فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
لازم بهتوضیح استکه این مقاله برای اولینبار در تاریخ 24 ژانویه 2010 (چهارم بهمن 1388)، در سایت امید منتشر گردید؛ و انتشار مجدد آن در سایت «رفاقت کارگری» بهجز تأیید بر درستی مواضع آن روز، بهمنظور دسترسی بیشتر و ایجاد آرشیو نوشتههای عباس فرد صورت میگیرد.
*****
گرچه خباز با شک در مورد ماهیت جنبش سبزها و ابراز تردید در مورد رابطهی این جنبش با جنبش کارگری، ضمن اینکه در مقایسه با بسیاری از چپها و کسانیکه خودرا جانبدار جنبش کارگری میدانند، گامِ مثبت و ارزشمندی را رو بهسازمانیابی مستقل و طبقاتی کارگران و زحمتکشان برمیدارد؛ اما شک و تردید فراوانی را بهنمایش میگذارد که نهایتاً ارزیابی انتقادی خود او را ـاگر نه بیاثرـ لااقل کم اثر میکند.
علیرضا خباز بهدرستی روی نکات مهمی انگشت میگذارد و سؤالات کلیدیای را طرح میکند. ازجمله اینکه او بهدرستی بر نقطه عزیمت کارگران از زاویه تأمین منافع طبقاتی خود تأکید نموده و در بارهی تاریخ شکلگیری جنبش سبز حقایقی را بیان میکند که جایی برای دفاع از این جنبش باقی نمیگذارد. او مینویسد: «سوال كارگران از این جنبش اساسی است. این جنبش چه چیزی را برای ما بهارمغان دارد. اگر این جنبش، جنبش اصلاحطلبان است كه ما نیش آنها را از همان بهقدرت رسیدن خاتمی كه با رای ما بهقدرت رسید تجربه كردهایم. آن زمانی كه خاتمی رئیس جمهور بود و مجلس نیز در دست اصلاحطلبان، قراردادهای سفید امضا را تجربه كردیم. قلع و قمع فعالین كارگری را شاهد بودیم و اخراجهای دسته جمعی، تعدیلهای گسترده و تصویب و اجرای قانون خروج كارگاههای زیر ده نفر از شمول قانون كار را هم شاهد بودیم. اگر این جنبش طرفداران رفسنجانی هستند كه ما در اوج قدرت ایشان -در زمان رئیس جمهوری او- شاهد تصویب بخشنامههای قرارداد موقت بودیم كه زندگی طبقه كارگر را بهنابودی كشاند و بازخریدهای گسترده و اجباری و تعدیل نیروی ده هزار نفری را تجربه كرديم. مالیاتهای سنگین و دستمزدهای حداقلی و...». این جملات صرفنظر از «اگر»هایش چیزی کمتر از یک ادعانامهی کامل و تام و تمام علیه جنبش سبزها نیست. خباز در این عبارات ماهیت طبقاتی جنبش سبزها را کاملاً عریان میکند. او بهدرستی ظهور موسوی را نیز در امتداد همین خط ضدکارگری اصلاحطلبان میبیند و مینویسد: «در كل مناظرههای تلویزیونی انتخاباتی، آقای موسوی چند بار از حق و حقوق كارگران صحبت كرد؟ آیا درمورد قراردادهای موقت كار كه عامل بدبختی كارگران ایران بوده و هست، سخنی بهمیان آورد؟ آیا در مورد افزایش حقوق كارگران حرفی زد؟ نباید هم میزد! چون ایشان نماینده قشر [و طبقه] خود بودند و هستند، نه كارگران». همهی این اظهارات از زاویه منفعت جنبش کارگری و طبقه کارگر فقط و فقط میتواند بهاین نتیجه منجر شود که جنبش سبزها نه در راستای تأمین منافع کارگران، بلکه برعلیه این منافع قرار دارد. کسی که این احکام قاطع و جدی را درباره جنبش سبزها بیان میکند، باید بهصراحت این را نیز اعلام کند که کارگران نباید در این جنبش شرکت کنند و چرخ و دنده گیرپاچ کردهی آن را روغنکاری کنند. اما با اینهمه و با توجه بهدریافت این نکات درست، خباز بدینباور استکه «ما كارگران اگر در این جنبش شركت كنیم، بهامید نشانه رفتن بهقلب نظام سرمایهداری است و با پرچم مستقل خود و مطالبات طبقاتی خود مشاركت كرده و هزینه خواهيم داد»[تأکید از من است]. سؤال من از این دوست و فعال کارگری این استکه چرا با پیش کشیدن شرط «اگر» خودش را بهدغدغه میاندازد و «امید» واهیای را پیش میکشد که خود او هم باوری بهآن ندارد؟ آیا این «اگر» ادامهی همان «اگر»های بالاتر نیست؟ اگر این جنبشی است که در امتداد سالها سیاست حکومتی مبتنی بر بیحقوقی کارگران و «کارگرسیتزی» آشکار شکل گرفته است، چگونه خباز میتواند هنوز این امید را داشته باشد که با شرکت در این جنبش میتواند «قلب نظام سرمایهداری» را هدف بگیرد؟ مگر اینکه خباز آن اما و «اگر»ها را بهاین منظور آورده باشد که خودرا از موضعگیری روشن معاف کند. در اینصورت مفروض باید گفتکه دوران کنونی، دوران اما و «اگر»ها نیست و جنبش کارگری موضعگیری شفاف و روشن را میطلبد.
چرا کارگران برای طرح مطالبات خود باید در این جنبشی شرکت کنند که بهزعم خود خباز در «کارگر ستیزی» رهبریاش شکی وجود ندارد و بدنهی آن هم ـدر خوشباورانهترین تصور ممکنـ از زمین سخت و ملموس نان و یک سرپناه ساده تا آسمانآزادیخواهی انتزاعی با جنبش کارگری فاصله دارد؟ کدام نیروی واقعی این آزادیخواهی انتزاعی را بهانضمام اجتماعی تبدیل خواهد کرد؟ پاسخ ساده و روشن است: مناسبات اقتصادیـسیاسی موجود که جنبش سبزها نه تنها هیچ ایرادی بهآن ندارد، بلکه تظاهر بهعدالتخواهی از طرف بلوکبندی مقابل جریترش هم میکند.
آیا همین مناسبات موجود اقتصادیـسیاسی بستر مادی عدم تحمل تشکل مستقل کارگری، بگیروببند فعالین آن و ایجاد قرارداد موقت نبوده است؛ و همین رهبران معنوی جنبش سبزها سیاستگذاران سرکوب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کارگران نبودهاند؟ اگر پاسخ همهی این سؤالات مثبت است (که هست)، پس چرا فعالین کارگری دست از «اگر»ها و «امید»های واهی برنمیدارند و این تخم لق و نازا و ابهام برانگیز را بهزبالهدانی پراتیک مستقل و همبستهی طبقاتی پرتاب نمیکنند؟
علیرضا خباز ضمن اینکه پاسخی نسبتاً روشن بهاین سؤال میدهد، اما ـنمیدانم بنابر کدام ملاحظهایـ بازهم با اضافه کردن قید «اگر» تردید میکند و نمیگوید که جنبش سبزها نه تنها هیچگونه ربطی بهجنبش کارگری ندارد، بلکه بهعنوان یک جنبش ارتجاعی و دست راستی بیش از هرچیز در مقابل جنبش کارگری هم قرار دارد. او مینویسد: «واقعیت این است كه جنبش سبز باید پاسخگوی سوالات اساسی كارگران باشد. آیا آن آزادی و دموكراسی كه نویداش را میدهد، در زندگی كارگران تغییری ایجاد خواهد كرد؟ آیا این آزادی كه مد نظرشان است، تحمل وجود تشكلات مستقل كارگران را خواهد داشت؟ آیا بهلغو هرگونه قرارداد موقت رای مثبت خواهد داد؟ ما میگوییم نه! اگر این جنبش بهاصلاحطلبان، اصولگرایان و لیبرالها تعلق خاطر دارد، برای ما چيزی ندارد. چراكه تجربه بهما نشان داده است كه همه اين گرايشها دشمن قسم خورده طبقه كارگر هستند»[تأکیدها از من است]. بازهم آن «اگر» لعنتی! در یک نگاه سطحی چنین بهنظر میرسد که قید «اگر» در این عبارت نقش چندانی بازی نمیکند و انگشت گذاشتن روی آن نوعی مته بهخشخاش گذاشتن بیهوده است؛ اما حقیقتاً چنین نیست. چراکه آخرین پاراگراف «فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟»، علیرغم مقدمهی نسبتاً درستاش بهنتیجهای ختم میشود که ضمناً این معنی را نیز میدهد که جنبش سبزها بار ترقیخواهی دارد و کارگران باید در آن شرکت کنند: «این جنبش بدون حضور طبقه كارگر و حذف مطالبات كارگران تبدیل بهابزار سهمخواهی جریانات درون حكومتی و در بهترين حالت افتادن در دامان سرمايهداری ليبرال خواهد شد».
انتقادات خباز بهجنبش سبزها ممکن است که با هدف روشنگری در میان کارگران طرح شده باشد؛ اما اینگونه برآوردها و ابراز نگرانیهای مشروط به«اگر» و مگرها ـعملاًـ نتیجهای معکوس بجا میگذارند. چراکه مسئلهی جنبش سبزها ـاز همان ابتداـ نه «حذف مطالبات کارگران»، بلکه مقابله با طرح اینگونه مطالبات بوده است. اما امروز که این جنبش بهدستانداز افتاده و موسوی هم کلمهی «کارگر» را در بیانیه شماره 17 خود جاسازی کرده است، زمزمههای مراجعه بهطبقه کارگر و استفاده از بازوی اجرایی این طبقه در ابعاد آشکار و پنهان درحال شکلگیری است. بیجهت نیستکه از رادیوها گرفته تا صدها شبکهی اینترنتی ـکه همگی از حامیان پروپا قرض جنبش سبزها و بلندگوهای آن بودهاندـ دفعتاً بهیاد طبقه کارگر افتاده و دَم از لزوم کارگران در این جنبش میزنند!؟
حقیقت این استکه حضور طبقه کارگر در جنبش سبزها (با طرح مطالبات یا بدون آن) کوچکترین تغییری در مقابل خطر افتادن این جنبش بهدامان سرمایهداری بهاصطلاح لیبرال ایجاد نخواهد کرد. مسئلهی اساسی این است که جنبش کارگری بنا بهامکان وجودیاش و بنا بهضرورت تداوم و گسترش خویش باید بتواند خود را به«سبز» و «سیاه» و هر رنگ دیگری تحمیل کند؛ و برای این کار هیچگونه نیازی بهحضور در این جنبشها ندارد. بههرروی، این طبقه اگر نتواند جنبش مستقل خود را شکل بدهد، روزهای سیاهتری را درپیش خواهد داشت.
گرچه شک در مورد راهکارهای مربوط بهمبارزهی طبقاتیْ بهطور طبیعی بازبینی شیوهها و امکانات مبارزاتی را پیشنهاده دارد و گذرگاه مناسبی برای دریافت حقیقت و در عینحال پراتیک در راستای سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان است؛ اما آنگاه که این گذرگاه بهایستگاه تبدیل و شک (بهمنزلهی واکنش عاطفی) جایگزین تردید میشود و فعال جنبش کارگری ـبههردلیلیـ در آن متوقف میماند، کلیت حقیقت در پس انبوه روبهافزایشی از جزئیات منفرد بهقربانگاه ناباوری کشیده میشود و پراتیکِ طبقاتی بهتسلیم ظاهراً فعال کاهش مییابد. در واقع، بههمان نسبت که عدم گذر از ایستگاه شک (در محدودهی معرفتی) زمینهساز دگماتیزم و ذهنیگرایی ماجراجویانه است؛ توقف در این ایستگاه نیز زمینهساز بیعملی و تردید است. ازاینرو، میتوان چنین ابراز نظر کرد که شک ـبهمثابهی گذرگاهـ ابزار اندیشه و عمل طبقاتی است؛ و شک ـبهمثابه توقفگاهـ زمینهساز تردید و توجیه وضعیت موجود.
آن کسیکه در امر مبارزهی طبقاتی بیخیال است و دغدغهی سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان را ندارد، غرق در روزمرهگیها خوش و ناخوش، همچنانکه از شعفِ گذر از شک بهیقین و عملْ بیگانه است، از شکِ ماندگار هم عذابی نمیکشد. اما تردید برای کسیکه دغدغهی کارگری و طبقاتی دارد؛ جانکاه، فرساینده و عذابآور است. او اگر زمینگیر نشود (همچنان که بسیاری از سیاسیون در جریان وقایع پساانتخاباتی زمینگیر شدهاند)، سنگینی گامهایش ـهمانند کسی که کفشهای آهنی بهپا داردـ ضمن اینکه بهکندی و با اتلاف انرژی بسیار راه میپیماید، شعفِ و شادی حرکت و پیمایش مسیر را نیز در خود بازنمیآفریند. اما در مورد علیرضا خباز مسئله این استکه آیا او میتواند از شک و تردیدهای خود گامی بهجلو بردارد و توقفگاه شک را بهگذرگاه یقین تبدیل کند؟
اگر «كارگر ستیزی اين آقایان برای ما كارگران، حال بههر رنگ و لباسی كه در بیایند، شناخته شده است»؛ پس، «كارگرانی كه علیرغم دشواری كار و امكان بیكاری و دادن هزینههای زیاد [در این جنبش] شركت داشتهاند»، ناخواسته توان و نیروی فردی و طبقاتی خودرا در اختیار کسانی گذاشتهاند که «كارگر ستیزی» آنها « برای ما كارگران ...شناخته شده است»! بنابراین، ضرورت سازمانیابی طبقاتی کارگران بهطور قاطع چنین حکم میکند که بهکارگران بگوییم: بهجای شرکت در این جنبشْ صف مستقل خودرا ـهمانند اول ماه مهـ دوباره سامان بدهند و مطالبات خویش را بهطور مستقل در برابر دولت و صاحبان سرمایهها قرار بدهند.
چپ خردهبورژوایی با تعلق خاطر عمیقی که بهخردهبورژوازی در «صحنه» دارد، دائم براین طبل توخالی میکوبد که باید حساب دارودستهی رفسنجانیـموسویـکروبیـ... را از حساب تودههایی که در خیابانها تظاهرات میکنند، جدا کرد. اگر از این عالیجنابان سؤال کنیم که چرا باید چنین انشقاقی را جدی بگیریم و باور کنیم، جواب میدهند که مردم با شعار «مرگ بردیکتاتور» و «مرگ برولایت فقیه» از رهبران اولیه خود عبور کرده و رادیکال شدهاند! براساس این منطق سادهلوحانه، ادامه و گسترش خیابانی مسئلهی تعویض ولایت فقیه که یکی از پایههای اساسی ستیز بلوکبندیهای قدرت را تشکیل میدهد، بهامری مترقی تبدیل شده است! این شیفتگان خردهبورژوازی در صحنه لحظهای بهاین واقعیت نگاه نمیکنند که شعارهای سَلبی (البته اگر حقیقتاً سلبی باشند) از ابتدا تا انتها معنای دیگری جز تمکین بههمین روابط و مناسبات موجود اقتصادیـسیاسی ندارد؛ و هرگونهی متصور و محتملی از تحول اجتماعی بههمان دارودستهای محدود میگردد که ـدر واقعـ صاحب این جنبش بهحساب میآیند و روح هژمونیک آن را کنترل میکنند. اگر چنین نبود، پس از حدود 8 ماه که از وقایع پساانتخاباتی میگذرد و این ادعا که مردم از رهبران اولیه خود عبور کردهاند، میبایست در داخل کشور مطالبات فراگیر و معینی پیش کشیده میشد که مطالبات پانزدهگانهی تشکلهای کارگری در اول ماه مه امسال را نیز در درون خود میگنجانید. اما نه تنها چنین مطالباتی پیش کشیده نشده، بلکه عنوان کارگر و زحمتکش هم از ادبیات این جنبش (حتی از طرف مدعیان سابق چپ) نیز حذف گردیده است.
بدینترتیب، وقتی علیرضا خباز مینویسد: «ما كارگران بهتمامی شهدای این جنبش درود میفرستیم»، دریافت کارگری و انسانی خود را از کشته شدگان این جنبش بیان میکند؛ و آنگاه که بلافاصله ادامه میدهد که «و امید داریم كه آرمان این شهدا، دستمایهای برای معاملات پنهانی بین كسانی كه خود را رهبر این جنبش مینامند نشود»، دغدغه و ظنی را در مورد «معامله»ی بلوکبندیهای قدرت پیش میکشد که ـمتأسفانهـ هنوز بهیقین او تبدیل نشده است. این دغدغهای فرساینده است؛ چراکه همهی شواهد، فاکتورها و سازوکارها نشان از این دارد که کشتهشدگان جنبش سبزها، در واقع، قربانی جدال قدرت بودهاند و هماکنون رهبران آن ـآشکارا و بیش از آن بهطور پنهانیـ بهمعاملهی نهایی نزدیک میشوند. شاید (گرچه احتمال آن کمتر شده است) این معامله جوش نخورد و جدال قدرت دوباره شعلهور گردد؛ اما در اینصورت مفروض، فقط برتعداد این قربانیان افزوده خواهد شد. زیرا این جنبش ـبنابر جوهرهی وجودی، ذات هژمونیک و زاویه نگاهش بهزندگی و سیاستـ جنبشِ معامله است و هرقطره خونی که از بینی هرانسانی ریخته شود، بهدستمایهای برای دور دیگری از معامله تبدیل خواهد شد.
اگر علیرضا خباز کمی بیشتر دقت کند، بهاحتمال قوی متوجه میشود که:
اولاًـ «دروازه اصلاحطلبان» نه شقی دیگر، که فصل دیگری از «حامیان نظام سرمایهداری» است که «زندانهایشان مملو از فعالین كارگری و سیاسی، بوده و خواهد بود».
دوماًـ خاستگاه این اصلاحطلبی نه تنها هیچ شائبهی کارگری و حتی خردهبورژوایی (بهمعنای معمول کلام) ندارد، بلکه اساساً بهجناحی از بورژوازی عقبماندهی ایرانی و سهمخواهی بیشتر آن از قدرت سیاسی و اقتصادی برمیگردد که خیل وسیعی از خردهبورژوازی تازه بهدوران رسیده، رانتخوار و عمدتاً تهراننشین را با مطالبهی ضمنی نمایش امکانات هالیودی خویش ـو در مقابله با مطالبات و اعتصابات و اعتراضات پراکندهی کارگران و زحمتکشانـ در پس خویش بهصف کرده است.
سوماًـ حضور طبقهکارگر در جنبش سبزها نه تنها نمیتواند روح هژمونیک و ذات واپسگرایانه آن را ـاکسیرگونهـ تغییر دهد، بلکه با قدرت بخشیدن بهاین جنبش ارتجاعی زمینهی گسترش بیشتر آن را در سهمخواهی بیشتر از قدرت و همچنین بهسایه کشیدن جنبشکارگری فراهمتر میکند.
بنابراین، چنین بهنظر میرسد که چارهای جز این نیستکه فعالین کارگری (اعم متشکل یا منفرد، در درون محیط کار یا بیرون از آن) ضمن فاصله گرفتن از جنبش سبزها، همان سازوکار و مسیری را درپیش بگیرند که متحدانه و مستقل در اول ماه مه درپیش گرفتند. آخرین سخن اینکه فراموش نکنیم که جنبش سبزها در کلیت خویش بهمثابهی یک جنبشْ بهجای جذب دستآوردهای مبارزاتی ویا حتی لیبرالی غرب بهجنبهی صرفاً مصرفی و مطلقاً نئولیبرالی و ضدکمونیستیـضدکارگری آن آویزان است؛ و بهواسطهی همین رویکرد هم وسیعاً مورد حمایت مدیای غرب قرار دارد.
مابهازای عملی تاکنونی جنبش سبزها در رابطه با جنبش کارگری را رضا رخشان از اعضای هیئت مدیرهی سندیکای هفتتپه در نوشته فوقالذکر [«جز اتحاد و تشکل راهی نیست»] چنین بیان کرده است: «اما جنبش سبز چه قرابتی با خواستههای کارگری دارد؟ از قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری، مسئله جنبش سبز در جامعه مطرح بوده است. جدا از رنگها و شعارهایی که در این حرکت مطرح است، آیا جنبش سبز میتواند منافع ما کارگران را تامین کند. با اندکی تحقیق و بررسی میتوان گفت که تاکنون این جنبش هیچ گونه سخن جدیدی در حمایت ازخواستههای ما کارگران نداشته است. آنها حتی آزادی فعالین زندانی کارگران را هم خواستار نشدهاند و اصولا این جنبش برای ما کارگران امکانات جدیدی در نظر ندارد. طرفداران همین جنبش در هفت تپه از فشار دستگیریهای دوستان ما در سندیکا استفاده کرده و با یک نمایش قلابی ایجاد شورای اسلامی را اعلام کردهاند تا ریشه سندیکا را بزنند»[تأکید از من است].
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه