بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
خوشبینی محتاطانه ما تنها با یک چشم انداز بلندمدت تقویت میگردد. هرقدر هم که جنبشهای دهه های اخیر بیمانند و شگفت انگیز بوده باشند، اما چرخهی پیروزی و شکست در خیزش برای براندازی سیستم سرمایه داری پدیدهی تازهای نیست. جنبش کارگری باید دوباره متشکل گردد، از شکست ها بیاموزد و برای شکلهای تازهی سلطهی سرمایه پاسخی درخور بیابد. از همان زمانِ ائتلاف «انارژه» با بابوفیست ها[*2] در انقلاب فرانسه تا سال 1848، این جنبش نوپا ناچار بود که از توطئه های کودتاگرانهی ....
بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی:
انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
1789 1848 1871 1905 1917 1968 20??
نوشته: لورن گلدنر (24 ژوئن 2010)
ترجمه: رامین جوان
چند نکتهی توضیحی از سوی مترجم بهجای پیشدرآمد
1ـ گرچه ترجمهی این جستار بهمعنی تأیید همهجانبهی آن نیست؛ اما مطالعهی آن براساس یک نگرهی انتقادی و انقلابی میتواند از جنبهی نظری زمینهی نگاه تازهای را در رابطه با مبارزهی طبقاتی و رهایی بشریت (که بهوساطت رهایی پرولتاریا انجامپذیر است)، فراهم کند. بنابراین، مطالعهی این جستار را بههمهی آن کسانی که خودرا در گرایش کمونیسم انتقادی-انقلابی و پرولتاریایی یعنی آنتیسوسیال دموکراتیک، ضداستالینیستیـمائوئیستی و فراتروتسکیستی تعریف میکنند، توصیه میکنم.
2ـ یکی از نکاتی که در این جستار میتواند موضوع بحث و بررسی قرار بگیرد، تأکید یکسویه نویسنده روی جنبهی آموزشی پراتیک کمونیستی و انقلابی است. چنین مینماید که برخورد انتقادی لورن گلدنر (نویسندهی جستار) بهموضعی یکسویه بلشویکیـلنینیستیـتروتسکیستی نسبت بهامر ـلازم، اما نه کافی سازماندهی و سازمانیابیـ او را بهطرف دیگر این رابطهی دوسویه و در عینحال واحدِ (یعنی: سازمانیابی مبتنیبر آموزش یا آموزشِ مبتنیبر سازمانیابی) کشانده باشد. بههرروی، این امر (یعنی: رابطهی متقابل، دوسویه و دیالکتیکیِ سازمانیابی آموزشی و آموزش سازمانیابی) امری است که باید بیشتر روی آن تمرکز و تحقیق کرد.
3ـ برنامهی آلترناتیوی که نویسنده برای اجرای بلافاصله در جامعهی آینده میدهد، از دو زاویه قابل نقد است:
ـ یکی اینکه، ضرورت پراتیک پرولتاریایی (براساس امکانات و دریافت معقولی که سازای این ضرورت میباشند)، چنین پیشنهاده دارد که قبل از تمرکز روی آلترناتیو جامعهی آتیْ روی چه باید کردها و چه نباید کردها متمرکز شویم؛ چراکه براساس دخالتگری در وضعیت موجود است که میتوان روی نتایج و چشماندازها بهدرستی متمرکز شد.
ـ دیگر اینکه، تعیین جزء بهجزءِ آنچه دیگران و پس از انحلال وضعیت موجود باید انجام بدهند، با ارادهی دخالتگرانه، سازمانیافته، آگاه و شورایی آن نیروهایی بهناسازگاری میرسد که میبایست با رهایی خود، بشریت را نیز رها کنند.
بنابراین، ضروری استکه تمرکز اساسی روی برنامهی عمل کارگری در امروز گذاشته شود تا در جریان پراتیک و نیز در گسترهی وسیع همهی آن نیروهایی که درگیر این پراتیکاند، بیندیشیم و برنامه بریزیم.
*****
(Iتاریخ پراکندگی و تشکلیابی طبقهی کارگر در دوران سرمایه داری
نخستین یورش جهانیِ طبقهی کارگر انقلابی بهسرمایه داری روسیه و آلمان بین سالهای 1917 تا 1921 صورت پذیرفت. این تهاجم انقلابی، اما با ضدحمله هایی مواجه گردید که ـتقریباًـ تمامی آثار و محتوای واقعی آن را محو و نابود کرد؛ ضدحملههایی در اشکالِ مسخشدگی [سیاسی]، فاشیسم و در سالهای پس از آن در قالب پایدارترِ دولتهایِ سوسیال دمکراتِ رفاه، استالینیسم و همچنین پیدایش و توسعهی کشورهای جهان سوم.
سالهای 1968 تا 1977 را که دوران اوج شکوفایی و سلطهی کاپیتالیسم عنوان میشود، باید همچنین سالهای بازگشت انقلاب و تاحدودی احیای دوبارهی کمونیسم نیز نامید؛ [چراکه] انقلاب بار دیگر از شکستهای پیشین خود سربرآورد. وظیفهی «یادداشتهای قیام» )Insurgent Notes(ژرفا بخشیدن بهاین بازگشت و بهمشارکت گذاشتن تشکل تئوریک و عملی برای یورش جهانی آینده است ـ که امیدواریم آخرین آن نیز باشد.
بحران اقتصاد جهانی که از سال 2008 آغاز گردید، در واقع آخرین حلقه از همان «سقوط تدریجی»ای است که از سالهای هفتاد آغاز گردید و گاه روندی شتابنده و گاه کُند داشته است. اگر از منظر آخرین فرازهای این بحران بهپشتِسر نگاهی بنداریم و واکنش طبقهی کارگر را ـ که با همهی سختیها و موانع سرراه، درحال شکل گیری دوباره است ـ در نظر بگیریم، درعینحال میبینیم که در واپسین سالهای دههی هفتاد ابتذالی شگفت انگیز بخشهای گستردهای از زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را فراگرفته بود. با وجود اینها نمیتوان ادعا کرد که «هیچ اتفاقی» نیفتاده است: تنها کافی است که بهاز بین رفتن دولتهای رفاه، فروپاشی اتحاد شوروی، وحدت دوبارهی آلمان، سربرآوردن جنوب شرقی آسیا بهمثابه پویاترین منطقهی اقتصادی جهان و یا ظهور اسلام افراطی اشارهای داشته باشیم. برای آن عدهای از ما که مبارزات تودهای سالهای 60 و 70 را تجربه کردهایم، سه دهه ونیم افول سیستماتیک سرمایه داری جهانی تا ذوب شدن نهایی هستهی آن در اکتبر 2008، باید یکی از طولانی ترین و بیسابقه ترین دورههای تاریخی، از زمان نخستین جنبش کمونیستی در سالهای 1840، تاکنون بهشمار آید. اما جوان ترهایی که خیزشهای تودهای آن سالها در را خیابانهای پیشرفتهترین جوامع سرمایهداری تجربه نکردهاند، باید با جهشی بلند بهاعماق تخیلات خویش فرو روند تا بتوانند غیرواقعی بودن دوره هایی را که ایدئولوژی حاکم بهترتیب با مفاهیمی همچون «اجماع واشنگتن»، «نئولیبرالیسم»، «جهانیسازی»، «پست مدرنیسم» یا «پایان تاریخ» تعریف کرده است را بهدرستی درک کنند. شاید بتوان این دوره را بهلحاظ افول نسبی مبارزهی [طبقاتی] با دورهی مشابه در فاصله میان «کمون پاریس» (1871) تا انقلاب روسیه (1905) مقایسه کرد. اما حتا در دورهی افول نیز گسترشی مداوم در جنبش طبقه کارگر بهویژه در اروپا (چه در سطح سندیکا و چه در سطح احزاب کارگری) بهچشم میخورد؛ این گسترش تا جایی بود که توانست در سال 1900 سرگیجهی ایدئولوژیک «رویزیونیسم» را پدید آورد.
اینها همه بهگذشتهای تعلق دارد که دوران پویش جهانی سرمایه بود؛ [اما] امروز، امروز است [و روزگار، روزگار دیگری است].
برخلاف آن دوران، از نیمه دههی هفتاد را باید دوران شکستهای متوالی نامید: دیکتاتوری های وحشیانه در آمریکای لاتین، شکست و انحراف خیزش کارگری لهستان در سالهای 81ـ1980، سرکوب جنبش رادیکال کارگری در آفریقای جنوبی در دوران گذارِ هدایت شده از آپارتاید بهرژیم ریاضت اقتصادی، سرکوب و انهدام شوراهای کارگران در انقلاب ایران. در قلب کشورهای سرمایه داری نیز ادامهی شکست را در تکتک واحدهای صنعتیای میبینیم که بهشیوهی قدیم مبارزه میکردند: از کوچک شدن صنایع فولاد فرانسه در سال 1979 و فیات ایتالیا درسال 1980 گرفته تا شکست اعتصاب کارگران معادن انگلیس در سالهای 85ـ1984.
مبارزات سنتی سندیکایی در ایالات متحده نیز یک سلسله شکستهای متوالی را تجربه کرد: از اعتصاب در راهآهن شهری فیلادلفیا در سال 1981 و اعتصاب در بزرگترین شرکت اتوبوسرانی بینشهری در شمال آمریکا در سال 1983 گرفته تا اعتصاب در شرکت بزرگ حفاری معادن مس)plelps-Dodge Copper( در سال 1984، شرکت P-9در سال 1986 و اعتصاب کارگران کارخانه کاغذساری جی (Jay) در ایالت ماین (Maine) از سال 1987 تا 1988. در پایان این دوره، والـمارت )Wal-Mart( جای جنرال موتورز )General Motors(را بهعنوان بزرگترین کارفرمای آمریکا گرفت.
حتا آنگاه که کارگران اشکالی فراتر از شکلهای سنتی مبارزه را برگزیدند، بازهم شکست خوردند.
● کارگران برزیل در آخرین سالهای دههی هفتاد چند اعتصاب مؤثر سازمان دادند، اما لولا (Lula)و «حزب کارگر»، آنها را با رأی دادن بهآرامش کشاند و در جهت مخالف هدایت نمود؛ صنایع فولاد و خودروسازی تا پایان دههی هفتاد بزرگترین کارفرمایان برزیل بودند. از آن پس مکدونالد و شرکتهای حفاظتی [اعم از شخصی و شرکتی] جای آنها را گرفتند.
● جوانان الجزایری که بهطور مزمن بیکار بودند، در سال 1988 خیزش عظیمی را آغاز نمودند؛ اما بعدها جذب نیروهای اسلامی گشته و پا بهجنگهای داخلی گذاشتند.
● سرکوب کارگران نفت و دیگر کارگرانی که در جریان انقلاب در شوراها متشکل شده بودند، اولویت نخست حکومت اسلامی بود که پس از سرنگونی شاه، انقلاب (81ـ1978) را دزدید.
● طبقه کارگر کره جنوبی در سال 1987 با رشدی انفجاری روبرو شد و تا سالهای دههی نود رو بهپیشرفت بود؛ اما طی سالهای 98ـ1997، ابتدا با تاکتیک خزنده و سپس در اثر بحران بسیار شدید ناشی از سیاستهای صندوق بینالمللی پول، سرکوب گردید.
● توده های آفریقای جنوبی تنها برای آنکه سرنوشت خود را بهدست نئولیبرالیسمِ «کنگرهی ملی آفریقا» (ANC) بسپارند توانستند، بهرژیم آپارتاید پایان دهند.
● جنبش «باریگادهای خیابانی» (piqueteros) در آرژانتین طی سالهای 2002ـ2001 حکومت را بهزانو درآورد، اما بیش از آن نتوانست کاری بکند و با احیای دوباره پرونیسم، پراکنده و نابود گردید.
