در پاسخ بهاین مزخرفات بهاصطلاح علمی باید گفت: بدون هرگونه اما و اگری منشأ سود، تولید است. تولید نیز بدون کار غیرممکن است. تجارت و بانکداری و مانند آن نیز بدون تولید وجود ندارند. کار اساساً نزد کارگر استکه سرمایهدار آن را بهشکل نیروی کار برای زمان معینی از کارگر میخرد تا با استفاده از آن سود ببرد. و بالاخره سرمایه نیز (اعم از ماشینآلات، مواد خام، محل کارخانه،....،... و حتی پولیکه بهعنوان مزد بهکارگران پرداخت میشود) کار انباشته شدهای استکه از گردهی کارگران و بهواسطهی خرید نیروی کار آنها بیرون کشیده شده است. بنابراین، منشأ سود فقط و فقط نیروی کار کارگر است و همهی داستانبافیهای رنگارنگ فقط برای این است که کارگر را کمبها جلوه بدهند تا بتوانند نیرویکارش را ارزنتر بخرند و سود بیشتری ببرند. نتیجهی دیگر اینکه مزخرفات «سایت بورژوا» درست مثل خود بورژوازی و بورژواها فقط و فقط حقهبازی است؛ و قصد آن نیز سرکوب بهاصطلاح علمی کارگران است تا حتی دستمزد بیشتر هم طلب نکنند.
در اینجا قطعهای از مقالهی تئوری «مزد و حقوقبگیران» - ترفندی برای انحلال ارادهی طبقهکارگر، نوشتهی عباس فرد را نقل میکنم که حاوی نقل قولی از مارکس در تعریف کار نیز هست:
{کارورزی و اندیشهگری (بهمثابهی دو روی یک سکهی واحد) حدِ فاصل انسان از دیگر انواع است. درحقیقت انسان تنها موجودی استکه رابطهاش با هستی ـدر عمل و نظرـ بهوساطت ابزار و مفهوم تحقق میپذیرد؛ و تنها نوعی از انواع استکه هستی را ـدر نسبت و بیکرانگیـ بهموضوعِ وجود خود تبدیل کرده است. بنا بهتعریف کلاسیک که همچنان بهقوت خویش باقی است «کار عبارت از پروسهای است بین انسان و طبیعت، پروسهای که طی آن انسان فعالیت خویش را واسطهی تبادل مواد بین خود و طبیعت قرار میدهد، آنرا تنظیم میکند و تحت نظارت میگیرد. وی قوای طبیعیای را که در کالبد خود دارد: بازوها، پاها، سرودستاش را بهحرکت درمیآورد تا مواد طبیعی را بهصورتیکه برای زندگی خود او قابل استفاده باشد، تحت اختیار درآورد. درحالیکه وی با این حرکت روی طبیعت خارج از خود تأثیر میکند و آنرا [بهتناسب نیازهایش] دگرگون میسازد، در عینحال طبیعت ویژهی خویش را نیز تغییر میدهد. وی بهاستعدادهائی که در نهاد این طبیعت خفته است تکامل میبخشد و بازی نیروهای آن را تحت تسلط خویش درمیآورد»[کاپیتال، جلد اول]}.
نتیجه اینکه: بههمهی این دلایل است که حذف نظام پوسیدهی سرمایهداری ـامروزـ بیش از هر زمان دیگری فوریت دارد. شاید خانمها و آقایان نیمهبورژواـنیمهمالیخولیاییِ «سایت بورژوا» برای تأکید روی همین الزام فوری استکه مینویسند: «از خودبیگانگی از این لحاظ تنها وقتی مفهومی معنادار است که راه چارهای بدیلی در دست باشد، چارهای که خودْ تولیدِ ازخودبیگانگی نکند»...!؟ بدینترتیب، ادوات و ابزارهای و پروسهی تولیدی تنها بهشرطی که در کنترل تولیدکنندگان (یعنی: طبقهی کارگر متشکل در دولت، خودآگاه و مجهز بهحزبی نیرومند) باشد، میتوانند مناسباتی را ایجاد کنند که ازخودبیگانگی را همانند نظام سرمایهداری براندازند؛ و چارهای بیابند که «خودْ تولیدِ ازخودبیگانگی نکند». چراکه پروسهی تولیدِ بورژوایی بهخودی خود مکانیزم ازخودبیگانهسازی است.
مارکس در دستنوشتههای 1844 مینویسد: «محصول کار، کاری است که در شئ تجسم یافته، یعنی بهمادهای تبدیل شده است. این محصول عینیت یافتن کار است. واقعیت یافتگی کار، عینیت یافتن آن است. واقعیت یافتگی کار در قلمرو اقتصاد سیاسی برای کارگران بهصورت از دست دادن واقعیت، عینیت یافتن بهشکل از دست دادن شئ و بندگی در برابر آن، تصاحب [محصول] بهشکل جدائی یا بیگانگی [با محصول] پدیدار میگردد.... اقتصاد سیاسی با نادیده گرفتن رابطهی مستقیم میان کارگر (کار) و محصولاتش، بیگانگی ذاتی در سرشت [فروش نیروی] کار را پنهان میکند. درست است که کار برای ثروتمندان اشیایی شگفتانگیز تولید میکند؛ اما برای کارگر فقر و تنگدستی میآفریند. کار وجود آورندهی قصرهاست؛ اما برای کارگر آلونکی میسازد. کار زیبایی میآفریند اما برای کارگر زشتی آفرین است. ماشین را جایگزین کار [دستی] میکند اما بخشی از کارگران را بهکار وحشیانه سوق میدهد و بقیهی کارگران را بهماشین تبدیل میکند. کار تولید کنندهی شعور است اما برای کارگران خرفتی و بیشعوری به بار میآورد.»
«اگر محصول کار بهکارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیرویی بیگانه دربرابر او قد علم میکند، فقط از آنجهت است که بهانسان دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجهی اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانیِ زندگیاش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود انسان است که میتواند این نیروی بیگانه بر انسان باشد».
با این وجود، من حق را بهاین بورژواهای وطنی و باسمهایِ خودمان میدهم!! چراکه این مفتخورهای ارزش اضافه و محصولات چپاول شدهی کارِ کارگران، خودشان با تعریفهای باسمهایِ خودشان حکم مرگشان را، حداقل از نظر تئوریک، صادر کردهاند. پس واقعاً باید کمی هوشیار بود و در این راستا اقدام کرد. دراینجاست که در مقابل این سؤال که ادب و ادبیات انقلاب سوسیالیستی را از که آموختی، میتوان جواب داد: از بورژواهای بیسواد وطنی که درکپیبرداری ادبی و نظری هم بیسواد هستند.
درجایی که بورژوازی غرب از آدمهایی مثل اسلاوی ژیژک،دیوید هاروی،نوام چامسکی و دیگران برای تئوریزه کردن ابدیت و عبودیت و سرسپردگی در برابر نظام سرمایهداری استفاده میکند، بورژوازی مشمئزکنندهی ایرانی در مقالهای که سَرش بهتَهش ربطی ندارد، پیام پایان تاریخ بشری را میدهد!! البته نباید فراموش کرد که در مقابل بورژوازی نمیتوان و نباید استدلال کرد، چراکه استدلال جایی کاربرد دارد که در ترکیب از چند قضیهی معقول و منطقی بتوان بهاثبات نتاجی رسید و این نتایج بهنوبهی خود بتوانند در روند رشد آگاهی اجتماعی و طبقاتی بهکار گرفته شوند. اما بورژوازی (بهویژه بورژوازی عقبماندهی ایرانی) از همان ابتدا اصل را بر استدلال نمیگذارد؛ یعنی: از همان اولِ کار، قضیه را طوری طرح میکند که نتایجش معلوم باشد و دلخواه خودش.
مارکس در دستوشتهها، در همین رابطه مینویسد: «قاعدتاً بهآسانی میتوان گفتهی ارسطو را برای کسی نقل کرد: پدر و مادرت تو را بهوجود آوردهاند، بنابراین جفت شدن دو موجود انسانی ([یعنی:] یک عمل نوعیِ موجود انسانی) یک موجودِ دیگر، یعنی تو را بهوجود آورده است. پس میبینی که انسان حتی از لحاظ جسمانی نیز وجود خویش را مدیون انسان است. بنابراین نه تنها باید یک جنبه یعنی این رشتهی نامحدود[پرسش] را که: «چه کسی پدرم را بهوجود آورده؟»، «چه کسی پدر بزرگ او را بهوجود آورده؟» ادامه داد، بلکه باید سعی کنی مفهوم حرکت دَوَرانی را در این رشته که از لحاظ حسی نیز قابل درک است، دریابی؛ حرکتی دَوَرانی که آدمی با تولید مثل خود را تکرار میکند و بدینسان آدمی همیشه فاعل[سوژه] باقی میماند. با این حال جواب خواهی داد: من حرکت دورانی را میپذیرم اما اکنون میخواهم این رشته را بیشتر ادامه دهم و بهاین پرسش برسیم که نخستین آدم و اساساً کل طبیعت را که بهوجود آورد؟ پاسخت را میتوان چنین داد: این پرسش خود محصول یک انتزاع است. از خود بپرس چگونه بهاین پرسش رسیدهای؟ از خود بپرس که آیا این پرسش از دیدگاهی مطرح نشده که نتوانم بهآن پاسخ دهم، زیرا اساساً این پرسش از زاویهی نادرستی مطرح شده است. از خود بپرس که آیا ذهن منطقی چنین رشتهای را میپذیرد. هنگامی که دربارهی خلقت طبیعت و آدمی سئوال میکنی، درواقع آدمی و طبیعت را منتزع میسازی و آنها را بهعنوان ناوجود مسلم فرض میکنی. با این حال از من میخواهی که آنها را بهعنوان موجود بهتو اثبات کنم. حال من بهتو میگویم، این انتزاع و بههمراه آن پرسشات را کنار بگذار. اما اگر بهاین انتزاع میچسبی، پس منسجم عمل کن. اگر آدمی و طبیعت را ناوجود میدانی، آنگاه بهخودت نیز چون یک ناوجود بیاندیش چراکه تو خودت مسلماً انسان و جزیی از طبیعت نیز هستی. فکر کن، از من سئوال نکن چون بهمحض آنکه فکر کنی یا سئوال کنی، انتزاعت از هستی طبیعت و آدمی دیگر معنایی نخواهد داشت یا اینکه چنان خودبین هستی که همه چیز را به عنوان ناوجود درمییابی اما خودت را موجود میپنداری»؟
براین اساس، در مقابل بورژوازی نمیتوان استدلال کرد که دست از چپاول و استثمار و نابودی هستی انسانها بردارد، اما میتوان و باید برای طبقهی کارگر استدلال کرد که روند تولید سرمایهداری اگر روزی در برابر فئودالیزم کنشهای انقلابی و ترقیخواهانانه داشت، امروز دیگر هیچ چیز بهغیر از ارتجاع در آن یافت نمیشود. پس، ای کارگر که اساس تولید با نیروی کار تو میچرخد، این چرخهی بیگانهساز و فقرآفرین را از ریشه برانداز.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] پس از اینکه این نوشته را تمام کردم، محض محکمکاری از دوست بسیار عزیزم، محسن لاهوتی، خواستم که مروری برآن داشته باشد. محسن ضمن دستکاری بعضی از جملهبندیها بهمنظور روانتر شدنشان، پیشنهاداتی هم از نظر مفهومی داشت که در نوشتهی حاضر ملحوظ شده است. از اینرو، میتوان این نوشته را (صرفنظر از اندازهگیری) کاری مشترک بهحساب آورد.
منابع:
دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844، کارل مارکس
کاپیتال- جلد اول- کارل مارکس
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت 30
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
ممنون از پستهای خوبتون.