باید بهفهرست بالا لیست جنگهای داخلی منطقه ای را، از لبنان (90ـ1975) تا حدود 40 جنگ داخلی که طی نخستین سالهای دههی نود شروع و تاکنون تقریباً تمامی قاره آفریقا را دربر گرفته است ـنیزـ افزود که تنها بین سالهای 98ـ 1994 بیش از 4 میلیون کشته برجای گذاشتند. همچنین شکست آمریکا در عراق و شکست احتمالی آن در افغانستان و شاید در پاکستان نیز در همین فهرست قرار میگیرند. گسترش ناسیونالیسم جنایتکارانه در یوگسلاوی سابق و دیگر اقمار شوروی پیشین، از امکان تحقق انترناسیونالیسم پرولتری (که زمانی توانست بر جنگ جهانی اول نقطهی پایان بگذارد)، بسیار کاسته است.
(IIاتحاد جهانی مزدبگیران بهمثابه تنها نیروی عملاً موجود
در حالی که (احتمالاً) در حال پشت سر گذاشتن این دورهی تاریک شکست و عقب نشینی هستیم، [باید] این گفته رزا لوکزامبورگ را بهیاد بیاوریم که کمی پیش از قتلش در سال 1919 نوشت: «انقلاب میگوید من بودم، هستم و خواهم بود»! همانگونه که مارکس در مانیفست میگوید ما بهحقیقت پیشروندهی کمونیسم تأکید میورزیم، زیرا «تنها جنبش واقعی است که در مقابل چشم ما دامن می گستراند». ما هویت خود را، همچون «شوالیههای تاریخِ» [در بیان] هگل، نه در آینده ای نزدیک، بل در ابراز وجودی گیتی گستر میبینیم که در یورش جهانی آینده نقش پیش قراول را برعهده خواهد داشت.
این ابراز وجود گیتی گستر چیست؟ برای آنکه یک تصویر مقدماتی از آن بهدست داده باشیم، باید بگوییم: برنامهای جهانی برای نیروییست که بهعنوان «طبقه ای برای خود» برآن است تا گیتی را مسخر نموده و آن را با راه و روشی نو، سازماندهی و اداره کند. این برنامه می تواند تمامی مزدبگیرانی را که اکنون بهبخشهای [گوناگون] تقسیم شدهاند، متحد نماید. بخشهایی مانند: کارگران صنعتیِ کلاسیکِ موسوم به«یقه آبی» (که اکنون نامتشکلاند، اما همچنان نیروی مرکزی انقلاب بهشمار میروند(، کارگران [و زحمتکشان] سادهای که زیر مجموعهی پرولتاریا محسوب میشوند، تکنیسینها، دانشمندان، روشنفکران و فرهنگیان. این بخشها همان نیروهایی هستند که بهشکلی دیگرگونه، همان چیزی را مجسم میسازند که مارکس آن را «مجموعهی کارگران» )Gesamte arbeiter(می نامید. چهبسا بهسبب اعمال سیاستهای منحطِ «بدهیمحورِ» چهار دههی اخیر، این «مجموعهی» پراکنده در سراسر جهان تنها یک تصویرخیالی بهنظر بیاید؛ اما همین «مجموعهی» پراکنده و جدا از هم استکه (از سوی تئوریسینهای سیاستهای مبتنی بر هویت[*1] مور تمجید قرار میگیرد) و هرروزه ضمن انباشت سرمایه، ارزشهای مصرفی را نیز تولید میکند. در شرایطی که حرصِ جنون آمیز انباشت سرمایه می رود تا بربریت و توحش را در جامعه بگستراند و زمین را بهبرهوت بدل سازد، شاید سخن گفتن از اتحاد این نیروها «خوشخیالی» بهنظر برسد؛ اما امید بهادامهی این سیستمِ از کار افتاده اجتماعی با این شیوه های بهدور از انسانیت، «خوشخیالی» راستین عصر ماست.
«یادداشتهای قیام» اتحاد عملی و برنامه ریزی شده همین نیروهای کمونیست پرولتاری را سرلوحه عمل خویش قرار داده است.
(IIIپراکندگی و تشکل دوبارهی طبقه کارگر بهعنوان نیروی بالندهی تاریخ
می پذیریم که زبان بهکار رفته در این نوشتار بسیار فشرده است. لذا قدری در این باره توضیح می دهیم.
آخرین یورش همآهنگ پرولتاریا را که طی سالهای 77ـ1968 در مقیاس جهانی رخ داد، میتوان شورش علیه خط تولید بهحساب آورد. هرچند همانگونه که گفتیم، این جنبش نتوانست یک بدیل اجتماعی برای سیستم تولید ارائه دهد، اما بهنظر می رسید که اهداف آن برای برخی نیروها کاملاً روشن و واضح بود. با درس گرفتن از شوراهای کارگران و دیگر قالب های تشکلِ تودهای در انقلابات بزرگ پیشین (همچون روسیه 1917، آلمان 1918، اسپانیا 1936، مجارستان 1956) یا اعتصابات کمتر تودهای (مانند پرتغال 75ـ1974، یا جنبش خودجوش سیاهان آمریکا از سالهای دههی پنجاه تا 1973)، هدف جنبش تصرف واحدهای صنعتیِ موجود و اعمال «کنترلِ کارگری» بر آنها بود. با توجه بهتغییر روند رشد سرمایهداری از 1945 بهبعد ـ کافی است تنها بهتأثیرات منفی رشد صنعت خودروسازی بیاندیشیم ـ این چشمانداز از ابتدا فاقد وجاهت بود؛ اما بههرحال بهمثابه یک چشمانداز مشخص و ملموس میتوانست تودهی عظیم کارگران را متشکل کند: اعتصابات عمومی خودجوش در اروپا و آمریکای شمالی.
بهنظر میرسد «تمامی قدرت از آن شوراهای بینالمللی کارگران» بهترین و مناسبترین شعار ابراز وجود گیتیگسترِ آن دوره بود؛ [چراکه] تحقق آن نیز چندان دور از دسترس نمی نمود.
ضدحملهی سرمایه داری، یورش مستقیم بهبُعد مرئی این جنبش یعنی «خودگردانی همگانیِ» آن بود: تقسیم واحدهای بزرگ صنعتی بهچندین واحد کوچک و جداگانه در مزارع سبز، شهرزدایی از طبقه کارگر و انتقال آنها بهحاشیه و حومهی شهرها، [ناپایدار شدنِ فرصتهای اشتغال و افزایش خطر بیکاری در اثر] انتقال تولید بهکشورهای جهان سوم و رشد چشمگیر فناوریِ تولید. نتیجهی این روند (یعنی: روند پراکندهسازی) برای کارگرانی که در شورشهای 77ـ1968 شرکت داشتند، [بهلحاظ از دست دادن همبستگیهایی که داشتند] بسیار عمیق و اساسی بود. [حتی] کتابهای درسی هم نشان میدهند که پیشرفت فناوری ـو در این مورد بیش از همه ارتباطات و حملونقل ـ را نمی توان از کاربردِ کاپیتالیستی آنها جدا نمود. از زمان تولید انبوه خودرو تا بهحال هیچ نوآوری دیگری نتوانسته [تودههای] پرولتاریای جهانی را اینگونه و با چنین شتاب و فشاری از هم دور کرده و پراکنده سازد. این که آیا مخابرات و حمل ونقل بتوانند در اتحادِ عملیِ نیروها ـ که ما برای آن تلاش میکنیم ـ در آینده نقشی بازی کنند، مسئله دیگری است که باید در فرصت مناسب بدان پرداخت.
خوشبینی محتاطانه ما تنها با یک چشم انداز بلندمدت تقویت می گردد. هرقدر هم که جنبش های دهه های اخیر بیمانند و شگفت انگیز بوده باشند، اما چرخهی پیروزی و شکست در خیزش برای براندازی سیستم سرمایه داری پدیدهی تازهای نیست. جنبش کارگری باید دوباره متشکل گردد، از شکست ها بیاموزد و برای شکلهای تازهی سلطهی سرمایه پاسخی درخور بیابد. از همان زمانِ ائتلاف «انارژه» با بابوفیستها[*2] در انقلاب فرانسه تا سال 1848، این جنبش نوپا ناچار بود که از توطئه های کودتاگرانهی (بلانکیستها) و مدل های خوشباورانهی (اوون، فوریه) خود را برهاند تا در روزهای ژوئن 1848 و گسترش آن بهدیگر بخشهای اروپا، نام مشخصِ «نخستین جنبش مسلحانهی کمونیستی» را بر خود بگیرد. از دل همین خیزشِ سالهای دههی 1840 بود که یک جنبش پخته و متکی بهنفسْ سربرآورد که در کوشش های عملیِ مارکس و انگلس تجلی یافت. شکوفایی بلند مدتِ پس از شکست 1848 سبب جنبش مساوات طلبی 1860 بردگان در آمریکا گردید و تا موج اعتصابات اروپا دامن گسترد و از همینجا بود که بین الملل اول با چندین گرایش متفاوت پا بهعرصهی وجود گذاشت و در قالب کمون پاریس بهاوج خود رسید.
درهم کوبیده شدن کمون و از هم پاشیدن بینالملل اول سبب گردید تا خط مقدم رشد و توسعه سرمایهداری و همچنین مرکزِ جنبشِ بهبلوغ دستیافته و کارآمدِ کارگری بهآلمان منتقل شود که در آن، توهم دیرپای رفرمیسمِ سوسیالدمکراسی (سندیکا بازی و کنش های پارلمانتاریستی) اندیشه های مارکس را از یک جنبش واقعیدر راستای الغای نظم موجود تا سطح نظری های برای پیشرفت کشورهای واپس ماندهی صنعتی، ابتدا در آلمان و سپس با عواقبی مرگبارتر در روسیه، پایین آورد. و این راه گشای آن چیزی بود که بهسدهی سوسیال دمکراسی مشهور گردید و فرزند ناخلفی بهنام استالینیسم و توهم مرگبار سوسیالیسم دولتی را با خود بهارمغان آورد (1975ـ1875). مارکس و انگلس از ابتدا پدیدهی سوسیال دمکراسی را بهمثابه «درهمجوشی تقلیدی، که هیچ ربطی با کمونیسم ندارد» افشا میکردند (نگاه کنید بهنقد برنامهی گوتا، گزارشات خصوصی). اما عالیجنابانِ خاکستریپوشِ آنچه بعدها بهبین الملل دوم (1914ـ1875) مشهور گردید، نظرات بنیانگذاران را زیر هو و جنجالِ پیروزی های ظاهری و سطحیِ سندیکالیستها و پارلمانتاریستها در اروپای غربی، بیسروصدا دفن کردند.
این توهم که گویا سوسیالیسم/کمونیسم عبارت از برنامه ریزیِ دولتی برای دارایی های ملی شده است (برداشتی که در میان دولتهای مستقل ملی بیشتر رایج شد)، در حقیقت پوششی بود برگذارِ جهان از بُعد صوری/پراکنده بهبُعد واقعی/متمرکز سلطهی سرمایه (دهههای 1940ـ1870). گذاری که مارکس در اثر دیگری که تا سال 1932 ناشناخته مانده بود، بهطور کامل بدان پرداخته: فصل ششم «سرمایه»، جلد اول (زیرنویس: نتایج روند تولید بلاواسطه).
«جنبش راستینی که شرایط موجود را کنار زد»، همانا اعتصابات عمومی در روسیه و لهستان بین سالهای 1906ـ1905 بود که ناگهان خواب خوش سوسیال دمکراسی را برآشفت. همچون تلاشهای خودانگیختهی کمون پاریس، انفجار مبارزاتیِ 1905 نیز [نقشآفرینیها و] کنشهای نوینی را در برابر برنامهی سوسیال مکراتیکِ پارلمانگرا، اصلاحطلب و سندیکالیستِ گردآمده در انترناسیونال دوم در دستور تاریخ قرار داد: الغای دولت (برای مثال، ایجاد هیئت های نمایندگیِ قابل عزل) و نیز قدرت پیشتازِ کارگران انقلابی و شوراهای کارگری [و همچنین کمیتههای کارخانه] بهعنوان اشکال بسیار پیشرفتهتر قدرت طبقه کارگر. بدینترتیب بود که شوراها و کمیته های کارخانه بهنوبهی خود در قلب خیزش ها و انقلابات کارگری سالهای 1905 تا 1921 قرار گرفت؛ و به 30 کشور تسری یافت که در تمامی این کشورها نیز با شکست مواجه گردید. اما از میان این امواج شکست خورده، نسلی از نظریه پردازان انقلابی بهمثابهی نمادِ خودآگاهِ دستآورد عملیِ جنبش طبقهی کارگر، همچون رزا لوکزامبورگ، بوردیگا، گورتر و پانهکوئک[1] بهوجود آمدند.
موج انقلابی 21ـ1917 آنقدر ژرفا نداشت تا به«دوران سوسیال دمکراسی» و برنامهریزی تولیدگرایِ از بالا بهپایین خاتمه دهد؛ بلکه برعکس، دومی (یعنی: برنامهریزی...) را برای تثبیتِ موقعیتِ سرمایه قابل قبول تر گرداند. سرمایه داری توانست اینبار با عبور از روی تل اجساد کارگران، در قالبِ تازه و تا آن زمان ناشناخته یا کمتر شناخته شدهی دولتی خود را بازسازی کند و یک دهه رکود و جمود را بهجهان تحمیل نماید؛ دومین جنگ جهانی را موجب گردد و برای نخستین بار (بر خلاف دوران رفرم قبل از 1914) به«یک شکل تازه» دست یابد. این شکل تازه توانست براین واقعیت سرپوش بگذارد که از 1914 بدینسو نیروهای مولدی وجود دارند که می توانند بهمدل تولید سرمایه داری پایان بدهند. بخشی از این «شکل تازهی سرمایه» موجبات انباشت در کشورهای نیمه مستعمره و مستعمرات تازه استقلال یافته را سبب گردید، همچنانکه هژمونی امپراتوری انگلیس و فرانسه را بههژمونی آمریکایی راهبر گردید.
(IVتشکلیابی دوباره و شورش در عصر افول کاپیتالیسم
بهنظر می رسید که توسعهی دیرپای سرمایهداری پس از جنگ جهانی دوم و ظهور ایدئولوژیهای گوناگون دولتی که رنگ و انگ مترقی نیز بهخود زده بودند، «شبح کمونیسم» را بهدوردستها رانده باشد؛ بهویژه از زمانی که نام و سمبل کمونیسم بهمالکیت کشورهای تمامیت خواهی درآمده بود که بر یک سوم ساکنین جهان حکم می راندند. بههرروی، کارگران کفِ کارخانه ها که [زندگی را] بهگونهی دیگری میفهمدیدند ـدر هر دو بلوکـ خود را از نو سازمان دادند و راه جدید مبارزه را یافتند؛ این راه جدید بهویژه در اعتصابات خودجوشی نمایان گردید که از نیمهی دههی 1950 در آمریکا، انگلستان، فرانسه، اسپانیا و ایتالیا شکل گرفت. کارگران لهستان در سال 1956 حکومت استالینیستی حاکم را بهبازنگری در سیستم وادار نمودند؛ و چندماه پس از آن، پرولتاریای مجارستان تقریباً یک شبه و بدون آنکه یک حزب لنینیستی زمام رهبری را در دست داشته باشد، در سراسر کشور موفق بهتشکیل شوراهای پیشرویِ کارگری گشته و رژیم را ساقط نمودند. کارگران فرانسه در سال 1968 بلندمدت ترین اعتصاب خودجوش تاریخ را بهنمایش گذاشتند. این اعتصابات خودجوش و بهاصطلاح وحشیِ پس از دههی پنجاه و در برخی نواحی تا سالهای دههی هفتاد، عملاَ کنترل کاپیتالیستیِ کارخانجات را غیرممکن کرده بودند؛ اما جنبش از این فراتر نرفت و نتوانست یک سیستم اجتماعی تولید، فراسوی سرمایه داری بهوجود آورد و سرانجام در مقابل ضدحملهی سرمایه جهانی که از نیمهی دههی هفتاد آغاز گردید، بهشکست تن داد. این ضدحمله بهدنبال پیروزیهای پیدرپی تاچر در بریتانیا، ریگان در آمریکا، میتران در فرانسه و دنگ[شیانوپینگ] در چین ممکن گردید، که بعداً روسیه نیز در 1985 با روی کار آمدن گورباچف بدان پیوست. [بدینترتیب بود که] برای نخستین بار پس از 1914، ایدئولوژی [سرمایه] توانست اینچنین یکدست و همآهنگ در سطح جهان بهصدا درآید:
1) بزرگترین نابرابری در تقسیم ثروت پس از دههی 1920.
2) نابودی شبکه های امنیت [و رفاه] اجتماعی که طی سالهای گذشته بهواسطهی دولتگرایی بنا گردیده بودند.
3) پراکنده کردن سیستم تولید «در سطح جهان»، با استفاده از پیشرفت تکنولوژی ارتباطات و حمل ونقل؛ چنانکه گویی آن پیش شرط لازمی که اقدام بهاعتصابات ناگهانی را ممکن میساخت، ازهم پاشیده است.
در تمام سالهای از 1914 بهبعد، این تلاشِ تا بهامروز موفقْ متناوباً بهچشم می خورد که (با استفاده از رکود و ویرانسازی و سلطهورزی ایدئولوژیک و همچنین بدون توجه بههزینه های انسانی و اجتماعی آن) کوشش شده تا براین واقعیت که دوران روابط اجتماعی سرمایه دارانه بهسرآمده، سرپوش گذاشته شود تا کارگران و مبارزاتشان در چارچوب همین روابط فرسوده بهبند کشیده شود.
همانطور بازیافتهای کاپیتالیستیِ پس از جنگ جهانی اول، برخلاف دورهی 1914ـ1815، با تجدید آرایش سرمایه همراه بوده است، بههمانگونه با انهدام انبوه کارگران و ماشینآلات نیز همراه بوده که در دوران پیشینِ استیلای سرمایه ناشناخته بود. فروپاشی، نابودسازی، رکود و بهبود «اتوماتیک» در این دوره در مقابل آنچه مارکس در مورد بحرانهای ده ساله در کاپیتال تحلیل کرده بود، ناقابل بهحساب میآید. بازترکیب، برخلاف رفرمیسمِ ناب که تا پیش از 1914 جریان داشت، بهمعنای «بُرزدن دوبارهی کارتهاست»؛ بهمعنای کاهش دستمزد اجتماعی بهمثابهی یک کل در پوشش فراگیرندگی [یا همگانی بودن] است: تأدیب و انقیاد طبقهی کارگر از طریق سندیکاها و احزاب سوسیالیست، برنامه ریزی برای همکاری میان کارگران و مدیریت، یا آنچنان که امروز متداول شده است: انواع مشاورهها، NGOها، مدیران مؤنث و سرمایه داریِ سبز.
آنچه دورانِ پس از 1914 را (که «دوران انحطاط»، «دوران زوال امپریالیسم» یا «دوران سلطهی واقعی سرمایهداری» می نامند) از دوران پیش از خود متمایز می سازد، این واقعیت است که سرمایه در این دوران رشد [انفجاری] دارد و بازتولید اجتماعی نیز کاهش می یابد.
بازیافتها، همانند شکوفایی 70ـ1945، (بهسبب ویرانی های گستردهی ناشی از دو جنگ جهانی، یک دهه رکود، فاشیسم و استالینیسم)، دربرگیرندهی تجدیدآرایشی اینچنین بوده است: تجدیدسازمان نظم جهانی (پایان امپراتوری انگلستان و فرانسه، انتقال مرکز اقتصاد جهان ـ منهای بلوک شوروی و چین ـ به«بلوک دلار» در اثر اجرای طرح مارشال، سیاستهای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی)؛ و نیز تحمیل «استاندارد ارزش»[های] جدید برپایه فناوریهای تازهی دهههای 1920 و 1930 (عمدتاً کالاهای مصرفی بادوام، مانند خودرو و لوازم خانگی) که پیشتر توسط بازارهای ملی احاطه شده بود. این تجدید آرایش در رکودِ اقتصادی سال 1966 (در ژاپن، آلمان و آمریکا)، بحران دلار در 1968، و فروپاشی نظام برهتونـوودز[*3]73ـ1971 فرونشست. تصادفی نبود که این بُرههی اخیر شاهد ژرفترین مبارزات طبقاتی (چه پیش و چه پس از خود) بود.
(Vسرمایه از طریق ویرانگری در پی کسب توازن است؛ از 1970: سقوط تدریجی
از آن زمان، سرمایهدر پی یک تجدید آرایش موفقیتآمیز و متکی بر «استاندارد ارزش» ـبدون توجه بهتأثیرات آن برجامعه و بازتولید مشکلات آن در سطح جهانیـ بوده است[2]. این تأثیرات تاکنون تااندازهی زیادی مخرب و مرگبار بوده و هنوز هم بهپایان آن نرسیدهایم.
نگاهی نزدیکتر بهتوالی این رویدادها داشته باشیم:
سالهای 1970 تا 1973 «دوران سقوط تدریجی» بود، که با اعلام ورشکستگی راهآهن پن سنترال (Penn Central)بهبحران در آمریکا دامن زد. این بحران با قدری تأخیر از سوی نیکسون ـکه دیر بهاین پیبرد که پیرو مکتب کینزی است[*4]ـ با لغو یکجانبه سیستم برهتونـوودز و تعیین ارزی با ثباتتر در آگوست 1971 اعلام گردید. مهمتر از اینها، اینکه سرمایه با ایجاد یک هرمِ بدهی، در سطح اروپای غربی، آمریکای شمالی و آسیای شرقی توانست تاحدود زیادی ظاهر «عادی» خود را حفظ کند: «وضعیت عادی» در شرایطی که بحران 75ـ1973،82ـ1980، 91ـ1990 02ـ2001 و آنچه از 2007 آغاز گردیده و هنوز هم ادامه دارد. اما اگر بهبازتولیدات اجتماعی این بحرانها پس از 1960 بهدقت بنگریم، دستکمی از جنگ جهانی سوم نداشتهاند که برآن بود تا همچون سالهای 1914 تا 1945، جهان را یک بار دیگر تجدید آرایش کند.
بهمهمترین فرازهای این [تجدیدآرایش Neuzusammensetzung] نظری بیافکنیم:استاندارد واقعی گذران زندگی در آمریکا (فقط در مناطقی که صنعتزدایی شده) بین 20 تا 30 درصد افت داشته، و دو یا سه نانآور در خانواده جایگزین یک نفر شدهاند؛ افزایش 8 تا 10 درصدی بیکاری در اروپای غربی در همهی این دوره، و نیز روند هنوز پایان نیافتهی برچیده شدن دولتهای رفاه؛ در تمامی اروپای غربی و روسیه پسرفت کارگران و محاصرهی آنها از طرف شهرکهای مرفه و پردرآمد را درپی داشته است، زیرا تازه از راه رسیدههایی پیدا شدند که آینده خود را بر رانتخواری منابع طبیعی بنا نمودند که بههیچوجه تولید بهشمار نمیآید، در اروپای شرقی [بخشی از همین گروهها] بهکمک سرمایههای غربی جذب بازار مستغلات و املاک نیز شدهاند. اگر ما آمریکای لاتین، آفریقا، بخشی از خاورمیانه (کشورهای بدون نفت)، جمهوریهای سابق شوروی در آسیای مرکزی، هند و سایر کشورهای آسیایی خارج از محدوده ببرهای آسیا را نیز در این زمره قرار دهیم، آنگاه سخن از میلیاردها زندگی فلج شده و میلیونها کشته در اثر بیماری و نکبت همگانی در میان خواهد بود. [و بالاخره] مکزیک که در این سالها قرار بود به«کرهای دیگر» (والاستریت ژورنال، 1990) تبدیل گردد، به افغانستانی دیگر (تایمز مالی، مارس 2010) تبدیل شد.
تنها بخشی از شرق آسیا، که اکنون دامنهی خود را تا چین گسترانده، در این میان یک استثناست، اما در همین منطقه نیز بحران 98ـ1997 پسرفت سختی را در کره، تایلند و اندونزی سبب گردید. شکوفایی در چین پس از 1978 رقمی در حدود 850 میلیون دهقان را بهسوی لشکر 100 میلیونی بیکاران سوق داد.
«هندِ درخشان» که این همه برای آن تبلیغ میشود، دچار فقر گستردهای در سطح وسیع روستاها بوده، خودکشی در میان ورشکست شدگان صنعت بافندگی بهیک اپیدمی بدل گردیده است؛ و همچنین ناآرامیهای کارگری در حومههای صنعتی دهلی و احیای مجدد جنبش مسلحانه مائوئیستهایِ ناخال یا نکسلایت (Naxalite)را نیز که پس از سرکوب 1970 بهکلی نابود شده تلقی میگردید، باید برشمرد.
[و بالاخره باید روی این مسئله انگشت گذاشت که] شکوفایی اقتصادی آسیا ـکه ظهور دو غول هند و چین در آن یک استثنا بهشمار میآیندـ در مقابل پسرفتها، چیزی بیش از یک تعادل [موقت] نیست.
بدون آنکه از شرایط و موقعیت مزدبگیران و زحمتکشان در 35 سال اخیر تحلیلی روشن و جامع در دست داشته باشیم، نمیتوان یک تهاجم جهانی و تاثیرگذار بهسرمایهداری را (همچون تهاجمات 21ـ1917 و 77ـ1968) پایهریزی کرد: شرایطی که با شرایط کارگران خط تولید دیترویت، لیلاند انگلستان یا رنوـبیلانکور در فرانسه 1968 با شرایط کارگران آلمان و روسیه و ایتالیای پس از جنگ اول جهانیْ تفاوتهای بسیاری دارد.
(VIیورش سرمایه بهتمرکز پرولتاریا
مارکس در فرازی زیبا از جلد اول سرمایه که بهموضوع «ماشینیسم و صنایع بزرگ» اختصاص دارد، یادآور میشود که تاریخ تکنولوژی عبارت است از جنگی بی پایان میان اردوی کار و سرمایه بر سر طول مدت و شرایط کار روزانه؛ و [بدینترتیب] تمامی تمهیداتی را که سرمایه از سالهای پایانی دههی 70 اتخاذ نموده، باید در زمرهی تهاجم بهدست آوردهای خیزشهای کارگری دههی 60 و نخستین سالهای دهه 70 تلقی کرد. مسئلهی [اساسی] یافتن طرحی جهانی برای شرایط یکسانِ کار است، همانند کمیته ها و شوراهای کارگری که پیش و پس از جنگ جهانی اول در عمل بهوجود آمدند، ویا بازسازی ناپایدار آنها در دههی پس از 1968. موضوع دربارهی یافتن طرحی «زودآیند» برای شرایط امروز تولید و بازتولید درسطح جهان بهمثابهی «وارونه»ی آن چیزی است که مارکس در گروندریسه بدان اشاره میکند:
«سرمایه در تلاش بی امان برای دستیابی بهشکل عام ثروت، کار را بهورای مرز نیازهای طبیعی خود میرانَد و بدینترتیب عناصر مادی رشد و غنای فردیت را موجب میگردد که این نیز بهگونه ای چندسویه روی تولید و مصرف اثر میگذارد؛ [بدینترتیب] کار در اینجا نه بهمعنای کار، بلکه بهمثابهی شکوفایی کامل خودِ فعالیت است...» (گروندریسه ص231).
هرآسان از تلاشهای نیمهکارهی 77ـ1968 برای حصول این «شکوفایی کامل خودِ فعالیت»، سرمایه با درهم ریختن شیوههای کهن انباشت و تجدیدآرایش دوبارهی طبقهی کارگر (پس از اولین تجدیدآرایش بین سالهای 45ـ1914) از خود واکنش نشان داد. این تجدیدآرایش از طریق انحلال شرکتهای بزرگ و انتقال واحدهای تولیدی از شهرهای بزرگ صنعتی بهمزارع و روستاها در آمریکا و اروپا ممکن گردید. بهکمک فناوریهای جدید و پیشرفت ارتباطات و حمل و نقل، سقف تولید بالا رفت. تلاش سرمایه، همچنان که همیشه چنین بوده است، این بود که سقف تولید را بالاتر برده و همزمان استفاده از نیرویکار زنده را حتیالمکان کاهش دهد. با توجه بهرشد بالای سطح تولید که در دههی 60 بهاوج خود رسید، این تلاشی بود دائمی، وهمآلود و بیفرجام در برابر واقعیت موجود: نیرویکار زنده که برای بازتولید مادی تمامی جامعه ضروری بود، در سطح جهان بهمثابه بخشی از تولید کلی «بیمصرف» شده بود، اما همین جمعیت زائد در چارچوب روابط مسلط اجتماعی بهشدت مورد نیاز بود تا امر گسترش ارزش پیش برده شود. همین که هفت میلیون نفر در سراسر ایالات متحده در زندانها بهسر میبرند (کسانی که در انتظار دادرسی هستند یا با قرار وثیقه و بهطور تعلیقی بیرون هستند در این آمار منظور نشدهاند، اما همین هم بهمعنی 2 درصد از جمعیت 300 میلیونی است) نشان میدهد که سرمایه چگونه نیروهای زائد خود را انبار میکند. وضعیت دو میلیارد انسان که در کشورهای جهان سوم بهحاشیه رانده شدهاند، از این هم رقتبارتر است.
امروز پس از قیلوقالهای فراوان بر سر «تکنولوژی برتر» و «اقتصاد جدید» بیش از پیش درمی یابیم که گرچه تکنولوژی موجود بهمثابهی تجسم مادی روابط اجتماعی سرمایه داری بهشمار میآید، اما تکنولوژیْ سرمایه نیست.
(VIIمبارزه سرمایه در برابر شبح نابودی خویش که از زمان بروز
نخستین جنبش کمونیستی در 1848 همواره گریبانگیر آن بوده است
ظهور کمونیسم بهمثابه جنبش واقعی طبقهی کارگر اروپا در 1848، ایدئولوژی سرمایه را مجبور کرد تا برخلاف ایدئولوژی تمامی فرماسیونهای طبقاتی پیشین، آنچه را جامعه ملزم بهانجام آن است، هرچه اسرارآمیزتر نشان دهد؛ یعنی: الغای کار مزدی، تولید کالایی، سرمایه و بههمراه آنها طبقات اجتماعی که با [نفی] پرولتاریای مزدوَر آغاز میگردد. برای این منظور سیاست کلاسیک اقتصادی خود، عقلانیت روشنگری و جانبداریاش از طبقهی سوم ـهمه راـ یکباره بهکناری نهاد؛ زیرا اکنون سروکارش با طبقهی چهارم یعنی پرولتاریا افتاده بود.
بورژوازیْ واقع گراییِ پرومتهگونهی[*5] هنرمندان خود را (از شکسپیر گرفته تا گویا و بالزاک) بهدور افکند و هنگامی که دریافت سلاح آزادی بخش آنها بهسوی خودش نشانه رفته است و فیلسوف بسیار برجستهاش ـهگلـ اینک بهمواد خام رادیکالیسم دههی 1840 بدل گردیده و راه را برای کارل مارکس آماده می نماید، دست بهعقبگردی شتابآلود زد. درحالیکه سرمایه، از سلطنت خاندان تئودور در انگلستان تا انقلاب کبیر فرانسه و سرایت آن بهدیگر کشورها (همچون اسپانیا) تا دههی 1840، در وضعیت تهاجمی با مذهب بهمبارزه پرداخته، املاک کلیساها را مصادره و اقدام بهبستن دیرها و صومعه ها کرده بود، [اما] با ظهور «شبح کمونیسم» ناگهان شوق ملاعبه با مذهب بر وجودش چنگ انداخت و بهدامان خِردستیزی پناه برد (که البته باید اعتراف کنیم در مقایسه با آنچه طی سه دههی اخیر شاهد آن بودیم، این بازگشت بسیار معتدل بود).
این مبهم سازی، یعنی بازگشت جنون آمیز ایدئولوژیک از تمامی امکانات راستین انسانی بهروابط کاپیتالیستی [و بهزنجیر کشیدن آنها در چارچوب این مناسبات]، در دوران شکوفایی اقتصادی پس از جنگ، بین سالهای 1945 تا 1970، ابعادی بسیار گسترده تری یافت که مشخص ترین نماد آن را شاید بتوان در زیبایی شناسیِ نظری و عملیِ «مدرنیسم متعالی» [یا فوق مدرنیته] مشاهده نمود. شرق، غرب، شمال و جنوب [همهجا] عصرِ «برنامهریزی روشنگر» بود: چه در نیویورکِ رابرت موزس[*6]، چه در «شهرکهای پژوهش علمی»[*7] شوروی سابق، چه کمکهای پرهزینهی خارجی بهدیکتاتوریهای توسعهطلبِ جهان سوم (مثل ناصر و نهرو برای ساخت صنایع عظیمی مثل فولاد که استفادهی چندانی هم نداشتند ویا اتوبان هایی که بهناکجاآباد می رفتند)، و چه سکونِ رعب آور در مورد شهر برزیلِ محصول توهم اُسکار نیمایر[*8] تکنوکرات، (درست بههمان اندازه غیرقابل توجیه که نظرِ او مبنیبر تأسیس دفتر مرکزی حزب کمونیست فرانسه در حومه پاریس). سرمایه توانست بهکمک برنامه ریزیهای اجتماعیِ شبه واقع بینانه ای که کارشناسان بهاو ارائه میدادند، از میان مشکلات زودگذر پس از جنگ جهانی اول و بحران بلندمدت دهه های پس از 1945 بهسلامت عبور کند. این کارشناسان عبارت بودند از: بورکراتهای خاکستری و بیهویت حزب کارگر انگلستان و دولت رفاه ملیشان، تکنوکراتهای دماغ سربالایِ فرانسه و «رشد اقتصادی سی ساله»شان، بوروکراسی استالینیستی و برنامه های متوالی پنجساله و وعده «جامعهی کمونیستی با آبگوشت فراوان» در روسیه، و برنامه توسعهی نظامی رابرت مکنامارا در ایالات متحده؛ دوران فتوحات ایدئولوژیکِ نظریات شبه رئالیستی بود: از خوشخیالی های [ناشی از] خشکمغزیِ فلسفه پوزیتیویستی و تُرکتازیهای ریاضیات در اقتصاد نئوکلاسیک گرفته ـتاـ ریاضت بیثمرِ ادبیات و هنر و معماری و موسیقی. این آخری که طی سالهای پس از نخستین جنگ جهانی چند جریان نوگرا بهراه انداخته ـو یا متهم بود که بهراه انداخته است ـ از ابعاد رادیکال اجتماعی خود با دقت بسیار پاکسازی شد. در این فضای ذوق زدگی، کمتر کسی براین امر آگاه بود که از 1848 بدین سوی، خردگرایی واقعی را تنها میتوان در پراتیک جهانی و خودآگاه طبقهی کارگر انقلابی جستجو کرد؛ اما در همان اثنا که طبقهی کارگر میرفت تا از 1950 با دست زدن بهاعتصابات غیرقانونی و وحشی خود را بازسازی کند، ایدئولوژی مسلط برای جلب مشتریْ همچنان آیندهی درخشان تولیدِ تحت مدیریت تکنوکراتهای مدرن و پتانسیلِ «ساحل» نهفته در «زیر سنگفرش پیادهرو» را ـ آنچنان که شاعری در ماه مه 1968 بر دیوار نوشته بودـ فریاد میکرد.
درباره اینکه سرمایه پس از موفقیت در مهار شورشهای کارگری در سالهای 77ـ1968، دوران کهولت خود را اسرارآمیز بهنمایش میگذارد، چه میتوان گفت؟ ایدئولوژی سرمایه از 1848، اما بهویژه از 1917 بدینسوی همواره ناچار بوده چهرهی خود را با خرده ریزهایی که از بلواهای انقلابیِ منکوب شده بهعاریت ستانده بود، بزک کند. بهیاد بیاوریم دعوت لوئی ناپلئون از تشکلهای کارگری و حتا اعزام هیئت نمایندگی بهنخستین کنگرهی بین الملل اول را. فاشیسم که در فاصله دوجنگ جهانی فرصت یافت تا خود را سازمان بدهد، مظاهر و روشهای تبلیغات تودهای را از جنبش کارگری (یعنی: همان جنبشی که کمر بهنابودی تمام و کمال آن بسته بود) وام گرفت. سه دههی پس از جنگ جهانی دوم را چه در دولتهای رفاه، چه در قالب حکومت های استالینیستی و چه در کشورهای درحال توسعه، باید عصر تحقق برنامهی سوسیال دمکراتیک گوتا دانست که مارکس در 1875 آن را مورد نقد قرار داده بود.
ضدحملهی سرمایه داری از واپسین سالهای دههی 1970 نزدیکترین رویداد [اجتماعی] بهعصر ماست؛ از اینرو، بهجاستکه مفصل تر بهآن بپردازیم. تمامی نمادهای اجتماعی و فرهنگی آن باید از زاویه امکانات مادی جوامع انسانی نگریسته شود که عبارتاند از: فروپاشی شهرها و تقسیم آنها بهدو قسمت حاشیهنشین و محلات مرفه، گسترش مراکز خرید و مراکز تجاری در حاشیه شهرها، فتح دوبارهی مرکز شهرها (که در پی شکوفایی انفجاری پس از جنگ از سوی طبقهی متوسط ترک شده بود) در قالب تقسیم محلات بین طبقات مختلف و راندن اقشار تهیدست بهزاغه های حاشیه شهرها، از سلطهی آشکار در امر «آموزش» تا خصوصیسازی و بهانفراد کشاندن انسانها بهکمک تکنولوژی و بهیاری اقیانوس بیپایان مزخرفاتی که از بام تا شام تهیه و بهخورد مردم می دهند. و نباید هرگز فراموش کنیم این پدیدهی «پستمدرن» در آمریکای شمالی، اروپا و آسیای شرقی که بهعنوان «شکوفایی» اینچنین مورد تکریم و بزرگداشت قرار میگیرد، در سطح جهانی در پیوندی ناگسستنی با «سیاره زاغهها» (اگر بخواهیم از مایک دیویس وام بگیریم) قرار دارد.
آنچه در مورد سه دههی گذشته قابل توجه است، شیوهای است که سرمایه توانست بخش بزرگی از ایدئولوژیهای آبکیِ شکست خوردگان و جذب شدگان جنبشهای دههی 60 را مال خود کند[3]. این نخستین بار نبود که شورشگری خودبیگانهی طبقهی متوسط، راه را برای فاز بعدی انباشت سرمایه هموار میکرد. در دههی 1930 نیز همین طبقه بود که دستگاه اداریِ دولتهای رفاه را بهمثابهی تشکیلاتی تودهای جاانداخت. میتوان بهجرأت ادعا کرد که کامپیوتر شخصی از سالهای پایانی دههی 70 بدینسوی در میان طبقات مرفه «جوامع پیشرفتهی» سرمایه داری همان نقشی را بازی می کند که در دههی پیش از آن، اتوموبیل برعهده داشت. اما کامپیوتر (همچون خودرو که پیش از خود [بهسمبل تبدیل شده بود])، چیزی بیش از تکنولوژی صرف بود و در پیوند مستقیم با تمامیتِ ایدئولوژیِ آزادی قرار داشت. ایدئولوژی آزادی، ایدئولوژیِ «انقلاب» برعلیه «بزرگان»، «بوروکراسی» و «سلسلهمراتب» بود؛ برعلیه سرکوبِ «فردیت توسط تشکلها» و «خاکستریپوشهای» دههی 60 بود که «چپِ نو» طالب آن بود. این درحالی استکه جنبش پیشین چه در شکل سیاسی خود و چه بهعنوان قلندرمآبیِ ضدفرهنگْ در برابر «منزه طلبی» مسلطِ آن زمان، لذت جویی در مصرف را قرار داد. [بدینترتیب] طبقهی سرمایه دار بههمراه نوچه های تازه بهدوران رسیدهاش در والاستریت و لندن، بهورطه مواد مخدر، رستوران های مجلل و مد لباسهای زنانه درغلطیدند. از ساعتکار هفتگی که همواره روبهفزونی دارد، چیز زیادی گفته نمی شود: نه برای این «طبقه خلاق» (آنچنان که تئوری پردازان خودفروخته و بیهویتی چون ریچارد فلوریدا آن را می نامند)، و نه برای خانواده های کارگری که با دو یا سه حقوق ماهانه زندگی می کنند و قربانیان «شاهراه های اطلاعاتی» و «اقتصاد نوین» بوده اند. برای «طبقه خلاق» و بسیاری دیگر: رایانه، موبایل و بلاکبری تضاد میان زمان کار و اوقات فراغت را حل میکنند؛ اما نه بهمفهومی که مارکس آن را «شکوفایی خود فعالیت» مینامید، بلکه بهشکل ... کار بیست وچهار ساعته در هفت روزِ هفته.
این تصرف نیمهسلطهگرانهی شورشیان ناکام بهتمام جنبه های زندگی رسوخ کرده است، از رستورانهای مجلل نیویورک (که در محل انبارهای سابق دایر شده و با عکسهای صفوف دریافتکنندگان غذای مجانی در دههی 1930 تزیین شده اند) تا نفوذ در هر کافهی غیرمعمولی یا هر کتابفروشی مستقل توسط انتشاراتی بارنز و نوبل. مراکز خرید بسیار بزرگی همچون غارهای وسیع پیدا شدهاند که با تعداد اندک یا حتا اساساً بدون فروشنده [اداره میشوند]؛ این دخمه های بزرگ و پراز کالا، تنها آدمهایی را پذیرا میشوند که در مورد اجناس اطلاع داشته باشند. هر شرکت یا ادارهای میتواند جای نیروی انسانی در بخش خدمات را با یکسری شمارههای تلفن پُر کند که سئوالات نامربوط و صفهای انتظار طولانی [در پشت خط تلفن] شاخص است. بدینترتیب، میتوان هزینه ها را از طریق کارِ نپرداخته بهکسانی که ظاهراً بهآنها «خدمات» ارائه میشود، کاهش داد. [این کاری است که تقریباً همهی شرکتها میکنند]. تمامی فرهنگ اپوزیسیون گذشته از «بلوز» و «جاز» گرفته تا کتاب هایی که زمانی ممنوع بودند را در کاغذهای زرورق پیچیده و در کتاب فروشیهای زنجیرهای برای فروش عرضه می کنند. کتابخانهها، تحت عنوان شیوهای نوین و فوقالعاده فشردهی «اطلاعات» (گویا کتابهایی همچون «پدیدارشناسی ذهن» هگل یا «کاپیتال» مارکس درست مثل تازه ترین «خودآموز مدیریت» تام پترز، «اطلاعات» بهشمار می آیند)، میلیونها کتاب را تکه پاره کردهاند تا بهاتاقهای سیم کشی شده منتقل کنند. مدیران متکبر شرکتهای برآمده از قعر دره های سیلیکونی با مبلغینشان که همیشه از کتاب و اندیشه های جدی نفرت داشته اند، «اقتصاد بدون کاغذِ» هزارهی جدید را با فریاد تبلیغ میکنند. میلیونها شغل «مدیریتی از ردههای میانه» (که البته باید پذیرفت که از اهمیت اقتصادی چندانی هم برخوردار نبودند) توسط فنآوری بالا از بین رفتند و شاغلین سابق آنها بهحاشیه فراموشی پرتاب گردیدند و در زیر آوای پیروزی «اقتصاد نوین» بهگوشهی تاریک خاموشی رانده شدند.
دانشگاهها آموزشِ «لیبرال» در زمینهی گسترش کارآموزی برای «مشتریان» خود را درپیش گرفتند و جسد پوسیدهی علوم انسانی را تحویل لمپن ـروشنفکران ساختارشکن پُستمدرن با وردِ «همه چیز رو بهتباهی است» دادند؛ همان هایی که تخصص شان در آن بود که فساد شخصی (و بدون تردید خیلی هم واقعیِ) خود را بهاینگونه کنشهای اجتماعی نسبت دهند؛ همان هایی که الهام دهندهی «یادداشتهای قیام» نیز می باشند. این سقوط ایدئولوژیک برای انحراف افکار عمومی از ریزش زیرساختهای اقتصادی آمریکا: همچون شبکهی فاضلآب، وسایل تردد عمومی، جادهها، پلها و سدها در نیواورلئان و محلات اقتصادی کهن آمریکا بسیار مؤثر واقع گردید. شاید سحرآمیزترین بخش این بَزَک ایدئولوژیک همانا سربرآوردن متخصیصن بازرگانی، رایانهای و مدیران مالی بانکها باشد ـ چهره هایی که در دههی 1960 بسیار سرافکنده و مورد تمسخر دیگران بودند؛ اما امروز بهعنوان انقلابی و قهرمانان فرهنگ غالب بزرگشان میدارند. پرفسورهای بهظاهر گیج قدیمی که بویی از اومانیسم (که امروز بهکلی فراموش شده است) برده بودند، توسط تئوریسینهای باریک اندام ادبیِ برنزه، وقیح و تندرویِ پسامدرنی جایگزین گشتند که مدام مشغول آراستن پست الکترونیکی خود بوده، از این کنفرانس بهآن کنفرانس و از این سورچرانی بهآن دیگری راه میسپارند.
خانه های بیزرق و برق و محلاتی که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم برای کارگران ساخته شده بود، با تصرف دوباره مراکز شهرها توسط تازه بهدوران رسیده های بیفرزند (اما دارای دو حقوق ماهانه) بهمالکیت درآمد و مراکز شهرها بهبهانه «واگویه»ای از فرهنگ قدیمیْ بازسازی و از نشانه های پرجنب وجوش خیابانی که زندگی را برای ساکنین سابق آنجا قابل تحمل می کرد، پاکسازی گردید. (از همهی اینها توهینآمیزتر این «واقعیت» بیچون و چراستکه خانواده های معمولی کارگری که در دههی 50 پانزده درصد از درآمد خود را بابت اجاره میپرداختند، اکنون باید 50 درصد از درآمد خانواده و در بیشتر موارد یک حقوق کامل را بهاین امر اختصاص دهند). این تقسیم بندی جدید با یورشی همه جانبه بهیادگارهای گذشته نیز همراه بوده است. ازجمله این پیشنهاد که از آشویتس یک «پارک موضوعی» بسازند، و یا خیابان هایی در سانفراسیسکو را که در اعتصابات و اعتراضات سال 1934 محل اعتصاب سراسری بودند، بهمرکز خرید سرپوشیده تبدیل کنند. اگر در دههی 1950 کارگران رادیکال بندر با قلندرمآبان ادبی در محله هایی چون ساحل شمالی سانفرانسیسکو یا در کافه معروف «اسب سفید» هارلم در نیویورک درهم می آمیختند، امروزه که بنادرِ کانتینری شده و با شماری در حد یکدهم کارگران آن زمان بهجایی دورتر منتقل شدهاند، همنشینی بهآن شکل قدیمْ میان کارگران طبقهبندی شده و این تازه بهدوران رسیده ها، در نزدیکترین رستورانهای مک دونالد غیرقابل تصور است.
درست بهشکل همان انباشت اولیه که سرمایهداری بخشاً از راه چپاول و ویرانسازیِ جامعهی پیش از سرمایه داری تغذیه می نمود، در قرنهای روبهصعود خود نیز فرهنگ بورژوازی همواره از فرهنگ دوران های ماقبل خود بهره گرفته است (برای مثال، بهرابطهی مقلدانه اش با آریستوکراسی اروپایی میتوان اشاره کرد). از هنگامی که سرمایه بهدرون خویش چرخید، اساس بازتولید خودنابودسازیاش، از اواخر دههی 1970، بهگونه ای چشمگیر در خودنابودسازی فرهنگ پیشرفتهی گذشتهاش انعکاس یافت. [دستور این خودبابودسازی]، مانند یک ویروس ایدئولوژیکی مرگبارِ [همگون با] ایبولا، از سوی نهیلیست های پست مدرن و ساختارشکنهایی همچون میشل فوکو، ادوارد سعید و ژاک دریدا صادر گردید. همانگونه که مارکس مدتها پیش گفته بود: «ایده های حاکم هرعصر، همواره ایده های طبقات حاکم بودهاند».
(VIIIتجدیدسازمان طبقاتی و دشمنان آن:
پورتو آلگره، (NGO)ها و «مجمع اجتماعی جهانی» در برابر «طبقهی کارگر جهانی»[*9]
این تهاجم فرهنگی بدون پیامدهای سیاسی نبود. نیروهای چپ غیرمارکسیست بارها در شکل گیری فاز جدید انباشت نقش اساسی ایفا کرده اند. در این رابطه کافی است که بهتأثیر تفکرات پرودون روی اتحادیه های کارگری[4] در چارچوب نظام سرمایهداری اشاره کنیم که 150 سال طول کشید؛ و یا نزدیکتر بهزمان ما، بهنقش سوسیال دمکراتها، استالینیسم و حزب کارگر (و حتا فاشیسم و آدم هایی همچون موسولینی نیز که در چارچوب چپ شکل گرفتند) اشاره کنیم که اساس «دولت رفاه کینزی» را پس از 1945 پیافکندند.
اما همانطور که طی سالهای 1950 تا 1960 (در پی رُکود ظاهری مبارزهی طبقاتی در غرب) بسیاری از چپها بهجنبشهای رومانتیک چریکی در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا امید بستند و از نتایج [نامطلوب] آن (و نیز بهواسطهی خیزش انفجارآسای طبقهی کارگر در اروپا و آمریکا در دهههای 60 و 70) سخت مأیوس شدند؛ تغییر مسیر دهههای 80 و 90 (در متن جهانی اساساً تحول یافته) و تأکید روی جنبشهای اجتماعی ـنیزـ از رُکود مشابهی در جنبش کارگری سرچشمه میگیرد. [بررسی] طبقهی کارگری جهان و در درجهی دوم [بررسی] جنبشهای اجتماعی کلیدی را بهدست میدهند که بهواسطهی آن میتوانیم آنچه در قرن 21 مایل بهدیدن آن هستیم، ببنیم. شکلگیری طبقه کارگر در دههای اخیر و در جهان سوم طبیعاً بهاین معنی استکه خیزش آتی طبقه کارگر شباهتی بهآخرین خیزش آن ندارد؛ همچنانکه آخرین خیزش طبقه کارگر نیز شباهتی بهخیزش آن بین دو جنگ اول و دوم جهانی نداشت. بدون خیزش انفجارآسای طبقه کارگر، آنچنان که در آمریکای لاتین بهنظر میرسد، حرکتهای اجتماعی چیزی بیش از ضمیمهای در تجدید ساختار دولت جدید سرمایهداری، احتمالا با الگوی ونزوئلاییِ چاوز یا نمونهی برزیلیِ لولا دسیلوا، نخواهند بود.
اگر سرمایه داری موفق شود از بحران اخیر چارچوب کارآمدی برای انباشت فراهم آورد، بسیاری از جنبشهای اجتماعی (از قبیل سیاستهای مبتنیبر هویتِ نژادی، تعلقات گروهی، جنسیت اجتماعی، حق انتخاب جنسی، انرژی و محیط زیست که با هرگونه برداشت و محتوای طبقاتی در تضاداند) همان نقشی را بازی خواهند کرد که سرمایه میکند. آتش جدالانگیز «مجمع اجتماعی جهانی» و تجمعات کم اهمیت ترِ دیگر، لبهی تیز حملاتشان ـدر وهلهی اولـ متوجهی نئولیبرالیسم و محافظهکاران جدید است؛ نه اینکه کینزیگرایانی از قبیل استیگلیتز، زاکس، سُروس، کروگمان و سایرینی را هدف گرفته باشند که کاندیدای رهبری سرمایه برای تغییر آرایش قوا بهزیان طبقه کارگر و همپیمان بالقوهی آن هستند. پیش کسوت این جماعت، جان مینارد کینز در دهههای 30 و 40 در چنین روندی مشارکت داشت. از چهرههای نمونهای که امروزه از شعار «عدالت جهانی» و «کارزارجهانی سوسیال فوروم» دفاع می کنند، میتوان از فیدل کاستروی استالینیست، هوگو چاوز پرونیست و یا سمیر امین ستایشگر خمرهای سرخ نام برد.
بهتازگی یکی از جانبداران این «نیروهای مترقی» بهروال معمول خودشان نوشت:
«... وظیفه نیروهای مترقی این است که مانند همیشه بین «اصلاحات رفرمیستی» و اصلاحاتی که با هدف پیش برد برنامه های «غیررفرمیستی» ارائه میگردد، تفاوت قائل شوند. این دومیها سیاست اجتماعی سخاوتمندانه تری را دربرمی گیرند که روی کالازدایی، کنترل سرمایه و همچنین استراتژی صنعتی کردن بیشتر بازار داخلی تأکید میکند؛ تأکیدی که امکان این را فراهم میآورد تا بتوان روی بازارهای مالی و نهایتاً خود تولید کنترل دموکراتیک داشت»[5].
درحالیکه تولید کالایی [قلب و] مرکز وجودیِ سرمایه و بازارهای مالی است؛ شگفت انگیز استکه چگونه اجرای این برنامه بهطور جدی میخواهد به«کنترل سرمایه» بینجامد و «کنترل دمکراتیک» روی «منابع مالی» داشته باشد.
جنبش های نوین اجتماعی در هیچ جا همانند آمریکای لاتین موفق نبودند و برجسته نشدند؛ این موفقیت تا جایی است که طی سالهای اخیر اوجگیری پوپولیسمی نو را در آنجا شاهدیم.
از زمان جهتگیری جنبش اجتماعی در سالهای اولیه [تشکیل] حزب کارگران برزیل تا ... حضور نومیدکنندهی لولا (گرچه قابل پیشبینی بود) در ادارهی کشور [بهمثابهی رئیس جمهور]، او بیتردید پیشتاز این روند بود[6]. ناراضیان آرژانتینی در دسامبر 2001 دولت را سرنگون کردند، و بعد، بههنگام جایگزینی یک دولت جدید بهجای دولت سرنگون شده (بهشیوهی جان هالووی[7])، [صفوفشان] بهجناحهای چپ و راست تقسیم شد؛ جناح راستیکه در حال اجرای برنامهی کار در ازای کمک و رفاه اجتماعی بهمنظور بازسازی (و پرونیستسازی) دولت در فضای بهشدت سیاسی شده بود. بهنظر میرسد که اِوو مورالز در بولیوی نیز از جنبشهای اجتماعی که مانع از خصوصیسازی منابع طبیعی در 2003 گردیدند، (صرفنظر از پیامدهای دولتی شدن آنها) درجهت کسب مشروعیت برای دولت بهره برد. و [اما] تا این زمان ماهرانهترین [شکل] این جریان در «سوسیالیسمِ قرن بیست و یکمیِ» بولیواریِ هوگو چاوز[8]، با ارتش حرفهای در هسته و مرکز آن و نیز برخورداری از مشاوران کوبایی خودمینمایاند که از درآمدهای حاصل از نفت برای تأمین مالی ایجاد نسخهی تازهای از ارتش پرو (در سالهای 1975-1968) استفاده کرده تا نفوذ چاوز را بهاوج برساند. [بدینترتیب] شکل تازهای از دولتِ پدرسالار، برپایهی جنبشهای اجتماعی [پدید آمد] تا جای دولت اقتدارگرای پدرسالار (مانند دولتهای پرون و وارگاس) را بگیرد که دیگر وجود ندارند.
با همهی اینها، درست در کنار این هیاهو، [دور] جدید مبارزات کارگری در امریکای لاتین سربرآورده است. در 2006، قیام اوئاخاکا که اتحادیهی آموزگاران آن را آغاز کرد، اما خیلی زود بهشورشی شهری بدل شد و برای چند ماه عنصر رادیکال «اسمبلیِستا» را بهصحنه آورد که همزمان شد با اشغال چند هفتهای در جنوب شهر مکزیکوسیتی که پس از تقلب در انتخابات آن سال شکل گرفته بود. این اشغال چند هفتهای حزب چپ بورژوای (پیآر دی) لوپز ابرادور رنجیده خاطر و بازنده را پشت سر گذاشت. در اکوادور و پرو نیز چند اعتصاب همگانی برگزار شده است. همچنین چند اعتصاب نمونه در ونزوئلا برگزار شده است که بهنظر میرسد نت ناهمآهنگی در هوچیگری برای چاوز باشد (هوچیگریای که در میان تشویقکنندگان خارجی بیشتر تب و تاب پدید آورده تا در میان تودههای ونزوئلایی). در آرژانتین، در سالهای 2002-2001، ناراضیان (علیرغم کمبودهایی که پیش از این بهآن اشاره شد) و روشهای خلاق مبارزه ورای کارخانجات که ایشان پیش این بهاجرا گذاشته بودند، دولت پرونیست را پیش از نشان دادن ناتوانی برای پیشروی بیشتر، برای مدتی کوتاهی سرنگون کردند. جنبههایی از این ناآرامی آمریکای لاتین بهایالات متحده نیز، همانند بسیج مهاجران لاتین در روز کارگرِ سالهای 2007 و 2010، راه یافته است.
نظریهپردازان جنبشهای اجتماعی بارها و بارها تکرار میکنند که دیگر «نیرویکار سازمانیافته» نمیتواند نیروی متحدکننده برای نیرویکار منفرد و آسیب دیدهای باشد که سابقاً بود.
مشغولیت یادداشتهای قیام «کار سازمان یافته»ی بسیار محدود نیست، بلکه با طبقهی کارگر بهمثابهی یک کلیت سروکار دارد. این مهم است که هیچگاه از پسزمینهی تاریخیِ جابهجایی تأکید روی طبقهی کارگر با تأکید روی جنبشهای جدید اجتماعی روی برنگردانیم. بارها و بارها این الگو واقع شده است: مانند برزیل (83-1978)، لهستان (81-1980) و کره (90-1987)، آن هم در اوج «شیوهی قدیمی» صنعتیشدن (همچنانکه امروز بعضیها میگویند: «تولید انبوه کارگر»)، بههمراه انفجار اعتصابات غیرقانونی و پیروزیهای چشمگیر که ضدحملهی سرمایهدار را بهدنبال داشته است؛ ضدحملهای که با تمام قوا وارد عمل میشود، بهشیوهی معمول همهچیز را از خارج وارد میکند، با تجدیدسازمان تولیدْ کارگران موقت را بهکار میگمارد، صنعتزدایی میکند و تبلیغات تهوعآور بهراه میاندازد. در برزیل 1983، سی. یو. تی. (فدراسیون اصلی اتحادیهکارگری، از جمله اتحادیهی کارگران فولاد که لولا [در رأس آن بود]) سوار [اعتبار ناشی از] این اعتصابات شده بود. سییوتی در سال 2000 تقریباً بهمددکار اجتماعی بدل شده بود؛ و بهکارگران اخراجی خودروسازیها میآموخت که چگونه با ایستادن بهدور اطاقکِ دروازههای کارخانجاتْ نخستین گامها را بردارند. همچنین جنبش بیزمینها (یا آنطور که در پرتغال نامیده میشود: اوس سیمـترا) برخی موفقیتهای مهم را در رویارویی با سرکوب شدید و نیز [رفع] مشکلات مکرری که روستاییان پس از دریافت یک قطعه زمین بهآن دچار شده بودند، بهدست آورد. موج اعتصابات سالهای پایانی دههی 1980 در کرهی جنوبی راه را برای افزایش «سازمانهای غیردولتی»، «فعالان صلح» و زمزمههایی تازه دربارهی «جامعهی مدنی» هموار کرد.
جنبشهای اجتماعی در سالهای آغازین دههی 1980 برای پر کردن جای خالی ناشی از ضدحملهی سرمایه در برابر طبقهی کارگر جهانی شکل گرفت. تنها برای نمونه، فیات در ایتالیا در این سالها میلیاردها خرج کرد تا از کارخانجات تورین بهمجموعهی تولیدکنندههای کوچک و پراکنده در شهرهای کوچک تبدیل شود که بههمان میزان یا بیشتر ـبا کارگرانی بسیار کمترـ خودرو تولید میکرد. [بدینترتیب] اعتصابات غیرقانونی [و موسوم بهوحشیِ] دههی 1970 شکسته شد.این میتواند نمونهای برای یک دوره باشد. سرمایه آماده است جامعه را ویران کند تا سرمایه باقی بماند.
در سالهای اخیر، افزون بر آمریکای لاتین، در اطراف و اکناف جهان سوم با امواجی از اعتصابات روبرو بودهایم؛ اعتصابهای کارخانجات پارچهبافی در بنگلادش و مصر، اعتصاب تیایکیایال در ترکیه، اعتصابات همگانی در ویتنام، مبارزاتی در گورگاون هند[۹]، نقش طبقهی کارگر در سرنگونی سوهارتو در 1998، 70,000 «رویداد» در سال در چین پیرامون (مثلاً) خصوصیسازی و دزدی از صندوقهای بازنشستگی[10]. واردات، تعدیل نیرویکار و کار موقتْ بهطور بارزی مرزهای مشخصکنندهی پرولتاریای کلاسیک و بهنسبت ثابت یقهآبی دورهی پیش از دههی 1980 را محو کرده است. در هرشرایطی، جنبش کارگران یقهآبی چین، هند، برزیل یا آسیای جنوبی (اگر نخواهیم از کارگران بلوک شوروی پیشین که بهانباشت سرمایهداری در دهههای اخیر دست یافتهاند، یاد کنیم)، تقریباً بخشی از یورش آیندهی پرولتاریای خواهند بود.
(IX چکیده و خلاصه
در برابر این موج روبهافزایشِ مخالفت و جویای همبستگی و نیز از ترس شکلگیری بحران دیگری در زمان سرکوب و رویارویی فوری و همهجانبه، سرمایه در دورهی اخیر راهبرد و راهکارهای دارندگان ایتالیایی صنایع را دوباره بهکار گرفته است که با اشغال کارخانجات در 1920 روبرو بودند: دست بهسینه انتظار بکشند. همانند آرژانتین در 2002 یا اوئاخاکا در 2006، ویا ـدر مقیاسی بسیار کوچکترـ 77 روز اشعال کارخانجات خودروی سانگیونگ در کرهی جنوبی در 2009، پیام بنیادین سرمایهداران و دولت بهاین شورشیها این است: «میخواهید کارخانه، شهر و کشور را بگیرید؟ خوب! آیا خودتان میتوانید آن را اداره کنید؟» (این [برخورد] نشست مشابهی در ژانویهی 1919، میان نخست وزیر امپراتوری انگلیس، لوید جرج و رؤسای شورای اتحادیههای کارگری انگلیس، را بهیاد میآورد ـ نه اینکه اتحادیههای کارگری هرگز قصد اشغال جایی را داشته باشند). زمانی که جنبش شورشی نتواند براین چالش چیره شود، اعصابها خرد خواهند شد و شکیبایی از میان میرود، چپگراهای حرفهای خود را بهپشت میز سخنرانی میرسانند، مردم از نشستهای بیپایان ـهرچند هم که مردمسالارانه باشدـ خسته میشوند (همهی این گرایشات در کنار هرگونه سرکوبی که دولت بتواند از عهدهاش برآید و در همان حال منتظر لحظهی مناسب برای زدن ضربهای متقابل و گسترده باشد، سودمندند) و جنبشها فرومیپاشند. در این نمونههای اخیر (برخلاف ایتالیا در 1920)، بهخونریزی تودهای پس از شکست نیازی نبوده است (البته این بهدشواری بهمعنای این است که سرکوب مرگبار گزینشی ادامه نمییابد).
مسئله این است که نیروهای رزمنده بدون یک لایه [یا نهاد] «مسلح بهبرنامه»، در حرکت شتابنده بهسوی نبرد نهاییْ بهطور خودانگیخته همگرایی نخواهد یافت، بدون یک ایدهی انضمامی برای «برنامهی اجتماعی دیگر» (برای استفاده از زبانی مشترک)، جنبش تنها با چند گلوله که شلیک شود، برباد میرود. (این بهمعنای انکار نقش اغلب مهم و خلاق «خودانگیختگی»[11] در مرحلهی آغازین و فراروندهی جنبش نیست که بهنظر میرسد از یک خاکریز بهخاکریزی دیگر دست مییابد).
این نبود بدیل گسترده برای حاکمیت نخبگان ـ چه حاکمیت بورژوازی یا چپگراهای حرفهای که بیش از هرکس دیگری آمادگی حضور در نشستهای بیپایان و سپس رأی دادن بهموضوع مورد بحث در ساعت 2 صبح را دارند ـ همواره بنیان جامعهی طبقاتی (اعم از «ارتجاعی» یا «مترقی») بوده است. انفعال (چه اختیاری و چه القایی) همواره لازمهی «بوروکراسی» بوده است. و از دید ما، بهترین پادزهر در مقابل چنین شکستیْ [تبلیغ و] ترویج هرچه گستردهتر جنبههای برنامهای و انضمامیِ اختلافِ «برنامهی اجتماعی» و همچنین آزمون عملی چنین دانشی در راه قدرتیابی طبقهی کارگر است. هدف ما این استکه بهطبقهی کارگر کمک کنیم تا در فرآیند محو همهی طبقات بهطبقهی حاکم فرابروید [و راهبری این پروسه را بهعهده بگیرد].
خلاصه کلام:
1ـ سرمایه از زمان جنبش های خودجوش دهه های 60 و 70 (که تا لهستان، برزیل و کره جنوبی نیز گسترش یافت) برنامه مقابلهی دراز مدتِ تقریباً نیمهآگاهانه ای را دنبال میکرد که مرکز تجمع پرولتاریایی را در هم بشکند و تا حد امکان مزدبگیران جدیدِ اتمیزه شده، بدون شغل ثابت و مزد مکفی و پراکنده را بهگونهای بهوجود آورد که خانوادهها دیگر شرایط تکمزدبگیر، ضمانت شغلی دائم، امکانات رفاهی و اجتماعی، مسکن ثابت، آموزش، تعلیم و امیدواری برای نسل آینده (هرچند که این امیدواری بورژوازی بود) را هرگز بهیاد نیاورند.
2ـ این پیوند تنگاتنگی با مالی شدن سرمایهداری دارد. این انباشت «بههنجار» سرمایه نیست؛ بلکه بنیان مادی بازتولید اجتماعی، چه نیرویکار و چه ابزارهای تولید (از جمله زیرساختها و طبیعت) را بهنابودی میکشاند.
3ـ تکامل اینچنینی سرمایه داری بیان گویای این واقعیت است که ارزش (بهمفهوم مارکسیستی آن) در بحران دهههای 1960 و 1970 کهنه شده بود و سرمایه باید در سطح جهانی دست و پای خود را جمع میکرد تا بتواند دوباره بهنرخ سود کافی دست یابد. نه از طریق بازسازی، ادغام یا تصاحب که «بدهی» را به«سهم» تبدیل میکند، بلکه از طریق تولید و بازتولید راستین.
4ـ روشن است که پاسخ پرسش روز نمیتواند تجدید ساختار کارخانجات تولید انبوه باشد. جای تسمه نقاله و مراکز تولید اتومبیل ابداً خالی نیست؛ و مصرفْ بهاندازهی کافی فضای زندگی «اجتماعی» را نابود کرده است. بهاندازهی کافی بهاین اشاره شده است که اغلب چپ ها (و از آن جمله خود من) با وجود خلاقیت جنبشهای خودانگیختهی دهه های 60 و 70، هنوز کارگران صنعتی را بهعنوان کارگر تعریف می کنند و نه بهعنوان نیروی راهبری که میخواهد منطق کارِ کارخانه ای را درهم بشکند تا ـ آنچنان که مارکس در گروندریسه میگوید: «بهفردیتی چندگونه، چه در تولید و چه در مصرف، دست یابد»؛ و این یعنی: کمونیسم. آنگاه که اذعان داریم وضعیت تولید انبوه ظاهراً باید مسبب پدیده ای همچون آگاهی طبقاتی و کنش های جمعی شده باشد، همچنین میتوانیم تأیید کنیم که نقض «قرارداد اجتماعیِ» دوران پس از جنگ، شکستن سنت محافظه کارانه ای را نیز بهدنبال داشت که با قید و بند و وابستگی بهیک موقعیت شغلی همراه بود. این امر بههمان اندازه از شکل گیری همبستگی و اتحاد در یک کارخانه یا در یک رشتۀ شغلی جلوگیری می کرد که سبب ایجاد آن بود. این تغییرات در بین نسل جوان پرولتاریای برخی از کشورها همچون فرانسه و ایتالیا (که انسجام و پایداری نسل پدرانشان را هرگز تجربه نخواهند کرد) جنبشی را سبب شد که با استفاده از تحرک پرمخاطرهی آن، جنبش «پیشگامان پرنده» را بسازند که بهجای یک کارخانه و یک محله، روی همهی شهر تمرکز داشتند.
5) از چشمانداز «هگلیِ مارکسیستی»، یعنی چشماندازی واقعگرایانه، واقعیت جهان طبقهی کارگر (Gesamtarbeiter)، یعنی توان کنونی طبقهی کارگر، ساختن جامعهای ورای تولید ارزش است. این واقعیتی است که سرمایه از دهههای 1960 و 1970 و در واقع از آغاز سدهی بیستم در برابر آن دست بهمبارزه زده است. این، چارچوب واقعی مبارزات امروز را تعیین میکند. مکتب کینز که اشتیگلیتز و ساکس و دیگران الهامبخش آن بودهاند، برپایه جنبشهای اجتماعی جدید ساخته شده و بهراستی امروزی شدهی سازمان کینزی سرمایهداری است که از بحران گذرای 1945-1914 سربرآورده بود.
6) وظیفهی ما باید این باشد که اهمیت تمام و کمال این نیروی مثبت را دریافته و بهآن شکل بدهیم؛ نیرویی که در دلِ سردرگمیهای امروزین نهفته است. گذشته از آن، باید سعی کنیم در مبارزات امروزی این توانمندی ها را ـ هرچقدر کوچک هم که باشدـ در هرکجا که بهچشم میآیند، نشان دهیم. بهعنوان مثال، جوانان حاشیهنشین پاریس دائماً بدون بلیط از وسایط نقلیۀ عمومی استفاده میکنند؛ و بدینترتیب، با کارمندان مترو که وظیفهی کنترل بلیط را برعهده دارند، بهصورت فیزیکی درگیر میشوند. حال، یک بسیج عمومی و مطرح کردن خواست استفادهی مجانی از وسایل تردد همگانی می تواند این عوامل را چنان تلفیق دهد که کارگر قطار نیز از وظیفهی پلیسی (که بر دوشش نهاده شده) رهایی یابد. همین قضیه شامل حال کسان بسیاری میشود که در زندگی روزمره وظیفهی جمع آوری عوارض جاده را دارند؛ و این بهعنوان نمونه نشان می دهد که در کجا پرولتاریا برعلیه خودش بهکار گرفته می شود.
***
در پایان یک برنامه برای «صد روز اولِ» یک انقلاب پیروزمند کارگری در مهمترین کشورها را ـ که امید است در فاصلۀ زمانی کوتاه، گیتی گستر شودـ پیشنهاد می کنیم. این برنامه باید توان کاهش سریع «تولید ارزش» بهمفهوم مارکسیستی آن را نشان دهد. طبیعتاً این تنها یک پیشنهاد است و زمینه برای بحث انتقادی در مورد آن کاملا باز است:
1) اجرای یک برنامهی صادرات فنآوری بهجهان سوم تا حد [دستیابی] بهبرابری با کشورهای پیشرفته.
2) پدید آوردن آستانهی حداقل درآمد جهانی.
3) از بین بردن مجموعهی صنایع نفت خودروـ فولاد و استفاده از راه آهن برای حمل ونقل.
4) از میان برداشتن ارگانها و نهادهایی متورمی همچون ارتش، پلیس، بوروکراسیهای دولتی و خصوصی، زندانها که رشدی انفجاری داشته اند؛ برچیدن مراکز مالی، بیمه ها، بنگاههای معاملات املاک، مؤسسات امنیتی و حفاظتی، سازمانهای اطلاعاتی مخفی، مشاغل بانکی و مراکز جمع آوری عوارض.
5) استفاده از این نیرویکارِ رها شده برای کاهش شدید ساعات کار.
6) ارائهی یک برنامه اضطراری برای یافتن انرژی جایگزین: (درحد امکان درازمدت) انرژیهای هسته ای گداخته، خورشیدی، بادی و غیره.
7) بهکارگیری اصل «زیادش هم کم است» تا سرحد امکان (بهعنوان مثال، استفادهی بیشتر از تلفنهای ماهوارهای بهجای تلفن ثابت در جهان سوم یا دستگاه های پخش سی دی بهجای دستگاه های گرانقیمت استریو و از این قبیل).
8) یک برنامهی مشخص در زمینهی کشاورزی برای استفادهی بهینه از منابع مواد غذایی در آمریکای شمالی و اروپا؛ و همچنین توسعهی کشاورزی در جهان سوم.
9) ادغام تولیدات صنعتی و کشاورزی و درهم شکستن مراکز بزرگ شهری. این شامل از میان برداشتن مراکز جانبی شهرها و تغییر کلی چهرهی شهر خواهد بود. تاثیر این تغییرات در کاهش مصرف انرژی بسیار بزرگ است.
10) اتوماتیزه کردن تمامی کارهای شاق و طاقت فرسا تا حد ممکن.
11) دسترسی همگانی بهکامپیوتر و آموزش یک برنامهی کامل جهانی و منطقه ای از طریق همکاری تولیدکنندگان.
12) بهداشت و مراقبت از دندان بهطور رایگان.
13) ادغام آموزش در تولید و بازتولید.
14) تغییر جهت دادن «پژوهش» و «توسعه» از بخش غیرمولد امروز بهبخش مولد.
15) رشد سریع بارآوری کار [و تولید] این امکان را فراهم میکند که مواد اولیه زندگی تا حد امکان و هرچه زودتر مجانی در اختیار همگان قرار گیرد تا تمام کارکنانی که درخدمت پول درآوردن و حسابداری آن هستند، رها شوند.
16) کاهش ساعات کار هفتگی در سراسر جهان.
17) متمرکز نمودن تمام آنچه باید متمرکز باشد (مثلاً استفاده از مواد اولیه) و غیرمتمرکز کردن آنچه باید غیرمتمرکز باشد (همچون کنترل پروسهی کار در چارچوبی کلی).
18) اقدام برای حفاظت از جوّ و پیش از همه کنار نهادن استفاده از ا نرژی فسیلی از طریق کاربست بندهای شماره 3) و 6) این برنامه.
***
بار دیگر تاکید میکنیم که اینها پیشنهادهایی برای بحث هستند. این برنامه معطوف بهشکل مشخصی از سازماندهی و بسیج نیست، بلکه توجه بهمحتوای دنیای متکی بر ارزش دارد که در آن «تکامل همهی نیروهای انسانی... در جهت خدمت بهخود انسان» [مارکس، اقتصاد فورماسیونهای پیشاسرمایهداری] باشد.
یاداشتهای نویسنده
[1] هرچند ما خود را متعلق بهسنت بلشویسم نمی دانیم (که پیروان راستین آن را باید اکنون در میان بازماندگان تروتسکیسم یافت و نه در میان استالینیستها یا مائوئیستها) اما لنین و تروتسکی را نیز یکسره کنار نمیگذاریم ـ کاری که بسیاری کمونیست های لیبرتر یا آزادخواه امروزی انجام میدهندـ کنش مستقل و انترناسیونالیستیِ لنین در سال 1914 و تزهای آوریل او، همچنین نظریه بی نظیر «انقلاب مداوم» تروتسکی برای روسیه، در نظر ما نقاط اوج انقلابی محسوب می گردند. خرده گیری ما بر لنین و تروتسکی شاید ما را بهبیراهه بکشاند، اما بت ساختن از سازمان و رهبری (کاری که ابتدا لنین، و بعدها تروتسکی می کرد) اساس نقد ما را تشکیل می دهند.
[2] منظور ما از اصطلاح «ارزش استاندارد»، «مخرج مشترک» یا «ارزش واحد»ی می باشد که بر پایه یک بهره وری تازه و کارآمد از «نیروی کار» استوار بوده و از میان بحران و نوسان قیمتها بهسوی دوران رونق و انباشت بعدی سرمایه بهراحتی عبور می کند. توسعهی انفجاری پس از جنگ که از 1945 تا 1975 ادامه یافت، بهعنوان مثال متکی بر سی سال ویرانی و نابودی انسانها و کارخانجات، همچنین استوار بر تولید انبوه (مثلا در زمینهی خودروسازی) نیز بود که این یکی حتا پیش از 1945 آغاز گردیده بود. همچنین نقش گسترش بازار جهانی را نیز نباید در این مورد نادیده گرفت که در اثر اضمحلال امپراتوری های فرانسه و انگلیس و آزادی مستعمرات حاصل گردید. از آن گذشته تعمیم ارزش گذاری براساس نرخ دلار در کشورهای اروپایی را نیز باید از عوامل آن شمرد. این رشد را نمیتوان بهعنوان مثال با رشد خالصی که طی سالهای 96ـ1873 وجود داشت و توسعهی انفجاریِ پس از جنگ جهانی اول را موجب گردید، برابر دانست. این مقایسه همانقدر ناممکن است که مقایسۀ سیب با گلابی.
[3] تام فرانک (2000) بهوضوح نشان میدهد که علیرغم حسرت وافر نسبت بهدوران «دولتسالاری»، چگونه سرمایهداری نظریه انقلابیِ «اقتصاد جدیدِ» دهه های 80 و 90 و بخش بزرگی از ضدفرهنگِ «چپِ نو» و «هیپی»های دههی 60 را برگزید.
[4] تعاونی ماندراگون در اسپانیا (که در زمان دیکتاتوری فرانکو بههرشکل که بود، [اما] بدون مانع بهفعالیت خود ادامه داد) مرجع مورد علاقهی فعالان جنبش اجتماعی برای سرمایهداری مساواتطلب است (میپذیریم که این سرمایهداری است).
[5] مقالهی پاتریک باند در کنفرانس سوسیالیسم برای قرن 21 در جینجو، کرهی جنوبی؛ ماه مه 2007. این فاکت را برای نمونه بازگو کردیم، هرچند می پذیریم که پاتریک باند در مبارزات اجتماعی آفریقای جنوبی شرکتی جدی و ژرف داشت.
[6] حزب کارگران برزیل (PT) در آغاز مرحلهی پویای خود (در دههی 1980) با گفتن حرفهایی از قبیل که یک رزمنده در آغاز بهحزب کمونیست میپیوندد و تنها پس از آن وارد اتحادیههای کارگری میشود، از حزب کمونیست (PCB) که روبهزوال نیز بود، جدا شد. این درصورتی است که رزمندههای حزب کمونیست بهمثابهی فعالین جنبشهای گوناگون اجتماعی [بدون وساطت اتحایههای کارگری] بهحزب کارگرن ((PT پیوستند.
[7] کتاب هالووی بهنام «چگونه دنیا را بدون بهدست گرفتن قدرت تغییر دهیم» و نیز امتناع مشتاقانه و حتا سرسختانهی او از گفتن اینکه همه چیز دربارهی برنامهای برای «گام بعدی» در 2002-2001 در آرژانتین بهآزمون گذاشته شد (جاییکه بهطور گستردهای محبوبیت داشت). [اما میدانیم که] این آزمون شکست خورد.
[8] به »دیدگاه انترناسیونالیستی» صفحات 51، 52 و 53 مراجعه کنید.
[۹] در سال 2008، کارگران در حومهی دهلی نو مدیرعامل یک شرکت ایتالیایی را که میکوشید تعداد نیرویکار را کاهش بدهد تا حد مرگ کتک زدند.
[10] هرچند این رویدادهای به 30 سال پیش برمیگردد، اما نباید از نظر شوراهای کارگری کارگران صنعت نفت كه در 1981-1980 در زمان انقلاب ایران تاسیس کرده بودند، دور مانده باشند. این شوراها را اسلامگرایان برای استحکام بخشیدن بهقدرت خود سرکوب و خفه کردند.
[11] سیالآر جیمز، در بحث خود دربارهی شکست در ظاهر شبانهی مجارستان بهدست نظام ملی شوراهای کارگری در 1956، اشاره میکند که برخلاف هرتفسیر خودانگیختهگرا، توانایی کارگران مجارستان برای انجام آن، با گذشت سالها و تجربهی برخورد با بوروکراسیِ نظامی استالینیستی و نیز بحثهای کوچه و خیابانی دربارهی پیامدها و چارههای آن، از همهی جهات ممکن آمادگی داشت.
یادداشتهای مترجم:
[*1] Identitätspolitik اصطلاحی است که هم از سوی حکومت کنندگان و هم از جانب حکومت شوندگان بهمفهوم سیاستی برای جداسازی نیروها و اقشار گوناگون بهکار برده میشود. حکومت کنندگان با تأکید بر ویژگیهایی همچون جنسیت، ملیت، قومیت، رنگ و... سعی در پراکنده سازی اقشار گوناگون اجتماع دارند؛ و حکومت شوندگان زیر این عنوان درپی ایجاد «احساس ما بودن» در درون خویش می باشند.
[*2] Enragèsگروه انقلابیون رادیکال بهرهبری کشیش مبارز فرانسوی «ژاک رُو» که در دوران انقلاب کبیر فرانسه با اتحاد همطرازان Babouvist وارد ائتلاف شد.
[*3] پس از جنگ دوم جهانی، کشورهای متفق (شامل آمریکا، بریتانیا و فرانسه) طی کنفرانسی که در شهر برهتون وودز برگذار گردید، دلار را بهعنوان ارز پایه انتخاب و قیمت ارزهای دیگر و نیز طلا را با آن محاسبه نمودند. این سیستم تا زمان نیکسون ادامه داشت و وی در پی بحران اقتصادی 1973 آن را بهصورت یک جانبه لغو و قیمت دلار را در برابر طلا شناور اعلام نمود.
[*4] مکتب کینزی براین باور است که بخش خصوصی در حوزهی اقتصاد کلان گاه تصمیماتی اشتباه و مخرب میگیرد. لذا خواهان دخالت دولت در تصمیمات کلان اقتصادی است.
[*5] پرومته آورندهی آتش، فرهنگ و هنر برای زمینیان در اسطوره های یونانی.
[*6] Robert Moses ـ طراح، شهرساز و خالق پروژه های عظیم پل و اتوبان در نیویورکسیتی.
[*7] در زمان شوروی سابق شهرکت هایی بودند محصور و مخفی، ویژهی پژوهش های علمی که دانشمندان و خانواده هایشان در آنها سکونت داشتند و رفت وآمد در این شهرکها تحت کنترل قرار داشت.
[*8] Oskar Niemeyer آرشیتکت معروف و طراح پروژههای بزرگ همچون شهر نوساز «برزیل» پایتخت برزیل و ساختمان دفتر مرکزی حزب کمونیست فرانسه.
[*9] WeltSozialforum (مجمع اجتماعی جهانی) مجمعی است از بقایای زاپاتیست های مکزیک و گروههای مختلف دیگر که تحت شعار «جهانی دیگر ممکن است» بهمخالفت با «گلوبالیزاسیون» پرداخته و هرسال نشست هایی در شهرهای مختلف جهان برگذار می کنند. این جمع در سال 2001 در شهر پورتوآلگره برزیل نخستین نشست خود را برگذار کرد و در نشست سال 2009 بهاین جمع بندی رسید که «سرمایه داری دیگر جوابی برای حل بحران در آستین ندارد».
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه